تا گرد رخ تو سنبل آمد بیرون
صد ناله ز من چون بلبل آمد بیرون
پیوسته ز گل سبزه برون میآید
این طرفه که از سبزه گل آمد بیرون
Printable View
تا گرد رخ تو سنبل آمد بیرون
صد ناله ز من چون بلبل آمد بیرون
پیوسته ز گل سبزه برون میآید
این طرفه که از سبزه گل آمد بیرون
در راه یگانگی نه کفرست و نه دین
یک گام زخود برون نه و راه ببین
ای جان جهان تو راه اسلام گزین
با مار سیه نشین و با ما منشین
گر سقف سپهر گردد آیینهٔ چین
ور تختهٔ فولاد شود روی زمین
از روزی تو کم نشود دان به یقین
میدان که چنینست و چنینست و چنین
گر صفحهٔ فولاد شود روی زمین
در صحن سپهر گردد آیینهٔ چین
از روزی تو کم نشود یک سر موی
حقا که چنینست و چنینست و چنین
ای در همه شان ذات تو پاک از شین
نه در حق تو کیف توان گفت نه این
از روی تعقل همه غیرند و صفات
ذاتت بود از روی تحقق همه عین
بر ذره نشینم بچمد تختم بین
موری بدو منزل ببرد رختم بین
گر لقمه مثل ز قرص خورشید کنم
تاریکی سینه آورد بختم بین
هان یاران هوی و ها جوانمردان هو
مردی کنی و نگاه داری سر کو
گر تیر چنان رسد که بشکافد مو
باید که ز یک دگر نگردانی رو
دورم اگر از سعادت خدمت تو
پیوسته دلست آینهٔ طلعت تو
از گرمی آفتاب هجرم چه غمست
دارم چو پناه سایهٔ دولت تو
ای آینه را داده جلا صورت تو
یک آینه کس ندید بی صورت تو
نی نی که ز لطف در همه آینهها
خود آمدهای به دیدن صورت تو
جان و دل من فدای خاک در تو
گر فرمایی بدیده آیم بر تو
وصلت گوید که تو نداری سرما
بی سر بادا هر که ندارد سر تو