قومی که حقست قبلهٔ همتشان
تا سر داری مکش سر از خدمتشان
آنرا که چشیده زهر آفاق زدهر
خاصیت تریاق دهد صحبتشان
Printable View
قومی که حقست قبلهٔ همتشان
تا سر داری مکش سر از خدمتشان
آنرا که چشیده زهر آفاق زدهر
خاصیت تریاق دهد صحبتشان
فریاد ز شب روی و شب رنگیشان
وز چشم سیاه و صورت زنگیشان
از اول شب تا به دم آخر شب
اینها همه در رقص و منم چنگیشان
رخسار تو بی نقاب دیدن نتوان
دیدار تو بی حجاب دیدن نتوان
مادام که در کمال اشراق بود
سر چشمهٔ آفتاب دیدن نتوان
بحریست وجود جاودان موج زنان
زان بحر ندیده غیر موج اهل جهان
از باطن بحر موج بین گشته عیان
بر ظاهر بحر و بحر در موج نهان
حاصل زدر تو دایما کام جهان
لطف تو بود باعث آرام جهان
با فیض خدا تا بابد تابان باد
مهر علمت مدام بر بام جهان
بنگر به جهان سر الهی پنهان
چون آب حیات در سیاهی پنهان
پیدا آمد ز بحر ماهی انبوه
شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان
چون حق به تفاصیل شئون گشت بیان
مشهود شد این عالم پر سود و زیان
گر باز روند عالم و عالمیان
با رتبهٔ اجمال حق آیند عیان
سودت نکند به خانه در بنشستن
دامنت به دامنم بباید بستن
کان روز که دست ما به دامان تواست
ما را نتوان ز دامنت بگسستن
پل بر زبر محیط قلزم بستن
راه گردش به چرخ و انجم بستن
نیش و دم مار و دم کژدم بستن
بتوان نتوان دهان مردم بستن
از ساحت دل غبار کثرت رفتن
به زانکه به هرزه در وحدت سفتن
مغرور سخن مشو که توحید خدا
واحد دیدن بود نه واحد گفتن