من لایق عشق و درد عشق تو نیم
زنهار که هم نبرد عشق تو نیم
چون آتش عشق تو بر آرد شعله
من دانم و من که مرد عشق تو نیم
Printable View
من لایق عشق و درد عشق تو نیم
زنهار که هم نبرد عشق تو نیم
چون آتش عشق تو بر آرد شعله
من دانم و من که مرد عشق تو نیم
ما قبلهٔ طاعت آن دو رو میدانیم
ایمان سر زلف مشکبو میدانیم
با این همه دلدار به ما نیکو نیست
ما طالع خویش را نکو میدانیم
در حضرت پادشاه دوران ماییم
در دایرهٔ وجود سلطان ماییم
منظور خلایقست این سینهٔ ما
پس جام جهان نمای خلقان ماییم
افتاده منم به گوشهٔ بیت حزن
غمهای جهان مونس غمخانهٔ من
یا رب تو به فضل خویش دندانم را
بخشای به روح حضرت ویس قرن
ای دوست ترا به جملگی گشتم من
حقا که درین سخن نه زرقست و نه فن
گر تو زوجود خود برون جستی پاک
شاید صنما به جای تو هستم من
بگریختم از عشق تو ای سیمین تن
باشد که زغم باز رهم مسکین من
عشق آمد واز نیم رهم باز آورد
مانندهٔ خونیان رسن در گردن
ای خالق ذوالجلال وحی رحمان
سازندهٔ کارهای بی سامانان
خصمان مرا مطیع من میگردان
بیرحمان را رحیم من میگردان
جانست و زبانست زبان دشمن جان
گر جانت بکارست نگهدار زبان
شیرین سخنی بگفت شاه صنمان
سر برگ درختست، زبان باد خزان
چندین چه زنی نظاره گرد میدان
اینجا دم اژدهاست و زخم پیلان
تا هر که در آید بنهد او دل و جان
فارغ چه کند گرد سرای سلطان
رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بر بند زبان
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان