ساعت شش و نیم بعدازظهر ،زمانی که داگ به خیابان هشتاد و دو کنج برادوی پیچید ،سیموس را دید که شتابان از پله های ساختمان اتل پایین می آمد .
نزدیک بود با صدای بلند بزند زیر خنده . بله ، پنجم ماه بود و این سیموس شل و وارفته بموقع چک مقرری را آورده بود . در بارانی نخ نمایش چه سر و وضع غم انگیزی داشت !
داگ متوجه شد که خود نیز پیش از آنکه بتواند لباس های نو بخرد ، باید اندکی صبر کند از امروز
می بایست خیلی محتاط می بود .
او هر روز با کلیدی که اتل در جعبه ای روی میزش نگه می داشت ، مراسلات را جمع می کرد .
پاکت سیموس در صندوق نامه ها فشرده شده و اندکی از شکاف بیرون مانده بود . بجز آن ، باقی بیشتر آگهی های تبلیغاتی بی اهمیت بود . صورتحساب های اتل یکراست نزد حسابدارش می رفت . او با یک انگشت پاکت ها را ورق زد ، سپس آنها را روی میز رها کرد ؛ همه را ، به استثنای پاکتی که تمبر نخورده بود ، تاوان سیموس .
پاکت بدرستی نچسبیده بود . نامه ای در آن دیده می شد و شکل یک چک هم نمایان بود .
به نظر نمی آمد باز کردن و بستن دوباره ی پاکت هیچ مشکلی داشته باشد . داگ به آرامی انگشتش را زیر لبه ی آن انداخت ، سپس پاکت را گشود . مواظب بود که آن را پاره نکند . چک از آن بیرون افتاد .
خداوندا ، او دوست داشت می توانست تجزیه و تحلیل خط شناسی کند ! در خط خرچنگ قورباغه و درهم و برهم سیموس که همچون نقشه ی جاده ها بود ، اضطراب هویدا بود .
داگ چک را پایین گذاشت و نامه را باز کرد ، آن را خواند و دوباره خواند و دهانش از تعجب باز ماند . عجب ... او بدقت چک و نامه را در پاکت گذاشت ، چسب در پاکت را با آب دهانش خیس کرد ، و لبه اش را بدقت فشار داد .تصویر سیموس با دست های فرو رفته در جیب ها که شتابان از خیابان
عبور می کرد ، همچون طرحی ثابت مقابل چشمانش ظاهر شد . چیز غیر عادی در این آدم وجود داشت .
با اینکه نوشته بود اتل پذیرفته است از مقرری صرف نظر کند ، چک را ضمیمه کرده بود .
می خواست چه چیزی را ثابت کند ؟
داگ اندیشید :
اگه خیال می کنی اون هرگز راحتت خواهد گذاشت ، سخت در اشتباهی .
و لرزید . آیا سیموس نامه را نه خطاب به اتل ، بلکه به قصد او نوشته بود ؟