براي ما از بشقابتون سرو نكردين
منصور به من نگاه كرد. انگار پيش خودش مي گفت اين دختر همه وجودش چشم است .بعد با لبخند گفت: علتش اين بود كه گيتي خانم هيچي نخوردن ، فقط سالاد ميل كردن
پس يعني ما زياد خورديم
اختيار دارين .شما اگه زياد مي خوردين كه چنين اندامي نداشتين
بالاخره خيال الناز راحت شد و او را رها كرد و خطاب به من گفت: گيتي خانم، مهندس فرهان چشم از شما بر نمي داره
اين چه فرمايشيه الناز خانم
منصورخان دروغ ميگم تو رو خدا؟
منصور نگاهي به من انداخت و گفت: خب حق داره
الناز گفت: كي حق داره فرهان، گيتي خانم ، يا من؟
فرهان
رنگ از رخسار الناز پريد ، ولي گفت: پس بهتره شما بعنوان بزرگتر و رئيسشون واسطه بشين منصورخان و دست اين دو جواهر رو تو دست هم بذارين. بالاخره بايد براي خواهرتون كاري انجام بدين كه جبران محبتهاشون بشه. من كه فكر ميكنم مهندس فرهان بهترين هديه از طرف شماست . مطمئنم گيتي خانم رو خوشبخت ميكنه .
احساس كردم منصور عصباني شده . ديگر در اين يكماه تا حدي با اخلاق و رفتارش آشنا شده بودم. بشقاب را روي ميز گذاشت و با دستمال عرق پيشاني اش را پاك كرد، بعد كتش را در آورد .با خودم گفتم ميخواد همين وسط يا خودش رو بزنه يا الناز رو. از اين دو حال خارج نيست .آخه من كه كاري نكردم منو بزنه. دارم خير سرم يه تكه جوجه كباب رو گاز ميزنم كه اونهم وا... زوركييه. محبوبه را صدا زد، گفتم حتما ميخواد از اونهم كمك بگيره ، چون بالاخره زماني در مسابقات دو شركت داشته
بله آقا
محبوبه اينو ببر بزن به جالباسي ، خيلي گرمه
چشم آقا، و رفت .داشتم به افكارم مي خنديدم كه الناز خنده را بر لبانم خشكاند
خب نظرتون چيه گيتي خانم؟
در كنار خانم متين كه باشم خوشبختم .همين برام كافيه
باز با نگاه تحسين آميز منصور رو به رو شدم .
خب بالاخره چي؟ وقتي منصورخان ازدواج كنن، فكر نميكنم شما بتونين زياد اينجا رفت و آمد كنين .پس بهتره مهندس فرهان رو از دست ندين . اينطوري با خيال راحت تري تشريف ميارين اينجا و خانم متين رو مي بينين .خانم متين هم با اومدن عروس به اين خونه وابستگيشون بشما كم ميشه. نگران نباشين
تما وجودم لرزيد .مارمولك خوش خط وخال شيطان صفت! براي اينكه مرا از سرش باز كند چه زوري ميزد . با خشم به منصور نگاه كردم كه اقلا او دفاعي بكند كه گفت: مي دونيد الناز خانم..... خواهش ميكنم نوش جانتون سرهنگ
حالا مگه مردم مي ذارن اين از من دفاع كنه .كوفت كردين برين بتمرگين تا هضم بشه. حالا انگار منصور نگه نوش جونتون، اسيدهاي معده شون ترشح نميكنه .از عصبانيت بشقاب را روي ميز گذاشتم و به هر چي آدم شكموست لعنت فرستادم
نوش جون، اگر كمي، كسري بود، به بزرگواري خودتون ببخشين....... چي مي گفتم. آها...... مي دونيد الناز خانم ......... نوش جان ......... اختيار دارين.........
بر پدر هر چي مهمونه لعنت. بابا بذارين حرفش رو بزنه بدبخت .بخدا اگه يكي ديگه بياد جلو و بگه دستتون درد نكنه منصورخان، با مشت ميزنم تو دهنش، حالا بعد از عمري يكي اومده از ما دفاع كنه.
تو اين خونه مادرم تصميم گيرندهس. اگر بنده بر فرض مثال بخواست همسرم بگم ايشون.... و به من اشاره كرد ، بايد اينجا رو ترك كنه ، فكر ميكنم مادر، بنده و همسرم رو بيرون ميكنه .اينه كه من هواي ايشون رو خيلي دارم .
و به من چشمك زد و لبخند زد .آخ كه اگه در تمام اين مدت يه حرف حسابي زدي همين بود. آخ كه دلم ميخواد به اندازه كلماتي كه ادا كردي بر لبات بوسه بزنم .خدا از بزرگي، غيرت و عزت و مهربوني كمت نكنه. خدا از حاضر جوابي نندازدت مرد
با لبخند گفتم :پس با اجازه من مي رم پيش مادر جون. چون فقط ايشونه كه به دادم مي رسه. و با حالتي معني دار به الناز نگاه كردم، به منصور چشمك زدم و با لبخند دور شدم . بعد از دو سه قدم برگشتم ، هنوز مرا نگاه ميكردند . گفتم: مهندس ممنون شام دلچسبي بود.
نوش جون گيتي خانم ، شما كه چيزي ميل نكردين .
چرا مهندس، بهترين تكه جوجه كباب امشب رو من خوردم .جوجه كبابي كه خيلي ها آرزوش رو دارن . و به الناز نگاه كردم تا ديگر هوس نكند مرا بيرون كند. چنان زهر خندي زد كه دندانهاي سفيد و رديفش نمايان شد. راهم را كشيدم و رفتم .
بعد از صرف شام همه به سالن پذيرايي برگشتيم و دوباره اركستر شروع به نواختن كرد .آن موقع كه گرسنه بودند سرسام گرفتيم، واي به حالا كه سير شده بودند .منصور وارد سالن شد و با همه خوش وبش كرد، انگار اصلا من وجود ندارم
صداي شكستن دلم وجودم را لرزاند و بغض راه گلويم را بست .اشكهايم هر لحظه در حال چكيدن بود. نمي توانستم جلوي احساسم را بگيرم. دست خودم نبود. آهسته بلند شدم و از ساختمان خارج شدم و به باغ رفتم .خيلي سعي كردم كه گريه نكنم و در درون اشك بريزم ، ولي نتوانستم و چند قطره اشك بر گونه هايم جاري شد كه خيلي زود آنها را پاك كردم .خودم را با ديدن گلها و بوييدن آنها سرگرم كردم.مثل ديوانه ها فواره ها را بيشتر باز كردم تا قطره هاي خنك آب جسم و روحم را آرام كند .اي كاش اين چراغها رو هم خاموش ميكردن .اي كاش صداي اركستر قطع ميشد تا اعصابم آرامش بگيره .بالاخره به خواست خدا كمي آرام گرفتم .خودم را قانع كردم كه حتما مصلحت همين است و بايد پرستار مي شدم. دو سه قدم به عقب برداشتم .و بطرف ساختمان برگشتم كه سينه به سينه با منصور برخورد كردم .يكه خوردم و گفتم: عادت دارين آدم رو غافلگير كنين ، مهندس ، ترسيدم بخدا .
ببخشيد ، چرا خلوت كردين؟
همينطوري
نياز به هواي آزاد داشتين ، چون سرتون درد ميكنه درسته؟
بله
نگاهي عميق به من كرد.
با اجازه تون من به سالن مي رم
همينجا باشيم من حوصله مهمونا رو ندارم
اما اونا هم بخاطر شما اومدهن، درست نيست تنها بمونن
قصد گرفتن دست من را كرد. اجازه ندادم و گفتم: شما مشروب خوردين، مستين .خيلي معذرت ميخوام آقا. من حتي دوست ندارم با آدمها مست صحبت كنم
كمي نگاهم كرد .من هم نگاهش كردم .دهانش را جلوي بيني ام گرفت . از ترس زهره ترك شدم .ها كرد و گفت: نفس من بوي الكل مي ده ؟
با تعجب گفتم: نه
پس مست نيستم
ولي شما مرتب گيلاس مشروب دستتون بود و مي نوشيدين . اين رو كه انكار نمي كنين
درسته من مي نوشيدم، اما چي؟
سكوت كردم چون نمي دانستم
من نوشابه مي نوشيدم ، نه شراب ، كنياك و ويسكي
به تك تك اجزاء صورتش با تعجب نگاه كردم .او هم همين كار را ميكرد ، ولي عاشقانه نه با تعجب، حالت مستي در چشمهايش نبود ، راست مي گفت
چرا نوشابه؟
چون شما دوست ندارين و امشب هم شب شماست
لبم را گزيدم و گفتم: ازتون ممنونم. و دوباره خواستم بروم كه اجازه نداد و گفت: حالا، بهم افتخار مي دين؟
اينجا؟ تو باغ؟
آره، تو خلوت بهتره
ولي درست نيست
اينجا خونه منه. درستي و نادرستي كارهاي اين خونه هم با منه .چهار ديواري اختياري.
بله ولي براي من بده، فكر مي كنن من شما رو كشيدم اينجا
نكشيدين؟
نه، خودتون اومدين
لبخند زد و بهم نزديكتر شد ،پشت ستون فقراتم لرزيد و بي اختيار چشمهايم را فشردم. حالا كه به آرزويم، به آن احساس قشنگ رسيده بودم مي لرزيدم. توانايي حركت نداشتم .بي حركت ايستاده بودم .