فصل بیست و سوم - در میدان گاو بازی کرت
روز بعد با کمک مینا که در میدان گاو بازی نفوذ داشت مرا در نقطهای نشانیدند که بتوانم همه جا را بخوبی تماشا نمایم.
گاوهاینر را یکایک وارد میدان کردند و من دیدم با اینکه در میدان بیش از ده صف تماشاچی وجود دارد همه بخوبی میبینند. زیرا جایگاه تماشاچیان طوری ساخته شده بود که یکی بالای دیگری قرار داشت بدون اینکه یکی حائل دیگری شود.
رقص دخترها و پسران جوان در مقابل گاوها چند نوع بود ولی از همه دشوارتر رقصی بشمار می آمد که رقاص میباید از وسط دو شاخ گاو جستن کند و روی پشت او قرار بگیرد و من بطوریکه گفتم در گذشته یک مرتبه دیده بودم مینا این رقص را انجام داد.
من میدیدم که توانگران کرت راجع به گاوها شرطبندی میکنند و مثل این بود که میدانند که بعضی از گاوها نسبت به دیگران مزیت دارند. ولی در نظر من تمام گاوها یکسان بودند و من نمیتوانستم به تفاوت آنها پی ببرم.
مینا هم مثل دیگران مقابل گاو نر رقصید و من بدواٌ از رقص او ترسیدم زیرا یک ضربت شاخ گاو کافی بود که او را بقتل برساند. ولی بعد از این که چالاکی او را دیدم و مشاهده کردم که عضلاتش در فرمان وی میباشد وحشتم از بین رفت و مثل دیگران برای او شادی کردم.
در کرت مردهای جوان و دختران عریان مقابل گاوها میرقصیدند برای اینکه رقص آنها بقدری خطرناک است که اگر لباس در بر نمایند شاید بقتل برسند چون لباس ولو خفيف باشد مانع از آن ميشود كه بتوانند آزادانه بعضلات بدن فرماندهي نمايند.
با اين كه عدهاي از دختران جوان داراي اندام زيبا بودند من اندام مينا را از همه قشنگتر ميديدم ولي استاد مينا عقيده داشت كه چون دختر جوان متي از كرت دور بوده تمرين نكرده و آنچنان كه بايد نميتواند برقصد.
بعد از خاتمه رقص مينا در حالي كه يك روغن مخصوص به تن ماليده بود نزد من آمد و گفت سينوهه پس فردا ماه در آسمان يك دايره كامل ميشود و من بايد وارد خانه خدا شوم و بهمين جهت دوستانم از من دعوت كردهاند كه در جشني شركت نمايم و لذا نميتوانم با تو بيايم ولي در شبي كه به خانه خدا ميروم تو ميتواني مثل دوستان ديگرم تا مدخل آن خانه با من بيائي. گفتم مينا هر طور كه تو مايلي من رفتار خواهم كرد و در آن شب با تو خواهم آمد و از حالا تا پس فردا شب اوقات خود را صرف ديدن چيزهاي ديدني كرت خواهم كرد و يكي از چيزهاي ديدني كه لذتي هم عايد من ميكند اين است كه چند نفر از دختران جوان كه جزو دوستان تو هستند ولي وقف خدا نشدهاند از من دعوت كردهاند كه به خانه آنها بروم و با آنان تفريح كنم و گرچه آنها مثل تو زيبا نيستند ولي اندامي فربهتر دارند و فربهي اندام آنها جبران آن نقص را مينمايد.
مينا بازوي مرا گرفت و گفت سينوهه من راضي نيستم كه تو هنگامي كه من نزد تو نميباشم پيش دختراني كه دوست من هستند بروي و لااقل صبر كن تا وقتي كه من وارد خانه خدا شوم و آنوقت آزادي كه هرچه ميخواهي نزد دختران بروي و با آنها تفريح كني.
گفتم مينا من اين حرف را براي شوخي كردن بر زبان آوردم وگرنه مايل به تفريح با زنها نميباشم و اكنون به حوزه بندري مراجعت مينمايم و مشغول طبابت ميشوم زيرا در آنجا عدهاي كثير از اتباع ملل ديگر هستند كه بيمارند و به مداواي من محتاج ميباشند.
همين كار را كردم و به حوزه بندري برگشتم و وارد مهمانخانه شدم و به طبابت مشغول گرديدم تا اينكه شب فرود آمد و ماه در آسمان پديدار شد آنوقت از تمام حوزة بندري صداي موسيقي و آواز برخاست زيرا در بندر كرت منازل عمومي بسيار وجود دارد و حتي كساني كه در كرت بضاعت ندارند مانند توانگران هر شب اوقات خود را به خوشي ميگذارنند و طوري زندگي ميكنند كه گوئي هرگز نميميرند و در جهاني زيست مينمايند كه انگار در آن اندوه و رنج وجود ندارد.
من در اطاق خود بدون اينكه چراغ بيفروزم در نور ماه نشسته بودم و كاپتا در اطاق خويش مجاور اطاق من دراز كشيده، خوابيده بود يا اينكه خود را براي خوابيدن آماده مينمود.
يك وقت زني جوان وارد اطاقم شد و من ديدم كه يكي از دختراني است كه در مهمانخانه كار ميكند و به من گفت سينوهه... آيا ميل داري كه با من تفريح كني.
گفتم نه... من مايل به تفريح نيستم وي گفت اگر تصور ميكني كه من در خور سليقه تو نميباشم يكي ديگر از خدمه مهمانخانه را صدا بزنم و بيايد تا تو با او تفريح كني.
گفتم نه... نه... من هيچ ميل به تفريح ندارم و ميخواهم تنها باشم دختر جوان گفت عجيب است كه خارجيها با آن كه وسيله دارند كه عمر را بخوشي بگذرانند از روي تعمد خود را دچار اندوه مينمايند و تنها بسر ميبرند در صورتي كه خداي كرت زن را براي مرد آفريد و مرد را براي زن و بعد بمن نزديك گرديد و گفت سينوهه با من تفريح كن زيرا من ميل دارم بدانم يك پزشك مصري چگونه تفريح ميكند.
گفتم مرا بحال خود بگذار زيرا حال تفريح را ندارم. دختر جوان گفت اگر تو مثل ساير خارجيها داراي نشاط نيستي براي آن است كه خود را در اينجا زنداني كردهاي. گفتم از اطاق من بيرون برو و تا وقتي كه تو را صدا نكردهام اين جا ميا.
دختر جوان گفت من تعجب ميكنم در كشوري كه مردهاي مملكت مثل اين طبيب مصري هستند مردم به چه اميدي زندگي مينمايند.
من چشم به ماه دوخته اندوهگين بودم زيرا ميدانستم يگانه زني كه من حاضر ميشدم او را خواهر خود بدانم از من جدا ميشود تا به خانه خداي خويش برود و دوشيزگي را باو تقديم نمايد.
در اين فكر بودم كه ناگهان متوجه شدم شخصي در اطاق است و از او بوي عطري كه امروز در ميدان گاو بازي استشمام كردم بمشام ميرسد. سر بلند نمودم و ديدم كه آن شخص مينا ميباشد. گفتم مينا چطور شد تو اينجا آمدي. مينا گفت آهسته حرف بزن زيرا من ميل ندارم كسي صداي ما را بشنود آنگاه كنار من نشست و گفت از اين جهت اينجا آمدهام كه از تخت خواب خود در موسسه گاو بازي متنفر شدهام.