-
next page
fehrest page
back page
نتيجه
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد آثار فوق العاده زيانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى و نكوهش شديد قرآن از آن روشن مى شود، حسد دست برادر را به خون برادر آغشته مى كند و انسان را از مشاهده حق باز مى دارد، فضاى جامعه را تيره و تار مى كند، رشته هاى محبّت را پاره مى نمايد و جهنّم سوزانى در دنيا براى كسانى كه به آن آلوده هستند، به وجود مى آورد.
حسد در روايات اسلامى
در روايات اسلامى نكوهش شديدى از حسد شده به گونه اى كه درباره كمتر صفتى از صفات رذيله چنين نكوهش ديده مى شود، به عنوان نمونه كافى است كه به چند حديث زير كه گوشه كوچكى از آن احاديث است نظر بيافكنيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((الحسد ياءكل الحسنات كما تاءكل النّار الحطب ؛ حسد حسنات را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد)).(166)
تعبير بالا به خوبى نشان مى دهد كه آتش حسد مى تواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات يك عمر او را بر باد دهد به گونه اى كه دست خالى از دنيا برود.
2- همين معنى به صورت شديدترى از امام باقر و امام صادق عليه السّلام نقل شده است ، مى فرمايند: ((انّ الحسد ياءكل الايمان كما تاءكل النّار الحطب ؛ حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد)).(167)
آرى صفت رذيله حسد نه تنها خرمن حسنات را مى سوزاند كه خرمن ايمان را نيز خاكستر مى كند. شرح اين سخن در تحليل هاى آينده خواهد آمد.
3- در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است : ((الحسد شَرّ الاءمراض ؛ حسد بدترين بيمارى اخلاقى است )).(168)
طبق اين حديث هيچ بيمار اخلاقى بدتر از حسد نيست .
4- از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: ((راءس الرّذائل الحسد؛ سرچشمه صفات رذيله حسد است )).(169)
5- و نيز از همان حضرت در يك تعبير كنايى آمده است كه فرمود: ((للّه درّ الحسد ما اءعدله بدء بصاحبه فقتله ؛ آفرين بر حسد! چقدر عدالت پيشه است ، نخست به سراغ صاحبش مى رود و او را مى كشد))!(170)
6- باز از همان حضرت نقل شده كه فرمود: ((ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة ؛ ميوه درخت حسد شقاوت دنيا و آخرت است ))!(171)
7- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((آفة الدّين الحسد و العُجب و الفخر؛ آفت دين و ايمان (سه چيز است ) حسد و خودبزرگ بينى و فخرفروشى )).(172)
8- امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: هنگامى كه موسى بن عمران عليه السّلام با خدا مناجات مى كرد چشمش به مردى افتاد كه در سايه عرش الهى قرار داشت ، عرض كرد: ((يا ربّ من هذا الّذى قد اءظلّه عرشك ؛ خداوندا اين كيست كه عرش تو بر سر او سايه افكنده است ؟!)) فرمود: ((يا موسى هذا ممّن لم يحسد النّاس على ما آتاهم اللّه من فضله ؛ اى موسى ! اين از كسانى است كه نسبت به مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته ، حسد نورزيده )).(173)
9- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ستّة يدخلون النّار قبل الحساب بستّة ؛ شش گروهند كه قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مى شوند به خاطر شش چيز))!
((قيل يا رسول اللّه من هم ؟؛ عرض كردند اى رسول خدا! آنها كيانند))؟
((قال : الاءمراء بالجور، و العرب بالعصبيّة ، و الدّهاقين بالتّكبّر، و التّجّار بالخيانة ، و اءهل الرّستاق بالجهالة ، و العلماء بالحسد؛ زمامداران به خاطر ظلم و بيدادگرى ، عرب به خاطر تعصّب ، كدخدايان و خان ها به خاطر تكبّر، تجّار به خاطر خيانت به مردم ، روستاييان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد))!(174)
به اين ترتيب حسد در درجه اوّل بلاى بزرگ براى دانشمندان است !
10- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم (هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است ) فرمود: ((انّه سيصيب امّتى داء الامم ! قالوا: و ماذا داء الامم ؟! الاءشر و البطر و التّكاثر و التّنافس فى الدّنيا، و التّباعد و التّحاسد حتّى يكون البغى ، ثمّ يكون الهرج !؛ به زودى بيمارى (بزرگ ) امّتها، امّت مرا فرا مى گيرد! عرض كردند: بيمارى (بزرگ ) امّتها چيست ؟ فرمود: هوسرانى و عيّاشى و فزون طلبى ، مسابقه در دنياپرستى ، اختلاف و نفاق و حسد نسبت به يكديگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مى شوند))!(175)
چند مسئله مهم
با روشن شدن ديدگاه قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد اين رذيله اخلاقى (حسد) و عمق فاجعه اى كه از آن حاصل مى شود، به سراغ چند نكته مهم كه در اين بحث باقى مانده است مى رويم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:
1- معنى و مفهوم حسد.
2- انگيزه هاى حسد.
3- نشانه ها و آثار حسد.
4- پيامدهاى فردى و اجتماعى حسد.
5- طرق درمان و پيشگيرى حسد.
1- مفهوم ((حسد)) و تفاوت آن با ((غبطه ))
بزرگان علم اخلاق در تفسير ((حسد)) چنين گفته اند: ((حسد)) كه در فارسى از آن تعبير به ((رشك )) مى شود به معنى ((آرزوى زوال نعمت از ديگران است ، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد)) بنابراين كار حسود يا ويرانگرى است ، يا آرزوى ويران شدن بنيان نعمتهايى است كه خداوند به ديگران داده است ، خواه آن سرمايه و نعمت به او منتقل شود يا نه !
((بنابراين بدترين نوع حسد آن است كه انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت ديگران داشته باشد بلكه در مسير آن گام بردارد، خواه از طريق ايجاد سوءظنّ و بدبينى نسبت به محسود)) يعنى كسى كه مورد حسد واقع شده است باشد يا از طريق ايجاد مانع در كار او و اين نوع حسد حاكى از خباثت شديد درونى حسودان است .
مرحله ساده تر آن است كه هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طريق سلب كردن آن از ديگران گرچه اين هم از رذايل و صفات زشت است ، ولى به شدّت نوع قبل نيست .
باز مرحله پايين تر آن است كه تنها آرزوى سلب نعمت از ديگرى كند بى آنكه كمترين سختى بگويد و كوچكترين گامى در اين راه بردارد.
اين حالت هرگاه بى اختيار براى انسان پيدا شود - كه گفته اند براى بسيارى پيدا مى شود - گناهى بر او نيست ، ولى اگر در اختيار انسان باشد به طورى كه از طريق مقدّماتى حاصل شود و با مقدّماتى از ميان برود، بى شك آن هم جزء رذايل اخلاقى است ، ولى اينكه گناه دارد يا نه قابل تاءمّل است و اين تاءمّل از آنجا ناشى مى شود كه آيا صفات زشت درونى هر چند اختيارى باشد مادام كه در عمل انسان ظاهر نشود حرام است يا تنها يك انحطاط اخلاقى محسوب مى شود؟
به هر حال نقطه مقابل حسد ((غبطه )) است و آن اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتى همانند ديگران يا بيشتر از آنها داشته باشد، بى آنكه آرزوى زوال نعمت كسى را داشته باشد.
ولى بعضى معتقدند كه ((غبطه )) نيز نوعى حسد است و حتّى حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان شاهد نقل كرده اند.(176)
امّا روشن است كه اين سخن در صورتى است كه حسد را به معنى وسيعى تفسير كنيم كه مقايسه نعمت هاى خويش با ديگران را شامل شود كه در واقع يك نزاع لفظى است و معروف همان است كه در بالا گفته شد.
به هر حال حسد صفتى است مذموم و نكوهيده در حالى كه ((غبطه )) نه تنها مذموم نيست بلكه پسنديده و مايه ترقّى و پيشرفت است همان گونه كه ((طريحى )) در ((مجمع البحرين )) مادّه حسد آورده است .
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ المؤ من يغبط و لايحسد، و المنافق يحسد و لايغبط؛ مؤ من غبطه مى خورد، ولى حسد نمى ورزد، امّا منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد)).(177)
2- انگيزه هاى حسد
مى دانيم بسيارى از صفات رذيله از يكديگر سرچشمه مى گيرند، يا به تعبير ديگر تاءثير متقابل دارند. حسد نيز از صفاتى است كه از صفات زشت ديگرى ناشى مى شود و خود نيز سرچشمه رذايل فراوانى است !
علماى اخلاق براى حسد سرچشمه هاى زيادى ذكر كرده اند: از جمله عداوت و كينه است كه موجب مى شود انسان آرزوى زوال نعمت از كسى كه مورد عداوت اوست كند.
ديگر كبر و خودبرتربينى است ، به همين جهت اگر ببينيد ديگران مشمول نعمت هاى بيشترى شده اند آرزو دارد بلكه تلاش مى كند كه نعمت آنان زايل گردد تا برترى او را نسبت به ديگران به خطر بيفكند!
سوّم حبّ رياست است كه سبب مى شود آرزوى زوال نعمت ديگران كند، تا بتواند بر آنها حكومت نمايد؛ زيرا اگر امكانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بيش از ديگران نباشد پايه هاى رياست او سست مى شود.
چهارم از اسباب حسد ترس از نرسيدن به مقاصد مورد نظر است ، چرا كه گاه انسان تصوّر مى كند نعمت هاى الهى محدود است اگر ديگران به آن دست يابند امكان رسيدن او را به آن نعمت ها كم مى كنند.
پنجمين سبب احساس حقارت و خودكم بينى است ، افرادى كه در خود لياقت رسيدن به مقامات والايى را نمى بينند و از اين نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مى كنند ديگران هم به جايى نرسند تا همانند يكديگر شوند!
پنجمين اسباب حسد بخل و خباثت نفس است ؛ زيرا بخل نه تنها حاضر نيست از نعمت هاى خود در اختيار ديگران بگذارد بلكه از رسيدن ديگران به نعمت هاى الهى نيز بخل مى ورزد و ناراحت مى شود، آرى تنگ نظرى ، كوته بينى و رذالت طبع آدمى را به حسد مى كشاند و گاه مى شود كه همه اين امور ششگانه دست به دست هم مى دهند و گاه دو يا سه منشاء به هم ضميمه مى شوند و به همان نسبت ، خطر حسد فزونى مى يابد.
ولى فراتر از اينها حسد ريشه هايى در عقايد انسان نيز دارد، كسى كه ايمان به قدرت خدا و لطف و عنايت او و حكمت و تدبير و عدالتش دارد چگونه مى تواند حسد بورزد؟
شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مى كند كه چرا فلان نعمت را به فلان كس دادى ؟! اين چه حكمتى است و چه عدالتى ؟! چرا به من نمى دهى ؟! او نيز به زبان حال مى گويد: هرگاه خدا به ديگرى نعمتى دهد ممكن است از دادن مثل آن به من العياذ باللّه عاجز باشد پس چه بهتر كه نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!
بنابراين حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پايه هاى ايمان به توحيد افعالى پروردگار و حكمت و قدرت او هستند، چه اينكه انسانى كه به اين اصول مؤ من باشد مى داند تقسيم نعمت ها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حكمتى است و نيز مى داند خداوند توانايى دارد كه بيشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شايسته نعمت بداند، پس بايد كسب شايستگى كند.
به همين دليل در حديثى از زكريّا (پيامبر بزرگ الهى ) آمده است كه خداوند مى فرمايد: ((الحاسد عدوّ لنعمتى ، متسخّط لقضائى ، غير راض لقسمتى الّتى قسمت بين عبادى ؛ حسود دشمن نعمت من است ، او خشمگين در برابر قضا و تقدير من و ناراضى از قسمتى است كه در ميان بندگانم كرده ام ))!(178)
شبيه همين معنى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه مى فرمايد: خداوند به موسى بن عمران فرمود: ((لا تحسدنّ النّاس على ما آتيتهم من فضلى ، و لاتمدّنّ عينيك الى ذلك ، و لاتتّبعه نفسك ، فاءنّ الحاسد ساخط لنعمى ، ضادّ لقسمى الّذى قسمت بين عبادى و من يك كذالك فلست منه و ليس منّى !؛ اى موسى ! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا كرده ام حسد مَوَرز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پيگيرى نكن (و بر اين امور خرده مگير)؛ زيرا حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگين و مخالف تقسيمى است كه در ميان بندگانم كرده ام ، هر كس چنين باشد نه من از اويم و نه او از من است ))!(179)
كوتاه سخن اينكه حسود در واقع پايه هاى اعتقادى محكمى ندارد وگرنه مى دانست حسدورزى نوعى انحراف از توحيد است .
شاعر عرب در همين زمينه مى گويد:
اَلا قل لمن كان لى حاسدا اتدرى على من اساءت الادب ؟!
اساءت على اللّه فى فعله اذا انت لم ترض لى ما وهب !
((به حسود من بگو آيا مى دانى نسبت به چه كسى اسائه ادب مى كنى ؟ تو بى ادبى در برابر خداوند نسبت به كارش دارى ، هرگاه راضى به بخشش خدا درباره من نشوى ))!(180)
3- نشانه هاى حسد
اين صفت رذيله مانند بسيارى از صفات ديگر گاه آشكار و صريح است و گاه مخفى و در حال كمون ، به همين دليل بايد از آثارى كه بزرگان علم اخلاق و روانكاوان براى آن ذكر كرده اند يا به تجربه دريافته ايم ، آن را در مراحل اوليّه بايد شناخت و پيش از آنكه در وجود انسان ريشه بدواند و مستحكم گردد به درمان آن پرداخت .
از جمله نشانه هايى كه براى آن ذكر شده امور زير است :
1- هنگامى كه مى شنود نعمتى به ديگرى رسيده است ، غمگين و ناراحت مى شود، هر چند آثارى از خود بروز ندهد.
2- گاه از اين مرحله فراتر مى رود و زبان به غيبت و غيبت جويى مى گشايد.
3- گاه از اين هم فراتر مى رود و به دشمنى و عداوت و كارشكنى برمى خيزد!
4- گاه تنها به بى اعتنايى و بى مهرى و يا قطع رابطه از شخصى كه مورد حسد او قرار گرفته قناعت مى كند، سعى دارد او را نبيند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى درباره او بگويند سعى مى كند با ورود در مطالب ديگر گوينده را از ادامه سخن بازدارد، يا اگر مجبور به بيان مطلبى درباره او شود سعى مى كند صفات برجسته او را پنهان سازد و يا نسبت به آن سكوت كند.
هر يك از اين امور مى تواند نشانه اى از بروز رذيله حسد باشد.
در احاديثى كه در منابع اهل عصمت عليهم السّلام براى ما نقل شده است اشارات روشنى به اين معنى ديده مى شود، از جمله در كلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((يكفيك من الحاسد اءنّه يغتمّ فى وقت سرورك ؛ براى شناخت حسود همين بس كه او غمگين شود در حالى كه تو شادمان هستى ))!(181)
به عكس هنگامى كه زيانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مى شود، همان گونه كه در آيه 50 سوره توبه مى خوانيم : ((ان تصبك حسنة تسؤ هم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اءخذنا اءمرنا من قبل و يتولّوا و هم فرحون ؛ هرگاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند و اگر مصيبتى به تو رسد مى گويند: ما قبلا چنين پيش بينى مطلبى را مى كرديم و تصميم لازم را گرفتيم و بازمى گردند در حالى كه خوشحالند))!
آيات متعدّد ديگرى نيز اشاره به همين گونه عكس العمل ها از سوى كافران حسود دارد از جمله آيه اى است كه در آغاز بحث گذشت كه كافران به مواهبى كه از سوى خداوند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده بود حسد مى ورزيدند.
در روايات اسلامى نيز اشاره مكرّرى به همين مسئله ديده مى شود كه حسودان هميشه از زوال نعمت محسود خوشحال مى شوند و از موفّقيّت او ناراحت ، از جمله در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الحاسد يفرح بالشّرور و يغتمّ بالسّرور؛ حسود از شرور و بدى ها خوشحال مى شود و از سرور و خوشحالى ديگران غمگين مى گردد))!(182)
4- پيامدها و آثار سوء حسد
حسد آثار بسيار زيانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادّى و معنوى به بار مى آورد و كمتر صفتى از صفات رذيله است كه اين همه پيامدهاى سوء داشته باشد، مهمترين آنها آثار زير است :
نخست آنكه حسود دائما ناراحت است و همين امر سبب بيمارى جسمى و روانى او مى شود، هر اندازه ديگران صاحب موفّقيّت بيشتر و نعمت هاى فزون تر گردند او به همان اندازه ناراحت مى شود تا آنجا كه گاه خواب و آرامش و استراحت را به كلّى از دست مى دهد و بيمار و رنجور و نحيف و ضعيف مى شود، در حالى كه امكانات خوبى دارد و اگر اين رذيله را از خود دور مى ساخت براى خودش زندگى آبرومند و مرفّهى داشت .
در احاديث فراوانى به اين نكته توجّه شده و معصومين عليم السّلام نسبت به آن هشدار داده اند، از جمله در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((اءسوء النّاس عيشا الحسود!؛ بدترين مردم از نظر (آرامش در) زندگى حسود است ))!(183)
همين معنى در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السّلام به صورت فشرده ترى نقل شده كه فرمود: ((لا راحة لحسود؛ حسود راحتى ندارد))!(184)
در تعبير ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الحسد شَرّ الاءمراض ؛ حسد بدترين بيماريهاست ))!(185)
و در تعبير ديگرى آمده است : ((العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد؛ تعجّب مى كنم چگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نيستند و از آن غافلند))!(186)
اين سخن را با حديث ديگرى از آن حضرت به پايان مى بريم ، هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است ، فرمود: ((الحسد لايجلب الّا مضرّة و غيظا، يوهن قلبك ، و يمرض جسمك ؛ حسد جز زيان و خشم چيزى در وجود انسان ايجاد نمى كند، حسد سبب مى شود كه قلب انسان ناتوان و جسم او بيمار گردد))!(187)
ديگر اينكه زيانهاى معنوى حسد از زيانهاى مادّى و جسمانى آن به مراتب بيشتر است ، زيرا حسد ريشه هاى ايمان را مى خورد و نابود مى كند و انسان را نسبت به عدل و حكمت الهى بدبين مى سازد، چرا كه حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمت ها يعنى خداوند بزرگ معترض است !
در حديث معروفى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((لاتحاسدوا فاءنّ الحسد ياءكل الايمان كما تاءكل النّار الحطب ؛ نسبت به يكديگر حسد نورزيد، چرا كه حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد))!(188)
همين معنى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از فرزند گراميش امام باقر عليه السّلام نيز نقل شده است .
در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((آفة الدّين الحسد و العُجب و الفخر؛ آفت دين و ايمان ، حسد و خودبرتربينى و فخرفروشى است ))!(189)
از همان بزرگوار عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((انّ المؤ من يغبط و لايحسد، و المنافق يحسد و لايغبط!؛ مؤ من غبطه مى خورد (و تمنّاى نعمت هايى شبيه ديگران مى كند ولى ) حسد نمى ورزد، در حالى كه منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد))!(190)
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه حسد با روح ايمان سازگار نيست و هماهنگ با نفاق است .
در بحث هاى گذشته نيز در حديث قدسى خوانديم كه خداوند به موسى بن عمران فرمود: ((از حسد بپرهيز كه حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگين است و با قسمت من در ميان بندگانم مخالف مى باشد))!
سوّمين اثر زيانبار ديگر حسد اين است كه حجاب ضخيمى در برابر معرفت و شناخت حقايق مى افكند، چرا كه حسود نمى تواند نقطه هاى قوّت محسود را ببيند هر چند استاد و مربّى و بزرگ او باشد، بلكه دائما چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطر حسد، خوبى را بدى و نقاط قوّت را ضعف بپندارد و از آنها دورى كند. به همين دليل از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الحسد حبس الرّوح ؛ حسد روح انسان را زندانى مى كند و از درك حقايق بازمى دارد)).(191)
چهارمين اثر زيانبار حسد اين است كه انسان دوستان خود را از دست مى دهد، زيرا هر كس داراى نعمتى است كه احيانا ديگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذيله حسد باشد طبعا نسبت به همه مردم حسد مى ورزد و همين امر سبب مى شود كه افراد از او دورى كنند و پيوندهاى محبّت ميان او و ديگران گسسته شود.
شاهد اين سخن كلام پُر بارى است كه از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((الحسود لا خلّة له ؛ حسود، دوستى ندارد)).(192)
پنجمين اثر سوء حسد آن است كه انسان را از رسيدن به مقامات والا بازمى دارد به گونه اى كه شخص حسود هرگز نمى تواند از مديريّت بالايى در جامعه برخوردار شود چرا كه حسد، ديگران را از گرد او پراكنده مى كند و كسى كه داراى قوّه دافعه است هرگز به بزرگى نمى رسد.
شاهد اين سخن گفتار ديگرى از على عليه السّلام است كه فرمود: ((الحسود لايسود؛ حسود هرگز به سيادت و بزرگى نمى رسد)).(193)
ششمين اثر بسيار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان ديگر است ، زيرا حسود براى رسيدن به مقصد خود يعنى زايل كردن نعمت از ديگران ، به انواع گناهان مانند ظلم و غيبت و تهمت و دروغ و سعايت و غير آن متوسّل مى شود و تمام نيروى خود را به كار مى گيرد تا محسود را به زمين زند لذا از هر وسيله نامشروعى براى وصول به اين مقصد نامشروع كمك مى گيرد.
باز شاهد اين سخن ، كلام نورانى ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام است كه فرمود: ((الحسود كثير الحسرات ، و متضاعف السيّئات ؛ حسود بسيار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پيوسته افزوده مى شود))!(194)
هفتمين بدبختى حسود اين است كه پيش از آنكه به ((محسود)) زيان برساند به خودش ضرر مى زند، چرا كه قبل از هر چيز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنيا و عقبى مى سازد.
در احاديث اسلامى به اين حقيقت اشاره شده ، امام صادق عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: ((الحاسد مضرّ بنفسه قبل اءن يضرّ بالمحسود، كابليس اورث بحسده بنفسه اللّعنة ، و لآدم عليه السّلام الاجتباء و الهدى ...؛ حسود پيش از آنكه مى تواند به ((محسود)) ضرر برساند به خويشتن زيان مى رساند، مانند ابليس كه با حسدش لعنت براى خود آفريد و براى آدم برگزيدگى و هدايت )).(195)
5- مراتب حسد
بزرگان علم اخلاق براى ((حسد)) مراحل مختلفى ذكر كرده اند از جمله دو مرحله كاملا متمايز زير:
1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح ، به گونه اى كه انسان آن را كنترل كند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.
2- وجود حسد در درون به گونه اى كه از كنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شيطانى بروز كند و براى انتقام گيرى از محسود و زوال نعمت او تلاش كند.
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه همه (يا غالب ) مردم رگه هاى حسد در درون جانشان وجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نكنند، گناهى بر آنها نوشته نمى شود!
از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: ((ثلاث لاينجو منهنّ اءحد: الظنّ، و الطّيرة ، والحسد، و ساحدّثكم بالمخرج من ذلك ، اذا ظننت فلاتحقّق ، و اذا تطيّرت فامض ، و اذا حسدت فلاتبغ ؛ سه چيز است كه هيچ كس از آن رهايى نمى يابد: گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مى كنم ، هنگامى كه گمان بد درباره كسى بردى ، ترتيب اثر به آن نده و هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و به كار خود ادامه بده و هنگامى كه به كسى حسد پيدا كردى ستم مكن (و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)))!(196)
در حديث ديگرى آمده است : ((قلّ من ينجو منهنّ؛ كمتر كسى از اين سه صفت نجات مى يابد))!(197)
از اين تعبير استفاده مى شود كه اين حكم عمومى نيست و انبيا و اوليا را شامل نمى شود، چرا كه اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاك نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى و معنوى نمى رسند، به همين دليل حديثى را كه مى گويد: ((هيچ كس از حسد خالى نيست حتّى انبيا)) به عنوان محسود واقع شدن تفسير كرده اند، يعنى حسودان در برابر همه كس حتّى پيامبر الهى ظاهر مى شوند كه نسبت به مقامات آنها حسد مى ورزند.
به هر حال ، در اينكه صفت حسد از رذايل اخلاقى است خواه به مرحله ظهور و بروز برسد يا نه شكّى نيست ، سخن در اين است كه آيا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آن نوشته مى شود يا نه ؟ ظاهرا دليلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداريم ، هر چند صفت نكوهيده اى است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
ولى مرحوم ((نراقى )) در ((معراج السعاده )) در اين زمينه مى گويد: ((هرگاه حسد آدمى را به افعال و گفتار ناپسند وادار كند تا زبان به غيبت و بدگويى بگشايد و... گناه كرده ، همچنين اگر از اظهار و ابراز آن خويشتن دارى نمايد و از رفتار و گفتارى كه دلالت بر حسد نمايد پرهيز كند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از اين نظر احساس ناراحتى نكند و بر خود خشمگين نباشد باز گناه كرده است )).(198)
ولى ظاهرا دليلى بر حرام بودن قسم دوّم وجود ندارد.
به اين ترتيب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى كه صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نكوشد بلكه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى كه چنين نباشد، گناه بودن حالت اوّل بعيد به نظر نمى رسد هر چند دليل قاطعى بر آن نداريم .
6- درمان حسد
همان گونه كه از بحث هاى پيشين استفاده شد ((حسد)) از بيماريهاى خطرناك اخلاقى است كه اگر انسان به درمان آن نپردازد دين و دنياى او را تباه مى كند.
درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر است كه بر دو اساس استوار مى باشد.
1- طرق علمى .
2- طرق عملى .
در قسمت ((علمى )) شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقّت كند يكى پيامدها و آثار ويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشه ها و انگيزه هاى پيدايش حسد.
همان گونه كه شخص معتاد به يك اعتياد خطرناك ، مانند اعتياد به هروئين ، بايد سرانجام كارِ معتادان را بررسى كند و ببيند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حيثيّت اجتماعى آنها بر باد مى رود و با دردناك ترين وضعى در جوانى جان مى سپارند و نه تنها كسى از مرگ آنها ناراحت نمى شوند بلكه مرگ او را سعادتى براى خانواده و فاميل و دوستانش مى شمرند! همين طور ((حسود)) بايد بينديشد كه اين بيمارى اخلاقى به زودى جسم او را بيمار مى كند، مانند خوره روح او را مى پوساند و مى خورد و از بين مى برد، خواب و آرامش را از او سلب مى كند و هاله اى از غم و اندوه هميشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اينكه مطرود در درگاه خدا مى شود و به سرنوشتى همچون ابليس و قابيل گرفتار مى آيد و تازه با همه اينها نيز نمى تواند به مقصود خود يعنى زوال نعمت محسود برسد!
بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها و بررسى مكرّر احاديث نابى كه در اين زمينه آمده و در بخشهايى گذشته به آن اشاره شد، تاءثير بسيار مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.
((حسود)) بايد بينديشد، اگر موادّ مخدّر سلامت روح و جسم را بر هم مى زند و مرگ زودرس و رقّت بار را به استقبال او مى فرستد، او نيز علاوه بر بيمارى هاى جسمى و روانى ، آخرت خود را هم از دست مى دهد، چرا كه عملا به حكمت خدا اعتراض مى كند و در پرتگاه شِرك و كفر سقوط مى نمايد، اينها از يك سو.
از سوى ديگر درباره انگيزه هاى حسد بايد بينديشد و ريشه هاى آن را يكى پس از ديگرى قطع نمايد، اگر دوستان ناباب و وسوسه هاى آنها او را به اين وادى كشانده است با آنها قطع رابطه كند و هرگاه تنگ نظرى و بخل سرچشمه اين رذيله اخلاقى شده ، به مداواى آنها برخيزد، اگر ضعف ايمان و عدم آشنايى به توحيد افعالى خداوند او را در اين گرداب پرتاب كرده است به تقويت مبانى ايمان و توحيد بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خويش و ظرفيّت هايى كه براى ترقّى و پيشرفت در وجود اوست ، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است به درمان آن رو آورد و در سايه توكّل به خدا و اعتماد به نفس ، عقده حقارت را بگشايد و رذيله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اينكه ((حسود)) عصاره و خلاصه اى از اين امور را در صفحه يا صفحاتى بنويسد و هر چند روز يك بار بر آن مرور كند و حتّى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهايى جمله جمله بخواند و پيرامون آن بينديشد و مخصوصا روى رواياتى كه در اين زمينه از معصومين عليهم السّلام رسيده و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد تكيه كند، بى شك هر حسودى اين برنامه را به طور جدّى دنبال كند در مدّت كوتاهى نتيجه خواهد گرفت ، روح و جسم خود را تدريجا از شرّ حسد رهايى مى بخشد و افق هاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمايان مى گردد.
مخصوصا ((حسود)) بايد روى اين نكته كاملا فكر كند كه اگر وقت و نيرويى را كه او براى زوال نعمت از محسود به كار مى گيرد صرف پيشرفت خودش كند چه بسا از او جلو بيفتد.
به تعبير ديگر بايد انگيزه هاى حسد را به انگيزه هاى غبطه تبديل كند و نيروهاى ويرانگر را به نيروهاى سازنده مبدّل سازد.
اين معنى در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اءعدّوا لكلّ شى ء من ذلك عدّة تجاهدون بها من الفكر فى العاقبة و منع الرّذيلة و طلب الفضيلة ؛ خود را از شدّت بخل و كينه و غضب و حسد در امان داريد و براى مبارزه با هر يك از اين امور وسيله اى آماده سازيد، از جمله تفكّر در عواقب سوء اين صفات رذيله و راه درمان و طلب فضيلت از اين طريق ))!(199)
امّا از نظر ((عملى ))، مى دانيم : تكرار يك عمل تدريجا تبديل به يك عادت مى شود و ادامه عادت تبديل به ملكه و صفت درونى مى گردد، اگر حسود به جاى اينكه براى در هم شكستن اعتبار و شخصيّت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به تقويت موقعيّت خود بپردازد، به جاى غيبت و مذمّتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريب زندگى مادّى او خود را آماده اعانت و همكارى با او نمايد، تا مى تواند از او سخن بگويد، تا ممكن است نسبت به او محبّت كند و تا آنجا كه در اختيار اوست خير و سعادت او را بطلبد و به ديگران نيز همين امور را توصيه كند، به يقين تكرار اين كارها تدريجا آثار رذيله حسد را از روح او مى شويد و نقطه مقابل آن كه ((نصح )) و ((خيرخواهى )) است با يك دنيا نور و صفا و روحانيّت جانشين آن مى گردد.
علماى اخلاق به افراد ترسو براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى توصيه مى كنند كه در ميدانهايى كه ورود در آن شجاعت فراوان مى خواهد گام بگذارنند و اين كار را بر خود تحميل كنند تا تدريجا ترس آنها بريزد و شجاعت به صورت عادت و حالت در آيد و سپس ملكه گردد.
همين گونه حسود بايد با استفاده از ضدّ آن به درمان پردازد كه درمان هر بيمارى دارويى است كه از ضدّ آن تشكيل يافته است !
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اذا حسدت فلاتبغ ؛ هنگامى كه نسبت به كسى حسد پيدا كردى بر طبق آن عمل نكن و بر او ستمى روا مدار)).(200)
و در حديث ديگرى از اميرمؤ منان آمده است كه فرمود: ((انّ المؤ من لايستعمل حسده ؛ مؤ من حسد خود را به كار نمى گيرد)).(201)
از جمله امورى كه در درمان حسد بسيار مؤ ثّر است راضى به رضاى حق بودن و تسليم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خويش گشتن است ، در حديثى از اميرمؤ منان مى خوانيم : ((من رضى بحاله لم يعتوره الحسد؛ كسى كه به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمى گيرد)).(202)
7- نصح و خيرخواهى
نقطه مقابل حسد، ((نصح )) و خيرخواهى است ، به اين معنى كه نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از ديگران نباشد بلكه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نيكان و پاكان گردد، يا به تعبيرى ديگر آن چه از خير و خوبى و سعادت معنوى و مادّى براى خويش مى خواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از فضايل معروف است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى به آن اشاره شده است .
پيامبران الهى خيرخواهان امّت ها بودند و يكى از صفات بارز آنها همين موضوع بود. قرآن مجيد از زبان ((نوح )) شيخ الانبيا چنين نقل مى كند كه به قوم خود فرمود: ((ابلّغكم رسالات ربّى و اءنصح لكم و اءعلم من اللّه ما لاتعلمون ؛ رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و خيرخواه شما هستيم و از خداوند چيزهايى (از لطف و مرحمت و عنايت ) مى دانيم كه شما نمى دانيد)).(203)
در اينجا بعد از مسئله ابلاغ رسالت سخن از نصح و خيرخواهى امّت به ميان آمده كه نقطه مقابل حسد و بخل و خيانت است .
همين معنى با تفاوت مختصرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود عليه السّلام آمده است آنجا كه مى گويد: ((ابلّغكم رسالات ربّى و اءنا لكم ناصح اءمين ؛ رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم )).(204)
همين معنى درباره حضرت صالح (اعراف ، 79) و حضرت شعيب (اعراف ، 93) وارد شده است .
بديهى است خيرخواهى منحصر به اين چهار بزرگوار نبوده بلكه همه انبياى الهى و اوليا معصومين اين ويژگى را داشتند و پيروان راستين آنان نيز بايد خيرخواه ديگران باشند، نه حسود باشند و نه بخيل .
در حديث پُر معنايى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه درباره مردى از طايفه انصار شهادت داد كه او از اهل بهشت است ، هنگامى كه درباره زندگى اين مرد بهشتى تحقيق كردند عبادت زيادى در او مشاهده نكردند، بلكه ديدند شب هنگام كه به بستر استراحت مى رود ياد خدا مى كند وسپس به خواب مى رود تا موقع نماز صبح ، مشاهده اين وضع موجب سؤ ال از خودش شد، او در جواب گفت : ((ما هو الّا ما ترون غير انّى لااءجد على اءحد من المسلمين فى نفسى غشّا و لاحسدا على خير اءعطاه اللّه ايّاه ؛ وضع من همان است كه ديديد، ولى من نسبت به هيچ كس از مسلمانان كه خدا نعمتى به او بخشيده در دل خود نه خيانتى مى بينم و نه حسدى (بلكه من خيرخواه همه هستم و از نعمت هاى آنها خوشحالم )))!(205)
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: ((انّ اءعظم النّاس منزلة عند اللّه يوم القيامة اءمشاهم فى اءرضه بالنّصيحة لخلقه ؛ بلند مقام ترين مردم در پيشگاه خداوند در قيامت كسى است كه از همه بيشتر تلاش در خيرخواهى مردم كرده است )).(206)
در روايت ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميزان و معيارى براى خيرخواهى بيان شده و آن اين است كه از منابع ديگران به اندازه منافع خويش دفاع كند فرمود: ((لينصح الرّجل منكم اءخاه كنصيحته لنفسه ؛ بايد هر كدام از شما نسبت به برادر مؤ من خود خيرخواه باشد به همان اندازه كه نسبت به خودش خيرخواه است ))!(207)
واژه ((نصح )) و ((نصيحت )) گرچه در زبان روزمرّه فارسى ما معمولا به معنى اندرز به كار مى رود ولى در لغت عرب چنين نيست ، بلكه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد.
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) مى گويد: ((نصح و نصيحت )) هر كار و هر سخنى است كه در آن مصلحت ديگرى باشد و اين واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است . به همين دليل عسل خالص را ((ناصح )) مى گويند، كار خيّاط را هم نصح مى نامند به خاطر اصلاح كردن پارچه اى كه به او داده شده است و از آنجا كه شخص خيرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح كار ديگران مى كوشد، واژه نصح و نصيحت درباره او به كار مى رود و اصولا هر چيزى كه خالص و صاف باشد خواه در سخن يا عمل و در امور مادّى يا معنوى ، واژه ((نصح )) بر آن اطلاق مى شود.
بنابراين هنگامى كه در بحث هاى اخلاقى سخن از نصيحت به ميان مى آيد مقصود ترك هرگونه حسد، كينه ، بخل و خيانت است .
7 : غرور و خودبينى
اشاره :
يكى از رذايل اخلاقى كه نه تنها در ميان علماى اخلاق معروف و مشهور است بلكه در ميان توده هاى مردم نيز از جمله صفات زشت شناخته شده مى باشد ((غرور)) است . اين صفت رذيله موجب از خودبيگانگى و جهل نسبت به خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيّت فردى و اجتماعى خود و غوطه ور شدن در جهل و بى خبرى است .
غرور انسان را از خدا دور مى كند و به شيطان نزديك مى سازد، واقعيّت ها را در نظر او دگرگون مى كند و همين امر سبب خسارت هاى شديد مادّى و معنوى مى گردد.
افراد مغرور هميشه در جامعه منفورند و به خاطر توقّع نامحدودشان گرفتار اِنزواى اجتماعى مى شوند.
غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبّر و عُجب و خودپسندى و ترك تواضع و كينه و حسد نسبت به ديگران و تحقير آنها مى شود.
مى دانيم يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا ((غرور)) او بود و يكى از علل عدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبيا وجود همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.
فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشت شومى كه عبرت براى همگان شد گرفتار گشتند.
((غرور)) گاه در يك فرد پيدا مى شود و گاه قوم و ملّت يا نژادى در چنگال اين رذيله اخلاقى گرفتار مى شوند و بى شك قسم دوّم خطرناك تر است ؛ زيرا گاه كشور يا دنيايى را به آتش مى كشد و نمونه آن جنگ جهانى اول و دوم بود كه حدّاقل يكى از علل عمده آن غرور و نژادپرستى آلمانى ها بود.
با اين اشاره ، نخست به سراغ تفسير واژه ((غرور)) در منابع لغت و كتب علماى اخلاق و سپس به سراغ آيات و روايات و تفسير و تحليل آنها مى رويم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پيامدها و راه درمان آن سخن مى گوييم .
1- مفهوم غرور
اين واژه به طور وسيعى در كلمات عرب مخصوصا در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به كار رفته و در گفتگوهاى روزمرّه فارسى زبانان نيز كم و بيش در همان معانى اصلى يا لوازم آن به كار مى رود.
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) واژه ((غرور)) (به فتح غبن كه معنى وصفى دارد) را به معنى هر چيزى كه انسان را مى فريبد و در غفلت فرومى برد خواه مال و مقام باشد يا شهوت و شيطان تفسير مى كند.
در ((صحاح اللغة )) ((غُرور)) به معنى امورى كه انسان را غافل مى سازد و مى فريبد (خواه مال و ثروت باشد يا جاه و مقام يا علم و دانش و غير آن ) تفسير شده است .
بعضى از ارباب لغت - به گفته ((طريحى )) در ((مجمع البحرين )) گفته اند: ((غرور چيزى است كه ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشايند و مجهول و تاريك است )).
در كتاب ((التحقيق فى كلمات قرآن الكريم )) بعد از نقل كلمات ارباب لغت چنين آمده است : ((ريشه اصلى اين واژه به معنى حصول غفلت به سبب تاءثير چيز ديگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن جهل و فريب و نيرنگ و نقصان و شكست و... مى باشد)).
در ((المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء)) كه از بهترين كتب اخلاق محسوب مى شود و تكميل و تهذيبى است براى ((احياءالعلوم )) ((غزالى )) چنين مى خوانيم : ((غرور عبارت است از دلخوش بودن به چيزى كه موافق هواى نفس و تمايل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان يا فريب شيطان است و هر كس گمان كند آدم خوبى است (و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادّى و معنوى باشد و اين اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگيرد آدم شرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مى دانند در حالى كه در اشتباهند بنابراين اكثر مردم شرورند، هر چند شكل غرور آنها و درجه آن متفاوت است )).(208)
در تفسير نمونه در معنى اين واژه چنين آمده است : ((غَرور)) بر وزن (جَسُور) صيغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فريبنده است و شيطان را از اين رو ((غَرور)) مى گويند كه انسان را با وسوسه هاى خود فريب مى دهد و غافل مى سازد و در حقيقت بيان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان يا كتاب فريبنده ، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازد در مفهوم وسيع ((غرور)) داخل است .
غرور در قرآن مجيد
اين واژه در قرآن مجيد كرارا به كار رفته و در آيات ديگرى گرچه اين واژه ديده نمى شود ولى مفهوم و محتواى آن را دربردارد، در آيات زير دقّت كنيد.
1- ...قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (سوره اعراف ، آيه 12)
2- فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الّا بشرا مثلنا و ما نريك اءتّبعك الّا الّذين هم اءراذلنا بادى الرّاءى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنّكم كاذبين ... قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين (سوره هود، آيه 32 و 27)
3- قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا ممّا تقول و انّا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما اءنت علينا بعزيز (سوره هود، آيه 91)
4- و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلاتبصرون * اءم اءنا خير من هذا الّذى هو مهين و لايكاد يبين (سوره زخرف ، آيه 52 و 51)
5- ذلك باءنّهم قالوا لن تمسّنا النّار الّا اءيّاما معدودات و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون (سوره آل عمران ، آيه 24)
6- فعقروا النّاقة فعتوا عن اءمر ربّهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين (سوره اعراف ، آيه 77)
7- ينادونهم اءلم نكن معكم قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و اءرتبتم و غرّتكم الامانىّ حتّى جاء اءمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور (سوره حديد، آيه 14)
8- هم الّذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ينفضّوا و للّه خزائن السّماوات و الاءرض و لكنّ المنافقين لايفقهون * يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجنّ الاءعزّ منها الاءذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤ منين ولكنّ المنافقين لايعلمون (سوره منافقون ، آيه 7 و 8)
9- فاءمّا الانسان اذا ما اءبتليه ربّه فاءكرمه و نعّمه فيقول ربّى اءكرمن (سوره فجر، آيه 15)
10- اءم يقولون نحن جميع منتصر * سيهزم الجمع و يولّون الدّبر (سوره قمر، آيه 44 و 45)
11- وذر الّذين اءتّخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرّتهم الحياة الدّنيا (سوره انعام ، آيه 70)
12- يا اءيّها النّاس ... انّ وعد اللّه حقّ فلاتغرّنّكم الحياة الدّنيا و لايغرّنّكم باللّه الغرور (سوره لقمان ، آيه 33)
ترجمه :
1- (خداوند به شيطان ) فرمود: ((در آن هنگام كه به تو فرمان دادم چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى ؟!)) گفت : ((من از او بهترم ! مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ))!
2- اشراف كافر قومش (قوم نوح ) گفتند: ((ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ! و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح مشاهده نمى كنيم و براى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم ! بلكه شما را دروغگو تصوّر مى كنيم ! گفتند: اى نوح ! تو با ما جرّ و بحث كردى و زياد هم جرّ و بحث كردى ! (بس است !) اگر راست مى گويى آنچه را (از عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور!)).
3- گفتند: ((اى شعيب ! بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم ! و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم و اگر (به خاطر) قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى ))!
4- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : ((اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست ؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟! - مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد بهترم ؟!)).
5- اين عمل آنها (يهود) به خاطر آن است كه مى گفتند: ((آتش (دوزخ ) جز چند روزى به ما نمى رسد (و كيفر ما به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم بسيار محدود است ) اين اِفترا (و دروغى كه به خدا بسته بودند) آنها را در دينشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند))).
6- سپس (قوم صالح ) ((ناقه )) را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: ((اى صالح ! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور))!
7- آنها (دوزخيان ) را صدا مى زنند ((مگر ما با شما نبوديم ؟! مى گويند: آرى ! ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان حق فرارسيد و شيطان فريبكار شما را در برابر (فرمان ) خدا فريب داد))!
8- آنها (منافقان ) كسانى هستند كه مى گويند: ((به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند! (غافل از اينكه ) خزاين آسمانها و زمين از آنِ خداست ولى منافقان نمى فهمند - آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون مى كنند! در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ، ولى منافقان نمى دانند!)).
9- امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش ، اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود) و مى گويد: ((پروردگارم مرا گرامى داشته است ))!
10- يا مى گويند: ((ما جماعتى متّحد و نيرومند و پيروزيم ))؟! - (ولى بدانند) به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند.
11- كسانى را كه آيين (فطرى ) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته ، رها كن !
12- اى مردم !... به يقين وعده الهى حق است . پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد و مبادا (شيطان ) فريبكار شما را به (كَرَم ) خدا مغرور سازد!
تفسير و جمع بندى
نخستين جرّقه هاى غرور همان طورى كه اشاره شد در آغاز آفرينش انسان و در چهره شيطان ديده شد و همان گونه كه در اوّلين آيه مورد بحث آمده هنگامى كه خداوند به او خطاب كرد ((چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آدم سجده كنى هنگامى كه به تو فرمان دادم ))، (قال ما منعك الّا تسجد اذ اءمرتك ...).(209)
((شيطان (با لحنى غرورآميز) گفت : من از او بهترم ! مرا از آتش آفريدى او را از گِل ))، (قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ).(210)
آرى حجاب غرور و خودبينى چنان بر چشم بصيرت او افتاد كه به او اجازه نداد راه سعادت خود را كه فرمان صريح خداست ببيند و در پرتگاه عصيان سقوط كرد و براى هميشه مطرود و ملعون شد، بنابراين مى توان گفت : همان گونه كه پيشواى مستكبران جهان ابليس است پيشواى مغروران عالم نيز اوست و اين دو، يعنى ((غرور)) و ((استكبار))، لازم و ملزوم يكديگرند!
ابليس بر اثر استكبار نتوانست برترى خاك را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دريابد، گام در بيراهه گذارد و همچنان در بيراهه سرگردان است .
در آيه بعد به داستان نوح يعنى نخستين پيامبر اولواالعزم مى رسيم كه به خوبى نشان مى دهد يكى از عوامل مهم سرپيچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانه اش همان صفت رذيله ((غرور)) بود، مى فرمايد: ((اشراف كافر قومش (در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى فرومايه و اراذلى ساده لوح نمى يابيم ! و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را جمعى دروغگو گمان مى كنيم ))، (فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الّا بشرا مثلنا و ما نريك اءتّبعك الّا الّذين هم اءراذلنا بادى الرّاءى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنّكم كاذبين ).(211)
و در چند آيه بعد نُخُوَت و غرور خود را بيشتر ظاهر مى كنند با صراحت مى گويند: ((اى نوح ! با ما جرّ و بحث كردى و زياد سخن گفتى (بس است !) اگر راست مى گويى آنچه را (از عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور))! (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين )(212)
معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حكم عقل پرهيز دارند، ولى اين قوم مغرور با اينكه آثار حقّانيّت را در معجزات نوح مى ديدند و احتمال معجزات الهى بسيار قوى بود، نه تنها اعتنايى نداشتند بلكه نوح را تشويق به درخواست عذاب الهى مى كردند!
آرى همان غرورى كه حجاب شيطان شد حجاب قوم نوح گرديد و سرانجام در چَنبَر عذاب الهى گرفتار شدند و ريشه آنها قطع شد. اين است سرنوشت مغروران در تمام طول تاريخ .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در سوّمين آيه سخن از قوم شُعَيب است كه به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبينى شدند و سرنوشتى همانند آنها پيدا كردند، مى فرمايد: ((آنها به شُعَيب گفتند: ((بسيارى را از آنچه مى گويى ما اصلا نمى فهميم ! ما تو را در ميان خود ضعيف مى بينيم واگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود سنگسارت مى كرديم ! و تو در برابر ما قدرتى ندارى ))! (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا ممّا تقول و انّا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما اءنت علينا بعزيز).(213)
آنها در واقع در برابر دلايل منطقى و سخنان سنجيده و معجزات الهى حضرت شُعَيب پاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمى داد تسليم حق شوند و سرانجام صيحه و صاعقه آسمانى در يك چشم بر هم زدن خانه و كاشانه و خود آنها را به آتش كشيد و در هم كوبيد و چيزى جز پيكرهاى نيم سوخته آنها باقى نماند!
در چهارمين آيه كه ناظر به داستان فرعون است چهره زشت ديگرى از اين صفت رذيله نيز ديده مى شود و نشان مى دهد كه غرور و نخوت چنان مغز او را پر كرده بود كه نه تنها اعتنايى به دلايل روشن موسى نكرد بلكه با سخنانى كودكانه سرپيچى خود را توجيه نمود، مى فرمايد: ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت آيا حكومت مصر از آنِ من نيست ؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد - من از اين مردى كه خانواده حقيرى است و هرگز نمى تواند فصيح صحبت كند برترم ))! (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلاتبصرون * اءم اءنا خير من هذا الّذى هو مهين و لايكاد يبين ).(214)
سپس به سخنان واهى و بى اساس توسّل جَست كه اگر موسى راست مى گويد چرا موسى دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نيامدند؟!
افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بى اعتنايى و غرورشان اهمّيّتى به چگونگى سخنان خود نمى دادند و بسيار ديده شده كه حرفهاى ابلهانه اى مى زنند كه حتّى نزديكانشان در دل به آنها مى خنديدند و به يقين چنين حالتى سدّ راه همه معارف الهيه و شناخت واقعيّات زندگى است .
جالب اينكه موسى عليه السّلام اگر گِرهى در زبانش بود مربوط به كودكى بود امّا هنگامى كه به نبوّت رسيد و از خدا درخواست گشوده شدن عقده زبانش كرد خداوند به تقاضاى او جامه تحقّق پوشيد ولى فرعون بى اعتنا به وضع جديد همچنان به وضع سابق اشاره مى كند و لُكنت زبانش را يادآور مى شود.
در پنجمين آيه اشاره به قوم يهود دارد كه آنها نيز بر اثر غرور و خودبينى امتيازات نامعقولى براى خود قائل بودند و همين تفكّر غلط سبب گمراهى و طُغيان آنها شد، مى فرمايد: ((اين (اعراض و روى گردانى آنها از آيات الهى ) به خاطر آن است كه مى گفتند: جز چند روزى آتش دوزخ به ما نمى رسد (و مجازات ما به خاطر گناهان سنگينمان بسيار كم است چون قوم برترى هستيم !) اين اِفترا و دروغى كه (به خدا) بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود))، (ذلك باءنّهم قالوا لن تمسّنا النّار الّا اءيّاما معدودات و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون ).(215)
تاريخ بنى اسرائيل نشان مى دهد كه از گناهكارترين و سركش ترين اقوام بوده اند و يكى از دلايل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است .
متاءسّفانه هنوز گروهى از آنها به نام صهيونيستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتكب جنايات تازه اى مى شوند كه چهره تاريخشان را سياه تر از سابق مى كند.
آنها همه چيز را براى خودشان مى خواهند و براى ديگران حقّى قائل نيستند خود را قوم برتر مى شمرند و ديگران را با ديده حقارت مى نگرند.
ششمين آيه ناظر به قوم ((صالح )) است كه آنها نيز چنان مست باده غرور بودند كه با صراحت از پيامبرشان تقاضاى مجازات الهى كردند، با اينكه معجزه آشكار او را با چشم خود مى ديدند، مى فرمايد: ((آنها ناقه را (همان شترى كه به اعجاز الهى از كوه بيرون آمده بود) پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى عذابى را كه ما را به آن تهديد مى كنى بياور))! (فعقروا النّاقة فعتوا عن اءمر ربّهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ).(216)
قرآن به دنبال آن مى گويد: ((زمين لرزه وحشتناكى آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهاى بى جانشان در خانه هاشان باقى ماند! (و اين است سرانجام يك قوم مغرور و از خدا بى خبر)))!
در هفتمين آيه سخن از دوزخيان است كه در قيامت در ظلمت و تاريكى به سر مى برند در حالى كه مؤ منان با نور ايمان در عرصه محشر شتابان مى گذرند: ((منافقان دوزخى آنها را صدا مى زنند كه مگر ما با شما نبوديم ؟ مى گويند: آرى ! ولكن شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد (و در همه چيز) شكّ و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان شما را در برابر خداوند به غرور و فريب واداشت ))! (ينادونهم اءلم نكن معكم قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و اءرتبتم و غرّتكم الامانىّ حتّى جاء اءمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور).(217)
سپس در آيه بعد از آن با صراحت به آنها گفته مى شود كه ((امروز هيچ راه فرارى نداريد و جايگاه شما آتش دوزخ است )).
در اينجا به خوبى مى بينيم كه يكى از صفات بارز منافقان دوزخى غرور و گرفتارى در چنگال آرزوهاى دور و دراز شمرده شده است .
همان گونه كه در آغاز بحث گفتيم در عنوان ((غرور)) معنى فريب نهفته شده است ، ولى گاه انسان خودش را فريب مى دهد و مغرور مى شود و گاه شيطان و يا انسانهاى شيطان صفت .
در هشتمين آيه سخن از منافقان مغرور در اين دنياست كه چگونه در برابر مؤ منان راستين و فقير نمايش ثروت مى دادند و آنها را تحقير مى كردند، مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند (غافل از اينكه ) خزاين آسمانها و زمين از آنِ خداست ولى منافقان نمى دانند))! (هم الّذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ينفضّوا و للّه خزائن السّماوات و الاءرض و لكنّ المنافقين لايفقهون ).(218)
سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مى گويند: ((اگر ما (از ميدان جنگ ) به مدينه بازگرديم عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ولى منافقان نمى دانند))، (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجنّ الاءعزّ منها الاءذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤ منين ولكنّ المنافقين لايعلمون ).(219)
اگر منافقان ، ((مغرور)) نبودند اين گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤ منان نمى كشيدند و به آنها با ديده حِقارت نمى نگريستند و در وادى خطرناك كفر و نِفاق سرگردان نمى شدند.
در نهمين آيه سخن از طبيعت انسان - يا به تعبير ديگر طبيعت انسانهاى تربيت نايافته و كم ظرفيّت است - كه به هنگام نعمت و قدرت مغرور مى شوند و سركش ، مى فرمايد: ((امّا انسان هنگامى كه خداوند او را به عنوان امتحان اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود و) مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است ))! (فاءمّا الانسان اذا ما اءبتليه ربّه فاءكرمه و نعّمه فيقول ربّى اءكرمن ).(220)
اگر اين سخن از سر شُكرگذارى و سپاس پروردگار بود به يقين مايه تواضع و كمك به يتيمان و مسكينان مى شد، ولى همان گونه كه لحن آيات بعد از آن نشان مى دهد اين سخن از روى غرور و نخوت است و به همين دليل نه تنها اثر مطلوب و سازنده اى بر آن مترتّب نمى شود بلكه سرچشمه سركشى و طغيان مى گردد.
در دهمين آيه سخن از مشركان خودخواه و خودپرست مكّه است ، مى فرمايد: ((آنها مى گويند ما جماعتى متّحد و نيرومنديم (و به همين دليل پيروزى با ماست )))، (اءم يقولون نحن جميع منتصر).(221)
خداوند به اين مغروران سبك مغز هشدار مى دهد كه : ((به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند))! (سيهزم الجمع و يولّون الدّبر).(222)
در تمام اين موارد به خوبى مى بينيم كه غرور و خودبينى عامل مهمّ گناه و شكست و بدبختى است و قرآن مجيد در يك پيشگويى اعجازآميز خبر از شكست و ناكامى اين گروه مغرور را مى دهد، شكستى كه به زودى دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.
در يازدهمين آيه سخن از مشركانى است كه دين و آيين حق را به بازى گرفته اند و مال و ثروت دنيا آنها را مغرور ساخته است و همين امر سبب كفر و عنادشان با حق شد، مى فرمايد: ((كسانى را كه آيين (فطرى ) خود را به بازى و سرگرمى (و اِستهزاء) گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته است رها كن ))، (وذر الّذين اءتّخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرّتهم الحياة الدّنيا...).(223)
اين تعبير شايد گواه اين باشد كه آنها قابل هدايت نيستند، چرا كه باده غرور چنان آنها را سرمست كرده و زرق و برق دنياى مادّى چنان آنها را فريب داده كه به هيچ وجه حاضر به تسليم در برابر حق نيستند و جز سخريّه و استهزاء در برابر حق كارى ندارند و اين معنى از عمق فاجعه اى كه به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر مى دهد.
تعبير به ((دينهم )) اشاره به فطرى بودن دين الهى است كه در سرشت همه انسانها حتّى مشركان وجود داشته و دارد، يا اينكه اشاره به كسانى است كه حتّى آيين بت پرستى خودشان را به بازى و مسخره مى گرفتند و به خاطر غرور حتّى به آن هم پايبند نبودند و يا اشاره به آيين اسلام است كه خداوند به نفع آنان و براى آنها فرستاده است .
در دوازدهمين آيه به همه انسانها هشدار مى دهد و از اينكه فريب زرق و برق دنيا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شيطان بيفتند بر حذر مى دارد، مى فرمايد: ((اى مردم !... وعده الهى حق است مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد و مغرور سازد و مبادا شيطان شما را فريب دهد))! (يا اءيّها النّاس ... انّ وعد اللّه حقّ فلاتغرّنّكم الحياة الدّنيا و لايغرّنّكم باللّه الغرور).(224)
جالب اينكه غرور در اين آيه دو چيز شمرده شده : ((زرق و برق دنيا)) و ((شيطان )) و اين تعبير نشان مى دهد كه گاه انسان بى آنكه از زندگى مادّى مرفّهى برخوردار باشد تنها با مُشتى خيالات بى اساس مغرور مى شود و براى خود مقام و شخصيّتى مى پندارد، در برابر حق سركشى مى كند و در دام شيطان گرفتار مى شود. درست است كه دنياى پر زرق و برق يكى از دامهاى شيطان است ولى گاه خيال و پندار هم سرچشمه نفوذ شيطان مى گردد و انسان با آن دلخوش مى شود.
نتيجه نهايى
از مجموع آنچه در تفسير و شرح آيات بالا گفته شد اين واقعيّت به دست مى آيد كه مسئله غرور و نخوت از آن روزى كه آدم پا به اين كُره خاكى نهاد، در تمام دورانهاى تاريخ و عصر انبياى پيشين تا امروز، يكى از سرچشمه هاى اصلى و خطرناك فساد و انحراف و كفر و نفاق بوده است ، مطالعه در اين آيات نشان مى دهد كه تا چه حد اين صفت رذيله مايه بدبختى گروه عظيمى از انسانها و جوامع بشرى مى شود و اگر هيچ دليلى بر زشتى اين رذيله اخلاقى جز همين آيات نباشد كافى است .
1- نكوهش غرور در روايات اسلامى
مذمّت از اين خوى زشت در احاديث اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد:
1- در حديثى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((سكر الغفلة و الغرور اءبعد افاقة من سكر الخمور!؛ مستى غفلت و غرور از مستى شراب طولانى تر است )).(225)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((جماع الشّرّ فى الاغرار بالمهل و الاتّكال على العمل ؛ كانون بدى ها در مغرور شدن به مهلت الهى و اعتماد بر اعمال (ناچيز) است )).(226)
انسان عمل خير ناچيزى انجام مى دهد و به وسيله آن خود را اهل نجات مى داند و آزادى بى قيد و شرطى براى خود قائل است يا اينكه گناهانى از او سرزده و مهلت پروردگار سبب غرورش مى شود.
3- در حديث ديگرى از آن حضرت مى بينيم غرور ضدّ عقل شمرده شده است ، مى فرمايد: ((لايلقى العاقل مغرورا؛ آدم عاقل هرگز مغرور ديده نمى شود)).(227)
4- در حديث ديگرى از همان حضرت مى بينيم كه غرور، انسان را در انبوهى از خيالات گرفتار مى سازد و اسباب نجات را از او قطع مى كند: ((من غرّه السّراب تقطعت به الاءسباب !؛ كسى كه سراب ها او را فريب دهد و مغرور سازد اسباب (نجات ) از او قطع مى شود)).(228)
5- همان امام بزرگوار در تعبير زيباى ديگرى درباره گروهى از منحرفان مى فرمايد: ((زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثّبور؛ آنها بذر فجور و گناه را افشاندند و با آب غرور و فريب آن را آبيارى كردند و محصول آن را كه بدبختى و هلاكت بود درو كردند)).(229)
6- در سخن ديگرى آن حضرت غرور و خودبينى را يكى از موانع پندپذيرى انسان مى شمرد، مى فرمايد: ((بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرّة ؛ در ميان شما و موعظه حجابى از غرور است ))!(230)
7- و نيز از همان حضرت در جمله كوتاه و پرمعنى ديگرى آمده است : ((طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور؛ خوشا به حال كسى كه عوامل كشنده غرور او را از پاى در نياورد)).(231)
آنچه در بالا گفته شد تنها بخش كوچكى از رواياتى است كه درباره خطرات غرور و خودبينى سخن مى گويد وگرنه روايات در اين زمينه فراوان است و مطالعه همين بخش براى پى بردن به آثار زيانبار غرور و خطرات آن كافى است .
2- اسباب غرور
بعضى از بزرگان علم اخلاق گفته اند غرور از صفات زشتى است كه هر گروهى به نوعى به آن گرفتارند هر چند اسباب و درجات غرور آنها مختلف است .
اسباب غرور و خودبينى بسيار زياد است و مغروران گروه هاى مختلفى هستند:
مغروران به علم و دانش و آنها كسانى هستند كه وقتى به مقامى از علم مى رسند غرور و خودبينى بر آنها عارض مى شود، جز افكار خويشتن را نمى بينند و براى افكار ديگران ارزشى قائل نيستند، گاه خود را از مقرّبان الهى مى پندارند و قطعا اهل نجات ! اگر كسى كمترين انتقادى از آنها كند ناراحت مى شوند و از همه انتظار احترام و پذيرش و قبول را دارند!
گاه مى شود كه افراد كم ظرفيّت با فراگرفتن علم ناچيزى و خواندن كتاب و يا كتابهايى بر مَركَب غرور سوار مى شوند و خود را شكننده صد قفل و صد زنجير مى دانند چرا كه تنها صرف ميرِ مير را خوانده اند! و اين بدترين نوع غرور است كه عالم و دانشمند را هم از نظر ارزش علمى ساقط مى كند و هم از جهت ارزش اجتماعى !
در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم كه به ابن مسعود فرمود: ((يابن مسعود! لاتغترّنّ باللّه ولاتغترّنّ بصلاحك و علمك و عملك و برّك و عبادتك ؛ اى ابن مسعود! به (كَرَم ) خدا مغرور نشو و همچنين به صالح بودن و علم و عمل و نيكوكارى و عبادت هايت ))!(232)
در اين حديث به عوامل ديگر غرور از جمله اعمال صالح ، انفاق در راه خدا و عبادات اشاره شده كه هر كدام از آنها مى تواند عاملى براى مستى غرور گردد.
افراد صالح كم ظرفيّتى را مى بينيم كه هرگاه توفيق انجام عبادات يا اعمال نيكى پيدا مى كنند ناگهان بر مَركَب غرور سوار شده و خود را اهل نجات و سعادت مى شمرند و همه مردم در نظرشان كوچك مى شوند و همين امر باعث هلاكتشان مى گردد.
يكى ديگر از عوامل غرور، مغرور شدن به لطف و كَرَم و مغفرت خداست ، افرادى هستند كه بى محابا و جسورانه گناه مى كنند، هنگامى كه از آنها سؤ ال شود اين چه كار زشتى است كه شما انجام مى دهيد؟ مى گويند: خداوند كريم و غفور و رحيم است ، خدايى را كه ما مى شناسيم از آن بالاتر است كه گناهان اين بنده ناچيز را به رخ او بكشد و به خاطر آن ما را مجازات كند، اصولا اگر ما گناه نكنيم عفو و كرم خدا چه مى شود؟
اين گونه افراد انحرافى و سخنان غيرمنطقى جراءت آنها را در گناه بيشتر مى كند و باعث سقوط و هلاكتشان مى شود!
به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى از اين نوع غرور شديدا نهى شده است در آيه 6 سوره انفطار مى خوانيم : ((يا اءيّها الانسان ماغرّك بربّك الكريم ؛ اى انسان ! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است ؟))
اميرمؤ منان عليه السّلام در تفسير اين آيه مى فرمايد: ((يا اءيّها الانسان ماجرّاءك على ذنبك ؟ و ماغرّك بربّك ؟ و مااءنّسك بهلكة نفسك ؟!؛ اى انسان ! چه چيز تو را بر گناهت جراءت داده ؟ و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته ؟ و چه چيز تو را به هلاكت خويشتن علاقه مند كرده است )).(233)
فرق است بين كسى كه گناه مى كند و جسور است و گويى خود را طلبكار مى داند و بين كسى كه گناهى از او سرزده و شرمنده است و اميد به رحمت حق دارد، اوّلى بر مَركَب غرور سوار است و دومى دست به دامن لطف پروردگار زده است .
جهل و نادانى يكى ديگر از اسباب غرور است ، همان گونه كه علم و دانش گاه سبب غرور مى شود جهل و نادانى نيز در بسيارى از جاهلان سبب غرور است . در حديثى از اميرمؤ منان مى خوانيم : ((من جهل اءغرّ بنفسه و كان يومه شرّا من اءمسه ؛ كسى كه جاهل است مغرور به خويشتن مى شود و امروزش بدتر از ديروز اوست ))!(234)
ديگر از اسباب غرور كه گروه زيادى را در كام خود فرو برده است دنيا و زرق و برق دنيا، مال ، مقام ، جوانى ، زيبايى و قدرت است .
افراد كم ظرفيّت همين كه به يكى از اين امور نايل شوند فراموش مى كنند كه اينها عاريتى است و هميشه در معرض زوال و نابودى قرار دارد. اين فراموشى سبب خودبينى و غرور آنها مى شود و اين غرور آنها را از خدا دور و به شيطان نزديك و آلوده به انواع گناهان مى سازد.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلدّنيا حلم و الاغترار بها ندم ؛ دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرورشدن به آن سبب پشيمانى است ))!(235)
در حديثى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((لاتغرّنّك العاجلة بزور الملاهى ، فانّ اللهو ينقطع ، و يلزمك مااكتسبت من المآثم ؛ دنيا تو را با سرگرمى هاى باطل نفريبد و مغرور نسازد چرا كه سرگرمى ها پايان مى يابد و گناهش بر تو باقى مى ماند))!(236)
از شگفتيها اين است كه همه مردم با چشم خود زوال سريع نعمت ها و از ميان رفتن اموال و ثروت ها و سقوط حكومت ها و قدرت هاى دنيوى را همه روز با چشم خود مى بينند، امّا هنگامى كه خودشان به آن مى رسند چنان مغرور مى شوند كه فكر مى كنند آنچه مربوط به آنهاست جاودانى است و هرگز از آنها گرفته نمى شود!
آرى اسباب غرور بسيار متنوّع است و رهايى از چنگال آن مشكل و جز در سايه بيدارى و تقوا و سپردن خويش به خداوند و توجّه به زوال سريع نعمت ها امكان پذير نيست .
3- علايم و نشانه هاى غرور
نشانه هاى غرور گاهى بسيار آشكار است به گونه اى انسان در نخستين برخورد به آن پى مى برد و مى فهمد كه فلان شخص گرفتار غرور و خودبينى است . بى اعتنايى به مردم ، بى توجّهى به حلال و حرام الهى ، رعايت نكردن ادب با بزرگان و ترك محبّت با دوستان و بستگان ، بى رحمى نسبت به زيردستان ، ذكر سخنان ناموزون و دور از ادب ، سردادن خنده و قهقهه بلند، دويدن در حرف ديگران ، نگاه هاى تحقيرآميز به صالحان و پاكان و عالمان و همچنين راه رفتن به صورت غيرمتعارف ، پا را به زمين كوبيدن ، شانه را تكان دادن ، نگاه هاى غيرمتعارف به زمين و آسمان نمودن و حتّى گاهى كارهاى ديوانگان را انجام دادن اينها همه از نشانه هاى غرور است .
ولى گاه غرور مخفى است و به اين سادگى خود را نشان نمى دهد بلكه با دقّت مى توان به وجود صفتى در خويشتن و يا ديگران پى برد. مانند اينكه بعضى افراد پس از مدّت كوتاهى درس استاد را رها مى كنند و خود را مستغنى و بى نياز مى دانند، يا مانند كسى كه علاقه شديدى در خود به اِنزوا و گوشه گيرى از مردم احساس مى كند و ممكن است بهانه آن را آلوده نشدن به مجالس غيبت و گناه و مانند آن ذكر كند در حالى كه با دقّت مى يابيم كه عامل اصلى ، غرور و خودبزرگ بينى است . خود را پاك ، آگاه و مؤ من مى پندارد و ديگران را ناقص و آلوده .
آرى نه تنها غرور، بلكه بسيارى از صفات رذيله گاهى در زواياى روح انسان پنهان مى شوند و خود را به صورت فضايل نشان مى دهند، به گونه اى كه تشخيص آن جز براى اساتيد هوشيار اخلاق ميسّر نيست .
4- آثار و پيامدهاى فردى و اجتماعى غرور
در ميان صفات رذيله شايد كمتر صفتى به اندازه غرور زيان آور و مرگبار باشد.
پيامدهاى غرور تمام زندگى انسان را تحت تاءثير خود قرار مى دهد و دنيا و آخرت را تباه مى كند. از ميان آثار زيان بار غرور به امور زير مى توان اشاره كرد:
1- غرور، حجاب ضخيمى بر عقل و فهم انسان مى فكند و او را از درك حقايق بازمى دارد و به او اجازه نمى دهد خود و ديگران را آنچنان كه هست و هستند بشناسند و حوادث اجتماعى را درست ارزيابى كرده در برابر آنها موضع صحيح بگيرد.
در بحث هاى سابق در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام خوانديم : ((مَستى غرور از مَستى شراب هم سخت تر است !)) اين مستى همان حجاب غرور است .
2- غرور مايه شكست در زندگى و سبب عقب افتادگى است ، يك لشكر مغرور به سادگى جنگ را مى بازد، يك ستمدار مغرور به آسانى زمين مى خورد، يك محصّل مغرور در امتحانات رفوزه مى شود، يك ورزشكار مغرور بازى را به حريف مى بازد و بالاخره يك مسلمان مغرور خود را گرفتار قهر و غضب الهى مى سازد.
تعبير به ((قاتلات الغرور)) در روايات اسلامى ممكن است اشاره به همين معنى باشد.
3- غرور تكامل انسان را متوقّف مى سازد، بلكه مايه انحطاط و عقب گرد او مى شود؛ زيرا هنگامى كه انسان مغرور مى شود نقايص خود را نمى بيند و كسى كه احساس نقصان نكند به دنبال كمال نمى رود.
آنچه در حديث اميرمؤ منان در گذشته خوانديم كه مى فرمود: ((كسى كه جاهل باشد مغرور مى شود و امروز او از ديروزش بدتر است )) اشاره به همين نكته مهم است .
4- غرور سبب فساد و تباهى عمل مى شود، زيرا در انجام آن دقّتى به خرج نمى دهد و همين امر كار او را خراب مى كند، يك جرّاح مغرور ممكن است بيمار خود را در كام مرگ فروبرد يا حدّاقل ناقص سازد، يك راننده مغرور گرفتار تصادف هاى زيانبار مى شود، همچنين يك مؤ من مغرور گرفتار ريا و عُجب و ساير امور كه عمل را فاسد مى كند مى شود؛ در حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((غرور الاءمل يفسد العمل ؛ غرور ناشى از آرزوها، سبب فساد عمل مى شود)).(237)
5- غرور مانع از عاقبت انديشى است ، چنانكه از حديثى از اميرمؤ منان آمده است : ((لم يفكّر فى عواقب الاءمور من وثق بزور الغرور؛ كسى كه اعتماد بر غرور و باطل كند از تفكّر در عاقبت كارها بازمى ماند)).(238)
6- غرور غالبا سبب ندامت و پشيمانى مى شود، چرا كه انسان نمى تواند ارزيابى صحيحى از خود و ديگران را داشته باشد و در محاسبات خود در حركت فردى و اجتماعى گرفتار اشتباه مى شود و همين امر او را به ندامت و پشيمانى مى كشاند، در همين زمينه در حديث اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن موجب پشيمانى است )).(239)
7- در يك جمله مى توان گفت : افراد مغرور در دنيا و آخرت تهيدست و بيچاره اند، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((المغرور فى الدّنيا مسكين و فى الآخرة مغبونّ لاءنّه باع الافضل بالاءدنى ؛ انسان مغرور در دنيا مسكين و بيچاره است و در آخرت مغبون ؛ چرا كه متاع برتر را به متاع پَست تر فروخته است )).(240)
5- طرق درمان غرور
از آنجا كه غرور غالبا ناشى از جهل و عدم شناخت خويشتن و قدر و منزلت انسان در پيشگاه خداست نخستين گام درمان اين بيمارى اخلاقى شناخت خويشتن و معرفت پروردگار و نيز شناخت لياقت ها و شايستگى ها در انسانهاى ديگر است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
اگر انسان به گذشته خويش برگردد كه طفلى بود از هر نظر عاجز و ناتوان و به آينده خويش بنگرد كه پير و ناتوان و از كار افتاده مى شود و اگر چند روزى قدرت ، مال ، ثروت ، جوانى و زيبايى دارد، همه آنها در معرض انواع آفات است و طبق ضرب المثل معروف ((به مالت نناز كه به شبى از بين مى رود و به جمالت نناز كه به تبى از بين مى رود!)) همه اينها آسيب پذير است .
و نيز اگر به تاريخ پيشينيان بنگرد و سرعت زوال قدرت ها و از ميان رفتن اموال و نابودى امكانات باخبر شود هرگز مست غرور نخواهد شد.
چگونه انسان به عملش مغرور شود و حال آنكه ممكن است با ضربه اى كه به مغز او تصادفا وارد شود نه تنها همه علومش را فراموش مى كند حتّى نام خود را نيز فراموش كند؟!
چگونه به اموالش مغرور گردد در حالى كه با يك نوسان بازار و پيش آمدن يك حادثه مهّم اجتماعى ، سياسى و يا نظامى نه تنها همه ثروت خود را از دست دهد بلكه بدهى زيادى به بار آورد؟!
چگونه به قدرتش بنازد در حالى كه ممكن است فردا آن را از دست دهد و پشت ميله هاى زندان باشد!
به هر حال آنچه انسان را از مركب غرور پايين مى كشد و به مستى غرور پايين مى دهد شناخت خويشتن و اوضاع جهان و بى اعتبارى و شدّت دگرگونى احوال آن است .
قرآن مجيد به مغروران خطاب مى كند و با اين سخن بيدادگر به آنها هشدار مى دهد، مى فرمايد: ((اءولم يسيروا فى الاءرض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين من قلبهم كانوا اءشدّ منهم قوّة و اءثاروا الاءرض و عمروها اءكثر ممّا عمروها و جائتهم رسلهم بالبيّنات فما كان اللّه ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون ؛ آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چگونه بود؟ آنها نيرومندتر از اينها بودند و زمين را (براى زراعت و آبادى ) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند و عمران نمودند و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند (امّا آنها انكار كردند و كيفر خود را ديدند) خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، آنها به خودشان ستم مى كردند)).(241)
شبيه همين معنى در سوره غافر آيه 21 و 82 نيز آمده است .
اگر انسان درست به جسم و روح و امكانات خود توجّه كند كه چقدر آسيب پذيرند و چگونه حوادث كوچك مى توانند زندگى او را بر هم زنند، هرگز مَست و مغرور نمى شوند، اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((مسكين بن آدم مكتوم الاءجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤ لمه البقّة و تقتله الشّرقة و تنتنه العرقة ؛ بيچاره آدميزاد! سرآمد زندگيش نامعلوم ، علل بيماريش ناپيدا و اعمالش ثبت و ضبط مى شود، پيشه اى او را مى آزارد و گلوگير شدن آب يا غذايى او را مى كُشد و عرق مختصرى او را متعفّن و بدبو مى سازد))!(242)
در حالات ((اياز)) وزير معروف و مقتدر سلطان محمود غزنوى نقل كرده اند كه همه روز در اطاق مخصوصى مى رفت و در را مى بست و بعد از لحظاتى بيرون مى آمد، بينندگان تعجّب كردند كه در اين اطاق چه سرّى نهفته است كه همه روز ((اياز)) به آن سركشى مى كند، بعد از تحقيق معلوم شد لباس دوران چوپانيش را در آنجا گذارده و همه روز به آنجا مى رود و به آن نگاه مى كند و مى گويد: ((اياز تو چوپان بودى ! اكنون كه خداوند تو را به مقام وزارت رسانده مغرور مباش ، از اين بترس كه فردا مقامت را از دست بدهى و از گذشته نيز ناتوان تر شوى ))!
اگر همه قدرتمندان چنين اسباب عبرتى در اختيار داشته باشند هرگز مغرور نخواهند شد، ولى متاءسّفانه هر كس ((اياز)) نمى شود.
8 : آرزوهاى دراز! (طول امل )
اشاره :
((طول امل )) و به تعبير ديگر ((آرزوهاى دور و دراز)) از مهمترين رذايل اخلاقى است كه انسان را به انواع گناهان آلوده مى كند، از خدا دور مى سازد، به شيطان نزديك مى كند و گرفتار عواقب خطرناكى مى سازد.
البتّه اصل ((آرزو)) و ((اميد)) نه تنها مذموم و نكوهيده نيست ، بلكه نقش بسيار مهمّى در حركت چرخهاى زندگى و پيشرفت در جنبه هاى مادّى و معنوى بشر دارد.
اگر اميد و آرزو در دل ((مادر)) نباشد هرگز فرزندش را شير نمى دهد و انواع زحمت ها و ناراحتى ها را براى پرورش او تحمّل نمى نمايد، همان گونه كه در حديث معروف نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((اءلاءمل رحمة لامّتى و لولا اءلاءمل ما رضعت والدة ولدها و لا غرش غارس شجرها!؛ اميد و آرزو، رحمت براى امّت من است و اگر اميد و آرزو نبود هيچ مادرى فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت ))(243)
كسى كه يقين كند مثلا امروز روز آخر زندگى اوست يا در آينده بسيار نزديكى از دنيا مى رود، دست از همه كار مى شويد و در واقع موتور زندگى او خاموش مى شود و چرخهاى آن از كار مى افتد و شايد يكى از دلايل مخفى بودن پايان عمر هر كس همين باشد كه چراغ پُر فروغ اميد و آرزو در دلش خاموش نشود و به تلاشهاى زندگى ادامه دهد.
همان گونه كه در حديثى از حضرت مسيح عليه السّلام مى خوانيم : ((در جايى نشسته بود و پيرمردى را مشاهده كرد كه با كمك بيل به شكافتن زمين مشغول است (و تلاش گرم و مستمرّى براى كار كشاورز دارد) حضرت مسيح عليه السّلام به پيشگاه خدا عرضه داشت : ((خداوندا اميد و آرزو را از او برگير!)) ناگهان پيرمرد بيل را به كنار انداخت و روى زمين دراز كشيد و خوابيد، كمى بعد حضرت مسيح عليه السّلام عرضه داشت : ((بارالها! اميد و آرزو را به او باز گردان !)) ناگهان مشاهده كرد پيرمرد برخاست و دوباره مشغول فعاليّت و كار شد! حضرت مسيح عليه السّلام از او سؤ ال كرد كه من دو حال مختلف از تو ديدم ، يك بار بيل را به كنار افكندى و روى زمين خوابيدى ، امّا در مرحله دوّم ناگهان برخاستى و مشغول كار شدى ؟!))
پيرمرد در جواب گفت : ((در مرتبه اوّل فكر كردم من پير و ناتوانم و آفتاب لب بامم ، امروز بميرم يا فردا خدا مى داند، چرا اين همه به خود زحمت دهم و اين همه تلاش كنم ؟ بيل را به كنار انداختم و بر زمين خوابيدم !
ولى چيزى نگذشت كه اين فكر به خاطرم خطور كرد از كجا معلوم كه من سالهاى زيادى زنده نمانم ؟ افرادى مثل من بودند و سالها عمر كردند، انسان تا زنده است زندگى آبرومند مى خواهد و بايد براى خود و خانواده اش تلاش كند، برخاستم و بيل را گرفتم و مشغول كار شدم )).(244)
به همين دليل براى ايجاد تحرّك بيشتر در گروه هاى مختلف اجتماعى بايد اميد به آينده را در دل آنها زنده نگه داشت .
ولى همين اميد و آرزو كه رمز حركت و تلاش انسانهاست و مانند قطرات حياتبخش باران ، كه سرزمين هاى مُرده را زنده مى كند، سرزمين دل انسان را زنده نگه مى دارد، اگر از حدّ بگذرد به صورت سيلابى ويرانگر در مى آيد و همه چيز را با خود مى برد و سرانجام انسان را غرق دنياپرستى و ظلم و جنايت و گناه مى كند.
به همين دليل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((طول امل )) را يكى از دو دشمن بسيار خطرناك براى انسانها شمرده و فرموده است :
((خصلتان اتّباع الهوى و طول الاءمل ، فاءمّا اتّباع الهوى فاءنّه يعدل عن الحقّ، اءمّا طول الاءمل فاءنّه يحبب الدّنيا؛ شديدترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم دو خصلت است : پيروى از هوا و آرزو طول و دراز؛ زيرا هواپرستى شما را از حق بازمى دارد و امّا آرزوى دور و دراز شما را حريص بر دنيا مى كند)).(245)
شبيه همين معنى با كمى تفاوت در نهج البلاغه از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است .(246)
با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و نتيجه طول امل را در سرنوشت اقوام پيشين و انسانها به طور كلّى مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- و اءذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بوّاءكم فى الاءرض تتّخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء اللّه و لاتعثوا فى الارض مفسدين (سوره اعراف ، آيه 74)
2- اءتبنون بكلّ ريع آية تعبثون * و تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون (سوره شعراء، آيات 129 و 128)
3- ينادونهم اءلم نكن معكم قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و ارتبتم و غرّتكم الاءمانىّ حتّى جاء اءمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور (سوره حديد، آيه 14)
4- اءلم ياءن للّذين آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحقّ و لايكونوا كالّذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون (سوره حديد، آيه 16)
5- ذرهم ياءكلوا و يتمتّعوا و يلههم الاءمل فسوف يعلمون (سوره حجر، آيه 3)
6- اءم للانسان ما تمنّى * فللّه الآخرة و الاولى (سوره نجم ، آيات 24 و 25)
7- ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالا و عدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده (سوره همزه ، آيات 1 تا 3)
8- انّ الّذين اءرتدّوا على اءدبارهم من بعد ما تبيّن لهم الهدى الشّيطان سوّل لهم و اءملى لهم (سوره محمّد، آيه 25)
ترجمه :
1- و به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشين قوم ((عاد)) قرار داد و در زمين مستقرّ ساخت كه در دشتهايش ، قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها براى خود خانه ها مى تراشيد! بنابراين نعمت هاى خدا را متذكّر شويد و در زمين به فساد نكوشيد.
2- آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوا و هوس مى سازيد؟! - و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد، شايد در دنيا جاودانه بمانيد؟!
3- (منافقان ) آنها را صدا مى زنند ((مگر ما با شما نبوديم ؟!)) مى گويند ((آرى ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان فريبكار (نيز) شما را در برابر (فرمان ) خداوند فريب داد!)).
4- آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤ منان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده است خاشع گردد؟! و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلب هايشان قساوت پيدا كرد و بسيارى از آنها گنهكارند!
5- بگذار آنها بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد!
6- آيا آنچه انسان تمنّا دارد به آن مى رسد؟!- در حالى كه آخرت و دنيا از آن خداست !
7- واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى !- همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه مشروع و نامشروع آن را حساب كند)!- او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد!
8- كسانى كه بعد از روشن شدن هدايت براى آنها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است !
تفسير و جمع بندى
سرچشمه طول امل
آيات اوّل و دوّم ناظر به قوم ((عاد)) و ((ثمود)) است كه پيامبرانى به نام ((هود)) و ((صالح )) داشتند اين جمعيّت با پيشرفتى كه در كشاورزى و صنعت پيدا كرده بودند سخت سرگرم به دنيا شده و به آن دل بسته بودند و آرزوهاى دور و دراز آنها را در خود غرق ساخته بود و چنان گرفتار غرور و كبر و نخوت شده بودند كه نه تنها كمترين اعتنايى به دعوت خيرخواهانه پيامبرشان هود و صالح عليهما السّلام نكردند، بلكه به مبارزه با آنها برخاستند.
قرآن مجيد در نخستين آيه از آيات بالا، از زبان حضرت صالح عليه السّلام خطاب به آن قوم سركش چنين نقل مى كند: ((به خاطر بياوريد كه قوم عاد به خاطر طغيان از ميان رفتند و خداوند شما را جانشينان آنان قرار داد و در زمين مستقرّ ساخت كه در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها (در دل سنگها) براى خود خانه هايى مى تراشيد، به ياد نعمت هاى خدا باشيد و در زمين فساد نكنيد))! (و اءذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بوّاءكم فى الاءرض تتّخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء اللّه و لاتعثوا فى الارض مفسدين ).(247)
در دوّمين آيه وضع قوم ((عاد)) را شرح مى دهد كه توضيحى است براى آيه قبل كه درباره قوم ((ثمود)) بود.
از زبان پيامبرشان (حضرت هود عليه السّلام ) چنين نقل مى كند: ((آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از سر هوا و هوس مى سازيد؟- و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند))! (اءتبنون بكلّ ريع آية تعبثون * و تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون ).(248)
هود عليه السّلام با اين سخن به آنها مى فهماند كه يكى از علل مهّم انحراف شما هوسرانى و تكيه بر آرزوهاى دراز است كه شما را از خدا غافل كرده و در زرق و برق دنيا غرق ساخته است .
((مصانع )) جمع ((مصنع )) به معنى ساختمان و قصر مجلّل و محكم است ، اين واژه از مادّه ((صنع )) گرفته شده كه به معنى كار نيكو انجام دادن است ، بنابراين صنع به هر كارى گفته نمى شود، بلكه به كارهايى اطلاق مى گردد كه داراى امتياز خاصّى است .
قوم عاد و ثمود تصوّر مى كردند كه با اين بناهاى محكم و زيبا و خانه هاى مجلّلى كه در درون دل كوهها ايجاد كرده بودند، مى توانند خود را از آفات و گزند حوادث مصون دارند و ساليان دراز زنده بمانند و به عيش و نوش بپردازند.
همين معنى درباره قوم ثمود در آيات ديگرى مطرح شده است و باز از زبان صالح عليه السّلام اين چنين مى خوانيم : ((اءتتركون فى ما ههنا آمنين * فى جنّات و عيون * و زروع و نخل طلعها هضيم * و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين ؛ آيا چنين مى پنداريد كه هميشه در نهايت امنيّت در نعمت هايى كه اينجاست ، مى مانيد - در اين باغها و چشمه ها - در اين زراعت ها و نخلهايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است و شما از كوهها خانه هايى (بسيار محكم ) مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد (و همه چيز را به دست فراموشى مى سپاريد؟!))).(249)
بى شك غرور و غفلت حاصل از طول امل منحصر به قوم عاد و ثمود نبود، ولى در قرآن مجيد در مورد اين دو گروه سركش ، اين رذيله اخلاقى برجستگى خاصّى دارد.
در سوّمين آيه سخن از گفتگوى مؤ منان و منافقان در روز قيامت است كه منافقان خود را در ظلمت و تاريكى در صحنه محشر مى بينند، در حالى كه مؤ منان در پرتوى نور و ايمان به سوى بهشت در حركتند، منافقان از مؤ منان تقاضا مى كنند اجازه بدهيد ما هم از نور شما بهره اى بگيريم ، ولى ديوار بلندى در ميان اين دو فاصله مى شود.
در اينجا منافقان فرياد مى زنند ((...الم نكن معكم ...؛ آيا ما در دنيا با شما نبوديم (پس چرا از ما جدا شديد؟)))(250)
مؤ منان در پاسخ مى گويند: ((آرى ما با هم بوديم ، ولى شما خود را فريب داديد و در انتظار حوادث ناگوار براى مسلمانان بوديد و پيوسته در امر معاد و دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابراز ترديد مى كرديد و آرزوهاى دراز، پيوسته شما را مغرور ساخت تا فرمان مرگ شما از سوى خدا فرارسيد))، (...قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و اءرتبتم و غرّتكم الاءمانىّ حتّى جاء اءمراللّه ...)(251)
به اين ترتيب آيه فوق عامل بدبختى منافقان را در چهار چيز خلاصه مى كند كه چهارمين آنها آرزوهاى طول و دراز است .
((امانىّ)) جمع ((اُمنِيّه )) از مادّه ((مَنى )) (بر وزن مَغز) در اصل به معنى اندازه گيرى كردن است ، و ((تمنى )) به معنى آرزوست ، چرا كه انسان در درون دل در عالم خيال امورى را براى خود اندازه گيرى مى كند و به همين جهت به خيالات باطل و سخنان دروغ و آرزوهاى دور و دراز ((اَمنِيّه )) و جمع آن ((امانىّ)) اطلاق شده است .
در تفسير منهج الصادقين و تفسير قرطبى در ذيل اين آيه حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه مضمونش اين است : ((آن حضرت درحالى كه يارانش را موعظه مى فرمود خطهايى (موازى هم ) بر زمين كشيد، بعد يك خط عمودى بر همه آنان رسم فرمود، سپس گفت : مى دانيد اين خطوط چه معنى دارد؟ عرض كردند: نه يا رسول اللّه ! فرمود: اين خطوط مانند آرزوهاى دور و دراز انسانهاست (كه حدّ و مرزى ندارند) و آن يك خط (عمودى ) همان مرگ و پايان زندگى است كه بر همه آنها كشيده مى شود و همه آمال و آرزوها را باطل مى كند)). همين معنى با تفاوت مختصرى از ((ابن مسعود)) نقل شده است و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطّى به شكل مربّع كشيد و خطّى در وسط آن رسم فرمود و آن را به خارج مربّع ادامه داد و خطوط كوچكى از طرف راست و چپ آن كشيد، سپس فرمود: ((اين (خطّى كه در وسط مربّع است ) انسان است و اين (مربّع ) اجل اوست كه به او احاطه كرده و اين (ادامه خطّى كه به خارج از مربّع پيش رفته ) آرزوهاى دراز اوست كه از اجل و مرگ او هم فراتر مى رود و اين خطوط كوچك عوارض و حوادثى است كه او را احاطه كرده ، اگر (فرضا) اجل خطا كند، اين حوادث و عوارض او را از بين مى برند و اگر اين حوادث و عوارض خطا كنند اجل او را از ميان برمى دارد)).(252)
در چهارمين آيه مؤ منان را به طور غيرمستقيم مخاطب قرار داده و هشدار مى دهد كه مراقب وضع خويش باشند، مبادا بر اثر آرزوهاى دور و دراز به سرنوشت مرگبار و اسفناك اقوام پيشين گرفتار شوند، مى فرمايد: ((آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاى مؤ منان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند كسانى نباشند كه پيش از اين كتاب آسمانى بر آنها داده شد، سپس زمان طولانى به آنها گذشت (و بر اثر غفلت و آرزوهاى دراز) قلب هاى آنها قساوت پيدا كرد. و بسيارى از آنان گناهكارند. اءلم ياءن للّذين آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحقّ و لايكونوا كالّذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الاءمد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون )).(253)
مطابق اين آيه آنچه باعث نرمش قلب آدمى و انعطاف آن به سوى حق و خشوع و خضوع در پيشگاه خدا مى شود، همان ذكرللّه و ياد خدا و توجه به حق است ، آرى ياد خدا است كه آرزوهاى دور و دراز را بر مى چيند، و انسان را متوجّه مسؤ وليّت هايش مى كند، و دل را نورانى ، و فكر انسان را واقع بين و ماهيّت زندگى ناپايدار دنيا را در برابر او مشخص مى سازد.
دلى كز نور معنى نيست روشن مخوانش دل كه آن سنگ است و آهن
دلى گز گرد غفلت زنگ دارد از آن دل سنگ و آهن ننگ دارد
در پنجمين آيه خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، اشاره به كفّار و مشركان كرده ، مى فرمايد: ((بگذار آنها بخورند و از دنياى مادّى بهره گيرند و آرزوها (ى دراز) آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد (كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند)))، (ذرهم ياءكلوا و يتمتّعوا و يلههم الاءمل فسوف يعلمون ).
آرى آنان همچون چهارپايانند كه جز آب و علف چيزى نمى فهمند، تنها تفاوتى كه با چهارپايان دارند و آنها را از چهاپايان پَست تر كرده اين است كه يك مشت آرزوى طول و دراز اطراف فكرشان را احاطه كرده و به آنها اجازه نمى دهد كه در سرنوشت خود بينديشند و پيش از آنكه دست اجل گريبان آنها را بگيرد بيدار شوند و از بيراهه بازگردند.
در اينجا تاءثير منفى آرزوهاى دراز در وجود انسان به خوبى تبيين شده و نشان مى دهد كه تا چه حد آرزوها انسان را به خود مشغول مى سازد و از خدا غافل مى كند.
تعبير به ((ذَرهُم )) (آنها را رها كن ) به وضوح نشان مى دهد كه اميدى به هدايت اين گروه نيست وگرنه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هرگز ماءمور نمى شد آنها را رها سازد.
چگونه مى توان اميد به هدايت گروهى داشت كه هدف نهايى آنها خور و خواب همچون حيوانات است و آرزوهاى دراز به آنها اجازه نمى دهد كه لحظه اى به پايان زندگى و به آفريدگارى كه اين مواهب حيات را به آنها بخشيده بينديشند و درباره هدفى كه براى آن آفريده شده اند لحظه اى فكر كنند.
در ششمين آيه مورد بحث ، اشاره به اين حقيقت مى كند كه غالبا آرزوهاى دراز كه هرگز انسان به آنها نمى رسد، او را احاطه مى كنند و امكانات او را كه بايد در مسير سعادت به كار گرفته شود به خود جذب مى كند و او را از راه بازمى دارد، مى فرمايد: ((آيا انسان به آنچه آرزو مى كند مى رسد؟! (نه هرگز نخواهد رسيد))) (اءم للانسان ما تمنّى ).(254)
اين استفهام در واقع يك نوع استفهام انكارى است ، چگونه ممكن است انسان به همه آرزوهايش برسد در حالى كه طول آرزوها گاه دهها يا صدها برابر عمر اوست ! و گاه اصلا نقطه پايانى ندارد! و هر جا برسد آرزوهاى ديگرى در برابر او خودنمايى كرده و وى را به سوى خود جلب مى نمايد.
بايد توجّه داشت كه اين آيه به دنبال آياتى است كه اشاره به بت هاى مشركان مى كند كه آرزو داشتند شفيع آنها در درگاه خداوند شوند و قرآن مى گويد اين آرزو هرگز برآورده نخواهد شد، ولى با اين حال مفهوم آيه عام است و به اصطلاح مورد، مخصّص نيست .
در هفتمين آيه سخن از دنياپرستان خودخواه با آرزوهاى دور و دراز است ، مى فرمايد: ((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى - همان كس كه مال و ثروت (عظيمى ) را جمع آورى و شماره كرده است (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع را بكند) و گمان مى كند اموالش سبب جاودانگى اوست !))، (ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالا و عدّده (255) * يحسب اءنّ ماله اءخلده ).(256)
در واقع اين سه آيه علّت و معلول يكديگرند، چرا كه اين انسان بى خبر و خودبين و خودپسند ديگران را استهزاء مى كند، به خاطر آنكه ثروت عظيمى براى خود از طرق نامشروع فراهم ساخته ، چرا دست به جمع چنين ثروتى زده ؟ به خاطر اينكه مى پندارند داشتن چنين ثروتى به او جاودانگى مى دهد، اين پندار كه با ((طول امل )) و آرزوهاى دراز همراه است سبب غرور و خودبرتربينى مى شود و آن هم به نوبه خود سبب استهزاء و عيبجويى نسبت به ديگران است .(257)
از اين آيه به خوبى مى توان استفاده كرد كه آرزوهاى دراز گاهى به حدّى مى رسد كه انسان مرگ را به كلّى فراموش كرده ، خود را جاودانه مى پندارد و همين امر سبب طغيان و سركشى او مى شود و آن طغيان سرچشمه گناهان ديگرى مى گردد.
در هشتمين و آخرين آيه مورد بحث ، سخن از گروهى است كه حق را شناختند و سپس به آن پشت كردند و از آن اعراض نمودند، مى فرمايد: ((كسانى كه بعد از روشن شدن حق به آن پشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است !))، (انّ الّذين اءرتدّوا على اءدبارهم من بعد ماتبيّن لهم الهدى الشّيطان سوّل لهم و اءملى لهم ).(258)
((اَملَى لَهم )) از مادّه ((اِملَاء)) به معنى پديده آوردن آرزوهاى دور و دراز است كه انسان را به خود مشغول مى دارد.
در واقع آيه ناظر به اين حقيقت است كه چگونه ممكن است يك انسان حق را بشناسد و باور كند سپس آن را ناديده بگيرد و به آن پشت كند و راه نجات خود را ببيند با اين حال از بيراهه برود!
آيا مى توان باور كرد انسان عاقلى چنين كند؟! آرى ! هنگامى كه تسويلات شيطان انسان را احاطه كند و زشتى ها را در نظرش به صورت زيبايى ها نشان دهد و او را گرفتار آرزوهاى دور و دراز سازد، بعيد نيست حق را به دست فراموشى بسپارد و به آن پشت كند.
از اينجا مى توان دريافت كه آرزوهاى طولانى چه بلايى بر سر انسان مى آورد و چگونه انسان عاقل را به كلّى از عقل و خِرد بيگانه مى كند؟!
از مجموع آيات فوق كه قسمتى درباره اقوام پيشين بود و بخشى درباره معاصران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قسمتى نيز به صورت يك قانون كلّى مطرح شده بود مى توان چنين نتيجه گرفت كه طول امل و آرزوهاى دراز از خطرناك ترين دشمنان سعادت بشر است كه نه تنها افراد، بلكه اقوام و ملّت ها را در كام مرگ و بدبختى فرو مى برد.
طول امل در روايات اسلامى
از آنجا كه آرزوهاى دراز تاءثير بسيار مخرّبى بر زندگى معنوى و اخلاقى و حتّى مادّى انسانها دارد، در روايات اسلامى با تعبيرات گوناگون از آن نكوهش شده و با عبارات پُرمعنايى به علل منطقى آن نيز اشاره شده است ، به عنوان نمونه به روايات نيز مى توان اشاره كرد:
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اءربعة من الشّقاء جمود العين و قساوة القلب و طول الاءمل و الحرص على الدّنيا؛ چهار چيز است كه نشانه شقاوت و بدبختى انسان است : خشك بودن چشمها (به گونه اى كه هرگز از خوف خدا اشكى نريزد) و سنگدلى و آرزوهاى دراز و حرص بر دنيا)).(259)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من اءطال اءمله ساء عمله ؛ كسى كه آرزوى طولانى داشته باشد، عملش بد خواهد شد))!(260)
همين معنى به صورت گوياترى در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: ((اءطول النّاس اءملا اءسوئهم عملا!؛ آن كسى كه آرزوهايش از همه طولانى تر باشد، عملش از همه زشت تر و بدتر است ))!(261)
3- در نهج البلاغه خطبه 147 نيز تعبير گويايى در اين زمينه ديده مى شود، فرمود: ((انّما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم و تغيّب آجالهم حتّى نزل بهم الموعود الّذى تردّ عنه المعذرة و ترفع عنه التّوبة ؛ اقوامى كه پيش از شما بودند و گرفتار عذاب شدند، فقط به خاطر آرزوهاى طولانى و فراموش كردن اجل و سرآمد زندگيشان بود تا آنكه عذاب موعود فرارسيد، همان عذابى كه با فرارسيدنش معذرت خواهى رد مى شود و دَرهاى توبه بسته خواهد شد))!
4- در حديث ديگرى از فاطمه بنت الحسين از پدرش امام حسين عليه السّلام از جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين آمده است : ((انّ صلاح اءوّل هذه الامّة بالزّهد و اليقين و هلاك آخرها بالشّحّ (بالشّكّ) و الامل !؛ دو عامل سبب اصلاح (و پيروزى ) آغاز اين امّت شد كه يكى زهد (و ترك وابستگى به دنيا) بود و ديگرى ايمان و يقين محكم و آنچه باعث هلاكت (و شكست ) آخر اين امّت مى شود بخل (شكّ) و آرزوهاى دراز است )).(262)
بديهى است ايمان و يقين محكم ، به اضافه بى اعتنايى به زرق و برق دنيا، سبب شد كه مسلمانان نخستين به هنگام ورود در ميدان جهاد از هيچ چيز پروا نكنند، جز خدا را در نظر نگيرند و جز براى خدا شمشير نزنند و هرگز پشت به دشمن ننمايند و اين عامل مهّم پيروزى آنان بود.
ولى هنگامى كه آرزوهاى دراز و دلبستگى ها و دلدادگى ها نسبت به ظواهر دنيا جاى ((زهد)) را گرفت و شك و ترديد به جاى يقين نشست ، عقب گردها و شك ها شروع شد و امروز هم براى تجديد عظمت نخستين ، راهى جز احياى دو اصل نخست نيست .
5- در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان مى خوانيم : ((الاءمل سلطان الشّياطين على قلوب الغافلين ؛ آرزوى دراز سبب سلطه شيطانها بر قلوب غافلان مى شود))!(263)
6- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام چنين افرادى به عنوان بدترين مردم معرّفى شده اند، مى فرمايد: ((شرّ النّاس الطّويل الاءمل ، السّيّى العمل ؛ بدترين مردم كسى است كه آرزوهايش از همه طولانى تر باشد و عملش از همه بدتر))! (264)
و نيز از آن حضرت در حديث ديگرى مى خوانيم : ((انّ المرء يشرف على اءمله فيقطعه حضور اءجله ، فسبحان اللّه لا اءمل يدرك و لا مؤ مّل يترك !؛ انسان پيوسته دنبال آرزوهاى خويش است (و از مبداء و معاد غافل است ) ناگهان حضور اجل ، آرزوهايش را قطع مى كند، سبحان اللّه ! نه به آرزو رسيده و نه صاحب آرزو راه شده است ))!(265)
7- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءشرف الغنى ترك المنى ؛ برترين بى نيازى ترك آرزوهاست ))!(266)
چرا كه آرزوهاى دور و دراز سبب مى شود كه انسان دائما خود را نيازمند ببيند و دست حاجت به سوى هر كس و هر جا دراز كند و شخصيّت انسانى خود را به خاطر امورى كه هرگز به آن نمى رسد بشكند!
8- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار آمده است : ((كذّب من ادّعى الايمان و هو مشغوف من الدّنيا بخدع الاءمانىّ و زور الملاهىّ؛ دروغ مى گويد كسى كه ادّعاى ايمان مى كند در حالى كه به خاطر خدعه هاى آرزوها و سرگرمى هاى باطل ، دلباخته دنيا شده است ))!(267)
روشن است كه دلباختگان آرزوها ناگزيرند براى وصول به آنها همه چيز را به دست فراموشى بسپارند و از همين جا رخنه در ايمان آنها پيدا مى شود.
9- و نيز از همان بزرگوار در سخن كوتاه و پُرمعناى ديگرى مى خوانيم : ((اءلاءمانىّ تعمى عيون البصائر؛ آرزوهاى دراز چشم بصيرت انسان را كور مى كند))!(268)
10- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است كه روزى به اصحاب فرمود: ((اءكلّكم يحبّ اءن يدخل الجنّة ؟؛ آيا همه شما دوست داريد وارد بهشت شويد))؟!
((قالوا نعم يا رسول اللّه ؛ همگى عرض كردند آرى اى رسول خدا))!
فرمود: ((قصّروا من الاءمل و اجعلوا آجالكم بين اءبصاركم و استحيوا من اللّه حقّ الحياء؛ دامنه آرزوها را كوتاه كنيد و مرگ را در مقابل چشم خود قرار دهيد و از خداوند (و مخالفت فرمان او) آن گونه كه شاسيته است شرم كنيد)).(269)
11- باز در حديث پُرمحتواى ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((انّ الاءمل يذهب العقل ، و يكذّب الوعد، و يحثّ على الغفلة و يورث الحسرة ؛ آرزوهاى دراز عقل انسان را مى برد و وعده آخرت را دروغ مى شمرد و انسان را به غفلت وامى دارد و سرانجام آن ، حسرت و ندامت است ))!(270)
12- اين بحث را با روايت ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - به عنوان ((ختامه مسك )) پايان مى دهيم ، در اين حديث آمده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سه عدد چوب را گرفت ، يكى را پيش روى خود در زمين فرو كرد، ديگرى را در كنار آن و سوّمى را در فاصله دورتر، سپس فرمود: آيا مى دانيد اين چيست ؟ عرض كردند: خدا و رسولش آگاه ترند، فرمود: ((هذا الانسان ! و هذا الاءجل ! و هذا الاءمل يتعاطاه اءبن آدم و يختلجه الاءجل دون الاءمل !؛ اين (چوب اوّل ) انسان است و اين (چوب دوّم ) سرآمد عمر است و اين (چوب سوم كه در نقطه دورى در زمين فرو شده بود) آرزوهاى دراز انسان است ، (آرى ) پيش از آن كه انسان به آرزوهايش برسد دست اجل گريبان او را خواهد گرفت ))!(271)
در احاديث بالا كه گلچين بود از احاديث فراوانى كه در منابع معروف اسلامى درباره طول امل آمده است به خوبى گستردگى خطرات و عواقب شوم اين رذيله اخلاقى را نشان مى دهد و ثابت مى كند كه آرزوهاى دراز از بزرگترين دشمنان سعادت انسان و مانع قرب او در پيشگاه خداست .
آثار و پيامدهاى طول امل
آرزوهاى دراز و گاه بى پايان ، آثار مخرّب فراوانى در زندگى معنوى و مادّى انسان دارد كه گوشه هايى از آن در احاديث بالا و همچنين در آياتى كه در قرآن مجيد در آغاز اين بحث ذكر شده آمده است و به طور كلّى مى توان گفت : طول امل پيامدهاى خطرناك و مخرّب و سوء زير را دارد.
1- طول امل سرچشمه بسيارى از گناهان
يكى از بدترين آثار منفى طول امل و آرزوهاى دراز اين است كه انسان را به انواع گناهان دعوت مى كند، زيرا رسيدن به اين آرزوها معمولا از طريق مشروع غيرممكن است ، بنابراين گرفتاران اين رذيله اخلاقى خود را ناگريز مى بينند كه در كسب درآمدها چشم بر هم نهند و حلال و حرام را شناسايى نكنند و از غصب حقوق ديگران ، خوردن اموال يتيمان ، كم فروشى ، رباخوارى ، رشوه و مانند اين امور، اِبا نداشته باشند.
به همين دليل در حديث معروف غررالحكم آمده است : ((من طال اءمله ساء عمله ؛ كسى كه آرزويش دراز باشد عملش بد مى شود))!(272)
و نيز آمده : ((اءطول النّاس اءملا اءسوئهم عملا؛ آن كس كه آرزوهايش طولانى تر است عملش زشت تر خواهد بود)).(273)
و در نقطه مقابل آن آمده است : ((من قصّر اءمله حَسن عمله ؛ كسى كه آرزوهايش كوتاه باشد عملش نيك خواهد بود))!(274)
هر سه حديث بالا از مولا اميرمؤ منان على عليه السّلام است كه جان به فداى سخنان نورانى و انسان سازش باد.
2- طول امل يكى از اسباب مهّم قساوت قلب
همان گونه كه در آيات آغاز اين بحث خوانديم قرآن مجيد درباره يكى از اقوام پيشين مى گويد: آنها كسانى بودند كه مى پنداشتند عمر طولانى دارند (و گرفتار آرزوهاى دراز شده اند) و از اين رو قلب هاى آنها قساوت يافت .
دليل اين مسئله روشن است ؛ زيرا طول امل انسان را از خدا غافل مى كند و به دنيا حريص مى سازد و آخرت او را به دست فراموشى مى سپارد و اينها همه اسباب سنگدلى و قساوت است .
به همين دليل در حديثى آمده است كه خداوند به موسى عليه السّلام فرمود: ((يا موسى لاتطوّل فى الدّنيا اءملك فيقسوا قلبك ، و القاسى القلب منّى بعيد؛ اى موسى ! آرزوى خود را در دنيا طولانى نكن كه قسىّالقلب خواهى شد و قسىّالقلب از من دور است )).(275)
همين معنى در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((من ياءمل اءن يعيش اءبدا يقسوا قلبه و يرغب فى الدّنيا؛ كسى كه آرزو دارد جاودانه در اين دنيا بماند قسىّالقلب مى شود و راغب در دنيا مى گردد)).(276)
3- طول اَمل سبب نسيان اجل
اين اثر نياز به شرح و بسط ندارد و به خوبى در زندگى آنها كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند نمايان است كه هرگز نه سخنى از مرگ بر زبان مى رانند و نه در فكر آخرتند، بلكه دائما در گرداب غفلت غوطه ورند.
حديث معروفى كه هم از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هم از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه مى فرمايد: ((طول الاءمل ينسى الآخرة ؛ درازى آرزوها سبب فراموشى آخرت است )) گواه صدق اين مدّعاست .(277)
در حديث ديگرى از مولا على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءكثر النّاس اءملا اءقلّهم للموت ذكرا؛ كسى كه آرزويش از همه طولانى تر است از همه كمتر به ياد مرگ است )).(278)
4- زندگى پُر رنج محصول ديگرى از طول امل
بديهى است هرقدر آرزوها طولانى تر باشند تهيّه مقدّمات بيشترى را مى طلبد، همچنين صرفه جويى بيشترى براى حفظ اموال و ثروت ها جهت رسيدن به آن آرزوهاى دور و دراز لازم است و نتيجه اين دو، يك زندگى تواءم با درد و رنج و سخت گيرى بر خود و خانواده خود تواءم با تلاش شبانه روزى بى رويّه خواهد بود.
به همين جهت در احاديثى كه از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است مى خوانيم : ((من كثر مناه كثر عنائه ؛ كسى كه آرزوهايش زياد باشد، تعب و رنج او فزونى خواهد يافت )).
و نيز مى فرمايد: ((من اءستعان بالاءمانىّ اءفلس ؛ كسى كه از آرزوهاى دراز كمك بگيرد فقير و مفلس مى شود (و زندگى فقيرانه خواهد داشت هر چند ثروتمند باشد))).
و نيز مى فرمايد: ((الرّغبة مفتاح النّصب ؛ تمايل به دنيا (و آرزوهاى دراز) كليد درد و رنج است ))!(279)
5- طول امل و زندگى ذلّت بار
صاحبان آرزوهاى دراز نه تنها در رنج و تعب دائم به سر مى برند، بلكه ناچارند شخصيّت انسانى خود را نيز در هم بشكنند و براى رسيدن به مقصود خيالى در برابر هر كس و ناكس خضوع كنند و دست التماس به سوى اين و آن دراز نمايند و به زندگى ذلّت بار تن در دهند. در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ذلّ الرّجال فى خيبة الاءمال ؛ خوارى مردان در ناكامى آرزوهاست )).(280)
6- محروميّت از نعمتها
همان گونه كه در بالا اشاره شد، كسانى كه گرفتار آرزوهاى دور و درازند و در درياى امانى غوطه ورند، غالبا به سراغ صرفه جويى و سخت گيرى هر چه بيشتر در استفاده از مواهب حيات و زندگى مى روند تا به آرزوهاى دور و دراز خود برسند. به همين دليل نسبت به همه كس حتّى خويشتن و زن و فرزند بخيل خواهند بود، همان بخلى كه آنها را از بهره گيرى از نعمت هاى الهى محروم مى سازد و در عين برخوردارى از امكانات فراوان ، زندگى فقيرانه اى دارند.
در زمان خود افرادى را مى بينيم كه تحت عنوان ((تاءمين آينده ))! براى خود و فرزندان ، گرفتار طول امل هستند و همين امر آنان را از مواهبى كه در اختيار دارند محروم مى سازد.
7- طول امل و محروم بودن از درك حقايق
آرزوهاى دراز همچون سرابى است كه تشنگان را در بيابان زندگى به دنبال خود مى كشاند و تشنه تر مى سازد، بى آنكه به جايى برسند، اين آرزوها چهره واقعيّت ها را به گونه اى دروغين نشان مى دهد و انسان به خاطر آنها درك نمى كند كجاست و به كجا مى رود؟ و وظيفه اش در برابر اين سرنوشت چيست ؟
از همين رو از حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه سابقا به آن اشاره كرديم آمده است : ((اءلاءمانىّ تعمى عيون البصائر؛ آرزوهاى دراز ديدگان بصيرت را نابينا مى كند))!(281)
كوتاه سخن اينكه : كسى مى تواند چهره زيباى حقيقت را آن گونه كه هست ببيند و به سرچشمه زلال معرفت برسد كه ديده عقل خود را با حجاب آرزوها نپوشاند و در ميان ابرهاى تيره و تار طول امل قرار نگيرد.
8- طول امل سبب كفران نعمت است
بديهى است آرزوهاى دراز، انسان را به آنچه ندارد و شايد هرگز به آن نمى رسد دلبند مى سازد، به همين دليل آنچه را از نعمت هاى الهى در دست دارد كوچك مى شمرد و نسبت به آن بى اعتناست و اين كفران نعمت ، پيامدهاى شومى در دنيا و آخرت براى او دارد.
در حديثى از مولاى متّقيان اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((تجنّبوا المنى فاءنّها تذهّب ببهجة نعم اللّه عندكم ، و تلزم استصغارها لديكم ، و على قلّة الشّكر منكم ؛ از آرزوهاى دراز بپرهيزيد كه زيبايى نعمت هاى الهى را از نظر شما مى برد و آنها را نزد شما كوچك مى كند و به كمى شُكر (و كفران نعمت ) از سوى شما منتهى مى شود))!(282)
اسباب و انگيزه هاى طول امل
عمده ترين چيزى كه سبب آرزوهاى دراز مى شود جهل و بى خبرى است ، جهل نسبت به خويشتن و نسبت به دنيا و جهل نسبت به قدرت و لطف خدا و ثواب آخرت و عقبى ، مجموعه اين جهل ها انسان را به وادى آرزوهاى دراز مى كشاند.
توضيح اينكه : انسان به سبب بى خبرى از وضع خويش و عدم توجّه به اين حقيقت كه هر لحظه ممكن است پايان عمر او فرارس
-
next page
fehrest page
back page
نكته ديگر اينكه آرزوها مراتبى دارد، گاه انسان آرزو مى كند عمر بسيار طولانى يا جاويدان ! داشته باشد، همان گونه كه قرآن درباره گروهى از قوم يهود مى فرمايد: ((...يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة ...؛ (آنها چنان علاقه به دنيا دارند كه ) هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر كند))!(292)
اگر هزار سال به معنى تعداد باشد دليل بر تقاضاى عمر بسيار طولانى است و اگر عدد تكثير باشد دليل بر تقاضاى عمر نامحدود است .
گروهى آرزوهايى در مراحل پايين تر دارند، آرزوى صد سال زيستن ، پنجاه سال ، ده سال يا كمتر، از روايات استفاده مى شود كه همه اينها جزء آرزوهاى دراز محسوب مى شود (البتّه در صورتى كه هدف جنبه هاى مادّى و زرق و برق دنيا باشد، نه جنبه هاى معنوى و الهى و كمك به پيشرفت جامعه انسانى ).
از سوى ديگر امانى و آرزوها انواع مختلفى پيدا مى كند، گاه آرزوها به سوى مسائل مادّى هدف گيرى مى كند و گاه مقام و گاه شهوات و گاه همه اينها.
تمام اقسام آرزوهاى دور و دراز، زشت و نكوهيده است هر چند بعضى زشت تر از بعض ديگر محسوب مى شود.
آرزوهاى مثبت و سازنده
آخرين سخن در بحث طول امل پيرامون اين مطلب است كه هميشه آرزوها جنبه منفى ندارد و نشانه انحطاط شخصيّت و سقوط اخلاقى نيست .
زيرا اگر آرزوها متوجّه ارزشهاى والاى انسانى باشد و يا جنبه مردمى و اجتماعى پيدا كند و در مسير تكامل و پيشرفت واقعى انسانها و درجات كمال قرار گيرد و انسان را به تلاش و كوشش بيشتر در اين راهها وادارد، بدون شك چنين آرزويى هر قدر طولانى بوده باشد، نه تنها نشانه پستى نيست كه نشانه كمال انسان است .
اساسا همان گونه كه در آغاز اين بحث نيز اشاره شد اميد و آرزو نسبت به آينده نيروى محرّك انسان براى تلاشها و كوششهاست و اگر چراغ پرفروغ اميد و آرزو در دل انسان خاموش گردد، در واقع روح او مى ميرد، نشاط زندگى از او رخت برمى بندد و انسان را به موجودى سست و بى هدف و بى تلاش مبدّل مى كند.
در واقع آرزو بر دو قسم است ((آرزوهاى كاذب )) كه همچون سراب در بيابان زندگى ظاهر مى شوند و تشنه كامان را به دنبال خود مى كشانند و هر لحظه تشنه تر مى سازند تا از شدّت تشنگى هلاك شوند.
و ((آرزوهاى صادق )) و مثبت و سازنده كه همچون آب حيات ، گلستان وجود آدمى را سيراب و پُرثمر مى سازد و هر چه زحمت مى كشد نشاط و معنويّت بيشترى مى يابد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است : ((اءلمال و البنون زينة الحياة الدّنيا و الباقيات الصّالحات خير ربّك ثوابا و خير اءملا؛ مال و فرزندان ، زيور حيات دنيا هست و باقيات الصّالحات (ارزشهاى پايدار و شايسته ) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميدبخش تر است )).(293)
در اين آيه به هر دو بخش از آرزوها اشاره شده است (دقّت كنيد).
در روايات اسلامى نيز اشارات پُرمعنايى به آرزوهاى مثبت و سازنده ديده مى شود از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ العبد المؤ من الفقير ليقول يا ربّ اءرزقنى حتّى اءفعل كذا و كذا من البرّ و وجوه الخير، فاذا علم اللّه ذلك منه بصدق نيّته كتب اللّه له من الاءجر مثل ما يكتب له لو عمله ، انّ اللّه واسع كريم ؛ گاهى بنده مؤ من تهى دست مى گويد: خداوندا! به من روزى عطا كن تا فلان كار خير و نيك را بجا آورم ، هرگاه خداوند در او صدق نيّت بداند (نه اينكه اين آرزو پوششى براى رسيدن به هوا و هوسها باشد) تمام اجر و پاداشى را كه در صورت رسيدن و اين آرزو و انجام آن كارهاى خير استحقاق پيدا مى كرد براى او نوشته مى شود (هر چند هيچ يك را انجام نداده باشد) رحمت خداوند گسترده و كرمش بى پايان است )).(294)
اصولا همّت انسان به اندازه آرزوهاى مثبت اوست ، هر قدر دامنه آنها گسترده تر باشد همّت او والاتر است و جالب اينكه از روايات اسلامى نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند به مقدار اين آرزوها به افراد باايمان ، اجر و پاداش مى دهد، چرا كه نشانه آمادگى روح و جسم آنها براى انجام هر چه بيشتر اعمال صالح است و حتّى از روايات استفاده مى شود كه اگر انسان آرزوى خوبى براى رضاى خدا داشته باشد از دنيا بيرون نمى رود مگر اينكه خداوند او را به آرزويش مى رساند، در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من تمنّى شيئا و هو للّه عزّوجلّ رضا، لم يخرج من الدّنيا حتّى يعطاه ؛ كسى كه آرزوى چيزى كند در حالى كه رضاى خداوند متعال در آن باشد از دنيا خارج نمى شود مگر اينكه به خواسته خود مى رسد)).(295)
البتّه ممكن است در مواردى مصالحى ايجاد كند كه انسان به آرزويش نرسد، چرا كه اگر برسد آثار بدى مانند غرور و غفلت و عشق به دنيا و مانند آن در او ايجاد مى شود. خداوند با الطاف خفيّه اش او را از وصول به آرزويش بازمى دارد.
اين بحث را با اشاره به نكته ديگرى پايان مى دهيم و آن اينكه : آرزوهاى سازنده و بلند انسان را به سازندگى خويش دعوت مى كند و سبب تكامل و ترقّى روحى او مى شود، زيرا مى داند تكيه بر جاى بزرگان زدن بدون آماده ساختن اسباب بزرگى ميّسر نيست و به گفته شاعر عرب :
اُعَلّل النّفس بالآمال اُدركُهَا مَا اضيق العيش لولا فسحة الاءمل
((خويشتن را به وسيله آرزوهاى سازنده پرورش دهيم تا به آن برسيم . چقدر ميان زندگى تنگ است اگر گستردگى آرزوها نباشد))!
9 : تعصّب و لجاجت
اشاره :
بى ترديد اساسى ترين پايه عبوديّت و بندگى خدا، تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكس هرگونه تعصّب و لجاجت مايه دورى از حقّ و محروم شدن از سعادت است .
تعصّب به معنى ((وابستگى غيرمنطقى به چيزى )) تا آنجا كه انسان حق را فداى آن كند و لجاجت به معنى اصرار. بر چيزى است به گونه اى كه منطق و عقل را زير پا بگذارد، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز ((تقليد كوركورانه )) است كه سدّ راه پيشرفت و تكامل انسانهاست .
هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ بازمى گرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام پيشين را مورد بررسى قرار مى دهيم به خوبى مى توان دريافت كه اين سه امر (تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه ) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پُر است از اشارات روشن به اين مسئله كه در يك بررسى فشرده در اينجا به سراغ آن مى رويم :
از قوم نوح عليه السّلام آغاز مى كنيم ، قرآن مجيد مى گويد:
1- و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا اءستكبارا (سوره نوح ، آيه 7)
2- و قالوا لاتذرنّ آلهتكم و لاتذرنّ ودّا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا (سوره نوح ، آيه 23)
سپس به داستان هود نگاه مى كنيم ، قرآن درباره آنها مى گويد:
3- قالوا اءجئتنا لنعبد اللّه وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين (سوره اعراف ، آيه 70)
سپس نوبت به داستان ابراهيم عليه السّلام مى رسد، قرآن در اين زمينه مى گويد:
4- اذ قال لاءبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون * قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين (سوره انبيا، آيات 52 و 53)
5- قال هل يسمعونكم اذ تدعون * اءو ينفعونكم اءو يضرّون * قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون (سوره شعرا، آيات 72 تا 74)
سپس نوبت به قوم موسى و فرعون مى رسد، مى فرمايد:
6- قالوا اءجئتنا لتلفتنا عمّا وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الاءرض و ما نحن لكما بمؤ منين (سوره يوسف ، آيه 78)
سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام بازمى گرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمايان مى بينيم :
7- و اذا قيل لهم اءتّبعوا ما اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما اءلفينا عليه آبائنا اءولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون (سوره بقره ، آيه 170)
8- اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فاءنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين و الزمهم كلمة التّقوى و كانوا اءحقّ بها و اءهلها و كان اللّه بكلّ شيى عليما (سوره فتح ، آيه 26)
9- و نيز مى فرمايد:و لو نزّلناه على بعض الاعجمين * فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين (سوره شعراء، آيات 198 و 199)
گاه تعصّب اقوام را بر ضدّ يكديگر بيان مى كند و مى فرمايد:
10- و قالت اليهود ليست النّصارى على شى ء و قالت النّصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب كذالك قال الّذين لايعلمون مثل قولهم فاللّه يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون (سوره بقره ، آيه 113)
در جاى ديگر مسئله تقليد كوركورانه و تعصّب و لجاجت را به عنوان يك برنامه عمومى همه اقوام گمراه شمرده ، مى فرمايد:
11- و كذالك ما اءرسلنا من قبلك من قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون (سوره زخرف ، آيه 23)
12- و يقولون اءئنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون (سوره صافّات ، آيه 36)
ترجمه :
1- و من (نوح ) هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند) تو آنها را بيامرزى ، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند.
2- و (قوم نوح ) گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد (به خصوص ) بتهاى ((وَدّ))، ((سواع ))، ((يغوث ))، ((يعوق )) و ((نسر)) را رها نكنيد!
3- گفتند: آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، رها كنيم ؟! پس اگر راست مى گويى آنچه را (از بلا و عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى ، بياور (ما آماده ايم )!
4- (به ياد بياور ابراهيم را) آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد))؟! گفتند: ((ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند))!
5- گفت : ((آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟! يا سود و زيانى به شما مى رسانند))؟! گفتند: ((ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند)).
6- (فرعونيان به موسى ) گفتند: ((آيا آماده اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف سازى و بزرگى (و رياست ) در روى زمين ، از آن شما دو تن (موسى و هارون ) باشد؟!ما (هرگز) به شما ايمان نمى آوريم ))!
7- و هنگامى كه به آنها گفته شود: ((از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!)) مى گويند: ((نه ) ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم )) آيا اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟!
8- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند (در مقابل ) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤ منان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيز داناست .
9- هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجم ها (غير عرب ) نازل مى كرديم - و او آن را بر ايشان مى خواند (به خاطر تعصّب و لجاجت ) به آن ايمان نمى آوردند!
10- يهوديان گفتند: ((مسيحيان هيچ موقعيّتى (نزد خدا) ندارند)) و مسيحيان نيز گفتند: ((يهوديان هيچ موقعيّتى ندارند (و بر باطلند))) در حالى كه هر دو دسته كتاب آسمانى را مى خوانند (و بايد از اين گونه تعصّب ها بركنار باشند) افراد نادان (ديگر، همچون مشركان ) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف داشتند داورى مى كند.
11- و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مَست و مغروران گفتند: ((ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم ))!
12- و پيوسته مى گفتند: ((آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم ))؟!
تفسير و جمع بندى
برنامه عمومى اقوام منحرف !
همان گونه كه در بالا اشاره شد اين رذايل سه گانه اخلاقى يعنى ((تعصّب )) و ((لجاجت )) و ((تقليد كوركورانه )) يك برنامه عام براى همه اقوام زشتكار پيشين بوده است ، آنها به خاطر وابستگى شديد به افكار و برنامه هاى خرافى ، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروى نياكانشان ادامه مى دادند و به اين طريق ، خرافات بى اساس از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شد، و صداى دلنشين مردان الهى كه براى هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعره هاى جاهلانه آنان گم مى شد.
نخست از داستان نوح عليه السّلام شروع مى كنيم مى بينيم كه بت پرستان عصر آن پيامبر اولواالعزم به قدرى لجوج و متعصّب بودند كه حتّى از شنيدن صداى اين منادى توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح عليه السّلام مى خوانيم : ((و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو (اى خدا) آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهايشان را بر سر و صورت مى پيچيدند و در مخالفت با حق اصرار ورزيدند و شديدا تكبّر كردند))! (و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا اءستكبارا).(296)
آرى تعصّب و لجاجت آنها به قدرى شديد بود كه اجازه نمى دادند ذرّه اى از امواج صوتى نوح عليه السّلام كه حامل پيام حقيقت بود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز از حقيقت به راستى عجيب و خطرناك است .
در آيه بعد چهره ديگرى از همين رذايل اخلاقى در قوم نوح عليه السّلام به چشم مى خورد، قرآن درباره آنها مى گويد: ((آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد مخصوصا بتهاى (بزرگ ) ((وَدّ))، ((سواع ))، ((يغوث ))، ((يعوق )) و ((نسر)) را رها نكنيد))، (و قالوا لاتذرنّ آلهتكم و لاتذرنّ ودّا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا).(297)
امّا چرا و به چه دليل دست از اين بت هاى رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دست خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدّرات جهان هستى ، و هم بر مقدّرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچ دليلى بر آن جز تعصّب و تقليد كوركورانه نداشتند.
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوى پيامبرشان هود عليه السّلام با آنها سخن مى گويد، مى فرمايد: ((قوم عاد به قدرى لجوج و متعصّب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيد خالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند رها كنيم ؟ (ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد، هر كارى از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را (از بلا و عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور اگر راست مى گويى ))! (قالوا اءجئتنا لنعبد اللّه وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين ).(298)
به اين ترتيب بر اثر تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه ، توحيد خالص كه روح جهان هستى است در نظر آنها امرى وحشتناك ، و پرستش بت هاى بى عقل و شعور امرى شايسته و با ارزش جلوه مى كرد، و حتّى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن است كمترين اعتنايى به احتمال عذاب الهى نمى كردند و مصرّا از او مى خواستند كه به تهديدهاى خود جامه عمل بپوشانند، اين خيره سرى چيزى جز محصول تعصّب و لجاجت نبود.
آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصّب خشك و تقليد غلط!
در چهارمين آيه ، سخن از پيامدهاى شوم اين رذايل اخلاقى درباره ((نمرود)) و نمروديان است ، مى فرمايد: ((هنگامى كه ابراهيم به پدرش (عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسّمه هاى بى روحى را كه شما همواره پرستش مى كنيد چيست ))؟ (اذ قال لاءبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون ).(299)
ولى آنها جوابى نداشتند جز اينكه ((گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند))، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين ).(300)
و هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام با صراحت به آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد بيدار نشدند، ابراهيم عليه السّلام بى اعتبار بودن اين خدايان ساختگى و بى ارزش را از طريق بت شكنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پرده هاى جهل و تعصّب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايى از آتش پرتاب كردند، و هنگامى كه آتش بر ابراهيم عليه السّلام سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پيوست باز هم اين اسيران زنجيره هاى جهل و تعصّب و لجاجت به بهانه هاى ديگرى همچون سِحر به راه خود ادامه دادند.
اينها همه نشان مى دهد كه تا چه حدّ اين رذايل اخلاقى خطرناك و مانع از آزادانديشى و رسيدن به حق است ، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مى شوند تن به هر ذلّت و حقارتى مى دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى شكنند ولى تسليم حق نمى شوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بت پرستى لجوجانه قوم ((نمرود)) مى كند، هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام با دليل بسيار روشن و قاطع ، بت پرستى را ابطال مى نمايد و به آنها مى گويد: ((آيا آنها را كه مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟ يا سود و زيانى به شما مى رسانند))؟ (قال هل يسمعونكم اذ تدعون * اءو ينفعونكم اءو يضرّون ).(301)
آنها هيچ پاسخ منطقى در برابر گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: ((ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كردند))، (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون ).(302)
در حالى كه اگر انسان مى خواهد تقليد كند حدّاقل بايد از عالم و دانشمندى تبعيّت كند كه او را به واقعيّت ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى اين حجاب تعصّب و لجاجت به قدرى ضخيم است كه اجازه نمى دهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند، و ماوراى آن را روشن سازد.
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسى عليه السّلام است ، آنها بر اين آيين بت پرستى نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: (((اى موسى ) آيا آمدى كه ما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازى ؟ و بزرگى (و رياست ) در روى زمين فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نمى آوريم ))! (قالوا اءجئتنا لتلفتنا(303) عمّا وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الاءرض و ما نحن لكما بمؤ منين ).(304)
آنها هرگز از خود سؤ ال نمى كردند كه آيين موسى عليه السّلام حق است يا باطل و در برابر آيين نياكانشان چه امتيازى دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظ كنيم ، خواه حق باشد يا باطل ! ارزش واقعى براى ما همين است و بس ، سپس آن را با سوءظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسى عليه السّلام به عنوان آيين الهى ارائه مى دهد در واقع مقدّمه اى است براى رسيدن به مقاصد سياسى و حكومت بر مردم ، نه خدايى در كار است و نه وحى آسمانى ! اين بدبينى نيز از آثار همان تعصّب و لجاجت بود كه جهت فرار از حق ، عذر و بهانه هاى واهى براى خود مى تراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسى عليه السّلام بر افكار مصريان بيفتد، هم آيين خرافى نياكانشان را از دست مى دهند، و هم حكومتى را كه بر اساس آن بنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصّب و لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براى ادامه حكومت خود مى خواستند، تصوّرشان اين بود كه موسى و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومت كرده اند.
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مى يابد تا عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى رسد.
در هفتمين آيه نيز مى بينيم كه عامل اصلى انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصّب است كه دَرهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان اين صفات رذيله مى بندد، مى فرمايد: ((هنگامى كه به آنها (مشركان عرب ) گفته شود از آنچه كه خدا نازل كرده است پيروى كنيد مى گويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم ))، (و اذا قيل لهم اتّبعوا ما اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما اءلفينا عليه آبائنا...).(305)
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكنى به آنها مى دهد و مى گويد: ((مگر نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند))؟ (...اءولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون ).(306)
تعبيرات آيه نشان مى دهد كه آنها انكار نمى كردند كه آنچه را پيغمبر آورده ((ما اءنزل اللّه )) و فرمان الهى است ، بلكه به قدرى گرفتار جهل و تعصّب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدّم مى شمردند، نياكانى كه واقف به جهل و گمراهيشان بودند.
به اين ترتيب جهل و تعصّب سبب مى شود كه انسان به راحتى ما اءنزل اللّه را رها سازد و پشت به حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيّه مى اندازد كه كفّار با ديدن آن همه آيات و نشانه هاى حقّانيّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به خاطر تعصّب هاى جاهلى ايمان نياوردند و اين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت ، مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهليّت داشتند (به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود (تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصّب بايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چيز غالب است ))، (اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فاءنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين و الزمهم كلمة التّقوى و كانوا اءحقّ بها و اءهلها و كان اللّه بكلّ شيى عليما).(307)
حميّت از مادّه حمى (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه بر اثر عوامل خارجى در بدن انسان يا اشياى ديگر به وجود مى آيد، به همين دليل به حالت تب ، حُمّى (بر وزن كبرى ) گفته مى شود.
سپس به حالات روحى همچون خشم و تكبّر و تعصّب ، حميّت اطلاق شده است ، چرا كه همه اينها حالتى آتشين در انسان ايجاد مى كند.
جالب اينكه در اين آيه حميّت به جاهليّت اضافه شده كه اشاره اى به تعصّب هاى برخاسته از جهل و نادانى ، و سكينه كه نقطه مقابل آن است به خدا نسبت داده شده است كه آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ايمان .
در بحث هاى آينده پيرامون تعصّب منفى و مثبت نكته اضافه شدن حميّت به جاهليّت روشن تر خواهد شد.
در نهمين آيه اشاره به نكته ديگرى شده است كه پرده از روى تعصّب شديد مشركان عرب در عصر جاهليّت برمى دارد، مى فرمايد: ((هرگاه قرآن را بر بعضى از عجم ها (غيرعربها) نازل مى كرديم و او آن را به ايشان مى خوانده ، به آن ايمان نمى آوردند))، (و لو نزّلناه على بعض الاءعجمين * فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين ).(308)
يعنى نژادپرستى و تعصّب قومى آنها به قدرى شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالى و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتواى بى نظير بر فردى غيرعرب نازل مى شد، تعصّب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمى داد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبى نشان مى دهد كه رذيله اخلاقى ((تعصّب و لجاجت )) تا چه حدّ مى تواند انسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
گرچه بعضى از مفسّران براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند ولى روشن ترين و مناسب ترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روى همين اصل در بعضى از روايات اسلامى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افراد متعصّب و لجوج را در سرنوشت شوم اعراب جاهلى شريك مى شمرد و مى فرمايد: ((من كان فى قلبه حبّة من خَردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع اءعراب الجاهليّة ؛ هر كس در دلش به اندازه دانه خَردلى عصبيّت باشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليّت محشور مى كند))، (دانه خَردلى دانه بسيار ريزى است كه همواره به عنوان ضرب المثل براى خُردى ذكر مى شود).(309)
در دهمين آيه ، چهره ديگرى از اين رذيله اخلاقى در اقوام مختلف ديده مى شود و آن اينكه هر گروهى به خاطر تعصّب و لجاجت ، خود را بهترين مى داند، و ديگران را نفى مى كند گويى تنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ ، و همين امر سبب درگيرى مستمرّ در ميان اقوام مى شود، مى فرمايد: ((يهود گفتند مسيحيان (نزد خدا) هيچ ارزشى ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشى ندارند، در حالى كه هر دو گروه ، كتاب آسمانى را مى خواندند (كه به آنها دستور مى داد بايد از اين گونه تعصّب ها به كنار باشند) آرى افراد نادان (از مشركان عرب ) نيز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت درباره اختلاف آنها داورى خواهد كرد))، (و قالت اليهود ليست النّصارى على شى ء و قالت النّصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب كذالك قال الّذين لايعلمون مثل قولهم فاللّه يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).(310)
از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه تعصّب ها و خودبينى ها از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار اين رذيله اخلاقى خواهد شد.
تعبير به ((الّذين لايعلمون )) (كسانى كه نمى دانند) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه مشركان عرب يكى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح ، يا همه امّت هاى پيشين كه بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسير كرده اند.
در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلّى و عمومى است و نشان مى دهد كه در تمام طول تاريخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه كفر و توحيدستيزى ايفا مى كرده است ، مى فرمايد: ((اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم ، مگر اينكه ثروتمندان مَست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و به آثار و روش آن ها اقتدا مى كنيم ))! (و كذالك ما اءرسلنا من قبلك من قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون )(311)
اين تعبير نشان مى دهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبر الهى همان تعصّب و تقليد كوركورانه ناشى از جهل بوده است .
و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقى آشكارتر مى شود.
در دوازدهمين و آخرين آيه مى خوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگ ترين انبياى الهى و عقل كلّ را متّهم به جنون مى كردند و آن را بهانه مخالفت خود با آيين آنها قرار مى دادند، مى فرمايد: ((آنها پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم ؟)) (و يقولون اءئنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ).(312)
عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصّب گرفتار بودند كه نمى فهميدند اين سخن يك گفتار ضدّ و نقيض است ، ((شاعر بودن )) احتياج به تفكّر و ذوق سليم و آگاهى كافى از دقايق سخن دارد (توجّه داشته باشيد كه شاعر از مادّه شعور گرفته شده است ) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست .
همچنين گاه آن ها را متّهم به ((سِحر)) و ((جنون )) مى كردند در حالى كه سِحر نيز احتياج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشيارى خاصّى را مى طلبد، و اين با جنون سازگار نيست ، اين سخنان ضدّ و نقيض ناشى از جهل و تعصّب بود.
نتيجه نهايى
يك نگاه اجمالى به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقت را اثبات مى كند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت ، تقليدهاى كوركورانه اى است كه از تعصّب و لجاجت و وابستگى بى قيد و شرط نسبت به امورى كه با تمايلات نفسانى و هوا و هوسهاى انسان مى سازد ناشى مى شود.
ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقى صفحات تاريخ بشريّت را سياه كرده و پيامبر الهى را با مشكل ترين موانع رو به رو ساخته ، و خونهاى زيادى را بر خاك ريخته است و همين معنى براى پى بردن به آثار زيانبار آن كافى است .
اگر اين رذيله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريّت چهره ديگرى داشت و پيشرفت تكامل تمدّنها شتاب ديگرى پيدا مى كرد، و نيروهاى خلّاق در مسير سعادت انسانها به كار مى افتاد، و به جاى اينكه به صورت سيل ويرانگرى درآيد، نهرهاى منظّمى از معارف الهيّه را تشكيل مى داد كه همه جا مايه عمران و آبادى قلوب بود.
تعصّب و لجاجت در احاديث اسلامى
پيش از آنكه به تحليل معنى تعصّب و سرچشمه و انگيزه ها و آثار زيانبار آن بپردازيم لازم است نگاهى به احاديث اسلامى كه در اين زمينه وارد شده است بيفكنيم ، چرا كه بسيارى از مسايل مورد نظر در لا به لاى اين احاديث به صورت اجمالى مطرح شده است .
احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من كان فى قلبه حبّة من خَردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع اءعراب الجاهليّة ؛ هر كس در دلش به اندازه دانه خَردلى عصبيّت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليّت محشور مى كند)).(313)
اين تعبير نشان مى دهد كه اين رذيله اخلاقى به قدرى خطرناك است كه پايين ترين درجات آن نيز با ايمان خالص سازگار نيست .
2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ اللّه يعذّب السّتّة بالسّتّة ، العرب بالعصبيّة ، و الدّهاقين بالكبر، و الاءمراء بالجور، والفقهاء بالحَسد، و التّجّار بالخيانة ، و اءهل الرّساتيق بالجهل ؛ خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب مى كند: عرب را به خاطر تعصّب ، و اربابان را به خاطر تكبّر، و حاكمان را به خاطر ستم ، و فقيهان را به خاطر حَسد، و تجّار را به خاطر خيانت ، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى ))!(314)
جالب اينكه تعصّب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده ، در حالى كه همه آنها از گناهان بزرگ است .
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ليس منّا من دعا الى عصبيّة ، و ليس منّا من قاتل على عصبيّة ، و ليس منّا من مات على عصبيّة ؛ كسى كه مردم را دعوت به تعصّب كند از ما نيست ، و كسى كه به خاطر تعصّب بجنگد از ما نيست ، و كسى كه با تعصّب بميرد از ما نيست ))!(315)
4- اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه معروف ((قاصعه )) كه اساس آن بر نفى تكبّر و تعصّب است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابليس را تعصّب و تكبّر مى شمرد، و مى فرمايد: ((هنگامى كه خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم عليه السّلام سجده كنند، همگى اطاعت كردند جز ابليس )) سپس مى افزايد: ((اعترضته الحميّة فافتخر على آدم بخلقه و تعصّب عليه لاءصله فعدوّ اللّه امام المتعصّبين ، و سلف المستكبرين الّذى وضع اءساس العصبيّة ؛ تكبّر و تعصّب به او دست داد، و بر آدم عليه السّلام به خاطر خلقت خويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبت به او تعصّب ورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواى متعصّبان ، و سر سلسله مستكبران است ، و كسى است كه بناى تعصّب را پى ريزى كرد))!(316)
5- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من تعصّب اءو تعصّب له فقد خلع ربق الاءيمان من عنقه ؛ هر كس تعصّب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته هاى ايمان را از گردن خود بازگردانده است )).(317)
مى دانيم ((تعصّب )) و ((لجاجت )) لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحت يك عنوان آورديم ، در رابطه با نكوهش رذيله لجاجت نيز روايات زيادى داريم از جمله :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاك و اللّجاجة ، فاءنّ اءولها جهل و آخرها ندامة ؛ از لجاجت بپرهيزيد كه آغاز جهل و پايانش پشيمانى است ))!(318)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((اءللّجاج اءكثر الاءشياء مضرّة فى العاجل و الآجل ؛ لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است )).(319)
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اءللّجاج بذر الشّرّ؛ لجاجت بذر شَرّ و بدى است ))!(320)
4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: ((اءللّجاجة تسلّ الرّاءى ؛ لجاجت آراء انسان را سست ، و او را به خطا مى افكند)).(321)
5- و نيز از همان حضرت آمده است : ((ليس للجوج تدبير؛ لجوج مديريّت و تدبير ندارد)).(322)
با توجّه به رواياتى كه در بالا آمد تاءثير تخريبى اين دو رذيله اخلاقى (تعصّب و لجاجت ) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مى شود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته ، و به سوى كفر و شِرك و اقتداى به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق مى دهد كه دلايل آن را در بحث بعد خواهيد خواند.
1- مفهوم تعصّب و انگيزه هاى آن
((تعصّب )) از مادّه ((عَصَب )) در اصل به معنى رشته هايى است كه مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پيوند مى دهد، سپس اين ماده به معنى هر نوع وابستگى شديد فكرى و عملى آمده است كه غالبا بار منفى دارد هر چند وابستگى هاى مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كه شرح آن در بحث هاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.
بديهى است وابستگى هاى غيرمنطقى نسبت به شخص يا عقيده و يا چيزى انسان را به لجاجت و تقليد كوركورانه نسبت به آن وادار مى كند، و سرچشمه بسيارى از كشمكشها و جنگ ها و خونريزيها و اختلافات مستمر است .
هرگاه اين گونه تعصّب ها از ميان جامعه انسانى برود و مردم تسليم منطق و حرف حساب باشند بسيارى از اختلافات برچيده مى شود و آرامش بر جوامع بشرى حاكم مى شود.
چنين تعصّبى كه نتيجه مستقيم آن لجاجت و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمه مى گيرد:
1- حبّ ذات و علاقه شديد به نياكان - حبّ ذات افراطى سبب مى شود كه انسان نسبت به هر چيزى كه به او ارتباط پيوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت به پدر و نياكان و آيين و رسوم آنها.
اين وابستگى شديد عامل انتقال بسيارى از خرافات و زشتى ها به بهانه حفظ ادب و سنن ، از نسلى به نسل ديگر مى باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت حق است .
دفاع و طرفدارى شديد از قوم و قبيله گاه به جايى مى رسد كه بدترين افراد قبيله و زشت ترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصّب بسيار زيبا جلوه مى كند در حالى كه بهترين افراد قبايل ديگر و عالى ترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است !
2- پايين بودن سطح فكر و فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاه تر و فرهنگ آنها ضعيف تر باشد، تعصّب هاى جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاى كوركورانه در ميان آنها بيشتر است ، به عكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كامل تر شود توجّه او به منطق و استدلال و نفى تعصّب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاى تقليد كوركورانه بيشتر مى شود.
3- شخصيّت زدگى عامل ديگرى براى تعصّب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصى در نظر انسان چنان قداست پيدا مى كند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج مى شود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پايينى قرار داشته باشد و همين امر سبب مى شود كه عدّه اى چشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بى آنكه در محتواى سخنان و رفتار او كمترين انديشه كنند!
4- اِنزواى اجتماعى و فردى يكى ديگر از اسباب تعصّب است - وقتى انسان در خودش و محيط فكرى و اجتماعيش فرو برود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بى خبر بماند نسبت به آنچه در اختيار اوست سخت وابسته مى شود، در برابر آن تعصّب مى ورزد، در حالى كه اگر با ديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطه هاى قوّت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشكار مى گردد، و به او اجازه مى دهد بهترين انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پيامدهاى منفى تعصّب و لجاجت
تعصّب و لجاجت ، آثار منفى شديدى دارد كه در زندگى انسانهاى متعصّب و لجوج به زودى ظاهر مى شود.
1- تعصّب يعنى وابستگى غيرمنطقى به شخص يا عقيده يا عادات و رسم خاصّى ، همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمى بر ديده عقل انسان مى افكند، و او را از درك حقايق و خير و شَرّ و مصلحت و مُفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم مى سازد.
به همين دليل در احاديث سابق خوانديم كه لجوج مديريّت و تدبير ندارد، و در حالات شيطان ديديم كه به خاطر تعصّب از درك بديهيّات واماند، و رشته عبوديّت و بندگى را از گردن خويش برداشت و براى هميشه رانده درگاه الهى شد.
2- تعصّب و لجاجت آتش سوزانى است كه پيوندهاى وحدت و اتحّاد را در جامعه بشرى مى سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد مى پاشد و نيروهايى را كه بايد صرف پيشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستيز با يكديگر وامى دارد، به همين دليل در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اللّجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب ؛ لجاجت آتش جنگها را روشن مى سازد و دلها را پُر از كينه و دشمنى مى كند)).(323)
3- تعصّب و لجاجت سبب مى شود كه دوستان از هم دور شوند و محبّت ها به عداوت ها مبدّل گردد.
4- تعصّب و لجاجت يكى از عوامل مهمّ كفر است ، و بسيارى از امّت هاى پيشين تنها به اين دليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصّب و لجاجت نسبت به آيين نياكانشان مانع پذيرش حقّ شد (شرح اين معنى را در تفسير آيات گذشته خوانديم ).
5- تعصّب و لجاجت مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است ، چرا كه سبب مى شود انسان مدّتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست مى رسد سرانجام خسته و وامانده از راهى كه رفته است بازمى گردد.
روى همين معنى از حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ثمرة اللّجاج العطب ؛ ثمره لجاجت شكست خوردن و هلاكت است )).(324)
و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيمانى است همان گونه كه در احاديث گذشته به آن اشاره شده بود كه ((آغاز لجاجت ، جهل است و پايان آن ندامت ))!
6- تعصّب و لجاجت در بسيارى از مواقع ، كنترل امور را از اختيار انسان خارج مى سازد و او را به جاهايى مى كشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است ، روى اين جهت در بعضى از احاديث اسلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است كه مى فرمايد: ((لا مركب اءجمح من اللّجاج ؛ هيچ مركبى سركش تر از مركب لجاجت نيست ))!(325)
7- و بالاخره تعصّب و لجاجت هم دنياى انسان را بر باد مى دهد و هم آخرت او را، چرا كه در دنيا سرچشمه عداوت ها و جدايى ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مى شود و در آخرت سبب دورى از رحمت خدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤ منان على عليه السّلام خوانديم : ((اءللّجاج اءكثر الاءشياء مضرّة فى العاجل و الاءجل ؛ لجاجت از همه چيز زيانبارتر است در دنيا و آخرت ))!
بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقى (تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه ) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسيار نزديكى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم .
انگيزه هاى تعصّب و لجاجت نيز روشن است ، زيرا: تعصّب هاى كور و مخرّب قبل از هر چيز برخاسته از جهل و نادانى است ، به همين دليل هر قومى جاهل تر باشند، تعصّب و وابستگيش به آنچه دارد بيشتر است ، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحوّل در وضع خود، گامهايى به سوى تكامل بردارند، و همين تعصّب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنها مى شود.
در اخبار گذشته خوانديم كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمود: ((از لجاجت بپرهيزيد كه آغاز آن جهل و پايان آن پشيمانى است ))!
عامل ديگر تعصّب و لجاجت ، خودخواهى است ، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه مند و وابسته اند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همين كه احساس مى كنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است ، آن را پذيرا مى شوند و چشم و گوش خود را بر همه چيز مى بندند.
گاه راحت طلبى و تنبلى نيز انگيزه تعصّب و لجاجت مى شود، زيرا انتقال از وضع موجود به وضعى ديگر در بسيارى از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع دارد و افراد عافيت طلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت مى چسبند، و از آن جدا نمى شوند.
3- تعصّب مذموم ممدوح
((تعصّب )) و ((حميّت )) و ((تقليد)) سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هر چند غالبا واژه تعصّب در بخش مذموم به كار مى رود.
به طور كلّى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غيرمنطقى باشد تعصّب مذموم است ، و اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان ((تعصّب جاهليّت )) ياد شده است ، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصّب مثبت و ممدوح است .
امام اميرمؤ منان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى فرمايد: در يك جا مى گويد: ((فاءطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبيّة ، و اءحقاد الجاهليّة ، فانّما تلك الحميّة تكون فى المسلم من خطرات الشّيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته ؛ شراره هاى تعصّب و كينه هاى جاهليّت را كه در قلب شما پنهان شده است ، خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصّب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهى ها و فساد و وسوسه هاى شيطان است )).(326)
و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصّب و لجاجت است در جاى ديگر مى فرمايد: ((فاءن كان لابدّ من العصبيّة فليكن تعصّبكم لمكارم الخصال ، و محامد الاءفعال ، و محاسن الامور الّتى تفاضلت فيها المجداء و النّجداء من بيوتات العرب ... فتعصّبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذّمام ، و الطّاعة للبرّ، و المعصية للكبر، و الاءخذ بالفضل ، و الكفّ عن البغى ...؛ اگر قرار است تعصّبى در كار باشد، تعصّب خود را در اخلاق پسنديده ، افعال نيكو، كارهاى خوب ، و اعمال و امورى كه افراد باشخصيّت و شجاع از خاندان هاى (برجسته ) عرب داشتند قرار دهيد... تعصّب شما در راه حفظ صفات باارزش همچون حفظ حقوق همسايگان ، وفاى به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچى از تكبّر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد))!(327)
به اين ترتيب امام عليه السّلام به هر دو شاخه ((تعصّب )) در اين خطبه اشاره فرموده ، و فرزندش امام سجّاد عليه السّلام در برابر اين سؤ ال كه عصبيّت چگونه است ، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرار داده چنين مى فرمايد: ((العصبيّة الّتى ياءثم عليها صاحبها اءن يرى الرّجل شرار قومه خيرا من قوم آخرين ! و ليس من العصبيّة اءن يحبّ الرّجل قومه ولكن من العصبيّة اءن يعين قومه على الظّلم ؛ تعصّبى كه دارنده آن مرتكب گناه مى شود اين است كه انسان بدان طايفه خود را از نيكان طوايف ديگر بهتر بداند (و به خاطر تعصّب بدان را بر نيكان مقدّم بشمرد) ولى تعصّب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبّت داشته باشد تعصّب آن است كه آنها را در ظلمشان يارى دهد)).(328)
مطابق اين حديث وابستگى به قوم و طايفه تا آن حدّ كه به آنها علاقه داشته باشد و در كارهاى خير آنان را يارى دهد نكوهيده نيست ، چرا كه اين وابستگى نه تنها او را به انجام كار خلافى دعوت نكرده ، بلكه تشويق به پيوندهاى محبّت آميز و سازنده نموده است ، تعصّب نكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگى هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زير پا بگذارد و حتّى بدان وابسته را بر نيكان غيروابسته مقدّم بشمرد.
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((لم يدخل الجنّة حميّة غير حميّة حمزة ابن عبدالمطّلب ، و ذلك حين اءسلم غضبا للنّبىّ فى حديث السّلا(329) الّذى القى على النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ؛ هيچ تعصّبى وارد بهشت نمى شود جز تعصّب حمزة بن عبدالمطّلب (330) و اين زمانى بود كه اسلام آورد و به خاطر (بى احترامى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جهت ) بچه دان حيوانى كه بر آن حضرت فكنده شده بود خشمگين گشت (و به يارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد))).(331)
بديهى است تعصّب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بى منطق چيزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصّب ممدوح است ، اگر حمزه عليه السّلام به خاطر تعصّب چيزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى داد مذموم بود.
4- تقليد سازنده و كوركورانه
((تقليد)) نيز همانند ((تعصّب )) داراى دو شاخه است : شاخه مثبت ، و شاخه منفى ، و به تعبير دقيق تر براى تقليد چهار قسم تصوّر مى شود كه سه قسم آن منفى است و يك قسم آن مثبت .
نخست ((تقليد جاهل از جاهل )) است كه گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان ديگرى تبعيّت كنند و اعتقادات و رسوم و سنّت هاى غلط آنان را پذيرا گردند، اين گونه تقليد است كه در آيات قرآن شديدا از آن مذمّت شده و از اسباب لجاجت و تعصّب و گاه از آثار آن محسوب مى شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم ديگر، و ايستادن در برابر انبياى الهى و داعيان به سوى حق است .
دوّم ((تقليد عالم از جاهل )) است كه بدترين نوع تقليد مى باشد و آن اينكه انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصّب ، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بيفتد.
مسئله عوام زدگى و تسليم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقليد عالم از جاهل است .
سوّم ((تقليد عالم از عالم ديگر)) است به اين صورت كه انسان گاه ، زحمت بحث و بررسى و تحقيق درباره بعضى از مسائل را به خود ندهد و چشم و گوش بسته به دنبال عالمى بيفتد، روشن است كه اين تقليد نيز نكوهيده است ، هر چند مانند قسم اوّل و دوّم نيست ، زيرا بر علما و دانشمندان هر امّت لازم است به تحقيق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتن سرمايه هاى علمى در برابر تقليد ك
-
next page
fehrest page
back page
نوع چهارم ((تقليد جاهل از عالم )) در آنچه مربوط به علم اوست ، و به تعبير ديگر مراجعه غيرمتخصّصين به متخصّصين هر فن ، و باز به تعبير ديگر آنچه را كه انسان نمى داند از كسانى كه آگاه و اهل خبره آنند فراگيرد و به آن عمل كند (درست مانند مراجعه بيماران به اَطبّاه در بيمارى هاى مختلف ) اين مسئله پايه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشكيل مى دهد.
توضيح اينكه : علوم و فنون و دانشها به حدّى وسيع و گسترده است كه يك انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قديم الايّام چنين بوده و در عصر ما كه علوم به شاخه هاى بسيار متعدّد و پيشرفته اى تقسيم شده اين مسئله ظاهرتر و آشكارتر است تا آنجا كه حتّى يك انسان نمى تواند مثلا در تمام رشته هاى پزشكى يا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى ديگر.
با اين حال چاره اى جز اين نيست كه افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه كنند، اين يك اصل مسلّم است كه از سوى تمام عُقلاى جهان به رسميّت شناخته شده است و رها كردن آن سبب از هم پاشيدگى تمام پيوندهاى اجتماعى مى شود.
در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دينى نيز همين گونه است ، هرگز نمى توان انتظار داشت كه همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از اين رشته ها به اندازه اى وسيع و گسترده است كه بعد از پنجاه سال نيز احتياج به بحث و بررسى بيشتر دارد (مانند علم فقه ).
طبيعى است كه در اين گونه علوم نيز افراد غير وارد به آگاهان اين علوم مراجعه كنند.
ولى البتّه در مورد اصول دين كه پايه هاى اصلى دين را تشكيل مى دهد و هر كس به فراخور حالش مى تواند درباره آن تحقيق كند بايد دليلى متناسب با فكر و فهم خود به دست آورد، و تقليد در آن جايز نيست ، بايد تحقيق كرد و آن را از روى دليل شناخت .
به هر حال اين قسم تقليد مذموم و نكوهيده حساب نمى شود، اين مصداق ...انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون (332) نيست بلكه مصداق ...فاءسئلوا اءهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون (333) است .
تعصّب مذموم كه سبب لجاجت و تقليد كوركورانه است ، ارتباطى با اين مسئله ندارد.
5- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقى مانند ساير رذايل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگيزه ها و ريشه ها و از بين بردن آن است ، و با توجّه به اينكه ريشه تعصّب ، حبّ ذات افراطى ، پايين بودن سطح فرهنگ ، شخصيّت زدگى ، و اِنزواى اجتماعى و فكرى است ، براى از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروههاى مختلف اجتماعى بياميزند، حبّ ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاى زيانبار قومى و قبيلگى از ميان آنها برچيده شود تا پايه هاى تعصّب و لجاجت و تقليدهاى كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثارها و پيامدهاى زيانبار آن توجّه شود، كه اين خود عامل ديگرى براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى است .
هنگامى كه انسان توجّه داشته باشد كه تعصّب و لجاجت ، پرده اى بر فكر و عقل او مى اندازد و او را از درك صحيح بازمى دارد، و نيز پيوندهاى وحدت و اتحّاد را در جامعه بشرى پاره مى كند، و بذر نِفاق و اختلاف را در ميان آنها مى پاشد، و مايه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هايى كه هرگز انتظار آن را نداشته است مى كشاند، به يقين توجّه به اين امور، او را از مركب سركش تعصّب و لجاجت پايين مى آورد، و از بيراهه هاى خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمود مى گردد.
يكى ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقى تغيير شكل و تعويض محتواى آن است به اين معنى كه انگيزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدايت كنيم :
مثلا كسى كه داراى تعصّب شديد نسبت به مسائل نادرستى است ، به جاى اينكه انگيزه تعصّب را در او بميرانيم ، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازيم .
اين همان چيزى است كه در سخنان نورانى اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه قاصعه خوانديم كه مى فرمايد: ((اگر بنا هست تعصّب داشته باشيد سعى كنيد تعصّب شما به خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد)).(334)
يعنى اگر بناست وابستگى تواءم با اصرار نسبت به چيزى داشته باشيد اين وابستگى را نسبت به فضائل اخلاقى قرار دهيد.
6- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل ((تعصّب )) و ((لجاج )) و ((تقليد كوركورانه )) تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، يعنى انسان حق را نزد هر كس ، حتّى دورترين و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.
اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقيم است .
اين فضيلت اخلاقى جز براى مؤ منان و صالحان و كسانى كه از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرايشهاى گروهى بركنارند حاصل نمى شود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان ، سلامت فكر و روح ، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است . قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين مى فرمايد:
((فلا و ربّك لايؤ منون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا فى اءنفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما؛ به پروردگارت سوگند كه آنها مؤ من نخواهند بود مگر اينكه در اختلافاتشان ، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند))!(335)
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((و ما كان لمؤ من و لامؤ منة اذا قضى اللّه و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم ...؛ هيچ مرد و زن باايمانى حق ندارند هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بداند اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشند...)).(336)
البتّه تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقى - به دو معنى استعمال مى شود، يكى تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و ناراضى و ناشُكرى .
موضوع بحث ما در اينجا معنى اوّل است و معنى دوّم به خواست خدا در بحث ((رضا و تسليم )) خواهد آمد.
10 و 11 : جُبن و شجاعت
اشاره :
ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلّت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مى باشد، نيروهاى بالفعل و بالقوّه او را بر باد مى دهد، و دشمن را بر انسان مسلّط مى سازد.
نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسى ترين پايه سربلندى و عظمت انسانهاست ، نه تنها در ميدان جنگ كه در ميدان هاى سياست و اجتماعى و حتّى مباحث علمى ، شجاعت نقش كليدى را دارد، و به همين دليل علماى اخلاق به طور گسترده از ((جُبن )) و ((شجاعت )) سخن گفته اند و عوامل و نتايج و آثار و پيامدهاى هر يك را مورد تحليل و بررسى قرار داده اند.
در كتب پيشينيان علم اخلاق ، شجاعت يكى از اركان چهارگانه فضايل ، و ترس يكى از رذايل چهارگانه شمرده شده است .
در تاريخ انبياى بزرگ ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعت به خوبى نمايان است ، آرى آنها اسطوره هاى مقاومت و شجاعت بودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و جلوه هاى اين فضيلت اخلاقى و مظاهر شوم خصلت ترس ، آن رذيله اخلاقى را در لا به لاى آيات ، و در جاى جاى قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- در داستان ابراهيم عليه السّلام چنين مى خوانيم :
و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين * اذ قال لاءبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون * قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين * قال لقد كنتم اءنتم و آبائكم فى ضلال مبين * قالوا اءجئتنا بالحقّ اءم اءنت من الّلاعبين * قال بل ربّكم ربّ السّماوات و الاءرض الّذى فطرهنّ و اءنا على ذلكم من الشّاهدين * و تاللّه لاءكيدنّ اءصنامكم بعد اءن تولّوا مدبرين * فجعلهم جذاذا الّا كبيرا لهم لعلّهم اليه يرجعون (سوره انبياء، آيات 51 تا 58)
2- در مورد موسى بن عمران عليه السّلام چنين مى خوانيم :
...يا موسى لاتخف انىّ لايخاف لدىّ المرسلون (سوره نمل ، آيه 10)
3- درباره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مى خوانيم :
...فلمّا جاوزه هو و الّذين آمنوا معه قالوا لاطاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده قال الّذين يظنّون اءنّهم ملاقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللّه و اللّه مع الصّابرين * و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين (سوره بقره ، آيات 249 و 250)
4- در مورد ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شجاعان باايمان و مدّعيان دروغين ترسو نيز چنين مى خوانيم :
و اذ قالت طائفة منهم يا اءهل يثرب لامقام لكم فارجعوا و يستاءذن فريق منهم النّبىّ يقولون انّ بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الّا فرارا * و لمّا راءى المؤ منون الاءحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الّا ايمانا و تسليما (سوره احزاب ، آيات 13 و 22)
5- و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است :
قل هل تربّصون بنا الّا احدى الحسنيين و نحن نتربّص بكم اءن يصيبكم اللّه بعذاب من عنده اءو بايدينا فتربّصوا انّا معكم متربّصون (سوره توبه ، آيه 52)
6- درباره گروهى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:
الّذين قال لهم النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل * انّما ذلكم الشّيطان يخوّف اءوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين (سوره آل عمران ، آيات 173 و 175)
7- الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون اءحدا الّا اللّه و كفى باللّه حسيبا (سوره احزاب ، آيه 39)
ترجمه :
1- ما وسيله رشد ابراهيم عليه السّلام را از قبل به او داديم ، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم - آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟!)) - گفتند: ((ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند)) - گفت : ((مسلّما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد!)) - گفتند: ((آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى ؟!)) - گفت : (((كاملا حق آورده ام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من براى اين امر از گواهانم ! - و به خدا سوگند در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم ! - سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان - را قطعه قطعه كرد تا شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند)!)).
2- ((...اى موسى ! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند))!
3- ((...سپس هنگامى كه او (طالوت ) كه با او ايمان آورده بودند (و از بوته آزمايش ، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند (از كمى نفرات خود ناراحت شدند و عدّه اى ) گفتند: ((امروز ما توانايى مقابله با (جالوت ) و سپاهيان او را نداريم )) امّا آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: ((چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان ) است )) - و هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: ((پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيّت كافران پيروز بگردان ))!
4- و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها (منافقان ) گفتند: (((اى اهل يثرب ) اى مردم مدينه ! اينجا جاى توقّف شما نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد!)) و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: ((خانه هاى ما بى حفاظ است !)) در حالى كه بى حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند - (امّا) مؤ منان وقتى لشكر احزاب را ديدند گفتند: ((اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفته اند!)) و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.
5- بگو آيا در مورد ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد (يا بر شما پيروز مى شويم يا شربت شهادت مى نوشيم ) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عدّه اى از سوى خودش (در آن جهان ) به شما برساند يا (در اين جهان ) به دست ما (مجازات شويد) اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى كشيم !
6- اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن ) براى (حمله به ) شما اجتماع كرده اند، از آنها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى است - اين فقط شيطان است كه پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى اساس ) مى ترساند، از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!
7- (پيامبران پيشين ) كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى مى كردند و (تنها) از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است .
تفسير و جمع بندى
پيامبران خدا ترسو نيستند
در نخستين آيات مورد بحث شجاعت بى نظير قهرمان توحيد ابراهيم عليه السّلام در بربر بت پرستان لجوج و متعصّب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مى دهد كه اين پيغمبر بزرگ الهى ، چگونه در مبارزه با بت پرستى در عين تنهايى و نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوه دشمنان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت آنها را پشتيبانى مى كرد كمترين سستى به خود راه نداد.
آيات فوق مى گويد: ((ما وسيله رشد ابراهيم عليه السّلام را از قبل به او داديم و از (شايستگى ) او آگاه بوديم ))، (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين ).(337)
در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجّهى را به ابراهيم عليه السّلام داده بود، ولى بى شك ابراهيم عليه السّلام كه در بهره گيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين بهره گيرى را كرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بت پرستى برخاست و چنانكه در ادامه اين آيات آمده است با قوّت و قدرت و صراحت ، نخست از عمويش آزر شروع كرد، و گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روحى كه پرستش مى كنيد چيست ؟!)) و هنگامى كه ((آزر)) به او جواب داد: ((اين رسم و سنّت نياكان ماست گفت : به يقين هم شما و هم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بودند))!
((آزر)) هنوز باور نمى كرد كه ابراهيم با اين صراحت به طور جدّى به مبارزه با بتها كه آن هم خواهان داشت برخيزد، پرسيد: آيا شوخى مى كنى ؟! و ابراهيم عليه السّلام در جواب گفت : اين يك مطلب كاملا جدّى است ، پروردگار شما همان آفريننده زمين و آسمان است ... سپس افزود: ((به خدا سوگند من نقشه اى براى نابودى اين بتها در غياب شما مى كشم !))، (و تاللّه لاءكيدنّ اءصنامكم بعد اءن تولّوا مدبرين ).(338)
و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها را جز بت بزرگ آنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن بازمى گردند از آن عبرت گيرند، (فجعلهم جذاذا الّا كبيرا لهم لعلّهم اليه يرجعون ).(339)
در اينكه مرجع زمين ((اليه )) در بخش اخير آيه چيست ؟ مفسّران احتمالات زيادى داده اند: بعضى گفته اند ضمير به ((كبيرهم )) برمى گردد، يعنى به سوى بت بزرگ برگردند و از او سؤ ال كنند چه حادثه اى سبب شكستن ساير بت ها شده و چه عاملى سبب نجات او گرديده است و طبيعى است بت از پاسخ به آن عاجز است و از اينجا بى اعتبارى بتها را دريابند.
احتمال ديگر اين كه ضمير به ((ابراهيم )) بازمى گردد، يعنى بت پرستان به سراغ ابراهيم عليه السّلام آيند، و از او درباره انگيزه بت شكنيش سؤ ال كنند و او حقايق را براى آنان بازگو كند (البتّه در اين صورت جمله الّا كبيرا لهم تاءثيرى در مفهوم آيه ندارد به خلاف تفسير قبل ).
احتمال سوّم اينكه ضمير به ((خداوند متعال )) برمى گردد، يعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بت پرستى را رها كنند و به سوى خدا بازگردند (اين تفسير نيز اشكال سابق را دارد).
و از همه مناسب تر همان تفسير اوّل است .
به هر حال آيه نشان مى دهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم شجاعت بى نظير آنها بوده است ، آنها از غير خدا نمى ترسيدند، و در راه خدا كمترين سستى به خود راه نمى دادند و از جُبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى است پاك و مبرّا بودند و به همين دليل يك تنه در برابر انبوه دشمنان مى ايستادند و پيروز مى شدند.
بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جُبن بر آنها مسلّط مى شد هرگز نه قادر به انجام رسالت خويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مى شدند.
در دوّمين آيه مخاطب موسى بن عمران عليه السّلام است ، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستور داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز الهى به مار عظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين درس اخلاق به موسى عليه السّلام داده شد كه : ((اى موسى ! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند))! (...يا موسى لاتخف انّى لايخاف لدىّ المرسلون ).(340)
و با توجّه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر است مؤ منان در هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكّل كنند و با شجاعت و شهامت به سوى اهداف مقدّسى كه دارند پيش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است ، به موسى عليه السّلام گفته شد: ((اى موسى ! نترس و پيش بيا كه تو در امن و امانى ))! (يا موسى اءقبل و لاتخف انّك من الآمنين ).
موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را باز يافت و در اينجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به سوى آن پيش برود، و آن را با دست خود بگيرد! (قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولى ).(341)
به يقين اين كار براى موسى عليه السّلام بسيار شاقّ و سنگين بود ولى آن را انجام داد و بر آن پيروز شد.
آرى موسى عليه السّلام بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در برابر اژدهاى ديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آن را در واقع عصاى دست خود كند!
بسيارى از مفسّران ((جانّ)) را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و باريك كه با سرعت حمله مى كند تفسير كرده اند، در حالى كه در جاى ديگر كه موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبير به ((ثعبان )) شده كه به معنى اژدهاى عظيم است ، به همين دليل بعضى احتمال داده اند عصا در آغاز كار مبدّل به مار كوچكى شد و تدريجا به صورت اژدهاى عظيمى درآمد!
بعضى نيز گفته اند ((عصا)) مبدّل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى كوچك حركت مى كرد!
جالب اينكه در قرآن مجيد نُه بار جمله ((لاتَخَف )) (نترس ) آمده است كه در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است ، شايد به اين جهت كه موسى عليه السّلام دشمن بسيار بزرگ و خطرناكى همچون فرعون داشت ، و بايد با اين خطاب هاى الهى براى مبارزه با او آماده مى شد.
سوّمين بخش از اين آيات درباره قوم ((طالوت )) است همان مردى كه از سوى پيامبر زمان (اشموئيل ) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى مبارزه با ((جالوت )) بيدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامى كه مى خواست براى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر خود ترتيب داد، تا سَره از ناسَره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها در يك لشكر سبب سستى ديگران مى شود، باز شناخته شوند.
آرى آنها را در حالى كه شديدا تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت هر كس از آن بنوشد از ما نيست ، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى تر كنند از ما هستند. اكثريّت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومت بودند از عهده اين امتحان برنيامدند، تنها گروه اندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه قرآن درباره آنان مى گويد: ((هنگامى كه لشكر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت ، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كه به فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز شده اند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: ((...ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين ؛ پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعيّت كافران پيروز گردان ))!(342)
خداوند به بركت شجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم و سر تا پا مسلّح طالوت پيروز كرد.
در آيات بعد سخن از ترس و جُبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جنگ احزاب ، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم مؤ منان راستين است .
نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها (منافقان ) گفتند: اى مردم مدينه ! اينجا (ميدان جنگ احزاب ) جاى توقّف نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد، و گروهى از آنان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است ، در حالى كه بدون حفاظ نبود بلكه (اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت ) مى خواستند فرار كنند))! (و اذ قالت طائفة منهم يا اءهل يثرب لامقام لكم فارجعوا و يستاءذن فريق منهم النّبىّ يقولون انّ بيوتا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الّا فرارا).(343)
البّته ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد آنها وحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولى چنان كه در آيه 22 همين سوره آمده ((مؤ منان راستين نه تنها از مشاهده لشكر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعده هاى الهى و پيامبر دانستند، و بر ايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد))! (و لمّا راءى المؤ منون الاءحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و ما زادهم الّا ايمانا و تسليما).(344)
جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منافقان و افراد ضعيف الايمان و ترسو اجازه بازگشت به مدينه را داد، چرا كه اگر مى ماندند نه تنها كارى از آنها ساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل ديگران مى پاشيدند!
به همين دليل در آيه 47 سوره توبه درباره جمعى از اين گونه افراد مى خوانيم : ((لو خرجوا فيكم ما زادوكم الّا خبالا...؛ اگر آنها همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد، چيزى بر شما نمى افزودند))!
بايد توجّه داشت كه ((خَبَل )) و ((خَبَال )) به معنى اضطراب و ترديد است كه از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصميم گيرى حاصل مى شود كه يكى از عوامل آن ترس و وحشت زياد است كه موجب مى شود انسان تعادل فكرى خود را از دست بدهد.
در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعت ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رو به رو مى شويم ، شجاعتى كه از منطق ايمان سرچشمه مى گرفت ، آنها به خوبى مى ديدند كه در ميدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى رود: راهى به سوى ((شهادت )) پيش مى رود كه نهايت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن ، كه آن هم باعث افتخار در دنيا و آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم به شكست است يا مرگ ذلّت بار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بديهى است كسى كه چنين درك و ديده اى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راه نمى دهد، و از اين رذيله بزرگ اخلاقى بركنار است (قل هل تربّصون بنا الّا احدى الحسنيين و نحن نتربّص بكم ان يصيبكم اللّه بعذاب من عنده اءو باءيدينا فتربّصوا انّا معكم متربّصون ).(345)
و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پيروزى مسلمانان همين شجاعت زاييده از ايمان و منطق ((قل هل تربّصون بنا الّا احدى المحسنيين )) بود.
در ششمين آيه ، با چهره ديگرى از شجاعت اين دين باوران شجاع در جنگ اُحد رو به رو مى شويم .
مى دانيم در اُحد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنياپرست كه سنگرهاى حسّاس خود را رها كردند و به جمع غنايم پرداختند گرفتار شكست سختى شدند، و ضايعات فراوانى به بار آمده است دشمن پيروزمند به هنگام بازگشت از ميدان جنگ در اثناى راه مكّه از بازگشت خود پشيمان شد و با يكديگر توافق كردند كه به مدينه بازگردند و از فرصت به دست آمده استفاده كنند و ضربه نهايى را بر مسلمين وارد كنند.
هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين مسئله آگاه شد ابتكار مهمّى به خرج داد، دستور داد لشكر اسلام حتّى كسانى كه جراحتى در ميدان اُحد بر تن داشتند به استقبال لشكر دشمن بروند.
اين دستور بسيار مؤ ثّر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشكر دشمن افكند به گونه اى كه ترجيح دادند، پيروزى نسبى خود را با حمله مجدّد به خطر نيافكنند و به مكّه بازگشتند.
آيه مورد بحث به اين معنى اشاره كرده ، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن مى ستايد، مى فرمايد: ((آنها كه دعوت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پس از آنكه جراحاتى به آنها رسيده بود اجابت كردند (و در حالى كه هنوز زخمهاى ميدان اُحد التيام نيافته بود، به سوى ميدان حمراءالاسد شتافتند آرى ) كسانى از آنها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند پاداش بزرگى دارند))، (الّذين استجابوا للّه و الرّسول من بعد ما اءصابهم القرح للّذين اءحسنوا منهم و اتّقوا اءجر عظيم ).(346)
سپس ايمان و شهامت را چنين مى ستايد: ((آنها كسانى بودند كه مردم به آنان گفتند: مردم (لشكر دشمن ) براى حمله به شما اجتماع كرده اند، از آنان بترسيد، امّا (نه تنها نترسيدند بلكه ) بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى است ))! (الّذين قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل ).(347)
در كجاى دنيا ديده شده است كه مجروحان جنگى فورا به ميدان بازگردند و در صفوف مقدّم جاى گيرند، آرى اين شجاعت و شهامت بى نظير بود كه وسوسه هاى دشمن را خنثى كرد، و با چنين حضورى در ميدان جنگ او را ماءيوس و ناكام نمود.
به هر حال حمراءالاسد صحنه عجيبى بود كه طعم پيروزى موقّت اُحد را در كام قريش تلخ كرد، و به آنها نشان داد كه مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقّتا عقب نشستند ولى ابتكار عمل را از دست نداده اند، و دشمن بايد منتظر ضربات آينده مسلمين باشد.
به اين ترتيب نه تنها در يك شكست خطرناك پيشگيرى كردند بلكه پايه پيروزى هاى آينده را نهادند و آثار منفى شكست را از دل دوستان خود زدودند و با توكّل بر پروردگار چراغ اميد را در قلب ها فروزان ساختند.
از آيه فوق استفاده مى شود كه سخنان وحشت انگيز بعضى از شياطين كه مسلمانان را از اجتماع لشكر قريش مى ترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ايجاد نكرد، بلكه بر ايمانشان افزود، و ميزان توكّل آنها را بالا برد، اين به خاطر آن بود كه متذكّر وعده هاى الهى و صدق گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدند كه اگر در ميدان اُحد به دستور حضرتش عمل مى كردند، هرگز آن شكست نيز به وجود نمى آمد.
از شگفتى هاى اين جنگ آن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((تنها كسانى كه در اُحُد شركت كردند به ميدان حمراءالاسد بيايند، و به ديگران اجازه نداد كه در اين پيكار شركت جويند، تا به دشمن بفهماند لشكر اُحد حتّى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نيرومند و آماده پيكار است ، و به هيچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نيافته ، و اين همان است كه دشمن را به شدّت مضطرب ساخت )).
در ادامه اين آيات ، در آيه 175 همين سوره به تفاوت ميان افراد جُبان و ترسو و شجاعان مؤ من اشاره مى كند، و چنين مى فرمايد: ((اين فقط شيطان است كه پيروان خود را مى ترساند، از آنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد))، (انّما ذلكم الشّيطان يخوّف اءوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين ).(348)
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه ترسها جنبه شيطانى دارد و هدفش تضعيف روحيّه مؤ منان و كشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زير بار مسؤ ليّت ها فرار كنند، در حالى كه مؤ منان راستين هيچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!
مطابق اين تعبيرات ، ترس و جُبن ريشه شيطانى دارد، در حالى كه شجاعت و شهامت داراى ريشه ايمانى است ، آرى شجاعت از آثار ايمان است ، چرا كه مؤ من با اِتّكا به خدا كه قدرتش مافوق همه قدرتهاست خود را در همه صحنه ها پيروز مى بيند و افراد ضعيف الايمان با اِتّكا به قدرت خود كه به هر حال شكست پذير است خويش را ناتوان مشاهده مى كنند و به همين دليل ترس و وحشت در صحنه هاى مهّم زندگى بر آنها چيره مى شود.
در داستان غزوه ((حمراءالاسد)) شياطين انس و جنّ دست به دست هم دادند تا قدرت لشكر قريش را بزرگ نشان دهند، و مؤ منان را از رويارويى با آنها بترسانند، در حالى كه به تعبير قرآن تنها اولياى شيطان و دوستان او از اين گونه امور مى ترسند، و اولياءاللّه وحشتى به خود راه نمى دهند.(349)
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث يكى از صفات ويژه مبلّغان رسالت هاى الهى پاك بودن از رذيله ترس از غيرخدا ذكر شده ، مى فرمايد: ((آنها كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى را مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا ترسى به خود راه نمى دادند و همين بس كه خداوند حسابگر است ))! (الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون اءحدا الّا اللّه و كفى باللّه حسيبا)(350)
تبليغ رسالات الهى مهمترين وظيفه پيامبران خداست ، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذيله خوف و ترس است .
اين آيه كه ناظر به پيامبران پيشين است به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در درجه اوّل و در درجه بعد به همه پيروان راستين او هشدار مى دهد كه در مقام ابلاغ رسالت هاى الهى از هيچ چيز و هيچ كس جز خدا ترس و واهمه اى نداشته باشند و مفهوم اين سخن آن است كه افراد جُبان و ترسو نه شايسته اداى اين رسالتند و نه قادر بر اين كار!
بعضى از مفسّران معتقدند كه اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران الهى در مقام تبليغ رسالت الهى نبايد تقيّه كنند، ولى اين سخن در صورتى صحيح است كه تقيّه به معنى ترس و وحشت از مخالفين باشد، در حالى كه تقيّه هميشه ناشى از ترس نيست ، بلكه گاه هدف جلب و جذب مخالفين و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدريجى است ، و شايد گفتار ابراهيم ((هذا ربّى )) در برابر ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان از اين باب بوده است (دقّت كنيد).
نتيجه نهايى
از آيات قرآن مجيد كه نمونه هاى روشنى از آن در بالا آمد، اهمّيّت شجاعت و شهامت و نقش اين فضيلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادّى انسانها از يك سو، و آثار سوء رذيله ترس و جُبن از سوى ديگر آشكار مى شود.
درست است كه در اين آيات ، شجاعت و ترس به طور مستقّل و مستقيم مورد بحث واقع نشده ولى به طور ضمنى با بيان گويا نقش هر دو در زندگى انسانها تبيين گرديده است .
جُبن و ترس در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى نكوهش از اين رذيله اخلاقى بازتاب گسترده اى دارد از جمله :
1- امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: ((لايكون المؤ من جبانا و لاحريصا و لاشحيحا؛ انسان باايمان نه ترسوست و نه حريص و نه بخيل ))!(351)
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ((ترس )) و ((حرص )) و ((بخل )) با روح ايمان سازگار نيست ، چرا كه مؤ من ، متكّى به خداست ، و آن كس كه چنين تكيه گاهى دارد ترسى به خود راه نمى دهد، و نه بخيل و حريص است زيرا او به فضل و كَرَم الهى اميدوار مى باشد، و با اين حال حرص و بخلى به او راه نمى يابد.
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الجُبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوءالظّنّ باللّه سبحانه ؛ ترس و حرص و بخل ، صفات زشتى است كه در سوءظن به خداوند سبحان خلاصه مى شود))!(352)
اين حديث توضيح ديگرى است بر آنچه در حديث بالا آمد، و ريشه اصلى اين صفات رذيله را تبيين مى كند.
3- اميرمؤ منان على عليه السّلام دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مى كند، چرا كه ترس آنها را آفات مشورت است مى فرمايد: ((لاتشركنّ فى راءيك جبانا يضعّفك عن الاءمر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم ؛ هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهّم بازمى دارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ جلوه مى دهد))!(353)
همين معنى در عهدنامه مالك اشتر به شكل ديگرى مطرح شده است ، امام عليه السّلام مالك را از مشورت با بخيلان و ترسوها و حريصان نهى مى كند.(354)
4- اين موضوع به قدرى مهم است كه در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم كه دستور مى داد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شركت نكنند (مبادا مايه تضعيف روحيّه ديگران بشوند) مى فرمايد: ((من اءحسّ من نفسه جبينا فلايغز؛ كسى كه در خود ترسى احساس مى كند در جنگ شركت نكند))!
5- در حديث ديگرى امام اميرمؤ منان عليه السّلام حديث بالا را شكافته و با صراحت مى گويد: ((لايحلّ للجبان اءن يغزو، لاءنّه ينهزم سريعا و لكن لينظر ما كان يريد اءن يغزوبه فليجهّز به غيره ؛ جايز نيست افراد ترسو در جنگ شركت كنند چرا كه به سرعت فرار مى كنند (و مايه تضعيف ديگران مى شوند) ولى لازم است صلاح و تجهيزات خود را در اختيار ديگران قراردهند)).(355)
1- ترس معقول و نامعقول
بى شك منظور از جُبن و ترس در اينجا جُبن و ترس معقول نيست بلكه جُبن و ترس نامعقول است ، توضيح اينكه :
ترس از امورى كه واقعا خطرناك است يكى از پديده هاى روحى و طبيعى و از نعمت هاى بزرگ خداست ، چرا كه اگر انسان از هيچ چيز خطرناكى نترسد، به زودى زندگى خود را از دست مى دهد، اين همان چيزى است كه از آن تعبير به تهوّر و بى پروايى در مقابل خطر مى كنند، مانند كسى كه بى خيال و بدون نگاه كردن به اين طرف و آن طرف ، از يك خيابان پُر رفت و آمد مى گذرد، چنين كسى به يقين در معرض حوادث خطرناك رانندگى قرار دارد.
اين گونه ترس خواه در زندگى عادى روزانه باشد يا در موارد موادّغذايى مشكوك يا مسائل اقتصادى و سياسى و غير آن كاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است كه انسان را تهديد مى كند.
ترس مذموم آن است كه انسان از عوامل بترسد كه در خور ترسيدن نيست ، هر خطر موهومى را جدّى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه چيز و به اصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال عدم موفقيّت واهمه داشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى است ، مايه شكست و ذلّت و زبونى است .
اين جهان از همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است ، موانع ، مشكلات و خطرها هميشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را به طور جدّى آماده مقابله با آنها نسازد موفّق نخواهد شد.
غالبا ممكن نيست ما دست به كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين شده باشد، يا هيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك پندار باطل است . اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مى شود و آثار منفى صفت رذيله ترس و جُبن خود را نشان مى دهد.
هر كشاورزى احتمال خوشكسالى و آفت را مى دهد، هر تاجرى احتمال نوسان قيمت ها و دگرگونى وضع بازار را مى دهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات ديگر را مى دهد، و در هر عمل جرّاحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به اين احتمالات ترتيب اثر داده شود بايد دست روى دست بگذاريم و هيچ كارى نكنيم و فقط در انتظار مرگ باشيم .
به يقين در اين گونه موارد بايد خطرات جدّى را پيش بينى كرد و راه مقابله با آن را شناخت ، و از بى پروايى و تهوّر پرهيز نمود، در عين حال احتمالات نسنجيده و نامعقول و يا احتمالاتى كه هميشه و در هر حال وجود دارد نبايد سدّ راه انسان شود.
اين روشن ترين تعريفى است كه براى مسئله شجاعت به عنوان يكى از صفات فضيله و ترس به عنوان يكى از صفات رذيله مى توان كرد.
در حديثى از امام حسن مجتبى عليه السّلام در تعريف جُبن چنين مى خوانيم : ((الجراءة على الصّديق و النّكول عن العدوّ؛ جُبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى ))!(356)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم كه از پاسخ از سؤ ال درباره معنى شجاعت فرمود: ((موافقة الاءقران و الصّبر عند الطّعان ؛ هماهنگى با اقران و ايستادگى در برابر ضربات دشمن )).(357)
قرآن مجيد در يك جا مى فرمايد: ((و لاتلقوا باءيديكم الى التّهلكة ؛ با دست خود خويشتن را به هلاكت بيافكنيد)).(358)
و در جاى ديگر در صف مؤ منان راستين مى گويد: ((...اءشدّاء على الكفّار...؛ آنها در برابر كافران سخت و شديدند (و ترس و واهمه اى به خود راه نمى دهند))).(359)
از آنچه در بالا گفته شود به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه شجاعت به عنوان يك فضيلت حدّ وسطى است در ميان ((تهوّر)) و ((جُبن )).
2- آثار منفى جُبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى
اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادى در سراسر زندگى انسانها دارد و به يقين يكى از عوامل قطعى شكست و زبونى و ذلّت است .
ملّت هاى بسيارى را در طول تاريخ مى شناسيم كه با داشتن عِدّه و عُدّه فراوان سالها گرفتار زبونى و اسارت بودند، ولى به محض اينكه رهبرى شجاع و فرماندهى باشهامت پيدا كردند تمام توان آنها بسيج شد و به سرعت عقب ماندگى هود را جبران كردند و به اوج عزّت و عظمت رسيدند.
شجاعت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هنگام هجرت و در ميدان بدر و اُحد، و در ميدان احزاب و در ساير غزوات يكى از مهمترين عوامل پيروزى و پيشرفت سريع اسلام بود.
به همين دليل در احاديث اسلامى از امام على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((الشّجاعة عزّ حاضر و الجُبن ذلّ ظاهر؛ شجاعت عزّت حاضر است و جُبن ذلّت آشكار))!
و در جاى ديگر فرمود: ((الشّجاعة نصرة حاضرة و فضيلة ظاهرة ؛ شجاعت يارى حاضر و فضيلت آشكار است )).(360)
يكى ديگر از آثار منفى اين رذيله اخلاقى اين است كه انسان را از كارهاى بزرگ بازمى دارد، زيرا كارهاى بزرگ هميشه با مشكلات بزرگ رو به روست ، و انسانهايى را مى طلبد كه بتوانند از سدّ مشكلات عبور كنند، و اين كار از افراد ترسو ساخته نيست .
بنابراين چنين افرادى به فرض كه در زندگى توفيقى نصيبشان شود ناچيز و محدود خواهد بود، و هرگز نمى توانند دست به كارهاى مهمّ اجتماعى خواه جنبه انقلابى داشته باشد يا اصلاحى بزنند!
اين مسئله تا آنجا پيش مى رود كه در اسلام از مشورت مديران موفّق ، جامعه در كارهاى مهم با افراد جُبان و ترسو نهى شده است ، چرا كه آنها هميشه آيه ياءس مى خوانند و مديران را از انجام كارهاى مهم بازمى دارند!
اميرمؤ منان على عليه السّلام به مالك اشتر دستور داد كه افراد ترسو را در شوراى خود نپذيرد، چرا كه آنها سبب تضعيف او مى شوند، لاتدخلنّ فى مشورتك ... جبانا يضعّفك عن الاءمور.(361)
و در جاى ديگر آمده است : ((و يعظّم عليك ما ليس بعظيم ؛ و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ نشان مى دهند)).
3- ريشه هاى جُبن
1- ضعف ايمان و سوءظنّ به خدا، زيرا افراد باايمان داراى توكّل و اميد به لطف خداوند و اعتقاد به وعده هاى او هستند، و چنين كسانى هرگز سست و زبون نخواهند شد، و از حوادث هر قدر بزرگ باشد نمى ترسند، اين همان است كه در فرمان معروف مالك اشتر آمده است كه امام عليه السّلام مى فرمايد: ((انّ البخل و الجُبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوءالظّنّ باللّه ؛ بخل و ترس و حرص ، غرائز و تمايلات متعدّدى هستند كه جامع آنها سوءظنّ به خداى بزرگ است ))!
2- احساس كمبود شخصيّت و عقده حقارت يكى ديگر از دلايل جُبن و ترس است ، به همين دليل هر اندازه به افراد شخصيّت داده شود بر شجاعت آنها افزوده مى شود و از همين رو از حديث امام اميرمؤ منان آمده است كه : ((شدّة الجُبن من عجز النّفس و ضعف اليقين ؛ شدّت ترس از ناتوانى روحى و ضعف يقين سرچشمه مى گيرد))!(362)
3- ((عدم آگاهى و جهل )) در بسيارى از اوقات سبب جهل مى شود، انسان از اشخاص و جانداران و موجوداتى كه درست آنها را نمى شناسند مى ترسد، ولى هنگامى كه به قدر كافى آگاهى مى يابد ضعف او زايل مى شود.
4- ((عافيت طلبى )) يكى ديگر از اسباب ترس است ، چرا كه هميشه شجاعت در عين اينكه پيروزى مى آفريند مشكلات و ناراحتى هايى را نيز ممكن است به همراه داشته باشد كه باب طبع عافيت طلبان ترسو نيست .
5- بروز حوادث تلخ و ناگوار غالبا سبب مى شود كه انسانها به نوعى ترس گرفتار شوند، زيرا اين حوادث تلخ ذهنيّت هاى ترس آلودى در انسان به وجود مى آورد كه گاه تا آخر عمر با اوست و جز با روانكاوى صحيح برطرف نمى گردد.
6- افراط در احتياط مى تواند ناشى از ترس باشد و يا عاملى براى ايجاد ترس ، چرا كه به انسان مى گويد از هر احتمال خطرى بايد پرهيز كرد، و اين يكى از ريشه هاى اصلى ترس است .
7- انكار نمى توان كرد كه ساختمان روحى و جسمى افراد نيز در بروز اين پديده شوم مؤ ثّر است ، گروهى از افراد را مى بينيم كه به خاطر ضعف قلب يا ناتوانى اعصاب ، يا ضعفهاى ديگر جسمانى ، از همه چيز مى ترسند، در حالى كه از اين حالت متنفّرند ولى نمى توانند آن را از خود دور سازند.
آنها مى گويند: چه كنيم اين ترس دست خودمان نيست ، و بى اختيار بر ما تحميل مى شود، ولى چنان نيست كه اين حالت از طريق روان درمانى قابل تغيير نباشد.
4- طرق درمان و پيشگيرى
يكى از طرق اصلى درمان اين رذيله اخلاقى - همانند درمان ساير رذايل - از يك سو انديشيدن در ثمرات شوم و آثار زيانبار آن است . هنگامى كه افراد جُبان و ترسو آثار نكبت بار و ذلّت و زبونى ناشى از ترس بى جا و عقب ماندگى و محروميّت حاصل از آن را در زندگى خود يا ديگران مشاهده كنند غالبا به فكر تجديدنظر در برنامه اخلاقى خود و دور ساختن اين رذيله مى افتند.
پرداختن به قطع ريشه ها راه مهمّ ديگر درمان آن است ، هنگامى كه ابرهاى تيره و تار سوءظن باللّه از آسمان قلب انسان كنار رود، و خورشيد توكّل بر جان او نورافشان شود ظلمات خيالات واهى كه انسان را به ترس بى جا مى كشاند برچيده خواهد شد، ولى اين كار احتياج به مطالعه و دقّت فراوان دارد.
يكى ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقى ورود در صحنه هاى رعب آور و تكرار آن است ، فى المثل بعضى هستند كه از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت دارند ولى هنگامى كه چند بار تكرار شود وحشت آنها فرومى ريزد.
بعضى ديگر از سفرهاى دريايى يا هوايى سخت متوحّش مى شوند ولى با تمرين و تكرار اين وحشت از بين مى رود، بعضى از سخن گفتن يا سخنرانى در حضور جمع مى ترسند ولى غالبا اين ترس با تمرين و تكرار از ميان خواهد رفت .
يكى از فلسفه هاى تمرينها مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دلهاى سربازان و افسران و فرماندهان است .
در كلمات قصار اميرمؤ منان عليه السّلام اين معنى به صورت زيبايى بيان شده مى فرمايد: ((اذا هبت اءمرا فقع فيه ، فانّ شدّة توقّيه اءعظم ممّا تخاف منه ؛ هنگامى كه از چيزى مى ترسى خود را در آن بيفكن كه آن ترس از خود آن سخت تر و وحشتناك تر است ))!(363)
مرحوم علّامه خويى رحمة اللّه در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مى گويد:
((بسيار مى شود كه براى انسان كارى پيش مى آيد كه به خاطر جُبن و جهل از آن وحشت مى كند... و اين وحشت ناشى از جُبن ، مانع پيشرفت كارها مى شود. در اينجا امام عليه السّلام تشويق به دور ساختن ترس از خود مى كند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمّل ترس ناشى از ترديد و دودلى ، سخت تر از افتادن در آن امر خوفناك است )).
سپس مى افزايد: ((مكتشفان و محقّقان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نايل شدند، آنها درون جنگلها و صحراهاى آفريقا و بيابانهاى پراكنده وارد شدند و به سير درياها پرداختند، و به درون جزاير دور دست نفوذ كردند، و از اين طريق هم ثروت فراوانى بدست آوردند و هم شهرت جهانى به علاوه به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه اى كردند)). و به گفته شاعر:
چو ترسى به امرى بيندازد خويش در آن و بپيراى تشويق خويش
دو دل بودن و خود نگه داشتن بسى سخت تر مى كند قلب ريش (364)
آرى اين يك واقعيّت است كه ترديدها و دودلى ها و ترس از عواقب خطرناك يك كار غالبا بيش از خود آن انسان را رنج مى دهد.
در زبان عرب ضرب المثلهاى جالبى در اين زمينه ديده مى شود از جمله :
((امّ المقتول تنام و امّ المهدّد لاتنام ؛ مادر مقتول به خواب مى رود، ولى مادر كسى كه تهديد به مرگ شده به خواب نمى رود))!
و نيز گفته اند: ((كلّ اءمر من خير اءو شَرّ فسماعه اءعظم من عيانه ؛ هر كار خير و شَرّى شنيدنش از ديدنش بزرگتر است )).(365)
يكى ديگر از طرق درمان جُبن و ترس ، پاك بودن و پاك زيستن است ؛ زيرا افراد آلوده غالبا از نتيجه اعمال خود بيمناكند و از آنجا كه اعمال آنها روزى آفتابى و برملا مى شود در هراسند، به همين دليل در حديث معروف علوى آمده است : ((ما اءشجع البرى و اءجبن المريب ؛ چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسوست انسان مسئله دار))!(366)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((لو تميّزت الاءشياء لكان الصّدق مع الشّجاعة و كان الجُبن مع الكذب ؛ اگر اشياء از هم جدا شوند (و گروه بندى گردند) صدق و راستى همراه شجاعت خواهد بود و ترس همراه دروغ ))!(367)
5- آثار شجاعت در زندگى انسانها
نقطه مقابل صفت رذيله جُبن و ترس همان شجاعت و دليرى است كه بحث هاى مربوط به آن در لا به لاى مباحث جُبن و ترس آمد و هر يك از اين دو به قرينه مقابله در غالب بحث ها روشن مى شود، شناخت مفهوم جُبن و ترس بدون شناخت مفهوم شجاعت مشكل است ، همان گونه كه شناخت مفهوم شجاعت بدون شناخت جُبن و ترس دشوار مى باشد.
با اين حال براى تكميل بحث هاى گذشته لازم به نظر مى رسد كه توضيحات بيشترى درباره شجاعت و آثار و پيامدهاى آن به ويژه از ديدگاه اخبار و احاديث اسلامى داشته باشيم .
1- در فرمان مالك اشتر كه ((جامع ترين فرمان الهى سياسى )) براى كشوردارى است در موارد متعدّدى به اين مسئله اشاره فرموده است . در يك جا به مالك هشدار مى دهد كه افراد ترسو و حريص را جزء مشاوران خود قرار ندهد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر (يا همه معاونان و كارگزاران ) مى فرمايد: ((ثمّ الصق بذوى المروآت و الاءحساب و اءهل البيوتات الصّالحة و السّوابق الحسنة ثمّ اءهل النّجدة و الشّجاعة و السّخاء و السماحة ، فاءنّهم جماع من الكرم و شعب من العرف ؛ رابطه خود را با افراد باشخصيّت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و باشهامت و سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش ، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركز نيكى هستند))!(368)
در اينجا امام عليه السّلام مسئله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته انسانى و فرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است .
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الشّجاعة زين ، الجُبن شين ؛ شجاعت زينت است و ترس عيب است )).(369)
3- و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مى فرمايد: ((السّخاء و الشّجاعة غرائز شريفة يضعها اللّه سبحانه فى من اءحبّة و اءمتحنه ؛ سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحان آن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است قرار مى دهد)).(370)
4- پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش هفت صفت را ذكر مى كند كه يكى از آنها شجاعت است .(371)
و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مى كند كه باز يكى از آنها شجاعت است .(372)
5- در حديث ليلة المبيت (شبى كه على عليه السّلام به جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بسترش خوابيد تا آن حضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مى خوانيم : صبحگاهان هنگامى كه محاصره كنندگان خانه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، على عليه السّلام را به جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بستر ديدند كه با سخنان زشتى نسبت به مقام والاى على عليه السّلام اهانت كردند، امام عليه السّلام فرمود: اين سخنان را در مورد من مى گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده - و از جمله آنها - اين افتخار را ذكر فرموده : ((و من الشّجاعة ما لو قسّم على جميع جبناء الدّنيا لصاروا به شجعانا؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرموده كه اگر بر تمام افراد ترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد))!(373)
6- در خطبه معروف امام سجّاد على بن الحسين عليه السّلام در شام نيز مى خوانيم كه امام در آغاز خطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: ((اءيّها النّاس : اعطينا ستّا و فضّلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فى قلوب المؤ منين ؛ اى مردم ! خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است . آن شش موهبت عبارت از علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبوبيّت در دلهاى مؤ منان ))!(374)
7- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم - هر چند سخن در اين زمينه بسيار است - فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (به خاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن فرد تعجّب نمود و عرض كرد چگونه مرا از ميان همه آنها آزاد كردى ؟! فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را دوست دارند؛ ((الغيرة الشّديدة على حرمك ، و السّخاء، و حُسن الخلق ، و صدق اللّسان و الشّجاعة ؛ غيرت شديد نسبت به ناموست ، و سخاوت ، و حسن خلق ، و راستگويى و شجاعت ))!
هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره مسلمانان شايسته قرار گرفت .(375)
از احاديث بالا و روايات متعدّد و آياتى كه در بحث بالا داشتيم ارزش والاى اين فضيلت اخلاقى كاملا روشن مى شود، و اهمّيّتى را كه اسلام براى آن قائل است در لا به لاى اين روايات و احاديث نمايان است .
ذكر اين نكته نيز لازم به ذكر مى رسد كه ((شجاعت )) معنى وسيع و گسترده دارد كه دليرى در ميدان نبرد يكى از شاخه هاى آن است . شجاعت در ميدان سياست ، در مسائل علمى ، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و شجاعت در مقام قضاوت داورى و مانند آن هر كدام يكى از شاخه هاى مهمّ شجاعت محسوب مى شود، لذا در بعضى از روايات مى خوانيم : ((الصّبر شجاعة ؛ صبر نوعى شجاعت است )).(376)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است : ((اءشجع النّاس اءسخاهم ؛ شجاع ترين مردم كسى است كه از همه باسخاوت تر باشد))!(377)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((لو تميّزت الاءشياء لكان الصّدق مع الشّجاعة و كان الجُبن مع الكذب ؛ هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و راستى در كنار شجاعت و ترس در كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت )).(378)
اين احاديث هر كدام به يكى از شاخه هاى شجاعت اشاره مى كند كه در مفهوم جامع اين واژه درج شده است (دقّت كنيد).
12 : خود باختگى و توكّل بر خدا
اشاره :
در بسيارى از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى و سرگذشت انبيا و اوليا و صالحان و در كتب علماى اخلاق و ارباب سير و سلوك روى مسئله توكّل به عنوان يك فضيلت مهمّ اخلاقى كه بدون آن نمى توان به مقام قرب الهى رسيد، ياد شده است .
منظور از توكّل سپردن كارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست ، زيرا ((توكّل )) از مادّه ((وكالت )) به معنى انتخاب وكيل نمودن و اعتماد بر ديگرى كردن است ، بديهى است هر قدر وكيل توانايى بيشتر و آگاهى فزون تر داشته باشد شخص موكّل احساس آرامش بيشترى مى كند، و از آنجا كه علم خدا بى پايان و تواناييش نامحدود است هنگامى كه انسان توكّل بر او مى كند آرامش فوق العاده احساس مى كند، در برابر مشكلات و حوادث مقاوم مى شود، و از دشمنان نيرومند و خطرناك نمى هراسد، در سختيها خود را در بن بست نمى بيند و پيوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مى دهد.
انسانى كه بر خدا توكّل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمى كند بلكه به اتّكاى لطف خدا و علم و قدرت بى پايان او خود را پيروز و فاتح مى بيند و حتّى شكستهاى منطقى او را ماءيوس نمى سازد.
هرگاه توكّل به مفهوم صحيح كلمه در جان انسان پياده شود به يقين اميد آفرين ، بروبخش و باعث تقويت اراده و تحكيم مقاومت و پايمردى است .
مسئله توكّل در زندگى انبياى بزرگ الهى درخشش فوق العاده اى دارد، بررسى آيات قرآنى در اين زمينه نشان مى دهد كه آنها هميشه در برابر مشكلات طاقت فرسا خود را زير سپر توكّل قرار مى دادند، و يكى از دلايل مهمّ پيروزى آنها داشتن همين فضيلت اخلاقى بوده است .
با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و با توجّه به ترتيب تاريخى سرگذشت انبيا مسئله توكّل را در زندگى آنان مورد بررسى قرار مى دهيم (از نوح عليه السّلام شروع كرده به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم ):
1- واتل عليهم نباء نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت فاءجمعوا اءمركم و شركائكم ثمّ لايكن اءمركم عليكم غمّة ثمّ اقضوا الىّ و لاتنظرون (سوره يونس ، آيه 71)
2- انّى توكّلت على اللّه ربّى و ربّكم (سوره هود، آيه 56)
3- ربّنا انّى اءسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل اءفئدة من النّاس تهوى اليهم و ارزقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون (سوره ابراهيم ، آيه 37)
4- ...ان اريد الّا الاصلاح مااستطعت و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت و اليه انيب (سوره هود، آيه 88)
5- و قال يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرّقة و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الّا اللّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون (سوره يوسف ، آيه 67)
6- و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلّوا ان كنتم مسلمين * فقالوا على اللّه توكّلنا ربّنا لاتجعلنا فتنة لقوم الظّالمين (سوره يونس ، آيه 84 و 85)
7- و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (سوره بقره ، آيه 250)
8- فان تولّوا فقل حسبى اللّه لا اله الّا هو عليه توكّلت و هو ربّ العرش العظيم (سوره توبه ، آيه 129)
9- و مالنا اءلّا نتوكّل على اللّه و قد هدانا سبلنا و لنصبرنّ على ماآذيتمونا و على اللّه فليتوكّل المتوكّلون (سوره ابراهيم ، آيه 12)
10- ...و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ... (سوره طلاق ، آيه 3)
ترجمه :
1- سرگذشت نوح را بر آنها بخوان ! در آن هنگام كه به قوم خود گفت : ((اى قوم من ! اگر تذكّرات من نسبت به آيات الهى ، بر شما سنگين (و غيرقابل تحمّل ) است ، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكّل كرده ام ! فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد، سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند (تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من خاتمه دهيد و (لحظه اى ) مهلتم ندهيد!
2- من ، بر ((اللّه )) كه پروردگار من و شماست توكّل كرده ام !
3- پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى ، و در كنار خانه اى كه حرم توست ، ساكن ساختم تا نماز را برپادارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده ، شايد آنها شُكر تو را به جاى آورند!
4- من جز اصلاح - تا آنجا كه در توانايى دارم - نمى خواهم ! و توفيق من جز به (كمك ) خداوند نيست . بر او توكّل كردم و به سوى او بازمى گردم !
5- و (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب ) گفت : ((فرزندان من ! از يك دَر وارد نشويد، بلكه از درهاى متفّرق وارد گرديد (تا توجّه مردم به سوى شما جلب نشود)! و (من با اين دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ! حكم و فرمان ، تنها از آن خداست ! (براى پيروزى شما) بر او توكّل كرده ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند))!
6- موسى گفت : ((اى قوم من ! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، بر او توكّل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد))! - گفتند: ((تنها بر خدا توكّل داريم ، پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده !))
7- و هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند: ((پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما بر جمعيّت كافران ، پيروز بگردان !))
8- اگر آنها (از حق ) روى بگردانند، (نگران مباش !) بگو: ((خداوند مرا كفايت مى كند، هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكّل كردم ، و او صاحب عرش عظيم است ))!
9- و چرا بر خدا توكّل نكنيم ، با اينكه ما را به راه هاى (سعادت ) رهبرى كرده است ، و ما به طور مسلّم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (و دست از رسالت خويش برنمى داريم ) و توكّل كنندگان بايد فقط بر خدا توكّل كنند))!
10- و هر كس بر خدا توكّل كند كفايت امرش را مى كند... .
تفسير و جمع بندى
بازتاب توكّل در زندگى پيامبران
در آيات قرآن مجيد، به ويژه در تاريخ انبيا، صفت ((توكّل )) به عنوان يكى از بارزترين صفات آنها در طول تاريخ مشاهده مى شود كه همواره در برابر حوادث سخت ، مشكلات طاقت فرسا و دشمنان بى رحم اعتمادشان بر خدا و تكيه گاهشان ذات پاك او بوده است ، و از وابستگى و اعتماد بر ماسوى اللّه مبرّى بوده اند.
نخست از نوح عليه السّلام پيامبر بزرگ خدا شروع مى كنيم :
در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم : هنگامى كه نوح عليه السّلام در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصّب قرار گرفت ، با اعتماد به خداوند و توكّل بر ذات پاكش در برابر همه آنان مقاومت كرد، قرآن در اين زمينه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد: ((سرگذشت نوح عليه السّلام را براى آنها (مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان ، در آن هنگام كه به قوم خود گفت : اى قوم من ! هرگاه موقعيّت من و يادآورى هايم نسبت به آيات الهى بر شما سنگين (و غيرقابل تحمّل ) است ، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد، من ترس ندارم ) من بر خدا توكّل كرده ام ! فكر خود و نيروى معبودهايتان را جمع كنيد، سپس چيزى بر شما مخفى نماند و بعد به حيات من پايان دهيد و لحظه اى مهلتم ندهيد(امّا بدانيد در برابر قدرت خداوند كارى از شما ساخته نيست !))، (واتل عليهم نباء نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت فاءجمعوا اءمركم و شركائكم ثمّ لايكن اءمركم عليكم غمّة ثمّ اقضوا الىّ و لاتنظرون )(379)
راستى اين چه عاملى بود كه نوح عليه السّلام را با مؤ منان اندكى كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت ، شجاعت و شهامت مى بخشيد كه اين چنين ايستادگى كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند و بى اعتنايى خويش را به نقشه ها و افكار و بُتهاى آنها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه اى محكم روانى بر آنان وارد ساختند.
آرى اين عامل چيزى جز ايمان به خدا و توكّل بر ذات پاك او نبود، و عَجَب اينكه نه تنها اظهار بى اعتنايى نسبت به آنها و معبودهايشان كردند بلكه آنان را بر مخالفت تشجيع نموده و به مبارزه طلبيدند، آرى اين قدرت نمايى تنها زيبنده متوكّلان است !
با توجّه به اينكه سوره يونس كه اين آيه در آن است مكّى است ، خداوند مى خواهد به گروه اندك مسلمانان كه در مكّه همچون پروانه ها گرد شمع وجود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع شده بودند و در چنگال دشمنان نيرومند سرسختى قرار داشتند، قوّت و قدرت روحى ببخشد و به آنها نشان دهد كه از اين قدرت هاى پوشالى در برابر اراده خدا كارى ساخته نيست .
تعبير به ((شركائكم )) ممكن است اشاره به بُتها باشد كه شريكهاى ساختگى بت پرستان براى خدا بودند، و در موارد ديگر قرآن نيز كرارا اين تعبير براى بُتها آمده است .
يا اينكه منظور دوستان و بستگان آنها باشد، يعنى تمامى نيروهايتان را بر ضدّ من بسيج كنيد!
دوّمين آيه از زبان هود پيامبر عليه السّلام كه بعد از دوران نوح عليه السّلام مى زيسته است كه از سوى قوم بُت پرستش تهديد به مرگ مى شود، با صراحت به آنها مى گويد: ((من خدا را گواه مى گيرم و شما هم گواه باشيد كه از همتايانى كه براى خدا قرار داده ايد بيزارم - همه شما براى من نقشه بكشيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد (امّا بدانيد كارى از شما ساخته نيست چرا كه ) - من توكّل بر خداوندى كرده ام كه پروردگار من و شماست ))! (قال انّى اشهداللّه و اشهدوا اءنّى برى ء ممّا تشركون * من دونه فكيدونى جميعا ثمّ لاتنظرون * انّى توكّلت على اللّه ربّى و ربّكم ).(380)
جالب اينكه نه تنها به قدرت عظيم مخالفان بت پرست و توطئه ها و شرارتهاى آنها اعتنا نمى كند، بلكه آنها را تحريك به قيام بر ضدّ خود مى نمايد، تا به آنان ثابت كند قلب و روح او به جاى ديگرى وابسته است كه با توكّل بر ذات پاك او كمترين واهمه اى از توطئه هاى دشمنان ندارد، هر چند قوى و نيرومند و سرسخت و لجوج باشند، و اين خود نشان مى دهد كه توكّل بر خدا تا چه اندازه به انسان شجاعت و شهامت و پايمردى و استقامت مى بخشد!
راستى شگفت آور است كه انسانى تك و تنها يا با يارانى بسيار اندك ، در برابر گروهى عظيم و متعصّب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديدهاى آنها را به باد سخريه بگيرد، آرى اين از آثار ايمان و توكّل بر خداست !
يكى از مفسّران پيشين به نام ((زُجّاج )) مى گويد: اين آيه از مهمترين آيات مربوط به پيامبران است كه پيامبرى تنها در برابر امّتى عظيم از مخالفان بايستد و اين چنين با آنها سخن بگويد، شبيه همين تعبير را در داستان نوح عليه السّلام و جريان پيامبر اسلام عليه السّلام نيز خوانديم .
شايان توجّه اينكه در ادامه اين آيه ، هود عليه السّلام در مقام استدلال براى كار خود مى گويد: ((نه تنها شما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خداست ))! (ما من دابّة الّا هو آخذ بناصيتها).(381)
سپس مى افزايد: او قدرتمندى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى باشد بلكه ((پروردگار من همواره بر صراط مستقيم است ))! (انّ ربّى على صراط مستقيم ).
بنابراين من بر كسى تكيه كرده ام كه قدرتش بى پايان و كارهايش عين صواب و عدالت است .
در سوّمين آيه اشاره به گوشه اى از سرگذشت ابراهيم عليه السّلام و توكّل او بر خدا در يكى از مشكل ترين ساعات زندگانيش مى كند، و مى فرمايد: ((پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم توست (به فرمان تو و با توكّل بر تو) ساكن ساختم تا نماز را برپادارند، اكنون تو دلهاى مردم را متوجّه آنها كن و از ثمرات به آنها روزى ده ، شايد شُكر تو را به جا آورند))، (ربّنا انّى اءسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل اءفئدة من النّاس تهوى اليهم و ارزقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون )(382)
آيا اگر ايمانى همچون كوه ، و دلى همچون دريا، و توكلّى در سطح بسيار بالا نباشد، ممكن است انسان همسر و فرزند دلبند شيرخواره اش را در سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علف - تنها براى امتثال فرمان خدا - رها كند، و از آنجا به وطن خويش بازگردد؟!
اين جريان يادآور جريان ديگرى در زندگى ابراهيم عليه السّلام است در آن هنگام كه بت پرستان لجوج و متعصّب و خشمگين او را به خاطر در هم شكستن بُتهايشان به محاكمه كشيده بودند و ابراهيم در يك قدمى مرگ قرار داشت ، با اين حال معبودهايشان را به سخريّه مى كشيد و با دلايل محكم ، منطق خرافى آنها را در زمينه بت پرستى در هم مى كوبيد.(383)
چهارمين آيه اشاره به ماجراى شُعيب عليه السّلام مى كند كه مدّتى بعد از هود، و كمى قبل از موسى مى زيسته كه او هم در مقابل سرسختى قوم مشرك و بت پرست و تهديدات آنها مى گويد: ((من (با اين برنامه هاى الهى ) چيزى جز اصلاح تا آنجا كه در قدرت دارم ، نمى خواهم ، و توفيق من تنها از خداست ، فقط بر او توكّل كرده ام و به سوى او بازمى گردم ))، (...ان اريد الّا الاصلاح مااستطعت و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت و اليه انيب ).(384)
آرى من با داشتن ايمان به خدا و توكّل بر ذات پاك او از چيزى نمى ترسم و با قدرت راه خود را ادامه مى دهم .
قابل توجّه اينكه : شعيب عليه السّلام براى دست زدن به اصلاحات همه جانبه در اجتماع فاسد آن زمان بر سه اصل تكيه مى كند: نخست فراهم شدن مقدّمات از سوى پروردگار كه با كلمه ((توفيق )) به آن اشاره شده ، سپس داشتن اراده نيرومند براى شروع به كار كه با ((توكّل )) به پروردگار حاصل مى شود، و سپس دارابودن انگيزه اى صحيح و سازنده كه با ((اليه انيب )) (به سوى او بازمى گردم و همه كارهايم براى خداست ) به آن اشاره مى كند.
در پنجمين آيه سخن از يعقوب كه جدّ والاى بنى اسرائيل است به ميان آمده ، آن زمان كه در تنگناى شديدى قرار گرفته بود از يك سو فرزند عزيزش يوسف عليه السّلام را از دست داده ، و از سوى ديگر قحطى شديد در كنعان همه مردم ، و از جمله خاندان او را تحت فشار قرار داده است ، و به حكم اجبار، فرزند دلبند ديگرش بنيامين را به دست برادران بد سابقه و نامهربان ! سپرده ، تا براى به دست آوردن آذوقه بار ديگر به سرزمين ((مصر)) بروند و از ((عزيز مصر)) كمك بطلبند، در اينجا بود كه يعقوب سفارشى به اين مضمون به فرزندان خود كرد: ((فرزندان من ! (به مصر كه مى رويد) همه شما از يك دروازه وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرّق وارد شويد (مبادا ورود يك جمعيّت غير بومى در مصر حساسيّت مردم را برانگيزد و به آنها آسيبى برسانند)))! (و قال يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد و اءدخلوا من اءبواب متفرّقة ...).(385)
سپس افزود: ((من با اين دستور نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا مقرّر شده است از شما برطرف سازم ، حكم و فرمان مخصوص به خداست ، بر او توكّل كردم ، و همه توكّل كنندگان بايد به او توكّل كنند (و از او استمداد نمايند)))، (...و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الّا للّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون ).(386)
به اين ترتيب يعقوب دستورات لازم را براى پيشگيرى از حوادث قابل اجتناب به فرزندان خود داد، ولى تاءكيد كرد كه من با اين دستورها نمى توانم جلو هر حادثه اى را بگيرم و در برابر همه مشكلات تدبيرى بينديشم ، بلكه ما بايد آنچه در توان داريم انجام دهيم و در بقيّه بر خدا توكّل كنيم و همه بايد بر او توكّل كنند.
در واقع يعقوب با اين سخن هم توصيه به توكّل مى كند و هم دليل آن را ذكر مى نمايد، مى گويد: چون همه چيز به فرمان خداست ، پس بايد بر او توكّل كرد، چرا كه در برابر اراده خدا از ديگرى كارى ساخته نيست .
روشن است كه منظور از ((حكم )) در اينجا ((حكم تكوينى )) پروردگار در عالم آفرينش است كه بازگشت به عالم اسباب مى كند و ناظر به حكم تشريعى نيست (دقّت كنيد).
در ششمين آيه نوبت به ماجراى موسى عليه السّلام و بنى اسرائيل مى رسد در آن هنگام كه موسى عليه السّلام دعوت خويش را آشكار كرد، و معجزات بزرگ خود را نشان داد، ولى با اين همه تنها گروهى از بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، در حالى كه آنها نيز از فرعون و اطرافيانش بيمناك بودند، مبادا آسيبى به آنها برسانند و مورد شكنجه واقع شوند، زيرا هنگامى كه فرعون همسر خود را به خاطر اظهار ايمان به موسى عليه السّلام تحت سخت ترين شكنجه ها قرار مى دهد، پيداست با ديگران چه خواهد كرد، به همين دليل موسى بن عمران براى اينكه آرامشى به آنها ببخشد و از وحشت رهايى يابند، دستور توكّل را به آنها داد و فرمود: ((اى قوم من ! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد بر او توكّل كنيد))، (و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكّلوا ان كنتم مسلمين ).(387)
يعنى تنهادر سايه توكّل بر خداست كه مى توانيد با چنين حاكم نيرومند بى رحم خطرناكى مبارزه كنيد، و از شَرّ او در امان بمانيد.
بديهى است موسى عليه السّلام خود در اين امر پيشگام بود، و اگر مقام توكّل را نداشت چگونه ممكن بود يك مرد چوپان با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهرى به جنگ يكى از بزرگترين قدرتهاى نظامى و سياسى زمان خود برود؟!
آن گروه از مؤ منان دعوت موسى عليه السّلام را لبّيك گفتند و در پاسخ او چنين بيان داشتند: ((ما تنها بر خدا توكّل داريم ))! (فقالوا على اللّه توكّلنا...).(388)
سپس رو به درگاه خدا آوردند و عرض كردند: ((پروردگارا! ما را مورد شكنجه اين گروه ستمگر قرار نده ))! (...ربّنا لاتجعلنا فتنة للقوم الضّالمين ).(389)
((و ما را از رحمتت از چنگال گروه كافران رهايى بخش ))، (و نجّنا برحمتك من القوم الكافرين ).(390)
منظور از ((فتنه )) در آيه اخير، شكنجه است كه در بعضى از آيات قرآن به خصوص در سوره ((بروج )) در مورد اصحاب ((اخدود)) آمده است ، و در آيه 83 كه قبل از آيه مورد بحث آمده است ، نيز به آن اشاره شده .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه در هر دو مورد، منحرف شدن يا منحرف ساختن از دين و ايمان باشد، چرا كه اگر فرعونيان بر مؤ منان سلطه پيدا مى كردند آن را دليل بر حقّانيّت خود پنداشته و در طريق انحراف ثابت قدم تر مى شدند.
next page
fehrest page
back page