خدایا اگر درد عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی
Printable View
خدایا اگر درد عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی
ما به خاک چنگ می زنيم در حالی که آغوش خداوند به روی ما کاملا گشوده است. ما نان زندگی را پايمال می کنيم در حالی که گرسنگی بر جانمان دندان می سايد. زندگی چه قدر با انسان مهربان است و انسان چه قدر از زندگی دور افتاده است
__________________
گريه هايم بي صداست
عشق من بي انتهاست
رد پاي اشکهايم را بگير
تا بداني خانه ي عاشق کجاست
از این سالهای پرز شب می ترسم
از این رفتنها می ترسم
از این وصل و جدایی ها می ترسم
از این عقربه های بدون ایستگاه می ترسم
من در چه ایستگاهی ایستاده ام؟
منتظر کدامین سنگ به دلم باشم
برو برو
در ایستگاهای قطار زندگی نباید بایستم
رنگین کمانی نیست که بخواهم پلم باشد
باید خود پل رنگین کمانی را بسازم
باید بروم
نشستی رو به دریا ، تکیه بر نخل
کنارت اب، جاری؛ پشت سر، نخل
نمی دانم چه می گفتی به دریا
که می شد آب، خون و شعله ور، نخل
لب دريا، گل خورشيد پرپر !
به هر موجي، پري خونين شناور !
به كام خويش پيچاندند و بردند،
مرا گرداب هاي سرد باور !
بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،
كه ريزد از صدايت شادي و نور،
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !
گمان نمی کنم این دست ها به هم برسند
دو دلشکسته در انزوا به هم برسند
ضریح ونذر،رها کن،بعید می دانم
دو دست دور به زور دعا به هم برسند
کدام دست رسیده به دست دلخواهش
که دست های پر از درد ما به هم برسند
نشانی ده بالا به یادمان باشد
مگر دو دور در آن دورها به هم برسند
صدایت می کنم با اشکهایم ای نگار من
بیا امشب به بالین نگاه سوگوار من
ببین اینجا میان سایه های مبهم تردید
ترا می خواند این آشفته قلب بی قرار من
منم مجنون ترین لیلی که در آیینه ی حسرت
خیال با تو بودن زنده ام می دارد یار من
تویی تنها که می فهمی خزان چشمهایم را
:!:
عبور ساکت دو کبک
پرواز پرستوی ذهنم میان دشت
ابر کسالت غمهای دیرپا
کوهی است تنهایی من
به زیرپای مرغک غروب....