-
بروی صفحه ای دیگر
شدی کوهی
شدم کاهی
که من اندر تو ناپیدا و شاید هیچ
شدم غمگین
کمی پر رنگترم کردی
شدم چوبی...
تو هم کوهی
چنانچه پیش از آن بودی
شدم خوشحال
مرا برد ناگهان سیلی
شدم مجنون بی لیلی
و شاید هم شدم فرهاد
زدم فریاد
زدم فریاد و همراهش زدم تیشه
به روی بوم نقاشی
ورق را پاره کردم دور ریختم
-
گوش كن...
دورترين مرغ جهان ميخواند.
شب سليس است ؛ و يكدست...
و باز..
شمعدانيها
و صدا دار ترين شاخه فصل ،
ماه را ميشنوند.
پلكان جلوي ساختمان؛
در فانوس به دست؛
و در اسراف نسيم...
گوش كن... جاده صدا ميزند از دور قدمهاي تو را
چشم تو زينت تاريكي نيست...
پلكها را بتكان...
كفش به پا كن و بيا...
و بيا تا جايي
كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ؛
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو...
و مزامير شب، اندام تو را
مثل يك قطعه آواز به خود جذب كند.
پارسايي ست در آنجا كه تو را خواهد گفت :
" بهترين چيز رسيدن به نگاهي ست كه از حادثه عشق تر است "
-
چون زلف توأم جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
-
رفت و طاقت عشق من آوار شد
رفت و عشق دلم بر ،دار شد
رفت و گويي طاقتم را باد برد
يوسف اميد من در چاه مرد
اين هم از يك عمر مستي كردنم
باز هم شبنم پرستي كردنم
اي دل شوريده مستي مي كني
باز هم شبنم پرستي مي كني
من كه گفتم اين بهار افسردنيست
من كه گفتم اين پرستو رفتنيست ....
-
احساس من درگیر توست
شبهای دلگیر زندگیم
با لمس حضور توست که امید می گیرد.
چشمان من به خاطر ندیدنت سالهاست که بارانی ست .
و دل از بغض نبودنت آرام نمی گیرد .
عشق برای توست که معنا می یابد و
از وجود توست که دلدادگی ام
ارزش عشق خواهد یافت .
با ندیدنت فراموشم نخواهد شد
که تو را می خواهم و
نبودنت باعث آن نیست که از یادم برود ،
دوست دارم
-
و این جور اتفاق ها معمولاً وقتی می افتند
که حس کنید
از عمر زمین فقط به اندازه ی طنین صدای گام های یک شتر باقی مانده است…
و بخواهید
در یک اتاق سه در چهار
به طراوت یک گل سرخ فکر کنید…
هر دو امیدوار کننده هم می توانند باشند
اما فقط در کویر…
-
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟
-
دلتنگ لحظههاييم كه ميروند، دلواپس روزهاييم كه ميآيند، بغض راه گلويم را بسته و اشك مجال ديدن نميدهد، كاش كسي عاشق نيلوفر مرداب تنهايي ميشد قبل از آنكه پرپر شود.
-
و این بار هم روزها بی حضور تو میگذرند همان طور که
تا به حال میگذشت و این منم همچنان تنها در وسعت
بی انتهای خاطرات گذشته ...
-
خیره می شوم به عقربه ها
می شمارم لحظه های بودنت را
چشمانم را كه می بندم
گاه گاهی برایم می خوانی
دفتر سفیدم را می گشایم
می نشینم در خلوت اتاقم
و از سرمای نبودنت
خود را در آغوش می كشم
و سكوتِ
لحظه هایم را می نگارم