-
خدایا خدایا
روی حرفم با توست نغمه خوش بی همتا ، گریزم بده ازاین پنجشنبه های دلسنگ ، نفسم برید از خاطرات همیشه دیگر تمام شده ، قسم به اوازپریشانی که برایم خواندی .
خدایا دلم خواست نباشم که ببینم که کسی نیست کهتنهایم نگذارد اما هرآنچه تو خواهی دلم می پذیرد ، قسم به شوریدگیت .
تو کهعاشقم هستی ؟ نه ؟ خدایا ترا به خودت قسم برایم گریه نکن ، همین که می بینم دستهایمرا می فشاری دلم قرص است ، نمی خواهم که از نامردمی ها برایت بگویم ، قسم به لبخندت .
خدایا وجودت را حس می کنم ... آه حس می کنمت خداوندم ، در آغوشم بگیر پرتومهرت کاش چشمانم را می سوزاند ، آه خدایم
بازهم غروب پنجشنبه می شود و من چقدرعجیبم که این روز دلم می گیرد ، وقتی فراموشت کرده ام و دوباره به یادت می افتمخجالت می کشم که چطور این چنینم ، کاش مرا انقدر دوست نداشتی کاش
خدایمخدایم
آه ای خدایم
صدایت می زنم بشنو صدایم
صدایت می زنم با گریههایم
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت می زنم ...
-
پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی امبخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگعزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینیاست
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگتتنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانهبودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود
-
خداوندا من این دنیای غمگین را نمیخواهم
به نا هموار ره این بار سنگین را نمیخواهم
اگر انسان بخوانند حامیان قتل و غارت را
به جان سوگند که من این نام ننگین را نمیخواهم
نمیخواهم نمیخواهم و با فریاد میگویم
من از نفرت گریزانم
من از آه و من از حسرت گریزانم
من از نا باوری احساس بد بینی گریزانم
من از اعدام به جرم باور دینی گریزانم
من از کشتار یاران فلسطینی گریزانم
من از جنگ عرب با قوم ایرانی گریزانم
من از ظلم و ستم بر خواهران پاک افغانی گریزانم
صدایم بازتاب ضجهُ درد است
چرا دنیا به کام هر چه نامرد است
-
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که
معادله زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست
و نه شاد بودن برای داشته ها ...
-
خدايا !
بحران زده ام ، نمي دانم به كجا رو كنم ! به چپ و راست رو مي كنم ، به پس و پيش و فقط ظلمت را مي بينم. به درون رو مي كنم ، ستاره اي مي بينم خدايم ! تو آن ستاره اي ، و اگر تو با مني ، درون من ، كنار من ، هيچ نيرويي در اين دنيا نمي تواند مرا شكست دهد. هر چه جلال است، از آن توست! خدايم ! حتي اگر در هياهوي روزمرگي تو را از ياد ببرم ، تو مرا فراموش نخواهي كرد خدايم ! تو در تمامي مشكلات و دشواري هاي زندگي ،نيرو و اقتدار مني خدایم!راهي نمي بينم و آينده پنهان است اما مهم نيست ، همين كافي ست كه تو همه چيز را مي بيني.
پس ای شنونده دعاهای من ! ای آنکه بی پاسخ نگذاشته ای هر آنچه خواستم! ای آنکه هنوز هم معجزه می کنی! ای آنکه شرمسارم از آن چيزی که به من دادی و من ندیدم و شکرت نکردم!ای نگاهدارنده مسافران غریب عرفانت! ای موسیقی بی کلام عشق! ای رود زلال روح من! ای خداوند شایسته خداوندی !اي خجسته !ای صاحب انسان و مَلَک!ای قدرت مطلق کائنات!ای خدای کوه، خورشيد، دنيا، گُل، پروانه، شبنم!
تو را قسم به وصف بی پايانت!تو را قسم به لحظه دعا!تو را قسم به لحظه توبه!تو را قسم به لحظه گریه!تو را قسم به لحظه ای که دلم شکست!
خداوندا ما را به رحمتت مورد قضاوت قرار ده نه به عدالتت چرا که رسوای جهانيم!
خداوندا مرا در اوقات تنهايي و نيازمندي تنها مگذار اي رحيم و بخشنده !
خداوندا به نجات من هم بيا. مرا موهبت آن بخش كه در تو زندگي كنم پيش بروم و نفس گسيخته را بكشم مباد كه از ياد ببرم تو پناه و آسايش من هستي!
خداوندا نگذار از تو بخواهم، بيشتر از آنچه که داده ای!
یا لطیف!
هم اکنون که دست به بالا آورده ايم و از اعماق دل در کران کهکشانها بر وجود لایتناهیت دعا میکنیم و با تمام کوچکی خود ، خداوندیه بی پایانت را بانک می زنیم بر ما اجابتی کن
این دعا را! آمین
-
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
تمام تن شدم زخمی ز تیغ همقطارانم
خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری
هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا
هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان
همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند
-
آرامش اینجاست..
نسیمِ آرامش می وزد
و نورِ اطمینان می تابد
پس فقط الا بذکرالله تطمئن القلوب
-
الهي در بسته نيست، ما دست و پا بستهايم!
الهي خفتگان را نعمت بيداري ده و بيداران را توفيق شب زندهداري و گريه و زاري!
الهي از خواندن نماز شرم دارم و از نخواندن آن شرم بيشتر!
الهي خوشا آندم که در تو گمم!
الهي خوشا آنانکه در جواني شکسته شدند، که پيري خود شکستگي است!
الهي اگر بخواهم شرمسارم و اگر نخواهم گرفتار!
الهي ديده را به تماشاي جمال خيره کردهاي، دل را به ديدار ذوالجمال خيره گردان!
الهي هر چه بيشتر دانستم نادانتر شدم، بر نادانيم بيفزا!
الهي اگر چه درويشم ولي داراتر از من کيست که تو دارايي مني!
الهي ما همه بيچارهايم و تو چارهاي، ما همه هيچکارهايم و تو کارهاي!
الهي عمري آه در بساط نداشتم و اينک جز آه در بساط ندارم!
الهي استغفار، خواستن غفران توست، با خاطره گناه چه کنيم!
الهي آمدم ردّم مکن، آتشينم کردهاي سردم مکن!
الهي شکرت که ميگويم شکرت!
الهي وقتي بيدار شدم که هنگام خوابيدن است!
الهي تا تو لبّيک نگويي کجا من الهي گويم!
الهي اگر من بنده نيستم، تو که مولاي من هستي!
الهي حاصل کار و کوششم اين شده که از غفلت به در آمدهام و درحيرت افتادهام!
الهي همه تو را خوانند؛ قُمري به قُوقُو، پُوپک به پُوپُو، فاخته به کُوکُو، حسن به هُوهُو!
الهي بحقّ آناني که از ديده مردم غائبند، اين غائب را در حضور بميران.
-
خدایا...!
چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند...عظمت ژرفای تو را نمی شناسم
و فقط می دانم که معبود این دل خسته هستی
و اگر دیده از من بر گیری خواهم مرد...
-
گفتم:يا الهی الذی امرتنی بالدعا و ضمنت الاجابهُ پس چرا آمال مرا اجابت ننمايی؟
گفت: آيا فراموش کرده ايد آن صبح صادق روشنی را که به سه کلمه طيبه تکلم فرمودم که با دلهای مرده که به آمال و آرزو آلوده شده نزد من ميائيد.
گفتم: خدايا مگر نگفتی چشم به ملکوت ابهی برگشا و آنچه خواهی از او خواه!
گفت: باز هم می گويم آيا فراموش کرده ايد که فرمودم آنچه برای شما نخواهم هرگز مخواهيد.
گفتم: پس چه بخواهم ؟
گفت: حب مرا سرمايه خود کن و چون بصر و جان عزيزش دار.
گفتم: چگونه نشان دهم که حب تو را در دل و جان دارم؟
گفت: لکل شئی علامة و علامة الحب الصبر فی بلائی .
گفتم:اگر عامل نباشم چه می شود؟
گفت: ان لم تحبنی لن احبک ابداٌ
گفتم: قبول. اگر عامل نباشم چه می شود؟
گفت: فاحببنی کی اذکرک و فی الروح الحياة اثبتک.
گفتم: اگر بخواهم بر بلايت صبر نکنيم چه کنيم؟
گفت: فليطلب ربا سوائی
گفتم: ببخشيد حرفم را پس گرفتم ما را با حب و عشق تو چقدر فاصله است؟
گفت: قدمی فاصله قدم اول بردار و قدم ديگر در عالم قدم گذار.
گفتم: برايم ثقبل است راه آن چيست؟
گفت: قلب را به صيقل روح پاک کن و آهنگ ساحت لولاک نما.
گفتم: از چه راهی به ساحت لولاک توان آمد؟
گفت: در سبيل قدس چلاک شو و بر افلاک انس قدم گذار.
گفتم: بر افلاک انس چگونه توان قدم گذاشت.
گفت: انس دونی و آنس بروحی .
گفتم: چگونه توان به روحت انس گرفت؟
گفت: هرگز شنيده ايی که يار و اغيار در قلبی بگنجد پس اغيار را بران تا جانان به منزل خود درآيد.
گفتم: با اين قلب چه توان کرد؟ اغيار را چگونه برانم؟
گفت: املک قلباَ جيداَ حسناَ منيراَ لتملک ملکاَ دائماَ باقياَ ازلياَ قديماَ.
گفتم: بعد از به دست آوردن اين ملک چه کنم؟
گفت: پس در سرادق خلد وارد شو.
گفتم: در سرادق خلد در چه خانه ای ساکن شوم؟
گفت: جز در گلبن معانی جای مگزين و در صبای جانان وطن مگير و جز در قاف وفا محل مپذير اين است مکان تو اگر بلامکان به پر جان بر پری و آهنگ مقام خود رايگان نمائی.