-
نثر مانوى
از نثر مانوى آثار جداجدا و ناقصى بهدست آمده است و نيز بيشتر آثار مانى و مانويان به زبانهاى سريانى و سُغدى بوده است و بنابر آنچه از مختصر اوراق مکتشفهٔ تورفان که به زبانهاى پهلوى نوشته شده و همان کتاب ”شاهپورگان“ او است بر مىآيد، نثرى است تا اندازهاى مصنوع و کنايات و تشبيهات و تلويحات بسيارى در آن بهکار رفته و از ادبيات فارسى و بودائى و مسيحى (سرياني) متأثر گرديده است . (۱)
(۱) . مانى از لحاظ ادبى در زبان ايران اصلاح مهمى کرده است، بهجاى خط پهلوى که شباهت بعضى از حروف آن به يکديگر موجب خبط و اشتباه در خواندن مىشد، خط سريانى را معمول کرد و با يک طرز بسيار ماهرانه توانست الفباء سريانى را با زبان ايرانى (لهجهٔ جنوب غربى و شمالي) وفق دهد و حتىالمقدور اعراب کلمات و اصوات حروف پهلوى را بهوسيلهٔ حروف مصوتهٔ سريانى قيد و ثبت کند. در اين خط جديد نه فقط کلمات هزوارش معمولهٔ زبان پهلوى را متروک داشت بلکه بهجاى رسمالخط کهنهٔ تاريخى از زرتشتيان نگاه داشته بودند و هنوز هم باقى است مانى رسمالخطى بهکار برد که کاملاً متناسب با تلفظ و معادل اصوات و حرکات بود و اين الفباء مانوى را پيروان او در مشرق که سغدىزبان بودند قبول کردن و رفتهرفته از آن خطى پديد آمد که اقوام آسياى مرکزى آن را بهکار مىبردند، و خط ايغورى که طوايف ايغور (ترکها) و بعدها و هم تاتارها و مغولها آن را خط رسمى شمردند از آن ريشه است.
از منظومات مانويان اينک يک نمونه که در شعر ۱۲ هجائى و بدون قافيه گفته شده و از کشفيات ”تورفان“ استخراج گرديده است ذکر مىکنيم:
- در ستايش درخت نور:
خورخَشيِتْى روشن اُدْپورماهى برازاگ
روژِند اُدْبَرازند از تَنْوارى اوى درخت
مروانى با ميوان اوى وازِند شادىها
وازِنْد کبوتر (اُدْ) فَرِشَه مُرْوى وَسْپ (گونک)،
سراويند اُدْ واژِنْد .... ى کنيکان،
بِستايِنْد (هماک) تَنْوارى اوى (درخت ـ اضافات حدسى است.)
- ترجمهٔ اشعار:
خوشيد روشن و بدر برازنده،
روشنى دهند و برازندگى کنند از تنهٔ آن درخت،
مرغان روشندل سحرى سخن گويند و از روى شادي،
سخن سر کنند کبوتران و طاوسان و همه گونه مرغان،
سرود گويند و آواز بر کشند.... دختران،
بستايند و همگى پيکر آن درخت را،
در آثار تروفان که همه از آن مانويان است لغات زبان درى و فعلهاى مخصوص که در زبان پهلوى جنوبى نيست زياد ديده مىشود و اين مبحث بعد از فرونشستن آتش جنگ عمومى اگر دانشمندى زنده مانده باشد بايد از روى رسالههائى که فضلا در آلمان و فرانسه و بلژيک و انگلستان از کشفيات تورفان استخراج کرده و مىکنند تکميل و روشن گردد.
-
نثر پهلوى اشکانى1
زبان پهلوى بر دو قسم است پهلوى شرقى و شمالى که آن را تا چندى پهلوى کلدانى مىگفتند و اکنون آن را پهلوى اشکانى مىگويند و اين زبان در آذربايجان و خراسان حاليه و اصفهان و کردستان و قسمتى از سواحل غربى بحر خزر و ارمنستان متداول بوده است.
ديگر پهلوى جنوبى و جنوب غربى يا ساسانى است که ادبيات پهلوى باقيماندهٔ آن زبان است و زبان عهد ساسانيان و پارس بوده است.
از پهلوى اشکانى آثارى قابل ذکر در دست نيست، جز بعضى کتيبهها که همراه کتيبههاى شاهنشاهان ساسانى نقره شده و اوراق پوست آهو که از اورامان بهدست آمده و قبالهٔ باغ و ملکى است و نيز قطعاتى از آثار مانويان که در طورفان و بلاد مشرق بهدست آمده است.
صاحب مجملالتواريخ (مجملالتواريخ طبع تهران ص ۹۳ ـ ۹۴) گويد ”از آن کتابها که در روزگار اشکانيان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله: کتاب مروک، کتاب سندباد، کتاب يوسيفاس، کتاب سيماس، ولى اثرى از کتب مذکور امروز در دست نيست ـ و نيز رسالهاى است به زبان پهلوى که عقيدهٔ بعضى محققان بر آن است که از آثار پهلوى شمالى يعنى پهلوى اشکانى است و نام آن (درخت اسوريک) است، و اين کتاب شعر بوده است و هنوز هم بعضى ابيات آن کتاب حال نظم خود را از دست نداده است ولى بسيارى ابيات از وزن افتاده و مبدل به نثر گرديده است ـ در اين کتاب قوافى رعايت شده است، بعضى ابيات با (الف و نون) و بعضى ابيات با (نون و دال) ختم مىشود و ما چند مثال از اين کتاب به زبان اصلى ذکر مىکنيم:
”درختى رُسْت است تر اَوْشَتْر و اَسُوريک
بُنِش خوشک اِسْت، سَرِش هست تر.
وَرْگِش کنيا (نَيْ) مانِد بَرِش مانِد انگور،
شيرين بار آورد...
مر تومان ويناى آن ام درختى بلند.
بوژ اَوْامِ نَپَرْدِتْ کو اَزْ هَچْ تو اَوَرْ تراُْم پت وَس گونگ هير
اَپْمِ پت خونيرَس دميک درختُمْ نيست همتن
چي، شه هَچ از خورِت کِذْنوک آورُمْ بار.
مکوکان تخت اوم فَرْسَپْ اُم وات پانان.
گيواگ روپ هچ اَزْ کِرِندکى وُراژِند مِيْهن و مان
گُوْازْم هچ از کِرِندکى کوپِنْدشى و برنج،
دَمَينکْ هچ از کِرِند آتوران وِزَناى
موک ام ورچيگران نالين ام ورهنک پايان
رِسَنْ هچ از کِرِندکى تو پاىها ما چِند
ميگ (ميخ) هَچَ ازِ کِرِندکى تو سَرْ کونگْ وِچِند
هيزم ام آتوران کى تو سيچ بريژِند.
تا پستان اَسايَکْ اُم پت سَرِى شتر و ياران.
شکر اُم وَرْچيکران دوشاب آژاب مرتان.
تَپَنْگوک هچ از کِرِند(۱) ... داورکدان ويناى شتروان
- شتروى برند بِچِشکان بِچِشک....
آشيان ام مُروبچکان سايک کارياکان (ظ: کاروانان)
خَسْتَکْ بى اَوْ کنُمْ پَتْ نوک بُوم رُست.
کذ اَرْژِند مَرْتومَکْ کوم بىنى وُناسِنْد
بَغانُمْ اَوِتْ زرّين و ين اَوْاين داند:
آنَک ژ مرتومَکْ کيش نيست مَىْ و نان.
هچ از بارى خورند...
دُتْ هم بُرت آويختند کذش آن گفته بوت درختى آسوريک..“
(۱) . اين قسمت خراب است و افتاده دارد و مثل اين است که دو بيت با هم مخلوط شده است. زيرا فاعل (تنبگوک) معلوم نيست و همچنين بعد از (داروکدان) فعل و متعلقات آن که به قاعده بايستى (از من کرند) باشد افتاده است.
- ترجمهٔ اشعار:
درختى رسته است وراى شهرستان آسوريک،
بنش خشک است و سر او تر است،
برگش به نى ماند، و برش به انگور، شيرين بار آورد.
مردمان بينى من آن درخت بلندم،
بُز بر من بيرون مىآيد و رقابت مىکند که من از تو برترم به بس گونه چيز.
مرا به زمين خونيرث (اقليم چهارم) درختى نيست همتن،
چه شاه از من تناول کند چون نو آورم، بار،
تختهٔ کشتىها هستم و دکل بادبانىها.
جاروب از من کنند که ورازندمهن و مان (خانمان).
گواز (برنج کوپ و دنگ) از من کنند که کوبنده جو و برنج.
دمينک (دم کوره) از من سازند آذران وِزَنْ (۲) (بادبِزَن)
موزهام برزگران را، و پاى افزارم برهنه پايان را ـ
ريسمان از من سازند که پاى تو را بندند ـ
چوب از من کنند که پاىهاى تو را ما چند (؟)
ميخ از من کنند که سرنگون آويزند،
هيزمم آتشهائى را که ترا مهيا برشت سازند،
تابستان سايهبانم بر سر شهر ياران ـ
شکّرم برزگران را ـ دوشابم براى آزادمردان.
تبنگوى (۳) از من سازند.. و دارودان بينى شهر به شهر برند پزشگ بر پزشگ...
آشيان (قفس) مرغکانم و سايهٔ کاروانها.
هسته برافکنم به نوبوم رست
براى اينکه مردم فقير به سبب من منتفع گردند
سر شاخههاى من باشد زرّين ـ علاوه بر اين داند:
نيز آن مردى که شراب و نان که در آن هنگام از ميوهٔ من بخورند (يعنى وقتىکه فصل پائيز رسد و سرشاخههاى من طلائى شود علاوه بر همهٔ منافعى که شمردم فقير نيز از ميوهٔ من خواهند خورد.)
دو رقيب و دو همنبرد با يکديگر در آويختند وقتىکه درخت آسوريک اين سخنان را گفته بود.“
(۲) . بادبزن مرکب است از (باد) و (بزن) از ريشه (بز) و از فعل بزيدن و وزيدن، آتش وزن نيز همان فعل است که با آتش ترکيب شده است و اينجا آتش وزناى عطف بيان يا بدل دمينک است. و اگر (وزنان) باشد فاعل جمله است.
(۳) . تنبگ و تبنگوى: همان است که به عربى طبق شده است و در خراسان هم تبنگ به جعبههاى سرگشاده و تهباريک گويند که انگور بدان حمل مىکنند ـ منوچهرى گويد:
و آنگه نه تبنگوى کش اندر سپردشان ورزانکه نگنجد بدون در فشردشان
-
نثر پهلوى اشکانى(۲)
نثر پهلوى اشکانى را از اين عبارات کاملاً نمىتوان مقياس گرفت، چه به مناسبت نظم تقديم و تأخير زياد در عبارات به هم رسيده است، و حذف و اثبات بسيارى شده است ـ و متأسفانه نثر اشکانى را نتوانستم بهدست آورم و دو نسخهٔ قبالهٔ ملک هم بهدست نيامد.
در اين کتاب لغاتى است که در پهلوى جنوبى نيست ـ از آن جمله لغت (اِسْت) علامت خبر که در جنوبى (استات) و مثل فعل معين استعمال مىشده است ولى در اين کتاب مثل زبان درى به تخفيف آمده چنانکه مىگويد ”درختى رستست.“
ديگرکلمهٔ ”ويناي“ از فعل ”وينستن“ و از اسم مصدر ”وينشن“ و از ريشهٔ ”وين“ که به زبان ما ”بين“ است ـ اين لفظ در جنوبى نيست ولى در زبان درى که قرابت تامى با پهلوى شرقى و شمالى دارد موجود است ”بيني“ و ”بينيئي“ در اين شعر ابوشُعَيْب هروى (رجوع کنيد لبابالالباب جلد اول ص: ۵ طبع ليدن و هوابوشعيب صالحبن محمدالهروي.)
بينيئى آن تارک ابريشمين بسته بر تارى از ابريشم عقَدْ
از فروسو گنج و از بر سو بهشت سوزنى سيمين ميان هر دو حَد
و اين شعر فرخى:
سرو را ماند آورده گل سورى بار ........... بينى آن سرو که چندين گل سورى بر اوست
و در فارسى قاعدهاى است که الفى به ريشهٔ فعلى مىافزايند و معناى آن فعل را دگرگون مىکنند ـ مثل: گوى و گويا ـ مان و مانا ـ اى و آيا ـ گوئى و گوئيا ـ بين و بينا (که در اشعار درى الف را مماله ساخته قلب به ياء کردهاند مانند ”گوئي“ و ”گويه“ که بهجاى ”گويا“ آوردهاند و ياء مماله را به شکل ”ها“ نوشتهاند و گوئيا ـ و بينى و بينيا و بينيئى در شعر ابوشعيب ـ بالجمله ”ويناي“ لفظى است که مخاطب خاص ندارد و مثل ”بيني“ و ”گويا“ و ”مانا“ و ”آيا“ است که مخاطب ندارد ـ و در اينجا ويناى معنى خاصى داشته که امروز ما آن معنى را گم کردهايم چنانکه معنى ”بيني“ هم فراموش شده است و از اينرو بعضى از فرهنگنويسان آن را به معنى ”آفرين“ پنداشتهاند در صورتىکه نه به معنى ”نگاهمىکني“ بوده و نه بهمعنى ”آفرين“ بلکه ”ويناي“ پهلوى شمالى و ”بيني“ در اشعار درى به معناى خاصى بوده است که امروز ما آن را گم کردهايم و منحصر به شعر قبل از مغول است و در نثر شعرهاى بعد از مغول ديده نمىشود.
ديگر فعل ”نپرديتن“ که در زبان درى ”نبردکردن“ آمده و معنى آن رقابت و مناظره و مخاصمه است.
ديگر کلمهٔ ”از“ عوض ”من“ که در شمال خاصه آذربايجان و طالش هنوز هم نمُرده و متداول است.
ديگر فعل ”ورازيدن“ که درست معنى آن مفهوم نيست و در زبان درى هم از بين رفته است ـ و شبيه است به فعل ”بَرازيدن“ که در شعر مانى صيغهٔ وصفى آن آمده است:
خورخوشيذروشن اُدْپرماهى بَرازاگ
اين فعل در پهلوى جنوبى نيز ”ورازيتن“ است و در زبان ما هم ”برازيدن“ به همان معنى موجود است اما ”وراژند“ شمالى از اين ماده نيست و معنى ديگر داشته.
ديگر کلمهٔ ”دمينک “ و ”وِزَناي“ و ”نالين“ که به معنى نعلين عربى است و ”ماچند“ که فقط در ”پاىماچان“ درى ماده آن ديده شد. و فعل ”وچتيتن“ که شايد از مادهٔ ”آويزيدن“ فارسى باشد و لغت ”تپنگوک“ که در خراسان متداول است، و فعل ”وناسيدن“ به معنى زیانکردن که در پهلوى جنوبى ”وناس“ به معنى گناه صرف نمىشود و اينجا صرف شده و معنى ضرر و زيان و خسران مىدهد، و ”ويت“ از ”ويتا“ و ”دويتا“ ى اشکانى است که اصل کلمه ”دو“ است و اينجا معنى ”علاوه“ مىدهد و ”ويت اَوْاين“ يعني: علاوه بر اين.
ديگر صرف فعل ”کرتن“ در صيغههاى مضارع مطابق اصل ريشه به قاعدهٔ افعال قياسي، و حال آنکه در زبان درى و پهلوى جنوبى قسمت مصدر و ماضى اين فعل از ريشهٔ ”کر“ و مضارع و امر از ريشهٔ ”کن“ صرف مىشود و تا پايان رساله بسيار لغات ديگر به همين منوال موجود است که از خوف تطويل صرفنظر مىشود.
-
پهلوى ساسانى
خصائص مثبت
کتیبه های ساسانی
کشفیات زیرخاکی
سکههای قدیمی
پهلوى ساسانى که کتب و رسالات زيادى از آن در دست داريم و کتيبههاى ساسانى همه بدان زبان نوشته شده و زبان رايج عصر ساسانيان بوده است و لهجهٔ جنوب و جنوب غربى ايران در آن غالب است، و به لغاتى نيز از پهلوى اشکانى آراسته است و اين لغات همانها است که بهوسيلهٔ تشکيلات دولتى و مذهبى و لغات علمى از اشکانيان به ساسانيان ميراث رسيده است، بهعين مانند تأثيرى که امروز لهجهٔ تهران بهوسيلهٔ روزنامهها و کتب و ادبيات و کارمندان دولت در لهجهٔ استانها و شهرستانها مىبخشد؛ و اهل تحقيق برآنند که خلاف قياسهائى که در صرف از قبيل بعض افعال و ترکيبات و پيشاوندها و پساوندهاى فارسى ديده مىشود نتيجهٔ اختلاط آن دو شاخهٔ زبان يعنى پهلوى شمالى و پهلوى جنوبى است با يکديگر (رجوع کنيد به: ص ۲۳ تاريخ ساسانيان کريستينسن طبع تهران.)
مختصات نثر پهلوى ساسانى از قبيل کوتاهى جملهها، تمام ادا کردن کلمات، عدم مبادرت به حذف اسامى بهوسيلهٔ ضماير پى در پي، عدم حذف افعال مکرر، آوردن فعل غالباً در آخر جملهها، نبودن سجع و موازنه، تکرار اسامى و عبارات و افعال عيناً در وقت حاجت بدون پرهيز کردن از اطالهٔ کلام، خوددارى از ذکر عبارات حشو يا معانى مکرر براى ذکر قرينهٔ لفظى يا معنوى از باب موازنه.
-
خصائص مثبت1
صنعت ایجاز
تکرار عین الفظ و عبارات متشابه
یکدست بودن دعاها و مخاطبات و انتظام جمله ...
در صنعت ارسال مثل
جملههای کوتاه و تکرار افعال و اسامی
تکرار واوهای عطف و اسم اشاره با ذکر موصول ...
آوردن ادات ربط و افعال مکرر
تجدیدهائی که در نثر پهلوی روی داده است
- ايجاز و کوتاهى جمله
- تکرار افعال و الفاظ و جملهها
- تکرار واوهاى عاطفه و ادوات و قيود در جملهها، و تکرار کلمات ابتدائى مانند ”جون“ و ”پس“ و ”ديگر“ در آغاز و ميانهٔ جملهها و آوردن ضمير و اسم اشاره با ذکر اسم موصول و مشار تکرار ضماير.
- تکرار ستايشها و ادعيهٔ مرسومه به يک نظم و ترتيب، بدون ضمير الفاظ.
- تجزيهٔ مطالب اعداد يا پرسش و پاسخ
- صنعت ارسالالمثل
- اثبات هر فعل در جاى خود و احتراز از حذف افعال به قرينه.
- استعمال ضماير متصل مفعولى و مضاف (م ـ ت ـ ش) و جمع آنها همهجا حتى بعد از حروف مانند ”اِوم“ يعنى ومراو ”اَوِت“ و ”اَوِش“ و بعد از قيود و ادوات و غيره مانند ”کذم ـ کذت ـ کذش“ يعنى چونم ـ چونت ـ چونش و ”پذم ـ پذت ـ پذش“ يعنى بهمن ـ به تو ـ بدو و ”هچم ـ هچت ـ هچش“ يعنى از من ـ از تو ـ از او که بدين طريق بيشتر بهجاى آوردن ضمير منفصل ضمير متصل مىآوردهاند.
- ضماير متصل آزاد که ما امروز بعد از اسامى و صيغههاى وصفى افعال که در حکم اسم مىباشند مثل ”رفتهام ـ رفتهاي“ که سوم شخص آن (است) است استعمال مىکنيم ـ در پهلوى مثل فعل استعمال مىشده است:
اُم ـ اى ـ اد ـ ايم ـ ايد ـ اند.
و گاهى به تنهائى بهجاى فعل مورد استعمال پيدا مىکرده است.
در صنعت ايجاز
به نام يزدان (۱)
گويند که بُخت آفريد گفت: که هيچ مردم نيست از من توانگرتر جز آنکه از من خرسندتر (در اصل: خورسند با واو: يعني: قانع) اين نيز گفت: که اگر همهٔ مردم گيتى به هم آيند هر آينه مرا توانگر نتوانند کردن، چه که چون به يک دست دوسم (دوسيدن با واو مجهول به معنى چسبيدن و اخذکردن) و به دو ديگر دست دهم رنج بر من ماند.
آذرپاد زرتشتان (۲)را پيدا است که صد و پنجاه سال زندگى بود، و از آن هشتاد سال موبدان موبدى (۳) کرده بود، و گفت که: بر توانگرى و درپوشى (يعني: دوريشى و فقر.) و پادشاهى (در اينجا يعنى رياست و فرماندهي) رسيدم، اندر توانگرى راد و گزيداردهش(۴) ، و اندر دريوشى توخشا (اصل: توخشاک، يعنى ساعى و فعال.) و پيمانيک (اصل: پيمانيک يعنى اندازهدان و صرفهجو.) و اندر پادشاهى آررمين (آزرمين: يعنى حليم با ملاحظه.) ازتاربودم (ازتار: از ريشهٔ (زت) که (زد) باشد با (آر) پساوند صفت فاعلى و الف نفى ـ يعنى ناخونريز ـ چه (زدن) در پهلوى غالباً به معنى کشتن و زخمزدن آمده است.)
(۱) . رسالهٔ کوچک يا مقالهٔ مختصرى است که در صفحهٔ ۸۱ ـ ۸۲ از کتاب ”Pahlavi Text“ متنهاى پهلوى طبع انگلساريا، بمبئي، نقل شده است.
(۲) . آذرپاد پسر زرتشت، يکى از بزرگان زرتشتى است که معاصر شاپور اول و جانشينان او بوده و اندرزها او معروف است و او يکى از مؤسسان و گردآوردندگان دين زرتشت است و او بود که مس گداخته بر سينهاش ريختند.
(۳) . مؤبدان مؤبد، يعنى بزرگ و اين مقام بزرگترين مقام روحانى و ملى زردشتيان بوده است، و با مقام صدارت عظمى در آن عصر يعنى در عصر ساسانيان برابر بوده و در شوراى ادارى و کارهاى کشورى طرف شور شاهنشاهان بوده و خود يکى از عمايد و ارکان کشور بهشمار مىآمده است و هيربدان زيردست او بودهاند ـ و اين مقام و رسميت و اهميت آن را شاهنشاهان ساسانى از اردشير به بعد بهوجود آوردند، اولين مؤبدان مؤبد ”تنسر“ نام صاحب نامهٔ معروف و دومين مؤبدان مؤبد ظاهراً همين آذرپاد بوده است ـ اندرزهاى آذرپاد به زبان پهلوى چاپ شده و بهار يکى از بزرگترين آنها را به بحر متقارب ترجه کرده است و در مجلهٔ مهر به طبع رسيده است.
(۴) . اصل: وژيتار دهشن يعنى کسى که بداند چگونه و در کجا بايد خرج کرد و اين صفت از لوازم رادى و سخاوت است واِلا به اسراف و ناگريريداردهشنى مىانجامد و عيب است.
جملههاى کوتاه و تکرار افعال و اسامى
پرسيتار مرد بيره مبويد، و نيوشيتار مرد دُمش آگاس مبويد، و همپرسهٔ مرد فريفتار مبويد. (با توجه به مبحث کتب و رسالات پهلوي)
ترجمه: از مرد گمراه و نادرست چيزى مپرسيد، و از مرد دژآگاه و کجفکر که تربيت غلط داشته باشد چيزى مشنويد، و با مرد فريبنده همصحبتى و معاشرت مکنيد.
تکرار عين الفظ و عبارات متشابه (۱)
”يازدهم فرمايد پرسيدن (يعني: پرسش فرمايد شاهنشاه از ريذک) که از سپر غمها کدام خوشبوىتر؟
گويد ريذک که انوشه بُود مردان پهلوم ـ از سپر غمها ياسمين خوشبوتر، چهاش بوى ايذون چون بوى خدايان ماند. خسرو سپرغم (غير از شاه اسرپغم بعد خواهد آمد. ) بوي، ايذون چون بوى شهرياران. گيتيک بوي، ايذون چون بوى خنياک. گل بوي، ايذون چون بوى (...) نرگيس بوي. ايذون چون بوى گشنى (گشن هم جوان معنى مىدهد هم فَحل و در اينجا مراد تازهجوان است) خيرى سرخبوي، ايذون چون بوى دوستان. خيرى زردبوي، ايذون چون ”بوي“ زن آزاد ناروسپي. کافور (کاپور ـ کاژور هم خوانده مىشود شايد گل کافورى که به عربى اقحوان گويند يا کافوزى که آن را گل بابونه نوشتهاند باشد) بوى ايذون چون ”بوي“ دستورى (مراد دستور روحانى است ـ که درجهاى از درجات مذهبى بوده و بعد از هيربد مقام داشته است ـ نه وزير) و سمن سپيد بوي، ايذون چون بوى فرزندان و سمن زردبوى ايذون چون بوى زن آزاد ناروسپي(۲) سوسن سپيدبوي، ايذون چون ”بوي“ دوستي. مرو (برهان گويد: مرو و مرو خوش گياهى است خوشبوى که ريحانالشيوخ گويند) اردشيران بوي، ايذون چون بوى مادر.
(۱) . نقل از رسالهٔ (ريذک و خسرو کواتان) منتهاء پهلوى ”Pahlavi Text“ صفحهٔ ۳۳ فقرهٔ ۶۸ به بعد.
(۲) . اين جمله تکرار شده است، ولى شايد در اصل نسخه اشتباه شده باشد زيرا اين قبيل تکرارها عيب ادبى دارد و از سياق رساله به دور است: ناورسپى يعنى نجيب.
مرو سپيدبوى ايذون چون بوى پدران. بنفشه بوي، ايذون چون بوى کنيزکان (يعني: دوشيزگان) شاه اسپرغم بوى ايذون چون بوى گراميان. مورد بوى ايذون چون (بوي) کهپذان(۳) نيلوفر بوى ايذون چون بوى توانگري. و مرژنگوش بود ايذون چون بوى بچشکى (يعني: پزشکي، طبابت) سپيتک بوى ايذون چون بوى بيماران، (۴) فرنجمشک بوي، ايذون چون (بوي) بيوه. کوپل (کوپل: اقحوان و بهار مرکبات) بوي، ايذون چون ”بوي“ نيکاناى نسترن بوى ايدُن چون بوى زن پير. سوژ(۵) ناشکفته بوى ايذون چون (بوي) زن کامگى و چون شکفته است بوى ايذون چون گراميان. سيسمبر بوى ايذون چون ”بوي“ آزادگي.
(۳) . دهپذان هم خوانده مىشود. گهبذ به کاف مکسور فارسى که عربى آن جهبذ است به معنى صراف و نقاد و تحويلدار ماليات و خزبنهدار بوده است ـ دهپذهم تواند بود ولى (ده) بدون ياء مجهول ”ديه“ بهنظر غريب مىآيد و اين نام در پهلوى سابقه ندارد ـ دهيوپذ هم تواند بود. يعنى بزرگ و رئيس قوم.
(۴) . اصل: يماران ـ وسپيتک در ميان گلها و گياهها بهنظر نرسيد ـ از تشبيه بوى آن به بيماران شايد سپستک باشد که سپست و اسپست ضبط شده و نام گل يونجه و سبيس است و در ادبيات فارسى هم سپستبوى گويند.
(۵) . کذا؟ مرج خطمى صحرائى است ـ مرزه تواند بود، چه مرژه هم خوانده مىشود، اما شکفته و ناشکفته با مرزه سازش ندارد و گل مرزه بسيار ريزه است و بايد ”مرچ“ باشد.
بوى اين خهمه سپرغمها اند بر ياسمين چيزى خوار است، چهاش بوى به بوى خدايان ماند. شاهان شاه پسنديد و براست داشت“
چنانکه ديديم قسمت بزرگى از اين فصل مکرِّراتى است که امروز آنها را به قرينهٔ جملهٔ اول از ساير جمل حذف کنند ـ و هر کس بخواهد جملههاى مکّرر را زياده بر اين ببيند به داستان (اديواتکار زريران) ترجمهٔ نگارنده که در مجلهٔ (تعليم و تربيت) طبع شده است يا به اصل کتاب مراجعه کند.
و نيز در همين رساله در آغاز هر فصلى اين عبارت بعد از اعداد سرفصل: دهم، يازدهم، الخ آمده که: (فرمايد پرسيدن که..) و بعد از ختم جواب ريذک باز عبارت (شاهان شاه پسنديدند و براست داشت) تا آخر جمله عيناً تکرار شده است.
تکرار واوهاى عطف و اسم اشاره با ذکر موصول و قيود
هفت خدايان (يعنى هفت تن پادشاهان که بعد از پيشداديان بودهاند) و بهمن و دارا و داراى دارايان را سه خدايان گويند.
”يک آن جم، و يک (آن) اژدىدهاک و يک آن فريدون و يک آن منوچهر و يک آن کايوس و يک آن کيخسرو و يک آن لوهراسپ، و يک آن وشتاسپ شه ـ نقل از رسالهٔ (شتروهاى ايران) به زبان پهلوى طبع بمبئى ص ۱۸ ـ ۱۹ فقرهٔ ۶“
”اندر بلخ بامى شهرستان اواژاک (قلعهٔ ترمذ (۱)) سپنديات و شتاسپانپور کرد، پس ورچاوند اتهش و رهران آنجاى نشاخت، پس نيژهٔ خويش آنجا برزد، پس گوئى خاقان و سنجيبوک خاقان و چولخاقان و بزرگ خان و گوهَرْم و توژاو و ارچاسپ هيونانشه (نام خاقانها و سلاطين تورانى ماوراءالنهر و خوارزم و دشت قبچاق است.) را پيغام فرستاد که نيزهٔ من برنگريد، هر کس که به نيژشن اين نيره نگرد چنان است که اندر ايران شهر بر گذشته باشد ـ از کتاب: شهرهاى ايران ص ۱۹ ـ فقرهٔ ۸ ـ ۹ طبع بمبئي“
(۱) . اصل متن: وناژک يانواچک خوانده مىشود ـ اما عقيدهٔ پرفسور هرتسفلد آن است که اين کلمه در اصل ”اواژک“ بوده و تصحيف شده است و آن نام قلعهٔ ترمذ بوده است.
در اين مثالها در قسمت نخستين کلمهٔ (است) و (کسى که) و (را) و (ندارد) و (نيست) در هر جمله مکرر شده است و در دو مثال دومين حروف و کلمات (يک) و (آن) و (پس) مکرر شده و باقى اين رساله نيز از همين قرار است.
-
خصائص مثبت(۲)
یکدست بودن دعاها و مخاطبات و انتظام جمله ها
- آئين نامهنويسى فقرهٔ ۲۸ و ۲۹ :
نماز زرتشت سپيتمان، (اهروب فروهر ـ يعني: داراى فروهواشو و مقدس ـ پاکجان) و بر تنافريده بزادش، بُرژشنيک بدهشن، اپيژک به گوهر، پذيرفتک اندر يزدان، و افريکان اندر خدايان، اپايشن بچهر... و به هو پا تخشائى داناک، و به رائينى تارى و هوا پخششنيک آوند، و به مردم دوستى کشور اوميد، بهان پيرايه، همائيک پيروزگر، خدايگان ويهمان ويهمانان“
ترجمه: تعظيم به زرتشت سپيتمان پاکجان، و درود بر تن آفريدهٔ بزايش (ظ: مدحى بوده است؟) داراى نمو طبيعى و خلقتي. ويژه به گوهر، قبول گرديده نزد ايزدان، آبرومند نزد پادشاهان، بايسته به اصل و نسب.... و در رياست و دادگرى دانا، و به رأى درست و بخشايش نيک پرمايه، و به مردم دوستى اميد کشور، پيرايهٔ نيکان، بر همه پيروزگر، خدايگان بهمان پسر بهمان.(۱)
(۱) . نقل از رسالهاى به اين عنوان طبع بمبئى ص ۱۳۶ ـ ۱۳۷ ـ ۱۳۸ ـ متون پهلوى
-فقرهٔ ۳۳ :
”کىتان هماک تندرست و جان انوشه، نام برژشني، دهشن افروغيک و خوره و خششني، هيرپتايشنى و دين فرشکرتي، پتوند پتايشنى و روان گروثمانى دارند.“
ترجمه: يزدان شما را هميشه سالم و جان شما را جاويدان و نام بالا گرفته، و خلقت فروغبخش، و جلال روى به تعالى و تزايد، و مال پاينده، و دين عاقبت به خير، و خانواده پاينده، و روان ملکوتى دارد.
- فقرهٔ ۳۴ :
”برکى آزاذُتم بگوهر، بژرشنى تُم بنام، واوستيکان تم به فراروني، آشنا کتم بوهي، پر براژاياک تم به مهر، ناميک تم به راذي، کرتارتم به شناسشن يزتان بُرت رنج تم بدين مزديسنان، ايارين تارتم به کتارچاى هيران هنگامان ... و يهمان و يهمانان“
ترجمه: آن کسى که آزادهتر به گوهر، والاتر بهنام، نگاهدارتر به سعادت، و آشناتر به بهي، پُر برازندهتر به محبت، نامىتر به جوانمردي، فعالتر در شناخت يزدان، رنج بردهتر به دين خداپرستي، ياريگر به همه چيزهاى زمانه ـ بهمان پور بهمان“
- فقراتى از ”اَوَرْستائينى تاريه سور آفرين (۲) “ از فقرهٔ ۲ الى ۱۷ :
(۲) . سور آفرين يعنى مدح وليمه و ستايش جشن، رسالهاى است به زبان پهلوى که داراى لغات قديمى و عبارات بسيار فصيح پهلوى ساسانى است و آن خطبهاى است که در ولايم و ميزدها و سورهاى بزرگ از طرف يکى از اعضاء خوانده مىشود و معلوم مىدارد که خطبههاى سر سفره بىسابقه نيست و در ايران رسم بوده است.
”گوش داريت شماخ ويهان (که) ايذر متستيذ، تاک اورستائينى تاريه اين سورآفرين از يزتان و سپاستاريه اين ميزدپان رأي، سخن گوئيم:
هماک زوهر بُود هماک زوهر: اوهرمز خداي... هماک زوهر: اين هپت امشاسپنت.. هماک زوهر: اين هفت و هشت... هماک زوهر: اتورفرن بغ و آتور گشنسپ و آتوربورژين مترو، واپاريک آتوران .. هماک زوهر: مترى فراخوگويه اوت و سروش پاک و رشن راستک و ورهرام ... هماک زوهر: هماک مينوى مس و ويه .... هماک زوهر: شاهان شاه مرتان پهلوم، هماک زوهر: پسرو واسپوهر شاه... هماک زوهر: وژرک فرمانار... هماک زوهر: خراسان سپاهپت، هماک زوهر: خوربران سپاهپت، هماک زوهر: نيمروز سپاهيت، هماک زوهر ذات ورى دات وران، هماک زوهر: مگويان هندرژيت ... هماک زوهر: هژارپت، هماک زوهر: درون ياپ. هماک زوهر: مس وويه که يزتان پذاين ميزد ارژانيک کرت...“
- ترجمه:
گوش داريد شما نيکان که اينجاى آمدستيد تا در باب حقگزارى اين ”سورآفرين“ از جانب يزدان، و در سپاسدارى اين صاحبخانه سخن گوئيم:
همه قوة و حول از آن اور مزد خداى ......
همه قوة و حول از اين هفت امشاسفندان ...
همه قوة و حول از اين هفت بهشت ....
همه قوة و حول از آذرفرنبغ و آذر گُشنسپ و آذربرزين مهر و ديگر آذران...
همه قوة و حول از مهر فراخ ميدان (۳) و سروش پاک و رَشْن آراسته بهرام دلير (۴) ...
همه قوة و حول از آن همه مينويان بزرگ و به ...
همه قوة و حول از آن شاهان شاه بهترين مردان ...
همه قوة و حول از آن پسر وليعهد شاه ...
همه قوة و حول از آن بزرگ فرماندار (صدراعظم و نخستوزير)...
همه قوة و حول از آن سپاهبد خراسان (مشرق) ...
همه قوة و حول از آن سپاهبد خوربران (مغرب)...
همه قوة و حول از آن سپاهبد نيمروز (جنوب)...
همه قوة و حول از آن قاضىالقضاة...
همه قوة و حول از آن مغان اندرزبد (وزير معارف و استادالاساتيد)...
همه قوة و حول از آن هَزاربَد (سرکردهٔ هزار مرد ـ لقبى بوده است با شغل توأم)....
همه قوة و حول از آن دورن ياب (کاهن و غيبگوى ؟)....
همه قوة و حول از آن بزرگ و نيک که يزدان بداين مىزد (مجلس وليمه و سور)
ارزانى فرموده است....“
(۳) . فراخ ميدان ترکيب وصفى است که در اوستا خاصهٔ مهر است و آن را (صاحب دشتهاى فراخ) هم معنى کردهاند ولى فراخ ميدان درستتر است زيرا اين وصف در ادبيات درى هم آمده و صفات تند تازى است، و اوستائى آن ”وُاوروگَئوَيْه اَيتي“ است. چنانکه صفت ديگر ”مهر“ اَرونداسپ است يعنى تنداسپ.
(۴) . لقب فرشتگان و نام روزهاى ۱۷ و ۱۸ و ۲۰ از هر ماه شمسى است.
- فقرهٔ ۱۸ :
”سپاس اوهرمزد، سپاس امارسپنتان (امشاسفندان (۵) ) و سپاس خسروان و سپاس ارتشتاران (ارتشتاران: طبقهٔ جنگيان و سواران کشور که شخص شهنشاه رئيس آنان بوده است.) و سپاس استريوشان (واستريوشان: طبقهٔ کشاورزان و چشمداران و دهاقين) و سپاس هوتوخشان (هوتخشان ساير محترفه و پيشهوران و بازرگانان). و سپاس آتهشان پتگيهان، سپاس خوانگران و سپاس خونياگران (۶) و سپاس و درپانانپت در، سپاس اين ميزدپان کى اين رو چکار انداخت و ساختکرت، ور آئينيت، نيوکمان يژسنست، فرمان سورى پاهلوممان هم رسشنيه و ستايشنيک و منشينک و گوشنيک و کنشنيک سپاس دارى هچپرسپاس داريه ... ـ ۱۵۷ فقرهٔ ۱۸ از سوآفرين طبع بمبئى (متون پهلوى تأليف جاماسپچى انگلساريا“
(۵) . امشاسفندان که به پهلوى (امارسپنتان) گويند نام شش فرشته و هرمزد است و مجموع آنها هفت است: هرمز، بهمن، ارديبهشت، شهريور، اسفندارمذ، خورداد، امرداد و نام روزهاى اول تا هفتم هر ماه شمسى است.
(۶) . خونياگر و خونيياگر، از رشيهٔ (خوان ـ خواندن) يعنى مطربان و قوالان ـ خينا به تقديم يا بر نون غلط فرهنگ نويسان است و ظاهراً (غنا)ى عربى معرب (خونيا) باشد و خونيا چون با واو معدوله بوده به فتح خا و به ضم آن هر دو درست است و به کسر خا غلط است خاصه با ياء زده که غلط اندر غلط است!
ترجمه: شکر خداى (اورمزد) و شکر امشاسفندان و شکر خسروان و شکر لشکريان و شکر بزرگان و دهقانان و شکر صنعتگران و پيشهوران و شکر آتشخانها و آتشهاى جهان، شکار سفرهاندازان و خوانسالاران و شکر مطربان و شکر دربانان در شکر اين صاحبخانه که اين روز را طرح افکند و آماده کرد و رأى زد و رهنمون گشت، نيکوخانه خدائى فرمود و بهترين ولايم را در بهترين خانه به هم رسايند فرمود (او است) مرد ستايشى و منشى و گوشى و کنشي، شکر و سپاس دارى بالاى شکر و سپاسدارى (الحَمد ثم الحَمد).
از اين مثالها مىتوان ديد که چگونه ستايشها و دعاها داراى نظم و ترتيب است و از جملههاى کوتاه و کوچک با آهنگ متوازى جملههاى بزرگتر ساخته شده و جملههاى کوتاه و کوچک با آهنگ متوازى جملههاى بزرگتر ساخته شده و جملههاى کوچک هر به چند جمله داراى انتظام لفظى و معنوى است.
در مثال آمده در مبحث فقراتى از ”اورستائينى تاريه سورآفرين“ از فقرهٔ ۱۲ الى ۱۷ ديده مىشود که چگونه عبارت (هماک زوهر) در هر جمله تکرار شده و پس از آن چگونه با نظم و نسق متينى نام خداى و مقدّسان و بزرگان ذکر گرديده و بهنام مجلس سور وميزد ختم شده است.
در مثال آمده در همين بحث مىبينيم که لفظ (سپاس) با همان نظم و ترتيب تکرار شده و باز از هرمزد آغاز و به امشاسفندان و خسروان و طبقات سه گانه پيوسته (در سنت هم سه طبقه است اما بهجاى طبقهٔ هوتوخشان اينجا، در سنت آتورپانان است ـ و در عهد ساسانيان چهار طبقه (۷) شد) و آتشها و خدمتگران مِيَزْد و مِيَزْدپان را ستوده است.
(۷) . زردشت ايرانيان را به سه طبقه قسمت کرد:
۱. اتوروانان ۲.ارتشتاران ۳.واستريوشان، و در عهد ساسانيان اجتماع ملل تابعه و غلامان بىصاحب و مهاجران و تجار و صنعتگران موجب شد که طبقهٔ چهارم بهوجود آمد و آن طبقه را ”هوتوخشان“ يعنى خوب زحمتکشان نام نهادند ـ در اين رساله هم بر طبق سنت طبقات را سه تا ذکر کرده است لکن عوض ”آتوروانان“ طبقهٔ چهارم ساسانى را که در آن عهد تودهٔ ناس و پيشهوران و صاحبان ميزدها و ولايم در آن شمار بودند نام مىبرد و سپس به آتشهاى کيهان هم اشاره مىکنند که از سنت بيرون نرفته باشد و هم نام هوتوخشان را که اکثريت مردم باشند برده و هم از آتشها نامى برده باشد.
-
کتیبه های ساسانی
نمونهاى ازکتيبهٔ اردشير پاپکان بهزاورش
پتکري، زنه (۱) ، مَزْديسن، اِلَها، ارتخشتري، ملکان ملکا اريان، منوشيهر من يزتان، برهي، الها، پاپک ملکا“
ترجمه: اين پيکر مزداپرست بغ (خداي) اردشير شاهان شاه ايران، دارندهٔ نژاد از خدايان، پسر بغ (خداي) پاپکشاه.
(۱) . اصل: پتکرزنه ـ يعني؛ پيکر اين و کلمهٔ (زنه) و (ذنه) که معناى آن (اين) است از اختصاصات کتيبههاى سامى است و غالب کتيبههاى آرامى و غيره بهعبارت (دنهنکش ـ دنهنفس) يعنى اين نقش و اين جسد و امثال آن آغاز مىشود.
قمستى از کيتبهٔ پايکولي (۱) ـ بدون هزوارش
”هچ ويسپهران و هر کوپذ، و ژرکان و آزاتان، فرستکى اواماخ مت کوشهان شه پَذکر پکيهى هچ ارمني، اورونى (ظ: به سعادت) او ايران شترى ايووهيچيت و خوره و شترى و خويش گاس، و پاتهشرى زىنيداکان هچ يزدان پتگرت...“
گزارش: از نجيبزادگانوار گپذ و بزرگان و آزادان فرستاده بر ما (: بهسوى ما) آمد که شاهان شاه به مبارکى و نيکى از ارمنستان اينجا (به سعادت؟) بر ايرانشهر بسيج مىفرمايد (۲) و فرو شکوه و کشور تخت و پادشاهى موروث (۳) از نياکان را از يزدان مىپذيرد.
(۱) . اين محل واقع در کردستان است و پرفسورهرتسفلند آن کتيبه را خوانده و کتابى مبسوط و مفيد در شرح آن نوشته و به طبع رسيده است (رجوع کنيد به: ساسانيان کريستنست ص ۲۵ ـ ۲۶)
(۲) . اصل: ايووهيچت، ايواز ادات استمرارى زمان بوده است مانند مى و همى در لفظ درى و وهميچيدن هم به معنى بسيجيدن و عزم کردن.
(۳) . اصل: پاتشهرىزى نيداکان ـ يعنى پادشاهى از نياکان ـ چه (زي) در پهلوى اشکانى از ادات اضافه است مانند (از) و (ي) در قديم و کسرهٔ آمروز، و پاتشهرى در پهلوى ساسانى (پاتهشي) است جز درين کتيبه که به اين صورت است و ”نياک“ هم در قديم نيداک بوده است، يعنى جد.
کتیبه شاهزاده شاپور سکانشاه
پسر هرمزد و برادر شاپور دوّم
”ماه سپندمت اپر سال ۲۲ مزديسن بغى شهپوهرى شهانشهى ايران و انيران کى چيتر هچ يزدان پذ آن دمان کوشهپرهرى سکانشاهى هندى ***تان و طرخستان، دبيرستان دبير، پُس مزديسن بغى اوهرمزدى شاهانهشه...(يک کلمه از اصل ضايع شده است.) هچ در اويشان بغان نماژ برده و پذاين راسى زى اپرستخرى انترا و ***تان شد و پذکرفُکيه اوسدستونى مت، اپش هماانت انترام خانک خورد، اپش ورهران زىنخر (نخو ـ؟) اوهر مزدى ***تان هندرچپت، و نرسهىى زى مغو وراچان و .. ىني؟ زى ريومتران زىزرنگى و فرستکى همک پاتکوسان و مر (چان (۱)) زى اپاک بوذهند.
اپش ورژک شاتيه کرت ي...(۲) اپش اويشان آفرين کرتى کى اين مان کرتي“
(۱) . در اصل بعد از (مر) يکى دو حرف خراب شده است، عقيده پروفسور هرتسفلد آن است که اصل (مرچان) بوده يعنى مرجان هديه آوردند.
(۲) . اينجا به قدر دو سطر ضايع شده است و ويا درود بر شاهنشاه هرمزد پدرش و بر شاهپور شاهنشاه برادرش و برنفس خويش بوده است.
گزارش کتيبهٔ شاپور سکانشاه
در ماه اسنفدارمذ به سال ۲۲ پادشاهى خداىپرست خدايگان شاپور شاهنشاه ايران و غيرايران که نژاد او به خدايان پيوسته است.
بدان زمان که شاهپور سکانشاه پادشاه هند (مراد سند است) و سيستان و تخارستان (افغانستان حاليه) دبيران دبير پسر خداپرست خدايگان هرمزد شاهنشاه... از درگاه خدايگان مذکور نماز برده مرخص گرديد، و به اين راه بر استخر اندرسوى سيستان شد و به مبارکى و صواب بر صد ستون آمد، پس هم اندرين کاخ غذا خورد، پس بهرام پسر نخر (نخو؟) و هرمزد اندرزيد سيستان، ونرسى پسر مغوى گرازان و .. ىني؟ پس ريو مهران شترپان زرنگ و نرسى دبير و ديگر فارسيان آزاد و مردى از شهر زرنگ فرستادهٔ همهٔ فادوسپانان (نزد او آمدند) و مرجان با آنان بود.
پس بزرگ شادى کرد (پس به هرمزد پدر آفرين کرد پس شاهنشاه شهپور آفرين کرد پس به خويشتن آفرين کرد) پس به آن کسان آفرين کرد که اين کاخ را ساختند.