صبح و دو فنجون گرم کنج یه کافه ی سردشب شد و باز نیومدی فنجونا سرد و کافه گرم
Printable View
صبح و دو فنجون گرم کنج یه کافه ی سردشب شد و باز نیومدی فنجونا سرد و کافه گرم
آب در هاون کوبیدن استاینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری .وقتی ؛ آخر همه ی شعرهای منتــو می آیی ؛و تــهِ همه ی فنجان های تومن میـــروم
عاشقانــــه اے ندارمـ
تمام حرفـم را
همیشـه در هواے نبودن تـو
بـه باد ـها میسپـارم
قهوهـ اے نمیخوا ـهم
فقــط بیا
و خودتــــ تعبیر فــالم شــو
http://static1.cloob.com//public/use...b35783455b-300
در فنجان خالی میشوم شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی
ومن
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که به رگهایت جاری است!
برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 800x789 پیکسل میباشد
http://www.touchesvelvet.com/wp-cont...p-in-Hands.jpg
من و تو ...
در کافه ...
کنج دیوار ...
روبروی هم ...
قــــــ ــــــهوه را نخوردیم ...
حرف هایمان به اندازه ی کافی تلـــ ـ ـــــخ بود...
نه قهوه تلخ
نه پیک های پی در پی
یک جرعه صدایت برایم کافیست ...
تلخ منم
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را!
من بر کنار گشته ام ازمسند حیات
با چای تلخ وشایعه شاخه نبات
انگارپای ثانیه ها را شکسته اند
این آخرین پلان قصه عمرمن است ، کات !
دلم یک فنجان قهوه تلخِ تلخ می خواهد!
یک ذره با تو بودن کافیست!
برای شیرین کردن یک فنجان تلخیِ چند ساله!
یادش به خیر...
تامیخواستم فنجون رو بالا بیارم میگفتی صبرکن...داغه میسوزی...
الآن کجایی که نمیبینی دلم داره میسوزه..؟؟؟