براى ما هم آن را بخوان !!
حالا يك ماجرا هم از عامه ى مردم . حاكم بصره به خليفه در مدينه نامه نوشت ، كه مالياتى كه از شهرهاى مفتوح مى گيريم ، بين مردم خودمان تقسيم مى كنيم ؛ اما در بصره كم است ، مردم زياد شده اند؛ اجازه مى دهيد كه دو شهر اضافه كنيم . مردم كوفه كه شنيدند حاكم بصره براى مردم خودش خراج دو شهر را از خليفه گرفته است ، اينها هم سراغ حاكمشان آمدند. حاكمشان كه بود؟ عماربن ياسر؛ مرد ارزشى ، آن كه مثل اوه ، استوار ايستاده بود. البته از اين قبيل هم بودند - كسانى كه تكان نخوردند - اما زياد نبودند. پيش عمار ياسر آمدند و گفتند تو هم براى ما اين طور بخواه ، و دو شهر هم تو براى ما بگير. عمار گفت : من اين كار را نمى كنم . بنا كردند به عمار حمله كردن و بدگويى كردن . نامه نوشتند، بالاخره خليفه او را عزل كرد!
شبيه اين براى ابى ذر و ديگران اتفاق افتاد. شايد خود عبدالله بى مسعود يكى از همين افراد بود. وقتى كه رعايت اين سررشته ها نشود، جامعه از لحاظ ارزشها پوك مى شود. عبرت ، اين جاست .
عزيزان من ! انسان اين تحولات اجتماعى را دير مى فهمند؛ بايد مراقب بود. تقوا يعنى اين . تقوا يعنى آن كسانى كه حوزه ى حاكميتشان شخص خودشان است ، وسيعتر است ، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب ديگران باشند. آن كسانى كه در راءسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب كل جامعه باشند كه به سمت دنيا طلبى ، به سمت دل بستن به زخارف دنيا و به سمت خود خواهى نروند. اين معنايش آباد نكردن جامعه را آباد كنند و ثروتهاى فراوان به وجود بياورند؛ اما براى شخص خودشان نخواهند، اين بد است . هر كس بتواند جامعه ى اسلامى را ثروتمند كند و كارهاى بزرگى انجام دهد، ثواب بزرگى كرده است . اين كسانى كه بحمدالله توانستند در اين چند سال كشور را بسازند، پرچم سازندگى را در اين كشور بلند كنند، كارهاى بزرگى را انجام بدهند، اينها كارهاى خيلى خوبى كرده اند؛ اينها دنيا طلبى نيست . دنيا طلبى آن است كه كسى براى خود بخواهد؛ براى خود حركت بكند؛ از بيت المال يا غير بيت المال ، به فكر جمع كردن براى خود بيفتد؛ اين بد است . بايد مراقب باشيم . همه بايد مراقب باشند كه اين طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همين طور به تدريج از ارزشها تهيدست مى شود و به نقطه يى مى رسد كه فقط يك پوسته ى ظاهرى باقى مى ماند. ناگهان يك امتحان بزرگ پيش مى آيد - امتحان قيام ابى عبدالله - آن وقت اين جامعه در اين امتحان بزرگ مردود مى شود.
گفتند كه به تو حكومت رى را مى خواهيم بدهيم . رى آن وقت ، يك شهر بسيار بزرگ پر فايده بود. حاكميت هم مثل استاندارى امروز نبود. امروز استاندارهاى ما يك ماءمور ادارى هستند؛ حقوقى مى گيرند و همه اش زحمت مى كشند. آن زمان اين طورى نبود؛ كسى كه مى آمد حاكم شهرى مى شد، يعنى تمام منابع در آمد اين شهر در اختيار او بود؛ يك مقدار هم بايد براى مركز بفرستد، بقيه اش هم در اختيار خودش بود؛ هر كار مى خواست ، مى توانست بكند؛ لذا خيلى برايشان اهميت داشت . بعد گفتند كه اگر به جنگ حسين بن على نروى ، از حاكميت رى خبرى نيست . اين جا يك آدم ارزشى ، يك لحظه فكر نمى كند؛ مى گويد مرده شوى رى را ببرند؛ رى چيست ؟ همه ى دنيا را هم به من بدهيد، من به حسين بن على اخم هم نمى كنم ؛ من به عزيز زهرا، چهره هم در هم نمى كشم ؛ من بروم حسين بى على و فرزندانش را بكشم كه مى خواهيد به من رى بدهيد؟! آدمى كه ارزشى باشد، اين طور است ؛ اما وقتى كه درون تهى است ، وقتى كه جامعه ، جامعه ى دور از ارزشهاست ، وقتى كه آن خطوط اصلى در جامعه ضعيف شده است ، دست و پا از ارزشهاست ، وقتى كه آن خطوط اصلى در جامعه ضعيف شده است ، دست و پا مى لغزد؛ حالا حداكثر يك شب هم فكر مى كند؛ خيلى حدت كردند يك شب تا صبح مهلت گرفتند كه فكر كنند. اگر يك سال هم فكر كرده بود، باز هم اين تصميم را گرفته بود، اين فكر كردنش ارزشى نداشت . يك شب فكر كرد، بالاخره گفت بله ، من ملك رى را مى خواهم ! البته خداى متعال همان را هم به او نداد آن وقت عزيزان من ! فاجعه ى كربلا پيش مى آيد.
ماجراى عاشقانه ى عاشورا
http://www.ghadeer.org/imam_rah/zend...pic/reza31.jpg
در اين جا يك كلمه راجع به تحليل حادثه عاشورا بگويم فقط اشاره يى بكنم . كسى مثل حسين بن على عليه السلام كه خودش تجسم ارزشهاست ، قيام مى كند، براى اين كه جلوى اين انحطاط را بگيرد. چون اين انحطاط داشت مى رفت تا به آن جا برسد كه هيچ چيز باقى نماند؛ كه اگر يك وقت مردمى هم خواستند خوب زندگى كنند و مسلمان زندگى كنند، چيزى در دستشان نباشد. امام حسين مى ايستد، قيام مى كند، حركت مى كند و يك تنه در مقابل اين سرعت سراشيب سقوط قرار مى گيرد. البته در اين زمينه ، جان خودش را، جان عزيزانش را، جان على اصغرش را، جان على اكبرش را، و جان عباسش را فدا مى كند؛ اما نتيجه مى گيرد.
و انا من حسين ، يعنى دين پيامبر، زنده شده ى حسين بن على است . آن روى قضيه ، اين بود؛ اين روى سكه ، حادثه ى عظيم و حماسه ى پر شور و ماجراى عاشقانه ى عاشوراست ، كه واقعا جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه ، نمى شود قضاياى كربلا را فهميد. بايد با چشم عاشقانه نگاه كرد، تا فهميد حسين بن على در اين تقريبا يك شب و نصف روز، يا حدود يك شبانه روز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا - چه كرده و چه عظمتى آفريده است ؛ لذاست كه در دنيا باقى مانده است و تا ابد هم خواهد ماند. خيلى تلاش كردند كه حادثه ى عاشورا را به فراموشى بسپارند اما نتوانستند.(61)