-
با من بمان که ظلمت شب از راه می رسد.
وقتی که هیچ یاری نیست و آسایش گریخته است ،
خدایا ، ای یاور بی کسان با من بمان
در هر لحظه به حضور تو نیازمندم.
چه چیزی جز لطف تو می تواند ترسها را در هم شکند؟
چه کسی جز تو می تواند راهنما و پناه من باشد؟
در روزهای ابری و آفتابی با من بمان!
از هیچ دشمنی نمی هراسم، چون تو در کنار منی
آنجا که تو هستی اشک ها سوزنده نیستند،
مرگ هم تلخ نیست.
اگر با من بمانی ، همیشه پیروزم.
-
کاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم کرد
کاش مي شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تقديم کرد
کاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
-
پاييز
آغاز اين سروده ي حزن انگيز
تسليم برگ در برابر بادى كه مى وزد
و باغ در سكوت شبى و همناك
آه
در زير نور ماه
ماه پريده رنگ
بى برگ و بى گياه
-
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم ؟ غمی که خدا می دهد به دل
تا عهد دوست خواست فراموش دل شدن
غم می رسد به وقت و وفا می دهد به دل
ای اشک شوق ، آینه ام پاک کن ولی
رنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل
-
احساس می کنم که غریبم میانتان
بیگانه با نگاه شما ، با زبانتان
بال مرا به سنگ شکستید و خواستید
عادت کنم به کوچکی آسمانتان
قندیل های یخ ، دلتان را گرفته است
دیریست رخنه کرده زمستان به جانتان
دیگر تمام شد ، به نمک احتیاج نیست
از پا فتاد ، زخمی زخم زبانتان
خود را کنار ثانیه ها دفن می کنم
شاید ، چنین جدا بشوم از میانتان ...
-
می باری ای باران و می شویی زمین را
اما نمی شویی دل اندوهگین را
سنگین ترینی بی شک اما ، اندکی نیز
تسکین نخواهی داد این غمگین ترین را
-
پروردگارا*
یاری ام ده تا راست بگویم و عیب مجویم.*
حرمت پیران آزموده نگه دارم *
و بر هیچ آفریده ای منَت نگذارم*
از آنچه نکاشته ام ، دانه ای بر خود روا ندارم*
و تا آنگاه که نفسی هست ،از آموختن دست برندارم.*
دستگیرم شو تا بر بیهوده طمع نبندم *
و گرفتار آرزوها نگردم.*
تا در کردارم آن چنان باشم که قبول در گاه تو گردد.*
پس مرا امیدی عطا کن تا پیوسته بر در تو آیم*
که همیشه باز است*
وگِرد خانه ای بگردم که صاحب آن بی نیاز است.*
-
عجب صبري خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم، بر لب پیمانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه صد دانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد
گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی، با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!
استاد معینی کرمانشاهی:!:
-
هر وقت به ياد تو مي افتم احساس مي كنم چيزي بايد بنويسم .
چند خط از دريا .چند خط از فرشته ها چند خط از مهرباني ......
در اين زمانه اي كه نه روي سنگها ميشود چيزي نوشت و نه روي آبها،
براي تو نوشتن چه لذتي دارد . بايد از تو بنويسم .
خوب مي دانم چرا؟
وقتي در هواي تو نفس مي كشم چشمهايم جز تو را نمي بيند
و دستهايم جز تو را لمس نمي كنند .
وقتي سر گشتگي و تنهايي ام را به مهماني خلوتم مي برم
درهاي خيال را بر روي خود مي بندم در انتهاي اين بن بست هم ميدانم كه بايد از تو بنويسم.
مهربانم !چشمهايت را دوست دارم .
مرا به ياد روياهاي سبز و دلپذيرم مي اندازد .
دنيا را بارها در چشمهايت ديده ام.
خودم ديدم يك روز صبح خورشيد چشمهايم را باز كرد و آرام از آن بيرون آمد .
چشمهاي خودم را خيلي دوست دارم .
-
خدایا می خواهم ...
توان آن را داشته باشم که ادامه دهم
اگر زمانه بر وفق مراد نگشت از نو آغاز کنم
زیبایی را ببینم هنگامی که دیگران ناتوان از دیدن آنند
می خواهم...
امید رویایی نو داشته باشم و شکیبا
تا رویاهایم همچنان ادامه یابد...
و خردمند
آنگونه که به آینده چشم داشته باشم...