مسجدفضيخ
از جمله مساجد اطراف شهر مدينه. به »فضيخ« رجوع شود.
Printable View
مسجدفضيخ
از جمله مساجد اطراف شهر مدينه. به »فضيخ« رجوع شود.
مسجدقبا
مسجد معروفى به نزديكى شهر مدينه. به »قبا« رجوع شود.
مسجدقبيلة
مسجدى كه در شهرى به نام قبيلهاى معين بنا شده باشد و به همان نام خوانده شود. در حديث است كه نماز در چنين مسجدى معادل است با بيست و پنج نماز كه در غير مسجد ادا شود.
مسجدكوفه
مسجد معروف در شهر كوفه با فضيلت مخصوص. به »كوفه« رجوع شود.
مَشعرالحرام
نام كوهى در كنار شهر مكه در منطقه مزدلفة از آن مشعر گويند كه آنجا نشانه جاى و جايگاه عبادت است، و آن مركز مزدلفة مىباشد و يكى از دو موقف حج است و موقف همه مزدلفة است و افضل آن مشعر است و واجب است كه حاجيان از اول طلوع فجر دهم ذيحجه تا طلوع آفتاب در آنجا بمانند. (بحار: 270ج�99)
مقامابراهيم
سنگى كه حضرت ابراهيم خليل هنگام بناى كعبه بر آن ايستاد. سمت شرقى كعبه و جايگاه نماز طواف مىباشد.
داود حضرمى گويد: از امام موسى بن جعفر (ع) پرسيدم كدام محل از مكه براى نماز افضل است؟ فرمود: نزد اولين مقام ابراهيم (محاذى مقام فعلى كنار كعبه) كه آنجا مقام ابراهيم و اسماعيل (ع) و محمد (ص) مىباشد.
از امام صادق (ع) روايت شده: هنگامى كه خداوند عز و جل ابراهيم را به نداى حج مأمور ساخت وى همين سنگ را كه اكنون جاى پاى او در آن ديده مىشود به كنار كعبه نهاد و بر آن بايستاد و به آواز رسا مردم را به حج دعوت نمود و به جهت عظمت آن ندا سنگ تحمل نكرد و نرم شد و پاى ابراهيم در آن فرو رفت و سپس وى پاى خود را از آن بيرون كشيد و كنار كعبه مقابل همين مقام فعلى نصبش نمود و چون به مرور زمان جمعيت حاجيان فزونى يافت و مردم پيرامون آن سنگ گرد آمده مزاحم طواف كنندگان مىشدند آن را از آنجا برداشتند و در محل كنونيش نهادند، و چون پيغمبر اسلام مبعوث شد آن را به جاى خود برگردانيد و تا زمان خلافت ابوبكر در آنجا بود و سپس عمر آن را به محل فعلى بازگرداند.
ابن سنان گويد: از امام صادق (ع) معنى »آيات بينات« پرسيدم كه مراد چيست؟ فرمود: مقام ابراهيم است، همان جائى كه بر سنگ ايستاد و پاى او در سنگ نقش بست، و حجرالاسود و خانه اسماعيل (حجر). (بحار: 231ج�99 و 118ج�12)
نُخَيلة
موضعى است در نزديكى كوفه بر سمت شام . و آن جائى است كه على (ع) چون خبر قتل والى انبار به او رسيد بدانجا رفت و خطبه مشهورش را در ذم كوفيان ايراد نمود و در آن فرمود : »اللهم انى قد مللتهم و ملّونى فارحنى منهم« . (معجم البلدان)
از ابن نباته روايت است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) از ياران خويش پرسيد اين قبر كه در نخيله مىباشد قبر كيست ؟ حسن بن على عرض كرد : مىگويند قبر هود پيغمبر است . فرمود : خير ، اين قبر يهود بن يعقوب بن اسحاق است . (بحار:443ج�8)
نمازخانه
اتاقى مخصوص خواندن نماز در خانه مسلمان . مسمع گويد : امام صادق (ع) نامهاى بدين مضمون به من نوشت : دوست دارم يكى از اتاقهاى خانهات را نمازخانه قرار دهى و در آن اتاق با لباسى خشن (و وضعى ژوليده) از خدا بخواهى كه ترا از آتش نجات دهد و به بهشت در آورد ، و در آن اتاق به سخن باطل نپردازى و كلمه ناسزائى به زبان نرانى . (بحار:162ج�76)
هَبهَب
نام وادى ايست از جهنم كه جايگاه جباران وستمگران است . (معجم متن اللغة)
از امام باقر (ع) روايت شده كه در دوزخ كوهى است به نام صعدى ودر ميان آن كوه درهاى است به نام سقر ودر آن دره چاهى است به نام هبهب كه هرگاه درب آن چاه برداشته شود اهل دوزخ از شدت حرارت آن به ضجّه در آيند ؛ وآن جايگاه ستمگران است . (بحار : 297ج�8)
وادى السباع
موضعى است پنج ميلى بصره از راه آن به مكه ، زبير بن عوّام در آنجا كشته شده است .
وادى القُرى
ناحيهاى است بين مدينه و شام ، از توابع مدينه و داراى دهكدههاى بسيار است . غزوه وادىالقرى، غزوهاى است كه رسول خدا پس از فتح خيبر و فدك در سال 7 هجرى با يهود آن ديار كرد . در امتاع الاسماع (332ج�1) آمده است : چون پيغمبر (ص) از خيبر بازگشت قصد وادى القرى كرد ، وى شب در صهباء با صفيه بنت حُيَىّ ازدواج كرد و ابو ايّوب انصارى شب تا سحر نگهبان حضرت بود . چون بامداد به وادى القرى رسيد گروهى از عرب بر وى گرد آمدند ولى يهود آنان را با نيزه پذيره شدند ، و مدعم غلام پيغمبر (ص) به تير آنان كشته شد .
پيغمبر لشكر خود را براى جنگ به صف آراست و سعد بن عباده ، حباب بن منذر ، سهل بن حنيف و عبّاد بن بشر ، سران يهود را به اسلام دعوت كرده ايشان امتناع كردند و به جنگ برخاستند ، يازده تن از آنان كشته شدند ، اين جنگ يك شبانه روز ادامه داشت ، سرانجام آنجا به قهر و غلبه گشوده شد و غنيمت بسيار بدست آمد . يهود ساكن تيماء از در صلح درآمدند ، پيغمبر در برابر جزيه صلح را پذيرفت و آنان را بر اموال خود گماشت و آنگاه به مدينه بازگشت .
وادى النمل
وادى مورچگان . موضعى كه در آنجا حضرت سليمان (ع) ، با مور سخن گفت ، متخذ از آيه »حتى اذا أتوا على وادى النمل قالت نملة يا ايّها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنّكم سليمان و جنوده وهم لا يشعرون« (نمل:18) . قولى آن است كه آن وادى در طائف بوده ، قول ديگر آن كه در شام . (مجمع البيان) قول ديگر آن كه بين جيرين و عسقلان است . (معجم البلدان)
در كتاب المعرب جواليقى آمده كه ابن دريد گويد : كبريتى كه بدان آتش مىافروزند به نظر من عربى نيست ، و كبريت احمر از مادهاى است كه معدنش در وادى النمل ، آن سوى بلاد تبّت است ، و اين همان موضعى است كه سليمان از آن عبور نمود .
وادى اَيمَن
وادى مقدس . مأخوذ از آيه »فلمّا اتاها نودى من شاطىء الوادى الايمن ...« : چون موسى به آن آتش نزديك شد از كرانه سمت راست وادى ندا شد كه ... (قصص:30)
وادى سماوة
باديهاى است بين كوفه و شام كه شب تولّد حضرت ختمى مرتبت ناگهان پر از آب گرديد . فلمّا ولد رسولاللَّه(ص) لم يبق صنم الاّ سقط ، و غارت بحيرة ساوه و فاض وادى سماوة ... (بحار
وادى مُحَسِّر
موضعى است بين منى و مزدلفة ، و آن مرز منى است از سمت عرفه .
امام صادق (ع) : »و حدّ منى من العقبة الى وادى محسّر« (وسائل:526ج�13) . از آن حضرت است : »لا تجوز وادى محسّر حتى تطلع الشمس« . (وسائل:528ج�13)
ابوجعفر (ع) : »حدّها (اى المزدلفة) ما بين المأزمين الى الجبل الى حياض محسّر« . (وسائل:17ج�14)
ابوعبداللَّه (ع) : »اذا مررت بوادى محسّر فاسع فيه ، فانّ رسول اللَّه (ص) سعى فيه« . (وسائل:22ج�14)
عن ابى الحسن (ع) : »الحركة فى وادى محسر مائة خطوة« . (وسائل:23ج�14)
ياقوت حموى در منشأ اشتقاق اين كلمه گفته : يا از حسر به معنى اِعياء (از رفتار باز ماندن) است . و يا از حسر به معنى برهنه نمودن . و يا از حسرت به معنى شدّت ندامت و افسوس خوردن . و آن موضعى است بين مكه و عرفة ، و گفته شده : بين منى و عرفة ، و قول ديگر : بين منى و مزدلفة ، و آن جزء منى و مزدلفة نباشد ، بلكه خود يك وادى مستقل است . (معجم البلدان)
مرحوم طريحى گفته : مُحَسِّر وادىاى است در بين راه مشعر و منى ، و آن به منى نزديكتر، و آن يكى از مرزهاى منى است ، در وجه تسميه آن گفته شده : ابرهه چون به اينجا رسيد از رفتار بازماند و ياران و همراهانش از كار او دچار افسوس و حسرت گرديدند . (مجمع البحرين)
وادى مُقَدَّس
آن وادى كه خداوند براى نخستين بار در آن با موسى (ع) سخن گفت . وادى طوى ، چنان كه در قرآن كريم : سوره طه آيه 12 و نازعات آيه 16 . جلگهاى است نزديك بيت المقدس كه جائى خوش آب و هوا با درختان زيتون بسيار . وبه نقلى : حضرت موسى (ع) در آنجا وفات يافته . (بحار:111ج�90)
وادىالسلام
قبرستان معروف نجف اشرف كه در احاديث متعدده بدين نام ياد شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه هيچ مؤمن در شرق يا غرب زمين نميرد جز اينكه روح وى را خداوند در وادى السلام محشور سازد . يكى از ياران امام صادق (ع) گويد : به امام عرض كردم برادرى دارم كه هم اكنون در بغداد ساكن است و مىترسم در آنجا بميرد . حضرت فرمود : از چه مىترسى هر آنجا كه خواهد بميرد ، هر مؤمن كه در شرق يا غرب زمين بميرد خداوند روح او را در وادى السلام محشور سازد . گفتم : وادى السلام كجا است ؟ فرمود : پشت كوفه ، گوئى مىبينم كه آنها حلقه حلقه به دور هم نشسته و با يكديگر سخن مىگويند .
در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه وادى السلام بقعهاى است از بهشت عدن . (بحار:233ج�100)
به »نجف« نيز رجوع شود .
آبَه
نام محلى است در 24 هزار گز فاصله از ساوه كه آوه و آوج نيز گويند . و آن در قديم شهرى بوده و آثار باستانى بسيار پيرامون آن ديده مىشود . مردم آنجا شيعه اثناعشرى بودهاند و با هم اتفاق نيكو داشتهاند . (دهخدا)
عبدالعظيم حسنى از امام هادى (ع) روايت كند كه فرمود : اهل قم واهل آبه آمرزيدهاند زيرا آنها جدم على بن موسى الرضا (ع) را در طوس زيارت كردند، و هر كس آن حضرت را زيارت كند و در راه قطرهاى باران بر او ببارد خداوند جسدش را بر آتش حرام سازد . (بحار:231ج�60)
ياقوت حموى آورده : آبه شهركى است به نزديكى ساوه ، عوامالناس آن را آوه مىخوانند ، مردم آن شيعى مذهب و اهالى ساوه سنّى ميباشند ، پيوسته ميان اهالى اين دو شهر جنگهاى خونين مذهبى برپا بوده .
ابوطاهر بن سلفه گويد : قاضى ابونصر احمد بن علاء ميمندى را در شهر اهر از شهرهاى آذربايجان ديدم اين دو بيت شعر كه از سرودههاى خود بود برايم ايراد نمود : وقائلة اتبغض اهل آبه
وهم اعلام نظم والكتابة ؟
فقلت اليك عنى ان مثلى
يعادى كل من عادى الصحابة ( معجم البلدان )
آذربايجان
ناحيهاى در شمال غربى ايران ، منطقهاى كوهستانى و آباد ، با هوائى خوش و مناظرى دلپذير و كشاورزى وسيع در گذشته و حال ، و صنعت گسترده در عصر حاضر ، اكثريت مردم اين سامان مسلمان ، داراى فرهنگى اسلامى ، اخلاقى ادبى ، سخائى . (اطلاعات متفرقه)
از نظر اصول جغرافيائى قديم : در اقليم پنجم واقع است به طول 73 و عرض 40 درجه . نسبت به آن آذرى . اين واژه مركب از »آذر« به معنى آتش ، و »بايگان« به معنى نگاه دارنده ؛ يعنى آتش نگهدار يا آتش دار؛ شايد وجه اين تسميه آن باشد كه در عهد قديم و پيش از اسلام آتشكدهها فراوان در آنجا بوده .
اين ناحيه در عهد خليفه دوم به قلمرو اسلام در آمده ، اجمال داستان از اين قرار بوده :
عمر بن خطاب فرمان لشكركشى به اين ايالت را طىّ نامهاى توسط مغيرة بن شعبه والى كوفه به حذيفة بن يمان سردار سپاه اسلام در فتح نهاوند - كه به تازگى اين منطقه را گشوده بود و در آنجا بسر مىبرد - داد ، وى از نهاوند با لشكرى انبوه رهسپار آن ديار گشت ، چون به اردبيل رسيد مرزبان آنجا كه از عزيمت سپاه اسلام آگاه شده و كاملاً مهياى رزم بود به دفاع برخاست و چند روزى نبردى سخت بداد ، سرانجام چون احساس شكست كرد با حذيفه از در صلح درآمد و به هشتصد هزار درهم (در سال) با وى صلح نمود ، مواد صلحنامه بدين قرار بود: كسى را از آنها نكشد ، كسى را به اسارت نگيرد ، آتشكدهاى را ويران نسازد ، به كردهاى بلاشجان و سبلان و ميانرودان متعرض نشود ، و اهالى شيز را به خصوص از رقص و پايكوبى در مراسم جشن سرورهاى ويژه منع نكند .
پس از آن عمر ، حذيفه را عزل نمود و عتبة بن فرقد را به جاى او بر آذربايجان منصوب داشت . (معجم البلدان)
از ابوبصير آمده كه وى از امام صادق(ع) روايت نموده كه فرمود : مسئله آذربايجان بر ما پيش خواهد آمد (شايد مراد حضرت فاجعهاى كه در آن سرزمين براى شيعيان رخ داده يا بعداً اتفاق افتد) و چاره و گريزى از آن نباشد و چون چنين شود شما (شيعه) در خانههاى خويش بمانيد و تا گاهى كه ما حركت نكردهايم شما نيز ساكن باشيد و هنگامى كه قائم ما قيام كند شما هر چند به دست و پا راه رويد خود را به وى برسانيد .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه آذربايجان بر اثر سم اسبان و صاعقه از بين برود . (بحار:41ج�52)
عن الصادق (ع) : قال : »قال لى ابى (ع) : لابد لنا من آذربيجان ، لا يقوم لها شىء ، واذا كان ذلك فكونوا احلاس بيوتكم والبدوا ما البدنا ، فاذا تحرك متحركنا فاسعوا اليه ولو حبوا ؛ واللَّه لكانى انظر اليه بين الركن والمقام يبايع الناس على كتاب جديد على العرب شديد ، وقال : ويل لطغاة العرب من شر قد اقترب« . (بحار:135ج�52)
اُباض
نام روستائى در سرزمين يمامه ، وخرما بنان آنجا بلندتر از ديگر جايها است، وجنگ خالد بن وليد با مسيلمه بدانجاى بود.
اَجنادَين
موضعى است به شام از نواحى فلسطين. در كتاب ابى حذيفه اسحاق بن بشر به خط ابوعامر عبدرى آمده است كه اجنادين از رمله و از بلوك بيت جبرين است كه در آن جاميان مسلمانان و روميان بيرنطى جنگى سخت اتفاق افتاد كه در تاريخ مشهور است. خبرگان و آگاهان به وقايع و فتوح گفتهاند: سربازان روم در اين واقعه صد هزار تن بوده كه بيشتر آنها را هرقل سلطان روم فراهم نموده و بخشى از آنها را اعراب آن ديار تشكيل مىدادهاند.
مسلمانان در اين نبرد به فرماندهى خالد وليد به پيروزى عظيمى دست يافته لشكر انبوه روم را هزيمت داده آنچنان كه هول و هراسى سخت در دل هرقل افتاد تا جائى كه از مقر خود حمص به انطاكيه گريخت .
از روميان جمع بسيار به هلاكت رسيد و از مسلمانان نيز گروهى به شهادت رسيدند، از آن جمله: عبداللَّه بن زبير بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، و عكرمة بن ابى جهل، و حارث بن هشام را مىتوان نام برد.
اين واقعه به سال 13 هجرى دوازده روز به آخر جمادى الاولى يك ماه پيش از مرگ ابى بكر اتفاق افتاد. (معجم البلدان)
اَذرِعات
شهرى است به شام (منتهى الارب) نزديك بلقاء مجاور زمين بلقاء و عمّان و شراب آن معروف است و نسبت بدان اذرعىّ است: خمرٌ اذرعية. و ايرانيان بدانجا روميان را شكست دادهاند و گويند كه مراد از ادنى الأرض در آيه كريمه »الم غلبت الروم فى ادنى الارض« همين اذرعات است و به زمان طغتكين ملك شام در سال 512 هجرى قمرى اين شهر به دست مسيحيان افتاد و آنجا را نهب و غارت و ويران كردند. از مشاهير صلحاء و محدثين عده منسوب بدين شهر باشند و از جمله اسحاق بن ابراهيم اذرعى است. (قاموس الاعلام تركى)
اَرِيحا
يا اريخا لغتى عبرانى است و آن نام شهر سركشان غور در سرزمين اردن شام است بمسافت 15 ميل شمال شرقى اورشليم و آن نخستين شهرى است كه يوشع بن نون وصى موسى (ع) از مملكت كنعان متصرف شد و سركشان آنجا را بقتل رساند و شهر را ويران ساخت. جرير شاعر آن را به كسر ياء و مدّ خوانده كه مىگويد: »و حبة اريحاء لى استجابا« و گويند: آن بنام اريحا بن مالك بن ارفخشد بن سام بن نوح مىباشد.
اصطخر
نام شهرى است كه قلعه فارس باشد و آن تختگاه دارا بن داراب است، معرب استخر؛ پرس پوليس. در تاريخ، گاه كشور فارس باستان را نيز به بلاد اصطخر تعبير مىكنند: در حديث آمده : »اما داود فملك ما بين الشامات الى بلاد اصطخر« (بحار:181ج�12) . عدّهاى از دانشمندان بدين شهر منسوبند.
اصفهان
شهر معروف ايران و يكى از بزرگترين بلاد اين كشور است كه در برههاى از تاريخ مركز اين كشور پهناور بوده (به مفصلات رجوع شود) مردم اين شهر در عصر حاضر، مسلمان شيعى مذهب، دوازده امامى، و خوى غالبى اهالى آن، هشيارى و كياست و بيدارى و امساك و قناعت است. مردمى تلاشگر و در هر فنى كه برگزينند دقيق و تيزبيناند. صنايع ظريفه و فنون غريبه در اين شهر شهرتى بسزا دارد، و از ديرباز مركز صنعت و توليد بوده است. شهرى داراى هوائى معتدل و مزارعى سرسبز مىباشد و رود زاينده رود كه از وسط آن مىگذرد به صفا و زيبائيش رونقى خاص و طراوتى ويژه بخشيده است .
زمخشرى در ربيع الابرار آورده كه حجاج به استاندار خود در اصفهان نوشت: تو را بر شهرى گماشتم كه سنگش سورمه و مگسش زنبور عسل و گياهش زعفران است.
ياقوت حموى - صاحب معجم البلدان متوفى بسال 326 ه ق - مىنويسد: آن شمار از دانشمندان و پيشوايان هر فنى كه در اين شهر بروز و ظهور كرده هيچ شهرى بخود نديده، مردم آن به سماع حديث علاقه وافر نشان مىداده و گروه بى حد و حصرى از حافظان حديث در اين شهر زندگى مىكردهاند. طرفداران دو مذهب شافعى و حنفى در اين شهر پيوسته در ستيز بوده و با يكديگر جنگها كردهاند.
اكثريت مردم اينجا پيروان اين دو مذهب بودهاند كه از فرط تعصب همواره در نبرد و اختلاف بودهاند، آنچنان كه اگر يكى از دو گروه پيروز مىشده گروه ديگر را دستخوش نهب و غارت مىكرده است . اين شهر در سال 19 هجرى در عهد خليفه دوم پس از فتح نهاوند بدست مسلمانان گشوده شد و جزو قلمرو حكومت اسلامى گرديد. (معجم البلدان)
از حديث ذيل چنين برمىآيد كه سكنه اين شهر در آغاز اسلام با خاندان نبوت ارتباط شايستهاى نداشتهاند:
از ابن مسعود روايت شده كه گفت: روزى در مسجد پيغمبر در كنار على (ع) نشسته بودم مردى را ديدم كه مىگفت: كيست كه مرا بشخصى هدايت كند كه دانشى از او فرا گيرم؟ اين بگفت و از كنار ما گذشت.
من بنزد او رفتم و به وى گفتم: مگر نشنيدهاى كه پيغمبر (ص) فرمود: »انا مدينة العلم و على بابها«؟ گفت: آرى شنيدهام. گفتم: پس به كجا ميروى، وى همينجا نشسته است؟! وى بنزد على (ع) آمد. حضرت به وى فرمود: از كجا مىآئى و از اهل كجائى؟ وى گفت: از مردم اصفهانم. فرمود: اكنون من مىگويم و تو بنويس. پنج صفت است كه در اصفهان نباشد: سخاوت ، شجاعت ، امانت ، غيرت و دوستى ما اهلبيت. وى گفت: بيش از اين بگو. فرمود: امروز همين تو را بس است.
و از آن حضرت روايت شده كه سمرقند و خاخ و خوارزم و اصفهان و كوفه به دست تركان ويران گردد. (بحار:325 - 301ج�41)
اَندُلُس
ناحيهاى است در جنوب كشور اسپانيا كنار درياى مديترانه و اقيانوس اطلس بوسعت 87570 كيلومتر مربع كه اكنون مشتمل بر هشت ولايت است، رودخانه وادى الكبير آن را مشروب مىسازد و رشته كوههاى سيرنامورنا و سيرانوادا در آن واقع است، در اصطلاح جغرافى نويسان اسلام، اندلس و جزيره اندلس بر تمام شبه جزيره ايبرى يعنى اسپانيا و پرتقال فعلى اطلاق مىشده، زيرا مسلمانان در سال 92 ه ق. به سردارى طارق بن زياد غلام موسى بن نصير اندلس را بتصرف درآوردند و بعد بر قسمت اعظم شبه جزيره ايبرى تسلط يافتند و از اينرو به تمام شبه جزيره ايبرى اندلس گفتند. پس از آنكه در سال 92 اسپانيا بوسيله مسلمانان فتح شد تا 128 ه ق. اين سرزمين بوسيله حكامى كه از دمشق گسيل مىگشتند اداره مىشد، در اين سال عبد الرحمن اول يكى از نوادگان هشام خليفه دهم اموى خود را امير اندلس خواند و بدين ترتيب سلسله امويان اندلس تاسيس گرديد.
حكومت امويان اندلس تا سال 422 ه ق ادامه يافت. از آن پس سلطنتهاى كوچك محلى پيدا شد. اين تفرقه فشار مسيحيان را به مسلمانان براى بازپس گرفتن سرزمينهاى خود بيشتر كرد. از سال 479 به بعد مرابطون فرمان روايان بربر شمال افريقا به كمك ملوك طوايف آمدند و كمكم بر اسپانيا مسلط شدند. در اواسط قرن ششم هجرى موحدون مرابطون را برانداختند و تا سال 609 بر اسپانيا حكومت راندند.
از آن پس تا دو قرن و نيم تنها امارت اسلامى اسپانيا امارت غرناطه بود. تا در سال 898 ه ق غرناطه نيز به دست مسيحيان افتاد و حكومت اسلامى اندلس خاتمه يافت.
مسلمانان هنگام حكومت خود در اندلس در نشر تمدن اسلامى كوشيدند و تمدنى درخشان با شهرهاى معمور و كشاورزى و صنايع منظم و معمارى پر شكوه كه نمونه آن قصر الحمراء در غرناطه است بوجود آوردند (مساجد مجلل و مدارس آباد آن زبانزد تاريخ است) و بدين وسيله تمدن اسلامى و قسمت مهمى از علم و ادب يونان از طريق اسپانيا به اروپاى غربى انتقال يافت. از ميان مسلمانان اندلس دانشمندان بزرگى در علوم گوناگون ظاهر شدند و به بسط تمدن اسلامى كمك شايانى كردند. (دهخدا)
به »بنى اميه« نيز رجوع شود.
انطاكيه
شهرى در تركيه كنار رود اورتوس 22 كيلومترى ساحل مديترانه. از شهرهاى مشهور قديمى است، آن را سلوكوس اول در حدود 300 ق م بنا كرد و رفته رفته به جهت موقعيت جغرافيائيش از مراكز معتبر تجارى و مهمترين شهر آسيائى دولت روم و كرسى ايالت آسيائى امپراتورى روم گرديد. در سال 258 و 260 ميلادى شاپور اول ساسانى آن را اشغال و تاراج كرد و سكنهاش را به جندى شاپور منتقل نمود.
در 540 م بوسيله انوشيروان ويران شد. بعداً بوسيله يوستى نيانوس تجديد بنا شد ولى به رونق نخست نرسيد. انطاكيه در تاريخ مسيحيت بسبب شوراهاى دينى كه در آنجا تشكيل شده اهميت دارد (دائرة المعارف فارسى) . آنچه از اين واژه مربوط به اين كتاب است داستان فرستادگان عيسى(ع) است به اين شهر كه در سوره مباركه يس آمده:
حضرت عيسى (ع) دو تن از حواريون را به شهر انطاكيه فرستاد، چون به شهر نزديك شدند پيرمردى را ديدند كه چند رأس گوسفند خود را مىچرانيد، او حبيب صاحب يس (يا حبيب نجار) بود، چون به وى سلام كردند او گفت: شما كيستيد؟ گفتند: ما فرستادگان عيسى مسيحيم و مأموريت ما آنكه شما را از پرستش بت به عبادت خداوند يكتا بگردانيم. وى گفت: آيا شما را آيت و معجزهاى باشد؟ گفتند: آرى، ما به اذن خدا بيمار را شفا مىدهيم و كور و پيس را به مىسازيم. پير گفت: مرا فرزندى است كه سالها در بستر بيمارى خفته است. آنان به خانه پير رفته و دست به بيمار كشيده در حال شفا يافت. اين خبر در شهر منتشر گشت و بيماران بسيارى به آنان مراجعه و به دست آنها بهبودى يافتند. حاكم آن ديار مردى بت پرست بود چون خبر شنيد آن دو را احضار كرد و از آنها پرسيد شما كيستيد و از كجا آمدهايد؟ آنها رسالت خويش را به وى توضيح دادند. وى گفت: مگر ما را جز اين خدايان خداى ديگرى است؟ گفتند: آرى آن خدائى كه تو و خدايانت را از عدم بوجود آورده. ملك گفت: اكنون از اينجا برخيزيد تا در امر شما بينديشم. چون آنها از نزد ملك بيرون شدند مردم كوچه و بازار پيرامونشان گرد آمده به ضرب و كتك آنان را بيازردند، شاه فرمان داد آنها را به زندان كنند . خبر به عيسى (ع) رسيد، وصى خويش شمعون صفا را به مدد آنها فرستاد، شمعون كه مردى با فراست و تدبير بود به گونهاى ناشناس وارد شهر شد و به كيفيتى ياران را در زندان ملاقات و رمز كار خويش را به آنها بگفت و سپس آرام آرام به حواشى و اطرافيان ملك تماس گرفت و با ايشان دوست شد، آنها شيفته عقل و درايت وى گرديده خبر او را به ملك دادند، وى او را به نزد خود خواند و محض ملاقات آنچنان بدو دل بست كه به وى انس گرفت و او را از خاصان خويش گرفت و او را بسى گرامى مىداشت. شمعون روزى به ملك گفت: شنيدهام دو نفر با چنين خصوصيات در بند توأند ، مىشود آنها را حاضر نموده سخنشان را بشنويم؟ ملك فرمود: آن دو را احضار كردند. شمعون رو به آنها كرد و گفت: چه كسى شما را به اين ديار فرستاده؟ گفتند: خداوندى كه همه چيز را او آفريده و شريك و انبازى ندارد. شمعون گفت: شما را بر اين دعوى چه نشانهاى است؟ گفتند: هرآنچه تو بخواهى كه خداى ما به هر چيز توانا است. ملك دستور داد نوجوانى را آوردند كه از هر دو ديده نابينا بود. آنها دست به ديدگان وى كشيده در حال بينا گشت. ملك در شگفت آمد و به آنان همى نگريست. شمعون آهسته به ملك گفت: ايكاش از خداى خويش مىخواستى تا وى نيز چنين آيتى بياورد و تو را بدان افتخار مىبود.
ملك گفت: مرا رازى از تو پنهان نباشد، خدائى كه ما مىپرستيم نه سودى از او برخيزد و نه زيانى. سپس ملك (و به قولى شمعون) رو به فرستادگان عيسى كرد و گفت: اگر خداى شما بتواند مرده را زنده سازد به او و به شما ايمان آريم. آنها گفتند: خداى ما بر همه چيز قادر است. ملك گفت: در اينجا مردهاى است كه هفت روز از مرگش مىگذرد و بدين سبب كه پدرش در سفر بود، او را به خاك نسپردهاند تا پدر باز گردد، او را حاضر كنيد. جسد گنديده آن مرده بياوردند. آنها آشكارا و شمعون به پنهانى بدعا و التجا به درگاه پروردگار پرداختند. ناگهان مرده زنده گشت و گفت: اى مردم! من اكنون از دوزخ مىآيم كه هفت روز است در ميان درههاى جهنم بسر مىبرم، اى مردم شما را از اين كيش بر حذر مىدارم، اين بتها را بكنار نهيد و به خدا ايمان آريد. شمعون چون ديد اين واقعه در دل ملك اثر نهاد ، وى را به راز خواند و به وى گفت: تو خود مىدانى كه من تا كجا به تو علاقهمندم اكنون خير و صلاح تو را در اين مىبينم كه به خداوند بزرگ ايمان آورده خويشتن را از اين ورطه نجات دهى. ملك بپذيرفت و ايمان آورد و جمع كثيرى از مردم كشورش نيز ايمان آوردند. و بقولى آن مرده فرزند ملك بود و چون زنده شد به دست خود به دو فرستاده عيسى و شمعون اشاره نمود كه اينها از خدا خواستند تا من زنده شدم. (مجمع البيان)
اِيله
شهرى است بين ينبع و مصر، و بنى اسرائيل در عبور از مصر به كنعان از آنجا گذشتهاند. و نيز نام كوهى است بين مكه و مدينه نزديك ينبع. (بحار: 18 و دهخدا)
بابِل
مملكتى است كه بين دجله و فرات واقع است و مركز آن كه اكنون خرابههائى از آن در شمال شهر حله بجا مانده نيز بابل مىگفتهاند و مقر حكومت كلدانيان بوده كه قديمىترين اقوام ساسانى بودهاند و نخستين حكمرانان آنها نمارده بوده و تا به سال 1270 قبل از ميلاد بر آن سرزمين حكومت مىكردهاند و از آن سال به بعد آشوريان آنجا را تحت سيطره خويش درآورده و بختنصر از آنها است . (دهخدا)
»و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت« (بقرة:102) ، تفسير آيه به »هاروت« رجوع شود.
از جويرية بن مسهر نقل است كه گفت : در واقعه نهروان من در ركاب على (ع) بودم هنگام بازگشت ، به سرزمين بابل رسيديم وقت نماز عصر بود حضرت فرمود : اى مردم اينجا سرزمينى شوم و ملعون است و دو بار مورد غضب خدا قرار گرفته و در انتظار سومين بار است و اين يكى از مؤتفكات است اينجا نخستين سرزمينى است كه در آن بت پرستيده شده و پيغمبر و وصى پيغمبر را نشايد كه در آن نماز گزارد ، هر كه خواهد نماز خود را در اينجا بخواند بخواند و هر كه خواهد به تاخير افكند . جويريه گويد : من از كسانى بودم كه در آنجا نماز نخواندم تا از آن سرزمين بيرون شديم و آفتاب غروب كرد و چون حضرت خواست نماز عصر بخواند آفتاب برگشت و با آن حضرت نماز گزاردم . (وسائل:180ج5)
باشتين
نام بلوكى از سبزوار .
بحرين
سرزمينى واقع در طول ساحل غربى خليج فارس كه از قبل از ظهور اسلام مسكن قبايل ايرانى و قليلى عرب ، و جزء قلمرو ايران بوده است ؛ و در آن اوان و بعد از آن حاكمى ايرانى به لقب سبُخت در هجر كرسى آن مملكت ، مقر داشت ؛ و سبُخت به معنى رهانيده سه باشد ، و مراد از سه ، پندار نيك و گفتار نيك و رفتار نيك است . (دهخدا)
جزائرى كه امروز بنام مجمع الجزائر بحرين ذكر مىشود ، در قديم هر كدام نام جداگانهاى داشته است ، اسامى : »اوال« و »مسماهيج« و »دارين« و »ستره« حافظ سوابق خاص تاريخ اين حدود مىباشد .
ابن مجاور گويد : بحرين جزيرهاى در دل درياى فارس است ، همچون قلزم كه در دل درياى حبشه قرار دارد .
صاحب وصّاف الحضرة گويد : »ابوبكر سعد زنگى« همت بر استملاك ديگر جزاير مقصور گردانيد و به دستيارى دولت و اقبال ... جزيره اوال را كه بحرين خوانند ضميمه فتح ... ساخت . ياقوت حموى گويد : بحرين در حال رفع و نصب جز به همين صورت تلفظ نمىشود ، و از هيچ كس به صورت لفظ مرفوع يعنى بحران شنيده نشده مگر زمخشرى كه گفته : اين لفظ تثنية است و در حال رفعى بحران خوانده ميشود . و هم در معجم البلدان از قول صاحب زيج نقل شده كه بحرين در اقليم دوم واقع است و طول آن 74 درجه و 20 دقيقه از سمت مغرب است ، و عرض آن 24 درجه و 45 دقيقه است ، و برخى آن را از اقليم سوم دانستهاند . ياقوت در وجه تسميه آن ، اين قول را اختيار كرده است كه : در ناحيهاى از مجمع البلاد بحرين از سمت باب الاحساء درياچهاى است به مساحت سه ميل در سه ميل ، و بين آن و درياى بزرگ ده فرسنگ راه است ، و چون در اينجا دو دريا (بدين توضيح) وجود دارد آنجا را بحرين گويند .
سپس ياقوت مىگويد : اين منطقه در صدر اسلام جزء قلمرو حكومت فارس بوده و جمع كثيرى از عرب در اينجا ساكن بوده از آن جمله تيرههائى از قبايل عبد قيس و بكر بن وائل و تميم ، كه اينها اكثرا در بيابانهاى اين سرزمين زندگى مىكردهاند . و از جانب حكومت ايران ، منذر بن قيس بن ساوى بن عبداللَّه بن زيد بن عبداللَّه بن دارم بن مالك بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم حاكم آنجا بوده . در سال هشتم هجرت، حضرت ختمى مرتبت (ص) علاء بن عبداللَّه بن عماد حضرمى را بدان ديار گسيل داشت تا مردم آنجا را به اسلام يا پرداخت جزيه دعوت كند . و دو نامه به عنوان منذر بن ساوى و سبُخت مرزبان هجر به وى سپرد و آن دو را به اسلام دعوت فرمود ، چون نامه پيغمبر(ص) به آنها رسيد هر دو نفر نامبرده و نيز همه عربهائى كه در آن ديار بودند اسلام آوردند ، و همچنين برخى از عجم تبار آنجا نيز اسلام اختيار كردند ، و اما مجوس و يهود و نصاراى آنجا به جزيه رضا دادند و صلح نامهاى ميان آنها و علاء حضرمى بدين مضمون امضاء شد : »بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، هذا ما صالح عليه العلاء بن الحضرمى اهل البحرين ، صالحهم على ان يكفونا العمل و يقاسمونا الثمر ، فمن لايفى هذا فعليه لعنة اللَّه و الملائكة و الناس اجمعين« .
و اما جزيهاى كه بر اهل كتاب در آنجا مقرر شد عبارت بود از يك دينار از هر فرد بالغ ... و بالاخره علاء مبلغ هشتاد هزار (درهم يا دينار) از خراج و جزيه بحرين به نزد پيغمبر (ص) فرستاد كه بيش از آن ، نه قبلاً به دست آن حضرت رسيده بود و نه بعداً رسيد . بخشى از اين مال به عباس عم پيغمبر(ص) داده شد . بقولى پيغمبر(ص) علاء را از ولايت بحرين عزل نمود و ابان بن سعيد بن عاص بن امية را به جاى او گماشت، و به نقلى علاء را بر بخشى از آن ناحيه كه قطيف نيز جزء آن بود امارت داد و ابان را بر بخش ديگر كه شهر »خط« در آن ناحيه بود امير ساخت ، و گويند : علاء تا آخر عمر يعنى سال 20 هجرى بر آنجا حكومت داشت . و در آن سال عُمر ، ابوهريره دوسى را برگماشت . و به نقلى عمر، ابوهريره را پيش از مرگ علاء والى آنجا نمود و علاء را بر توّج امير ساخت و چون در سفرى به بحرين آمد در آنجا درگذشت ، كه ابوهريره مىگفت : علاء را به خاك سپرديم و در آن حال نياز شد كه خشتى از لحد برداريم ، چون برداشتيم علاء را در قبر نيافتيم . سپس خليفه دوم قدامة بن مظعون جمحى را به دريافت ماليات بحرين گماشت و سمت امامت جماعت و تربيت جوانان آنجا را به ابوهريره محول ساخت ، و پس از آن قدامه را معزول داشت و جهت شرب خمر حدّ بر او جارى نمود ، و از آن پس هر دو سمت را به ابوهريره داد ، ولى پس از چندى وى را نيز عزل نمود و بخشى از اموالش را مصادره كرد و عثمان بن ابى العاص را حكومت بحرين و عمان داد و هنگامى كه عمر از دنيا رفت وى بر اين دو ولايت ، امير بود ... (معجم البلدان)
از حكم بن علباء اسدى روايت شده كه گفت : به حضور امام باقر(ع) شرفياب شدم ، عرض كردم : من والى بحرين بودهام و در آنجا مال فراوانى به دست آورده بردگان و كنيزانى از آن اموال خريدهام و در مايحتاج خود هزينه كردهام و اينك خمس آن اموال كه به نزد شما آوردهام . حضرت فرمود : حقيقت آنست كه همه اين اموال از آن ما است و من اين وجوه را از تو قبول كردم و زنان و كنيزانى كه از اين ممر به حباله نكاح درآوردهاى و نيز آنچه كه هزينه زندگى خويش ساختهاى بر تو حلال كردم و به عهد خودم و پدر بزرگوارم بهشت را براى تو ضامن گشتم . (وسائل ج 6 ص 368) ، از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : بحرين جايگاهى مبارك است . (كنزالعمال:3511ج�9)
براثا
محلى است كنار شهر بغداد و مسجد براثا معروف است . ابوالحسن حذّاء گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : در كنار شما قبرستانى است كه آن را براثا گويند ، از آن گورستان صد و بيست هزار شهيد محشور گردد كه در رتبه شهداى بدر باشند .
جابر ابن عبداللَّه انصارى گويد : هنگامى كه از جنگ با خوارج بازمىگشتيم اميرالمؤمنين در محلّ براثا توقف نمود و در آنجا نماز بجا آورد و ما به او اقتدا نموديم و در اين حال مردى نصرانى از صومعه خود كه در آنجا بود به زير آمد و پرسيد : رهبر اين سپاه كيست ؟ او را به اميرالمؤمنين هدايت كردند . به حضرت سلام كرد و گفت : آيا تو پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : خير ، پيغمبر چندى است كه از دنيا رفته . گفت : پس تو وصىّ پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : آرى اما اين چه سؤالى است كه تو مىكنى ؟ وى گفت : اين صومعه كه مىبينى به خاطر اين بقعه بنا شده چه ما خبر داريم كه در اين موضع كسى با چنين جمع انبوه نماز گزارد كه پيغمبر باشد يا وصىّ پيغمبر ، و من هم اكنون آمدهام كه به دين تو درآيم ، پس اسلام اختيار كرد و با ما به كوفه آمد .
پس حضرت به وى فرمود : آيا مىدانى چه كسى در اينجا نماز خوانده ؟ وى گفت : آرى عيسى و مريم در اين محلّ نماز گزاردهاند . حضرت فرمود : ابراهيم خليل نيز در اينجا نماز خوانده .
و گويند كه آن راهب نصرانى جباب نام داشت و چون مسلمان شد حضرت به وى دستور داد اين صومعه را مسجد كن ، وى چنين كرد . (بحار:100 و 8 و 38)
بَصره
از شهرهاى معروف ، يا دومين شهر و بندر منحصر به فرد عراق است و آن را قبّة الاسلام و خزانة العرب و رعناء مىخواندهاند . گويند : معرب (بس راه) است. در سال 14 هجرى ، شش ماه پيش از كوفه ، بنا گرديده . و نظر به اينكه اين شهر و شهر كوفه هر كدام مدتى در عهد دولت امويان پايتخت بوده ؛ اين دو شهر را عراقين مىگفتهاند . به قول ابوبكر انبارى : بصره در كلام عرب زمين سخت صلب باشد ، و به قول قطرب : زمين سخت سنگلاخ كه به سم چهار پايان ، آسيب رساند . قطامى گويد : همين كه مسلمين به حوالى بصره رسيدند ؛ در خاك بصره از دور سنگريزه ديدند ، گفتند : اين بصره است ، يعنى زمين سنگريزه، و بدين مناسبت بدين نام ، موسوم گشت .
مردم بصره در عهد زمامدارى اميرالمؤمنين على (ع) ، عثمانى ، يعنى طرفدار عثمان (در قبال علوى ، زيرا مسلمانان در آن اوان بدين دو دسته تقسيم مىشدند) بودند . از اين رو طلحه و زبير در جنگ جمل دل بيارى آنها بسته و جنگ را در آنجا برگزار كردند .
بصره قرنها (كه از اواسط قرن اول آغاز مىشود) دارالعلم و مركز فراگيرى انواع علوم بويژه ادب و معقول و منقول بوده ، و بزرگان و دانشمندانى از شيعه و سنى (همچون ابوالحسن اشعرى و استادش حسن بصرى و ابوالاسود دوئلى و ابو عمرو جاحظ و ابو عمرو بن علاء و عيسى بن عمر ثقفى و خليل بن احمد و يونس بن حبيب و سيبويه و يحيى بن يعمر عدوى و حريرى و غيره) از اين شهر برخاستهاند .
»رواياتى در باره بصره«
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : گروهى از امت من به سرزمينى ساكن شوند كه آن را بصره نامند ، و رود دجله از كنارش بگذرد و پلى بر آن بنا گردد و جمعيت آن شهر زياد شود و از شهرهاى مهاجرين خواهد بود .
و نيز از آن حضرت آمده كه فرمود : سرزمينى است به نام بصره كه در كنار دجله قرار دارد ، درختان خرما در آنجا است ، بنىقنطور به آنجا حمله كنند و مردم آنجا سه دسته شوند : يك دسته بگريزند كه به هلاكت رسند و يك دسته كافر شوند و دسته سوم خانوادههاى خود را پشت سر نهند و بجنگند ، كشتههاشان شهيد باشند و سرانجام پيروز گردند .
در تفسير على بن ابراهيم آمده كه مؤتفكه بصره است و دليل بر اين ، سخن اميرالمؤمنين (ع) است كه فرمود : »يا اهل البصرة و يا اهل المؤتفكة« تا آنجا كه فرمود : »ائتفكت باهلها مرتين ...« (دو بار با سكنهاش به زمين فرو رفته و بر خدا است كه بار سوم نيز فرو رود و آن در هنگام رجعت خواهد بود) .
در خبر آمده كه هيچ شهرى نيست جز اينكه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گروهى از آن به حضرت بپيوندند جز بصره كه حتى يك تن از آن شهر با حضرت نباشد.
در خبر رسيده كه روزى اميرالمؤمنين(ع) پس از پايان جنگ جمل خطاب به اهل بصره خطبهاى ايراد نمود . در بين خطبه به سمت راست خود نگريست و فرمود : بين شما و اُبُلّه چقدر راهست ؟ منذر بن جارود عرض كرد : چهار فرسخ . فرمود : راست گفتى چه از پيغمبر (ص) شنيدم كه فرمود : اى على در محلّ ابلّه كه محلّ گمركچيان است و تا بصره چهار فرسخ فاصله دارد هفتاد هزار نفر از امّت من به شهادت رسند كه مقام آنها مقام شهداى بدر خواهد بود .
اميرالمؤمنين (ع) به احنف ابن قيس فرمود : اى احنف گوئى مىبينم او را كه با سپاه خود به اين شهر (بصره) حمله كند ، سپاهى كه شيهه اسب و صداى اسلحهاى از آنها به گوش نرسد و به پاى خود همانند پاى شترمرغ زمين را شيار كنند .
واى از خيابانهاى آباد و ساختمانهاى با شكوه شما كه همانند عقاب بال داشته باشند و بسان فيل ، خرطوم ، از دست آن سپاهى كه بر كشته خويش نگريند و مفقود خود را دنبال نكنند ، من مانند پدر دنيا هستم و گوئى خود اندازههاى آن را گرفتهام ...
آن حضرت خطاب به اهل بصره فرمود : شما سپاه زن بوديد و پيروان چهارپا كه چون آن حيوان زبان بسته (شتر عايشه) صدا كند پيرامونش گرد آئيد و چون از پا در آيد فرار كنيد . اخلاقتان حقير و عهدتان سست و دينتان نفاق و آبتان تلخ ، آنكه با شما زندگى كند در گرو گناه خويش بود و آنكه از شما به كنار بود مشمول رحمت حق باشد ، گوئى مىبينم كه روزى اين مسجدتان مانند سينه كشتى باشد كه آب آن را فرا گرفته و عذاب غرق از زير و زبر بر شما و شهر شما فرود آيد - آنگاه حضرت فصلى ديگر از حوادث آينده بصره بيان نمود - و سپس فرمود : اى اهل بصره اينكه شما را مورد توبيخ و مذمّت قرار دادم محض تذكّر بود كه ديگر از اينگونه اعمال (جنگ جمل) در شهر شما تكرار نشود چه خداوند به پيغمبر (ص) فرمود : »وذكّر فانّ ...« تذكر بده كه تذكّر مؤمنان را سود بخشد و آنچه را كه در مورد حوادث آينده شهر شما گفتم نه از آن جهت است كه شهر شما بيش از شهرهاى ديگر مورد خشم خدا باشد كه خداوند مىفرمايد : »و ان من قرية ...« (هيچ شهرى نيست جز اينكه قبل از قيامت آن را از بين خواهيم برد يا به عذابى شديد معذّبش خواهيم نمود) و اين خصوصيّتى به شهر شما ندارد بلكه قضاى خدا است كه اجرا خواهد شد .
و گرنه خداوند هر خير و بركتى را كه به شهرى از شهرهاى مسلماننشين داد به شهر شما نيز داده است بلكه بيشتر از آنها ، چه شهر شما از نظر قبله اين امتياز را دارد كه قبله شما محازى جاى امام است در كنار كعبه ، و قرآنخوان شما از قرآنخوانهاى مردم خواناتر و زاهدتان از دگر زاهدان زاهدتر و عابدتان از عبّاد مردم عابدتر و تاجرتان تاجرتر و در تجارت خود راستگوتر و صدقه دهنده شما در صدقه دادن از همه بزرگ منشانهتر و ثروتمندتان سخاوتمندتر و بزرگانتان از بزرگان اقوام ديگر خوش خلقتر و آنكه در همسايگى شما زندكى كند از شما خير بيند و به تكلّف نيفتد و مردم شما در شركت در نماز جماعت از ديگران حريصتر و ثمر درختانتان از جاهاى ديگر فراوانتر و ثروتتان از ديگران بيشتر ، كودكانتان از ديگر كودكان باهوشتر ، زنانتان از ديگر زنان قانعتر و شوهردارتر ؛ خداوند آب را مسخّر شما كرده كه درختان را آبيارى كند و دريا در اختيارتان قرار داده كه ثروتتان را زياد كند ، اگر شما در دينتان صبر و استقامت داشته باشيد همانا سايه درخت طوبى جايگاه شما خواهد بود .
سپس فرمود : اين را هم بدانيد كه آنچه در وصف شهر شما گفتم نه از آن جهت است كه از خطر شما بيمى يا در وجود شما طمعى دارم چه من نمىخواهم در شهر شما زندگى كنم بلكه محض مصالحى از شهر شما بجاى ديگر خواهم رفت و در آنجا خواهم ماند ... (بحار:11ج�18 و 60 و 8 قديم)
بَغداد
نام شهر معروف عراق كه منصور، دومين خليفه عباسى در حدود سالهاى (149 - 145) در كنار دجله از سنگهاى ويرانه تيسفون پايتخت ساسانيان و سلوكيه پايتخت سلوكيان و اشكانيان ، بنا كرد ؛ خود در سال 149 در آن مستقر گشت و پيش از آن ، مركز حكومت عباسى هاشميه بود . اين كلمه مركب است از بغ و داد . در وجه تسميه آن اختلاف است : 1- بغ به فارسى قديم ، خدا و معنى آن خدا داد . 2- اصل آن باغ داد، كه در آن جا باغى بوده و انوشيروان در آنجا داد مظلومان مىداده . 3- داد نام مردى بوده كه در آنجا باغى داشته و معروف بوده به باغ داد و بر اثر كثرت استعمال بغداد شده . از پيغمبر (ص) روايت است كه فرمود : براى عموزادگانم از سمت مشرق ميان دجله و دجيله و قطربل و صراة شهرى بنا شود كه ساختمانهاى آن از چوب و آجر و گچ و طلا باشد و آن را بغداد نامند ، بدان خلق خدا و جباران امتم در آن سكونت گزينند ، همانا هلاكت آنان به دست سفيانى خواهد بود ، گوئى به خدا سوگند آن را مىبينم كه به كلى ويران شده باشد . (كنزالعمال:31038)
و در بحار آمده كه آن حضرت فرمود : شهرى بين دجله و دجيل و قطربل و صراة بنا شود كه گنجهاى زمين به سوى آن حمل گردد ، روزگارى اين شهر در زمين فرو رود - يعنى بغداد - . (بحار:113ج18)
بِيزانس
امپراتورى روم شرقى (از باب اطلاق جزء به كل كه شهر بيزانس پايتخت آن بود) . امپراتورى كه از 330 تا 395 م در قسمت شرقى قلمرو روم بوجود آمد و تا 1461 م پايدار ماند . تاريخ اين امپراتورى به سه بخش تقسيم مىشود :
1 - عهد امپراطورى رومى عمومى (330 تا 641 م) كه دنباله عهد قديم است .
2 - عهد امپراطورى رومى يونانى (641 تا 1204 م) در اين دوره يونانى شدن و شرقى شدن امپراطورى كاملا تحقق يافت عربها و اسلاوها در اين دوره طرد و يا مطيع شدند .
3 - عهد امپراطورى منقسم . (1204 تا 1461 م) كه در طى آن لاتينان ، بيزانسيان و تركان با يكديگر مشغول نزاع بودند .
پايتخت بيزانس در »يونانس بوزانتيون« شهر قديم در محل استانبول كنونى در 667 ق م به دست يونانيان بنا شد ، و به سبب موقعيتش بر تنگه بوسفور ، از همان اوايل اهميت يافت در جنگ پلوپونزى دست به دست شد در 196 بعد از ميلاد در دوره امپراطور سوروس روميها آن را گرفتند . در 320 بعد از ميلاد به امر امپراطور قسطنطين اول شهر جديدى در اين محل ساخته شد كه همان قسطنطنيه است و بعدها پايتخت امپراطورى بيزانس گرديد نام قديم آن در مآخذ اسلامى به صورت بيزنطيه ضبط شده است قسطنطنيه در جنگهاى صليبى تاراج شد امپراطورى بيزانس به امپراطورى لاتينى - قسطنطنيه و ممالك مستقل و نيقيه و اپيروس و غيره تجزيه شد و در 1261 م ميخائيل ، فرمانرواى نيقيه ، قسطنطنيه را گرفت و امپراطورى را تجديد كرد و سرانجام در دوره قسطنطين نهم قسطنطنيه به تصرف سلطان محمد فاتح درآمد (1453 م) و امپراطورى بيزانس برافتاد و دولت عثمانى جانشين آن گرديد . (دهخدا)
تُركِيّه
كشورى در آسياى صغير و شبه جزيره بالكان و نام قديم آن روميه بوده است .
نقل است كه روزى پيغمبر اسلام به ياران خود فرمود: در آينده شما (مسلمانان) روميه را بگشائيد و چون بدانجا دست يافتيد ، كليساى شرقى را مسجد كنيد و سنگهاى فرش كليسا را بشماريد تا هفت سنگ و چون به سنگ هشتم رسيديد زير آن عصاى موسى و رخت ايليا را خواهيد يافت. (بحار: 132 ج 18)
تَفليس
(عامه بكسر تاء خوانند ولى به فتح است)، نام شهرى است كه آب رود ارس از كنار آن مىگذرد. اين شهر در زمان خلافت عثمان بن عفان مفتوح گشته، پايتخت جمهورى گرجستان است. در حديث از اين شهر ستايش شده است: امام صادق (ع): خداوند از ميان همه بلاد، كوفه و قم و تفليس را برگزيد. (بحار: 213 ج� 60). بسا در عصر صدور روايت، سكنه اين بلاد داراى امتيازات خاصى بوده، و يا در آينده تحول شگرفى در آنها رخ دهد كه شايسته چنان تعبيرى باشند، و يا هماكنون گنجهاى معنوى ويژهاى در آنها موجود است كه از ديد همگان نامرئى است . و العهدة على راويها.
تكريت
(به فتح يا كسر تاء)، شهرى است به اقليم چهارم ، سى فرسنگى شمال غربى بغداد، منسوب به تكريت (دختر وائل، خواهر بكر بن وائل) كه ديار بكر به او منسوب است.
از امام صادق (ع) روايت شده كه عيسى بن مريم (ع) ، حديثى بر قومش ايراد نمود كه آنها نپذيرفتند و در تكريت عليه او به جنگ برخاستند و عيسى بر آنها پيروز گشت و آنها را به قتل رساند ؛ چنانكه خداوند مىفرمايد: »فآمنت طائفة من بنى اسرائيل...فاصبحوا ظاهرين«. (بحار:279ج�14)
تِهامَة
زمينهاى هموار ساحلى است كه شمالاً از شبه جزيره سينا تا نواحى يمن جنوبى امتداد دارد، مكه و نجران و جده و صنعاء در اين موضع واقعند. (دهخدا)
توران
نام تركستان است و بخشى از خراسان، ولايت ماوراء النهر. چون اين مملكت را فريدون به »تور« پسر بزرگ خود داده بود به توران موسوم گشت. (برهان)