خدایم آه ای خدایم صدایت می زنم بشنو صدایم
شکنجه گاهیست دنیا جایم به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
مرا بگذار با این ماجرایم نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
Printable View
خدایم آه ای خدایم صدایت می زنم بشنو صدایم
شکنجه گاهیست دنیا جایم به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
مرا بگذار با این ماجرایم نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
دل هر كس دل نيست
http://imgdl.ir/s2/7351226172200242gyhf_1_co.jpg
قلبها از آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
بي وفايي تا به كي از پا فتادم نازنين
بر دلم از عشق تو داغي نهادم نازنين
من كه هم چون كوه بودم در ديار عاشقان
برگ كاهم كردي دادي به بادم نازنين
من نفهمیدم و کس هیچ نگفت و صد افسوس که چون عمر گذشت
حال می پندارم که زیستن این است
رفیق غصه ها
همدم حسرت ها
دوست سکوت و تحملها
از این غار هزار اندر هزاران کوچه پس کوچه
که می رویند خزهای غم و اندوه هر ساعت
درون دخمه دل
وجودم پاره ای از شب دلم تنهاترین پاییز
بساطم بغچه ای اندوه وکوچه مثل من خالی
تک و تنها وحتی یک پرنده در هوایش نیست
قدم در قلب کوچه می گذارم می بینم غروب برگها را
که آرام از هر یک شاخه می ریزند، دلم تنگ است،دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانیست
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانیست
دلتنگم از دوري ات دلتنگم از اينكه چرا نمي آي تا كي بايد چشم به جاده بدوزم. دلتنگم از ياس ها وداوودي ها كه نمي توانند براي آمدنت كاري بكنند تا كي بايد نظاره گر آسمان باشم تا روي تو را در ميان ستاره ها بيابم.بيا وبا آمدنت روزها زندگي شب هاي دلواپسي ساعت
http://taheri54.persiangig.com/b5ae.jpg
هاي به انتظار نشسته واميدهاي روشن را بياور.
باز هم چشم به راهت مي نشينم شايد از عابري كه روزي از كوچه پس كوچه هاي قلبت عبور كرده يادي كني شايد از كبوتري كه روزي از لبه پنچره نگاهت دانه اي بر چيد سراغي بگيري.هنوز سر در گم روزهاي بي توام
یادم باشه حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بیراه باشه
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشه که روز و روزگار خوش است همه چیز رو
به راه و بر وفق مراد است و خوب!
تنها.......تنها دل من دل نیست.
http://upload1.imgdl.ir/images/409s_20ruzi_20OKLO.jpg
گفتم : بهــار
خنده زد و گفت : « ای دریــغ ، دیگر بهـار رفته نمی آیـد
گفتم : پــرنده
گفت : « اینجا پرنده نیست ، اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم : درون چشم تو دیگر ... ؟
گفت : « هرگز نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکــوت ، سکـوتی گــزنده نیــست »
عشق هرجا رو کند آنجا خوش استفریدون مشیری
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به این دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشید وار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
من دل تو را شكسته ام ولي
از تو دل شكسته تر خود منم
باورت نميشود نگاه كن
جاي سالمي نمانده در تنم
از تو دل بريدم عاقبت ولي
روح سركشم به خانه بر نگشت
كاش مي شنيدي از پس فراق
چون شبان و روزها به من گذشت
لحظه هايم از تو سبز مي شدند
چشمهايم از تو نور مي گرفت
قلب بي تحملم بهانه ها
از گذشته هاي دور مي گرفت
هر كجا كه نقشي از تو مانده بود
رفتم و به ياد تو گريستم
زل زدم به خاطرات دلكشت
نيست باورم كه با تو نيستم
آن دلي كه داده بودمش به تو
بعد تو سپردمش به دست باد
كار ما و دل دگر تمام شد
عشق را پس از تو برده ام ز ياد
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی ،
دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگ بارم را
دکتر شریعتی
گاهی
http://0k.012.img98.com/out.php/i397...4157517113.jpg
تماشايی ترين تصوير دنيا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زيبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشيد با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پيدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی يکباره راهت را
ز ناچاريست گر همصحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگيهايت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سيب غزلهايم گريزی نيست
تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی
در آستانه
«بايد استاد و فرود آمد
بر آستان درى که کوبه ندارد،
چرا که اگر بگاه آمده باشى دربان به انتظار توست و
اگر بيگاه
به در کوفتنات پاسخى نمىآيد.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشى
آئينهيى نيکپرداخته توانى بود
آنجا
تا آراستگى را
پيش از درآمدن
در خود نظرى کنى
هرچند که غلغلهى آنسوى در زادهى توهم توست نه انبوهىى مهمانان
که آنجا
تورا
کسى به انتظار نيست.»
* * *
«من به هيات «ما» زاده شدم
به هيات پرشکوه انسان
تا در بهار گياه به تماشاى رنگين کمان پروانه بنشينم
غرور کوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش
معنا دهم»
که کارستانى از اين دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است.»
* * *
«آنک در کوتاه بىکوبه در برابر
آنک اشارت دربان منتظر! -
دالان تنگى را که در نوشتهام
به وداع
فراپشت مىنگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت
به جان منت پذيرم و حقگزارم!»
(چنين گفت بامداد خسته.)
احمد شاملو
مگر نه اینکه خداترا قسمت من کردمی خواهم برای توخودم را قسمت کنمتکه تکهذره ذرهتا بیشتر نگاهت کنمو بیشتر نگاهم کنیو بیشتر که دلت تنگ شدسهم خودت را ببریمی خواهم آنقدرخودم را قسمت کنمتا همه بگویند"خدا" من را قسمت تو کرد...:6211::6211:
زمزمه ی مدام
اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سر ِ غمخواری.
و این جنگلهای سرسبز
در این جای
در آرزوی آن باشند
که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم
تا درون من بیدار شوند.
من اما جاودانه بخواهم خفت
زیرا اکنون که من این چنین
در تپههای کبودی که برفراز سرم خفتهاند
بسان درختی
ریشهها بازگستردهام،
دیگر مرگ
در کجاست؟
اگرچه من از دیرباز مردهام
این زمینی که چنین تنگ در آغوشم میفشرَد
صدای دم زدنم را
همچنان
بخواهد شنید
===============
ویلیام فاکنر
برگردان احمد شاملو
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . . .،
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن
==========================
شعر از پابلو نرودا برگردان احمد شاملو
ميتونه صداي گرم خندههات، همه قصههامو رؤيايي كنه
ميتونه گرماي مهربونيهات، همه زندگيمو مهتابي كنه
ميتونه وجود سرد و خستمو، شوق ديدار تو مبتلا كنه
ميتونه حس غريب بودنت، درداي زندگيمو دوا كنه
ميتوني توخستگيهاي تنت، به من و شونهي من تكيه كني
ميتوني با يه نگاه زير چشم، دل كوچيكمو ديوونه كني
ميتونن رازقيياي باغچهمون، تا هميشه بوي دستاتو بدن
ميتونن حتي اگه خودت نگي، واسه من از عشق تو خبربدن
ميتونن همه تو اين شهر بزرگ، منو ديوونهي عشقت بدونن
بذاراز اينجا به بعد مردم ما، منو لیلی تو شعرا
بخونن.................دوست دارم
عاشق تر از اين بودم اگر لحظه ي پرواز
در دست نجيب تو كليد قفسم بود
عاشق تراز اين بودم اگر عطر نفسهات
در لحظه ي بي همنفسي ، همنفسم بود
عاشق تر از اين بودم اگر فاصله ها را
اين آينه ي شب زده تكرار نمي كرد
عاشق تر از اين بودم اگر هق هق ما را
اين سايه ي سرمازده انكار نمي كرد
با تو بهترين بودم ، همسايه ي خورشيدي
تو نقش تبسم را ، از آينه دزديدي
عاشق تر از اين بودم اگر در شب وحشت
مثل تپش زنجره ناياب نبودي
عاشق تر از اين بودم اگر وقت عبورم
آنسوي سكوت پنجره خواب نبودي
عاشق تر از اين بودي اگر ثانيه ها را
اندوه فراموشي من تار نمي كرد
عاشق تر از اين بودي اگر اين دل ساده
اسرار مرا پيش تو اقرار نمي كرد
با تو بهترين بودم ، همسايه ي خورشيدي
تو نقش تبسم را ، از.........
http://marga.mobile9.com/download/me...e_pcqstf2b.gif
اگر شعر های من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی
حالا هی بیا و بگو
چنین و چنان است
اصلا مهم نیست
تو چند ساله باشی
من هم سن و سال تو هستم
مهم نیست خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافی ست
چشمهایم را ببندم...
http://www.loo3.com/loo3/406/bache%20ha%20%2812%29.jpg
http://patoghu.com/forum/images/icons/icon1.png
بیا در من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است
مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیراترین است
ز یک دیدار پی بردی به حالم
عجب در من نگاهت نکته بین است
سخن از عشق و مستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است
مرا در شعله ی عشقت بسوزان
که رسم دوستداریها همین است
نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون کویی آیینه بین است
به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است
دوست را هم تو باش آغاز و پایان
که عشق اولی و آخرینست
به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید
دلِ من گرفته زینجا، هوسِ سفر نداری؟
زغبار این بیابان
همه آرزویم اما… چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی خدارا
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام مارا
شفیعی کدکنی
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد
نشود فاش کسی آن چه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش , ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من وتوست
سایه! ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
نشود فاش کسی آن چه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش , ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من وتوست
سایه! ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
فاصلهی دو مرگ
تو از خورشیدها آمدهای از سپیدهدمها آمدهای
تو از آینهها و ابریشمها آمدهای.
در خلأی که نه خدا بود و نه آتش، نگاه و اعتمادِ تو را به دعایی نومیدوار طلب کرده بودم.
جریانی جدی
در فاصلهی دو مرگ
در تهیِ میانِ دو تنهایی ــ
[نگاه و اعتمادِ تو بدینگونه است!]
شادیِ تو بیرحم است و بزرگوار
نفست در دستهای خالیِ من ترانه و سبزیست
من
برمیخیزم!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگارِ روحم را صیقل میزنم.
آینه ای برابرِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم...
http://azarteam.com/uploader/image/i...HAZE_ESHGH.jpg
اگر عشق نبود
گل ها را چه دستی نوازش می کرد
دل ها را کدام نگاه می ربود
و احساس چه بهایی داشت
اگر عشق نبود
لبخند برای کدام نگاه ناز می کرد
و نگاه به کدام گوشه تاریخ می نگریست
اگر عشق نبود
زندگی را چه می شد
آیا زندگی جاری بود ؟
اگر عشق نبود
دنیا چون دشت خشک و بی روح و
زمین یخ زده ای که هوهوی باد وبوران
بر سینه او نهیب می زد
و زندگی دیگر زندگی نبود
نه . . . نه . . .
حتی نمی توان یک لحظه هم
به دنیای بدون عشق اندیشید
مگر می شود عشق نباشد و
زندگی در وجود جاری
مگر می شود در این نابودی ، بودن را
به بودن خویش پیوند داد
مگر می شود خندید
زندگی ، یعنی عشق و دیگر هیچ
تو مرا باور کن
من که در حس نیازم
سفر تنهایی را
ز تو کردم آغاز
تو مرا یاری کن
تا پر و بال بگشایم
به بلندای سپهر
تو مرا جاری کن
همچو یک رود
به دور از خطر فاصله ها
تو که دریای منی
باز مرا باور کن
بیا،بیا و بگذار سر به سینه من تا كه بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید كه بیش از این نپسندی به كار عشق
آزار این دل رمیده سر در كمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
!اندوه چیست
!عشق كدام است
!غم كجاست
منو حالا نوازش كن كه اين فرصت نره از دست, شايد اين آخرين باره كه اين احساس زيبا هستمنو حالا نوازش كن همين حالا كه تب كرد م, اگه لمسم كني شايد به دنياي تو برگردم
هنوزم ميشه عاشق بود توباشي كار سختي نيست, بدون مرز با من باش اگر چه كار سختي نيستنبينم اين دمه رفتن تو چشمات غصه ميشينه, همه اشكاتو مي بوسم ميدونم قسمتم اينهتو از چشماي من خوندي كه از اين زندگي خستم , كنارت اونقدر آرومم كه از مرگم نمي ترسمتنم سرد ولي انگار تو دستاي تو آتيش, چشمامو مي بنديو اين قصه تموم ميشه
http://parsgroup.persiangig.com/gol2.jpg
آره جونم مهربونم
بعضی شبها که خیالم رو به دریای خـیالـت می کشونم
ازتوآسمون قلبم تومیشی ورد زبونم
آره جونم مهربونم
باخـیـالـت جـون میگـیـرم با ندات آروم می گیرم
هی تـوروبـیـاد مـیـارم هی بـهـونـتـومی گیرم
آره جونم مهربونم
مثـل قـایـقی شـکسـته تـوی گـردابی می مونم
با تمام جون و قلبم توروبا نگام می خونم
آره جونم مهربونم
عشق توبرام یه رویاست بود توبرام چه زیباست
اسم تو توی وجودم معـنی تمام دنیاست
آره جونم مهربونم
http://forum.isatice.com/images/smilies/72.gif
با صفحه ی شطرنج دلم چه کرده ای؟
که سربازهای حرفهایم تفنگ سکوت رو به من گرفته اند...
شب شده و باز در ذهنم صدا داری
در جسم تب کرده ام تو جا داری...
با سادگی زیر غبار خویش گم بودم
من چندمین سنگ محک بودم بگو با من؟
چند آینه دیدی و دور انداختی تا من؟
ای نیاز قلبم
ببین چه تنهام...
تو که نیستی مرگه سهم نفسهام
واسه بودن دستاتو میخوام
بی تو تاریکه همه روزام
.....
______
همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس که اسم تورو خوندم بوی تو داره نفسهام
http://forum.isatice.com/images/smilies/4xvim2p.gif
من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم
الکی بگم جدا شو تو بگی که نمی تونم
من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری
دو سه روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری
من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا بجای تو بمیرم
در قطره چکاني
حل مي شوم
خالي از خودم
دريا را
به تصوير مي کشند
وقتي
قطره اي از من
تصويب نمي شود
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
یه نگاه تبدار مونده توی ذهنم
عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم
چشمای قشنگت همش روبرومه
اگه باشی با من همه چی تمومه
تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه
میگه وقت عاشق شدنه دیونه
دلو بزن به دریا اینقد نگو فردا
آخه خیلی دیره، دیر برسی میره
تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه
میگه وقت عاشق شدنه دیونه
دلو بزن به دریا اینقد نگو فردا
آخه خیلی دیره، دیر برسی میره
تو عزیز جونی، بگو که میتونی
واسه دل تنها، تا ابد بمونی
آره تو همونی ماه آسمونی ..
واسه تن خستم تو یه سایه بونی
تو عزیز جونی، نگو نمیتونی
یه نگاه تبدار مونده توی ذهنم
عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم
چشمای قشنگت همش روبرومه
اگه باشی با من همه چی تمومه
تیک و تیک ساعت ملودی گیتار
دوتا شمع روشن دوتا چش بیدار
سر یه دوراهی یه دل گرفتار
بیقرار عشقو وسوسه دیدار
تیک و تیک ساعت ملودی گیتار
دوتا شمع روشن دوتا چش بیدار
سر یه دوراهی یه دل گرفتار
بیقرار عشقو وسوسه دیدار
تو عزیز جونی، بگو که میتونی
واسه دل تنها، تا ابد بمونی
آره تو همونی ماه آسمونی
واسه تن خستم تو یه سایه بونی
تو عزیز جونی، نگو نمیتونی
یه نگاه تبدار مونده توی ذهنم
عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم
چشمای قشنگت همش روبرومه
اگه باشی با من همه چی تمومه
یه نگاه تبدار مونده توی ذهنم
عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم ..
چشمای قشنگت همش روبرومه
اگه باشی با من همه چی تمومه
__________________
باران می بارد امشب بر سکوت تنهاییم
و سکوتم با ترنم باران همنوا می شود .
و این بغض خیس می شکند ...
بغضی که از فراق چشمانت تا سحر منتظر بود.
دل، بودنت را بهانه کرد.
صدایت کرد اما نشنیدی .....
با نم نم باران ،
زار زار گریست ......http://www.persianblog.ir/editor/images/smilies/20.gif
روزهاست
از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه می کند
اگر باران بند بیاید
از این خانه می روم ...