پوستش به نرمی ساتن بود،شیری رنگ با گونه های گلگون اما این چشمان او بودند که تمام چهره اش را آنگونه که واقعا بود نشان می داد.انها چشمانی کمیاب بودندو او هرگز در هیچ چهره ی دیگری چنین چشمانی ندیده بود.
علت ان نبود که ان چشمان قهوه ای را مژگانی پر پشت می اراست،بلکه چیزی بود بیشتر از اینها،انها درخشندگی ویژه ای داشتند،به درخشندگی شبنم صبحگاهی به روی گلبرگهای گونه اش.
اما موهایش،چین و شکن موهای خرمایی اش پرتوی طلایی به هر سو می افکند.
نسیم سرش را بلند کرد و به چشمان نیما خیره شد.
نیما:چطور بود؟
نسیم:شما قلم شیرینی دارید،خیلی خوب توصیف می کنید.
نیما:اختیار دارید،البته این هنر از قلم من نیست،همه اش به خاطر چهره ی شماست،وقتی بهتون نگاه می کنم ناخوداگاه روی ورق می یان.
نسیم:عیبی داره این برگه را نگه دارم؟
نیما:خیلی هم خوشحال می شم.
نسیم:شما واقعا یک هنرمندید.
نیما:وای،خیس عرق شدم.
نسیم:علاوه بر هنر نویسندگی خیلی هم خوب گیتار می زنید.
نیما:لین یکی را قبول دارم،چون از 8 سالگی مشغول یادگیری گیتار شدم،همه ی وقتم را روش گذاشتم.
نسیم:و موفق بودید.
نیما:تا اینجا بله.
نسیم فهمید که چقدر از شخصیت نیما خوشش امده،واقعا پسر خوبی بود.
معراج موزیک را عوض کرد و گفت:دو نفره هاش وسط،والس نبود؟
همه به وسط سالن کشیده شدند.
نیما:شما نمی رقصید؟
نسیم:بله؟
نیما:شما نمی خواید برقصید؟من به رقص والس علاقه ی عجیبی دارم ولی هیچ وقت یه همراه خوب نداشم.
نسیم:راستش من...
مارال پرید وسط حرف نسیم:بچه ها شما می خواید تا اخر اینجا بشینید؟
نیما:داشتم به نسیم می گفتم یه همراه خوب برای والس می خوام.
مارال:درست اومدی!نسیم استاد رقص والسه،نصف بچه های اینجا شاگرد نسیمن،حتی تو دانشگاه دست از سرش بر نمی دارن.
نیما:جالبه،پس حتما باید با من برقصید.و نسیم را بلند کرد و مشغول رقص شدند،خیلی زود هماهنگ شدند.
نیما:واقعا عالی می رقصید.
نسیم:نظر لطفتونه.
نیما:کلاس رفتید؟
نسیم:نه،اینقدر تمرین کردم تا یادگرفتم،معمولا از تو فیلم ها و علاقه شخصی به این حرکات موزون و مرتب.
یک ربع با هم رقصیدند تا بالاخره موزیک قطع شد.
مارال و معراج به نسیم و نیما پیوستند.
معراج:مارال گفته بود خوب می رقصی ولی فکر نمی کردم تا این حد ماهرانه بلد باشی.
نسیم:من عاشق رقص والسم.
مارال:معراج مثل اینکه بچه ها دارن می رن،نمی خوای خداحافظی کنی؟
معراج:آخ چرا،ببخشید بچه ها،الان بر می گردیم.
نیما:شما هم رشته ی معراج و مارال هستید؟
نسیم:بله،صنایع می خونم.
نیما:اتفاقی قبول شدید؟
نسیم:نه من از اول عاشق مهندسی صنایع بودم.
نیما:خوبه،من هم عاشق پروازم،متاسفانه برای خلبانی واجد شرایط نبودم.
نسیم:حتما خیلی شجاع هستید.
نیما:به قول مامانم پر روام.