شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
وحشی
Printable View
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
وحشی
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
افزود سد آزار بر آزار مرا
من کشتنیم کز او جدایی جستم
ای هجر به جرم این بکش زار مرا
وحشی
اول گردون ز رنج در تابم کرد
در اشک دودیده زیر غرقابم کرد
پس بخشش نوساخته اسبابم کرد
واندر زندان به ناز در خوابم کرد
مسعود سعد سلمان
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر
گرگل گیرم به دست خاری شده گیر
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر
عمری شده دان و روزگاری شده گیر
مسعود سعد سلمان
با همت باز باش و با کبر پلنگ
زیبا به گه شکار و پیروز به جنگ
کم کن بر عندلیب و طاووس درنگ
کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ
مسعود سعد سلمان
ای بخت مرا سوخته خرمن کردی
بی جرم دو پای من در آهن کردی
در جمله مرا به کام دشمن کردی
با سگ نکنند آنچه تو با من کردی
مسعود سعد سلمان
تو می دانی صدف های دو چشمت
در این دریای هستی بینظیرند
دو افسونگر دو عاشق كش دو مجنون
دو تا صیاد مست وشیرگیرند
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن عهد که بستیم به پیمانه شکستیم
ای فاتح هر قلب همان طور که گفتی
ما عهد شکستیم ولی دل نشکستیم
در خانه ی ما شراب و شعر افزون باد
از خانه ی ما حدیث غم بیرون باد
اینک که شراب و شعر و شب آماده است
با ما ننشست اگر کسی مدیون باد
شب تاریک و سنگستون و ما مست
قدح از دست ما نفتاده بشکست
نگه دارنده اش نیگو نگه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشکست