جنبش های ایرانیان:
1- جنبش در خراسان وفرا رود
2- قیام به آفرید
3- قیام ابومسلم
4- سنباد
5- اسپهبد خورشید
6- اسحاق ترک
7- راوندیان
8- استاذسیس
9- سپید جامگان – المقنع
10-یوسف الپرم
11-بابک خرم دین
12-مازیار
13-قیام زنگیان
----------------
Printable View
جنبش های ایرانیان:
1- جنبش در خراسان وفرا رود
2- قیام به آفرید
3- قیام ابومسلم
4- سنباد
5- اسپهبد خورشید
6- اسحاق ترک
7- راوندیان
8- استاذسیس
9- سپید جامگان – المقنع
10-یوسف الپرم
11-بابک خرم دین
12-مازیار
13-قیام زنگیان
----------------
جنبش های ایرانیان:
جنبش در خراسان وفرا رود
اسلام گرچه درغرب ایران به تندی و در میان موجی از خون و کشتار پیش رفت، اما در شرق با مقاومت بیشتری روبرو گردید. این منطقه به علت دوری از مرکز قدرت اسلامی، ابتدا مورد هجوم اعراب قرار نگرفت. مردم این سامان از آزادی نسبی برخورداربودند. زردشتیان، مانویان و بودائیان در کنارهم زندگی می کرند. مدتی طول کشید تا فرماندهان عرب خراسان و فرا رود را به تصرف درآوردند. پس از تسلط اعراب نیز خراسان ضعیف ترین نقطه کشور پهناور اسلام بود. بسیاری از نو مسلمانان فقط مسلمان ظاهری بودند و از هر موقعیتی برای بازگشت به دین خود و رهایی از حکومت عرب استفاده می کردند. خاندان علی وعباسی، که سودای خلافت داشتند، چون این منطقه را برای گردآوری نیروهای ضد اموی مساعد می دیدندو مبلغان خود را پنهانی بدانجا می فرستادند. بدین ترتیب جبهه ای از ایرانیان و عناصر عرب ضد خلفا تشکیل گردید.
قیام به آفرید
به آفرید پسر ماه فرزین از مردم زوزن از پیرامون نیشابور خراسان بود که در عهد ابومسلم قیام کرد. او تغییراتی در مذهب زردشت داد و به نام دین نویی آن را تبلیغ می کرد. می گفت ثروت هیچکس نباید از چهارصد درهم ***** کند. برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. آن ها به آبادی راه ها و پل ها پرداختند و یک هفتم دارایی خود را در این راه صرف می کردند.
پیشوایان زردشتی به ابومسلم شکایت بردند و چون او به همراهی زردشتیان نیازمند بود، جنبش به آفرید را سرکوب کرد.
«به آفرید مغ اندر روستاي خواف و بست نيشابور بيرون آمد. و اين بهافريد از روستاي زوزن بود و اندر ميان مغان دعوي پيامبري كرد، و بسيار مردم را از ايشان مخالف كرد، و هفت نماز فريضه كرد و سوي آفتاب هرجاي كه باشد. از اين نمازها يكي اندر توحيد خداي عزّوجلّ. دو ديگر اندر آفريدن آسمان و زمين. وسوم اندر آفرينش جانوران و روزي هاي ايشان. و چهارم اندر مرگ. و پنجم اندر راستخيز و شمار. و ششم اندر بهشت و دوزخ. وهفتم اندر تحميد و سپاسداري بهشتيان. و گوشت مردار حرام كرد بر ايشان خوردن. و نكاح مادر و خواهر و خواهر زاده و برادرزاده حرام بود. و كابين زن را از چهارصد درم گذشتن حرام كرد و هفت يك بخواست از خواست هاي ايشان. و از دست رنجشان همچنين. و آن ملت بر مغان تباه كرد.
پس موبدان پيش ابومسلم آمدند، و از بهافريد شكايت كردند و گفتند: دين بر شما و بر ما تباه كرد. پس ابومسلم مر بهافريد را بگرفت و بر دار كرد. و قومي را كه بدو بگرويده بودند بكشت».(زین الاخبار)
قیام ابومسلم
"اگر توانستی عرب زبان در خراسان نگذاری چنین کن و هر کودکی قدش به پنج وجب رسید و درباره او شک داشتی خونش بریز...."
این دستور ابراهیم امام به ابومسلم از پناهگاهش در عراق است. با داشتن چنین دستوری ابومسلم در خراسان قیام کرد. درباره نسب او اختلاف است. از نظر ما این امر اهمیت زیادی ندارد، آنچه ابومسلم را در نظر مردم ایران بزرگ کرد و تا حد خدائی رساند، رهبری او از جنبش ضد عرب بود. با تدبیر بین اعراب ساکن خراسان تفرقه انداخت و گروهی را به طرف خود جلب کرد. سپس به کمک توده مردم به نام عباسیان اعراب را سرکوب نمود. قیام او عامل مهم سقوط امویان گردید. عباسیان به خلافت رسیدند ولی ابومسلم در سر هوای استقلال داشت و نقطه اتکاء او نیروهای لشگری و مردم خراسان بودند. عباسیان این معنا را دریافتند و ناجوانمردانه او را کشتند. قتل ابومسلم خود جنبش های دیگری را که به برخی از آن ها اشاره می شود در پی داشت:
سنباد
به خونخواهی ابومسلم از دهات اطراف نیشابور قیام کرد، شهر "کومش" را اشغال نمود و به خزائن ابومسلم دست یافت و قصد خود را مبنی بر تصرف حجاز و برانداختن حکومت عرب اعلام کرد. مردم زیادی بر او گرد آمدند. مزدکیان و شیعیان بدو پیوستند. اتباع او به صد هزار تن رسید. پس از پیروزی هایی که نصیب او شد جهوربن مزار سردار منصور او را شکست داد و مقتول کرد. این قیام 70 روز طول کشید و طبق نوشته "الفخری" شصت هزار تن از طرفدارانش مقتول شدند .
حدود دو ماه پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی، سنباد که از جرگه ی آتش پرستان نیشابور و از اهالی بویاباد و یا اهروانه (ی نیشابور) بود به خونخواهی او برخاست. از رویدادهای زندگی سنباد پیش از هنگامه های آشنایی وی با ابومسلم اطلاع جامعی در دست نیست. در روضة الصفا آمده است: «سنباد از جمله آتش پرستان نیشابور بود و فی الجمله مکنتی داشت و در آن روز که ابو مسلم از پیش امام به مرو رفت، او را دید و اثار دولت و اقبال در ناصیه ی او مشاهده کرد. او را به خانه برد و چند گاه شرایط ضیافت به جای آورده و از حال وی استفسار نمود. ابومسلم در کتمان امر خود کوشید. سنباد گفت که قصه ی خود با من بگوی و من مردی راز دار و امینم، افشای اسرار تو نخواهم کرد. ابو مسلم شمه ای از ما فی الضمیر خود را در میان نهاد. سنباد گفت مرا از طریق فراست چنان بخاطر می رسد که تو عالم را زیر و زبر کنی و بسیاری از اشراف عرب و اکابر عجم را به قتل برسانی و او از این امر مسرور و مستبشر گشت و سنباد را وداع نموده به نیشابور رفت».
فریدون گرایلی ،تاریخ نگار نیشابور، رویداد های زندگی سنباد را پس از دیدار او با ابو مسلم چنین نقل می کند: «پس از این واقعه و دیدار سند باد در سلک سر سپردگان ابومسلم در آمد و برادرش نیز جامه ی سیاه پوشید. ابومسلم دو هزار مرد در اختیار وی گذارد تا خانمان اعراب خراسان را براندازد. و سنباد که پسرش را اعراب به خواری پیش چشم وی کشته بودند و حتی برخی گفته اند که گوشت پسرش را به او خوراندند. هرگز این همه پستی و نامردمی را فراموش نکرد و به همین خاطر نیز به سیاه جامگان پیوست و به سپه سالاری نیز رسید. پس از مرگ ابو مسلم به سال 137 هجری سنباد قیام کرد. گرچه این نهضت هفتاد روزه کوتاه بود اما شورشی تند و بی پروا و کوبنده و خونین و هولناک به حساب می آمد ... سنباد اهل ری و طبرستان را دعوت کرد و به اتحاد و اتفاق ترغیب نمود. ایشان پذیرفتند. سپس به تصرف قزوین همت گماشت. اما حاکم قزوین وی را دستگیر کرد و به ری فرستاد و در ری سنباد بخشیده شد. اما باز طغیانگری آغاز کرد و سر به عصیان برداشت و به ری حمله برد و ابوعبدالله، والی آنجا را بکشت. گفته اند غنائم و ذخایر ابومسلم به دست وی افتاد که از شمار بیرون بود و صد هزار مرد بر وی گرد آمدند. از ری تا نیشابور را گرفت. چون شیعیان و خرمدینان و مزدکیان و سیاه جامگان و پاره ای از زردشتیان (مجوسان که آنها را وگوس ها و مغ ها گفته اند) با وی همدست و همداستان بودند. اهنگ برانداختن خلیفه و ویران کردن کعبه نمودند. قدرت روز افزون سنباد، خلیفه ی عباسی – منصور- را متوحش و هراسان کرد. بطوریکه خلیفه سرداری به نام جهور فرزند مرارعجلی با ده هزار مرد به دفع وی گماشت. سنباد در صحرای میان همدان و ری با وی روبرو شد. در این رزم حدود شصت هزار تن کشته شدند. و سنباد شکست خورد. و جمعی از یاران وی به هزیمت رفت و کودکان و زنان بسیاری نیز اسیر شدند. سنباد به طبرستان گریخت. و از سپهبد خورشید – شاهزاده ی آن- پناه و یاری خواست، اما در این راه به دست طوس که از کسان اسپهبد مذکور بود کشته شد. و سرش را به نزد خلیفه فرستادند».(نیشابور شهر فیروزه)
دکتر غلامحسین صدیقی به نقل از ترجمه ی بلعمی در خصوص پایان کار سنباد نوشته است:«سنباد شکسته شد و به ری باز آمد به هزیمت، و از ری به گرگان شد و اسپهبد گرگان هرمز بن الفرخان (صحیح ونداد، هرمز بن الفرخان، ولی اسپهبد تبرستان درین سال تا سال 142 خورشید نام داشت) او را بگرفت و بکشت به فرمان منصور». وی همچنین از محل قتل سنباد به نقل از تاریخ طبری آورده است «قتل سنباد در بین طبرستان و کومش واقع شد».
اما جهور که به منظور سرکوب شورش سنباد از جانب خلیفه مأمور شده بود، خود تحت تاثیر افکار ایرانیان آزادیخواه و نیز به طمع خلافت، شورشی دیگر بر خلیفه را آغازید.
اسپهبد خورشید
خورشید از سپهبدان تبرستان بود.
هنگام پیدایش دولت عباسیان، چون ابو مسلم از او خواست تا از پرداخت خراج به عامل اموی خودداری کند و در مقابل به دولت جدید اظهار بپیوندد، در قبول این دعوت، تردید نکرد.تا زمانی که ابو مسلم در زندهبود هیچ برخوردی با اعراب برایش پیش نیامد. بعد از ابو مسلم هم وقتی سنباد مجوس در نیشابور و ری به خونخواهی سردار سیاه جامگان اعلام قیام کرد، اسپهبدبا او سازشی داشت. از این رو، سنباد پیش از درگیری با سپاه خلیفه، قسمتی از خزاین و اموال خود و خزینه ی ابومسلم را به تبرستان نزد وی فرستاد، و خودش در مقابله با سپاه خلیفه، که جهوربن مرار عجلی، رهبری آن را داشت در صحرای بین ری و هموان شکست خورده و فراری شد . گویند آمار کشته شدگان سپاهش به حدی بود که تا سال 300 استخوانهای کشته شدگان در آن مکان باقی مانده بود. سنباد خود از اسپهبد خورشید پناه خواست و به این ترتیب روی به طبرستان نهاد. اما طوس، پسر عموی اسپهبد که از جانب او با ساز، مرکب، آلات و هدایا به استقبال سنباد رفته بود به خاطر بی حرمتی که در رفتار سنباد احساس میکرد او را کشت و آن چه را که از سنباد به همراه داشت برای اسپهبد به طبرستان آورد.
اسپهبد خورشید او را به خاطر این کارش سرزنش کرد و دشنام داد، لیکن خزاین و اموال سنباد و ابومسلم را به تصرف درآورد. جهوربن مرار هم که با پیروزی بر سنباد بر ری و اطراف آن مسلط شده بود، خبر فرار و قتل سنباد را با داستان خزاین و اموالی که به دست اسپهبد افتاده بود به خلیفه گزارش داد. خلیفه در جواب برای او نوشت که آن مالها را از اسپهبد به جد مطالبه کند و آن چه را که به ابومسلم تعلق دارد با سر سنباد به درگاه خلافت ارسال نماید. با آن که اسپهبد با تمام ناخرسندیاش، سر سنباد را که خلیفه خواسته بود به درگاهش فرستاد ، اما در همان زمان مقدمات شورش را آماده می ساخت .
لشکر خلیفه که سرداران آن چون ابوالخصیب مرزوق، روح بن حاتم مهلبی، و خازم بن خزیمه تمیمی بودند و خود را برای تسخیر ولایت آماده میکردند، به راهنمایی عمر بن العلاء قصابی از اهل ری که در ماجرای قیام سنباد نیز با گردآوری یک دسته جنگجو کوشیده بود تا خود را هوا خواه خلیفه و مدافع اسلام نشان دهد، لشکر دشمن را به داخل شهر راه گشود. پس از آن آمل تسخیر شد.اسپهبد خورشید که غافلگیر شده بود به کوهستان پناه برد. در حدود رویان در قلعهای به نام طاق که مدخلی غار مانند داشت و دسترسی به آن غیر ممکن بود با خانواده و همراهان پناه گرفت. اما چون قلعه در محاصره قرار گرفت، اسپهبد برای گردآوری سپاه از راه کوهستانهای لاریجان به نواحی گیل و دیلم رفت. در غیاب او، قلعه به تسخیر سپاه اعراب درآمد و زن و فرزندانش اسیر شدند. خلیفه و برخی از سران عرب دخترانش را به بردگی گرفتند.
پسرانش نیز مجبور به قبول اسلام شدند، و به خودش پیغام دادند کهاسلام بیاورد و حکومت تبرستان را بگیرد. اما اسپهبد، آواره و نومید، با خوردن زهر به زندگی خویش پایان داد .
اسحاق ترک
اسحاق پس از مرگ ابومسلم در فرارود قیام کرد و مدعی شد که ابومسلم نمرده بلکه غیبت کرده و ظهورخواهد نمود. لقب ترک را به اسحاق از آن رو داده اند که در ترکستان به تبلیغات خود دست زد. گروهی از جانبداران ابومسلم بدو پیوستند، ولی سرانجام قیام او با شکست مواجه شد.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
راوندیان
هنوز منصورخلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی به دست ایرانیان بنیاد نهاده شد. عقاید آنان ترکیبی از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ، مظهریت و پاره ای از افکار مزدک باور داشتند. جنبش آن ها بدانجا رسید که قصر خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن ها طرفدارانی داشت.
استاذسیس
استاذسیس یکی از متنفدین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته "الیعقوبی" از شناسایی مهدی به ولایت عهد منصور سرپیچید. تبری و ابن اثیر می نویسند که سیصد هزار کس بر او گرد آمدند. بر خراسان و مرو دست یافت. خود را موعود زردشت یعنی "هوشیدر" خواند. چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. سرانجام محاصره و سرکوب گردید.
------------------------------------------------------------------------------
سپید جامگان – المقنع
در سال 159 هجری قمری هاشم ابن حکیم ) نقابدار خراسان که پزشک و دانشمند بود و برای شناخته نشدن به وسیله ی دشمن، نقابی از حریر سبز بر چهره می زد) در خراسان و فرارود علیه اشغال گران عرب قیام کرد. عقاید او از رواندیه سرچشمه می گرفت. توده های بزرگی از کشاورزان بدو پیوستند و مسلحانه علیه حکام عرب قیام کردند. مدت ها طول کشید تا خلفا توانستند در سال 169 ه . ق. این جنبش را سرکوب کنند. آن ها درفش و لباس سفید را در مقابل علم سیاه که علامت عباسیان بود بکار می بردند. پیروان المقنع روزگاری دراز در دو ولایت کش و نخشب باقی ماندند. این قیام که به تمام معنی قومی و ضد عربی بود سر آغاز پایان حکومت عرب در این منطقه و مایه رشد قیام های دیگری در ایرانست. ماه نخشب که به نام اوست نیز داستانی دلکش در ادب فارسی دارد. گویند که او چون دانش شیمی می دانست، کاسه ای جیوه در ته چاهی نهاده و ان را چون ماه به مردم می نمود.