فراماسونری و کابالا راز کاخ سلیمان
ماجرای پرستش شیطان به کجا برمیگرده؟ جواب بدید، از ابتدای خلقت انسان، زمانیکه انسان فهمید باید نگاهش آسمان باشد، همه بلدید و نمی خوام وقت شما را بگیرم . زمانیکه انسان اشرف مخلوقات کسی که خداوند فرمود تا یک قدمی من خواهد آمد را آفرید همه ملائک سجده کردند بجز شیطان که از جن و آتش است. نثر صریح قرآن که فرشته نیست بعد آدم و حوا به بهشت می روند و شیطان به شکل مار شده و به پای طاووس می پیچد و وارد بهشت می شد (می خوام خوب گوش کنی تا این نمادها را برات بگم ) تا آدم را فریب بده و به آدم میگه تو باید از آن درخت بخوری آدم میگه نه خدا من را منع کرده شیطان آن درخت را درخت معرفت و دانش میگوید (اشاره به فیلم avatar که درخت زندگی ) شیطان به آدم گفت می دانی برای چه خدا به تو گفت از آن درخت نخوری میگه اگه از آن میخوردی مثل خود خدا میشدی، حسادت کرد ترسید مثل خودش عالم بشی و قدرت را از او بگیری . حالا آنها میگن اگر سیب را به صورت افقی (عمودی نه ) ببرید از آن ستاره 5 پر بدست می آید که از نماد آنها است و مقدس است . اما به اینها کار ندارم . اصل را بر این می گذاریم که منابع ما از قرآن است و خدچه ای وارد نشده است سوره صبا آیه 40 حرف می زنه تکان دهنده ، *خدا می فرماید این آدمهای در جهنم شما را می پرستیدند ، فرشتگان می گویند خدایا تو پاک و منزه هستی اینها جن رامی پرستیدند و به او ایمان داشتند * به محض ورود انسان به زمین سعی کردن با موجودات غیر اورگامیک ارتباط برقرار کنند و تا امروز هم ادامه دارد .
نگاه کنید تلویزیون یک برنامه دارد به نام max که می گوید آقا اینجور چیزها اصلا دروغه و یه پسری را نشون می دهد که من اغفال شدم و وارد این گروه شدم بدانید که همه اینها فیلم است در پشت پرده چیزهای دیگه ای است و نمی گم نیست هست ولی ورود به دنیای شیاطین بسیار حوزه خطرناکی است مثل این است که شما در حیوان درندهای را باز می کنید و دو راه برای وارد شدن وجود دارد 1- قرآن کف پا بستن 2- اسمائ حسنا نزدیک آلت بستن که به تو خدمات می ده ولی برگشتی نداره و شیطان هم یکی از آنها است ولی علما قضیه اش فرق داره چرت و پرت نیست آیه قرآنه سوره جن برو بخون (بگذریم )
ماجرا از آنجا کلید می خورد که انسان دین را کامل نمی فهمه قدرت تحلیل نداره قاطی میکنه عموم خدایانی که عزیزم در زمان فرعون ها پرسیده میشدن در تاریخ آمده اجنه بودند برای مثال همورابی نوشته که من در دیداری که با خدایان داشتم به من می گفتند این کار را بکن این کار را نکن این یعنی ارتباط برقرار بود و الان هم توسط عده ای برقرار است . اوج اینها در کجاست ؟ چین ایران هند مصر بابل ( بین النهرین ) اینها را از سنگ نوشته ها بدست آوردن و اثبات تاریخی شده ها . پیامبر یوسف به مصر می ره قدرت می گیره و فک و فامیل را به مصر میاره و بعد از آن قوم بنی اسرائیل پیامبر موسی را انتخاب کرده و او آنها را به دیار خودشان می فرستد ( کنعان و فلسطین ) . قوم بنی اسرائیل تمدن مصر را دید مصر زده شد و موسی برای تبلیغ خود معجزه و جادو و ... می کرد که بنی اسرائیل آنها را در دین خود قرار دادند و به آن کابالا گفتند . موسی برای دعا به کوه رفت به جای 30 روز 40 روزه برگشت دید مردم گوساله پرست شدند . آن قضیه مخفی ماند تا امروز که او گرداننده اصلی جهان است . جریانی که می خوای اسم اونو بزاری صهیونیزم، استکبار ،نظام سلطه اما یه اسم خواص داره برای کسانیکه تاریخ خواندند فراماسوری . آیا فراماسوری همین ها هستند نه اطاق فکر اینهاست . جمعی از نخبگان آنها به شدت نمادگران چون تمدنی که اینها از آن وام گرفتند به شدت نمادگرا است مصر باستان حتی خط اینها شکل است ( هیروتیف ) . امروز امکان نداره فتنه ای رخ بده قبل یا بعداز آن شما نمادی از آنها نبینید و خیلی زیرکانه است و هر کسی توانایی تشخیص را ندارد.
بین المقدس ، اورشلیم پیامبری به قدرت می رسد به نام سلیمان چه ویژگی داشت ؟ حاکم بر جن و انس و فراماسون ها آرزو دارن یکبار دیگه اون معبد را بسازند و بر همه حکومت کنند بر جن و انس اعلام رسمی کنند می خواهی باور کن می خواهی باور نکن ، یعنی تو این دنیای مدرن خرافات داره حکومت میکنه (جادوگری و جنگیری والله قسم داره حکومت میکنه ) اونقدر دلیل بیارم تا اشباع بشی . زمانی مسلمانها بیت المقدس را میگیرند و تا امروز نتوانستند آن را از ما بگیرند . صلیبی ها به آنجا حمله میکنند و در تاریخ شان آمده 70000 مسلمان سر زدیم و دست و پا را هرکدام یکجا انداختیم ، خون تا لجام اسب هامون بالا آمده بود در درون مسجد که دو دسته می شون شوالیه بیمارستان و شوالیه معبد که ما با شوالیه معبد کار داریم.رفتند داخل معبد و خاخانها به آنها چیزهایی یاد دادند . آنها در معبد سلیمان چه پیدا کردند که اینها موضوع فیلم گنجیه ملی نیکولاس گیج که می گه ما آنجا گنج پیدا کردیم و توی فیلم راز داوینچی 1و2 میگه نسب حضرت عیسی را یافتیم ( یعنی عیسی ازدواج کرده ) اما من میگم اینها چی پیدا کردن از زبان این شوالیه های معبد ، میگه ما با مسائلی آشنا شدیم که قدرت محض است بر میگردیم به روایات خودمان ،زمانی که سلیمان به قدرت رسید تمام ابزار آلات جن گیری اینها را جمع کرد و زیر تخت خود پنهان کرد .
http://www.masonic.ir/images/kakhe-soleyaman/1.jpg
ماکت کاخ سلیمان
الان که صهیونیسم داره مسجد الاقسی را می کند میگه یکی قبلا اینجا را کنده است. پاپ به شوالیه ها پول میداد که در این سرزمین مسیح به دنیا آمده و قدرت گرفته مال ماست آن را از مسلمان ها بگیرید و به شوالیه ها پول و وعده زمین میداد و یک سرباز وقتی برمی گشت یک فدرال (مایه دار) بود که در آخر شکست می خورند و سلاح الدین عیوبی اونجا را پس میگیرد . و وقتی بر میگردند پاپ عصبانی که ما خرج کردیم حالا چکار کنیم . یادشاه فرانسه (فیلیپ لور) دستور اعدام رهبر شوالیه معبد را میده به دلیل خوردن خاک مردگان ،خوابیدن با شیاطین و احضار جن ، برای حذف سیاسی دلیل از این قشنگ تر چی میتونی بیاری ، خیلی جالبه نه اون واقعیت رو میگه آنها واقعا جن گیری میکردند تمام اینها را سوزاندند و رهبران آنها به اسکاتلند که مخالف پاپ بودند رفتند . از قرن 13 و14 فتنه ای در زمین به وجود می آید که تا الان ادامه داره . از 1717 ، 200 سال که تاسیس فراماسونری است به بعد اومدند لژ های مخفی درست کردند و تمام قبضه، دنیا را در اختیار خود قرار دادند . از خودت می پرسی انگلیس چگونه از هنگ کنگ تا آرژانتین حکومت می کند ، خورشید هیچ وقت در انگلیس غروب نمی کند چه چوری آخه با همین شبکه و تا صد سال همه جا را میگیرند حتی در ایران هم 50 تا لژ داشتند، لوژ لاین در سبزوار و ...
نقش فراماسونرى در انحراف نهضت مشروطيت
در عرصه فرهنگى نبرد با تشيع و روحانيان شيعه در دستور كار آن ها قرار گرفت كه در اين صحنه نيز همان دو روش را به كار گرفتند: فردى نظير ميرزا آقاخان كرمانى يا آخوندزاده صراحتا به روحانيان و به تشيع حمله مى كرد. آنان مى كوشيدند ايران دوره باستان را در آثار و نوشته هاى خود احيا كنند. در طيف ديگر شخصى نظير ملكم، همان روش منافقانه را دنبال مى كند و مى كوشد به روحانيان درجه دو و سه شيعه نزديك شود كه در بخشى نيز موفق بود. ملكم خان توانست تعدادى را همراه خود كند كه اتفاقا اين بخش در مشروطه فعاليت چشم گيرى داشتند.
ابتدا لازم است تعريفى از فراماسونرى به صورت مختصر ارايه دهم و بعد به ذكر نقش فراماسونرى در انحراف انقلاب مشروطه بپردازم.
از جهت لغوى، فراماسونرى به معناى بنايى آزاد است. از جهت عملى و تشكيلاتى، فراماسونرى، سازمان مخفى نهان روشى است كه در دهه دوم قرن 18 با صحنه گردانى سازمان مخفى يهود براى بسط سيطره و سلطه يهود بر جهان ايجاد شد. حركت از انگلستان شروع مى شود، به اروپا سرايت مى كند و بعد متوجه مشرق زمين مى شود. كشور ما هم يكى از كشورهاى مشرق زمين است كه مورد تهاجم فراماسونرى قرار مى گيرد.
اگر بخواهيم به صورت خلاصه «خصوصيات اصلى فراماسونرى» را بيان كنيم، اين گونه بايد بگوييم: «نهان روشى و مخفى كارى»، يكى از شيوه هاى اين سازمان است. اينان از ابتداى كار با اتخاذ رويه مخفى كارى كوشيدند از افشاى اسرار و مسايلى كه در داخل لژها مى گذرد، جلوگيرى شود. اين مسأله، شاخصه اصلى اين سازمان است و بسيارى از سوءظن ها و انتقادها هم نسبت به اين سازمان، از همين جهت ايجاد شده و مى شود. اخيرا به نحوى مى كوشند بازتر عمل كنند؛ براى مثال لژهايشان تابلو دارد. اكنون در سايت اينترنتى هم حضور دارند؛ ولى هم چنان اصول و رموز فراماسونرى بر غير فراماسون ها پوشيده است.
دوم، «نفوذ يهوديت پنهان» يا سازمان مخفى يهود در اين سازمان و سيطره يهوديت ممسوخ در تمام مراحل فراماسونرى است كه رنگ و بوى كاملاً يهودى به اين تشكيلات مى دهد. در بررسى ريتوئل ها يا مرام نامه هاى اين سازمان، به خوبى نفوذ و رسوخ مسحيت يهودى و يهوديت مسخ شده قابل مشاهده است.
«ضديت آشكار و نهان با دين»، در غالب طرح مسايلى نظير بى طرفى مذهبى كه دكتر اندرسون در 1723 در قانون اساسى فراماسونرى گنجاند؛ همچنين پلوراليسم، سكولاريسم، دئيسم و نسبى انگارى، راهكارهايى هستند كه اين ها در جهت ضديت با مذهب يا استحاله افراد در داخل لژها و بعد در جوامع مورد تهاجم، از آن استفاده مى كنند.
«تأكيد بر اومانيسم»، يكى ديگر از ويژگى هاى فراماسونرى است. «تأكيد بر اصل ترقى»، ديگر ويژگى اين سازمان مى باشد. «تساهل و تسامح» هم شعارى است كه فراماسونرها سر مى دهند. «شعارهاى اصلى آن ها هم آزادى، برابرى و برادرى است».
با اين مختصرى كه در خصوص ويژگى هاى اصلى فراماسونرى بيان كرديم، بايد گفت كه در فضاى به شدت يهودى زده اروپا كه در قرن 13 ـ 16 مشاهده مى شود، رفته رفته نقش يهودى ها در جوامع اروپايى افزايش پيدا مى كند و جمعيت هايى نظير روزن كروز و يسوييان مسيحى و يهودى، مجال فعاليت پيدا مى كنند. از همين جا زمينه عملى شكل گيرى فراماسونرى فراهم مى شود.
شايان ذكر است كه در جمعيت هاى مذكور، نقش آشكار يهوديت مخفى كه درصدد سلطه بر جهان است، به خوبى مشاهده مى شود. در 1717 كه تاريخ رسمى فراماسونرى است، از تجمع و ادغام چهار لژ در لندن، لژ بزرگ انگلستان به وجود مى آيد. در بين مؤسسان لژ باز هم حضور يهوديان مخفى را مشاهده مى كنيم؛ آنان افرادى نظير اندرسون و دكتر تئوفيل دزاگوليه هستند كه هم در روى كار آوردن خاندان هانودر در انگلستان نقش دارند و هم در تأسيس فراماسونرى سه سال بعد از روى كار آوردن خاندان هانودر. وقتى اين خاندان در انگلستان مستقر مى شود، رفته رفته مى كوشد حوزه نفوذ خود را بر اروپا بسط بدهد. با همكارى افرادى نظير منتسكيو، ولتر، رسو كه همكارى آشكارى با فراماسونرى داشتند، توانستند در فرانسه و بعد با همكارى شخصيت هاى ديگر در ساير نقاط اروپا لژهاى فراماسونرى را ايجاد كنند؛ حركت هاى بزرگى را به وجود بياورند و عملاً غرب جديد را به شكلى كه ما در قرون 18 و 19 شاهد آن بوديم، شكل دهند.
توجه آنان به شرق و ايران از زمانى مطرح مى شود كه قصد مى كنند نفوذ خود را به سمت شرق بسط دهند. طلايه دار سپاه مهاجم غرب به شرق، لژهاى فراماسونرى بود؛ به همين جهت در شرق هم هر جا سپاه استعمارى غربى ها را مشاهده مى كنيم ـ يا در پيش آن ها يا در پس آن ها ـ فراماسون ها، مسيونرهاى مذهبى و جمعيت هاى تبشيرى را مى بينيم؛ يعنى بى درنگ پس از استقرار آن ها در مصر، هند و نقاط ديگر، لژهاى فراماسونرى تأسيس مى شود.
علت چيست كه بلافاصله با سپاه استعمارى لژهاى فراماسونرى هم پيدا مى شود؟ علت را بايد در برنامه جامع آنان براى نفوذ در مشرق زمين و اضمحلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى اين جوامع جست وجو كنيم. هدف، ادغام اين جوامع در غرب جديد و سرمايه دارى مسلط غرب است و اين ها با چنين هدفى وارد مشرق زمين مى شوند.
در ايران از ابتداى دوره قاجار (تقريبا دهه هاى اوليه دوره قاجار) حضور فراماسون ها و تلاش آن ها براى بسط فراماسونرى در كشور را شاهديم. اين سازمان ـ با توجه به ويژگى هايى مذكور ـ مى تواند جمعيت هاى مختلف ساختارشكن را در خود جذب كند؛ ضمن اين كه با پنهان كارى و روش مخفيانه اى كه دارد، قادر است از آسيب حكومت ها در امان بماند. بنابراين لژهاى فراماسونرى به مجمعى براى جمع شدن تمام ساختارشكن ها تبديل مى شود؛ يعنى كسانى كه به دنبال شكستن ساختارهاى فرهنگى، اقتصادى، سياسى هستند.
نمونه اى از اين جمع را در ايران شاهديم: آخوندزاده ملحد ـ كه صراحتا الحاد خودش را اعلام مى كند ملكم خان ارمنى منافق كه در مقطعى از زندگى اش مسلمان بودن خود را اعلام مى كند و دوباره مرتد مى شود، و در واقع مى توان گفت كه يك روى ديگر سكه بى دينى است كه با چهره نفاق در كشور ما وارد شد ـ شيخ الرئيس قاجار بابى، سيد جمال واعظ بابى، ملك المتكلمين واعظ بابى، اردشيرجى جاسوس به ظاهر زرتشتى و افراد مؤثر در گرويدن زرتشتيان به بهايى گرى. بررسى نقش اينان، خود مى تواند در تاريخ معاصر ما سرفصلى باشد كه متأسفانه كم تر به آن پرداخته شده. همچنين شاه زاده هاى قاجار؛ نظير مسعود ميرزا ظلّ السلطان و شعاع السلطنه.
همه اين افراد در لژ فراماسونرى با هدف شكستن ساختارهاى فرهنگى سياسى و اقتصادى ايران با هم جمع مى شوند. آن چيزى كه توانست آنان را جمع كند، همان بحث تساهل و تسامح، بى طرفى مذهبى در ظاهر و پلوراليسم است. صراحتا مى گويند كه افراد با هر نظر و ديدگاهى مى توانند در لژ فراماسونرى حضور داشته باشند. البته اين تساهل ظاهر كار است، در باطن در درجات مختلفى كه فراماسونرها طى مى كنند، ـ از سه تا سى و سه درجه ـ از افراد نسبتا مذهبى يا بى تفاوت، به افراد ملحد و معاند با مذهب استحاله مى شوند.
در جريان جنگ هاى ايران و روس، ايران مجبور مى شود براى جلب حمايت دولت هاى غربى، به كشورهاى اروپايى سفير بفرستد. البته قبلاً هم مى فرستادند؛ ولى در اين مقطع براى جذب كمك، فردى به نام «عسكرخان افشار اورومى» به اروپا مى رود و مى كوشد كه كمك انگليسى ها و فرانسوى ها را جلب كند؛ اما بى درنگ او را جذب لژ فراماسونرى مى كنند.
در اين مقطع لژ ماسونى در ايران نداريم و لژهاى خارجى در خارج از كشور عضومى پذيرند.
نگاهى گذرا به تكاپوى فراماسونرى در ايران نشان مى دهد كه نفوذ فراماسونرى، طى سه مرحله در اين صورت گرفته است:
يكى، عضوگيرى خارجى است كه در ابتداى كار شاهد آن هستيم؛ يعنى هر كس از ايران به خارج مى رود ـ اعم از تاجر، فرستاده سياسى يا محصل ـ به نحوى لژهاى فراماسونرى وى را شكار مى كند. حتى در دوره پهلوى نيز كسانى را مى شناسيم كه پس از عزيمت به خارج از كشور، عضو فراماسونرى شده اند.
مرحله بعد، تلاش براى تأسيس لژ در ايران است كه از 1224 قمرى شروع مى شود و در 1276 قمرى به ثمر مى نشيند. ملكم خان نخستين فردى بود كه اولين فراموش خانه يا اولين لژ فراماسونرى را در ايران تأسيس كرد.
مرحله سوم، گسترش فراماسونرى در غالب جمعيت ها و جريان هاست كه در جريان مشروطه به وضوح شاهد آن هستيم.
به هر صورت، در 1224 نماينده ديگرى به نام ميرزا ابوالحسن خان ايلچى به اروپا فرستاده شد. او هم بى درنگ عضو لژهاى فراماسونرى مى شود. عضويت عسكرخان افشار اورومى و ميرزا ابوالحسن خان ايلچى در لژهاى فراماسونرى، مسأله ساده اى نيست، چرا كه آنان ديگر نماينده دولت ايران نبودند و براى منافع ملت ايران تلاش نمى كردند؛ بلكه تلاششان در آن مقطع، خنثا كردن اقدامات كسانى بود كه براى استقلال ايران مى كوشيدند.
به همراه ميرزا ابوالحسن خان ايلچى، نماينده اى از انگليس به نام سِرگوراوزلى به ايران مى آيد. او تلاش دارد لژ فراماسونرى در ايران تأسيس كند كه ظاهرا موفق نمى شود؛ اما صراحتا مى گويد تمام اطرافيان فتحعلى شاه را به جرگه فراماسونرى در آوردم. اين نشان مى دهد كه كاركرد اين جمعيت براى استعمار خيلى مهم است كه سعى مى كنند تمام اطرافيان شاه را به عضويت در بياورند.
گفته شد كه ملكم خان در 1276 لژ فراماسونرى خود را تأسيس كرد و تعداد زيادى از نخبگان ايرانى ـ از جمله برخى اساتيد و دانشجويان دارالفنون ـ را جذب نمود. يكى از علت هايى كه دارالفنون در ايران مورد كم مهرى يا بى مهرى قرار گرفت، عضويت تعدادى از اساتيد و دانشجويان آن در تشكّل فراماسونرى بود.
بعد از مرگ ناصرالدين شاه و ترور او، فضا براى فعاليت جمعيت هاى سرّى فراهم مى شود؛ چون مظفرالدين شاه، آن اقتدار ناصرالدين شاه را نداشت. از طرف ديگر، در دربارش افراد نفوذى از فراماسون ها حضور گسترده اى داشتند. تشكّل هاى مخفى در دوره مظفرالدين شاه فعال مى شوند. در آستانه انقلاب مشروطه دو جريان عمده در كشور قابل مشاهده است: يك جريان، جريان روشن فكرى است كه از ابتداى قاجار تقريبا فعاليت خود را شروع مى كند و دو طيف عمده دارد: يك طيف، الحادى است كه آخوندزاده در رأس آن مى باشد، و يك طيف، منافق است كه ملكم خان آن را اداره و رهبرى مى كند. تعداد زيادى از مشروطه خواهان در طيف دوم قرار دارند؛ يعنى ابتدا با ظاهر اسلامى و با اعلام اين كه مشروطيت همان برقرارى اصول اسلامى است، وارد صحنه مى شوند.
اين ها ـ همان طور كه گفته شد ـ اضمحلال فرهنگى، اقتصادى و سياسى ايران را در دستور كارشان قرار دادند؛ به همين دليل ملكم خان، ميرزا حسين خان سپهسالار و تعداد ديگرى از فراماسون ها در عرصه اقتصادى سعى مى كردند پاى فراماسون ها و كمپانى هاى غربى را به ايران باز كنند. از قرارداد رويتر تا بحث رژى، و تنباكو تا بانك شاهنشاهى و مسايل ديگرى كه اينان در كشور ما به وجود آوردند، موجب نابودى استقلال اقتصادى شد.
در عرصه فرهنگى نبرد با تشيع و روحانيان شيعه در دستور كار آن ها قرار گرفت كه در اين صحنه نيز همان دو روش را به كار گرفتند: فردى نظير ميرزا آقاخان كرمانى يا آخوندزاده صراحتا به روحانيان و به تشيع حمله مى كرد. آنان مى كوشيدند ايران دوره باستان را در آثار و نوشته هاى خود احيا كنند. در طيف ديگر شخصى نظير ملكم، همان روش منافقانه را دنبال مى كند و مى كوشد به روحانيان درجه دو و سه شيعه نزديك شود كه در بخشى نيز موفق بود. ملكم خان توانست تعدادى را همراه خود كند كه اتفاقا اين بخش در مشروطه فعاليت چشم گيرى داشتند.
ناگفته نماند كه منظور از روحانيان شيعه، افرادى غير از مراجع شيعه است؛ چرا كه در سطوح دوم و مخصوصا در سطوح سوم، هم نوايى برخى از روحانيان با اين جريان را شاهديم. البته عده اى از آن ها متوجه خطاى خود مى شوند (نظير سيد محمد طباطبائى) و از اين همكارى اعلام پشيمانى مى كنند و برخى هم تا آخر ادامه مى دهند (شيخ ابراهيم زنجانى و افرادى نظير او) و حتى به سمت بى دينى و الحاد هم پيش مى روند.
به هر حال در اين مقطع طيفى از روحانيان را مى بينيم كه تعدادشان چندان زياد نيست؛ اما فعالند. از سوى ديگر يك طيف روحانيان آگاه شيعه نيز، هستند كه با دو روش در اين مقطع حضور دارند كه هماهنگى و هم نوايى آن ها بعد از فتح تهران به خوبى محسوس است: يكى، جناح مرحوم آيت الله حاج شيخ فضل اللّه نورى است كه در مقابل بدعت گذارى جريان نفوذى در مشروطه موضع گيرى مى كند، و يك جريان، جريان حوزه نجف است كه آيت الله آخوند خراسانى، ميرزا عبداللّه مازندرانى، ميرزا حسين تهرانى نجل، ميرزا خليل و علمايى نظير مرحوم نايينى در آن حضور دارند. آنان هم مانند حاج شيخ فضل الله، قصدشان آبادانى ايران، برپايى و اقامه احكام شرع در ايران و... است؛ ولى در روش و مقام عمل با يك ديگر اختلاف دارند.
مرحوم حاج شيخ فضل اللّه معتقد است كه روحانيان و نهضت مى بايستى حسابشان را از جريان نفوذى جدا كنند و مشخص نمايند كه چه مى خواهند؛ اما طيف ديگر برخورد با آنان را به غلبه بر استبداد محمدعلى شاهى موكول مى كنند. در مقام عمل با تردستى عوامل غرب گرا، نفوذ آنان در انجمن هاى مخفى و چالاكى شان در جذب و جلب افكار عمومى، نظريه علماى نجف در ايران با شكست مواجه مى شود. در نتيجه هم مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى در تهران به دار آويخته مى شود، هم سيد عبداللّه بهبهانى كم تر از يك سال بعد از شهادت مرحوم حاج شيخ فضل اللّه در تهران ترور مى شود و به شهادت مى رسد.
اين دو جريان (روحانيان شيعه و روشن فكرى غرب گرا) در اين مقطع در برابر يك ديگر ايستادند. جريان غرب گرا مى كوشيد با ايجاد بحران يا با دامن زدن به بحران هاى موجود، فضاى كشور را به سمت راديكاليسم كور و افراطى بكشاند. در بحران بازار و چوب زدن تجار قند ميرزا حسن رشديه، علاءالدوله، حاكم تهران، را براى چوب زدن تجار تحريك مى كند و مى گويد اگر تجار را چوب بزنى، قند در تهران ارزان مى شود. از طرف ديگر، شعاع السلطنه فراماسون، عين الدوله را برمى انگيزد تا بر مردم اعتراض كننده سخت بگيرد. بدين ترتيب با چوب زدن علاءالدوله و سخت گيرى عين الدوله ـ كه در هر دو فراماسونرى نقش پنهانى دارد ـ يك بحران در مشروطه به وجود مى آيد. در جريان هاى ديگر نيز نقش فراماسونرى قابل پى گيرى است.
مسايل بعدى هم چون تحصن در سفارت انگليس كه به تحريك غرب گرايان به وقوع پيوست و آن چه در ابتداى مجلس در تدوين قانون اساسى متأسفانه شاهد آن هستيم، مسير نهضت دينى مشروطيت را منحرف مى كند. تحرّك اين افراد كه در قالب سازمان فراماسونرى لژ بيدارى ايران منسجم شده بودند، هر دو طيف روحانيان را از سر راه برمى دارد و كشور در اختيار فراماسون هاى غرب گرا قرار مى دهد. بعد از فتح تهران، عملاً همه اركان كشور به دست فراماسون ها مى افتد. نفوذ در مجلس و استفاده از امكانات آن، يكى از كارهايى بود كه فراماسون ها انجام دادند و در به هم زدن اوضاع ايران نيز موفق بودند.
آنان در مطبوعات هم نفوذ كردند. مطبوعات اين دوره در تخريب فضاى فرهنگى ـ سياسى ايران نقش بسزايى داشتند. روزنامه هايى چون «الجمال» كه مطالب سيد جمال واعظ را منتشر كرد، و «صور اسرافيل» كه دهخدا و ميرزا جهانگيرخان شيرازى در آن مطلب مى نوشتند، و هر دو به لژ بيدارى وابسته بودند و بعضا انحرافات مذهبى داشتند؛ يعنى با فِرَق ضاله هم مرتبط بودند. در تمام اين جريان ها حضور فراماسونرها محسوس است.
در واقع بعد از فتح تهران ايران به اشغال سازمان فراماسونرى درمى آيد و آن ها عملاً با آشكار كردن كامل ديدگاه هاى افراطى خود، روحانيان اصول گراى شيعه ـ چه علماى نجف، چه علماى تهران ـ را كنار مى گذارند، پاى غربى ها را در ايران باز مى كنند و صراحتا به جنگ مفاهيم دينى مى آيند. پس از مدتى تلاش، وقتى مقاومت مردم را مشاهده مى كنند، تصميم مى گيرند كه ساختار سياسى ـ فرهنگى ايران را به يك باره تغيير دهند. ابتدا با كودتاى 1299 خلع قاجاريه را سامان مى دهند و بعد با اقدامات ضد دينى رضا شاه، نابودى تشيع را در ايران هدف مى گيرند كه خوشبختانه توفيق زيادى در اين زمينه به دست نمى آورند.
اسطوره های ماسونی در مصر باستان قسمت 1
با توجه به تاثیر پذیری فوقالعاده جریان فراماسونری از اسطوره های مصر باستان برآن شدم تا مطالبی را در زمینه سیر تحول این اسطوره ها و تفکرات محاط و محیط حاصل از آن بر این جریان تهیه نمایم. اهمیت این مطلب تا جایی است که هم اکنون به عنوان مثال فراماسون ها ایزیس(ایسیس) را مادر معنوی خود می دانند و برای نمونه حتی در جریان ساخت مجسمه آزادی توسط فردریک آگوسته بارتولدی فراماسون ، بعد ها توسط خود ماسونها فاش می شود که این مجسمه که در ظاهر تندیس تائییس (معشوقه اسکندر مقدونی است) است با توجه به چهره مادر بیوه بارتلدی و به عبارتی بهتر مادر تمامی ماسونها (ایسیس) ساخته شده است که البته نمادهای ماسونی فراوان دیگری نیز در آن به چشم می خورد که در مقاله ای دیگر مفصلا به آن خواهم پرداخت. و یااینکه نماد چشم جهان بین که از سمبلهای اصلی فراماسونری است و هم اکنون شما آنرا بر فراز هرم 13 طبقه بر روی یک دلاری آمریکا می بینید همان چشم خدای خورشید مصریان "را" است.
جا دارد از "آریارمنا ا. پریان" تشکر ویژه نمایم چراکه در تهییه مطالب تاریخی جستاری که پیش رو دارید از نوشته های ایشان بهره جسته ام. از دانش دوستان عزیز خواهشمندم که ریز بینانه تر به این مقاله بنگرند تا برایشان نیک روشن شود که چه گونه تفکرات بسیار بسیار ابتدایی و خرافی مردمانی قدیمی هم اکنون قالب اصلی فکری فراماسونری و صهیونیزم می شود ، و چگونه یهودی بیابانگرد و مسحور تمدن مصر باستان این اندیشه های اساطیری را سالها و سالها با خود حفظ می کند وفراماسونری که میراث و چکیده اندیشه کابالا و یهود است امروز سردمدار نظام فکری فرهنگی و حتی دینی جهان می شود. (با تشکر علی اکبر رائفی پور).
با وجود اینکه برخی خاستگاه "را و یا رع"خدای خورشید را شهر لونو در مصر می دانند ولی در واقع تنها مردم شهر لونو نبودند که به خدای خورشید خود"را"(RA) می بالیدند. زیرا در همان روزگاران مردم شهری دیگر بنام «خمنو» (Khemenu) می گفتند که اندیشه خدای خورشید (را) از آنجا آغاز شده و پیش تر این اندیشه به شهر لونو رفته است. زیرا در لونو سرور خدایان آن شهر نخست «آتوم» (Atum) بود نه را ، و پسان تر بود که اندیشه «را» با او درآمیخت و او را «آتوم- را» (Atum-Ra) خواندند. به دیگر سخن منطقه های گوناگون مصر که به آنها «نوم» (num) می گفتند، هریک دارای داستانهای اسطوره ای ویژه برای خود بوده و هریک از آنها دارای گروه یا خانواده ای از خدایان بود . که البته به مرور زمان در هم آمیخته می شوند و خدایانی بعضا ترکیبی به وجود می آیند و جالب تر اینکه حتی در مواردی مانند حمله هیکسوسهای آسیایی به مصر ، برخی خدایان کاملا ماهیت خود را از دست داده و دچار استحاله می گردند برای نمونه می توان به ست اشاره نمود که در ابتدا خدایی محبوب بود ولی بعدها سمبل شیطان و حتی نماد ضد ایسیس و هروس خدایان محبوب مصریان گشت. به هر روی شهر لونو پایتخت آیین های گروهی از خدایان بود که به آنها «گروه خدایان 9 گانه» (Ennead) می گفتند و سرور آنها همان آتوم بود. خمنو جایگاه «گروه خدایان 8 گانه» (Ogdoad) بود و سرور آنها «توت» (Thoth) خدای ماه نام داشت. در این شهر بود که داستان پیدایش «را» پدیدار شد اما این داستان پسان تر به لونو برده شد. در «الفانتین» گروهی سه تایی را می پرستیدند که سرور آنها «خنوم» (Khnum) خدای برآمدن و سرریزی آب بود و او را چون انسانی با سر قوچ نمایش می دادند. سرور خدایان شهر «تب» یا تبس (Thebes) «آمون» (Amun) خدای هوا و دم زندگی بود و سرور خدایان شهر «ممفیس» (Memphis) «پتاه» (Ptah).
پس می توان گفت که هر ناحیه ای در سرزمین مصر دارای باورها و خدایان ویژه خود بود.
اما در میان این شهرها و گروه خدایان، پسان تر آیین های خورشید در شهر لونو و آیین پرستش زمین در ممفیس از ناموری ویژه ای برخوردار گشتند. در شهر ممفیس بود که پتاه با «تانن» (Tanen) خدای زمین آن شهر درآمیخت و از آن پس آنرا «پتاه-تانن» Ptah-Tanen می خواندند. باور بر این بود که او آفریننده جهان بوده و سروری است که سرش در آسمان و پاهایش تا جهان زیرین (Duat) کشیده شده است. می گفتند او نخست بر تختی نشست و دو سرزمین (مصر بالا و مصر پایین) را آفرید. پس باور کردند که او بر کوه آسمانی بزرگی که از آبهای نخستین (نو) برآمده، نشسته است. پرستشگاه این خدای مصری در شهر ممفیس «هوت کاپتاه» (ساختمان روان پتاه) نام داشت و این نام همان است که یونانیان آنرا برداشته به سرزمین مصر گفتند و همان است که امروزه Egypt خوانده می شود.
چنین به نظر می رسد که باور شرکی خورشید پرستی نخست درمیان خانواده پادشاهی و درباریان پذیرفته شد. شاهزاده ای را که در آینده پادشاه می شد «پسر را» می خواندند که این نام از روزگار پادشاهی میانه (2375-1800 پ.م) به خود پادشاه گفته می شد. پس فرعون فرزند خورشید در سرزمین مصر خوانده می شد.
گذشت روزگار نشان داد که مصریان به پرستش خورشید و نگاه به "را" گرایش داشته و آنرا از دیگر خدایان شرکی برتر می دانند. بزرگترین انگیزه برای گرایش به خورشید روشنایی بخش بودن شگفت انگیز آن و دلیل دیگر گردش پیاپی آن در آسمان بود. می پنداشتند نیرویی آسمانی است که خورشید را در آسمان می راند و اینکه خورشید هر بامدادان از شرق برآمده و در غرب فرونشسته و هیچگاه باز نمی ایستد، برای آنها سخت شگفت آور بود.اینکه چگونه خورشید در غرب غروب می کرد و صبح دیگر در شرق بر می آمد برایشان شگفت بود ، چه کسی بود که خورشید را دوباره به مشرق باز می گرداند ؟ مسیر بازگشت از کجا بود؟ چرا اصلا می بایست همیشه این مسیر تکرار می شد؟ چرا خورشید همیشه در آسمان نمی ماند؟ چرا روزها کوتاه و بلند می شد؟ اینها و دهها سوال دیگر زمینه بوجود آمدن داستان ها و در پس آن اسطوره هایی شد که تا امروز گریبانگیر آن خرافات محض هستیم . به هر روی پنداشتند خورشید نیرویی زنده و اندیشمند است و کسانی در آسمان آنرا می گردانند. پس آرام آرام چون بسیاری از مردمانی که برای دسترسی به آب در کنار رودخانه ها یا کرانه دریاها می زیستند(جایی که اکثر تمدن های بزرگ شکل گرفته است)، پنداشتند که خورشید در قایقی نشسته و کسانی همراه او هستند که آن قایق را در آسمان می گردانند.
این قایق خورشیدی هر بامداد از شرق برمی خاست و شامگاهان در غرب فرو می رفت. پس درباره این گردش پیاپی چنین پنداشتند که شبانگاهان خورشید در قایق خود از غرب به شرق در جهان زیرین (Duat) به پیش می رود و بامدادان دوباره برمی آید. وچون دیرینگی خورشید را باور داشتند و از پدران خود شنیده بودند که قرن هاست که این مسیر طی می شود ناخودآگاه قایق خورشید را «قایق میلیونها سال» نام نهادند.
«درود بر تو! ای تو که در قایقت جای داری، تو می گردی! تو می گردی! تو روشنایی را به جلو پخش می کنی، تو روشنایی را به جلو پخش می کنی! تو فرمان شادی را برای هزاران هزار مردم به مردمی که تو را دوست دارند می دهی...» (بخشی از کتاب مردگان)
«درود بر شما ای سروران که قایق سرور «میلیونها سال» را می کشید! (اشاره به خدایانی که در قایق همراه "را" بودند)که آنرا بر فراز آسمان جهان زیرین (Duat) می آورید که آنرا بر فراز «ننت» (Nent) که روانهای با (Ba) را برای تنها آمدن و ارواح آنها می سازد، گردش می دهید که با دستهایش پایه سکان را گرفته است و آنرا به راه مستقیم پیش می برد که پاروهای شما را سخت در دست گرفته است. شما دشمنان را می کشید. پس قایق شادی خواهد کرد و خدای بزرگ در راهش با آشتی و آرامش می گذرد.» (بخشی از کتاب مردگان)
پس را سرور خورشید در قایق میلیونها سال تنها نبود و سرورانی گرداگرد او در قایق بودند. همچنانکه فرعون دارای دربار، همراهان، اندرزگویان و... بود و مصریان «را» را سرور خدایان شرکی خود می دانستند. پس چنین اندیشیدند که" را " در قایق خورشید چون فرعون بر تخت نشسته و خدایانی دیگر چون درباریان گرداگرد او هستند. از میان این همراهان در قایق خورشیدی، «توت» (Thot) خدای ماه از دیگران برجسته تر بود که ویژگی او بسیار مرموز است. نقش او در این قایق، کردارهایش و سخنانی که در اسطوره های مصری از زبان او گفته شده و نیز نیایش های بسیار به او نشان می دهد که مصریان در روزگاران بسیار دور و پیش از نگاه به خورشید، به راستی او را می پرستیدند. توت سرور خدایان شهر «خمنو» (Khemennu) بود و از آنجا که پسان تر یونانیان او را با «هرمس» (Hermes) خدای خردمندی خود یکسان پنداشتند.
لذا نام این شهر(خمنو) را در نوشته های خود به «هرموپولیس»(Hermopolis) یا شهر هرمس برگرداندند.
شگفت انگیز است که یکی از نامهای فرعون «سرور خمنو» بودکه به گونه ای برتری آشکار ماه را در روزگاری دیرین نشان می دهد. پسان تر با برآمدن آیین های خورشید بسیاری از ویژگیهای ماه به خورشید جابجا گشت و ماه (توت)را نخستین همراه و اندرزگوی او دانستند. او قلب و زبان «را» و ابزار سخنوری او بود. در اسطوره های مصری نقش او در ماجراهای پرآوازه مانند نبرد هوروس و ست و نبردهای کیهانی نیکی و بدی بسیار بنیادین و سرنوشت ساز است. پس او را چون اندرزگویی خردمند و داوری دانستند که فرمان سرنوشت ساز را در دادگاه می گفت. از این روست که مصریان باور داشتند پس از مرگ توت است که در دادگاه «دوات»(دنیای زیرین یا دنیای مردگان) درباره روانهای مردگان داوری نموده و آنها را نیکبخت یا بدبخت می کند.
چنین ویژگیهایی بود که او را نماد خردمندی مصریان ساخت. می گفتند او سرچشمه خرد و دانش است. چون خردمندی و دانشورزی نزد آنها نیز بسیار ارزشمند بود، پس باور داشتند دانشهای گوناگون چون ریاضیات، پزشکی و... از او سرچشمه گرفته است و پسان تر گفتند که گردش یکنواخت ستارگان در آسمان، دانش پادشاهی و فرمانروایی، روش خواندن و نوشتن و ... همه از اوست. «ماه نو» نشان نمایش اندازه گیری زمان بود و او را بنیانگذار گاهشمار ماهی (تقویم قمری) خواندند که نشان می دهد گاهشماری دیرین مصریان ماهی بوده است نه خورشیدی!
از آنجا که توت در پیوند با ماه بود و پرنده لک لک سرزمین مصر بسیار دیده می شد، منقار بلند و خمیده این پرنده را نمادی از ماه نو پنداشته در هنر پیکره نگاری توت را چون مردی با سر لک لک نمایش دادند. گاهی نیز او را چون میمون مصری نمایش می دادند. زیرا این میمونها در شبانگاهان و با دیدن ماه آواهایی شگفت انگیز از خود در می آوردند و مصریان میان ماه و این جانور پیوندی می دیدند.
(توضیح عکس: "توت" خدای ماه. به سر لکلک و منقار خمیده آن توجه کنید. اینکه اغلب توت در حال کنده کاری مشاهده می شود به دلیل این است که اورا خدای زبان نیز می دانستند)
به قایق خورشید باز گردیم. همچنانکه توت با خردمندی و دانش خود در کنار «را» بود، «مات» (Maat) نیز که یک ایزد بانو بود، همراه «را» بود. مصریان باور داشتند که مات ایزد بانوی «سامان» و نظم بوده و پاسدار «راستی»، سامان، داد و سرشت نیک است. اوست که گردش ستارگان و دگرگونی فصلهای سال را در دست دارد و نگاه دارنده کردار مردم و نیز خدایان است. پس می گفتند که اگر مات نبود جهان به آشفتگی کشیده شده و اوست که هم اکنون از آشفتگی گیتی جلوگیری می کند به عبارتی بهتر او خدای نظم و قانون بود.
از آنجا که خردمندی(توت) و سامان (مات)دو بازوی اندیشمندی، سیاست و فرمانروایی است چنین پنداشتند که مات(زن) همسر توت(مرد) بوده و هردو در دوسوی «را» در قایق خورشید ایستاده اند و این قایق را در گردش آسمانی خود راهبری می کنند. پس چنان شد که فرعون را که پاسدار قانون و داد در سرزمین مصر بود، «دوستار مات» خوانده و قانون او را بنام پیروی از مات بکار می بردند.
اندیشه راستی و داد با کردار و رفتار مردمان در پیوند بود، پس مات که پاسدار راستی و داد جهانی است، کردارهای مردمان را در دید خود داشته و اوست که نشانگر سنجش ارزش راستی و درستی کردار مردمان در دادگاه جهان زیرین و پس از مرگ است. پس قلبهای مردگان در برابر «پر» مات (که نماد او بود) سنجیده شده و چنانچه سنگینی قلبها هم ارزش با سنگینی این پر بود روان مردگان از تاریکی و شوم بختی جهان زیرین رهایی می یافت و به روشنایی خورشید که رستگاری و خوشبختی بود می پیوست(قلبی که هم وزن پر ، و سبک بود). مات در هنر پیکره
نگاری مصری چون زنی که بالهایش گشوده شده و گاهی پر شتر مرغ برسرش دیده می شود نمایش داده می شد.
(توضیح عکس: مات خدای نظم و سامان با بالهایی گشوده)
پس قایق خورشید بود که فرمانروایی آسمانی را در دست داشته و دایره زرین خورشید در آن جای دارد. دستاورد اندیشه قایق خورشیدی، پیوند آن با فرمانروایی فرعون در مصر بود(حکم رانی). دستاوردی دیگر گسترش پیوندی ژرف درباره این قایق خورشیدی در باورهای دینی مصریان باستان بود(دین مداری). اندیشه رهایی از تاریکی جهان زیرین (تاریکی) و پیوستن به روشنایی بی پایان خورشید و رستگاری همیشگی، امید هر مصری بود. همچنانکه بالاتر نوشتیم توت و مات که همراهان خورشید در قایق بودند، در آشکار ساختن سرنوشت روان مردگان دست داشتند. چنین شد مصریان که خوشبختی و رستگاری را در رسیدن به دشت خورشیدی «آالو» (Aalu) در شرق آسمان می دانستند، جهان زیرین را جایگاه تاریکی دانسته و آرام آرام اندیشه رویارویی و جنگ روشنایی و تاریکی را پرورش دادند.
پس چنین پنداشتند که جانوران خزنده و ترسناک که در مصر به فراوانی دیده می شد، نماد تاریکی و پلیدی هستند و ریشه آنها در جهان زیرین است. مصریان در این باره داستانها و اسطوره های فراوانی درباره خوشبختی روانها و رسیدن به خورشید یا بدبخت شدن آنها با ماندن در جهان تاریکی نوشتند.
از آنجا که خورشید هرشب جهان را با گذر از جهان زیرین دور می زد و جهان زیرین جایگاه تاریکی و بدبختی بود، پس قایق خورشید می بایست با این بدبختی ها و پلیدی ها روبرو شده و سرنشینان آن با آنها به نبرد بپردازند. چنین بود که اندیشه نبرد پی در پی روشنایی و تاریکی به آرامی پرورده شده و داستانهای فراوانی درباره آن ساخته شد که نامدارترین آنها در «کتاب دروازه ها» نگاشته شده است. می گفتند که قایق خورشیدی در گذر از جهان زیرین با سوسمارها، مارهای بزرگ، شیرهای درنده و حتی خرسها روبرو شده و
همراهان خورشید هریک می بایست به این جانوران پلید بجنگند.
(توضیح عکس:نشان تئوسوفی که از نماد های فراماسونری،بهائیت و شیطان پرستی است)
در اینجا ذکر نکته ای را ضروری می دانم و آن اینکه خوانندگان این جستار مستحضر هستند که ماری که دم خود را گاز گرفته(تصویر بالا) و دایره ای تشکیل داده است از نماد های اصلی فراماسونری، خصوصا بهایت و شیطان پرستی است و ریشه در همین اندیشه دارد که در ادامه مفصلا در باره آن سخن خواهم راند.(در باره بهائیت باید اشاره نمود که خیل کثیری از گروندگان به آیین بهائیت یهودیانی بودند که به علت مسئله anti Semitism که در مقاله یهود ستیزی مفصلا در باره آن توضیح دادم به این آیین جدید گرویدند و توطئه ای بزرگ را علیه دین اسلام و میهن عزیزمان ایران پی ریزی نمودند) .
به قایق "را" باز گردیم . مردمان کهن مصری ( پدران تفکرات فراماسونری) می پنداشته که قایق خورشیدی در هریک از 12 بخش جهان زیرین با ماجراهایی ترسناک روبرو می شود و سرنشینان این قایق هستندکه از «را» پاسداری کرده جان او را پاس می دارند. چنین اسطوره های خورشیدی که در مصر باستان برای این قایق نگاشته شد آدمی را به یاد اسطوره های مردمان دیگر چون «هفت خوان» رستم ایرانی یا «سفر هرکول» در داستانهای یونانی می اندازد که این داستانها نیز به احتمال بسیار ریشه در باورهای خورشیدی مردمان خود داشت. در کل خورشید چه برای کشاورزان و چه دامداران مظهر برکت محسوب می شد و نبود آن شب را که سراسر تاریکی و ظلمت بود به دنبال داشت در این مرحله ماه تنها امید مردمان در شبهای ظلمت بار بود و این نیز فلسفه زایش خدایی به نام خداوندگار ماه در تمدنهای گوناگون گشت .
اوج نبرد قایق خورشیدی، نبرد با ماری سهمگین و سترگ بنام «آپپ» (Apep) بود که می پندارند داستانش در روزگار پادشاهی نوین مصر (1580-1100 پ.م) نگاشته شده است. ریشه یابی نام آپپ هنوز جای گفتگوی فراوان دارد و بسیاری از مصرشناسان گفته اند که از واژه مصری pp (خزیدن) برگرفته شده است. برخی اسطوره ها می گویند آپپ ماری بوده که درازایش بیش از 16 یارد بوده(بیش از 14 متر، هر یارد معادل 0.9144 متراست) و سرش از سنگ چخماق ساخته شده است. این داستان خواننده را به یاد اسطوره هوشنگ پادشاه ایران می اندازد که چون می خواست ماری بزرگ و سیاه را با سنگی بزرگ بزند، سنگ به سنگی دیگر خورد و از برخورد این سنگها درخششی پدیدار شد که آتش از آن برخاست.شایان ذکر است همانطور که در مقاله" یهود و نقش آن در انیمیشن " در باره نقش فرهنگ سازی یهود از طریق رسانه وخصوصا انیمیشن ها و کارتونهای کودکان توضیح دادم ، یاد آوری میکنم که به عنوان مثال در انیمیشن مگ مگ و دوستان شما دقیقا نام PP را بر روی جانور خزنده این انیمیشن می بینید.
بی شک تاثیرات متقابل ایران خصوصاً عهد هخامنشی و یهود بر کسی پوشیده نیست و اهمیت مطلب تا آن حد است که جستاری جدا گانه را می طلبد، به هر حال مصریان آپپ را خدای تاریکی و آشفتگی کیهانی و نماد بدی دانسته و او را دشمن روشنایی، نیکی، خردمندی (توت) و سامان (مات) می دانستند. پس او سرور دشمنان "را" خدای خورشید بود. او را مانند جانوری ترسناک مانند مار بزرگ، سوسمار و در سالهای واپسین چون اژدهایی سهمگین پنداشته و او را گاهاً «ماری از نیل» و «سوسمار بدی» می نامیدند.
«درود بر تو ای "را"، تو که با تابندگی پرتوهای خود درخشان هستی، هنگامیکه تاریکی در چشمان آپپ است.
درود بر تو ای را، نیکی از آن توست هنگامیکه آپپ در بدی خود فرو رفته است.» (از نوشته های پرستشگاه ادفو)
ریشه باور مصریان به آپپ به هزاره پنجم پ.م می رسد. در نگاره هایی که از آن روزگار برجای مانده است، ماری در حال یورش به یک قایق (که می تواند قایق خورشیدی باشد) دیده می شود. در نوشته های دیرین مصری نیز چون «نوشته های اهرام» و «نوشته های تابوت» و ... از دشمن «را» بنام آپپ نام برده شده است. مصریان می پنداشتند آوایش بسیار بلند و ترسناک است و گاهی او به آسمان روز نیز رخنه می کند. هنگامیکه آذرخشها در آسمان ابری پدیدار می شوند، چنین می پنداشتند که آپپ به جهان بالا یورش برده در نبرد با خورشید است. هنگام خوشید گرفتگی می گفتند آپپ به پیروزی دست یافته و پس از پایان خورشید گرفتگی باور می کردند خورشید دوباره بر او چیره شده است. کاهنان هنگام آذرخش آسمان و نیز خورشید گرفتگی تلاش می کردند طلسم های جادویی بکار برده و مردم باهم فریاد می زدند تا او را از آسمان روز برانند.
آپپ هنگام گذشتن قایق خورشیدی از جهان زیرین در بخش هفتم آسمان(این آسمان 12 قسمت داشته است) برخاسته تا این قایق را خرد کرده و در دهان خود فروبرد. در این نبرد آپپ چون ماری سهمگین برای فروخوردن «را» به دور او می پیچد اما همراهان «را» در برابرش برخاسته با خنجر به او می زنند تا سرانجام بر او چیره شوند.(خوب دقت کنید هنگامیکه ماری به دور خورشید که گرد است بپیچد گویا با بدن خود دایره ای تشکیل داده است بعد ها با حذف خورشید از میان این دایره ، نماد ماری که دایره ای را با بدن خود تشکیل داده بود سمبل فراماسونری،بهائیت و شیطان پرستی نوین شد).
(توضیح عکس: قایق میلیونها سال که در این نگاره "را" در وسط و نیزه به دست و "توت خدای ماه" به شکل لکلکی در جلو قایق نشان داده شده است. البته در این تصویر اثری از "مات" و یا "ست" و دیگر خدایان مشهور دیده نمی شود،البته مشاهده می فرمایید که قایق میلیونهاسال همراهان دیگری در انتهای قایق دارد).
ایزیس(ایسیس خدای محبوب و مادر معنوی ماسونها) نیز که یکی از همراهان قایق خورشیدی است جادویی دیگر بکار بسته یورش آپپ را بی اثر می سازد. سرانجام این ستیز، پیروزی خورشید بر مار آپپ بوده و خورشید به راه خود در جهان زیرین ادامه می دهد و از مشرق دوباره طلوع می کند.
نبرد با آپپ نامدارترین بخش گردش خورشید در زیرزمین است. هریک از بخشهای دوازده گانه خود داستانی برای خود دارد. نبرد با خدای سوسمار (Sokar) ، «سبااو» (Sebau)، ماری که پیوسته آتش از دهانش بیرون می زند، مارهای آبی خشمگین و ... که هرکدام در بخشهای گوناگون دوازده گانه بوده و به قایق خورشیدی یورش می برند.
«ای تو ] را[ ، با من در آشتی باش، بگذار به زیباییت خیره شوم، بگذار بر فراز زمین گردش کنم. بگذار نادانان را از میان بردارم. بگذار مار «سبااو» را به دو نیم تقسیم کنم. بگذار آپپ را در هنگامیکه در بالاترین نیرو و زورمندی است بکشم ...»
در پایان این گردش شبانگاهی قایق خورشیدی در دوازدهین بخش دوباره زاده شده درون ماری می رود که نامش «زندگی آسمانی» است و سرانجام مانند یک سوسک بیابانی (خپرا) در سپیده دم از شرق برمی آید از زاویه ای دیگرسوسک بیابانی و یا سوسک سرگینی(ساکرب) نماد تناسخ و بازگشت دوباره هستند که دلایل بسیاری برای چنین تصوری وجود دارد ولی به عقیده حقیر سوسکها که در قبرستانها بسیار دیده می شدند و از جنازه مردگان مردم عادی که مومیایی نمی شدند تغذیه می کردند این تصور را در ذهن بازماندگان به وجود می آوردند که امواتشان به شکل سوسک به دنیا باز گشته اند واین همان تناسخ است و یا اینکه سوسک سرگینی فضولات را دوباره به چرخه طبیعت باز می گرداند. از دیگر سو همان طور که عرض کردم در دوازدهین بخش قایق میلیونها سال دوباره زاده شده درون ماری می رود که نامش «زندگی آسمانی» است باید توجه داشت که مار در تفکر مردم مصر علاوه بر مواردی که ذکر شد نماد بازگشت ،رجعت وتناسخ نیز هست و آن به دلیل پوست اندازی مار و زندگی دوباره این حیوان در دیدگاه مردمان کهن آن سرزمین است. فراموش نشود که مار نماد پادشاهی (مار کبری) ، حراست ( داستان نگهبانی مار از گنج) و جادو(هیپنوتیزم شکار توسط مار) نیز می باشد.
این گردش پیاپی شامگاهی در جهان زیرین نشانگر نبرد پیاپی خورشید با مارها و جانوران تاریکی و نبرد همیشگی روشنایی و تاریکی بود. مصریان باور داشتند آن هنگام که پس از فرونشستن خورشید در غرب،قایق آن به جهان زیرین می رفت، روان مردگان که چشم به راه آمدن خورشید بودندگرداگرد این قایق آمده تا به خوشبختی بپیوندند. اما تنها آنهایی می توانستند سوار قایق روشنایی شوند که یک جادوی ویژه بدانند. آن مردگانی که پس از گذر قایق در جهان زیرین نمی توانستند به آن برسند به سوگواری پرداخته و چشم به راه می ماندند تا دوباره قایق خورشید را دیده به امید اینکه بتوانند به آن راه یابند.
چنین اسطوره هایی نشان از باور دینی مصریان به نبرد خورشید در تاریکی و پیروزی آن داشت. همچنین گذشته از دیدگاه آیینی، این داستان نماد پادشاهی فرعون بر دو سرزمین مصر بالا و پایین و پیروزی او بر دشمنان مصر بود. فرعون نمایانگر «فرزند را» در روی زمین بود و صرف بودن او در پادشاهی نشان پیروزی او بر دشمنان مصر بود.
از همین روی است که با گذشت زمان بیشترین خدایان در گوشه و کنار مصر گرداگرد «را» خدای خورشید آمدند که خود نمایش یگانگی سرزمین های مصر بالا و پایین بود. پس با گذشت زمان چنان شد که ایزد بانوهای پاسدار مصر پایین و بالا ، «وجت» (Wadjet) و «نخبت» (Nekhbet) در قایق خورشیدی همراه «را» نشان داده شده و آنها را نیز پاسدار و پشتیبان فرعون خواندند.
وجت(آدجت) ایزد بانوی نگهبان پادشاهی بود. پسان تر (در هزاره سوم پ.م) او را چون مار کبرایی نشان می دادند که به دور تاج او پیچیده بود. درست همچنانکه باور داشتند به دور دایره خورشید نیز پیچیده است و از آن پس آنرا «ایارت» (Iaret) یعنی «مار کبرای پرورش یافته» خواندند.
اسطوره های ماسونی در مصر باستان قسمت2
نزد مصریان مار کبرای پرورش یافته نمادی از نیروی پادشاهی و توان آسمانی بود. می پنداشتند این مار کبرا پشتیبان دلتای نیل و نیز سراسر مصر پایین است. چون به نیروی شگفت انگیز چشم مار در هیپنوتیز کردن شکار خود پی بردند، چشم مار ایارت را نمادی از پادشاهی فرعون و سپس نیرویی آسمانی و چشم ماه و خورشید پنداشتند. از آن پس «چشم را» نمادی از تیز بینی و دور اندیشی و نیز نیروی آسمانی و شگفت انگیز «را» برای از کار انداختن توان دشمنان بود. از اینرو می پنداشتند از «چشم را» است که پرتو کور کننده و نابود سازنده به بیرون پخش شده و دشمنان خورشید را نابود می کند. آنگاه چون هاتور که ایزد بانوی راه شیری و سپس آسمان بود به مانند گاوی ماده نمایش دادند، چشمان این گاو ماده را همان چشم را می دانستند. پسان تر با برآمدن آیین های «هوروس» خدای آسمان و یکی شدن او با «را» این چشم را «چشم هوروس» خواندند و اینگونه بود که تک چشم نحس فراماسونها با عنوان چشم جهان بین از میان داستانهای خرافی و کودک مابانه مصریان زاده شد.
(توضیح عکس:عکس بالا تصویر "را" خدای خورشید است و خورشید نارنجی رنگی که بر روی سرش قرار دارد به علت وجه تسمیه آن است،اگر خوب دقت کنید گرداگرد خورشید مار کبرایی پیچیده که به عقیده حقیر بازتاب افسانه نبرد "را"با مار"آپپ" است.جالب اینکه مصریان اندکی بعد این دشمنی را فراموش کرده و از آنجاکه آپپ روی سر "را"جای دارد تاج پادشاهی فراعنه نیز با همین نماد ساخته می شود و مار نماد پادشاهی و استیلا و دچار استحاله ای ۱۸۰ درجه ای می شود. اینکه سر خود "را"سر شاهین است به علت آمیختگی هروس با "را " است یعنی در این جا نیز هروس که به قولی پسر و به قولی دیگر نوه "را" است ، خود او می شود!!!! در ضمن پیچیدن مار به دور خورشید بنیاد فکری پیدایش نماد "تئوصوفی" که نماد ماسونها، بهائیان و شیطان پرستان است می شود).
همچنانکه وجت نماد پشتیبانی مصر پایین بود، «نخبت» ایزدبانوی نگهدار مصر بالا شناخته می شد. او را چون کرکسی سپید نمایش داده که در بیشتر نگاره ها بر فراز تاج فرعون بالهایش را گشوده و در پرواز است و در چنگالهایش «حلقه شنو» (نماد زندگی) دیده می شود. پس او را «مادر مادران» می خواندند و نمایش آن همراه فرعون نشانگر پادشاهی او بر مصر بالا بود.
پس دو ایزد بانوی وجت و نخبت دو بانوی مصر بالا و پایین و در اساطیر مصری همراهان «را»در قایق خورشیدی بودند. نماد این دو ایزد بانو نشانگر پادشاهی بر سرزمین یکپارچه مصر بالا و پایین بود و پسان تر و در اوج باور به آنها در اسطوره «هرو بهوتت» یا «دایره بالدار» در کنار هوروس دیده شدند.
(توضیح عکس: نگاره ای از "ست" البته دوستان عزیز عنایت داشته باشند که به علت شباهت آنرا با آنوبیس اشتباه نگیرند ).
اما قایق خورشیدی قهرمانان دیگری نیز داشت که یکی از نامدارترین آنها «ست» (Seth) بود که شخصیت شگفت انگیزی داشت. ست یکی از 9 خدای شهر لونو بود و نام او در زبان مصری به معنی «ستون پایداری» است. پس با ستونهای خورشیدی آن شهر بی پیوند نیست. او برادر «ازیریس» (Osiris) و «ایزیس» (Isis) بود. ست را خدای بیابان و کاروانهای بیابانی می خواندند و در نگاره های مصری او را چون غزال و خر نمایش می دادند. با گذشت زمان و با گردآمدن خدایان 9 گانه شهر لونو پیرامون «را» ست نیز به آنها پیوست و چنان شد که او را یکی از قهرمانان قایق خورشید می خواندند !!! . پس همراه خورشید در نبرد با تاریکی و مار آپپ بود.
در اسطوره های مصری می پنداشتند که هنگام گذر قایق خورشید از جهان زیرین او بر دماغه آن ایستاده و پاسدار قایق است. پس هنگام یورش آپپ او است که پیوسته به آن نیزه زده و آنرا از سر راه برمی دارد. دستاورد این ویژگی اسطوره ای این بود که او را یک قهرمان بدانندکه به پاسداری از خورشید و قایق آن بالیده و مصریان او را روزگاری یکی از بزرگترین خدایان خود بشمارند.
اما پس از اینکه هیکسوسها آسیایی بر مصر چیره گشتند و فرمانروای دلتای نیل شدند (1800-1600 پ.م) آشکار بود آنها که سرشت جنگجویی و تندخویی داشتند و به دنبال خدایی جنگجو و ترسناک بودند، ست را پشتیبان بزرگ خود خوانده آنرا بسیار ارزش نهند. پس از واکنش مصریان و اینکه آنها هیکسوسها را دشمنی خونخوار می دیدند، ناخودآگاه ست را خدای بدی و بیگانه و پلیدی دانستند. پس هر بیگانه ای نزد مصریان سیمای آشکار ست بود و ست نماد شیطان و در گذر زمان قاتل ازیریس برادر خود شد.آری اینچنین بود که پس از بیرون راندن هیکسوسها، در اسطوره های مصری ست را نماینده هیکسوسهای خونخوار و نماینده تاریکی و بدی پنداشته و این خدای مصری آرام آرام ویژگیهای همان آپپ را بدست آورد. او دارنده همه ویژگیهای بدی و نابودی سرزمین مصر شد. او که پیشتر خدای بیابان بود اکنون چنان شد که خشکسالی و بی آبی سرزمین مصر را از او دانسته و می گفتند که همه جانوران ترسناک مانند خزندگان، سوسمارها و اسبهای آبی را آفریده است.
اندیشه نمایندگی بدی او نماد تاریکی تا به آنجا رسید که پسان تر یونانیان آنرا با خدای بدی خود یکسان پنداشته او را «تایفون» (Typhon) نامیدند. او را چنان می پنداشتند که دیوی خشمگین است و مصریان همیشه از گزند آسمانی او می ترسیدند. پس مصریان جانوران شکاری را برا آرام ساختن خشم او پیشکش می کردند و در نگاره ها او را چون جانوری شگفت انگیز با گوشهای بزرگ و بلند و پوزه خرطوم مانند نمایش می دادند(نقشی شبیه به گرگ با سرس سیاه).
(توضیح عکس: ست و ازیریس).
هرچه که زمان می گذشت ویژگیهای بدی او و نماد تاریکی برای او بیشتر می شد. تا هنگام چیرگی پارسها بر مصر چنان شد که او را نماینده ویرانی، رنگ پریدگی ماه، خشکسالی و کاهش آب رود نیل می دانستند. می گفتند از اوست که از آغاز تابستان گرمای خورشید و بلندی روز رو به کاهش می رود و تا آغاز زمستان پیوسته است.
اما شگفت انگیز است که در همان روزگار و پس از بیرون راندن هیکسوسها هنوز شهرهایی در مصر بودند که یاد دیرین او را گرامی داشته و ست را خدای خود می دانستند. چنانچه در شهر «تانیس» (Tanis) در شرق دلتای نیل پرستشگاهی نیز برای او برپا بود. در یک نگاره بر روی دیوار در «کارناک» (Karnak) ست را چنان نمایش داده اند که به فرعون «توتمس سوم» (Thothmes III) آموزش تیراندازی می دهد و نام دوتن از فرعونهای مصر در خاندان نوزدهم «ستی» (Sethi) بود که آشکارا با نام ست در پیوند است.
این دوگانگی باور را می توان در میان مردمان کهن دیگر مانند ایرانیان باستان نیز دید. چنانچه در باورهای هندوی آریاییان اندیشه «دیو» با آسمانی بودن و نیکی در پیوند بود اما هنگام جدایی ایرانیان از آنها و برآمدن آیین زرتشت دیو نماد پلیدی و ویرانی آسمانی گشت و به نظر می رسد که برخی خدایانی که بومیان پیش از آمدن آریاییها به سرزمین ایران پرستش می شدند، پس از چیرگی این مردمان نوین دیو خوانده شده و نماد بدی شمرده شدند به عبارتی بهتر دین جدید یا قوم غالب خدایان دین پیشین یا قوم مغلوب را نشان شیطان ،شرارت و بدی می دانست آنگونه که پس از حمله هیکسوسها ست دچار استحاله شد.
در تاریخ دیرین مصر چنان شد که پس از راندن هیکسوسهای ویرانگر پادشاهی نیرومند مصریان اینبار از نیمروز آن سرزمین (مصر بالا) آغاز گشت، اینبار اسطوره ای زاده شد که یادآور پیروزی مصریان بر هیکسوسها بوده و به راستی آنرا نبرد روشنایی با تاریکی و پیروزی فرعون می دانستند. بر همین پایه بود که «آمون» (Amun) خدای شهر «تب» (Thebes) که در آن هنگام پایتخت فرعون شده بود برجسته شد و او را با «را» خدای خورشید یکسان دانسته و نیز آرام آرام داستان شگفتی و پیروزی های هوروس خدای آسمان در میان مصریان نامور گشت.
اندیشه هوروس را باید اندیشه ای در پشت ابرهای ابهام دانست. او را خدای آسمان می دانستند و باور به او از کهن ترین روزگار (دوران پیش خاندانی – 3500-2631 پ.م ) در میان مصریان برپا بوده است. درباره نام هوروس گفتگو بسیار شده است. در نوشته های هیروگلیف آنرا hrw آورده اند که آوانگاری آن *hāru به معنی «شاهین» یا «باز» می باشد. به نظر می رسد که سرچشمه نام او از اندیشه «بلندی» و «والایی» (بلنئد پروازی پرنده شاهین)برگرفته شده است.
در اسطوره های مصری او را فرزند «هاتور» (Hat hor) ایزدبانوی راه شیری و آسمان می دانستند که بخش دوم نام این ایزد بانو همان واژه hor یا هوروس است. از آنجا که او خدای آسمان و نامش بر بلند پایگی و والایی در پیوند بود پرنده شکاری باز یا شاهین را نماد او دانسته و در نگاره های مصری او را چنان نمایش می دادن که بالهایش را گشوده خورشید چشم راستش و ماه چشم چپ اوست. اما چون روشنایی ماه به اندازه روشنایی خورشید نیست، این ناهمسانی دو چشم و بزرگی و کوچکی دیگری سرچشمه داستانهایی دلپذیر برای مصریان شد!!!. و ست خدای تاریکی را هم آورد او ساختند، پنداشتند که چشم چپ او(چشم کوچکتر که ماه بود) در جنگی بدست ست زخمی شده و کنده شده است. این زخمی شدن را نمادی از فداکاری او در نبرد با خیرگی ست خواند.
از آنجا که خورشید چشم راست هوروس بود همین اندیشه درباره چشم راست او سرچشمه ای شد که «چشم را» خدای خورشید را از آن پس با چشم راست هوروس یکی پنداشته آنرا «چشم هوروس» نامیدند.
و دومین دلیل زاده شدن تک چشم جهان بین ماسونها اینگونه زاده شد.
پسان تر در نزد مصریان اندیشه آسمان و خورشید در هم آمیخت. هوروس که او را «هرمتی» (Harmety) (هوروس دارنده دو چشم) نیز می خواندند با «را» خدای خورشید یکسان پنداشته شده آمیخته این دو خدای مصری را «را-هرمتی) (Ra-Harmety) یا «را-هراختی» (Ra-Herakhty) یعنی «را که هوروس دو افق اوست یا را که هوروس دو چشم اوست) خواندند. پس چنان شد که هنگام نیمروز که خورشید را بر فراز آسمان و در اوج گرما می دیدند هنگام جوانی «را» دانسته او را همان را-هراختی نامیدند.
این درآمیختگی سرآغاز اسطوره هایی شد که پسان تر نزد مصریان نامور شده و مردمان کهن نیز از آنها الگوبرداری نمودند. پس اندیشه هوروس به شهر لونو راه یافت و او در خانواده خدایان 9 گانه جای گرفت. این جایگزینی باز هم ریشه اسطوره ای شد که پس از راندن هیکسوسها از مصر برجسته گشت و آن اینکه هوروس که پیشتر فرزند هاتور بود اینبار فرزند ازیریس و ایزیس شناخته شد.
یعنی با به وجود آمدن شخصیت جدید هوروس مصریان گذشته او که فرزند«هاتور» (Hat hor) ایزدبانوی راه شیری و آسمان بود را فراموش کرده و داستانی جدید ساختند!!! که هوروس حاصل ازدواج ایزیس و اوزیریس(خواهر و برادر) و نوه "را" خدای خورشید بود پس ازیریس پدر هوروس شد و آشکار است هوروس جانشین او در مصر پنداشته شود. برجستگی بیشتر این داستان از آنجا بود که در اسطوره های آفرینش خورشیدی ایزیس برای بدست آوردن تندرستی «را» او را فریفت و «نام پنهان» را بدست آورد. نامی که دارنده آن دارای نیرو و پادشاهی می شد و اینگونه بود که ایزیس به راز هستی پی برد ، لذا نزد کابالاییست های یهود و ماسونها بسیار بسیار مقدس و محترم است البته به نظر حقیر دلیلی دیگر نیز براین مطلب وجود داشت و آن این داستان است که:
پس از ازدواج "را " با" نات" خدای آسمان آنها دارای 4 فرزند شدند 1- ایزیس (دختر) 2 - ازیریس(پسر) 3 - نفتیس(دختر) 4 - ست (پسر) ، ایزیس با ازیریس برادر خود ازدواج می کند ولی ست حسادت ورزیده و ازیریس برادرش را که جانشین "را" است را می کشد و در کنار رود نیل او را قطعه قطعه می نماید . پس از آنکه ایزیس با خبر می شود به همراه خواهرش نفتیس به آنجا رفته و ازیریس را کشته و قطعه قطعه می یابد . وی تکه های بدن همسرش را در کنار هم قرار می دهد و ناگهان ازیریس جان گرفته و زنده می شود آندو با هم نزدیکی می کنند و هوروس متولد می شود ، ازیریس دوباره می میرد وبه دنیای مردگان (غرب رود نیل) می رود و ایزیس بیوه می ماند و از آن جهت که به راز هستی پی برده مقامی والا در بین جادوگران می یابد و از همین سو است که وی در نزد کابالاییست های یهودی(معتقدین به پیشگویی ها و جادوگری ) و فراماسونها محترم است تا جایی که ماسونها او را مادر معنوی خود می دانند(ماجرای ساخت مجسمه آزادی توسط بارتلدی را به خاطر بیاورید) پس هوروس جانشینی شایسته برای فرمانروایی بر مصر می شود و اینگونه است که برای انتقام گرفتن از ست، عموی خود (که البته دایی او نیز هست!!!) بر می خیزد و افسانهای نبرد خیر و شر (جنگ هوروس با ست و از دست دادن چشم چپش بوجود می آید).
اینکه هوروس پسان تر در خانواده خدایان 9 گانه شهر لونو جای گرفت خود ریشه یک داستان دیگر بود. هوروس نیز یکی از همراهان قایق خورشید به شمار می رفت و در اسطوره گردش خورشید در جهان زیرین آورده اند که در بخش یازدهم و پیش از سپیده دم هوروس است که چراغهای دریای بزرگ را روشن می کند تا روشنایی سرخ رنگ و سپس سپیده دم زرین افق شرق پیش از برآمدن خورشید پدیدار شود. بر همین پایه بود که او را «هوروس زرین» و نیز خدای سپیده دم خواندند. نیز او را در کنار «آنوبیس» (Anubis) در جهان زیرین می بینیم که در حال سنجش سنگینی قلب مردگان است.
دستاورد راندن هیکسوسها از مصر و پیدایش پادشاهی نیرومند فرعونها برجستگی هوروس نزد مصریان و زاده شدن اسطوره های بسیار درباره او بود. هوروس نماینده مصریان و شاهین خورشید بود و او بود که نماد رهایی مصریان از ستم هیکسوسها دانسته شد. پس او هم آورد خدای جنگجوی هیکسوسها یعنی ست بود که نزد مصریان خدای تاریکی پنداشته می شد. همچنانکه بالاتر گفتیم ست خدای بدی و جانشین آپپ دشمن خورشید دانسته می شد. پس پیروزی مصریان بر بیگانگان و پیروزی خورشید بر تاریکی را در اسطوره هایی دلپذیر زنده نگاه داشتند. چنان شد که ست خدای هیکسوسها دشمن هوروس جانشین خورشید در مصر بود. داستانها و ستیز میان هوروس و ست از نامدارترین داستانهای جهان باستان بودند.
ست نماد بیگانگی و هوروس جانشین خورشید و نماد پادشاهی مصری بود. پادشاهان مصر در گذشته های دیرین (دوران پیش خاندانی) «هوروس» نامیده شده و مصریان با روشهای گوناگون در نوشتارهای هیروگلیف آنرا به نمایش می دادند چنانچه در نوشتارهای هیروگلیف نمایش یک شاهین اشاره به فرعون داشت. از روزگاران دیرین نام فرعون را با نمایش یک شاهین در چهار گوش نمایش می دادند. اما پس از راندن هیکسوسها و برآمدن پادشاهی نوین مصر تنها همان شاهین را برای اشاره به فرعون بکار بردند. این شاهین ها در نوشتارهای هیروگلیف بیشتر به رنگ زرین نمایش داده شده و چنین برداشت می شود که این زرین بودن نماد سربلندی، جاودانگی، پیوستگی با خورشید و نیز پیروزی بر ست دشمن روشنایی است.
از ویژگیهای نبرد هوروس و ست بود که اسطوره های فراوانی زاده شد. بالاتر از چشم چپ هوروس گفتیم که نماد ماه بود و این پندار به آنجا رسید که گفتند که چشم چپ در نبرد با ست از جا کنده شده است. دربرابر این زخمی شدن چشم چپ ، هوروس نیز در آن نبرد به بیضه های ست آسیب رسانده او را نابارور ساخت که ریشه این داستان آشکارا با خدای بیابان(لم یزرع بودن) و ناباروری زمین بودن ست در پیوند است.
این ستیز دراز مدت هوروس و ست به آنجا رسید که داستانهایی دلکش زاده و در نوشته هایی هیروگلیف مانند «نوشته های اهرام»، «نوشته های تابوت»، «سنگ شاباکا» و ... با سیماهای گوناگون آورده شده در سراسر مصر به شکلهای گوناگون پراکنده گشت. حتی نویسندگان یونانی مانند پلوتارک نیز شیفته این داستان شدند و آنرا در کتابهای خود آوردند.شایان ذکر است که داستان "سنگ شاباکا " الگوی نام گذاری شاباک(از بخش های سازمان موساد) اسرائیل می شود!!!.
داستانی که زاده شد به اسطوره «هوروس فرزند ازیریس»، «هوروس و ست» و ... نامدار گشت و ماجرای آن انتقام جویی هوروس از ست بود که ازیریس پادشاه قانونی را کشت و بر جایش نشست و سرانجام هوروس فرزند ازیریس او را نابود ساخت و پادشاه مصر شد.
چنین اسطوره هایی که در میان مردمان کهن بسیاری دیده می شود، به گونه ای در پیوند با نبرد کیهانی روشنایی و تاریکی بود. هوروس خدای آسمان که با خورشید و روشنایی یکسان انگاشته می شد با ست خدای تاریکی و بدی به نبرد پرداخت. چنین اسطوره ای چنان در مصر و حتی در بیرون از مصر پراکنده شد که داستانهای گوناگونی در پیوند با آن نوشتند و برای هوروس نمادهای ویژه آفریدند.
هوروس که در یک داستان پسر ازیریس بود «هوروس کوچکتر» و در داستانی دیگر که برادر ازیریس پنداشته شد «هوروس بزرگتر» نامیده شد. در شهر «لتوپولیس» (Letopolos) نزدیک ممفیس او را مردی با سر شاهین و فرزند همان هاتور می دانستند. در مصر بالا نیز همچنین.
در شهر «شدنو» (Shedenu) در مصر پایین او را به همان شکل کهن خود «هوروس با دو چشم» می نامیدند. پس چنان شد که او را زمانی با سیاره کیوان یکی دانسته او را «هوروس گاو نر» خوانده و زمانی با پندار درباره جنگ و پیروزی او را با سیاره بهرام یکسان دانسته او را «هوروس سرخ» نامیدند. زمانی نیز او سیاره برجیس و «هوروس آشکار کننده رازها» خوانده می شد. شگفت انگیز است که در اسطوره های مصری چندین هوروس را می بینیم و اینکه در یک داستان دو تن همزمان با نام هوروس پدیدار می شوند که نشان از پراکندگی و گوناگونی و آمیزش اسطوره ها دارد و جای صد افسوس برای کسانی که در عصر حاضر دنباله رو این تخیلات و خرافات هستند.
چنین بود که از روزگار دیرین نگاره خورشید بالدار، چشم جهان بین، ماری که به دور خود حلقه زده است (مار ایارت )، رازآمیزی ایزیس و... در مصر زاده شد. در برخی نگاره ها «خپرا» (همان سوسک بیابانی) که نماد خورشید بامدادی بود در میان بالهای هوروس دیده شد و در بسیاری از نگاره های دیگر خدای شاهین را در هنگامیکه در اوج آسمان نیمروز بود به همراه دایره خورشید (آتن) نمایش داده آنرا «دایره بالدار) نامیدند.با گذر زمان و ورود بنی اسرائیل و سکونتشان در مصر یهودیان بیابان گرد ، شگفت زده از تمدن و عظمت مصر باستان مسحور و لا یعقل این اسطوره ها و داستان ها را به همراه خود به سرزمین های دیگر بردند و حتی آنرا در کتب آسمانی خود نیز گنجاندند و کابالا آیین پیشگویی و جادوگری یهود شکل گرفت.
آخرالزمان، جنگ جهانی سوم ؛ و ائتلاف صليب و صهيون و وهابيت
فرامسونری جهاني خودش را براي سال 2007 آماده كرده بود و حتي «آقاي جرج دبليو بوش» براي واقعه آرماگدون، آخرالزمان 2007 آماده كرده بود و بودجه 700 ميليارد دلاري را براي اين موضوع اختصاص داده بود. حتي اشغال عراق و حضور در عراق به همين منظور اتفاق افتاد و آن را مقدمه براي واقعه آرماگدون مي دانستند چند سالي است كه از طريق رسانه هاي پرقدرت سينما ، ماهواره ، اينترنت دارند اعلام مي كنند آخرالزمان در سال 2012 صورت خواهد گرفت و در حال حاضر در تدارك اين ماجرجويي هستند كه شاسي اين جريان را در واقع فشار دهند. «رونالد ريگان» كه رييس جمهور اسبق آمريكا ميگفت: من آرزو ميكنم اولين كسي باشم كه شاسي جنگ آرماگدوني را فشار ميدهم!
«آقای اسماعيل شفعي سروستاني» مهدویتپژوه کشور، در گفتگو با برنامهی "تا جمعهی ظهور" در راديو معارف گفت: حضور هم زمان سه جريان ائتلاف صليب، صهيون و مفتيهاي وهابي در عراق و افغانستان و هم نوايي آنان در جنگ سياسي و فرهنگي عليه ايران اسلامي نشانگر اشتراك آنان در هدايت فتنهها و آشوبهاي داخلي ايران و جهان اسلام است.
آنچه در پی میآید چکیدهای از سخنان ایشان است:
آخر الزمان و اکوپلتیک
پرده برداري از بسياري از ابهامات در عرصه سياسي تصميم سازي هاي سران ائتلاف صليب و صهيون در ايران و حتي فعاليتهاي هسته اي توليد مسلسل صدها فيلم سينمايي و مستند با موضوع آخرالزمان و پايان دنيا و حتي پا فشاري براي ماندن در منطقه مهمي همچون عراق و بحران سازي در شرق اسلامي بدون اين رويكرد ممكن نيست.
بدون لحاظ كردن اخبار آخر الزمان و اکوپلتیک ارائه هرگونه تحليل سياسي اجتماعي و حتي آثار فرهنگي- هنري ناقص و قابل نقد است. از همين طريق است كه جايگاه مباحث مهدوي و فرهنگ انتظار شناخته مي شود و قدرش مشخص مي شود و چنانكه از همين مجرا تكليف فردي و اجتماعي منتظران معلوم ميشود.
فراماسونری جهانی
پوشيده نيست كه فراماسون جهاني سكان هدايت سياست ، اقتصاد و فرهنگ جهان را در اختيار خود دارد و آماده مي شود طي حادثه بزرگي دست ساز حكومت جهاني خود را اعلام كند البته براي آن شتاب وعجله زايد الوصفي دارد
سير تدريجي لیبرالیزه و سکولاریزه كردن فرهنگ وتمدن جهان كه (در واقع ترجمه آن لامذهبي و لاابالي گري است ) با توسعه تدريجي آن قواي باقي مانده فرهنگي وتمدن اقوام را چنان به مضمحل و در فرهنگ غرب مستحيل كرده است كه بدون هيچ مزاحمت و مقاومت جهان در يك نقطه عطف به تأسيس حكومت جهاني اشرار يهود مي رسيم.
حكومت جهاني اشرار يهود مسيحيت غرب را تباه كرد و از طريق الگو قراردادن جهان غرب به جان شرق افتاد تا جاي كه امروز شرق و غربي وجود ندارد .جهان يكپارچه و فرهنگ واحد است ؛ «مارشال مك لوهان» جهان را به دهكده اي تشبيه كرد كه در اين دهكده جهاني يك كدخدا بيشتر نمي خواهد.
ابتدا فراماسون جهاني مسيحيت را سكولاريزه كرد آموزه هاي آن را زميني و پس از طي فرآيندي مسيحيان را فاسد كرد. از اين راه به جان تمام فرهنگ ها و تمدنهاي افتاد آنان را مستعمره خود كرد و با سم مهلك فرهنگي از درون تمدنها غرب وشرق را پوسانده اند كه مستعد فرهنگ جهاني شده اند به عبارتي الان اين فرهنگ، فرهنگ جهاني شده است.
در طي دو جنگ اول ودوم پايه هاي حكومت جهاني برقرار شد به اين روش كه پس از جنگ جهاني اول جامعه ملل را با پيشنهاد «ويلسون» فراماسيون آمريكايي بنا شد و به بهانه حفاظت از صلح بخشي از اختيارات حكومتهاي ملي و منطقه اي را گرفت بعد از جنگ دوم جهاني نيز سازمان ملل متحد ، انقلاب سوسياليستي چين و كانون ملي يهوديان را در فلسطين تاسيس كردند از اينجا بخش بزرگتري از اختيارات جهان را اخذ كردند و منشور اين سازمان را در 1945 به امضا رساندند. طي قرن بيستم از طريق سازمان ملل متحد و اقمارش ، نه تنها سياست خودشان را بر جهان تحميل كردند كه باقي مانده فرهنگيها و تمام صورتهاي تمدني غير غربي را بر انداختند .
فرهنگ و تمدن نمادین
قرن بيستم قرن توسعه خط توليد فرهنگ و نماد فرهنگي و تمدني است يعني قرن همسان سازي است .ساكنان جهان در تمام مناسبات فردي و اجتماعي خود يكسان شدند همه انسانها به مدد وسايل مدرن و رسانه ها به اندازه هم از اخبار جهان مطلع مي شوند به اندازه هم حساسيت نشان مي دهند، غمگين مي شوند و در يك سير تدريجي جهاني سازي اقتصاد فرهنگ و سياست جهان را در سكوت و مردم جهان را در غفلت فرو برد است و وضعي ايجاد كرده است كه گويي آنان به فردوس يا بهشت مطلوب خودشان مي رساند
در شرايطي كه بر سر قبر فرهنگ ها و تمدنها شرقي شمع روشن ميكنند در موزهها و كلاسهاي درس تاريخ از تمدن و فرهنگ شرقي ياد مي كنند. شرقي ها با موزه هايشان پز مي دهند و از فرهنگشان حرف مي زنند و آنان باقي مانده هاي فرهنگ وتمدن خودشان را تبديل به ابزاري براي جلب توريسم كردند و كسب دلار كردند.
نبايد فراموش كرد طي 400 سال كه از همه احكام آسماني روي برگرداندن و سلطه جويي كردند جهان مستعد بحرانهاي بسيار بزرگ در همه حيطه ها شد . درست در همين اثنا كه گمان مي شد كه همه چيز بر وفق مراد آنان براي ايجاد حكومت جهاني است يك اتفاق كه مانند فنر آنان را از جا بلند كرد پرقدرت و بسيار جدي در مقابل آن ايستاد جريان ماسوني فهميد ديگر با سلاح ضديت با مذهب جلوي اين سونامي بزرگ را نمي تواند بگيرد اين جريان جهان را بسوي مذهب فرا ميخواند.
فراماسونری جهانی ؛ نیاز به بحران و جنگ جهانی سوم
فراماسون جهاني گمان كردند كه الان است كه دودمانشان بر باد رود بر بال مذهب و موضوع آخرالزمان گرايي سوار شدند و شروع كردند به اعلام اين مطلب كه جنگ سوم جهاني نزديك است و اين كه آخرالزمان فرارسيده و جهان در حال نابودي است مخصوصا سينما نقش عمده اي در ايجاد اين جريان داشته و دارد حتي در كشور خودمان مردم از اين مطلب صحبت ميكنند. اين جماعت در حال حاضر نيازمند بحران سازي بزرگي هستند يعني چيزي در حد جنگ جهاني سوم و دنبال بهانه براي ايجاد آن هستند.
جنگ جهاني سوم بخش سوم همان سناريوي است كه در جنگ جهاني اول و دوم اينها شروع كرده بودند و طي يك فرايندي و در اوج يك بحران فراگير در حالي كه مردم در ميانه بحران مايوس هستند ناجي و منجي مورد نظر خودشان را به ميدان بياورند و با نفي همه قدرتها و حكومتهاي ملي و منطقهاي حكومت فراماسوني جهان را كه حكومت اشرار يهود است بر كل جهان تحميل كنند.
اين آخرين برگ بازي ابليس براي اغوا جوامع بشري است كه شايد مطلع باشيد كه اساسا اينها شيطانپرست هستند و خداي كه حتي اسمش را (god ) خطاب مي كنند منظور آنان در واقع چيزي جز شيطان نيست توسل تمسك به شيطان و عمل از طريق سحر و جادو نيست.
فرامسونری جهاني خودش را براي سال 2007 آماده كرده بود و حتي «آقاي جرج دبليو بوش» براي واقعه آرماگدون، آخرالزمان 2007 آماده كرده بود و بودجه 700 ميليارد دلاري را براي اين موضوع اختصاص داده بود. حتي اشغال عراق و حضور در عراق به همين منظور اتفاق افتاد و آن را مقدمه براي واقعه آرماگدون مي دانستند چند سالي است كه از طريق رسانه هاي پرقدرت سينما ، ماهواره ، اينترنت دارند اعلام مي كنند آخرالزمان در سال 2012 صورت خواهد گرفت و در حال حاضر در تدارك اين ماجرجويي هستند كه شاسي اين جريان را در واقع فشار دهند. «رونالد ريگان» كه رييس جمهور اسبق آمريكا ميگفت: من آرزو ميكنم اولين كسي باشم كه شاسي جنگ آرماگدوني را فشار ميدهم!
مشروعیتبخشی به حکومت جهانی ماسونی
سه جريان به ظاهر مذهبي سعي در مشروعيت بخشيدن به اين تشكيل حكومت جهاني دارند:
1. مبلغان اوانجليسي كه فرمان اشغال عراق را صادر كردند و در حال تحريك آمريكا براي ورود به جنگ با ايران اسلامي هستند به بهانه زمينهسازي جنگ آرماگدون و نزول اجلال حضرت عيسي (ع) !
2. خاخامهاي صهيونيست كه با مشروعيت بخشيدن به اشغال و توسل به آيات تحريف شده تورات فرمان كشتار مسلمانان را صادر مي كنند و اين جريان توسعه طلب را مشروعيت ميدهند.
3. مفتيهاي وهابي؛ که عامل دست فراماسون جهاني براي همسويي و همراهي با غرب است . به همين خاطر اينان بر طبل كشتار شيعيان ميكوبند.
اين سه جريان تبليغي ـ مذهبي پشت سر ماجراي آخرالزماني ائتلاف صليب وصهيون است. حضور همزمان اين سه جريان و عواملشان در عراق و افغانستان هم نوايي آنان در جنگ سياسي وفرهنگي عليه ايران اسلامي اشتراك آنان در هدايت مشکلات و آشوبهاي داخلي ايران و جهان اسلام را نميتوان دست كم گرفت و بالاخره حمايت اين سه جريان از رسانه ها و رسانهسازاني كه امروزه بازار را از آثار خودشان انباشتهاند.
فراماسونها و رژیم رضاخانی
" .... فروغی به عنوان یك مهره و عامل بلكه به عنوان یك سیاست پرداز بسیار عمل كرد.... فروغی حلقه واسطه نسل كهن فراماسونهای عهد قاجار " ملكمها و مشیرالدولهها " با فراماسونهای نسل بعد بود. او در رأس حلقهای از متفكران و برجستگان فراماسونری ایران ... روح فراماسونری را ، از طریق اهرم حكومت و سیاست ، در كالبد فرهنگ جدید ایران ، كه در دوران پهلوی شكل گرفت دمید....
نخستین جنگ جهانی را باید جنگ گسترده و همه جانبه جهانخواران بر ضد اسلام دانست، استكبار جهانی كه در آز چیرگی بر اندوختههای بیكران كشورهای اسلامی میسوخت در هر گامی خود را با رویارویی ، كارشكنی ، سنگ اندازی و مبارزه بنیادی علمای اسلام روبرو میدید. از این رو ،دریافته بود كه با حاكمیت مكتب اسلام در منطقه خاورمیانه و توانمندی علما و روحانیون در سرزمین پهناور اسلامی ، چیرگی بر منابع سرشار و اندوختههای بیشمار این منطقه ناشدنی است. رویارویی علما با بنیاد سازمان فراماسونری درایران ، قرار داد رویتر امتیاز نامه رژی ، كجروی جنبش مشروطه و قرارداد 1286 (1907) و ... این حقیقت را برای آنان در عینیت روشن میكرد. از این ور جهانخواران بر آن شدند كه از هر سو بر جهان اسلام بتازند و ریشه اسلام را از بیخ و بن درآورند.
در نخستین جنگ جهانی در سال 1292 بخش بزرگی از سرزمین پهناور اسلامی در اشغال استكبار جهانی درآمد ،استعمار انگلیس سرزمینهای بینالنهرین (عراق )،اردن ،فلسطین و كانال سوئز را اشغال كرد و فرانسه نیز بر شامات و لبنان و جبل عامل تاخت و آن منطقه را به تصرف خود درآورد.
جهانخوران در پی اشغال سرزمینهای اسلامی، بیدرنگ بر آن شدند كه نقشههای زیر را در جهان اسلام پیاده كنند:
هرگز اجازه ندهند دیگر سرزمین پهناوری در زیر پرچم اسلام قرار بگیرد.
با تبلیغات استكباری و گسترش فساد ، فحشا و فرهنگ فاسد غرب در سرزمینهای اسلامی ملتها را از اسلام دور كنند،از علما جدا سازند و از مساجد بیزار نمایند.
علما و روحانیون مجاهد و آگاهی را كه مانند كوه در برابر آز استعماری آنان ایستادهاند از شهر و دیارشان آواره سازند و به نقطههای دیگری تبعید كنند. از این رو ، تنها در سال 1300 شمسی ، استعمار انگلیس حدود سی تن از مراجع و علمای بلند پایه نجف را به ایران و حجاز تبعید كرد. 1
پایگاهی استعماری در قلب سرزمینهای اسلامی پدید آورند و از این راه ملتهای عرب و مسلمان را با فتنه درگیری و آتش جنگ همیشگی روبرو كنند و رخصت خیزش و جنبش برای آزادی استقلال و بازگشت به فرهنگ اسلامی به آنان ندهند. از این رو صهیونیست ها را به سوی سرزمین فلسطین گسیل داشتند و آن مركز مقدس را به پایگاه نظامی خود ، به نام " اسرائیل " بدل كردند.
در كشورهای اسلامی و عربی به كودتاهای ضد مردمی دست زده عناصری سرسپرده و خودفروخته و بیاراده را كه جز خدمتگزاری به جهانخواران و انجام مأموریتهای واگذار شده از سوی آنان ، برای خود هدفی و اندیشهای ندارند بر تخت سلطنت و ریاست بنشانند و به دست آنان برنامه اسلام زدایی ژرف و گستردهای را در كشورهای اسلامی پیاده كنند.
از این رو از نخستین جنگ جهانی ، زمانی نگذشته بود كه مهرهای بیاراده استعمار یكی پس از دیگری در كشورهای اسلامی بر سر كار آمدند. رضا خان میرپنج ،بیفرهنگ و بیسواد در سال 1299 در ایران به كودتا دست زد . مصطفی كمال در سال 1302 در تركیه زمام كشور را در دست گرفت. ابن سعود بیفرهنگ و بیابانگرد در سال 1303 در سرزمین حجاز بر تخت سلطنت نشست و همزمان با او ، خاندان هاشمی در عراق و اردن به قدرت رسیدند. . رضاخان نیز در سال 1304 رسما بر تخت سلطنت نشست . و هر كدام از آنان مأموریت سنگینی برای اسلام زدایی و از میان بردن علما و روحانیون در دست داشتند كه بیدرنگ به انجام آن پرداختند.
كودتای رضا خانی، در گروه سدهای تلاش و كوشش مرموزانه و شبانه روزی فراماسونری و ماسونا در ایران بود كه با ترفندها و شگردهای اهریمنی استعماری خود ، پیوسته در ناتوانی علما و روحانیون كوشیدند و برای شكستن شخصیت و اعتبار آنان از هیچ خیانت و جنایتی فرو گذار نكردند. برخی از علما و روحانیون را با "انگها" و برچسبها در میان مردم به زیر سؤال بردند و از توانمدی آنان كاستند و برخی را گذشته از برچسبها و نسبتها و ترور شخصیتی ، ترور فیزیكی كردند و به شهادت رسانیدند و شماری را از راه جو سازی و دروغ پراكنی رویاروی یكدیگر قرار دادند و به كشمكشهای درونی كشاندند و در كنار این گونه دسیسهها و نیرنگها با پراكندن كتابها گمراه كننده به شكل زیركانه و نادیدنی در راه ناتوانی علما و روحانیون ضد استعماری و ضد استبدادی پرداختند و بدینسان راه را برای بر سر كار آوردن رضا خان قلدر و نوكر مآب هموار كردند و كودتای شوم و نكبت بار اسفند 1299 را به وسیله سید ضیاء فراهم ساختند و از این راه بزرگترین ضربه را بر اسلام ، استقلال ایران و جامعه روحانیت وارد كردند . به دنبال این كودتای سیاه، سید حسن مدرس و شیخ حسین یزدی دستگیر و در پادگان قزاقها زندانی و در پی آن به قزوین تبعید شدند و تا پایان عمر دولت سیدضیاءدر قزوین زندانی بودند.
انگیزه ماسونها از نشاندن رضا خان میرپنج و بی فرهنگ بر تخت شاهی گذشته از بازكردن دروازههای كشور به روی جهانخواران و بیگانگان یورشی خونبار به مراكز اسلام و روحانی بود كه تنها به دست عناصری بیمایه بیاراده و سر سپرده میتوانست انجام پذیرد و رضاخان برای انجام چنین مأموریت ننگینی سر از پا نمیشناخت .
در آستانه كودتای رضاخانی ، شهید مجاهد سید حسن مدرس، در خانه ملت مورد بی حرمتی و اهانت قرار گرفت و یكی از ماسونا به نام حسین بهرامی (احیاالسلطنه )به دستور محمد بیرجندی (تدین )سیلی بر گوش او نواخت و زد و خورد با خالصی زاده را نیز تدین شخصا انجام داد و رضا خان نیز با پشتیبانی این روشنفكران ماسونی به شیخ مهدی واعظ كه در سرسرای مجلس شواری ملی روی چهارپایهای ایستاده بود و بر ضد او سخنرانی میكرد ، یورش برد و با شلا ق به او بیحرمتی كرد.
بیتردید اگر روشنفكران ماسونی همانند تقیزاده محمد بیرجندی (تدین ) ،سلیمان میرزا اسكندری، یعقوبزاده و ... رویاروی مدرس نمیایستادند و بر ضد او كارشكنی نمیكردند، رضا خان نمیتوانست از " اصطبل " انگلیسیها سر درآورد و بر تخت شاهی نشیند و خون ملت ایران را در شیشهاند. اصولا كودتای رضاخان در گرو نیم قرن خیانت این " روشنفكران " به اسلام و ایران بود.
"روشنفكرن "كه با نیش قلم خود نتوانسته بودند مأموریت خو را برای از بیخ و بن برآوردن ریشه اسلام و روحانیت به انجام برسانند بر آن شدند كه این مأموریت را با سرنیزه رضاخانی به پایان برند.
از این رو ،بیپروا در كنار رضا خان ایستادند و سرنیزه او را جلا بخشیدند و همه آنان كه با "ایسم" های گوناگون بازیگر میدان بودند چه آنان كه زیر عنوان "سوسیالیسم "سینه میزدند و چه آنان كه زیر نام "ناسیونالیسم " نان میخوردند و چه آنانكه به نام: آزادی ، دموكراسی و مساوات بساطی به راه انداخته بودند، یك دست پشت سر رضاخان ایستادند و در راه رسیدن او به تخت شاهی در ایران و استواری رژیم او از هیچ خیانتی فرو گذار نكردند.
از كوششهای " روشنفكران " و فراماسونها در راه رسانیدن رضاخان به سلطنت و سواركردند او بر گرده ملت پدیدآوردند كمیتهای به ریاست رضاخان بود ،در این كمیته كه به شكل پنهانی و در نیمههای شب برگزار میشد، راههای به بار نشاندن توطئه كودتا و پیاده كردن نقشه شوم بیگانگان مورد ارزیابی قرار میگرفت ! بنا بر گزارشی:
" .... اعضای این كمیته عبارت بودند از "رضاخان پهلوی ،سید محمد تدین، سلیمان میرزا اسكندری ناصر ندامایی ، سید محمد صادق طباطبایی ،میرزا كریم خان رشتی ، سرلشكر خدایار خان ، دبیر اعظم بهرامی ،امانآلله خان اردلان (حاج عزالممالك )،زینالعابدین رهنما .
محل انعقاد این كمیته خانه شخصی سردار سپه بود و جلسات در ساعت 4 بعد از نیمه شب كه در زمستان نیم ساعت پیش از اذان صبح بود تشكیل میگردید....
در همین جلسه و در میان همین جماعت تمام حوادث تغییرات ایران نو و تغییرات قاجاریه و غیره .... مورد مذاكره قرار میگرفت و سپس طبق آن عمل میشد. افراد این كمیته در روز اول تشكیل آن دست اتحاد و یگانگی را در حلقه تسبیح دست خود اعلیحضرت فقید بهم دادند كه در هدف اصلی این گروه كه تغییر سلسله قاجاریه و ایجاد ایران نو باشد تا آخرین سرحد امكان وفادار و مصمم باشند...."
یكی از " روشنفكرن " ماسونی به نام یحیی دولتآبادی ،از روی خیانتهای خود و شماری از "روشنفكران " در مورد همكای با رضاخان در راه رسیدن او به سلطنت این گونه پرده برمیدارد:
" ... روزی یكی از تجار تجدد خواه كه مدتی در خارجه بوده است و اكنون در تهران میان تجار عنوانی دارد و با سردار سپه نیز بیربط نمیباشد، نزد نگارنده آمده برای سردار سپه دلسوزی مینماید و این شخص میخواهد خدمتی به وطنش كرده باشد اما دشمنانش برای او سخت اسباب چینی میكنند... گفتم سردار سپه باید یك مجلس مشاوره خصوصی داشته باشد و با مشورت كار بكند، گفت اشخاصی را كه برای این كار مناسب میدانید نام ببرید ... نگارنده نام پانزده نفر از رجال دولت را نوشته به او میدهد و بعد از دو روز از طرف سردار سپه به طور خصوصی هشت نفر از آن اشخاص به خانه او دعوت میشوند... شش نفر از این هشت نفر را از میان منفردین از نمایندگان مجلس انتخاب میكند به شرح ذیل:
میرزا حسن خان مستوفی الممالك ،میرزا حسن خان مشیرالدوله دكتر محمدخان مصدق السلطنه ،آقا سید حسن تقیزاده ،میرزا حسن خان علاء و نگارنده . دو نفر را هم از رجال دولت خارج مجلس بر این شش نفر میافزاید و آنها مهدی قلی خان هدایت مخبرالسلطنه و میرزا علی خان فروغی ذكاءالملك هستند.
سردار سپه در مجلس اول نطق متینی میكند در لزوم خاتمه دادن به اوضاع ناهنجار گذشته و شروع به اصلاحات اساسی تقاضا مینماید با این مجمع جلسههای مرتبی داشته باشد و هر چه میكند با شور آنها بكند... این مجلس هر چند روز یك مرتبه در خانه یكی از اعضاء شبانه منعقد میشود و چند ساعت طول میكشد....و گاهی هم در آخر شبها در منزل خودش مجلس منعقد میگردد... "
در پی كودتای سیاه رضاخانی و دستیابی او به تاج و تخت نیز ، روشنفكران با همه نیرو و توان در خدمت آن رژیم پلیسی قرار گرفتند.
اصولا كودتای رضاخانی به دست " روشنفكر" خود باختهای به نام سید ضیاء طباطبایی ، مدیر روزنامه "رعد " كه از مهرههای سرسپرده انگلستان بود، انجام گرفت . این كودتای سیاه با پذیره همه جانبه "روشنفكران " شاعر ،ملی گرا و نویسنده روبرو شد.
ملك الشعراءبهار در سلام نوروزی 1305 رضا شاه را این گونه ستایش كرد:
پادشاه مدح و ثنا میكنم! هر چه كنی بنده دعا میكنم!
تیغ كجت چون از پی نظم خاست! هر كجییی بود بدو گشت راست!
روی نكوی تو در جنت است! هر كه تو را دید زغم راحت است!
و در پایان برای آنكه مورد عفو ملوكانه قرار گیرد ،چنین سرود:
بنده خطایی ننمودم و گر كردهام ای شاه زمن در گذر!
این شاعر "روشنفكر " برای توان بخشیدن به رضاخان در راه اسلام زدایی ، تاریخ گذشته ایران را نیز برای او به "زیور طبع " ! میكشد و درباره پیروزی اسلام بر استبداد سیاه ساسانی این گونه نوحه سرایی میكند:
بست عرب دست عجم را زپشت هرچه توانست از آن قوم كشت
پس مغول آمد كتشان بسته دید تیغ كشید و سرشان را برید
عشقی نیز در یكی از سرودههای خویش ، كودتای رضاخانی را این گونه ستایش میكند"
ندانم این طبیب اجتماعی را چه درمان بود كاز صد سال زخم مهلك این قوم درمان شد!
در دوران حكومت سیاه رضاخان نیز این " روشنفكران"، قلم و اندیشه خود را در راه استواری خیانتها و جنایتهای او به كار گرفتند و او را در از میان بردن همه آزادیهای فردی و اجتماعی، برقراری رژیم پلیسی ، بستن قراردادهای استعماری ،چیره ساختن جهانخواران بر سرمایههای سرشار ایران و از میان بردن استقلال كشور ، یاری و مدد كردند.
"روشنفكران " وفادار به رژیم پلیسی رضاخان مانند سلیمان میرزا اسكندری ، علیاكبر داور ،اللهیار صالح ، محمدعلی فرغی ، ابوالحسن فروغی ،حسین علاء ، تیمور تاش ،دشتی ،بهرمایم ( دبیر اعظم) ، تقیزاده ،امیراحمدی ،سید محمد تدین، زین العابدین رهنما و ... نه تنا با قلم ،اندیشه و همه توان خود، رضاخان را در آزادی كشی و میهن فروشی یاری بخشیدند بلكه در راه اسلام زدایی از میان بردن عالمان اسلامی و پراكندن فرهنگ غربی از هیچ خیانتی فرو گذار نكردند.
قلم به دستان و نویسندگان این گروه در رواج فرهنگ غربی و گسترش ایدئولوژی رسمی رژیم رضاخانی و اصول شاهنشاهی ، به نگارش كتابها و روزنامهها دست زدند و رضاخان را " احیاكننده مجد و عظمت شاهنشاهی باستان ، ناجی ایران و وارث تخت و تاج كان " خواندند و از دوران باستان و شكوه فرهنگی هخامنشیان و ساسانیان داستانها نوشتند و ستایشها كردند و در برابر ،فرهنگ و تمدن ایران اسلامی را به ریشخند گرفتند و خوار شمردند و به غرب زدایی و درحقیقت اسلام زدایی ریشهای و زیركانهای دست زدند و در راه گسترش فرهنگ شاهنشاهی تا آنجا پیش رفتند كه آوردهاند :
" ... ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی ) مأموریت یافت تا یك فلسفه جدید عرفانی ، به سبك هگل ،تدوین كند و همانگونه كه هگل سلطنت پروس را عالیترین تجلی " ایده مطلق " میدانست او نیز چنین كند و شاید مثلا با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به ویژه حكمت اشراق ) شاهنشاهی ایران را تحقق نورالانوار بنمایاند..."
محمدعلی فروغی كه یكی از " روشنفكران " ماسونی بود، در گسترش فرهنگ غربی و " ایدئولوژی شاهنشاهی " نقش به سزایی داشت:
" .... فروغی به عنوان یك مهره و عامل بلكه به عنوان یك سیاست پرداز بسیار عمل كرد.... فروغی حلقه واسطه نسل كهن فراماسونهای عهد قاجار " ملكمها و مشیرالدولهها " با فراماسونهای نسل بعد بود. او در رأس حلقهای از متفكران و برجستگان فراماسونری ایران ... روح فراماسونری را ، از طریق اهرم حكومت و سیاست ، در كالبد فرهنگ جدید ایران ، كه در دوران پهلوی شكل گرفت دمید....
فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان ،تمامی عناصر ایدئولوژی "شوونیسم شاهنشاهی " و " باستان گرایی" را كه بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در برداشت او در نطق خود رضاخان میرپنج را پادشاهی پاك زاد و ایران نژاد و "وارث تاج و تخت كیان " و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان خواند... انتخاب نام " پهلوی " نیز ابتكار فروغی بود و بعدها پهلوی های بسیاری مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضا خان حتی در عرصه نام نیز یگانه و بی همتا بماند!"
" روشنفكران " ماسونی برای رویارویی با سالم تنها با "باستان گرایی " و گسترش فرهنگ غربی و " ایدئولوژی شاهنشاهی "بسنده نكردند بلكه گاهی با رواج دادن آیین زرتشتی ،بابیگیری ،صوفیگری ،شیخیگری ، بیبندو باری و اندیشههای ناسیونالیستی ،اومانیستی ،تحمیل بیحجابی ،برپایی عشرتكده ،كلوپهای شبانه و گسترش فساد و فحشا در میان جوانان كوشیدند كه برنامه اسلام زدایی را توان ببخشند و تودههای مسلمان را از اسلام و روحانیون وارسته دور كنند.
كینه و دشمنی برخی از "روشنفكران " با اسلام تا آن پایه بود كه از شكست رژیم ساسانی در برابر اسلام و از میان رفتن " نظام شاهنشاهی " در ایران به سوك نشستند و گریه و زاری كردند!
امام در سخنرانی 11/6/1359 خود از این سوگورای "روشنفكران "در دوران رضا خان این گونه یادكرده است:
"... در زمان این شخص نالایق (رضاخان ) كه مملكت ما را به تباهی كشاند.. در روزنامهها به پیغمبر سب كردند.. و آن دولتمردان مجلس درست كردند و در آنجا از پیروزی اسلام بر كفر انتقاد كردند و این روشنفكرها دستمالها را درآوردند و گریه كردند كه اسلام بر شاه ایران ،شاه آن وقت ایران غلبه كرده است شعر ایشان شعر گفتند نویسندگانشان نوشتند و گویندگانشان گفتند..."
جلال آل احمد نیز از آن روزگار سیاه و شگردهای " روشنفكران "در راه اسلام زدایی چنین یاد كرده است:
" .... در آن دوره بیست ساله از ادبیات گرفته تا معماری و از مدرسه گرفته تا دانشگاه همه مشغول زردتشتی بازی و هخامنشی بازی بودند. یادم است در همان ایام كمپانی داروساز بایر آلمان نقشه ایرانی چاپ كرده بود به شكل زن جوان بیمار در بستر خوابیده و لابد مام میهن ! سر در آغوش شاه وقت گذاشته و كوروش و داریوش و اردشیر و دیگر اهل آن قبیله از طاق آسما پایین آمده ، كنار درگاه (یعنی بحر خزر )به عیادتش و چه فروهری در بالا سایه افكن بر تمام مجلس عیادت و چه شمشیری به كمر هر یك از حضرات با چه قبضهها و چه زرق و برقها و منگولهها ،این جوری بود ه حتی آسپرین بایر را با لعاب كوروش و داریوش و زردتشت فرو میدادیم
از میان "روشنفكران " ماسونی كه در راه بار نشاندن دسیسه انگلیس برای كودتای سیاه در ایران و به قدرت رسیدن رضاخان و استواری رژیم او نقش به سزایی داشتند ، یكی شاهزاده سلیمان میرزا است.
سلیمان میرزا یكی از اعضای مجمع فراماسونری "آدمیت " است. این مجمع در پی مبارزه علما با فراموشخانه، از سوی میرزا ملكم خان به میرزا عباسقلی خان قزوینی ( معروف به آدمیت ) سپرده شد . اعضای این مجمع 12 تن بودند كه یكی از آنان سلیمان میرزا بود.
درباره این مجمع نوشتهاند:
" ... از جامع آدمیت هم سخنی به كوتاه باید گفت از آن رو كه به یك معنی فراموشخانه ملكم به شمار میآید... كسان دیگری نیز در جامع آدمیت بودند كه شیوه سیاسی دیگری پیش گرفتند مانند میرزا محمودخان احتشام السلطنه سلیمان میرزا و ... "
نامبرده در سال 1325 ه.ق از سوی عباسقلی خان مأمور تشكیل شعبهای از مجمع آدمیت در كرمانشاه شد و این مأموریت را به درستی به پایان رسانید او دیر زمانی رهبری حزب دموكرات و سوسیالیست را نیز بر دوش داشت .
آورده اند آنگاه كه به مدرس خبر رسید كه احمد شاه در انتخابات دوره پنجم به درباریان خود سپرده بود كه به شاهزاده سلیمان میرزا، رأی بدهند، اظهار داشت : " پادشاهی كه به حزب سوسیالیست رأی بدهد منعزل است"
سلیمان میرزا چنانكه پیشتر آوده شد در نشستهای پنهانی كه رضاخان برای برنامه ریزی و دسیسه چینی در راه پیاده كردن نقشه كودتا با دستیاران خود داشت رسما شركت میكرد و رضا خان را برای دست زدن به كودتا یاری میداد.
سلیمان میرزا طبق پیمان خود با رضاخان تا واپسین روز سلطنت نامبرده در كنار او ایستاد و او را یاری كرد و به او وفادار بود. طبری نوشته است:
" ... جز كسانی بود كه در همه موارد خواه در جنبش جمهوری به نام رضاخان و خواه به هنگام سلطنت او جزءاكثریت رأی مثبت داد... "
نامبرده در نخستین كابینه رضاخان در سال 1302 شمسی وزیر معارف شد، چند دوره نیز به نمایندگی در مجلس شورای ملی برگزیده گردید و در برههای به ریاست امور مركز در وزارت داخله منصوب شد.
در زندگینامه او آوردهاند:
" ... نامبرده شاه زادهای بود هوچی ، لجوج ،از خودراضی ،بیسواد و عوام فریب و مخصوصا در وزارت فرهنگ خوب امتحان نداد بلكه از خود خیلی جلفی بروز داد و یكی از حرفهایش این بود كه میگفت من وزیر چهل هزار سر نیزه هستم و چنین و چنان میكنم و اشخاصی كه بر او وارد میشدند اگر به او "شاه زاده سوسیالیست " تعظیم غرایی نمیكردند و به وی خیلی كرنش و احترام نمیگذاشتند بسیار بدش میآمد و آن شخص را مورد تنفر شدید خود قرار میداد و اگر عضو وزارتخانه بود او را از كار بركنار میكرد... "
این شاهزاده " ماسونی " هم پیمان رضا خان و همكار او در سركوبی آزاداندیشان و راست قامتان در دوران سیاه سلطنت پهلوی ،در پس سقوط این دیكتاتور در شهریور 20 یكباره رنگ عوض كرد و از بنیانگذاران حزب توده شد. نوشتهاند:
" ... به هنگام آغاز فعالیت حزب توده سلیمان میرزا (سلیمان محسن اسكندری ) البته بدون داشتن عنوان "دبیر كل " (زیرا چنین عنوانی در آیین نامه حزب نبود) در حزب حق امضاء داشت و عملا رهبر حزب توده شمرده میشد..."
نیز آوردهاند:
"... سلیمان میرزا رهبر حزب دموكرات ، بعدها رهبر حزب توده ایران شد هر چند كه این حزب همه گونه رابطه را با دموكرات انكار كرد و مبدأ حزب توده را اجتماعیون عامین میداند، در حالی كه حزب دموكرات ادامه همان حزب بود"
بدین گونه آشكار میشود كه حزب توده نیز ریشه در فراماسونری و گروههای وابسته به استعمار انگلیس در دوران مشروطه داشته است.
پی نوشت ها:
1- مانند سید ابوالحسن اصفهانی ، شیخ عبدالكریم حائری یزدی ، میرزا حسین نائینی ، سید حسین طباطبایی قمی ،حاج آقا جواد صاحب جواهر ،خالصی و...
2 -بازتاب توفان زای مردم در برابر این برخورد ناروا با مدرس ،از این بیتی كه در آن روزها سروده شده است، به درستی روشن میشود:
از این سیلی و لایت پرصدا شد دكاكین بسته و غوغا به پا شد
3- مكی ، حسین تاریخ بیست ساله ایران ، ج2 ، ص 383
4- پیشین ،ج 6 ،نشر ناشر ،1362 ، ص 220
5- دولتابادی ،یحیی . حیات یحیی ،ج 4 ،انتشارات فردوسی ، 1362 ، چاپ چهارم ،ص 324-325
6- دیوان بهار ، ج 2، ص 143
7- نویسنده كتاب "سفرنامه خوزستان"
8 - ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ،" خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست " ،انتشارات اطلاعات ،دهه فجر 1367 ، ج2 ، ص 44
9- پیشین ، ص 125
10- در خدمت و خیانت روشنفكران چاپ سوم از انتشارات رواق ،ص 325
11- سلیمان میرزا محسن اسندری ،پسر كفیل الدوله ،پسر محمد طاهر میرزا ،پسر اسكندر میرزا ،پسر ششم عباس میرزای نایب السلطنه ، پسر فتحعلیشاه است.
12- كتیرایی ، محمود . فراماسونری درایران ،ص 83
13- مكی ، حسین . تاریخ بیست ساله ایران ، ج 5 ، ص 50
14- در این باره به صفحه 84 این كتاب برگردید.
15- طبری ، احسان . گژ راهه ، ص 13
16- بامداد،مهدی . شرح حال رجال ایران ،ج 2 ، ص 112
17- طبری ،احسان . كژ راهه ، ص 17
18- اتحادیه ، منصوره . پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت ، ص 240