-
مسلماً ماناي پيشين ، مركز اقتصادي و فرهنگي حكومت ماد بود . اين ناحيه از ديگر نواحي ماد از لحاظ اقتصادي پررونق تر بود و در آن ، آبادترين كشتزارها و بيشه ها وجود داشت .
مبناي اقتصاد مانا را دامپروري و گله داري تشكيل مي داد . مانايي ها در خلق آثار هنري ، در زمينه معماري و فلزكاري وسفالگري و به ويژه آثار تزيين طلا و آجرهاي نقش دار ، از اعتبار و هنروالايي برخوردار بودند . تاكنون ، در سه محل با انجام كاوشهاي باستان شناسي آثار با ارزشي كه به نام مانايي شهرت دارد به دست آمده است . اين سه محل ، عبارت اند از: زيويه ، حسنلو وقلايچي . قلعه زيويه در 54 كيلومتري جنوب شرقي سقز و در شمال روستايي به همين نام ، حسنلو در 9 كيلومتري شمال شرقي نقده و 12 كيلومتري جنوب غربي درياچه اوروميه و قلايچي در حومه بوكان واقع شده اند.
آثار هنري پرارزش و مشهور به دست آمده در زيويه و حسنلو ، از نظر نشان دادن پيشرفتهاي خيره كننده فرهنگ و تمدن فلات ايران در هزاره اول ق.م. داراي اهميتي بنيادين هستند . كاوشهاي انجام شده چند سال اخير در قلايچي و به دست آمدن بنايي كه به احتمال نيايشگاه مردم منطقه بوده است ، از نظر بيان ارزشهاي هنر معماري ، از جمله كاربرد آجرهاي نقش دار گوناگون، حكايت از تواناييهاي آفرينش هنري ساكنان بخش غربي ايران در هزاره اول ق.م. دارد. در حقيقت ، اين شيوه را از تمدن كهن تري در فلات، ( ايلاميان ) به ارث برده و آن را به اوج شكوفايي رسانده بودند .
دولت مانا دردهه نخست سده هفتم ق.م. جزئي از دولت بزرگ ماد به شمار مي رفت . دو گروه ديگر يعني سكاها و سيمري ها از نظر نژادي و زباني ، با مادها از يك بن و ريشه بودند . در حال حاضر با توجه به اطلاعات كمي كه در دست داريم ، غير ممكن است بتوانيم مادي ها را از سكايي ها و سيمري ها جدا نماييم . زيرا فرهنگ و تمدن اين اقوام كاملا" به هم بستگي داشته است . اين عقيده را هر تسفلد پس از مطالعه نقوش برجسته تخت جمشيد اظهار كرد و از آن دفاع نموده ، ولي امروزه ما با كمال اطمينان مي توانيم آن را بيان كنيم .
شكل گيري پادشاهي ماد
از رهبر تشكيل دهنده اتحاديه طايفه هاي مادي ، با نامهاي " ديااكو" ، " ديوك " و يا " دياكو " ياد شده است . او با حمايت گسترده مردم منطقه، توفيق يافت تا از مجموعه سرزمينهاي كه بر هر يك رئيس و شاهكي حكومت مي راند در فاصله 788 ق.م. و به اعتبار ديگر 767 تا 745 ق.م. در منطقه وسيعي كه شامل ماد كوچك ، مركزي و شرقي مي شد، دولتي را پي ريزي كند كه در قرن هفتم پيش از ميلاد تا دو دهه آغازين قرن ششم ق.م. بزرگترين پادشاهي نيرومند زمان گردد.
مدت زماني پس از شكست دياكو از سارگن شاه آشور ، فرزند و جانشين او كه نامش به گونه هاي مختلفي ، چون فرورتيش ، خشتريته ، كشتريتي وفرائورتس ياد شده است ، قدرت رهبري رابه دست گرفت ودر 3-672 ق.م. در برابر آشوريها به پا خاست . حدود دو دهه بعد ، بر اثر قدرت طلبي رهبران سكاهاي آريايي در جهت كسب مقام رهبري اتحاديه و منطقه ، نزديك يك ربع قرن ، يعني 652 تا 585 ق.م. با توانمندي به ساماندهي حكومت و جذب دولتهاي مختلف كوچك وبزرگ پرداخت كه در واقع ميتوان او را نقش آفرين دوران گسترش و شكل گيري پادشاهي ماد به شمار آورد . بنابر قول هرودوت، او طي نبردي سران سكاييان را به اطاعت وادار كرد ( در حدودسالهاي 613 و 612 ق.م. ). دولت ماناي تا قبل از 610ق.م. سلطنت كياكسار را به رسميت شناخت و خود جزئي از دولت ماد گرديد . دولت اورارتو نيز در آغاز دهه آخر قرن هفتم ق.م. رهبري كياكسار را پذيرفت و جزئي از كشور ماد گرديد . هم در زمان هوخشتره ( كياكسار )، سرزمين پارس به بخشي از سرزمينهاي دولت بزرگ ماد ، تبديل گرديد و هوخشتره فرمانروايي پارس را بر عهده كمبوجيه پدر گوروش بزرگ واگذاشت. به اعتباري ، لوح سيمين " آريارمنه " در همين زمان به وسيله هوخشتره به هگمتانه - پايتخت مادها - انتقال يافت . همزمان با اين رويدادهاي مهم و فراهم آمدن موجبات شكل گيري دولت بزرگ ماد ، با پيوستن اتحاديه هاي طايفه أي و دولتهاي كوچك و بزرگ مستقر در فلات ايران كه از هبستگيهاي فرهنگي ديرينه برخوردار بودند ، هوخشتره زمان را براي در هم شكستن حكومت م***** و خونريزآشور كه طي چند قرن با يورشهاي پي در پي ، به ويرانگري و كشتارهاي وحشتناك در بخش وسيعي از فلات پرداخته بود ، مناسب ديد . از مدتي پيش ، ميان بابل و آشور درگيريهاي صورت گرفته بود ، ولي بابلي ها كاري از پيش نبرده بودند . با توجه به تمامي زمينه ها ، كياكسار نيروهاي خود را با عبوراز گردنه هاي زاگرس به ايالت " آراپخاي " بالاتر از نينوا ، رسانيد و بعد از تسخير شهر " طربيس " از دجله گذشت و تا شهر مشهور " آشور " پيش راند و آن را به تصرف در آورد . پس از آن ، بابلي ها دولت ماد را در آستانه در هم شكستن قطعي آشور ديدند ، بر اساس توافقهاي پيشين ، به ياري مادها آمدند و با هم به محاصره " نينوا " پرداختند . در ماه اوت 612 پيش از ميلاد ، نينوا سقوط كرد و به دوران حكومت خشن ترين قدرت زمان ، پايان داده شد.
-
سقوط نينوا و از ميان برداشته شدن دولت آشور ، از جمله رويدادهايي است كه مورد استقبال فراوان همه ساكنان سرزمينهاي مجاور آن كشور كه لطمه هاي بسيار از آن ديده بودند ، قرار گرفت .
كياكسار براي آنكه بار ديگر آشور سربلند نكند ، بازمانده نيروهاي آشوري را كه به "حران " رفته بودند، در هم كوفت و در نتيجه سراسر بين النهرين شمالي و تمامي كشور آشور و از جمله ، ناحيه سيرو - مدي يا " سوريه - ماد " را به كشور ماد ملحق گردانيد.
هوخشتره بعد از پيروزي درخشان برآشور ، به سوي غرب راند و با دولت ليدي ( Lydia ) مدت پنج سال به نبرد پرداخت . سرانجام ، بر اثر پادرمياني بخت نصر پادشاه بابل ميان دو دولت صلح برقرار گرديدو رود قزل ايرماق با " هاليس " به عنوان مرز دو كشور و به عبارتي ، غربي ترين مرز پادشاهي ماد تعيين شده . در اين هنگام مادها از جنوب غربي با كشور بابل هم مرز بودند و از سوي شمال ، سراسر سرزمين " وان " يا ارمنستان جزئي از كشور ماد به شمار مي رفت.
هرودوت ( در مجله يكم ، بند 104 ) يادآور شده است كه " خاك ماد " با سرزمين " ساسپيريان " ( يعني قبايل ايبري و گرجي ) هم مرز بود. در مورد سرزمين " كادوسيان " و " ماردان " يا گيلان و مازندران و نيز ايلام ، برخي از مورخان با شك و ترديد سخن گفته اند، در حالي كه در نوشته هاي كهن به پيوستگي آنها با ماد اشاره شده است . از جمله " كتزياس " درباره كادوسي ها اشاره دارد كه آنان تا كمي به پايان دوران دولت ماد ، جزيي از آن كشور بوده اند . در مورد ايلام نيز بايد گفت كه سرزمين مزبور ، دست كم بعد از سقوط قدرت آشور نمي توانسته است به صورت مستقل باقي مانده و جزيي از سرزمين ماد نشده باشد.
ديا كونوف در بحث مربوط به ساتراپهاي دولت ماد در عهد آستياك ( فرزند هوخشتره ) سرزمينهاي زير را نيز ، افزون بر آنچه گفته شده ، به عنوان ساتراپهايي از كشور ماد ياد مي كند :
- در نگيانا و كارمان و ميكيان (شامل سيستان، كرمان وبخشي از مكران وغرب افغانستان تا خط هرات - قندهار )
- ناحيه " پاريكانيان و حبشيان آسيايي " يا مكران بلوچستان كنوني .
- پارت وهيركانيه ، مسلما" ، آره يا وسغديانا به احتمال ولي گمان نمي رود تماما، و خوارزم به ظن بسيار ضعيف .
هرودوت به تسخير اين سرزمينها توسط فرورتيش اشاره دارد . از اين رو مي توان به ظن قوي گفت كه حدود ماد از طرف مشرق تا " باختر " وجيحون امتداد داشته است .
مباني سياسي - فرهنگي پايه گذاري دولت ماد
از بعد سياسي ، يكي از عوامل عمده پيدايش اتحاديه ماد و سپس دولت و بالاخره تشكيل پادشاهي ماد را مي توان در *****گريهاي ويرانگرانه آشور جستجو كرد. هرودوت ، اهميت ويژه اي به جنبش ضد آشوري مردم ماد در حدود 672 ق.م. به رهبري " فرورتيش " داده و گفته است: مادها براي احراز آزادي ، مبارزه را آغاز و در اين راه به قدري تلاش و سرسختي كردند كه سرانجام توانستند يوغ قيادت آشور را براندازند و خود را آزاد و مستقل سازند .
-
بسياري از آثار تمدني منسوب به دولتهايي كه مدت زماني در قالب پادشاهي ماد در كنار هم قرار گرفتند، از جمله آثار قلعه سازي و شهرسازي آنان ، بازتاب شرايط سياسي - اجتماعي كمابيش يكساني است كه بر سراسر منطقه حاكم بوده است. تكيه بر جنبه هاي دفاعي قلعه ها و ايجاد " قلعه - شهرها " براي دفاع در برابر مهاجمان، از ويژگيهاي عمده و همسان بيشتر جايگاههاي شناخته شده، دست كم از نيمه هزاره دوم ق.م. به بعد است. شكل گيري دولت مقتدر پادشاهي ماد با شركت دولتها و اتحاديه هاي طوايف خود مختار مستقر در قلمروهاي معين بدون خونريزيها و ويرانگريهاي شديد، حكايت از آن دارد كه بجز رهبران اتحاديه ها و مقامهاي سياسي و حكومتي دولتها كه به حفظ قدرت خود علاقه مند بودند، ساكنان آن سرزمينها از يك سو به دليل پيوندهاي فرهنگي با يكديگر و از سوي ديگر ، به منظور پايان بخشيدن به درگيريهاي پي در پي در منطقه ، به وحدت با هم تمايل داشتند و از ايجاد يك دولت ماد توانا با مشاركت خود ، استقبال مي كردند . چنانكه جز در چند مورد كوچك ، از زمان تشكيل دولت بزرگ ماد تا پايان دوران هخامنشي ، ديگر شاهد خيزشهاي تجزيه طلبانه در پادشاهي ماد و هخامنشي نيستيم . در آن شرايط ( زمان ادغام پادشاهيها و دولتهاي كوچك و متوسط در دولت ماد ) عامه مردم به طور كلي از استقرار يك قدرت مركزي توانمند هواداري مي كردند .
از نظر فرهنگي ، فرهنگ دوران مادي را مي توان حاصل تكوين و تكامل فرهنگي دانست كه از گذشته دور در بخش وسيعي از سرزمين فلات به نشو و نما پرداخت كه نمودهاي آن ، دست كم از هزاره سوم ق.م. تا دوران ماد ، در جاي جاي آن ديده مي شود. به دليل پيوند و همساني ميان نمودهاي يكديگر در ارتباط بوده و در جريان داد و ستدها و گاه برخوردها ، بر هم تاثير گذارده و ديدگاههايشان به يكديگر نزديك و نزديكتر گرديده است ، تا جايي كه سرانجام مجموعه آفريده هايشان به صورت پيامي مشترك درآمده است .
ژرژكنتنو در برسيهاي مربوط به ريشه نژادي ساكنان هزاره سوم ق.م. در منطقه غرب فلات بدين مطلب اشاره دارد كه در" هزاره سوم پيش از ميلاد ، از همان اراضي سرد آسياي مركزي ، موج ديگري از مهاجران به راه افتاد كه آنان را آريايي يا هند و ايراني لقب داده اند ."
ريچارد فراي در همين باره اظهار مي دارد : دسته هاي از جنگاوران آريايي ( پيش از فرارسيدن گروههاي عمده آرياها كه در خاور نزديك در هزاره دوم پيش از ميلاد بنيان پادشاهي مي گذاردند ) به اين سرزمين راه يافته بودند . گويي كه اين پيشتازان آريايي در جمعيت بومي مغرب فلات و دشت بين النهرين مستحيل شدند تابعدها با فرارسيدن گروههاي بزرگ ايرانيان ،اين سرزمينها ايراني شدند .
ذكر اين نقل قولها، بدان جهت است كه ذهن را متوجه جنبه هاي پيوستگي نژادي اين مردم كرده باشيم . بايد توجه داشت كه مربوط ساختن بررسي تمدن و فرهنگ ايران دوران ماد با بحث هاي مربوط به نژاد شناسي و زبان شناسي در پيوند با قوم ماد و ديگر اقوام منطقه، با توجه به اختلاف نظرها و دردست نبودن آگاهي هاي كافي ، گام نهادن در راهي سنگلاخ خواهد بود . بنابر اين، اشاره به اين دو نظريه ذكر شده فقط به اين علت است تا يادآور شويم كه عوامل همگن بسياري از ديرگاه در اين منطقه وسيع در كنارهم سبب شده است تا مردم بخشهاي مختلف ، در كار آفرينش فرهنگ منطقه خويش ، از ديدي نزديك و همسان با همسايگان خود برخوردار باشند. نتيجه آنكه مجموع اين پاره فرهنگهاي منطقه اي ، كليتي يگانه رامي نماياند.
-
نگاهي به جايگاههاي باستان شناسي كاوش شده در آسياي مركزي تا بخشهاي شمال شرقي ، مركزي و غرب ايران كنوني ، به گونه اي چشمگير معرف پيوند فرهنگي ميان عمده اين جايگاهها از هزاره پنجم پيش از ميلاد به بعد مي باشند. يافته ها و بررسيهاي مربوط به هزاره اول ق.م. در جايگاههايي چون "تخت قباد" در ساحل راست آمودريا حصار ، سيلك ، خوروين ، كلاردشت و املش ، ناحيه لرستان ، گودين تپه ، نوشيجان ، حسنلو ، زيويه، سقز، قلايچي ، و... به گونه اي روشن و گويا معرف آن است كه فرهنگ معروف به تمدن مادي ، از آغاز هزاره اول ق.م. در تمامي اين جايگاهها - باوجود فاصله زياد از هم - با شباهتها و همسانيهاي بسيار، شكل گرفته و روند تكامل ارزشمندي را پيموده است . " گيرشمن " در بحث شكل گيري تمدن مادي ، اين چنين اظهار نظر مي كند " هنر سيلك و بعد از آن ، هنر خوروين و حسنلو و املش و لرستان جزه لاينفك اين فرهنگ و تمدن جديدند " . وي همچنين درباره گنجينه جيحون كه در ساحل آمودريا به دست آمده است، چنين مي نويسد : " در اينجا ، هنر مادي موضوع اصلي نقوش مجالس است و نفوذ هنرهاي مختلف ، روي آن پيوند شده است ".
ويژگيهاي دولت و تمدن ماد
از نظر نام و عنوان ، اين درست است كه شاهنشاهي بزرگ ماد دوراني طولاني نپاييد و جاي خود رابه شاهنشاهي هخامنشي سپرده، ولي نكته بسيار مهم آنكه شاهنشاهي هخامنشي چيزي جزه تداوم دولت و تمدن مادي نبود . همان اقوام و همان مردم ، روندي راكه برگزيده بودند با پويايي و رشد بيشتر تداوم بخشيدند و در پهنه اي بسيار وسيع ، آن را تا پايه بزرگترين شاهنشاهي شناخته شده جهان، اعتبار بخشيدند.
عمده ترين ويژگي دولت ماد را مي توان در توفيق ساماندهي و ايجاد دولتي بزرگ از مجموعه دولتها و اتحاديه هاي طايفه اي مستقلي دانست كه با وجود همسانيها و نزديكيها و پيوندهاي چشمگير فرهنگي ، تا آن زمان در يك واحد با هم پيوند سياسي - سازماني نيافته بودند . وجود جنگ قدرت ميان دولتهاي مزبور ، هيچ گاه به عنوان درگيري " دولت - ملت " هاي مختلف شناخته نشده و از تمامي آنها ، به عنوان دولتهاي كه هر يك بخشي از سرزمين ايران بزرگ و مردم آن را در بر داشته اند ياد شده است . بنابر اين ، پايه گذاري دولت بزرگ ماد را بايد به عنوان مهمترين رويداد در تاريخ ايران به شمارآورد .رويدادي كه موجب گرديد تا نخستين دولت بر پايه " وحدت ملي " اقوام مختلف ساكن فلات ايران با مشتركات و پيوندهاي فرهنگي ، استقرار يابد . بر اساس چنان شرايطي بود كه دولت ماد امكان آن را يافت تا در كار ايجاد سازماني گسترده و دقيق و متكي بر نهادهاي قدرتمند در زمينه هاي سياسي - اقتصادي - نظامي توفيق يابد و با الهام از ساختار كل جامعه و باورهاي مردم ، اصول و قوانين بسياري براي ايجاد نظم و استقرار عدالت و تنظيم روابط اجتماعي در ابعاد مختلف ، پايه ريزي كند . آنچه دولت ماد پايه گذارد ، در سده هاي مختلف پس از آن نيز همچنان مورد قبول و پا بر جاماند. دياكونوف با توجه به كتيبه داريوش اول در بيستون ، نشان مي دهد كه نه تنها سازمان دولتي ، بلكه سازمان اجتماعي پارس نيز تحت نفوذ شديد نظامات مادي ها بوده است . عمده ترين ويژگي دوران ماد را مي توان به چگونگي فرهنگ و تمدن آن مربوط دانست . فرهنگ و تمدني توانا و پويا و با هويت كه تبلور سير فرهنگي چند هزار ساله فلات را ، مي توان در آن شاهد بود . فرهنگ و تمدني منسجم و توانا كه در عين در برگفتن تمامي پاره فرهنگهاي منسوب به دولتهاي مختلف مستقر در فلات - پيش از استقرار پادشاهي ماد - در مجموعه بيان كننده ساختار پيكري يگانه بود. و توانست تا پايان دوران هخامنشي ، به سير خود ادامه دهد .
هخامنشيان
-
کوروش کبـيـر
تخت جمشيـد
با طلوع دولت هخانشي كه به وسيله كوروش کبير پارسي از خاندان معروف بنياد گرديد (حدود 550 ق.م) ، ايران در صحنه تاريخ جهاني نقش فعال و تعيين كننده أي يافت . همچنين ، اين دولت منشاء و مركز يك تمدن و فرهنگ ممتاز آسيايي و جهاني دنياي باستان شناخته شد.
كوروش کبير، پادشاه سرزمين انشان (انزان ، در حدود شوش نواحي ايلام جنوبي) و سر كرده سلحشور و محبوب طوايف پارسه (پارس) كه قلمرو او و پدرانش در آن ايام تابع حكومت پادشاهان خاندان ديااكو محسوب مي شد، با شورش بر ضد آستياگ و پيروزي بر او ، هگمتانه (اكباتان ، همدان) را گرفت (549 ق.م.) . وي ، خزاين و ذخاير تختگاه ماد را هم وفق روايت يك كتيبه بابلي ، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروايي طوايف ماد در ايران خاتمه داد .
غلبه سريع او بر قلمرو ماد كه بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد ، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگراني شد . كوروش براي مقابله با اتحاديه اي كه با شركت ليديه ، بابل و مصر بر ضد او در حال شكل گرفتن بود ، خود را ناچار به درگيري با آنها يافت .
پس از آن ، بلافاصله با سرعتي بي نظير، به جلوگيري از هجوم كرزوس پادشاه ليديه ، كه با عجله عازم ***** به مرزهاي ايران بود ، پرداخت . در جنگ ، كرزوس مغلوب شد و سارديس (اسپرده ، سارد) پايتخت او به دست كوروش افتاد (546ق.م.). اين پيروزي ، آسياي صغير را هم برقلمرو وي افزود (549 ق.م.) اما ، قبل از درگيري با بابل و ظاهرا" براي آنكه هنگام لشكر كشي به بين النهرين مانند آنچه براي هووخ شتره ، پادشاه ماد ، در هنگام عزيمتش به جنگ با آشور پيش آمد، دچار حمله سكاها نشود ، چندي در نواحي شرقي فلات به بسط قدرت و تامين حدود پرداخت . بالاخره ، با عبور از دجله حمله به بابل را آغاز كرد و تقريبا" بدون جنگ آن را فتح كرد (538 ق.م.) با فتح بابل ، سرزمينهاي آشور و سوريه و فلسطين هم كه جزو قلمرونبونيد- پادشاه بابل - بود نيز ، به تصرف كوروش در آمد . اما، در گيريهايي كه در نواحي شرقي كشور در حوالي گرگان و اراضي بين درياچه خزر و درياچه آرال براي او پيش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (529 ق.م.) ، او را از اقدام به لشكر كشي به مصر ، كه در گذشته با ليديه و بابل برضد وي هم پيمان شده بودند ، مانع گشت .
پسرش ، كمبوجيه اين مهم را انجام داد (525 ق.م.) وبدين گونه ، مصر و قورنا (سيرنائيك) در شمال آفريقا هم جزو قلمرو هخامنشي ها در آمد و شاهنشاهي پارسي ها به وسعت فوق العاده اي كه در تمام دنياي باستان بي سابقه بود، رسيد . بالاخره ، داريوش اول (معروف به كبير) كه بعد از مدت كوتاهي (521 ق.م.) با ايجاد امنيت ، احداث شبكه هاي ارتباطي ، وضع قوانين و تنظيم ترتيبات مربوط به ماليات عادلانه ، به اين دولت كه در واقع ميراث كوروش بود ، تمركز و تحرك واستحكامي قابل دوام بخشيد. معهذا ، لشكر كشيهايي كه داريوش در مرزهاي غربي و شمال شاهنشاهي كرد وبيشتر ناظر به تامين وحدت و تماميت آن بود ، در آسياي صغير و يونان با مقاومتهايي مواجه گرديد (499 ق.م.) كه حل آن از طريق نظامي، براي وي ممكن نگشت (490 ق.م.).
پسرش ، خشايارشا هم كه بعد از او به سلطنت رسيد (486 ق.م.) در رفع اين مقاومتها (480 ق.م.) كه از عدم تفاهم بين حيات يوناني و اصول حكومت شرقي ناشي مي شد، توفيقي حاصل نكرد. حتي بعد از خشايارشا (465 ق.م.) هم . اين سوءتفاهم بين ايران با شهرهاي يونان مدتها ادامه يافت .
معهذا جانشينان ديگر داريوش و از جمله كساني چون داريوش دوم (404 - 423 ق.م.) و اردشير دوم (358 - 404 ق.م.) كه هيچ يك ذره اي از لياقت و كارداني او را هم نداشتند، در حل سياسي اين مساله و حفظ سيادت ايران در نواحي شرقي و مديترانه ، دچار مشكلي نشدند. حتي شورش مصر بر ضد ساتراپ ايراني خود (415 ق.م) ، كه يك چند آن سرزمين را از ايران جدا كرد ، و واقعه بازگشت ده هزار چريك يوناني از ايران (401 ق.م.) كه نشانه ضعف نظامي ايران در آن ايام بود، تماميت شاهنشاهي ايران را متزلزل نكرد . به همين دليل، نظامات داريوش بزرگ و تدابير سياسي بعضي ساتراپهاي ايراني كه مشاوران پادشاهان بودند ، همچنان حافظ وحدت و تماميت قلمرو هخامنشي باقي ماند.
-
اين قلمرو وسيع كه از حدود جيحون و سند تا مصر و درياي اژه را در بر مي گرفت ، در عهد داريوش شامل تقسيمات اداري منظمي بالغ بر بيست استان (هرودوت) يا بيشتر (كتيبه ها) بود كه در هر استان (خشتره = شهر) يك ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والي عهده دار امور كشوري بود . با آنكه اين والي بر تمام امور مربوط به استان نظارت فايق داشت ، فرمانده پادگان استان و نگهبان ارگ آن تحت حكم وي نبودند . به اين ترتيب ، ساتراپ با وجود اقتدار بالنسبه نا محدود ، همواره تحت نظارت پادشاه قرار داشت و فكر يا غيگري براي او ، چندان قابل اجرا به نظر نمي رسد . حكم و اراده پادشاه هم در سراسر اين استانها قانون محسوب مي شد و مطاع بود .
اقوام تابع هم با آنكه در اديان و عقايد و رسوم خود محدوديتي نداشتند، در ضابطه تبعيت از حكم پادشاه، به حفظ وحدت و تماميت شاهنشاهي متعهد بودند . نمونه اين تعهد ، از همكاري آنان در كار بناي كاخ داريوش در شوش پيداست . لوحه هاي گلي بازمانده از آن پادشاه ، نقش صنعتگران اين اقوام و مصالح سرزمينهاي آنان را در ايجاد اين كاخ به ياد مي آورد .
نام سرزمينهاي تابع ، در كتيبه اي متعلق به مقبره داريوش كه در نقش رستم مي باشد ، به تفصيل اين گونه آمده است : ماد ، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت) ، هري ب و (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم، زرنگ ، آراخوزيا (رخج ، افغانستان جنوبي تاقندهار) ، ثته گوش (پنجاب) ، گنداره (كابل ، پيشاور) ، هندوش (سند) ، سكاهوم وركه ر(سكاهاي ماوراي جيحون) ، سگاتيگره خود (سكاهاي تيز خود ، ماوراي سيحون) ، بابل ، آشور ، عربستان ، مودرايه (مصر) ، ارمينه (ارمن)، كته په توك (كاپادوكيه ،بخش شرقي آسياي صغير)، سپرد (سارد ، ليديه در مغرب آسياي صغير)، يئونه (ايونيا ، يونانيان آسياي صغير)، سكايه تردريا (سكاهاي آن سوي دريا : كريمه ، دانوب) ، سكودر (مقدونيه)، يئونه تك برا (يونانيان سپردار: تراكيه ، تراس)، پوتيه (سومالي)، كوشيا (كوش حبشه) ، مكيه (طرابلس غرب ، برقه) ، كرخا (كارتاژ ، قرطاجنه يا كاريه در آسياي صغير) . ر
در بين اين نامها ، ظاهرا " سرزمينهاي هم بود كه ساتراپ جداگانه نداشت و به وسيله ساتراپ استان مجاور يا نزديك اداره مي شد . لوحه أي نيز در شوش به دست آمده است كه به داريوش تعلق دارد و نام كشورهاي تابع را - با اندك تفاوت - تقريبا " همانند آنچه در كتيبه نقش رستم او آمده است ياد ميكند. فهرست ديگري را هرودوت (تواريخ 3 : 98 - 89) نقل مي كند كه بعضي اطلاعات جالب توجه را كه درباره مقدار وترتيب ماليات اين نواحي ، به دست مي دهد . البته ، اين اطلاعات معلومات مندرج در كتيبه ها را نيز تكميل مي كند . همچنين ، تجديد نظرهايي را هم كه ظاهرا" گه گاه در تقسيمات اداري كشور مي بايد پيش آمده باشد ، ارائه مي دهد .
در يك كتيبه مربوط به تخت جمشيد نيز كه به نظر مي رسد متعلق به مقبره يكي از پادشاهان هخامنشي و به احتمال قوي اردشير دوم (حدود 358 ق.م.) باشد ، فهرست اقوام تابع شاهنشاهي ، اين گونه آمده است : پارسي ، مادي ، خوزي ، پارتي ، هروي ، باختري ، سغدي ، خوارزمي ، اهل زرنگ ، اهل رخج ، ثته گوشي ، گندهاري ، هندي ، (اهل سند) ،سكايي هومه ورك ، سكايي تيز خود ، بابلي ، آشوري ، عرب، مصري ، ارمني ، اهل كاپادوكيه ، اهل سارد ، پوتي ، كوشي ، كرخايي . اينكه نام اقوام تابع در اين ايام كه فقط بيست و هشت سال با كشته شدن داريوش سوم و انقراض هخامنشي ها 330 (ق.م.) فاصله دارد، با آنچه در كتيبه مقبره داريوش در نقش رستم درباره سرزمينهاي تابع وي آمده است ، تقريبا" تفاوتي ندارد ، نشان مي دهد كه هخامنشي ها تا پايان دوران فرمانروايي وحدت و تماميت قلمرو خود را حفظ كرده اند . حتي ، قراين حاكي از آن است كه در پايان عهد اردشير سوم (338 ق.م.) چند سالي قبل از سقوطشاهنشاهي پارس ، دولت هخامنشي به مراتب قوي تر ، منسجم تر و منظم تر از پايان عهد خشايارشا بوده است .
-
شكست داريوش سوم (330 - 336 ق.م.) از اسكندر هم - غير از مهارت جنگي فاتح مقدوني - جدايي قسمتي از سپاه که خود را يوناني مي دانستند از سپاه داريوش سوم که منجر به شکست او و سقوط امپراطوري هخامنشي شد.
مدت دوام شاهنشاهي هخامنشي ، دويست و سي سال بود. فرمانروايي آنان در قلمرو شاهنشاهي - به خصوص در اوايل عهد - موجب توسعه فلاحت ، تامين تجارت و حتي تشويق تحقيقات علمي و جغرافيايي نيز بوده است . مباني اخلاقي اين شاهنشاهي نيز به خصوص در عهد كساني مانند كوروش کبیر و داريوش بزرگ متضمن احترام به عقايد اقوام تابع و حمايت از ضعفا در مقابل اقويا بوده است ، از لحاظ تاريخي جالب توجه است . بيانيه معروف كوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان يك نمونه ازمباني حقوق بشر در عهد باستان تلقي كرده اند . که امروزه بر سر در سازمان ملل، بعنوان کتيبه حقوق بشر نصب شده است.
کوروش کبـيـر
ويدئوي پاسارگاد
کوروش ( سيروس در انگليـسي، و کوروس در يوناني ) در تاريخ يکي از چهرهاي شاخص شناخته شده است. موفـقـيت او در شکل گيري امپراطوري هخامنشي، نـتـيجه و آميزه اي از هوشياري و مهارتهاي او در ديـپـلماسي و نظامي گري؛ و همچـنـين خلق و خوي او و داشتن دانايي و درايت کامل او از کشور بود. ايرانـيان او را " پدر " ؛ و يونانـيان، با آنکه کوروش کشور آنها را گرفته بود، او را مانند يک مرد قانونگذار و قانون نگر مي ديدند؛ و يهوديان به او مانند يک روحاني مقدس احترام مي گذاشتـند.
آرمانها و ايده آل هاي او بسيار بالا بود؛ و به هيچ کس اجازه و حق قانونگذاري نمي داد مگر اينکه آن کس از لحاظ توانمندي از آنچه که دارد بالاتر باشد. از لحاظ يک رئيـس و مدير و مجري، فراست و بـيـنش زيادي داشت، و خودش را يک شخص باهوش و معـقول نشان داده بود و در نـتـيجه ميتوانست راحتر از جهانگشايان گذشته قانون بگذارد.
انسانـيـت او مساوي بود با آزادي با افتخار، که همين باعـث مي شد که او مردم را در يک سطح نگاه کند، که همين شخصيـت او باعـث شد که بقيه شاهان هم به او نگاه کرده و دنـباله رو او شوند.
تاريخ حتي از اين هم فراتر رفتـه و به او لقب هايي مانند نابغـه، سياستمدار، مدير و رهبر تمام مردها، و اولين مُبلغ و متخصص در فن لشکر کشي و تدابـيـر جنگي داده است. کوروش براستي و حقيـقـتاً که لياقت دريافت کلمه " کبـيـر " را دارد.
کوروش کبـير بعـد از پـيروزي بر آستـياگ، آخرين پادشاه ماد، در 550 قبل از ميلاد به قدرت رسيد. بعـد از چندين پـيروزي بر پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني )، کروسيوس، در 546 قبل از ميلاد، و بعـد از موفـقـيت يک رشته عـمليات جنگي بر عـليه بابل در 539 قبل از ميلاد، کوروش بـنـياد يک امپراطوري عـظيم را گذاشت؛ که از درياي مديـترانه در غـرب شروع و تا شرق ايران، و از شمال از درياي سياه تا به کشورهاي عـربي بود.
-
کوروش در سال 530 قبل از ميلاد در جنگي که در شمال شرقي امپراطوري اش داشت، کشته شد تمام خواسته هاي مردم را که انگار به او الهام شده بود انجام مي داد و هر کسي آرزو داشت که در امپراطوري او زندگي کند ".
افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش کبـيـر
هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است. از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد. موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند.
بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد. کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است. مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت. پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد. بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد.
بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد. اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است.
کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد. يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند. او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد. پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند. موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند. آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است. بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد. به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد. بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد.
هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد. هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت. سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند. او بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد. موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند. کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.
-
چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است.
شرح تاريخي
پايـه گذار رژيم سلطـنـتي هخامنـشي شخصي بود به نام " هخامنش "، پرنس قـبايل پاسارگاد که پايـتخـتـش هم به نام او اسم گرفت، که ويرانه هاي آن هنوز هم وجود دارد و نشانگر دوره کوروش بزرگ است. هيچ کس بطـور کامل نمي تواند بگويد که هخامنشيان بعـد از کدام سلسله اسم گرفته شد. اما اين حقـيـقـت که حافظه او که بايد احترام زيادي به آن گذاشت، قبايل پارسي را بصورت يک ملت درآورد قـبل از آنکه در گذر تاريخ از بـيـن بروند. پسر او " تيـس پس " از موقـعـيـت بي دفاعي ايلام استفاده کرده و آنجا را تصرف کرد و " آشور بانـيال " را از تخت بزير کشيد. و لقب پادشاه، پادشاه انشان، را بر روي خود گذاشت. بمجرد مرگ او يکي از پسرانش در " انشان " موفـق شد و بـقـيه در پارس.
همانطور که در جدول بالا نشان داده شد اين طبـقه بـندي از دو خط بالا شروع شده و مرجع آن کتـيـبه داريوش در بـيـستون است:
" هشت پادشاه از نـژاد من قبل از من بوده اند، و من نهميـن پادشاه هستم و تمام ما در اين دو خط همگي پادشاه بوده ايم ".
کوروش که از نوادگان پادشاهان گذشته است، در واقع بايد کوروش دوم نام گيرد که اسم بـعـد از پـدر بزرگ خود برده است. او بخودش به چشم يک پادشاه انشان نگاه مي کند و خودش را متعـلق به فرمانروايان فارسي مي داند، اما کوروش از طرف مادري هم به درجه پادشاهان مي رسيد چونکه مادرش دختر آستياک آخرين پادشاه هخامنشي بود.
مطابق با گفته هرودوت، آخرين، آخرين فرمانرواي ماد، آستياک ( سلطنت از سال 585 - 550 قبل از ميلاد ) در تاريخ 549 قبل از ميلاد از کوروش شکست خورد و اکباتان پايتخت او در سال 550 قبل از ميلاد فتح شد.
تاريخه " نابونيداس " داستاني را تعـريف مي کند که بدين شرح است :
سپاهي که او براي جنگـيدن با کوروش جمع کرده بود به تاخت بسوي او مي رفـتـند. براي آستـياگ رفـتن بسوي کوروش براي جنگ با سپاهش مانند اين بود که، چونکه سپاه آستياگ از او متـنـفر بودند و مي خواستـند که طغـيان کنند، سپاه خود را براي اوببرد. کوروش شهر اکباتان را با تمام طلا و نقره و تمام چيزهايش گرفت.
بدين گونه کوروش فرمانرواي ماد و پارس شد. ما هـنوز هم مطمـعـاً نـيستـيم که کوروش کي بر تخت سلطـنت پارس نـشست. ممکن است بعـد از فـتح اکباتان از او خواسته شده باشد که بر تخت سلطـنت پارس هم تکيه کند.
چند سال بعـد، کروسيـوس، پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني ) ( که بسيار ثروتمند بود ) تصـميم گرفت که از موقعـيت پـيش آمده در ايران استفاده کرده و با عـوض شدن رژيم در ايران به آنجا حمله کرده و سرزميـنهايي را گرفته و قلمرو خودش کند. او از رود " هاليس " که در گذشته مرز بـيـن کشور ليدي و ماد بود گذشت و وارد ايران شد. کوروش بعـد از پي بردن به اين موضوع شتابان بسوي باختر(غرب) رفـته و بعـد از مواجه شدن با نـيروي کروسيوس آنها را بزور بـيرون رانده و آنها به " سارديس " پايتخت ليدي مراجعـت کردند. کروسيوس بقدري شتابزده عـقب نـشيني کرد که فکر نميکرد سپاه ايران را پشت سر دارد، و فکر مي کرد که شهرهاي کوچک مي تواند جلوي او را بگيرد. او احمقانه فکر مي کرد که زمستان نزديک است و کوروش که خيلي از شهر و خانه اش دور است، نمي تواند که او را تعـقيب کند. اما کوروش او را تعـقـيب کرد و در جنگي تاريخي در 546 قبل از ميلاد در دشتهاي باز " هرموس " سپاه ليدي را شکست داد. نيرنگي که کوروش به سپاه ليدي زد اين بود که مقـداري شتر در قلب سپاه خود جاي داد و از آنجايي که اسب از بوي شتر نفرت و هراس زيادي دارد، عملاً سوارنظام نـتوانست کاري از پـيش ببرد و کوروش فاتح اين نبرد شد.
-
بعـد از آن شکست، کروسيوس به پايتخت " تسخير ناپذيرش" سارديس مراجعـت کرد و منـتـظر متحديـنش شد که هر چه زودتر به کمک او بروند. در اينجا هرودوت نحوه دستگيري او را توضيح مي دهد.
"بعـد از گذشت 14 روز از محاصره، کوروش گفت به اولين کسي که وارد ليدي شود جايزه هنگفتي را مي دهد. روزي يک سرباز مرديان (که در بعـضي تواريخ از او به اسم رستم نام برده شده است، رجوع شود به " سرزمين جاويد "، جلد اول، ترجمه ذبـيح الله منصوري) ديد که چگونه يک نفر سرباز مستـقر در پادگان شهر براي آوردن کلاه خود که به پائـين افتاده بود، از صخره که دور از دسترس نگهبانان ديگر بود پائـين آمد و کلاه خود را برداشت و دوباره مراجعـت کرد. او آن راه را نشان کرد و با چند نفر از دوستانش آن پادگاه را غـافلگير کرده و دروازه شهر را بر روي سپاه ايران گشود ".
کراسيوس بصورت يک زنداني به پارس منـتـقـل شد، اما متعـاقـباً بصورت يک اصيل زاده در بارگاه خودش زندگي مي کرد. براي کوروش که زندگي آستـياگ را به او بخشيده بود، از بـيـن بردن کراسيوس محال بنظر مي رسيد. کراسيوس و بقيه خاندان او جزو اولين خارجياني، مخصوصا يونانيان، بودند که در خدمت خانواده سلطـنـتي درآمدند، و اين براي ايرانيان بسيار خوب و کاربرد عملي و فرهنگي داشت.
کوروش، هارپاگوس که يکي از افسران ارشدش بود را براي محکم کردن موقعـيت کشور پارس گذاشت، و بصورت کوتاهي بعـد از آن "ليسيا"، "کاريا" و حتي شهرهاي يوناني آسياي صغـير هم جزو امپراطوري کوروش درآمدند. در حقـيـقـت اولين برخورد ايرانيان با يونانيان که منجر به مقاومت کمي شد، از آنجا شروع شد که تجار يوناني مي خواستـند که تجارت خود را بسط دهند. قبل از اين بـيـشترين مبادله کالا در داخل امپراطوري و مناطـقي بود که به تازگي جزو قـلمرو امپراطـوري درآمده بود.
در همين موقع بود که کوروش در پاسارگاد( که در زبان ايراني به معـني زيست گاه است ) پايـتختي که فراخور خودش و امپراطوري باشد، بنا کرد.
در سال 540 قبل از ميلاد کوروش متوجه بابل شد. نبوکد که با حيله و نيرنگ بر تخت سلطـنت بابل نشسته بود، موفـق نشد که از بابل نگهداري کند، و نـتوانست که هيچگونه همبستگي داخلي و خارجي براي بابل درست کند و بابل را به همان صورت به پسرش " بل شازار " داد. بـيشتر از تمام اينها که مردم بابل را از دست نبوکد ناراضي کرده بود و آنها را تحريک مي کرد، دين مسخره و زوري نبوکد بود که مردم نمي توانستـند قبول کنند و کوروش هم از همين اختلاف و تـفرقه ميان حکومت و مردم استـفاده کرد. در حقـيـقـت پرنس " بل شازار " از فريب خوردگي مردم استفاده مي کرد؛ هرودوت و گزنفون شهامت و جرات او را در فن لشگر کشي شرح مي دهند : "در موقعي که بل شازار در حال جشن خيلي بزرگي بود، ايرانيان مسير رودخانه فرات را که از وسط بابل مي گذشت عـوض کردند. و يک شب که مردم بابل در حال شادي کردن ديني بودند، سپاه ايران از مسير رودخانه وارد شهر شدند ". گزنفون مي نويـسد که " ساکنـين آن منطقه مرکزي، خيلي بعـد از اينکه بخش بـيروني شهر گرفته شد، متوجه تغـيـير نشدند و همينطـور به عـياشي کردن ادامه دادند تا اينکه تمام شهر بطـور کامل تصرف شد ".