حقیقت، تمایل به آشکار ساختن خود داردو آن گاه هیچ چیز نمیتواند در پس عشق پنهان گردد
تنها کمی هوشیار باش و قلبت راه را به تو نشان میدهد
Printable View
حقیقت، تمایل به آشکار ساختن خود داردو آن گاه هیچ چیز نمیتواند در پس عشق پنهان گردد
تنها کمی هوشیار باش و قلبت راه را به تو نشان میدهد
هرچه را که دوست بداری، همان خواهی شدچیزی فراتر از خود را دوست بدار
عشق کیمیاگری است
هرگز دوستدار چیزهای نا درست مباش
چون وجود تو را تغییر میدهد
هیچ چیز چون عشق توانایی تغییر را ندارد
عشق چیزی است که میتواند تو را بالا ببرد
تو را به عروج میرساند
درختها با زمین،
و زمین با درختها،
پرندگان با درختها،
و درختها با پرندگان،
زمین با آسمان،
و آسمان با زمین،
عشق میورزند
تمام حیات در دریای بی انتهای عشق
موج می زند
بگذار عشق پرستش تو باشد
بگذار عشق نیایش تو باشد
با تمام وجودتان زندگي كنيد.به طوري كه هر لحظه از زندگي تان تبديل به لحظه اي طلايي شود و تمام زندگيتان زنجيره اي از اين لحظات طلايي.كسي كه اين سان مي زيد هرگز نميرد چرا كه وجودش تبديل به اكسيري شده است كه با لمس هر جيزي آن را طلا كند
خنديدن يك نيايش است
اگر بتواني بخندي،
آموخته اي كه چگونه نيايش كني
جدي نباش،
عبوس هرگز نميتواند
مذهبي باشد
كسي كه ميتواند بخندد،
كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را ميبيند
ميخندد
و در بطن همين خنده
به اشراق خواهد رسيد
حقيقت
تمايل به آشكار ساختن خود دارد
تنها كمي هوشيار باش
و قلبت راه را به تو نشان خواهد داد
و آن گاه هيچ چيز نميتواند در پس عشق پنهان گردد
زندگي سخت ساده است
خطر كن
وارد بازي شو
چه چيزي از دست ميدهي؟
با دستهاي تهي آمدهايم
و با دستهاي تهي خواهيم رفت
نه چيزي نيست كه از دست بدهيم
تنها فرصتي كوتاه به ما دادهاند تا سرزنده باشيم
تا ترانهاي زيبا بخوانيم
و فرصت به پايان خواهد رسيد
آري، اينگونه است كه هر لحظه مغتنم است
عشق نميتواند مالك باشد
عشق به ديگري آزادي ميدهد
عشق هديهاي بلاشرط است
و چانه زني را نميپذيرد
توجه غذايي است براي من
تنها كسي كه به خود راه يافته است
به اين غذا نيازي ندارد
آن گاه كه داراي كانوني هستي
خود را ملكي
نيازي به گذايي توجه ديگران نداري
در اين جا است كه
ميتواني در تنهايي روزگار بگذراني
زندگي هميشه تازه است، هميشه
تازگي ماهيت زندگي است، تائو است
هيچ چيز كهنه نيست، نميتواند كهنه باشد
زندگي هرگز تكرار نميشود
هر روز و هر لحظه از نو، نو ميشود و
ذهن كهنه است
بنابراين ذهن و زندگي هرگز با هم ديدار نميكنند
ذهن صرفاً تكرار است
زندگي هرگز تكرار نيست
پس چگونه ذهن و زندگي
ميتوانند ديدار كنند؟