عبيد اين حرص مال و جاه تاكى *جهان فانيست رو ترك جهان گير
چو مردان دامن از دنيا بيفشان*وزين گرداب خود را بر كران گير
ز مسجد رخت بر كوى مغان كش *سرا در كوى صاحب دولتان گير
Printable View
عبيد اين حرص مال و جاه تاكى *جهان فانيست رو ترك جهان گير
چو مردان دامن از دنيا بيفشان*وزين گرداب خود را بر كران گير
ز مسجد رخت بر كوى مغان كش *سرا در كوى صاحب دولتان گير
اى اقچه گرد روى كانى *اى بى تو حرام زندگانى
اى راحت جان و قوت دل*اى مايه ى عيش و كامرانى
تا كى باشد عبيد بى تو*تن داده به عجز و ناتوانى
در حقیقت احوال خود
بيش از اين از ملك هر سالى مرا*خرده اى از هر كنارى آمدی
در واقم نان خشك و تره اى *در ميان بودى چو يارى آمدى
گه گهى هم باده حاضر ميشدى * گر نديمى يا نگارى آمدی
نيست در دستم كنون از خشك و تر*زآنچه وقتى در كنارى آمدى
غير من در خانه ام چيزى نماند *هم نماندى گر به كارى آمدى
در شکایت از قرض
مرا قرض هست و دگر هيچ نيست*فراوان مرا خرج و زر هيچ نيست
جهان گو همه عيش و عشرت بگي*مرا زين حكايت خبر هيچ نيست
هنر خود ندانم و گر نيز هست *چو طالع نباشد هنر هيچ نيست
عنان ارادت چو از دست رفت *غم و فكر برگ و دگر هيچ نيست
به درگاه او التجا كن عبيد *كه اين رفتن در به در هيچ نيست
در عبرت
اى عبيد اين گل صد برگ بر اطراف چمن *هيچ دانى كه سحرگاه چرا مي خندد
با وجود گره غنچه ى و تنگى دل او *حكمتى هست نه از باد هوا مي خندد
چون بات فلك و كار جهان مي بيند * به بقاى خود و بر غفلت ما مي خندد
در کنایه به کسی
در علم حساب ار زانك راى تو تبه باشد* بر كس چه نهى تهمت كس را چه گنه باشد
سهو است ترا اى جان انديشه از اين به كن*نون را صد و شش خوانى ليكن صدوده باشد
در مناجات گوید
چون در اين دنيا عزيزم داشتى يارب به لطف *وز بسى نعمت نهادى بر من مسكين سپاس
اند ر آن دنيا عزيزم دار زيرا گفته اند * خوش نباشد جامه نيمى اطلس و نيمى پلاس
در وصف معشوقه گويد
زهى لعل لب نازك میانت *مراد ديده ى باريك بينان
غم عشقت به هشيارى و مستى* مراد ديده ى خلوت نشينان
در یاس از خلق و توکل به خدا
نماند هيچ كريمى كه پاى خاطر من * ز بند حاده ى روزگا ر بگشايد
خيال بود مرا كان غرض كه مقصود است *حصول آن غرض از شهريار بگشايد
بدان هوس بر سلطان كامران رفتم *كه از عطاى ويم كار و بار بگشايد
ز پيش شا ه و وزيرم درى گشاده نشد *مگر ز غيب درى كدر كار بگشايد
عبيد حاجت از آن درطلب كه رحمت او *اگر ببندد يك در هزار بگشايد
در حسرت بر عمر گذشته
بناى و نى همه عمرم گذشت و ميگفتم*دريغ عمر و جوانى كه ميرود بر باد
به آه و ناله كنون دل نهاده ام چكنم* قضا قضاى خدايست هرچه بادا باد