-
fehrest page
back page
براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مساءله منطقى و شرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوءِ استفاده مى شود، كافى است كه به سخنى كه ((كيوان قزوينى)) (ملقّب به ((منصور عليشاه)) كه خود از اقطاب صوفيّه بود) در حدود اختيار قطب ، آورده است ، توجّه كنيد!
او مى گويد: حدود ادّعاى قطب ده مادّه است :
1- من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتم الانبياء داشت !... جز اين كه او مؤ سّس بود و من مروّج و مدير و نگهبانم !
2- من مى توانم عدّه اى را تكميل كنم به گونه اى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تن آنها بيرون كرده به تن ديگران (كُفّار) بيندازم !
3- من از قيود طبع و نفس آزادم !
4- همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد!
5- هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا زبان بگويند، آن اسم خدا مى شود وبقيّه از درجه اعتبار ساقط است !
6- معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاءِ من باشد مطابق واقع است ، والّا عين خطا است !
7- من ((مفترض الطّاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ)) هستم !
8- من در عقائد خود آزادم !
9- من هميشه حاضر و ناظرِ احوال قلبىِ مريدم !
10- من تقسيم كننده بهشت و دوزخم !(483)
اين سخنان كه به هذيان شبيه تر است تا به بحث منطقى ، گرچه شايد مورد قبول همه صوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مى بينيم كسى كه خود را قطب مى دانسته به خود اجازه مى دهد چنين ترهاتى بگويد و چنان اختياراتى براى اقطاب قائل شود كه حتّى پيامبران بزرگ الهى مدّعى آن نبودند؛ كافى است كه بدانيم سوء استفاده كردن از مساءله نياز به معلّم و مربّى در امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد.
اين ادّعاهاكه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى هم ادّعا نكرده ، هر كس مختصر آگاهى نسبت به مسائل مذهبى داشته باشد متوجّه عمق خطر فاجعه مى كند.
اگر كتابهاى اهل تصوّف را مانند: ((تذكرة الاولياء شيخ عطّار)) و ((تاريخ تصوّف)) و ((نفحات الانس)) و بعضى از بحثهاى احياءالعلوم را به دقّت بررسى كنيم به ادّعاهائى در مورد اقطاب برخورد مى كنيم كه راستى وحشتناك است ؛ و همين امور است كه محقّقان علم كلام و فقهاى شيعه را واداشته است كه در مقابل اين گروه موضع گيرى هايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است ، ولى آگاهان مى دانند كه اگر جلوى اين ادّعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروغ اسلام و اخلاق مى آورند كه چيزى از آن باقى نمى ماند!
در اينجا به پايان بحث درباره كلّيّات مسائل اخلاقى در سايه آيات قرآن مجيد مى رسيم ؛ بحثهايى كه اساس و پايه هاى اصلى در علم اخلاق و تهذيب نفس را تشكيل مى دهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آينده كه از تك تك فضائل و رذائل اخلاقى سخن مى گويد، گشوده مى شود.
بارالها!
رسيدن به اوج فضائل اخلاقى و راه يافتن بر بساط قرب ذات پاك تو، جز به يارى تو ممكن نيست ؛ ما را در اين راه يارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحين خود برسان ! و صاحب نفس مطمئنّه اى بگردان كه شايستگى خطاب ((فاءدخلى فى عبادى و اءدخلى جنّتى)) را پيدا كنم !
خداوندا!
دام شيطان بسيار سخت و سهمگين است ، و هواى نفس دشمن خطرناكى است ؛ رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغيلان روح ما را آزار مى دهد، تنها عنايات خاصّ تو است كه مى تواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهايى بخشد.
پروردگارا!
در پايان اين سخن ، خود را به تو مى سپاريم و دعاى معروف و بسيار پُرمحتواى پيامبر گرامى ات را زمزمه مى كنيم و مى گوييم : ((اللّهمّ لاتكلنى الى نفسى طرفة عين اءبدا))(484)
پايان جلد اوّل اخلاق در قرآن
24 / 3 / 1376
برابر با هشتم صفر 1418
fehrest page
back page
-
جلد دوم
جلد دوم
next page
fehrest page
نام كتاب : اخلاق در قرآن جلد دوم فروع مسائل اخلاقى .
نام نويسنده : آية اللّه العظمى مكارم شيرازى با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان .
اخلاق نيك و بد در قرآن پيشگفتار (روش بحث )
در جلد اوّل اين كتاب (اخلاق در قرآن ) اصول كلّى مسائل اخلاقى و طرق مختلف تهذيب نفس ، مكتبها، انگيزه ها و نتيجه ها، به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفت و رهنمودهاى مهّم قرآن مجيد در زمينه اين مسائل در شكل تفسير موضوعى بيان شد.
اكنون نوبت آن رسيده است كه با استفاده از آن اصول كلّى به سراغ تك تك ((فضايل )) و ((رذايل )) اخلاقى برويم و هر يك را در پرتو رهنمودهاى وحى و آيات مورد بررسى قرار دهيم .
عوامل شكل گيرى آن فضايل و رذايل ، آثار و نشانه ها، نتايج و عواقب خوب و بد هر يك ، و بالاخره طرق مبارزه با رذايل اخلاقى و كسب فضايل را مورد بررسى قرار دهيم .
هنگام ورود در اين بحث ، در فكر فرو رفتيم كه با استفاده از كدام نظم و ترتيب در اين بحث پُرتلاطم وارد شويم !
آيا بايد روش فلاسفه يونان در تقسيم اخلاق به چهار بخش (حكمت ، عدالت ، شهوت و غضب ) قناعت كنيم ؟ در حالى كه نه هماهنگ با آيات قرآن است كه ما در اين بحثها در سايه آن حركت مى كنيم و نه فى حدّ ذاته خالى از نقيصه يا نقيصه هاست كه در جلّد اوّل به آن اشاره شد.
آيا فضايل و رذايل را طبق حروف الفبا ترتيب دهيم و بحثها را به اين صورت پيش ببريم ، در حالى كه روش الفباى در اين گونه مسايل غالبا از روش منطقى جدا مى شود و بحثها ناهماهنگ مى گردد.
آيا به سراغ ساير مكتبهاى شرق و غرب در مسايل اخلاقى برويم و نظم و بحث را از آنها بگيريم ؟! در حالى كه هر كدام براى خود مشكل يا مشكلاتى دارند و اضافه بر اين ، ممكن نيست هماهنگ با تفسير موضوعى قرآن در زمينه اخلاق گردد.
ناگهان به لطف پروردگار و با يك الهام درونى روش تازه اى به نظر رسيد كه برخاسته از خود قرآن و با الهام گرفتن از آن مى باشد و آن اينكه : مى دانيم قرآن مجيد قسمت مهّم مباحث اخلاقى و عملى را در لا به لاى شرح تاريخ گذشتگان و اقوام پيشين آورده و بخوبى مجسّم ساخته است كه هر كدام از اين رذايل و فضايل چه بازتاب هاى وسيع و گسترده اى در جوامع انسانى دارد و عاقبت كار آنها به كجا مى رسد و انصافا قرآن از اين نظر داد سخن داده كه مسايل اخلاقى را در بوته آزمايش هاى عينى و خارجى قرار داده است تا نتيجه گيرى از آن براى هر خواننده و شنونده اى بسيار سريع و عميق باشد!
به همين دليل فكر كرديم بهتر است معيار نظم مباحث را با توجّه به شرايط ويژه اى كه بر بحث هاى ما حاكم است ، همان تواريخ قرآن مجيد و معيارهاى حاكم بر آن بدانيم .
به تعبير ديگر: نخست به سراغ داستان آفرينش آدم و حوّا و وسوسه هاى شيطان و دور شدن آنها از بهشت مى رويم و رذايلى كه سبب پيدايش ماجراى عبرت انگيز طرد شيطان از بساط قرب خداوند و محروم شدن آدم و حوّا از بهشت شد را در طليعه بحث قرار مى دهيم .
مى دانيم شيطان به خاطر ((استكبار)) و ((خودخواهى )) و ((خودبرتر بينى )) و سپس ((لجاجت )) و ((تعصّب )) از سجده بر آدم خوددارى كرد و از درگاه خدا رانده شد و آدم عليه السّلام و حوّا به خاطر ((حرص )) و ((آز)) تسليم وسوسه هاى بى منطق دشمن خود - شيطان - شدند و در دام او افتادند.
بعد نوبت به داستان ((هابيل )) و ((قابيل )) و صفات زشتى كه انگيزه قتل هابيل شد مى رسد و به همين ترتيب به سراغ داستان نوح و ماجراهاى ديگر تاريخى ، مخصوصا ماجراى قوم بنى اسرائيل و موسى عليه السّلام مى رويم و در آينه زندگى انبياى الهى فضايل و آثار آن را مى بينيم و در زندگى اقوام منحرف كه گرفتار انواع مجازات هاى الهى شدند آثار رذايل را مشاهده مى كنيم .
اين روش هم جالب و شيرين است و هم با بحث هاى قرآنى سازگارتر مى باشد. اضافه بر اين به بحثهاى فضايل و رذايل جنبه عينيّت مى بخشد و آنها را در صحنه حسّ و تجربه قرار مى دهد.
خداوند به همه ما و همه افراد جامعه ما توفيق دهد كه آن رذايل را كه جامعه بشرى را به جهنّمى سوزان تبديل مى كند از اعماق جان خود ريشه كن كنيم ، و به فضائلى كه به ما و جامعه ما روح و صفا و آرامش و پيشرفت مى بخشد و بزرگ ترين سعادت ؛ يعنى قرب الى اللّه را براى ما فراهم مى سازد، آراسته شويم .
((آمين يا رب العالمين ))
تير ماه 1378
ربيع الاوّل 1420
قم - ناصر مكارم شيرازى
1 : تكبّر و استكبار
اشاره :
نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبيا و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و اتّفاقا به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق ، امّ المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختى ها و صفات زشت انسانى است ، تكبّر و استكبار مى باشد كه در داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم عليه السّلام و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است .
داستانى است بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است بسيار روشنگر و هشداردهنده ، براى همه افراد و همه جوامع انسانى .
قابل توجّه اينكه پيامدهاى سوء تكبّر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى شود كه در تمام طول تاريخ انبيا - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرّب آن آشكار است .
امروز نيز در جوامع انسانى مسئله استكبار، سخن اوّل را در مفاسد جهانى و نابسامانى هاى اجتماعى بشر مى زند و بلاى بزرگ بشريّت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانه همه در آتش آن مى سوزند و فرياد مى كشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است !
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مى كنيم ، از آيات مربوط به آدم گرفته تا خاتم را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم .
1- و اذ قلنا للملائكة اءسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابليس اءبى و اءستكبر و كان من الكافرين (سوره بقره ، آيه 34)
2- قال فاهبط منها فما يكون لك اءن تتكبّر فيها فاخرج انّك من الصّاغرين (سوره اعراف ، آيه 13)
3- و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و اءستكبروا استكبارا (سوره نوح ، آيه 7)
4- فاءمّا عاد فاستكبروا فى الاءرض بغير الحقّ و قالوا من اءشدّ منّا قوّة اءولم يروا اءنّ اللّه الّذى خلقهم هو اءشدّ منهم قوّة و كانوا بآياتنا يجحدون (سوره فصّلت ، آيه 15)
5- قال الملاء الّذين اءستكبروا من قومه لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا اءو لتعودنّ فى ملّتنا قال اءولو كنّا كارهين (سوره اعراف ، آيه 88)
6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبيّنات فاستكبروا فى الاءرض و ما كانوا سابقين (سوره عنكبوت ، آيه 39)
7- لتجدنّ اءشدّ النّاس عداوة للّذين آمنوا اليهود و الّذين اءشركوا و لتجدنّ اءقربهم مودّة للّذين آمنوا الّذين قالوا اءنّا نصارى ذلك باءنّ منهم قسّيسين و رهبانا و اءنّهم لايستكبرون (سوره مائده ، آيه 82)
8- ثمّ عبس و بسر * ثمّ اءدبر و اءستكبر * فقال ان هذا الّا سحر يؤ ثر (سوره مدّثّر، آيه 22 تا 24)
9- الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اءتاهم كبر مقتا عند اللّه و عند الّذين آمنوا كذالك يطبع اللّه على كلّ قلب متكبّر جبّار (سوره مؤ من ، آيه 35)
10- قيل اءدخلوا اءبواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبّرين (سوره زمر، آيه 72)
11- ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يرواكلّ آية لايؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنهّم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف ، آيه 146)
12- لاجرم اءنّ اللّه يعلم ما يسرّون و ما يعلنون انّه لايحبّ المستكبرين (سوره نحل ، آيه 23)
13- لن يستنكف المسيح اءن يكون عبدا للّه و لاالملائكة المقرّبون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اللّه جميعا * فاءمّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اءمّا الّذين اءستنكفوا و اءستكبروا فيعذّبهم عذابا اءليما و لايجدون لهم من دون اللّه وليّا و لا نصيرا (سوره نساء، آيه 172 - 173)
14- اءنّ الّذين كذّبوا بآياتنا و اءستكبروا عنها لاتفتّح لهم اءبواب السّماء و لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط و كذالك نجزى المجرمين (سوره اعراف ، آيه 40)
ترجمه :
1- و (ياد كن ) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : ((براى آدم سجده و خضوع كنيد!)) همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر ورزيد (و به خاطر نافرمانى تكبّرش ) از كافران شد!
2- گفت : ((از آن (مقام و مرتبه ات ) فرود آى ! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه ) تكبّر كنى ! بيرون رو كه تو از افراد پَست و كوچكى !))
3- (در داستان نوح آمده است ): ((و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى ، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند))!
4- (در مورد قوم عاد مى خوانيم ): امّا قوم عاد به ناحق در زمين تكبّر ورزيدند گفتند: ((چه كسى از ما نيرومندتر است ؟! آيا نمى دانستيد خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است ؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند!))
5- (در داستان شعيب آمده است ): اشراف زورمند و متكبّر از قوم او گفتند: ((اى شعيب به يقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين ما بازگرديد!)) گفت : ((آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم ؟!))
6- (در داستان موسى عليه السّلام آمده است ): ((و ((قارون و فرعون )) و ((هامان )) را نيز هلاك كرديم ، موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمين برترى جويى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند!))
7- (و درباره مسلمانان و عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم ): ((بطور مسلّم ، دشمن ترين مردم نسبت به مؤ منان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤ منان را كسانى مى يابى كه مى گويند ((ما نصارى هستيم )) اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق ) تكبّر نمى ورزند)).
8- بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد - سپس پشت (به حق ) كرد و تكبّر ورزيد - و سرانجام گفت : (اين قرآن ) چيزى جز افسون و سِحرى همچون سِحرهاى پيشينيان نيست !
9- همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله بر مى خيزند (اين كارشان ) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند بار مى آورد، اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مِهر مى نهد!
10- به آنان گفته مى شود: ((از درهاى جهنّم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران !))
11- به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحقّ تكبّر ورزند از (ايمان به ) آيات خود منصرف مى سازم ! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آنها ايمان نمى آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مى كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند!
12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است ، او مستكبران را دوست نمى دارد!
13- هرگز مسيح از اين اِبا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از اين اِبا دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او روى برتابند و تكبّر كنند به زودى همه آنها را (در قيامت ) نزد خود جمع خواهد كرد؛ امّا آنها كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را بطور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه اِبا كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت !
14- كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند (هرگز) دَرهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود و (هيچگاه ) داخل بهشت نخواهند شد مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مى دهيم !
تفسير و جمع بندى
بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر
آيات قرآن مجيد مملّو است از بيان مفاسد استكبار و بدبختى هاى ناشى از تكبّر و مشكلاتى كه در طول تاريخ بشر از اين صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده ، تاءثير اين صفت رذيله در پيشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادّى بر هيچ كس پوشيده نيست و آنچه در آيات بالا آمده در واقع گلچينى از آيات ناظر به اين موضوع است .
در آيه اوّل و دوّم سخن از ابليس و داستان معروف او به ميان آمده ، هر آن هنگام كه خداوند به همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرينش آدم عليه السّلام سجده كنند - و ابليس در آن زمان به خاطر مقام والايش در صف فرشتگان جاى گرفته بود - همگى سجده كردند جز ابليس كه در برابر اين فرمان خدا سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران شد، و به دنبال اين سرپيچى صريح و آشكار و حتّى آميخته به اعتراض نسبت به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى ! تو حق ندارى در آن جايگاه تكبّر كنى ! بيرون رو كه از افراد پَست و حقير خواهى بود. (و اذ قلنا للملائكة اءسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابليس اءبى و اءستكبر و كان من الكافرين ...(1) قال فاهبط منها فما يكون لك اءن تتكبّر فيها فاخرج انّك من الصّاغرين )(2)
در حقيقت اين نخستين گناهى است كه در جهان به وقوع پيوست ، گناهى كه سبب شد فردى همچون ابليس كه ساليان دراز - و به تعبير اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود - به خاطر تكبّر يك ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت (و از آن مقام والا كه همنشين با فرشتگان و مقام قرب خدا بود يكباره سقوط نمود).
(اذ اءحبط عمله الطّويل وجهده الجهيد، و كان قد عبداللّه ستّة آلاف سنة ... عن كبر ساعة واحدة )(3)
در اين داستان عبرت انگيز نكات بسيار مهمّى درباره خطرات تكبّر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اين صفت رذيله ممكن است سرانجام به كفر و بى ايمانى منتهى گردد، چنانكه در آيات بالا آمده بود اءبى و اءستكبر و كان من الكافرين (4)
همچنين اين داستان نشان مى دهد كه ابليس به خاطر حجاب خطرناك كِبر و غرور از واضح ترين مسائل بى خبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعتراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض كرد: قال لم اءكن لاءسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون ؛ ((گفت : من هرگز براى بشرى كه او را از گِل خشكيده اى كه از گِل بدبويى گرفته شده است آفريده اى ، سجده نخواهم كرد))!(5)
در حالى كه پر واضح است شرف آدم به خاطر آفرينش از گِل بدبو نبود، بلكه به خاطر همان روح الهى بود كه قرآن در سه آيه قبل از آيه فوق به آن اشاره كرده است : فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ؛ ((هنگامى كه (آفرينش آدم را نظام بخشيدم ) و كار او را به پايان بردم و در وى از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ ) دميدم ، همگى براى او سجده كنيد)).(6)
حتّى ابليس نتوانست برترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايش حيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتّى منبع ذخيره آب و ذخيره مواد آتش زاست ، لذا با خيره سرى گفت : ((خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛ (من چگونه او را سجده كنم در حالى كه ) مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك ))!
اضافه بر اين ، بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مى شوند، ولى هنگامى كه به اشتباه خود پى بردند بازمى گردند و توبه و اصلاح مى كنند، ولى تكبّر و استكبار، از امورى است كه حتّى اجازه بازگشت بعد از بيدارى را نيز به انسان نمى دهد، به همين دليل شيطان هنگامى كه متوجّه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم و تعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش (انسان ) فرود آورد، بلكه بر لجاجت خود افزود و سوگند ياد كرد كه همه انسانها را - جز عباد مخلصين خداوند - گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد، از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد!
به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خودبرتر بينى مايه لجاجت ، حَسد، كفر، ناسپاسى در برابر حق و ويرانگرى و فساد خَلق خدا شد.
و به اين ترتيب ، شيطان - همان گونه كه مولاى متّقيان اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه قاصعه مى فرمايد - پايه استكبار و تعصّب را در زمين گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست ! ((فعدوّ اللّه امام المتعصّبين و سلف المستكبرين الّذى وضع اءساس العصبيّة و نازع اللّه رداء الجبريّة وادّرع لباس التّعزّز، و خلع قناع التّذلّل ؛ اين دشمن خدا پيشواى متعصّبان و سرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصّب را پى ريزى كرد و با خداوند در مقام جبر و تيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى را فرو گذارد)).(7)
و درست به همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پَست كرد، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در ادامه همان خطبه مى فرمايد: ((اءلا ترون كيف صغّره اللّه بتكبّره و وضعه بترفّعه فجعله فى الدّنيا مدحورا، و اءعدّ له فى الآخرة سعيرا؟!؛ آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبّرش ، تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش ، وى را پَست و خوار نمود، از همين رو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيّا نمود)).(8)
كوتاه سخن اينكه : هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبّر او انديشه مى كنيم به نكات مهمترى درباره خطرات تكبّر و استكبار دست مى يابيم .
در سوّمين آيه به داستان نوح عليه السّلام كه نخستين پيامبر اولواالعزم و صاحب شريعت بود مى رسيم ، اين داستان نيز نشان مى دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت بت پرستان زمان او مسئله استكبار بود.
هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مى برد عرض مى كند: (بارالها!) من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدّت استكبار نمودند. (و اءنّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و اءستغشوا ثيابهم و اءصرّوا و اءستكبروا استكبارا)(9)
باز در اينجا مى بينيم كه استكبار و خودبرتربينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديد.
بلاى استكبار در ميان آنها به حدّى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنها مى شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى گذاردند و لباس بر سر مى كشيدند، مبادا امواج صوتى نوح عليه السّلام وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبّر شديد نداشت .
همانها بودند كه به نوح عليه السّلام خُرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسان هاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمى شويم !
آرى تكبّر و خودخواهى بلاى عجيبى است ، همه فضايل را مى سوزاند و خاكستر مى كند.
در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر بود تا آنجا كه از ترس تاءثير سخنان نوح عليه السّلام انگشت در گوششان مى كردند و جامه بر سر مى افكندند مبادا حرف حق را بشنوند.
جالب اين كه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقّانيّت دعوت نوح عليه السّلام و تاءثير سخنان وى ايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح عليه السّلام را ببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.
بالاخره حالت ((عُجب )) و ((خودبزرگ بينى )) موجب شد كه هشدارهاى نوح عليه السّلام را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتّى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح عليه السّلام كِشتى مى ساخت گروه گروه كه از كنار او مى گذشتند او را به باد تمسخر مى گرفتند، ولى نوح عليه السّلام باز به آنها هشدار داد و گفت : ((...ان تسخروا منّا فاءنّا نسخر منكم كما تسخرون ؛ اگر (شما امروز) ما را مسخره مى كنيد، ما همين گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد (ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مى رويد و فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!))).(10)
اصولا يكى از نشانه هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدّى را كه در مسير خواسته ها و منافع آنان نيست به بازى و شوخى مى گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مى دهد و بسيار ديده ايم كه در مجالس پُر گناه خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مَضحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند!
آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه آنان كه از طرق حرام به دست آمده ، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است به خود اجازه مى دهند ديگران را تحقير كنند.
در چهارمين آيه زمان نوح عليه السّلام را پشت سر مى گذاريم ، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرت هود عليه السّلام مى رسيم ، در اينجا باز مى بينيم عامل اصلى بدبختى ، همان استكبار است ، مى فرمايد: ((امّا قوم عاد به ناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است ؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى تر است ؟! آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند))، (فاءمّا عاد فاستكبروا فى الاءرض بغير الحقّ و قالوا من اءشدّ منّا قوّة اءولم يروا اءنّ اللّه الّذى خلقهم هو اءشدّ منهم قوّة و كانوا بآياتنا يجحدون ).(11)
باز مى بينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى ترين موجود جهان بدانند و حتّى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حقّ مانع بزرگى ايجاد كنند.
جالب اينكه آيه بعد از آن (آيه 16 سوره فصّلت ) نشان مى دهد كه خدا براى تحقير اين متكبّران لجوج آنها را به وسيله تند بادى شديد و هول انگيز در روزهاى شوم پُرغبارى (كه اجساد آنها را مانند پَر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مى كرد) مجازات نمود!
آرى تكبّر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى دهد حتّى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيزى خودش ببيند و باور كند!
تعبير ((بِغير الحقّ)) در واقع قيد توضيحى است ، چرا كه تكبّر و استكبار براى انسانها در هر حال حق نيست و سزاوار نمى باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست ، بزرگى تنها به خدا مى برازد و بس !
next page
fehrest page
-
next page
fehrest page
back page
در پنجمين آيه به زمان ((شعيب )) عليه السّلام مى رسيم ، در آنجا نيز مى بينيم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعيب استكبار بود، مى فرمايد: ((زورمندان قوم شعيب كه تكبّر مى ورزيدند گفتند: اى شعيب ! سوگند ياد مى كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم ))؟!؛ (قال الملاء الّذين اءستكبروا من قومه لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا اءو لتعودنّ فى ملّتنا قال اءولو كنّا كارهين ).(12)
چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايد از شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبّر كه ايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤ منان را براى خود كوچك مى شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!
اينكه مى گفتند: اءو لتعودنّ فى ملّتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه به آيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلّق به آنها بود و تكبّر و حبّ ذات ايجاب مى كرد كه آنچه متعلّق به آنهاست ، مورد علاقه آنها باشد!
آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است ، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى - يا يكى از عوامل اصلى - تكبّر ذكر شده ، مى فرمايد: ما ((قارون )) و ((فرعون )) و ((هامان )) را نيز هلاك كرديم ، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمين استكبار و برترى جويى كردند (به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاك كرديم ) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند (و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبيّنات فاستكبروا فى الاءرض و ما كانوا سابقين ).(13)
قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده اش را دليل بر عظمت خود در پيشگاه خدا مى پنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده ، پيوسته به خود مى باليد و با تكبّر و غرور خوشحالى مى كرد و اصرار داشت با نمايش ثروت ، فقيران و تهيدستان را هر چه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيله اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى داد واقعيّتهاى زندگى را ببيند و اين امانت هاى الهى را كه چند روزى در دست اوست به صاحبانش بسپارد!
فرعون كه بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبّر بيشترى بود او حتّى قانع به اين نبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را ((ربّ اءعلى )) (خداى بزرگ ) بدانند!
((هامان )) وزير مقرّب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دست او انجام مى شد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود.
و هر سه دست به دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى عليه السّلام به مبارزه برخاستند و در زمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميان امواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرو رفت .
در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم عليه السّلام است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيان مى كند، مى فرمايد: ((به يقين يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤ منان خواهى يافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبّت به مؤ منان كسانى مى يابى كه مى گويند ما نصرانى هستيم ))، (لتجدنّ اءشدّ النّاس عداوة للّذين آمنوا اليهود و الّذين اءشركوا و لتجدنّ اءقربهم مودّة للّذين آمنوا الّذين قالوا انّا نصارى ذلك باءنّ منهم قسّيسين و رهبانا و اءنّهم لايستكبرون ).(14)
سپس به دليل و علّت اين تفاوت اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اين به خاطر آن است كه در ميان آنها (مسيحيان ) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبّر نمى ورزند))، (ذلك باءنّ منهم قسّيسين و رهبانا و انّهم لايستكبرون )
از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبت به اهل ايمان تكبّر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبّت گروهى از نصارى نسبت به اهل ايمان عدم استكبار آنها بود.
افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوان باشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنان برمى خيزند، آرى ((استكبار)) سبب ((حَسد)) و ((كينه )) و ((عداوت )) مى شود.
درست است كه اين سخن درباره همه نصارى نيست بلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئه ها و وسوسه هاى نمايندگان قريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شرّ مشركان قريش كه سخت كينه توز بودند حفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مى دهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبّت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است .
هشتمين آيه بر اين معنى تاءكيد مى كند كه ((استكبار)) سبب ((كفر و بى ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق )) است ، در اينجا سخن از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و زمان ظهور اسلام است . سخن از ((وليد بن مغيره مخزومى )) است ، كه مى فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد، آنگاه پشت به حق كرد و تكبّر ورزيد و گفت : ((اين (قرآن ) چيزى جز يك سِحر جالب همچون سِحرهاى پيشينيان نيست ))! (ثمّ عبس و بسر * ثمّ اءدبر و اءستكبر * فقال ان هذا الّا سحر يؤ ثر).(15)
تعبير به ((سِحر)) به خوبى نشان مى دهد كه ((وليد)) اين واقعيّت را پذيرفته بود كه قرآن تاءثير فوق العاده اى در افكار و دلها مى گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى كشاند، اگر ((وليد)) به ديده حق طلبانه در آن مى نگريست ، اين تاءثير فوق العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ايمان مى آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سِحرى همچون سِحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.
آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.
مشهور است كه ((وليد)) به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت : ((اءنا الوحيد بن الوحيد، ليس لى فى العرب نظير، و لا لاءبى نظير!؛ من منحصر به فردم ! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم ، پدر من نيز همانند نداشت !)).
اين در حالى است كه ((وليد)) نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او درباره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت شاهد اين مدّعاست : ((انّ له لحلاوة ، و انّ عليه لطلاوة ، و انّ اءعلاه لمثمر و انّ اءسفله لمغدق ، و انّه ليعلو و لا يعلى عليه ؛ گفتار او (قرآن ) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه اى دارد، شاخه هايش پُر ميوه و ريشه هايش قوى و نيرومند است ، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!))(16)
اين تعبير نشان مى دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!
در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤ من آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضه اى از آيات قرآن مجيد باشد مى خوانيم : (((اسرافكاران وسوسه گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى خيزند بى آنكه حجّتى براى آنها آمده باشد))! (الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اءتاهم ).(17)
سپس مى افزايد: ((اين كار (يعنى جدال بى اساس در مقابل حق ) خشم عظيمى (براى آنها نزد خدا و كسانى كه ايمان آورده اند برمى انگيزد)))، (كبر مقتا عند اللّه و عند الّذين آمنوا)
و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اين گونه خداوند بر قلب هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد))، (كذالك يطبع اللّه على كلّ قلب متكبّر جبّار).
((يطبع )) از مادّه ((طبع )) در اين گونه موارد به معنى مُهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرّفى در آن نشود، آن را محكم مى بندند و گره مى زنند و روى آن گره را مادّه چسبنده اى گذاشته و بر آن مُهر مى نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرّفى كند مجبور است مُهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به ((لاك و مهر)) يا ((سيم و سرب )) مى كنند.
بنابراين ، مُهر نهادن بر دلهاى متكبّران جبّار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى اندازد كه به هيچ وجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مى بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورت ظرف دربسته اى در مى آيد كه نه محتواى فاسد را مى توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صحيح را وارد آن ساخت ، اين نتيجه ((تكبّر)) و ((جبّاريّت )) است كه در واقع صفت دوّم نيز از صفت اوّل متولّد مى شود؛ زيرا ((جبّار)) در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و غضب ، مخالفان خود را مى زند و مى كشد و نابود مى كند و پيرو فرمان عقل نيست ، و به تعبير ديگر كسى كه به خاطر خودمحورى و خودبزرگ بينى ، ديگران را مجبور به پيروى از خود مى كند (بنابراين جبّاريّت ثمره شوم تكبّر است ).
البتّه اين واژه (جبّار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى ها و كاستى هاست .
در دهمين آيه به يك اصل كلّى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معيّنى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى برند: ((به آنها گفته مى شود از دَرهاى جهنّم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد)) سپس مى افزايد: ((چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران !))، (قيل اءدخلوا اءبواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبّرين ).(18)
شبيه همين معنى در آيات متعدّد ديگرى نيز آمده است ، از جمله در آيه 60 سوره زمر مى خوانيم : ((اءليس فى جهنّم مثوى للمتكبّرين ؛ آيا در جهنّم جايگاه خاصّى براى متكبّران نيست ؟!))
اين نكته قابل توجّه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان ، تكيه بر تكبّر آنها شده است و اين نشان مى دهد تا چه حدّ اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤ ثّر است ، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه اى كه عذابى سخت تر و دردناكتر دارد براى او مهيّا مى سازد.
اين نكته نيز شايان دقّت است كه ((مثوى )) از مادّه ((ثوى )) به معنى قرارگاه و محلّ استقرار و يا اقامت تواءم با استمرار است ، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.
در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلّى سخن از متكبّران به ميان آمده مى فرمايد: ((به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى گردان مى سازيم ، به گونه اى كه هر آيه و نشانه اى را (از حق ) ببينند به آن ايمان نمى آورند،اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند))، (ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يروا كلّ آية لايؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين ).(19)
تعبيرات تكان دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبّران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى كند كه در برابر حق نفوذناپذير شوند، به گونه اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى پذيرند.
تعبير به ((بغير الحقّ)) در واقع قيد توضيحى است ، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى سزد كه وجودش بى نهايت در بى نهايت است ، امّا براى انسان كه ذرّه ناچيز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خودبزرگ بينى غلط و ناحق است .
بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده اند و گفته اند تكبّر دو گونه است ، تكبّر در مقابل اولياء اللّه ((ناحق )) است ، ولى در مقابل دشمنان خدا ((حق )) است .
امّا با توجّه به جمله ((يتكبّرون فى الاءرض ؛ آنها در روى زمين تكبّر مى ورزند)) روشن مى شود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست ؛(20) زيرا تكبّر در زمين (استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است .
به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان بار تكبّر اشاره كرده مى فرمايد: ((آنها هر آيه و نشانه اى را از حق ببينند به آن ايمان نمى آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فورا به آن متمايل مى شوند)).
آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراه هاى سعادت را از نظر پنهان مى كند و كوره راه هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه هاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى دارد.
در دوازدهمين آيه مى فرمايد: ((به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى كنند يا آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى دارد))، (لاجرم اءنّ اللّه يعلم ما يسرّون و ما يعلنون انّه لايحبّ المستكبرين ).(21)
شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مى شود مانند:
((واللّه لا يحبّ الظّالمين ؛ خدا ظالمان را دوست ندارد)) (سوره آل عمران ، آيه 140)
((واللّه لا يحبّ المفسدين ؛ خداوند مفسدان را دوست ندارد)) (سوره مائده ، آيه 64)
((انّ اللّه لايحبّ المعتدين ؛ خداوند تجاوزگران را دوست ندارد)) (سوره مائده ، آيه 87)
((انّه لايحبّ المسرفين ؛ خداوند اسرافكاران را دوست ندارد)) (سوره انعام ، آيه 141)
((انّ اللّه لايحبّ الخائنين ؛ خداوند خائنان را دوست ندارد)) (سوره انفال ، آيه 58)
((انّ اللّه لايحبّ الفرحين ؛ خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى دارد)) (سوره قصص ، آيه 76)
در آيه مورد بحث مى فرمايد: ((انّه لايحبّ المستكبرين )).
دقّت در اين گونه تعبيرات نشان مى دهد كه رابطه خاصّى در ميان آنها وجود دارد.
مى توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده ، همان حبّ ذات و خودبزرگ بينى است كه سرچشمه ((ظلم )) و ((فساد)) و ((اسراف )) و ((فخرفروشى )) بر ديگران مى شود.
اينكه مى فرمايد: خدا اين گروه هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى كند؛ چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى اللّه است بر وجود آنها حاكم است .
در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شاءن نزولى كه مفسّران ذكر كرده اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است ، مى فرمايد: ((مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او خوددارى كنند و تكبّر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد (و مجازاتشان مى كند)))، (لن يستنكف المسيح اءن يكون عبدا للّه و لا الملائكة المقرّبون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اللّه جميعا).(22)
در آيه بعد به عنوان تاءكيد بيشتر بر اين اصل مهّم سرنوشت ساز، مى فرمايد: ((امّا آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود (و در برابر اين مجازات سخت الهى ) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت !))، (فاءمّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اءمّا الّذين اءستنكفوا و اءستكبروا فيعذّبهم عذابا اءليما و لايجدون لهم من دون اللّه وليّا و لا نصيرا).(23)
اين آيات ناظر به ادّعاهاى بى اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيّت مسيح عليه السّلام قائل بودند و تصوّر مى كردند اگر كسى مسيح عليه السّلام را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است .
قرآن مى گويد: نه مسيح و نه هيچ يك از فرشتگان مقرّب خدا چنين مقامى براى خود قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبوديّت بجا مى آورند. سپس به عنوان يك اصل كلّى مى گويد: هر كس - حتّى پيامبر بزرگ الهى يا فرشتگان - از عبوديّت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند ديد و هيچ كس نمى تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.
قابل توجّه اينكه : در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتر بينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى توان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مى گيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى !
استنكاف در اصل از مادّه ((نَكف )) (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است ، بنابراين استنكاف از عبوديّت خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاءهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى ، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله ((اِستكبَروا)) بعد از آن قرار مى گيرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت سر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است (دقّت كنيد).
به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهمّيّت خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى آورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم .
در چهاردهمين آيه و آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده ، مى فرمايد: ((كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، دَرهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود و هرگز داخل بهشت نمى شوند، مگر اين كه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى دهيم !))، (انّ الّذين كذّبوا بآياتنا و اءستكبروا عنها لاتفتّح لهم اءبواب السّماء و لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط و كذالك نجزى المجرمين ).(24)
در اين آيه اوّلا ((تكذيب آيات الهى )) در كنار ((استكبار)) قرار گرفته ، و همان گونه كه سابقا نيز اشاره شد يكى از علل مهّم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران ، مسئله ((استكبار)) بوده است ، گاه مى گفتند: اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است ؟ و گاه مى گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته اند! ما اجازه نمى دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين مؤ منان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان پذير نخواهد بود! و به اين بهانه ها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مى زدند.
تعبير به لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است ، تاءكيد واضحى است بر عظمت گناه استكبار و برترى جويى ، يعنى همان گونه كه عبور شتر (يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم (25)) از سوراخ سوزن خيّاطى غير ممكن است ، ورود افراد متكبّر در بهشت پُر نعمت الهى نيز محال مى باشد؛ گويى راه بهشت به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.
جمله ((لاتفتّح لهم اءبواب السّماء))، (دَرهاى آسمان براى آنان گشوده نمى شود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤ منان از دنيا مى روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى برند و دَرهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى شود (و فرشتگان از آنان استقبال مى كنند) امّا هنگامى كه روح و اعمال كافران (و متكبّران ) را به سوى آسمانها مى برند دَرها به روى آنان گشوده نمى شود و منادى صدا مى زند آن را برگردانيد و به سوى جهنّم ببريد!(26)
نتيجه نهايى
از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى گيريم كه قرآن مجيد ((تكبّر و استكبار)) را از زشت ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده ترين خصلت هاى انسانى مى شمرد، صفتى كه مى تواند سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطه ور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى كنند. بنابراين سالكان الى اللّه و راهيان راه حق ، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خودبرتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست .
تكبّر در روايات اسلامى
در منابع حديث ، روايات زيادى درباره مذمّت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است ، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده ، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مى گذرانيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و الكبر فاءنّ ابليس حمله الكبر على اءن لايسجد لآدم ؛ از تكبّر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبّر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد (و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد))).(27)
2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه هاى نهج البلاغه آمده است ، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن درباره ((تكبّر ابليس )) و پيامدهاى آن مى باشد مى خوانيم : ((فاءعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ اءحبط عمله الطّويل و جهده الجهيد... عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على اللّه بمثل معصيته ؛ عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد؛ زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را (در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبّر نابود ساخت ، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند))؟!(28)
تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى دهد كه تكبّر و خودخواهى حتّى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((احذر الكبر فانّه راءس الطّغيان و معصية الرّحمن ؛ از تكبّر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است ))!(29)
حديث بالا اين واقعيت را روشن مى سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مسئله كِبر و خودبرتربينى است .
4- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((ما دخل قلب امرء شى ء من الكبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك ! قلّ ذلك اءو كثر؛ در قلب هيچ انسانى چيزى از كِبر وارد نمى شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد))!(30)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
5- در اصول كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اصول الكفر ثلاثة ، اءلحرص و الاستكبار و الحسد، فاءمّا الحرص فانّ آدم حين نهى عن الشّجرة حمله الحرص على اءن اءكل منها، و اءمّا الاستكبار فابليس حيث امر بالسّجود لآدم فاءبى ، و اءمّا الحسد فابنا آدم ، حيث قتل اءحدهما صاحبه ؛ ريشه هاى كفر (منظور از كفر در اينجا عُصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است ) سه چيز مى باشد: حرص ، و تكبّر و حَسَد.
امّا ((حرص )) به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و امّا استكبار، نمونه آن ابليس بود كه ماءمور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، امّا حَسَد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند)).(31)
بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشاءت گرفت .
6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((لايدخل الجنّة من فى قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر؛ كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل بهشت نخواهد شد))!(32)
7- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءقبح الخلق التّكبّر؛ زشت ترين اخلاق (بد) تكبّر است ))!(33)
با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است ، ولى همين چند حديث كه ذكر شد به قدر كافى گوياست و زشتى فوق العاده اين صفت رذيله را روشن مى سازد.
در اين احاديث كِبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايه هاى سعادت و زشت ترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت شمرده شده است . كه هر يك از اين امور به تنهايى مى تواند عامل مؤ ثّر بازدارنده اى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤ من مؤ ثّر است .
تكبّر در منطق عقل
اضافه بر آيات و روايات ، ((تكبّر و استكبار)) از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است ، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت بايد سبب شُكر و تواضع گردد نه سبب كِبر و غرور.
زشتى اين صفت از بديهيّات است كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبّر و خودبرتربينى را ناخوش مى دارند و آن را از زشت ترين صفات مى شمرند.
در واقع بخش مهمّى از مسئله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكّران غيرمذهبى تنظيم شده نيز ناظر به مسئله مبارزه با استكبار است ، هر چند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است .
اصولا انسان چگونه مى تواند رِداى تكبّر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤ منان على عليه السّلام در آغاز نطفه (بى ارزشى ) بود و سرانجام مردار (متعفّنى ) مى شود و درون وجود او مملوّ از آلودگى هاست !(34)
انسانى كه آنقدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى دهد و حتّى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى شود، او را بيمار مى سازد و در بستر بيمارى مى افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى طاقت مى شود و از مختصر سرما رنج مى برد، اگر باران نيايد بيچاره است ، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است ، كمى فشار خون او بالا مى رود حيات او به خطر مى افتد و كمى پايين مى آيد باز جانش در خطر است ! از سرنوشت خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى داند، نزديك ترين دوستانش گاه قاتل او مى شوند و عزيزترين عزيزانش ، دشمن جان او مى گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدّل به تُندبادى مى شود كه خانه و كاشانه اش را بر سرش ويران مى كند.
از امورى كه نشانه ناتوانى فوق العاده انسان است بيماريهايى است كه دامن او را مى گيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خُردى به چشم ديده نمى شوند ناشى مى گردد و انسانهاى نيرومند و قوى پيكر و قهرمان را به زانو درمى آورد!
بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مى كند و تلاش و كوشش شبانه روزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از اينكه يك سلّول كوچك بدن كه تنها با ذرّه بين قابل رؤ يت است به طغيان و استكبار برمى خيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامه اى شروع به تكثير مِثل مى كند، به گونه تصاعدى افزايش مى يابد و در زمان كوتاهى تشكيل غدّه سرطانى مى دهد.
بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بوده اند همين بيمارى از پاى در آورده است ، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلّول كوچك را بگيرد!
آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان ، با اين حال چگونه مى تواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى از آنِ خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده است به پايان مى بريم :
((مسكين بن آدم مكتوم الاءجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤ لمه البقّة و تقتله الشّرقة ، و تنتنه العرقة ؛ بيچاره فرزند آدم ، سرآمد زندگيش نامعلوم ، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش (نزد خدا و در نامه اعمالش ) محفوظ است ، پشه اى او را آزار مى دهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش مى شود و او را مى كُشد و مختصر عرقى او را متعفّن و بدبو مى سازد))!(35)
آيا با اين حال سزاوار است خود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟
نكته ها
در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه تحت نُه عنوان تشريح مى شود.
1- تعريف و حقيقت تكبّر
بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تكبّر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبّر از سه عنصر تشكيل مى شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.
از همين رو گفته اند تكبّر (خودبرتربينى ) با عُجب (خودبزرگ بينى ) تفاوت دارد، در عُجب هيچ گونه مقايسه اى با ديگرى نمى شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتّى عبادت ، خود را بزرگ مى بيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبّر حتما خود را با ديگرى مقايسه مى كند و برتر از او مى بيند.
واژه ((كبر و تكبّر)) گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مى شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است ، مثلا چنان مى نشيند يا راه مى رود يا سخن مى گويد كه نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبّر مى نامند كه ريشه اصليش همان حالت باطنى و درونى است .
نشانه هاى تكبّر، بسيار زياد است ، از جمله اينكه افراد متكبّر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشوند، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتّى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.
بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدّت و ضعف تكبّر است ، در بعضى همه اين نشانه ها ظاهر مى شود و در بعضى قسمتى از اينها!
اين حالات و حركات ريشه هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى اين صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت (مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيّت ) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجّه آن مى شود.
2- شاخه هاى تكبّر
در اينجا مفاهيم متعدّدى وجود دارد كه گاه تصوّر مى شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به ((تكبّر)) بازمى گردد، ولى از زاويه هاى مختلف به آن نگاه مى شود.
((خودبرتربينى ))، ((خودمِحورى ))، ((خودخواهى ))، ((برترى جويى )) و ((فخرفروشى ))، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها ((تكبّر)) است ، هر چند از زواياى مختلف ديده مى شود.
كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مى بيند، ((خودبرتربين )) است .
كسى كه به خاطر اين خودبرتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، ((خودمِحور)) است .
كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، ((خودخواه )) است .
كسى كه سعى مى كند سُلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار ((برترى جويى )) است .
بالاءخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رُخ ديگران بكشد ((فخرفروش )) است .
بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد.
3- تكبّر در برابر چه كسى ؟
علماى اخلاق تكبّر را به سه بخش تقسيم كرده اند:
تكبّر در برابر خدا!
تكبّر در برابر پيامبران .
تكبّر در مقابل خَلق خدا.
منظور از تكبّر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبّر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، اين است كه انسان ضعيف ادّعاى الوهيّت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون ((...اءنا ربّكم الاءعلى ؛ من پروردگار برتر شما هستم !)) بگويد(36) و يا از ((ما عملت لكم من اله غيرى ...؛ من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم ))(37) دم بزند.
بسيار بعيد به نظر مى رسد كه افرادى همچون ((فرعون )) كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا ((ربّ اعلى )) و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مى رسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق توده هاى ساده لوح اين گونه ادّعاها را مى كردند تا پايه هاى حكومت خود را از طريق ادّعاى الوهيّت محكم سازند.
شكل ديگرى از تكبّر در برابر خدا، تكبّر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت : ((...لم اءكن لاءسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون ؛ من هرگز براى بشرى كه از گِل خشكيده اى ، كه از گِل بدبويى گرفته شده است آفريده اى ، سجده نخواهم كرد))(38)، ((...قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛...من از او بهترم ! مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ))!(39)
آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلوى چشم عقل و هوش انسان را مى گيرد كه موجود ضعيفى ، خود را آگاه تر از حكيم على الاطلاق مى پندارد.
قسم دوّم تكبّر، تكبّر در برابر انبيا و پيامبران است كه در ميان امّتهاى پيشين بسيار ديده شده است ، گروهى از مستكبران در اين امّتها، از اطاعت پيامبر الهى سر باز مى زند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مى گفتند: ((...اءنومن لبشرين مثلنا...؛ آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند (يعنى موسى و برادرش هارون ) ايمان بياوريم ))؟(40)
و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مى گفتند: ((و لئن اءطعتم بشرا مثلكم انّكم اذا لخاسرون ؛ و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد)).(41)
و گاه به بهانه جويى هاى كودكانه مى پرداختند و از سر لجاجت مى گفتند: ((چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ چرا ما خدا را نمى بينيم ؟ و قال الّذين لايرجون لقائنا لو لااءنزل علينا الملائكة اءو نرى ربّنا)).
قرآن در ادامه اين آيه مى گويد: ((لقد اءستكبروا فى اءنفسهم و عتوا عتوّا كبيرا؛ آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان كردند)).(42)
قسم سوّم ، تكبّر در برابر بندگان خداست به گونه اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حقّ هيچ صاحب حقّى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.
اين نوع از كبر نمونه هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست ، و گاه به حدّ اعلا مى رسد و به تكبّر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى گردد.
آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استكبار در برابر انبيا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تكبّر در برابر ذات پاك خداوندگار مى انجامد!
4- انگيزه هاى تكبّر
تكبّر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين بازمى گردد كه انسان در خود كمالى تصوّر كند و بر اثر حبّ ذات ، بيش از حدّ آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.
بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده اند، نخست اسباب دينى كه ((علم )) و ((عمل )) است ، و اسباب دنيوى كه ((نسب ))، ((قوّت ))، ((مال )) و ((فزونى ياران و ياوران )) مى باشد و درباره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد، مى گويد:
نخستين اسباب تكبّر ((علم )) است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى گردد، همان گونه كه در حديث نبوى آمده است : ((آفت بزرگ علم ، تكبّر است ؛ آفة العلم الخيلاء)).
بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيّتند كه وقتى چند بابى از علم را مى خوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مى شمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مى نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كُرنِش دارند.
در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى شود، خود را نادان تر مى بينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مى كنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آورده اند مسؤ ليّت خود را سنگين تر مى بينند و خوف آنها بيشتر مى شود كه گفته اند: ((من ازداد علما ازداد خوفا؛ هر كس بر عملش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى شود)).
سبب دوّم ، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مى شود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مى پندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زُهد و وَرع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منّتى بر ديگران مى پندارند، اين در جهات دنيوى .
و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مى شمرند و اين امور سبب مى شود كه امتياز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفته اند مردم را چنين فكر مى كنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اذا سمعتم الرّجل يقول هلك النّاس فهو اءهلكهم ؛ هنگامى كه شنيديد كسى مى گويد: مردم (به خاطر اعمالشان ) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است ))!
در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((كفى بالمرء شرّا اءن يحقّر اءخاه المسلم ؛ براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد))!
مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) بعد از ذكر اين سخن مى افزايد: چقدر فرق است بين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى شمرد، به او احترام مى گذارد و خود را در برابر او ناچيز مى بيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مى داند و دوست دارد از او دور شود!(43)
او در بخش ديگرى از سخنان مى افزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مى ماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مى داند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهمّيّت به آن نمى دهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان ((عجب )) و ((تكبّر)) و ((غرور)) است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مى پندارد و انتقام الهى مى شمرد!
چه قدر فرق است بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است : يكى از بزرگان عبّاد، از عرفات در ايّام حجّ بازمى گشت گفت : ((اگر من (گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مى رفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند))!
اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم : در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خوبى و پرهيزگارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرض كرديم ! پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نگاهى به چهره او افكند و فرمود: ((من در صورت او تاريكى شيطان را مى بينم ! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش ايستاد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:((اءسئلك باللّه حدّثتك نفسك اءن ليس فى القوم اءفضل منك ؟ فقال اللّهم نعم !؛ فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمى گفتى كه در ميان اين جمعيّت كسى برتر از تو نيست ؟ عرض كرد: آرى ))(44) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با نور نبوّت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است .))
عامل سوّم ، نسب و حسب عالى است .
به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولّد شده اند، اين را براى خود امتياز بزرگى مى شمرند و ديگران را كه از خانواده هاى پايين ترى هستند كوچك و بى ارزش مى پندارند، در حالى كه مى دانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست ، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شده اند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.
اين مسئله به قدرى مهّم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمى كردند، از جمله در حديثى مى خوانيم كه ((ابوذر)) در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كسى گفت ((يابن السّوداء!؛ اى فرزند زن سياه !)) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ابوذر! آرام باش ، آرام باش ، كسى كه مادرش سفيدپوست است بر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد!
ابوذر مى گويد: من (كه متوجّه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم : برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار!(45)
به هر حال همانطور كه بارها شنيده ايم قرآن و روايات اسلامى به ما مى گويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است ، ارزش و شخصيّت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.
اگر مى بينيم اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه نهج البلاغه ، يا امام سجّاد عليه السّلام در خطبه معروف شام ، به حسب و نسبشان افتخار مى فرمودند، نه براى برترى جويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مى خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرّفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش ، مقام و موقعيّت خويش را شرح مى دهد.
چهارمين اسباب تكبّر و تفاخر، جمال و زيبايى و حُسن ظاهر است ، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى كند.
اين عامل در تمام كسانى كه بهره اى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رُخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مى كشند.
در حديثى مى خوانيم كه زن (كوتاه قامتى ) خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد (و مسائل خود را پرسيد) عايشه مى گويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشاره اى به قد و قامت او كردم (يعنى چقدر كوتاه است ) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((غيبتش كردى ))!
مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مى گويد: ((منشاء اين كار تكبّر بود؛ زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را درباره آن زن نمى گفت و اين غيبت از غرور و تكبّر سرچشمه مى گرفت )).
پنجمين اسباب تكبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايه داران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانه ها ديده مى شود.
آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پُر زرق و برق و مركب هاى سوارى گرانبها و خانه هاى وسيع و قصرهاى مجلّل استفاده مى كنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مى دهند و نسبت به آنها فخرفروشى مى كنند و اين از زشت ترين و كثيف ترين انواع تكبّر است .
گاه اين گونه متكبّران آن قدر گزافه گويى مى كنند كه به مؤ منان فقير صالح خطاب كرده مى گويند: بيچاره ! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى خرم و آزاد مى كنم ! تو چى هستى و چه ارزشى دارى ؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست ! و امثال اين ترهّات .
قرآن مجيد نمونه هايى از اين نوع تكبّر و عاقبت آن را بيان كرده است ، از جمله در داستان قارون مى خوانيم : او براى برترى جويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل ) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنياپرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الّذين يريدون الحياة الدّنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون ...).(46)
در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيّت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت با پوشش هاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيدرو را با خود بيرون آورد كه روى زينتهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!
ولى اين تكبّر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد.(47)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
عامل ششم ، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيّت سياسى و اجتماعى است كه غالبا در زورمندان و امراء ديده مى شود، خود را موجودى برتر و گاه ظلّ اللّه فى الاءرضين ؛ سايه خدا در سراسر زمين ! مى پندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان ، در برابر آنان تعظيم كنند، هرگاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شاءن و مقام كبريايى آنها نباشد از كسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كرده اند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنها مى شدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فرّ و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالبا منشاء اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه هاى نادرست و در نتيجه سبب سرعت سقوطشان مى شد.
هفتمين سبب ، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است ، پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مى كردند، بعضى از علما ممكن است به خاطر فزونى شاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبّر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوّت قبيله خود بر ديگران فخر مى فروشند، حتّى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرت گناهان و شرب خمر و فخور با زنان و كودكان مى كنند!
اين امور هفتگانه ، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن است به ديگران فخرفروشى كنند و البتّه منحصر به اينها نيست ، هر نقطه كمال و قوّت معنوى يا مادّى ، صورى و يا حتّى خيالى و پندارى ممكن است سبب غرور و استكبار صاحبش شود.
مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبّر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيرد و اين امور را در خود بميراند تا منشاء غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده مى شود، سعى كند متواضع تر و خاضع تر گردد و بينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز و بى ارزش است .
5- ريشه يابى تكبّر
صفت رذيله تكبّر مانند ساير رذايل اخلاقى ، ريشه هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقا شناخت ، در غير اين صورت ريشه كن كردن اين صفت رذيله غيرممكن است .
بعضى از بزرگان مانند مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) چهار ريشه براى ((تكبّر)) ذكر كرده است : عُجب ، كينه ، حَسد و ريا.
او معتقد است تكبّر درونى ريشه اش ((عُجب )) - خودبزرگ بينى - است ، اين خودبزرگ بينى سبب مى شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه هاى ديگرى دارد كه يكى از آنها ((كينه )) است كه نسبت به شخص خاصّى پيدا مى كند و همين امر سبب مى شود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر ((حَسد)) است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مى گردد و ديگرى ((رياكارى )) است كه سبب مى شود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد.
اين ريشه هاى چهارگانه ، ريشه هاى اصلى تكبّر را تشكيل مى دهد.
ولى ظاهر اين است كه ريشه ها منحصر به اين چهار صفت نيست ، بلكه امور ديگرى نيز مى تواند ريشه تكبّر گردد.
6- آثار و نشانه ها
بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمار كبدى علايم مختلفى بر پوست بدن ، چهره ، رنگ چشم ، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانه هايش در اعمال و سخنان او ظاهر مى شود.
بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمرده اند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مى شود، مثل اينكه شخص متكبّر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مى كشد و نگاه هاى تحقيرآميزى مى كند حتّى حاضر نيست با تمام صورت با افراد روبرو شود.
گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مى گردد، تعبيرهايى كه از خود مى كند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع درباره خود به كار مى برد، حتّى تُن صداى او نشان مى دهد كه آدم مغرور و متكبّرى است .
در ميان حرف اين و آن مى دود و به كسى اجازه سخن گفتن نمى دهد، به سخنان مردم گوش نمى دهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرادهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مى شمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مى داند!
گاه آثار آن در حركات و اعمال ، ظاهر مى شود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مى شود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند!
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من اءراد اءن ينظر الى رجل من اءهل النّار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام !؛ كسى كه مى خواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستاده اند))!(48)
و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشت سر او حركت كنند.
در حديثى آمده است : ((كان رسول اللّه فى بعض الاءوقات يمشى مع الاءصحاب فياءمرهم بالتّقدّم و يمشى فى غمارهم ؛ پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مى كرد به آنها دستور مى داد بر او تقدّم جويند و او در لا به لاى آنها راه مى رفت ))!(49)
دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتّبى دارند پرهيز مى كند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!
دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دست خود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دست به سينه در برابر او براى انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!
گاه آثار تكبّر در طرز پوشيدن لباس ، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجّه مى كند، يا مركب سوارى ، خانه و وسايل زندگى ، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتّى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مى گردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارون وار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبت به سايرش ثابت نمايد.
البتّه اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده ، عمل نمايد: ((كلوا واءشربوا و البسوا و تصدّقوا فى غير سرف و لامخيلة ؛ بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبّر و برترى جويى نماييد)).(50)
كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده ((تكبّر و برترى جويى )) در تمام شؤ ون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
7- مفاسد و پيامدهاى تكبّر و استكبار
اين خوى زشت - همانگونه كه در سابق اشاره شد - آثار بسيار مخربّى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونه اى كه مى توان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مى شود:
1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك تر است آلودگى به شرك و كفر است !
آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتّى اعتراض او بر حكمت سرچشمه اى جز كبر داشت ؟
آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبّر داشت ؟
تكبّر به انسان اجازه نمى دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره زيباى حقّ محروم مى كند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبّر است .
شايد به همين دليل است كه در حديثى مى خوانيم كه راوى از امام صادق عليه السّلام درباره كمترين درجه ((الحاد)) سؤ ال كرد، امام عليه السّلام فرمود: ((انّ الكبر اءدناه !؛ كمترين درجه كفر و اِلحاد، تكبّر است ))!(51)
2- محروم شدن از علم و دانش ، يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است ، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى رسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده اى برُبايد، حال آنكه اشخاص متكبّر به آسانى حاضر نمى شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت ها را از افراد هم رديف و يا زيردست خود بپذيرند.
آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمى دهد مطلب مهمّى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف ((هشام بن حكيم )) از امام كاظم عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ الزّرع ينبت فى السّهل و لاينبت فى الصّفا فكذلك الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبّر الجبّار، لاءنّ اللّه جعل التّواضع آلة العقل و جعل التّكبّر من آلة الجهل !؛ زراعت در زمينهاى نرم و هموار مى رويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبّر جبّار هرگز آباد نمى گردد؛ زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبّر را از ابزار جهل قرار داده است ))!(52)
3- تكبّر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حريص ، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت مى كنيم مى بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبّر تشكيل مى دهد.
آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفّقيّتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى ورزند.
آنها براى تحكيم پايه هاى برترى جويى خود حريص در جمع آورى مالند.
آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجازه مى دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هَتك و توهين و سَبّ و دشنام ، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرونشانده و خويش را اشباع كنند.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحّم فى الذّنوب ؛ حرص و تكبّر و حسد سبب مى شود كه انسان در انواع گناهان فرورود)).(53)
در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((التّكبّر يظهر الرّذيلة ؛ تكبّر رذايل اخلاقى را ظاهر مى سازد)).(54)
4- تكبّر مايه تنفّر و پراكندگى مردم است
از بلاهاى مهمّى كه بر سر مستكبران وارد مى شود اِنزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست ، چرا كه شَرَف هيچ انسانى اجازه نمى دهد تسليم برترى جوييهاى افراد متكبّر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتّى نزديك ترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مى گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفّرند!
در حديثى از امام اميرالمؤ منين عليه السّلام مى خوانيم : ((من تكبّر على النّاس ذلّ؛ كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مى شود)).(55)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((اءقمت النّاس المتكبّر؛ منفورترين مردم ، متكبّر است )).(56)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است : ((ثمرة الكبر اءلمسبّة ؛ ميوه درخت تكبّر بدگويى از مردم است )).(57)
اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است : ((ليس للمتكبّر صديق ؛ براى متكبّر دوستى باقى نمى ماند))!(58)
در حديث ديگرى فرمود: ((مااجتلب المقت بمثل الكبر؛ چيزى مانند تكبّر خشم مردم را برنمى انگيزد))!(59)
5- تكبّر سبب از دست دادن امكانات زندگى است
انسان در صورتى در زندگى موفّق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد مُنزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى خورند و يا موفّقيّت ناچيزى نصيبشان مى شود و از آنجا كه تكبّر انسان را به اِنزوا مى كشاند طبعا موفّقيّت او را در صحنه زندگى ناچيز مى كند.
در حديثى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((بكثرة التّكبّر يكون التّلف ؛ فزونى تكبّر مايه اتلاف (اسباب موفّقيّت ) است )).(60)
اين سخن را به گونه ديگرى نيز مى توان تقسيم كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزى ها و ويرانى ها از تكبّر و استكبار سرچشمه مى گيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مى گيرند و هر يك مى خواهد بر ديگرى برترى جويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مى گردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مى شود و خانه ها ويران مى گردد.
گاه تكبّر به صورت گروهى ظاهر مى شود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى پندارد و همين برترى جويى نژادى يكى از اسباب مهمّ جنگها در طول تاريخ بوده است .
برترى جويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كُشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت .
كوتاه سخن اينكه : اگر ضايعات تكبّر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه ، تا اين حدّ ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است .
8- درمان تكبّر
بزرگان اخلاق درباره راه درمان تكبّر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين مِحور دور مى زند كه راه درمان تكبّر، دو راه است : راه ((علمى )) و راه ((عملى )).
امّا راه علمى ، به اين صورت است كه افراد متكبّر درباره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟
و نيز درباره عظمت خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.
تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، درباره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هر يك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.
انسانى كه در آغاز، نطفه بى ارزشى بوده و در پايان مُردار گنديده اى مى شود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.
در ابتداى تولّد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتّى نمى تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت خميده عصا زنان بقيّه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى آيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!
در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((عجبا للمختال الفخور و انّما خلق من نطفة ثمّ يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى مايصنع به ؛ از متكبّر فخرفروش در شگفتم ! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مُردار گنديده اى خواهد بود و در اين ميان نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى كنند)).(61)
اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى بر روى تخت بيمارستان افتاده اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى دانيم قوّت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.
و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلّى از قدرت سكوت كردند يا پشت ميله هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست .
پس انسان به چه چيزش مى نازد؟ و به چه چيز افتخار مى كند؟ و بر ديگران فخرفروشى مى كند؟!
در حديثى از امام زين العابدين عليه السّلام آمده است كه ((ميان سَلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبّرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سَلمان گفت تو كيستى ؟ (و چه كاره اى ؟!) سَلمان گفت : امّا آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مُردار گنديده اى است ، هنگامى كه روز قيامت شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و باشخصيّت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پَست و بى مقدار است ))!(62)
كوتاه سخن اينكه انسان هر گاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مَركَب كبر و غرور پياده مى شود.
و امّا درمان تكبّر از طريق عملى به اين طريق حاصل مى شود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خَلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لا اله الّا اللّه حقا حقا سجدت لك تعبّدا و رقّا لامستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جمله ها را تكرار كند.
لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدّم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد.
با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبّر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد سعى كند حالت ، عادت و سپس ملكه او گردد.
در حالات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است كه روى زمين مى نشست و غذا مى خورد و مى فرمود: ((انّما اءنا عبد آكل كما ياءكل العبد؛ من بنده اى هستم مانند غلامان غذا مى خورم )).(63)
غالبا اين حديث معروف درباره على عليه السّلام شنيده ايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم ، سپس به غلامش قَنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن ، قَنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى پوشيد.(64)
در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است امام عليه السّلام درباره پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين مى فرمايد: ((و لقد كان ياءكل على الاءرض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله ، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه ؛ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روى زمين (بدون فرش ) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى كرد و با دست خود كفش خويش را وصله مى كرد و بر مَركَب برهنه سوار مى شد و حتّى كسى را پشت سر خويش سوار مى كرد)).
البتّه با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمى شود، هدف اين است با مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجّه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم .
اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:
از آنجا كه تكبّر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از ميان بردن هر يك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى كرده اند كه بسيار قابل توجّه است ، از جمله :
آنها كه به خاطر نَسَب خود بر ديگران فخر مى فروشند بايد در اين حقيقت بينديشند كه اولا افتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده ، ولى خودش بى بهره است ، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد، پدر او نطفه است و جدّ اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كند و براى خود امتيازى قائل باشد.
در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت : ((يا بنىّ ويل لمن تجبّر و تكبّر، كيف يتعظّم من خلق من طين ، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنّة فقد فاز اءو الى النّار فقد خسر خسرانا مبينا!؛ واى بر كسى كه تكبّر و برترى جويى مى كند، چگونه خود را بزرگ مى پندارد كسى كه از خاك آفريده شده و به خاك برمى گردد؟ نمى داند به كجا مى رود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خُسران آشكارى گردد))!
امّا كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مى شوند بايد در اين معنى بينديشند كه با يك بيمارى ، مخصوصا بيماريهاى پوستى ، تمام اين جمال و زيبايى بر باد مى رود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گَرد و غُبار پيرى بر سر و صورتش مى نشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتش پر از چين و چروك پيرى است مبدّل مى شود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال است چگونه مى تواند سبب غرور و برترى جويى بر ديگران شود؟
و اگر سبب تكبّر او قوّت و قدرت جسمانى است بايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضه كوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فَلَج مى شود و به كلّى از كار مى افتد، به گونه اى كه نتواند حتّى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بيرون بياورد پيوسته معذّب است .
امّا آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبّر مى شوند اوّلا بايد به اين نكته توجّه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرون وجود انسان است نمى تواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيّت ، به اسب و استر، اتومبيل و خانه اش افتخار مى كند؟ و چگونه شَرف و شخصيّت خود را در اين امور مى پندارد؟ امورى كه مى تواند در دست پَست ترين خَلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى از آنها دزدان به آسانى مى ربايند. چه بى ارزش است شرفى كه دزد آن را مى ربايد و صاحبش را فاقد آن مى كند!
از اين گذشته همه مى دانيم اموال و ثروت هاى دنيوى دائما دست به دست مى گردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقير مى شوند و كاخ نشينان ، خاك نشين مى گردند.
چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.
اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاءسّفانه از بدترين آفات نفسانى است و به همين نسبت درمانش سخت تر و پيچيده تر است به خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدر آيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايد عالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خرانى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه بر ديگران برترى علمى دارد مسؤ وليّتش سنگين تر است ، ممكن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.
نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكل تر است ، با اين حال چگونه مى توانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!
و سرانجام اگر سرچشمه تكبّر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبّر انجام داده بايد به اين واقعيّت بينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مى پذيرد كه از هرگونه عُجب و كبر پاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!
بخصوص اينكه از نشانه هاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جنّ و اِنس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.
9- آزمايشهاى درمانى !
پيش از اين گفته ايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و با مقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حلّ مى شود از جمله اينكه طبيب پس از درمان بيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مى فرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مى دهد تا بيمارى به كلّى ريشه كَن شود.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك ((تكبّر)) نيز همين روش را پيشنهاد كرده اند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبّر مى پردازد براى اطمينان به ريشه كَن شدن آن بايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كَن شدن اين بيمارى مطمئن شود.
مرحوم فيض كاشانى با استفاده از ((احياءالعلوم )) آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهاد مى كند كه جالب توجّه است از جمله :
1- با بعضى از اقران و هم رديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آيا حاضر است به راحتى آن را بپذيرد و حتّى از او تشكّر كند؟ يا هنوز براى او پذيرش حق از دوست هم رديف يا از شاگردش سنگين است ؟ در صورت اوّل كبر ريشه كَن شده و در صورت دوم هنوز ريشه هاى آن باقى است !
2- با دوستان و هم رديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدّم دارد و پشت سر آنها وارد مجلس شود و پايين تر از آنها بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبّر از وجود او رخت بر بسته واگر احساس ناراحتى و سنگينى مى كند بداند هنوز ريشه هاى آن باقى است !
ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مى افكند و براى اين كه خود در انظار مردم ، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مى گويد در پايين ترين نقطه مجلس بنشين و در ميان افراد عادى قرار بگير و تصوّر مى كند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش اين است از اين طريق بزرگى شخصيّت خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كه در واقع نوعى تكبّر آميخته با رياكارى است .
3- اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگر دوستى نيازى داشت براى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اين گونه كارها بر او سنگين نبود كبر ريشه كَن شده ، والّا بايد به درمان ادامه دهد!
4- براى خريد نيازهاى زندگى شخصا به بازار برود، اگر براى او سخت بود هنوز ريشه هاى تكبّر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند باز متكبّر رياكارى است !
به يقين نمى توان انكار كرد كه اين امور در همه محيطها و همه زمان ها يكسان نيست ، گاه مى شود براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى كنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مى شود، لذا در حديثى مى خوانيم امام صادق عليه السّلام مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانواده اش خريده و به سوى خانه مى برد، هنگامى كه چشم امام عليه السّلام به او افتاد شرمنده شد، امام عليه السّلام فرمود (نگران نباش ) چيزى است كه براى خانواده ات خريده اى و به سوى آنها مى برى ، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيب نمى گرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانواده ام بخرم و خودم براى آنان ببرم ، اين در حالى است كه جدش اميرمؤ منان على عليه السّلام خرده نمى گرفت ، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.
5- لباس هاى ساده و كم ارزش بپوشد، اگر احساس ناراحتى نكرد تكبّر از وجودش رخت بربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است ، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: ((من اعتقل البعير و لبس الصّوف فقد برى من الكبر!؛ كسى كه پاى شتر را شخصا ببندد و لباس پشمينه بپوشد (و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است ))!
ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبّر تؤ ام با رياكارى محسوب مى شود.
باز تكرار مى كنيم كه زمان ها و مكان ها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصّب شرايط را در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن ، مقتضاى زمان و مكان و موقعيّت هر شخص را مشخّص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوت ديگران نيز استفاده كنيم .
راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوق العاده اهمّيّت مى دهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مى پردازند تا از سلامت خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه ((الّا من اءتى اللّه بقلب سليم ؛ تنها راه خوشبختى داشتن ((قلب سليم ))است )) اهمّيّتى قائل نيستند؟!
2 : تواضع و فروتنى
اشاره :
ناگفته پيداست كه تواضع و فروتنى نقطه مقابل تكبّر و فخرفروشى است و جداسازى بحثهاى كامل اين دو از يكديگر مشكل يا غيرممكن است و لذا هم در آيات و روايات اسلامى و هم در كلمات بزرگان اخلاق اين دو به يكديگر آميخته شده است ، نكوهش از يكى ملازم تمجيد و ستايش از ديگرى است و ستايش از يكى همراه با نكوهش از ديگرى مى باشد، درست مثل اينكه بحثهاى مربوط به ستايش و تمجيد از علم جداى از نكوهش از جهل نيست و نكوهش از جهل همراه ستايش علم است .
با اين حال مفهوم اين سخن آن نيست كه ما بحثهاى مربوط به تواضع را ناديده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تكبّر و استكبار گفتيم بسنده كنيم . بخصوص اينكه نسبت بين تكبّر و تواضع به اصطلاح نسبت ميان ضدّين است نه وجود و عدم . هم تكبّر يك صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل يكديگر قرار دارند، نه از قبيل وجود و عدم كه سخن از يكى الزاما همراه با نفى ديگرى باشد.
در روايات اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است از جمله از على عليه السّلام مى خوانيم : ((ضادّوا الكبر بالتّواضع ؛ به وسيله تواضع با تكبّر كه ضدّ آن است مقابله كنيد)).(65)
با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و آيات مربوط به مسئله تواضع را گلچين كرده ، مورد بررسى قرار مى دهيم (هر چند آياتى كه به كنايه يا به ملازمه به آن اشاره مى كند بيش از اينها است ).
1- يا اءيّها الّذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف ياءتى اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه اءذلّة على المؤ منين اءعزّة على الكافرين ... (سوره مائده ، آيه 54)
2- و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الاءرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (سوره فرقان ، آيه 63)
3- واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤ منين (سوره شعراء، آيه 215)
ترجمه :
1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد (به خدا زيانى نمى رساند؛) خداوند به زودى جمعيّتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤ منان متواضع ، در برابر كافران سرسخت و نيرومندند.
2- بندگان (خاصّ خداوند) رحمان ، كسانى هستند كه با آرامش بى تكبّر بر زمين راه مى روند؛ و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند).
3- (اى پيامبر) بال و پَر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر (و نسبت به آنها تواضع و مهربانى كن ).
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه مورد بحث سخن از گروهى از مؤ منان به ميان آمده كه مشمول فضل و عنايات الهى هستند هم خدا را دوست مى دارند و هم محبوب پروردگارند.
يكى از اوصاف بارز آنها اين است كه در برابر مؤ منان متواضعند: (اءذلّة على المؤ منين ) و در برابر كافران نيرومند و قوى هستند (اءعزّة على الكافرين ).
((اءذلّة )) جمع ((ذلول )) و ((ذليل )) از مادّه ((ذُلّ)) (بر وزن حُرّ) در اصل به معنى نرمى و ملايمت و تسليم است در حالى كه ((اءعزّة )) جمع ((عزيز)) از مادّه ((عزة )) به معنى شدّت است ، حيوانات رام را ((ذلول )) مى گويند چون ملايم و تسليمند و ((تذليل )) در آيه ذلّلت قطوفها تذليلا اشاره به سهولت چيدن ميوه هاى بهشتى است .
گاه ذلّت در مواردى به كار مى رود كه معنى منفى دارد و آن در جايى است كه از سوى غير به انسان تحميل مى شود وگرنه در مادّه اين لغت مفهوم منفى ذاتا وجود ندارد (دقّت كنيد).
به هر حال آيه فوق دليل روشنى بر اهمّيّت تواضع و عظمت مقام متواضعين است ، تواضعى كه از درون جان انسان برخيزد و براى احترام به مؤ منى از مؤ منان و بنده اى از بندگان خدا باشد.
در دوّمين آيه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاصّ خداست كه در طىّ آيات سوره فرقان از آيه 63 تا آيه 74 دوازده فضيلت بزرگ براى آنها ذكر شده است و جالب اينكه نخستين آنها همان صفت تواضع است ، اين نشان مى دهد همان گونه كه ((تكبّر)) خطرناك ترين رذائل است ، تواضع مهمترين يا از مهمترين فضائل مى باشد، مى فرمايد:
((بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند)) (و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الاءرض هونا).
((هون )) مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا به خاطر تاءكيد است ، يعنى آنها چنان آرام و متواضعند كه گويى عين تواضع شده اند و به همين دليل در ادامه آيه مى فرمايد: ((و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند))).
و در آيه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاك خداست مى فرمايد: ((و الّذين يبيتون لربّهم سجّدا و قياما؛ آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند (و به بندگى و عبادت مى پردازند))).
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) مى گويد: ((هون )) دو معنى دارد يكى از آنها خضوع و نرمشى است كه از درون جان انسان بجوشد كه اين شايسته ستايش است (سپس به آيه مورد بحث اشاره مى كند) و در حديث نبوى آمده است المؤ من هيّن ليّن .(66) دوم خضوع و تذلّلى است كه از سوى ديگرى بر انسان تحميل شود و او را خوار كند.
ناگفته پيداست كه منظور از الّذين يمشون على الاءرض هونا اين نيست كه فقط راه رفتن آنها متواضعانه است ، بلكه منظور نفى هرگونه كبر و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتّى در كيفيّت راه رفتن كه ساده ترين كار است آشكار مى شود، زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لا به لاى گفتار و حركات انسان نشان مى دهند تا آنجا كه در بسيارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مى توان به بسيارى از صفات اخلاقى او راه برد.
آرى عباد الرّحمن (بندگان خاص خدا) نخستين نشانشان همان تواضع است ، تواضعى كه در تمام ذرّات وجودشان نفوذ كرده و حتّى در راه رفتن آنها آشكار است و اگر مى بينيم خداوند در آيه 37 سوره اسراء به پيامبرش دستور مى دهد ((و لاتمش فى الاءرض مرحا؛ روى زمين با تكبّر راه مرو)) منظور فقط راه رفتن نيست بلكه هدف ، تواضع در همه كار است كه نشانه بندگى و عبوديّت خداست .
در سوّمين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده ، مى فرمايد: ((بال و پَر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند پايين بياور و (تواضع و محبّت كن )؛ و اءخفض جناحك لمن اءتّبعك من المؤ منين ))
((خفض )) بر وزن ((خشم )) در اصل به معنى پايين آوردن است و ((جناح )) به معنى بال مى باشد. بنابراين ((و اخفض جناح )) كنايه از تواضع آميخته با محبّت است ، همان گونه كه پرندگان هرگاه مى خواهند به جوجه هاى خود اظهار محبّت كنند بال و پَر خود مى گسترانند و آنها را زير بال و پَر مى گيرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از تشتّت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز ماءمور بود بدين گونه مؤ منان را زير بال و پَر خود بگيرد!
اين تعبير بسيار ظريف و پُرمعنى نكات مختلفى را در عبادت كوتاهى جمع كرده است .
جايى كه پيامبر ماءمور به تواضع آميخته با محبّت در برابر مؤ منان باشد تكليف افراد امّت روشن است چرا كه پيغمبر سرمشق و الگو و ((اسوه )) براى همه امّت است .
شبيه همين تعبير در آيه 88 سوره حجر نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: و اخفض جناحك للمؤ منين كه باز مخاطب در آن شخص پيامبر است كه ماءمور مى شود براى مؤ منان ((خفض جناح )) و تواضع آميخته با محبّت داشته باشد.
شبيه اين تعبير با اندك تفاوتى در مورد فرزندان در مقابل پدران و مادران در سوره ((اسراء)) آمده ، آنجا كه مى فرمايد: ((و اءخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة ؛ بالهاى خود را در برابر آن دو (پدر و مادر) از محبّت و لطف فرود آر (و تواضعى آميخته با احترام و محبّت در برابر آنان داشته باش ))).
از مجموع آنچه در آيات فوق آمده به خوبى استفاده مى شود كه قرآن مجيد نه تنها تكبّر و استكبار را مورد مذمّت قرار داده ، بلكه نقطه مقابل آن يعنى تواضع و فروتنى را با تعبيرات گوناگون مورد تمجيد قرار داده است .
تواضع و فروتنى در روايات اسلامى
در منابع شيعه و اهل سنّت احاديث فراوانى در مورد تواضع به چشم مى خورد كه بعضى درباره اهمّيّت تواضع است و بعضى درباره علامت و آثار متواضعان و يا ثمره تواضع و حد و آداب آن مى باشد.
در اهمّيّت تواضع تعبيرات بسيار جالبى در روايات آمده :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : روزى فرمود: ((ما لى لا اءرى عليكم حلاوة العبادة ؟! قالوا و ما حلاوة العبادة ؟ قال التّواضع !؛ چه مى شود كه شيرينى عبادت را در شما نمى بينيم ؟ عرض كردند: شيرينى عبادت چيست ؟ فرمود: تواضع است !))(67)
ناگفته پيداست حقيقت عبادت نهايت خضوع در برابر پروردگار است . كسى كه شيرينى خضوع و تواضع در برابر خدا را دريابد در برابر خَلق خدا نيز متواضع است .
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است : ((عليك بالتّواضع فاءنّه من اءعظم العبادة ؛ بر تو باد تواضع كه از برترى عبادات است )).(68)
3- از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((التّواضع نعمة لا يحسد عليها؛ تواضع نعمتى است كه سبب حسادت ديگران نمى شود)).(69)
معمولا هر نعمتى نصيب انسان مى شود مزاحمت هاى حسودان افزوده مى گردد و گاه اين حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى كند كه زندگى بر صاحب نعمت مشكل مى شود، ولى تواضع از اين قاعده كلّى مستثنى است ، نعمتى است كه حسادات حسودان را برنمى انگيزد.
اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از نبىّ اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم :
4- ((يباهى اللّه تعالى الملائكة بخمسة : بالمجاهدين ، والفقراء، و الّذين يتواضعون للّه تعالى ، والغنىّ الّذى يعطى الفقراء و لايمنّ عليهم ، و رجل يبكى فى الخلوة من خشية اللّه عزّوجلّ؛ خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات مى كند: مجاهدان (راه خدا)، فقرا (و نيازمندانى كه دين خود را به دنيا نمى فروشند) و آنها كه به خاطر خدا تواضع مى كنند و ثروتمندان كه بى منّت به مستمندان كمك مى نمايند و كسى كه در خلوت از خوف خدا گريه مى كند!)).(70)
درباره ثمرات و آثار مثبت تواضع نيز روايات فراوانى از معصومين به ما رسيده است كه چند حديث پر معنى را در ذيل مى آوريم :
در حديثى از امام اميرالمؤ منين مى خوانيم : ((ثمرة التّواضع المحبّة و ثمرة الكبر المسبّة !؛ ميوه درخت تواضع محبّت است و ميوه (شوم ) تكبّر دُشنام و ناسزاگويى مردم است !))(71)
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((بخفض الجناح تنتظم الامور!؛ با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مى يابد!)).(72)
روشن است كه نظم جامعه جز در سايه همكارى و همدلى حاصل نمى شود و همكارى و همدلى مردم در صورتى ممكن است كه شخص مدير نخواهد خود را بر آنها تحميل كند و يا فخرفروشى كند و خود را برتر از ديگران قلمداد نمايد، هميشه مديرانى موفّق هستند كه در عين قاطعيّت متواضع و پر محبّت باشند.
در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((التّواضع لايزيد العبد الّا رفعة فتواضعوا يرفعكم اللّه !؛ تواضع جز بزرگى بر انسان نمى افزايد پس تواضع كنيد تا خداوند شما را بلند مقام سازد!)).(73)
گاه چنين تصوّر مى شود كه تواضع انسان را كوچك مى كند در حالى كه اين يك برداشت سطحى و نادرست است ، همواره مى بينيم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و داراى عظمت و شخصيّت هستند و تواضع بر منزلت آنها مى افزايد.
از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه تواضع شرط قبولى عبادات و طاعات است ، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((التّواضع اءصل كلّ خير نفيس و مرتبة رفيعة ... و من تواضع للّه شرّفه اللّه على كثير من عباده ... و ليس للّه عزّوجلّ عبادة يقبلها و يرضيها الّا و بابها التّواضع ، و لايعرف ما فى معنى حقيقة التّواضع الّا المقرّبون المستقلّين بوحدانيّته ، قال اللّه عزّوجلّ و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الاءرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما...؛ تواضع ريشه هر كار نيك و باارزش است و مقام والايى است ... و هر كس براى خدا تواضع كند خداوند او را بر بسيارى از بندگانش شرافت مى بخشد... و هيچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اينكه باب آن تواضع است و حقيقت تواضع را جز مقرّبانى كه مستقل در وحدانيّت خداوندند درك نمى كنند، خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: بندگان خداوند رحمان كسانى هستند كه در زمين با تواضع راه مى روند و هنگامى كه جاهلان آنها را (با سخنان نامناسب ) خطاب كنند، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى مى گذرند))).(74)
اين سخن را با حديثى كه از حضرت مسيح عليه السّلام نقل شده است پايان مى دهيم . فرمود: ((بالتّواضع تعمر الحكمة لابالتّكبّر، كذلك فى السّهل ينبت الزّرع لا فى الجبل !؛ به وسيله تواضع ، مزرعه علم و دانش آباد مى شود نه با تكبّر، همان گونه كه زراعت در زمين نرم و هموار مى رويد نه بر روى كوه !)).(75)
كوتاه سخن اينكه : تواضع هم در زندگى علمى و فرهنگى انسان اثر مى گذارد (چرا كه افراد متكبّر به خاطر تكبّرشان از رسيدن به حق محجوبند) و هم در زندگى اجتماعى (چرا كه افراد متواضع از محبوبيّت فوق العاده در اجتماع بهره مى گيرند و همه مردم براى آنها احترام خاصّى قائلند) و هم در رابطه انسان با خدا موثّر است چرا كه روح عبادت ، تواضع و كليد قبولى آن فروتنى است .
در مورد نشانه هاى تواضع نيز روايات جالبى در منابع اسلامى وارد شده است ، در حديثى از امام على بن ابى طالب عليه السّلام مى خوانيم : ((ثلاث هنّ راءس التّواضع : اءن يبدء بالسّلام من لقيه ، و يرضى بالدّون من شرف المجلس ، و يكره الرّيا و السّمعة ؛ سه چيز است كه سرآغاز تواضع است : نخست اينكه انسان هر كس را ببيند ابتدا به او سلام كند و در پايين مجلس بنشيند و تظاهر و ريا و سمعه را ناخوش دارد)).(76)
در بعضى از روايات نشانه هاى ديگرى نيز بر آن افزوده شده است ، از جمله : ترك ((مراء)) و ((جدال )) يعنى انسان به خاطر برترى جويى با ديگرى بحث نكند و ديگر عدم علاقه به اينكه مردم او را بستايند.(77)
1- تعريف تواضع
((تواضع )) از مادّه ((وضع )) در اصل به معنى فرونهادن است ، اين تعبير در مورد زنان باردار كه مولود خود را به دنيا مى آورند به عنوان وضع حمل گفته مى شود و در مورد خسارت و زيان كردن و كمبود تعبير ((وضيعة )) به كار مى رود و هنگامى كه به عنوان يك صفت اخلاقى گفته مى شود مفهومش اين است كه انسان خود را پايين تر از آنچه موقعيّت اجتماعى اوست قرار دهد، به عكس تكبّر كه مفهومش برترى جويى و قرار دادن خويشتن برتر از موقعيّت فردى و اجتماعى اوست .
بعضى از ارباب لغت ((تواضع )) را به معنى ((تذلّل )) تفسير كرده اند و منظور از تذلّل در اينجا خضوع و فروتنى و تسليم است .
مرحوم نراقى در ((معراج السعاده )) در تعريف تواضع مى گويد: ((تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه آن كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند)).(78)
تعبير به ((فروتنى )) در فارسى دقيقا همين معنا را مى رساند و اين مسئله از خلال گفتار و رفتار انسانها نمايان مى شود.
در حديثى از امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم ، سؤ ال كردند: ((ما حدّ التّواضع الّذى اذا فعله العبد كان متواضعا؟ فقال : التّواضع درجات منها اءن يعرف المرء قدر نفسه فينزّلها منزلتها بقلب سليم لايحبّ اءن ياءتى اليه ، ان راءى سيّئة دَراءها بالحسنة ، كاظم الغيظ، عاف عن النّاس ، و اللّه يحبّ المحسنين ؛ حدّ تواضع كه اگر انسان آن را انجام دهد متواضع محسوب مى شود چيست ؟ فرمود: تواضع درجات و مراحلى دارد: يكى از مراحل آن اين است كه انسان قدر و موقعيّت نفس خويش را بداند و در همان جايگاه با قلب سليم (و پذيرش درونى ) جاى دهد، دوست نداشته باشد كارى درباره كسى انجام دهد مگر همانند كارهايى كه درباره او انجام مى دهند (همان گونه كه انتظار احترام از ديگران دارد بايد ديگران را محترم بشمارد و هر كارى را از سوى ديگران دون شاءن خود مى شمرد درباره ديگران دون شاءن بشمرد.) هرگاه بدى از كسى ببيند آن را با نيكى پاسخ دهد، خشم خود را فرو برد، از گناهان مردم درگذرد و آنها را مورد عفو قرار دهد، خداوند نيكوكاران را دوست دارد)).(79)
آنچه در اين روايت پُرمحتوا آمده ، در واقع نشانه هاى تواضع است كه از طريق آن مى توان به تعريف تواضع نيز آشنا شد.
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((التّواضع الرّضا بالمجلس دون شرفه و اءن تسلّم على من لقيت و اءن تترك المراء و ان كنت محقّا؛ تواضع آن است كه به كمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه كسى را ملاقات كردى در سلام پيشى بگيرى و جرّ و بحث را رها كنى هر چند حق با تو باشد)).(80)
حقيقت اين است كه تعريف تواضع از نشانه هاى آن جدا نيست ؛ چرا كه يكى از بهترين راه هاى تعريف يك موضوع ، ذكر نشانه هاى گوناگون آن است (دقّت كنيد.)
2- تواضع و كرامت انسان !
معمولا در اين گونه مباحث بعضى راه افراط را در پيش مى گيرند و بعضى راه تفريط، مثلا بعضى تصوّر مى كنند حقيقت تواضع آن است كه انسان خود را در برابر مردم خوار و بى مقدار كند و اعمالى انجام دهد كه از نظر مردم بيفتد و نسبت به او سوءظنّ پيدا كنند، آن گونه كه در حالت بعضى از صوفيّه نقل شده است كه هنگامى كه در يك منطقه به خوش نامى معروف مى شدند مرتكب اعمال زشت و قبيحى مى شدند تا از نظر بيفتند، مثلا به بى بندوبارى در عبادات و خيانت در امانت مردم معروف شوند و مردم آنها را رها كنند و شايد اين كار را نوعى تواضع و رياضت نفس مى پنداشتند.
اسلام اجازه نمى دهد كسى به نام تواضع ، خود را تحقير كند و در نظرها سبك و موهون سازد و كرامت انسانى خويش را پايمال كند، مهم اين است كه در عين تواضع ، شخصيّت اجتماعى انسان ضايع نشود و خوار و ذليل و بى مقدار نگردد. اگر تواضع به صورت صحيح انجام شود نه تنها چنين اثرى نخواهد داشت بلكه به عكس ارزش او در جامعه بالاتر مى رود. به همين دليل در روايات اسلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده : ((بالتّواضع تكون الرّفعة ؛ تواضع انسان را بالا مى برد!))(81)
مرحوم ((فيض كاشانى )) - رضوان اللّه عليه - تحت عنوان غاية الرّياضة فى خُلق التّواضع مى گويد: اين فضيلت اخلاقى مانند ساير صفات اخلاقى داراى طرف افراط و و تفريط و حدّ وسط است ، حدّ افراط ((تكبّر)) و حدّ تفريط ((پذيرش ذلّت و پَستى )) و حدّ وسط ((تواضع )) است . آنچه صفت فضيلت محسوب مى شود و قابل ستايش است همان كوچكى كردن بدون پذيرش پَستى و ذلّت است ، سپس به ذكر مثالى در اينجا مى پردازد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
مى گويد: كسى كه سعى دارد بر اقران و امثال خود برترى جويد و آنها را پشت سر اندازد متكبّر است و كسى كه خود را بعد از آنها قرار مى دهد متواضع است ، ولى اگر پاره دوزى بر دانشمندان بزرگى وارد شود او از جاى خود برخيزد و او را به جاى خود بنشاند و كفش او را بردارد و پيش پاى او جفت كند و تواضعى در (حدّ يك عالم بزرگ ) نسبت به او روا دارد، اين تواضع نيست ، نوعى تذلّل محسوب مى شود، اين امر قابل ستايش نيست ، چيزى شايسته ستايش است كه در حدّ اعتدال باشد و حقّ هر كس را نسبت به او ادا كند، در برابر عالم به گونه اى و در برابر افراد ديگر به گونه ديگر.(82)
3 و 4 : حرص و قناعت
اشاره :
فراموش نكرده ايم كه در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام ، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبّر ذكر شده بود كه گناه بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد؛ سپس حرص به عنوان دوّمين سرچشمه گناه و ترك اوّلى از ناحيه آدم و حوّا معرّفى شده بود و بعد از اين دو، حَسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزند آدم (قابيل ) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد.(83)
نه تنها در داستان آدم كه در طول تاريخ انبيا و مبارزات آنان با اقوام منحرف ، آثار منفى رذيله حرص به خوبى نمايان است ، در تاريخ گذشته و امروز اقوام مختلف دنيا نيز مشاهده مى كنيم كه حرص و فزون طلبى ، سرچشمه انواع جنايات و جنگها و خونريزى ها، قتل و غارت ها و پشت كردن به اصول انسانى و فضايل اخلاقى است .
نقطه مقابل آن قناعت است كه سبب آرامش ، عدالت ، صلح و صفا و برادرى و اُخوّت است .
با توجّه به ترتيبى كه براى ذكر فضايل اخلاقى و صفات نكوهيده برگزيده ايم (ترتيبى كه از حالات انبيا و پيامبران پيشين از آدم تا خاتم در قرآن مجيد آمده است ) دوّمين صفت از صفات رذيله را حرص و فزون طلبى اختيار كرديم كه در داستان آدم عليه السّلام و سرگذشت شعيب و داوود عليه السّلام و به طور كلّى يهود و همچنين در سرگذشت مشركان عرب و مسلمانان ضعف الايمان در عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز ديده مى شود.
با اين اشاره به قرآن برمى گرديم و آيات مختلف آن را از اين ديدگاه مورد توجّه قرار مى دهيم :
1- فوسوس اليه الشّيطان قال يا آدم هل اءدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاءكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة و عصى آدم ربّه فغوى (سوره طه ، آيه 120 و 121)
2- و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اءعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم فاءوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا النّاس اءشيائهم و لاتفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين (سوره اعراف ، آيه 85)
3- انّ هذا اءخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة فقال اءكفلنيها و عزّنى فى الخطاب * قال لقد ظلمك بسؤ آل نعجتك الى نعاجه و انّ كثيرا من الخطآء ليبغى بعضهم على بعض الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و قليل ما هم و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب (سوره ص ، آيه 34 و 33)
4- و لتجدنّهم اءحرص النّاس على حياة و من الّذين اءشركوا يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب اءن يعمّر و اللّه بصير بما يعملون (سوره بقره ، آيه 96)
5- انّ الانسان خُلق هلوعا * اذا مسّه الشّرّ جزوعا * و اذا مسّه الخير منوعا (سوره معارج ، آيه 21 تا 19)
6- و اذا راءوا تجارة اءو لهوا اءنفضّوا اليها و تركوك قائما قل عند اللّه خير من اللّهو و من التّجارة و اللّه خير الرّازقين (سوره جمعه ، آيه 11)
7- ويل لكلّ همزة لّمزة * الّذى جمع مالا وعدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده (سوره همزه ، آيه 3 تا 1)
ترجمه :
1- ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت : ((اى آدم ! آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد و مُلكى بى زوال راهنمايى كنم ؟!)) - سرانجام هر دو از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى (درختان ) بهشتى جامه دوختند! (آرى ) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد!
2- و به سوى مدين ، برادرشان شعيب را (فرستاديم )؛ گفت : ((اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است ، بنابراين ، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پَرتوى ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است ، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد!)).
3- اين برادر من است او نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است - (داوود) گفت مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان ) به يكديگر ستم مى كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند امّا عده آنان كم است داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.
4- و آنها را حريص ترين مردم - حتّى حريص تر از مشركان - بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت ) خواهى يافت ، (تا آنجا) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالى كه اين عمر طولانى ، او را از كيفر (الهى ) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست .
5- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مى ورزد).
6- هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است .
7- واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى ! - همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن كند)! - او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد!
تفسير و جمع بندى
حرص ، آفت بزرگ خوشبختى
نخستين آيه از آيات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوّا و مبارزه با شيطان است ، مطابق آيات قرآن ، خدا آدم را در بهشت جاى داد و از نزديك شدن به شجره ممنوعه نهى فرمود و از تسليم شدن در برابر وسوسه هاى شيطان بر حذر داشت ، ولى سرانجام وسوسه هاى شيطان كار خود را كرد و آدم مرتكب ترك اولى شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگى بهشتى را از دست داد و در ميان انبوه مشكلات اين دنيا گرفتار شد.
آيات بالا اشاره به اين نكته كرده مى فرمايد: ((شيطان او را وسوسه كرد و گفت : اى آدم آيا مى خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمايى كنم ؟ (در واقع شيطان شجره ممنوعه را درختى معرّفى كرد كه هر كس از آن بخورد عمر جاويدان مى يابد و به صورت فناناپذير مى تواند در ناز و نعمت زندگى كند) سرانجام هر دو (يعنى آدم و حوّا) از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار شد و ناچار از برگهاى بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانى پروردگارش كرد و از پاداش او محروم شد!)).
(فوسوس اليه الشّيطان قال يا آدم هل اءدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاءكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة و عصى آدم ربّه فغوى )
چه انگيزه اى سبب شد كه آدم عليه السّلام به وسوسه هاى شيطان تن در دهد و به وعده هاى او اعتماد كند و فرمان صريح الهى را درباره شجره ممنوعه به فراموشى بسپارد؟! آيا جز اين است كه حرص و فزون طلبى ، حجابى در برابر چشمان او شد؟!
به اين ترتيب مى بينيم بعد از مسئله تكبّر و استكبار كه در آغاز خلقت سبب عصيان شيطان گرديد و بدترين پايه فساد در جهان نهاده شد، مسئله حرص و طمع و عشق به مواهب مادّى ، عامل ديگرى براى افزايش ناراحتى هاى نسل انسان گشت و به همين دليل اصول كفر سه چيز شمرده شده ، ((تكبّر)) كه سبب انحراف شيطان گشت و ((حرص )) كه سبب اغواى آدم شد و ((حَسد)) كه سبب قتل هابيل به وسيله برادرش گشت .
درست است كه نهى آدم عليه السّلام يك نهى تحريمى نبود و مخالفت با آن گناه مطلق محسوب نمى شد، بلكه ((ترك اولى )) بود و يا به تعبير ديگر نوعى نهى ارشادى بود، همانند نهى طبيب نسبت به بيمار به هنگام دستور جهت پرهيز از غذاهاى نامناسب ، ولى به هر حال از آدم عليه السّلام انتظار ترك اوّلى نيز نمى رفت ، ولى صفت حرص و طمع هر چند به صورت كم رنگ در وجود آدم عليه السّلام لانه كرده بود و سبب اين خطاى بزرگ شد، خطايى كه او و نسلش را در اين جهان به زحمت افكند و اين خود روشن ترين هشدار قرآن درباره حرص و فزون طلبى است .
در دوّمين آيه اشاره به داستان قوم شعيب عليه السّلام مى كند كه حرص و فزون طلبى آنها را به مخالفت با اين پيامبر بزرگ و انكار تعليمات آسمانى او واداشت ، مى فرمايد: ((و به سوى مدين برادرشان شعيب عليه السّلام را (فرستاديم ) گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است بنابراين حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پَرتوى ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد))، (و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اءعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم فاءوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا النّاس اءشيائهم و لاتفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين ).
مطابق اين آيه انحراف قوم شعيب عليه السّلام نخست شِرك و بت پرستى و سپس كم فروشى و ضايع كردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمين بود، آنها به قدرى حريص بر دنيا بودند كه با صراحت به پيامبرشان شعيب گفتند اى شعيب ! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ (قالوا يا شعيب اءصلاتك تاءمرك اءن نترك ما يعبد آبائنا اءو اءن نفعل فى اءموالنا ما نشاء...)(84)
اين در حالى بود كه كم فروشى و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونى اموال آنها نمى شد، بلكه همان طور كه قرآن اشاره كرده است ، به فساد جامعه آنها منجر مى گشت ، اعتماد عمومى از ميان مى رفت و اموال را به كاستى مى گذاشت ، بنابراين حرص و فزون طلبى آنها نتيجه معكوس مى داد.
در سوّمين بخش از آيات ، اشاره به داستانى مربوط به زمان داوود عليه السّلام شده است كه يكى از چهره هاى زشت و نفرت انگيز حرص را منعكس مى كند، خلاصه داستان چنين است كه : دو برادر به عنوان شكايت نزد داوود عليه السّلام آمدند يكى از آنها گفت : ((اين برادر من نود و نُه ميش دارد و من تنها يكى دارم ، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را نيز به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است (آيا اين انصاف است كه صاحب نود و نُه گوسفند مخصوصا اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)))، (انّ هذا اءخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اءكفلنيها و عزّنى فى الخطاب ).(85)
(((هنگامى كه داوود عليه السّلام اين سخن را شنيد ناراحت شد و) گفت : مسلّما او با در خواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش بر تو ستم كرده است ))، (قال لقد ظلمك بسؤ آل نعجتك الى نعاجه ...).(86)
(((تنها تو نيستى كه گرفتار اين ستم شده اى ) بسيارى از دوستان (حريص و خودخواه و خودمحور) به يكديگر ستم مى كنند، مگر آنان كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، امّا عدّه آنها كم است .))
و در ذيل آيه مى خوانيم : ((داوود عليه السّلام گمان كرد: ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم ، از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه نمود؛ (و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب )))(87)
در اينكه آزمون داوود عليه السّلام در اين ماجرا چه بوده است گفتگو است ، در تورات محرّف آن را مربوط به مسئله چشم داشت داوود عليه السّلام به همسر يكى از فرماندهان لشكرش به نام ((اوريّاى حِتّى )) كه زن بسيار زيبايى بود و داوود عليه السّلام مايل بود اوريّا او را رها كند تا آزاد باشد و بتواند به همسرى داوود عليه السّلام درآيد با اينكه خود داوود عليه السّلام همسران متعدّدى داشت مى داند در حالى كه مى دانيم اين داستان يك داستان خرافى است كه هرگز با قِداست انبياى الهى تناسب ندارد بلكه انسانهايى كه در يك سطح اخلاقى معمولى قرار داشته باشند مرتكب چنين كارهاى زشتى نمى شوند.
مشهور در ميان مفسّران اسلامى اين است كه آزمايش داوود عليه السّلام مربوط به قضاوت او بود چرا كه او در قضاوت عجله كرد و پيش از آنكه طرف مقابل دعوا سخنان خود را بگويد به داورى برخاست ، هر چند داورى او به حق بود، خداوند اين ترك اولى را شايسته ندانست و او را مؤ اخذه فرمود، او هم از خطاى خود هر چند يك ترك اولى بيش نبود توبه كرد.
به هر حال آنچه مقصود ما در اينجاست اين است كه هنگامى كه حرص بر انسان غلبه كند حتّى نسبت به برادر ضعيف و ناتوان خود مرتكب ظلم فاحش مى شود كه هر انسان با وجدانى آن را نكوهش مى كند.
آرى حرص بر مال دنيا حدّ و مرزى نمى شناسد و انسان را به بدترين ظلم و ستمها وادار مى كند.
در چهارمين بخش از اين آيات ، اشاره به حرص يهود شده و مورد نكوهش شديد قرار گرفته اند مى فرمايد:
((آنها را حريص ترين مردم بر زندگى دنيا مى يابى حتّى حريص تر از مشركان ))، (و لتجدنّهم اءحرص النّاس على حياة و من الّذين اءشركوا).
حريص در اندوختن اموال و ثروتها، حريص در قَبضه كردن دنيا و حريص در انحصارطلبى و عجب اينكه آنها از مشركان كه پايبند به هيچ دين و آيين آسمانى نبودند نيز حريص تر بودند، در حالى كه تعليمات آيين آسمانى مى بايست آنها را از اين كار بازمى داشت ، ولى آنها آنقدر حريص بودند كه بر افراد بى دين نيز پيشى مى گرفتند.
((آنها چنان علاقه به دنيا داشتند كه هر كدام آرزو مى كردند هزار سال عمر كنند))، (يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة ).
براى گردآورى ثروت بيشتر، يا به خاطر ترس از مجازات الهى كه به جهت ستم هايى كه در جمع آورى ثروتهاى حرام يا خونريزى بى گناهان مرتكب شده بودند، آرزوى چنين عمر طولانى مى كردند.
قابل توجّه اينكه امروز نيز همان خوى زشت حرص شديد در آنان ديده مى شود، بلكه شديدتر و گسترده تر از گذشته ! تاريخ معاصر گواهى مى دهد كه آنها براى افزودن به حجم ثروتهاى كَلان خويش از هيچ جنايتى اِبا ندارند، جنگهاى خونين به راه مى اندازند، خونهاى بى گناهان را مى ريزند، آتش فتنه و فساد برپا مى كنند، همسايگان را به جان هم مى اندازند و براى فروش اسلحه بيشتر و موادّ مخدّر و ثروت اندوزى بيشتر هر كارى از دستشان ساخته باشد انجام مى دهند و براى تحكيم پايه هاى قدرت خود پنجه بر وسايل ارتباط جمعى دنيا افكنده و از هيچ دروغ و تهمتى نسبت به ديگران اِبا ندارند.
اگر كسى بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنياپرستى را ببيند، بايد اعمال اين قوم و ملّت را بنگرد!
تعبير به حياة به صورت نَكره ، در آيه مورد بحث ، گويا اشاره به اين حقيقت است كه آنها فقط مى خواهند زنده بمانند، لذّت ببرند، امّا كدام حيات و زندگى ، حيات انسانى ؟ يا حيات حيوانات ؟ يا درندگان بيابان ؟ هر چه باشد براى آنها تفاوتى ندارد.
به گفته بعضى از مفسّران اين آيه تنها سخن از يهود نمى گويد، بلكه هشدارى است به همه افراد در عاقبت حرص و دنياپرستى بينديشند مبدا در همان گردابهايى كه قوم يهود افتادند گرفتار شوند.
در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است كه يهود، بسيارى از پيامبران را كُشتند، تنها به دليل اينكه آنها را مخالف منافع نامشروعشان مى ديدند و نيز بسيارى از آيات الهى را به همين جهت تحريف كردند و اينها همه از پيامدهاى حرص آنها بود.
در پنجمين آيه اشاره به حرص و كم دقتى انسان به طور كلّى كرده ، مى فرمايد: ((انسان حريص و كم طاقت آفريده شده ، هنگامى كه شرّى به او رسد بى تابى مى كند و هنگامى كه خيرى به او رسد بُخل مى ورزد و از ديگران دريغ مى دارد))، (انّ الانسان خلق هلوعا * اذامسّه الشّرّ جزوعا* و اذا مسّه الخير منوعا).
مفسّران و ارباب لغت براى ((هلوع )) معانى زيادى گفته اند كه بسيارى از آنها نزديك به هم يا لازم و ملزوم يكديگر است ، از جمله در لسان العرب چهار معنى براى آن ذكر كرده : حرص ، جزع و كم صبرى ، يا بدترين جزع و در مجمع البيان نيز آن را به معنى شخص ((ضجور)) يعنى بى قرار و بى حوصله ، ((شحيح )) يعنى بخيل و ((جزوع )) يعنى بى تابى كننده و ((شديدالحرص )) ذكر كرده است .
نويسنده محترم التحقيق معتقد است كه ريشه اصلى اين مادّه تمايل به بهره گيرى از نعمت ها و لذّت هاست امّا جزع و حرص و كم صبرى ، همه از آثار همين ريشه نخستين است .(88)
از مجموع سخنانى كه گفته شد چنين به نظر مى رسد كه اين واژه به سه نكته منفى اخلاقى اشاره مى كند، حرص ، بى تابى و بُخل .
در واقع تفسيرى كه بعد از ((هلوع )) در دو آيه بالا آمده است مفهوم واقعى اين واژه را روشن مى سازد و هر سه مفهوم را دربرمى گيرد؛ زيرا ((جزوع )) از ماده ((جزع )) به معنى بى تابى كردن ، و ((منوع )) از مادّه ((منع )) به معنى بُخل و حرص است .
به هر حال آيات فوق در مقام مذمّت است و افراد حريص و بخيل و جزوع را نكوهش نمى كند.
مى توان گفت ((حرص )) است كه سرچشمه ((بُخل )) مى شود، چرا كه حريص مى خواهد همه چيز را براى خود حفظ كند، همچنين حرص است كه گاه سبب جزع و بى تابى مى شود، چرا كه حريص هر گاه بعضى امكانات خود را از دست دهد پريشان حال و مشوّش مى شود و بى تابى مى كند.
آيه مى گويد انسان با اين صفات آفريده شده است ، امّا اينكه چطور انسان با اين نقايص آفريده شده در حالى كه مى دانيم خداوند حكيم ، انسان را براى سعادت آفريده و ممكن نيست چنين نقايصى را كه بزرگترين مانع راه سعادت بشر است بر سر راه او قرار دهد.
بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند: اين صفات مربوط به انسانهايى است كه فاقد ايمان باشند اگر طبيعت آدمى با ايمان همراه گردد، كانونى از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولى هنگامى كه با ايمان وداع گويد طبيعى است كه در برابر كمترين ناملايمات بى تابى مى كند، زيرا تكيه گاه محكمى ندارد كه بر آن اعتماد كند و با توكّل بر او به جنگ با مشكلات برخيزد و نيز حريص و بخيل مى شود، چرا كه به لطف خداوندى كه كليد خزانه هاى غيب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و بركات است اميدوار نيست .
شاهد اين تفسير آيات بعد از آن است كه نمازگزاران با ايمان را از آن استثنا مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيات فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآنى كه انسان را ((ظلوم )) و ((جهول )) (احزاب ، 72) و ((بؤ وس )) و ((كفور)) (هود، 9) و ((طغيانگر به هنگام وفور نعمتها)) (علق ، 6) شمرده ، اشاره به دو بُعد وجود انسان داشته باشد كه در قوس صعودى آن قدر بالا مى رود كه به اعلى علّيين مى رسد و در قوس نزولى آن قدر پايين مى آيد كه به اَسفل السّافلين كشيده مى شود.
مرحوم ((علّامه طباطبايى )) در ((الميزان )) نظر ديگرى در اين زمينه دارد و مى گويد: حرص و (هلوع بودن ) كه ذاتى انسان است و از شاخه هاى حبّ ذات مى باشد، در اصل از رذايل نكوهيده نيست ، چرا كه حبّ ذات كه اين صفات از آن برمى خيزد وسيله منحصر به فردى است كه انسان را به سوى سعادت و تكامل دعوت مى كند، اين صفات هنگامى مذموم و نكوهيده است كه انسان با تدبير صحيح آنها را در آنچه شايسته است به كار نگيرد و در واقع مانند ساير صفات نفسانى است كه اگر در حدّ اعتدال باشد فضيلت است و اگر به جانب افراط و تفريط منحرف شود نكوهيده و رذيلت است .
به هر حال آيات فوق نشان مى دهد كه قرآن انسانها را به سوى ايمان و نماز و نيايش و انفاق در راه او دعوت مى كند تا آتش حرص و بخل و جزع را در درون او فروبنشاند.
در ششمين آيه سخن از ماجرايى در عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آن اينكه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش قيمت اجناس بودند، كاروانى از شام وارد مدينه شد كه با خود مواد غذايى حمل مى كرد ورود اين كاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبه هاى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نماز جمعه بود.
در آن زمان معمول بود كه براى اعلام ورود كاروان طبل مى زدند و آلات موسيقى ديگر را مى نواختند، اين امر سبب شد كه مردم به سرعت خود را به بازار برسانند، گروهى از تازه مسلمانان كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را رها كرده و براى تاءمين نياز خود به سوى بازار شتافتند، در حالى كه اين كار ضرورتى نداشت ، بعد از نماز نيز مى توانستند به بازار روند و از اجناس كاروان بهره بگيرند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند، آيات فوق نازل شد و حريصانى را كه نماز جمعه را براى بدست آوردن مال دنيا رها كرده بودند سخت مذمّت كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اگر اين گروه اندك نيز مى رفتند از آسمان سنگ بر مردم مى باريد.(89)
از لحن آيه فوق استفاده مى شود كه انگيزه هجوم به بازار، مسئله تاءمين نيازهاى اصلى زندگى نبود بلكه بعضى از سر هوس بازى به سراغ ساز و آوازها رفتند و بعضى هم براى ثروت اندوزى به سراغ تجارت .
به هر حال قرآن در بيان اين ماجرا مى گويد: ((هنگامى كه تجارت يا سرگرمى لهوى را ديدند (از گرد تو) پراكنده شدند و به سوى آن رفتند و تو را در حالى كه (براى خواندن خطبه ها) ايستاده بودى رها كردند))، (و اذا راءوا تجارة اءو لهوا اءنفضّوا اليها و تركوك قائما).
سپس در ذيل آيه مى فرمايد: ((بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است ))، (قل ما عند اللّه خير من اللّهو و من التّجارة و اللّه خير الرّازقين ).
ممكن است در ميان گروهى كه نماز و ذكر خدا و پيامبرش را رها كرده ، به سوى بازار دويدند، افرادى بوده اند كه واقعا براى نيازهاى ضرورى خود دست به چنين كارى زدند (هر چند آنها هم وقت كافى براى تهيّه نياز خود داشتند، ولى تعبير بالا به خوبى نشان مى دهد كه گروهى از حريصان به قصد اينكه اجناس را بخرند و گران تر بفروشند و ثروتى بيندوزند و گروهى براى مشاهده صحنه هاى هوس آلود، به سوى كاروان كشيده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترين پيامبر الهى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محروم ساختند.
در هفتمين و آخرين آيات مورد بحث سخن از عيبجويان استهزاكننده اى است كه به خاطر مال و ثروت ، مغرور شده اند و به خود اجازه مى دهند مؤ منان راستين تهيدست را به سخريّه كشند، مى فرمايد:
((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى ، همان كس كه اموال ناچيزى گردآورى كرده و شماره مى كند (و به دقّت مراقب حفظ آن است ، بى آنكه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مى كند كه اموالش سبب جاودانگى اوست (نه مرگى به سراغ او مى آيد، نه حادثه اى كه سبب زوال مال و ثروت او شود!)، (ويل لكلّ همزة لّمزة * الّذى جمع مالا و عدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده ).))
جمله ((وعدّده )) كه ناظر به شمارش كردن اموال از سوى اين دنياپرستان است ، اشاره به حرص و ولع شديد آنهاست كه هر قدر بر اموالشان افزوده مى شود باز طالب بيشترند، به همين دليل پيوسته آنها را شمارش مى كنند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
جمله الّذى جمع مالا و عدّده در واقع به منزله علّت براى ((همز)) و ((لمز)) و عيبجويى كردن آنهاست ، يعنى ثروت سرشار دنيا آنها را چنان مَست و مغرور ساخته كه افراد تهيدست با ايمان را به باد سخريّه و استهزاء مى گيرند و گمان مى كنند نه تنها اين ثروتها جاودانى است ، بلكه به آن نيز آب و رنگ جاودانگى مى دهد در حالى كه ((از نسيمى دفتر ايّام بر هم مى خورد!))
بررسى حال دنياپرستان عجايب و شگفتى هايى به ما نشان مى دهد كه عقل آدمى را مات و مبهوت مى كند، بعضى از آنان را سراغ داريم با اينكه در علوم ظاهرى و مادّى پيش رفته بودند، هدفى جز جمع آورى ثروت نداشتند و هنگامى كه از آنها سؤ ال مى شد شما با اين ثروت چه خواهيد بكنيد، نه تشكيل خانواده داده ايد نه مسافرتهاى تفريحى مى رويد و نه ...در پاسخ مى گفتند: ما از اين دلخوش هستيم كه يك ((صفر)) بر ارقام اموال ما افزوده شود!
نتيجه نهايى
از مجموع آيات فوق و تفسيرى كه بر آن ذكر شد چنين نتيجه اى مى گيريم كه مسئله حرص و آز و دنياپرستى و دلباختگى و دلدادگى نسبت به مواهب مادّى از ديدگاه قرآن بسيار خطرناك و نكوهيده و مايه انواع شَرّ و فساد است و به يقين در مسير خودسازى و تكامل اخلاق از بزرگترين موانع محسوب مى شود.
حرص و دنياپرستى در احاديث اسلامى
واژه حرص و الفاظ مترادف و هم معنى آن در احاديث اسلامى ، به طور وسيع مورد بحث واقع شده و آثار و پى آمدهاى بسيار منفى براى آن ذكر گرديده است كه بخشى را گلچين كرده در ذيل از نظر مى گذرانيم :
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم كه به اميرمؤ منان على عليه السّلام فرمود: ((اعلم يا علىّ اءنّ الجبن و البخل و الحرص غريزة واحدة يجمعها سوء الظّنّ!؛ بدان اى على ! كه ترس و بخل و حرص ، يك غريزه هستند و همه در سوءظن (به خدا) خلاصه مى شوند!))(90)
2- همين معنى به صورت ديگرى در فرمان مالك اشتر در نهج البلاغه آمده است آنجا كه امام عليه السّلام كه امام مالك اشتر را از مشورت با بخيلان و افراد ترسو و حريصان برحذر مى دارد، سپس مى افزايد: ((انّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوءالظّنّ باللّه ؛ بخل و ترس و حرص ، غرايز مختلفى هستند كه يك ريشه دارند و آن سوءظن به خداست !))(91)
كسى كه حُسن ظن به پروردگار و قدرت او نسبت به انجام وعده هايى كه درباره تاءمين زرق و روزى بندگان تلاشگر داده ، داشته باشد هرگز براى جمع آورى اموال حرص نمى زند.
و آن كسى كه توكّل بر خدا و الطاف و عنايات او دارد بى جهت از هر چيزى نمى ترسد.
و آن كس كه به رحمت و لطف او اميدوار است بخل نمى ورزد.
آرى كسى كه توحيد او كامل باشد و به اسماء و صفات حُسناى الهى معتقد باشد گرفتار اين خوهاى سه گانه كثيف نمى شود كه در ظاهر سه صفت از صفات رذيله است ولى در باطن يك ريشه دارند (و به همين دليل گاه غريزه واحده به آنها اطلاق شده و گاه غرايز شتّى ؛ چرا كه در ظاهر متعدّدند و در باطن يكى ).
3- ((حرص )) در دنيا انسان را گرفتار رنج و تعب دايمى مى كند، چنان كه على عليه السّلام فرمود: ((الحرص مطيّة التّعب !؛ حرص مركب رنج و زحمت است !))(92)
4- در تعبير ديگرى از آن حضرت آمده است ((الحرص عناه المؤ بّد؛ حرص مايه رنج و زحمت ابدى است )).(93)
هرگاه كمى در احوال حريصان دقيق شويم و زندگى پُر درد و رنج و مشقّت آنها را بررسى كنيم كه شب و روز مى دوند و اموالى را گردآورى مى كنند و بى آنكه از آن بهره اى بگيرند رها مى كنند و مى روند، به صدق كلام بالا آشناتر مى شويم و به گفته سعدى :
گفت : چشم تنگ دنيا دوست را يا قناعت پُر كند يا خاك گور
كه در واقع مقتبس از همين احاديث است .
5- انسان حريص هرگز سير نمى شود، به همين دليل دائما براى جمع و اندوختن ثروت تلاش مى كند و حتّى خودش از آن بهره نمى گيرد، اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخن پُر معناى ديگرى مى فرمايد: ((الحريص فقير و لو مَلك الدّنيا بحذافيرها!؛ آدم حريص فقير است هر چند تمام دنيا را مالك شود!))(94)
6- تنها كسانى از غناى درون بهره مند مى شوند كه اسير حرص نباشند، همان گونه كه مولا اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخن ديگرى مى فرمايد: ((اءغنى الغنى من لم يكن للحرص اءسيرا!؛ از همه بى نيازى ها بالاتر بى نيازى كسى است كه اسير چنگال حرص نباشد!(95)
7- حرص براى جمع آورى اموال دنيا سرانجام انسان را به هلاكت مى افكند، نه فقط هلاكت معنوى كه در بسيارى از اوقات هلاكت مادّى نيز به همراه دارد، در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((انّ الدّينار و الدّرهم اءهلكا كن كان قبلكم و هما مهلكاكم !؛ دينار و درهم (سكّه هاى طلا و نقره ) پيشينيان شما را هلاك كردند شما را نيز هلاك مى كنند!))(96)
8- آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى كند تا آنجا كه راه نجات را به روى خود مى بندد، چنانكه در مثال بسيار جالبى در كلمات امام باقر عليه السّلام آمده است : ((مثل الحريص على الدّنيا مثل دودة القزّ، كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفّا كان اءبعد لها من الخروج ! حتّى تموت غمّا!؛ آدم حريص نسبت به دنيا مانند كِرم ابريشم است كه هر چه بيشتر بر اطراف خود مى تند (و پيله را ضخيم تر مى كند) سخت تر مى توان از آن خارج شود و سرانجام در درون پيله خود مى ميرد!))(97)
9- حرص و آز شخصيّت انسان را در هم مى شكند و ارزش او را در انظار مردم پايين مى آورد، على عليه السّلام مى فرمايد: ((الحرص ينقص قدر الرّجل ، فلا يزيد فى رزقه !؛ حرص قدر آدمى را پايين مى آورد، بى آنكه چيزى بر رزق او بيفزايد!))(98)
10- حرص از امورى است كه سرچشمه گناهان زشت ديگرى مى شود و از آن جمله عدم مراعات حلال و حرام و ترك احترام به حقوق مردم و آلوده شدن به انواع ظلم و ستمهاست ، به همين دليل اميرمؤ منان على عليه السّلام از جمله دستورهاى مهمّى كه در فرمان معروف خود به مالك اشتر داد اين بود: ((لاتدخلنّ فى مشورتك حريصا يزيّن لك الشّره بالجور!؛ هرگز آدم حريص را به عنوان مشاور خود انتخاب مكن چرا كه او تمايل به ستمگرى را در نظر تو زينت مى دهد!))(99)
بدين ترتيب ، حرص پيامدهاى بسيار خطرناك و زيانبارى دارد، انسان را از خدا دور مى كند، شخصيّت او را در نظرها در هم مى شكند، آرامش را از او مى گيرد، او به خاطر حرص ، به گناهان بزرگ ديگرى آلوده مى شود، روز به روز از سعادت دورتر مى گردد و همچون بنده اى اسير و ذليل و گرفتار مى شود و در يك كلمه دين و دنياى او تباه مى گردد.
1- تعريف حرص
گرچه معنى و مفهوم ((حرص )) اجمالا بر همه روشن است ، ولى توجّه به مفهوم دقيق آن نكته هاى تازه اى را به ما مى آموزد.
((راغب )) در ((مفردات )) حرص را به معنى شدّت تمايل به چيزى مى داند و مى گويد: اين واژه در اصل به معنى فشردن لباس به هنگام شستشو به وسيله كوبيدن چوب مخصوصى بر آن است !
اميرمؤ منان على عليه السّلام تعبير بسيار جالبى در تعريف حرص دارد، هنگامى كه از حضرتش پرسيدند: حرص چيست ؟ فرمود: ((هو طلب القليل باضاعة الكثير!؛ حرص آن است كه انسان چيز كمى را جستجو كند در برابر چيز بسيارى را كه از دست مى دهد!))(100)
علماى اخلاق ، حرص را از رذايل اخلاقى و متعلّق به قوّه شهويّه مى دانند و در تعريف آن چنين مى گويند: ((حرص صفتى است نفسانى كه انسان را به اندوختن بيش از احتياج خود وا مى دارد و از شعب حبّ دنيا و از صفات مهلكه و از اخلاق گمراه كننده است ، حرص به بيابانى مى ماند كه كرانه هاى آن ناپيداست و همچون سرزمين وحشتناك بى انتهاست كه هر قدر حريص در آن پيش مى رود به آخر آن نمى رسد.))
((حريص )) به كسى مى ماند كه مبتلا به بيمارى استسقاء شده است هر چه آب مى آشامد تشنگى او فرو نمى نشيند.
((حريص )) هيچ دليل منطقى را نمى پذيرد، مثلا اگر به او گفته شود كه هشتاد سال عمر كرده اى و چيزى از عمر تو باقى نمانده ، اين همه تلاش و وَلَع براى جمع آورى مال به خاطر چيست ؟! در عين اينكه پاسخى براى اين سؤ ال ندارد باز هم دست از كار خود نمى كشد، بلكه به عكس ، گاهى انسان با افزايش سن و سال و نزديك شدن به آخر خط، حريص تر مى شود، چنانكه در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((يشيب بن آدم و يشبّ فيه خصلتان : الحرص و طول الاءمل !؛ انسان پير مى شود امّا دو صفت در او جوان مى گردد: حرص و آرزوهاى طولانى !))(101)
2- آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر
در آيات و رواياتى كه قبلا به طور مشروح آمد، آثار سوء حرص به خوبى تبيين شده بود و مطالعه آنها ما را از هرگونه شرح و تفسير ديگر بى نياز مى سازد، از جمله اينكه :
1- حرص انسان را به رنج و زحمت ابدى گرفتار مى سازد.
2- حريص هرگز سير نمى شود و به همين دليل اگر مالك تمام دنيا گردد باز فقير است .
3- حريص همچون فقيران زندگى مى كند و همچون فقيران مى ميرد، ولى همچون اغنيا در قيامت محاسبه مى شود.
4- حرص انسان را به هلاكت مى افكند، زيرا شخص حريص به خاطر دلباختگى به دنيا خطراتى را كه در اطراف او وجود دارد نمى بيند و با عجله و شتاب به پيش مى تازد.
5- آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى كند و سرانجام راه نجات را بر خود مى بندد.
6- حرص آبروى انسان را مى ريزد و ارزش او را در نظرها پايين مى آورد، چرا كه شخص حريص براى رسيدن به مقصود خود حتّى ملاحظات اجتماعى را كنار مى گذارد و همچون اسيرى كه زنجير به گردن او افكنده باشند به اين سو و آن سو كشيده مى شود.
7- حرص ، انسان را آلوده به انواع گناهان : دروغ ، خيانت ، ظلم و غصب حقوق ديگران مى كند، چرا كه اگر بخواهد حلال و حرام خدا را رعايت كند به مقصودش نمى رسد.
8- حرص ، انسان را از خدا دور مى سازد، در نظر بندگان خدا كوچك مى كند، آرامش را از او سلب مى نمايد و زندگى تواءم با ناراحتى و شكنجه براى او به بار مى آورد.
9- حريص اموالى را مى اندوزد كه زحمت و مسؤ ليتّش از آن اوست و سود و استفاده اش از آن ديگران .
10- حرص نتيجه سوءظنّ به خداست و محصولش تشديد اين سوءظنّ مى باشد.
غناى درون !
اين نكته قابل توجّه است كه حريص غنا و بى نيازى را در برون مى جويد در حالى كه ريشه غنا را بايد در درون جان پيدا كرد، از يكى از دانشمندان سؤ ال شد حقيقت غنا و بى نيازى چيست ؟ در پاسخ گفت : اين است كه آرزوهايت كوتاه باشد و به آنچه خدا به تو داده است راضى شوى .
در حديث بسيار پُرمعنايى كه هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده و هم از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((خير الغنى غنى النّفس ؛ بهترين بى نيازى ، بى نيازى روح انسان است )).(102)
در تعبير ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((الغنى فى القلب ، و الفقر فى القلب ؛ غنا و بى نيازى در درون جان انسان است ، فقر و نياز نيز در درون جان اوست )).(103)
آرى اگر روح به خاطر حرص گرسنه باشد، تمام دنيا را به انسان بدهند باز فقير است و اگر روح بى نياز و سيراب گردد، تمام جهان را از او بگيرند بى نياز است .
4- حرص مذموم و ممدوح
واژه ((حرص )) معمولا بار منفى دارد و هرگاه اطلاق مى شود از آن حرص بر مال ، ثروت ، مقام و ساير شهوات مادّى به ذهن مى رسد، اين به خاطر آن است كه غالبا اين واژه در اين گونه موارد به كار مى رود كه عموما مذموم و نكوهيده است .
ولى گاه اين واژه در مواردى به كار مى رود كه شايسته ستايش است ، نه تنها جزء اخلاق رذيله نيست بلكه فضيلتى محسوب مى شود و آن در جايى است كه اين صفت در مورد علاقه شديد به كارهاى خير به كار رود.
قرآن مجيد يكى از فضايل پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ((حرص بر هدايت مردم و نجات آنها از گمراهى )) مى شمرد، مى فرمايد: ((لقد جائكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤ منين رؤ ف رحيم ؛ به يقين رسول از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منان رئوف و مهربان است )).(104)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((ان تحرص على هداهم فاءنّ اللّه لايهدى من يضلّ و ما لهم من ناصرين ؛ هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى (سودى ندارد چرا كه ) خداوند كسى را (كه به خاطر اعمال و صفات زشتش ) گمراه ساخته ، هدايت نمى كند و آنها ياورانى نخواهند داشت )).(105)
شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است .(106)
البتّه در قرآن مجيد اين واژه در مصاديق منفى آن نيز به كار رفته است .
در روايات اسلامى نيز واژه ((حرص )) در موارد زيادى در جايى به كار رفته است كه بار مثبت دارد.
اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه همّام ضمن بيان صفات پرهيزكاران مى فرمايد: ((فمن علامة اءحدهم اءنّك ترى له قوّة فى دين و حرصا فى علم ؛ از نشانه هاى آنان (پرهيزكاران ) قدرت در دين ... و حرص در كسب دانش است .))(107)
در روايات متعدّدى از نشانه هاى انسان باايمان ، حرص در فقه يا حرص در جهاد، يا حرص در تقوا ذكر شده است .(108)
اين سخن را با حديثى از امام باقر عليه السّلام پايان مى دهيم : ((لا حرص كالمنافسة فى الدّرجات !؛ حرصى برتر از رقابت با يكديگر در وصول به درجات (بالا در نزد خدا) نيست !))(109)
بنابراين حرص مفهوم گسترده اى دارد كه به معنى شدّت علاقه به چيزى و تلاش فوق العاده براى وصول به آن است كه اگر در طريق خير و سعادت باشد ممدوح و هرگاه در طريق دنياپرستى باشد مذموم است ، ولى غالبا اين واژه بار منفى دارد.
5- طرق درمان ((حرص ))
مى دانيم هميشه براى درمان اساسى يك بيمارى جسمانى ، بايد به سراغ عوامل و ريشه هاى آن برويم ، چرا كه بدون ريشه كن شدن آن عوامل ، نتايج همچنان باقى و برقرار است و اگر به طور موقّت با داروهاى مُسكّن آثار آن را بپوشانيم باز بعد از مدّتى خود را نشان مى دهد.
بيماريهاى اخلاقى نيز به يقين همين گونه است حتما بايد ريشه يابى شود، سپس ريشه ها را بخشكانيم .
همان گونه كه قبلا اشاره شد (و در احاديث اسلامى نيز آمده بود) يكى از ريشه هاى حرص ، سوءظنّ به خدا و عدم توكّل بر اوست كه بازگشت به تزلزل پايه هاى توحيد افعالى مى كند.
كسى كه خدا را قادر و رازق مى داند و كليد همه نيكى ها را به مضمون (بيدك الخير انّك على كلّ شى ء قدير(110)) در دست او مى بيند، حرص در جمع مال و مواهب ديگر مادّى نخواهد داشت .
كسى كه ايمان كامل به وعده هاى الهى دارد و پيام ((ما عندكم ينفد و ما عند اللّه باق ...؛(111) آنچه نزد شماست فانى مى شود امّا آنچه نزد خداست باقى مى ماند)) را به گوش جان شنيده و پذيرفته است ، به جاى حرص در جمع آورى مال ، حرص در انفاق فى سبيل اللّه دارد.
هنگامى كه پايه هاى ايمان ، به ويژه توحيد افعالى در وجود انسان متزلزل گردد صفات رذيله بى شمارى به سراغ انسان مى آيد كه يكى از خطرناك ترين آنها حرص است ، پس با تقويت پايه هاى ايمان بايد به مقابله با آن برخاست .
يكى ديگر از ريشه هاى حرص ، جهل و بى خبرى نسبت به پى آمدهاى آن مى باشد.
اگر انسان بداند حرص ، آرامش او را در تمام زندگى بر هم مى زند، حرص مايه رنج و تعب دايمى اوست ، حرص شخصيّت او را در هم مى كوبد و در انظار خوار و خفيف مى سازد، حرص سبب مى شود كه در عين غنا همچون فقيران زندگى مى كند، او زحمت بكشد و اموالش را براى ديگران ذخيره كند، در قيامت حساب آنها را بايد پس دهد، ولى در دنيا ديگران لذّت آن را ببرند.
آرى اگر حريص در اين پيامدها بينديشد قطعا در روح او اثر مى گذارد.
مرحوم فيض كاشانى در ((المحجّة البيضاء)) مى گويد: داروى بيمارى حرص سه ركن دارد ((صبر)) و ((علم )) و ((عمل )) كه مجموع آن پنج چيز مى شود.
نخست اقتصاد و ميانه روى در هزينه هاى زندگى ، زيرا كسى كه هزينه هايش افزون گردد، زندگى آميخته با قناعت او را سير نمى كند، بنابراين رعايت اعتدال و ميانه روى در صرف اموال دشمن حرص است .
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه علي
-
next page
fehrest page
back page
زندگى دنيا همچون سرابى است كه تشنه كامان را در بيابان سوزان تعلّقات مادّى به سوى خود فرامى خواند، امّا هنگامى كه نزد آن مى آيند چيزى كه عطش را فرونشاند پيدا نيست ، بلكه دويدن در اين بيابان سوزان آنها را تشنه تر مى كند، باز سراب را در فاصله ديگرى جلوى خود مى بينند و به گمان اينكه آنجا آب است به سوى آن مى شتابند و باز هم تشنه تر و تشنه تر مى شوند تا هلاك گردند.
بسيارند كسانى كه سالها به سوى دنيا دويده اند، هنگامى كه به آن رسيده اند، صريحا اعلام مى كنند نه تنها گمشده خود را (يعنى آرامش و آسايش ) پيدا نكرده اند، بلكه ((شهد)) آن را با ((شرنگ )) و ((گُل )) آن را با ((خار)) همراه ديده اند، غالبا به جاى آرامش ، نگرانى ها و اضطراب هاى آنها براى حفظ آنچه دارند چندين برابر شده است !
3- گروه ديگرى از آيات از اين حقيقت پرده برمى دارد كه مجذوب شدن به زرق و برق دنيا انسان را از آخرت غافل مى كند؛ يعنى شغل شاغل و همّ واحد آنها مى شود و تمام توجّه آنان را به سوى خود جلب مى كند.
مى فرمايد: ((يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون ؛ آنها تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت غافلند!))(120)
آنها حتّى زندگى دنيا را نشناخته اند و به جاى اينكه آن را مزرعه آخرت و قنطره و گذرگاهى براى نيل به مقامات معنوى و ميدانى براى ورزيدگى و تمرين جهت به دست آوردن فضايل اخلاقى بشناسند آن را به عنوان هدف نهايى و مطلوب حقيقى و معبود واقعى خود شناخته اند و طبيعى است كه چنين افرادى از آخرت غافل مى شوند.
در جاى ديگر مى فرمايد: ((اءرضيتم بالحياة الدّنيا من الآخرة ؛ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟!)) سپس مى افزايد: ((فما متاع الحياة الدّنيا فى الآخرة الّا قليل ؛ با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز اندكى بيش نيست )).(121)
آرى افراد كم ظرفيّت و هوسباز، چنان دنياى كوچك و ناپايدار در نظرشان بزرگ جلوه مى كند كه حيات جاويدان و ابدى را كه مملوّ از مواهب الهى است به فراموشى مى سپارند.
4- در بخش ديگرى از آيات ، دنيا به عنوان ((عَرَض )) (بر وزن غَرَض ) به معنى موجود بى ثبات و زوال پذير تعبير شده است ، از جمله مى فرمايد: ((...تبتغون عرض الحياة الدّنيا فعند اللّه مغانم كثيرة ...؛ شما سرمايه زوال پذير دنيا را طلب مى كنيد در حالى كه نزد خداوند غنيمت هاى فراوانى براى شما (در سراى آخرت ) است )).(122)
در جاى ديگر خطاب به اصحاب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((شما متاع ناپذير دنيا را مى خواهيد ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى خواهد))، (...يريدون عرض الدّنيا و اللّه يريد الآخرة ...)(123)
در آيات ديگرى نيز همين گونه تعبير ديده مى شود كه نشان مى دهد گروهى از مسلمانان يا غير مسلمين به خاطر حرص در جمع آورى متاع زوال پذير و ناپايدار دنيا از پرداختن به مواهب پايدار الهى در سراى ديگر و ارزشهاى والاى انسانى و مقام قرب به خدا بازمى مانند. آرى نعمت حقيقى زوال ناپذير نزد اوست و باقى همه ((عرض )) و ((عارضى )) و زوال پذير است .
اين تعبير هشدارى است به همه دنياپرستان كه مراقب باشند سرمايه هاى عظيم انسانى خود را فداى امور زوال پذير نكنند.
5- در بخش ديگرى از آيات ، از مواهب مادّى دنيا تعبير به زينة الحياة الدّنيا شده است .(124)
تعبيراتى مشابه آن در آيات ديگر نيز آمده است ، مانند: ((من كان يريد الحياة الدّنيا و زينتها نوفّ اليهم اءعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون ؛ كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را بخواهند، (نتيجه ) اعمالشان را در همين دنيا به طور كامل به آنها مى دهيم و چيزى از آنها كم و كاست نخواهند شد (ولى در آخرت بهره اى نخواهند داشت ))).(125)
در جاى ديگر خطاب به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((يا اءيّها النّبى قل لاءزواجك ان كنتنّ تردن الحياة الدّنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و اسرّحكنّ سراحا جميلا؛ اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد بياييد با هديه اى شما را بهره مند سازم و به طرز نيكويى رها سازم ! (تا بتوانيد به مقصد خود برسيد))).(126)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه اين زرق و برق ها تنها زيور و زينتى است براى حيات دنياى مادّى . بديهى است هرگز در مورد امور حياتى و سرنوشت ساز تعبير به زينت نمى شود آن هم زينت ((حيات دنيا)) كه به معنى زندگى پَست است .
شايان توجّه اينكه : حتّى زينت بودن آن هم در آيات ديگر زير سؤ ال رفته است و تعبير به ((زُيّنَ)) شده كه نشان مى دهد يك زينت مصنوعى و خيالى و پندارى است ، نه يك زينت واقعى و حقيقى .
مثلا در سوره بقره آيه 212 مى خوانيم : ((زيّن للّذين كفروا الحياة الدنيا...؛ زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است ))!
و در سوره آل عمران آيه 14 مى فرمايد: ((زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة ...؛ محبّت امور مادّى از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و... در نظر مردم زينت داده شده است ))!
اين تعبيرات و تعبيرات مشابه آن نشان مى دهد كه حتّى زينت بودن اين امور جنبه پندارى و خيالى دارد و گرفتاران آنها در واقع گرفتار خيال و پندار خويشند.
در اينجا سؤ ال مهمّى مطرح است : چرا خداوند اين امور را در نظرها زينت داده ؟! به يقين براى آزمايش انسانها و تربيت و پرورش آنهاست ؛ زيرا هنگامى كه اين اشياى زينتى جالب و دلربا كه غالبا با گناه و حرام آلوده است به خاطر خدا رها مى كند، نهال ايمان و تقوا در وجود آنها بارور مى شود وگرنه صرف نظر كردن از اشياى غير جالب افتخارى محسوب نمى شود.
به تعبير دقيق تر تمايلات افسار گسيخته درونى و هوا و هوس هاى سركش ، امور مادّى و گناه آلود را در نظر انسان جلوه مى دهد، بنابراين زينت بودنش از درون انسان مى جوشد و اگر به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است كه خداوند چنين اثرى را در آن تمايلات و هوس هاى سركش آفريده و اگر در بعضى از آيات به شيطان نسبت داده شده ، مانند ((...و زيّن لهم الشّيطان اءعمالهم ...؛ شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد))(127) نيز به خاطر همين است كه اين تزيين از يك نظر كار خداست چرا كه اثر هر چيزى از اوست و از نظر ديگر كار هوس هاى درونى است و از ديدگاه سوم كار شيطان است (دقّت كنيد).
به هر حال از مجموعه آيات بالا به دست مى آيد كه حبّ دنيا هرگاه به صورت افراطى در آيد انسان را به بيگانگى از خدا مى كشاند.
دنيا پرستى در احاديث اسلامى
نكوهش در دنياپرستى در روايات اسلامى مخصوصا در سخنان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خطبه هاى نهج البلاغه به صورت بسيار وسيعى ديده مى شود، از جمله :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ اين سؤ ال كه چرا ((دنيا))، ((دنيا)) ناميده شده ؟ (توجّه داشته باشيد كه دنيا از مادّه دَنى به معنى پايين و پَست است ) فرمود: ((لاءنّ الدّنيا دنيّة خلقت من دون الآخرة ...؛ به خاطر اين است كه دنيا پَست است و پيش از آخرت آفريده شده )).(128)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: ((اءكبر الكبائر حبّ الدّنيا؛ بزرگترين گناهان ، دنياپرستى است ))!(129)
3- همين معنى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نيز آمده است كه فرمود: ((حبّ الدّنيا راءس الفتن و اءصل المحن ؛ دنياپرستى سرآغاز فتنه ها و ريشه همه محنتها و رنج هاست ))!(130)
4- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ الدّنيا لمفسدة الدّين و مسلبة اليقين ؛ دنياپرستى دين انسان را بر باد مى دهد و ايمان و يقين او را مى گيرد)).(131)
5- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((انّ اءوّل ما عصى اللّه به ستّ: حبّ الدّنيا و حبّ الرّئاسة و حبّ الطّعام و حبّ النّساء و حبّ النّوم و حبّ الرّاحة ؛ نخستين چيزى كه با آن عصيان و نافرمانى خدا شد شش چيز بود: دنياپرستى ، حبّ رياست ، علاقه به غذا (شكم پرستى )، محبّت (افراطى ) زنان ، پُرخوابى و علاقه به راحتى و تن پرورى )).(132)
غالب اين امور ششگانه يا تمام آنها در داستان عصيان و سركشى شيطان و ترك اولاى آدم و گناه قابيل ديده مى شود لذا به عنوان اوّلين ها ذكر شده است .
6- در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام پرسيدند: ((اءىّ الاءعمال اءفضل عند اللّه عزّوجلّ؛ كدام عمل در نزد خداوند متعال افضل است )) فرمود: ((ما من عمل بعد معرفة اللّه جلّ و عزّ و معرفة رسوله اءفضل من بغض الدّنيا و انّ لذلك لشعبا كثيرة و للمعاصى شعبا؛ هيچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پيامبر او صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
-
next page
fehrest page
back page
2- اذ قال يوسف لاءبيه يا اءبت انّى راءيت اءحد عشر كوكبا و الشّمس و القمر راءيتهم لى ساجدين * قال يا بنىّ لاتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا انّ الشّيطان للانسان عدوّ مبين (سوره يوسف ، آيه 4 و 5)
3- اءم يحسدون النّاس على ما ءاتهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم مُلكا عظيما (سوره نساء، آيه 54)
4- ودّ كثير من اءهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حَسدا من عند اءنفسهم من بعد ماتبيّن لهم الحقّ فاءعفوا و اصفحوا حتّى ياءتى اللّه باءمره انّ اللّه على كلّ شى ء قدير (سوره بقره ، آيه 109)
5- و من شرّ حاسد اذا حَسد (سوره فلق ، آيه 5)
6- و الّذين جائلوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلّا للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤ وف رحيم (سوره حشر، آيه 10)
7- و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ اخوانا على سرر متقابلين (سوره حجر، آيه 47)
ترجمه :
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان : هنگامى كه هر كدام ، كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند، امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت : ((به خدا سوگند تو را خواهم كُشت )) (برادر ديگر) گفت : ((من چه گناهى دارم (زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد)).
اگر تو براى كُشتن من دست درازى كنى ، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم ، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم .
نفس سركش كم كم او را به كُشتن برادرش ترغيب كرد (سرانجام ) او را كشت و از زيانكاران شد.
2- (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت : ((پدرم ! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند)).
گفت : فرزندم ! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى ) مى كشند، چرا كه شيطان ، دشمن آشكار انسان است .
3- يا اينكه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش ) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده ، حَسد مى ورزند؟ ما به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبر بنى اسرائيل ) قرار داديم .
4- بسيارى از اهل كتاب از روى حَسد - كه در وجود آنها ريشه دوانده - آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر بازگردانند با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است ، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست .
5- و از شَر هر حسودى هنگامى كه حَسد مى ورزد.
6- (همچنين ) كسانى كه بعد از آنها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مى گويند: ((پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفته اند بيامرز و در دلهايمان حَسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قرار مده ! پروردگارا تو مهربان و رحيمى !))
7- هرگونه غلّ (حَسد و كينه و دشمنى ) را از سينه آنها برمى كنيم (و روحشان را پاك مى سازيم ) در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.
تفسير و جمع بندى
آتش سوزان حسد
در نخستين آيات مورد بحث ، سخن از داستان فرزندان آدم است كه يكى بر ديگرى حسد بُرد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستين قتل و جنايت در روى زمين صورت گرفت و سرآغازى براى جنايتهاى ديگر شد!
مى فرمايد: ((داستان دو فرزند آدم را آن گونه كه بوده است بر آنها بخوان آن زمان كه هر كدام كارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت : به خدا سوگند تو را خواهم كُشت ! (او در پاسخ ) گفت : (اگر عمل تو پذيرفته نشده است من گناهى ندارم زيرا) خداوند تنها از پرهيزكاران مى پذيرد))! (و اءتل عليهم نباء اءبنى آدم بالحقّ اذ قرّبا قربانا فتقبّل من اءحدهما و لم يتقبّل من الآخر قال لاءقتلنّك قال انّما يتقبّل اللّه من المتّقين ).(150)
يعنى من مشكلى براى تو ايجاد نكرده ام كه قصد جان مرا كرده اى ، مشكل تو از درون جان توست ، تو عملت ناخالص بوده و باتقوا آميخته نشده و به همين دليل مقبول درگاه خداوند نگرديده است ، او پاك است و جز پاك نمى پذيرد!
سپس افزود: ((اگر تو براى كُشتن من دست دراز كنى من هرگز اين كار نمى كنم و دست به قتل تو نمى گشايم ، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم )). (لئن بسطت الىّ يدك لتقتلنى ما اءنا بباسط يدى اليك لاءقتلك انّى اءخاف اللّه ربّ العالمين ).(151)
سرانجام آتش كينه و حسد در دل او چنان شعله ور شد كه پيوندهاى برادرى و اُخوّت را نابود كرد، خون چشمان قابيل را گرفت و آن گونه كه قرآن مى گويد: ((نفس سركش او، وى را مصمّم به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران شد))! (فطوّعت له نفسه قتل اءخيه فقتله فاءصبح من الخاسرين ).(152)
آرى او گرفتار زيان و خُسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنيا را، چرا كه قاتل اگر ذرّه اى وجدان داشته باشد پيوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنيا نخواهد داشت و آخرت خود را نيز به تباهى مى كشاند.
در بعضى از روايات آمده است : او برادرش را در حال خواب كُشت (153) و اين جنايتى است مضاعف و نشان مى دهد كه وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بكشد همه چيز را خاكستر مى كند!
ولى به زودى از كار خود پشيمان شد، اندوه عميقى بر سراسر وجود او حاكم گشت ، هر زمان چشمش به بدن خونين و بى جان برادر مى افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامى گرفت ، جسد برادر را بر دوش گرفت نمى دانست چه كند و كجا ببرد كه هم آثار جنايت خود را بپوشاند و هم اين منظره هولناك آزاردهنده را از برابر چشمان خود دور كند، در اين هنگام على رغم جنايت هولناك و گناه بزرگى كه او مرتكب شده بود باز گوشه اى از لطف خدا براى او نمايان گشت : ((خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كَند و كاو كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن كند، هنگامى كه اين درس را از آن پرنده آموخت گفت : اى واى بر من ! آيا من نمى توانم (حدّاقل ) مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمين پنهان كنم ؟! سرانجام (اين كار را انجام داد) و از كرده خود سخت پشيمان شد)). (فبعث اللّه غرابا يبحث فى الاءرض ليريه كيف يوارى سواءة اءخيه قال يا ويلتى اءعجزت اءن اءكون مثل هذا الغراب فاوارى سواءة اءخى فاءصبح من النّادمين ).(154)
در بعضى از روايات آمده است كه قابيل در برابر چشمان خود دو زاغ را ديد كه با هم مى جنگند و يكى ديگرى را كُشت سپس زمين را با چنگال خود حَفر كرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.(155)
و بعضى گفته اند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن كرد و گاه گفته شده او ملاحظه كرد كه زاغ بعضى از موادّغذايى خود را براى محفوظ ماندن در زير خاك دفن مى كند و از آن كار، دفن اموات را ياد گرفت .
به هر حال او پشيمان شد امّا نه آن پشيمانى پايدار كه مقدّمه توبه و اِنابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ اين گناه بر او ماند!
در اينجا دو سؤ ال مطرح است ، نخست اينكه : منظور از ((قربان )) (وسيله قُرب به خدا) در جمله ((اذ قرّبا قربانا)) كه فرزندان آدم به پيشگاه خدا تقديم داشتند چيست ؟ و ديگر اينكه از كجا معلوم شد كه تقديمى ((هابيل )) در پيشگاه خدا پذيرفته شد و تقديمى ((قابيل )) مردود گشت .
در قرآن مجيد در پاسخ اين دو سؤ ال چيزى نيامده و به صورت سربسته ذكر شده است و روايات در اين زمينه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است ، آنچه با منطق و عقل و قراين موجود سازگارتر است روايتى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((آدم از سوى خدا ماءمور شد كه هابيل را به عنوان وصّى خود برگزيند و اسم اعظم را به او تعليم دهد، در حالى كه قابيل از او بزرگتر بود، هنگامى كه قابيل اين سخن را شنيد خشمناك شد و گفت : من به اين امر سزاوارترم . آدم به آنها دستور داد كه هر كدام قربانى (وسيله تقرّب ) به پيشگاه خدا تقديم دارد (طبق روايت ديگرى هابيل كه دامدارى داشت بهترين دام خود را براى قربانى برگزيد و قابيل كه كشاورزى داشت از بدترين محصول زراعت خود براى اين كار انتخاب كرد، هر دو قربانى خود را بالاى كوهى گذاشتند، صاعقه اى آمد و قربانى هابيل را - به علامت قبولى - سوزاند و قربانى قابيل همچنان به جا ماند و اين تاءييدى بود بر شايستگى هابيل براى امر جانشينى آدم !) اين امر آتش حسد را در دل قابيل برافروخت و خون برادر را ريخت ))!(156)
در هر حال قابيل براى برطرف كردن وضع ناهنجار خود دو راه در پيش داشت : يكى اينكه توبه به درگاه خدا آورد و سعى كند يا عمل هاى خالص تر و پاك تر عقب ماندگى معنوى خويش را در پيشگاه خدا جبران نمايد (اين همان كارى است كه علماى اخلاق آن را ((غبطه )) مى نامند و امرى شايسته و سازنده و مُستحسِن است )، ولى قابيل راه ديگرى را برگزيد، يعنى تلاش كرد نعمت را از برادر خود بگيرد و براى اين كار نيز بدترين راه را انتخاب كرد، دست خود را به خون او آغشته كرد تا سوز دل خود را كه از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر ((تكبّر)) ابليس سبب شد براى هميشه از درگاه خدا رانده شود و ((حرص )) آدم سبب شد براى هميشه از بهشت محروم گردد، حسد قابيل سبب شد كه با ريختن خون برادر، براى هميشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنيا واقع مى شود او به عنوان بنيانگذار اصلى ! در آن سهيم باشد.
تاريخ پر است از جنايات فجيعى كه انگيزه اصلى آن فقط حسد بوده است .
در بخش دوّم از آيات به چهره ديگرى از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مى كنيم و آن مربوط به داستان حضرت يوسف عليه السّلام و برادران اوست .
يوسف عليه السّلام نه تنها چهره بسيار زيبايى داشت بلكه خلق و خوى او نيز در نهايت زيبايى بود و همين امر كه از آينده درخشانى خبر مى داد نظر تيزبين پدرش يعقوب پيامبر را به خود جلب كرد و نخستين بذر حسد در دل برادرانش كه از او بزرگتر بودند پاشيده شد.
اين موضوع هنگامى به اوج شدّت خود رسيد كه يوسف عليه السّلام به پدرش گفت : ((پدر! من در خواب ديدم يازده ستاره به اضافه خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند))! (اذ قال يوسف لاءبيه يا اءبت انّى راءيت اءحد عشر كوكبا و الشّمس و القمر راءيتهم لى ساجدين ).(157)
يعقوب كه مى دانست اين خواب يك خواب كودكانه نيست بلكه نشانه بارزى از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السّلام است به او گفت : ((فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن ، مبادا براى تو نقشه خطرناكى بكشند چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است )). (قال يا بنىّ لاتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا انّ الشّيطان للانسان عدوّ مبين )(158)
آيا برادران يوسف عليه السّلام از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السّلام خبر مى داد آگاه شدند يا نه ؟ دقيقا روشن نيست ، اگر با خبر شده باشند اين دوّمين پايه حسادت و كينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر حال پدر مى دانست كه اگر برادران از اين خواب شگفت انگيز باخبر شوند نقشه خطرناكى بر ضدّ يوسف عليه السّلام خواهند كشيد و به همين دليل اصرار بر كتمان آن داشت .
در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدّت خوشحالى اين خواب را با همسرش در ميان گذاشت به گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا كه هر سِرّى از دو نفر تجاوز كند، فاش مى شود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمده كه يوسف نتوانست خواب را كتمان كند (و نهى پدر را نهى ارشادى مى دانست نه تحريمى ) هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد!(159)
امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لااقل رفتار پدر را با يوسف مى ديدند كه همچون جان گرامى او را دوست مى دارد، در آغوش مى كشد و نوازش مى كند، به خصوص اينكه يادگار مادر از دست رفته اش راحيل بود.
قرآن مى گويد: ((برادران يوسف عليه السّلام گفتند: يوسف و برادرش (بنيامين ) نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالى كه ما نيرومندتريم (و پدر را در حلّ مشكلات يارى مى كنيم ) به يقين پدر ما در گمراهى آشكار است ))! (اذ قالوا ليوسف و اءخوه اءحبّ الى اءبينا منّا و نحن عصبة انّ اءبانا لفى ضلال مبين ).(160)
به اين ترتيب حكم ((ضلالت پدر)) را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتن اين مانع بزرگ - يعنى يوسف - از سر راه خود گرفتند و در يك ((مشاوره شيطانى )) چنين نظر دادند: ((يوسف را بكُشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود))! (اقتلوا يوسف اءو اطرحوه اءرضا يخل لكم وجه اءبيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين ).(161)
همان گونه كه مى دانيم با وساطت بعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعيد او به سرزمينهاى دوردست فراهم گرديد، درست است كه اين تبعيد، يعقوب را چنان اندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد امّا برخلاف آنچه برادران مى خواستند اين تبعيد مقدّمه عظمت يوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر را كه از مهمترين كشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود.
آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت به كُشتن برادر مى كند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى كتمان جنايت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اِهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبر بزرگ .
در سوّمين آيه اشاره به داستان يهود شده است . مى دانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانه هاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در كتابهاى خود خوانده بودند از ((شامات )) به سرزمين ((مدينه )) كوچ كردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را انتظار مى كشيدند و به خود نويد مى دادند.
امّا پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمايت از آن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين سرسخت درآمدند و دليل عمده آن يكى ((حسد)) و ديگرى ((به خطرافتادن منافع مادّى ))!
قرآن مجيد در اين زمينه مى گويد: ((آيا آنها نسبت به مردم (پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مى ورزند؟ با اينكه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومتى عظيم در اختيار آنان قرار داديم )). (اءم يحسدون النّاس على ما آتاهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم مُلكا عظيما).(162)
آرى يك روز به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاكميّت بخشيديم ، روز ديگر اراده ما بر اين قرار گرفت كه به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خاندان او اين نعمتها را ببخشيم ، و همه اينها بر طبق مصالحى بود، آيا يهود در آن زمان خوش داشتند كه ديگران نسبت به آنان حَسد ورزند؟ پس چرا اكنون كه نوبت ديگران شده است آتش حسد در درون آنان شعله ور گرديده و از هيچ جنايتى فروگذار نيستند؟!
چهارمين آيه باز اشاره به گروهى از اهل كتاب دارد و ظاهرا بيشتر ناظر به يهود مى باشد، مى فرمايد: ((بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از اسلام و ايمان آوردن ، به حال كفر برگردانند و اين به خاطر حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده ، بعد از آنكه حق براى آنها روشن شده است (ولى ) شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خود را (در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست ))، (ودّ كثير من اءهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حَسدا من عند اءنفسهم من بعد ماتبيّن لهم الحقّ فاءعفوا و اصفحوا حتّى ياءتى اللّه باءمره انّ اللّه على كلّ شى ء قدير).(163)
كار حسد در وجود انسان به جايى مى رسد كه نه تنها در امور مادّى كه مورد تزاحم و كشمكش بين انسانهاست اثر مى گذارد، بلكه در امور معنوى كه هيچ مزاحمتى در آن نيست و هر كس مى تواند به آن دست يابد نيز اثر مى گذارد، گاه مى شود كه انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مى گذارند و راه سعادت را به روى خود مى بندد و در همين حال حسد سبب مى شود كه ديگران را نيز از راه سعادت بازدارد و اين راستى عجيب است .
بسيارى از مفسّران گفته اند جمله حسدا من عند اءنفسهم اشاره به اين است كه عامل اين كار حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بى خبرى نيست ، بلكه همان گونه كه در جمله بعد آمده (من بعد ماتبيّن لهم الحقّ) بعد از آگاهى از حق ، راه غلط مى پيمايند!
ولى قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه اين حسودان را به حال خود واگذارند (چرا كه آتشى كه از حسد به جان آنها افتاده ، بهترين مجازاتشان است ) ولى تصوّر نكنند اين عفو و گذشت هميشه به همين صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلايى را بر سر بندگان خدا خواستند بياورند، نه ، هرگز!
زمانى فرامى رسد كه يا از دنيا مى روند و به مجازات الهى گرفتار مى شوند، يا در همين دنيا، سپاه نيرومند حق ، توطئه هاى آنها را در هم مى كوبد.
به هر حال آيه اشاره به اين است كه مسلمانانى كه تازه در آغوش اسلام قرار گرفته اند، تسليم وسوسه هاى يهود و ساير بدانديشان نشوند، چرا كه آنچه آنها مى گويند از سر حسد است ، آنها از خوشبختى مسلمانان در سايه ايمان و تقوا رنج مى برند.
پنجمين آيه كه آيه پنجم سوره فلق است اشاره به شَرّ حاسدان مى كند و به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد كه از شرّ آنها به خدا پناه برد و بگويد: ((به خدا پناه مى برم از شَرّ حسود هنگامى كه حسد بورزد)). (و من شَرّ حاسد اذا حسد)
در آغاز اين سوره به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد: ((بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح از شَرّ تمام مخلوقات (شرور))).
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مى كند كه اساس شَرّ و عامل اصلى شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شرورى كه از تاريكى شب استفاده مى كنند و به انسانها در حال خواب و بيدارى حمله ور مى شوند، تعبير به ((غَاسق )) (موجود شرورى كه شب حمله ور مى شود) به خاطر آن است كه نه فقط حيوانات درنده و گزنده ، شب هنگام از لانه هاى خود بيرون مى آيند و زيان مى رسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالبا از تاريكى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مى كنند.
ولى تاريكى و ظلمت در اينجا مى تواند معنى گسترده ترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهان كارى شود، چرا كه راهزنان طريق حق هميشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مى كنند و با نقشه هاى شوم و پنهانى خود به مؤ منان پاكدل حمله ور مى شوند.
سپس به شرورانى اشاره مى كند كه در گره ها مى دمند و اين تعبير اشاره به زنان وسوسه گر يا مطلق وسوسه گران است كه همچون ساحران به هنگام سحر ((اورادى )) را مى خوانند و در گره ها مى دمند، پى در پى مطالب بى اساس خود را در گوش مردم مى خوانند تا با اين وسوسه ها اراده آنان را سست كنند و به حالت ترديد بكشانند و هنگامى كه اراده ها سست شد راه براى حمله لشگر هموار مى شود.
سپس به سوّمين و آخرين گروه از سروران اشاره كرده ، مى فرمايد: ((بگو به خدا پناه مى برم از شَرّ حاسدان ، هنگامى كه حسد مى ورزند)).
از اينجا روشن مى شود كه يكى از عمده ترين عوامل تخريب و فساد در جهان ، تخريب و فسادى است كه از حسودان سرچشمه مى گيرد و به اين ترتيب منابع سه گانه مهّم شَرّ و فساد (مهاجمان تاريك دلى كه از تاريكى ها استفاده مى كنند و بر مردم هجوم مى آورند و وسوسه گرانى كه با تبليغات سوء خود ايمان و عقيده و پيوندهاى مردمى را سست مى كنند و حسودانى كه كارشان همواره تخريب است ) در عبارات كوتاهى بيان شده و شاهد گويايى بر مقصود يعنى آثار زيانبار حسد است .
توصيفى كه در آغاز آيه براى خداوند ذكر شده (بربّ الفلق ) مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه طوايف سه گانه شرور بالا هميشه از تاريكى جهل و اختلاف و كفر استفاده مى كنند كه اگر اين تاريكى مبدّل به روشنايى علم و اتّحاد و ايمان شود، حربه هاى آنان به كندى مى گرايد.
در ششمين آيه مورد بحث قبل از مدح و ستايش بليغى كه از انصار شده است (همانها كه پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش را به شهر خود (يثرب ) دعوت كردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذيرايى كردند و امكانات خود را به پاى آنها ريختند) سخن از ((تابعين )) به ميان آورده (همانها كه بعد از مهاجران و انصار روى كار آمدند و خطّ ايمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشيدند) مى فرمايد: ((او كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى گويند ما و برادرانمان را كه در ايمان به ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان كينه و حسدى نسبت به مؤ منان قرار مده ! پروردگارا! تو مهربان و رحيمى ))، (و الّذين جائوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلّا للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤ وف رحيم ).(164)
به اين ترتيب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پيشگامان در اسلام و ايمان (مهاجران و انصار) تنها چيزى را كه از خدا مى طلبند، از بين رفتن هرگونه ((غلّ و كينه و حسد)) نسبت به مؤ منان است ، چرا كه مى دانند تا اين امور از دل ريشه كَن نشود، رشته هاى محبّت و برادرى و اتحّاد هرگز محكم نخواهد شد و بدون آن به هيچ موفقيّتى نايل نمى شود.
واژه ((غِلّ)) كه از ((غَلَل )) گرفته شده و به گفته ((راغب )) در كتاب ((مفردات )) در اصل به معنى چيزى است كه مخفيانه و تدريجا در ميان درختان نفوذ پيدا مى كند.
سپس به ((خيانت ))، ((غَلُول )) گفته شده ، به خاطر اينكه نفوذى مخفيانه و تدريجى دارد و نيز به ((كينه )) و ((حسد)) كه نفوذ تدريجى مخفيانه در دل دارد، ((غِلّ)) گفته مى شود.
در ((لسان العرب ))، حسد را نوعى ((غِلّ)) مى شمرد، همان گونه كه كينه و عداوت را نيز از مصاديق آن مى دانند.
بسيارى از مفسّران نيز در تفسير غِلّ، حسد را ذكر كرده اند، مانند فخر رازى در ((التّفسير الكبير)) و ((مراغى )) در تفسير خود و ((قرطبى )) در ((الجامع لاحكام القرآن )) در ذيل آيه مورد بحث .
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث ، سخن از صفات بهشتيان است ، مى فرمايد: بعد از آنكه فرشتگان الهى به استقبال آنان مى آيند و از آنان دعوت مى كنند كه در نهايت سلامت و امنيّت وارد بهشت شود: ((ما هرگونه غلّ (حسد و كينه و عداوت ) را از سينه آنها برمى كنيم ، در حالى كه همه برادرند و بر تختهاى رو به روى يكديگر قرار دارند)). (و نزعنا ما فى صدورهم من غِلّ اخوانا على سرر متقابلين ).(165)
آرى بهشتيان از هرگونه حسد و كينه و عداوت كه از صفات دوزخيان است پاكند و اگر اخوّت و برادرى در ميان آنهاست و در سلامت و امنيّت به سر مى برند به خاطر ريشه كن شدن همين امور از وجود آنها (به لطف پروردگار و در سايه اعمال پاكشان ) است .
بى شك در دنيا نيز اگر خوهاى زشت ، كينه و عداوت و حسد از ميان انسانها برچيده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتيان خواهد شد و در امن و امان و اخوّت و برادرى خواهند زيست .
next page
fehrest page
back page