وقتی اول و دوم فرقی نمی کنند!
وقتی اول و دوم فرقی نمی کنند!
شیوانا در بازار دهکده راه می رفت. متوجه شد یکی از شاگردانش که اتفاقا فردی مودب بود با یکی از جوانان شرور دهکده در حال بحث و گفتگو با صدای بلند است. مردم هم دور آنها جمع شده بودند و به دعوای لفظی آن دو گوش می کردند. وقتی کار بحث و مجادله بالا گرفت، جوان شرور کلام زشتی بر زبان راند و شروع کرد به گفتن الفاظ نامناسب. شاگرد مودب شیوانا از این دشنام ها به شدت رنجید و سعی کرد مدتی سکوت کند و با استدلال و لحنی مودبانه او را آرام کند. اما جوان شرور که از قدرت آسیب زنی کلام خود آگاه شده بود بی ادبی و گستاخی خود را اضافه کرد. در این هنگام شاگرد مودب شیوانا از کوره در رفت و با عصبانیت بر سر آن جوان شرور فریاد زد و کلام زشتی بر زبان آورد و گفت: "فکر می کنی من نمی توانم این کلمات نامناسب را به کار ببرم."
در این هنگام شیوانا وارد بحث شد و با عتاب و سرزنش خطاب به شاگردش گفت: "هیچ یک از اهالی مدرسه شیوانا نباید سخن زشت بر زبان برانند."
شاگرد با خجالت و شرمندگی گفت: "اما این او بود که اول شروع کرد. همه مردم شاهدند که من چندین بار از در ادب و اخلاق وارد شدم. اما او هر بار از قبل بدتر می کرد و کلامی زشت تر بر زبان می راند."
شیوانا در مقابل جمع به شاگردش گفت: "من خودم ناظر این بحث و گفتوگو بودم. فراموش نکن که این جوان شرور به چیزی که می خواست رسید و آن این بود که تو را مثل خودش کند. این آن چیزی بود که باید زیر بارش نمی رفتی. اصولا بحث کلامی با این قبیل افراد راه به جایی نمیب رد چون آنها کلام را به جاهایی می کشانند که تو نم یتوانی و نباید به آنجا بروی. در مسیر خطا و ناصواب اول و دوم بودن فرقی نمی کند. اصلا نباید در این مسیر قرار بگیری که بعد دنبال شاهد باشی که چه کسی اول شروع کرد. همین الان از مردمی که این سخن زشت را از تو شنیدند عذر بخواه و به مدرسه برگرد و درسهایت را از نو شروع کن. چه دوم باشی چه اول او تو را همچون خود کرد و تو باید همه درسها را از نو شروع کنی."
(مجله موفقیت)
آسمان می خواهی بال هایت را باز کن
شیوانا از راهی می گذشت. مرد جوانی را دید که غمگین و افسرده قدم می زد. خود را کنار او رساند و همپای او قدم برداشت و در همان حال از او دلیل اندوهش را پرسید.
مرد جوان آهی کشید و گفت: "قصد دارم کارگاهی نجاری بزنم اما سرمایه ام اندک است و می ترسم کسب و کارم نگردد و همین سرمایه کم را از دست بدهم."
شیوانا با لبخند پرسید: "حال چرا شغل نجاری را انتخاب کرده ای؟"
مرد جوان گفت: "این شغل اجدادی ماست و هنر و مهارت نجاری چیزی است که در خون من جریان دارد. پدر و پدربزرگ من نجارهای خوبی بوده اند ولی در یک آتش سوزی همه اموال خود را از دست دادند و به روز سیاه نشستند. از یک سو می ترسم من هم در نهایت شکست بخورم و از سوی دیگر می بینم که چیزی غیر از شغل نجاری مرا راضی نمی سازد. شما می گويید چه کنم؟"
شیوانا کمی قدم هایش را تندتر برداشت و در همان حال با مرد جوان صحبت كرد. شیوانا گفت: "بچه عقاب وقتی می خواهد در آسمانی که پدر و مادرش پرواز می کنند بپرد لب صخره می رود و از آنجا بال هایش را باز می کند تا اولین باد مخالف او را به سمت بالا ببرد. باد که آمد او در آسمان است. اگر باد مساعدی بوزد و بالهای بچه عقاب باز نباشد هرگز پروازی اتفاق نمی افتد. عقاب بالبسته شبیه سنگی است که سقوط فرجام حتمی اوست."
مرد جوان بی اختیار گام هایش را تندتر برداشت تا به شیوانا برسد و در همان حال پرسید: "اما به شما گفتم که سرمایه ام اندک است. می ترسم این سرمایه اندک را از دست بدهم؟"
شیوانا قدمهای خود را سریعتر کرد و در همان حالت گفت: "تو می گویی مهارت نجاری در رگ و خون تو نهفته است، پس می توانی این مهارت اجدادی را پیش فروش کنی. وسایل اولیه را تهیه کن و به صورت سیار به سراغ مشتری برو و در محل و با سرمایه اولیه مشتری برایش کار را انجام بده مزد خودت را هم آخر سر بعد از تحویل کار به مشتری و تايید او بگیر. در این صورت تو سرمایه ات نزد خودت می ماند و مشتری خودش هزینه ها را پرداخت می کند. فردی که مهارت دارد نیازی به مکان و کارگاه ثابتی ندارد. هر جا باشد مهارتش را می تواند بفروشد. آنقدر به صورت سیار نجاری کن تا سرمایه اضافی کافی برای خرید یک کارگاه بزرگ و ایمن در مقابل آتش سوزی را برای خودت فراهم کنی."
مرد جوان هم که هم پای شیوانا داشت می دوید با خنده گفت: "در تعجبم چرا این راه زودتر به فکر من نرسید؟"
و شیوانا ایستاد و به مرد جوان که همچنان داشت می دوید گفت: "چون بالهایت را بسته بودی و در خود فرو رفته بودی و آهسته قدم برمی داشتی و انتظار داشتی آسمان برای تو آغوشش را باز کند. الان چون داری با امید و نشاط می دوی می توانی بفهمی چرا بچه عقاب قبل از پریدن بالهایش را باز میکند و مطمئن است که آسمان برای پرواز او آماده است. تو هم اگر در مهارت نجاری واقعا یک عقاب هستی بالهایت را هر جا که هستی باز کن. پرواز تو همان جا اتفاق میافتد."
مجله موفقیت