-
خط ميخى(۲)
ميخى مادى
اما حروف الفباى ميخى مادى ۴۲ حرف بوده است و ۳۶ حرف آن را از روى حرف ميخى آشورى ساختهاند که پنج حرف آن از حروف صدادار بوده است و شش حرف ديگر از جنس ”نمودار“ بر آن افزودهاند و آن شش علامت: بَغا ـ اوهرمزد ـ دَهْيو ـ شاه ـ بومى و علامت ختم جمله مىباشد ـ توضيح آنکه نمودارها در الفباى آشورى از هشتصد حرف هم تجاوز مىکند ولى در الفباى مادى يا هخامنشى چنانکه مىبينيم از شش حرف نيست و اين است صورت آنها:
نمودارهاى ششگانه(۱)
(۱) . از اين نمودارها تنها ختم جمله در زمان داريوش مستعمل بوده است و مابقى در کتيبههاى خشايارشا و جانيشينان او ديده شده است ـ و معلوم نيست آنها قديمى است يا بعد پيدا شده.
ميخى ايرانى
الفباى ميخى ايرانى (نقش از رساله راهنماى دکتر مقدم چاپ تهران)
اصلاح مهمى که در ايران راجع به خط ميخى شده است، جاى حيرت است، زيرا چنانکه گمان کردهاند و علىالقاعده نيز همينطور بهنظر مىرسد که ايرانيان اين خط را از مردم همسايه ”آشور“يا ”عيلام“ يا هر دو گرفتهاند و اگر فرض کنيم که در آغاز تمدن و استقلال دولت مادى اين وام گرفته شده است باز تا ابتداى دولت هخامنشى از نظر مدّت چندان دور نبوده است که بتوان گفت که بالطبع و از لحاظ تطّور چنين اصلاحى در خطميخى صورت گرفته است ـ يعنى اولاً آن را از حالت علامتى و صوتى (هجائي) به حالت الفبائى درآورند و ثانياً اعراب را جزء حروف قرار دهند و ثالثاً براى حروف مختص به زبان آريا که در خط آشورى نبود صورتهائى اختراع نمايند، بنابراين شکى نيست که اين اصلاحات تدريجى و به طريق تکامل و تطوّر طبيعى صورت نگرفته بلکه بر حسب هوش و قريحهٔ ملى به امر و فرمان بزرگان يا شهنشاهان يا مغان وجود يافته است و دفعةً و بهطور انقلاب و نو درآمد موجود شده است.
ممکن است گفته شود که به راهنمائى دبيران فنيقى يا آرامى يا يهودى که در زير دست بزرگان ايران خدمت مىکردند و حروف الفبائى داشتهاند و از پيش با آن آشنا بودهاند اين اصطلاح پيدا شده است. اين تصور دور نيست ليکن اشکالى دارد و آن اينکه خود يهود يا آراميان با فنيقيان هم حروف مصوّته و اعراب را داخل خط نکردهاند، چنانکه از آثار قديم فنيقى و يهود و آرامى معلوم مىشود که نه تنها اعراب جزء کلمات آنها نيست بلکه الف و واو و يا هم در کتيبهها و نوشتههاى قديم آن مردم پيدا نمىشده است و در اواخر الف و واو يا را، براى نشان دادن حرکات، گاهى بهکار مىبردهاند. پس از انقراض يهود و پراکنده شدن در آفاق، چون ديدند اين سه حرف کافى براى اداء مقصود نيست و لغات آنان دستخوش فنا خواهد شد، قاعدهاى براى حرکات وضع کردند (تاريخ اللغات الساميه ص ۱۰۳) که امروز بهطور ناقص در خط مربع (خط عبري) ديده مىشود. در اين صورت معنى ندارد که اصلاح خطميخى از ناحيهٔ مردم سامى صورت گرفته باشد و شکّى باقى نمىماند که اين اصلاح مربوط به غريزهٔ ذاتى و طبيعى آريائى است چنانکه ملل گِرِگ و لاتين و هند نيز بعد از قبول حروف فنيقى همين کار را کردند. و اگر بخواهيم ساميان را در عمل کتابت ايرانيان مؤثر بشناسيم بايد بهعکس تصور فوق ضايع شدن خط ايران و از ميان رفتن اعراب را در خط پهلوى و خطوط اسلامى مربوط به تأثير وجود آن قوم بدانيم چنانکه در جاى خود به اين معنى اشارت خواهيم نمود.
و چيزى که خطميخى را از بين برد (چنانکه معروف است) حملهٔ اسکندر و قدرت سرداران او نبود ـ بلکه دشوارى اين خط سبب از ياد رفتن آن گرديد، چه خطميخى با قلمى نوکتيز چوبى يا فلزى بر روى پارههايِ گل سختشده کنده کارى گرديده و يا با همان قلم بر الواح سنگى و معدنى حکاکى مىشده است، برخلاف خط مصرى و فنيقى که روى چوب يا پاپيروش(۱) و پوست حيوانات با هر نوع قلمى کنده شده يا با رنگ نوشته مىشده است. اما در خطميخى چنين نبوده بلکه بيشتر پارچهٔ گلى را برداشته با چنين قلمى بر روى آن خطوطى کنده و پارچهها را خشکانيده و سپس پهلوى هم قرار مىدهند، و آن پارچههاى گِل را به زبان ”کلداني“ ”اَجُر“ و آن خطوط را ”دُپي“ مىناميدند، و از آن آجرها دو کتابخانه يکى در شوش و ديگرى در تختجمشيد اخيراً کشف گرديده است.
(۱) . کاغذى است از برگ و الياف نباتى که آن را به فارسى ”بردي“ گويند و کل آن را ”لوخ“ گويند و در ساروج بهکار برند.
همچنين بر روى فلزات يا سنگها حروف ميخى با دقت بايستى کنده شود. و به درد پاپيروس و غيره نمىخورده است ـ به همين سبب عامهٔ مردم ايران در آن عصر براى تحريرات عادى بر روى پوست يا پاپيروس خط آرامى بهکار مىبردهاند.(۲) .
(۲) . اسنادى بهدست است که اين معنى را تقريباً مدلل مىدارد منجمله اسنادى در سوريه و آناطولى و عراق بهدست آمده است و نيز در کتيبهٔ معروف به نقش رستم هم سطورى به خط آرامى موجود است. اين کتيبه که متعلق است به داريوش بزرگ دليل روشنى است که اين خط (خط آرامي) در عهد هخامنشى متداول بوده است.
اين اشکال کتابت، و خشنونت شکل حروف و جاى زياد گرفتن سطور سبب شد که از همان زمانِ هخامنشى خط آرامى (که از مدتها دور از کنعانيان به سرزمين کلده و آشور رسيده بود) به همراه کاتبان و دُپيوران سامى به ايران آمد وسيلهٔ مبادلهٔ افکار و رفع حاجت بزرگان و تجار و ساير مردم قرار گرفت و اين است که در دورهٔ اشکانيان خطميخى روى به تراجع گذارد و تا مدتى خط يونانى مورد استعمال واقع شد و بهتدريج از نيمهٔ قرن دوم پيش از ميلاد خط آرامى متداول گرديد ليکن نبايد تصور کرد که خطميخى در عهد اشکانيان به کلى منسوخ شده بود چه در بابل لوحههائى يافتهاند که متعلق به دورهٔ اشکانى است و به خطميخى نوشته شده است، در اين لوحها مطالب قانونى و نجومى و سرودهاى مذهبى مندرج است.
-
قدیمیترین آثار به خط آرامی در ایران
حروف پهلوی
..........................
خط پهلوى از خط آرامى گرفته شده است و خط آرامى در اصل منتهى مىشود به دو خط قديم که يکى فنيقى و ديگرى عبرى است.
فنيقيان که آنان را کنعانيان هم مىنامند در حوالى سههزار سال پيش از مسيح از سواحل خليجفارس يا از داخلهٔ جزيزةالعرب وارد سواحل فرات شده و در آنجا رحل توطّن افکندند و سپس از آنجا بهطرف سوريه و فلسطين رفتند و در سواحل بحر ابيض دولتى تجارتى بهوجود آوردند.
عبريان که بدون شک از ملل سامىنژاد مىباشند از شبهجزيرهٔ طورسينا و به قول استادمرگليوس از يمن به قول دانشمندى ديگر از حجاز که زادگاه اصلى آن قوم بوده است برخاست و به عادت صحراگردى و باديهنشينى هجرت کردند و عاقبت در حوالى قرن سيزدهم قبل از ميلاد در حدود فلسطين و ارض کنعان با کنعانيان همسايه شدند و بعد از جنگهاى خونينى وارد فلسطين گرديدند و بعدها شهر اورشليم را عمارت کرده در آنجا خانه کردند نام ”عبري“ از مادّه ”عَبَرْ“ و به معنى عبور و حرکت و اشاره به صحرانوردى آن طايفه است، و به مناسبت ”اسرائيل“ که لقب ”يعقوب“ بوده به بنىاسرائيل موسوم شدند.
در اخبار يهود آمده است که ”عبري“ نام ”ابراهيم“ جدّ بزرگ بنىاسرائيل است که از شهر ”اور“ کِلَده گريخته و از نهر عبور کرده است ـ و معلوم نيست که اين نهر اردن است يا نهر فرات، و بعضى گويند”عبري“ نام يکى از اجداد ابراهيم بوده است، و علماى معاصر ترجيح مىدهند که عبرى ر ا از مادهٔ عبور گرفته و آن را شامل بنىاسرائيل که از صحارى عبور مىکرده و در حال بدوى مىزيستهاند بشمارند ـ چنانکه عرب را هم از همين ريشه و ماده و به همين معنى مىدانند و ثلاثى مجرد يعنى اصل و ريشه فصل ”عَبَرْ“ و ”عَرَبْ“ را يکى دانند که به قاعدهٔ قلب لغات يافته است. (رجوع کنيد: تاريخالغات الساميه ص ۷۹ ـ ۸۰ ـ ۸۰ و بعدها.)
بايد دانست که اقوام عبرى اختصاص به فرزندان ”ابراهيم“ داشتهاند چه طوايفِ ديگرى نيز به اين نام خوانده شدهاند که بعدها با اعراب به هم آميخته و از يهود جدا شدهاند.
قديمىترين نمونهاى که از خط فنيقى يافتهاند، کتيبهٔ ”ستونمهزا“ است که تاريخ آن به ۸۹۵ ق.م مىرسد ـ ديگر جامى است سه قطعه که در جزيرهٔ قبرس يافتهاند که تاريخ آن را با عهد ”سليمان“ پادشاه يهود ۹۷۱ ـ ۹۳۱ ق.م به حدس و تخمين برابر کردهاند و چون اين دو کتيبه به هم شباهت ندارند، تصور کردهاند که خط فنيقى از خط عبرى گرفته شده است، ولى به دلايلى ديگر که محلّ ذکر آن اينجا نيست، اين عقيده مُرجّح شده است که موجد خط الفبائى آرامى فنيقيان هستند که يا از خط مصرى و يا از خطميخى سومرى آن را تقليد در آن اصلاحاتى بهکار بردهاند، و از حالت نقشى به مرحلهٔ الفبائى در آوردهاند.
اين خط که بعدها خط آرامى و نبَطى و مُسْنَدْ و حَبَشى و قِبْطى از آن تقليد شد، در ايران به خط پهلوى تبديل يافت، يعنى آن خط با بندگان و جيرهخواران سامى وارد ايران شده و در زمان هخامنشى و بعد از آن در عهد اشکانيان مورد استفاده واقع گرديد و رفتهرفته در آن تغييرهائى راه يافته خط پهلوى اشکانى را بهوجود آورد.
خط پهلوى از خط آرامى گرفته شده است و پادشاهان هخامنشى اين خط را يعنى آرامى را ترويج کردهاند.
خطميخى براى نقر و نقش کتيبهها بهکار مىرفته است و از براى نامهها و ديگر نيازمندىهاى عمومى مناسب نبوده است. از اينرو خط ساده و الفبائى ”آرامي“ (۱) که از عهد کلدانيان در آسياى صغير معروف بود بهتدريج اهمّيت پيدا کرد، ابتدا به مناسبت سهولت هر جا به خطّ ميخى چيزى نوشته مىشد نام صاحب خطّ ـ يا اگر آن چيز ظرف سفالى يا جنس ديگرى بود نام خريدار يا فروشنده را ـ در کنار آن به خطّ آرامى مىنوشتند، ولى بعدها وسعتِ استعمال اين خط به جائى رسيد که در تمام قلمرو ايران و عراق آسياى صغير و مصر عموميّت يافت، و مکاتيب حکام و پادشاهان و روابط ملل روزنامههاى دولتى و فرمانها و نوشتههاى عادى همه با خطّ آرامى انجام مىگرفت ترقى روزافزون اين خط با حمايت و تقويت شهنشاهان هخامنشى حاصل آمد که در شاهنشاهى عالى خود متعرِّض آئين و رسوم و خطّ و زبان ملل تابعه نمىشدند. مخصوصاً خط آرامى را از لحاظ سهولت آن رواج دادند و بهکار بردن آن را در ممالک مفتوحه انتشار فرمودند.
(۱) . آرامى نام طايفهاى است از نژاد سامى و شايد لفظ ”عادِ ارَِم“ که در قرآن شريف آمده مراد همين طوايف باشند. اين طايفه در سههزار سال قبل از مسيح از محلى نامعلوم در جزيرةالعرب با حال توحش وارد اراضى جنوبى فرات شدهاند و قريب ۱۵ قرن در آن حوالى به قتل و غارت و دستاندازى در آبادىهاى بابل و آشور پرداخته، و به سبب مقاومت بابل و آشور در حدود قرن پانزدهم قم بهطرف سوريه رانده شدهاند ـ و در سوريه حوالى قرن دوازدهم به تاخت و تاز مشغول شده و امنيت سوريه و عراق و فلسطين را مشوّش مىداشتند و عاقبت موفق شده دولتهاى کوچک در شمال سوريه بهوجود آوردند و با بنىاسرائيل به خصومت و زودوخورد برخاستند و در عهد پادشاهى داود حوالى سنه ۱۰۰۰ ق.م چند دولت آرامى کوچک در زمين سوريه سراغ داريم که تا حدود فلسطين را در دست دارند مانند ”اَرامِ دَمَشقْ“ و ”اََرام صوبا“ در زمين ”حوران“ و ”اَرام بيت و رحوب“ و غيره (رجوع کنيد: تاريخالغات الساميه ص ۱۱۴ ـ ۱۱۶)
زبان آرامى به دو لهجه منشعب گرديد: لهجهٔ عراقى که آن را لهجهٔ آرامى شرقى نامند و لهجهٔ سوريه و فلسطين و طور سينا که آن را آرامى غربى نامند. خط آرامى هم به چند شيوه و رسمالخط درآمد و آنچه در ايران مادَرِ خط پهلوى قرار گرفت شيوه و قلم آرامى عراق بود.
اصل خط آرامى که از کجا شاخه گرفته است درست محقق نيست، برخى تصوّر کردهاند که خطّ مذکور از روى خطّ هيريوغلف مصر تقليد شده است زيرا هر چند خطّ نامبرده خطّ الفبائى است معذلک حروفى در آن خطّ هست که حاکى از صورتى است که خود آن حرف هم به معنى همان صورت است مانند الف ”عَلفيّا“ به معنى ”گاو“ که در اصل به شکل سر گاو بوده و بعد که از حال نگارى به حال صوتى افتاده صداى ”آو“ يافته و بعد حرف الف و صداى ”اَاِاُ“ پيدا کرده است. ديگر ”ب“ که نام او ”بيت“ است و در اصل بهصورت جَمل = شتر بوده و طِطْ که نام و صورت افعى است و عين که به شکل چشم است و لامد که به شکل عصا است و هى که بهصورت شبکه است و غيره... و گروهى گويند که خطّ آرامى از مخترعات يکى از ملل سامى است و جمعى آن را مأخوذ از خطّ فنيقى دانند و جماعتى گويند خطّ فنيقى از خط آرامى اخذ شده است زيرا خطّ آرامى از دو هزار سال قبل از ميلاد وجود داشته است.
داريوش سوم به غدر و خيانت بعض ايرانيان به قتل رسيد و کشور ايران مُفتامُفت به چنگال اسکندر گجستک افتاد، و تمام شهرياران ايران را کشت و ايران را کشت و ايران را با بيداد و غَدْر به مشت آورد و خود هم بهزودى بمرد و سلوکيديان بر ايران غليه يافتند و اين فتنهٔ پرآوازه به سود يونانيان آوازگر (آوازهگر ـ به همان معنى پر و پا گانديست و چاوچى يا بهاصطلاح اخير ”هوچى“ است.) تمام گرديد، خط يونانى و آداب آن کشور که او نيز چون ايران مسخر گردنکشان مقدونى شده بود، در ايران شيوع يافت، سکههاى آن زمان و سکههاى اوايل عهد اشکانيان با آن خط زده شد ـ حتى قبالههاى املاک هم تا ۱۵۰ سال ق.م به خط يونانى نوشته مىشد(۲) و کتيبههائى از گودرز اشکانى و غيره به اين خط بر صخره کنده شده است و در لرستان و بختيارى و بيستون موجود است.
(۲) . اين مطلب نقل از جزوههاى درس پرفسور هرتسلفد آلمانى است رجوع شود به صفحه (۱۶ حاشيه) ولى آقاى پيرنيا در جلد دوم کتاب چهارم دورهٔ پارتى صفحهٔ ۲۶۹۶ مىنويسد که در اَوْرامان کردستان در ۱۹۰۹ سه نسخه بهدست آمده است دو تا از آن به خط يونانى و سومى به زبانهاى پهولى و خط آرامى است. هر سه روى پوست آهو نوشته شده و متعلق به دورهٔ اشکانيان است زيرا تاريخ آن سنه ۳۰۰ اشکانى است که مطابق سنه ۵۳ مىشود.
ديرى نگذشت که خط پهلوى جاى خط يونانى را گرفت و چنانکه کريستنسن مورّخ معاصر مىنويسد يونانىمآبى اشکانيان که از خراسان برخاسته سرداران يونانى را مغلوب و از خاک ايران بيرون کرده بودند، تقليدى صورى و از لحاظ (مُد) بود، و چيزى طول نکشيد که زبان و آداب يونانى منسوخ و آداب آريائى ايران بهصورت طبيعى خود بازگشت کرد، و سکهها و نوشتههاى ملى با خط پهلوى شروع شد ـ و خطميخى ديگر موقعى براى اعاده بهدست نياورد.
-
قديمىترين آثار به خط آرامى در ايران
بعد از کتيبهٔ نقش رستم قديمىترين آثارى که به خط آرامى از طرف ايرانيان در دست است سکههاى پادشاهان ”پرتهدار“ مىباشد.
از زمان سلطنت هخامنشي، فارس در مملکت ايران داراى اهميت فوقالعاده بود ـ شاهنشاهان ايران آنجا را محل اقامت تابستانى خود قرار داده و در ايام زمستان اوقات خود را در شوش و يا بابل بهسر مىبردند ـ و به همين جهت شَتْٰرپُوانهاى پرسپليس که قطعاً از خاندان سلطنتى بودند در ميان سايرين وضع ممتازى داشتند ـ و چنانکه از روى مسکوکاتى که بعدها ضرب کردند فهميده مىشود اين شاهزادگان هم نمايندهٔ قدرت سلطنت و هم نمايندهٔ قدرت مذهبى بودند ـ بهعلاوه استرابو در کتاب خود (کتاب ۱۵ فصل ۳ بند ۳ و ۲۴) مىنويسد: اقتدار شتربوانهاى مزبور در زمان هخامنشىها و سلاطين مقدونى زياد بود ولى در زمان اشکانىها بهتدريج کاسته شد ـ بعد مؤلف مزبور اضافه مىکند: ”امروز (قرن ۲) ايرانىهاى فارس استقلال خود را حفظ کرده و داراى سلاطينى هستند که ابتدا مطيع مقدونىها و بعد مطيع پارتها بودهاند.“
در سال ۳۲۳ قبل از ميلاد، سلاطين فارس، تحت تبعيت اسکندر کبير که قطعاً در حفظ قدرت آنها براى استفاده از نفوذى که آنها بر مزديسنهاى (پيروان مذهب ايرانىهاى قديم) مرکز و جنوب ايران داشتند، مىکوشيدند، درآمدند.
قديمىترين سکهاى که از اين شاهزادگان بهدست آمده متعلق به قرن ۳ قبل از ميلاد است و بهنام بَغْٰهدات (Baga dat) پسر بَغَکِرْت مىباشد ـ و بعد از آن سکههاى ”وَهوبُرز“ و ديگران است.
سکههاى اين سلاطين داراى علامت آتشکده و صورت بيرقى چهارگوشه که ظاهراً همان علم کاويانى بوده است و مىباشد و علائمى ديگر از آثار اوستائى در آنها موجود است ـ بغداد و وَهُوبُرز جنبهٔ دينى داشتهاند و پنام بر روى دارند و تاريخ رياست آنان به عقيدهٔ کريستنسن ۲۸۰ قبل از مسيح است.
اين سکهها نمونهٔ خوبى از تطوّر خط آرامى است، چه اين سلسله که سکه زدهاند تاريخ آنان تا پانصد سال بعد، يعنى تا عهد ”پاپک“ و پسرش (ارتخشير پاپکان) امتداد پيدا مىکند، از گردهٔ سکههاى مذکور مىتوان دانست که در اين مدّت چگونه معمولى ايران تغييراتى پيدا کرده و به خط ساسانى منتهى گرديده است.
عبارت سکه: بَغَٔات پرتَرکه زى بَغىبَغَکِرْت
-
حروف پهلوى1
خط پهلوى داراى ۲۵ حرف باصدا و بىصدا است (ا، ب، گ، ج، د، ه، و، ز، ي، ک، ل، م، ن، س، ف، پ، چ، ژ، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، غ) ولى براى حروف (ح، ط، ع، ص، ق) که در الفباى آرامى هست نيز حروفى دارد يعنى (ە) گاهى صداى (ح) مىدهد و (ت) گاهى صداى (ط) و الف گاهى واو صداى عين، و چ صداى (ص) و کاف و ميم صداى (ق) را دارا مىشده و اگر چه براى ”ث“ و ذال هم حروف خاصى ندارد، اما حروف ”ت“ گاهى بهجاى ”ث“ و گاهى بهجاى ذال مىنشسته است و حرف ”پ“ که صداى چ و ف و ژ نيز مىداده، گاهى صداى واو داشته و ظاهراً واو مذکور واوى بوده است بين پ و واو و ف، که آن را بعدها ”فاء عجمي“ نام نهادند مانند حروف دوم کلمهٔ ”اوام ـ افام“ و ”دوير ـ دپير“ و حرف آخر ”آپ، آو“ و واو ”گوي“ و گفت و غيره.
خط پهلوى و لهجهٔ پهلوى به دو دسته تقسيم شده است، يکى خط و لهجهٔ اشکانى که آن را پهلوى شمالى مىنامند و سابق پهلوى کلدانى مىگفتند ـ ديگر خط و لهجهٔ ساسانى که آن را پهلوى جنوبى و جنوبى غربى مىنامند. سواى اين دو قسم خط که با حروف مقطع نوشته مىشده و گويا مختص کتيبهها بوده است، خط ديگرى هم داشتهاند که از براى تحريرات معمولى بهکار برده مىشد و اين خط با حروف متصل نوشته شده و از حيث شکل با خط ديگر تفاوت داشته است؛ و ما صورت خطوط قديم عبرى و فنيقى و آرامى و خطوط پهلوى اشکانى و ساسانى را در جدول ذيل قرار داديم، و نام حروف را به آرامى با معانى آنها به ترتيب قيد کرديم. و چون جدول قدرى قديمى است الفباى کتيبهٔ اشکانى و ساسانى را در يک ستون گذارده و خط تحريرى را هم عليحده نشان خواهيم داد.
چنانکه در جدول ديدم، الفباى پهلوى از الفباى آرامى گرفته شده و الفباى مزبور به ترتيب ”اَبْجَدْهَوَّزْ“ مرتب بوده است (۱) و خط تحريرى پهلوى که آن را خط ”هزاوارش“ نيز مىنامند به قرار ذيل است:
(۱) . در باب ابجد هؤّز حکايت عجيب و غريب در ميان عرب شايع بوده است و آنان را يعنى ابجد و هوّز و کلمن و الخ را مردمى از ملوک مىشمردند و اشعارى دربارهٔ آنان جعل کرده بودند که حمزةبن حسن در التنيه ذکر کرده و آن را تخطئه نموده است. بارى ابجد هوز حروف هجاى کنعانيان و عبريان و آراميان بود و عربان نيز تا ديرى به همان و تيره هجاى خود را ترتيب مىدادند و بعدها که اصلاحاتى در نقطهگذارى و اعراب بهعمل آمد طرز ترتيب الفا را نيز بهوفق صورت حروف تغيير دادند و حروفى که به يکدگير شباهت داشتند رديف کردند که حفظ آنها آسانتر باشد.
حروف هجا
به موجب نقل ابنالنديم، در ايران جند قسم خط معمول بوده است. وى از قول ابنالمقفع ـ ايرانيان هفت نوع خط داشتهاند:
۱. خط دينى بود که آن را ”دين دفيريه“ گويند و اوستا را بدان نويسند.
۲. ويش دبيريه، و آن سيصد و شسصت و پنج حرف است که کتب فراست (قيافهشناسي) و زَجْر (تفأل و تطيّر ـ مُرواومُرغوا) و خريرِ آب و طنين گوش و اشارات چشم و ايماء و اشاره و چشمک و آنچه بدين ماند بدان خط مىنويسند.(۲)
(۲) . ابنالمقفع گويد: اين قلم را احدى نمىداند و از ايرانيان هم امروز کسى به رموز آن خط واقف نيست و من از أماد موبد پرسيدم؟ گفت آرى اين خط مانند ترجمههائى است که در عربى موسوم است (؟) الفهرست ص: ۲۰ طبع قاهره.
۳. خط ديگرى که آن را ”کستج ـ ظ: گستک“ گويند و آن بيست و هشت حرف است که بدان عهود و مواثيق و اقطاعات مىنوشتند و نقش مُهرهاى شاهنشاهان پارس و طراز جامه فرش و سکهٔ دينار و درهم بدين خط بود. (۳)
(۲) . از اين که خط مهرها و سکهها را مخصوص به خط گستک دانسته معلوم مىشود که مراد خط پهلوى کتيبهٔ ساسانى است که صورت آن در جدول آمد ولى از کلمهٔ گستج بهنظر مىرسد که اين کلمه معرب گستک باشد که ما امروز گشتک و يا گشته گوئيم يعنى خط تغيير يافته و گشته و اگر اين وجه تسميه درست باشد بايستى خط تحريرى ساسانى مراد باشد و اتفاقاً نقوش سکهها و مهرهائى که در اواخر ساسانى بهدست ما است نيز اين معنى را تأييد مىکند چه اين نقوش غالباً به خط تحريرى يا نزديک بدان است و تنها سکههاى اوايل ساسانى با خط مقطع است.
۴. خط ديگر که آن را ”نيم کستج ـ نيم گستگظ“ مىگفتند، و آن نيز بيست و هشت حرف است که نامههاى پزشکى ”طب“ و فلسفه را بدان مىنوشتند.
۵. خط ديگرى موسوم به ”شاه دبيريه“ بود که پادشاهان عجم ميان خويش بدان سخن مىگفتند (کذا؟) دور از مردم عامه، و ساير طبقات کشور را هم از آموختن آن نهى مىکردند زيرا پرهيز داشتند که ديگرى جز پادشاهان و ملوک بدان واقف شده از آن راه بر اسرار آنها وقوف يابد، و ما آن خط را نديدهايم.
۶. کتاب رسائل و نامهها ـ خطى بود که همهٔ طبقات مىنوشتند جز پادشاهان، و نام آن ”نامهدبيريه“ و ”هام دبيريه ـ ظاهراً ”هماکدبيريه“ يعنى خط همگانى و عمومي.“ بود و همانطور که بر زبان مىگذشت نوشته مىشد و نقطه نداشت (۴) و بعضى از کتابتهاى رسائل به لغت سُريانى قديم، يعنى لغات مردم بابل، نوشته شده به فارسى خوانده مىشد (مراد هزوارش است) و عدد حروف آن سى و سه حرف بود.
(۴) . عجب اين است که تمام خطوط پهلوى بىنقطه بوده است و ممکن است در اصل عبارت ابنمقفع جملهٔ (وليس فيها نقط) تحريف شدهٔ (و فيها نقط) باشد. چه در خطوط تحريرى پهلوى گاهى نقطه ديده شده است. (الفهرست ص: ۲۱)
-
حروف پهلوى(۲)
۷. خط ديگر که نام آن ”راز سهريه“ (؟) بوده و پادشاهان رازها و اسرار خود را در روابط با ملل خارج بدان خط مىنوشتند ـ و عدد حروف و اصوات آن چهل بود و هر صوت يا حرفى را صورت و شکلى خاص بود و از لغات نبطى چيزى در آن خط نبود. خط ديگرى بود و که آن را ”راس سهريه“ (؟) مىگفتند و علم و منطق و فلسفه را بدان مىنوشتند و آن بيست و چهار حرف است و اين خط داراى نقطه بوده و ما آن را نديدهايم.
ديگر، قسمتى از الفبا بود، که آن را جدا از هم، يا پيوسته مىنوشتند و ”زوارشن“ مىناميدند. اين زوارشنها قريب هزار کلمه بود، و آنها را براى جدا کردن لغات متشابه از يکديگر اختيار کرده بودند؛ مثلاً کسى که مىخواست بنويسد: ”گوشت“ مىنوشت: ”بُسْرا“ و مىخواند، گوشت به شکل الف(۲)، و اگر مىخواست بنويسد ”نان“ مىنوشت ”لحما“، و مىخواند نان به شکل ب(۳) و هر چه مىخواستند بدين طريق مىنوشتند، مگر لغتهائى که محتاج به بدل کردن آن نبودند که آن را عيناً به لفظ فارسى کتابت مىنمودند.
چنانکه ملاحظه شد، در آغاز، خطوط پهلوى را هفت دانسته و در شرح آن هشت آورده و اگر (زوارشن) را هم خطى جداگانه فرض کنيم عدد به نه بالا مىرود. و هرگاه نامه دبيرى و هامدبيرى را هم دو قسم خط فرض کنيم مثالها به ده مىرسد. ولى حق است که اين دو را يکى دانسته، و نيز زوارشن را با کتابت رسائل، يکى بشماريم و کستج و نيمکستج را هم که عدد حروف آن دو بيست و هشت است يکى بدانيم. يا رازسهريه و راسسهريه را که نام هر دو به هم شبيه است يکى فرض کنيم. آنگاه هفت قلم درست مىشود.
(۱) , (۲) . صورت اين دو لغت را در اصل کتاب مشوش ضبط کرده بودند ولى خوانده مىشد، بنابراين ما صورت قريب به آن را نوشتيم ـ و صورتهائى از باقى حروف نيز در اصل بود که به کلى خراب و ضايع شده بود. توضيح ديگر بنا به آنکه بايستى هزوارش در اصل معناى صحيح و مناسبى با لغتى که هزوارش به آن تلعق دارد داشته باشد، مىبايست بهجاى نان (بسرا) که به عربى نام نوعى است از خرما، ولى در زبان پهلوى اين معنى رعايت نشده و گاهى هزوارشها درست مطابق با اصل نيست.
اما آنچه از خارج اطلاع داريم، و از کتيبهها و سکّهٔ پولها و نقش مهرها و ساير خطوطى که در دورى ظرفها ديده شده بهدست مىآيد خطوط ذيل است:
۱. خط اشکانى قديم که با خطوط قديم آرامى پُر تفاوت مانند سکهٔ بغ دات که متعلق به قرن سوم قبل از ميلاد است و او چنانکه گذشت يکى از پادشاهان (پرتهدار) فارس پسر بغکرت پرتهدار است.
۲. خط اشکانى جديد، که همان خط است با تفاوت مختصرى چنانکه در جدول بدان اشاره شده است.
۳. خط کتيبهٔ ساسانى است که در جدول ديده مىشود و با خط کتيبهٔ اشکانى تفاوت دارد.
۴. خط تحريرى ساسانى که گويا کتب و نامهها را بدان خط مىنوشتهاند و بر ظروف و پارههاى سفال و نيز در کتب ادبى و علمى پهلوى نمونههائى از آن ديده مىشود که گويا همان خط رسائل و خط هزوارش منقول از ابنالمقفع باشد.
۵. محتمل است خطوط مرموز ديگرى هم که براى اسرار پادشاهان يا يادداشتهاى رياضيون و فلاسفه يا فالگيران و ستارهشناسان موجود بوده است که از بين رفته و چيزى به ما نرسيده است.
۶. خط اوستا يا ديندپيوريه که بيايد.
۷. خطوط غيرهُزوارشدار که به فارسى خالص مىنوشتند وجود داشته است اما گويا از حيث حروف هجا با ساير خطوط تفاوت نداشته و در خراسان و ماوراءالنهر بدان طرز کتابت مىکردهاند و از آوردن هزوارش خوددارى داشتهاند.
بالجمله خط کتيبهٔ ساسانى بهتدريج مانند پدر خود که خط کتيبهٔ اشکانى باشد از بين رفت و خط پهلوى تحريرى تا قرن چهاردهم ميلادى يا هفتم هجرى در ايران باقى ماند ولى عاقبت در مقابل رقيب پرزورترى که عبارت از خط معرب و منقوط نسخ و ثلث باشد از ميان رفت. اما هندوستان قرائت آن خط به طريق تدريس يا درجهاى دوام آورد. اما پيدا است که اين قرائت تا چه پايه ناقص و ناتمام بود، خاصه در خواندن هزوارشها که هنوز هم مؤبدان و علماى مزديسنان آن کلمات را غلط مىخوانند و نمونهٔ غلطخوانى مزبور در برهان قاطع و ”دستور پهلوي“ به خوبى هويدا است (۳) ، و اصلاح اين اغلاط را بايد حقاً مرهون خاورشناسان و پشتکار عديمالنظير ايشان بود خاصه دکتر اندرياس آلمانى و بهترين تلامذهٔ او آقاى پرفسور هرتسفلد آلمانى که در چند سال اقامت خود در ايران منت استادى بر جمعى از طلاب ايرانى دارند . (۴)
(۳) . هزوارشها لغاتى بوده است ”کلداني“ يا ”آرامي“ که در وقت خواندن به پارسى خوانده مىشده است و فعلهائى هم از اين لغات با علائم مصدرى و ضماير نوشته شده و به پارسى مىخواندهاند چون ”يکومونتن“ يعنى ايستادن و يکومونى ايستادى و يکومونم يعنى ايستادم و يکومونند يعنى ايستادند و از اين رو کسى که بخواهد آنها را درست بخواند يا بايد از استاد بشنود و يا بايد خود به زبان آرامى و ريشهٔ لغات سامى مانند عبرى و کلدانى و غيره واقف باشد. متأسفانه علماى زردشتى هند که از هر دوى اين وسايل عارى بودهاند معنى لغات مذکور را به قرينه يا به کمک ترجمههاى پازند و فارسى دريافته بودند اما طريق تلفظ را نمىدانستند مثلاً الف را به صداى ها و ها به صداى الف، عين را به صداى واو يا نون، قاف و صاد را به صداى ميم و کاف، يا را به صداى جيم و غيره مىخواندهاند و براى نمونه يک لغت را از برهان قاطع شاهد مىآوريم ـ هزوارش ”چشم“ در پهلوى ”عَيْنَه“ است و حروف مکتوب آن عبارت است از ”اىنه“ که الف را بايد عين بخوانند و هاء آخر کلمه نيز هاء بزرگ شبيه به ”م و نون“ پهلوى است که سرهم نوشته شده باشد.
بنابراين که گفته شد حضرات اين کلمه را ”اينمن“ خوانده بودند و صاحب برهان در مورد اين لغت مىنويسد که: اينمن به زبان زند و پازند چشم را گويند!... خاورشنانسان که اين شرباليهود ادبى را ديدند ابتدا توى ذهن آنان زد و گمان بردند که اين کلمات بىسر و ته و بىاصل که در السنهٔ عالم ريشه و بنياد علمى ندارد همه مجعول و از اختراعات امثال ملافيروز صاحب ”دساتير“ است ـ تا آنکه در اواخر قرن نوزدهم کتاب ”الفهرست بهدست ايشان افتاد و جملهٔ محققانهٔ ابنالمقفع را ديدند و دريافتند که هزوارشى در کار بوده است و قبلاً هم برخى از اساتيد به اين معنى پى برده و حدسى مىزدند ـ اما پس از ديدن جملهٔ: ”و لهم هجاءُ يقال له زوارشن ... الخ“ مسلم شد که اين کلمات را اصل و بنيانى است، پس به کنجکاوى شروع کردند و با زبانهاى سامى وررفتند و سرِ تمام هزوارشها يا زوارشها يا وزارشها را بهدست آوردند و امروز ديگر اشکالى در اين معنى باقى نمانده است.
(۴) . آقاى پرفسور هرتسفلد به اشارهٔ دولت، محضر درسى در خانهٔ خود راه انداخت و چند سالى حقير و امثال حقير به قدر استعداد خود از آن استفاده کرديم و راهى براى بررسى و مطالعهٔ ما از فيض ايشان باز شد و اکنون هم آقاى دکتر ابراهيميان از تلامذهٔ ايشان است که در دانشسراى عالى به تدريس اين خط و زبان اشتغال دارد.
-
خط اوستائى يا دين دپيرى
دين دپيرى در اصل ”دَيُنْ دُپيوريه“ است يعنى ”خط ديني“ و کلمهٔ ”دَين“ به ياء مجهول به همان معنى ”دين“ تازى است که به ياء معروف و از لغات آرامى به عربى رسيده است و شايد اصل اين دو لغت يکى باشد و ايرانيان از ساميان يا بالعکس سامىها از آرياها گرفته باشند. اما کلمهٔ دوم ”دُپىوريه“ مرکب است از ”دُپي“ به معنى خط و ”ور“ از ادات فاعلى و ”يه“ که همان ياء مصدرى فارسى است که با هاء ساکن مرکب بوده است و در زبان درى هاء از آن اسقاط گرديده است ـ و معناى آن ”خطنويسى ديني“ است، توضيح آنکه ”دپي“ در اصل ”سومري“ دب به ضم اول و باء تحتانى بوده است ـ و بابليان آن را دپ به ضم اول و باء سه ضم اول و باء سه نقطهٔ تحتانى مىگفتند، و در عيلامى کهنه نيز چنين است. پس در ايران دُپى شد و در سانسکريت نيز همچنين است، و صيغهٔ وصفى آن ”دُپيورم“ بود، و در زبان درى ”دَبير“ شد ـ اما خود کلمه را تازيان به زبان به اختلاف مانند ”دبيريه“ و ”دفيري“ و ”دفيره“ ضبط کردهاند ـ لغات دبستان و دبيرستان و ديوان و دفتر همه از ترکيبهاى ”دپي“ است که هر يک با پساوندى ترکيب گرديده است.
خط اوستائى يا زند که آن را دين پيرى نامند، به اغلب احتمالات، در زمان ساسانيان اختراع شده است، چه تا آن عهد متون اوستا سينه به سينه مىرسيده است، و يا با خطوط مختلف هر عصرى يادداشت مىشده است. عاقبت به سبب تطورى که رفتهرفته در زبان ايرانيان پيدا شده بود بيم آن بود که تجويد و قرائت کتاب بزرگ زردشت دستخوش گردش روزگار شود و اصل و حقيقت آن سخنان از ميان برود، از اين روى و بدين انديشه، بهتر دانستند که خط درست و کاملى اختراع کنند، تا بتوانند همهٔ اصوات و حروف زبان قديم را چنانکه هست بر صفحه ثبت نمايند، و از خط پهلوى ناقص يا خط سُريانى که يکى از خطوط خوب آن زمان شمرده مىشد ليکن از حروف و مقاطع صوت زبان قديم اوستا بىبهره بود. اين هنر انتظار نمىرفت که تمام لغات و اصوات و قرائت صحيح اوستا را در کنف خود صيانت نمايد.
اين بود که خط اوستا (دين پيري) از طرف مؤبدان و فضلاء ايرانى در اواخر عهد ساسانيان اختراع شد، چنين که صورت يک دسته از حروف مصوته که شکل نداشت و حال زير و زبر فعلى خط ما را داشت و چند حرف بىصدا که در اوستا بود و در خط پهلوى نبود مانند: (ث) ثاء مثلثه (ذ) ذال معجمه (ت) نوعى تاء مَثناه فوقانى (ن) نون غُنّه (خو) خاو واو ـ معدوله (ش) شين مخصوص ـ اختراع کردند و اوستا را بدان خط نوشتند، و از برکت اين خط، که به ضرس قاطع مىتوان آن را بهترين و کاملترين خطوط دنيا ناميد تجويد و قرائت کتاب آسمانى ساسانيان از فساد و انحراف مصون ماند (۱)
(۱) . رسالهاى است به زبان پهلوى موسوم به ”افديه و سهيکيه ***تان“ و در آن رساله مىگويد که پس از آنکه اسکندر ملعون بر ايران دست يافت هر کس که به راه مغ مردى مىرفت بکشت ولى در سيستان چند خانواده بودند که هر کدام نسکى از اوستا را از برداشتند و بالاخره چنين مىرساند که اوستا از آن عهد سينه به سينه از خانوادهاى به خانوادهاى ديگر منتقل مىشد.
مانى در عصر شاپور اول و هرمز به صدد اصلاح خط افتاده بود، و پى برده بود که اگر خط ملى ايران خوانا و درست نباشد علوم و ادبيات دستخوش فساد و ضياع است و خاصه در اين کار دين خلل وارد مىشود و هر کس کتاب آسمانى را به ميل و ارادهٔ خود تبديل و تغيير مىدهد، اين بود که در صدد علاج اين امر بر آمد، و عاقبت خط سُريانى را که در آن تصرفاتى کرده بود براى کتب خود اختيار کرد. و از اين روى معلوم مىشود که خط اوستائى در آغاز کار ساسانيان وجود نداشته است، زيرا اگر اين خط با اين کمال و تمامى و زيبائى در آن روزگار موجود مىبود شايد مانى که حاضر شده بود خط سريانيان و نسطوريان را اختيار کند بىشک خط مؤبدان ايرانى را بر آنها ترجيح مىداد.
و دلايل ديگر نيز در دست داريم که مىرساند که خط اوستائى در عهد ساسانيان بهوجود آمده است (۲) اما کى و چه زمان اين کار صورت گرفته است، سند قطعى و مسلمى در دست نيست. بعض محققان بر آن هستند که در اواخر عهد خسروان ساسانى ـ يعنى در قرن ششم ـ اين اصلاح بهعمل آمده است. بايد اعتراف کرد که اين کار يکى از بزرگترين کارهاى پرفايدهاى بود که علماى ايران به انجام دادن آن دست زدند، و هرآينه اگر اين کار نشده بود شک نيست که زبان اوستائى و خود آن کتاب که امروز يکى از مفاخر ايران و بزرگترين يادگار عصور باستان است بعد از حملهٔ عرب و اين همه فترتهاى تاريخى بالمره از ميان رفته بود و شايد در نتيجهٔ محو آن آثار، آثار اساطيرى و داستانهاى باستانى ايران که در شاهنامهها مىبينيم و مأخذ همه اوستا بوده است نيز در ميان نبود.
(۲) . گمان مىرود که خط ارمنى (که آن هم يکى از خطوط خوب دنيا است که مسروب معروف ملاى ارمنى اختراع کرده است) از روى خط اوستا و بعضى حروف آن هم از روى خط لاتين اختراع شده باشد. چه پارهاى حروف ارمنى هنوز صورت قديم اوستائى را نشان مىدهد.
توجه به اصلاح خط از عهد مادىها و هخامنشيان در دماغ مردم پيدا گرديده و چنانکه ديدم براى نخستينبار اصلاح مزبور در خط ميخى کلدانى بهعمل آمد و خط نگارى مذکور را به خط الفبائى ميخى بدل ساختند.
در همان اوقات اين فکر در يونان هم پيدا شد، زيرا يونانيان خط خود را از مردم فنيقى گرفته بودند و چنانکه مىدانيم خط فنيقى ناقص بود و حروف مصوته در ابجد فنيقى ثبت نمىشد ولى يونانيان اين عيب را بر طرف کردند و براى حروف مصوته صورتهائى اختراع نمودند که جزء ساير حروف ابجد نوشته شد و روش خط را هم از راست به چپ تغيير دادند، اهالى ادسا (اورها) که قومى از آراميان بودند و خود را ”سرياني“ ناميدند نيز اصلاحاتى در خط نمودند و صداهائى که در حروف آرامى قديم موجود نبود براى هر يک صورتى اختراع کردند تا بتوان لغات علمى را از يونانى و فارسى و عربى بهدرستى ترجمه کنند و اين خط يکى از بهترين خطوط قرون اوليهٔ ميلادى و صدر اسلام محسوب گردد و علماى شرق تا مدتى بعيد در سوريه و بينالنهرين و ايران (خاصه در دارالعلم جنديشاپور) و حتى در ايتاليا و سيسيل و اسپانيا به خط سريانى کتاب مىنوشتند، و کتابهاى ”ماني“ بيشتر بدان خط نوشته مىشد.
خط اوستا داراى ۴۴ حرف باصدا و بىصدا است و هم امروز کاملترين خطى است که در دنيا موجود مىباشد، و در ظرف چند ساعت با چند درس مىتوان حروف مذکور را فراگرفت و کلمات ايزدى دين قديم را بدون غلط با همان لهجه و تجويد اصلى قرائت کرد.
-
نثر فارسی بیش از اسلام
انواع نثر پیش از اسلام
مختصات نثر قدیم
-------------------
ايران ساساني، شاهنشاهىاى بود وسيع و با شکوه و مقتدر، و مردم را به چهار طبقه قسمت کرده بودند و مجموع قدرت نيروى دولتى در سه طبقه گرد آمده بود و طبقهٔ چهارم عنوانى نداشت. طبقات سهگانه به قرار ذيل بودند:
- آتورونان:
يا آذربانان، همان طبقهٔ مغان و علماى مملکت بودند، که جز اطبا و اخترشماران که احياناً مىتوانستهاند از ملل ديگر يا از طبقات ديگر انتخاب گردند، ساير علما بايستى محصور در آن طبقه باشند، يعنى هر علمى به آنان منحصر بود و علما همه از ميان آنان بيرون مىآمدند، و امور دين و سياست و جزئيات زندگى مردم و دولت در زير نظر آن طايفه بود.
- رثشتاران:
که ارتشتاران هم مىگويند، عبارت بود از طبقات جنگى و سوران و اعيان و خانوادههاى نجيب و قديم و صاحبان اقطاعات و ملاکان بسيار بزرگى و خود شاه و خانواده وى هم، در ضمن اين طايفه محسوب مىشدند، و لشکريان جنگى که سواران بودند همه از اين صنف بودند.
- واستريوشان:
يا دهگانان و خداوندان مواشى و ستور و صاحبان مراتع و مزارع که غالباً مالک ملکى يا مستأجر و نواب صاحبان اقطاع و در زمرهٔ کدخدايان دهات و جمعآورندگان ماليات و خراج از املاک و رعايا بهشمار مىآمدند.
اين سه طايفه را زردشت نام برده بود گفته بود که ايرانى نبايد از اين سه رسته خارج باشد ـ يا بايد زراعت پيشه و گلهدار باشد ـ يا بايد جنگ کند ـ يا بايد علم دين و ساير علوم را از بر کند. و در (يسنا ۱۷۰۱۹) يک عبارت موجود است که از طبقهٔ چهارمى نام مىبرد و آن طبقه صنعتگران (هوىتي) است و در زمانهاى بعد که رعاياى ممالک مفتوجه و تجار و صنعتگران از اطراف جهان به طمع زندگى و تنعم در سايهٔ عدالت و سازمان ملى و کشورى ايران در اين کشور گرد شدند، طوايفى از پيشهوران و صنعتگران و بازرگانان و سوداگران پيدا آمدند که پيش از آن بدان انبوهى در اين کشور گرد نشده بودند، و چون اين مردم در شهرها افزونى گرفتند، بزرگان کشور، آنان را به رعيتى ايران يشناختند و (هوتوخشان) نام نهادند و آن مردم را جزء تشکيلات کشورى از طبقهٔ چهار قرار دادند و طبقهٔ واستريوشان و ساير اصناف مذکور را که به آنها (هوتخشان) مىگفتند يکى شمردند و طبقهٔ سوم را به طبقهٔ (دپيوران) اختصاص دادند و مستخدمين دولتى را به اين نام خواندند، و اين عمل در زمان ساسانيان صورت گرفت و از آن قرار طبقات چهارگانه به قرار ذيل ناميده شد: ۱. آذربانان ۲. ارتشتاران ۳.دپيوران ۴. واسترايوشان و هوتخشان. و از اين عمل پيشرفت ادبيات خاصه نثر در اين زمان به خوبى معلوم مىشود.
فردوسى گويد در زمان جمشيد چهار طبقه بهوجود آمد و نام آن طبقات را چنين ذکر کرده است:
۱.کاتوزيان
۲.نيساريان
۳.نسودى
۴.اهنوخشى
اما از مأخذ، دلايل اوستائى و اسناد سنتى که به زبان پهلوى موجود است، نام طبقات همان است که ما ذکر کرديم؛ و نامهاى فردوسى تصحيفى از سه طبقهٔ اوستائى و طبقه (هوتخشان) است و طبقهٔ (دپيوران) را ندارد، و کاتوزيان ظاهراً مصحف (آتوربانان) و نيساريان مصحف (رثشتاران) و نسودى مصحف (واستريوشان) و اهنوخشى مصحف (هوتخشي) يا (هوتخشان) مىباشد، و در اين شبهتى نبست.
علوم و صنعت نويسندگي، در ايران باستان و ساير کشورهاى آن زمان، مثل امروز، عام و همگانى نبوده است، و جز آذربانان و دبيران و اخترشماران و پزشکان و امثال آنان که داخل طبقه و رستهٔ دبيران بودهاند، مابقى مردم به خواندن کتاب و آموختن علوم و پيشهٔ دبيرى رخصت نداشتند و هر کس به کار خود و فن پدرى خود مىپرداخت، و شاهزادگان و اميرزادگان و بزرگزادگان هم به فنون جنگى و انواع ورزش بيشتر راغب بودند. بنابراين، نويسندگى و فرهنگ، مانند زمان بعد که حکومت اشرافى طبقاتى ايران به سبب دين اسلام برافتاد، رايج و همگانى نبود و بيشتر علما و اهل فضل و فرهنگ نيز به امور دينى و فلسفهٔ خاص آن يا به علوم نجوم و طب و منطق سرگرم بودند، و نثر فارسى خاصه در قمست ادبى محدود بود و مىتوان گفت که وسعت دايرهٔ چکامه و سرود و ترانه از برکت رواج فن موسيقى به مراتب از دايرهٔ نثر فراختر بوده است.
-
انواع نثر پيش از اسلام
نثر بر دو نوع است، يک ”نثرساده“ است و آن عبارت است از عبارات ساده و آسان که به زبان مردم نوشته شود و مراد از آن گفتن مطلبى عادي، يا خواهش ساده و معمولي، يا فرمان و حکمي، يا آموختن پيشه و علمى به شخصى نوآموز باشد ـ اين نوع نثر با سخنان ساده و عادى نبايستى تفاوتى داشته باشد.
نوع ديگر ”نثرفني“ است و آن بيان مطلبى است با طرزى که نويسنده در آن امعاننظر و جولان اراده بهکار برده و خواسته باشد که از اثر آن طرز و به همراهى آن بيان مطلب خويش را بهتر و کاملتر به طرف بفهماند ـ يا هيجان درونى و حالتى از حالات نفسانى و خويش را مثبت کند ـ يا رحم و رقت خواننده را برانگيزد، و يا خشم و غيرت وى را تحريک نمايد و امثال اينها؛ و اين نوع را با شعر بايد يکسان دانست، و در زمان قديم شعرهائى که گفته مىشده است با نثر که از نوع دوم گفتيم چندان تفاوت نداشته است و شايد نثرى از نوع دوم در عهد بسيار قديم وجود نداشته و آنچه نوشته مىشده است نثرى ساده بوده و آنچه سروده مىشده و با آهنگ مىخواندهاند همه شعر بوده است.
ولى شکى نيست که به تدريج فنى بين دو فن نثر و نظم در عصر بروز و ظهور تمدنهاى قديم پيدا آمد که از طرفى از انتظام هجاها خالى و درخور تطبيق با موسيقى مانند شعر نبود و از طرف ديگر به سبب الفاظ شيوا و مکرر و تأکيدات و تشبيهات و بيان حالات نفسانى و عواطف از نثر ساده بالاتر بود ـ و شايد اين نوع نثر بر اثر سياست ملکى و دعوات دينى و مناظرات خطابها و ساير اغراض اجتماعى بهوجود آمده باشد.
در اين مبحث منظور هر دو نوع نثر است و از اين هر دو نوع در کتيبههاى هخامنشى (کتيبهٔ داريوش در بيستون و تختجمشيد از اين قبيل است) و در قسمتهائى از اوستا موجود مىباشد و نيز از عهد ساسانيان اسناد و مدارکى از هر دو نوع در دست است که بسيار قيمتى است.
هر چه تاريخ بالاتر مىرود، نثرها سادهتر و نثر فنى به نثر ساده شبيهتر و الفاظ و کلمات آنها محدودتر است، و هر چه در جادهٔ تارخ پائينتر مىآئيم نثر براى تکميل خود از نظم چيزى مىربايد و پيرايهٔ خويش مىسازد و بر زيبائى خود مىافزايد. در نتيجهٔ الفاظ و کلمات زيادتر و اسباب و ابزار بيان مطلب بيشتر و صنايع در آن افزونتر بهکار برده مىشود، و همين تطور در شعر نيز بهخوبى مشهود و پديدار است.
افسوس که از عهد هخامنشى و اشکانيان کتابى جز قمستهائى از اوستا در دست نيست و آنچه نيز از عهد ساسانيان مانده است، غالباً قسمتهاى اندکى است از کتب سنتى و اندرزها و روايات مختصر که تدوين آنها را به بعد از اسلام نسبت مىدهند. و دخاير کافى ترى براى شاهد و نمونه در دست نيست، اما هين آثار کوچک و نمونههاى زيادترى از ترجمه و تفاسير که در اوايل اسلام تأليف شده و نمودار آثار پيش از اسلام است، باز تا اندازهاى ما را به کيفيت نويسندگى آن عصور راهبرى مىکند، چه اين آثار اختراعى و تازه نيست و کلياتى قديمى است که سينه به سينه يا دست به دست به عصر اسلامى رسيده و در آن وقت مُدوّن شده است.
-
مختصات نثر قدیم
کتیبههای هخامنشی
نثر اوستا
نثر مانوی
نثر پهلوی اشکانی
پهلوی ساسانی
-----------------
کتيبههاى هخامنشى
کتيبههاى هخامنشى نثرى ساده است که از تکرار تعبيرات و مترادفات و بيان حالات و نفسانى و عواطف تا اندازهاى خالى است، و تنها گاهى با عباراتى موجز در فخر و مباهات مانند ستايش مردم پارس، يا شجاعت داريوش يا شقاوت طاغيان، روبهرو مىشويم ـ گاهى هم استرحامى مىبينيم که در غالب کتيبههاى قديم سامى هم عين آن را مىتوان ديد و خلاصه اينکه: ”اى خواننده اين نقش را خراب مکن!“ و از جمله مزاياى اخلاقى که کتيبههاى ايران بر کتيبههاى سامى دارد اين است که از دروغ بسيار نهى مىکند و به يارى يزدان بسيار اميدوار است.
چيزى که در کتيبههاى هخامنشى زننده است جملههاى مکرر آن است که اين اختصاص در تمام نثرهاى قديم آريائى و سامى نيز هويدا و آشکار است بالجمله کتيبههاى مذکور نمونهٔ سادهترين و قديمىترين نثرى است که وارد مرحلهٔ نثر فنى شده و از حال بداوت و سادگى نثر ساده بيرون آمده است ـ بر خلاف اشعار اوستا که کاملاً نمايندهٔ هيجان و عواطف و آميخته با صنايع شعرى است.
از کتيبهها مىتوانيم بدانيم که نثر در دورهٔ هخامنشى بسيار ساده و طبيعى و خالى از جملههاى موازنه و تعبيرها مکرر و ادات تأکيد و اغراقات و صنايع لفظى بوده است، زيرا هرگاه بنا بود نثر فنى مانند ادوار بعد استعمال شود مورد و محلى مناسبتر از کتيبهٔ داريوش ـ که کارنامهٔ فتوحات و ديباچهٔ تاريخ يک دولت عظيم دنيائى است ـ نداشته و جايش آنجا بوده است.
نثر اوستا
نثر اوستا يکنواخت نيست زيرا قسمتى مهم از اوستا اشعارى هجائى است و نثر نيست، و در زمانهاى مختلف نوشته شده و در دورههاى بعد هم در آن دستکارىها شده است. معذلک چون سرمشق نثر پهلوى قرار گرفته است، ما آن را مانند نثر قديم، تعريف مىکنيم. چه اختصاصات آن، در زمانهاى بعد در نثر پهلوى ساسانى و حتى در دورهٔ اسلامى و در شعرهاى شاهنامه، و در عهد قديم در ادبيات برهمائي، نيز ديده مىشود. و خلاصه آنها از اين قرار است:
- اوصاف اغراقآميز مانند دادن القاب عالى به ايزدان و بزرگان و القاب زشت به بدکاران و ديوان و بيان عواطف و احساسات مکرر و فراوان و استعمال لغات خاص نسبت به ديوان و اشقيا.
- تکرار تشبيهات و تکرار کلمات و عبارات و القاب و گاهى تکرار جملههاى بزرگ، و مکرر کردن جملههائى در آخر قصايد يا در بين فصول مانند ترجيعبندهاى زبان فارسي.
بايد دانست که مکرر کردن تشبيهات و جملهها و عبارات، اختصاصى به نظم يا نثرآرائى ”ايرانى ـ هندي“ ندارد بلکه در کتب تورات و انجيل هم اين اختصاص ديده مىشود و گويا ”تکرار“، يکى از ويژگىهاى ادبيات قديم بوده است و اين اختصاص چنانکه بيايد تا قرن چهارم و پنجم هجرى نيز در نظم و نثر فارسى متداول بود و در نثر طبرى و اشعار عصر سامانى و شاهنامهٔ دقيقى و فردوسى نمونههاى برجستهٔ آن بهنظر مىرسد.
- تمام آوردن کلمات: يعنى عدم حذف روابط و قيود و افعال و اشارات و ضماير، و اثبات هر فعلى در جاى خود هر چند جملهٔ متوالى تکرار شود، برخلاف نثر فنى دورهٔ اسلامي.
- آوردن جملههاى کوتاه در نثر، و اين معنى ظاهراًً تأثيرى است که نظم در نثر فنى بخشيده است.
-
نثر اوستا
نثر اوستا يکنواخت نيست زيرا قسمتى مهم از اوستا اشعارى هجائى است و نثر نيست، و در زمانهاى مختلف نوشته شده و در دورههاى بعد هم در آن دستکارىها شده است. معذلک چون سرمشق نثر پهلوى قرار گرفته است، ما آن را مانند نثر قديم، تعريف مىکنيم. چه اختصاصات آن، در زمانهاى بعد در نثر پهلوى ساسانى و حتى در دورهٔ اسلامى و در شعرهاى شاهنامه، و در عهد قديم در ادبيات برهمائي، نيز ديده مىشود. و خلاصه آنها از اين قرار است:
- اوصاف اغراقآميز مانند دادن القاب عالى به ايزدان و بزرگان و القاب زشت به بدکاران و ديوان و بيان عواطف و احساسات مکرر و فراوان و استعمال لغات خاص نسبت به ديوان و اشقيا.
- تکرار تشبيهات و تکرار کلمات و عبارات و القاب و گاهى تکرار جملههاى بزرگ، و مکرر کردن جملههائى در آخر قصايد يا در بين فصول مانند ترجيعبندهاى زبان فارسي.
بايد دانست که مکرر کردن تشبيهات و جملهها و عبارات، اختصاصى به نظم يا نثرآرائى ”ايرانى ـ هندي“ ندارد بلکه در کتب تورات و انجيل هم اين اختصاص ديده مىشود و گويا ”تکرار“، يکى از ويژگىهاى ادبيات قديم بوده است و اين اختصاص چنانکه بيايد تا قرن چهارم و پنجم هجرى نيز در نظم و نثر فارسى متداول بود و در نثر طبرى و اشعار عصر سامانى و شاهنامهٔ دقيقى و فردوسى نمونههاى برجستهٔ آن بهنظر مىرسد.
- تمام آوردن کلمات: يعنى عدم حذف روابط و قيود و افعال و اشارات و ضماير، و اثبات هر فعلى در جاى خود هر چند جملهٔ متوالى تکرار شود، برخلاف نثر فنى دورهٔ اسلامي.
- آوردن جملههاى کوتاه در نثر، و اين معنى ظاهراًً تأثيرى است که نظم در نثر فنى بخشيده است.