-
گلیمگوش
در افسانههای ایرانی گلیمگوش مردمى بودهاند مانند آدم لیکن گوشهاى آنها به مرتبهاى بزرگ بوده که یکى را بستر و دیگرى را لحاف میکردهاند و آنها را گوشبستر هم میگویند.
در کتاب عجایبالمخلوقات (چاپ هند ۱۳۳۱ ه. ق.) ص۵۸۴ آمده:
گروهى بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل آدمى بودند و مر ایشان را گوشهایى بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکى از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند. جمعى از نسل قابیل بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان بمثابهاى بزرگ است که یکى را بستر و دیگرى را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم میشود.
-
پري دريايي
پری دریایی در فرهنگ عامه، یک موجود افسانهای آبزی است که سر و تنهای به شکل یک زن زیبا و دمی شبیه به ماهی دارد. پری دریایی، در بسیاری از افسانهها اینطور تصویر شده است که در کنار ساحل دریا میایستد و با یک دست در حال شانهکردن موهای بلندش و در دست دیگرش آینهای را نگاه داشتهاست. در قصههای بسیاری، پریان دریا، غالباً به پیشگویی اتفاقات آینده میپردازند، گاهی از روی اجبار، قدرتهای ماورا طبیعی خود را به انسانها میبخشند و گاهی عاشق انسانها شده، یا با فریفتن انسانهای فانی که دل در گرو عشق آنها بستهاند، آنها را به قعر دریا میبرند. تشابهاتی بین افسانههای پری دریایی و افسانههای سیرن (حوری دریایی اسطورههای یونان) وجود دارد.
گرچه پریان دریا، در افسانهها گاهی اوقات مهربان و خوشنامند، اما به طور معمول پلید تصویر شدهاند، هدایایشان بد یمنی میآورد، اگر آزردهخاطر شوند، موجب بهپاشدن طوفان و سایر بلایا میشوند، بهطوری که دیدن یکی از آنها در دریا، نشانه غرق شدن کشتی بودهاست. برخی چون لورلای رود راین ، با خواندن آوازهای زیبا موجب جلب ماهیگیران و دریانوردان به دریا و غرق شدن آنها شده و بعضی مثل پری دریایی حکاکی شده در سکوی کلیسای «زنور» در «کورنوال» انگلستان ، مردان جوان را میفریبند تا برای زیستن با آنان به اعماق دریا روند.
هانس کریستین اندرسن، در داستان محبوب پری دریایی کوچولو که در سال ۱۸۳۶ آنرا به رشته تحریر درآورد، درباره پریان دریایی اینگونه نقل میکند که آنها فراموش میکنند که انسانها نمیتوانند در زیر آبها نفس بکشند، حال آنکه به عقیده برخی دیگر، آنها از روی کینه و دشمنی، انسانها را غرق میکنند.
پری دریایی در افسانههای بسیاری از فرهنگهای جهان، از تمدن آشوریان تا بابل و یونان باستان وجود دارد. در بعضی افسانههای اروپایی آمده پری دریایی توانایی برآورده کردن آرزوهای انسانها را دارد، و در ژاپن معروف است که خوردن گوشت پری دریایی سبب جوان ماندن و زندگی جاوید میشود.
برخی زمینه خلق افسانههای پری دریایی را پستانداران آبزی چون گاوهای دریایی و دوگانگها میدانند که در کنار ساحل دریا به نحوی مثل انسانها به شیردادن به بچههایشان میپردازند.
http://upload.wikimedia.org/wikipedi..._a_mermaid.jpg
پری دریایی، اثر جان ویلیام واترهاوس.
پري دريايي در متنهای فارسی
در ایران نیز داستان پری دریایی وجود دارد به خصوص در جنوب ایران، در مجاورت خلیج فارس. چنانکه در داستانهای منیرو روانی پور با نام آبیها و قرمزها دیده میشوند.
در متنهای کهنِ داستانی فارسی از آدمیوشانی که در دریا زندگی میکنند نام برده شدهاست. ایشان را مردمِ آبی خواندهاند. این مردمان آبی بهعادت از آدمیان گریزانند. لیک بر اثر مجاورت با آدمیان انس میگیرند، خاصه آدمیانی که به جزیرههای متروک افتادهاند ، مردمان آبی سخن آدمیان نمیدانند لیک به زبان اشاره ارتباط بر قرار توانند کرد. با آدمیان جفتگیری توانند کرد و صاحب فرزند توانند شد.
حمدالله مستوفی در بخش جانورشناسی نزهةالقلوب که با استناد به عجایبالمخلوقات نوشته شدهاست از «آدمی آبی» نام میبرد. او آدمیان آبی را از همه حیث چون آدمیان برّی خواندهاست جز آنکه به جثه کوچکترند و دم میدارند. شباهت به انسان[های بری] به قدری در نظر نویسنده زیاد بودهاست که «جهت لفظ انسانیت» ترتیب الفبایی را در آوردن نام ایشان رعایت نکردهاست و آدمی آبی را در صدر فهرست جانوران بحری آوردهاست. بر خلاف باورهای اروپایی که در بالا گفته آمدهاست، دریانوردان ایرانی، دیدهشدن مردمان آبی را خوشیمن دانستندی. چنان که مستوفی هم نوشتهاست: «ظهورشان در بحر، دریاورزان را خرّمی افزاید و آن را سبب آرام دریا دانند».
-
ريان دريايي درياي پارس، حکيم نظامي
کورش کبير در پي ايجاد وحدت ميان اقوام وتيرههاي گوناگون ايراني و ايجادي کشوري نيرومند به درياي پارس ميرسد و از ساحل نشينان داستانهاي زيادي در باره اين درياي بيکران ميشنود. هرچند که بيشتر اسناد آن روزگار به تاراج غارتگران رفته است اما اين داستانها در جامعه و ميان مردم باقي ماند تازماني که حکيم نظامي گنجوي، شاعر بزرگ ايران آن را در اسکندرنامه به نظم درآورد. يادآوري اين نکته ضروري است که به گفته انديشمندان و پژوهشگران ذوالقرنين همان کورش کبير است که در افسانهها به شکل اسکندر ذوالقرنين درآمده و همچنين در داستانهاي ملي ايران اين خود اسکندر فرزند داريوش پادشاه ايران است. آنچه که اروپاييان به نام اسکندرکبير در تاريخ رواج دادهاند، غلو و گزافهاي از يک جنگطلب ويرانگر است و هيچ ربطي به اسکندر ذوالقرنين ندارد.
در آخرين سفر اسکندر ذوالقرنين (کورش کبير؟)، به درياي پارس ميرسد که از ديدگاه شگفتي و غرايب با هيچيک از درياهاي پيشين قابل مقايسه نيست.
حکايت چنان رفت از آن آب ژرف... که دريا کناريست اينجا شگرف
هر شب عروسان زيباي دريايي بهسان خورشيد و ماه از دريا بهدر ميآيند و در ساحل به خنياگري ميپردازند، آواز آنها آنچنان لطيف است که هر شنوندهاي را مدهوش ميسازد و بامدادان اين پريان دريا ديگر بار به کام امواج فرو ميروند. (همچون داستان اوليس و سيرنها در اوديسه هومر).
ذوالقرنين سپاهيان را در فاصله لازم مستقر ميسازد و خود به همراه درياپوي راهنما روانه ساحل ميشود، صحنه بزم پريان آنچنان او را از خود بيخود ميسازد که بامدادان،
بهاستاد کشتي چنين گفت شاه...که کشتي درافکن بدين موجگاه
در اين آب شوريده خواهم نشست...که رازي خدا را در اين پرده هست
حوريان و يا پريان دريايي پايينتنهاي مانند ماهي و بالاتنهاي مانند دختران جوان داشتند. زيبارو و خوشاندام با موهايي بلند و سياه، خوشآوا و خوشآواز که از غروب آفتاب تا بامدادان در ساحل دريا ميآراميدند و گاهي به نغمهسرايي مشغول ميشدند. در بيشتر داستانهاي مربوط به پريان دريايي، ايشان جانوراني مهربانند که با آدميان به ويژه دريانوردان و غواصان همزيستي مييافتند.
-
داستان انشرتو، زنهاي دوزيستي درياي پارس
يکي از مشهورترين داستانهاي دريايي که از شبه آدميان آبزي سخن به ميان آورده است، داستان انشرتو است. و اين ماجرا چنين است:
"... در ساحل يکي از جزاير، زنهايي را ديديم که درون دريا مشغول شناوري و بازي بودند، همينکه کشتي به آنها نزديک شد به داخل جزيره فرار کردند. پس از مدتي يک عده زنومرد از طرف جزيره به سوي ما آمدند. اين مردم به نظر خيلي زيرک و عاقل مينمودند، ولي ما زبان آنها را بههيچوجه نميفهميديم و مقصود خود را با اشاره به آنها ميفهمانديم، آنها هم با اشاره به ما پاسخ ميدادند. از آنها خواهش کرديم اگر غذايي دارند به ما بفروشند. ... آنگاه رفته و مقدار زيادي برنج و مرغ و گوسفند و عسل و روغن و انواع ميوه براي ما آوردند. ما نيز در برابر آن آهن، مس، سورمه، پارچه و پوشاک به آنها داديم. باز به اشاره پرسيديم، چه مالالتجارهاي براي فروش به ما دارند؟ پاسخ دادند بنده زرخريد. پذيرفتيم. هنگاميکه آنها را آوردند، ديديم بهتر و زيباتر از آنها در زندگي خود نديدهايم. تمام وجود خنده و شوخي بودند و آواز ميخواندند. سبکوزن و چست و چالاک بودند... سرهاي ايشان کوچک بود و در زير کتفشان، آلت شنا، شبيه به بال ماهي ديده ميشد.
پرسيديم اين چيست؟
به ما خنديدند و گفتند: تعجب نکنيد، تمام اهالي جزيره اينگونه آفريده شدهاند، و به آسمان اشاره کردند، يعني خداوند ما را اينچنين آفريده است.
ما ديگر بيش از اين سخني نگفتيم و با خود انديشيديم که خوب فرصتي بدست آمده و خوب غنيمتي يافتهايم. پس هريک از ما به مقدار متاعي که همراه داشت، از آن بندگان خريداري نمود و کشتي را از امتعه خود خالي ساخته و به جاي آن اسير بار ميکرد. هرچه ميخريديم باز ميديديم بهتر و زيباتر از آن را برما عرضه ميداشتند، خلاصه اينکه کشتي را از مخلوقي که چشم بهتر از آن را هرگز نديده پر ميساختيم. چنانکه هرگاه کار به مراد ما انجام ميشد، خودمان و نوادگانمان توانگر و بينياز ميشديم. سرانجام جزيره را ترک کرديم. در روز نخست باد موافق به بادبانهاي کشتي در افتاد. ما باکمال سرزندگي و خوشي از اين معامله جزيره را ترک گفتيم و به راه افتاده بوديم. همينکه جزيره از ديد ما ناپديد گشت و ما به ميآن درياي بيکران رسيديم، بعضي از اسيران بناي گريه و زاري را گذاردند، بهطوري که گريه آنها باعث کدورت خاطر و دلتنگي ما گرديده بود. اما در اين ميان عده ديگري ساکت بودند و راضي. از آنها پرسيديم دوستان را چه چاره است؟ آنها به رفقاي خود گفتند چرا گريه ميکنيد؟ برخيزيد تا با هم برقصيم و بخوانيم و شادي کنيم. با اين حرف تمام اسرا برخاستند و بناي رقصيدن و خنديدن و آوازخواني را گذاردند. اين رفتار آنها موجب انبساط خاطر ما شد. به آنها گفتيم اين رفتار شما خيلي بهتر از آن گريه و دلتنگي است.
آنگاه آنها را به حال خود گذاشته و هريک از ما نيز به کارهاي خود مشغول شديم. همينکه اسرا ما را نسبت به خودشان غافل ديدند، فرصت را غنيمت شمرده و مانند ملخهاي پران از کناره کشتي به درون دريا پريدند. کشتي همچنان بر روي امواج دريا به سرعت سير ميکرد و ما به فراريان هيچ دسترسي نداشتيم. با آنکه کشتي به اندازه يک فرسنگ از آنها دور شده بود، ما هنوز آواي خوشآهنگ آنها را ميشنيديم. آنها در برابر آشوب و انقلاب دريا و امواج سهمگين آن به همه گونه مبارزه و مقاومت توانا بودند. اينگونه بود که تمامي اسيران را از دست داديم، مگر دختر جواني که ناخدا او را در يکي از اتاقهاي بزرگ کشتي حبس کرده بود. پس از اين واقعه همينکه داخل آن اتاق شدند ديدند که دخترک در تلاش است که کشتي را سوراخ کرده و خود را مانند دوستانش به دريا افکند. فورا او را گرفته و به بند کشيد. سرانجام به مقصد رسيديم. کالايي را که باقي مانده بود فروختيم و ده يک سرمايه نخستين عايد شد. آوازه بازگشت آنها در شهر پيچيد. پيرمردي به نزد ناخدا آمده و گفت: جزايري که اتفاق شما را به آنجا افکند، جزاير ماهي نام دارد و اهالي آن دوزيست هستند و اين ترفند آنهاست که گروهي را به شکل برده به بازرگانان ميفروشند و بردگان هم در ميانه راه ميگريزند. زنهار اين دختر را به آب نزديک نکنيد که بيدرنگ خواهد گريخت.
ناخدا با آن دختر ازدواج کرده و از وي داراي شش فرزند شد. اما همچنان بند بر پاي وي داشته بود. پس از هجده سال که ناخدا فوت کرد، فرزندان متاثر از بند بر پاي مادر، بندها را گشودند. اما همينکه آزاد شده، "انشرتو" گويان، پا به فرار گذاشت. فرزندان به دنبال او ميرفتند و ميگفتند: چگونه ميروي و پسران و دختران خود را ترک ميگويي؟ او پاسخ داد: چهکار ميتوانم براي آنها بکنم. اين بگفت و خود را به دريا افکند و چونان ماهيان نيرومند در آب دريا شناور شد و ناپديد گشت!
-
مادر دريا و غواصان مرواريد درياي پارس
غواصان قديمي مرواريد که بدون هرگونه تجهيزاتي به زير آب ميرفتند، از وجود زني در زير آب که بچه شيرخوارهاي را در آغوش داشته خبر ميدادند. بسياري که براي نخستين بار آن را ديده بودند و در باره آن هيچ آگاهي نداشتند در همان برخورد نخست سکته کرده و جانسپرده بودند. اين زن ميتواند صورت تغيير يافته آناهيتا[3]، الهه باروري و خداي آبها، در ايران باستان، باشد. گاهي اين زن به نزد غواصان آمده از آنها ميخواهد براي فرزندش گهوارهاي تهيه نموده به زير آب ببرد. اگر غواص چنين نمايد، مادر دريا (ننه دريا) چند مرواريد درشت به او خواهد داد.
در قديم که غواصان بدون هيچ ابزاري به ژرفاي دريا ميرفتند و تحت فشار آب، کمبود هوا و ديگر مشکلات، مناظري ميديدند که امروزه از ديدگاه ما اغراقآميز و باورنکردني است. يکي از اينها داستان مادر حامل گهواره است. داستاني از يک غواص است که در يکي از هيرات (هير = برآمده از سطح دريا) در جنوب خليج فارس در ژرفاي دريا مشغول به صيد مرواريد بوده که چشمش به گهوارهاي افتاده که زني مشغول به تکان دادن آن بوده است. در حالت ترس و وحشت دستي را بر شانه خود احساس ميکند. آن شخص زني بالاتنه مانند انسان و پايينتنه به شکل ماهي بوده است. اين زن با زباني که فارسي، عربي و يا افريقايي نبوده با او صحبت کرده و از او خواسته نزد آنها بماند. غواص با اشاره ميگويد که ديگر نفسي براي ماندن ندارد، اما زن با نفس خود به دور او حبابي ميسازد، و ميگويد اندکي پيش ما بمان. ناگهان، چند زن دريايي با سبدهاي رنگارنگ به مناسبت تولد بچه زن دريايي و براي سر سلامتي ميآمدند. در روي کشتي که از دير آمدن غواص نگران شده بودند، طنابي را که يک سر آن به پاي غواص بسته شده بود کشيدند و غواص بيهوش را بر روي عرشه آوردند. پس از به هوش آمدن داستان مادر حامل گهواره را براي دوستانش تعريف کرد.
اگر زن يا مرد دريايي با غواصي ارتباط برقرار کنند صيدش رونق ميگيرد. اما هميشه اين احتمال وجود دارد که آنها از او بخواهند در زير آب مانده با آنها زندگي کند. اگر صياد امتناع کند ديگر مرواريدي نخواهد يافت و اگر بپذيرد دچار خفگي و بيهوشي شده و اگر دوستانش او را به عرشه نکشند، خفه شده و خواهد مرد.
همچنين اگر گهوارهاي به تور يا قلاب صيادان گير کند آن را نشانهاي از وجود بچه بنينگي (گهوارهاي) دانسته گهواره را به آغوش دريا باز ميگردانند و سريع از آن محل دور ميشوند.
-
باباي دريا
بدن باباي دريا از پشم سياه پوشيده شده است. به هنگام غروب آفتاب و شبها از آب خارج ميشود و اگر کسي را در کنار آب ببيند با خود ميبرد. بعضي وقتها هم از بدنه کشتي بالا آمده و ملوانان را غافلگير ساخته و با خود ميبرد. هيولاي يادشده، يکونيم تا دو تن وزن داشته، حدود 4 متر بلندي و 2 متر پهنا دارد. دستوپايش مانند انسان است، اما انگشتانش کوچک است. صورت او شبيه به گاوميش بوده اما هيکل آن چندين برابر گاوميش است. باباي دريا به شدت از تيشه و اره هراسان است و به محض ديدن آنها و يا صداي برخورد دو قطعه آهن از محل دور ميشود. چند مورد دريانوردان نيرومند باباي دريا را به دام انداختند و او را تکهتکه کردند، اما به محض تماس با آب دريا به شکل نخستين خود درآمده و گريخته است.
همان مردم و مويها چون کمند... همه تن پر از پشم چون گوسفند
يکي سر چو ماهي، تنش چون پلنگ... يکي سر چو گاو و تنش چون نهنگ
در طي جنگ جهاني دوم، کشتيهاي انگليسي يک آبزي عجيب را در سواحل بندرلنگه صيد کردند، مردم محلي آن را همان باباي دريا ميدانستند. جزييات اين صيد از سوي مقامات انگليسي هيچگاه فاش نشد.
-
گاوماهي و گوهر شبچراغ
گاوماهي، شبهنگام براي چريدن از دريا خارج شده و در علفزار و چمنزار به گشت و گذار ميپردازد. براي اينکه پيرامون خود را ببيند دو دانه گوهر روشن و درخشان از دو سوراخ بيني خود خارج ميکند و بر روي علفها و گياهان مياندازد و در روشنايي درخشنده و تابناک آن دو گوهر به چريدن مشغول ميشود. به هنگام بازگشت به ژرفاي دريا آن دو گوهر را با يک نفس عميق در بيني خود بالا کشيده به دريا ميرود.
-
خرچنگ عجيب
در کتاب ناخدا شهريار رامهرمزي آمده است که :" مردويه پسر زرابخت، دريانورد پارسي، روزي در آبهاي جزيره رابح کشتي را ميراند که ناگهان يک برآمدگي مانند فک مشاهده کرد و کشتي را از ميان آن نيمدايره فک مانند عبور داده و با خود چنين ميانديشد که قله دو برآمدگي در سطح آب نمايان است. اما همينکه از ميان آنها گذشت، ناگهان متوجه ميشود که برآمدگيها در آب فرو رفته و اثري از آنها نيست و سرانجام معلوم ميشود که خرچنگي دو فک انبر مانند خود را در سطح آب آورده و منتظر صيدي بوده که گذر کشتي اين غنيمت را از دست او گرفته است."
-
جزيره متحرک
ميتوان گفت که داستان جزيره متحرک، و دريانورداني که بر يک جزيره کوچک پاي نهادند و سپس متوجه شدند که بر پشت يک جانور غولپيکر ايستادهاند در ميان تمامي اقوام دريانورد وجود داشته است. در ميان دريانوردان درياي پارس هم چنين داستاني در مورد جانوراني مانند نهنگ، ماهي گاو عنبر، خرچنگ و …. وجود داشته است.
-
ديگر جانداران عجيب
جن زير آبي، غواص را هوايي و خيالاتي ميکند. هنگامي که بدن يا دست غواص در ته دريا به اين جن بخورد، خشک ميشود.
امالمداس، منمنداس، جانوري است که از دريا بيرون ميآيد و آدمهايي را که در ساحل تنها نشستهاند ميترساند.
بوسلامه، پيرامون جزاير، بهويژه جزيره خارک ميگردد. کودکان را در ساحل ميگيرد و با خود به دريا ميبرد. گاهي هم در شب به بالاي کشتي آمده خود را به دريا مياندازد. ملوان نگهبان به گمان اينکه دوستش به دريا افتاده، خود را به دنبال او به آب مياندازد. بوسلامه چونکه در آب پرقدرت است او را به زير آب ميکشد.
منتيلپو (پو = پا، منتيل = ديلم)، پاي اين جانور مانند ديلم تيز است و در هنگام بروز توفان پيدايش ميشود. در گذشته به هنگام وزش توفان در قلعه خارک را ميزد تا وارد دژ شود.
اکوان ديو
اکوان ديو در دژي سنگي در ساحل دريا ميزيسته و در دريا و خشکيهاي ساحلي توفان به پا ميکرده است. سنگي که افراسياب بر سر چاهي که بيژن در آن زنداني بود گذاشت، توسط (توفان) اکوان ديو از درياي چين به منطقه تورانزمين پرتاب شده بود. در نبرد با رستم، اکوان پهلوان را از زمين به آسمان برده به ميان دريا پرتاب ميکند. به عقيده نگارنده اکوان ديو نماد گردبادهاي دريايي Water Spot است.
خروشيد و پيچيد و بانگ و غريو... ز دريا برآمد چو اکوان ديو