شبي من پرده از رازت بگيرم
طلسم از روي پر نازت بگيرم
تو در ايين من يك سيب سرخي
خدا قسمت كند گازت بگيرم
Printable View
شبي من پرده از رازت بگيرم
طلسم از روي پر نازت بگيرم
تو در ايين من يك سيب سرخي
خدا قسمت كند گازت بگيرم
دلا بـه عشـــــق گلی مبتلا شدی در بـــــــاغ که بلبــل از غم او نعــــــــره زد به صوت کلاغ!
گلی که بینی او خود مثال دستـــه گلی است مگــــــــــر به تیغ پزشکان کند علاج دَمــــــاغ!
تورم است و گــــــــرانی و مشکــــل مسکن کنون چــــه موقع آواز عشــــــــــق بود ، الاغ؟!
نخورده بود اگر "قیس" کلّه پاچه ی خــــر دگــر ز خرگـــــــــــــــه لیلی نمی گرفت سراغ!
برای آنکـــــــــه نه در راه عشـــــق او برود رویّ قافیــــــــــــه مــــان را نموده ایم چلاق(!)
مرا بــــــــــه امنیت اجتماعی ام برســـــــان فدای چشم تــــــــــــو ســــاقی! بریز چایی داغ!
ســـــــر قرار ِ خیابان نیــــــا نگـــــار عزیز! شکسته دل بشــــوم بهتــــــر از شکسته جناغ!
من آنچه شرط بلاغ است با تـــــو می گویم تـــــو خواه از سخنم شرط گیــــــــر خواه بلاغ!!
پشه و ازدواج مجدد!!!
آن شنیدم پشه ء زن مرده ای!
پشه زن مرده و افسرده ای!
چون عیالش مرد در مرگش گریست
مدتی بی همسر و بی زن بزیست!
عاقبت گفتند اورا دوستان!
هست فیلی ( ماده) در ( هندوستان)!!
شوهر او زد از این دنیا به چاک!!
زیر ماشین رفت ناگه شد هلاک!!
خواستگاری کن که آید در برت!
چون که تنهایی. شود او همسرت!
این نصیحت پشه را خوشحال کرد!!
زود از این گفتار استقبال کرد
بال پر بگشود در روی هوا
رفت سوی فیل . با شورو نوا
پشه او را خوشگل و زیبا بدید
عشقی از وی آمدش در دل پدید
گفت ای فیل ملوس و عشوه گر!!
از همه خوبان عالم خوبتر!
آن شنیدم شوهرت رفته ز دست
مانده ای تنها که این خیلی بد است
من هم از روزی که بی زن مانده ام
پشه ای آواره و در مانده ام!
حرف مردم را نباید کم گرفت
بایدت این آبرو محکم گرفت
چاره این درد و هم راه علاج!!
ازدواج است ازدواج است ازدواج!!
تو زن من باش من نان آورت!!!!
فخر کن بر شوهر نام آورت !!!
فیل ماده چون شنید این حرف گفت:
ازدواج ما بود یک حرف مفت!
در نظر آور کنون آینده را
کی توانی داد خرج بنده را؟؟!
کودکی آید اگر از ما پدید ؟!
از عجایب باشد و نوع جدید!!
مانع دیگر که اصل مطلب است!؟
باعث تشویش در روز و شب است!!
این که تو در آسمان پر میزنی!
کی دگر روی هوا فکر (( زنی)) ؟؟
شب نیایی گر به منزل . من کجا؟
دسترس دارم به تو ای نا قلا؟؟؟
من چه می دانم کجا خوابیده ای ؟؟
یا برای من چه خوابی دیده ای؟؟
روز و شب من در زمین تو در هوا
وصلتی اینسان نمی باشد روا !!
بی تناسب چونکه باشد ازدواج
جز طلاق آنرا نباشد خود علاج!
این طلاق و این جدایی ها همه
بین آدمها بود بی واهمه!!
پند من بشنو تو در ختم سخن!!
بی تناسب زن مگیر ای هم وطن!!
شعر ترسناک!
شکستـــــــه بادبانم از هجــــــوم بــــاد می ترسم
به کشتی-بی خیال دال- چون سَنباد(!) می ترسم!
نمی ترسی نترس،اینجا دموکــــــــراسی بوِد حاکم
نگو هی: از چه می ترسی؟ دلم می خواد می ترسم!
مرا دیدی زدی فریــــاد: او مــــــــــــای لاو! می آیی؟
تو را دیدم زدم فریــــــاد: او مـــــــای گاد! می ترسم!
(چه فریادی چه کشکی؟ من کــــــه فریادم نمی آید
که من در موقع ترس از خــــــــــود فریاد می ترسم!)
در اکشن های دیروزی چنـــــــــــان غرقم که امروزه
ز جمشید آریــــــا حتی سعیــــــــد راد می ترسم!
دوباره در دلــــــم جــــا کرده ترس از ارتفـــــاع اینک
که از معشـــــــوق بالای یک و هشتاد می ترسم!
سیه چشم و کمرباریک هم گر بـــــــــود ، واویلا!
نمی دانم چـــــــــرا از این قبیل افراد می ترسم
نپرس از من: چرا در کیش زی ذی مسلکان باشی؟
مگر من نیستم "کیشی" ، خب از "آرواد" می ترسم!!
مرا دیسک کمـــــر باشد از آن در مجلس شادی
ز شش هشت و عموما ریتم های شاد می ترسم!
تویی پردل که مشتاق گـــــــروه راک "ایگلز" ی
منم بزدل که از گنجشکک فرهـــــــاد می ترسم!
ندارم اعتیاد امـــــــــــا ز شـــــــــوق شربت تریاک
از اینکه ناگهـــــــــان روی شوم معتاد می ترسم
اگر چه مدتی قــــــــــــــر داد و بعدا باد او خوابید
هنوز از عشوه هـــــــــای دوم خرداد می ترسم!
به وقت کوه رفتن «کولــــــــه پشتی» بر نمی دارم
هم از یاری که باشد نـــــــام او «فرزادـ» می ترسم!
اگر چه نیمه ی پنهـان من پاک است و باکم نیست
هنوز از لحظه ی رو کردن اسنــــــــــاد می ترسم
منم عشق تریبون و کف و سوت شمـــــــــا اما
از ایــــــــراد سخنرانــــی پر ایـــــــــراد می ترسم
اگر چه توی شعــــــــر من عدالت می کند بیداد
من از این داد هم - ای داد و ای بیداد- می ترسم!
دلم خواهد شـــــــــود آزاد امــــــــا دیده ام گوید:
من از خنجر که نیشش باشد از فولاد می ترسم!!
نشد شعرم شود جفت سیاست چون به هر بیتی
عروس طبع من زر زد که : از دامــــــاد می ترسم!
بعضی از عشق های امروزی
عشق یعنی ناز و اخم یک عروس
تا کند خود را برایت لوس ِ لوس
عشق یعنی ساکت و خاموش باش
او دهد فرمان سراپا گوش باش
عشق یعنی سکه های بی شمار/
یک هزار و سیصد و شصت و چهار
عشق یعنی قربون ماشینتم
عاشق ودرماندۀ کابینتم
عشق یعنی خانه ای بالای شهر
گر نداری تا قیامت قهر قهر
عشق یعنی جشن در تالار وباغ
رقص نور و مطرب و آهنگ داغ
عشق یعنی ده رقم لیست غذا
تاشکم هایی در آید ازعزا
عشق یعنی که جهازش خوشگلی است
باقی حرفاش تماماً رو دلی است
عشق یعنی شیر بهاء .. بگذار نگ
چون که سکته می زنی جون ننم
عشق یعنی قربون پول بابات
گرچه او میگه که می میرم برات
چون که خواهی جفت گردی با کسی
گر نگیری سفت ، فوراً مرخصی
جون من خود را کمی باهوش کن
گفتۀ «جاوید» حتماً گوش کن
گربه ای را کُن از اول اختیار
بر در ِ حجله بکن بالای دار
زهر چشمی، هارت و پورتی ، ها ببم /
کیسه گردد ماست هایش بد رقم
چون از اول گر نهی دیوار کج
تا اواخر می شود رفتار کج
حلال مشکلات
پول من جن و تو بسم الله... انتَ محبوب و انَأ شیدا
می دوی و من به دنبالت.... هرچه می آیم تو ناپیدا
سرعتت اندازۀ نور است...سرعتم چون لاک پشت امّا
از تراول عقده ها دارم .... چون نمی آید به پیش ما
بانک بیت العشق می باشد.... گاوصندوقش عجب زیبا
ای کلید حل هر مشکل..... کی گشایی مای پروبلم *را؟
صاحبت با اعتبار تو .... می فروشد فخر بر دنیا
بی تو انسان پوچ و بی معنا ست....با تو اما قدّ ِ یک دریا
بی تو هرکس را گدا گویند.... با تو امّا می شود دارا
با تو هر عفریته ای خوشگل.... بی تو هر زیبا ، دراکولا
گل نسا تا با تو پیمان بست.... نام خود را می کند مینا
مش غضنفر می شود کامبیز.... کل تقی نامش شود پویا
گر به روی سنگت اندازند.... راه می افتد بدون پا
یک نفر از درد دوریت.... رفته از دیوارها بالا
دیگری از عشق روی تو....کرده در بند اوین مأوا
طفلکی شهرام دیدی شد.... عاقبت از عشق تو رسوا؟
گفت با « جاوید» دانایی.... ترمزت یک دم بکش آقا
آن چه را گفتی قبول امّا.... می دهم پندی تو را حالا
گرچه بالا می رود هرچیز.... همره این دلبر رعنا
معرفت اما نخواهد رفت...... لاجرم همراه او بالا
گفتمش حرفت درست امّا .... گوش کن این نکته را جانا
معده ام وقتی پر از خالی ست.... معرفت کیلوی چن بابا؟
معذرت از اینکه بالاجبار..... چند من چن شد در این دعوا
درد و دل پسر با پدرش
پسری با پدرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب
گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم توی سر روی دستت باد کردم ای پدر
سن من از 26 افزون شده دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس لیلای این مجنون نشد همسری از بهر من مفتون نشد
غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته
پدرش چون حرف هایش را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت
پسرم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن این همه دختر یکی را تور کن
گفت آن دم :پدر محبوب من ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر دختران مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
با سه تا شان رفته بودیم سینما بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، بر گل پری عاشق شدم او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید
آزیتای حاج قلی اصغر شله یک زمانی عاشقش گشتم بله
بعد اوهم یار من آن یاس بود دختری زیبا و پر احساس بود
بعد از این احساسی پر ادعا شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد او هم عاشق مینا شدم بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد تینا عاشق سارا شدم بعد سارا عاشق لعیا شدم
پدرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
گرچه من هم در زمان بی زنی روز و شب بودم به فکر یک زنی
لیک جز آنکه بداری مادری دل نمی دادم به هر جور دختری
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی واقعا ً که پوز بابا را زدی
گفتم غم تو دارم ...دادم نشان زبانی
گفتم چرا چنینی؟! گفتا مگر ندانی؟
پرسیدمش مگر چیست؟ گفتا: ز عاشقان نیست!!!
گفتم ولی تو عشقی! گفتا: بده بمن بیست
خندید و رو نهان کرد گفتم مده عذابم
گفتا تو خود عذابی !!!گفتم : بیا بخوابم
گفتا به نیشخندی:بینی مرا بخوابی!!!
گفتم . اسیر عشقم گفتا :پی جوابی؟!
گفتم سزایم این نیست گفتا :جهان چنین است
گفتم تو بی وفائی !!گفتا دل تو بشکست؟!
گفتم :نمانده قلبی گفتا: مگر جز این بود؟!!!
گفتم تو دل شکستی گفتا غمت همین بود!!!
ای داد از این جماعت در عاشقی چه رندند!!!
این بی وفا از اول قلب مرا ز جا کند!!
نبرد مادر زن و داماد
«یکی از بزرگان اهل تمیز».... حکایت کند از زنی تند و تیز
که غرید روزی چنان شیر نر.... به داماد خود این چنین زد تشر:
الهی که پنچر شود چرخ هات.... عوارض دوچندان بیاید برات
کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات.... بگیرند از بابت مالیات
الهی کوپن هات باطل شود.... ویا کارت بنزین تو ول شود
خورَد فـُرم چکهای تو دم به دم.... نیاید به یادت دم و بازدم
بمانی درهجران شیر پگاه....زچاله در آیی بیفتی به چاه
الهی ز نفرین من چون کدو .... شود کلّه ات عاری از تار مو
شده آهو از دست تو خون جگر.... الهی که ارُیون بگیری پسر
چنین لعبتی که به تو داده ام ....مگر از سر راه آورده ام؟
به داد و هوار و به صد اخم وتخََم.... گرفتی ز دردانه ام زهر چشم
تو ای مردک تنبل ِ بی بخار....وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار
نه در ظرفشویی کمک می دهی.... نه پولی برای بزک می دهی
نه شلوارهایش اطو می کنی.... نه رخت و لباسش رفو می کنی
نه در بچه داری پُخی بوده ای .... نه در علم و دانش مُخی بوده ای
برایش نه اصلاً طلا می خری.... نه او را به کیش و دبی می بری
لذا چون که براو جفا می کنی .... وپنهان زمن در خفا می کنی
به ناچار در منزلت مستقر... شوم چند هفته و یا بیشتر
که گیرم تو را خوب زیر نظر.... شوم از کَم وکیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را... به مادر زن خویش داد این ندا:
از امروز من نوکرش می شوم.... اگر هم بخواهی خرش می شوم
به پختن به شستن به رُفتن کمر.... ببندم چنان که بیفتم دَمر
چپ و راست اورا کمک می کنم.....خودم دخترت را بزک می کنم
دبی چیست اورا پکن می برم..... هوایی ویا با ترن می برم
شوم همچو «جاوید» طناز و شوخ.... زنم بر سر دشمنانش کلوخ
شوم کفتر جلد آهوی تو.... به شرطی نبینم گل روی تو
ابیات کنکوری
ز بس هی درس رابلغور کردم
دوچشم تیز خود را کور کردم
تمام لحظه های خوب خود را
فدای زالوی کنکور کردم
.................................
چه سدّ محکمی گردیده احداث
بتن آرمه بدون درک و احساس
خدایا بشکنه این سد کنکور
ویا یک جورَکی آن را کنم پاس
....................................
كنكوري ام و غمي گران بردل من
ماتم كده اي حزين شده منزل من
جانم به لب آمده از اين غول بزرگ
ترسم كه شود عاقبت او قاتل من
...................................
برای پز به پیش قوم و خویشان
پدر کرده مرا زار وپریشان
سه سالی می زنم هی تست کنکور
«می گم» نر هست می گوید بدوشان