-
پروردگارا...ياريم کن که بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقيقت بگشايم...
خدايا...ياريم کن که مرغ خسته دلم راکه ديری است دراين قفس زندانی است،
دراسمان آبی عشق تو پرواز دهم...
خدايا..پروردگارا...ياريم کن که شوق پروازراهميشه درخود زنده نگهدارم .....
خدايا...توخود می دانی که بدترين دردبرای يک انسان دورماندن ازحقيقت خويشتن و
رهاشدن درگرداب فراموشی و سردرگمی است...
پس توای کردگار بی همتا مرا ياری کن که به حقيقت انسان بودن پی ببرم
تا بتوانم روزبه روزبه تو که سر چشمه تمام
حقيقت هايی نزديک و نزديکتر شوم....
خدايا...هميشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فرياد می زنم:
خدايا دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم
-
خدایا دوستت دارم به خاطر همه اون چیزایی که بهم دادی واون چیزایی که ندادی چون میدونم هر چی بهم دادی یا ندادی به صلاحم بوده پس راضیم به رضایت
-
چه هوای غریبی است،
می خواهم فریاد بزنم،شاید افتاب صدایم را بشنود!
حال ای افتاب سوزان کجایی که ببینی
چگونه موج سرما سرزمینت را به یغما برده!
دیگر از سرزمین افتاب خبری نیست
دیگر از گرمای سوزانش اثری نیست.
دیگر از روشنایی بی همتایش شرری نیست.
امروز فقط سپیدی برف ویخ است
که حکم می راند بر این سرزمین!
می خواستم گریه کنم که شاید اشکهایم مرا
تسکین دهد اما افسوس اشکهایم یخ زده است ......
می خواستم با خون خود به سرما
درس عشق وگرما بچشانم ولی صد افسوس که
خون هم در رگهایم لخته شده ......
نمی دانم چه کنم یاد ان روزها ازارم می دهد،
تحمل این روزها هم همچنین،بی شک
یک راه بیشتر نمانده،این راه هم نابودم می کند،
این راهی که هیچ تمایلی ندارم حتی به ان فکر کنم !
راهی که باید تمام علایقم،تمام امیدم،تمام وجودم را
زیر پای حسرت مدفون کنم
چه روزگار غریبی است...
هر گاه گريه ميکنم
تو را در اشکهايم می بينم
اشکهايم را پاک ميکنم تا کسی تو را نبيند...
-
در تنهایی می گریم
ودر باران
خود را به باد می سپارم
و قلبم سکوت می کند
این پایان راه
و اغاز خوشبختی است
انگاه که بتوانم
بدرود بگویم زندگی را
سلام دهم ابد یت را
وجاودانگی را
وعظمت را
-
چنين بی کس شدن در باورم نيست
اگر اين آخرا بی عاقبت بود
به جز افسوس هوايي در سرم نيست
همه رفتن کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما رو نخوندش
همه رفتن ولی اين دل ما را
همون که فکر نميکرديم سوزندش
عجب بالا و پايين داره دنيا
عجب اين روزگار دل سرده با ما
يه روز دور و برم صد تا رفيق بود
منو امروز ببين تنهای تنها
خيال کردم که اين گوشه کنارا
يکی داره هوای کار ما را
يکی غمگينمون دلسوز ما هست
نداره آرزو آزار ما را
-
نه من نمی خواهم به تیرگی عادت کنم ؛
نمی خواهم تاریکی را بسرایم و در باتلاق ناامیدی فرو روم؛
من می خواهم در لحظه رفتن آخرین نگاهم شاد و امیدوار به لبخند شکفتن ها باشد.
-
فقط دشتهاي شقايق تا ابد مهربان ميمانند.
فقط پرستو ها هستند که پس از بازگشت از کوچ آشيانه ي ويران شده ي خود
را عاشقانه از نو ميسازند...
اي کاش ما انسانها مثل انها ميتوانستيم هميشه مهربان باقي بمانيم...
-
افق تاريك؛
دنيا تنگ؛
نوميدى توانفرساست.
مىدانم.
وليكن رهسپردن در سياهى
رو به سوى روشنى زيباست؛
مىدانى؟
به شوق نور؛ در ظلمت قدم بردار.
به اين غمهاى جان آزار؛ دل مسپار!
كه مرغان گلستانزاد؛
- كه سرشارند از آواز آزادى -
نمىدانند هرگز؛ لذت و ذوق رهايى را.
و رعنايان تن در نور پرورده؛
نمىدانند در پايان تاريكى؛ شكوه روشنايى را
-
میخواهم پرواز کنم تا شاید اندکی به تو نزدیک شوم و زیر چتر مهربان دستهایت پناه بگیرم.میخواهم نفسهای بریده ام را به نفسهای گرم تو پیوند بزنم تا شاید تب سرد تنهایی در من فروکش کند...
-
چه سخت و طاقت فرسا است آنكه روزي غمخوار رنجهايت بود و رازدار اسرار و سنگ صبور دردهايت ، خود غمي شود از پس غمها و رنجي از فراسوي دردها .
و چه سخت است ...