تو نگو
بگذار بقيه بگويند!
خانه از سهمِ سکوتِ خويش
به خواب میرود
من از شمارشِ اين همه هنوز
در بازیِ سرانگشتانِ خويش بيدارم
Printable View
تو نگو
بگذار بقيه بگويند!
خانه از سهمِ سکوتِ خويش
به خواب میرود
من از شمارشِ اين همه هنوز
در بازیِ سرانگشتانِ خويش بيدارم
اي كاش
كلمه ي حقيقت آنقدر با لب ها صميمي بود كه براي بيان كردنش نيازي به شهامت نبود...
پيش میآيد زودا
زودا که پيش خواهد آمد
آنگونه زودا
که من میطلبم
که من خواستهام
که من خواب ديدهام به بيداری!
جهان، واژهی دُرُشتیست
سنگين است، صبوری میخواهد،
اما همين جهان
به خاطرِ من باز
رو به روشنايی ... آغوش خواهد گشود
ما به اقليمی آسوده خواهيم رفت
و روياهای خويش را از خوابِ ناممکنِ گريه باز خواهيم گرفت
من آن میرم،که از دست تو، صد فریاد خواهم زد
فسونها هر زمان،با خاطر ناشاد، خواهم زد
هزاران طعنه بر جان کندن فرهاد خواهم زد
به بازار قیامت خواهم آمد،داد خواهم زد
دگر بر دل منه داغ،این اسیران جگر خون را!
خاطره های لعنتی !چرا ولم نمی کنید؟!
مث شناسنامه شدم که باطلم نمی کنید!
یه دل پر از غصه دارم که بی خیاله عالمه!
چشمای سردمو ببین!
مگه چیم از مرده کمه؟!
سفر اينگونه آغاز میشود
روشنتر از اين تماشا
تنها نوشتن است که مرگ را
پشتِ دَرِ اتاق و آينه مشغول شمردن کلمات خواهد کرد!
خدایا
به هرکه دوست میداری بیاموز که
عشق
از زندگی کردن بهتر است
و به هر که دوستتر میداری
بچشان که
دوست داشتن
از عشق بر تر است
چرا از اين که به رويای آن پرندهی خاموش
خبر از باغات آينه آوردهام، سرزنشم میکنيد!؟
خب به فرض که در خواب اين چراغ هم گريهام گرفت
بايد برويد تمام اين دامنه را تا نمیدانم آن کجا
پُر از سايهسارِ حرف و حديث کنيد،
يعنی که من فرقِ ميانِ دعای گريه و گيسو بُران باران را نمیفهمم؟!
خستهام، خسته،
..بارها شنیده بودم که تو منتظر دیدار در غروبی !
ب
ب
خ
ش
با تاخیر به طلوع رسیدم!
این بار هم؛
ن
د
ی
د
م
ت!