به رگ غیرت کسی برخوردن
به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دنبم
به روی خود نیاوردن
به ریسمان پوسیده کسی به چاه رفتن
به ریش کسی بستن
به ریش کسی خندیدن
به زانو در آمدن
به زخم کسی نمک پاشیدن
به زر برکنی چشم دیو سپید (به دست تهی برنیاید امید....)
به زمین سخت نشاشیده است
به زمین گرم خوردن
به ساز کسی رقصیدن
به سیلی صورت خود را سرخ نگهداشتن
به سیم آخر زدن
بهشت انجاست که ازاری نباشد /// کسی را با کسی کاری نباشد
بهشت به سرزنش نمی ارزد
به شتر گفتند شاشت از پس است، گفت: چه چیزم مثل همه کس است؟
به شتر مرغ گفتند بپر گفت من شترم گفتند بار ببر گفت من مرغم
به شکم خود صابون زدن
به شهر خویش هرکس شهریار است
به شیرین زبانی و لطف و خوشی /// توانی که فیلی به مویی کشی
به عزرائیل جان ندادن
به عمل کار براید به سخندانی نیست(سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی.....)
به غم خوارگی چون سرانگشت من/// نخارد کس اندر جهان پشت من
به قاطر گفتند پدرت کیست گفت مادرم مادیان است
به قدر گلیمت پایت را دراز بکن
به قیمت اب جوی
به کچل گفتند چرا زلف نمیگذاری گفت دوست ندارم
به کچل گفتند نامت چیست گفت زلفعلی
به کلاغ گفتند چرا سرت سیاه است گفت عروس خاله ام شده ام
به گاو نه من شیر ماند(مثل گاو نه من شیر است)
به گدا چه یک نان بدهی و چه یک نان از او بگیری
به گربه دزد فرمان خلیفه هم دادند
به لعنت خدا هم نمی ارزد
بهلول خرقه، نون جو و سرکه
به مرغشان کیش نمی شود گفت
به مرگ میگیرد که به تب راضی شود
به ناپدری زورت نمی رسد بگو حاج عمو
به ناف کسی بستن
به نرمی برآید به سوراخ مار
به نعل و به میخ زدن
به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو
به هر سازی رقصیدن
به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است(مرو به هند برو با خدای خویش بساز....)
به هیچ صراطی مستقیم نیست
به یک پاپاسی هم نمی ارزد
به یک پیمانه مست است
به یک تیر دو نشان زدن
به یک چشم بر هم زدن
به یک کرشمه دو کار کردن
بی آبی نمودن
بیار انچه داری به مردی و زور/// که دشمن به پای خخود امد به گور
بی بو و بی خاصیت
بی بی از بی چادری مستوره است
بی پول مرو به بازار که آشت ندهند/// صد نعره زنی هیچ جوابت ندهند
بی پیر مرو تو در خرابات/// هر چند سکندر زمانی
بیچاره اگر مسجد ادینه بسازد /// یا طاق فرود آید یا قبله کج آید
بی چشم و رو
بی چون و چرا
بی حرف پیش
بیخ پیدا کردن
بی خضر مرو به زندگانی /// هر چند سکندر زمانی
بی دست و پا بودن
بیدی نیست که از این بادا بلرزد
بیرون روشن کن و خانه تاریک کن
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
بی سر و پا
بی کار نمی توان نشستن(گفتن ز من از تو کار بستن.....)
بیگاری بهتر از بیکاری
بیگانه اگر وفا کند خویش منست /// ور خویش جفا کند بداندیش منست
بی گدار به آب زدن
بی مایه فطیر است
بین پیغمبران جرجیس را انتخاب کردن
بیندیش و آنگه بر آور نفس /// و از آن پیش کن که گویند بس
بینیش را بگیری جانش در می آید.