تمام شب را
شکارچیان از تو گفتند
چطور نفهمیدی ؟
آن غزال زیبا و گریز پا
تو بودی . . .
Printable View
تمام شب را
شکارچیان از تو گفتند
چطور نفهمیدی ؟
آن غزال زیبا و گریز پا
تو بودی . . .
تو از موسی پیامبرتری،
به جای اشارهنگاه کردی ...
به جای دریادل من شکافته شد ....
چقدر خوب است ...
که اینهمه آدم ..
همنام تو اند..!
حالا هرکسی، هر کجا ..
عزیز دلش را صدا کند !
من ناخواسته ..
به یاد " تو " می افتم...
همه ی راه ها را خواهم پیمود
نگران مقصد نیستم
هرجا خستگی مرا باز دارد،
چشم های تو به یاریم برمی خیزد
بال هایم خسته نخواهد شد
زندگي را به بهانه خواب
خواب را به بهانه درد
درد را به بهانه تو
فراموش کردم
حال خود قضاوت کن که
از من چه ماند
جز تويي که وقت و بي وقت من را
انکار مي کني
باز هم سرم گیج می رود...
دستانم می لرزد...
و دلم چه بی تابانه می تپد...!
گمان می کنم...
باز تو داری...
می آیی..
بیا
کنار هم
موازی بایستیم
و آنقدر با فاصله
که دستهایمان در هم
حلقه شوند.
من و تو
یک پله ایم
از نردبانی که
تا خد ا
قد کشیده است.
تو که در باور مهتابی عشق*
*رنگ دریا داری*
*فکر امروزت باش*
*به کجا می نگری*
*زندگی ثانیه ایست*
*وسعت ثانیه را می فهمی*
*می شود مثل نسیم*
*بال در بال چکاوک*
*بوسه بر قلب شقایق بزنیم*
*بودنت تنها نیست*
*تو خدا را داری*
*و من آرامش چشمان تو را
باز يقه ام را چسبيده اي!
که برايم شعر بگو، معشوقه…
شعر تويي اين نوشته ها بهانه اند
قــرار من باش
حالا که دلم ..
سیاره ای شده سرگردان ..
بر مـــدار روی ماه تو ...
قــرار من باش
حالا كه همه ...
باخبر شده اند
از این ..
قرار و مدار !
حالا که قرار است از دست برویم
دل به هم دادنمان را
بیا قصه ای کنیم
پر از جراحت های کاری عاشقانه .
یا آبی که از سرمان می گذرد را
قایق نسازیم و
دلی را که دارد از راه به در می شود
مرشد نباشیم !
بیا
بی هیچ شرط وتدبیری
تنها تا می توانیم عاشق شویم
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی ...
دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم ...درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ...
گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ...در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی ...
در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی !!!...این گونه شاید احساساتم نمیرد
بی شک ،
جهان را ،
به عشق کسی
آفریده اند . . .
چون من ، . . .
که
آفریده ام از عشق ،
جهانی برای تو . . .
نگاهتــــــ
کافیستــــ تا در هوای آمدنتـــــ
بمیرمـــــ . . . !
تو همیشه دعـــوتی
راس ساعتـــــ دلتنگــــی . . .
از تـو بـرايـم چه مانـده است ؟!
صندوقي پـُراز گلايه ... قـاب عكسي خالي ...
دقايقي كه مي خواهمت و نيستي ...
حرفـهايي كه مي خواهـم و نمي زني ...
شنيدني هايي كه مي خواهـم و نمي گويي ...
سـردي آمـدن هـا و گرمي اشـك و تعليـق و انتـظار ...
و بي خبـري هـاي پي در پي !
مـِهري كه دارم مي خـري وَ بي مِهـر دور مي اندازي ...
كـلامي كه نيـاز دارم و مجـالي نـداري بـراي بيـانش !
و خـاطرات ...
دیرگاهیست که من منتظر زنگ توام
خوب می دانی عزیزم که چه دلتنگ توام
همه ی آنچه که بایست فراهم شده است
بزم عشقم شده آماده فقط لنگ توام
چند روزیست که بی وقفه حواسم پرت است
چند سالیست که بی خود زخودم منگ توام
حرف من چیست؟ همان حرف دل آینه ها:
تو به هر رنگ که باشی بنده همرنگ توام
"من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید"
قفسی بهتر از این چیست؟ که در چنگ توام
روزگاری همه ی فخر تو من بودم و بس
چه شده؟ هان؟ کنون من سبب ننگ توام
از كتابخانه ی ذهنم دفتر خاطراتم را بر می دارم
شروع به ورق زدن می كنم
و روزهای زندگیم را مرور می كنم
به صفحه هایی می رسم كه سوخته است
به دقت می خوانم، بله خاطرات مرده من است
روزهای سوخته من
می خواهم آن صفحه ها را از دفتر خاطراتم پاره كنم
اما چه فایده كه ته برگ های آن بر روی دفتر خاطراتم می ماند
آرام دفتر خاطرات را می بندم
حرفهایم را به تو می گویم به تو که عاشقی مثل من.
به تو که نرمی و لطافت باران در آرامش صدایت به سجده می افتد
و تو که عاشقانه سلامم میدهی و تویی که جاده از عبورت خجالت می کشد.
حرفهایم را به تو می گویم تا به باد برسانی که تو با باد همسفری
و من چون همیشه گرد راهت
با تو حرف میزنم...
چون میدانم چشمانت حرف چشمانم را خوب می فهمد
و وجود عاشقت گذر نگاهم را خوب درک میکند
و مرغ عشق خانه ی ما در برابر آواز سکوتت صوت زیبایش را
در قفس سینه محبوس میسازد...
حرفهایم را به تو و فقط و فقط به تو می گویم
تا با آرامــــــش بر کویر دلم بباری...
تازگی ها خواب می بینمــــــ
رفته ایی !
در این چنــــــد سال
در بیداری باور نکرده ام که ، رفتـــــــــه ایی !
حال می فهممــــــــ که چرا سالهاستـــــــ
چشمانم از خوابــــــــ گریزان استــــــــ ...
خواب همـــــــــ باور کرد رفته ایی ! ...
اما ...
من ...
مسیحایم ؛فاصله حقیرتر از انست کهیادت را ،مهرت را ،بزرگی ات راکمرنگ کندجایی دور از دسترس ِتمام ِ جهانیان نشاندمت !جایی میان دلـــم ...
هر شب در رویای من
قدم می نهی
بیدار که میشوم
چشم من از تو خالیست
و نگاهم...
درد میگیرد از این بیداری!
اگر تنها در رویای من می آیی
بگذار تا ابد بخوابم!
زیرباران بیاقدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نوبگوییم ونوبیندیشیم
عادت کهنه رابه هم بزنیم
و زباران کمی بیاموزیم
که بباریم وحرف کم بزنیم
کم بباریم اگر،ولی همه جا
عالمی رابه چهره نم بزنیم
سخن ازعشق خودبه خودزیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دل زیباست
زندگی رابیارقم بزنیم
سالکم،قطره هادرانتظارتواند
زیرباران بیاقدم بزنیم
چه حس خوبیه،اینکه تو هستی
و
عاشق ترازخودم پیشم نشستی
و
عادت میدی منو به مهربونی هات
تا من نفس نفس،دیوونه شم برات
چه حس خوبیه اینکه تو بامنی
اینکه به روی من لبخندمیزنی
اینکه به فکرمی،به فکرمن فقط
هرچی نگات کنم سیرنمیشم ازت
باتو به زندگیم دلخوشی اومده
خوشبختی منو چشمات رقم زده
چه حس خوبیه شیرینه لحظه هام
شادم کنارتو همینو من میخوام
مراقبی یه وقت من بیقرارنشم
سنگ صبورمی که غصه دارنشم
عادت میدی منو به مهربونی هات
تامن نفس نفس،دیوونه شم برات
گناهی ندارم ولی قسمت اینه که چشمای کورم به راهت بشینه
برای دل من واسه جسم خسته م منی که غرورو تو چشمات شکستم
سر از کار چشمات کسی در نیاور که هر کی تورو خواست یه روزی بد آورد
برای دل من واسه جسم خسته م منی که غرورو تو چشمات شکستم
واسه من که بر عکس کار زمونه یکی نیست که قدر دلم رو بدونه
گناهی ندارم..................ولی قسمت اینه که چشمای کورم به راهت بشینه
هنوزم زمستون به یادت بهاره تو قلبم کسی جز تو جایی نداره
صدای دلم ساز ناسازگاره سکوتم به جز تو صدایی نداره
تو خواب و خیالم همش فکر اینم که دستاتو بازم تو دستام ببینم
ولی حیف از این خواب،پریدم که بازم با چشمای کورم به راهت بشینم
گناهی ندارم ...............ولی قسمت اینه
اشكهایت را هدیه كن بر چشمان من**طاقت ندارم طلوع چشمانت با اشك ببینم*
*تنهایی را به دشت تنهایی سوق دهیم*
*باور تنهایی را تا اعماق دریا فرو بریم*
*اما چرا بیهوده سخن می گویم*
***که تو را در پیچ و پس جاده های گم کرده ام*
*تو گفتی رفتنم اجباریست*
*كاش آن قلب چوبی را برایم هدیه نداده بودی*
*كه دل پر ازعشقم را برایت هدیه كنم*
*با تو بودن رازی بود*
*که آسمانها از آن روشنی می گرفتند*
*ولی حالا بی تو بودن دردیست*
**که ستاره**ها از آن دیوار غم می سازند*
اتفاقی
پا روی مین قلبم گذاشتی
دور نشو...
خیال رفتن که می کنی
هر دو باهم متلاشی میشویم!
تنها
برنا مه ای که تکرارش
آرزوی هر روز من است
پخش زنده ی
نگاه توست...
بی تو...
چشم دیدن چیزهایی که
با تو
دیده ام را ندارم!
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی کوچک!
و لبخند که میزنی...
من اگر خدا بودم
سکوت را به شب میدادم
غم را به انسان
موسیَ را به بنیاسرائیل
و تو را برای خودم نگه میداشتم
من اگر خدا بودم
تو را روی اِوِرست بنا میکردم
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی کوچک
شاید دچار ترانهای شوم
شاعر خواهم شد!!
و چشمانت را خواهم سرود
برق چشمانت را
شاعر خواهم شد،
و دستانت را خواهم سرود
گرمی دستانت را
خواهم سرود،
محبت را شوق را
خواهم سرود،
دلتنگی را شور را
از من دزدیدی
خودت را
اما.......
چه می کنی
با او
در من
" او که دزدیدنی نیست! "
یاد توست در دلم
توديگرنمي تواني برگردي
ديگرنمي تواني به رويم بخندي
زيرباران بامن بدوي
واگرعينكت افتاد
بگويي :خيالي نيست!
توديگرنمي تواني برگردي
زمين
بيش ازآن كه فكركني چرخيده است!
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن بیهوده خسته اند
انگار سالهای زیادی است بی جهت
امید خود به این دلِ دیوانه بسته اند
از شوری مستیِ پدرانِ گذشته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند...
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
من گیجِ گیج،تو را شعر می پرم
اما تمام پنجره های تو بسته اند...
باورت می شود؟!!
هنوز هم
مشق چشم هایت را،مرور می کنم
تمامی ندارد
اما من،خسته نخواهم شد!!!
معلممان به خط فاصله مى گفت :" خط تیره "خوب میدانست" فاصله ها "چه با روزگار آدمها مى كنند...
نیامدنت را بیشتر از امدنت باور دارم
اما هنوز
هر صبح
هر شب
ارزو میکنم که بیایی....
وقت هايي هست
كه جز به بودنت
دلم رضايت نميدهد
حالا
من از كجا تو بياورم؟!
چند وقته که به اطرافم دقت می کنم می بینم که همه ادما شبیه تو شدن
شاید هم من همه رو شکل تو می بینم
نمی دونم چرا چشمام همه رو شبیه تو می بینه...
جالب نیست
که تمام دنیامو تو پر کردی
فقط تو
آنسان که ذره های دل بیقرار من سر در کمند عشق تو
جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال
روزی غبار مارا
آشفته پوی باد
در دوردست دشتی از دید ها نهان
یا پای جویباری چو اشک ما روان
مارا بیکدگر برساند
مــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــا را زتنهایی برهاند .
برای تویی که قلبت پـاک است…
برای تو می نویسم……..
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست…
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است…
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی…
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی…
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است …
برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است….
برای تویی که قلبت پـاک است…
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است…
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است…
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است……….
دوستت دارم تا ……..!
نه…!
دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد
بی حد و مرز دوستت دارم