زایش
در من نشسته اید
چون درد
در انتهای جام
آن کس که گفت تمام شد
تنها در قطره های شمع نظر داشت
در قظره های شمع
ای شعله های مبهم دیروز
ای سالهای شک
ای اضطرارهای مداوم
ای رنج های روشن امروز
در من نشسته اید
امشب نگاه کن
به روشنای جام
امشب نگاه کن
Printable View
زایش
در من نشسته اید
چون درد
در انتهای جام
آن کس که گفت تمام شد
تنها در قطره های شمع نظر داشت
در قظره های شمع
ای شعله های مبهم دیروز
ای سالهای شک
ای اضطرارهای مداوم
ای رنج های روشن امروز
در من نشسته اید
امشب نگاه کن
به روشنای جام
امشب نگاه کن
ناتمام
تنهاست
این سطر ناتمام
از صفحه ای به صفحه ی دیگر
بی تاب می دود
تنهاست
این سطر ناتمام
احساس می کند
اشباع نمی شود
از هیچ معنایی
با جای خالی یک اسم
مناظره
شاید تو قادری
قادر به حفظ حرمت هستی
حرمت به هر چه هست
حرمت به واقعیت موجود
و حفظ اعتدال
مانند عارفان
شاید تو قادری ولی من
در من گریز سخت و غم انگیزی ست
از قلب سکه ها
از قلب هر چه هست
مثل گریز ذاتی تبعیدی
از منظق تزار
اگنوستی سیسم تو
ایا چه گفته است ؟
هرگز نمی دانم
نه
هیچ ذره ای در طول و عرض ثانیه هم
پایدار نیست
با این حساب پک یقینا
احساس پایداری حلقه به دور دست
یا قفل روی در
یک وهم باطل است
شاید زمین تو
در موج های نرم کوانتوم شناور است
اما ببین زمین من اینجا هنوز هم
در پیچ حل مسئله سیب مانده است
نسبیت ات چه بود ؟
فراموش کرده ام
انگار
در هر کجای کاغذ کاهی ذهن من
تنها همین عبارت مشکوک بر جای مانده است
آن ها که رفته اند
تقسیم کرده اند
اینک زمان
زمانه ی دیگر
در پیش روی ماست
اوج
دو آسمان
دو پرنده
و اوج
اوج های مکرر
کجاست مرز توقف ؟
زمین شان چه سراشیبی سیاهی بود
دو آسمان دو پرنده و اوج
اوجهای مکرر
برهنه آمد آب
و از شکافِ درزهای پوستین خاک عبور کرد
تا تن برهنه ی زمین.
برهنه بود آب
با تمام رنگ های آفتابِ ماهِ مهر
که در میان روشنی ژرفِ او ریشه داشتند.
چه می کنید شوره زارها؟
چه می کنید سنگ های سختِ خاره؟
تاکزار پُر شده ست
از درخشش عقیق خوشه های آبدار ...
زیبایی محض
حالم خوش است
وقتی
می گذرم از همه چیز
می افتم
شاد در آغوش تو.
حالم خوش است
وقتی می خندی
آب می ریزی در گلدانم .
حالم خوش است
وقتی تو به من می پیوندی
پشت پلکم ، در عمق چشمانم ،
غرق با من
در اقیانوس زیبایی محض :
وقتی می گذرم
از همه ی ، همه ی ، فاصله های کاذب
و به تو می پیوندم
در پس پیشانی خود ...
کجا ؟
در کجای هستی می توانست پیدا کند
بلبل
آوازش را ؟
جز کنار کاج ها و سروها ؟
قد کشیده بلند و پایدار
بر زمین بلبل ...
آتش جاوید
آن روز ها من فکر می کردم
نام تو را تکرار خواهم کرد
من فکر می کردم زمان می ماند اینجا
در تارهای گیسوانم
جایی که آن شب آشیان
بوسه ات بود
جای که می گفتی بر آن خورشید خفته است
من فکر می کردم حقیقا
در لحظه ی پیوند ما در من شکفته است
اما زمان آمد مرا برد
با گیسوانم فکرهایم
آن قدر آسان مثل این که کاغذی را آب یک جوی
آه از هیولای فراموشی که حس خسته را خورد
بی شک مسیر
هیچ رودی سوی مبدا نیست
با این همه گاهی حقیقت
در فکر های کودکانه است
من فکر می کردم
در لحظه ی دزدانه ی پیوند آنجا
آن آتش جاوید در من نطفه بسته است
آسمان
آسمان روشن شد
ظرفها را بردم
و به ترتیب الفبا
به دم بارش رگبار شلنگ دادم و برگشتم
آسمان آبی بود
از الک دان هوا نور گرم و شفاف
به
زمین می بارید
دلم از تیرگی پرده ی آویخته سنگین شده بود
کندمش
در کف حوض
به هماغوشی آب
دادمش در یک آن
آسمان قرمز بود
بوی نان می آمد
دور چرخیدم دور
صف طولانی را
دل زنبیلم پر شد از نان
آسمان دودی بود
بازگشتم
و به
ترتیب الفبا
مردی شعری می خواند
زندگانی چه هوس بازی شیرینی بود
ظرف ها را شستم
همچنان او می خواند
زندگانی چه هوس
حکم از خانه ی شب بود که صادر می شد
آسمان قرمز شد
روشن شد
بوی نان آمد باز
آوار
افتاد
افتاد
و موج انفجار
لرزاند شهر را
لب های گرم جفت
از هم جدا شدند
افتاد شانه ای
بر سنگ های شسته ی ایوان
گهواره ای شکست
خون مشت زد
بربالش سفید
از حلق های باز فریاد های فتح
پرتاب می شود
بازارهای گرم
افتاد
باز افتاد
امواج انفجار
بازار شعله ور