-
غرض اين است كه دستورات وحى و آنچه را كه پيامبران به عنوان وظايف و فرايض انسانى ذكر مى فرمايند، همه با فطرت و طبيعت بشر سازگار است . امام عليه السلام در كلام خود مى فرمايند كه تكبر، تفرعن و زورگويى خلاف فرمان است . به همين دليل است كه قرآن درباره فرعون مى گويد: او كسى است كه در بين بندگانم مظهر كبر و غرور است و اصلا اين كلمه تفرعن از نام او گرفته شده كه در حقيقت نمادى است براى كسانى كه نخوت و كبر در ذات آنها ريشه دوانيده است . وقتى فرعون براى دستگيرى بنى اسرائيل آنها را تعقيب كرد و كنار آب رسيد، ديد كه آنها از آب گذشتند؛ قرآن داستان فرعون را اين چنين نقل مى كند:
و جاوَزنا بِبَنى اسرائيل البحر فاءَتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عَدوا حتى اذا ادركه الغرق (1000).
((وقتى بنى اسرائيل را از آب عبور داديم ، فرعون و سپاه او هم از روى سركشى و طغيان ، دنبال ايشان حركت كردند، كه گرفتار موج آب شده ، غرق شدند)).
بعد قرآن از زبان فرعون نقل مى كند كه :
قال ءَامنت اءنَّه لا اله الا الَّذى ءَامنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين (1001).
(( - هنگام غرق شدن فرعون - گفت : ايمان آوردم كه هيچ خدايى ، جز آن كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم )).
بنابراين اظهار خضوع و تذلل در پيشگاه الهى امرى است مطابق فطرت و طبيت انسان . قرآن درباره يكتاپرستى و خداپرستى مى گويد:
فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه (1002).
((اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده است ؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست )).
تبديل آن فطرت تكلف و مشقت است ، و در روايتى از امام صادق عليه السلام نيز آمده است كه :
كل مولود يولد على الفطرة (1003).
((همه انسان ها بر اساس فطرت ، خداشناس و يكتاپرست آفريده مى شوند)).
در ادامه آيه مباركه سوره (ص ) خداوند، رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم را مامور كرد كه بگو:
و ما اءَنا مِنَ المُتَكَلِّفين (1004).
((و من از متكلفين نيستم . (سخنانم روشن و همراه با دليل است )).
بنابراين ، دعوت به توحيد و انجام فرامين الهى ؛ از جمله نماز، روزه ، حج ، قربانى ، زكات و غيره ، همه از دستوراتى است كه مطابق با فطرت است . اما دو مشكل وجود دارد كه مردم براى ايمان آوردن به انبياى الهى ، خاصه پيامبر خاتم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم با آن دست به گريبانند: يكى اين كه بخواهند پول خرج كنند، ديگر اين كه به زحمت و مشقت بيفتند كه برخلاف فطرت و تمايلات درونى شان مى باشد و در سرشت پاك انسان ها هر دو منتفى است . بعد مى فرمايد:
اءن هو الا ذكر للعالمين (1005).
((قرآن را براى يادآورى شما فرستادم )).
كلمه ذكر در اين جا اشاره به اين دارد كه من قرآن را براى يادآورى شما فرستادم و اين كلمه در قرآن فراوان آمده است : ذكر و قرآن مبين (1006) اين كتاب آسمانى ، فقط ذكر و قرآن مبين است انَّما انت مذكر(1007) تو فقط تذكردهنده اى ، در نهج البلاغه نيز حضرت امير عليه السلام مى فرمايند:
و يثيروا لهم دفائن العقول (1008).
يعنى آنچه را كه انبيا مى گويند در نهاد، فطرت و طبيعت بنى آدم نهفته و مستتر است . پس چيزى كه با فطرت و سرشت و طبيعت موافق است ، تكلف و زحمت در آن راه ندارد. مهم تر اين كه اصلا هر چه باعث زحمت و مشكل سازى براى مومنان و مسلمانان باشد، منتفى است . امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
نحن معاشر الانبياء و الاولياء بُراء مِنَ التَّكَلُّف (1009).
((ما پيامبران و اولياى الهى از تكلف دور و بيگانه ايم )).
رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در تعبير ديگرى مى فرمايند:
اءنا و اءتقياء اُمّتى بُراء من التّكلف (1010).
((من و خوبان امت از تكلف گريزانيم )).
مرحوم محدث قمى در كتاب ((سفينه البحار)) اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
المتكلف ظاهره رياء، و باطنه نفاق ، فهما جناحان يطير بهما التكلف و ليس فى الجمله من اخلاق الصالحين و لا من شعار المتقين (1011).
((فرد متكلف ظاهرش رياكار و درونش سرشار از نفاق است و با آنچه كه در ظاهر نشان مى دهد متفاوت است . و اين دو - ريا و نفاق - دو بالى است كه انسان متكلف به وسيله آن پرواز مى كند و انسان هاى شايسته و صالح از اين خلق وخو به دور هستند)).
روشن است كسى كه داعيه اصلاح امت و جماعتى را دارد، بايد از خصيصه زورگويى و ايجاد زحمت براى خود و ديگران به دور باشد؛ يعنى براى نيل به مقصد، از به زحمت انداختن خود و ديگران پروا و پرهيز داشته باشد؛ وگرنه رسيدن به هدف ممكن نخواهد بود و اين سنت بوده كه هميشه رياست طلبان و كسانى كه به دنبال مقام و موقعيت بوده اند براى وصول به مقصد، بى نهايت خود را به زحمت مى انداخته اند.
به نقل از مرحوم كلينى وارد شده است كه حضرت صادق عليه السلام فرموده اند:
ملعون مَن تَرَاءَّس ملعون مَن همّ بها ملعون مَن حدّث بها نفسه (1012).
((ملعون است كسى كه هواى رياست در سر دارد و ملعون است كسى كه براى رسيدن به آن جديت و تلاش مى كند، ملعون كسى است كه حتى در ذهن و فكر خود، انديشه وصول به آن مقامات را مى پروراند)).
قرآن به صراحت مى فرمايد:
تلك الدّار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا فى الارض و لا فسادا والعاقبة للمتّقين (1013).
((خانه آخرت و وصول به نعمت هاى الهى ، از آنِ كسانى است كه حتى اراده برترى جويى و رياست طلبى و فساد در مردم را ندارند و عاقبت ، سعادت نهايى از آن انسان هاى متقى است )).
نه تنها اين آيه مى فرمايد كسانى از نعمت هاى اخروى بهره مندند كه فساد نمى كنند و برترى طلب نيستند، بلكه آيه به روشنى دلالت بر اين كه اراده برترى جويى و رياست خواهى ، با تقوا منافات جدى دارد؛ و به تعبير امام صادق عليه السلام انسان متقى ، كسى است كه شعارش تكلف نيست .
اما نحوه هَدى و قربانى در آن دوران : عده اى كه براى حفظ قدرتى كه داشتند يا براى تحصيل قدرت و موقعيت ، حج را مغتنم شمرده به مكه مى آمدند؛ و با قربانى ، خود را به تكلف و زحمت مى انداختند. امام عليه السلام مى فرمايند: روشن است كه اين عمل عبادى نخواهد بود. در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
المتكلف لا يَستَجلِبُ فى عاقبة اءمره الا الهوان و فى الوقت الا التَّعب و العناءَ و الشّقاءَ(1014).
((انسان متكلف در پايان كارش جز سستى و بى نتيجگى حاصلى درو نخواهد كرد و در حال حاضر هم جز مشقت ، سختى و سنگدلى چيز ديگرى به دست نخواهد آورد)).
بنابراين ، تكلف و به زحمت انداختن خود و ديگران ، نه تنها در امور عبادى ، حتى در روابط اجتماعى هم از امور مذموم است و از تلبس و تخلق به اين سوءخلق به شدت نهى شده است . آنچه مطلوب است بى آلايشى و يك رويى در ارتباطات فردى و اجتماعى است .
حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
شرّ الاصدقاء مَن تكلف لك و من احوجك الى مداراة و اءلجاك الى اعتذار(1015).
((بدترين دوستان تو كسانى اند كه در برخورد با تو به تكلف بيفتند و تو را نيز وادار كنند تا در معاشرت با آنها خود را به زحمت بيندازى و با آنها مدارا كنى و بعد هم در كمترين سوءبرخورد متوقع باشند كه شما از ايشان عذرخواهى كنيد)).
دوستى كه انسان را اينگونه به زحمت بيندازد، غرض دوستى و رفاقت را نقض كرده است . انسان ها براى اين كه آرامش و آسايش روانى و روحى براى خود فراهم كنند، مجبورند به يك سلسله رفاقت ها و ارتباطات شخصى و اجتماعى تن دهند. وقتى كسى در دوستى اينگونه برخورد كند اين دوستى ، آسايش روحى و روانى را فراهم نخواهد آورد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
اَثقَلُ اخوانى علىَّ مَن يتكلف لى و اتحفَّظ منه و اخفُّهم على قلبى من اكون معهم كَما اَكون وحدى (1016).
((سنگين ترين دوستان كه بار سنگين ارتباط خود را بر دوش ما تحميل مى كند، كسى است كه وقتى با ما برخورد مى كند خود را به زحمت مى اندازد و من مجبورم در برخورد با او تحفظ كنم . خيلى حرف ها را نزنم ؛ خيلى از روشهاى عادى و طبيعى خود را در برقرارى روابط و رفتار اجتماعى تغيير بدهم . اما سبك ترين آنها كسى است كه وقتى با او برخورد مى كنم مثل اين است كه خودم تنها هستم )).
در فرمايش ائمه اطهار عليهم السلام درباره روابط اجتماعى هم اين نكته مورد توجه بوده است و ما از همين نكته ، به بحث قابل توجه عسر و يسر وارد مى شويم كه امام عليه السلام فرمودند:
واعلَم اءنّ اللّه يراد باليُسر و لا يراد بالعُسر، كما اَرادَ بخلقه التّيسير و لم يرد بهم التَّعسير.
((بدان كه اگر مى خواهى خدا را پيدا كنى ؛ راه وصول و تقرب به او آسان است و نياز به مشقت ندارد؛ چرا كه خدا از بندگانش سختى و صعوبت ، نخواسته است )).
در سوره مبارك بقره كه حكم وجوب روزه را براى كسانى كه در وطن هستند، ذكر مى فرمايد چنين تعبير مى كند:
فمن شهد منك الشّهر فليَصُمه و من كان مريضا اءو على سفر فعدّة من ايام اُخر يريد اللّه بكم اليسر و لا يريد بكم العسر(1017).
((كسانى كه در وطن خود هستند، بايد روزه بگيرند؛ اما اگر كسى مريض بود يا در سفر بود و روزه گرفتن براى او مشقت داشت ، روزهاى ديگر روزه بگيرد، خداوند راحتى شما را مى خواهد؛ نه زحمت شما را)).
لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها(1018).
((خداوند، هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كند)).
چرا كه وقتى كسى به سفر مى رود، چون طبيعت سفر مشكل ساز است ، اين تكليف از او برداشته شده است . سرّ اين كه ما اين حكم را برداشتيم ، اين است كه اساس دين ، فرمان پذيرى بر مبناى فطرت است و در امور فطرى ، تكلف وجود ندارد و هر كجا كه حكم الهى با سهولت و آسانى ، اندك مغايرتى دارد، حكم برداشته شده است ؛ به خصوص درباره قربانى . در سوره بقره مى فرمايد:
فمن تمتّع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة (1019).
((وقتى در حج تمتع هستيد، آن مقدار از قربانى كه براى شما ميسور است - شتر يا گوسفند - قربانى كنيد و اگر هيچ كدام ، مقدور نبود، روزه بگيريد؛ سه روز در سفر حج و هفت روز بعد از بازگشت به وطن )).
پس در هيچ عمل عبادى تكلف و زورگويى و مشقت ، تشريع نشده است ؛ زيرا نه اصل عبادت با تكلف تناسب دارد و نه امور ديگرى كه در عبادت واجب شده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
لا تكرهوا الى انفسكم العبادة (1020).
((خودتان را در باب عبادات به كراهت و زحمت نيندازيد)).
نشاط در عبادت
عبادت بايد با نشاط و اشتياق انجام گيرد. اسلام ، دين رفق ، مدارا و سهولت است ؛ گرچه گاهى از اين معنا سوءاستفاده هايى هم شده است ، ولى بايد گفت : اين سهولت و مدارا به معناى اغماض از واجبات نيست ؛ زيرا عكس آن بى اعتنايى به فرامين الهى است كه خود نوعى تكلف و خلاف سهله و سمحه است . سهله و سمحه و به تعبير ديگر يسر و سهولت در متن فرمانهاى دين نهفته است و عمل برخلاف فرمان هاى دين ، خلاف سهله و سمحه است . صاحب وسايل الشيعه داستان مفصلى را به نقل از امام صادق عليه السلام آورده است كه به خلاصه آن اشاره مى كنيم :
مسلمانى ، همسايه اى مسيحى داشت . در پى نصيحت هاى مكرر مسلمان ، مسيحى تصميم گرفت مسلمان شود. اول صبح مرد مسلمان مسيحى را به مسجد برد. بعد از نماز و تعقيبات ، همين كه مسيحى مسلمان خواست برگردد، گفت : صبر كن ! تا طلوع آفتاب ، اذكار مستحبى داريم . تازه مسلمان نشست . مقدارى كه گذشت ، مسلمان گفت : امروز، نيت روزه كن تا در مسجد بمانيم و نماز ظهر را نيز بخوانيم . نماز ظهر را هم به جماعت خواندند. مسيحى بى چاره كه تازه مسلمان شده بود، خواست برگردد. همسايه مسلمان گفت : بمان ، نماز عصر را هم بخوانيم ، بعد برويم . نماز عصر را هم كه خواندند، گفت : تا مغرب چيزى نمانده ، بمان تا نماز مغرب را هم بخوانيم و بعد برويم . مقدارى كه گذشت ، گفت : صبر كن نماز عشا را هم بخوانيم . نماز عشا را هم خواندند و برگشتند. فردا صبح كه مسلمان به سراغ او رفت كه وى را دوباره به مسجد ببرد، مسيحى گفت : اين دين شما، آدم بى كار مى خواهد. برو كس ديگرى را پيدا كن .
اطلب لهذا الدّين مَن هو افرغُ منّى و انا انسان مسكين و علىَّ عيال فقال ابوعبداللّه عليه السلام : ادخَلَه فى شى ء اخرجه منه (1021).
((براى مسلمان كسى را كه از من فارغ البال تر باشد پيدا كن . من آدم گرفتار و فقيرى هستم و زن و بچه دارم . و امام عليه السلام فرمودند: وى اين فرد را مسلمان كرد بعد با دست خود او را از دين بيرون كرد)).
يسر، آسانى و يا به تعبيرى سهله و سمحه مربوط به اين جهات از دين است ؛ نه آنچه كه برخى تصور كرده اند. از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
ان هذا الدين متين فاوغلوا فيه برفق و لا تُكَرِّهوا عبادة اللّه الى عباداللّه (1022).
((اساس دين بر متانت استوار است و چون دين ، دين استوار و متينى است ، با رفق و مدارا در دين وارد شويد. رفتار شما همراه با رفق و مدارا باشد. بندگان خدا را به عبادت مجبور نكنيد؛ چون عبادت يك امر فطرى و طبيعى است و با اجبار و اكراه سازگار نيست )).
انَّ اللّه عزَّ وَ جَلّ رفيق يحبُّ الرِّفق و يعطى على الرفق و ما لا يعطى على العنف (1023).
((خدا رفيق است يعنى خداوند اهل مدارا با بندگان است و رفق را دوست دارد و براى رفق و مدارا، عطايا و اجرى قرار داده است كه با زور و جبر، حاصل نمى شود)).
عبدالعزيز قراطيسى از روات مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند:
يا عبدالعزيز! ان الايمان عشر درجات بمنزلة السُّلم يُصعد منه مرقاة بعد مرقاة : فلا يقولنّ صاحب الاثنين لصاحب الواحد لست على شى ء حتى ينتهى الى العاشر فلا تّسقط مَن هو دونك فيسقطك مَن هو فوقك و اذا راءيت من هو اءسفل منك بدرجة فارفعه اليك برفق و لا تحملنَّ عليه ما لا يطيق فتكسره فان مَن كسر مومنا فعَليه جبره (1024).
((اى عبدالعزيز! ايمان ، مانند يك نردبان ده پله است ، كه از هر پله اى به تدريج بايد بالا رفت . اينگونه نباشد كه اگر كسى چند پله بالاتر از ديگرى قرار گرفته است ، به آن كسى كه در پله پايين تر است ، بگويد تو بهره اى از ايمان ندارى . نبايد باعث سقوط كسى شوى كه در ايمان پايين تر از توست ؛ چه بسا ممكن است بالاتر از تو، باعث سقوط تو شود. اگر كسى از نظر ايمان يك يا چند درجه از تو پاييتر است ، بايد با رفق و مدارا، دست او را بگيرى و او را صعود دهى ؛ نه اين كه باعث سقوط بيشتر او بشوى . اگر كسى باعث شكسته شدن مومنى شود، بايد آن را جبران كند)).
شايد مراد از شكستن مومن ، شكستن يا خلل در مبانى اعتقادى اوست . با رفق و مدارا در امور، موفقيت هاى چشم گيرى براى انسان حاصل مى شود.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
مَن كان رفيقا فى امره نال ما يريد من الناس (1025).
((اگر كسى با رفق و مدارا رفتار كند، به آنچه كه از مردم مى خواهد و از آنان انتظار دارد، مى رسد)).
مفهومش اين است كه اگر رفق و مدارا نباشد، رسيدن به مطلوب ميسر نخواهد بود. اگر بخواهد با زورگويى ، تكلف و اجبار به مطلوبش نايل شود، به يقيق شكست مى خورد. چه بسا تندگويى و زورگويى در ارشاد و هدايت ديگران نتيجه معكوس مى دهد. هشام بن احمد نقل مى كند كه :
جرى بينى و بين رجل من القوم كلام فقال لى : ارفُق بهم فان كفر احدهم فى غصبه و لا خير فيمن كان كفره فى غضبه (1026).
((ميان من و شخصى گفتگويى واقع شد. حضرت به من فرمودند: اى هشام ! با آنها مدارا كن كه برخى از آنها هنگام غضب ايمان خود را از دست مى دهند و كافر مى شوند؛ و آنكه در هنگام غضب كافر شود، خيرى در او نيست )).
كسى ممكن است در حال غضب و عصبانيت سخنى بگويد كه به كفر و شرك بيانجامد. نقطه مقابل آن سماحت است كه مى فرمايند: السماح وجه من الرَّباح (1027) كسى كه با سماحت ، گشادگى و حسن خلق با مسائل مواجه شود، نتيجه مى گيرد.
اكنون اگر برخى سخت گيرى ها را مشاهده كنيم ، ريشه آن ، عدم رفق و مدارا است . علاوه بر اين كه منشا اخلاقى نيز دارد؛ چرا كه شخص نتوانسته است خلق وخوى خود را با موازين معارف اخلاقى دين ، تطبيق دهد. سخت گيرى و عصبانيت ، ريشه در جهل ، نادانى و بى اطلاعى از موازين شرع دارد؛ يعنى صرف نظر از اين كه از موازين اخلاقى دور است ، با موازين شرع نيز منطبق نيست . سرّ اين كه مى گويند: متولى اداره امور مردم بايد اعلم باشد، اين است كه گاه در اثر نادانى و كم اطلاعى ، دست به كارهايى مى زند كه جايگاه مدير جامعه را لكه دار مى كند و منزلت مديريت را از بين مى برد و اگر خداى ناكرده دانسته چنين كند، نشانه عدم صلاحيت اوست ؛ چون اگر بداند و خلاف كند، خلاف عدالت رفتار كرده است و شرط اصلى مدير و حاكم عدالت را از دست داده است . و ممكن نيست كه مصلح ، غيرصالح باشد؛ چون اصطلاحا معطى شى ء، نمى تواند فاقد شى ء باشد. بنابراين ، از مساله سماحت و سهولت ، به اين نتيجه مى رسيم كه كسى كه عالما و عامدا حريم ها را در محرمات الهى بشكند و در ملاءعام و با مفاخره به هتك حرمت قوانين الهى بپردازد، باب سماحت و سهولت را بسته است كه بدون شك ، حاكم اسلامى بايد از باب نهى از منكر به مقابله با جرم و تعطيل آن همت گمارد. ولى اگر جرمى در خفا و پنهان صورت گرفت و تظاهرى در كار نبود و موجب اشاعه جرم و گناه نشد، سماحت و سهولت ، مشكلى ايجاد نخواهد كرد.
ظاهرسازى و رياكارى
يكى ديگر از اوصافى كه مورد مذمت امام عليه السلام قرار گرفته است اين است كه مى فرمايند:
فاذا كنت كذلك لم تكن متكلفا و لا متصنَّعا(1028).
((اگر با اخلاص عمل كردى نه در مشقتى و نه ظاهرسازى )).
از عبارت امام عليه السلام مى توان دريافت كه ظاهرسازى هم نوعى تحمل مشقت است ، بنابراين حضرت اميرالمومنين عليه السلام در خطبه اى كه در صفين قرائت فرمودند به مردم مى فرمايند:
فلا تكلِّمونى بما تكلم به الجبابرة ... و لا تخالطونى بالمصانعة (1029).
((آن گونه كه با اهل ستم سخن مى گويند، با من سخن نگوييد و با ظاهرسازى با من معاشرت نكنيد)).
مگر انسان در مقابل فرد جبار و ستمگرى كه قرار بگيرد، چگونه سخن مى گويد؟ معمولا اينگونه است كه همه حقايق را نمى گويد؛ چرا كه از بيان حقيقت مى ترسد. به گونه اى سخن مى گويد كه او را راضى كند بر همين اساس در تعبير بعد امام عليه السلام مى فرمايند كه رفت و آمد و روابط شما با من كه امام و خليفه شما هستم ، بر اساس ظاهرسازى نباشد. دل را پاكيزه بداريد و از رياكارى دست برداريد. در كلمات قصار آن حضرت هم اين تعبير به كار رفته است :
لا يُقيمُ اَمرَ اللّه سبحانه الا من لا يصَانِع و لا يضَارِع و لا يتَّبع المَطَامِع (1030).
((كسى كه مى خواهد امر خدا را اقامه كند، نبايد مصانع ، شبيه بطالين و تابع هوى و هوس باشد)).
در مذمت جاعلان حديث مى گويند ((متصنع بالاسلام )) يعنى اينان در ظاهر، لايه و پوششى از دين را يدك مى كشند و به عمق آن دست نيافته اند. پس معنا و مفهوم مصانع ، تظاهر و رياكارى است و گاهى مصانع در روابط اجتماعى به گونه اى مى شود كه افراد با ظاهرسازى ، حقه بازى ، و ادعاى رفاقت ، به ديگران نزديك مى شوند. امام محمد باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
انَّ اءَقرَب ما يكون العَبد الى الكُفرِ اءَن يُواخِىَ الرَّجُل على الدِّين فيُحصى عليه عَثَرَاتِهِ و زَلا تِهِ لِيُعَنِّفه بها يوما ما(1031).
((بدترين چيزى كه انسان را به مرز كفر نزديك مى كند، اين است كه انسان باب دوستى و مراوده با برادر مومنش باز كند، كه گناهان و لغزشهاى او را پيدا كند و روزى از اين لغزشها و گناهان عليه او استفاده كند)).
اين بدترين نوع ارتباطهاى اجتماعى و رفاقت و دوستى است . پس مصانعه در هر شكل و صورتش مذموم و مورد نهى است ؛ به ويژه در عبادت . مصانعه در عبادت ، موجب حبط عمل مى شود؛ چرا كه همان طور كه در مباحث مختلف توضيح داديم با اصل عبادت تنافر و تنافى ماهوى دارد.
شيوه مصرف نمودن
نكته ديگرى كه مورد عنايت حضرت قرار گرفته ، پرخورى و ولخرجى است كه از جمله اوصاف مذموم است . گاهى ، افراد براى خودنمايى و كسب شهرت و قدرت ، و فقط براى اين نيات پليد و شوم ، مال خود را خرج مى كند كه اين همان مصداق فرمايش امام سجاد عليه السلام است كه فرمودند:
لان الكُلفَة و الموونة فى المتدهقنين .
اينگونه خرج كردن اضافى و خود را به زحمت انداختن ، از نشانه كسانى است كه به دنبال رياست و قدرت هستند. اين امور علاوه بر اين كه با خلوص در عبادت تنافى دارد، گاهى موجب خروج از دين و مسلمانى مى شود.
در زمان پيامبر اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فردى از دنيا رفته بود، بعد از اين كه مراسم غسل ، كفن و دفن انجام شد، خدمت حضرت عرض كردند: مرد بسيار خوبى بود، همه اموالش را وقف كارهاى خير كرد، حضرت فرمودند: مگر فرزندى نداشت ؟ جواب دادند: كفالت فرزندانش را ما دوستانش به عهده گرفتيم . حضرت فرمودند: اگر قبل از دفن گفته بوديد كه چنين كارى كرده است ، اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد(1032).
معنى اين فرمايش پيامبر اكرم صلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اين است كه صرف مال براى اين كه انسان فقط در انظار و افواه ديگران به عنوان يك چهره باقى بماند و از او به عنوان يك انسان خيّر ياد بشود، ارزش عمل خوب را نابود و تباه مى كند و او نه تنها در دنيا دنبال رياست طلبى بوده ، حتى بعد از مرگ نيز نيتش همان بوده است .
بنابراين در روايتى نقل شده است البته ماءخذ روايت اهل سنت است كه شخصى خدمت پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم عرض كرد:
انّ عندى دينارا، قال : انفقه على نفسك ، قال : ان عندى آخر، قال : انفقه على زوجتك ، قال : ان عندى آخر، قال : انفقه على وُلدك ، قال : ان عندى آخر، قال : انفقه على خادمك ، قال : ان عندى آخر، قال : انت اءبصر به (1033).
((من يك دينار دارم . پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند: آن يك دينار را خرج خودت كن . گفت : يك دينار ديگر هم دارم . فرمودند: خرج زن و بچه ات كن . گفت : يك دينار ديگر هم دارم . فرمودند: خرج بچه هايت بكن . گفت : يك دينار ديگر هم دارم . حضرت فرمودند: خرج كسانى كن كه از عايله و كسان تو هستند. گفت : باز دينار ديگرى هم دارم . حضرت فرمودند: حالا وقتش است كه اگر خواستى در خيرات مصرف كنى )).
رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و اولياى دين عليهم السلام شيوه خرج كردن را به ما آموخته اند كه عمل به وظايف دينى و ايمانى بايد خالص براى خداوند تبارك و تعالى و به قصد انجام وظيفه و مسووليت دينى باشد، نه فريب مردم و بهره مند شدن از منافع دنيوى ، مالى و عنوانى آن ؛ چه در غير اين صورت چنين كسى اگر در موقعيتى قرار بگيرد كه فضايل و فرايض دينى و انسانى را مانع كمال دنيايى و رسيدن به اميال و اهداف دنيايى خود بداند، همه را زير پا خواهد گذاشت ؛ نه فضايل اخلاقى را مراعات خواهد كرد و نه به ديگر وظايف عملى اعتنا خواهد نمود، لذا هر انگيزه اى ، جز قربت و خلوص ممنوع است . در پيشگاه الهى ، عمل با تكلف ، يا آميخته با تصنع ، براى قدرت يابى و رياست طلبى ، بى ارزش است ، اين چنين بوده و هست كه تا تمنيات و آرزوها بر انسان حاكم است ، انسان گرفتار اين مشكل خواهد بود.
سعدى در گلستان ، داستانى شنيدنى را نقل مى كند:
زاهدى ، مهمان پادشاهى بود. چون به طعام خوردن بنشستند، كمتر از آن خورد كه ارادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيش از آن كرد كه عادت او. تا ظن صلاحيت در حق او زيادت كنند. بعد مى گويد:ترسم نرسى به كعبه ، اى اعرابى اين ره كه تو مى روى به تركستان است
چون به مقام خويش آمد، سفره خواست تا تناولى كند. پسرى صاحب فراست داشت ، گفت : اى پدر! بارى به مجلس سلطان در طعام نخوردى ؟ گفت : در نظر ايشان چيزى نخوردم كه به كار آيد. گفت : نماز را هم قضا كن كه چيزى نكردى كه به كار آيد.اى هنرها نهاده بر كف دست تا چه خواهى خريدن اى مغرور عيب ها برگرفته زير بغل روز درماندگى به سيم دغل (1034)
در آن عالم ، فقط خريدار خلوصند چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
ايّاك و الرّياء فانّه مَن عمل لِغَير اللّه وَكَلَهُ اللّه الى مَن عمل لَه (1035).
((از ريا دورى كن كه هركس عملى را براى غير خدا انجام دهد، پاداش او با همان غير است - و نزد خدا پاداش ندارد -)).
در مصانعه و رياكارى ، اگر ولخرجى براى رسيدن به اهداف دنيا كرده است ، به دنيا رسيده ، و اگر براى رسيدن به مال و ثروت كرده است ، آنها را اندوخته ، اگر براى حرمت و خوش نامى نزد اين و آن كرده ، به دست آورده و چنانچه براى قدرت ، جاه ، جلال و رياست بوده به آن دست يافته است و ديگر چيزى از خدا طلبكار نيست ؛ و به همين دليل خداوند در باب قربانى و هدى در آياتى كه ان شاءاللّه در ادامه خواهد آمد تاكيد بر خلوص و طهارت در اعتقاد مى فرمايند و انگيزه هاى ديگر، اعم از تدهقن ، زورگويى ، ولخرجى ، تكلف و مصانعه در عمل را موجب حبط و نابودى عمل مى شمرند.
حضرت ابراهيم عليه السلام اسوه اخلاص و تسليم
در قرآن ، آياتى كه درباره ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام و در باب قربانى ذكر مى فرمايد و همچنين متن داستانى كه در سوره مباركه صافات آمده ، بسيار شيرين و قابل تاءمل است ؛ كه خدا چه چيز را از ابراهيم عليه السلام مى پذيرد. در آغاز اين داستان در همين سوره مى فرمايد:
و انَّ من شيعته لَابراهيم # اذ جاء ربه بقلب سليم (1036).
((و از پيروان او ابراهيم بود كه با قلب سليم - و با دلى پاكيزه از هر شايبه ريا، تصنع و تكلف - به سوى خدا آمد)).
و به همين دليل در آيات بعد مى فرمايد:
فبشَّرناه بغلام حليم (1037).
(( - به خاطر خلوص ابراهيم بود كه - ما او را به فرزندى حليم و داراى صبر در مسائل دين بشارت داديم )).
وقتى اين طفل به مرحله بلوغ رسيد و در مقامى قرار گرفت كه مى توانست براى دين سعى و تلاش كند، ما به ابراهيم فرمان داديم كه او را ذبح كند. قرآن ، داستان را اينگونه نقل مى فرمايد:
يا بُنَىَّ انى ارى فى المنام اَنّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاءاللّه من الصابرين (1038).
((فرزندم ! به من وحى شده است كه تو را قربانى كنم ، توجه كن كه بايد به اين وظيفه عمل شود. فرزند به پدر مى گويد: پدر! آنچه را كه تو فرمان گرفته اى عمل كن ، كه من را در مقابل اين فرمان الهى صبور خواهى يافت )).
اين آيات ، نشان مى دهد وعده الهى به ابراهيم محقق شده كه فرمود: ما به او بشارت داديم كه فرزندى صبور و حليم به او عطا خواهد كرد؛ و اسماعيل نيز نشان مى دهد كه اين همان فرزند صبور و حليم است . بقيه داستان جالب توجه است ، مى فرمايد:
فلمّا اَسلَما و تَلَّه للجبين # و ناديناه ان يا ابراهيم # قد صَدَّقت الرُّؤ يا انا كذلك نجزى المحسنين # ان هذا لهو البلاء المبين # و فديناه بذبح عظيم# و تركنا عليه فى الاخرين # سلام على ابراهيم # كذلك نجزى المحسنين (1039).
((هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه اى ابراهيم ! آن رؤ يا را تحقق بخشيدى . ما اينگونه ، نيكوكاران را جزا مى دهيم . اين مسلما همان امتحان آشكار است ، ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم ، و نام نيك او را در امت هاى بعد باقى نهاديم ، سلام بر ابراهيم ، اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم )).
وقتى ما ديديم كه دل و قلب هر دو نفر تسليم ذات ذوالجلال الهى است ؛ يعنى اسماعيل تسليم در قربانى شدن و ابراهيم تسليم در قربانى كردن است و صورت فرزند را به روى خاك گذاشته است ، آن وقت گفتيم : ابراهيم ! تو خوب فرمان پذيرى هستى و ما نيكوكاران را جزا مى دهيم . اين امتحان روشن و آشكارى بود؛ و بعد خدا در مقابل اين فرمان پذيرى و تعبد و خلوص ابراهيم و اسماعيل مى فرمايد: سلام بر ابراهيم . بعد مى فرمايد: اين سلام و صلوات ، جزاى كسانى است كه نيكوكار و محسن اند.
در قربانى و هدى كه از اعمال موظف و مقرر در حج است ، آنچه كه خداوند خريدار است ، همان سلم و روح تسليم است ؛ يعنى احسان ، با خلوص و پاكيزگى و تقواست ؛ چون خداوند در سوره مباركه حج مى فرمايد:
لن ينال اللّه لحومها و لا دماؤ ها و لكن يناله التقوى منكم (1040).
((گوشت و خون اين قربانى براى خدا ثمر ندارد؛ آنچه كه مطلوب ذات اقدس پروردگار است ، تقوا، پاكيزگى و خلوصى است كه در سايه اين عمل ، از شما بروز مى كند)).
اگر ذره اى شايبه شرك ، تجبر و تبختر در آن باشد، موجب تباهى و ويرانى عمل است و نه تنها اين نتيجه منفى را در بردارد، كه بار سنگين و شاقى را به دوش انسان باقى ميگذارد؛ يعنى برعكس آنچه كه در اعمال خالص معروف و مشهور است كه ذهب العناء و بقى الاجر زحمت ها تمام مى شود، اما شيرينى ، و لذت و اجر آن براى انسان محفوظ مى ماند. اين جا نه تنها اجر و پاداش بر آن مترتب نيست ، بلكه سنگينى آن بر دوش انسان باقى مى ماند؛ در روايت طولانى كه اول بحث حج از امام سجاد عليه السلام و گفتگوى با شبلى نقل كرديم ؛ در آنجا حضرت فرمودند:
فعند ما ذَبَحتَ هَديَكَ نَوَيتَ اَنَّك ز ذَبَحتَ حَنجِرَة الطَّمَعِ بما تمسكت به من حقيقة الورع و اءنّك اتبعت سنة ابراهيم عليه السلام بذبح ولده و ثمرة فؤ ادى و ريحان قلبه (1041).
وقتى كه قربانى را به قربانگاه مى برى و اراده مى كنى تا او را قربانى كنى ، نيت كن تا حنجره و گلوى طمع را ذبح كنى و ببرى . در واقع غريزه طمع و زياده خواهى را قربانى كنى ؛ همان گونه كه ابراهيم عليه السلام با فرزندش عمل كرد، نه اين كه با اين عمل عبادى تاءمين مطامع و رسيدن به آمال و آرزوها، رياست و موقعيت هاى دنيوى در نظر تو باشد؛ چرا كه هرگز اين عمل مقبول نخواهد بود و در اصل ، قربانى و هدى انجام شده است . پس اين فرمايش امام عليه السلام را در خاتمه سخن تكرار مى كنيم كه فرمودند:
و كذلك التذلل اولى بك من التدهقن لان الكلفة و المؤ ونة فى المتدهقنين ، فاما التذلل ، و التمسكن فلا كلفة فيهما و لا مؤ ونة عليهما الخِلقة و هما موجودان فى الطبيعة .
تدهقن كه همان زورگويى ، مشقت و ولخرجى است ، با فطرت و طبيعت انسان ، ناسازگار است ؛ آنچه كه با طبيعت و فطرت او سازگار است ، ذليل ، خاضع و مسكين بودن در پيشگاه الهى است . خضوع ، تذلل و عبوديت در پيشگاه قدرت مطلق آفرينش ، جزو طبيعت و سرشت بشر است و تكلف مؤ ونه كه دو بال قدرت خواهى است ، برخلاف فطرت و طبيعت انسان است ؛ چه اين كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
ما من رجل تكبر اءو تجبَّر الا لذلَّة وجدها فى نفسه (1042).
((انسانى كه گرفتار كبر، فخرفروشى ، ستمگرى و رياكارى مى شود، دليلى ندارد مگر آن خلاءيى كه در خود احساس مى كند)).
اين كمبود و خلاء، او را به اعمالى وامى دارد كه برخلاف فطرت و سرشت اوست ؛ با اين گمان كه مى تواند با اعمال كبرآلود و حركت برخلاف فطرت گرچه با مشقت و رنج مطلوب خود را تحصيل كند. به همين دليل امام عليه السلام توصيه مى فرمايند كه رسيدن به مطلوب ، تنها با طى مسير فطرت ممكن است و حركت بر خلاف طبيعت ، فطرت و سرشت ، انسان را به هدف نهايى نمى رساند، و در اين باره قرآن مى فرمايد:
و اَنَّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوا السُّبُل فتفرَّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلكم تتَّقون (1043).
((اين راه مستقيم من است ؛ از آن پيروى كنيد؛ و از راه هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق دور مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد)).
راه راست ، يك مسير بيشتر نيست و راه هاى متفرق و متشتّت انسان را به آن غرض نهايى آفرينش نمى رساند. راه درست همان راهى است كه نتيجه اش تقوا، طهارت و پاكيزگى در روح و نيات انسان است .
15 - حق فرمانروا
فاءَمَّا حَقُّ سائِسِكَ بالسُّلطان فاَن تَعلَمَ اَنَّك جُعِلت له فتنة و اَنَّه مبتلى فيكَ بما جَعَلَه اللّه له عليك من السُّلطان و اَن تُخلص له فى النَّصيحةِ و اَن لا تُماحِكَه و قد بُسِطَت يده عليك فتكون سببَ هلاكِ نفسِكَ و هلاكِهِ و تِذِلَّل و تَلَطَّف لاِعطَائِه من الرِّضَى ما يَكُفُّه عنك و لا يُضِرُّ بدينِكَ و تَستَعين عليه فى ذلك باللّه و لا تُعازَّه و لا تُعَانِدَه فانَّكَ اَن فَعَلتَ ذلك عَقَقتَهُ و عَقَقتَ نفسك فعَرَضتَها لمَكروهِهِ و عَرَضتَهُ للّه لَكَةِ فيك و كُنت خَليقا اَن تكون مُعينا له على نفسك و شَريكا له فيما اَتى اليكَ و لا قوَّة الا باللّه .
((و اَمّا حَق فرمانروا و پيشواى تو در حكومت آن است كه بدانى ، تو وسيله آزمايش و امتحان او هستى و او هم گرفتار به تو است ؛ به دليل سلطنت و قدرتى كه خداوند به او داده و بر تو حكومت دارد. بايد بدون طمع ، ناصح و خيرخواه او باشى و با او از در نزاع و جنگ بيرون نيايى ؛ زيرا او بر تو مسلط است و درگيرى و نزاع ، موجب نابودى تو و او خواهد بود؛ و تا آنجا كه رضايت او را جلب كنى ، در مقابلش تواضع و نرمش داشته باش ؛ مشروط بر اين كه در اين فروتنى و تواضع ، دينت را حفظ كنى و بايد كه در اين مسير از خدا يارى بجويى و هرگز نه با عزت و قدرت او درگير شوى و نه با او دشمنى كنى ؛ كه اگر چنين كردى هم او را ناسپاسى كرده اى و هم خود را، و هر دو را در معرض هلاكت قرار داده اى . چه اينكه تو او را در اقدام عليه خود يارى نموده اى و در ظلم او نسبت به او شريكى )).
در اين رساله مباركه ، بعد از اينكه حقوق الهى و حقوق شخصى انسان و نفس و اعضا و جوارح او تبيين مى شود، امام عليه السلام به ذكر حقوق افعال انسان ؛ مانند نماز، روزه ، حج ، زكات و هدى پرداخته اند و بعد از پايان اين مجموعه حقوق ، به بيان حقوق ائمه ، مى پردازند؛ ائمه به معناى عام آن ؛ يعنى هركس كه به نوعى بر انسان پيشوايى و رهبرى دارد؛ مثل سلطان ، حاكم ، معلم ، پدر يا مادر و امثال اينها و در اولين مورد، حق حاكم وسلطان را بيان مى فرمايند.
از اولين جمله امام سجاد عليه السلام استفاده مى شود كه قدرت و حكومت ، منفعت و غنيمت نيست ، بلكه ميدان آزمايشى است كه خداوند متعال براى بعضى از بندگانش فراهم مى آورد و ماده و مايه امتحان اجتماع و آحاد مردمى است كه به نوعى محكوم به حاكميت سلطه شخصى حاكم اند. عبارت امام عليه السلام اين است فاءن تعلم انك جعلت له فتنة . از منظر معارف دين ، حكومت و سلطه بر مردم ، نه طعم ، نه منفعت و نه غنيمت است كه يك مسووليت خطير و سنگين است ؛ و در آغاز نامه حضرت اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر خلاصه مسووليتهايى كه متوجه حاكم است چنين آمده است :
بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا ما اَمَرَ به عبداللّه علىّ اميرالمومنين مالك بن حارث الاشتر فى عهدهِ اليه حين وَلا هُ مصرَ: جِبَايَةَ خَرَاجها و جهاد عدوِّها و استِصلاح اَهلِها و عمارةَ بلادِها(1044).
-
بعد از بسم اللّه و تذكر اين نكته اين دستورالعملى است از بنده خدا اميرالمومنين على براى مالك به هنگام تفويض ولايت مصر، مى فرمايد: در قبال دريافت حقوق واجبى كه از مردم اخذ مى كنى ، بايد از جان ، مال و ناموس ايشان در مقابل دشمن دفاع كنى ؛ حالشان را در امور اقتصادى و معنوى از اينكه هست ، بهبود ببخشى ؛ شهرهايشان را بسازى و آباد كنى .
واضح است كه همه اين امور، نيازمند قدرت و توان حاكم است . پس پذيرش اين مسووليت به معناى قبول يك امانت و سعى و تلاش در نگهدارى و نگهبانى از آن است .
جايگاه حكومت از ديدگاه پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و اميرالمومنين عليهالسلام
در ماجرايى كه به نظر مى رسد بعد از داستان پذيرش مسيحيان نجران ، در پرداختن جزيه و تسليم شدن به حكومت مركزى مدينه است ، پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شخصى را به عنوان حاكم به نجران فرستاد. ابوذر به محضر آن حضرت صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شرفياب شد، خود او مى گويد كه عرض كردم :
يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ! اءلا تستعمِلُنى ، قال فضَرَبَ بيده على مِنكَبى ثم قال : يا اباذر! انَّك ضعيف و انَّها اءمانَةَ و انَّها يوم القيامة خزى و ندامة الا مَن اءخَذَها بحقِّها و اَدَّى الَّذى عليه فيها(1045).
((يا رسول اللّه ! خيلى ها را حكومت داده اى آيا مرا به عنوان عامل و حاكم به جايى نمى فرستى ؟ پيامبر با دست مباركشان به شانه من كوبيدند و فرمودند: ابوذر! تو انسان ضعيف و ناتوانى هستى و امر حكومت امانتى است كه مى تواند روز قيامت براى انسان موجب شرمسارى و پشيمانى شود؛ مگر كسانى كه بتوانند حق اين امانت را ادا كنند و از عهده آن به خوبى برآيند)).
يعنى صداقت ، ديندارى ، امانتدارى در مرتبه اعلى ، عبادت ، مجاهده فى سبيل اللّه و دهها ويژگى ديگر كه همه در ابوذر وجود داشت ، از شرايط لازم براى حكومت دارى است ؛ اما اين شرايط كافى نيستند، بنابراين رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم به مثل ابوذر مى فرمايند كه تو توان حكومت كردن ندارى ، و سپس از حكومت تعبير به امانت كرده ، مى فرمايند: آنكس كه قادر به حفظ و اداى حق اين امانت است بايد به اين ميدان قدم بگذارد و اگر منهاى اين توانمندى ها و شرايط لازم ، وارد معركه شود، موجبات رسوايى و پشيمانى خود را فراهم كرده است .
اميرالمومنين عليه السلام در نامه پنجم نهج البلاغه كه به اشعث بن قيس ، حاكم آذربائيجان نوشته اند، همين تعبير و تلقى را از حكومت دارند و مى فرمايند:
انَّ عملك ليس لك بطعمة و لكنَّه فى عنقك امانة (1046).
((اقتدارى كه تو دارى و عملى كه به عهده تو نهاده شده است ، يك طعمه ، لقمه شيرين ، چرب و گوارا نيست ؛ بلكه امانتى است بر عهده تو)).
يا در نامه اى كه به يكى از عمالش يكى از فرزندان عباس نوشته ، مى فرمايند:
اءمّا بعد فانِّى كُنتُ اَشرَكتُكَ فى اَمانتى و جَعَلتُك شِعَارى و بِطَانَتى و لم يكُن رَجُل من اَهلِى اَوثَقَ منكَ فى نفسى لمُواسَاتى و مُوَازَرَتى و اَداءِ الامانة الىَّ(1047).
((تو را در امانتى كه در دست من است ، شريك قرار دادم و از هر كسى به خويش نزديكتر پنداشتم ، و هيچ يك از خاندانم براى يارى و مددكارى ام و اداى امانت چون تو مورد اطمينان نبود)).
پس ملاحظه مى فرماييد كه هم در تلقى رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و هم در تعبيرات متعدد اميرالمومنين عليه السلام از حكومت به عنوان امانت و از حكومت دارى به امانت دارى تعبير شده است . پس حكومت ، امانت است و حاكم امانت دارى كه بدان امتحان مى شود، و اين امتحان بسيار دقيق و حساس است .
اميرالمومنين عليه السلام بعد از آن كه به حكومت و اقتدار ظاهرى انتخاب شدند، مطلع شدند كه معاويه از بيعت با ايشان امتناع كرده است ؛ و بعد از نامه نگارى هاى متعدد او نپذيرفته است كه بيعت كند، انقياد و اطاعت خود را مشروط به تنفيذ و تثبيت حكومتش با همه اختياراتى كه عثمان به او داده بود، كرده است . در اين ميان مغيره به رايزنى مى پردازد و مرحوم مجلسى رحمة اللّه عليه نقل مى كند كه مغيره خدمت حضرت اميرالمومنين عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد:
يا اميرالمومنين انَّ معاوية مَن وَقَدَ وَلا هُ الشّام مَن كان قبلك فولِّه انت كيما تتَّسِق عُرىَ الاُمورِ ثم اعزِلهُ ان بَدا لك . فقال له اميرالمومنين عليه السلام : اءتَضمَنُ لى عمرى يا مغيرة فيما بين تَوَلَّيتَهُ الى خَلعِهِ؟ قال : لا. قال : لا يساءلنى اللّه عزَّ وَ جَلّ عن تَوَلَّيته على رجلين من المسلمين ليلةِ سوداء اَبَدا ((و ما كنت متَّخذ المضلّين عضدا))(1048) لكن اَبعَثَ اليه و اَدعُوَهُ الى ما فى يدى من الحق فان اَجَابَ فَرَجُل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم و ان اءبى حاكَمتَه الى اللّه (1049).
((اى اميرمومنان ! مى دانى كه كسانى كه قبل از تو بوده اند، حكومت شام را در اختيار معاويه گذاشته اند، تو هم بهتر است كه ولايت او را بر شام تنفيذ كنى ، تا امور نظم و نسقى پيدا كند و اگر خواستى ، بعدا مى توانى او را از حكومت عزل كنى يعنى در آغاز كار، براى اين كه مشكل جديدى آفريده نشود، بهتر است ولايت او را بر شام تنفيذ كنى پاسخ اميرالمومنين عليه السلام قابل توجه است حضرت به مغيره فرمودند: مغيره ! آيا ضمانت مى كنى كه من بعد از اين كه معاويه را والى شام قرار دادم ، تا زمانى كه او را عزل مى كنم زنده بمانم ؟ او گفت : نه ، يا اميرالمومنين ! حضرت فرمودند: مغيره ! خدا نكند درباره حكومت و ميدان دادن به معاويه نه بر شام بلكه بر دو نفر از مسلمان ها، آن هم نه براى مدت طولانى ؛ بلكه براى يك دل تاريك شبى مورد سؤ ال الهى قرار بگيرم ؛ من حاضر نيستم حتى براى يك شب هم معاويه را بر دو نفر ولايت بدهم . من هرگز جزو كسانى نيستم كه انسان هاى گمراه را به عنوان ياور خود انتخاب كنم . پيكى را به سوى او روانه مى كنم و او را به حقى كه پيش من است فرا مى خوانم . اگر پذيرفت ، او هم مانند يكى از مسلمان ها در منافع و مضار جامعه اسلامى شريك خواهد بود؛ و اگر نپذيرفت خدا بين او و من حاكم باشد)).
اين معنا و مفهوم امانتدارى است . دقت در پاسخ اميرالمومنين عليه السلام حساسيت امانتدارى در حكومت را روشن مى كند كه حتى براى لحظه اى آن هم در تاريكى شبى ، سلطه غيرصالح را بر مردم نمى پذيرد؛ چه رسد كه خود تنفيذكننده و وسيله تحكيم سلطه او باشد. كسى كه از منظر امانت به حكومت نگاه مى كند، چنين است . ولى اگر اصل حكومت برايش مطلوب است ، نه مسؤ وليت هاى ناشى از آن ، با انسان غيرصالح ، غيرشايسته ، فاسق و ظالمى مثل معاويه مماشات مى كند و كنار مى آيد. اصلا بايد ديد كه اميرالمومنين عليه السلام بعد از قتل عثمان و به هنگام بيعت مردم چگونه برخورد مى كند؟ نوع نگاه حضرت عليه السلام از خطبه ها، روايات و تاريخ به خوبى روشن است . بعد از واقعه قتل عثمان وقتى به خانه امام عليه السلام هجوم بردند، حضرت مردم را به مسجد فراخواندند، در مسجد به منبر رفتند و فرمودند:
دَعُونى و اءلتمسوا غيرى ، فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان ، لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول و ان الافاق قد اغامت و المحجّة قد تنكَّرت . واعلموا انّى اَن اَجَبتكم رَكَبت بكم ما اَعلَمُ و لم اءُصغ الى قول القائل و عتب العاتب (1050).
((مرا رها كنيد و ديگرى را براى حكومت تعيين كنيد؛ چون آن چنان كه من مى بينم ؛ اوضاع ، اوضاع مساعدى نيست . شرايط گوناگون و رنگارنگى در پيش است و دل ها و قلب ها توان تحمل حوادث آينده را ندارند. آن افق روشنى كه در سايه طلوع خورشيد نبوت حاصل شده بود با ابرهاى سياه و تيره مكدر گشته و راه راست گم شده است . من كسى هستم كه اگر پيشنهاد شما - امر حكومت - را بپذيرم ، به آنچه كه خود مى دانم عمل خواهم كرد و به حرف اين و آن و توصيه سفارش كنندگان و سرزنش سرزنش كنندگان توجه نخواهم كرد)).
روشن است كه اين جا حضرت از منظر غنيمت و سلطنت بر مردم و اغتنام از فرصت دنيوى به حكومت نمى نگرند؛ بلكه از زاويه امانت به تماشاى آن نشسته اند. و يا در حادثه ديگر كه معاويه لشكرى را ماءمور كرده بود تا در بلاد تحت سلطه اميرالمومنين عليه السلام ، عمليات تخريبى و ايذايى انجام دهند. اين لشكر به انبار مى رود و حضرت عليه السلام آگاه مى شوند كه خلخال و گوشواره از پا و گوش يك زن كافر ذميه كه در پناه اسلام است ، كشيده اند؛ با آه و اندوه مى فرمايند:
فلو اءنَّ امرَاء مسلما مات من بعد هذا اَسَفا ما كان به مَلوُما، بل كان به عندى جديرا(1051).
((اگر مسلمانى از غصه و تاسف بر اين ننگ كه ذمّيه اى در پناه مسلمين ، مورد تجاوز قرار گرفته و حاكم مسلمين قدرت دفاع از او را نداشته است قالب تهى كند و بميرد شايسته و سزاوار است و جاى ملامت و سرزنش نيست )).
به نظر مى رسد كه در نگاه آن حضرت شرط اول در حاكم ، درست بودن نوع نگرش وى به قدرت و حكومت است . با همين نگاه كه اميرالمومنين عليه السلام در نامه اش به مالك مى فرمايند:
اَشعِر قبلك الرحمة للرَّعية و المحبَّةَِ لهم و اللُّطفَ بهم و لا تكوننَّ عليهم سبعا ضارِيا تَغتَنِم اَكلَهُم فانَّهُم صنفان : امّا اَخ لك فى الدِّين ، و امَّا نظير لك فى الخلق (1052).
((دل حاكم بايد سرشار و مالامال از رحمت و محبت و دوستى مردم باشد؛ نه اين كه حكومت را سفره گستردهاى بداند كه براى رزوگار ديگرش آذوقه انبار كند و يا بسان درنده اى كه تصور كند صيد خوبى يافته ، به دريدن آن اقدام كند و شكم خود را پر كند. بايد نگاه حاكم به مردم ، نگاه برادر و همنوع باشد)).
البته حاكم ، شرايط بسيار ديگرى غير از آنچه گفته شد دارد كه به بعضى از آنها در حق رعيت كه در آينده خواهد آمد، اشاره خواهيم كرد؛ ولى اينك سخن در حق سلطان و حاكم است و امام عليه السلام در اين باره فرمودند كه : مردم بايد بدانند حاكم بوسيله آنها امتحان مى شود و لازم بود كه ما روشن كنيم كه حاكم به چه چيز امتحان مى شود و شيوه امتحان چگونه است .
شيوه حكومت از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در ابتداى نامه خود به مالك ، شيوه حكومت كردن و مواد قانونى و اساسى خود را بيان مى كند و در چند جمله به تربيت مالك مى پردازند و مى فرمايند:
اءَمَرَهُ بِتَقوَى اللّه و اِيثَار طاعَتِهِ و اتِّبَاعِ ما اَمَرَ بهِ فى كتابه من فرائضِهِ و سُنَنِهِ(1053).
((او را فرمان مى دهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها و پيروى آنچه در كتاب خود از واجبات و سنتها فرمود)).
مقدارى درباره نحوه ارتباط حاكم و خدايش سخن مى گويد و سپس درباره چگونگى رابطه مالك با خودش نصيحت مى كند و مى فرمايند:
وَ اءَمَرَه اَن يَكسِرَ نفسَهُ مِن الشَّهَوات و يَزَعَها عند الَجَمحَات فانَّ النَّفس اءَمَّارةَ بالسُّوءِ الا ما رَحِمَ اللّه (1054).
((مالك ! تو را امر مى كنم كه در مقابل شهوتها، نفس خود را بشكنى و به هنگام منازعه و درگيرى نفس و تمايلات شهوانى ، آنرا مهار كنى ؛ چون نفس ، امر به سوء مى كند و انسان را به خطا و انحراف مى كشاند مگر آنكه خداوند رحمت آورد)).
همه سفارشها براى اينست كه اعتقاد حضرت اميرالمومنين عليه السلام درباره حاكم در كلمات قصار چنين بيان شده است :
مَن نصَبَ نفسَه للنَّاس اِمَاما فليَبدَاء بتَعليم نفسِه قبلَ تَعليمِ غَيرِه وليكن تاءديبُهُ بِسيرَتِهِ قبلَ تاءديبهِ بلِسانِهِ و مُعَلِّمُ نفسه و مؤَدِّبُها اَحَقُّ بالاجلال من مُعَلِّمِ النَّاس و مؤَدِّبِهِم (1055).
((كسى كه خود را بعنوان امام و پيشواى مردم مطرح مى كند، بايد قبل از اين كه اقدام به تربيت و تعليم ديگران كند، خود را تربيت كرده باشد و بعد براى تربيت ديگران اقدام كند، قبل از تربيت قولى ديگران بايد آنها را به وسيله اعمال و سيره ادب كنند، و كسى كه بتواند مربى و معلم خود باشد و نفس خود را به اخلاق و آداب انسانى تربيت كند، شايسته تر به تكريم و اجلال است نسبت به كسى كه معلم ديگران است )).
اين ديدگاه حضرت اميرالمومنين عليه السلام درباره حاكم است ، بنابراين بعد از اينكه رابطه بين او و خدا و رابطه بين او و خود را بيان مى فرمايند، آنگاه به بيان دستورالعمل و منشور حكومت دارى مى پردازند و در آغاز هم مى فرمايند: مالك ! با عشق به مردم به حوزه حكومتى قدم بگذار و اگر عاشق و دوستدار مردم بودى :
يفرُطُ منهم الذَّلَلُ و تَعرِضُ لهمُ العِلَلُ و يؤ تَى على اَيديهِم فى العَمدِ و الخَطاء فَاَعطِهِم مِن عَفوِك و صَفحِكَ مِثلَ الَّذى تُحبُّ و تَرضى عن يؤ تِيكَ اللّه من عَفوه و صَفحِه فانَّكَ فوقَهُم و وَالِى الامر عليك فوقَكَ واللّه فوقَ مَن ولا كَ و قدِ استَكفَاكَ اَمرَهُم و ابتِلاَكَ بهم (1056).
((ثمره اش اين است كه به هنگام لغزشها و نافرمانيهايشان ، از آنها مى گذرى ، پس بايد از آنها اغماض و گذشت كنى همانگونه كه دوست دارى خدا نسبت به تو اغماض و گذشت داشته باشد. بدان كه تو چون فوق آنها هستى بر آنها قدرت دارى و كس ديگرى هم امير توست و فوق توست ؛ ولى بالاتر از هر دوى شما خداست و اين خداست كه از تو و ولى تو خواسته است كه امور مردم را كفايت كنى و خدا تو را بوسيله آنها امتحان مى كند)).
و اين دقيقا همان فرمايش امام سجاد عليه السلام است كه مى فرمايند:
فاَن تَعلَم اَنَّكَ جُعِلتَ له فتنَة و اَنَّهُ مُبتَلى فيك بما جَعَلَهُ اللّه له عليك من السُّلطان .
((بدان كه تو محكوم به امتحان حاكم هستى و حاكم هم بداند كه او هم گرفتار توست )).
حال ، افراد و آحاد مردم بايد اين حاكم را يارى كنند كه از عهده امتحان بخوبى برآيد و در اين آزمايش موفق شود. راههاى كمك و يارى كردن حاكم دقيقا در بيان امام آمده است و اين راهها همان طرق عقلايى كه وقتى انسانهاى عاقل با آن بيان امام عليه السلام مواجه مى شوند، مى بينند كه اگر به تضمين سلامت اجتماع و تثبيت فضاى سالم و آرام جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند، مى انديشند، بايد به چنين روشهايى روى آورند؛ تا ضمن تثبيت سلامت اجتماعى و آرامش حاكم بر آن ، افراد و آحاد جامعه هم از منافع اين شرايط بهره مند گردند.
وظايف جامعه و حاكم اسلامى
از اين پس به بيان كلام امام عليه السلام در حق سلطان مى پردازيم كه نتيجه اش تثبيت سلامت و آرامش اجتماع است .
اولين سخن امام عليه السلام اين است :
ان تخلص له فى النّصيحة خالصانه و بدون طمع در كمك و يارى او بكوشد؛ چه در حضور و غيرحضور، تا آنجا كه مى تواند در رفع مشكلات او مساعدت كند كه اين عين نصيحت و خيرخواهى است ؛ و در انتقال عيوب و اشكالها و نقد امور حاكميت هم ، مخلصانه تلاش كند. اصلا نه تنها در بيان امام سجاد عليه السلام بلكه در خطبه اى كه رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در مسجد خيف بيان فرمودند آمده است :
نَضَّرَ اللّه عَبدا سَمِعَ مَقَالَتِى فَوَعَاهَا و بَلَّغَهَا مَن لَم تَبلُغهُ يا ايُّها الناس لِيُبَلِّغِ الشَّاهدُ الغائبَ فرُبَّ حامِلِ فِقه ليسَ بفَقيه و رُبَّ حامِلِ فقه الى مَن هو اَفقَهُ منه ثلاث لا يُغِلُّ عليهنَّ قلبُ امرِى ء مُسلِم اِخلاصُ العَمَلِ للّه و النَّصيحة لائمَّةِ المسلمين و اللُّزوم لِجَمَاعَتِهِم (1057).
((خداوند رحمت كند، (روشنايى بخشد) به كسى كه كلام ما را بشنود و آن را خوب حفظ كند و به كسانى كه نشنيده اند برساند، چه بسا افرادى كه فقط كلمات را حفظ مى كنند؛ اما به عمق كلام نمى رسند و به ديگران انتقال مى دهند كه آنها خوب به عمق مطالب مى رسند. و مى فرمايند: قلب انسان مسلمان در سه چيز بايد از غل و غش عارى و منزه باشد؛ اول : اعمال عبادى را بدون شايبه ريا و عجب و امثال اين با اخلاص انجام دهد؛ دوم : فرمانروا و حاكم بر جامعه را نصيحت نمايد؛ سوم : با جماعت مسلمين همراهى كند)).
در سخنى از حضرت اميرالمومنين عليه السلام بيان شده است كه فرمودند:
ليست الصّلاة قيامك و قعودك ، انّما الصّلاة اخلاصك ، و اَن تُريد بها اللّه وَحدَهُ(1058).
((نماز همين ايستادن و نشستن نيست ، نماز اخلاص است و اخلاص اين است كه تو فقط براى خدا اين حركات را انجام دهى )).
راه فهميدن اخلاص نيز يك كلمه است ؛ رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در اين باره مى فرمايند:
ان لكلّ حقّ حَقيقة و ما بَلَغَ عَبد حقيقةَ الاِخلاصِ حتَّى لا يُحِبُّ اَن يُحمَدَ على شى ء مِن عَمَل للّه (1059).
((هر عمل حقى يك باطن حقيقى دارد و به باطن و حقيقت اخلاص نمى توان دست يافت ؛ مگر اين كه انسان به جايى برسد كه اگر كارى را براى خدا انجام داد دوست نداشته باشد ديگران او را ستايش كنند)).
اين معنى اخلاص است . پس اولين نكته پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در توصيه اى كه در مسجد خيث به مردم فرمودند اين است كه عمل براى خدا، و از همه شوائب و آلودگى ها پاك باشد.
دوم : نصيحت ائمه مسلمين است . در لغت ، كلمه نصح به معناى وعظ و اظهار مودت آمده است هم ((المنجد)) و هم ((اقرب الموارد)) و بسيارى از كتب ديگر اينگونه معنا كرده اند: نَصَحَ؛ يعنى وَعَظَ. اخلص له المودَّة (1060) با اندرز و موعظه مودت و محبت را ابراز كرد.
از روايات وارده در باب نصيحت هم استفاده مى شود كه در نصح و موعظه با مودت ، مواجهه و مقابله شرط نيست ، بلكه معناى نصح و وعظ در اظهار مودت غيابى هم صدق مى كند. هدايت و ارشاد ديگران به نفع شخص ثالث ، نصح براى فرد سوم مى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
يجبُ للمؤ من على المؤ من النَّصيحة له فى المشهد و المغيب (1061).
((واجب است مومن در حضور و غياب برادر مومنش ناصح او باشد)).
يا در روايت ديگرى از حضرت نقل شده است كه مى فرمايند:
للمسلم على اَخيه المسلم من الحقِّ اَن يُسَلِّمَ عليه اذا لقيَهُ و يَعُودَهُ اذا مرض و يَنصَحَ له اذا غابَ(1062).
((مسلمان نسبت به برادر مسلمانش حقوقى دارد: حق اول اين است كه وقتى يكديگر را ملاقات مى كنند، سلام كنند؛ دوم اين كه اگر يكى از اين دو مريض شد، او را عيادت كند و سوم اين كه در غيابش ناصح او باشد)).
نصح در غياب ، يعنى به او ابراز مودت و محبت كند و از حريم او صيانت كند. حضرت اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه ، اينگونه مى فرمايند:
ايّهاالنّاس ! انَّ لى عَلَيكم حقّا و لكم عَلَىَّ حقّ؛ فاءَمَّا حَقُّكم علىّ فالنصيحة لكم و تَوفِير فَيئِكم عليكم و تَعلِيمكم كَيلا تَجهلوا و تاءدِيبكم كَيمَا تعلموا و اءَمَّا حَقُّ عليكم فالوفاء بالبيعة و النَّصيحة فى المشهد و المغيب و الاجابة حين اَدعوكم و الطَّاعة حين آمركم (1063).
((شما بر من حقوقى داريد و من هم بر شما حقوقى دارم ؛ اَمّا حقوقى كه شما بر من داريد - يعنى مردم نسبت به حاكم دارند - يكى اين است كه ناصح شما باشم ؛ دوم اين كه سرمايه هاى شما را در مسير مصلحت شما هزينه كنم و شما را به علم و آگاهى نزديك كنم تا در جهالت باقى نمانيد. و اَما حَق من بر شما اين است كه اولا به بيعتى كه - نسبت به فرمانروا و حاكم - كرده ايد وفادار باشيد و دوم اين كه در حضور و غياب ناصح من باشيد؛ و وقتى شما را مى خوانم ، اجابت كنيد و هنگامى كه به شما امر مى كنم ، اطاعت كنيد)).
يا در خطبه صد و هيجده امام عليه السلام مى فرمايند:
فاعينونى بمُنّا خليَّة من الغشِّ سليمة من الرَّيب (1064).
((مرا با نصيحت كردن يارى كنيد؛ نصيحت بدون غش و شوائب و آلودگى ها)).
بنابراين ، در هر دو حال كمك و يارى امام ، رهبر و فرمانروا لازم است . نصح در حضور به اين است كه حقايق اجتماعى را آن طور كه هست به او منتقل كند و يا پيشنهادهاى اصلاحى خود را براى بهبود اوضاع و شرايط حاكم ، خالصانه و به دور از همه شوائب و آلودگى ها به او ارائه كند و شرط تحقق اين يارى و كمك ، همان اخلاص در نقد، انقياد و انتقال مطالب است ؛ وگرنه او صالح نخواهد بود و غيرصالح هم نمى تواند مصلح باشد؛ بنابراين غيرخالص ، منافع و مضار خود، بستگان و اطرافيان را لحاظ مى كند و آنها را در انتقال مطالب و مشكلات ، دخالت مى دهد و در مشورت دادن و پيشنهادها، با ملاحظه اين نكات ، عمل مى كند، كه اين ديگر خلوص نيست ؛ غش و شايبه است . اين آلودگى نصح است و نصح با آلودگى از موضوع نصح خارج مى شود، بنابراين اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
من غشَّ المسلمين بمشورة فقد برئتُ منه (1065).
((كسى كه در مقام نصيحت مسلمين خيانت كند من از او بيزارم )).
يا در فرمايش ديگرى مى فرمايند:
من غش مستشيره سلب تدبيره (1066).
((كسى كه به مستشير خيانت كند قدرت انديشه او سلب مى شود)).
از مجموع روايات در باب نصح ، در كلمات رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ، اميرالمومنين عليه السلام و ساير ائمه عليهم السلام استفاده مى كنيم كه شرط نصح مواجهه و مقابله نيست ؛ يا به تعبير ديگر، لازم نيست نصيحت رودررو باشد. در خطبه طولانى اميرالمومنين عليه السلام در صفين به حقوق والى بر مردم و مردم بر والى اشاره شده است .
حضرت فرمودند:
فعليكم بالتَّناصح فى ذلك و حسن التّعاون عليه (1067).
((در اين هنگام برشما لازم است كه يكديگر را بر اداى اين حقوق نصيحت كنيد و به خوبى در انجام آن همكارى نماييد)).
سپس حضرت ، تحقق نصح را اينگونه بيان مى فرمايند:
فلا تُثنُوا علىَّ بجميل ثناء لاخراجى نفسى الى اللّه سبحانه و اليكم من التَّقيَّة فى حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لابدَّ من امضائها فلا تكلِّمونى بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفَّضوا منى بما يُتَحَفَّظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى (1068).
((ثناگويى نكنيد و زيبايى ها را به رخ من نكشيد؛ كه اين موجب مى شود فرمانروا از حالت خوف از خدا و رعايت حال مردم خارج شود و حقوق واجبى را كه بر ذمه اوست ،انجام ندهد. مانند ستمگران با من سخن نگوييد، و آن گونه كه از صحبت با شخص عصبانى و خشمگين مى ترسيد و سخنان خود را حفظ كرده و همه درد دلتان را با او در ميان نمى گذاريد، از من نترسيد و با من اينگونه سخن نگوييد؛ در اظهارات و بيانات خود با من ريا و ظاهرسازى نكنيد؛ درباره من گمان نبريد كه تحمل شنيدن حق را ندارم و عمل به حق بر من سنگين است و يا در عمل به حق قصد بزرگ نمودن خود را دارم )).
جالب اين است كه حضرت در عباراتى قبل از اين سخن مى فرمايند:
و انَّ مِنَاسخَفَ حالات الوُلاة عند صالح النَّاس اَن يُظَنَّ بهم حب الفخر و يوضع اَمرُهُم على الكبر(1069).
((زشت ترين حالات يك حاكم اين است كه پيش خوبان مردم اينگونه معرفى شود كه آنان تصور كنند او دوست دارد كه مورد مفاخره و تجليل قرار بگيرد و مردم او را به عنوان انسان متكبر بشناسند)).
اين روشها باعث مى شود كه مردم وظيفه خود را نسبت به حاكم انجام ندهند؛ يعنى خشم ، عصبانيت ، جاه طلبى ، حب فخر داشتن ، تمجيد و مجيزگويى ، باعث مى شود كه وظيفه مردم و آن حقى كه خود حاكم بر مردم دارد كه حرف هاى صحيح و نقد و انتقادات را از زبان مردم بشنود ايفا نشود.
نكته دقيقى كه امام سجاد عليه السلام بيان فرمودند اين است : ان تخلص له فى النّصيحة خالصانه و بدون طمع ، ناصح و خيرخواه او باش .
از كلمات اهل بيت عليهم السلام استفاده كرديم كه نصح تنها ناظر به موعظه حضورى ، نقد و انتقاد و انتقال مطالب به صورت شفاهى نيست ؛ بلكه شامل غياب هم مى شود. حاكم و مردم بايد شرايطى را فراهم كنند كه در مقام نصح حضورى كسى زبان به تملق و چاپلوسى باز نكند، و يا از ترس زبان بربندد، كه در اين صورت نيز به وظيفه نصح عمل نكرده است . همه اين موارد مصداق غش است و نتيجه غش هم در فرمايش حضرت اميرالمومنين عليه السلام روشن شد كه فرمودند:
من غش مستشيره سلب تدبيره (1070).
((كسى كه به مستشير خيانت كند قدرت انديشه او سلب مى شود)).
يا در عبارت ديگرى از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است :
من غشَّ المسلمين بمشورة فقد برئت منه (1071).
((كسى كه در مقام نصيحت مسلمين خيانت كند من از او بيزارم )).
نامه معاويه به زبير
تا اين جا سخن در نصح حضورى بود، اما براى اين كه نصح در غياب حاكم و خيرخواهى در جامعه ؛ خوب تبيين شود با اشاره به يك ماجراى تاريخى از حكومت اميرالمومنين عليه السلام مطلب را توضيح مى دهيم . داستان تخلف و بيعت شكنى طلحه و زبير را معمولا همه مى دانند. بسيارى از اصحاب امام عليه السلام ، به حكم ضرورت نصح ، با طلحه و زبير به گفتگو نشستند و آنها را از رفتارشان برحذر داشتند. تاريخ اسامى افراد مختلفى را ثبت كرده است : ابن عباس ، عمارياسر، ابوايوب ، سهل بن حنيف از جمله افرادى بودند كه به اين وظيفه عمل كردند؛ چون در جريان حكومت ها، اين اتفاقات و ظهور مخالفان داخلى يك امر طبيعى است ؛ و يكى از موارد ضرورت نصح همين مواقع است ؛ زيرا اگر كسانى كه در آن جامعه زندگى مى كنند و اين اتفاقات را مى بينند، اقدامى نكنند و آشوب و فتنه اى به پا شود، هر فرد به سهم خود گرفتار مى شود و عوارض فتنه و آشوب دامن او را هم مى گيرد. در همين زمان معاويه كه بعد از خلافت اميرالمومنين عليه السلام دوران اقتدار بيست ساله خود را پايان يافته مى ديد به يك دغل كارى عجيبى دست زد و برخلاف قاعده نصح للائمة المسلمين ، اقدام كرد و هيچ يك از علماى عامه نمى توانند اين تخلف را انكار كنند. نامه اى براى زبير نوشت كه متن نامه چنين است :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ، لعبداللّه الزُّبير اميرالمومنين من معاويه بن ابى سفيان : سلام عليك ، اما بعد، فانّى قد بايعتُ لك اهل الشام ، فاجابوا واستوسقوا كما يستوسق الجَلَبُ، فدونك الكوفة والبصرة ، لا يسبقك اليها ابن ابى طالب ، فانّه لا شى ء بعد هذين المصرين ، و قد بايعت لطلحة بن عبيداللّه من بعدك ، فاَظهرا الطّلب بدم عثمان ، وادعوا الناس الى ذلك ، وليكن منكما الجدُّ و التَّمشير،... والسلام (1072).
((معاويه در صدر نامه ، زبير را اميرالمومنين مى خواند و بعد از سلام ، مى گويد: من براى تو از مردم شام بيعت گرفتم ؛ آنها تا پاى جان و جنگيدن در بيعت با تو ايستاده اند. من كار شام را تمام كردم ، شما مراقب كوفه و بصره باشيد؛ شما مواضب باشيد فرزند ابى طالب - اميرالمومنين على عليه السلام - به حفاظت كوفه و بصره بر شما پيشى نگيرد. اگر اين دو را از دست بدهى ديگر چيزى براى شما باقى نمى ماند و بعد از تو نيز با طلحه بيعت مى نمايم . اگر مى خواهيد موفق شويد، به خونخواهى عثمان تظاهر كنيد. به وسيله خونخواهى عثمان مردم را به خود بخوانيد و در اين كار جدى بوده و كمر همت ببنديد)).
هر كس اين نامه را مطالعه كند و با دقت به عبارات نامه توجه كند، مى بيند كه اين يك نيرنگ بود كه هم توانست براى اميرالمومنين على ابن ابى طالب عليه السلام مشكل بيافريند، هم رقباى احتمالى را براى معاويه از ميدان به در كند؛ زيرا اين مطلب يقينى بود كه به شهادت تاريخ ، قاتل عثمان ، طلحه بود بنابراين وقتى در جنگ جمل ، طلحه كشته شد و جنازه او را در ميان كشته ها يافتند، ديدند كه از پشت سر تير خورده است و معلوم شد كه مروان او را تير زده و همان هنگام در معركه صدا زد كه واللّه انّ دم عثمان عند هذا(1073) خون عثمان نزد اين است . شما چرا با على مى جنگيد؟
با اين كه معاويه اين مطلب را مى داند و از طرفى مروان نيز از طايفه اموى و از دوستان معاويه است كه براى دامن زدن به ماجراى درگيرى با اميرالمومنين عليه السلام در جمل شركت كرده است ، در عين حال اينگونه معاويه آنها را راهنمايى مى كند و در نامه خود مى گويد: فاظهرا الطلب بدم عثمان (1074).
نصح آن است كه اگر فتنه اى در جامعه اتفاق افتاد، افراد جامعه تلاش كنند اين فتنه و آشوب به سمت و سوى معقولى هدايت شود؛ نه اين كه با دروغ بافى ، و دغل كارى و نيرنگ آن را توسعه دهند. به صورتى فرمانروا و حاكم جامعه را گرفتار كنند كه در نتيجه ، همه مردم جامعه مبتلا شوند.
در اين حقى كه امام سجاد عليه السلام بيان فرموده اند اسرار مهمى نهفته است ؛ از آن جمله خيرخواهى براى امام عليه السلام است ؛ همان گونه كه تحقق نصح فقط در حضور امام خلاصه نمى شود و شامل غياب او هم هست ، نصح فقط مشورت دادن و دفاع لفظى نيست ، بلكه نصح در اين جا، يعنى همه آنچه را كه در حكومت ها به عنوان وظايف مردم در همراهى با حكومت مى شناسند. به عبارت واضح تر، تمكين مردم از قوانين مدون و جارى حكومت ، اولين شرط تحقق نصح است و تخلف از قانون ، مصداق غش ، و معارضه با حكومت است كه ممنوع و حرام است . به علاوه درباره همان ناسپاسى ، روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه حضرت فرمودند:
الدِّين النّصيحة قيل : لمن يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ، قال صلى اللّه عليه و آله و سلم : للّه و لرسوله و لكتابه و لائمة المسلمين و عامّتهم (1075).
((دين همان نصيحت است . سوال كردند كه نصيحت براى كى ؟ حضرت فرمودند: نصيحت براى خدا و رسول خدا و كتاب خدا و رهبران و هاديان مسلمانان و جماعت مسلمانان )).
معلوم است كه منظور از نصيحت خدا و رسول خيرخواهى ، هدايت و ارشاد خدا و پيغمبر نيست ؛ چرا كه خدا و پيغمبر، نياز به هدايت و ارشاد ندارند.
نصيحت خدا، به معنى صحت اعتقاد در وحدانيت و خلوص نيت در عبادت ؛ و نصيحت رسول ، تصديق نبوت و رسالت و پيروى از آنچه به آن امر يا نهى مى كند؛ و نصيحت كتاب ، تصديق كتاب خدا و عمل به آنچه در آن آمده ؛ و نصيحت رهبران و هاديان مسلمانان ، اطاعت به حق از آنان و عدم خروج بر عليه آنان ؛ و نصيحت جماعت مسلمانان ، ارشاد و راهنمايى ايشان سبت به مصالحشان مى باشد.
عبارت ((و عامّتهم )) ممكن است همان معناى نصيحت را داشته باشد؛ يعنى هدايت و وعظ، در اين جا بهتر اين است بگوييم كه نصيحت مسلمين ، يعنى انسان در رفتار اجتماعى خود كه تاثيرگذار در شرايط عمومى مسلمانان است ، مصالح ايشان را رعايت كند؛ يعنى از روى خيرخواهى براى خود و عموم مسلمانان طورى عمل كند كه منفعتش به خود و همه مسلمانان برسد. البته واضح است كه بحث درباره يك طرف مساله است و قطعا طرف ديگر كه فرمانروا و حاكم باشد وظايف خاص خود را دارد.
در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است كه :
ويل لمَن اُطيع مخافة جوره ، ويل لمن اُكرم مخافة شرِّه (1076).
((واى به حال كسى كه مردم از ترس ستمگرى او تسليمش باشند، واى بر كسى كه مردم از ترس بدى ها و شرورش از او اطاعت كنند)).
باز از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرموده اند:
ان شر الناس الَّذين يكرمون اتِّقاء شرِّهم (1077).
((بدترين مردم كسانى اند كه از ترس شرور و آزار و اذيتشان اطاعت شوند)).
ضرورت وجود حاكم
از آنجا كه نظام هر جامعه اى بدون حاكميت دچار فتنه و هرج و مرج مى شود حضرت اميرالمومنين عليه السلام به اين اصل واضح عقلايى اشاره مى فرمايند:
لابد للناس من امير بَرّ اءو فاجر(1078).
((به هر حال جامعه بايد امير و فرمانروايى داشته باشد؛ اعم از آن كه اين فرمانروا، صالح و شايسته باشد يا فاجر و فاسق )).
به يقين جامعه نيازمند يك محور است . در سخنى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است كه فرمودند:
سلطان ظلوم خير من فتن تدوم (1079).
((پيشوا و راهبر ستم پيشه بهتر از فتنه و آشوب هميشگى است )).
بنابراين جامعه بدون محور، يعنى جامعه همراه با آشوب و فتنه ، جامعه همراه با هرج و مرج . در سخنى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه حضرت فرمودند:
لا يستغنى اهلُ كلِّ بلد عن ثلاثة يفزع اليهم من امر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا هجما: فقيه عالم ورع و امير خيِّر مطاع و طبيب بصير ثقة (1080).
((هيچ جامعه اى از اين سه طايفه بى نياز نيست كه مردم در مسائل دنيوى و معنويشان به اينها نيازمندند و به ايشان مراجعه كنند؛ اگر مردم اين سه طايفه را نداشته باشند، گرفتار هرزگى و روزمرگى مى شوند: يكى : انسان فقيه عالم و دانشمند دينى باتقوا؛ دوم : فرمانرواى نيكوكارى كه مورد علاقه مردم باشد - و مردم از روى علاقه نسبت به او اطاعت پذير باشند -، و سوم : پزشك ماهر مورد اطمينان )).
بنابراين جامعه ، براى اداره صحيح ، نيازمند حاكم است و چه بهتر كه اين حاكم مطابق با موازين و شرايطى كه در معارف دينى ما آمده ، حكومت كند و شرايط لازم را كه عبارت است از عدالت ، آگاهى و علميت ،... كسب كرده باشد؛ ولى در هر حال ، براى اين كه آرامش ، امنيت ، رفاه عمومى و آسايش اجتماعى بر جامعه حاكم باشد مردم موظفند كه وظيفه نصح را در حضور و غياب حاكم رعايت كنند؛ چراكه اين حقى است كه حاكم بر آنها دارد و بعضى از حقوق ، شرعيه است ؛ بعضى عقلى و برخى ديگر حقوق عقلايى است كه تخلف از آنها، به عنوان تخلف شرعى تلقى مى شود.
عدم مبارزه با حاكم اسلامى
نكته دومى كه امام سجاد عليه السلام بعد از تاييد مساله نصح به عنوان حق فرمانروا و حاكم ذكر مى فرمايند اين تعبير است كه :
اءن لا تماحكه و قد بسطت يده عليك فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكه .
((با او از در مخاصمه و نزاع درنيا؛ زيرا او بر تو بسط يد و قدرت دارد و در نتيجه هم خود را به هلاكت انداخته اى او هم او را)).
وقتى امام سجاد عليه السلام عقلا ارشاد مى كنند كه در مراوده با حاكم و فرمانروا بايد طريق نصح و خيرخواهى پيشه كرد و يارى و مساعدت او را در مغيب و محضر فراموش نكرد، طبيعى است كه نبايد با او منازعه و جدال كرد؛ چرا كه او صاحب قدرت است و از دو حال خارج نيست : يا اين فرمانروا براى حكومت عادل و صالح است كه در اين صورت علاوه بر ممنوعيت عقلى مخاصمه با سلطان عادل صاحب اقتدار حرمت شرعى هم دارد؛ زيرا به حكم عدالت و با اتكا به قدرتش ، اين دامى را كه عليه او گسترده شده است به طريقى برمى چيند؛ زيرا اگر اقدامى نكند، باعث بروز فتنه ، هرج و مرج و سلطه غيرعادل مى شود.
بنابراين كار اين فرد كه با يك قدرت قاهر و غالب در افتاده است ، باعث هلاكت دنيوى او مى شود و هلاكت اخروى هم درپى دارد، اين يك صورت است ؛ حال دوم اين است كه سلطانى قادر و قاهر است ، اما عادل نيست . مخاصمه و نزاع انسان فاقد قدرت آن هم با دست خالى در مقابل او از نظر عقلى مجاز نيست و اين جا است كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: اگر چنين كردى ، سبب هلاك خود شده اى .
و قد بُسطت يده عليك فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكه .
و اما دليل هلاكت خود شخص روشن است و علت هلاكت فرمانروا نيز اين است كه او را به وادى درگيرى كشانده و دستش به خون مظلومى آلوده شده است . بعد از اين توضيح مختصر، هم فرمايش امام سجاد عليه السلام خوب روشن مى شود و هم روايات ديگرى كه در اين باره نقل شده است ؛ مثلا مرحوم صدوق در كتاب ((امالى )) به استادش از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل مى كند كه فرمودند:
-
طاعةُ السلطان واجبة و مَن تَرَكَ طَاعَةَ السُّلطانِ فَقَد تَرَكَ طَاعَةَ اللَّه عزَّ وَ جَلّ و دخل فى نَهيِهِ انَّ اللّه عزَّ وَ جَلّ يقول : ((و لا تلقوا بايديكم الى التّهلكة (1081)))(1082).
((اطاعت از سلطان واجب است و كسى كه اطاعت او را ترك كند در حقيقت اطاعت از خدا را ترك كرده و مرتكب امرى منهى شده است ؛ چون خداوند متعال مى فرمايد: با دست خود، خويشتن را به هلاكت نيندازيد)).
هلاكت يا نفسانى است يا عرضى و آبرويى و شرع مقدس هيچ يك را اجازه نمى دهد. راوى در روايتى نقل مى كند كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به شيعيانش فرمودند:
يا معشر الشيعة ! لا تذلُّوا رقابكم بترك طاعة سلطانكم فان كان عادلا فاساءلوا اللّه ابقاءه و اءن كان جائرا فاساءلوا اللّه اصلاحه فانَّ صلاحكم فى صلاحِ سُلطانكم و انَّ السُّلطان العادل منزلة الوالد الرَّحيم فاحبّوا له ما تحبون لانفسكم و اكرهوا ما تكرهون لانفسكم (1083).
((اى شيعيان ! خود را ذليل نكنيد به خاطر نافرمانى سلطان آن نافرمانى كه موجب ذلت انسان بشود چون از دو حال خارج نيست : يا فرمانرواى عادلى است كه بايد از خدا بخواهيد كه خدا او را براى فرمانروايى نگه دارد و يا فرمانروا و سلطان ستم پيشه اى است كه بايد از خدا اصلاح او را طلب كنيد؛ چون صلاح شما و اصلاح شرايط اجتماعى در گرو صالح بودن فرمانروا است . سلطان عادل در اجتماع به منزله پدر مهربان خانه است كه با خصلت پدرى و با مهربانى به تدبير امور خانه سعى و اهتمام دارد)).
بنابراين رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
رحم اللّه رجلا اعان سلطانه على برِّه (1084).
((كسى مورد رحمت الهى است كه فرمانروا را در امور خير يارى كند)).
و يا امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
يا مفضّل ! اءنَّه مَن تعرض لسلطان جائر فاصبته من بليَّة لم يؤ جر عليها(1085).
((اى مفضّل ! اگر كسى متعرض اقتدار سلطان جائر و ستمگرى شود و از ناحيه او بليّه و مصيبتى به وى برسد در مقابل كارى كه كرده اجرى نخواهد داشت )).
چون اگر انسان بدون توانايى و قدرت با صاحب قدرتى درگير شود، حاصلى نخواهد داشت جز اين كه براى خود مصيبت درست كند. حال گاهى بليه و مصيبت مورد تاييد شرع مقدس است كه اجر دارد، ولى اين جا كه نهى شده است معنايش اين است كه اجرى هم ندارد.
در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
ثلاثة مَن عاداهم ذلَّ: الوالد، والسلطان ، و الغريم (1086).
((سه گروه هستند كه هر كس با عزت و اقتدار آنها درگير شود، موجب ذلت او خواهد شد، يكى پدر است ، ديگرى فرمانروا و يكى هم طلبكار انسان است )).
اگر كسى با پدرش كه حقوق فراوانى به عهده او دارد درگير شود، اثر وضعى اش اين است كه در دنيا موجبات ذلت او فراهم خواهد شد، همچنين است درگيرى با فرمانروا و درگيرى با طلبكار.
امام سجاد عليه السلام در دنباله حقوق حاكم مى فرمايند:
و لا تعازَّه و لا تعانده فانك ان فعلت ذلك عققته و عققت نفسك فعرَّضتها لمكروهه و عرَّضته للّه للهلكة فيك .
درگير شدن با عزت و قدرت او ناسپاسى است ؛ كه هم خود را در معرض هلاكت قرار مى دهد و هم حاكم را؛ زيرا هيچ انسان قدرتمندى تحمل اين را ندارد؛ اگر عادل باشد عدالتش حكم مى كند، در مقابل كسى كه گردنكشى مى كند، ايستادگى كند و اگر جائر و فاسق باشد، اين خصلت او را وادار به مقابله مى كند.
نتيجه اين كه به هرحال ؛ با او از در مخاصمه بيرون نيايد و با او به جدال و جنگ نپردازد. اين دستور روشنى است كه با موازين عقلى نيز سازگار است و انسان نبايد بدون پشتوانه با صاحب قدرت معارضه كند.
جايگاه امر به معروف و نهى از منكر
جنگيدن و درگير شدن با حاكم و معارضه با او، براى كسانى كه فاقد قدرت و توانند، بدون اين كه جبهه و پشتوانه عمومى و مردمى داشته باشند عاقلانه و مجاز نيست . ولى اين نكته هم روشن است كه در مقابل ظالم ، طاغى و جبارى كه حاكم الهى را زير پا نهاده و راه ظلم و ستم پيش گرفته است ، بايد به حكم نهى از منكر مبارزه و ايستادگى شود. بنابراين سيدالشهداء عليه السلام درباره علت حركتى كه در عاشورا انجام گرفت مى فرمايند:
ان رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم قال : مَن راءى سلطانا جائرا مستحلا لحرم اللّه ناكثا لعهد اللّه مخالفا لسنة رسول اللّه يعمل فى عباد اللّه بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقا على اللّه اَن يدخله مدخله (1087).
((از جدم رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شنيدم كه اگر كسى فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه احكام الهى را تعطيل كرده و پيمان خدا را شكسته است و در ميان مردم به ظلم و ستم عمل مى كند، و عليه او شورش و قيام نكند، جايگاه او در قيامت ، همان جايگاه ظالم خواهد بود)).
اين وظيفه اى است كه بايد در محل خود مورد بررسى قرار بگيرد كه از حوصله گفتار ما خارج است . به هرحال ، نتيجه سخن در قسمت دوم فرمايش امام عليه السلام روشن است كه امام براى اين كه خون ، عرض ، مال و ناموس شيعيان و انسان هاى مؤ من صيانت و حفظ شود به اين نكته معقول اشاره فرموده اند كه در مصاف با صاحبان قدرت ، بدون پشتوانه و توجيه شرعى اقدام نكنند.
مبارزه با ستمكاران
در آيات و روايات ادله فراوانى داريم كه از تكيه كردن به ظلم و همراهى با ظالم نهى شده است ، در آيه شريفه آمده است :
و لا تركنوا الى الَّذين ظلموا فتمسَّكم النار(1088).
((اگر با ظلم همراهى و به او اعتماد و تكيه كنيد و او را پشتوانه قرار دهيد، موجب سقوط در آتش است )).
سليمان بن جعفر مى گويد:
قلتُ لاَبِى الحسن الرِّضا عليه السلام ما تقوُل فى اَعمَال السُّلطان ؟ فقال : يا سُلَيمان الدُّخوُل فى اَعمالِهِم و العَونُ لهُم و السَّعىُ فى حَوائِجِهِم عَديلُ الكُفرِ والنَّظرُ اليهم عَلى العَمدِ منَ الكَبَائِر الَّذى يَستَحِقُّ بهِ النَّارُ(1089).
((به محضر حضرت رضا عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم درباره همكارى با سلطان چه مى فرماييد؟ حضرت فرمودند: همراهى با سلطان ، با او سخن گفتن و سعى در برآورده كردن حاجات و نيازهاى او هم سنگ كفر است ، حتى نگاه كردن از روى ملاطفت به او از گناهان بزرگى است كه انسان به خاطر آن استحقاق آتش پيدا مى كند)).
بنابراين ، تذكر اين نكته لازم بود كه توصيه امام عليه السلام مبتنى بر اين جهت است كه در شرايطى كه يك جامعه ، فاقد توانايى و قدرت است و افراد مسحور اقتدار حاكم جائر هستند، درگير شدن با او امرى عقلانى و پسنديده نيست و تبعا افراد بايد سعى كنند كه او را عليه خود تحريك نكنند تا مبتلا به شر او نشوند؛ و در عين حال دين و اعتقاداتشان نيز لطمه نبيند؛ يعنى در حدى مماشات ، مدارا و تحصيل رضايت او توصيه شده است كه به اساس دين و دستورات دينى ضربه وارد نشود؛ و بر همين اساس باب تقيه و مدارا در فقه گشوده شود.
تقيه شرط بقاء دين
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
التَّقيَّةُ مِن دِينى و دِين آبائى (1090).
((تقيه روش من و پدران من است )).
يا در تعبير ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
لا دين لمن لا تقيةَ له (1091).
((دين ندارد كسى كه تقيه را رعايت نكند)).
حضرت در تعبير ديگرى مى فرمايند:
انَّ التَّقيَّة جُنَّةُ المؤ من (1092).
((تقيه سپر انسان مومن است )).
از امام هشتم حضرت اباالحسن الرضا عليه السلام سوال كردند:
اءنّه سُئل ما العقل ؟ قال : التَّجرُّع للغصّة و مُداهنةُ الاعداء و مداراة الاصدقاء(1093).
((از حضرت سوال كردند عقل چيست ؟ حضرت فرمودند: عقل اين است كه - انسان بلايا را مى بيند، ولى چون قدرتى براى مقابله با مصيبت ها و خلاف ها ندارد، غصه مى خورد، ولى صبر مى كند؛ يعنى - آرام آرام غصه مى خورد و آب مى شود. از ديگر نشانه هاى عقل مماشات و مداهنه با دشمنان و مدارا با دوستان است )).
از حضرت اميرالمومنين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
لا تَمتَدِحوا بنا عند عدوِّنا مُعلِنين باظهارِ حبِّنا فتذلُّوا اَنفسكم عند سلطانكم (1094).
((ما را نزد دشمنان مدح نكنيد و نسبت به ما اظهارمحبت نكنيد؛ چرا كه قدرت و فرمانروايى در دست مخالفان است و شما با اظهار محبت به ما ذليل مى شويد)).
اينها نكات قابل توجهى است كه مى رساند اهل بيت عليهم السلام چه اندازه به ظرايف اخلاقى اجتماعى و آرامش و آسايش زندگى عنايت و توجه داشته اند؛ ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
اتَّقوا اللّه على دينِكم و احجُبُوهُ بالتَّقيَّةِ، فانَّهُ لا ايمان لمَن لا تقيَّة له ، انَّما اَنتم فى النَّاس كالنَّحل فى الطَّير، لو انَّ الطَّيرَ تَعلَمُ ما فى جَوفِ النَّحلِ ما بَقىَ فيها شى ء الا اَكَلَتهُ و لَو انَّ النَّاسَ علِمُوا ما فى اءجوافِكم انَّك تُحبُّونا اءهل البَيت لاكَلُوكم باءلسِنَتِهِم و لَنَحَلوُكم فى السِّرِّ و العلانيَةِ، رحم اللّه عبدا منكم كان على ولايتِنَا(1095).
((دينتان را با تقيه محافظت كنيد و در پس پرده تقيه قرار بدهيد. مثل شما شيعيان ما، مثل زنبور عسل در مقايسه با ساير پرندگان است كه اگر مى دانستند در اندرون زنبور چه چيز شيرين و لذيذى هست ، ديگر چيزى از عسل ها باقى نمى ماند؛ چرا كه زنبور را مى خوردند. اگر دشمنان ما هم مى دانستند كه در قلب شما، محبت ما اهل بيت هست شما را با زبان هايشان آزار مى دادند. خدا رحمت كند شما شيعيان را ولى به شرط اين كه محبت ما را حفظ كنيد و بروز ندهيد)).
مدارا كردن با ديگران
آنقدر مساله مدارا اهميت دارد كه روايات زيادى درباره آن نقل شده است ؛ و مرحوم مجلسى رحمة اللّه در كتاب ((بحارالانوار)) بابى گشوده است به نام ((باب التقية و المداراة )). رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
اَمَرَنى ربِّى بمُداراةِ النَّاس كما اَمَرَنِى باَدَاءِ الفَرَائِضِ(1096).
((همان گونه كه خداوند مرا به انجام واجبات توصيه فرموده ، به همان مقدار هم مرا به مدارا با مردم توصيه فرموده است )).
يعنى اين مقدار مواجهه مردم با صاحبان قدرت موضوعيت دارد. همچنين فرموده است :
اعَقَلُ النَّاسِ اَشَدُّهم مداراة للنَّاسِ و اَذَلُّ النَّاس مَن اَهَان النَّاس (1097).
((عاقل ترين مردم كسى است كه با مردم بيشتر مدارا مى كند و ذليل ترين مردم كسى است كه به ديگران توهين مى كند)).
در سخنى از حضرت اميرالمومنين عليه السلام كه معمولا نكات معقول و سنجيده و پخته ، به صورت يك دستورالعمل بيان مى شود آمده است :
دارِ النَّاس تستمتع باخائهم (1098).
((ثمره مدارا با مردم ، مصون ماندن از كينه ها و دشمنى آنها و بهره مند شدن از آثار برادرى و اخوت آنهاست )).
ابن مسكان كه از راويان معتبر است مى گويد:
قال ابوعبداللّه عليه السلام انِّى لَاَحسبك اذا شُتم على عليه السلام بين يديك اَن تَستَطِع اَن تاءكُل اَنفَ شاتِمَه لَفَعَلتَ قُلتُ اِى واللّه جُعلتُ فداك انى لهكذا و اهل بيتى قال فلا تفعل فَوَ اللّه لرُبَّما سَمِعتُ مَن شَتَمَ علِيّا عليه السلام و ما بينِى و بينَه الا اُسطوانَة فاَستَتِرُ بها فاذا فرغت من صلاتى اَمُرُّ به فاُسَلِّم عليه و اُصافحه (1099).
((امام صادق عليه السلام به من فرمودند: تو را آن گونه مى بينم كه اگر كسى در حضور تو به جدّ ما اميرالمومنين اهانت كند تو دوست دارى بينى او را بكنى . عرض كردم : بله ! من واقعا اينگونه ام ؛ و همه اهل خانواده ام چنين اند. حضرت به من فرمودند: چنين نباش ابن مسكان ! به خدا قسم گاهى اتفاق افتاده كه در مسجد مدينه نماز مى خواندم ، افرادى بودند كه جدم را دشنام مى دادند، حال آن كه بين من و آنها يك ستون فاصله بوده ؛ اما من پشت ستون پنهان مى شدم كه مرا نبينند و بعد كه نماز تمام مى شد، از كنارشان رد مى شدم ، به آنها سلام مى كردم و با آنها مصافحه مى كردم )).
مهم اين است كه ما درك كنيم ائمه عليهم السلام در چه شرايطى زندگى مى كردند.
خداوند متعال هم در قرآن به موسى و هارون توصيه مى فرمايند:
اِذهَبا الى فرعون انَّهُ طَغى فقوُلا له قَولا ليِّنا لعلَّه يتذكَّر اَو يخشى (1100).
((به سراغ فرعون برويد، فرعون طاغى است عليه توحيد قيام كرده ، اما با او به مدارا گفتگو كنيد، تا تاثير كند)).
اين يك طرف مساله است ؛ طرف ديگر آن هم در كلام امام اميرالمومنين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
شرُّ اخوانك مَن احوجك الى مداراة (1101).
((بدترين برادران تو كسانى اند كه تو مجبور به مدارا با آنها باشى )).
در روايت ديگرى حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
ليس لك بِاءخ مَن احتجت الى مداراته (1102).
((از برادران تو نيست كسى كه در سلوك زندگى و معاشرت فردى و اجتماعى با او محتاج مدارا باشى )).
برادر، كسى است كه انسان خالصانه و صادقانه ، بدون پرده پوشى ، مدارا و تقيه بتواند با او سلوك كند. پس كسانى كه انسان در سلوك با آنها به زحمت مى افتد، معلوم نيست انسان هاى خوبى باشند؛ ولى در عين حال فرمايش امام سجاد عليه السلام درباره حق فرمانروا، اعم از اين كه عادل باشى يا جائر، هر يك به دليل خاصى است . توصيه امام عليه السلام كه مى فرمايند: بايد با آنها به گونه اى عمل كنى كه دشمنى آنها را عليه خود شدت نبخشى ، ناظر به شرايطى است كه انسان فاقد توان و قدرت براى مبارزه با منكرات و خلاف هاست .
16 - حق آموزگار
و اءَمَّا حَقُّ سائِسِكَ بالعِلمِ فالتَّعظيمُ له و التَّوفيرُ لمجلسه و حُسنُ الاستماع اليه و الاقبال عليه و المَعوُنَةُ له على نفسك فيما لا غِنَى بكَ عنه من العلم باءَن تُفَرِّغَ له عقلَكَ و تحضِّرَهُ فَهمَكَ و تُزَكِّى له قلبك و تُجَلِّىَ له بَصَرَكَ بتَركِ اللَّذَّات و نقصِ الشَّهَوَات و اَن تَعلَمَ اَنَّكَ فيما اَلقى اليكَ رسوله الى مَن لَقِيكَ مِن اَهل الجَهل فَلَزِمَكَ حُسن التَّادِيَة عنه اليهم و لا تَخُنهُ فى تاءدِيَةِ رسالته و القِيَامِ بها عنه اذا تَقَلَّدتَهَا و لا حول و لا قوَّةَ الا باللّه .
((اَمّا حَق معلم و آموزگار تو اين است كه او را بزرگ دارى و مجلس او را محترم شمارى . گفته هاى او را خوب گوش دهى و فراگيرى و بدو روى آورى او را كمك كنى تا آنچه را كه از دانش و علم بدان نيازمندى به تو بياموزد. به تو ياد بدهد كه عقل و انديشه ات را فارغ سازى و فهم و زيركى ات را به كارگيرى و دل را پاكيزه كنى و چشم را با ترك شهوات جلا و روشنايى بخشى و بدانى كه تو نسبت به آموخته هايت از او، فرستاده اى هستى به نزد آنان كه از دانش بى بهره اند. آموخته هايت را بايد خوب به ديگران انتقال دهى و هرگز در اين رسالتى كه برعهده گرفته اى خيانت نورزى )).
ارزش و اعتبار عالم و دانشمند به علم و دانش اوست و اين يك تصادف نيست كه در كتاب وحى الهى قرآن مجيد متجاوز از هفتصد مورد ماده علم و مشتقات آن به كار رفته و در اولين آيات نازل شده به رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم سخن از علم ، دانش و قلم آمده است :
بسم اللّه الرحمن الرحيم # اقراء باسم ربك الَّذى خلق # خلق الانسان من عَلَقَ # اِقرَاء و ربُّكَ الاكرم # الَّذى علم بالقلم (1103).
((به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد. همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد. بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتراست . همان كسى كه به وسيله قلم تعليم انسان نمود..
شايد اين آيات اشاره اى باشد به اين كه انسان از مرتبه اى پست آفريده شده كه نام آن علق است و بعد مى تواند به اوج مرتبه انسانى ؛ يعنى دانش و علم دست پيدا كند. اصلا بهترين و زيباترين تعبيرها و تعريف ها درباره علم و دانش در معارف دين ما ذكر شده و تصور نمى شود كه در هيچ يك از مكاتب ديگر به اندازه مكتب اسلام به ارزش علم و عالم پرداخته باشد.
در معارف دين يك سلسله از امور عبادى و اخلاقى به عنوان معيارهاى ارزرشمند و داراى حرمت و قداست مورد تاكيد مى باشد؛ مثلا عيادت بيمار، تشييع جنازه مومن ، حضور در معركه جهاد با دشمن ، مجاهده در راه خدا و شهادت فى سبيل اللّه ؛ يعنى يك سلسله از امور از جمله افعال و اعمالى است كه مورد عنايت شارع مقدس است و به عنوان دستورهاى سعادت بخش براى انسان ها توصيه شده است ؛ و بسيارى از امور و افعال ديگر انسان با اين معيارها سنجيده مى شود. با اين حال مى بينيم كه ارزش علم در مقايسه با اين اعمال بيشتر است .
ارزش علم و عالم
اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
بينَما اءَنَا جالس فى مسجد النَّبى صلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اءذ دَخَلَ اَبوذَرّ فقال : يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ! جنازة العابد اَحَبُّ اليكم اءم مجلس العلم ، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم : يا اباذر! الجلوس ساعة عند مذاكرة العلم اَحَبُّ الى اللّه من اَلف جنازة من جنائز الشُّهداء(1104).
((در مسجد پيغمبر نشسته بودم كه ابوذر وارد شد و سوال كرد: يا رسول اللّه ! نزد شما تشييع جنازه عابد ارزشمندتر است يا حضور در محضر عالم ؟ رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند: حضور در مجلس علم - ولو براى لحظاتى - ارزشمندتر است از حضور در تشييع جنازه هزار شهيد)).
ارزش عالم در مقايسه با شهيد
شهيد، يكى از عناوين ارزشى و بسيار والاى مكتب اسلام است . در اسلام بسيارى از قوانين مقرر دباره او ملغى شده است ؛ مثلا در شرع ، غسل را براى اموات واجب مى دانيم ، در حالى كه شهيد از اين قاعده مستثنا است . براى اموات تكفين نيز واجب شده ، در حالى كه شهيد از اين قاعده نيز مستثنا است و يا در روايات آمده است ؛ انسانى كه از دنيا مى رود و در قبر نهاده مى شود مورد سؤ ال و جواب قرار مى گيرد، اما از شهيد سوال نمى شود. از حضرت رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم سوال شد:
ما بالُ الشَّهيد لا يُفتَنُ فى قبرهِ قال كفى بالبارقةِ فوق راءسه فتنة (1105).
((چگونه است كه شهيد در قبر مورد سوال واقع نمى شود؟ حضرت فرمودند: همين كه حركت برق شمشيرها و سلاح ها را در ميدان نبرد تحمل كرد، آزمايشى بود كه او به خوبى از عهده آن برآمد و درباره او سوال مفهومى ندارد)).
در روايت ديگر آمده است كه :
فوق كل ذى برّ برّ حتى يقتل الرجل فى سبيل اللّه فاذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوق برّ(1106).
((براى هر چيز خوب ، خوبتر از آن نيز وجود دارد مگر شهادت در راه خدا كه ارزشى بالاتر از آن نداريم )).
يا در قرآن كريم آمده است :
و لا تحسبَنَّ الَّذين قُتِلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون # فرحين بما آتاهم اللّه من فضله و يستبشرون بالَّذين لم يلحقوا بهم من خلقهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون # يستبشرون بنمعة من اللّه و فضل و اَنَّ اللّه لا يُضيعَ اَجرَ المؤ منين (1107).
((هرگز گمان مبريد كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است ، خوشحالند و به ديگران كه هنوز به آنها ملحق نشده اند، بشارت مى دهند؛ كه نه ترسى به خود راه دهيد، و نه غمى . و به نعمت خدا و فضل او مسرور باشيد و خداوند، پاداش مومنان را ضايع نمى كند)).
خدا به شهدا مدال حيات ابدى عنايت مى فرمايد و ديگر اين كه آنها در پيشگاه پروردگار متنعم اند؛ از فضايل و عناياتى كه خداوند متعال نصيب آنها كرده است ، هميشه مسرور و شادمانند و ديگران را هم بشارت مى دهند كه خوف و حزنى نداشته باشيد. اين مرتبه ، كه خداوند حزن و اندوه و ترس را زائل مى كند، در آيات ديگرى در سوره مباركه يونس نيز ذكر شده است . درباره اولياى الهى نيز اين وعده داده شده است :
اَلا انَّ اَولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يُحزَنون # الَّذين آمنوا و كانوا يَتَّقون # لهم البُشرَى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة لا تبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم (1108).
((آگاه باشيد! دوستان و اولياى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند. همان ها كه ايمان آوردند، و از مخالفت فرمان خدا پرهيز مى كردند. در زندگى دنيا و در آخرت شاد و مسرورند؛ وعده هاى الهى تخلف ناپذير است . اين است آن رستگارى بزرگ )).
نتيجه اين كه انسان بعد از يك عمر كوشش و تلاش و تحصيل تقوا و امتيازهايى كه با زحمت فراوان كسب مى كند به مرتبه ولى اللّهى مى رسد، اما شهيد همه اين امتيازها را در يك لحظه براى خود فراهم مى كند و به همين دليل اين جايگاه و مرتبه به او تعقل مى گيرد. با اين همه برترى و ويژگى كه خداوند به حسب ناموس آفرينش براى او مقرر كرده است ، وقتى ابوذر سؤ ال مى كند كه آيا شركت در جنازه عابد برتر است يا حضور در مجلس علم ، رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم حضور در مجلس علم را بافضيلت تر و ارزشمندتر از شركت در تشييع جنازه هزار شهيد، تلقى مى فرمايند.
مقام شهادت يكى از معيارهاى بالا و والاى دين مبين اسلام است ، كه در مقابل مجلس و ارزش علم و عالم بسيار ناچيز به حساب آمده است و اين سخن مؤ يدات بسيارى در روايات دارد؛ مثلا در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
اذا كان يوم القيامة جمع اللّه عزَّ وَ جَلّ الناس فى صعيد واحد، و وُضعت الموازين فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء، فيُرجَّح مداد العلماء على دماء الشهداء(1109).
((خداوند در روز قيامت وقتى كه همه خلق اولين تا آخرين را در يك سرزمين واحد جمع مى كند، خون شهدا و مداد علما با يكديگر موازنه مى شوند. خداوند مداد علما را بر خون شهدا برترى مى دهد)).
پس بنابر همين قاعده است كه ارزش گذارى علم نسبت به ساير معيارهايى كه به نحوى از قداست ، فضيلت و حرمت برخوردارند صورت مى گيرد.
ارزش و فضيلت علم و دانش
در روايت ديگرى كه ابوذر نقل مى كند مى گويد: رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم به من فرمودند:
يا اباذرّ... الجلوس ساعة عند مذاكرة العلم خير من قراءة القرآن كلِّه (1110).
((اى ابوذر! ساعتى درك محضر علم بالاتر از هزارمرتبه ختم قرآن از اول تا به انتهاست )).
در موارد مشابه كه رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم براى تحصيل علم از طريق مقايسه ارزش گذارى مى فرمايند اين روايت ، هيچ جا ابوذر تعجب نكرده است و همه مطالب را به گوش جان استماع مى كند؛ اما به اين جا كه مى رسد، تعجب مى كند. كه آيا محضر علم بالاتر از خواندن قرآن است ؟! رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
يا اباذرّ! الجلوس ساعة عند مذاكرة العلم احب الى اللّه من قراءة القرآن كله اثناعشر الف مرّة ! عليكم بمذاكرة العلم ، فان العلم تعرفون الحلال من الحرام (1111).
((اى ابوذر! حضور در محضر علم ، و دانش اندوختن بالاتر و با فضيلت تر از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن است . خداوند براى علم اين همه ارزش قائل شده است ؛ زيرا علم وسيله شناخت حلال از حرام الهى است )).
در روايت ديگرى آمده كه يكى از انصار محضر حضرت رسول صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم رسيد و گفت : يا رسول اللّه ! حضور در تشييع جنازه بهتر است يا حضور در مجلس عالم ؟
فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم : ان كان للجِنازة مَن يتَّبعها و يَدفنُها فاِنَّ حضورَ مجلس عالم اءفضلُ مِن حضور اَلفِ جنازة ، و من عيادة الف مريض ، و من قيام الف ليلة ، و من صيام الف يوم ، و من الف درهم يُتصدَّقُ بها على المساكين ، و من الف حِجَّة سِوَى الفريضة ، و من الف غزوة سوى الواجب تغزوها فى سبيل اللّه بمالك و نفسك و اَينَ تَقَعُ هذه المشاهد من مشهد عالم ؟(1112).
((حضرت فرمودند: اگر براى تشييع و دفن جنازه كسى باشد، ارزش حضور در محضر علم از شركت در هزار تشييع جنازه ، از عيادت هزار مريض ، از هزار شب ، شب زنده دارى ، هزار روز، روزه دارى ، هزار درهم صدقه در راه خدا، هزار سفر حج غير واجب و از هزار غزوه بالاتر است . اين منزلت حضور در محضر عالم و نشستن در پيشگاه عالم كجا و درك اين همه فضايل كجا؟!)).
در اين سخن ، رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند: اجر و فضيلت درك محضر علم و حضور در كلاس درس بيشتر از شركت در هزار جنگى است كه شخص پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرماندهى آن جنگ را عهده دار است . اين همه قدر و منزلت كه در آيات و روايات براى مجاهده در راه خدا ذكر شده است ، كه شايد در محاسبه و سنجش ارزش ها هيچ عملى به پاى جهاد در راه خدا نرسد، لكن حضور در محضر علم و يادگيرى دانش به مراتب بر آن ترجيح داده شده است .
دليل اين كه خداوند براى علم ، اين همه ارزش قائل شده است و نگاه معارف و كتب ما به علم ، نگاهى ارزشى است ، اين است كه علم وسيله شناخت حلال و حرام الهى است . علم ، وسيله اى است كه در سايه آن اطاعت خدا محقق مى شود؛ و اصلا توحيد در عبادت الهى به وسيله علم تحقق پيدا مى كند؛ و در يك كلمه خير دنيا و آخرت در سايه علم تحصيل مى شود و شر دنيا و آخرت به واسطه جهل و نادانى تحقق پيدا مى كند. خلاصه بالاترين ملاك و معيار ارزش انسان آموخته هاى اوست .
در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است كه فرموده اند:
اكثر الناس قيمة اكثرهم علما و اقلُّ الناس قيمة اقلُّهم علما(1113).
((بيشترين ارزش براى كسانى است كه بيشترين دانش ها و علوم را آموخته اند و كمترين ارزش براى كسانى است كه از علم و دانش بى بهره اند)).
در معارف ما، همه راه هاى تشويق و ترغيب براى يادگيرى و آموختن به كار گرفته شده است ؛ و در مقام مقايسه با معيارهاى دينى و آنچه را كه مسلمان ها تعبدا به آن پايبندند، علم و عالم را برترى مى دهد و هنگامى كه با آنچه كه انسان ها به صورت وجدانى و فطرى برايش احترام قائل هستند، مقايسه مى كند، باز علم را برترى و ترجيح مى دهد. اصبغ بن نباته از اميرالمومنين عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند:
تَعلّموا العلم فان تعلُّمه حسنة ، و مُدارسته تسبيح ، والبحث جهاد، و تعليمه لمن لا يعلَمُه صدقة ، و هو اَنيس فى الوحشة ، و صاحب فى الوحدة ، و سلاح على الاعداء، و زين الاخلاء، يرفع اللّه به اقواما يجعلهم فى الخير ائمَّة يُقتدى بهم ، تُرمق اعمالهم ، و تُقتبس آثارهم ، ترغب الملائكة فى خلَّتهم ، يمسحونهم باجنِحَتِهم فى صلاتهم لانَّ العلم حياة القلوب ، و نور الابصار من العمى ، و قوَّة الابدان من الضَّعف ، و ينزل اللّه حامله منازل الابرار، و يمنَحُهُ مجالسة الاخيار فى الدنيا و الاخرة . بالعلم يُطَاع اللّه و يعبد، و بالعلم يعرف اللّه و يوحّد، و بالعلم توصل الارحام ، و به يُعرُفُ الحلال و الحرام ، و العلم امام العقل و العقل تابعه ، يُلهِمُهُ اللّه السُعداء و يحرمَّه الاشقياء(1114).
علم را بياموزيد؛ چرا كه يادگيرى علم حسنه است ؛ يعنى ثواب دارد و تدريس و ياد دادن آن به كسانى كه نمى دانند صدقه است . بحث و گفتگوى علمى ، جايگاه و ارزش جهاد در راه خدا را دارد نكته قابل تامل اين است كه حضرت براى كسانى كه ارتقاى مقام معنوى و رسيدن به فيوضات اخروى را در سايه تعبديات جستجو مى كنند و به حسنات ، صدقات ، و اين قبيل امور اهتمام دارند، علم را با آن معيارها مى سنجند و علم را هم رتبه اين امور قرار مى دهند كه موردقبول همه انسان هاى مومن است . بعد مى فرمايند: شما همان گونه كه به دنبال تحصيل حسنات و رسيدن به مراتب معنوى دنيوى و اخروى در سايه تسبيح ، صدقه و جهاد در راه خدا هستيد همين مراتب را با تحصيل علم مى توانيد كسب كنيد.
گويى امام عليه السلام اين سخن را به صورت خطبه اى در جمع قابل ملاحظه اى ايراد فرموده باشند كه تفكرات و انديشه هاى مختلف در آن جمع حضور دارند، بنابراين در مقام سنجش علم با امورى است كه انسان فطرتا براى آنها اعتبار و اهميت قائل است ؛ مثلا انسان به گونه ذاتى از تنهايى و وحشت آن گريزان است ، از شرايطى كه براى انسان حزن و اندوه به وجود مى آورد فرارى است ، از روبه رو شدن با دشمن ، با دست خالى وحشت دارد، مى فرمايند:
و هو انيس فى الوحشة ، و صاحب فى الوحدة ، و سلاح على الاعداء(1115).
ابزار و وسيله رويارويى با همه اين مشكلات ، علم است . اگر از هم و غم ، حزن و اندوه فرار مى كنى ، بهترين مفر تو دانش اندوزى و علم است . اگر از تنهايى و غربت مى ترسى ، بهترين وسيله نجات از غربت ، علم است . اگر از رويارو شدن با دشمن با دست خالى ترسانى ؛ بهترين سلاح علم و دانش است .
اين هم يك راه تشويق انسان ها به علم و آموختن آن است ؛ يعنى امام به همه زواياى درونى و فطرت انسان اشراف دارد و همه را براى تشويق و ترغيب او به علم و فراگيرى آن تحريك مى كند. بعد مى فرمايند: و زين الخلاء نه تنها علم را براى خود انسان ارزش دارد، بلكه موجب زينت در بين دوستان است . افرادى هستند كه براى رسيدن به ساحل هدايت و مقامات شخصى خيلى اهتمام ندارند؛ بلكه اگر يك چيزى ؛ اعتبار اجتماعى براى آنها درست كند، به دنبال آن حركت مى كنند؛ بنابراين امام عليه السلام براى اينگونه تفكرات و انديشه ها نيز بدين گونه ترغيب و تشويق مى كنند:
يرفع اللّه به اقواما يجعلهم فى الخير ائمة يُقتدى به ، تُرمَقُ اعمالهم ، و تقتبس آثارهم ، ترغب الملائكة فى خلّتهم (1116).
كسانى دوست دارند كه هميشه در اجتماع ، جايگاه پيشوايى ، بزرگى و امامت جماعت را عهده دار باشند؛ اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند: اگر مى خواهيد به آن مرتبه برسيد، راه رسيدن به آن ، داشتن علم و دانش است . اگر مى خواهيد در آينده اعمال شما سرمشق ديگران قرار بگيرد و شما الگو و سمبل امت زمان خود و آيندگان شويد، بايد علم و دانش بياموزيد. اگر مى خواهيد آثار شما براى هميشه ماندگار باشد بايد اندوختن به علم و دانش اهتمام ورزيد. اينها راه هاى ديگرى است كه در روايات به آنها اشاره شده است .
امام عليه السلام در ادامه مى فرمايند: كسانى هم هستند كه به وراى اين امور مى انديشدند، به جاهايى كه از نظر معنوى ، بلندمرتبه است ، به پرواز با ملائكه و سير با نيروهاى غيب الهى فكر مى كنند. حضرت مى فرمايند: اگر كسى علم و دانش بيندوزد، ملائكه به دوستى با او رغبت مى كنند.
يمسَحُونَهم باَجنِحَتِهم فى صلاتهم لانَّ العلم حياةُ القلوب ، و نورُ الابصار من العمى ، و قوةُ الابدان من الضَّعف (1117).
ملائكه در نماز انسان هايى كه در مسير يادگيرى و دانش هستند با آنها انس مى گيرند و آنها را نوازش مى كنند. اين نيز طريق ديگرى است كه حضرت در تشويق علم بيان مى فرمايند. و بعد به آثار و ثمرات مترتب بر علم ، اشاره مى فرمايند: زنده بودن دل انسان ها در سايه علم و دانش است . علم است كه باعث روشنايى ديدگان انسان ها است .
مثال معروفى در بين مردم رايج است كه مى گويند: انسان بى سواد كور است ؛ كه به يقين برگرفته از معارف دين است و در همين جا نيز بدان اشاره شده است كه ؛ علم و دانش نور چشمان است ؛ و قوة الابدان شايد اشاره به علم پزشكى است كه در سايه آن ، انسان مى تواند ضعف و فتور جسمانى را ترميم و جبران كند.
و يُنزِلُ اللّه حاملَهُ منازلَ الاَبرار، و يَمنَحُهُ مُجالسة الاخيار فى الدنيا و الاخرة . بالعلم يُطاع اللّه و يُعبد، و بالعلم يُعرَف اللّه و يُوحِّد، و بالعلم توصل الارحام ، و به يعرف الحلال و الحرام ، و العلم امام العقل و العقل تابعه ، يلهمه اللّه السعداء و يُحرّمه الاشقياء(1118).
خداوند؛ كسى را كه حامل علم است در جايگاه ابرار قرار مى دهد و او را توفيق همنشينى با خوبان دنيا و آخرت عنايت مى فرمايد. در سايه علم ، خدا اطاعت مى شود و به وسيله علم ، خدا شناخته مى شود و اصلا توحيد واقعى به وسيله علم ، ممكن مى شود. حتى امور عبادى و مسائل خانوادگى ؛ مثل صله ارحام ، در سايه علم تحقق پيدا مى كند. پشتوانه عقل و انديشه انسان ، علم و دانش است .
ممكن است بعضى اين طور تصور كنند كه چون خدا عقل به انسان داده است ، ديگر نيازى به علم ندارد؛ در اين بيان امام مى فرمايند علم پيشواى عقل است . اگر عقل جدا از پيشوا و هادى حركت كند سقوط مى كند. آنچه موجب جوشش و سيلان عقل و ترقى و كمال آن است ، علم است خداوند علم را براى انسان هاى سعادتمند قرار داده و فقط به آنها الهام مى فرمايد؛ و افراد شقى و بدكار از رسيدن به فضايل و ارزشهاى علم محرومند.
براى كسانى كه به امور معنوى و اخروى اهتمام دارند، امام صادق عليه السلام منزلت شفاعت را وسيله ارزش گذارى علم قرار مى دهند و مى فرمايند:
ثلاثة يَشفَعوُن الى اللّه عزَّ وَ جَلّ فيشفِّعهم الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء(1119).
((سه گروهند كه روز قيامت در پيشگاه الهى شفاعت مى كنند و خدا نيز شفاعت آنها را مى پذيرد: اول پيامبران و پيشوايان امت ؛ دوم علما و سوم شهدا)).
حضرت در اين روايت مقام و مرتبه علما را بر شهدا ترجيح مى دهند و آن را مقدم مى كنند، العلم وديعة اللّه فى ارضه (1120) آنقدر براى علم ارزش و ارج قائل هستند كه آن را امانت الهى در روى زمين مى دانند.
از مجموعه اين سه مبحث نتيجه مى گيريم كه دين بالاترين و ارزشمندترين قدر و منزلت را براى علم قائل شده و هيچ مكتبى ، حتى مكاتب جديدى كه اصالت را به علم مى دهند اين مقدار براى علم ارج و منزلت قائل نشده اند.
اهميت علم و دانش از ديدگاه قرآن
در آيات كريمه قرآن هم به مناسبت هاى مختلف به ارزش علم و عالم اشاره شده است . در آخرين آيه سوره مباركه طلاق علت آفرينش آسمان ها و زمين را علم و دانش بشرى دانسته و مى فرمايد:
اللّه الَّذى خَلَقَ السموات و مِنَ الارض مثلهنَّ يتنزَّل الامر بينهنَّ لتعلَموا انَّ اللّه على كل شى ء قدير و انَّ اللّه قد اَحاط بكل شى ء علما(1121).
((خداوند آسمان ها و زمين را با همه عظمتش آفريد و امر خود را نازل فرمود تا علم و انديشه كنيد كه خداوند بر همه كارها تواناست و علم او به همه چيز احاطه دارد)).
علم از مختصات ذات اقدس ربوبى است كه اين فضيلت را به انسان هم اعطا مى فرمايد و در آيه ديگرى همراه با استفهام انكارى مى فرمايد:
قل هل يستوى الَّذين يعلمون والَّذين لا يعلمون انَّما يتذَكَّرُ اولوالالباب (1122).
((آيا آنان كه مى دانند و آنان نمى دانند مساوى اند؟ يقينا نسبت به ديگران برترى دارند اين معنى را صاحبان خرد و انديشه خوب دريافت مى كنند)).
در آيه ديگرى مى فرمايد:
شهد اللّه انَّهُ لا اله الا هو و الملائكة واولوالعلم (1123).
((خداوند، با ايجاد نظام واحد جهان هستى ، گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست ؛ و فرشتگان و صاحبان دانش ، هر كدام به گونه اى بر اين مطلب ، گواهى مى دهند)).
خداوند در اين آيه ، علم به توحيد را در انحصار خود، ملائكه خاص و صاحبان علم و دانش قرار داده است . در اين آيه صاحبان علم ، قرين خدا و ملائكه الهى اند.
-
جالب تر اين كه در آيه ديگر، بعد از بيان محكمات و متشابهات قرآن ، مى فرمايد:
و ما يعلم تاءويله الا اللّه و الرَّاسخون فى العلم (1124).
((متشابهات قرآن را فقط خدا و كسانى كه از علم و دانش بهره كافى دارند، مى دانند)).
افراد برتر از نظر قرآن
در نهايت ما در آيات كريمه قرآن مى بينيم كه خداوند چهارگروه و طبقه را بر طبقات ديگر ترجيح مى دهد: گروه اول : مومنان اهل بدر؛ يعنى كسانى را كه در جنگ بدر شركت كردند نسبت به ساير مومنان ترجيح مى دهد و در اوايل سوره مباركه انفال در توصيف آنان مى فرمايد:
انَّما المؤ منون الَّذين اذا ذُكِرَ اللّه و جِلَت قلوبهم و اذا تُلِيَت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربِّهم يتوكَّلون # الَّذين يُقيمون الصَّلاة و ممَّا رزقناهم ينفقون # اولئك هم المؤ منون حقَّا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم (1125).
((مؤ منان ، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود، ايمانشان فزونتر مى گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. آنها كه نماز را برپا مى دارند؛ و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، انفاق مى كنند. آرى مومنان حقيقى آنها هستند؛ براى آنان درجاتى مهم نزد پروردگارشان است )).
مومنانى كه در واقعه بدر، رسول خدا را همراهى كردند، مومنان حقيقى اند و نزد خدا بر ديگران برترى دارند و در پيشگاه الهى درجات و مراتبى براى آنها در نظر گرفته است ؛ گروه دوم : مجاهدان ؛ در سوره مباركه نساء درباره مجاهدان مى فرمايد:
فضَّل اللّه المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة (1126).
((كسانى كه در راه خدا بذل مال و جان مى كنند نسبت به آنان كه از چنين تلاش و فعاليتى خود را محروم مى كنند در درجات و مرتبه ، برترى دارند و تفضيل داده شده اند)).
گروه سوم : مومنان داراى عمل صالح ؛ كه خداوند وعده تقرب و برترى را براى آنان مى دهد؛ در سوره مبارك طه مى فرمايد:
و من ياءتِهِ مؤ منا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى (1127).
((مومنانى كه همراه با اندوخته عمل صالح نزد خدا مى روند، از درجات بلندى بهره مند مى شوند)).
گروه چهارم : اهل علم و دانش ؛ در سوره مباركه مجادله مى فرمايد:
يرفع اللّه الَّذين آمنوا منكم و الَّذين اوتوا العلم درجات (1128).
((خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده ، درجات عظيمى مى بخشد)).
خدا در اين آيه ، صاحبان دانش و علم را بر همه موجودات ترجيح مى دهد و اساسا در آيات مختلفى از قرآن شريف ، تسخير بسيارى از مراتب كمال و وصول به درجات عاليه معنوى را در انحصار صاحبان علم و دانش قرار مى دهد.
انما يخشى اللّه من عبادهِ العلماء(1129).
((خشيت و خوف از ذات اقدس ربوبى كه يكى از مراتب كمال نفسانى بشر است در انحصار علما و دانشمندان است )).
و يا در جايى ديگر مى فرمايد:
و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (1130).
((ما در آيات قرآن مثالها و نكات آموزنده فراوانى را ذكر كرده ايم ؛ منتهى فهم و تعقل در آنها و وصول به نكته هاى دقيق اين امثال در انحصار اهل علم و دانش است )).
يا در سوره مباركه عنكوت وقتى مساله اعجاز قرآن را بيان مى كند مى فرمايد:
و ما كنتَ تتلُو من قبله من كتاب و لا تَخُطُّهُ بيمينك اذا لا رتَاب المبطلون # بل هو آيات بينات فى صدور الَّذين اوتوا العلم و ما يجحد بآياتنا الا الظالمون (1131).
((تو هرگز پيش از اين كتابى نمى خواندى ، و با دست خود چيزى نمى نوشتى ، مبادا كسانى كه در صدد تكذيب و ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند. ولى اين آيات روشنى است كه در سينه دانشوران جاى دارد؛ و آيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند)).
در اين آيه نكته قابل توجه ، اين است كه خداوند پيامبر را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد: تو قبل از نبوت ، قدرت نوشتن نداشتى و اگر چنين قدرتى داشتى سابقه علم و دانش در پرونده تو ضبط بود اهل شك و باطل ديگران را به شبهه مى انداختند.
از مجموع اين آيات مى توان فهميد كه درك توحيد و وصول به مقام خشيت ، تعقل و فهم وحى و امثال قرآن و اساس نبوت و معجزات انبيا، همه در گرو دانش و علم است و تنها عالم و دانشمند است كه مى تواند به اين مراتب و درجات كمال صعود كند و بالا برود.
حقوق استاد نسبت به دانشجو
بحث در ارزش علم و دانش از منظر آيات كريمه قرآن و روايات فراوان است . بناست كه درباره ارزش و اعتبار معلم ، استاد و آموزگار نيز توضيحاتى را ارائه كنيم .
آنچه بيان شد مقدمه اى براى فهم كلام امام سجاد عليه السلام بود تا معلوم شود كه ارزش و اعتبار عالم و معلم كسى كه علم را آموخته است و بعد قرار است كه به ديگران بياموزد و يا در حال آموختن است از ديدگاه اين امام همام چگونه است ؟
1 - تواضع در مقابل استاد
بيان نكته ديگر كه ضرورى است اين كه عالم با همه مراتب و درجات اگر بر كرسى تدريس و تعليم قرار بگيرد، علاوه بر ارزشمند بودن علم و دانايى او شاءن معلم و مربى بودنش نيز شايسته تجليل و احترام است و امام عليه السلام در اولين نكته از سخن خود به اين امر مهم اشاره مى فرمايند: و اءَمَّا حَقُّ سائسك بالعلم فالتَّعظيم له و التَّوقير لمجلسه .
در حقيقت كسى كه در جايگاه تعليم و تدريس قرار مى گيرد؛ لزوم تكريم و توقير مضاعف پيدا مى كند و بزرگداشت ، احترام و تكريم عالم ، تكريم ذات ذوالجلال ربوبى است . در سخنى از مولا اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
من وقَّر عالما فقد وقَّر ربّه (1132).
((كسى كه به عالمى احترام بگذارد، در حقيقت خداوند را احترام كرده است )).
در معارف دين ما يكى از رذايل اخلاقى تملق ، چاپلوسى ، خضوع و تذلل بيش از حد براى ديگران است . در روايات آمده است :
ليس من اخلاق المومن التَّملُّق (1133).
((چاپلوسى از اخلاق مومن نيست )).
اما اين مساله در پيشگاه معلم و آموزگار استثنا شده است ، و نه تنها مذموم نيست ، بلكه مطلوب و مورد توصيه است ؛ حرمت نهادن و خضوع در مقابل استاد و مربى يك فضيلت اخلاقى است ، نه يك رذيله اخلاقى . در مبانى اخلاقى ما نسبت به استاد و معلم ، بى حرمتى نهى شده است . حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
لا تُحَقِّرَنَّ عبدا آتاه اللّه علما فانَّ اللّه لم يحقِّره حين آتاه ايّاه (1134).
((كسى حق ندارد آن بنده اى را كه مورد عنايت خدا قرار گرفته و علم آموخته است تحقير كند؛ چرا كه خداوند وقتى به او علم عطا فرمود، او را كوچك نشمرد)).
اگر قرار باشد كه ما موازين اخلاقيمان را اصلاح كنيم و آنها را بر اساس اخلاق الهى شكل بدهيم ، خلق وخوى الهى اين است كه اگرچه عالمى گناهكار باشد، حساب مجازاتش در جاى خود محفوظ است ؛ اما وقتى در پيشگاه الهى قرار مى گيرد، تحقير نمى شود.
در تعبيرى حضرت رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
مَن علَّم شخصا مسالة فقد مَلَكَ رقبته فقيل له يا رسول اللّه ايَبِيعه فقال له و لكن يامره و ينهاه (1135).
اگر كسى مساله اى را به ديگران بياموزد در حقيقت مالك او شده است . مالكيت نه به اين معنى كه مى تواند او را معامله كند و بفروشد؛ چون در آن زمان ها برده دارى خيلى رايج بوده است . اين تعبير حضرت از مالكيت اين شبهه را در ذهن سوال كننده به وجود آورد تا سوال كند آيا متعلم و شاگرد به اصطلاح رايج بَرده قابل معامله مى شود؟ حضرت فرمودند: مى تواند به او فرمان بدهد يا او را از كارى نهى كند؛ يعنى همان طور كه برده ها فرمانبردار موالى خود بودند، منزلت متعلم و شاگرد در مقابل استاد و معلم چنين است . اصلا تواضع در مقابل استاد يك فضيلت اخلاقى است ، امام صادق عليه السلام فرمودند:
اُطلُبُوا العلم و تَزَيَّنوا مَعَهُ بالحِلمِ و الوَقَار و تَواضَعُوا لمَن طَلَبتُم منه العلم (1136).
((علم بياموزيد و علم را به حلم ، بردبارى و متانت زينت دهيد؛ يعنى عالم ، باوقار و حليم شويد. و نشانه حلم و وقار شما اين است كه نسبت به معلم خود متواضع و فروتن باشيد)).
فضيلت اخلاقى تواضع ، درباره استاد و عالم موكدا توصيه شده است . در سخنى از اميرالمومنين عليه السلام وقتى حقوق عالم را بيان مى فرمايند كه طولانى است و فقط شاهد بحثمان را ذكر مى كنيم آمده است :
اذا جاءَهُ طالب علم و غيره فوَجَدَ فى جماعة عمَّهم بالسلام و خصَّه بالتَّحيَّة (1137).
((وقتى متعلمى وارد مجلسى مى شود و مى بيند استادش در ميان آن جمع حضور دارد، به همه حضار سلام كند، اما براى استاد خود تحيت و احترام خاصى قائل شود)).
پس مستحب است انسانى كه به مجلسى وارد مى شود به همه اهل مجلس سلام كند، اما علاوه بر استحباب سلام عمومى ، بيشترين وظيفه ديگر متعلم نسبت به استاد خود اين است كه به او بيش از ديگران احترام بگذارد و در مقابل او بنشيند؛ يعنى اينگونه حرمت بگذارد كه روبه روى او مودّبانه و محترمانه بنشيند. خلاصه همه آنچه كه در عرف ، توقير، بزرگداشت و حرمت گذارى وجود دارد بايد نسبت به استاد به كار گرفته شود.
در روايت معروفى آمده است :
الآباء ثلاثة : اءب ولَّدك ، و اءب زوَّجك و اءب علَّمك (1138).
((پدران سه دسته اند: پدرى كه از او به وجود آمدى ؛ پدرى كه برايت تزويج كرد؛ پدرى كه تو را تعليم كرد)).
همان حقوقى كه پدر و مادر واقعى بر انسان دارند، معلم و مربى نيز دارند و شايد در سخن ديگرى كه منسوب به معصوم عليه السلام است ، اين معنا تصريح شده باشد كه : پدر، علت بقا و حياتى است كه منتهى به فنا مى شود؛ يعنى جسم انسان . اما استاد و مربى ، پدر آن جهت و آن حيث انسان است كه باقى مى ماند؛ يعنى مربى روح انسان است . پس اين فضايل ؛ نكته هاى دقيقى است كه از منظر معارف دين براى معلم ، مربى ، عالم و دانشمند بيان شده است .
2 - سكوت و فراگيرى مطالب
نكته ديگرى كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام به عنوان حق دوم عالم و معلم ذكر شده اين تعبيراتست و حسن الاستماع اليه وقتى در محضر اوست ، سراپا گوش باشد، سخن او را خوب بشنود و خوب تلقى كند.
اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
اذا جَلَستَ الى العالم فكُن على اءَن تَسمَعَ اَحرَصَ منك على اَن تقول و تعلم حسن الاستماع كما تعلم حسن القول و لا تقطع على احد حديثه (1139).
وقتى در پيشگاه عالم و استاد قرار مى گيرى ، بر شنيدن حريص تر باش تا سخن گفتن ؛ چون عادتى در بعضى افراد هست كه اگر در مجلسى ؛ گر چه مجلس بزرگان و استادان شركت كنند به حرف زدن و اظهار فضل كردن حريص ترند، اما حضرت اميرالمومنين عليه السلام به متعلم توصيه ميكند كه در محضر استاد، شنيدن براى تواضع است ؛ بنابراين نسبت به شنيدن حريص باش ؛ ولع داشته باش كه از او بشنوى چون فرصت كوتاه است ؛ پس خوب استماع كردن را فرابگير.
بعضى فكر مى كنند كه فقط سخنرانى و خوب حرف زدن را بايد از ديگران ياد گرفت ، معلوم مى شود كه خوب شنيدن هم يك امر آموختنى است و انسان بايد خود را بر حسن استماع ، تعليم دهد. خوب گوش دادن و خوب فهميدن از امورى است كه رعايت آن در محضر استاد ضرورى است و حسن استماع ، اداى حق اوست . راه حسن استماع را حضرت اميرالمومنين عليه السلام بيان مى كنند: لا تقطع على احد حديثه وقتى او سخن مى گويد، كلام او را قطع نكنى و اين راه و رسم علم آموزى و رعايت حق استاد است . در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام به نقل از پدر بزرگوارشان امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمودند:
جاء رجل الى النبى صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فقال : يا رسول اللّه ! ما حقُّ العلم ؟ قال : الانصات له ، قال : ثم مه ؟ قال : الاستماع له ، قال : ثم مه ؟ قال : الحفظ له ، قال : ثم مه ؟ قال : ثمَّ العمل بِهِ، قال : ثمَّ مَه ؟ قال : ثمَّ نَشره (1140).
((كسى به حضور رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شرفياب شد و عرض كرد: هر چيزى در عالم حقوق و قواعدى دارد؛ نزد شما حق علم چيست ؟ فرمودند: وقتى در محضر علم و عالم مى نشينى ساكت باشى . بعد سؤ ال كننده مى پرسد كه اگر سكوت كردم حق علم ادا شده است ؟ حضرت فرمودند: حق دوم اين است كه خوب آن مطلب علمى را بشنوى . سوال كرد: بعد از استماع چه بايد كرد؟ فرمودند: آن مطلب را خوب حفظ كنى و فراگيرى . سوال كرد: بعد چه كنم ؟ فرمودند: بعد به آموخته هايت عمل كنى . گفت : بعد از عمل چه كنم ؟ فرمودند: به ديگران بياموزى )).
در سخن ديگرى از حضرت اميرالمومنين عليه السلام ذكر شده است كه مخاطب آن نه تنها عالمان ، بلكه دانش آموزان ، دانشجويان و طلاب نيز هستند. حضرت مى فرمايند:
يا طالب العلم ! انَّ لِلعَالِمِ ثَلاثَ عَلامَات : العِلمَ و الحِلمَ و الصَّمتَ و لِلمتكلِّفِ ثلاث علامات يُنازِعُ مَن فَوقه بِالمَعصِيَةِ و يظلم من دونه بِالغَلبة و يُظاهر الظّلمة (1141).
اى طالب علم ! اى كسى كه در مسير فراگيرى علم هستى ! اگر مى خواهى ببينى عالم كيست ؟ يا خودت به مرحله اى عالى از علم رسيده اى يا خير، اين سه نشانى را بايد پيدا كنى : يكى آن كه آموخته هايت به حد كمال رسيده باشد؛ ديگر آن كه به زينت حلم و بردبارى مزين شده باشد و سوم سكوت در محضر عالم است . كه سكوت مقدمه استماع و آموزش و فراگيرى است . و در ادامه سخن مى فرمايند: علامت كسى كه عالم نيست و خود را به زحمت در عداد علما قرار داده است ، اين است كه نسبت به معلم ، مربى و مافوق خود عاصى ، گناهكار و طاغى است ؛ حرمت او را نگه نمى دارد؛ سخن او را نمى شنود و نسبت به او فرمانبردار نيست . از طرفى با شاگرد و مادون خود با قهر، غضب و غلبه برخورد مى كند و علامت سوم اين كه ظالمان و ستمگران را حمايت و پشتيبانى مى كند.
به هر حال ، نكته مهمى كه از فرمايش امام عليه السلام استفاده مى كنيم اين است كه حسن استماع از حقوقى است كه بايد نسبت به استاد و معلم رعايت شود؛ كه البته نفع آن به متعلم ، دانش آموز و دانشجو برمى گردد.
3 - حضور و تشرف به محضر استاد
حق سومى كه در بيان امام عليه السلام آمده است : والاقبال عليه اصلا امام تشويق مى كند براى آموختن به سوى او بروى ؛ به محضر او تشرف شوى و نسبت به او اقبال داشته باشى . به قدرى اين نكته قابل توجه است كه در كلمات معصومين عليهم السلام حتى نگاه كردن به استاد را عبادت مى دانند:
... و النظر الى وجه العالم عبادة (1142).
((نگاه كردن به صورت عالم ، عبادت است )).
يا در سخن ديگرى كه تشويق آميزتر از اين عبارت كلى است و از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است فرمودند:
النَّظر الى وَجهِ العَالِم خَير لَك مِن عِتقِ اَلفِ رَقَبَة (1143).
((ارزش نگاه كردن به صورت عالم و استاد بيشتر از آزاد كردن هزار برده و بنده است )).
يكى از كارهاى پرارزشى كه در شرع مقدس مورد توصيه قرار گرفته و ان شاءاللّه در حقوق مالك و عبيد بحث خواهيم كرد، آزاد كردن انسان هايى است كه در اسارت ديگران قرار دارند؛ مخصوصا اگر در قيد مالكيت كفار قرار داشته باشند.
بنابراين كفاره بسيارى از گناهانى كه اتفاق مى افتد، آزاد كردن رقبه و انسان هايى است كه در قيد عبوديت ديگران هستند. رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند: نگاه كردن به عالم از آزاد كردن هزار برده و بنده ، بافضيلت تر و خيرش براى تو بيشتر است .
بنابراين رفتن به محضر عالم اداى حق اوست و هنگامى كه به محضر او رفتى ، بايد او را يارى كنى .
4 - يارى و كمك خواستن در فراگيرى علم
والمعونة له على نفسك فيما لا غنى بك عنه من العلم .
او را يارى كنى تا بتواند تو را آموزش دهد.
چگونه بايد او را يارى كرد؟ و انسان به چه چيزهايى نياز دارد؟ به چه علومى نياز دارد؟ اين بحثى است كه ان شاءاللّه در مباحث بعد درباره آن سخن خواهيم گفت .
اما كيفيت يارى كردن استاد؛ باءَن تُفَرِّغَ له عقلك عقل و انديشه ات را كه نيروى خدادادى است كه ذات ذوالجلال ربوبى در اختيار تو گذاشته ، فارغ كنى ، فهم و زيركى خويش را به كارگيرى ، و دل را پاكيزه كنى ؛ كه اينها نكته هاى دقيقى است كه بايد توضيح و تفسير شود.
در سخن مفصلى كه قبلا به آن پرداختيم از مولا اميرالمومنين عليه السلام نقل شد كه فرمودند:
العلم امام العقل و العقل تابعه (1144).
((علم براى عقل ، سمت امامت و پيشوايى دارد و عقل تابع علم است )).
ترقى علم ، درگرو وجود گوهر عقل است . حال چگونه مى شود اين عقل و فهم را به كار گرفت ؟ بيانش در سخن امام سجاد عليه السلام اين است :
بترك اللَّذَّات و نقص الشَّهَوَات .
همان طور كه عبادت قلب و نماز پنهانى ، وسيله تقرب نهانى انسان با ذات اقدس ربوبى است و نماز، وظيفه جوارح ظاهرى انسان است و جز با طهارت ظاهرى تحقق پيدا نمى كند، عبادت باطن و نماز نهانى (عقل ) نيز جز با طهارت از خباثت درونى محقق نمى شود؛ و اين كلام رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم كه مى فرمايند:
بُنِىَ الدِّينُ على النَّظافَةِ(1145).
((مبناى دين بر نظافت ، نزاهت و پاكيزگى است )).
اين نظافت ، هم نظافت ظاهرى است و هم نظافت باطنى و سرّ اين كه قرآن مى فرمايد: انَّمَا المشركون نجس (1146) اين است كه اين نجاست منحصر به نجاست ظاهرى نيست ؛ چراكه نجاست ظاهرى با تطهير قابل پاك شدن است . اين نجاست ، نجاست باطنى و جوهرى بشر است . همان گونه كه در بعضى از روايات آمده است كه فرمودند:
فان الملائكة لا تدخل بيتا فيه كَلب (1147).
((ملائكه الهى در خانه و اتاقى كه سگ وجود داشته باشد وارد نمى شوند)).
مقدسات الهى در دلى كه آلوده به حيوانيت و درنده خويى است وارد نمى شوند. بنابراين توصيه شده است كه نيت علم آموزى بايد نيتى منزه و پاكيزه باشد و قلب و دل كه جايگاه هبوط و نزول علم و دانش است بايد از همه شوائب تطهير و پاك شود. امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
مَن طلب العلم ليباهى به العلماء او يمارى به السفهاء او يصرف به وجوه الناس اليه فليتبوا مقعده من النار ان الرئاسة لا تصلح الا لاهلها(1148).
((كسى كه علم را براى اين بياموزد كه بر ساير علما و دانشمندان مباهات و مفاخره كند يا در مجلس افراد بى سواد موجب فخرفروشى و مراء و مجادله آنها باشد؛ يا علم بياموزد كه ديگران را به خود متوجه كند؛ در حقيقت براى رياست طلبى و مقام و موقعيت هاى دنيوى علم بياموزد در قيامت جايگاهش در آتش است ؛ چون رياست را خداوند فقط براى اهلش قرار داده است )).
آيه شريفه قرآن مى فرمايد:
تلك الدَّار الاخرةِ نجعلها للذين لا يريدون علوّا فى الارض و لا فسادا(1149).
((خانه آخرت را براى كسانى قرار داده ايم كه دلهاى پاك دارند؛ اراده علو در روى زمين ندارند، نه اين كه علو طلبند، حتى اراده فساد و مقام خواهى ندارند)).
وقتى چنين شرايطى به وجود آمد، وصول به مقامات ، درجات و كمالات معنوى و از آن جمله علم آسان مى شود كه علم گوهر معنوى الهى است و فقط به وسيله دلهاى خالص ، منزه و پاكيزه كسب مى شود.
در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
مَن اَراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يكن له فى الاخرة نصيب و من اراد به خير الاخرة اَعطَاهُ اللّه خير الدنيا و الاخرة (1150).
((كسى كه علم را براى نفع دنيوى و مادى بياموزد، حظ و بهره او از علم همان انگيزه و هدفش خواهد بود؛ اما اگر كسى براى رسيدن به مقامات اخروى به آموزش علم مشغول شود، خداوند هم خير دنيا را به او عنايت خواهد كرد و هم او را به هدفش كه خير آخرت باشد نايل خواهد كرد)).
اساسا انسان كه براى آموزش علم اقدام مى كند بايد نيت و انگيزه خود را خالص و پاك كند. خير رساندن به ديگران يكى از ارزش هاى اخلاقى است كه بدان توصيه شده است :
ان اللّه سبحانه يحب اءن تكون نية الانسان للناس جميلة (1151).
((خدا دوست دارد كه نيت انسان ها در مورد ديگران خير، خوب و جميل باشد)).
انسان نبايد براى اين كه موفق به تخريب زندگى دنيوى يا اخروى مردم شود علم بياموزد؛ يا با اتكا به نيروى علم خود، شرايط نامساعدى براى زندگى دنيوى مردم فراهم كند؛ و يا آنها را به وادى گمراهى و ضلالت در اعتقادات و معنويات سوق دهد.
سفارش و تاكيد به يادگيرى فقه دين
حال سوال اين است كه واقعا علم مورد نياز بشر چه علمى است ؟ در فرمايشى از امام باقر عليه السلام كه به مناسبت هاى مختلف بيان مى شود آمده است كه فرمودند:
الكمال كلُّ الكمال التَّفَقُّه فى الدّين و الصّبر على النّائبة و تقدير المعيشة (1152).
همه كمال نه مرتبه و رتبه اى از آن ، بلكه وصول به كمال تام و تمام مرهون دستيابى به سه مرحله است : يكى فقاهت در دين ، علم دين و فهم دين به همه سعب و شقوق آن ؛ ديگر فراگيرى علم اخلاق ، تا بداند در حوادث زندگى چگونه با ناملايمات برخورد كند؛ يكى ديگر هم علم اقتصاد و شيوه زندگى كردن . كه اگر كسى آنها را فرا بگيرد، به همه مراحل كمال رسيده است .
از حضرت اميرالمومنين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
العلم علمان : علم الاديان و علم الابدان (1153).
((علم دو گونه است : علم پزشكى و علم دين )).
يعنى آنچه كه براى حيات دنيوى مورد نياز انسان هاست ، علم پزشكى است ، و آنچه كه براى تامين سعادت و حيات اخروى مورد نياز است ، علم دين است .
گفته شد كه شرافت ، ارزش و اعتبار هر علم به شرافت ذاتى است ؛ چون انسان را از تاريكى جهل بيرون مى كشد و او را از نادانى نجات مى دهد. حال اگر موضوع علم ، دنيا، ماديات و جسم انسان باشد، همان قدر و منزلت موضوع خود را خواهد داشت و آنچه كه به روح و تربيت و تعالى جنبه معنوى و سعادت اخروى و منزل ابدى و جايگاه خلود انسان مى پردازد، ارزش و اعتبار آنها را كسب خواهد كرد. بنابراين در روايات ، بيشترين اهتمام و ارزش را براى علم فقه و فهم دين قائل شده اند؛ نه فقه به معناى مصطلح امور عبادى و مكاسب خاص ، بلكه همه رشته هاى دينى و فقاهت در اساس دين . در سخنى از موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
دخل رسول اللّه صلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّمَّلمسجد فاذا جماعة قد اطافوا برجل فقال ما هذا فقيل علّامة فقال و ما العلّامة فقالوا له اَعلَمُ النّاس بانساب العرب و وقائعها و ايَّام الجاهليّة و الاَشعار و العَرَبيَّة قال فقال النّبى صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم ذاك علم لا يضرّ مَن جهله و لا ينفع مَن علمه ثم قال النبى صلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم انما العلم ثلاث آية محكمة او فريضة عادلة او سنَّة قائمة و ما خلاهنَّ فهو فضل (1154).
((پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد مسجد شدند و ديدند عده اى دور مردى اجتماع كرده اند. فرمودند: موضوع چيست ؟ عرض كردند: اين مرد دانشمند است . حضرت فرمودند: در چه علمى ؟ گفتند: اين شخص علم انساب را خوب مى داند. تاريخ وقايع زندگى مردم و دورانهاى مختلف مردم را مى داند. روزگار جاهليت و حوادث آن را خوب مى شناسد و ضمنا به اشعار و ادبيات هم تسلط دارد. پيامبر بعد از اين كه اين تعرف و توصيف را شنيدند، فرمودند: اين علومى كه اين شخص داراست ؛ يعنى علم انساب ، تاريخ و ادبيات ، علومى است كه اگر كسى نداند ضررى نخواهد كرد و اگر هم بداند منفعت چندانى براى او ندارد؛ آن علمى كه نافع است و مصداق علم است عبارت است از آيه محكمه كه همان علم به قرآن و آيات وحى و تفسير و فهم كمال خدا و فريضه عادلانه است آن چيزى است كه انسان را به راه و رسم صحيح زندگى آشنا مى كند و اخلاق و سلوك صحيح زندگانى را به انسان مى آموزد. ديگرى هم آشنايى با احكام و فرامين الهى است ؛ و غير از اين سه علم ، ساير رشته هاى علوم ، فضيلت و ارزش است )).
اگر كسى داراى اين مراتب و آگاهى بود ارزشمند است ؛ اما علم مورد نياز، منحصر به همين سه مقوله است ، بنابراين در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه :
اذا اراد اللّه بعبد خيرا زهَّده فى الدنيا فقَّهه فى الدين و بصَّره عيوبها(1155).
((اگر خدا نسبت به كسى اراده خير فرموده باشد، بى اعتنا به دنيا و فقيه در دين قرار مى دهد تا مسائل مربوط به دينش را خوب و عميق بفهمد و به عيوب دنيا واقف مى سازد)).
از مجموع اين نكات استفاده مى شود كه بالاترين و ارزشمندترين علم ، همان است كه انسان در حيات دنيا و تامين سعادت اخروى به آن محتاج است و بر اين اساس است كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
لَوَدِدتُ انَّ اصحابى ضربت رؤ وسهم بالسِّياط حتى يتفقَّهوا(1156).
((دوست داشتم كه اصحاب من مورد ضرب قرار گيرند تا استعداد و آمادگى خود را براى فهم دين خوب به كار ببرند)).
و در سخن ديگرى از آن حضرت روايت شده است كه فرمودند:
لو اُتيتُ بشابّ من شباب الشيعة لا يتفقّه لاءدَّبته (1157).
((اگر به جوانى از جوانان شيعه برخورد كنم كه اهتمامى نسبت به فهم و فقاهت در دينش نداشته باشد او را ادب مى كنم )).
بنابراين ، دين اشرف همه موضوعات است كه بايد متعلق علم واقع شود و آنچه در مسير فهم آن تلاش و سعى به كار گرفته شود موضوع دين است و در ميان موضوعات مربوط به دين هم اشرف از همه عقايد است و بعد فروع عملى و اخلاقى كه راه و رسم تامين سعادت اخروى را به انسان مى آموزد و در زندگى دنيا نيز شيوه سلوك و همراهى با همسفران را تعليم مى دهد.
در سخنى از اميرالمومنان عليه السلام آمده است كه فرمودند:
ما لى اَرَى الناس اذا قرِّب اليهم الطعام ليلا تكلَّفوا انارة المصابيح ليبصروا ما يدخلون بطونهم ، و لا يهتمُّون بغذاء النّفس بان ينيروا مصابيح البابهم بالعلم ليسلموا من لَوَاحِقِ الجَهالَة و الذُّنوب فى اِعتِقَادَاتِهِم و اَعمَالِهِم (1158).
علمى كه غذاى روح است ، چيست ؟ و آن علمى كه به اعتقادات لطمه مى زند و اعمال را فاسد مى كند و به تعبير آن حضرت ، هم موجب گناه در عقيده مى شود و هم موجب گناه در عمل ، چه علمى است ؟ مسلما آن علمى كه روح را تغذيه و بارور مى كند و آن را مى سازد و جلا مى دهد و تربيت مى كند، علم دين است ؛ علمى كه انسان را به چگونگى سلوك در دنيا آگاه مى كند تا زندگى مخلد و آخرت را تامين كند و هرچه جز اين باشد موجب فساد مى شود.
از امام محمد باقر عليه السلام در ذيل آيه شريفه فلينظر الانسان الى طعامه (1159) روايت شده است كه فرمودند: علمه الَّذى ياخذه عمَّن ياءخذه (1160) اين كه خداوند مى فرمايد: انسان بايد به غذاى خود بنگرد و با دقت نظاره كند منظور اين است ؛ كه ببينيد علمش را از چه كسى مى آموزد؟ آن علم ، چه علمى است كه مى خواهد روح را تغذيه كند؟
امام باقر عليه السلام فرمودند: هر وقت پدرم دانش آموزان و بچه هاى خردسالى را كه در مسير فراگيرى علم بودند مى ديدند، براى ترغيب و تشويق با لحن تشويق آميزى به آنها مى فرمودند:
مرحبا بكم انتم ودائع العلم ، و يوشك اذا انتم صغار قوم ان تكونوا كبار قوم آخرين (1161).
((شما ودايع و گنجينه هاى علوم هستيد؛ درست است امروز در دوران كودكى هستيد، اما آينده در دست هاى شماست و شما بزرگان آينده خواهيد بود. - بكوشيد تا علم را خوب فرابگيريد. فهم و همت خود را به كار گيريد، تا در بزرگسالى مفيد باشيد -)).
ممارست و تلاش در يادگيرى علم
يكى از امورى كه در فهم و درك مطالب تاثير به سزايى دارد، تكرار است كه در بين طلاب علوم قديم رواج دارد. اين كلامى را كه مى گويند: الدرس حرف و التكرار الف آموزش يك بار است ، اما تكرار هزاربار. تصريح به اين نكته است كه آمزوش با تكرار زياد نقش مى بندد و از حضرت اميرالمومنين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
مَنِ استَدَامَ قرع البَاب و لجَّ ولج (1162).
((اگر كسى درى را بكوبد و براى گشودن آن سماجت كند در به روى او گشوده مى شود)).
خلاصه ، زحمت كشيدن و تلاش كردن براى فراگيرى علم ، مورد تاكيد و سفارش اهل بيت عليهم السلام بوده است و تاريخ زندگى علما هم نشان مى دهد كه تكرار، پى گيرى و پشت كار از رموز موفقيتشان بوده است .
درباره سكاكى از علماى ادبيات عرب مى گويند: در بزرگسالى مشغول تحصيل شد و هرچه زحمت مى كشيد، موفق به حفظ آموخته هاى خود نمى شد، تا اين كه مورد تمسخر همدرسان خود قرار گرفت و از شهر سر به بيابان نهاد. در بيابان به جويبارى رسيد كه آب ، قطره قطره روى سنگى چكيده بود و سنگ در اثر مرور زمان گود شده بود. با خود گفت : اين سنگ سخت در اثر پشت كار و جديت اين جويبار، تاءثير پذيرفته است ؛ هرگز استعداد و نيروى فكر و عقل من از اين سنگ سخت تر نخواهد بود، آنگاه بازگشت و با انگيزه اى نيرومند در طلب و حفظ علم كوشيد و از علماى بزرگ ادبيات شد. بايد گفت : مَن طلب شيئا وجدَّ وجد، اگر كسى بخواهد چيزى را بيابد، در صورتى كه تلاش كند آن گمشده را خواهد يافت .
فقط همت عالى مى خواهد؛ زيرا رسيدن به مراتب عالى و درجات بالا احتياج به انگيزه و اهتمام دارد كه :
الشَّرف بالهمم العالية لا بالرِّمم البالية (1163).
((شرافت در سايه همت هاى بلند حاصل مى شود؛ نه اتكا به گذشتگان و آبا و اجداد)).
چرا كه اينها ابزار شرافت نيست انسان به خصوص فرزندان عزيز و جوانان ما بايد بدانند كه فرصت هاى ارزشمند، گذراست .
الفرصة تمرُّ مرَّ السحاب فانتهزوا فُرَصَ الخير(1164).
((فرصت ها مانند ابر بالاى سر انسان مى گذرد، فرصت هاى ارزشمند به ويژه موقعيت هاى سنى و استفاده از آن را بايد غنيمت شمرد)).
رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم به ابوذر فرمودند:
اِغتَنِم خَمسا قَبلَ خَمس : شَبَابَكَ قَبلَ هرمك (1165).
((پنج چيز را بايد قبل از آمدن پنج چيز ديگر، مغتنم بشمارى : جوانى را قبل از رسيدن پيرى )).
اين فرصت ، بسيار گرانبها و ارزشمند است كه اگر جوانان ما، از آن براى يادگيرى استفاده كنند و همت را به كار گيرند، موفقيت و پيروزى از آن ايشان خواهد بود؛ اگر چه آنها طالب رسيدن به مراتب عالى علمى در يك رشته از فنون و علوم هم باشند، توصيه شده است كه :
اءعلم الناس مَن جمع علم الناس الى علمه (1166).
((داناترين مردم كسى است كه آموخته هاى ديگران را به دانسته هاى خويش بيفزايد)).
5 - ياد دادن آموخته ها به ديگران
يكى ديگر از حقوقى كه استاد نسبت به متعلم و دانش آموز دارد اين است كه :
ان تعلم انك فيما القى اليك رسوله الى من لقيك .
((بداند كه بايد آموخته هاى خود را به ديگران نيز بياموزد)).
يعنى او به عنوان رسول ، فرستاد و استاد، بايد به آموزش ديگران ، اهتمام داشته باشد؛ صرف نظر از اين كه آموختن ، خود يك ارزش ذاتى دارد.
از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه وقتى حضرت اميرالمومنين عليه السلام را به يمن اعزام مى فرمودند، به ايشان توصيه كردند كه بايد به ديگران علم و دانش بياموزى و قبل از آن كه به اين وظيفه عمل كنى ، نبايد براى هدايت آنها از مسير جبر و زور اقدام كنى و بعد در ارزش اين كار فرمودند:
لان يهدى اللّه على يَدَيك عَبدا مِن عِبَادِ اللّه خَير لَكَ مِمَّا طَلعت عليه الشّمس مِن مَشَارِقِهَا اِلَى مَغَارِبِهَا(1167).
((اگر به وسيله تو يك انسان هدايت شود و به علم و انديشه تو راهنمايى گردد ارزش آن براى تو بيشتر از آن چيزى است كه خورشيد بر آن مى تابد)).
در كلام ديگرى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است :
من دَعى الى هُدَى كان له من الاجر مثل اُجُور مَن تبعه (1168).
((اگر انسان ، كسى را به راه صحيحى هدايت كند و راه درست را به او بياموزد، اجر كسى كه در مسير صحيح گام نهاده براى او هم منظور مى شود)).
در همين زمينه تعبير روشن ترى از امام محمد باقر عليه السلام آمده است كه فرمودند:
من علّم باب هدى فله مثل اجر من عمل به (1169).
((اگر كسى درى از هدايت را به روى كسى بگشايد چيزى به او بياموزد و آن شخص به آموخته خود عمل كند، اجر عمل او براى مربى و معلم هم محاسبه خواهد شد)).
در مقابل ، كسانى اند كه بابى از ضلالت را به روى مردم مى گشايند و مردم را به وادى انحراف مى كشانند. در روايت صحيحى از امام محمد باقر عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
مَن اَفتى النَّاس بغير علم لعنته ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب و لحقه وزر مَن عَمِلَ بفُتياه (1170).
اگر كسى بدون علم و پشتوانه علمى فتوا دهد و موجب انحراف ديگران شود و انسان ها را به وادى ضلالت بكشاند، دو پيامد منفى در انتظار اوست : اول اين كه به لعنت ملائكه الهى - هم ملائكه رحمت و هم ملائكه عذاب - دچار مى شود. با اين كه ملائكه رحمت مامور به ترحم اند، اما اين جا همان ملائكه رحمت هم دستور دارند كه اين شخص را لعنت كنند؛ دوم اين كه وزر و وبال و آثار منفى كسى كه به توصيه هاى خلاف عمل مى كند، به عهده آموزنده و مربى او است .
پس نكته مهم در فرمايش امام عليه السلام اين است كه نفس عمل هدايت و تعليم به خير، مورد توصيه است .
ارزش آموزش علم و ثمره آن براى ديگران
روايتى از امام عسكرى عليه السلام نقل شده است كه ما نيز كامل آن را ذكر مى كنيم :
عن ابى محمد عليه السلام قال : قال الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام و قد حمل اليه رجل هديّة فقال له : ايُّما احب اليك ؟ ان ارُدَّ عليك بدلها عشرين ضعفا عشرين الف درهم او افتح لك بابا من العلم تقهر فلان الناصبىِّ فى قريتك ، تنقذ به ضعفاء اهل قريتك ؟ ان احسنت الاختيار جمعت لك الامرين ، و ان اسات الاختيار خيَّرتك لتاخذ ايهما شئت . فقال : يابن رسول اللّه ! فثوابى فى قهرى ذلك الناصب واستنقاذى لاولئك الضعفاء من يده قدره عشرون الف درهم ؟ قال : بل اكثر من الدنيا عشرين الف الف مرّة !فقال : يابن رسول اللّه ! فكيف اختار الادون بل اختار الافضل : الكلمة الّتى اقهر بها عدوّاللّه وازدوده عن اولياء اللّه . فقال الحسن بن على عليه السلام : قد احسنت الاختيار و علَّمه الكلمة و اعطاه عشرين الف درهم .
فذهب فافحم الرجل فاتّصل خبره به ، فقال له اذا حضره : يا عبداللّه ما ربح احد مثل ربحك ، و لا اكتسب احد من الاودّاء مااكتسبت ، اكتسبت مودّة اللّه اولا، و مودّة محمد صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و على عليه السلام ثانيا، و مودّة الطّيّبين من آلهما ثالثا، و مودّة ملائكة ذاللّه رابعا، و مودّة اخوانك المومنين خامسا، فاكتسبت بعدد كل مومن و كافر ما هو افضل من الدنيا الف مرّة فهنيئا لك هنيئا(1171).
-
((كسى هديه اى براى امام مجتبى عليه السلام برد و حضرت در مقابل پاداش اين هديه از او سوال كردند كه آيا دوست دارى كه من بيست برابر اين هديه را به تو اعطا كنم ؛ يا اين كه بابى از علم را به روى تو بگشايم كه تو در سايه اين آموخته ، بتوانى آن شخص ناصبى كه دشمن اهل بيت عليهم السلام است را مقهور كنى و افراد ضعيف را كه در مقابل تبليغات ديگران ناتوانند و زود تسليم مى شوند، از فريب خوردن نجات بدهى ؟ بعد حضرت فرمودند: اگر انتخاب درست داشته باشى هر دو را به تو خواهم داد؛ يعنى هم علم را به تو مى آموزم و هم آن هديه مالى را به تو مى دهم ؛ اما اگر انتخابت صحيح نباشد، تو را مخير مى كنم كه هر كدام از اين دو را كه مى خواهى انتخاب كنى نفرمودند كه هيچ كدام را نمى دهم آن شخص كه از سوالش معلوم مى شود، انسان زيرك و دانايى بود عرض كرد: آيا ارزش اين كه من يك ناصبى منحرف و منحرف كننده ديگران را از نظر علمى مقهور كنم و ديگران را از فريب خوردن او محفوظ كنم ، به اندازه بيست هزار درهم مى باشد؟ حضرت فرمودند: بيست هزار درهم چيست ؟ به اندازه بيست هزار برابر همه دنيا قيمت دارد. سپس عرض كرد: چگونه من امر بى ارزش را انتخاب كنم ؟ آن سخن را از شما مطالبه مى كنم ؛ به من آن كلمه اى را كه بتوانم دشمن خدا را مقهور كنم و او را از اولياى الهى دور كنم ، بياموزيد.
سپس حضرت فرمودند: درست عمل كردى انتخابت صحيح بود. سپس حضرت هم آن سخن را به او آموختند و هم بيست هزار درهم را به او عنايت كردند. آن شخص رفت . بعدها به حضرت خبر رسيد كه اين انسان موفق شد كه آن مرد ناصبى را مقهور كند و مردم را نجات دهد. وقتى به حضور حضرت شرفياب شد، حضرت اين عبارت را به او فرمودند: هيچ كس به اندازه تو سود نبرد. تجارت بسيار پربهايى انجام دادى ؛ با اين كار، اولا مودت و دوستى خدا را تحصيل كردى ؛ ثانيا دوستى پيغمبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و اميرالمومنين عليه السلام را كسب كردى ؛ ثالثا دوستى اهل بيت پيامبر عليهم السلام را به دست آوردى ؛ رابعا دوستى ملائكه الهى را تحصيل كرده اى و خامسا دوستى همه برادران مومنت را به دست آوردى و توانستى هزارمرتبه بيشتر از تعداد هر مومن و كافرى كه در دنيا هست كسب فضيلت كنى ؛ گواراى تو باد)).
اين يك نمونه از ارزش آموزش است ، آموزشى كه براى ديگران حاصل داشته باشد و در حيات معنوى آنها تاثيرگذار باشد.
امام سجاد عليه السلام در ادامه مى فرمايند:
فلزمك حسن التَّاءدية عنه اليهم .
((پس لازم است كه بتواند اين وظيفه را خوب انجام دهد و در اداى اين وظيفه خيانت هم نكند)).
كه در سخن قبل به آن اشاره كرديم كه خلاف و امور ناصواب را با امور صواب مخلوط نكند تا از عهده اين وظيفه برآيد.
6 - بلند صحبت نكردن با استاد
از ديگر حقوقى كه در سخنان امام عليه السلام در زمره حقوق استاد و آموزگار ذكر شده ، اين عبارت است : و اءن لا ترفع عليه صوتك با صداى بلند با استاد گفتگو نكند. اين همان مقامى است كه خداوند متعال براى پيامبرش قائل شد و به مسلمان ها دستور داد كه :
لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى (1172).
((شما حق نداريد هنگام گفتگو، صدايتان را بر پيامبر بلند كنيد)).
اين دستور شايد ناظر به اين معنا باشد كه حداقل بى حرمتى ناپسند شمرده شده است ؛ حتى آن جايى كه شايبه بى حرمتى است ؛ و اين شبيه به آيه شريفه اى است كه درباره حرمت والدين وارد شده است كه مى فرمايد:
فلا تَقُل لَهُما اُفّ و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما(1173).
((پس كمترين اهانتى به آنها روا مدار؛ و بر آن ها فرياد مزن ؛ و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو)).
نسبت به والدين و پدر و مادر كمترين تعبيرى كه از آن بى حرمتى استشمام شود، جايز نيست .
از مصاديق تعظيم و بزرگداشت اين است كه با صداى بلند با پدر، مادر، استاد و يا هر كسى كه حقى بر ذمه انسان دارد سخن نگويند. درباره استاد بايد گفت ؛ خضوع و تواضعى كه لازمه حرمت نهادن به استاد است ، اقتضا مى كند كه با او اينگونه رفتار نشود؛ آرام سخن گفتن و صدا را به روى استاد بلند نكردن از مصاديق خضوع ، تواضع و حفظ حرمت او است . رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در اين باره فرمودند:
تَعَلَّموا العلم و تعلَّموا للعلم السَّكينة والوقار و تواضعوا لمن تتعلَّمون منه (1174).
((علم را بياموزيد و براى علم متانت ، وقار و سكونت را بياموزيد و در برابر آنكه از او علم مى آموزيد متواضع باشيد)).
در فراگيرى علم ، اين نكته به عنوان يك اصل ، بيان و تاكيد شده كه متانت و آرامش يكى از غايات تعليم و تربيت است ؛ و در ادبيات ما هم موردنظر ادبا و شعرا بوده است :افتادگى آموز اگر طالب فيضى هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
شيوه سلوك و ارج نهادن به استاد
از آن جا كه اين كلام امام عليه السلام داراى نكات ظريف و دقيقى در حرمت نهادن به استاد است ، شرايطى را كه مرحوم شهيد ثانى در كتاب بسيار ارزشمند ((منية المريد)) در ارج نهادن و شيوه سلوك با استاد ذكر كرده اند، به صورت مختصر بيان مى كنيم كه به همه فرمايشات امام سجاد عليه السلام در اين زمينه اشاره كرده است .
اين عالم بزرگوار در مقدمه اين كتاب مى فرمايد كه همه مطالبى را كه ما به عنوان شرايط ذكر مى كنيم ، برگرفته از نصوص و روايات وارد شده از كلمات اهل بيت عليهم السلام است .
يكى از شرايطى كه ايشان ذكر مى كند و به صورت روشن در كلام امام سجاد عليه السلام هم آمده است ، با چشم احترام ، اجلال و اكرام به استاد نگاه كردن و از عيوب او چشم پوشى كردن است ؛ اگر عيبى در او مى بيند، چشم خود را بر آن ببندد؛ زيرا رعايت اين حق ؛ يعنى چشم فروبستن بر عيوب استاد، در بهره بردن از او تاءثير دارد و حتى ايشان نقل مى كند كه در ميان گذشتگان سنت بوده كه وقتى براى حضور در محضر استاد حركت مى كردند، صدقه مى دادند، كه خداوند آنها را كمك كند و اينگونه دعا مى كردند: اللّهم استُر عَيبَ مُعَلِّمى عَنِّى (1175) صدقه مى دادند كه خداوند عيب معلم را بر آنها مخفى كند.
نظير اين عبارت در فرمايش امام سجاد عليه السلام هم آمده است كه حضرت مى فرمايند: و اءن تستر عيوبه عيب هاى او را پنهان كنيم . پنهان كردن عيوب ديگران ، به خصوص معلم و استاد كه داراى حق آموزگارى و معلمى است ، يكى از دستورات مؤ كد علم اخلاق و از شرايط تخلق به اخلاق اللّه است ؛ چرا كه در دعاهايى كه داريم ، خدا را اينگونه مورد خطاب قرار مى دهيم :
يا مَن اَظهَرَ الجَمِيل و سَتَرَ القَبيح (1176).
((اى خدايى كه خوبى ها را آشكار مى كنى و زشتى ها و عيوب را مى پوشانى )).
و يا حضرت اميرالمومنين عليه السلام در دعاى معروف كميل به او تعليم مى دهد كه با خدا بگو:
كَم مِن قَبِيح سَتَرتَه ... و كَم مِن ثَنَاء جَمِيل لَستُ اَهلا لَهُ نَشَرتَه (1177).
((خدايا! چه زشتى ها و عيوبى كه از من پوشاندى ، چه خوبى ها و زيبايى ها كه من اهليت آن را نداشتم ، اما درباره من نشر دادى و افشا كردى )).
اين نكته كه در كلام امام سجاد عليه السلام آمده است ، دقيقا اشاره به اين اخلاق الهى است كه اءن تستر عيوبه و تظهر مناقبه اگر منقبت و فضيلتى دارد آنها را آشكار كند و عيب ها و بدى هاى او را نديده بگيرد و در پنهان كردن آنها كوشش كند و اين مصداق همان فرمان حضرت اميرالمومنين عليه السلام است كه مى فرمايند:
اِذَا صَنعت مَعروفا فَاستُره اِذا صَنع اِلَيك مَعروف فَانشُره (1178).
((اگر كارى خوبى انجام دادى ، آن را بپوشان و اگر كسى به تو خوبى كرد، آن را نشر بده )).
سزاى انسانى كه اهل معروف است و خدمت گزارى مى كند بيان خوبى هاى اوست . اين يك اصل اخلاقى است كه براى پيشرفت مسائل انسانى و تحكيم موازين اخلاقى در سطح اجتماع ، به اين ظرايف دقت شده كه اگر كسى اهل خير و معروف است و سعى و تلاش او در انجام خيرات و كارهاى نيك مصرف مى شود، بايد با معرفى او و با نقل كارهاى خير او، اسباب تشويق ديگران را فراهم آورد كه اين تشويق در فاعل خير نيز تاثير مى گذارد و علاوه بر اين كه او را نسبت به انجام خدمات و خيرات دلگرم تر مى كند، انسان هاى ديگرى را كه نسبت به امور خير و نيك در اجتماع بى تفاوتند، وادار به كار خير و خوب مى كند. پس نشر كار خير ديگران مورد تاكيد است ، مخصوصا اگر آن شخص ، استاد، معلم و مربى انسان باشد كه نفس تعليم دادن و علم آموزى ، يكى از بهترين كارهاى خير و نيك است .
بنابراين توصيه شده است كه اگر نسبت به تو كار خوبى انجام شد، در مقام نشر و اعلام آن باش و در مقابل ، اگر كار خيرى انجام دادى ، در پنهان داشتنش سعى كن .
به تناسب اين مطلب بايد گفت كه يكى از فضايل و مكارم اخلاقى ، در روابط اجتماعى با همه مردم اين است كه انسان در ارتباطتش با جامعه اى كه در آن زندگى مى كند، خوبى هاى آنها را اظهار كند و بر زشتى ها، بدى ها و عيوب چشم فروبندد.
گاهى عيب هايى در انسان وجود دارد و در عضوى از اعضاى بدن عيب و نقصى ديده مى شود كه خارج از اختيار اوست ، بنابراين سرزنش و ملامت كردن يا افشاى اين عيوب امرى ناپسند و از رذايل اخلاقى است و امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
لا تَنظُروا فى عُيوبِ النَّاسِ كَالاَربَاب وانظُروا فِى عُيوبِكُم كَهَيئَة العَبِيد، انَّما النَّاس رَجُلان مُبتَلى و مُعَافِى فَارحَمُوا المُبتَلى واحمَدوا اللّه عليه العَافِيَة (1179).
((مانند اربابان كسانى كه در گذشته براى خريد كنيز و غلام به بازار مى رفتند و سَر تا پاى او را ورانداز مى كردند تا مبادا عيبى در او باشد به ديگران نگاه نكنيد، بلكه مانند عبيد و غلامان به عيب خود توجه داشته باشيد كه مردم دوگونه اند: مبتلا و داراى عافيت ؛ در برخورد با انسان هاى مبتلا، با بزرگوارى بگذريد و خدا را بر عافيت خود سپاس گوييد)).
اگر انسان فارغ از عيوب ديگران بوده ، به عيب خود مشغول باشد، به عيب ديگران توجه نكند و اشكالات خود را ببيند، همه تيرگى ها و مشكلات اخلاقى در روابط اجتماعى برطرف مى شود. بنابراين امام عليه السلام تاكيد مى فرمايند؛ عده اى هستند كه در خلقت و آفرينش خود نقص دارند، كه در برخورد با آنها، با نظر رحمت و بزرگوارى بگذريد و خدا را سپاس گوييد كه شما دچار چنين عيبى نشده ايد.
برخى از عيوب نيز اخلاقى است . وظيفه ما در عيوب اخلاقى ، امر به معروف و نهى از منكر است . نه آنچه اين روزها متعارف شده است كه دست به افشاگرى ديگران مى زنند و اگر عيب مخفى و اشكال پنهانى از كسى سَر زد در مقام هتك حيثيت او برآمده ، آبروى او را در اجتماع مى برند.
ثمرات پوشيده داشتن عيوب ديگران
از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه فرمودند:
مَن عَلِمَ مِن اَخِيهِ سَيِّئَة فَسَتَرَهَا عَلَيهِ سَتَرَ اللّه عَلَيهِ يَومَ القِيَامَة (1180).
((اگر كسى عيبى را در برادر مؤ منش بشناسد و آن را مستور بدارد، خدا نيز در روز قيامت عيوب او را پنهان خواهد كرد)).
روز قيامتى كه يوم تبلى السرائر است ، روزى است كه قدرت انسان بر پنهان كارى و استتار خطاهاى خود سلب مى شود و همه درون او برمَلا مى شود، روزى كه در روايات وارد شده است : يفضحه اللّه تبارك و تعالى يوم القيامة على رؤ وس الاشهاد(1181). خداوند متعال روز قيامت او را در مقابل ديدگان مردم بى آبرو مى كند.
كسى به حضور رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شرفياب شد و عرض كرد:
اءُحِبُّ اَن يَستُرَ اللّه علىَّ عيوبى ، قالَ صلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم : اُستُر عُيوب اِخوَانِك يَستُرُ اللّه عَلَيك عُيوبِك (1182).
((دوست دارم كه خدا در دنيا و آخرت عيوب مرا بپوشاند. حضرت فرمودند: عيوب ديگران را پوشيده بدار، تا خدا نيز عيوب تو را پوشيده دارد)).
اين فضيلت اخلاقى نسبت به عموم انسان ها و در روابط اجتماعى افراد با يكديگر توصيه شده است .
اثرات سوء افشاى عيوب ديگران
درباره آثار وضعى افشاى عيوب بخصوص در استاد و شاگرد بايد گفت ؛ اگر يك صميميتى ميان آنها برقرار شود، روابط نزديكى به وجود مى آيد؛ اگر به دليل اين روابط نزديك ، طولانى و مستمر، شاگرد به عيوب استاد وقوف و اطلاع پيدا كرد و بعد به دلايلى از استاد مكدر شد، نبايد به خاطر هواى نفس و تمايلات شيطانى عليه استاد شروع به افشاگرى كند؛ چرا كه اين مصداق روايت امام باقر عليه السلام خواهد شد كه فرمودند:
اءَقرَب مَا يَكون العَبد اِلَى الكُفر اَن يُؤَاخِى الرَّجلُ الرَّجلَ عَلى الدِّين فَيُحصَى عَلَيهِ عَثَرَاتِهِ و زَلا تِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوما مَا(1183).
((نزديكترين انسان به كفر كسى است كه با ديگران ارتباط دوستانه برقرار مى كند تا در سايه اين ارتباط به زشتى ها، عيوب و لغزش هاى وى آگاهى پيدا كند، تا روزى از آن ، عليه او استفاده كند)).
چنين انسانى در مرز كفر است ؛ به خصوص اگر آن شخص بر انسان حقى نيز داشته باشد؛ آن هم حق استادى و آموزگارى . بنابراين ما، در معارف دينى خود از پى گيرى عيوب و لغزش هاى ديگران منع شده ايم ، به خصوص اگر آن شخص حق تعليم داشته باشد.
در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه مى فرمايند:
مَن رَوَى عَلى مؤ من رِوَايَة يُريدُ بها شَينَهُ و هَدمَ مُرُوءَتِهِ ليَسقُطَ من اَعيُنِ النَّاس اَخرَجَهُ اللّه مِن وِلايَتِهِ الى وِلايَةِ الشَّيطان فلا يَقبَلُهُ الشَّيطان (1184).
((اگر كسى عليه برادرش سخنى بگويد تا عيب او را افشا كند و بخواهد او را در جامعه ساقط كند و آبروى او را بريزد و مردانگى و مروت او را زير سؤ ال ببرد، خداوند او را از ولايت خود خارج مى كند و در معرض ولايت شيطان قرار مى دهد، شيطان هم او را نمى پذيرد)).
متاءسفانه امروزه ، گاه برخى در افشاگرى ديگران ، راه تهمت و افترا مى پيمايند. مرحوم مجلسى در بحارالانوار به نقل از امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:
مَن رَمَى النَّاس بِمَا فِيهِم رَموهُ بِمَا لَيسَ فِيه (1185).
((اگر كسى درباره ديگران چيزى بگويد كه واقعا اين عيب در آنها باشد، درباره خود او عيب هايى خواهند گفت كه در او نيست )).
بنابراين ، انسان منزه و متخلق به اخلاق نيكو، كسى است كه حرمت همه مؤ منان را، به خصوص آنان كه داراى حق ويژه اى بر انسان هستند نگه دارند.
از ديگر حقوق استاد اين است كه در محضر او تواضع و خشوع را رعايت كند و در احترام او از هيچ چيز فروگذار نكند و با استناد به روايات وارده ، به اين نكته توجه داشته باشد كه اظهار ذلت ، خضوع و احترام در پيشگاه معلم براى او عزت ، فخر و رفعت است و موجب اجر و پاداش و شرافت .
تواضع و فروتنى در برابر استاد
اساسا فروتنى و تواضع يكى از فضايل اخلاقى است و نقطه مقابل آن كبر و خودپسندى قرار دارد كه مورد نهى و سرزنش است و در روايتى از امام صادق عليه السلام نيز آمده است كه مى فرمايند:
الكِبرُ رِدَاء اللّه فَمَن نَازَعَ اللّه رِدَاءَهُ لَم يَزِدهُ الا سفَالا(1186).
((كبريايى ، مختص ذات ذوالجلال الهى است و اگر كسى در اين منزلت با جايگاه خداوند به منازعه برخيزد، جز سفلگى و پستى براى او حاصلى به بار نخواهد آمد)).
در برابر آن تواضع و فروتنى است . رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در اين باره فرمودند:
انَّ التَّواضَع لا يَزيدُ العَبدَ الا رَفعَة فَتَوَاضَعُوا رَحِمَكُمُ اللّه (1187).
((تواضع در برابر ديگران موجب رفعت و علو مقام انسان است . پس تواضع كنيد)).
و در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم تاكيد شده است كه :
تَوَاضَعُوا لِمَن تتعلَّمون منه (1188).
((در برابر كسى كه از او علم مى آموزيد، موظف به تواضع و فروتنى هستيد)).
حرمت گذارى و تواضع براى استاد تا آن جا اهميت دارد كه در روايتى كه در مباحث قبل نيز به آن اشاره شد رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
مَن علَّم اَحَدا مَساءلَة مَلَكَ رِقَّه ، قيل : اءيَبيعُهُ و يَشتَرِيه ؟ قال صلى اللّه عليه و آله و سلم : لا بَل يَاءمُرُهُ و يَنهَاهُ(1189).
((اگر كسى به ديگرى يك مساءله بياموزد، يا سخنى از يك علم به او بياموزد، مالك او خواهد بود. رواى سوال كرد: آيا مالكيت او به نحوى است كه مى توان او را خريد و فروش كرد؟ حضرت فرمودند: خير، بلكه مى تواند بر او امر و نهى كند)).
نكته ديگر اين كه در گفتگو با استاد آداب و ادب را رعايت كند؛ به اين ترتيب كه هم در حضور او و هم در پشت سر او، وقتى مى خواهد از وى ياد كند نام او را با احترام ذكر كند؛ و اگر در حضور او سخن مى گويد، او را با صيغه جمع مورد خطاب قرار دهدو روش ها و سنت هاى متعارف و معمول ادبيات عاميانه را در گفتگو با او به كار نبرد.
مطلب چهارم اين كه هرگز بر خلاف راى استاد در حضور او اظهارنظرى نكند، بلكه اگر نظرى ، خلاف راءى او دارد، به عنوان سوال از او بپرسد نه اين كه به گونه اى مخالفت خود را با راءى استاد اظهار كند.
قرآن داستان مفصلى را از حضرت خضر و موسى عليه السلام آورده است كه وقتى آن پيامبر اولوالعزم الهى خضر عليه السلام را به معلّمى و استادى برگزيد، چگونه رعايت حرمت او را مى كرد.(1190)
حق ديگرى كه در كلام مرحوم شهيد ثانى ذكر شده اينست كه اگر استاد لغزشى يا سوءخلقى ، در برخورد با او يا ديگران دارد، براى علم آموزى تحمل كند و هرگز نسبت به آن اعتراضى به زبان جارى نكند. اساسا اگر بخواهد نسبت به اينگونه مسائل حساسيت نشان دهد، چه بسا توفيق علم آموزى از او سلب مى شود. در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده كه :
مَن لَم يَصبِر عَلَى ذُلِّ التَّعَلُّمِ سَاعَة بَقِىَ فِى ذُلِّ الجَهلِ اَبَدا(1191).
((هركس لحظه اى بر ذلت پرسش كردن صبر نكند، تا ابد بر ذلت نادانى بماند)).
نوعى ذلت در سوال كردن نهفته است ، آن هم از كسى كه داراى حسنات اخلاقى نيست ، يا فاقد بعضى از حسنات اخلاقى است . اما شرافت علم به گونه اى است كه انسان تشويق شده است كه با همه مشقت ها، عيوب استاد را تحمل كرده ، نسبت به آن اعتراض نكند.
مطلب ديگرى كه مرحوم شهيد ثانى بيان مى فرمايند اين است كه اگر در مجلس درس شركت مى كند، قبل از حضور استاد، در مجلس او حاضر باشد و در انتظار استاد بماند و هرگز بعد از استاد وارد كلاس نشود كه در حقيقت اين خود نوعى احترام گذاشتن است كه وقتى استاد وارد مجلس درس مى شود، ديگران براى حرمت او از جاى برخيزند تا اجلال و تكريمى باشد براى استاد.
اگر مى خواهد به مجلس خصوصى استاد وارد شود، هرگز بدون اجازه و اذن او نباشد. البته اين يك دستور عام است كه اگر انسان مى خواهد به خانه ديگرى و به مجلس و محفل خصوصى ديگران وارد شود، حتما بايد اجازه بگيرد اما اين ويژگى براى استاد به خاطر حرمت بيشتر استاد است .
نكته ديگرى كه مرحوم شهيد ثانى مى فرمايند اينست كه انسان وقتى به حضور استاد وارد مى شود، چه در مجلس خصوصى يا در مجلس عمومى او، با لباس مرتب و تميز وارد شود و قلب و فكر خود را از آلودگى ها منزه كند، همان گونه كه به مكانى مقدس گام مى نهد. بايد محضر استاد براى او از قداست خاصى برخوردار باشد و همه آدابى را كه مثلا براى ورود به مسجد، يا ورود به يك زيارتگاه رعايت مى كند، براى درك محضر استاد نيز رعايت كند.
يكى ديگر از حقوقى كه در كتاب مرحوم شهيد ثانى آمده ، اينست كه اگر براى درس به محضر استاد مى رود و او هنوز به مجلس درس نيامده ، به خود اجازه ندهد كه استاد را از خلوت خود بيرون آورد اگر در حال استراحت است نبايد آرامش او را مختل كند؛ بايد صبر كند تا او استراحتش كامل شود، يا اگر خواب است صبر كند تا بيدار شود.
نكته ديگرى كه مرحوم شهيد ذكر مى فرمايد اينست كه به هنگام نشستن در محضر استاد، آداب نشستن در حضور بزرگان را كاملا رعايت كند؛ يا سكوت كامل و خشوع و حتى در بعضى از كلمات آمده است كه روى دو زانو بنشيند، تكيه ندهد و حتى در بعضى از تعبيرات آمده است كه پا را روى پاى ديگر نياندازد، هرگز در كنار استاد قرار نگيرد، بلكه روبروى او بنشيند.
نكته ديگرى كه در كلام مرحوم شهيد در شمار حقوق معلم و استاد آمده ايسنت كه هنگام سخن گفتن علاوه بر رعايت نكات قبل ، نبايد صدا را بلند كند، در محضر استاد بيش از ضرورت ، حرف نزند و سخنان مضحك و تعبيراتى كه شايسته نيست از او صادر نشود و تا مادامى كه استاد اجازه نداده است لب به سخن نگشايد و مراقب باشد در محضر استاد از كسى غيبت نكند و اين همان نكته اى است كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام آمده است ؛ كه حضرت فرمودند:
و لا تَغتَابَ عِندَهُ اَحَدا(1192).
علاوه بر اينكه نفس غيبت و بدگويى ديگران ممنوع و حرام است و در آيات كريمه قرآن و روايات معصومين عليهم السلام از غيبت مومن و مسلمان به شدت نهى شده است ، يك ويژگى خاصى براى ارتكاب اين گناه در محضر استاد ذكر شده است كه علاوه بر حرمت شرعى آن ، به نوعى موجب هتك حرمت معلم و استاد مى شود. مطلب ديگرى كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام آمده و مرحوم شهيد در زمره حقوق استاد بيان مى كند، اينست كه :
و لا تُحَدِّث فِى مَجلِس اَحَدا(1193).
((در محضر استاد با ديگرى سخن نگويد)).
به نظر مى رسد كه ذكر بعضى از اين نكته ها، براى اينست كه محوريت استاد و معلم در مجلسى كه حضور دارد، حفظ شود و از طرفى گفتگوى افراد با يكديگر، يك نوع بى حرمتى به معلم و مربى است .
ديگر اينكه ، هرگاه از استاد سوال و استفتا مى شود، متعلم و شاگرد حق پاسخگويى به خود ندهد و پاسخ و جواب را به عهده استاد بگذارد.
اينها نكات بسيار ظريفى است كه بيانش در زمره مسائل اخلاقى و حقوقى يك مكتب ، حكايت از عمق انديشى مربيان و معلمان آن مكتب و تفكر دارد.
مطلب ديگرى كه در ضمن سخنان امام سجاد عليه السلام آمده و مرحوم شهيد هم در زمره حقوق معلم آورده است اينست كه :
و اءِن تَدفَع عَنه اءِذَا ذُكِرُ عندكَ بِسُوء(1194).
((اگر كسى در حضور تو از استاد و معلم به زشتى ياد كرد از او دفاع كنى )).
يعنى متعلّم و محصّل بايد آنچنان حريم استاد نگه دارد كه اگر در غياب او كسى به زشتى و بدى از او ياد مى كند، از او دفاع كند و حريم او را پاس دارد. البته اين يك دستور كلّى است كه هيچ مؤ منى نبايد اجازه دهد كه در محضر او از مؤ من ديگر غيبت و بدگويى شود و در برخى روايات دفاع از مؤ من ، به منزله صدقه است به خصوص كه اگر آن مؤ من ، حق استادى نيز بر ذمّه انسان داشته باشد.
دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان استاد
مطلب ديگرى كه در بيان امام سجاد عليه السلام آمده اينست كه :
و لا تُجِالُس لَهُ عَدوّا و لا تُعَادِى لَهُ وَلِيّا(1195).
((با كسانى كه با استاد و مربى دشمنى دارند، مجالست و مرافقت نداشته باشد، و با كسانى كه در زمره دوستان استادند، دشمنى نورزد)).
بايد گفت كه اين مطلب ، يك نكته بسيار ظريف و دقيق اخلاقى است كه به خاطر لطافت و حساسيت روح انسانى ، اگر كسى ببيند دوست او نسبت به دوستان و يارانش ، دشمنى و نسبت به دشمنانش ، دوستى مى كند، بالطبع آزرده مى شود. بنابراين بايد مراقب باشد هر نوع اقدام ، حركت و فعلى را كه باعث آزردگى مربى و استاد مى شود انجام ندهد. صرف نظر از سخنان گوهربار امام سجاد عليه السلام به روايتى كه در اين باره وارد شده توجه مى كنيم ؛ مى فرمايند:
اءصدِقَاؤُكَ ثَلاثَة و اءَعداؤُك ثَلاثة ، فاءصدقاؤُك : صديقُك و صديقُ صديقِك ، و عدوُّ عدوِّك ، و اءعداؤُك : عدوُّك ، و عدوُّ صديقِك و صديقُ عدوِّك (1196).
دوستان را سه قسم دانسته اند و دشمنان را هم سه قسم . دوستان : يكى كسانى كه به عنوان دوست ، رفيق و يار انسان اند؛ كه بدون واسطه با خود انسان ارتباط دوستى و صميميت دارند؛ ديگر كسانى كه دوست دوست انسان اند؛ و سوم كسانى كه دشمن دشمن انسان اند، دشمن دشمن انسان هم در زمره دوستان او به حساب مى آيد. اگر شاگرد نسبت به هر يك از اين گروه ها مخالفت كند، توهين به استاد و آزار او است و از نظر اخلاقى در صورت ارتكاب ، حق استاد رعايت نشده است و در ادامه روايت ، دشمنان را برمى شمارد و مى فرمايد: دشمن تو كسى است كه بى واسطه با تو دشمنى مى كند؛ ديگرى دشمن دوست توست و سوم دوست دشمن است كه او هم در زمره دشمنان انسان است . اگر دانش آموز و دانشجو با دشمن استاد دوستى كند، از نظر اجتماعى از دشمنان استاد تلقى شده و نوعى هتك حرمت و حق كشى استاد است .
اين ظرايف در كلام امام سجاد عليه السلام بيانگر اينست كه اگر در محضر استادى ، تعليم گرفته ايم و علم آموخته ايم براى رعايت حقوق آن معلم و مربى بايد به همه ظرايف و نكات دقيقى كه بيان شد، توجه داشته باشيم (1197).
خداوند متعال ، در سوره مباركه كهف ، درباره برخورد موسى بن عمران عليه السلام با خضر پيامبر عليه السلام ، داستانى را نقل مى فرمايد كه حاوى نكاتى دقيق و لطيفى است كه هم در بعضى از روايات به آنها اشاره شده است و هم مرحوم شهيد ثانى از آن استفاده هاى زيبايى براى بيان آداب تعليم و تعلم كرده است كه براى حسن ختام اين بحث بدان اشاره مى كنيم . قرآن اينگونه نقل مى كند:
فَوَجَدا عَبدا مِن عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحمَة مِن عِندِنَا و علَّمنَاهُ مِن لَدُنَّا عِلما# قال له موسى هَل اءَتَّبِعُكَ على اءَن تُعَلِّمنَ ممَّا عُلّمت رُشدا# قال انَّكَ لَن تَستَطيعَ مَعىَ صَبرا# و كَيفَ تَصبِرُ عَلى مَا لَم تُحِط بِهِ خُبرا# قال سَتَجِدُنِى اِن شاءَ اللّه صَابِرا و لا اَعصى لَكَ اَمرا(1198).
((در آن جا بنده اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت و موهبت عظيمى از سوى خود به او داده ، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم . موسى به او گفت : آيا از تو پيروى كنم تا از آن چه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است ، به من بياموزى ؟ گفت : تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ، و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ؟! موسى گفت : به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت ؛ و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد)).
اين آيات ، مورد دقت اهل نظر، بويژه مرحوم شهيد ثانى قرار گرفته و درباره رعايت حرمت استاد نكات جالبى را از اين آيات استفاده كرده است ؛ يكى از آن نكات اينست كه حضرت خضر عليه السلام با اين كه از انبياى الهى است ، و موسى عليه السلام نيز پيامبر اولوالعزم و صاحب كتاب تورات است كه از جانب حق تعالى بر او وحى شده است ، و شرافت خود را نسبت به خضر مى داند، اما چون قرار است ، علومى را كه نمى داند و بر آنها وقوف ندارد از او بياموزد، بنابراين درخواست موسى از حضرت خضر عليه السلام در قالب اين عبارت بيان مى شود:
هل اءَتَّبِعُكَ على اءَن تُعَلِّمن ممَّا عُلِّمت رشدا(1199).
((آيا اجازه مى دهى كه من از تو پيروى و متابعت كنم ؟))
در اينجا خود را تبع و مطيع او قرار مى دهد، از اينرو وقتى انسان خود را پيرو و تابع ديگرى تلقى مى كند، بالطبع براى مطبوع و كسى كه مى خواهد از او متابعت كند، حرمت بيشترى قائل است ، شاءنى خاص براى او قائل مى شود كه خود را تبع او به حساب مى آورد.
اينست كه از او استيذان و استجازه مى كند و مى گويد: آيا اجازه مى دهيد از شما اجازه كنم ؟ در حقيقت اين يك نوع مبالغه در تواضع و فروتنى است .
مطلب سومى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود اينست كه حضرت موسى عليه السلام خود را در مقابل مقام عالمى او جاهل به حساب مى آورد و مى گويد: آيا اجازه مى دهيد شما را متابعت كنم تا تو به من آنچه را نمى دانم ، بياموزى اينجا هم ناظر به اين نكته است كه خود را نسبت به دانش و علم استاد، بايد جاهل به حساب بياورد.
نكته چهارم در اين آيه شريفه اينست كه وقتى شاگرد درخواست مى كند و اجازه مى گيرد كه از علوم استاد استفاده كند؛ همانگونه كه خدا به او عنايت كرده و او را عالم قرار داده است ، او نيز اجازه تحصيل علم به شاگرد داده و همان رفتارى را با شاگرد بكند كه خداوند با او كرده است ؛ يعنى همانگونه كه خداوند اين لياقت را در استاد ديده است كه او را عالم قرار داده است ، استاد نيز اين لياقت را در متعلم ببيند و اجازه دهد كه از سرچشمه علوم او بهره مند شود. مطلب ديگرى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود اينست كه حضرت موسى عليه السلام مى گويد: من اين علوم را براى كمال و رشد از تو فرامى گيرم ؛ يعنى توجه به اين جهت داشته باشد كه يادگيرى ، براى رشد و كمال نفسانى متعلم و محصل باشد. با يادگيرى علم ، خود را تربيت كند و رشد كند؛ نه اينكه علم را براى رسيدن به جاه و مقام و احيانا مال و ثروت بياموزد.
نكته ديگرى كه از اين آيه شريفه استفاده شده است اين كه ممّا علمت يعنى بعضى از علوم تو را بياموزم ؛ كه اين خود نوعى تواضع و فروتنى است ؛ و تعريض به اينكه من نمى خواهم در تعالى و تكامل به اندازه تو رشد كنم ، مى دانم كه اين مقدار قدرت ندارم بنابراين مى گويد: آيا اجازه مى دهيد كه بعضى از آنچه را كه تو مى دانى ، فرابگيرم ؟ و اهل ادب مى دانند كه يكى از معانى ((من )) تبعيض است . نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مى شود اينست كه مى گويد: درخواست مى كنم به من اجازه بدهيد من با فراگيرى علم از محضر تو به مرتبه رشد برسم ؛ يعنى اگر اين علم را از تو نياموزم ، رشد نخواهم كرد و اين يعنى گمراهى و ضلالت . خلاصه ، اينكه موسى بن عمران عليه السلام ، پيامبر اولوالعزم است و لياقت هاى شخصى و نفسى موسى او را به اين مرتبه و جلالت قدر رسانيده كه خدا او را شايسته پيامبرى ، اولوالعزم و كليم اللّه قرار داده است ، اما وقتى با خضر عليه السلام در مقام مربى برخورد مى كند، اينگونه از خود خضوع ، فروتنى و تواضع نشان مى دهد تا جلال و مقام استاد رعايت شود.
به وضوح مى بينيم امام سجاد عليه السلام به همه اين نكاتى كه از آيات مذكور استفاده شد اشاره يا تصريح كرده اند.
نيت خالص در فراگيرى علم
امام سجاد عليه السلام در پايان عبارات خود در اين حق ، تعبيرى دارند كه بسيار قابل توجه است ؛ مى فرمايند:
فاِذَا فَعَلتَ ذَلِكَ شَهِدَ لَكَ مَلائِكَةَ اللّه عزَّوجَل بِاَنَّكَ قَصَدتُهُ و تَعَلَّمتَ عَلَّمَهُ للّه جلَّ اسمُهُ لا لِلنَّاس (1200).
اگر در علم آموزى ، حقوق استاد و معلم را رعايت كردى ؛ يعنى صدايت را به روى او بلند نكردى ، به هنگام سوال ديگران از او، تو پيش جوابى نكردى ، در محضر و مجلس او از كسى سخن نگفتى ، از غيبت ديگران در محضر او خوددارى كردى ، عيوب احتمالى او را پوشيده داشتى ، مناقب و كمالات او را ابراز و اظهار داشتى ، با دشمنان او همنشينى نكردى ، دوستان او را دشمنى نكردى ، و ساير دقايقى كه در كلام امام آمده است ، ملائكه شهادت مى دهند كه قصد تو از آموختن ، فقط خدا بوده است نه مردم ؛ يعنى اين كار تو به منزله يك عمل عبادى در پرونده تو ضبط شده است . به عبارت ديگر، تزكيه دل از همه شوائب و داشتن نيت خالص در فراگيرى تاءثير مستقيم دارد؛ امام عليه السلام فرمودند:
و تُزَكَّى له قَلبَكَ و تُجَلِّى له بَصَرَك بِتَركِ اللَّذَّاتِ و نَقصِ الشَّهَوَات .
((بايد كه با چشم پوشى از تمنيات نفسانى ، قلب را پاكيزه كنى تا در يادگيرى مومن باشى ؛ زيرا نيت خالص و قلب پاك علاوه بر اينكه انسان را به آداب صحيح اخلاقى مودب مى سازد؛ به گونه اى كه حقوق واجب را مراعات نمايد، در روح دادن و حيات بخشيدن به تعليم و علم آموزى نيز نقش به سزايى ايفا مى كند. نيت خالص موجب مى شود كه در محكمه قيامت و دادگاه عدل الهى ، ملائكه اين شاهدانى كه امروز براى ما قابل رؤ يت نيستند و بر اساس ناموس آفرينش بر همه اسرار و ضمائر انسان ها آگاهند بر اين نيت خالص و پاك شهادت دهند و اين شهادت ، ميزان و ترازوى اعمال خير انسان را سنگين مى كند؛ زيرا بر اساس معارف اسلامى ، همه نعمتها و عطاياى الهى در قيامت محاسبه دقيق شده و از همه آنها سؤ ال مى شود و اگر حاكم و قاضى قيامت كه ذات ذوالجلال الهى است با انكار زبانى انسان ها مواجه شود، هر يك از اعضا و جوارح را به شهادت مى طلبد.
اليَوم نَختِمُ عَلى اءفواهِهِم و تُكَلِّمُنَا اءَيدِيهِم و تَشهَدُ اءَرجلهم بما كانوا يَكسِبون (1201).
((امروز بر دهانشان مهر مى نهيم ، و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند)).
و براى پاسخ ها و مدعاهاى ديگر نيز مطالبه برهان و شاهد مى كند و گاه علاوه بر شهادت اعضا و جوارح ، مكان و زمان را به سخن مى آورد، گاهى ملائكه و نيروهاى نامرئى خلقت را به شهادت مى طلبد و گاه نيز خود شهادت مى دهد كه امام جواد عليه السلام در اين باره فرمودند:
اتَّقُوا مَعَاصِىَ اللّه فى الخَلَوَات فانَّ الشَّاهِدَ هُوَ الحاكم (1202).
((در خلوت از خدا بترسيد؛ زيرا كسى كه الان شاهد همه اتفاقات است ، در روز قيامت ، خود قاضى خواهد بود)).
در مواردى تصريح شده كه ملائكه ، شهادت بر صدق نيت و راستگويى مدعى مى دهند؛ مثلا وقتى سوال مى شود:
عن شَبَابك فيما ابلَيتَهُ و عن عُمرك فيما اَفنَيتَهُ(1203).
((جوانى خود را چگونه به پيرى رساندى و عمر خود را در چه راهى صرف كردى )).
اگر بگويد: مشغول تحصيل و يادگيرى و تعلم بودم ؛ مى گويند: براى چه آموختى و چه آموختى ؟ اينجا ملائكه شهادت مى دهند كه ما شاهديم كه او در يادگيرى نيّتش خالص ، منزه و دور از همه شوائب و آلودگى ها بود.
علم و عالم حقيقى از ديدگاه روايات
اگر علمى كه براى خود و ديگران و جامعه انسانى بالغ باشد، با نيت خالص ، تحصيل شود، يكى از بزرگترين عبادات در پرونده انسان است . امام سجاد عليه السلام در پايان اين حق مى فرمايند:
اگر قصد تو از آموختن علم فقط خدا بود و علم را براى او آموختى نه براى مردم ، و خودنمايى و قدرت طلبى و كسب مال و ثروت ، اين كار قيمت و ارزش پيدا مى كند و در پيشگاه الهى به خصوص در قيامت ؛ همان روزى كه به چيزهاى كمتر و كوچك تر از آن محتاجيم ، براى انسان نافع خواهد بود. البته درباره شهادت ، نكات دقيق ديگرى نيز وجود دارد كه از حوصله بحث ما خارج است .
در انتها، لازم است به اين نكته هم توجه شود كه در علم ، سرّ عمل مستتر است . چون علم يك گوهر از مقوله معنا و از معنويات است ، اگر با عمل به آن از آن گوهر قدرشناسى شود و حرمت آن پاسدارى شود، به انسان فايده و منفعت مى رساند بنابراين امام صادق عليه السلام فرمودند:
العلم مقرون الى العمل فمَن علم عمل و مَن عَمل عِلم و العلم يهتف بالعمل فانَّ اَجابه و الا ارتَحل عنه (1204).
((علم همراه با عمل است پس هركس علم پيدا كرد عمل مى كند و هر كه عمل داشت از روى علم است . علم ، عمل را صدا مى زند، اگر او صحيح پاسخ گويد؛ يعنى به علمش عمل كند، ماندگار و مفيد است ؛ و اگر به علمش عمل نكند، اين علم براى او منفعتى نخواهد داشت )).
علم بايد مقرون به عمل باشد كه در اين صورت ارزش خواهد يافت . علم ، نورى از انوار الهى است كه خدا در دل هر كس كه استعداد آن را داشته باشد، مى تاباند؛ و منتها اگر عالم اين نور را به زينت عمل بيارايد، ماندگار است .
اَوحى اللّه تبارك و تعالى الى داود عليه السلام : انَّ اَهون ما اَنَا صانِع بِعالِم غَيرِ عامِل بِعِلمِهِ اَشَدُّ مَن سَبعِينَ عُقوبَة اَن اَخرَج مِن قَلبِهِ حَلاوَةَ ذِكرِى (1205).
((خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد كه كمترين و كوچك ترين كارى كه من نسبت به عالم بى عمل انجام مى دهم ، شدت و اهميتش از هفتاد عقوبت بالاتر است و آن عقوبت اين است كه از قلب او شيرينى ياد خود را مى گيرم )).
در ادامه روايت آمده است :
والعالم حقّا هوَ الَّذى يَنطِقُ عنه اَعمالَهُ الصَّالِحَة ، و اءَورادَهُ الزَّاكية و صَدَقُهُ و تقواهُ، لا لسانه و تَصَاوله و دَعواه (1206).
((عالم كسى است كه رفتار و اعمالش به دانش و دانايى او شهادت مى دهند و پاكيزگى و تقواى او بايد گواه علم و دانش او باشد؛ نه ادعا، هيمنه و شكل و قيافه او)).
در روايات مى خوانيم :
انَّ العالِمُ اذا لم يَعمَل بِعِلمِهِ زَلَّت مَوعِظِتِه على القلوب كما يَزِلُّ المَطَرِ عن الصَّفا(1207).
((عالمى است كه به علمش عمل نكند، مواعظ و سخنانش ، در دلها بى اثر است ؛ مانند بارانى كه بر سنگ سخت ببارد)).
و در نكوهش علم بدون عمل آمده است :
العِلم الَّذى لا يعمل به كَالكَنزُ الَّذى لا يُنفَقُ منه ، اَتعَب صاحبه نفسه فى جَمعِهِ و لم يَصِلُ الى نَفعِهِ(1208).
((علمى كه به آن عمل نشود مانند گنجى است كه از آن انفاق نمى شود. صاحب و مالك آن گنج ، خود را در جمع آورى اين گنجينه به زحمت و تعب انداخته ، اما نمى تواند از منافع آن گنج بهره مند شود)).
و يا در احاديث آمده است :
مثل الَّذى يَعلَم الخَير و لا يَعمل به مثل السِّراج يُضِيى ء للنَّاس و يُحرِقُ نَفسِه (1209).
((كسى كه عالم است اما به علم عمل نمى كند، مانند چراغى است كه مى سوزد و ديگران از نور او بهره مى برند، اما خود را نابود مى كند)).
بنابراين ؛ علم مفيد آن است كه هم به ديگران روشنايى مى بخشد و هم دل خود انسان را روشن مى كند.
(پايان جلد اول)