-
درنگی بر شعرهای دكتر قیصر امین پور
«وقاف/ حرف آخر عشق است/ آنجا كه نام كوچك من/ آغاز می شود» قیصر، این شعر را «امین پوری» می نویسد كه روزگار معاصر و زبان نوشتن از این روزگار را به خوبی می شناسد. در واقع نوع رویكرد قیصر امین پور به شعر و زبان، نه آنگونه است كه شعر را كاركرد زیبایی شناسی «زبان» بداند و هدف و تأثیر گذاری موضوعی شعر را نادیده بگیرد. او در اشعارش تلاش می كند دغدغه های انسان معاصر را معاصر سرایی كند. اگر به تنوع آثار او در قالب های مختلف، از غزل، رباعی كه قالب هایی كلاسیك (سنتی) هستند تا سپید به دقت توجه كنیم در می یابیم او چگونه واژگان آشنای جهان معاصر فارسی را دریافته و آن را به كار می بندد. به شعر «اشتقاق» از دفتر «آینه های ناگهان» توجه كنید:
«وقتی جهان/ از ریشه جهنم/ و آدم/ از عدم / وسعی/ از ریشه های یاس می آید/ وقتی كه یك تفاوت ساده/ در حرف/ كفتار را/ به كفتر/ تبدیل می كند/ باید به بی تفاوتی واژه ها/ و واژه های بی طرفی/ مثل نان/ دل بست/ نان را / از هر طرف بخوانی/ نان است!»
در واقع در ادب فارسی توجه به این گونه واژگان و حروف در كنار هم و نقطه ها و حروف صدا داری كه با حضور وعدم حضور خود معنای واژگان را تغییر اساسی می دهند و حتی گاه آن ها را برعكس به معنادهی می رسانند، بسیار زیاد اتفاق افتاده اما قیصر امین پور در این شعر اگر چه همان مفاهیم را بیان می كند اما بوی كهنگی از آن بر نمی آید چرا كه او بین دغدغه های امروزی انسان معاصر و كلمات نقبی عمیق زده كه به توسط آن مخاطب خود را گرفتار شعر می بیند. «نان و غم نان»، در واقع انسان معاصر گرسنه نیست اما درگیر روزمره گی و حساب و كتاب های روزانه شده است و این حساب و كتاب ها عموماً برای امرار معاش زندگی است و این یعنی همان «نان». ممكن است این كلمه سه حرف داشته باشد اما در واقع بیانگر جهانی است كه در شعر به شكلی نمادین بیان شده است. دغدغه انسان صنعتی امروز از توجه به ارزش های تفكر والای انسانی و تعهد اجتماعی به مناسبات سطحی و دغدغه های دم دستی بدل شده است. دغدغه هایی كه از ارزش های والای اندیشیدن فاصله بسیاری گرفته است.
قیصر امین پور در سال ۱۳۶۷ شعر می سراید با عنوان «عصر جدید». در این شعر كه باز از مجموعه «آینه های ناگهان» انتخاب شده فضای افسون زده جهان معاصر را بیان می كند، فضایی بری از یقین و ایمان انسانی، ما در عرصه احتمال به سر می بریم/ در عصر شك و یقین/ در عصر پیش بینی وضع هوا/ از هر طرف كه باد بیاید/ در عصر قاطعیت تردید /عصر جدید/ عصری كه هیچ اصلی / جز اصل احتمال، یقینی نیست/... در این شعر در واقع بخش هایی از این فضای معاصر در جهان بیان شده است. فضایی كه انسان را در حد ماشینی قابل كنترل به نقطه حضیض كشانده است و در پایان شعر كه قیصر می نویسد:
«من از تو ناگزیرم/ من/ بی نام ناگزیرتو می میرم/».
و سرانجام او كه بدون «نام ماندگار او» نمی تواند به این زیستن ادامه دهد، نامی كه برایش راهگشاست و زیستن اش را به جملگی تحت الشعاع قرار داده است.
یكی دیگر از مشخصه های شعر قیصر امین پور استفاده از سازه های زبان گفتار و عامیانه مردم است، او در اشعارش در قالب های مختلف بسیاری از مشخصه های زبان گفتاری را در اشعارش می آورد. گاهی هم این فضا این قدر یكدست و صمیمی می شود كه احساس می كنی كسی در شعرهایش تو را خطاب قرار می دهد، این همان احساس شراكت در شعر دیگری است.
این شعر تو را به درون خودش دعوت می كند و حرف های اش را برای تو می زند، او می داند باید كجای روان مخاطب را نشانه گرفت، شعر می داند باید به كجا نفوذ كند. در شعر «رفتار من عادی است» می نویسد:
«رفتار من عادی است/ اما نمی دانم چرا/ این روزها/ از دوستان و آشنایان/ هر كس مرا می بیند/ از دور می گوید/ این روزها انگار/ حال و هوای دیگری داری/ اما/ من مثل هر روزم/ با آن نشانی های ساده/ با همان امضا/ همان نام/ و با همان رفتار معمولی/ مثل همیشه ساكت و آرام/...
این رفتار عامیانه و روان با زبان، شعر را در رابطه مستقیم و بی واسطه با مخاطب قرار می دهد، رابطه ای كه مخاطب جدای از شعر نیست، بلكه جزیی از فرآیند آفرینش معناست و همواره خود را در واژگان این اثر در می یابد. در این نوع نگاه به زبان، مخاطب در می یابد كه شعر امروز قرار است زندگی روز مره او را تصویر و توصیف كند، نه آن كه با واژگانی كه از تبار قرون گذشته اند زندگی معاصر آنها بیان شود. این نوع شعر اگر چه ممكن است به عقیده برخی حتی نثر به نظر برسد، اما در كلیت شعر منطقی حكمفرماست كه آن را از نثر فاصله می دهد. به عنوان مثال شما در نثر و منطقی كه بر آن حكمفرماست نمی توانید به اصطلاح پرسش های تخیلی و برش های مقطعی از مكانی به مكانی و از زمانی به زمان دیگر بدون رعایت منطق نثر و نوشتار تان داشته باشید، اما در شعر و به خصوص در این دست اشعار، منطقی كه حكمفرماست به شاعر اجازه می دهد كه از هر دری سخن بگوید فقط باید حس كلی شعر را در نظر بگیرد و خط مماس اندیشه و تخیل شاعرانه را با واژگان حفظ كند. امین پور در اشعاری كه در قالب سپید سروده به این منطق رسیده است و شعرش اگر چه از زوایای مختلف زندگی و مشخصه های عینی آن می گوید اما ساختار كلی آن رعایت می شود.
امین پور هیچ گاه از اوضاع اجتماعی كه در آن می زیسته بی تفاوت نگذشته است. او دریچه های آگاهی اش را بر دروازه های بزرگ سرزمین های جهان گشوده است و هر اتفاقی كه بیفتد اندیشه او از آن گریز نخواهد داشت.
قیصر امین پور در یك شعر بلند كه اسفندماه سال ۱۳۵۹ برای جنگ و شهرش دزفول سرود همیشه در ذهن مخاطبان و شاعران خواهد ماند.
«می خواستم/ شعری برای جنگ بنویسم/ دیدم نمی شود/ دیگر قلم زبان دلم نیست/ گفتم باید زمین گذاشت قلم ها را/ دیگر سلاح سرد سخن كار ساز نیست/ باید سلاح تیز تری برداشت / باید برای جنگ/ از لوله تفنگ بخوان/ با واژه قشنگ/ می خواستم/ شعری برای جنگ بگویم/ شعری برای شعرخودم -دزفول-/ دیدم كه لفظ ناخوش موشك را/ باید به كار برد/ اما موشك/ زیبایی كلام مرا كاست/ ... (مجموعه از تنفس صبح).
در این اثر بلند قیصر قلم را كارساز نمی داند و می خواهد با واژه فشنگ سخن بگوید، اگر چه شاعر توان كشتن ندارد اما واژگان او كاری می كنند كه تاب ایستادن برای دیگران میسر شود. در واقع در چنین شرایطی شاعران احیاگر آرمان ها و ارزش های والای انسانی هستند، ارزش هایی كه انسان ها را به سمت هدف شان ترغیب می كند.
قیصر امین پور در قالب های دیگری هم، همانطور كه پیشتر نوشتم طبع آزمایی كرده است. از این قالب ها دوبیتی و رباعی را می توان مورد بررسی قرار داد. اشعاری كه امین پور در این قالب ها می سراید در واقع در ادامه روند كلی اندیشه او و تفكر غالب او در عرصه شعر است.
نه از مهر و نه از كین می نویسم
نه از كفر و نه از دین می نویسم.
دلم خون است، می دانم برادر
دلم خون است، از این می نویسم
...
موسیقی شهر بانگ «رودارود» است
خنیا گری آتش و رقص و دوداست
برخاك خرابه ها بخوان قصه جنگ
از چشم عروسك كه خون آلود است
در این اشعار اگر چه كمكی به لحاظ زبانی با اشعار قیصر كه در قالب سپید سروده است فاصله احساس می كنیم، اما جان مایه شعر و بافت زبان با هم همخوانی دارند و در نهایت قالب هم این مثلث را كامل می كند.
دستی زكرم به شانه مانزدی
بالی به هوای دانه ما نزدی
دیرست دلم چشم به راهت دارد
ای عشق، سری به خانه ما نزدی
صمیمیت سیال در این اشعار با فضاهای ما قبل خود تفاوت های بسیاری دارد و در توالی منطقی ادامه زبان رباعی و دوبیتی در شعر فارسی است، اگر چه این توالی منطقی دیری است تكاپو و توان كمتری نسبت به سایر قالب ها دارد.
قالب دیگری كه قیصر امین پور اشعار قابل توجهی در آن سروده، قالب غزل است. قیصر نگاه تازه ای به قالب غزل دارد، آنگونه كه ما فضاهای دیروز غزل را در آن نمی بینیم، او به درستی در یافته كه این قالب نیاز به فضای زبانی تازه دارد و مخاطب امروز از شاعر امروز توقع دارد با واژگان آشنای او برایش شعر بنویسد تا روزگاران آینده هم از روزگار ما یادگاری زبانی داشته باشند. امین پور این فضا را به درستی درك كرده است. او در غزل هایش از آدم هایی حرف می زند كه ما هر روزه با آنها مواجهیم، گاهی با آنها حرف می زنیم، از كنارشان بی تفاوت می گذریم، یا ابزار هایی كه با آنها در ارتباطیم، از ماشین، ساختمان های بلند و برج ها تا اتوبان ها و هویت چهل تكه انسان ها. حالا ممكن است نمونه های كلی ای كه دارم دارای مصادیق مشخص و ثابت در شعر قیصر نباشند، اما موضوعاتی كه او به آنها می پردازد از همین جمله اند.
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظه های كاغذی را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
(ابیاتی از شعر لحظه های كاغذی)
بخشی از زندگی انسان معاصر در این چند بیت آمده است. البته مسأله در این شعر شاید یكی این باشد كه فضاهای تكنولوژی زده انسان را از هویت به ودیعه نهاده شده در او جدا می كند و نمی گذارد آنگونه كه در شأن و مقام انسانی است به ویژگی های اعلی انسانی برساند. در چند بیت از ابیات غزل های مختلف قیصر می توان باز این مسأله را حس كرد.
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها
...
عمری به جز بیهوده بودن سر نكردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نكردیم
دل در تب لبیك تاول زد ولی ما
لبیك گفتن را لبی هم تر نكردیم
...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنید
مگر مساحت رنج مرا حساب كنید
....
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است
در این ابیات همه انسان در پی هویت اصیل و گمشده خویش است اگر چه به صراحت از عذاب و پرسش ها و جغرافیای ویرانی حرف می زند اما مرادش تخریب «انسان» نیست بلكه تلاش او را هدف قرار داده است. قیصر تلاش كرده در این غزل ها انسانی را مورد خطاب قرار دهد كه برای انسان بودن اش نشانه ای غیر از صورت انسانی نمی پندارد.
در این فضا باید به دقت این شعرها را خواند و تحلیل كرد و شاید پاسخ به تمام این اشعار غزلی است كه امین پور را در موقعیت ویژه ای در بین شاعران و مخاطبان قرار می دهد. غزلی كه به تمام اندیشه های انسانی پاسخ می دهد، اندیشه هایی كه انسان را زرد و پائیزی می پندارد.
در این غزل می گوید:
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینك گواه
همین زخم هایی كه نشمرده ایم!
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم.
به گمانم این غزل به نوعی بیانیه زیستی قیصر امین پور باشد. او كه سراپا اگر زرد و پژمرده باشد، دل به پائیز نمی سپارد. اگر خنجر دوستان به گرده اش برسد باكی برایش نیست. چون او هستی را آن گونه عاشقانه می بیند كه مناسبات انسانی و حساب و كتابی برای چندان معنایی نخواهد داشت.
-
درد واره ها
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
-
دیوار چیست؟
آیا بجز دو پنجره،
روبروی هم
اما
بی منظره؟
-
* سفر ايستگاه
-----------------------
قطار ميرود
تو ميروي
تمام ايستگاه ميرود
و من چقدر سادهام
كه سالهاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستادهام
و همچنان
به نردههاي ايستگاه رفته
تكيه دادهام!
* فراخوان
-------------------
مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآوردهام؟
* دستور زبان عشق
-------------------------
دست عشق از دامن دل دور باد!
ميتوان آيا به دل دستور داد؟
ميتوان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟
موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بيگزاره در نهاد ما نهاد
خوب ميدانست تيغ تيز را
در كف مستي نميبايست داد
* معني جمال
---------------------
اي عشق، اي ترنم نامت ترانهها
معشوق آشناي همه عاشقانهها
اي معني جمال به هر صورتي كه هست
مضمون و محتواي تمام ترانهها
با هر نسيم، دست تكان ميدهد گلي
هر نامهاي ز نام تو دارد نشانهها
هر كس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شكوفه، خوشه گندم به دانهها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگ كرانهها
باران قصيدهاي است تر و تازه و روان
آتش ترانهاي به زبان زبانهها
* غربت
----------------
دلم خوش است به گلهاي باغ قاليها
كه چشم باران دارم زخشكساليها
به باد حادثه بالم اگر شكست، چه باك!
خوشا پريدن با اين شكستهباليها!
چه غربتي است، عزيزان من كجا رفتند؟
تمام دورو برم پر زجاي خاليها
زلال بود و روان رود روبه دريايم
همين كه ماندم مرداب شد زلاليها
خيال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
كه دل زديم به درياي بيخياليها
* هر چه شعر گل كنم
------------------------------
سنگ ناله ميكند: رود رود بيقرار
كوه گريه ميكند: آبشار، آبشار!
آه سرد ميكشد، باد، باد داغدار
خاك ميزند به سر آسمان سوگوار
سرو از كمر خميد، لاله واژگون دميد
برگ و بار باغ ريخت، سبز سبز در بهار
ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب
غرق پيچ و تاب شد جستوجوي جويبار
برلبش ترانه، آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلاله سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود، كي كسي شنيده است:
زير خاك گم شوند قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هر دمي هزار غم!
روي شانه دلم، هر غمي هزار بار!
هر چه شعر گل كنم، گوشه جمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
-
گزينگويههايي از «قيصر امينپور» درباب هنر و سياست
فردي با كلاه و پالتو در حال عبور بود. باد و باران و آفتاب ادعا كردند ميتوانند كلاه و پالتو آن فرد را از تنش در آورند... .
باد هر چه سريعتر وزيد، آن فرد خودش را بيشتر جمع و جور كرد، همينطور باران، ولي آفتاب آرام آرام تابيد تا اينكه آن فرد هم آرامآرام متاثر شد و كلاه و پالتو از تن بدر شدند... .
به گزارش خبرنگار ادبي فارس مرحوم «قيصر امينپور» مانند بسياري ديگر از اهالي فرهنگ صاحب نظراتي بود كه اگر چه مدون و مكتوب ارائه نشدهاند اما اطرافيان و علاقمندانش در محافل مختلف آنها را شنيدهاند. گزينگويههاي زير توسط يكي از علاقمندان «قيصر» و از يكي از اين محافل روايت شده كه در اختيار خبرگزاري فارس قرار گرفته است.
- امروز، اولين روز از روزهاي باقيمانده عمر ماست كه ميتوانيم دوباره بياغازيم... .
-شاعران، يقولون مالاتفعلون اند، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكرو الله كثيرا ... .
-امام (ره) ميفرمود وظيفه ما انجام تكليف است، ما به نتيجه كاري نداريم ... .
-عصر امروز، دوران ترديد، بدگماني و بيايماني است در اين فضا بايد از معنويت دفاع كرد... .
-بايد دريابيم با چه زباني با جهان معاصر ارتباط برقرار كنيم تا بتوانيم موثرتر باشيم ... .
-با هنر ميتوان مخاطب را تا لبه سكوي پرش پيش برد ولي بايد بگذاريم در نهايت خودش بپرد... .
-هنر اصالتا" يك كار فردي است، نبايد منتظر بود ديگران بيايند. هر كس بايد سلوك خود را داشته باشد و البته آنرا در جمع عرضه كند. راهها متفاوت است مهم اين است كه جهت يكي باشد... .
-تنوع در فعاليتهاي هنري رحمت است نه زحمت فقط بايد راه بهرهبرداري بهتر از اين تنوعها و بعضا تضادها را فرا بگيريم. در اين راه كشف فضاهاي تازه و خلاقيتهاي جديد هم مهم است... .
-بودند كساني كه به ما انتقاد ميكردند چرا براي امام (ره) شعر ميگوييم ولي خودشان براي هر كسي شعر ميگفتند... . (دفاع استاد از سابقه شعر انقلاب)
-ما ميخواهيم با زبان هنر بگوييم جهان معنا دارد، دارد و به سمت و سويي روان است... .
-همه 124 هزار پيامبر آمدهاند يك حقيقت را بگويند، ابوسعيد هم گفت: «خدايش بيامرزد آنكه برخيزد و قدمي فرا پيش نهد. »... .
-آن منتقد عرب ميگفت اگر همه هنرمندان جهان فقط يك جور حرف بزنند، دنيا جهنم ميشود ولي اگر همه سياستمداران جهان فقط يك جور حرف بزنند، دنيا بهشت ميشود. البته بنده معتقدم سياستمداران هم ميتوانند هر كدام نظر خود را داشته باشند اين تضادها را بايد ار ج نهاد... .
-زبان عشق و زبان هنر، زبان آشتي بينالمللي است... .
-در كنار نگاه آرمان گرايانه (ايدهال) به آينده نگاه واقع بينانه (رئال) هم داشته باشيم ... .
-در اوايل كار حوزه هنري، نه رييس بود نه مرئوس نه از تاك نشان بود نه از تاك نشان، امكانات هم نبود، حتي راهي هم نبود كه پاي خود را جاي آن بگذاريم بايد مسيرهاي جديد تجربه ميشد... .
-در جهان امروز بايد ياد بگيريم چگونه از حقيقت دفاع كنيم... .
-
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد ؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد ؟
موج را آیا توان فرمود : ایست !
باد را فرمود : باید ایستاد ؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
-
گل ها همه آفتاب گردانند
از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم که می شود
-
آرزو
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در " تو" خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین یک بار
تکرار می شدی
تکرار…
-
اگر می توانستم
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پراز رد پای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطرسپارد
اگر آسمان می توانست یکریز
شبی چشمهای درشت تو را
جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را
بادو باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر آسمان سفره ی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می کرد
و می شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد
اگر کوه ها کر نبودند
اگرآب ها تر نبودند
اگر باد می ایستاد
اگر حرف های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را می توانستم ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم
-
قفسی کوچک
هر لحظه حرفی در ما زاده می شود
هرلحظه دردی سر بر می دارد
و هر لحظه نیازی
از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند
مگر این قفس کوچک استخوانی
گنجایشش چه اندازه است ؟