-
شعرهاي زيباي هما مير افشار
اين تاپيك به اشعار هما مير افشار اختصاص داده ميشه
هما همایون ( میرافشار)، ترانه سرایی ایران در سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شد . وی سرودن شعر را در سالهای دبیرستان اغاز کرد . چندین سال بعد هما با علی میرافشار ازدواج کرد و بعد از ان نام خانوادگی خود را به میرافشار تغییر داد . هما شعر ، عکس ، و داستان در یک روزنامه و یک هفته نامه منتشر میکرد . وی دارای دو فرزند است یک پسر به نام کیوان ( کوین ) ویک دختر به نام کتایون . وی زیر نظر شاه ایران در گروهی با اسدالله ملک کار تعلیم را اغاز کرد و در سال ۱۹۶۲ از دانشگاه موسیقی با درجه بالا فارغ تخصیل شد . هما میر افشار از همان اغاز کار با بزرگترین اهنگسازان و خوانندگان ایرانی همکاری داشتهاست . وی در سال ۲۰۰۵ برنده Persian Golden Lioness Awards از اکادامی موسیقی شدهاست . ترانههای هما میرافشار دارای سبکی خاص و بسیار زیبا هستند . هما میرافشار در این سالها دو کتاب با نامهای گلپونهها و الالهها منتشر کردهاست .
-
بار ديگر دلا خطا نکني
با جفا پيشگان وفا نکني
عهد کردي که خون شوي اما
با دل بي صفا، صفا نکني
من خوشم با جنون و رسوايي
گر تو زين عالمم جدا نکني
درد عشق است و مرگ درمانش
هوس در بي دوا نکني
رفتم از کوي آشنايي ها
تا به نيرنگم آشنا نکني
تا سحر مي توان دمي آسود
گر تو اي دل، خدا خدا نکني
اي که در سينه ام قرارت نيست
مشت خود را دوباره وا نکني ...
هما مير افشار
-
گلپونه ها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام
گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست
گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم
گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید
شاید که هستی راز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره
-
سراب از هما میرافشار
چه سود گر بگویمت
که شام تا سحر نخفته ام
و یا اگر دمی به خواب رفته ام
تو را به خواب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که بی تو با خیال تو
به می پناه برده ام
و نقش ان دو چشم قصه گو
به جام پر شراب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که دوریت
چو شعله های تند تب
به خرمن وجود من
شراره های درد میزند
و من درون ان زبانه ها
بنای این دل رمیده را
ز بن خراب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که بی تو کیستم و چیستم
که بحر پر خروش من تویی
و ساحل صبور و بی فغان منم
و من
درون موجهای سرکشت
تمام هستی و وجود خویش را
چو یک حباب دیده هم
چه سود گر بگویمت
که من ز دوری تو هر نفس
چو شمع اب میشوم
و اشکهای گرم من
به دامن شب سیاه می چکد
و من میان قطره های چون بلور ان
محبت تو را چو نقش سرد ارزو
بروی اب دیده ام
چه سود گر بگویمت
تو را به خواب دیده ام
و یا که نقش روی تو
به جام پر شراب دیده ام
تو یک خیال دور بیش نیستی
و دست من به دامنت نمی رسد
تو غافلی و من تمام میشوم
و دیدگان پر ز راز من
هزار بار گفته با دلم
که من سراب دیده ام
که......
من سراب دیده ام
-
دل درد آشنا
تو ای جـان دل مـن ، هسـتـی مـن تو ای در شـام غم ها مستـی من
تو ای بنشـسـته با حـور در وجودم تو ای امیـد و عـشـق و تار و پـودم
تو در چشم منی هر جا که هستم تو را هرجا که هستی می پرستم
دل درد آشــــنـا را در تـو دیــدم تـو می دانـی خــدا را در تـو دیـدم
نمی دانم که بی تو چیـستم من اگـر روزی نبـاشـی نیـسـتـم من
در ایـن سـیـنـه دلـی دیـوانـه دارم چه گـویـم دشمنـی در خـانه دارم
حسـد با خـون بـود نقـش وجـودش هـمین از سر بسـوزی تار و پودش
اگـر آسـوده هم ماند که دل نیسـت
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست
-
ماه بايد يک شبی مهمونی کنه
پيشتون مهتابو قربونی کنه
آخه چشمای قشنگت می تونه
که بگيره شبو زندونی کنه
بذارين خورشيد صورت شما
ابری خونه مو آفتابی کنه
چشمای روشنتون دوباره باز
شب تاريکمو مهتابی کنه
روز بايد تو آينه ی صورتتون
چشماشو به روی دنيا وا کنه
وقتی که خورشيد خانوم مياد بيرون
خودشو تو چشمتون پيدا کنه
نازنينم نازنينم
وای اگه خورشيد عشق
توی چشمای شما غروب کنه
...
هما ميرافشار...
-
ادته ٬ یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
چه دل تنگم برای تو ٬ برای چشم غمگینت
برای بیقراری هات ٬ حسادت های شیرینت
بگو یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته ٬ یادته
یادته چه حالی داشتم ٬ یادته
لحظه ی دیدنت آروم نداشتم ٬ یادته
چه روزا و چه شب هایی که با یاد تو سر کردم
تو بودی همسفر با من
نگو بی تو سفر کردم
بگو بگو بگو که هنوز یادته
یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
تو هم شبهای بی من بگو خوابت نرفته
هنوز یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
هما میرافشار.........
-
يقين دارم كه مي آيي
تو مي آيي /
يقين دارم كه مي آيي /
زماني كه مرا در بستر سردي ميان خاك بگذارند تو مي ايي.
يقين دارم كه مي ايي.پشيمان هم...
دو دستت التماس اميزمي ايد به سوي من ولي پر مي شود از هيچ
دستي دست گرمت را نمي گيرد.
صدايت در گلو بشكسته و الوده با گريه/
بفريادي مرا با نام ميخواند و مي گويي كه اينك من/
سرم بشكن/
دلم را زير پا له كن
ولي برگرد...
همه فرياد خشمت را بجرم بي وفايي ها/
دورنگي ها/
جدايي ها بروي صورتم بشكن/
مرو اي مهربان بي من كه من دور از تو تنهايم!
ولي چشمان پر مهري دگر بر چهره ي مهتاب مانند نمي ماند.
لباني گرم با شوري جنون انگيز نامت را نمي خواند.
دگر ان سينه ي پر مهر ان سد سكندر نيست كه سر بر روي ان بگذاري و درد درون گويي
تو مي ايي زمانيكه نگاه گرم من ديگر بروي تو نمي افتد/
هراسان/
هر كجا/
هر گوشه اي برق نگاهت را نمي پايد/
مبادا بر نگاه ديگري افتد.
دو چشم من تو را ديگر نمي خواند/
محالست اينكه بتواني بر ان چشمان خوابيده دوباره رنگ عشق و ارزو ريزي/
نگاهت را بگرمي بر نگاه من بياويزي
بلبهايم كلام شوق بنشاني.
محالست اينكه بتواني دوباره قلب ارام مرا /
قلبي كه افتادست از كوبش بلرزاني/
برنجاني/
محالست اينكه بتواني مرا ديگر بگرياني.
تو مي ايي يقين دارم ولي افسوس ان پيكر كه چون نيلوفري افتاده بر خاكست دگر با شوق روي شانه هايت سر نمي ارد/
بديوار بلند پيكر گرمت نمي پيچد/
جدا از تكيه گاهش در پناه خاك مي ماند و در اغوش سر گور مي پوسد و گيسوي سياهش حلقه حلقه بر سپيدي هاي ان زيبا لباس اخرينش/
نرم ميلغزد.
جدا از دستهاي گرم و زيبا و نجيب تو...
دگر ان دستها هرگز بر ان گيسو نمي لغزد/
پريشانش نمي سازد/
دلي انجا نمي بازد.
تو مي ايي يقين دارم.
تو با عشق و محبت باز مي ايي ولي افسوس...
ان گرما بجانم در نميگيرد/
بجسم سرد و خاموشم دگر هستي نمي بخشد.
يقين دارم كه مي ايي.
بيا اي انكه نبض هستيم در دستهايت بود.
دل ديوانه ام افتاده لرزان زير پايت بود.
بيا اي انكه رگهاي تنم با خون گرم خود تماما
معبري بودند تا نقش ترا همچون گل سرخي بگلدان دل پاكيزه ي گرمم برويانند.
يقين دارم كه مي ايي/
بيا /
تا اخرين دم هم قدمهاي تو بالاي سرم باشد.
نگاهت غرق در اشك پشيماني بروي پيكرم باشد.
دلت را جا گذاري شايد انجا
تا كه سنگ بسترم باشد!
هما مير افشار
-
دل است این..
تو ای جان ودل من ،هستی من
تو ای در شام غمها ، مستی من
تو ای بنشسته با خون در وجودم
تو ای امید و عشق و تار و پـــودم
تو در چشم منی ، هر جا که هستم
تو را هر جا که هستی ، می پرستم
شرابی ، شعر نابی ، هر چه هستی
مرا از هـر چه غــیر از خود گســستی
دل درد آشنا را در تو دیدم
تو میدانی خدا را در تودیدم
نمی دانم که بی تو کیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من
دراین سینه دلی دیوانه دارم
چه گویم دشمنی در خانه دارم
مبادا لب نهاد بر جام دیگر
نشیند بر لبانش نام دیگر
من از این گفته ها می لرزم و باز
باو گویم که : ای با سینه دمساز
بجز من آرزویی در دلش نیست
بجز نقش محبت در گل اش نیست
بدلها گر وفا همچون سرابست
دل او در محبت یک کتابست
نگاهش با نگاهی آشنا نیست
به محراب دلش غیر از صفا نیست
ولی با این دل غافل چه سازم ؟
نمی گردد اگر عاقل چه سازم ؟
حسد با خون بود نقش وجودش
همین است ار بسوزی تار و پودش
اگر آسوده هم ماند که دل نیست
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست..
-
بی تو ديدم زندگی را می توان باور نمود ٬
می توان شبهای بی پايان خود را سر نمود ٬
بی تو ديدم زندگی جاريست در رگهای عمر ٬
غنچه های روز را هم می توان پر پر نمود ٬
می توان در دود يک سيگار هم زندگی را کشت و سوخت ٬
می توان بی گريه ماند ٬
می توان بی نغمه خواند ٬
می توان در سردی يک آه نيز خاطرات تلخ خود را تازه کرد ٬
با شمارشهای انگشتان دست رنجهای رفته را اندازه کرد ٬
بی تو ديدم قهر نيست ٬
جامهای زهر نيست ٬
تلخی اندوه هست و کوه نيست ٬
تک درخت درد هست و جنگلی انبوه نيست ٬
در فراموشی مطلق می توان آرام خفت ٬
می توان گفت اينکه اندر ماورای پنجره ٬
سالهای رفته مدفون گشته اند ٬
آرزوئی نيست ٬
انتظاری نيست ٬
اعتباری نيست ٬
عشق ياری نيست ٬
باورم هرگز نبود بی تو آيا می توان روز زا هم شام کرد ٬
ماند و با سر کردن روز و شبی زندگی رو هم چنين بد نام کرد ؟! ٬
بی تو ديدم مانده ام ٬
بی تو ديدم زنده ام ٬
اين منم تنها ٬
تنی و روح خويش ٬
آن تن و روحی که می آزردمش ٬
کز تن ديگر نماند لحظه هائی جدا ٬
از تنی با بوی گرم و آشنا ٬
ديدم آری هر تنی تنهاست در بُعد زمان ٬
در جهان ٬
باورم شد هر تنی را روح و قلب ديگريست ٬
قصه پوچی است يک روح و دو تن ٬ من نه بودم تو ٬
دريغا ٬
نه تو من !
وای بر من ٬
بر دل ديوانه ام ٬
که آنچه باور داشتم از من گريخت ٬
رشته های بافته با خون دل از هم گسيخت ٬
آنچه استاد ازل از عشق گفت ٬
عاقبت بر باد رفت ٬
اعتبار عشق از ياد رفت .