-
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
تو اسیر غم خود،رحم چرا نیست تو را
جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است
رفتن اولاست،ز کوی تو ستادن غلط است
دگری جز تو مرا این همه ازار نکرد
انچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
بشنو پند و مکن قصد دل ازرده خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
-
سادگي مرا ببخش كه خويش را تو خوانده ام
براي برگشتن تو به انتضار مانده ام
سادگي مرا ببخش كه دل خوش از تو بوده ام
تو را به انگشتر شعر مثل نگين نشاندهام
به من نخند و گريه كن چرا كه جز نياز تو
هر چه نياز بود و هست از در خانه رانده ام
اگر به كوتاهي خواب خواب مرا اسيه شدي
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام
گلوي فرياد تو را سكوت دعوت تو بود
ولي من اين سكوت را به قصه ها رسانده ام
دوباره از سداقتم دامي براي من نساز
از ابتدا دست تو را در اين قمار خوانده ام
گناه از تو بود و من نياز مند ببخششت
چرا كه من در ابتدا تو را از خود نرانده ام
گناهكار هر كه بود كيفر آن مال من است
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام
-
اين همه آشفته حالي / اين همه نازک خيالي
اي به دوش افکنده گيسو / از تو دارم، از تو دارم
اين غرور عشق و مستي / خنده بر غوغاي هستي
اي سيه چشمِ سيه مو / از تو دارم، از تو دارم
اين تو بودي / کز ازل خواندي به من / درس وفا را
اين تو بودي / کاشنا کردي به عشق / اين مبتلا را
من که اين حاشا نکردم / از غمت پروا نکردم
دين من دنياي من / از عشق جاويدان تو رونق گرفته
سوز من، سوداي من / از نور بي پايان تو رونق گرفته
من خود آتشي که مرا / داده رنگ فنا مي شناسم
من خود شيوه نگه / چشم مست تو را مي شناسم
ديگر اي برگشته مژگان / از نگاهم رو مگردان
اين همه آشفته حالي / اين همه نازک خيالي
اي به دوش افکنده گيسو / از تو دارم، از تو دارم
اين غرور عشق و مستي / خنده بر غوغاي هستي
اي سيه چشمِ سيه مو / از تو دارم، از تو دارم
خواننده: دلکش
آهنگساز: استاد علي تجويدي
شاعر: رحيم معيني کرمانشاهي
-
سیاه مثه شب تار!
دنیای بی تو بودن
شوق رهایی از شب
من و تا تو کشوندن!
هزاران شب خدا رو
قسم به کعبه دادم
منی که بی نور عشق برگی تو دست بادم!
دلم جز این تمنا
هیچی ازت نمیخواد
ای بهترین آرزو
خدا تو رو به من داد
بی تو تموم دنیا م
کویر خار و خس بود
خیال با تو بودن
برای من نفس بود!
بیا و عاشقم باش
ای بهترین آرزو
هر عشقی جز عشق تو
برای من هوس بود
دلم جز این تمنا
هیچی ازت نمیخواد
ای بهترین آرزو
خدا تو رو به من داد
محسن یاحقی
-
خسته ام از بغض کهنه عشق
سنگینه تحملش تو صدام
خوبه که به یاد تو قانعم
میتونم بگذرم از شکوه هام
باورش سخته برام ولی من
میرم و چیزی ازت نمیخوام
اما بدون هرجا برم بعد تو
بغض عشق می مونه از تو برام
بغض من وا نمیشه تو صدام
خدایا یه دریا گریه میخوام
نفهمید اونکه باید میدونست
بیشتر از جون هنوز عزیزه برام
با جدایی هیچی تموم نمیشه
عاشق از عاشقی سیر نمیشه
بگو تو اگه عاشق نبودی
عاشقت از تو دلگیر نمیشه
بغض عشق مونده هنوز تو صدام
هنوزم هیچی ازت نمیخوام
عاشقت بودم و از عاشقی
جز غمت هیچی نمونده برام
اما من هنوز به پات مونده ام
یه لحظه بی درد نیاسوده ام
از جدایی خیلی اگه گذشته
اما هنوز به عشقت آلوده ام
.......
با جدایی هیچی تموم نمیشه
عاشق از عاشقی سیر نمیشه
بگو تو اگه عاشق نبودی
عاشقت از تو دلگیر نمیشه
یاحقی...
-
شبی که آوای نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لبه چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجائی ؟ که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
من همه جا پی تو گشته ام
از مه مهر نشان گرفته ام
بوی ترا زگل شنیده ام
دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجائی ؟ که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
دل من سرگشته ی تو
نفسم آغشته ی تو
به باغ رویاها چو گلت بویم
بر آب و آئینه چو مهت جویم
تو ای پری کجائی ؟
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجائی ؟
مه و ستاره درد من میدانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجائی ؟ که رخ نمینمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
-
مرو ای دوست...................محمد اصفهانی
مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو ای دوست
بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
مروای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل
بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم.......
-
پرنده...................محمد اصفهانی
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور وغیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
تو اگه پرنده باشی چشای من آسمونه
راز پر کشیدنت رو کسی جز من نمی دونه
واسه من سخته که بی تو بنویسم مشق پرواز
با صدای ساز خسته تر کنم گلو ی آواز
منو تو گر چه اسیریم حیفه از غصه بمیریم
بیا تا آخر دنیا بشینیم و پر نگیریم
جای پر زدن زمین نیست توی قلب آسمونه
قصه ی مرگ وجدایی تو کتابا جا می مونه
نگو عمرمون تموم شد
نگو دیگه همدمی نیست
بیا فردا رو بسازیم
اینکه فرصت کمی نیست
اشک پاکتو نگه دار واسه غسل تن پرواز
زنده کن صدای سازو که رسیده وقت آواز
تو اگه پرنده باشی چشای من آسمونه
راز پر کشیدنت رو کسی جز من نمی دونه
واسه من سخته که بی تو بنویسم مشق پرواز
با صدای ساز خسته تر کنم گلو ی آواز
منو تو گر چه اسیریم حیفه از غصه بمیریم
بیا تا آخر دنیا بشینیم و پر نگیریم
جای پر زدن زمین نیست توی قلب آسمونه قصه ی مرگ وجدایی تو کتابا جا می مونه
نگو عمرمون تموم شد
بعد از این دیگه غمی نیست
اشک پاکتو نگه دار واسه غسل تن پرواز
زنده کن صدای سازو که رسیده وقت آواز
-
درد گنگ...................محمد اصفهانی
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال نا شناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
نمیدانم چه می خواهم بگویم
-
تنها ماندم
تنها ماندم
تنها با دل بر جا ماندم
چون آهی بر لبها ماندم
راز خود به کس نگفتم
مهرت را به دل نهفتم
با یادت شبی که خفتم
چون غنچه سحر شکفتم
دل من ز غمت فغان برآرد
دل من ز دلت خبر ندارد
دل من ز دلت خبر ندارد
پس از این مخورم فریب چشمت
شرر نگهت اگر گذارد
شرر نگهت اگر گذارد
وصلت را . ز خدا خواهم
از تو لطف و صفا خواهم
کز مهرت . بنوازی جانم
عمر من به غمت شد طی
تو بی من . من و غم تا کی
دردی هست . نبود درمانش
تنها ماندم
تنها ماندم
تنها با دل بر جا ماندم
چون آهی بر لبها ماندم