زمن هر آنکه او دور
چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک از او جدا جدا من
ستاره ها نهفتند در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
Printable View
زمن هر آنکه او دور
چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک از او جدا جدا من
ستاره ها نهفتند در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
با اینکه همش سر زبونتن٬با اینکه دلت می خواد دادشون بزنی
با اینکه راه نفستو می بندن٬با اینکه هر روز سنگین تر میشن٬پشتتو خم می کنن٬
ولی
بعضی حرفارو نمی شه زد.
از همون جور حرفایی که تا بهشون فکر میکنی٬ بغض گلوتو می گیره
که تا میای بگیشون٬اشکات سرازیر میشه و تو٬ فقط خجالت میکشی...
حرفایی که آخر همشون٬ به جای نقطه٬ علامت سؤاله
سؤالایی که نمی دونی از کی باید جوابشونو بگیری
و تو فقط دلت می سوزه...
خدایا!کمکم کن...خدایا٬خیلی کمکم کن٬خیلی...
خدایا٬همه ی وجودم نفرت شده...کمکم کن...همه ی وجودم ترس شده...کمکم کن...
منو ببر پیش خودت...خیلی خسته ام...خدایا٬دلم از دست بنده هات خیلی شکسته٬خیلی گرفته.
مگه جای تو٬توو دل آدما نیست؟مگه قرار نیست هروقت دل کسی میشکنه٬عرش تو به لرزه دربیاد؟
خدایا یه کاری کن...
خدایا٬یه جایی٬یه جوری٬نذار بسوزم...کمکم کن...نذار غرق بشم...نذار ـ بیشتر از این ـ خرد شم...
خدایا٬آغوشتو باز کن
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.
من هم مثلِ شما
نازکتر از گُل وُ
ناگفتهتر از سکوت،
بسيار شکستهام.
(آدم وقتی خيلی تنهاست
اول آرامآرام با خودش حرف میزند،
بعد ... بی که همسايهای بفهمد
شروع میکند به خواندنِ يک آوازِ خيلی دور،
خودش میداند اين حرفهای نزديک به دُرُشتیِ دريا
ممکن است برای فانوسِ شکستهی ساحلی
مشکل و معنای پوشيدهای پيش بياورد،
اما باز میخواند، میخواند، بلند هم میخواند
خودت بگو:
زنجير اگر برای گسستن نبود
پس اين دستهای بسته را
برای کدام روزِ خسته آفريدهاند.
گسستن اینچنین زنجیر محكم-------نه كار همچو من در این زمانه ست
دو دستم بسته و چشمم به دیوار---------------رهایی از قفس خواب و فسانه ست
همچون گلی به دامن سرد و سیاه شب!
یاد تو در میان دلم نشسته است...
جهان
پيرتر از آن است
که بگويم دوستت میدارم،
من اين راز را به گور خواهم برد.
مهم نيست!
بلبل مستم كه آهنگ فغان گم كرده ام
صد نوا دارم به لب اما زبان گم كرده ام
زير هر برگي تماشايي است در گلزار و من
در چنين فصلي كليد گلستان گم كرده ام
گفتم به گل زرد چرا رنگ مني
افسرده و دلتنگ چرا مثل مني
من عاشق اويم که رنگم شده زرد
تو عاشق کيستي که هم رنگ مني