واسه چشمات پر شعرم تو دلیل قصه هامی...
هر نفسم نفس تو مثل غم توی صدامی...
نازکم از تو نوشتم گل من ترانه ای تو...
مثل تنهایی عاشق پر عاشقانه ای تو...
Printable View
واسه چشمات پر شعرم تو دلیل قصه هامی...
هر نفسم نفس تو مثل غم توی صدامی...
نازکم از تو نوشتم گل من ترانه ای تو...
مثل تنهایی عاشق پر عاشقانه ای تو...
من خدايي دارم كه در اين نزديكي است لاي اين شب بوها پاي آن كاج بلند
من خدايی دارم که به من می خندد چشم خود بر هر کار بدم می بندد
من خدايی دارم که مرا می خواند همه اسرار دل غم زده ام می داند
من خدايی دارم که به اميد وفاش هر سحر چشم به خورشيد و سما می دوزم
تو اینجا نیستی ! و من تنهای تنها
با سکوتی سخت درگیرم !
و می دانم اگر دیگر نیایی
در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید
" می میرم "
امید باز گشت تو مرا زنده نگه می دارد و
آری ....... تو می آیی !
" تو .... ای تنها بهانه من "
و می دانم که دوباره شاخه های خشک احساسم جوانه می زند !
و من بار دیگر لبریز از عشق با تو بودن
تمام لحظه های تلخ پاییزی ام .....
تمام لحظه های بی تو بودن را.......
و تمام خاطرات سرد و بی روح نبودنت را......
با تمام دلتنگی هایم......
به دست باد می سپارم !
بیا ... و با آمدنت بگیر از من
این همه دلتنگی را !
سکوت و رنج تنهایی شکستنها
و دست خویش بر گیسوی بردنها
ترا تا انتهای رویش گلهای وصلت دوست می دارم
ترا تا چشمک مستانه نرگس
ترا تا روزگار رقص گلها دوست می دارم...
دیرگاهی است که غم مهمانم
رنج هم همقدم در گذر از جاده ی تاریک غم است
من پر از داغ شقایق در دشت
پرم از ناله کبوتر در باغ...
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من در انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن !
بيدارم و مي بينمت رويا به رويا
از پيش چشمم ميروي دنيا به دنيا
با تو ميان آب و آتش آشتي بود
در آتش است از رفتنت دريا به دريا
اين کوچه ها بي تو هميشه بي قرارن
حس غريبي بين پاييز و بهارن
رفتي ولي فکري به حال کوچه ها کن
بوي تو دارند و تو را اما ندارن
روم چو از سر كويش نمي رود پايم
چو آب مي روم و همچو ريگ بر جايم
از دور حرکت می کنیم
تا به نزدیک تو برسیم
تو اگر مانده باشی
تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگویم
تو اگر نبودی
نمی دانستم
که می توانم
باران را در غیبت تو
دوست بدارم
كاش جاي پا را گم نمي كردم
مي دوم در ميان باد و طوفان
به دنبال بهاري كه نمي دانم كجاست
مي نوازم دوباره اهنگ هميشگي ام را
پنجره اي باز مي كنم
كه شايد صدايش را بشنوم
كه شايد نجاتم دهد از تشويش
كاش محو جاي پايش بودم
از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر كه و هر كار خسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
آوخ ... كزين حصار دل آزار خسته ام
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او ككه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام