-
گاهي فرياد دلتنگيم به هيچ كجا نميرسد
حتي برگي را تكان نميدهد چه برسد به دلي
آنگاهست كه بغضم را فرو ميخورم اما چشمهايم بي طاقتندو ساده...
ميبارند وترانه ميخوانند
ترانه ي غم انگيزي كه لبهايم جرات خواندنش را ندارد
چشمهايم بي پروايند شايد همچنان معصومند و كودك
بي هيچ انديشه ي، مصلحتي، بي هيچ كنايه و تدبير
ميبارند ومي سرايند سرود دلتنگيم را
كجاست گوشي كه ترانه ي چشمانم و سكوت لبهايم را بخواند
دلم ديگر گنجايش ندارد
ديگر از چشمانم سرريز كرده آنچه در خود ريختم
ديگر چشمانم راز دار نيستند
اما بگذار اين چشمها معصومانه، كودكانه، صادقانه ترانه بخوانند، فرياد كنند، ببارند
شايد ديگر فرصتي نياشد براي سرودن...
-
تا کي ندانم مي کشد، زنجير داران شبم
شور شگفتن در دل و آهنگ گفتن بر لبم
از عمق شب دارم سخن، از قعر ظلمت گفتگو
گوش خدا را کر کند، فرياد يارب ياربم
هان اي خدا آسمان، از بند دردم وارهان
يا اين زمين برهم بزن، يا سرنگون کن کوکبم
از يک طرف بنهاده يي، تاج کرامت بر سرم
از سوي ديگر مي کشي، با تيغ دين و مذهبم
چيزي بغير درد سر، حاصل نشد در روزگار
از بحث و درس مدرسه، از قيل و قال مکتبم
هر ماه نو رنج دگر ، گل مي کند برجان من
آخر به شکلي مي کشد، ميزان و قوس و عقربم
-
امروز ٬ زمان بر ضربان ِ دل ِ من تنظیم است ...
چون تورا می بینم
دیروز ٬ جهان بر سر ِ احساس ِ دلم درگیر است ...
چون تورا نشنیدم
فردا ٬ آسمان به بودنمان خوش بین است ...
چون تورا
از باغ جهان می چینم...
-
وقتی قدم می زنم به خيلی چيزها فکر می کنم .
شايد بهتر باشد بگويم وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم .
يک جور صدای خاص شبيه موسيقی
خيلی مبهم و ضعيف , محيط اطراف من را احاطه می کند .
يک موسيقی ملايم ...
در حين قدم زدن تماس صورتم با ارواح سرگردان را احساس می کنم .
بعضی از آن ها در حين رد شدن از کنارم دستشان را با ملايمت بر گونه هايم می کشند .
و بعضی از آن ها با خشونت به پهلوهای من لگد می کوبند .
بعضی از آن ها مدام گريه می کنند
و بعضی ها سراغ عشق گمشده شان را از من می گيرند .
من بی توجه به تمام اين صحنه ها , فرياد ها و خنده ها , فقط قدم می زنم .
تمام توجه من به مورچه های خسته ای است که بی محابا در مسير عبور من در گذرند .
له شدن يک مورچه در زير صفحه آجدار کفش يک عابر , يک فاجعه است .
قلب مورچه ها مثل پوستشان سياه نيست
قلب مورچه ها رنگ سرخ است .
گاهی احساس می کنم در حين قدم زدن پرواز می کنم .
و اين حالت در خواب های من تشديد می شود .
من شب ها نمی توانم بخوابم
قلب من گاهی از حرکت بازمی ايستد و من با تمام وجود اين سکون را حس می کنم .
از اين سکون نمی ترسم ...
-
خوابم يا بيدار؟ بودن تو يك رؤياست يا باور كنم هرآنچه را كه مي بينم واقعيست؟ واقعيتي كه مرا به اوج خواهد رساند بدانجا كه توان يابم ستاره ها را از شب چشمانت بچينم، عطر گلهاي مريم را از گلبرگ تنت بگيرم و هرگاه اراده كردي برايت بميرم.
مرا بيدار كن تا روزي نيايد كه تلنگري خواب شيرينت را براي هميشه بربايد. خوابي طولاني با پاياني كوتاه همچون زندگي و مرگ.
عزيزترينم عشق تو طنين انداخته است بر سكوتي كه لبانم را خاموش ساخته بود واينك مي نويسم كه عاشقانه هايم بر صفحه ي اين كاغذ جاريست سخني كه از قلبم آمد و در واژه هاي نوشته هايم اينگونه جان گرفت، واژه هايي كه تجلي دوستت دارم هاييست كه هميشه شنيده اي ليك آن آه سرد كجا و آتش عشق تو كجا؟
هيچ گاه به عمق عشقم پي نخواهي برد مگر آن روزي كه بميرم. پيش از آنكه مرا به آغوش سرد خاك بسپاري قلبم را بشكاف و بنگركه گرماي قلبم از گرماي دستان تو بسيار سوزنده تر است مهربانم.
صداي پايت را مي شنوم آري داري مي آيي!
به كلبه ي آغوشم سري بزن و هيزم بيفروز تا گرماي وجودت مرا به آتش كشاند
جامي از شراب بوسه به لبان من ده تااز بوسه ات مست شوم و خنده بازسفر کند به شهر لبان من.
بيا و صندوقچه ي دلم را بگشا كليدي لازم نيست فقط نامم را بخوان.
اگر آمدي خبر نمي خواهد من صداي پايت را مي شنوم زيرا كه قلب من چشم به راه توست تا بيايي تو كه آن را يافته اي و چنان ساخته اي كه بوي زندگي در آن مي پيچد
بيا تا بفهمي چه ساده مالك قلبم شده اي .
-
بسیار وقتها با یکدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز میکنیم
اما در همه چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوت ملال ها
از راز ما
سخن تواند گفت .
ماركوت بيگل
-
میخواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود
میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم...
-
دیگر از اینهمه هراس نمیهراسم
و از اینهمه دلتنگی دلتنگ نخواهم شد
من حقیقت سرنوشتم را در لحظه های انتظارت آموختم
و رفتن تو را به بال بادبادکهای کودک درونم سپردم
ای مسافر ؛
پرواز کن و برو
چشمانم تا آسمان آرزوهایت بدرقه ات میکنند ...
-
گاهی تو باور کن
تنهاترین درد هم که باشی
من در آغوشت هزار رویا را می بینم
تو قِید جمله های عاشقانه را بزن
که این جا
عاشقانه ها هم به ما نمی رسند
من نازک ترین پیرهنم را می پوشم
تو در جسارتت تعجیل کن
مرا فتح کن
دستت به سرسبزترین جزیزه ام که رسید
هَک کن اسمت را
بگذار همیشه این جا بماند
نامت
در قلبم
گاهی تو بَلد ترین احساس من باش