نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت...
مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:
" گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "
Printable View
نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت...
مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:
" گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "
خداوندا
کجا ماها خطا کردیمتباه گشته چرا عمرم
کجا برخود جفا کردیم
نمی دانم نمیدانم
وازین تشویش چون دریای نا آرام
به خود می پیچم وبر خویش میغُرم
پاره می کنم هزار بند را ،
روح می شوم بریده از قفس
خوب از خودم رها که می شوم،
می رسم به تو، تویی که در من است
سالها گذشته است و با منی...
سالیان سال هم که بگذرد،
باز دوست دارمت ...
و این همان حس تند عاشقانه ی من است
گاهی....
آنقدر واقعیت داری كه
دست هایم هوا یت را در آغوش می گیرد !!
خداوندا گله دارم
سکوت را انتخاب میکنم برای فریاد زدنم
و زندگی را به اجبار می گذرانم
خداوندا گله دارم
برای آنچه که می بینم اما نمی توانم کاری بکنم
قفل غمها را با کدامین کلید از روزگار بگشایم
خداوندا گله دارم
ز این روزگار
ز تاریکی
ز غمها
ز شادی ها
ز انسانها
ز خود نیز من گله دارم
تاخــــ ـدابنده نواز است به خلقش چه نیاز
می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم !!!
این روزها بس که سکوت کرده ام ، همه فکر می کنند حرفی برای گفتن ندارم . ...
اما هیچ کس بغضی را نمی بیند
که راه گلویم را بسته
نمی سوزم من
آب می شوم
بی تو
قطره قطره
سراب می شوم
بی تو
در هرم تباه شهر
خراب می شوم
بی تو
هرچه نگاهت کنم
بازهم کم است
تو همیشه در نگاهت
یه حس تازه داری
من مانده ام و اینهمه نیاز
تو برای هر دردی معجزه داری
بیا و تمام کن لحظه های فراق
که تو کلید قفلهای بسته داری
خدایا ..............خیلی دلم گرفته
بیشتر از تنهاییی خودت تنهام
چیکار کنم؟
مگه خودت منو به این دنیا نیاوردی؟
بریدم
می فهمی؟