خدايا
مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضی کن
تا کوچکی چیزهایی که ندارم
آرامشم را به هم نریزد
Printable View
خدايا
مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضی کن
تا کوچکی چیزهایی که ندارم
آرامشم را به هم نریزد
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که معادله زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست و نه شاد بودن برای داشته ها
خدایا!اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میار که
زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید این شبه آدمهای اندک را
متوجه شوم.
چه دوست تر میدارم بزرگواری گول خور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن!!
خدا آن حس زیباست
که در تاریکی شب ها
زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را
یکی آهسته می گوید: به یادت هستم ای تنها
و دل آرام می گیرد.
خدایا به دل های پروانه وش، شمعی شایسته عنایت کن که در پای هر کرم شبتابی فرو نیاید و پیش چشم هر کورسویی جان نسپارند. خدایا! ما اگر بد کنیم تو را بنده ی خوب بسیار است، تو اگر مدارا نکنی، ما را خدای دیگری کجاست؟ خدایا! کمکم کن که جز به تو نیندیشم و جز به تو دل نبندم و جز تو را آرزو نکنم.
خدایا سرده این پایین از اون بالا اگه میشه نگاه کن
یه کاری کن اگه میشه فقط گاهی قلبمو پاک کنخدایا سردهاین دستام از اون بالاببین میلرزهمگه حتی همه دنیا به این دوری به این سردی می ارزهتمومش کن دیگه بسه شدم از زندگی خستهیه زخمی دارم از درد ش میسوزمو میخام بمیرمخدایا من دارم میام کمی با من مدارا کنشنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منو یه گوشه ای جاکندیگهدیگه از دنیا بریدم دلمو گرفتهتوکجایی تا ببینیهمه جا رو غم گرفته
خدایا به زمین کوچ کن
در این التهاب پر هوس آدمها فقط آغوش تو امن است..
خدایا آمدم بی آنکه بخواهم و مانده ام چون تو می خواهی برایم بگو که چرا لالایی حیات را در گوش چشمانم زمزمه کردی بگو تا بهانه ی خاکستری بودنم را دیگر در لابه لای گل های اقاقی جست و جو نکنم خدایا بگو به جرم کدام نفس ناثواب عشق را از در کلبه ی دل اینگونه بی پروا راندی ؟ به کدامین گناه چشمان بی پناهم را بی پناه تر کردی؟ من آمدم از دنیای تاریکی ها به دنیای بزرگ آدمهای رنگارنگ .مگر وقتی دستانم را از دستان فرشته هایت جدا کردی قول ندادی که دلم همواره عاشق می ماند پس چه شد؟ من به تو ایمان آوردم به تو و حرفهای آسمانیت حالا بگو بدون رویاهای شیرین چگونه بر بوم دل محبت را نقاشی کنم؟ خدایا خالق قلب پاک شب بوها برایت از اعماق شب سیبی سرخ هدیه می آورم شاید اشکی که بر روی گونه هایم خشکیده است با دم مهربان تو بر دستان یار بی قرار جای گیرد و دل فراموش نکند که عشق همواره هست اما گاهی در رویا جا خوش می کند
خدایا!
من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری!
پس ای خدا!
هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به مقصد برساند؟
تا ابد محتاج یاری تو،
رحمت تو،
توجّه تو،
عشق تو،
گذشت تو،
عفو تو،
مهربانی تو،
و در یک کلام... محتاج توام
الهی !
تو چه بی انتها میبخشی و ما چه حسابگرانه تسبیح
میگوئیم...