مـَــــــــــن ، مهـــــــران پیرستانی ام
_________________________________
اگر پاچه هایم را بالا زده ام ...
نه رعیت ام ؛ نه غربتی ام ،
مــــــن ...
مهــــــــران پیرستانی ام .
نمیخواهم دیگران بفهمند گرگ های این روزگار چه ها با پاچه ی من کرده اند و حالا...
چقـــــدر پاچه پاره ام !!
اگر چشم دریده ام ...
نه رعیت ام ؛ نه غربتی ام ،
مــــــن ...
مهــــــــران پیرستانی ام .
تعجب از دیدن قساوت و بی رحمی ی این روزگار چشمان مرا را دریده است.
اگر صورتم آفتاب سوخته است ...
نه رعیت ام ؛ نه غربتی ام ،
مــــــن ...
مهــــــــران پیرستانی ام .
با سیلی های پیاپی ی روزگار بر صورتم ، چهـره سرخ کرده ام ؛
تا دیگران از دل با خبـــــر نشوند
.
مهران پیرستانی / بیست و نهم مرداد نود