-
next page
fehrest page
back page
نتيجه
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد آثار فوق العاده زيانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى و نكوهش شديد قرآن از آن روشن مى شود، حسد دست برادر را به خون برادر آغشته مى كند و انسان را از مشاهده حق باز مى دارد، فضاى جامعه را تيره و تار مى كند، رشته هاى محبّت را پاره مى نمايد و جهنّم سوزانى در دنيا براى كسانى كه به آن آلوده هستند، به وجود مى آورد.
حسد در روايات اسلامى
در روايات اسلامى نكوهش شديدى از حسد شده به گونه اى كه درباره كمتر صفتى از صفات رذيله چنين نكوهش ديده مى شود، به عنوان نمونه كافى است كه به چند حديث زير كه گوشه كوچكى از آن احاديث است نظر بيافكنيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((الحسد ياءكل الحسنات كما تاءكل النّار الحطب ؛ حسد حسنات را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد)).(166)
تعبير بالا به خوبى نشان مى دهد كه آتش حسد مى تواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات يك عمر او را بر باد دهد به گونه اى كه دست خالى از دنيا برود.
2- همين معنى به صورت شديدترى از امام باقر و امام صادق عليه السّلام نقل شده است ، مى فرمايند: ((انّ الحسد ياءكل الايمان كما تاءكل النّار الحطب ؛ حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد)).(167)
آرى صفت رذيله حسد نه تنها خرمن حسنات را مى سوزاند كه خرمن ايمان را نيز خاكستر مى كند. شرح اين سخن در تحليل هاى آينده خواهد آمد.
3- در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است : ((الحسد شَرّ الاءمراض ؛ حسد بدترين بيمارى اخلاقى است )).(168)
طبق اين حديث هيچ بيمار اخلاقى بدتر از حسد نيست .
4- از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: ((راءس الرّذائل الحسد؛ سرچشمه صفات رذيله حسد است )).(169)
5- و نيز از همان حضرت در يك تعبير كنايى آمده است كه فرمود: ((للّه درّ الحسد ما اءعدله بدء بصاحبه فقتله ؛ آفرين بر حسد! چقدر عدالت پيشه است ، نخست به سراغ صاحبش مى رود و او را مى كشد))!(170)
6- باز از همان حضرت نقل شده كه فرمود: ((ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة ؛ ميوه درخت حسد شقاوت دنيا و آخرت است ))!(171)
7- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((آفة الدّين الحسد و العُجب و الفخر؛ آفت دين و ايمان (سه چيز است ) حسد و خودبزرگ بينى و فخرفروشى )).(172)
8- امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: هنگامى كه موسى بن عمران عليه السّلام با خدا مناجات مى كرد چشمش به مردى افتاد كه در سايه عرش الهى قرار داشت ، عرض كرد: ((يا ربّ من هذا الّذى قد اءظلّه عرشك ؛ خداوندا اين كيست كه عرش تو بر سر او سايه افكنده است ؟!)) فرمود: ((يا موسى هذا ممّن لم يحسد النّاس على ما آتاهم اللّه من فضله ؛ اى موسى ! اين از كسانى است كه نسبت به مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته ، حسد نورزيده )).(173)
9- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ستّة يدخلون النّار قبل الحساب بستّة ؛ شش گروهند كه قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مى شوند به خاطر شش چيز))!
((قيل يا رسول اللّه من هم ؟؛ عرض كردند اى رسول خدا! آنها كيانند))؟
((قال : الاءمراء بالجور، و العرب بالعصبيّة ، و الدّهاقين بالتّكبّر، و التّجّار بالخيانة ، و اءهل الرّستاق بالجهالة ، و العلماء بالحسد؛ زمامداران به خاطر ظلم و بيدادگرى ، عرب به خاطر تعصّب ، كدخدايان و خان ها به خاطر تكبّر، تجّار به خاطر خيانت به مردم ، روستاييان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد))!(174)
به اين ترتيب حسد در درجه اوّل بلاى بزرگ براى دانشمندان است !
10- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم (هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است ) فرمود: ((انّه سيصيب امّتى داء الامم ! قالوا: و ماذا داء الامم ؟! الاءشر و البطر و التّكاثر و التّنافس فى الدّنيا، و التّباعد و التّحاسد حتّى يكون البغى ، ثمّ يكون الهرج !؛ به زودى بيمارى (بزرگ ) امّتها، امّت مرا فرا مى گيرد! عرض كردند: بيمارى (بزرگ ) امّتها چيست ؟ فرمود: هوسرانى و عيّاشى و فزون طلبى ، مسابقه در دنياپرستى ، اختلاف و نفاق و حسد نسبت به يكديگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مى شوند))!(175)
چند مسئله مهم
با روشن شدن ديدگاه قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد اين رذيله اخلاقى (حسد) و عمق فاجعه اى كه از آن حاصل مى شود، به سراغ چند نكته مهم كه در اين بحث باقى مانده است مى رويم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:
1- معنى و مفهوم حسد.
2- انگيزه هاى حسد.
3- نشانه ها و آثار حسد.
4- پيامدهاى فردى و اجتماعى حسد.
5- طرق درمان و پيشگيرى حسد.
1- مفهوم ((حسد)) و تفاوت آن با ((غبطه ))
بزرگان علم اخلاق در تفسير ((حسد)) چنين گفته اند: ((حسد)) كه در فارسى از آن تعبير به ((رشك )) مى شود به معنى ((آرزوى زوال نعمت از ديگران است ، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد)) بنابراين كار حسود يا ويرانگرى است ، يا آرزوى ويران شدن بنيان نعمتهايى است كه خداوند به ديگران داده است ، خواه آن سرمايه و نعمت به او منتقل شود يا نه !
((بنابراين بدترين نوع حسد آن است كه انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت ديگران داشته باشد بلكه در مسير آن گام بردارد، خواه از طريق ايجاد سوءظنّ و بدبينى نسبت به محسود)) يعنى كسى كه مورد حسد واقع شده است باشد يا از طريق ايجاد مانع در كار او و اين نوع حسد حاكى از خباثت شديد درونى حسودان است .
مرحله ساده تر آن است كه هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طريق سلب كردن آن از ديگران گرچه اين هم از رذايل و صفات زشت است ، ولى به شدّت نوع قبل نيست .
باز مرحله پايين تر آن است كه تنها آرزوى سلب نعمت از ديگرى كند بى آنكه كمترين سختى بگويد و كوچكترين گامى در اين راه بردارد.
اين حالت هرگاه بى اختيار براى انسان پيدا شود - كه گفته اند براى بسيارى پيدا مى شود - گناهى بر او نيست ، ولى اگر در اختيار انسان باشد به طورى كه از طريق مقدّماتى حاصل شود و با مقدّماتى از ميان برود، بى شك آن هم جزء رذايل اخلاقى است ، ولى اينكه گناه دارد يا نه قابل تاءمّل است و اين تاءمّل از آنجا ناشى مى شود كه آيا صفات زشت درونى هر چند اختيارى باشد مادام كه در عمل انسان ظاهر نشود حرام است يا تنها يك انحطاط اخلاقى محسوب مى شود؟
به هر حال نقطه مقابل حسد ((غبطه )) است و آن اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتى همانند ديگران يا بيشتر از آنها داشته باشد، بى آنكه آرزوى زوال نعمت كسى را داشته باشد.
ولى بعضى معتقدند كه ((غبطه )) نيز نوعى حسد است و حتّى حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان شاهد نقل كرده اند.(176)
امّا روشن است كه اين سخن در صورتى است كه حسد را به معنى وسيعى تفسير كنيم كه مقايسه نعمت هاى خويش با ديگران را شامل شود كه در واقع يك نزاع لفظى است و معروف همان است كه در بالا گفته شد.
به هر حال حسد صفتى است مذموم و نكوهيده در حالى كه ((غبطه )) نه تنها مذموم نيست بلكه پسنديده و مايه ترقّى و پيشرفت است همان گونه كه ((طريحى )) در ((مجمع البحرين )) مادّه حسد آورده است .
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ المؤ من يغبط و لايحسد، و المنافق يحسد و لايغبط؛ مؤ من غبطه مى خورد، ولى حسد نمى ورزد، امّا منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد)).(177)
2- انگيزه هاى حسد
مى دانيم بسيارى از صفات رذيله از يكديگر سرچشمه مى گيرند، يا به تعبير ديگر تاءثير متقابل دارند. حسد نيز از صفاتى است كه از صفات زشت ديگرى ناشى مى شود و خود نيز سرچشمه رذايل فراوانى است !
علماى اخلاق براى حسد سرچشمه هاى زيادى ذكر كرده اند: از جمله عداوت و كينه است كه موجب مى شود انسان آرزوى زوال نعمت از كسى كه مورد عداوت اوست كند.
ديگر كبر و خودبرتربينى است ، به همين جهت اگر ببينيد ديگران مشمول نعمت هاى بيشترى شده اند آرزو دارد بلكه تلاش مى كند كه نعمت آنان زايل گردد تا برترى او را نسبت به ديگران به خطر بيفكند!
سوّم حبّ رياست است كه سبب مى شود آرزوى زوال نعمت ديگران كند، تا بتواند بر آنها حكومت نمايد؛ زيرا اگر امكانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بيش از ديگران نباشد پايه هاى رياست او سست مى شود.
چهارم از اسباب حسد ترس از نرسيدن به مقاصد مورد نظر است ، چرا كه گاه انسان تصوّر مى كند نعمت هاى الهى محدود است اگر ديگران به آن دست يابند امكان رسيدن او را به آن نعمت ها كم مى كنند.
پنجمين سبب احساس حقارت و خودكم بينى است ، افرادى كه در خود لياقت رسيدن به مقامات والايى را نمى بينند و از اين نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مى كنند ديگران هم به جايى نرسند تا همانند يكديگر شوند!
پنجمين اسباب حسد بخل و خباثت نفس است ؛ زيرا بخل نه تنها حاضر نيست از نعمت هاى خود در اختيار ديگران بگذارد بلكه از رسيدن ديگران به نعمت هاى الهى نيز بخل مى ورزد و ناراحت مى شود، آرى تنگ نظرى ، كوته بينى و رذالت طبع آدمى را به حسد مى كشاند و گاه مى شود كه همه اين امور ششگانه دست به دست هم مى دهند و گاه دو يا سه منشاء به هم ضميمه مى شوند و به همان نسبت ، خطر حسد فزونى مى يابد.
ولى فراتر از اينها حسد ريشه هايى در عقايد انسان نيز دارد، كسى كه ايمان به قدرت خدا و لطف و عنايت او و حكمت و تدبير و عدالتش دارد چگونه مى تواند حسد بورزد؟
شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مى كند كه چرا فلان نعمت را به فلان كس دادى ؟! اين چه حكمتى است و چه عدالتى ؟! چرا به من نمى دهى ؟! او نيز به زبان حال مى گويد: هرگاه خدا به ديگرى نعمتى دهد ممكن است از دادن مثل آن به من العياذ باللّه عاجز باشد پس چه بهتر كه نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!
بنابراين حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پايه هاى ايمان به توحيد افعالى پروردگار و حكمت و قدرت او هستند، چه اينكه انسانى كه به اين اصول مؤ من باشد مى داند تقسيم نعمت ها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حكمتى است و نيز مى داند خداوند توانايى دارد كه بيشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شايسته نعمت بداند، پس بايد كسب شايستگى كند.
به همين دليل در حديثى از زكريّا (پيامبر بزرگ الهى ) آمده است كه خداوند مى فرمايد: ((الحاسد عدوّ لنعمتى ، متسخّط لقضائى ، غير راض لقسمتى الّتى قسمت بين عبادى ؛ حسود دشمن نعمت من است ، او خشمگين در برابر قضا و تقدير من و ناراضى از قسمتى است كه در ميان بندگانم كرده ام ))!(178)
شبيه همين معنى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه مى فرمايد: خداوند به موسى بن عمران فرمود: ((لا تحسدنّ النّاس على ما آتيتهم من فضلى ، و لاتمدّنّ عينيك الى ذلك ، و لاتتّبعه نفسك ، فاءنّ الحاسد ساخط لنعمى ، ضادّ لقسمى الّذى قسمت بين عبادى و من يك كذالك فلست منه و ليس منّى !؛ اى موسى ! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا كرده ام حسد مَوَرز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پيگيرى نكن (و بر اين امور خرده مگير)؛ زيرا حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگين و مخالف تقسيمى است كه در ميان بندگانم كرده ام ، هر كس چنين باشد نه من از اويم و نه او از من است ))!(179)
كوتاه سخن اينكه حسود در واقع پايه هاى اعتقادى محكمى ندارد وگرنه مى دانست حسدورزى نوعى انحراف از توحيد است .
شاعر عرب در همين زمينه مى گويد:
اَلا قل لمن كان لى حاسدا اتدرى على من اساءت الادب ؟!
اساءت على اللّه فى فعله اذا انت لم ترض لى ما وهب !
((به حسود من بگو آيا مى دانى نسبت به چه كسى اسائه ادب مى كنى ؟ تو بى ادبى در برابر خداوند نسبت به كارش دارى ، هرگاه راضى به بخشش خدا درباره من نشوى ))!(180)
3- نشانه هاى حسد
اين صفت رذيله مانند بسيارى از صفات ديگر گاه آشكار و صريح است و گاه مخفى و در حال كمون ، به همين دليل بايد از آثارى كه بزرگان علم اخلاق و روانكاوان براى آن ذكر كرده اند يا به تجربه دريافته ايم ، آن را در مراحل اوليّه بايد شناخت و پيش از آنكه در وجود انسان ريشه بدواند و مستحكم گردد به درمان آن پرداخت .
از جمله نشانه هايى كه براى آن ذكر شده امور زير است :
1- هنگامى كه مى شنود نعمتى به ديگرى رسيده است ، غمگين و ناراحت مى شود، هر چند آثارى از خود بروز ندهد.
2- گاه از اين مرحله فراتر مى رود و زبان به غيبت و غيبت جويى مى گشايد.
3- گاه از اين هم فراتر مى رود و به دشمنى و عداوت و كارشكنى برمى خيزد!
4- گاه تنها به بى اعتنايى و بى مهرى و يا قطع رابطه از شخصى كه مورد حسد او قرار گرفته قناعت مى كند، سعى دارد او را نبيند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى درباره او بگويند سعى مى كند با ورود در مطالب ديگر گوينده را از ادامه سخن بازدارد، يا اگر مجبور به بيان مطلبى درباره او شود سعى مى كند صفات برجسته او را پنهان سازد و يا نسبت به آن سكوت كند.
هر يك از اين امور مى تواند نشانه اى از بروز رذيله حسد باشد.
در احاديثى كه در منابع اهل عصمت عليهم السّلام براى ما نقل شده است اشارات روشنى به اين معنى ديده مى شود، از جمله در كلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((يكفيك من الحاسد اءنّه يغتمّ فى وقت سرورك ؛ براى شناخت حسود همين بس كه او غمگين شود در حالى كه تو شادمان هستى ))!(181)
به عكس هنگامى كه زيانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مى شود، همان گونه كه در آيه 50 سوره توبه مى خوانيم : ((ان تصبك حسنة تسؤ هم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اءخذنا اءمرنا من قبل و يتولّوا و هم فرحون ؛ هرگاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند و اگر مصيبتى به تو رسد مى گويند: ما قبلا چنين پيش بينى مطلبى را مى كرديم و تصميم لازم را گرفتيم و بازمى گردند در حالى كه خوشحالند))!
آيات متعدّد ديگرى نيز اشاره به همين گونه عكس العمل ها از سوى كافران حسود دارد از جمله آيه اى است كه در آغاز بحث گذشت كه كافران به مواهبى كه از سوى خداوند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده بود حسد مى ورزيدند.
در روايات اسلامى نيز اشاره مكرّرى به همين مسئله ديده مى شود كه حسودان هميشه از زوال نعمت محسود خوشحال مى شوند و از موفّقيّت او ناراحت ، از جمله در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الحاسد يفرح بالشّرور و يغتمّ بالسّرور؛ حسود از شرور و بدى ها خوشحال مى شود و از سرور و خوشحالى ديگران غمگين مى گردد))!(182)
4- پيامدها و آثار سوء حسد
حسد آثار بسيار زيانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادّى و معنوى به بار مى آورد و كمتر صفتى از صفات رذيله است كه اين همه پيامدهاى سوء داشته باشد، مهمترين آنها آثار زير است :
نخست آنكه حسود دائما ناراحت است و همين امر سبب بيمارى جسمى و روانى او مى شود، هر اندازه ديگران صاحب موفّقيّت بيشتر و نعمت هاى فزون تر گردند او به همان اندازه ناراحت مى شود تا آنجا كه گاه خواب و آرامش و استراحت را به كلّى از دست مى دهد و بيمار و رنجور و نحيف و ضعيف مى شود، در حالى كه امكانات خوبى دارد و اگر اين رذيله را از خود دور مى ساخت براى خودش زندگى آبرومند و مرفّهى داشت .
در احاديث فراوانى به اين نكته توجّه شده و معصومين عليم السّلام نسبت به آن هشدار داده اند، از جمله در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((اءسوء النّاس عيشا الحسود!؛ بدترين مردم از نظر (آرامش در) زندگى حسود است ))!(183)
همين معنى در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السّلام به صورت فشرده ترى نقل شده كه فرمود: ((لا راحة لحسود؛ حسود راحتى ندارد))!(184)
در تعبير ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الحسد شَرّ الاءمراض ؛ حسد بدترين بيماريهاست ))!(185)
و در تعبير ديگرى آمده است : ((العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد؛ تعجّب مى كنم چگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نيستند و از آن غافلند))!(186)
اين سخن را با حديث ديگرى از آن حضرت به پايان مى بريم ، هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است ، فرمود: ((الحسد لايجلب الّا مضرّة و غيظا، يوهن قلبك ، و يمرض جسمك ؛ حسد جز زيان و خشم چيزى در وجود انسان ايجاد نمى كند، حسد سبب مى شود كه قلب انسان ناتوان و جسم او بيمار گردد))!(187)
ديگر اينكه زيانهاى معنوى حسد از زيانهاى مادّى و جسمانى آن به مراتب بيشتر است ، زيرا حسد ريشه هاى ايمان را مى خورد و نابود مى كند و انسان را نسبت به عدل و حكمت الهى بدبين مى سازد، چرا كه حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمت ها يعنى خداوند بزرگ معترض است !
در حديث معروفى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((لاتحاسدوا فاءنّ الحسد ياءكل الايمان كما تاءكل النّار الحطب ؛ نسبت به يكديگر حسد نورزيد، چرا كه حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد))!(188)
همين معنى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از فرزند گراميش امام باقر عليه السّلام نيز نقل شده است .
در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((آفة الدّين الحسد و العُجب و الفخر؛ آفت دين و ايمان ، حسد و خودبرتربينى و فخرفروشى است ))!(189)
از همان بزرگوار عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((انّ المؤ من يغبط و لايحسد، و المنافق يحسد و لايغبط!؛ مؤ من غبطه مى خورد (و تمنّاى نعمت هايى شبيه ديگران مى كند ولى ) حسد نمى ورزد، در حالى كه منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد))!(190)
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه حسد با روح ايمان سازگار نيست و هماهنگ با نفاق است .
در بحث هاى گذشته نيز در حديث قدسى خوانديم كه خداوند به موسى بن عمران فرمود: ((از حسد بپرهيز كه حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگين است و با قسمت من در ميان بندگانم مخالف مى باشد))!
سوّمين اثر زيانبار ديگر حسد اين است كه حجاب ضخيمى در برابر معرفت و شناخت حقايق مى افكند، چرا كه حسود نمى تواند نقطه هاى قوّت محسود را ببيند هر چند استاد و مربّى و بزرگ او باشد، بلكه دائما چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطر حسد، خوبى را بدى و نقاط قوّت را ضعف بپندارد و از آنها دورى كند. به همين دليل از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الحسد حبس الرّوح ؛ حسد روح انسان را زندانى مى كند و از درك حقايق بازمى دارد)).(191)
چهارمين اثر زيانبار حسد اين است كه انسان دوستان خود را از دست مى دهد، زيرا هر كس داراى نعمتى است كه احيانا ديگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذيله حسد باشد طبعا نسبت به همه مردم حسد مى ورزد و همين امر سبب مى شود كه افراد از او دورى كنند و پيوندهاى محبّت ميان او و ديگران گسسته شود.
شاهد اين سخن كلام پُر بارى است كه از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((الحسود لا خلّة له ؛ حسود، دوستى ندارد)).(192)
پنجمين اثر سوء حسد آن است كه انسان را از رسيدن به مقامات والا بازمى دارد به گونه اى كه شخص حسود هرگز نمى تواند از مديريّت بالايى در جامعه برخوردار شود چرا كه حسد، ديگران را از گرد او پراكنده مى كند و كسى كه داراى قوّه دافعه است هرگز به بزرگى نمى رسد.
شاهد اين سخن گفتار ديگرى از على عليه السّلام است كه فرمود: ((الحسود لايسود؛ حسود هرگز به سيادت و بزرگى نمى رسد)).(193)
ششمين اثر بسيار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان ديگر است ، زيرا حسود براى رسيدن به مقصد خود يعنى زايل كردن نعمت از ديگران ، به انواع گناهان مانند ظلم و غيبت و تهمت و دروغ و سعايت و غير آن متوسّل مى شود و تمام نيروى خود را به كار مى گيرد تا محسود را به زمين زند لذا از هر وسيله نامشروعى براى وصول به اين مقصد نامشروع كمك مى گيرد.
باز شاهد اين سخن ، كلام نورانى ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام است كه فرمود: ((الحسود كثير الحسرات ، و متضاعف السيّئات ؛ حسود بسيار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پيوسته افزوده مى شود))!(194)
هفتمين بدبختى حسود اين است كه پيش از آنكه به ((محسود)) زيان برساند به خودش ضرر مى زند، چرا كه قبل از هر چيز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنيا و عقبى مى سازد.
در احاديث اسلامى به اين حقيقت اشاره شده ، امام صادق عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: ((الحاسد مضرّ بنفسه قبل اءن يضرّ بالمحسود، كابليس اورث بحسده بنفسه اللّعنة ، و لآدم عليه السّلام الاجتباء و الهدى ...؛ حسود پيش از آنكه مى تواند به ((محسود)) ضرر برساند به خويشتن زيان مى رساند، مانند ابليس كه با حسدش لعنت براى خود آفريد و براى آدم برگزيدگى و هدايت )).(195)
5- مراتب حسد
بزرگان علم اخلاق براى ((حسد)) مراحل مختلفى ذكر كرده اند از جمله دو مرحله كاملا متمايز زير:
1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح ، به گونه اى كه انسان آن را كنترل كند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.
2- وجود حسد در درون به گونه اى كه از كنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شيطانى بروز كند و براى انتقام گيرى از محسود و زوال نعمت او تلاش كند.
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه همه (يا غالب ) مردم رگه هاى حسد در درون جانشان وجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نكنند، گناهى بر آنها نوشته نمى شود!
از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: ((ثلاث لاينجو منهنّ اءحد: الظنّ، و الطّيرة ، والحسد، و ساحدّثكم بالمخرج من ذلك ، اذا ظننت فلاتحقّق ، و اذا تطيّرت فامض ، و اذا حسدت فلاتبغ ؛ سه چيز است كه هيچ كس از آن رهايى نمى يابد: گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مى كنم ، هنگامى كه گمان بد درباره كسى بردى ، ترتيب اثر به آن نده و هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و به كار خود ادامه بده و هنگامى كه به كسى حسد پيدا كردى ستم مكن (و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)))!(196)
در حديث ديگرى آمده است : ((قلّ من ينجو منهنّ؛ كمتر كسى از اين سه صفت نجات مى يابد))!(197)
از اين تعبير استفاده مى شود كه اين حكم عمومى نيست و انبيا و اوليا را شامل نمى شود، چرا كه اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاك نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى و معنوى نمى رسند، به همين دليل حديثى را كه مى گويد: ((هيچ كس از حسد خالى نيست حتّى انبيا)) به عنوان محسود واقع شدن تفسير كرده اند، يعنى حسودان در برابر همه كس حتّى پيامبر الهى ظاهر مى شوند كه نسبت به مقامات آنها حسد مى ورزند.
به هر حال ، در اينكه صفت حسد از رذايل اخلاقى است خواه به مرحله ظهور و بروز برسد يا نه شكّى نيست ، سخن در اين است كه آيا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آن نوشته مى شود يا نه ؟ ظاهرا دليلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداريم ، هر چند صفت نكوهيده اى است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
ولى مرحوم ((نراقى )) در ((معراج السعاده )) در اين زمينه مى گويد: ((هرگاه حسد آدمى را به افعال و گفتار ناپسند وادار كند تا زبان به غيبت و بدگويى بگشايد و... گناه كرده ، همچنين اگر از اظهار و ابراز آن خويشتن دارى نمايد و از رفتار و گفتارى كه دلالت بر حسد نمايد پرهيز كند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از اين نظر احساس ناراحتى نكند و بر خود خشمگين نباشد باز گناه كرده است )).(198)
ولى ظاهرا دليلى بر حرام بودن قسم دوّم وجود ندارد.
به اين ترتيب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى كه صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نكوشد بلكه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى كه چنين نباشد، گناه بودن حالت اوّل بعيد به نظر نمى رسد هر چند دليل قاطعى بر آن نداريم .
6- درمان حسد
همان گونه كه از بحث هاى پيشين استفاده شد ((حسد)) از بيماريهاى خطرناك اخلاقى است كه اگر انسان به درمان آن نپردازد دين و دنياى او را تباه مى كند.
درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر است كه بر دو اساس استوار مى باشد.
1- طرق علمى .
2- طرق عملى .
در قسمت ((علمى )) شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقّت كند يكى پيامدها و آثار ويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشه ها و انگيزه هاى پيدايش حسد.
همان گونه كه شخص معتاد به يك اعتياد خطرناك ، مانند اعتياد به هروئين ، بايد سرانجام كارِ معتادان را بررسى كند و ببيند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حيثيّت اجتماعى آنها بر باد مى رود و با دردناك ترين وضعى در جوانى جان مى سپارند و نه تنها كسى از مرگ آنها ناراحت نمى شوند بلكه مرگ او را سعادتى براى خانواده و فاميل و دوستانش مى شمرند! همين طور ((حسود)) بايد بينديشد كه اين بيمارى اخلاقى به زودى جسم او را بيمار مى كند، مانند خوره روح او را مى پوساند و مى خورد و از بين مى برد، خواب و آرامش را از او سلب مى كند و هاله اى از غم و اندوه هميشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اينكه مطرود در درگاه خدا مى شود و به سرنوشتى همچون ابليس و قابيل گرفتار مى آيد و تازه با همه اينها نيز نمى تواند به مقصود خود يعنى زوال نعمت محسود برسد!
بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها و بررسى مكرّر احاديث نابى كه در اين زمينه آمده و در بخشهايى گذشته به آن اشاره شد، تاءثير بسيار مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.
((حسود)) بايد بينديشد، اگر موادّ مخدّر سلامت روح و جسم را بر هم مى زند و مرگ زودرس و رقّت بار را به استقبال او مى فرستد، او نيز علاوه بر بيمارى هاى جسمى و روانى ، آخرت خود را هم از دست مى دهد، چرا كه عملا به حكمت خدا اعتراض مى كند و در پرتگاه شِرك و كفر سقوط مى نمايد، اينها از يك سو.
از سوى ديگر درباره انگيزه هاى حسد بايد بينديشد و ريشه هاى آن را يكى پس از ديگرى قطع نمايد، اگر دوستان ناباب و وسوسه هاى آنها او را به اين وادى كشانده است با آنها قطع رابطه كند و هرگاه تنگ نظرى و بخل سرچشمه اين رذيله اخلاقى شده ، به مداواى آنها برخيزد، اگر ضعف ايمان و عدم آشنايى به توحيد افعالى خداوند او را در اين گرداب پرتاب كرده است به تقويت مبانى ايمان و توحيد بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خويش و ظرفيّت هايى كه براى ترقّى و پيشرفت در وجود اوست ، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است به درمان آن رو آورد و در سايه توكّل به خدا و اعتماد به نفس ، عقده حقارت را بگشايد و رذيله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اينكه ((حسود)) عصاره و خلاصه اى از اين امور را در صفحه يا صفحاتى بنويسد و هر چند روز يك بار بر آن مرور كند و حتّى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهايى جمله جمله بخواند و پيرامون آن بينديشد و مخصوصا روى رواياتى كه در اين زمينه از معصومين عليهم السّلام رسيده و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد تكيه كند، بى شك هر حسودى اين برنامه را به طور جدّى دنبال كند در مدّت كوتاهى نتيجه خواهد گرفت ، روح و جسم خود را تدريجا از شرّ حسد رهايى مى بخشد و افق هاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمايان مى گردد.
مخصوصا ((حسود)) بايد روى اين نكته كاملا فكر كند كه اگر وقت و نيرويى را كه او براى زوال نعمت از محسود به كار مى گيرد صرف پيشرفت خودش كند چه بسا از او جلو بيفتد.
به تعبير ديگر بايد انگيزه هاى حسد را به انگيزه هاى غبطه تبديل كند و نيروهاى ويرانگر را به نيروهاى سازنده مبدّل سازد.
اين معنى در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اءعدّوا لكلّ شى ء من ذلك عدّة تجاهدون بها من الفكر فى العاقبة و منع الرّذيلة و طلب الفضيلة ؛ خود را از شدّت بخل و كينه و غضب و حسد در امان داريد و براى مبارزه با هر يك از اين امور وسيله اى آماده سازيد، از جمله تفكّر در عواقب سوء اين صفات رذيله و راه درمان و طلب فضيلت از اين طريق ))!(199)
امّا از نظر ((عملى ))، مى دانيم : تكرار يك عمل تدريجا تبديل به يك عادت مى شود و ادامه عادت تبديل به ملكه و صفت درونى مى گردد، اگر حسود به جاى اينكه براى در هم شكستن اعتبار و شخصيّت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به تقويت موقعيّت خود بپردازد، به جاى غيبت و مذمّتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريب زندگى مادّى او خود را آماده اعانت و همكارى با او نمايد، تا مى تواند از او سخن بگويد، تا ممكن است نسبت به او محبّت كند و تا آنجا كه در اختيار اوست خير و سعادت او را بطلبد و به ديگران نيز همين امور را توصيه كند، به يقين تكرار اين كارها تدريجا آثار رذيله حسد را از روح او مى شويد و نقطه مقابل آن كه ((نصح )) و ((خيرخواهى )) است با يك دنيا نور و صفا و روحانيّت جانشين آن مى گردد.
علماى اخلاق به افراد ترسو براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى توصيه مى كنند كه در ميدانهايى كه ورود در آن شجاعت فراوان مى خواهد گام بگذارنند و اين كار را بر خود تحميل كنند تا تدريجا ترس آنها بريزد و شجاعت به صورت عادت و حالت در آيد و سپس ملكه گردد.
همين گونه حسود بايد با استفاده از ضدّ آن به درمان پردازد كه درمان هر بيمارى دارويى است كه از ضدّ آن تشكيل يافته است !
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اذا حسدت فلاتبغ ؛ هنگامى كه نسبت به كسى حسد پيدا كردى بر طبق آن عمل نكن و بر او ستمى روا مدار)).(200)
و در حديث ديگرى از اميرمؤ منان آمده است كه فرمود: ((انّ المؤ من لايستعمل حسده ؛ مؤ من حسد خود را به كار نمى گيرد)).(201)
از جمله امورى كه در درمان حسد بسيار مؤ ثّر است راضى به رضاى حق بودن و تسليم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خويش گشتن است ، در حديثى از اميرمؤ منان مى خوانيم : ((من رضى بحاله لم يعتوره الحسد؛ كسى كه به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمى گيرد)).(202)
7- نصح و خيرخواهى
نقطه مقابل حسد، ((نصح )) و خيرخواهى است ، به اين معنى كه نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از ديگران نباشد بلكه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نيكان و پاكان گردد، يا به تعبيرى ديگر آن چه از خير و خوبى و سعادت معنوى و مادّى براى خويش مى خواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از فضايل معروف است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى به آن اشاره شده است .
پيامبران الهى خيرخواهان امّت ها بودند و يكى از صفات بارز آنها همين موضوع بود. قرآن مجيد از زبان ((نوح )) شيخ الانبيا چنين نقل مى كند كه به قوم خود فرمود: ((ابلّغكم رسالات ربّى و اءنصح لكم و اءعلم من اللّه ما لاتعلمون ؛ رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و خيرخواه شما هستيم و از خداوند چيزهايى (از لطف و مرحمت و عنايت ) مى دانيم كه شما نمى دانيد)).(203)
در اينجا بعد از مسئله ابلاغ رسالت سخن از نصح و خيرخواهى امّت به ميان آمده كه نقطه مقابل حسد و بخل و خيانت است .
همين معنى با تفاوت مختصرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود عليه السّلام آمده است آنجا كه مى گويد: ((ابلّغكم رسالات ربّى و اءنا لكم ناصح اءمين ؛ رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم )).(204)
همين معنى درباره حضرت صالح (اعراف ، 79) و حضرت شعيب (اعراف ، 93) وارد شده است .
بديهى است خيرخواهى منحصر به اين چهار بزرگوار نبوده بلكه همه انبياى الهى و اوليا معصومين اين ويژگى را داشتند و پيروان راستين آنان نيز بايد خيرخواه ديگران باشند، نه حسود باشند و نه بخيل .
در حديث پُر معنايى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه درباره مردى از طايفه انصار شهادت داد كه او از اهل بهشت است ، هنگامى كه درباره زندگى اين مرد بهشتى تحقيق كردند عبادت زيادى در او مشاهده نكردند، بلكه ديدند شب هنگام كه به بستر استراحت مى رود ياد خدا مى كند وسپس به خواب مى رود تا موقع نماز صبح ، مشاهده اين وضع موجب سؤ ال از خودش شد، او در جواب گفت : ((ما هو الّا ما ترون غير انّى لااءجد على اءحد من المسلمين فى نفسى غشّا و لاحسدا على خير اءعطاه اللّه ايّاه ؛ وضع من همان است كه ديديد، ولى من نسبت به هيچ كس از مسلمانان كه خدا نعمتى به او بخشيده در دل خود نه خيانتى مى بينم و نه حسدى (بلكه من خيرخواه همه هستم و از نعمت هاى آنها خوشحالم )))!(205)
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: ((انّ اءعظم النّاس منزلة عند اللّه يوم القيامة اءمشاهم فى اءرضه بالنّصيحة لخلقه ؛ بلند مقام ترين مردم در پيشگاه خداوند در قيامت كسى است كه از همه بيشتر تلاش در خيرخواهى مردم كرده است )).(206)
در روايت ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميزان و معيارى براى خيرخواهى بيان شده و آن اين است كه از منابع ديگران به اندازه منافع خويش دفاع كند فرمود: ((لينصح الرّجل منكم اءخاه كنصيحته لنفسه ؛ بايد هر كدام از شما نسبت به برادر مؤ من خود خيرخواه باشد به همان اندازه كه نسبت به خودش خيرخواه است ))!(207)
واژه ((نصح )) و ((نصيحت )) گرچه در زبان روزمرّه فارسى ما معمولا به معنى اندرز به كار مى رود ولى در لغت عرب چنين نيست ، بلكه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد.
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) مى گويد: ((نصح و نصيحت )) هر كار و هر سخنى است كه در آن مصلحت ديگرى باشد و اين واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است . به همين دليل عسل خالص را ((ناصح )) مى گويند، كار خيّاط را هم نصح مى نامند به خاطر اصلاح كردن پارچه اى كه به او داده شده است و از آنجا كه شخص خيرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح كار ديگران مى كوشد، واژه نصح و نصيحت درباره او به كار مى رود و اصولا هر چيزى كه خالص و صاف باشد خواه در سخن يا عمل و در امور مادّى يا معنوى ، واژه ((نصح )) بر آن اطلاق مى شود.
بنابراين هنگامى كه در بحث هاى اخلاقى سخن از نصيحت به ميان مى آيد مقصود ترك هرگونه حسد، كينه ، بخل و خيانت است .
7 : غرور و خودبينى
اشاره :
يكى از رذايل اخلاقى كه نه تنها در ميان علماى اخلاق معروف و مشهور است بلكه در ميان توده هاى مردم نيز از جمله صفات زشت شناخته شده مى باشد ((غرور)) است . اين صفت رذيله موجب از خودبيگانگى و جهل نسبت به خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيّت فردى و اجتماعى خود و غوطه ور شدن در جهل و بى خبرى است .
غرور انسان را از خدا دور مى كند و به شيطان نزديك مى سازد، واقعيّت ها را در نظر او دگرگون مى كند و همين امر سبب خسارت هاى شديد مادّى و معنوى مى گردد.
افراد مغرور هميشه در جامعه منفورند و به خاطر توقّع نامحدودشان گرفتار اِنزواى اجتماعى مى شوند.
غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبّر و عُجب و خودپسندى و ترك تواضع و كينه و حسد نسبت به ديگران و تحقير آنها مى شود.
مى دانيم يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا ((غرور)) او بود و يكى از علل عدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبيا وجود همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.
فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشت شومى كه عبرت براى همگان شد گرفتار گشتند.
((غرور)) گاه در يك فرد پيدا مى شود و گاه قوم و ملّت يا نژادى در چنگال اين رذيله اخلاقى گرفتار مى شوند و بى شك قسم دوّم خطرناك تر است ؛ زيرا گاه كشور يا دنيايى را به آتش مى كشد و نمونه آن جنگ جهانى اول و دوم بود كه حدّاقل يكى از علل عمده آن غرور و نژادپرستى آلمانى ها بود.
با اين اشاره ، نخست به سراغ تفسير واژه ((غرور)) در منابع لغت و كتب علماى اخلاق و سپس به سراغ آيات و روايات و تفسير و تحليل آنها مى رويم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پيامدها و راه درمان آن سخن مى گوييم .
1- مفهوم غرور
اين واژه به طور وسيعى در كلمات عرب مخصوصا در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به كار رفته و در گفتگوهاى روزمرّه فارسى زبانان نيز كم و بيش در همان معانى اصلى يا لوازم آن به كار مى رود.
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) واژه ((غرور)) (به فتح غبن كه معنى وصفى دارد) را به معنى هر چيزى كه انسان را مى فريبد و در غفلت فرومى برد خواه مال و مقام باشد يا شهوت و شيطان تفسير مى كند.
در ((صحاح اللغة )) ((غُرور)) به معنى امورى كه انسان را غافل مى سازد و مى فريبد (خواه مال و ثروت باشد يا جاه و مقام يا علم و دانش و غير آن ) تفسير شده است .
بعضى از ارباب لغت - به گفته ((طريحى )) در ((مجمع البحرين )) گفته اند: ((غرور چيزى است كه ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشايند و مجهول و تاريك است )).
در كتاب ((التحقيق فى كلمات قرآن الكريم )) بعد از نقل كلمات ارباب لغت چنين آمده است : ((ريشه اصلى اين واژه به معنى حصول غفلت به سبب تاءثير چيز ديگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن جهل و فريب و نيرنگ و نقصان و شكست و... مى باشد)).
در ((المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء)) كه از بهترين كتب اخلاق محسوب مى شود و تكميل و تهذيبى است براى ((احياءالعلوم )) ((غزالى )) چنين مى خوانيم : ((غرور عبارت است از دلخوش بودن به چيزى كه موافق هواى نفس و تمايل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان يا فريب شيطان است و هر كس گمان كند آدم خوبى است (و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادّى و معنوى باشد و اين اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگيرد آدم شرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مى دانند در حالى كه در اشتباهند بنابراين اكثر مردم شرورند، هر چند شكل غرور آنها و درجه آن متفاوت است )).(208)
در تفسير نمونه در معنى اين واژه چنين آمده است : ((غَرور)) بر وزن (جَسُور) صيغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فريبنده است و شيطان را از اين رو ((غَرور)) مى گويند كه انسان را با وسوسه هاى خود فريب مى دهد و غافل مى سازد و در حقيقت بيان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان يا كتاب فريبنده ، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازد در مفهوم وسيع ((غرور)) داخل است .
غرور در قرآن مجيد
اين واژه در قرآن مجيد كرارا به كار رفته و در آيات ديگرى گرچه اين واژه ديده نمى شود ولى مفهوم و محتواى آن را دربردارد، در آيات زير دقّت كنيد.
1- ...قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (سوره اعراف ، آيه 12)
2- فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الّا بشرا مثلنا و ما نريك اءتّبعك الّا الّذين هم اءراذلنا بادى الرّاءى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنّكم كاذبين ... قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين (سوره هود، آيه 32 و 27)
3- قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا ممّا تقول و انّا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما اءنت علينا بعزيز (سوره هود، آيه 91)
4- و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلاتبصرون * اءم اءنا خير من هذا الّذى هو مهين و لايكاد يبين (سوره زخرف ، آيه 52 و 51)
5- ذلك باءنّهم قالوا لن تمسّنا النّار الّا اءيّاما معدودات و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون (سوره آل عمران ، آيه 24)
6- فعقروا النّاقة فعتوا عن اءمر ربّهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين (سوره اعراف ، آيه 77)
7- ينادونهم اءلم نكن معكم قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و اءرتبتم و غرّتكم الامانىّ حتّى جاء اءمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور (سوره حديد، آيه 14)
8- هم الّذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ينفضّوا و للّه خزائن السّماوات و الاءرض و لكنّ المنافقين لايفقهون * يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجنّ الاءعزّ منها الاءذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤ منين ولكنّ المنافقين لايعلمون (سوره منافقون ، آيه 7 و 8)
9- فاءمّا الانسان اذا ما اءبتليه ربّه فاءكرمه و نعّمه فيقول ربّى اءكرمن (سوره فجر، آيه 15)
10- اءم يقولون نحن جميع منتصر * سيهزم الجمع و يولّون الدّبر (سوره قمر، آيه 44 و 45)
11- وذر الّذين اءتّخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرّتهم الحياة الدّنيا (سوره انعام ، آيه 70)
12- يا اءيّها النّاس ... انّ وعد اللّه حقّ فلاتغرّنّكم الحياة الدّنيا و لايغرّنّكم باللّه الغرور (سوره لقمان ، آيه 33)
ترجمه :
1- (خداوند به شيطان ) فرمود: ((در آن هنگام كه به تو فرمان دادم چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى ؟!)) گفت : ((من از او بهترم ! مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ))!
2- اشراف كافر قومش (قوم نوح ) گفتند: ((ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ! و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح مشاهده نمى كنيم و براى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم ! بلكه شما را دروغگو تصوّر مى كنيم ! گفتند: اى نوح ! تو با ما جرّ و بحث كردى و زياد هم جرّ و بحث كردى ! (بس است !) اگر راست مى گويى آنچه را (از عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور!)).
3- گفتند: ((اى شعيب ! بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم ! و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم و اگر (به خاطر) قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى ))!
4- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : ((اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست ؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟! - مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد بهترم ؟!)).
5- اين عمل آنها (يهود) به خاطر آن است كه مى گفتند: ((آتش (دوزخ ) جز چند روزى به ما نمى رسد (و كيفر ما به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم بسيار محدود است ) اين اِفترا (و دروغى كه به خدا بسته بودند) آنها را در دينشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند))).
6- سپس (قوم صالح ) ((ناقه )) را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: ((اى صالح ! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور))!
7- آنها (دوزخيان ) را صدا مى زنند ((مگر ما با شما نبوديم ؟! مى گويند: آرى ! ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان حق فرارسيد و شيطان فريبكار شما را در برابر (فرمان ) خدا فريب داد))!
8- آنها (منافقان ) كسانى هستند كه مى گويند: ((به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند! (غافل از اينكه ) خزاين آسمانها و زمين از آنِ خداست ولى منافقان نمى فهمند - آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون مى كنند! در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ، ولى منافقان نمى دانند!)).
9- امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش ، اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود) و مى گويد: ((پروردگارم مرا گرامى داشته است ))!
10- يا مى گويند: ((ما جماعتى متّحد و نيرومند و پيروزيم ))؟! - (ولى بدانند) به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند.
11- كسانى را كه آيين (فطرى ) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته ، رها كن !
12- اى مردم !... به يقين وعده الهى حق است . پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد و مبادا (شيطان ) فريبكار شما را به (كَرَم ) خدا مغرور سازد!
تفسير و جمع بندى
نخستين جرّقه هاى غرور همان طورى كه اشاره شد در آغاز آفرينش انسان و در چهره شيطان ديده شد و همان گونه كه در اوّلين آيه مورد بحث آمده هنگامى كه خداوند به او خطاب كرد ((چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آدم سجده كنى هنگامى كه به تو فرمان دادم ))، (قال ما منعك الّا تسجد اذ اءمرتك ...).(209)
((شيطان (با لحنى غرورآميز) گفت : من از او بهترم ! مرا از آتش آفريدى او را از گِل ))، (قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ).(210)
آرى حجاب غرور و خودبينى چنان بر چشم بصيرت او افتاد كه به او اجازه نداد راه سعادت خود را كه فرمان صريح خداست ببيند و در پرتگاه عصيان سقوط كرد و براى هميشه مطرود و ملعون شد، بنابراين مى توان گفت : همان گونه كه پيشواى مستكبران جهان ابليس است پيشواى مغروران عالم نيز اوست و اين دو، يعنى ((غرور)) و ((استكبار))، لازم و ملزوم يكديگرند!
ابليس بر اثر استكبار نتوانست برترى خاك را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دريابد، گام در بيراهه گذارد و همچنان در بيراهه سرگردان است .
در آيه بعد به داستان نوح يعنى نخستين پيامبر اولواالعزم مى رسيم كه به خوبى نشان مى دهد يكى از عوامل مهم سرپيچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانه اش همان صفت رذيله ((غرور)) بود، مى فرمايد: ((اشراف كافر قومش (در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى فرومايه و اراذلى ساده لوح نمى يابيم ! و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را جمعى دروغگو گمان مى كنيم ))، (فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الّا بشرا مثلنا و ما نريك اءتّبعك الّا الّذين هم اءراذلنا بادى الرّاءى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنّكم كاذبين ).(211)
و در چند آيه بعد نُخُوَت و غرور خود را بيشتر ظاهر مى كنند با صراحت مى گويند: ((اى نوح ! با ما جرّ و بحث كردى و زياد سخن گفتى (بس است !) اگر راست مى گويى آنچه را (از عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور))! (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين )(212)
معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حكم عقل پرهيز دارند، ولى اين قوم مغرور با اينكه آثار حقّانيّت را در معجزات نوح مى ديدند و احتمال معجزات الهى بسيار قوى بود، نه تنها اعتنايى نداشتند بلكه نوح را تشويق به درخواست عذاب الهى مى كردند!
آرى همان غرورى كه حجاب شيطان شد حجاب قوم نوح گرديد و سرانجام در چَنبَر عذاب الهى گرفتار شدند و ريشه آنها قطع شد. اين است سرنوشت مغروران در تمام طول تاريخ .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در سوّمين آيه سخن از قوم شُعَيب است كه به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبينى شدند و سرنوشتى همانند آنها پيدا كردند، مى فرمايد: ((آنها به شُعَيب گفتند: ((بسيارى را از آنچه مى گويى ما اصلا نمى فهميم ! ما تو را در ميان خود ضعيف مى بينيم واگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود سنگسارت مى كرديم ! و تو در برابر ما قدرتى ندارى ))! (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا ممّا تقول و انّا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما اءنت علينا بعزيز).(213)
آنها در واقع در برابر دلايل منطقى و سخنان سنجيده و معجزات الهى حضرت شُعَيب پاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمى داد تسليم حق شوند و سرانجام صيحه و صاعقه آسمانى در يك چشم بر هم زدن خانه و كاشانه و خود آنها را به آتش كشيد و در هم كوبيد و چيزى جز پيكرهاى نيم سوخته آنها باقى نماند!
در چهارمين آيه كه ناظر به داستان فرعون است چهره زشت ديگرى از اين صفت رذيله نيز ديده مى شود و نشان مى دهد كه غرور و نخوت چنان مغز او را پر كرده بود كه نه تنها اعتنايى به دلايل روشن موسى نكرد بلكه با سخنانى كودكانه سرپيچى خود را توجيه نمود، مى فرمايد: ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت آيا حكومت مصر از آنِ من نيست ؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد - من از اين مردى كه خانواده حقيرى است و هرگز نمى تواند فصيح صحبت كند برترم ))! (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلاتبصرون * اءم اءنا خير من هذا الّذى هو مهين و لايكاد يبين ).(214)
سپس به سخنان واهى و بى اساس توسّل جَست كه اگر موسى راست مى گويد چرا موسى دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نيامدند؟!
افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بى اعتنايى و غرورشان اهمّيّتى به چگونگى سخنان خود نمى دادند و بسيار ديده شده كه حرفهاى ابلهانه اى مى زنند كه حتّى نزديكانشان در دل به آنها مى خنديدند و به يقين چنين حالتى سدّ راه همه معارف الهيه و شناخت واقعيّات زندگى است .
جالب اينكه موسى عليه السّلام اگر گِرهى در زبانش بود مربوط به كودكى بود امّا هنگامى كه به نبوّت رسيد و از خدا درخواست گشوده شدن عقده زبانش كرد خداوند به تقاضاى او جامه تحقّق پوشيد ولى فرعون بى اعتنا به وضع جديد همچنان به وضع سابق اشاره مى كند و لُكنت زبانش را يادآور مى شود.
در پنجمين آيه اشاره به قوم يهود دارد كه آنها نيز بر اثر غرور و خودبينى امتيازات نامعقولى براى خود قائل بودند و همين تفكّر غلط سبب گمراهى و طُغيان آنها شد، مى فرمايد: ((اين (اعراض و روى گردانى آنها از آيات الهى ) به خاطر آن است كه مى گفتند: جز چند روزى آتش دوزخ به ما نمى رسد (و مجازات ما به خاطر گناهان سنگينمان بسيار كم است چون قوم برترى هستيم !) اين اِفترا و دروغى كه (به خدا) بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود))، (ذلك باءنّهم قالوا لن تمسّنا النّار الّا اءيّاما معدودات و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون ).(215)
تاريخ بنى اسرائيل نشان مى دهد كه از گناهكارترين و سركش ترين اقوام بوده اند و يكى از دلايل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است .
متاءسّفانه هنوز گروهى از آنها به نام صهيونيستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتكب جنايات تازه اى مى شوند كه چهره تاريخشان را سياه تر از سابق مى كند.
آنها همه چيز را براى خودشان مى خواهند و براى ديگران حقّى قائل نيستند خود را قوم برتر مى شمرند و ديگران را با ديده حقارت مى نگرند.
ششمين آيه ناظر به قوم ((صالح )) است كه آنها نيز چنان مست باده غرور بودند كه با صراحت از پيامبرشان تقاضاى مجازات الهى كردند، با اينكه معجزه آشكار او را با چشم خود مى ديدند، مى فرمايد: ((آنها ناقه را (همان شترى كه به اعجاز الهى از كوه بيرون آمده بود) پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى عذابى را كه ما را به آن تهديد مى كنى بياور))! (فعقروا النّاقة فعتوا عن اءمر ربّهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ).(216)
قرآن به دنبال آن مى گويد: ((زمين لرزه وحشتناكى آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهاى بى جانشان در خانه هاشان باقى ماند! (و اين است سرانجام يك قوم مغرور و از خدا بى خبر)))!
در هفتمين آيه سخن از دوزخيان است كه در قيامت در ظلمت و تاريكى به سر مى برند در حالى كه مؤ منان با نور ايمان در عرصه محشر شتابان مى گذرند: ((منافقان دوزخى آنها را صدا مى زنند كه مگر ما با شما نبوديم ؟ مى گويند: آرى ! ولكن شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد (و در همه چيز) شكّ و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان شما را در برابر خداوند به غرور و فريب واداشت ))! (ينادونهم اءلم نكن معكم قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و اءرتبتم و غرّتكم الامانىّ حتّى جاء اءمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور).(217)
سپس در آيه بعد از آن با صراحت به آنها گفته مى شود كه ((امروز هيچ راه فرارى نداريد و جايگاه شما آتش دوزخ است )).
در اينجا به خوبى مى بينيم كه يكى از صفات بارز منافقان دوزخى غرور و گرفتارى در چنگال آرزوهاى دور و دراز شمرده شده است .
همان گونه كه در آغاز بحث گفتيم در عنوان ((غرور)) معنى فريب نهفته شده است ، ولى گاه انسان خودش را فريب مى دهد و مغرور مى شود و گاه شيطان و يا انسانهاى شيطان صفت .
در هشتمين آيه سخن از منافقان مغرور در اين دنياست كه چگونه در برابر مؤ منان راستين و فقير نمايش ثروت مى دادند و آنها را تحقير مى كردند، مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند (غافل از اينكه ) خزاين آسمانها و زمين از آنِ خداست ولى منافقان نمى دانند))! (هم الّذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ينفضّوا و للّه خزائن السّماوات و الاءرض و لكنّ المنافقين لايفقهون ).(218)
سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مى گويند: ((اگر ما (از ميدان جنگ ) به مدينه بازگرديم عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ولى منافقان نمى دانند))، (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجنّ الاءعزّ منها الاءذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤ منين ولكنّ المنافقين لايعلمون ).(219)
اگر منافقان ، ((مغرور)) نبودند اين گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤ منان نمى كشيدند و به آنها با ديده حِقارت نمى نگريستند و در وادى خطرناك كفر و نِفاق سرگردان نمى شدند.
در نهمين آيه سخن از طبيعت انسان - يا به تعبير ديگر طبيعت انسانهاى تربيت نايافته و كم ظرفيّت است - كه به هنگام نعمت و قدرت مغرور مى شوند و سركش ، مى فرمايد: ((امّا انسان هنگامى كه خداوند او را به عنوان امتحان اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود و) مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است ))! (فاءمّا الانسان اذا ما اءبتليه ربّه فاءكرمه و نعّمه فيقول ربّى اءكرمن ).(220)
اگر اين سخن از سر شُكرگذارى و سپاس پروردگار بود به يقين مايه تواضع و كمك به يتيمان و مسكينان مى شد، ولى همان گونه كه لحن آيات بعد از آن نشان مى دهد اين سخن از روى غرور و نخوت است و به همين دليل نه تنها اثر مطلوب و سازنده اى بر آن مترتّب نمى شود بلكه سرچشمه سركشى و طغيان مى گردد.
در دهمين آيه سخن از مشركان خودخواه و خودپرست مكّه است ، مى فرمايد: ((آنها مى گويند ما جماعتى متّحد و نيرومنديم (و به همين دليل پيروزى با ماست )))، (اءم يقولون نحن جميع منتصر).(221)
خداوند به اين مغروران سبك مغز هشدار مى دهد كه : ((به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند))! (سيهزم الجمع و يولّون الدّبر).(222)
در تمام اين موارد به خوبى مى بينيم كه غرور و خودبينى عامل مهمّ گناه و شكست و بدبختى است و قرآن مجيد در يك پيشگويى اعجازآميز خبر از شكست و ناكامى اين گروه مغرور را مى دهد، شكستى كه به زودى دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.
در يازدهمين آيه سخن از مشركانى است كه دين و آيين حق را به بازى گرفته اند و مال و ثروت دنيا آنها را مغرور ساخته است و همين امر سبب كفر و عنادشان با حق شد، مى فرمايد: ((كسانى را كه آيين (فطرى ) خود را به بازى و سرگرمى (و اِستهزاء) گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته است رها كن ))، (وذر الّذين اءتّخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرّتهم الحياة الدّنيا...).(223)
اين تعبير شايد گواه اين باشد كه آنها قابل هدايت نيستند، چرا كه باده غرور چنان آنها را سرمست كرده و زرق و برق دنياى مادّى چنان آنها را فريب داده كه به هيچ وجه حاضر به تسليم در برابر حق نيستند و جز سخريّه و استهزاء در برابر حق كارى ندارند و اين معنى از عمق فاجعه اى كه به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر مى دهد.
تعبير به ((دينهم )) اشاره به فطرى بودن دين الهى است كه در سرشت همه انسانها حتّى مشركان وجود داشته و دارد، يا اينكه اشاره به كسانى است كه حتّى آيين بت پرستى خودشان را به بازى و مسخره مى گرفتند و به خاطر غرور حتّى به آن هم پايبند نبودند و يا اشاره به آيين اسلام است كه خداوند به نفع آنان و براى آنها فرستاده است .
در دوازدهمين آيه به همه انسانها هشدار مى دهد و از اينكه فريب زرق و برق دنيا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شيطان بيفتند بر حذر مى دارد، مى فرمايد: ((اى مردم !... وعده الهى حق است مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد و مغرور سازد و مبادا شيطان شما را فريب دهد))! (يا اءيّها النّاس ... انّ وعد اللّه حقّ فلاتغرّنّكم الحياة الدّنيا و لايغرّنّكم باللّه الغرور).(224)
جالب اينكه غرور در اين آيه دو چيز شمرده شده : ((زرق و برق دنيا)) و ((شيطان )) و اين تعبير نشان مى دهد كه گاه انسان بى آنكه از زندگى مادّى مرفّهى برخوردار باشد تنها با مُشتى خيالات بى اساس مغرور مى شود و براى خود مقام و شخصيّتى مى پندارد، در برابر حق سركشى مى كند و در دام شيطان گرفتار مى شود. درست است كه دنياى پر زرق و برق يكى از دامهاى شيطان است ولى گاه خيال و پندار هم سرچشمه نفوذ شيطان مى گردد و انسان با آن دلخوش مى شود.
نتيجه نهايى
از مجموع آنچه در تفسير و شرح آيات بالا گفته شد اين واقعيّت به دست مى آيد كه مسئله غرور و نخوت از آن روزى كه آدم پا به اين كُره خاكى نهاد، در تمام دورانهاى تاريخ و عصر انبياى پيشين تا امروز، يكى از سرچشمه هاى اصلى و خطرناك فساد و انحراف و كفر و نفاق بوده است ، مطالعه در اين آيات نشان مى دهد كه تا چه حد اين صفت رذيله مايه بدبختى گروه عظيمى از انسانها و جوامع بشرى مى شود و اگر هيچ دليلى بر زشتى اين رذيله اخلاقى جز همين آيات نباشد كافى است .
1- نكوهش غرور در روايات اسلامى
مذمّت از اين خوى زشت در احاديث اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد:
1- در حديثى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((سكر الغفلة و الغرور اءبعد افاقة من سكر الخمور!؛ مستى غفلت و غرور از مستى شراب طولانى تر است )).(225)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((جماع الشّرّ فى الاغرار بالمهل و الاتّكال على العمل ؛ كانون بدى ها در مغرور شدن به مهلت الهى و اعتماد بر اعمال (ناچيز) است )).(226)
انسان عمل خير ناچيزى انجام مى دهد و به وسيله آن خود را اهل نجات مى داند و آزادى بى قيد و شرطى براى خود قائل است يا اينكه گناهانى از او سرزده و مهلت پروردگار سبب غرورش مى شود.
3- در حديث ديگرى از آن حضرت مى بينيم غرور ضدّ عقل شمرده شده است ، مى فرمايد: ((لايلقى العاقل مغرورا؛ آدم عاقل هرگز مغرور ديده نمى شود)).(227)
4- در حديث ديگرى از همان حضرت مى بينيم كه غرور، انسان را در انبوهى از خيالات گرفتار مى سازد و اسباب نجات را از او قطع مى كند: ((من غرّه السّراب تقطعت به الاءسباب !؛ كسى كه سراب ها او را فريب دهد و مغرور سازد اسباب (نجات ) از او قطع مى شود)).(228)
5- همان امام بزرگوار در تعبير زيباى ديگرى درباره گروهى از منحرفان مى فرمايد: ((زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثّبور؛ آنها بذر فجور و گناه را افشاندند و با آب غرور و فريب آن را آبيارى كردند و محصول آن را كه بدبختى و هلاكت بود درو كردند)).(229)
6- در سخن ديگرى آن حضرت غرور و خودبينى را يكى از موانع پندپذيرى انسان مى شمرد، مى فرمايد: ((بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرّة ؛ در ميان شما و موعظه حجابى از غرور است ))!(230)
7- و نيز از همان حضرت در جمله كوتاه و پرمعنى ديگرى آمده است : ((طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور؛ خوشا به حال كسى كه عوامل كشنده غرور او را از پاى در نياورد)).(231)
آنچه در بالا گفته شد تنها بخش كوچكى از رواياتى است كه درباره خطرات غرور و خودبينى سخن مى گويد وگرنه روايات در اين زمينه فراوان است و مطالعه همين بخش براى پى بردن به آثار زيانبار غرور و خطرات آن كافى است .
2- اسباب غرور
بعضى از بزرگان علم اخلاق گفته اند غرور از صفات زشتى است كه هر گروهى به نوعى به آن گرفتارند هر چند اسباب و درجات غرور آنها مختلف است .
اسباب غرور و خودبينى بسيار زياد است و مغروران گروه هاى مختلفى هستند:
مغروران به علم و دانش و آنها كسانى هستند كه وقتى به مقامى از علم مى رسند غرور و خودبينى بر آنها عارض مى شود، جز افكار خويشتن را نمى بينند و براى افكار ديگران ارزشى قائل نيستند، گاه خود را از مقرّبان الهى مى پندارند و قطعا اهل نجات ! اگر كسى كمترين انتقادى از آنها كند ناراحت مى شوند و از همه انتظار احترام و پذيرش و قبول را دارند!
گاه مى شود كه افراد كم ظرفيّت با فراگرفتن علم ناچيزى و خواندن كتاب و يا كتابهايى بر مَركَب غرور سوار مى شوند و خود را شكننده صد قفل و صد زنجير مى دانند چرا كه تنها صرف ميرِ مير را خوانده اند! و اين بدترين نوع غرور است كه عالم و دانشمند را هم از نظر ارزش علمى ساقط مى كند و هم از جهت ارزش اجتماعى !
در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم كه به ابن مسعود فرمود: ((يابن مسعود! لاتغترّنّ باللّه ولاتغترّنّ بصلاحك و علمك و عملك و برّك و عبادتك ؛ اى ابن مسعود! به (كَرَم ) خدا مغرور نشو و همچنين به صالح بودن و علم و عمل و نيكوكارى و عبادت هايت ))!(232)
در اين حديث به عوامل ديگر غرور از جمله اعمال صالح ، انفاق در راه خدا و عبادات اشاره شده كه هر كدام از آنها مى تواند عاملى براى مستى غرور گردد.
افراد صالح كم ظرفيّتى را مى بينيم كه هرگاه توفيق انجام عبادات يا اعمال نيكى پيدا مى كنند ناگهان بر مَركَب غرور سوار شده و خود را اهل نجات و سعادت مى شمرند و همه مردم در نظرشان كوچك مى شوند و همين امر باعث هلاكتشان مى گردد.
يكى ديگر از عوامل غرور، مغرور شدن به لطف و كَرَم و مغفرت خداست ، افرادى هستند كه بى محابا و جسورانه گناه مى كنند، هنگامى كه از آنها سؤ ال شود اين چه كار زشتى است كه شما انجام مى دهيد؟ مى گويند: خداوند كريم و غفور و رحيم است ، خدايى را كه ما مى شناسيم از آن بالاتر است كه گناهان اين بنده ناچيز را به رخ او بكشد و به خاطر آن ما را مجازات كند، اصولا اگر ما گناه نكنيم عفو و كرم خدا چه مى شود؟
اين گونه افراد انحرافى و سخنان غيرمنطقى جراءت آنها را در گناه بيشتر مى كند و باعث سقوط و هلاكتشان مى شود!
به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى از اين نوع غرور شديدا نهى شده است در آيه 6 سوره انفطار مى خوانيم : ((يا اءيّها الانسان ماغرّك بربّك الكريم ؛ اى انسان ! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است ؟))
اميرمؤ منان عليه السّلام در تفسير اين آيه مى فرمايد: ((يا اءيّها الانسان ماجرّاءك على ذنبك ؟ و ماغرّك بربّك ؟ و مااءنّسك بهلكة نفسك ؟!؛ اى انسان ! چه چيز تو را بر گناهت جراءت داده ؟ و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته ؟ و چه چيز تو را به هلاكت خويشتن علاقه مند كرده است )).(233)
فرق است بين كسى كه گناه مى كند و جسور است و گويى خود را طلبكار مى داند و بين كسى كه گناهى از او سرزده و شرمنده است و اميد به رحمت حق دارد، اوّلى بر مَركَب غرور سوار است و دومى دست به دامن لطف پروردگار زده است .
جهل و نادانى يكى ديگر از اسباب غرور است ، همان گونه كه علم و دانش گاه سبب غرور مى شود جهل و نادانى نيز در بسيارى از جاهلان سبب غرور است . در حديثى از اميرمؤ منان مى خوانيم : ((من جهل اءغرّ بنفسه و كان يومه شرّا من اءمسه ؛ كسى كه جاهل است مغرور به خويشتن مى شود و امروزش بدتر از ديروز اوست ))!(234)
ديگر از اسباب غرور كه گروه زيادى را در كام خود فرو برده است دنيا و زرق و برق دنيا، مال ، مقام ، جوانى ، زيبايى و قدرت است .
افراد كم ظرفيّت همين كه به يكى از اين امور نايل شوند فراموش مى كنند كه اينها عاريتى است و هميشه در معرض زوال و نابودى قرار دارد. اين فراموشى سبب خودبينى و غرور آنها مى شود و اين غرور آنها را از خدا دور و به شيطان نزديك و آلوده به انواع گناهان مى سازد.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلدّنيا حلم و الاغترار بها ندم ؛ دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرورشدن به آن سبب پشيمانى است ))!(235)
در حديثى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((لاتغرّنّك العاجلة بزور الملاهى ، فانّ اللهو ينقطع ، و يلزمك مااكتسبت من المآثم ؛ دنيا تو را با سرگرمى هاى باطل نفريبد و مغرور نسازد چرا كه سرگرمى ها پايان مى يابد و گناهش بر تو باقى مى ماند))!(236)
از شگفتيها اين است كه همه مردم با چشم خود زوال سريع نعمت ها و از ميان رفتن اموال و ثروت ها و سقوط حكومت ها و قدرت هاى دنيوى را همه روز با چشم خود مى بينند، امّا هنگامى كه خودشان به آن مى رسند چنان مغرور مى شوند كه فكر مى كنند آنچه مربوط به آنهاست جاودانى است و هرگز از آنها گرفته نمى شود!
آرى اسباب غرور بسيار متنوّع است و رهايى از چنگال آن مشكل و جز در سايه بيدارى و تقوا و سپردن خويش به خداوند و توجّه به زوال سريع نعمت ها امكان پذير نيست .
3- علايم و نشانه هاى غرور
نشانه هاى غرور گاهى بسيار آشكار است به گونه اى انسان در نخستين برخورد به آن پى مى برد و مى فهمد كه فلان شخص گرفتار غرور و خودبينى است . بى اعتنايى به مردم ، بى توجّهى به حلال و حرام الهى ، رعايت نكردن ادب با بزرگان و ترك محبّت با دوستان و بستگان ، بى رحمى نسبت به زيردستان ، ذكر سخنان ناموزون و دور از ادب ، سردادن خنده و قهقهه بلند، دويدن در حرف ديگران ، نگاه هاى تحقيرآميز به صالحان و پاكان و عالمان و همچنين راه رفتن به صورت غيرمتعارف ، پا را به زمين كوبيدن ، شانه را تكان دادن ، نگاه هاى غيرمتعارف به زمين و آسمان نمودن و حتّى گاهى كارهاى ديوانگان را انجام دادن اينها همه از نشانه هاى غرور است .
ولى گاه غرور مخفى است و به اين سادگى خود را نشان نمى دهد بلكه با دقّت مى توان به وجود صفتى در خويشتن و يا ديگران پى برد. مانند اينكه بعضى افراد پس از مدّت كوتاهى درس استاد را رها مى كنند و خود را مستغنى و بى نياز مى دانند، يا مانند كسى كه علاقه شديدى در خود به اِنزوا و گوشه گيرى از مردم احساس مى كند و ممكن است بهانه آن را آلوده نشدن به مجالس غيبت و گناه و مانند آن ذكر كند در حالى كه با دقّت مى يابيم كه عامل اصلى ، غرور و خودبزرگ بينى است . خود را پاك ، آگاه و مؤ من مى پندارد و ديگران را ناقص و آلوده .
آرى نه تنها غرور، بلكه بسيارى از صفات رذيله گاهى در زواياى روح انسان پنهان مى شوند و خود را به صورت فضايل نشان مى دهند، به گونه اى كه تشخيص آن جز براى اساتيد هوشيار اخلاق ميسّر نيست .
4- آثار و پيامدهاى فردى و اجتماعى غرور
در ميان صفات رذيله شايد كمتر صفتى به اندازه غرور زيان آور و مرگبار باشد.
پيامدهاى غرور تمام زندگى انسان را تحت تاءثير خود قرار مى دهد و دنيا و آخرت را تباه مى كند. از ميان آثار زيان بار غرور به امور زير مى توان اشاره كرد:
1- غرور، حجاب ضخيمى بر عقل و فهم انسان مى فكند و او را از درك حقايق بازمى دارد و به او اجازه نمى دهد خود و ديگران را آنچنان كه هست و هستند بشناسند و حوادث اجتماعى را درست ارزيابى كرده در برابر آنها موضع صحيح بگيرد.
در بحث هاى سابق در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام خوانديم : ((مَستى غرور از مَستى شراب هم سخت تر است !)) اين مستى همان حجاب غرور است .
2- غرور مايه شكست در زندگى و سبب عقب افتادگى است ، يك لشكر مغرور به سادگى جنگ را مى بازد، يك ستمدار مغرور به آسانى زمين مى خورد، يك محصّل مغرور در امتحانات رفوزه مى شود، يك ورزشكار مغرور بازى را به حريف مى بازد و بالاخره يك مسلمان مغرور خود را گرفتار قهر و غضب الهى مى سازد.
تعبير به ((قاتلات الغرور)) در روايات اسلامى ممكن است اشاره به همين معنى باشد.
3- غرور تكامل انسان را متوقّف مى سازد، بلكه مايه انحطاط و عقب گرد او مى شود؛ زيرا هنگامى كه انسان مغرور مى شود نقايص خود را نمى بيند و كسى كه احساس نقصان نكند به دنبال كمال نمى رود.
آنچه در حديث اميرمؤ منان در گذشته خوانديم كه مى فرمود: ((كسى كه جاهل باشد مغرور مى شود و امروز او از ديروزش بدتر است )) اشاره به همين نكته مهم است .
4- غرور سبب فساد و تباهى عمل مى شود، زيرا در انجام آن دقّتى به خرج نمى دهد و همين امر كار او را خراب مى كند، يك جرّاح مغرور ممكن است بيمار خود را در كام مرگ فروبرد يا حدّاقل ناقص سازد، يك راننده مغرور گرفتار تصادف هاى زيانبار مى شود، همچنين يك مؤ من مغرور گرفتار ريا و عُجب و ساير امور كه عمل را فاسد مى كند مى شود؛ در حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((غرور الاءمل يفسد العمل ؛ غرور ناشى از آرزوها، سبب فساد عمل مى شود)).(237)
5- غرور مانع از عاقبت انديشى است ، چنانكه از حديثى از اميرمؤ منان آمده است : ((لم يفكّر فى عواقب الاءمور من وثق بزور الغرور؛ كسى كه اعتماد بر غرور و باطل كند از تفكّر در عاقبت كارها بازمى ماند)).(238)
6- غرور غالبا سبب ندامت و پشيمانى مى شود، چرا كه انسان نمى تواند ارزيابى صحيحى از خود و ديگران را داشته باشد و در محاسبات خود در حركت فردى و اجتماعى گرفتار اشتباه مى شود و همين امر او را به ندامت و پشيمانى مى كشاند، در همين زمينه در حديث اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن موجب پشيمانى است )).(239)
7- در يك جمله مى توان گفت : افراد مغرور در دنيا و آخرت تهيدست و بيچاره اند، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((المغرور فى الدّنيا مسكين و فى الآخرة مغبونّ لاءنّه باع الافضل بالاءدنى ؛ انسان مغرور در دنيا مسكين و بيچاره است و در آخرت مغبون ؛ چرا كه متاع برتر را به متاع پَست تر فروخته است )).(240)
5- طرق درمان غرور
از آنجا كه غرور غالبا ناشى از جهل و عدم شناخت خويشتن و قدر و منزلت انسان در پيشگاه خداست نخستين گام درمان اين بيمارى اخلاقى شناخت خويشتن و معرفت پروردگار و نيز شناخت لياقت ها و شايستگى ها در انسانهاى ديگر است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
اگر انسان به گذشته خويش برگردد كه طفلى بود از هر نظر عاجز و ناتوان و به آينده خويش بنگرد كه پير و ناتوان و از كار افتاده مى شود و اگر چند روزى قدرت ، مال ، ثروت ، جوانى و زيبايى دارد، همه آنها در معرض انواع آفات است و طبق ضرب المثل معروف ((به مالت نناز كه به شبى از بين مى رود و به جمالت نناز كه به تبى از بين مى رود!)) همه اينها آسيب پذير است .
و نيز اگر به تاريخ پيشينيان بنگرد و سرعت زوال قدرت ها و از ميان رفتن اموال و نابودى امكانات باخبر شود هرگز مست غرور نخواهد شد.
چگونه انسان به عملش مغرور شود و حال آنكه ممكن است با ضربه اى كه به مغز او تصادفا وارد شود نه تنها همه علومش را فراموش مى كند حتّى نام خود را نيز فراموش كند؟!
چگونه به اموالش مغرور گردد در حالى كه با يك نوسان بازار و پيش آمدن يك حادثه مهّم اجتماعى ، سياسى و يا نظامى نه تنها همه ثروت خود را از دست دهد بلكه بدهى زيادى به بار آورد؟!
چگونه به قدرتش بنازد در حالى كه ممكن است فردا آن را از دست دهد و پشت ميله هاى زندان باشد!
به هر حال آنچه انسان را از مركب غرور پايين مى كشد و به مستى غرور پايين مى دهد شناخت خويشتن و اوضاع جهان و بى اعتبارى و شدّت دگرگونى احوال آن است .
قرآن مجيد به مغروران خطاب مى كند و با اين سخن بيدادگر به آنها هشدار مى دهد، مى فرمايد: ((اءولم يسيروا فى الاءرض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين من قلبهم كانوا اءشدّ منهم قوّة و اءثاروا الاءرض و عمروها اءكثر ممّا عمروها و جائتهم رسلهم بالبيّنات فما كان اللّه ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون ؛ آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چگونه بود؟ آنها نيرومندتر از اينها بودند و زمين را (براى زراعت و آبادى ) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند و عمران نمودند و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند (امّا آنها انكار كردند و كيفر خود را ديدند) خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، آنها به خودشان ستم مى كردند)).(241)
شبيه همين معنى در سوره غافر آيه 21 و 82 نيز آمده است .
اگر انسان درست به جسم و روح و امكانات خود توجّه كند كه چقدر آسيب پذيرند و چگونه حوادث كوچك مى توانند زندگى او را بر هم زنند، هرگز مَست و مغرور نمى شوند، اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((مسكين بن آدم مكتوم الاءجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤ لمه البقّة و تقتله الشّرقة و تنتنه العرقة ؛ بيچاره آدميزاد! سرآمد زندگيش نامعلوم ، علل بيماريش ناپيدا و اعمالش ثبت و ضبط مى شود، پيشه اى او را مى آزارد و گلوگير شدن آب يا غذايى او را مى كُشد و عرق مختصرى او را متعفّن و بدبو مى سازد))!(242)
در حالات ((اياز)) وزير معروف و مقتدر سلطان محمود غزنوى نقل كرده اند كه همه روز در اطاق مخصوصى مى رفت و در را مى بست و بعد از لحظاتى بيرون مى آمد، بينندگان تعجّب كردند كه در اين اطاق چه سرّى نهفته است كه همه روز ((اياز)) به آن سركشى مى كند، بعد از تحقيق معلوم شد لباس دوران چوپانيش را در آنجا گذارده و همه روز به آنجا مى رود و به آن نگاه مى كند و مى گويد: ((اياز تو چوپان بودى ! اكنون كه خداوند تو را به مقام وزارت رسانده مغرور مباش ، از اين بترس كه فردا مقامت را از دست بدهى و از گذشته نيز ناتوان تر شوى ))!
اگر همه قدرتمندان چنين اسباب عبرتى در اختيار داشته باشند هرگز مغرور نخواهند شد، ولى متاءسّفانه هر كس ((اياز)) نمى شود.
8 : آرزوهاى دراز! (طول امل )
اشاره :
((طول امل )) و به تعبير ديگر ((آرزوهاى دور و دراز)) از مهمترين رذايل اخلاقى است كه انسان را به انواع گناهان آلوده مى كند، از خدا دور مى سازد، به شيطان نزديك مى كند و گرفتار عواقب خطرناكى مى سازد.
البتّه اصل ((آرزو)) و ((اميد)) نه تنها مذموم و نكوهيده نيست ، بلكه نقش بسيار مهمّى در حركت چرخهاى زندگى و پيشرفت در جنبه هاى مادّى و معنوى بشر دارد.
اگر اميد و آرزو در دل ((مادر)) نباشد هرگز فرزندش را شير نمى دهد و انواع زحمت ها و ناراحتى ها را براى پرورش او تحمّل نمى نمايد، همان گونه كه در حديث معروف نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((اءلاءمل رحمة لامّتى و لولا اءلاءمل ما رضعت والدة ولدها و لا غرش غارس شجرها!؛ اميد و آرزو، رحمت براى امّت من است و اگر اميد و آرزو نبود هيچ مادرى فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت ))(243)
كسى كه يقين كند مثلا امروز روز آخر زندگى اوست يا در آينده بسيار نزديكى از دنيا مى رود، دست از همه كار مى شويد و در واقع موتور زندگى او خاموش مى شود و چرخهاى آن از كار مى افتد و شايد يكى از دلايل مخفى بودن پايان عمر هر كس همين باشد كه چراغ پُر فروغ اميد و آرزو در دلش خاموش نشود و به تلاشهاى زندگى ادامه دهد.
همان گونه كه در حديثى از حضرت مسيح عليه السّلام مى خوانيم : ((در جايى نشسته بود و پيرمردى را مشاهده كرد كه با كمك بيل به شكافتن زمين مشغول است (و تلاش گرم و مستمرّى براى كار كشاورز دارد) حضرت مسيح عليه السّلام به پيشگاه خدا عرضه داشت : ((خداوندا اميد و آرزو را از او برگير!)) ناگهان پيرمرد بيل را به كنار انداخت و روى زمين دراز كشيد و خوابيد، كمى بعد حضرت مسيح عليه السّلام عرضه داشت : ((بارالها! اميد و آرزو را به او باز گردان !)) ناگهان مشاهده كرد پيرمرد برخاست و دوباره مشغول فعاليّت و كار شد! حضرت مسيح عليه السّلام از او سؤ ال كرد كه من دو حال مختلف از تو ديدم ، يك بار بيل را به كنار افكندى و روى زمين خوابيدى ، امّا در مرحله دوّم ناگهان برخاستى و مشغول كار شدى ؟!))
پيرمرد در جواب گفت : ((در مرتبه اوّل فكر كردم من پير و ناتوانم و آفتاب لب بامم ، امروز بميرم يا فردا خدا مى داند، چرا اين همه به خود زحمت دهم و اين همه تلاش كنم ؟ بيل را به كنار انداختم و بر زمين خوابيدم !
ولى چيزى نگذشت كه اين فكر به خاطرم خطور كرد از كجا معلوم كه من سالهاى زيادى زنده نمانم ؟ افرادى مثل من بودند و سالها عمر كردند، انسان تا زنده است زندگى آبرومند مى خواهد و بايد براى خود و خانواده اش تلاش كند، برخاستم و بيل را گرفتم و مشغول كار شدم )).(244)
به همين دليل براى ايجاد تحرّك بيشتر در گروه هاى مختلف اجتماعى بايد اميد به آينده را در دل آنها زنده نگه داشت .
ولى همين اميد و آرزو كه رمز حركت و تلاش انسانهاست و مانند قطرات حياتبخش باران ، كه سرزمين هاى مُرده را زنده مى كند، سرزمين دل انسان را زنده نگه مى دارد، اگر از حدّ بگذرد به صورت سيلابى ويرانگر در مى آيد و همه چيز را با خود مى برد و سرانجام انسان را غرق دنياپرستى و ظلم و جنايت و گناه مى كند.
به همين دليل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((طول امل )) را يكى از دو دشمن بسيار خطرناك براى انسانها شمرده و فرموده است :
((خصلتان اتّباع الهوى و طول الاءمل ، فاءمّا اتّباع الهوى فاءنّه يعدل عن الحقّ، اءمّا طول الاءمل فاءنّه يحبب الدّنيا؛ شديدترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم دو خصلت است : پيروى از هوا و آرزو طول و دراز؛ زيرا هواپرستى شما را از حق بازمى دارد و امّا آرزوى دور و دراز شما را حريص بر دنيا مى كند)).(245)
شبيه همين معنى با كمى تفاوت در نهج البلاغه از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است .(246)
با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و نتيجه طول امل را در سرنوشت اقوام پيشين و انسانها به طور كلّى مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- و اءذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بوّاءكم فى الاءرض تتّخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء اللّه و لاتعثوا فى الارض مفسدين (سوره اعراف ، آيه 74)
2- اءتبنون بكلّ ريع آية تعبثون * و تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون (سوره شعراء، آيات 129 و 128)
3- ينادونهم اءلم نكن معكم قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و ارتبتم و غرّتكم الاءمانىّ حتّى جاء اءمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور (سوره حديد، آيه 14)
4- اءلم ياءن للّذين آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحقّ و لايكونوا كالّذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون (سوره حديد، آيه 16)
5- ذرهم ياءكلوا و يتمتّعوا و يلههم الاءمل فسوف يعلمون (سوره حجر، آيه 3)
6- اءم للانسان ما تمنّى * فللّه الآخرة و الاولى (سوره نجم ، آيات 24 و 25)
7- ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالا و عدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده (سوره همزه ، آيات 1 تا 3)
8- انّ الّذين اءرتدّوا على اءدبارهم من بعد ما تبيّن لهم الهدى الشّيطان سوّل لهم و اءملى لهم (سوره محمّد، آيه 25)
ترجمه :
1- و به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشين قوم ((عاد)) قرار داد و در زمين مستقرّ ساخت كه در دشتهايش ، قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها براى خود خانه ها مى تراشيد! بنابراين نعمت هاى خدا را متذكّر شويد و در زمين به فساد نكوشيد.
2- آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوا و هوس مى سازيد؟! - و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد، شايد در دنيا جاودانه بمانيد؟!
3- (منافقان ) آنها را صدا مى زنند ((مگر ما با شما نبوديم ؟!)) مى گويند ((آرى ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان فريبكار (نيز) شما را در برابر (فرمان ) خداوند فريب داد!)).
4- آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤ منان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده است خاشع گردد؟! و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلب هايشان قساوت پيدا كرد و بسيارى از آنها گنهكارند!
5- بگذار آنها بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد!
6- آيا آنچه انسان تمنّا دارد به آن مى رسد؟!- در حالى كه آخرت و دنيا از آن خداست !
7- واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى !- همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه مشروع و نامشروع آن را حساب كند)!- او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد!
8- كسانى كه بعد از روشن شدن هدايت براى آنها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است !
تفسير و جمع بندى
سرچشمه طول امل
آيات اوّل و دوّم ناظر به قوم ((عاد)) و ((ثمود)) است كه پيامبرانى به نام ((هود)) و ((صالح )) داشتند اين جمعيّت با پيشرفتى كه در كشاورزى و صنعت پيدا كرده بودند سخت سرگرم به دنيا شده و به آن دل بسته بودند و آرزوهاى دور و دراز آنها را در خود غرق ساخته بود و چنان گرفتار غرور و كبر و نخوت شده بودند كه نه تنها كمترين اعتنايى به دعوت خيرخواهانه پيامبرشان هود و صالح عليهما السّلام نكردند، بلكه به مبارزه با آنها برخاستند.
قرآن مجيد در نخستين آيه از آيات بالا، از زبان حضرت صالح عليه السّلام خطاب به آن قوم سركش چنين نقل مى كند: ((به خاطر بياوريد كه قوم عاد به خاطر طغيان از ميان رفتند و خداوند شما را جانشينان آنان قرار داد و در زمين مستقرّ ساخت كه در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها (در دل سنگها) براى خود خانه هايى مى تراشيد، به ياد نعمت هاى خدا باشيد و در زمين فساد نكنيد))! (و اءذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بوّاءكم فى الاءرض تتّخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء اللّه و لاتعثوا فى الارض مفسدين ).(247)
در دوّمين آيه وضع قوم ((عاد)) را شرح مى دهد كه توضيحى است براى آيه قبل كه درباره قوم ((ثمود)) بود.
از زبان پيامبرشان (حضرت هود عليه السّلام ) چنين نقل مى كند: ((آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از سر هوا و هوس مى سازيد؟- و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند))! (اءتبنون بكلّ ريع آية تعبثون * و تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون ).(248)
هود عليه السّلام با اين سخن به آنها مى فهماند كه يكى از علل مهّم انحراف شما هوسرانى و تكيه بر آرزوهاى دراز است كه شما را از خدا غافل كرده و در زرق و برق دنيا غرق ساخته است .
((مصانع )) جمع ((مصنع )) به معنى ساختمان و قصر مجلّل و محكم است ، اين واژه از مادّه ((صنع )) گرفته شده كه به معنى كار نيكو انجام دادن است ، بنابراين صنع به هر كارى گفته نمى شود، بلكه به كارهايى اطلاق مى گردد كه داراى امتياز خاصّى است .
قوم عاد و ثمود تصوّر مى كردند كه با اين بناهاى محكم و زيبا و خانه هاى مجلّلى كه در درون دل كوهها ايجاد كرده بودند، مى توانند خود را از آفات و گزند حوادث مصون دارند و ساليان دراز زنده بمانند و به عيش و نوش بپردازند.
همين معنى درباره قوم ثمود در آيات ديگرى مطرح شده است و باز از زبان صالح عليه السّلام اين چنين مى خوانيم : ((اءتتركون فى ما ههنا آمنين * فى جنّات و عيون * و زروع و نخل طلعها هضيم * و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين ؛ آيا چنين مى پنداريد كه هميشه در نهايت امنيّت در نعمت هايى كه اينجاست ، مى مانيد - در اين باغها و چشمه ها - در اين زراعت ها و نخلهايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است و شما از كوهها خانه هايى (بسيار محكم ) مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد (و همه چيز را به دست فراموشى مى سپاريد؟!))).(249)
بى شك غرور و غفلت حاصل از طول امل منحصر به قوم عاد و ثمود نبود، ولى در قرآن مجيد در مورد اين دو گروه سركش ، اين رذيله اخلاقى برجستگى خاصّى دارد.
در سوّمين آيه سخن از گفتگوى مؤ منان و منافقان در روز قيامت است كه منافقان خود را در ظلمت و تاريكى در صحنه محشر مى بينند، در حالى كه مؤ منان در پرتوى نور و ايمان به سوى بهشت در حركتند، منافقان از مؤ منان تقاضا مى كنند اجازه بدهيد ما هم از نور شما بهره اى بگيريم ، ولى ديوار بلندى در ميان اين دو فاصله مى شود.
در اينجا منافقان فرياد مى زنند ((...الم نكن معكم ...؛ آيا ما در دنيا با شما نبوديم (پس چرا از ما جدا شديد؟)))(250)
مؤ منان در پاسخ مى گويند: ((آرى ما با هم بوديم ، ولى شما خود را فريب داديد و در انتظار حوادث ناگوار براى مسلمانان بوديد و پيوسته در امر معاد و دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابراز ترديد مى كرديد و آرزوهاى دراز، پيوسته شما را مغرور ساخت تا فرمان مرگ شما از سوى خدا فرارسيد))، (...قالوا بلى و لكنّكم فتنتم اءنفسكم و تربّصتم و اءرتبتم و غرّتكم الاءمانىّ حتّى جاء اءمراللّه ...)(251)
به اين ترتيب آيه فوق عامل بدبختى منافقان را در چهار چيز خلاصه مى كند كه چهارمين آنها آرزوهاى طول و دراز است .
((امانىّ)) جمع ((اُمنِيّه )) از مادّه ((مَنى )) (بر وزن مَغز) در اصل به معنى اندازه گيرى كردن است ، و ((تمنى )) به معنى آرزوست ، چرا كه انسان در درون دل در عالم خيال امورى را براى خود اندازه گيرى مى كند و به همين جهت به خيالات باطل و سخنان دروغ و آرزوهاى دور و دراز ((اَمنِيّه )) و جمع آن ((امانىّ)) اطلاق شده است .
در تفسير منهج الصادقين و تفسير قرطبى در ذيل اين آيه حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه مضمونش اين است : ((آن حضرت درحالى كه يارانش را موعظه مى فرمود خطهايى (موازى هم ) بر زمين كشيد، بعد يك خط عمودى بر همه آنان رسم فرمود، سپس گفت : مى دانيد اين خطوط چه معنى دارد؟ عرض كردند: نه يا رسول اللّه ! فرمود: اين خطوط مانند آرزوهاى دور و دراز انسانهاست (كه حدّ و مرزى ندارند) و آن يك خط (عمودى ) همان مرگ و پايان زندگى است كه بر همه آنها كشيده مى شود و همه آمال و آرزوها را باطل مى كند)). همين معنى با تفاوت مختصرى از ((ابن مسعود)) نقل شده است و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطّى به شكل مربّع كشيد و خطّى در وسط آن رسم فرمود و آن را به خارج مربّع ادامه داد و خطوط كوچكى از طرف راست و چپ آن كشيد، سپس فرمود: ((اين (خطّى كه در وسط مربّع است ) انسان است و اين (مربّع ) اجل اوست كه به او احاطه كرده و اين (ادامه خطّى كه به خارج از مربّع پيش رفته ) آرزوهاى دراز اوست كه از اجل و مرگ او هم فراتر مى رود و اين خطوط كوچك عوارض و حوادثى است كه او را احاطه كرده ، اگر (فرضا) اجل خطا كند، اين حوادث و عوارض او را از بين مى برند و اگر اين حوادث و عوارض خطا كنند اجل او را از ميان برمى دارد)).(252)
در چهارمين آيه مؤ منان را به طور غيرمستقيم مخاطب قرار داده و هشدار مى دهد كه مراقب وضع خويش باشند، مبادا بر اثر آرزوهاى دور و دراز به سرنوشت مرگبار و اسفناك اقوام پيشين گرفتار شوند، مى فرمايد: ((آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاى مؤ منان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند كسانى نباشند كه پيش از اين كتاب آسمانى بر آنها داده شد، سپس زمان طولانى به آنها گذشت (و بر اثر غفلت و آرزوهاى دراز) قلب هاى آنها قساوت پيدا كرد. و بسيارى از آنان گناهكارند. اءلم ياءن للّذين آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحقّ و لايكونوا كالّذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الاءمد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون )).(253)
مطابق اين آيه آنچه باعث نرمش قلب آدمى و انعطاف آن به سوى حق و خشوع و خضوع در پيشگاه خدا مى شود، همان ذكرللّه و ياد خدا و توجه به حق است ، آرى ياد خدا است كه آرزوهاى دور و دراز را بر مى چيند، و انسان را متوجّه مسؤ وليّت هايش مى كند، و دل را نورانى ، و فكر انسان را واقع بين و ماهيّت زندگى ناپايدار دنيا را در برابر او مشخص مى سازد.
دلى كز نور معنى نيست روشن مخوانش دل كه آن سنگ است و آهن
دلى گز گرد غفلت زنگ دارد از آن دل سنگ و آهن ننگ دارد
در پنجمين آيه خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، اشاره به كفّار و مشركان كرده ، مى فرمايد: ((بگذار آنها بخورند و از دنياى مادّى بهره گيرند و آرزوها (ى دراز) آنان را غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد (كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند)))، (ذرهم ياءكلوا و يتمتّعوا و يلههم الاءمل فسوف يعلمون ).
آرى آنان همچون چهارپايانند كه جز آب و علف چيزى نمى فهمند، تنها تفاوتى كه با چهارپايان دارند و آنها را از چهاپايان پَست تر كرده اين است كه يك مشت آرزوى طول و دراز اطراف فكرشان را احاطه كرده و به آنها اجازه نمى دهد كه در سرنوشت خود بينديشند و پيش از آنكه دست اجل گريبان آنها را بگيرد بيدار شوند و از بيراهه بازگردند.
در اينجا تاءثير منفى آرزوهاى دراز در وجود انسان به خوبى تبيين شده و نشان مى دهد كه تا چه حد آرزوها انسان را به خود مشغول مى سازد و از خدا غافل مى كند.
تعبير به ((ذَرهُم )) (آنها را رها كن ) به وضوح نشان مى دهد كه اميدى به هدايت اين گروه نيست وگرنه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هرگز ماءمور نمى شد آنها را رها سازد.
چگونه مى توان اميد به هدايت گروهى داشت كه هدف نهايى آنها خور و خواب همچون حيوانات است و آرزوهاى دراز به آنها اجازه نمى دهد كه لحظه اى به پايان زندگى و به آفريدگارى كه اين مواهب حيات را به آنها بخشيده بينديشند و درباره هدفى كه براى آن آفريده شده اند لحظه اى فكر كنند.
در ششمين آيه مورد بحث ، اشاره به اين حقيقت مى كند كه غالبا آرزوهاى دراز كه هرگز انسان به آنها نمى رسد، او را احاطه مى كنند و امكانات او را كه بايد در مسير سعادت به كار گرفته شود به خود جذب مى كند و او را از راه بازمى دارد، مى فرمايد: ((آيا انسان به آنچه آرزو مى كند مى رسد؟! (نه هرگز نخواهد رسيد))) (اءم للانسان ما تمنّى ).(254)
اين استفهام در واقع يك نوع استفهام انكارى است ، چگونه ممكن است انسان به همه آرزوهايش برسد در حالى كه طول آرزوها گاه دهها يا صدها برابر عمر اوست ! و گاه اصلا نقطه پايانى ندارد! و هر جا برسد آرزوهاى ديگرى در برابر او خودنمايى كرده و وى را به سوى خود جلب مى نمايد.
بايد توجّه داشت كه اين آيه به دنبال آياتى است كه اشاره به بت هاى مشركان مى كند كه آرزو داشتند شفيع آنها در درگاه خداوند شوند و قرآن مى گويد اين آرزو هرگز برآورده نخواهد شد، ولى با اين حال مفهوم آيه عام است و به اصطلاح مورد، مخصّص نيست .
در هفتمين آيه سخن از دنياپرستان خودخواه با آرزوهاى دور و دراز است ، مى فرمايد: ((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى - همان كس كه مال و ثروت (عظيمى ) را جمع آورى و شماره كرده است (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع را بكند) و گمان مى كند اموالش سبب جاودانگى اوست !))، (ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالا و عدّده (255) * يحسب اءنّ ماله اءخلده ).(256)
در واقع اين سه آيه علّت و معلول يكديگرند، چرا كه اين انسان بى خبر و خودبين و خودپسند ديگران را استهزاء مى كند، به خاطر آنكه ثروت عظيمى براى خود از طرق نامشروع فراهم ساخته ، چرا دست به جمع چنين ثروتى زده ؟ به خاطر اينكه مى پندارند داشتن چنين ثروتى به او جاودانگى مى دهد، اين پندار كه با ((طول امل )) و آرزوهاى دراز همراه است سبب غرور و خودبرتربينى مى شود و آن هم به نوبه خود سبب استهزاء و عيبجويى نسبت به ديگران است .(257)
از اين آيه به خوبى مى توان استفاده كرد كه آرزوهاى دراز گاهى به حدّى مى رسد كه انسان مرگ را به كلّى فراموش كرده ، خود را جاودانه مى پندارد و همين امر سبب طغيان و سركشى او مى شود و آن طغيان سرچشمه گناهان ديگرى مى گردد.
در هشتمين و آخرين آيه مورد بحث ، سخن از گروهى است كه حق را شناختند و سپس به آن پشت كردند و از آن اعراض نمودند، مى فرمايد: ((كسانى كه بعد از روشن شدن حق به آن پشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است !))، (انّ الّذين اءرتدّوا على اءدبارهم من بعد ماتبيّن لهم الهدى الشّيطان سوّل لهم و اءملى لهم ).(258)
((اَملَى لَهم )) از مادّه ((اِملَاء)) به معنى پديده آوردن آرزوهاى دور و دراز است كه انسان را به خود مشغول مى دارد.
در واقع آيه ناظر به اين حقيقت است كه چگونه ممكن است يك انسان حق را بشناسد و باور كند سپس آن را ناديده بگيرد و به آن پشت كند و راه نجات خود را ببيند با اين حال از بيراهه برود!
آيا مى توان باور كرد انسان عاقلى چنين كند؟! آرى ! هنگامى كه تسويلات شيطان انسان را احاطه كند و زشتى ها را در نظرش به صورت زيبايى ها نشان دهد و او را گرفتار آرزوهاى دور و دراز سازد، بعيد نيست حق را به دست فراموشى بسپارد و به آن پشت كند.
از اينجا مى توان دريافت كه آرزوهاى طولانى چه بلايى بر سر انسان مى آورد و چگونه انسان عاقل را به كلّى از عقل و خِرد بيگانه مى كند؟!
از مجموع آيات فوق كه قسمتى درباره اقوام پيشين بود و بخشى درباره معاصران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قسمتى نيز به صورت يك قانون كلّى مطرح شده بود مى توان چنين نتيجه گرفت كه طول امل و آرزوهاى دراز از خطرناك ترين دشمنان سعادت بشر است كه نه تنها افراد، بلكه اقوام و ملّت ها را در كام مرگ و بدبختى فرو مى برد.
طول امل در روايات اسلامى
از آنجا كه آرزوهاى دراز تاءثير بسيار مخرّبى بر زندگى معنوى و اخلاقى و حتّى مادّى انسانها دارد، در روايات اسلامى با تعبيرات گوناگون از آن نكوهش شده و با عبارات پُرمعنايى به علل منطقى آن نيز اشاره شده است ، به عنوان نمونه به روايات نيز مى توان اشاره كرد:
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اءربعة من الشّقاء جمود العين و قساوة القلب و طول الاءمل و الحرص على الدّنيا؛ چهار چيز است كه نشانه شقاوت و بدبختى انسان است : خشك بودن چشمها (به گونه اى كه هرگز از خوف خدا اشكى نريزد) و سنگدلى و آرزوهاى دراز و حرص بر دنيا)).(259)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من اءطال اءمله ساء عمله ؛ كسى كه آرزوى طولانى داشته باشد، عملش بد خواهد شد))!(260)
همين معنى به صورت گوياترى در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: ((اءطول النّاس اءملا اءسوئهم عملا!؛ آن كسى كه آرزوهايش از همه طولانى تر باشد، عملش از همه زشت تر و بدتر است ))!(261)
3- در نهج البلاغه خطبه 147 نيز تعبير گويايى در اين زمينه ديده مى شود، فرمود: ((انّما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم و تغيّب آجالهم حتّى نزل بهم الموعود الّذى تردّ عنه المعذرة و ترفع عنه التّوبة ؛ اقوامى كه پيش از شما بودند و گرفتار عذاب شدند، فقط به خاطر آرزوهاى طولانى و فراموش كردن اجل و سرآمد زندگيشان بود تا آنكه عذاب موعود فرارسيد، همان عذابى كه با فرارسيدنش معذرت خواهى رد مى شود و دَرهاى توبه بسته خواهد شد))!
4- در حديث ديگرى از فاطمه بنت الحسين از پدرش امام حسين عليه السّلام از جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين آمده است : ((انّ صلاح اءوّل هذه الامّة بالزّهد و اليقين و هلاك آخرها بالشّحّ (بالشّكّ) و الامل !؛ دو عامل سبب اصلاح (و پيروزى ) آغاز اين امّت شد كه يكى زهد (و ترك وابستگى به دنيا) بود و ديگرى ايمان و يقين محكم و آنچه باعث هلاكت (و شكست ) آخر اين امّت مى شود بخل (شكّ) و آرزوهاى دراز است )).(262)
بديهى است ايمان و يقين محكم ، به اضافه بى اعتنايى به زرق و برق دنيا، سبب شد كه مسلمانان نخستين به هنگام ورود در ميدان جهاد از هيچ چيز پروا نكنند، جز خدا را در نظر نگيرند و جز براى خدا شمشير نزنند و هرگز پشت به دشمن ننمايند و اين عامل مهّم پيروزى آنان بود.
ولى هنگامى كه آرزوهاى دراز و دلبستگى ها و دلدادگى ها نسبت به ظواهر دنيا جاى ((زهد)) را گرفت و شك و ترديد به جاى يقين نشست ، عقب گردها و شك ها شروع شد و امروز هم براى تجديد عظمت نخستين ، راهى جز احياى دو اصل نخست نيست .
5- در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان مى خوانيم : ((الاءمل سلطان الشّياطين على قلوب الغافلين ؛ آرزوى دراز سبب سلطه شيطانها بر قلوب غافلان مى شود))!(263)
6- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام چنين افرادى به عنوان بدترين مردم معرّفى شده اند، مى فرمايد: ((شرّ النّاس الطّويل الاءمل ، السّيّى العمل ؛ بدترين مردم كسى است كه آرزوهايش از همه طولانى تر باشد و عملش از همه بدتر))! (264)
و نيز از آن حضرت در حديث ديگرى مى خوانيم : ((انّ المرء يشرف على اءمله فيقطعه حضور اءجله ، فسبحان اللّه لا اءمل يدرك و لا مؤ مّل يترك !؛ انسان پيوسته دنبال آرزوهاى خويش است (و از مبداء و معاد غافل است ) ناگهان حضور اجل ، آرزوهايش را قطع مى كند، سبحان اللّه ! نه به آرزو رسيده و نه صاحب آرزو راه شده است ))!(265)
7- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءشرف الغنى ترك المنى ؛ برترين بى نيازى ترك آرزوهاست ))!(266)
چرا كه آرزوهاى دور و دراز سبب مى شود كه انسان دائما خود را نيازمند ببيند و دست حاجت به سوى هر كس و هر جا دراز كند و شخصيّت انسانى خود را به خاطر امورى كه هرگز به آن نمى رسد بشكند!
8- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار آمده است : ((كذّب من ادّعى الايمان و هو مشغوف من الدّنيا بخدع الاءمانىّ و زور الملاهىّ؛ دروغ مى گويد كسى كه ادّعاى ايمان مى كند در حالى كه به خاطر خدعه هاى آرزوها و سرگرمى هاى باطل ، دلباخته دنيا شده است ))!(267)
روشن است كه دلباختگان آرزوها ناگزيرند براى وصول به آنها همه چيز را به دست فراموشى بسپارند و از همين جا رخنه در ايمان آنها پيدا مى شود.
9- و نيز از همان بزرگوار در سخن كوتاه و پُرمعناى ديگرى مى خوانيم : ((اءلاءمانىّ تعمى عيون البصائر؛ آرزوهاى دراز چشم بصيرت انسان را كور مى كند))!(268)
10- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است كه روزى به اصحاب فرمود: ((اءكلّكم يحبّ اءن يدخل الجنّة ؟؛ آيا همه شما دوست داريد وارد بهشت شويد))؟!
((قالوا نعم يا رسول اللّه ؛ همگى عرض كردند آرى اى رسول خدا))!
فرمود: ((قصّروا من الاءمل و اجعلوا آجالكم بين اءبصاركم و استحيوا من اللّه حقّ الحياء؛ دامنه آرزوها را كوتاه كنيد و مرگ را در مقابل چشم خود قرار دهيد و از خداوند (و مخالفت فرمان او) آن گونه كه شاسيته است شرم كنيد)).(269)
11- باز در حديث پُرمحتواى ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((انّ الاءمل يذهب العقل ، و يكذّب الوعد، و يحثّ على الغفلة و يورث الحسرة ؛ آرزوهاى دراز عقل انسان را مى برد و وعده آخرت را دروغ مى شمرد و انسان را به غفلت وامى دارد و سرانجام آن ، حسرت و ندامت است ))!(270)
12- اين بحث را با روايت ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - به عنوان ((ختامه مسك )) پايان مى دهيم ، در اين حديث آمده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سه عدد چوب را گرفت ، يكى را پيش روى خود در زمين فرو كرد، ديگرى را در كنار آن و سوّمى را در فاصله دورتر، سپس فرمود: آيا مى دانيد اين چيست ؟ عرض كردند: خدا و رسولش آگاه ترند، فرمود: ((هذا الانسان ! و هذا الاءجل ! و هذا الاءمل يتعاطاه اءبن آدم و يختلجه الاءجل دون الاءمل !؛ اين (چوب اوّل ) انسان است و اين (چوب دوّم ) سرآمد عمر است و اين (چوب سوم كه در نقطه دورى در زمين فرو شده بود) آرزوهاى دراز انسان است ، (آرى ) پيش از آن كه انسان به آرزوهايش برسد دست اجل گريبان او را خواهد گرفت ))!(271)
در احاديث بالا كه گلچين بود از احاديث فراوانى كه در منابع معروف اسلامى درباره طول امل آمده است به خوبى گستردگى خطرات و عواقب شوم اين رذيله اخلاقى را نشان مى دهد و ثابت مى كند كه آرزوهاى دراز از بزرگترين دشمنان سعادت انسان و مانع قرب او در پيشگاه خداست .
آثار و پيامدهاى طول امل
آرزوهاى دراز و گاه بى پايان ، آثار مخرّب فراوانى در زندگى معنوى و مادّى انسان دارد كه گوشه هايى از آن در احاديث بالا و همچنين در آياتى كه در قرآن مجيد در آغاز اين بحث ذكر شده آمده است و به طور كلّى مى توان گفت : طول امل پيامدهاى خطرناك و مخرّب و سوء زير را دارد.
1- طول امل سرچشمه بسيارى از گناهان
يكى از بدترين آثار منفى طول امل و آرزوهاى دراز اين است كه انسان را به انواع گناهان دعوت مى كند، زيرا رسيدن به اين آرزوها معمولا از طريق مشروع غيرممكن است ، بنابراين گرفتاران اين رذيله اخلاقى خود را ناگريز مى بينند كه در كسب درآمدها چشم بر هم نهند و حلال و حرام را شناسايى نكنند و از غصب حقوق ديگران ، خوردن اموال يتيمان ، كم فروشى ، رباخوارى ، رشوه و مانند اين امور، اِبا نداشته باشند.
به همين دليل در حديث معروف غررالحكم آمده است : ((من طال اءمله ساء عمله ؛ كسى كه آرزويش دراز باشد عملش بد مى شود))!(272)
و نيز آمده : ((اءطول النّاس اءملا اءسوئهم عملا؛ آن كس كه آرزوهايش طولانى تر است عملش زشت تر خواهد بود)).(273)
و در نقطه مقابل آن آمده است : ((من قصّر اءمله حَسن عمله ؛ كسى كه آرزوهايش كوتاه باشد عملش نيك خواهد بود))!(274)
هر سه حديث بالا از مولا اميرمؤ منان على عليه السّلام است كه جان به فداى سخنان نورانى و انسان سازش باد.
2- طول امل يكى از اسباب مهّم قساوت قلب
همان گونه كه در آيات آغاز اين بحث خوانديم قرآن مجيد درباره يكى از اقوام پيشين مى گويد: آنها كسانى بودند كه مى پنداشتند عمر طولانى دارند (و گرفتار آرزوهاى دراز شده اند) و از اين رو قلب هاى آنها قساوت يافت .
دليل اين مسئله روشن است ؛ زيرا طول امل انسان را از خدا غافل مى كند و به دنيا حريص مى سازد و آخرت او را به دست فراموشى مى سپارد و اينها همه اسباب سنگدلى و قساوت است .
به همين دليل در حديثى آمده است كه خداوند به موسى عليه السّلام فرمود: ((يا موسى لاتطوّل فى الدّنيا اءملك فيقسوا قلبك ، و القاسى القلب منّى بعيد؛ اى موسى ! آرزوى خود را در دنيا طولانى نكن كه قسىّالقلب خواهى شد و قسىّالقلب از من دور است )).(275)
همين معنى در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((من ياءمل اءن يعيش اءبدا يقسوا قلبه و يرغب فى الدّنيا؛ كسى كه آرزو دارد جاودانه در اين دنيا بماند قسىّالقلب مى شود و راغب در دنيا مى گردد)).(276)
3- طول اَمل سبب نسيان اجل
اين اثر نياز به شرح و بسط ندارد و به خوبى در زندگى آنها كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند نمايان است كه هرگز نه سخنى از مرگ بر زبان مى رانند و نه در فكر آخرتند، بلكه دائما در گرداب غفلت غوطه ورند.
حديث معروفى كه هم از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هم از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه مى فرمايد: ((طول الاءمل ينسى الآخرة ؛ درازى آرزوها سبب فراموشى آخرت است )) گواه صدق اين مدّعاست .(277)
در حديث ديگرى از مولا على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءكثر النّاس اءملا اءقلّهم للموت ذكرا؛ كسى كه آرزويش از همه طولانى تر است از همه كمتر به ياد مرگ است )).(278)
4- زندگى پُر رنج محصول ديگرى از طول امل
بديهى است هرقدر آرزوها طولانى تر باشند تهيّه مقدّمات بيشترى را مى طلبد، همچنين صرفه جويى بيشترى براى حفظ اموال و ثروت ها جهت رسيدن به آن آرزوهاى دور و دراز لازم است و نتيجه اين دو، يك زندگى تواءم با درد و رنج و سخت گيرى بر خود و خانواده خود تواءم با تلاش شبانه روزى بى رويّه خواهد بود.
به همين جهت در احاديثى كه از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است مى خوانيم : ((من كثر مناه كثر عنائه ؛ كسى كه آرزوهايش زياد باشد، تعب و رنج او فزونى خواهد يافت )).
و نيز مى فرمايد: ((من اءستعان بالاءمانىّ اءفلس ؛ كسى كه از آرزوهاى دراز كمك بگيرد فقير و مفلس مى شود (و زندگى فقيرانه خواهد داشت هر چند ثروتمند باشد))).
و نيز مى فرمايد: ((الرّغبة مفتاح النّصب ؛ تمايل به دنيا (و آرزوهاى دراز) كليد درد و رنج است ))!(279)
5- طول امل و زندگى ذلّت بار
صاحبان آرزوهاى دراز نه تنها در رنج و تعب دائم به سر مى برند، بلكه ناچارند شخصيّت انسانى خود را نيز در هم بشكنند و براى رسيدن به مقصود خيالى در برابر هر كس و ناكس خضوع كنند و دست التماس به سوى اين و آن دراز نمايند و به زندگى ذلّت بار تن در دهند. در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ذلّ الرّجال فى خيبة الاءمال ؛ خوارى مردان در ناكامى آرزوهاست )).(280)
6- محروميّت از نعمتها
همان گونه كه در بالا اشاره شد، كسانى كه گرفتار آرزوهاى دور و درازند و در درياى امانى غوطه ورند، غالبا به سراغ صرفه جويى و سخت گيرى هر چه بيشتر در استفاده از مواهب حيات و زندگى مى روند تا به آرزوهاى دور و دراز خود برسند. به همين دليل نسبت به همه كس حتّى خويشتن و زن و فرزند بخيل خواهند بود، همان بخلى كه آنها را از بهره گيرى از نعمت هاى الهى محروم مى سازد و در عين برخوردارى از امكانات فراوان ، زندگى فقيرانه اى دارند.
در زمان خود افرادى را مى بينيم كه تحت عنوان ((تاءمين آينده ))! براى خود و فرزندان ، گرفتار طول امل هستند و همين امر آنان را از مواهبى كه در اختيار دارند محروم مى سازد.
7- طول امل و محروم بودن از درك حقايق
آرزوهاى دراز همچون سرابى است كه تشنگان را در بيابان زندگى به دنبال خود مى كشاند و تشنه تر مى سازد، بى آنكه به جايى برسند، اين آرزوها چهره واقعيّت ها را به گونه اى دروغين نشان مى دهد و انسان به خاطر آنها درك نمى كند كجاست و به كجا مى رود؟ و وظيفه اش در برابر اين سرنوشت چيست ؟
از همين رو از حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه سابقا به آن اشاره كرديم آمده است : ((اءلاءمانىّ تعمى عيون البصائر؛ آرزوهاى دراز ديدگان بصيرت را نابينا مى كند))!(281)
كوتاه سخن اينكه : كسى مى تواند چهره زيباى حقيقت را آن گونه كه هست ببيند و به سرچشمه زلال معرفت برسد كه ديده عقل خود را با حجاب آرزوها نپوشاند و در ميان ابرهاى تيره و تار طول امل قرار نگيرد.
8- طول امل سبب كفران نعمت است
بديهى است آرزوهاى دراز، انسان را به آنچه ندارد و شايد هرگز به آن نمى رسد دلبند مى سازد، به همين دليل آنچه را از نعمت هاى الهى در دست دارد كوچك مى شمرد و نسبت به آن بى اعتناست و اين كفران نعمت ، پيامدهاى شومى در دنيا و آخرت براى او دارد.
در حديثى از مولاى متّقيان اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((تجنّبوا المنى فاءنّها تذهّب ببهجة نعم اللّه عندكم ، و تلزم استصغارها لديكم ، و على قلّة الشّكر منكم ؛ از آرزوهاى دراز بپرهيزيد كه زيبايى نعمت هاى الهى را از نظر شما مى برد و آنها را نزد شما كوچك مى كند و به كمى شُكر (و كفران نعمت ) از سوى شما منتهى مى شود))!(282)
اسباب و انگيزه هاى طول امل
عمده ترين چيزى كه سبب آرزوهاى دراز مى شود جهل و بى خبرى است ، جهل نسبت به خويشتن و نسبت به دنيا و جهل نسبت به قدرت و لطف خدا و ثواب آخرت و عقبى ، مجموعه اين جهل ها انسان را به وادى آرزوهاى دراز مى كشاند.
توضيح اينكه : انسان به سبب بى خبرى از وضع خويش و عدم توجّه به اين حقيقت كه هر لحظه ممكن است پايان عمر او فرارس
-
next page
fehrest page
back page
نكته ديگر اينكه آرزوها مراتبى دارد، گاه انسان آرزو مى كند عمر بسيار طولانى يا جاويدان ! داشته باشد، همان گونه كه قرآن درباره گروهى از قوم يهود مى فرمايد: ((...يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة ...؛ (آنها چنان علاقه به دنيا دارند كه ) هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر كند))!(292)
اگر هزار سال به معنى تعداد باشد دليل بر تقاضاى عمر بسيار طولانى است و اگر عدد تكثير باشد دليل بر تقاضاى عمر نامحدود است .
گروهى آرزوهايى در مراحل پايين تر دارند، آرزوى صد سال زيستن ، پنجاه سال ، ده سال يا كمتر، از روايات استفاده مى شود كه همه اينها جزء آرزوهاى دراز محسوب مى شود (البتّه در صورتى كه هدف جنبه هاى مادّى و زرق و برق دنيا باشد، نه جنبه هاى معنوى و الهى و كمك به پيشرفت جامعه انسانى ).
از سوى ديگر امانى و آرزوها انواع مختلفى پيدا مى كند، گاه آرزوها به سوى مسائل مادّى هدف گيرى مى كند و گاه مقام و گاه شهوات و گاه همه اينها.
تمام اقسام آرزوهاى دور و دراز، زشت و نكوهيده است هر چند بعضى زشت تر از بعض ديگر محسوب مى شود.
آرزوهاى مثبت و سازنده
آخرين سخن در بحث طول امل پيرامون اين مطلب است كه هميشه آرزوها جنبه منفى ندارد و نشانه انحطاط شخصيّت و سقوط اخلاقى نيست .
زيرا اگر آرزوها متوجّه ارزشهاى والاى انسانى باشد و يا جنبه مردمى و اجتماعى پيدا كند و در مسير تكامل و پيشرفت واقعى انسانها و درجات كمال قرار گيرد و انسان را به تلاش و كوشش بيشتر در اين راهها وادارد، بدون شك چنين آرزويى هر قدر طولانى بوده باشد، نه تنها نشانه پستى نيست كه نشانه كمال انسان است .
اساسا همان گونه كه در آغاز اين بحث نيز اشاره شد اميد و آرزو نسبت به آينده نيروى محرّك انسان براى تلاشها و كوششهاست و اگر چراغ پرفروغ اميد و آرزو در دل انسان خاموش گردد، در واقع روح او مى ميرد، نشاط زندگى از او رخت برمى بندد و انسان را به موجودى سست و بى هدف و بى تلاش مبدّل مى كند.
در واقع آرزو بر دو قسم است ((آرزوهاى كاذب )) كه همچون سراب در بيابان زندگى ظاهر مى شوند و تشنه كامان را به دنبال خود مى كشانند و هر لحظه تشنه تر مى سازند تا از شدّت تشنگى هلاك شوند.
و ((آرزوهاى صادق )) و مثبت و سازنده كه همچون آب حيات ، گلستان وجود آدمى را سيراب و پُرثمر مى سازد و هر چه زحمت مى كشد نشاط و معنويّت بيشترى مى يابد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است : ((اءلمال و البنون زينة الحياة الدّنيا و الباقيات الصّالحات خير ربّك ثوابا و خير اءملا؛ مال و فرزندان ، زيور حيات دنيا هست و باقيات الصّالحات (ارزشهاى پايدار و شايسته ) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميدبخش تر است )).(293)
در اين آيه به هر دو بخش از آرزوها اشاره شده است (دقّت كنيد).
در روايات اسلامى نيز اشارات پُرمعنايى به آرزوهاى مثبت و سازنده ديده مى شود از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ العبد المؤ من الفقير ليقول يا ربّ اءرزقنى حتّى اءفعل كذا و كذا من البرّ و وجوه الخير، فاذا علم اللّه ذلك منه بصدق نيّته كتب اللّه له من الاءجر مثل ما يكتب له لو عمله ، انّ اللّه واسع كريم ؛ گاهى بنده مؤ من تهى دست مى گويد: خداوندا! به من روزى عطا كن تا فلان كار خير و نيك را بجا آورم ، هرگاه خداوند در او صدق نيّت بداند (نه اينكه اين آرزو پوششى براى رسيدن به هوا و هوسها باشد) تمام اجر و پاداشى را كه در صورت رسيدن و اين آرزو و انجام آن كارهاى خير استحقاق پيدا مى كرد براى او نوشته مى شود (هر چند هيچ يك را انجام نداده باشد) رحمت خداوند گسترده و كرمش بى پايان است )).(294)
اصولا همّت انسان به اندازه آرزوهاى مثبت اوست ، هر قدر دامنه آنها گسترده تر باشد همّت او والاتر است و جالب اينكه از روايات اسلامى نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند به مقدار اين آرزوها به افراد باايمان ، اجر و پاداش مى دهد، چرا كه نشانه آمادگى روح و جسم آنها براى انجام هر چه بيشتر اعمال صالح است و حتّى از روايات استفاده مى شود كه اگر انسان آرزوى خوبى براى رضاى خدا داشته باشد از دنيا بيرون نمى رود مگر اينكه خداوند او را به آرزويش مى رساند، در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من تمنّى شيئا و هو للّه عزّوجلّ رضا، لم يخرج من الدّنيا حتّى يعطاه ؛ كسى كه آرزوى چيزى كند در حالى كه رضاى خداوند متعال در آن باشد از دنيا خارج نمى شود مگر اينكه به خواسته خود مى رسد)).(295)
البتّه ممكن است در مواردى مصالحى ايجاد كند كه انسان به آرزويش نرسد، چرا كه اگر برسد آثار بدى مانند غرور و غفلت و عشق به دنيا و مانند آن در او ايجاد مى شود. خداوند با الطاف خفيّه اش او را از وصول به آرزويش بازمى دارد.
اين بحث را با اشاره به نكته ديگرى پايان مى دهيم و آن اينكه : آرزوهاى سازنده و بلند انسان را به سازندگى خويش دعوت مى كند و سبب تكامل و ترقّى روحى او مى شود، زيرا مى داند تكيه بر جاى بزرگان زدن بدون آماده ساختن اسباب بزرگى ميّسر نيست و به گفته شاعر عرب :
اُعَلّل النّفس بالآمال اُدركُهَا مَا اضيق العيش لولا فسحة الاءمل
((خويشتن را به وسيله آرزوهاى سازنده پرورش دهيم تا به آن برسيم . چقدر ميان زندگى تنگ است اگر گستردگى آرزوها نباشد))!
9 : تعصّب و لجاجت
اشاره :
بى ترديد اساسى ترين پايه عبوديّت و بندگى خدا، تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكس هرگونه تعصّب و لجاجت مايه دورى از حقّ و محروم شدن از سعادت است .
تعصّب به معنى ((وابستگى غيرمنطقى به چيزى )) تا آنجا كه انسان حق را فداى آن كند و لجاجت به معنى اصرار. بر چيزى است به گونه اى كه منطق و عقل را زير پا بگذارد، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز ((تقليد كوركورانه )) است كه سدّ راه پيشرفت و تكامل انسانهاست .
هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ بازمى گرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام پيشين را مورد بررسى قرار مى دهيم به خوبى مى توان دريافت كه اين سه امر (تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه ) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پُر است از اشارات روشن به اين مسئله كه در يك بررسى فشرده در اينجا به سراغ آن مى رويم :
از قوم نوح عليه السّلام آغاز مى كنيم ، قرآن مجيد مى گويد:
1- و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا اءستكبارا (سوره نوح ، آيه 7)
2- و قالوا لاتذرنّ آلهتكم و لاتذرنّ ودّا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا (سوره نوح ، آيه 23)
سپس به داستان هود نگاه مى كنيم ، قرآن درباره آنها مى گويد:
3- قالوا اءجئتنا لنعبد اللّه وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين (سوره اعراف ، آيه 70)
سپس نوبت به داستان ابراهيم عليه السّلام مى رسد، قرآن در اين زمينه مى گويد:
4- اذ قال لاءبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون * قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين (سوره انبيا، آيات 52 و 53)
5- قال هل يسمعونكم اذ تدعون * اءو ينفعونكم اءو يضرّون * قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون (سوره شعرا، آيات 72 تا 74)
سپس نوبت به قوم موسى و فرعون مى رسد، مى فرمايد:
6- قالوا اءجئتنا لتلفتنا عمّا وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الاءرض و ما نحن لكما بمؤ منين (سوره يوسف ، آيه 78)
سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام بازمى گرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمايان مى بينيم :
7- و اذا قيل لهم اءتّبعوا ما اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما اءلفينا عليه آبائنا اءولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون (سوره بقره ، آيه 170)
8- اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فاءنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين و الزمهم كلمة التّقوى و كانوا اءحقّ بها و اءهلها و كان اللّه بكلّ شيى عليما (سوره فتح ، آيه 26)
9- و نيز مى فرمايد:و لو نزّلناه على بعض الاعجمين * فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين (سوره شعراء، آيات 198 و 199)
گاه تعصّب اقوام را بر ضدّ يكديگر بيان مى كند و مى فرمايد:
10- و قالت اليهود ليست النّصارى على شى ء و قالت النّصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب كذالك قال الّذين لايعلمون مثل قولهم فاللّه يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون (سوره بقره ، آيه 113)
در جاى ديگر مسئله تقليد كوركورانه و تعصّب و لجاجت را به عنوان يك برنامه عمومى همه اقوام گمراه شمرده ، مى فرمايد:
11- و كذالك ما اءرسلنا من قبلك من قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون (سوره زخرف ، آيه 23)
12- و يقولون اءئنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون (سوره صافّات ، آيه 36)
ترجمه :
1- و من (نوح ) هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند) تو آنها را بيامرزى ، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند.
2- و (قوم نوح ) گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد (به خصوص ) بتهاى ((وَدّ))، ((سواع ))، ((يغوث ))، ((يعوق )) و ((نسر)) را رها نكنيد!
3- گفتند: آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، رها كنيم ؟! پس اگر راست مى گويى آنچه را (از بلا و عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى ، بياور (ما آماده ايم )!
4- (به ياد بياور ابراهيم را) آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد))؟! گفتند: ((ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند))!
5- گفت : ((آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟! يا سود و زيانى به شما مى رسانند))؟! گفتند: ((ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند)).
6- (فرعونيان به موسى ) گفتند: ((آيا آماده اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف سازى و بزرگى (و رياست ) در روى زمين ، از آن شما دو تن (موسى و هارون ) باشد؟!ما (هرگز) به شما ايمان نمى آوريم ))!
7- و هنگامى كه به آنها گفته شود: ((از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!)) مى گويند: ((نه ) ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم )) آيا اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟!
8- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند (در مقابل ) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤ منان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيز داناست .
9- هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجم ها (غير عرب ) نازل مى كرديم - و او آن را بر ايشان مى خواند (به خاطر تعصّب و لجاجت ) به آن ايمان نمى آوردند!
10- يهوديان گفتند: ((مسيحيان هيچ موقعيّتى (نزد خدا) ندارند)) و مسيحيان نيز گفتند: ((يهوديان هيچ موقعيّتى ندارند (و بر باطلند))) در حالى كه هر دو دسته كتاب آسمانى را مى خوانند (و بايد از اين گونه تعصّب ها بركنار باشند) افراد نادان (ديگر، همچون مشركان ) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قيامت درباره آنچه در آن اختلاف داشتند داورى مى كند.
11- و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مَست و مغروران گفتند: ((ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم ))!
12- و پيوسته مى گفتند: ((آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم ))؟!
تفسير و جمع بندى
برنامه عمومى اقوام منحرف !
همان گونه كه در بالا اشاره شد اين رذايل سه گانه اخلاقى يعنى ((تعصّب )) و ((لجاجت )) و ((تقليد كوركورانه )) يك برنامه عام براى همه اقوام زشتكار پيشين بوده است ، آنها به خاطر وابستگى شديد به افكار و برنامه هاى خرافى ، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروى نياكانشان ادامه مى دادند و به اين طريق ، خرافات بى اساس از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شد، و صداى دلنشين مردان الهى كه براى هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعره هاى جاهلانه آنان گم مى شد.
نخست از داستان نوح عليه السّلام شروع مى كنيم مى بينيم كه بت پرستان عصر آن پيامبر اولواالعزم به قدرى لجوج و متعصّب بودند كه حتّى از شنيدن صداى اين منادى توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح عليه السّلام مى خوانيم : ((و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو (اى خدا) آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهايشان را بر سر و صورت مى پيچيدند و در مخالفت با حق اصرار ورزيدند و شديدا تكبّر كردند))! (و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا اءستكبارا).(296)
آرى تعصّب و لجاجت آنها به قدرى شديد بود كه اجازه نمى دادند ذرّه اى از امواج صوتى نوح عليه السّلام كه حامل پيام حقيقت بود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز از حقيقت به راستى عجيب و خطرناك است .
در آيه بعد چهره ديگرى از همين رذايل اخلاقى در قوم نوح عليه السّلام به چشم مى خورد، قرآن درباره آنها مى گويد: ((آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد مخصوصا بتهاى (بزرگ ) ((وَدّ))، ((سواع ))، ((يغوث ))، ((يعوق )) و ((نسر)) را رها نكنيد))، (و قالوا لاتذرنّ آلهتكم و لاتذرنّ ودّا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا).(297)
امّا چرا و به چه دليل دست از اين بت هاى رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دست خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدّرات جهان هستى ، و هم بر مقدّرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچ دليلى بر آن جز تعصّب و تقليد كوركورانه نداشتند.
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوى پيامبرشان هود عليه السّلام با آنها سخن مى گويد، مى فرمايد: ((قوم عاد به قدرى لجوج و متعصّب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيد خالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند رها كنيم ؟ (ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد، هر كارى از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را (از بلا و عذاب الهى ) به ما وعده مى دهى بياور اگر راست مى گويى ))! (قالوا اءجئتنا لنعبد اللّه وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين ).(298)
به اين ترتيب بر اثر تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه ، توحيد خالص كه روح جهان هستى است در نظر آنها امرى وحشتناك ، و پرستش بت هاى بى عقل و شعور امرى شايسته و با ارزش جلوه مى كرد، و حتّى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن است كمترين اعتنايى به احتمال عذاب الهى نمى كردند و مصرّا از او مى خواستند كه به تهديدهاى خود جامه عمل بپوشانند، اين خيره سرى چيزى جز محصول تعصّب و لجاجت نبود.
آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصّب خشك و تقليد غلط!
در چهارمين آيه ، سخن از پيامدهاى شوم اين رذايل اخلاقى درباره ((نمرود)) و نمروديان است ، مى فرمايد: ((هنگامى كه ابراهيم به پدرش (عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسّمه هاى بى روحى را كه شما همواره پرستش مى كنيد چيست ))؟ (اذ قال لاءبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون ).(299)
ولى آنها جوابى نداشتند جز اينكه ((گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند))، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين ).(300)
و هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام با صراحت به آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد بيدار نشدند، ابراهيم عليه السّلام بى اعتبار بودن اين خدايان ساختگى و بى ارزش را از طريق بت شكنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پرده هاى جهل و تعصّب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايى از آتش پرتاب كردند، و هنگامى كه آتش بر ابراهيم عليه السّلام سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پيوست باز هم اين اسيران زنجيره هاى جهل و تعصّب و لجاجت به بهانه هاى ديگرى همچون سِحر به راه خود ادامه دادند.
اينها همه نشان مى دهد كه تا چه حدّ اين رذايل اخلاقى خطرناك و مانع از آزادانديشى و رسيدن به حق است ، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مى شوند تن به هر ذلّت و حقارتى مى دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى شكنند ولى تسليم حق نمى شوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بت پرستى لجوجانه قوم ((نمرود)) مى كند، هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام با دليل بسيار روشن و قاطع ، بت پرستى را ابطال مى نمايد و به آنها مى گويد: ((آيا آنها را كه مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟ يا سود و زيانى به شما مى رسانند))؟ (قال هل يسمعونكم اذ تدعون * اءو ينفعونكم اءو يضرّون ).(301)
آنها هيچ پاسخ منطقى در برابر گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: ((ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كردند))، (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون ).(302)
در حالى كه اگر انسان مى خواهد تقليد كند حدّاقل بايد از عالم و دانشمندى تبعيّت كند كه او را به واقعيّت ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى اين حجاب تعصّب و لجاجت به قدرى ضخيم است كه اجازه نمى دهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند، و ماوراى آن را روشن سازد.
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسى عليه السّلام است ، آنها بر اين آيين بت پرستى نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: (((اى موسى ) آيا آمدى كه ما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازى ؟ و بزرگى (و رياست ) در روى زمين فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نمى آوريم ))! (قالوا اءجئتنا لتلفتنا(303) عمّا وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الاءرض و ما نحن لكما بمؤ منين ).(304)
آنها هرگز از خود سؤ ال نمى كردند كه آيين موسى عليه السّلام حق است يا باطل و در برابر آيين نياكانشان چه امتيازى دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظ كنيم ، خواه حق باشد يا باطل ! ارزش واقعى براى ما همين است و بس ، سپس آن را با سوءظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسى عليه السّلام به عنوان آيين الهى ارائه مى دهد در واقع مقدّمه اى است براى رسيدن به مقاصد سياسى و حكومت بر مردم ، نه خدايى در كار است و نه وحى آسمانى ! اين بدبينى نيز از آثار همان تعصّب و لجاجت بود كه جهت فرار از حق ، عذر و بهانه هاى واهى براى خود مى تراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسى عليه السّلام بر افكار مصريان بيفتد، هم آيين خرافى نياكانشان را از دست مى دهند، و هم حكومتى را كه بر اساس آن بنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصّب و لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براى ادامه حكومت خود مى خواستند، تصوّرشان اين بود كه موسى و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومت كرده اند.
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مى يابد تا عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى رسد.
در هفتمين آيه نيز مى بينيم كه عامل اصلى انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصّب است كه دَرهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان اين صفات رذيله مى بندد، مى فرمايد: ((هنگامى كه به آنها (مشركان عرب ) گفته شود از آنچه كه خدا نازل كرده است پيروى كنيد مى گويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم ))، (و اذا قيل لهم اتّبعوا ما اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما اءلفينا عليه آبائنا...).(305)
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكنى به آنها مى دهد و مى گويد: ((مگر نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند))؟ (...اءولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون ).(306)
تعبيرات آيه نشان مى دهد كه آنها انكار نمى كردند كه آنچه را پيغمبر آورده ((ما اءنزل اللّه )) و فرمان الهى است ، بلكه به قدرى گرفتار جهل و تعصّب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدّم مى شمردند، نياكانى كه واقف به جهل و گمراهيشان بودند.
به اين ترتيب جهل و تعصّب سبب مى شود كه انسان به راحتى ما اءنزل اللّه را رها سازد و پشت به حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيّه مى اندازد كه كفّار با ديدن آن همه آيات و نشانه هاى حقّانيّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به خاطر تعصّب هاى جاهلى ايمان نياوردند و اين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت ، مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهليّت داشتند (به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود (تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصّب بايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چيز غالب است ))، (اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فاءنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين و الزمهم كلمة التّقوى و كانوا اءحقّ بها و اءهلها و كان اللّه بكلّ شيى عليما).(307)
حميّت از مادّه حمى (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه بر اثر عوامل خارجى در بدن انسان يا اشياى ديگر به وجود مى آيد، به همين دليل به حالت تب ، حُمّى (بر وزن كبرى ) گفته مى شود.
سپس به حالات روحى همچون خشم و تكبّر و تعصّب ، حميّت اطلاق شده است ، چرا كه همه اينها حالتى آتشين در انسان ايجاد مى كند.
جالب اينكه در اين آيه حميّت به جاهليّت اضافه شده كه اشاره اى به تعصّب هاى برخاسته از جهل و نادانى ، و سكينه كه نقطه مقابل آن است به خدا نسبت داده شده است كه آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ايمان .
در بحث هاى آينده پيرامون تعصّب منفى و مثبت نكته اضافه شدن حميّت به جاهليّت روشن تر خواهد شد.
در نهمين آيه اشاره به نكته ديگرى شده است كه پرده از روى تعصّب شديد مشركان عرب در عصر جاهليّت برمى دارد، مى فرمايد: ((هرگاه قرآن را بر بعضى از عجم ها (غيرعربها) نازل مى كرديم و او آن را به ايشان مى خوانده ، به آن ايمان نمى آوردند))، (و لو نزّلناه على بعض الاءعجمين * فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين ).(308)
يعنى نژادپرستى و تعصّب قومى آنها به قدرى شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالى و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتواى بى نظير بر فردى غيرعرب نازل مى شد، تعصّب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمى داد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبى نشان مى دهد كه رذيله اخلاقى ((تعصّب و لجاجت )) تا چه حدّ مى تواند انسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
گرچه بعضى از مفسّران براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند ولى روشن ترين و مناسب ترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روى همين اصل در بعضى از روايات اسلامى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افراد متعصّب و لجوج را در سرنوشت شوم اعراب جاهلى شريك مى شمرد و مى فرمايد: ((من كان فى قلبه حبّة من خَردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع اءعراب الجاهليّة ؛ هر كس در دلش به اندازه دانه خَردلى عصبيّت باشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليّت محشور مى كند))، (دانه خَردلى دانه بسيار ريزى است كه همواره به عنوان ضرب المثل براى خُردى ذكر مى شود).(309)
در دهمين آيه ، چهره ديگرى از اين رذيله اخلاقى در اقوام مختلف ديده مى شود و آن اينكه هر گروهى به خاطر تعصّب و لجاجت ، خود را بهترين مى داند، و ديگران را نفى مى كند گويى تنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ ، و همين امر سبب درگيرى مستمرّ در ميان اقوام مى شود، مى فرمايد: ((يهود گفتند مسيحيان (نزد خدا) هيچ ارزشى ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشى ندارند، در حالى كه هر دو گروه ، كتاب آسمانى را مى خواندند (كه به آنها دستور مى داد بايد از اين گونه تعصّب ها به كنار باشند) آرى افراد نادان (از مشركان عرب ) نيز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت درباره اختلاف آنها داورى خواهد كرد))، (و قالت اليهود ليست النّصارى على شى ء و قالت النّصارى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتاب كذالك قال الّذين لايعلمون مثل قولهم فاللّه يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).(310)
از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه تعصّب ها و خودبينى ها از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار اين رذيله اخلاقى خواهد شد.
تعبير به ((الّذين لايعلمون )) (كسانى كه نمى دانند) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه مشركان عرب يكى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح ، يا همه امّت هاى پيشين كه بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسير كرده اند.
در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلّى و عمومى است و نشان مى دهد كه در تمام طول تاريخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه كفر و توحيدستيزى ايفا مى كرده است ، مى فرمايد: ((اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم ، مگر اينكه ثروتمندان مَست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و به آثار و روش آن ها اقتدا مى كنيم ))! (و كذالك ما اءرسلنا من قبلك من قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون )(311)
اين تعبير نشان مى دهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبر الهى همان تعصّب و تقليد كوركورانه ناشى از جهل بوده است .
و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقى آشكارتر مى شود.
در دوازدهمين و آخرين آيه مى خوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگ ترين انبياى الهى و عقل كلّ را متّهم به جنون مى كردند و آن را بهانه مخالفت خود با آيين آنها قرار مى دادند، مى فرمايد: ((آنها پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم ؟)) (و يقولون اءئنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ).(312)
عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصّب گرفتار بودند كه نمى فهميدند اين سخن يك گفتار ضدّ و نقيض است ، ((شاعر بودن )) احتياج به تفكّر و ذوق سليم و آگاهى كافى از دقايق سخن دارد (توجّه داشته باشيد كه شاعر از مادّه شعور گرفته شده است ) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست .
همچنين گاه آن ها را متّهم به ((سِحر)) و ((جنون )) مى كردند در حالى كه سِحر نيز احتياج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشيارى خاصّى را مى طلبد، و اين با جنون سازگار نيست ، اين سخنان ضدّ و نقيض ناشى از جهل و تعصّب بود.
نتيجه نهايى
يك نگاه اجمالى به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقت را اثبات مى كند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت ، تقليدهاى كوركورانه اى است كه از تعصّب و لجاجت و وابستگى بى قيد و شرط نسبت به امورى كه با تمايلات نفسانى و هوا و هوسهاى انسان مى سازد ناشى مى شود.
ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقى صفحات تاريخ بشريّت را سياه كرده و پيامبر الهى را با مشكل ترين موانع رو به رو ساخته ، و خونهاى زيادى را بر خاك ريخته است و همين معنى براى پى بردن به آثار زيانبار آن كافى است .
اگر اين رذيله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريّت چهره ديگرى داشت و پيشرفت تكامل تمدّنها شتاب ديگرى پيدا مى كرد، و نيروهاى خلّاق در مسير سعادت انسانها به كار مى افتاد، و به جاى اينكه به صورت سيل ويرانگرى درآيد، نهرهاى منظّمى از معارف الهيّه را تشكيل مى داد كه همه جا مايه عمران و آبادى قلوب بود.
تعصّب و لجاجت در احاديث اسلامى
پيش از آنكه به تحليل معنى تعصّب و سرچشمه و انگيزه ها و آثار زيانبار آن بپردازيم لازم است نگاهى به احاديث اسلامى كه در اين زمينه وارد شده است بيفكنيم ، چرا كه بسيارى از مسايل مورد نظر در لا به لاى اين احاديث به صورت اجمالى مطرح شده است .
احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من كان فى قلبه حبّة من خَردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع اءعراب الجاهليّة ؛ هر كس در دلش به اندازه دانه خَردلى عصبيّت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليّت محشور مى كند)).(313)
اين تعبير نشان مى دهد كه اين رذيله اخلاقى به قدرى خطرناك است كه پايين ترين درجات آن نيز با ايمان خالص سازگار نيست .
2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ اللّه يعذّب السّتّة بالسّتّة ، العرب بالعصبيّة ، و الدّهاقين بالكبر، و الاءمراء بالجور، والفقهاء بالحَسد، و التّجّار بالخيانة ، و اءهل الرّساتيق بالجهل ؛ خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب مى كند: عرب را به خاطر تعصّب ، و اربابان را به خاطر تكبّر، و حاكمان را به خاطر ستم ، و فقيهان را به خاطر حَسد، و تجّار را به خاطر خيانت ، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى ))!(314)
جالب اينكه تعصّب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده ، در حالى كه همه آنها از گناهان بزرگ است .
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ليس منّا من دعا الى عصبيّة ، و ليس منّا من قاتل على عصبيّة ، و ليس منّا من مات على عصبيّة ؛ كسى كه مردم را دعوت به تعصّب كند از ما نيست ، و كسى كه به خاطر تعصّب بجنگد از ما نيست ، و كسى كه با تعصّب بميرد از ما نيست ))!(315)
4- اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه معروف ((قاصعه )) كه اساس آن بر نفى تكبّر و تعصّب است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابليس را تعصّب و تكبّر مى شمرد، و مى فرمايد: ((هنگامى كه خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم عليه السّلام سجده كنند، همگى اطاعت كردند جز ابليس )) سپس مى افزايد: ((اعترضته الحميّة فافتخر على آدم بخلقه و تعصّب عليه لاءصله فعدوّ اللّه امام المتعصّبين ، و سلف المستكبرين الّذى وضع اءساس العصبيّة ؛ تكبّر و تعصّب به او دست داد، و بر آدم عليه السّلام به خاطر خلقت خويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبت به او تعصّب ورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواى متعصّبان ، و سر سلسله مستكبران است ، و كسى است كه بناى تعصّب را پى ريزى كرد))!(316)
5- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من تعصّب اءو تعصّب له فقد خلع ربق الاءيمان من عنقه ؛ هر كس تعصّب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته هاى ايمان را از گردن خود بازگردانده است )).(317)
مى دانيم ((تعصّب )) و ((لجاجت )) لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحت يك عنوان آورديم ، در رابطه با نكوهش رذيله لجاجت نيز روايات زيادى داريم از جمله :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاك و اللّجاجة ، فاءنّ اءولها جهل و آخرها ندامة ؛ از لجاجت بپرهيزيد كه آغاز جهل و پايانش پشيمانى است ))!(318)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((اءللّجاج اءكثر الاءشياء مضرّة فى العاجل و الآجل ؛ لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است )).(319)
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اءللّجاج بذر الشّرّ؛ لجاجت بذر شَرّ و بدى است ))!(320)
4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: ((اءللّجاجة تسلّ الرّاءى ؛ لجاجت آراء انسان را سست ، و او را به خطا مى افكند)).(321)
5- و نيز از همان حضرت آمده است : ((ليس للجوج تدبير؛ لجوج مديريّت و تدبير ندارد)).(322)
با توجّه به رواياتى كه در بالا آمد تاءثير تخريبى اين دو رذيله اخلاقى (تعصّب و لجاجت ) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مى شود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته ، و به سوى كفر و شِرك و اقتداى به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق مى دهد كه دلايل آن را در بحث بعد خواهيد خواند.
1- مفهوم تعصّب و انگيزه هاى آن
((تعصّب )) از مادّه ((عَصَب )) در اصل به معنى رشته هايى است كه مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پيوند مى دهد، سپس اين ماده به معنى هر نوع وابستگى شديد فكرى و عملى آمده است كه غالبا بار منفى دارد هر چند وابستگى هاى مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كه شرح آن در بحث هاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.
بديهى است وابستگى هاى غيرمنطقى نسبت به شخص يا عقيده و يا چيزى انسان را به لجاجت و تقليد كوركورانه نسبت به آن وادار مى كند، و سرچشمه بسيارى از كشمكشها و جنگ ها و خونريزيها و اختلافات مستمر است .
هرگاه اين گونه تعصّب ها از ميان جامعه انسانى برود و مردم تسليم منطق و حرف حساب باشند بسيارى از اختلافات برچيده مى شود و آرامش بر جوامع بشرى حاكم مى شود.
چنين تعصّبى كه نتيجه مستقيم آن لجاجت و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمه مى گيرد:
1- حبّ ذات و علاقه شديد به نياكان - حبّ ذات افراطى سبب مى شود كه انسان نسبت به هر چيزى كه به او ارتباط پيوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت به پدر و نياكان و آيين و رسوم آنها.
اين وابستگى شديد عامل انتقال بسيارى از خرافات و زشتى ها به بهانه حفظ ادب و سنن ، از نسلى به نسل ديگر مى باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت حق است .
دفاع و طرفدارى شديد از قوم و قبيله گاه به جايى مى رسد كه بدترين افراد قبيله و زشت ترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصّب بسيار زيبا جلوه مى كند در حالى كه بهترين افراد قبايل ديگر و عالى ترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است !
2- پايين بودن سطح فكر و فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاه تر و فرهنگ آنها ضعيف تر باشد، تعصّب هاى جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاى كوركورانه در ميان آنها بيشتر است ، به عكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كامل تر شود توجّه او به منطق و استدلال و نفى تعصّب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاى تقليد كوركورانه بيشتر مى شود.
3- شخصيّت زدگى عامل ديگرى براى تعصّب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصى در نظر انسان چنان قداست پيدا مى كند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج مى شود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پايينى قرار داشته باشد و همين امر سبب مى شود كه عدّه اى چشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بى آنكه در محتواى سخنان و رفتار او كمترين انديشه كنند!
4- اِنزواى اجتماعى و فردى يكى ديگر از اسباب تعصّب است - وقتى انسان در خودش و محيط فكرى و اجتماعيش فرو برود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بى خبر بماند نسبت به آنچه در اختيار اوست سخت وابسته مى شود، در برابر آن تعصّب مى ورزد، در حالى كه اگر با ديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطه هاى قوّت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشكار مى گردد، و به او اجازه مى دهد بهترين انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پيامدهاى منفى تعصّب و لجاجت
تعصّب و لجاجت ، آثار منفى شديدى دارد كه در زندگى انسانهاى متعصّب و لجوج به زودى ظاهر مى شود.
1- تعصّب يعنى وابستگى غيرمنطقى به شخص يا عقيده يا عادات و رسم خاصّى ، همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمى بر ديده عقل انسان مى افكند، و او را از درك حقايق و خير و شَرّ و مصلحت و مُفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم مى سازد.
به همين دليل در احاديث سابق خوانديم كه لجوج مديريّت و تدبير ندارد، و در حالات شيطان ديديم كه به خاطر تعصّب از درك بديهيّات واماند، و رشته عبوديّت و بندگى را از گردن خويش برداشت و براى هميشه رانده درگاه الهى شد.
2- تعصّب و لجاجت آتش سوزانى است كه پيوندهاى وحدت و اتحّاد را در جامعه بشرى مى سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد مى پاشد و نيروهايى را كه بايد صرف پيشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستيز با يكديگر وامى دارد، به همين دليل در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اللّجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب ؛ لجاجت آتش جنگها را روشن مى سازد و دلها را پُر از كينه و دشمنى مى كند)).(323)
3- تعصّب و لجاجت سبب مى شود كه دوستان از هم دور شوند و محبّت ها به عداوت ها مبدّل گردد.
4- تعصّب و لجاجت يكى از عوامل مهمّ كفر است ، و بسيارى از امّت هاى پيشين تنها به اين دليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصّب و لجاجت نسبت به آيين نياكانشان مانع پذيرش حقّ شد (شرح اين معنى را در تفسير آيات گذشته خوانديم ).
5- تعصّب و لجاجت مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است ، چرا كه سبب مى شود انسان مدّتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست مى رسد سرانجام خسته و وامانده از راهى كه رفته است بازمى گردد.
روى همين معنى از حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ثمرة اللّجاج العطب ؛ ثمره لجاجت شكست خوردن و هلاكت است )).(324)
و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيمانى است همان گونه كه در احاديث گذشته به آن اشاره شده بود كه ((آغاز لجاجت ، جهل است و پايان آن ندامت ))!
6- تعصّب و لجاجت در بسيارى از مواقع ، كنترل امور را از اختيار انسان خارج مى سازد و او را به جاهايى مى كشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است ، روى اين جهت در بعضى از احاديث اسلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است كه مى فرمايد: ((لا مركب اءجمح من اللّجاج ؛ هيچ مركبى سركش تر از مركب لجاجت نيست ))!(325)
7- و بالاخره تعصّب و لجاجت هم دنياى انسان را بر باد مى دهد و هم آخرت او را، چرا كه در دنيا سرچشمه عداوت ها و جدايى ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مى شود و در آخرت سبب دورى از رحمت خدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤ منان على عليه السّلام خوانديم : ((اءللّجاج اءكثر الاءشياء مضرّة فى العاجل و الاءجل ؛ لجاجت از همه چيز زيانبارتر است در دنيا و آخرت ))!
بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقى (تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه ) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسيار نزديكى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم .
انگيزه هاى تعصّب و لجاجت نيز روشن است ، زيرا: تعصّب هاى كور و مخرّب قبل از هر چيز برخاسته از جهل و نادانى است ، به همين دليل هر قومى جاهل تر باشند، تعصّب و وابستگيش به آنچه دارد بيشتر است ، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحوّل در وضع خود، گامهايى به سوى تكامل بردارند، و همين تعصّب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنها مى شود.
در اخبار گذشته خوانديم كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمود: ((از لجاجت بپرهيزيد كه آغاز آن جهل و پايان آن پشيمانى است ))!
عامل ديگر تعصّب و لجاجت ، خودخواهى است ، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه مند و وابسته اند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همين كه احساس مى كنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است ، آن را پذيرا مى شوند و چشم و گوش خود را بر همه چيز مى بندند.
گاه راحت طلبى و تنبلى نيز انگيزه تعصّب و لجاجت مى شود، زيرا انتقال از وضع موجود به وضعى ديگر در بسيارى از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع دارد و افراد عافيت طلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت مى چسبند، و از آن جدا نمى شوند.
3- تعصّب مذموم ممدوح
((تعصّب )) و ((حميّت )) و ((تقليد)) سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هر چند غالبا واژه تعصّب در بخش مذموم به كار مى رود.
به طور كلّى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غيرمنطقى باشد تعصّب مذموم است ، و اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان ((تعصّب جاهليّت )) ياد شده است ، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصّب مثبت و ممدوح است .
امام اميرمؤ منان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى فرمايد: در يك جا مى گويد: ((فاءطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبيّة ، و اءحقاد الجاهليّة ، فانّما تلك الحميّة تكون فى المسلم من خطرات الشّيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته ؛ شراره هاى تعصّب و كينه هاى جاهليّت را كه در قلب شما پنهان شده است ، خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصّب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهى ها و فساد و وسوسه هاى شيطان است )).(326)
و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصّب و لجاجت است در جاى ديگر مى فرمايد: ((فاءن كان لابدّ من العصبيّة فليكن تعصّبكم لمكارم الخصال ، و محامد الاءفعال ، و محاسن الامور الّتى تفاضلت فيها المجداء و النّجداء من بيوتات العرب ... فتعصّبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذّمام ، و الطّاعة للبرّ، و المعصية للكبر، و الاءخذ بالفضل ، و الكفّ عن البغى ...؛ اگر قرار است تعصّبى در كار باشد، تعصّب خود را در اخلاق پسنديده ، افعال نيكو، كارهاى خوب ، و اعمال و امورى كه افراد باشخصيّت و شجاع از خاندان هاى (برجسته ) عرب داشتند قرار دهيد... تعصّب شما در راه حفظ صفات باارزش همچون حفظ حقوق همسايگان ، وفاى به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچى از تكبّر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد))!(327)
به اين ترتيب امام عليه السّلام به هر دو شاخه ((تعصّب )) در اين خطبه اشاره فرموده ، و فرزندش امام سجّاد عليه السّلام در برابر اين سؤ ال كه عصبيّت چگونه است ، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرار داده چنين مى فرمايد: ((العصبيّة الّتى ياءثم عليها صاحبها اءن يرى الرّجل شرار قومه خيرا من قوم آخرين ! و ليس من العصبيّة اءن يحبّ الرّجل قومه ولكن من العصبيّة اءن يعين قومه على الظّلم ؛ تعصّبى كه دارنده آن مرتكب گناه مى شود اين است كه انسان بدان طايفه خود را از نيكان طوايف ديگر بهتر بداند (و به خاطر تعصّب بدان را بر نيكان مقدّم بشمرد) ولى تعصّب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبّت داشته باشد تعصّب آن است كه آنها را در ظلمشان يارى دهد)).(328)
مطابق اين حديث وابستگى به قوم و طايفه تا آن حدّ كه به آنها علاقه داشته باشد و در كارهاى خير آنان را يارى دهد نكوهيده نيست ، چرا كه اين وابستگى نه تنها او را به انجام كار خلافى دعوت نكرده ، بلكه تشويق به پيوندهاى محبّت آميز و سازنده نموده است ، تعصّب نكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگى هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زير پا بگذارد و حتّى بدان وابسته را بر نيكان غيروابسته مقدّم بشمرد.
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((لم يدخل الجنّة حميّة غير حميّة حمزة ابن عبدالمطّلب ، و ذلك حين اءسلم غضبا للنّبىّ فى حديث السّلا(329) الّذى القى على النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ؛ هيچ تعصّبى وارد بهشت نمى شود جز تعصّب حمزة بن عبدالمطّلب (330) و اين زمانى بود كه اسلام آورد و به خاطر (بى احترامى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جهت ) بچه دان حيوانى كه بر آن حضرت فكنده شده بود خشمگين گشت (و به يارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد))).(331)
بديهى است تعصّب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بى منطق چيزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصّب ممدوح است ، اگر حمزه عليه السّلام به خاطر تعصّب چيزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى داد مذموم بود.
4- تقليد سازنده و كوركورانه
((تقليد)) نيز همانند ((تعصّب )) داراى دو شاخه است : شاخه مثبت ، و شاخه منفى ، و به تعبير دقيق تر براى تقليد چهار قسم تصوّر مى شود كه سه قسم آن منفى است و يك قسم آن مثبت .
نخست ((تقليد جاهل از جاهل )) است كه گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان ديگرى تبعيّت كنند و اعتقادات و رسوم و سنّت هاى غلط آنان را پذيرا گردند، اين گونه تقليد است كه در آيات قرآن شديدا از آن مذمّت شده و از اسباب لجاجت و تعصّب و گاه از آثار آن محسوب مى شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم ديگر، و ايستادن در برابر انبياى الهى و داعيان به سوى حق است .
دوّم ((تقليد عالم از جاهل )) است كه بدترين نوع تقليد مى باشد و آن اينكه انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصّب ، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بيفتد.
مسئله عوام زدگى و تسليم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقليد عالم از جاهل است .
سوّم ((تقليد عالم از عالم ديگر)) است به اين صورت كه انسان گاه ، زحمت بحث و بررسى و تحقيق درباره بعضى از مسائل را به خود ندهد و چشم و گوش بسته به دنبال عالمى بيفتد، روشن است كه اين تقليد نيز نكوهيده است ، هر چند مانند قسم اوّل و دوّم نيست ، زيرا بر علما و دانشمندان هر امّت لازم است به تحقيق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتن سرمايه هاى علمى در برابر تقليد ك
-
next page
fehrest page
back page
نوع چهارم ((تقليد جاهل از عالم )) در آنچه مربوط به علم اوست ، و به تعبير ديگر مراجعه غيرمتخصّصين به متخصّصين هر فن ، و باز به تعبير ديگر آنچه را كه انسان نمى داند از كسانى كه آگاه و اهل خبره آنند فراگيرد و به آن عمل كند (درست مانند مراجعه بيماران به اَطبّاه در بيمارى هاى مختلف ) اين مسئله پايه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشكيل مى دهد.
توضيح اينكه : علوم و فنون و دانشها به حدّى وسيع و گسترده است كه يك انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قديم الايّام چنين بوده و در عصر ما كه علوم به شاخه هاى بسيار متعدّد و پيشرفته اى تقسيم شده اين مسئله ظاهرتر و آشكارتر است تا آنجا كه حتّى يك انسان نمى تواند مثلا در تمام رشته هاى پزشكى يا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى ديگر.
با اين حال چاره اى جز اين نيست كه افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه كنند، اين يك اصل مسلّم است كه از سوى تمام عُقلاى جهان به رسميّت شناخته شده است و رها كردن آن سبب از هم پاشيدگى تمام پيوندهاى اجتماعى مى شود.
در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دينى نيز همين گونه است ، هرگز نمى توان انتظار داشت كه همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از اين رشته ها به اندازه اى وسيع و گسترده است كه بعد از پنجاه سال نيز احتياج به بحث و بررسى بيشتر دارد (مانند علم فقه ).
طبيعى است كه در اين گونه علوم نيز افراد غير وارد به آگاهان اين علوم مراجعه كنند.
ولى البتّه در مورد اصول دين كه پايه هاى اصلى دين را تشكيل مى دهد و هر كس به فراخور حالش مى تواند درباره آن تحقيق كند بايد دليلى متناسب با فكر و فهم خود به دست آورد، و تقليد در آن جايز نيست ، بايد تحقيق كرد و آن را از روى دليل شناخت .
به هر حال اين قسم تقليد مذموم و نكوهيده حساب نمى شود، اين مصداق ...انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون (332) نيست بلكه مصداق ...فاءسئلوا اءهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون (333) است .
تعصّب مذموم كه سبب لجاجت و تقليد كوركورانه است ، ارتباطى با اين مسئله ندارد.
5- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقى مانند ساير رذايل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگيزه ها و ريشه ها و از بين بردن آن است ، و با توجّه به اينكه ريشه تعصّب ، حبّ ذات افراطى ، پايين بودن سطح فرهنگ ، شخصيّت زدگى ، و اِنزواى اجتماعى و فكرى است ، براى از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروههاى مختلف اجتماعى بياميزند، حبّ ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاى زيانبار قومى و قبيلگى از ميان آنها برچيده شود تا پايه هاى تعصّب و لجاجت و تقليدهاى كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثارها و پيامدهاى زيانبار آن توجّه شود، كه اين خود عامل ديگرى براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى است .
هنگامى كه انسان توجّه داشته باشد كه تعصّب و لجاجت ، پرده اى بر فكر و عقل او مى اندازد و او را از درك صحيح بازمى دارد، و نيز پيوندهاى وحدت و اتحّاد را در جامعه بشرى پاره مى كند، و بذر نِفاق و اختلاف را در ميان آنها مى پاشد، و مايه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هايى كه هرگز انتظار آن را نداشته است مى كشاند، به يقين توجّه به اين امور، او را از مركب سركش تعصّب و لجاجت پايين مى آورد، و از بيراهه هاى خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمود مى گردد.
يكى ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقى تغيير شكل و تعويض محتواى آن است به اين معنى كه انگيزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدايت كنيم :
مثلا كسى كه داراى تعصّب شديد نسبت به مسائل نادرستى است ، به جاى اينكه انگيزه تعصّب را در او بميرانيم ، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازيم .
اين همان چيزى است كه در سخنان نورانى اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه قاصعه خوانديم كه مى فرمايد: ((اگر بنا هست تعصّب داشته باشيد سعى كنيد تعصّب شما به خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد)).(334)
يعنى اگر بناست وابستگى تواءم با اصرار نسبت به چيزى داشته باشيد اين وابستگى را نسبت به فضائل اخلاقى قرار دهيد.
6- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل ((تعصّب )) و ((لجاج )) و ((تقليد كوركورانه )) تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، يعنى انسان حق را نزد هر كس ، حتّى دورترين و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.
اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقيم است .
اين فضيلت اخلاقى جز براى مؤ منان و صالحان و كسانى كه از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرايشهاى گروهى بركنارند حاصل نمى شود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان ، سلامت فكر و روح ، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است . قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين مى فرمايد:
((فلا و ربّك لايؤ منون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا فى اءنفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما؛ به پروردگارت سوگند كه آنها مؤ من نخواهند بود مگر اينكه در اختلافاتشان ، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند))!(335)
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((و ما كان لمؤ من و لامؤ منة اذا قضى اللّه و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم ...؛ هيچ مرد و زن باايمانى حق ندارند هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بداند اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشند...)).(336)
البتّه تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقى - به دو معنى استعمال مى شود، يكى تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و ناراضى و ناشُكرى .
موضوع بحث ما در اينجا معنى اوّل است و معنى دوّم به خواست خدا در بحث ((رضا و تسليم )) خواهد آمد.
10 و 11 : جُبن و شجاعت
اشاره :
ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلّت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مى باشد، نيروهاى بالفعل و بالقوّه او را بر باد مى دهد، و دشمن را بر انسان مسلّط مى سازد.
نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسى ترين پايه سربلندى و عظمت انسانهاست ، نه تنها در ميدان جنگ كه در ميدان هاى سياست و اجتماعى و حتّى مباحث علمى ، شجاعت نقش كليدى را دارد، و به همين دليل علماى اخلاق به طور گسترده از ((جُبن )) و ((شجاعت )) سخن گفته اند و عوامل و نتايج و آثار و پيامدهاى هر يك را مورد تحليل و بررسى قرار داده اند.
در كتب پيشينيان علم اخلاق ، شجاعت يكى از اركان چهارگانه فضايل ، و ترس يكى از رذايل چهارگانه شمرده شده است .
در تاريخ انبياى بزرگ ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعت به خوبى نمايان است ، آرى آنها اسطوره هاى مقاومت و شجاعت بودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و جلوه هاى اين فضيلت اخلاقى و مظاهر شوم خصلت ترس ، آن رذيله اخلاقى را در لا به لاى آيات ، و در جاى جاى قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- در داستان ابراهيم عليه السّلام چنين مى خوانيم :
و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين * اذ قال لاءبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون * قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين * قال لقد كنتم اءنتم و آبائكم فى ضلال مبين * قالوا اءجئتنا بالحقّ اءم اءنت من الّلاعبين * قال بل ربّكم ربّ السّماوات و الاءرض الّذى فطرهنّ و اءنا على ذلكم من الشّاهدين * و تاللّه لاءكيدنّ اءصنامكم بعد اءن تولّوا مدبرين * فجعلهم جذاذا الّا كبيرا لهم لعلّهم اليه يرجعون (سوره انبياء، آيات 51 تا 58)
2- در مورد موسى بن عمران عليه السّلام چنين مى خوانيم :
...يا موسى لاتخف انىّ لايخاف لدىّ المرسلون (سوره نمل ، آيه 10)
3- درباره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مى خوانيم :
...فلمّا جاوزه هو و الّذين آمنوا معه قالوا لاطاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده قال الّذين يظنّون اءنّهم ملاقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللّه و اللّه مع الصّابرين * و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين (سوره بقره ، آيات 249 و 250)
4- در مورد ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شجاعان باايمان و مدّعيان دروغين ترسو نيز چنين مى خوانيم :
و اذ قالت طائفة منهم يا اءهل يثرب لامقام لكم فارجعوا و يستاءذن فريق منهم النّبىّ يقولون انّ بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الّا فرارا * و لمّا راءى المؤ منون الاءحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الّا ايمانا و تسليما (سوره احزاب ، آيات 13 و 22)
5- و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است :
قل هل تربّصون بنا الّا احدى الحسنيين و نحن نتربّص بكم اءن يصيبكم اللّه بعذاب من عنده اءو بايدينا فتربّصوا انّا معكم متربّصون (سوره توبه ، آيه 52)
6- درباره گروهى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:
الّذين قال لهم النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل * انّما ذلكم الشّيطان يخوّف اءوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين (سوره آل عمران ، آيات 173 و 175)
7- الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون اءحدا الّا اللّه و كفى باللّه حسيبا (سوره احزاب ، آيه 39)
ترجمه :
1- ما وسيله رشد ابراهيم عليه السّلام را از قبل به او داديم ، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم - آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟!)) - گفتند: ((ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند)) - گفت : ((مسلّما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد!)) - گفتند: ((آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى ؟!)) - گفت : (((كاملا حق آورده ام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من براى اين امر از گواهانم ! - و به خدا سوگند در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم ! - سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان - را قطعه قطعه كرد تا شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند)!)).
2- ((...اى موسى ! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند))!
3- ((...سپس هنگامى كه او (طالوت ) كه با او ايمان آورده بودند (و از بوته آزمايش ، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند (از كمى نفرات خود ناراحت شدند و عدّه اى ) گفتند: ((امروز ما توانايى مقابله با (جالوت ) و سپاهيان او را نداريم )) امّا آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: ((چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان ) است )) - و هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: ((پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيّت كافران پيروز بگردان ))!
4- و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها (منافقان ) گفتند: (((اى اهل يثرب ) اى مردم مدينه ! اينجا جاى توقّف شما نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد!)) و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: ((خانه هاى ما بى حفاظ است !)) در حالى كه بى حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند - (امّا) مؤ منان وقتى لشكر احزاب را ديدند گفتند: ((اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفته اند!)) و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.
5- بگو آيا در مورد ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد (يا بر شما پيروز مى شويم يا شربت شهادت مى نوشيم ) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عدّه اى از سوى خودش (در آن جهان ) به شما برساند يا (در اين جهان ) به دست ما (مجازات شويد) اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى كشيم !
6- اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن ) براى (حمله به ) شما اجتماع كرده اند، از آنها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى است - اين فقط شيطان است كه پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى اساس ) مى ترساند، از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!
7- (پيامبران پيشين ) كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى مى كردند و (تنها) از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است .
تفسير و جمع بندى
پيامبران خدا ترسو نيستند
در نخستين آيات مورد بحث شجاعت بى نظير قهرمان توحيد ابراهيم عليه السّلام در بربر بت پرستان لجوج و متعصّب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مى دهد كه اين پيغمبر بزرگ الهى ، چگونه در مبارزه با بت پرستى در عين تنهايى و نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوه دشمنان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت آنها را پشتيبانى مى كرد كمترين سستى به خود راه نداد.
آيات فوق مى گويد: ((ما وسيله رشد ابراهيم عليه السّلام را از قبل به او داديم و از (شايستگى ) او آگاه بوديم ))، (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين ).(337)
در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجّهى را به ابراهيم عليه السّلام داده بود، ولى بى شك ابراهيم عليه السّلام كه در بهره گيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين بهره گيرى را كرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بت پرستى برخاست و چنانكه در ادامه اين آيات آمده است با قوّت و قدرت و صراحت ، نخست از عمويش آزر شروع كرد، و گفت : ((اين مجسّمه هاى بى روحى كه پرستش مى كنيد چيست ؟!)) و هنگامى كه ((آزر)) به او جواب داد: ((اين رسم و سنّت نياكان ماست گفت : به يقين هم شما و هم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بودند))!
((آزر)) هنوز باور نمى كرد كه ابراهيم با اين صراحت به طور جدّى به مبارزه با بتها كه آن هم خواهان داشت برخيزد، پرسيد: آيا شوخى مى كنى ؟! و ابراهيم عليه السّلام در جواب گفت : اين يك مطلب كاملا جدّى است ، پروردگار شما همان آفريننده زمين و آسمان است ... سپس افزود: ((به خدا سوگند من نقشه اى براى نابودى اين بتها در غياب شما مى كشم !))، (و تاللّه لاءكيدنّ اءصنامكم بعد اءن تولّوا مدبرين ).(338)
و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها را جز بت بزرگ آنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن بازمى گردند از آن عبرت گيرند، (فجعلهم جذاذا الّا كبيرا لهم لعلّهم اليه يرجعون ).(339)
در اينكه مرجع زمين ((اليه )) در بخش اخير آيه چيست ؟ مفسّران احتمالات زيادى داده اند: بعضى گفته اند ضمير به ((كبيرهم )) برمى گردد، يعنى به سوى بت بزرگ برگردند و از او سؤ ال كنند چه حادثه اى سبب شكستن ساير بت ها شده و چه عاملى سبب نجات او گرديده است و طبيعى است بت از پاسخ به آن عاجز است و از اينجا بى اعتبارى بتها را دريابند.
احتمال ديگر اين كه ضمير به ((ابراهيم )) بازمى گردد، يعنى بت پرستان به سراغ ابراهيم عليه السّلام آيند، و از او درباره انگيزه بت شكنيش سؤ ال كنند و او حقايق را براى آنان بازگو كند (البتّه در اين صورت جمله الّا كبيرا لهم تاءثيرى در مفهوم آيه ندارد به خلاف تفسير قبل ).
احتمال سوّم اينكه ضمير به ((خداوند متعال )) برمى گردد، يعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بت پرستى را رها كنند و به سوى خدا بازگردند (اين تفسير نيز اشكال سابق را دارد).
و از همه مناسب تر همان تفسير اوّل است .
به هر حال آيه نشان مى دهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم شجاعت بى نظير آنها بوده است ، آنها از غير خدا نمى ترسيدند، و در راه خدا كمترين سستى به خود راه نمى دادند و از جُبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى است پاك و مبرّا بودند و به همين دليل يك تنه در برابر انبوه دشمنان مى ايستادند و پيروز مى شدند.
بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جُبن بر آنها مسلّط مى شد هرگز نه قادر به انجام رسالت خويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مى شدند.
در دوّمين آيه مخاطب موسى بن عمران عليه السّلام است ، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستور داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز الهى به مار عظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين درس اخلاق به موسى عليه السّلام داده شد كه : ((اى موسى ! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند))! (...يا موسى لاتخف انّى لايخاف لدىّ المرسلون ).(340)
و با توجّه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر است مؤ منان در هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكّل كنند و با شجاعت و شهامت به سوى اهداف مقدّسى كه دارند پيش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است ، به موسى عليه السّلام گفته شد: ((اى موسى ! نترس و پيش بيا كه تو در امن و امانى ))! (يا موسى اءقبل و لاتخف انّك من الآمنين ).
موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را باز يافت و در اينجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به سوى آن پيش برود، و آن را با دست خود بگيرد! (قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولى ).(341)
به يقين اين كار براى موسى عليه السّلام بسيار شاقّ و سنگين بود ولى آن را انجام داد و بر آن پيروز شد.
آرى موسى عليه السّلام بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در برابر اژدهاى ديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آن را در واقع عصاى دست خود كند!
بسيارى از مفسّران ((جانّ)) را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و باريك كه با سرعت حمله مى كند تفسير كرده اند، در حالى كه در جاى ديگر كه موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبير به ((ثعبان )) شده كه به معنى اژدهاى عظيم است ، به همين دليل بعضى احتمال داده اند عصا در آغاز كار مبدّل به مار كوچكى شد و تدريجا به صورت اژدهاى عظيمى درآمد!
بعضى نيز گفته اند ((عصا)) مبدّل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى كوچك حركت مى كرد!
جالب اينكه در قرآن مجيد نُه بار جمله ((لاتَخَف )) (نترس ) آمده است كه در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است ، شايد به اين جهت كه موسى عليه السّلام دشمن بسيار بزرگ و خطرناكى همچون فرعون داشت ، و بايد با اين خطاب هاى الهى براى مبارزه با او آماده مى شد.
سوّمين بخش از اين آيات درباره قوم ((طالوت )) است همان مردى كه از سوى پيامبر زمان (اشموئيل ) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى مبارزه با ((جالوت )) بيدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامى كه مى خواست براى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر خود ترتيب داد، تا سَره از ناسَره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها در يك لشكر سبب سستى ديگران مى شود، باز شناخته شوند.
آرى آنها را در حالى كه شديدا تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت هر كس از آن بنوشد از ما نيست ، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى تر كنند از ما هستند. اكثريّت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومت بودند از عهده اين امتحان برنيامدند، تنها گروه اندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه قرآن درباره آنان مى گويد: ((هنگامى كه لشكر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت ، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كه به فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز شده اند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: ((...ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين ؛ پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعيّت كافران پيروز گردان ))!(342)
خداوند به بركت شجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم و سر تا پا مسلّح طالوت پيروز كرد.
در آيات بعد سخن از ترس و جُبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جنگ احزاب ، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم مؤ منان راستين است .
نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها (منافقان ) گفتند: اى مردم مدينه ! اينجا (ميدان جنگ احزاب ) جاى توقّف نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد، و گروهى از آنان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است ، در حالى كه بدون حفاظ نبود بلكه (اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت ) مى خواستند فرار كنند))! (و اذ قالت طائفة منهم يا اءهل يثرب لامقام لكم فارجعوا و يستاءذن فريق منهم النّبىّ يقولون انّ بيوتا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الّا فرارا).(343)
البّته ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد آنها وحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولى چنان كه در آيه 22 همين سوره آمده ((مؤ منان راستين نه تنها از مشاهده لشكر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعده هاى الهى و پيامبر دانستند، و بر ايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد))! (و لمّا راءى المؤ منون الاءحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و ما زادهم الّا ايمانا و تسليما).(344)
جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منافقان و افراد ضعيف الايمان و ترسو اجازه بازگشت به مدينه را داد، چرا كه اگر مى ماندند نه تنها كارى از آنها ساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل ديگران مى پاشيدند!
به همين دليل در آيه 47 سوره توبه درباره جمعى از اين گونه افراد مى خوانيم : ((لو خرجوا فيكم ما زادوكم الّا خبالا...؛ اگر آنها همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد، چيزى بر شما نمى افزودند))!
بايد توجّه داشت كه ((خَبَل )) و ((خَبَال )) به معنى اضطراب و ترديد است كه از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصميم گيرى حاصل مى شود كه يكى از عوامل آن ترس و وحشت زياد است كه موجب مى شود انسان تعادل فكرى خود را از دست بدهد.
در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعت ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رو به رو مى شويم ، شجاعتى كه از منطق ايمان سرچشمه مى گرفت ، آنها به خوبى مى ديدند كه در ميدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى رود: راهى به سوى ((شهادت )) پيش مى رود كه نهايت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن ، كه آن هم باعث افتخار در دنيا و آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم به شكست است يا مرگ ذلّت بار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بديهى است كسى كه چنين درك و ديده اى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راه نمى دهد، و از اين رذيله بزرگ اخلاقى بركنار است (قل هل تربّصون بنا الّا احدى الحسنيين و نحن نتربّص بكم ان يصيبكم اللّه بعذاب من عنده اءو باءيدينا فتربّصوا انّا معكم متربّصون ).(345)
و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پيروزى مسلمانان همين شجاعت زاييده از ايمان و منطق ((قل هل تربّصون بنا الّا احدى المحسنيين )) بود.
در ششمين آيه ، با چهره ديگرى از شجاعت اين دين باوران شجاع در جنگ اُحد رو به رو مى شويم .
مى دانيم در اُحد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنياپرست كه سنگرهاى حسّاس خود را رها كردند و به جمع غنايم پرداختند گرفتار شكست سختى شدند، و ضايعات فراوانى به بار آمده است دشمن پيروزمند به هنگام بازگشت از ميدان جنگ در اثناى راه مكّه از بازگشت خود پشيمان شد و با يكديگر توافق كردند كه به مدينه بازگردند و از فرصت به دست آمده استفاده كنند و ضربه نهايى را بر مسلمين وارد كنند.
هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين مسئله آگاه شد ابتكار مهمّى به خرج داد، دستور داد لشكر اسلام حتّى كسانى كه جراحتى در ميدان اُحد بر تن داشتند به استقبال لشكر دشمن بروند.
اين دستور بسيار مؤ ثّر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشكر دشمن افكند به گونه اى كه ترجيح دادند، پيروزى نسبى خود را با حمله مجدّد به خطر نيافكنند و به مكّه بازگشتند.
آيه مورد بحث به اين معنى اشاره كرده ، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن مى ستايد، مى فرمايد: ((آنها كه دعوت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پس از آنكه جراحاتى به آنها رسيده بود اجابت كردند (و در حالى كه هنوز زخمهاى ميدان اُحد التيام نيافته بود، به سوى ميدان حمراءالاسد شتافتند آرى ) كسانى از آنها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند پاداش بزرگى دارند))، (الّذين استجابوا للّه و الرّسول من بعد ما اءصابهم القرح للّذين اءحسنوا منهم و اتّقوا اءجر عظيم ).(346)
سپس ايمان و شهامت را چنين مى ستايد: ((آنها كسانى بودند كه مردم به آنان گفتند: مردم (لشكر دشمن ) براى حمله به شما اجتماع كرده اند، از آنان بترسيد، امّا (نه تنها نترسيدند بلكه ) بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى است ))! (الّذين قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوكيل ).(347)
در كجاى دنيا ديده شده است كه مجروحان جنگى فورا به ميدان بازگردند و در صفوف مقدّم جاى گيرند، آرى اين شجاعت و شهامت بى نظير بود كه وسوسه هاى دشمن را خنثى كرد، و با چنين حضورى در ميدان جنگ او را ماءيوس و ناكام نمود.
به هر حال حمراءالاسد صحنه عجيبى بود كه طعم پيروزى موقّت اُحد را در كام قريش تلخ كرد، و به آنها نشان داد كه مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقّتا عقب نشستند ولى ابتكار عمل را از دست نداده اند، و دشمن بايد منتظر ضربات آينده مسلمين باشد.
به اين ترتيب نه تنها در يك شكست خطرناك پيشگيرى كردند بلكه پايه پيروزى هاى آينده را نهادند و آثار منفى شكست را از دل دوستان خود زدودند و با توكّل بر پروردگار چراغ اميد را در قلب ها فروزان ساختند.
از آيه فوق استفاده مى شود كه سخنان وحشت انگيز بعضى از شياطين كه مسلمانان را از اجتماع لشكر قريش مى ترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ايجاد نكرد، بلكه بر ايمانشان افزود، و ميزان توكّل آنها را بالا برد، اين به خاطر آن بود كه متذكّر وعده هاى الهى و صدق گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدند كه اگر در ميدان اُحد به دستور حضرتش عمل مى كردند، هرگز آن شكست نيز به وجود نمى آمد.
از شگفتى هاى اين جنگ آن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((تنها كسانى كه در اُحُد شركت كردند به ميدان حمراءالاسد بيايند، و به ديگران اجازه نداد كه در اين پيكار شركت جويند، تا به دشمن بفهماند لشكر اُحد حتّى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نيرومند و آماده پيكار است ، و به هيچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نيافته ، و اين همان است كه دشمن را به شدّت مضطرب ساخت )).
در ادامه اين آيات ، در آيه 175 همين سوره به تفاوت ميان افراد جُبان و ترسو و شجاعان مؤ من اشاره مى كند، و چنين مى فرمايد: ((اين فقط شيطان است كه پيروان خود را مى ترساند، از آنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد))، (انّما ذلكم الشّيطان يخوّف اءوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين ).(348)
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه ترسها جنبه شيطانى دارد و هدفش تضعيف روحيّه مؤ منان و كشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زير بار مسؤ ليّت ها فرار كنند، در حالى كه مؤ منان راستين هيچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!
مطابق اين تعبيرات ، ترس و جُبن ريشه شيطانى دارد، در حالى كه شجاعت و شهامت داراى ريشه ايمانى است ، آرى شجاعت از آثار ايمان است ، چرا كه مؤ من با اِتّكا به خدا كه قدرتش مافوق همه قدرتهاست خود را در همه صحنه ها پيروز مى بيند و افراد ضعيف الايمان با اِتّكا به قدرت خود كه به هر حال شكست پذير است خويش را ناتوان مشاهده مى كنند و به همين دليل ترس و وحشت در صحنه هاى مهّم زندگى بر آنها چيره مى شود.
در داستان غزوه ((حمراءالاسد)) شياطين انس و جنّ دست به دست هم دادند تا قدرت لشكر قريش را بزرگ نشان دهند، و مؤ منان را از رويارويى با آنها بترسانند، در حالى كه به تعبير قرآن تنها اولياى شيطان و دوستان او از اين گونه امور مى ترسند، و اولياءاللّه وحشتى به خود راه نمى دهند.(349)
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث يكى از صفات ويژه مبلّغان رسالت هاى الهى پاك بودن از رذيله ترس از غيرخدا ذكر شده ، مى فرمايد: ((آنها كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى را مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا ترسى به خود راه نمى دادند و همين بس كه خداوند حسابگر است ))! (الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون اءحدا الّا اللّه و كفى باللّه حسيبا)(350)
تبليغ رسالات الهى مهمترين وظيفه پيامبران خداست ، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذيله خوف و ترس است .
اين آيه كه ناظر به پيامبران پيشين است به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در درجه اوّل و در درجه بعد به همه پيروان راستين او هشدار مى دهد كه در مقام ابلاغ رسالت هاى الهى از هيچ چيز و هيچ كس جز خدا ترس و واهمه اى نداشته باشند و مفهوم اين سخن آن است كه افراد جُبان و ترسو نه شايسته اداى اين رسالتند و نه قادر بر اين كار!
بعضى از مفسّران معتقدند كه اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران الهى در مقام تبليغ رسالت الهى نبايد تقيّه كنند، ولى اين سخن در صورتى صحيح است كه تقيّه به معنى ترس و وحشت از مخالفين باشد، در حالى كه تقيّه هميشه ناشى از ترس نيست ، بلكه گاه هدف جلب و جذب مخالفين و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدريجى است ، و شايد گفتار ابراهيم ((هذا ربّى )) در برابر ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان از اين باب بوده است (دقّت كنيد).
نتيجه نهايى
از آيات قرآن مجيد كه نمونه هاى روشنى از آن در بالا آمد، اهمّيّت شجاعت و شهامت و نقش اين فضيلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادّى انسانها از يك سو، و آثار سوء رذيله ترس و جُبن از سوى ديگر آشكار مى شود.
درست است كه در اين آيات ، شجاعت و ترس به طور مستقّل و مستقيم مورد بحث واقع نشده ولى به طور ضمنى با بيان گويا نقش هر دو در زندگى انسانها تبيين گرديده است .
جُبن و ترس در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى نكوهش از اين رذيله اخلاقى بازتاب گسترده اى دارد از جمله :
1- امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: ((لايكون المؤ من جبانا و لاحريصا و لاشحيحا؛ انسان باايمان نه ترسوست و نه حريص و نه بخيل ))!(351)
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ((ترس )) و ((حرص )) و ((بخل )) با روح ايمان سازگار نيست ، چرا كه مؤ من ، متكّى به خداست ، و آن كس كه چنين تكيه گاهى دارد ترسى به خود راه نمى دهد، و نه بخيل و حريص است زيرا او به فضل و كَرَم الهى اميدوار مى باشد، و با اين حال حرص و بخلى به او راه نمى يابد.
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الجُبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوءالظّنّ باللّه سبحانه ؛ ترس و حرص و بخل ، صفات زشتى است كه در سوءظن به خداوند سبحان خلاصه مى شود))!(352)
اين حديث توضيح ديگرى است بر آنچه در حديث بالا آمد، و ريشه اصلى اين صفات رذيله را تبيين مى كند.
3- اميرمؤ منان على عليه السّلام دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مى كند، چرا كه ترس آنها را آفات مشورت است مى فرمايد: ((لاتشركنّ فى راءيك جبانا يضعّفك عن الاءمر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم ؛ هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهّم بازمى دارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ جلوه مى دهد))!(353)
همين معنى در عهدنامه مالك اشتر به شكل ديگرى مطرح شده است ، امام عليه السّلام مالك را از مشورت با بخيلان و ترسوها و حريصان نهى مى كند.(354)
4- اين موضوع به قدرى مهم است كه در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم كه دستور مى داد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شركت نكنند (مبادا مايه تضعيف روحيّه ديگران بشوند) مى فرمايد: ((من اءحسّ من نفسه جبينا فلايغز؛ كسى كه در خود ترسى احساس مى كند در جنگ شركت نكند))!
5- در حديث ديگرى امام اميرمؤ منان عليه السّلام حديث بالا را شكافته و با صراحت مى گويد: ((لايحلّ للجبان اءن يغزو، لاءنّه ينهزم سريعا و لكن لينظر ما كان يريد اءن يغزوبه فليجهّز به غيره ؛ جايز نيست افراد ترسو در جنگ شركت كنند چرا كه به سرعت فرار مى كنند (و مايه تضعيف ديگران مى شوند) ولى لازم است صلاح و تجهيزات خود را در اختيار ديگران قراردهند)).(355)
1- ترس معقول و نامعقول
بى شك منظور از جُبن و ترس در اينجا جُبن و ترس معقول نيست بلكه جُبن و ترس نامعقول است ، توضيح اينكه :
ترس از امورى كه واقعا خطرناك است يكى از پديده هاى روحى و طبيعى و از نعمت هاى بزرگ خداست ، چرا كه اگر انسان از هيچ چيز خطرناكى نترسد، به زودى زندگى خود را از دست مى دهد، اين همان چيزى است كه از آن تعبير به تهوّر و بى پروايى در مقابل خطر مى كنند، مانند كسى كه بى خيال و بدون نگاه كردن به اين طرف و آن طرف ، از يك خيابان پُر رفت و آمد مى گذرد، چنين كسى به يقين در معرض حوادث خطرناك رانندگى قرار دارد.
اين گونه ترس خواه در زندگى عادى روزانه باشد يا در موارد موادّغذايى مشكوك يا مسائل اقتصادى و سياسى و غير آن كاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است كه انسان را تهديد مى كند.
ترس مذموم آن است كه انسان از عوامل بترسد كه در خور ترسيدن نيست ، هر خطر موهومى را جدّى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه چيز و به اصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال عدم موفقيّت واهمه داشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى است ، مايه شكست و ذلّت و زبونى است .
اين جهان از همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است ، موانع ، مشكلات و خطرها هميشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را به طور جدّى آماده مقابله با آنها نسازد موفّق نخواهد شد.
غالبا ممكن نيست ما دست به كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين شده باشد، يا هيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك پندار باطل است . اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مى شود و آثار منفى صفت رذيله ترس و جُبن خود را نشان مى دهد.
هر كشاورزى احتمال خوشكسالى و آفت را مى دهد، هر تاجرى احتمال نوسان قيمت ها و دگرگونى وضع بازار را مى دهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات ديگر را مى دهد، و در هر عمل جرّاحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به اين احتمالات ترتيب اثر داده شود بايد دست روى دست بگذاريم و هيچ كارى نكنيم و فقط در انتظار مرگ باشيم .
به يقين در اين گونه موارد بايد خطرات جدّى را پيش بينى كرد و راه مقابله با آن را شناخت ، و از بى پروايى و تهوّر پرهيز نمود، در عين حال احتمالات نسنجيده و نامعقول و يا احتمالاتى كه هميشه و در هر حال وجود دارد نبايد سدّ راه انسان شود.
اين روشن ترين تعريفى است كه براى مسئله شجاعت به عنوان يكى از صفات فضيله و ترس به عنوان يكى از صفات رذيله مى توان كرد.
در حديثى از امام حسن مجتبى عليه السّلام در تعريف جُبن چنين مى خوانيم : ((الجراءة على الصّديق و النّكول عن العدوّ؛ جُبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى ))!(356)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم كه از پاسخ از سؤ ال درباره معنى شجاعت فرمود: ((موافقة الاءقران و الصّبر عند الطّعان ؛ هماهنگى با اقران و ايستادگى در برابر ضربات دشمن )).(357)
قرآن مجيد در يك جا مى فرمايد: ((و لاتلقوا باءيديكم الى التّهلكة ؛ با دست خود خويشتن را به هلاكت بيافكنيد)).(358)
و در جاى ديگر در صف مؤ منان راستين مى گويد: ((...اءشدّاء على الكفّار...؛ آنها در برابر كافران سخت و شديدند (و ترس و واهمه اى به خود راه نمى دهند))).(359)
از آنچه در بالا گفته شود به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه شجاعت به عنوان يك فضيلت حدّ وسطى است در ميان ((تهوّر)) و ((جُبن )).
2- آثار منفى جُبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى
اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادى در سراسر زندگى انسانها دارد و به يقين يكى از عوامل قطعى شكست و زبونى و ذلّت است .
ملّت هاى بسيارى را در طول تاريخ مى شناسيم كه با داشتن عِدّه و عُدّه فراوان سالها گرفتار زبونى و اسارت بودند، ولى به محض اينكه رهبرى شجاع و فرماندهى باشهامت پيدا كردند تمام توان آنها بسيج شد و به سرعت عقب ماندگى هود را جبران كردند و به اوج عزّت و عظمت رسيدند.
شجاعت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هنگام هجرت و در ميدان بدر و اُحد، و در ميدان احزاب و در ساير غزوات يكى از مهمترين عوامل پيروزى و پيشرفت سريع اسلام بود.
به همين دليل در احاديث اسلامى از امام على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((الشّجاعة عزّ حاضر و الجُبن ذلّ ظاهر؛ شجاعت عزّت حاضر است و جُبن ذلّت آشكار))!
و در جاى ديگر فرمود: ((الشّجاعة نصرة حاضرة و فضيلة ظاهرة ؛ شجاعت يارى حاضر و فضيلت آشكار است )).(360)
يكى ديگر از آثار منفى اين رذيله اخلاقى اين است كه انسان را از كارهاى بزرگ بازمى دارد، زيرا كارهاى بزرگ هميشه با مشكلات بزرگ رو به روست ، و انسانهايى را مى طلبد كه بتوانند از سدّ مشكلات عبور كنند، و اين كار از افراد ترسو ساخته نيست .
بنابراين چنين افرادى به فرض كه در زندگى توفيقى نصيبشان شود ناچيز و محدود خواهد بود، و هرگز نمى توانند دست به كارهاى مهمّ اجتماعى خواه جنبه انقلابى داشته باشد يا اصلاحى بزنند!
اين مسئله تا آنجا پيش مى رود كه در اسلام از مشورت مديران موفّق ، جامعه در كارهاى مهم با افراد جُبان و ترسو نهى شده است ، چرا كه آنها هميشه آيه ياءس مى خوانند و مديران را از انجام كارهاى مهم بازمى دارند!
اميرمؤ منان على عليه السّلام به مالك اشتر دستور داد كه افراد ترسو را در شوراى خود نپذيرد، چرا كه آنها سبب تضعيف او مى شوند، لاتدخلنّ فى مشورتك ... جبانا يضعّفك عن الاءمور.(361)
و در جاى ديگر آمده است : ((و يعظّم عليك ما ليس بعظيم ؛ و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ نشان مى دهند)).
3- ريشه هاى جُبن
1- ضعف ايمان و سوءظنّ به خدا، زيرا افراد باايمان داراى توكّل و اميد به لطف خداوند و اعتقاد به وعده هاى او هستند، و چنين كسانى هرگز سست و زبون نخواهند شد، و از حوادث هر قدر بزرگ باشد نمى ترسند، اين همان است كه در فرمان معروف مالك اشتر آمده است كه امام عليه السّلام مى فرمايد: ((انّ البخل و الجُبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوءالظّنّ باللّه ؛ بخل و ترس و حرص ، غرائز و تمايلات متعدّدى هستند كه جامع آنها سوءظنّ به خداى بزرگ است ))!
2- احساس كمبود شخصيّت و عقده حقارت يكى ديگر از دلايل جُبن و ترس است ، به همين دليل هر اندازه به افراد شخصيّت داده شود بر شجاعت آنها افزوده مى شود و از همين رو از حديث امام اميرمؤ منان آمده است كه : ((شدّة الجُبن من عجز النّفس و ضعف اليقين ؛ شدّت ترس از ناتوانى روحى و ضعف يقين سرچشمه مى گيرد))!(362)
3- ((عدم آگاهى و جهل )) در بسيارى از اوقات سبب جهل مى شود، انسان از اشخاص و جانداران و موجوداتى كه درست آنها را نمى شناسند مى ترسد، ولى هنگامى كه به قدر كافى آگاهى مى يابد ضعف او زايل مى شود.
4- ((عافيت طلبى )) يكى ديگر از اسباب ترس است ، چرا كه هميشه شجاعت در عين اينكه پيروزى مى آفريند مشكلات و ناراحتى هايى را نيز ممكن است به همراه داشته باشد كه باب طبع عافيت طلبان ترسو نيست .
5- بروز حوادث تلخ و ناگوار غالبا سبب مى شود كه انسانها به نوعى ترس گرفتار شوند، زيرا اين حوادث تلخ ذهنيّت هاى ترس آلودى در انسان به وجود مى آورد كه گاه تا آخر عمر با اوست و جز با روانكاوى صحيح برطرف نمى گردد.
6- افراط در احتياط مى تواند ناشى از ترس باشد و يا عاملى براى ايجاد ترس ، چرا كه به انسان مى گويد از هر احتمال خطرى بايد پرهيز كرد، و اين يكى از ريشه هاى اصلى ترس است .
7- انكار نمى توان كرد كه ساختمان روحى و جسمى افراد نيز در بروز اين پديده شوم مؤ ثّر است ، گروهى از افراد را مى بينيم كه به خاطر ضعف قلب يا ناتوانى اعصاب ، يا ضعفهاى ديگر جسمانى ، از همه چيز مى ترسند، در حالى كه از اين حالت متنفّرند ولى نمى توانند آن را از خود دور سازند.
آنها مى گويند: چه كنيم اين ترس دست خودمان نيست ، و بى اختيار بر ما تحميل مى شود، ولى چنان نيست كه اين حالت از طريق روان درمانى قابل تغيير نباشد.
4- طرق درمان و پيشگيرى
يكى از طرق اصلى درمان اين رذيله اخلاقى - همانند درمان ساير رذايل - از يك سو انديشيدن در ثمرات شوم و آثار زيانبار آن است . هنگامى كه افراد جُبان و ترسو آثار نكبت بار و ذلّت و زبونى ناشى از ترس بى جا و عقب ماندگى و محروميّت حاصل از آن را در زندگى خود يا ديگران مشاهده كنند غالبا به فكر تجديدنظر در برنامه اخلاقى خود و دور ساختن اين رذيله مى افتند.
پرداختن به قطع ريشه ها راه مهمّ ديگر درمان آن است ، هنگامى كه ابرهاى تيره و تار سوءظن باللّه از آسمان قلب انسان كنار رود، و خورشيد توكّل بر جان او نورافشان شود ظلمات خيالات واهى كه انسان را به ترس بى جا مى كشاند برچيده خواهد شد، ولى اين كار احتياج به مطالعه و دقّت فراوان دارد.
يكى ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقى ورود در صحنه هاى رعب آور و تكرار آن است ، فى المثل بعضى هستند كه از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت دارند ولى هنگامى كه چند بار تكرار شود وحشت آنها فرومى ريزد.
بعضى ديگر از سفرهاى دريايى يا هوايى سخت متوحّش مى شوند ولى با تمرين و تكرار اين وحشت از بين مى رود، بعضى از سخن گفتن يا سخنرانى در حضور جمع مى ترسند ولى غالبا اين ترس با تمرين و تكرار از ميان خواهد رفت .
يكى از فلسفه هاى تمرينها مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دلهاى سربازان و افسران و فرماندهان است .
در كلمات قصار اميرمؤ منان عليه السّلام اين معنى به صورت زيبايى بيان شده مى فرمايد: ((اذا هبت اءمرا فقع فيه ، فانّ شدّة توقّيه اءعظم ممّا تخاف منه ؛ هنگامى كه از چيزى مى ترسى خود را در آن بيفكن كه آن ترس از خود آن سخت تر و وحشتناك تر است ))!(363)
مرحوم علّامه خويى رحمة اللّه در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مى گويد:
((بسيار مى شود كه براى انسان كارى پيش مى آيد كه به خاطر جُبن و جهل از آن وحشت مى كند... و اين وحشت ناشى از جُبن ، مانع پيشرفت كارها مى شود. در اينجا امام عليه السّلام تشويق به دور ساختن ترس از خود مى كند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمّل ترس ناشى از ترديد و دودلى ، سخت تر از افتادن در آن امر خوفناك است )).
سپس مى افزايد: ((مكتشفان و محقّقان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نايل شدند، آنها درون جنگلها و صحراهاى آفريقا و بيابانهاى پراكنده وارد شدند و به سير درياها پرداختند، و به درون جزاير دور دست نفوذ كردند، و از اين طريق هم ثروت فراوانى بدست آوردند و هم شهرت جهانى به علاوه به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه اى كردند)). و به گفته شاعر:
چو ترسى به امرى بيندازد خويش در آن و بپيراى تشويق خويش
دو دل بودن و خود نگه داشتن بسى سخت تر مى كند قلب ريش (364)
آرى اين يك واقعيّت است كه ترديدها و دودلى ها و ترس از عواقب خطرناك يك كار غالبا بيش از خود آن انسان را رنج مى دهد.
در زبان عرب ضرب المثلهاى جالبى در اين زمينه ديده مى شود از جمله :
((امّ المقتول تنام و امّ المهدّد لاتنام ؛ مادر مقتول به خواب مى رود، ولى مادر كسى كه تهديد به مرگ شده به خواب نمى رود))!
و نيز گفته اند: ((كلّ اءمر من خير اءو شَرّ فسماعه اءعظم من عيانه ؛ هر كار خير و شَرّى شنيدنش از ديدنش بزرگتر است )).(365)
يكى ديگر از طرق درمان جُبن و ترس ، پاك بودن و پاك زيستن است ؛ زيرا افراد آلوده غالبا از نتيجه اعمال خود بيمناكند و از آنجا كه اعمال آنها روزى آفتابى و برملا مى شود در هراسند، به همين دليل در حديث معروف علوى آمده است : ((ما اءشجع البرى و اءجبن المريب ؛ چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسوست انسان مسئله دار))!(366)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((لو تميّزت الاءشياء لكان الصّدق مع الشّجاعة و كان الجُبن مع الكذب ؛ اگر اشياء از هم جدا شوند (و گروه بندى گردند) صدق و راستى همراه شجاعت خواهد بود و ترس همراه دروغ ))!(367)
5- آثار شجاعت در زندگى انسانها
نقطه مقابل صفت رذيله جُبن و ترس همان شجاعت و دليرى است كه بحث هاى مربوط به آن در لا به لاى مباحث جُبن و ترس آمد و هر يك از اين دو به قرينه مقابله در غالب بحث ها روشن مى شود، شناخت مفهوم جُبن و ترس بدون شناخت مفهوم شجاعت مشكل است ، همان گونه كه شناخت مفهوم شجاعت بدون شناخت جُبن و ترس دشوار مى باشد.
با اين حال براى تكميل بحث هاى گذشته لازم به نظر مى رسد كه توضيحات بيشترى درباره شجاعت و آثار و پيامدهاى آن به ويژه از ديدگاه اخبار و احاديث اسلامى داشته باشيم .
1- در فرمان مالك اشتر كه ((جامع ترين فرمان الهى سياسى )) براى كشوردارى است در موارد متعدّدى به اين مسئله اشاره فرموده است . در يك جا به مالك هشدار مى دهد كه افراد ترسو و حريص را جزء مشاوران خود قرار ندهد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر (يا همه معاونان و كارگزاران ) مى فرمايد: ((ثمّ الصق بذوى المروآت و الاءحساب و اءهل البيوتات الصّالحة و السّوابق الحسنة ثمّ اءهل النّجدة و الشّجاعة و السّخاء و السماحة ، فاءنّهم جماع من الكرم و شعب من العرف ؛ رابطه خود را با افراد باشخصيّت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و باشهامت و سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش ، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركز نيكى هستند))!(368)
در اينجا امام عليه السّلام مسئله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته انسانى و فرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است .
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الشّجاعة زين ، الجُبن شين ؛ شجاعت زينت است و ترس عيب است )).(369)
3- و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مى فرمايد: ((السّخاء و الشّجاعة غرائز شريفة يضعها اللّه سبحانه فى من اءحبّة و اءمتحنه ؛ سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحان آن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است قرار مى دهد)).(370)
4- پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش هفت صفت را ذكر مى كند كه يكى از آنها شجاعت است .(371)
و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مى كند كه باز يكى از آنها شجاعت است .(372)
5- در حديث ليلة المبيت (شبى كه على عليه السّلام به جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بسترش خوابيد تا آن حضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مى خوانيم : صبحگاهان هنگامى كه محاصره كنندگان خانه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، على عليه السّلام را به جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بستر ديدند كه با سخنان زشتى نسبت به مقام والاى على عليه السّلام اهانت كردند، امام عليه السّلام فرمود: اين سخنان را در مورد من مى گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده - و از جمله آنها - اين افتخار را ذكر فرموده : ((و من الشّجاعة ما لو قسّم على جميع جبناء الدّنيا لصاروا به شجعانا؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرموده كه اگر بر تمام افراد ترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد))!(373)
6- در خطبه معروف امام سجّاد على بن الحسين عليه السّلام در شام نيز مى خوانيم كه امام در آغاز خطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: ((اءيّها النّاس : اعطينا ستّا و فضّلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فى قلوب المؤ منين ؛ اى مردم ! خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است . آن شش موهبت عبارت از علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبوبيّت در دلهاى مؤ منان ))!(374)
7- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم - هر چند سخن در اين زمينه بسيار است - فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (به خاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن فرد تعجّب نمود و عرض كرد چگونه مرا از ميان همه آنها آزاد كردى ؟! فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را دوست دارند؛ ((الغيرة الشّديدة على حرمك ، و السّخاء، و حُسن الخلق ، و صدق اللّسان و الشّجاعة ؛ غيرت شديد نسبت به ناموست ، و سخاوت ، و حسن خلق ، و راستگويى و شجاعت ))!
هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره مسلمانان شايسته قرار گرفت .(375)
از احاديث بالا و روايات متعدّد و آياتى كه در بحث بالا داشتيم ارزش والاى اين فضيلت اخلاقى كاملا روشن مى شود، و اهمّيّتى را كه اسلام براى آن قائل است در لا به لاى اين روايات و احاديث نمايان است .
ذكر اين نكته نيز لازم به ذكر مى رسد كه ((شجاعت )) معنى وسيع و گسترده دارد كه دليرى در ميدان نبرد يكى از شاخه هاى آن است . شجاعت در ميدان سياست ، در مسائل علمى ، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و شجاعت در مقام قضاوت داورى و مانند آن هر كدام يكى از شاخه هاى مهمّ شجاعت محسوب مى شود، لذا در بعضى از روايات مى خوانيم : ((الصّبر شجاعة ؛ صبر نوعى شجاعت است )).(376)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است : ((اءشجع النّاس اءسخاهم ؛ شجاع ترين مردم كسى است كه از همه باسخاوت تر باشد))!(377)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم : ((لو تميّزت الاءشياء لكان الصّدق مع الشّجاعة و كان الجُبن مع الكذب ؛ هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و راستى در كنار شجاعت و ترس در كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت )).(378)
اين احاديث هر كدام به يكى از شاخه هاى شجاعت اشاره مى كند كه در مفهوم جامع اين واژه درج شده است (دقّت كنيد).
12 : خود باختگى و توكّل بر خدا
اشاره :
در بسيارى از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى و سرگذشت انبيا و اوليا و صالحان و در كتب علماى اخلاق و ارباب سير و سلوك روى مسئله توكّل به عنوان يك فضيلت مهمّ اخلاقى كه بدون آن نمى توان به مقام قرب الهى رسيد، ياد شده است .
منظور از توكّل سپردن كارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست ، زيرا ((توكّل )) از مادّه ((وكالت )) به معنى انتخاب وكيل نمودن و اعتماد بر ديگرى كردن است ، بديهى است هر قدر وكيل توانايى بيشتر و آگاهى فزون تر داشته باشد شخص موكّل احساس آرامش بيشترى مى كند، و از آنجا كه علم خدا بى پايان و تواناييش نامحدود است هنگامى كه انسان توكّل بر او مى كند آرامش فوق العاده احساس مى كند، در برابر مشكلات و حوادث مقاوم مى شود، و از دشمنان نيرومند و خطرناك نمى هراسد، در سختيها خود را در بن بست نمى بيند و پيوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مى دهد.
انسانى كه بر خدا توكّل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمى كند بلكه به اتّكاى لطف خدا و علم و قدرت بى پايان او خود را پيروز و فاتح مى بيند و حتّى شكستهاى منطقى او را ماءيوس نمى سازد.
هرگاه توكّل به مفهوم صحيح كلمه در جان انسان پياده شود به يقين اميد آفرين ، بروبخش و باعث تقويت اراده و تحكيم مقاومت و پايمردى است .
مسئله توكّل در زندگى انبياى بزرگ الهى درخشش فوق العاده اى دارد، بررسى آيات قرآنى در اين زمينه نشان مى دهد كه آنها هميشه در برابر مشكلات طاقت فرسا خود را زير سپر توكّل قرار مى دادند، و يكى از دلايل مهمّ پيروزى آنها داشتن همين فضيلت اخلاقى بوده است .
با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و با توجّه به ترتيب تاريخى سرگذشت انبيا مسئله توكّل را در زندگى آنان مورد بررسى قرار مى دهيم (از نوح عليه السّلام شروع كرده به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم ):
1- واتل عليهم نباء نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت فاءجمعوا اءمركم و شركائكم ثمّ لايكن اءمركم عليكم غمّة ثمّ اقضوا الىّ و لاتنظرون (سوره يونس ، آيه 71)
2- انّى توكّلت على اللّه ربّى و ربّكم (سوره هود، آيه 56)
3- ربّنا انّى اءسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل اءفئدة من النّاس تهوى اليهم و ارزقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون (سوره ابراهيم ، آيه 37)
4- ...ان اريد الّا الاصلاح مااستطعت و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت و اليه انيب (سوره هود، آيه 88)
5- و قال يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرّقة و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الّا اللّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون (سوره يوسف ، آيه 67)
6- و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلّوا ان كنتم مسلمين * فقالوا على اللّه توكّلنا ربّنا لاتجعلنا فتنة لقوم الظّالمين (سوره يونس ، آيه 84 و 85)
7- و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (سوره بقره ، آيه 250)
8- فان تولّوا فقل حسبى اللّه لا اله الّا هو عليه توكّلت و هو ربّ العرش العظيم (سوره توبه ، آيه 129)
9- و مالنا اءلّا نتوكّل على اللّه و قد هدانا سبلنا و لنصبرنّ على ماآذيتمونا و على اللّه فليتوكّل المتوكّلون (سوره ابراهيم ، آيه 12)
10- ...و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه ... (سوره طلاق ، آيه 3)
ترجمه :
1- سرگذشت نوح را بر آنها بخوان ! در آن هنگام كه به قوم خود گفت : ((اى قوم من ! اگر تذكّرات من نسبت به آيات الهى ، بر شما سنگين (و غيرقابل تحمّل ) است ، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكّل كرده ام ! فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد، سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند (تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من خاتمه دهيد و (لحظه اى ) مهلتم ندهيد!
2- من ، بر ((اللّه )) كه پروردگار من و شماست توكّل كرده ام !
3- پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى ، و در كنار خانه اى كه حرم توست ، ساكن ساختم تا نماز را برپادارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده ، شايد آنها شُكر تو را به جاى آورند!
4- من جز اصلاح - تا آنجا كه در توانايى دارم - نمى خواهم ! و توفيق من جز به (كمك ) خداوند نيست . بر او توكّل كردم و به سوى او بازمى گردم !
5- و (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب ) گفت : ((فرزندان من ! از يك دَر وارد نشويد، بلكه از درهاى متفّرق وارد گرديد (تا توجّه مردم به سوى شما جلب نشود)! و (من با اين دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ! حكم و فرمان ، تنها از آن خداست ! (براى پيروزى شما) بر او توكّل كرده ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند))!
6- موسى گفت : ((اى قوم من ! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، بر او توكّل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد))! - گفتند: ((تنها بر خدا توكّل داريم ، پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده !))
7- و هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند: ((پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما بر جمعيّت كافران ، پيروز بگردان !))
8- اگر آنها (از حق ) روى بگردانند، (نگران مباش !) بگو: ((خداوند مرا كفايت مى كند، هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكّل كردم ، و او صاحب عرش عظيم است ))!
9- و چرا بر خدا توكّل نكنيم ، با اينكه ما را به راه هاى (سعادت ) رهبرى كرده است ، و ما به طور مسلّم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (و دست از رسالت خويش برنمى داريم ) و توكّل كنندگان بايد فقط بر خدا توكّل كنند))!
10- و هر كس بر خدا توكّل كند كفايت امرش را مى كند... .
تفسير و جمع بندى
بازتاب توكّل در زندگى پيامبران
در آيات قرآن مجيد، به ويژه در تاريخ انبيا، صفت ((توكّل )) به عنوان يكى از بارزترين صفات آنها در طول تاريخ مشاهده مى شود كه همواره در برابر حوادث سخت ، مشكلات طاقت فرسا و دشمنان بى رحم اعتمادشان بر خدا و تكيه گاهشان ذات پاك او بوده است ، و از وابستگى و اعتماد بر ماسوى اللّه مبرّى بوده اند.
نخست از نوح عليه السّلام پيامبر بزرگ خدا شروع مى كنيم :
در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم : هنگامى كه نوح عليه السّلام در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصّب قرار گرفت ، با اعتماد به خداوند و توكّل بر ذات پاكش در برابر همه آنان مقاومت كرد، قرآن در اين زمينه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد: ((سرگذشت نوح عليه السّلام را براى آنها (مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان ، در آن هنگام كه به قوم خود گفت : اى قوم من ! هرگاه موقعيّت من و يادآورى هايم نسبت به آيات الهى بر شما سنگين (و غيرقابل تحمّل ) است ، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد، من ترس ندارم ) من بر خدا توكّل كرده ام ! فكر خود و نيروى معبودهايتان را جمع كنيد، سپس چيزى بر شما مخفى نماند و بعد به حيات من پايان دهيد و لحظه اى مهلتم ندهيد(امّا بدانيد در برابر قدرت خداوند كارى از شما ساخته نيست !))، (واتل عليهم نباء نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت فاءجمعوا اءمركم و شركائكم ثمّ لايكن اءمركم عليكم غمّة ثمّ اقضوا الىّ و لاتنظرون )(379)
راستى اين چه عاملى بود كه نوح عليه السّلام را با مؤ منان اندكى كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت ، شجاعت و شهامت مى بخشيد كه اين چنين ايستادگى كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند و بى اعتنايى خويش را به نقشه ها و افكار و بُتهاى آنها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه اى محكم روانى بر آنان وارد ساختند.
آرى اين عامل چيزى جز ايمان به خدا و توكّل بر ذات پاك او نبود، و عَجَب اينكه نه تنها اظهار بى اعتنايى نسبت به آنها و معبودهايشان كردند بلكه آنان را بر مخالفت تشجيع نموده و به مبارزه طلبيدند، آرى اين قدرت نمايى تنها زيبنده متوكّلان است !
با توجّه به اينكه سوره يونس كه اين آيه در آن است مكّى است ، خداوند مى خواهد به گروه اندك مسلمانان كه در مكّه همچون پروانه ها گرد شمع وجود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع شده بودند و در چنگال دشمنان نيرومند سرسختى قرار داشتند، قوّت و قدرت روحى ببخشد و به آنها نشان دهد كه از اين قدرت هاى پوشالى در برابر اراده خدا كارى ساخته نيست .
تعبير به ((شركائكم )) ممكن است اشاره به بُتها باشد كه شريكهاى ساختگى بت پرستان براى خدا بودند، و در موارد ديگر قرآن نيز كرارا اين تعبير براى بُتها آمده است .
يا اينكه منظور دوستان و بستگان آنها باشد، يعنى تمامى نيروهايتان را بر ضدّ من بسيج كنيد!
دوّمين آيه از زبان هود پيامبر عليه السّلام كه بعد از دوران نوح عليه السّلام مى زيسته است كه از سوى قوم بُت پرستش تهديد به مرگ مى شود، با صراحت به آنها مى گويد: ((من خدا را گواه مى گيرم و شما هم گواه باشيد كه از همتايانى كه براى خدا قرار داده ايد بيزارم - همه شما براى من نقشه بكشيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد (امّا بدانيد كارى از شما ساخته نيست چرا كه ) - من توكّل بر خداوندى كرده ام كه پروردگار من و شماست ))! (قال انّى اشهداللّه و اشهدوا اءنّى برى ء ممّا تشركون * من دونه فكيدونى جميعا ثمّ لاتنظرون * انّى توكّلت على اللّه ربّى و ربّكم ).(380)
جالب اينكه نه تنها به قدرت عظيم مخالفان بت پرست و توطئه ها و شرارتهاى آنها اعتنا نمى كند، بلكه آنها را تحريك به قيام بر ضدّ خود مى نمايد، تا به آنان ثابت كند قلب و روح او به جاى ديگرى وابسته است كه با توكّل بر ذات پاك او كمترين واهمه اى از توطئه هاى دشمنان ندارد، هر چند قوى و نيرومند و سرسخت و لجوج باشند، و اين خود نشان مى دهد كه توكّل بر خدا تا چه اندازه به انسان شجاعت و شهامت و پايمردى و استقامت مى بخشد!
راستى شگفت آور است كه انسانى تك و تنها يا با يارانى بسيار اندك ، در برابر گروهى عظيم و متعصّب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديدهاى آنها را به باد سخريه بگيرد، آرى اين از آثار ايمان و توكّل بر خداست !
يكى از مفسّران پيشين به نام ((زُجّاج )) مى گويد: اين آيه از مهمترين آيات مربوط به پيامبران است كه پيامبرى تنها در برابر امّتى عظيم از مخالفان بايستد و اين چنين با آنها سخن بگويد، شبيه همين تعبير را در داستان نوح عليه السّلام و جريان پيامبر اسلام عليه السّلام نيز خوانديم .
شايان توجّه اينكه در ادامه اين آيه ، هود عليه السّلام در مقام استدلال براى كار خود مى گويد: ((نه تنها شما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خداست ))! (ما من دابّة الّا هو آخذ بناصيتها).(381)
سپس مى افزايد: او قدرتمندى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى باشد بلكه ((پروردگار من همواره بر صراط مستقيم است ))! (انّ ربّى على صراط مستقيم ).
بنابراين من بر كسى تكيه كرده ام كه قدرتش بى پايان و كارهايش عين صواب و عدالت است .
در سوّمين آيه اشاره به گوشه اى از سرگذشت ابراهيم عليه السّلام و توكّل او بر خدا در يكى از مشكل ترين ساعات زندگانيش مى كند، و مى فرمايد: ((پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم توست (به فرمان تو و با توكّل بر تو) ساكن ساختم تا نماز را برپادارند، اكنون تو دلهاى مردم را متوجّه آنها كن و از ثمرات به آنها روزى ده ، شايد شُكر تو را به جا آورند))، (ربّنا انّى اءسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل اءفئدة من النّاس تهوى اليهم و ارزقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون )(382)
آيا اگر ايمانى همچون كوه ، و دلى همچون دريا، و توكلّى در سطح بسيار بالا نباشد، ممكن است انسان همسر و فرزند دلبند شيرخواره اش را در سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علف - تنها براى امتثال فرمان خدا - رها كند، و از آنجا به وطن خويش بازگردد؟!
اين جريان يادآور جريان ديگرى در زندگى ابراهيم عليه السّلام است در آن هنگام كه بت پرستان لجوج و متعصّب و خشمگين او را به خاطر در هم شكستن بُتهايشان به محاكمه كشيده بودند و ابراهيم در يك قدمى مرگ قرار داشت ، با اين حال معبودهايشان را به سخريّه مى كشيد و با دلايل محكم ، منطق خرافى آنها را در زمينه بت پرستى در هم مى كوبيد.(383)
چهارمين آيه اشاره به ماجراى شُعيب عليه السّلام مى كند كه مدّتى بعد از هود، و كمى قبل از موسى مى زيسته كه او هم در مقابل سرسختى قوم مشرك و بت پرست و تهديدات آنها مى گويد: ((من (با اين برنامه هاى الهى ) چيزى جز اصلاح تا آنجا كه در قدرت دارم ، نمى خواهم ، و توفيق من تنها از خداست ، فقط بر او توكّل كرده ام و به سوى او بازمى گردم ))، (...ان اريد الّا الاصلاح مااستطعت و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت و اليه انيب ).(384)
آرى من با داشتن ايمان به خدا و توكّل بر ذات پاك او از چيزى نمى ترسم و با قدرت راه خود را ادامه مى دهم .
قابل توجّه اينكه : شعيب عليه السّلام براى دست زدن به اصلاحات همه جانبه در اجتماع فاسد آن زمان بر سه اصل تكيه مى كند: نخست فراهم شدن مقدّمات از سوى پروردگار كه با كلمه ((توفيق )) به آن اشاره شده ، سپس داشتن اراده نيرومند براى شروع به كار كه با ((توكّل )) به پروردگار حاصل مى شود، و سپس دارابودن انگيزه اى صحيح و سازنده كه با ((اليه انيب )) (به سوى او بازمى گردم و همه كارهايم براى خداست ) به آن اشاره مى كند.
در پنجمين آيه سخن از يعقوب كه جدّ والاى بنى اسرائيل است به ميان آمده ، آن زمان كه در تنگناى شديدى قرار گرفته بود از يك سو فرزند عزيزش يوسف عليه السّلام را از دست داده ، و از سوى ديگر قحطى شديد در كنعان همه مردم ، و از جمله خاندان او را تحت فشار قرار داده است ، و به حكم اجبار، فرزند دلبند ديگرش بنيامين را به دست برادران بد سابقه و نامهربان ! سپرده ، تا براى به دست آوردن آذوقه بار ديگر به سرزمين ((مصر)) بروند و از ((عزيز مصر)) كمك بطلبند، در اينجا بود كه يعقوب سفارشى به اين مضمون به فرزندان خود كرد: ((فرزندان من ! (به مصر كه مى رويد) همه شما از يك دروازه وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرّق وارد شويد (مبادا ورود يك جمعيّت غير بومى در مصر حساسيّت مردم را برانگيزد و به آنها آسيبى برسانند)))! (و قال يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد و اءدخلوا من اءبواب متفرّقة ...).(385)
سپس افزود: ((من با اين دستور نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا مقرّر شده است از شما برطرف سازم ، حكم و فرمان مخصوص به خداست ، بر او توكّل كردم ، و همه توكّل كنندگان بايد به او توكّل كنند (و از او استمداد نمايند)))، (...و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الّا للّه عليه توكّلت و عليه فليتوكّل المتوكّلون ).(386)
به اين ترتيب يعقوب دستورات لازم را براى پيشگيرى از حوادث قابل اجتناب به فرزندان خود داد، ولى تاءكيد كرد كه من با اين دستورها نمى توانم جلو هر حادثه اى را بگيرم و در برابر همه مشكلات تدبيرى بينديشم ، بلكه ما بايد آنچه در توان داريم انجام دهيم و در بقيّه بر خدا توكّل كنيم و همه بايد بر او توكّل كنند.
در واقع يعقوب با اين سخن هم توصيه به توكّل مى كند و هم دليل آن را ذكر مى نمايد، مى گويد: چون همه چيز به فرمان خداست ، پس بايد بر او توكّل كرد، چرا كه در برابر اراده خدا از ديگرى كارى ساخته نيست .
روشن است كه منظور از ((حكم )) در اينجا ((حكم تكوينى )) پروردگار در عالم آفرينش است كه بازگشت به عالم اسباب مى كند و ناظر به حكم تشريعى نيست (دقّت كنيد).
در ششمين آيه نوبت به ماجراى موسى عليه السّلام و بنى اسرائيل مى رسد در آن هنگام كه موسى عليه السّلام دعوت خويش را آشكار كرد، و معجزات بزرگ خود را نشان داد، ولى با اين همه تنها گروهى از بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، در حالى كه آنها نيز از فرعون و اطرافيانش بيمناك بودند، مبادا آسيبى به آنها برسانند و مورد شكنجه واقع شوند، زيرا هنگامى كه فرعون همسر خود را به خاطر اظهار ايمان به موسى عليه السّلام تحت سخت ترين شكنجه ها قرار مى دهد، پيداست با ديگران چه خواهد كرد، به همين دليل موسى بن عمران براى اينكه آرامشى به آنها ببخشد و از وحشت رهايى يابند، دستور توكّل را به آنها داد و فرمود: ((اى قوم من ! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد بر او توكّل كنيد))، (و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكّلوا ان كنتم مسلمين ).(387)
يعنى تنهادر سايه توكّل بر خداست كه مى توانيد با چنين حاكم نيرومند بى رحم خطرناكى مبارزه كنيد، و از شَرّ او در امان بمانيد.
بديهى است موسى عليه السّلام خود در اين امر پيشگام بود، و اگر مقام توكّل را نداشت چگونه ممكن بود يك مرد چوپان با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهرى به جنگ يكى از بزرگترين قدرتهاى نظامى و سياسى زمان خود برود؟!
آن گروه از مؤ منان دعوت موسى عليه السّلام را لبّيك گفتند و در پاسخ او چنين بيان داشتند: ((ما تنها بر خدا توكّل داريم ))! (فقالوا على اللّه توكّلنا...).(388)
سپس رو به درگاه خدا آوردند و عرض كردند: ((پروردگارا! ما را مورد شكنجه اين گروه ستمگر قرار نده ))! (...ربّنا لاتجعلنا فتنة للقوم الضّالمين ).(389)
((و ما را از رحمتت از چنگال گروه كافران رهايى بخش ))، (و نجّنا برحمتك من القوم الكافرين ).(390)
منظور از ((فتنه )) در آيه اخير، شكنجه است كه در بعضى از آيات قرآن به خصوص در سوره ((بروج )) در مورد اصحاب ((اخدود)) آمده است ، و در آيه 83 كه قبل از آيه مورد بحث آمده است ، نيز به آن اشاره شده .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه در هر دو مورد، منحرف شدن يا منحرف ساختن از دين و ايمان باشد، چرا كه اگر فرعونيان بر مؤ منان سلطه پيدا مى كردند آن را دليل بر حقّانيّت خود پنداشته و در طريق انحراف ثابت قدم تر مى شدند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در هفتمين آيه نوبت به زمانهاى بعد از موسى عليه السّلام مى رسد، در آن زمان كه بنى اسرائيل زير سيطره سلطان جبّارى به نام ((جالوت )) قرار گرفته بودند، و ناچار نزد پيامبر زمان خود ((اشموئيل )) آمده ، از او تقاضا كردند كه فرمانده اى لايق براى آنها تعيين كند، تا براى به دست آوردن سرزمين خود با جالوت بجنگند، اشموئيل ، طالوت را كه جوان نيرومند و آگاه و از هر نظر لايقى بود براى اين امر برگزيد، بنى اسرائيل نخست زير بار نمى رفتند، سپس با تمهيداتى از ناحيه آن پيامبر، فرماندهى او را پذيرفتند.
طالوت پس از آزمايشهاى متعدّدى افرادى را كه آمادگى بيشترى براى جهاد داشتند گزينش كرد و به ميدان نبرد آورد.
آيه مورد بحث از لحظاتى سخن مى گويد كه دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند لشكر نيرومند جالوت و لشكر ظاهرا ضعيف طالوت ، مى فرمايد: ((هنگامى كه در برابر جالوت (ستمگر و سپاهيان قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر قوم كافر پيروز گردان ))، (و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و اءنصرنا على القوم الكافرين ).(391)
درست است كه نفرات طالوت در برابر لشكر جالوت اندك بودند و ساز و برگ جنگى قابل ملاحظه اى نيز در اختيار نداشتند، ولى چيزى كه اين عدم توازن را به نفع مظلومان بنى اسرائيل بر هم زد و سرانجام در برابر دشمن پيروز شدند، همان ايمان و توكّل آنها بر خدا و تكيه بر صبر و استقامت و تقاضاى نصرت از پيشگاه حق بود.
به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد: ((فهزموهم باءذن اللّه ؛ آنها به فرمان خدا سپاه جالوت را در هم شكستند و به هزيمت واداشتند))!
بديهى است صبر و استقامت سبب ثبات قدم ، و ثبات قدم سبب پيروزى است و به همين دليل آنها اين امور سه گانه را به ترتيب در دعاى خود ذكر كردند و روح همه اينها ايمان و توكّل بر خداست .
در هشتمين آيه سخن از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مقام توكّل اوست ، در آن هنگام كه در برابر مشكلات سخت قرار داشت و خداوند به او تعليم داد چگونه بر مشكلات پيروز گردد، مى فرمايد: ((اگر آنها (كافران ) از حق روى بگردانند (نگران مباش ) بگو: خداوند مرا كفايت مى كند، هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكّل كردم ، او پروردگار عرش عظيم است ))، (فان تولّوا فقل حسبى اللّه لا اله الّا هو عليه توكّلت و هو ربّ العرش العظيم ).(392)
اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه انسان هر قدر تنها باشد اگر توكّل بر خدا داشته باشد، مشكلى ندارد، چرا كه خدا ربّ عرش عظيم و داراى قدرت بى نظير است ، قدرتى كه قدرت هاى ناچيز بندگان در مقابل آن اثرى ندارد، جايى كه عرش و عالم بالا با آن همه عظمتى كه دارد در قبضه قدرت اوست چگونه ممكن است بندگان متوكّل را در برابر مشكلات و دشمنان تنها بگذارد؟!
شايان توجّه اينكه بعضى معتقدند اين آيه كه آخرين آيه سوره توبه است و آيه قبل از آن آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است ، و جالب اينكه آياتى كه در آغاز بعثت نازل شد نيز همين حال و هوا را دارد و نشان مى دهد كه سرمايه اصلى آن حضرت در آن زمان نيز توكّل بر خدا بود، در آيه 38 سوره زُمَر كه مربوط به آن زمانهاست مى خوانيم : ((...قل حسبى اللّه عليه يتوكّل المتوكّلون ؛ بگو: خداوند مرا كافى است و متوكّلان بايد بر او توكّل كنند))!
به اين ترتيب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آغاز و پايان كار و در همه حال ، در زير چتر توكّل قرار داشت ، و همين امر عامل استقامت و پايمردى و پيروزى او بود.
در نهمين آيه سخن از تمام پيامبران پيشين به ميان آمده است ، از زمان نوح عليه السّلام تا پيامبرانى كه بعد از او بودند، مى گويد: ((هنگامى كه پيامبران با مخالفت قوم خود روبه رو شدند (و خود را تنها ديدند گفتند:) چرا ما بر خدا توكّل نكنيم ، با اينكه ما را به راه هاى سعادت رهبرى كرده و ما به يقين در برابر آزارهاى شما شكيبايى خواهيم كرد (و با اين تهديدها و آزارها دست از رسالت خويش برنمى داريم ) و توكّل كنندگان بايد فقط بر او توكّل كنند))! (و مالنا اءلّا نتوكّل على اللّه و قد هدانا سبلنا و لنصبرنّ على ماآذيتمونا و على اللّه فليتوكّل المتوكّلون ).(393)
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه توسّل به ابزار توكّل بر خدا در برابر انبوه مشكلات طاقت فرسا كار همه انبيا در طول تاريخ بوده است و در واقع آنها با نيروى توكّل بر انبوه دشمنان سرسخت پيروز مى شدند، و از اينجا نقش توكّل در زندگى انسانها به خصوص رهبران و پيشوايان آشكار مى شود.
در واقع آنچه به پيامبران قدرت مى بخشد كه با نداشتن ((عِدّه )) و ((عُدّه )) در برابر قدرتمندترين حكومت هاى بيدادگر عصر خود بايستند، و مرعوب تهديدهاى آنها نشوند همين توكّل بر خدا بود كه ((ماسوى اللّه )) را در نظر آنها كوچك و بى ارزش مى ساخت .
شايان توجّه است كه در آيه قبل (آيه 11 سوره ابراهيم ) مى خوانيم : ((و على اللّه فليتوكّل المؤ منون )) و در آيه مورد بحث مى خوانيم : ((و على اللّه فليتوكّل المتوكّلون )).
از انضمام اين دو آيه به يكديگر استفاده مى شود كه مؤ منان واقعى همان متوكّلانند ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه توكّل زاييده معرفت و هدايت الهى است همان گونه كه صبر و شكيبايى در برابر آزارهاى دشمنان زاييده توكّل است (دقّت كنيد).
در دهمين آيه با ذكر نتيجه روشنى براى توكّل بر خدا همگان را تشويق به اين امر مى كند، و وعده نجات و پيروزى به آنها مى دهد، مى فرمايد: ((هر كس بر خدا توكّل كند خدا كار او را سامان مى برد، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند، و براى هر چيز اندازه اى قرار داده است ))، (و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه انّ اللّه بالغ اءمره قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا).(394)
در واقع خداوند وعده قطعى به همه متوكّلان داده كه مشكلات آنها را حل كند.
سپس به ذكر دليل آن پرداخته ، مى فرمايد: ((زيرا خداوند بر هر چيز تواناست )) بديهى است چنين كسى مى تواند به تمام وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند و مشكلات را هر قدر سنگين و سخت باشد با اراده و فرمان خود بگشايد.
جمله قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا ممكن است پاسخ به اين سؤ ال باشد كه چرا گاهى نهايت توكّل را بر ذات پاك او داريم ولى پيروزيها به تاءخير مى افتد؟
قرآن به اين سؤ ال چنين پاسخ مى گويد: ((شما از مصالح امور آگاه نيستيد هر چيز حسابى دارد، و هر كارى زمانى را مى طلبد، و هر پديده اى در ظرف ويژه خود مطلوب است به همين دليل به مقتضاى ((اءلامور مرهونة باءوقاتها)) گاه مصلحت در اين است كه نتيجه به تاءخير افتد، بنابراين شتابزدگى و عجله در اين گونه امور روا نيست .
شبيه همين معنى در آيه 160 سوره آل عمران آمده است كه پيروزى و شكست را از سوى خدا مى شمرد و مى گويد توكّل بر خدا راه وصول مؤ منان به پيروزى است : ((ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالّذى ينصركم من بعده و على اللّه فليتوكّل المؤ منون ؛ اگر خداوند شما را غالب نخواهد شد، و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟! و مؤ منان بايد تنها بر خدا توكّل كنند))!
نتيجه نهايى
آيات بالا كه در آن از قديمترين انبياى الهى شروع مى شود و به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ختم مى گردد بازتاب مسئله توكّل در زندگى انسانها و جهاد پيامبران و پيروزى بر مشكلات از جهات مختلف روشن مى سازد و نشان مى دهد تا چه حد اين فضيلت اخلاقى كارساز و نقطه مقابل آن يعنى عدم اعتماد بر پروردگار تا چه حد مايه سقوط فرد و جامعه است !
((توكّل )) در احاديث اسلامى
در روايات اسلامى اهمّيّت فوق العاده اى به اين ارزش اخلاقى داده شده تا آنجا كه آثار و بركاتى براى آن بيان گرديده كه براى كمتر صفتى مى توان يافت ، روايات زير را كه از ميان آنها گلچين كرده ايم و دقايق لطيفى كه در آن است نمونه خوبى براى اين مقصود محسوب مى شود:
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((من سرّه اءن يكون اءقوى النّاس فليتوكّل على اللّه ؛ كسى كه دوست دارد قوى ترين مردم باشد بر خدا توكّل كند))!(395)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((فى التوكّل حقيقة الايقان ؛ حقيقت يقين در توكّل است ))!(396)
3- در حديث پرمعناى ديگرى در داستان ابراهيم عليه السّلام در تفسير علىّ بن ابراهيم مى خوانيم : هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام را در منجنيق گذاشتند عمويش آزر آمد و يك سيلى محكم به صورت او زد و گفت : از مذهب توحيديّت بازگرد! (ابراهيم اعتنايى به او نكرد) در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظاره گر اين صحنه باشند، همه موجودات از خدا تقاضاى نجات ابراهيم عليه السّلام را كردند، از جمله زمين گفت : ((پروردگارا! بر پشت من موحّدى جز او نيست و هم اكنون در كام آتش فرومى رود، خطاب آمد اگر او مرا بخواند مشكلش را حل مى كنم ، جبرئيل در منجنيق به سراغ او آمد و گفت : اى ابراهيم ! به من حاجتى دارى تا انجام دهم ؟ ابراهيم گفت : ((به تو نه ! امّا به پروردگار عالم آرى !)) در اينجا بود كه جبرئيل انگشترى به او داد كه اين جمله ها (كه در واقع دستور نجات بود) بر روى آن نوشته شده بود: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ، اءلجاءت ظهرى الى اللّه ، اءسندت اءمرى الى اللّه ، و فوّضت اءمرى الى اللّه ! (اين جمله ها كه مفهوم واقعيش همان توكّل همه جانبه بر خدا بود، كار خود را كرد، و هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام به ميان آتش پرتاب شد به تعبير روايت : ((اءوحى اللّه الى النّار كونى بردا، فاضطربت اءسنان ابراهيم من البرد حتّى قال : و سلاما على ابراهيم ؛ در اين هنگام خداوند به آتش وحى فرستاد كه سرد شو! آتش آن چنان سرد شد كه دندانهاى ابراهيم به هم مى خورد، سپس خطاب آمد و سلاما على ابراهيم سرد و سالم باش براى ابراهيم (در اين هنگام آتش به محيطى آرام بخش مبدّل گشت ) و جبرئيل در كنار ابراهيم قرار گرفت و با او به گفتگو نشست )).
نمرود از فراز جايگاه خود چنين گفت : ((من اتّخذ الها فليتّخذ مثل اله ابراهيم ؛ اگر كسى مى خواهد معبودى براى خود برگزيند همانند ابراهيم عليه السّلام را انتخاب كند))!(397)
آرى توكّل بر خداست كه آتش ها را به گلستان مبدّل مى كند، توكّلى همچون توكّل ابراهيم كه حتّى از دست زدن به دامان جبرئيل احساس دورى از خدا مى كند و معتقد است بايد آب را از سرچشمه گرفت تا صاف تر و زلال تر باشد!
امام صادق عليه السّلام در تعبير ديگرى مى فرمايد: ((ان الغنى و العزّ يجولان فاذا ظفرا بموضع التّوكّل اءوطناه ؛ توانگرى و عزّت پيوسته در حركتند هنگامى كه به محلّ توكّل برسند آنجا را وطن خود انتخاب مى كنند)).(398)
يعنى قلبى كه كانون توكّل بر خداست هم احساس بى نيازى از ماسوى اللّه مى كند و هم احساس عزت و قدرت ، چرا كه تكيه بر قدرتى كرده كه بالاتر از همه چيز است ، تكيه گاهى بى نياز از همه كس و همه چيز و قدرتى شكست ناپذير.
5- در حديث ديگرى همين معنى با تعبير لطيف ديگر از امام باقر عليه السّلام نقل شده است ، فرمود: ((من توكّل على اللّه لايغلب و من اعتصم باللّه لايهزم ؛ هر كس كه توكّل بر خدا كند مغلوب نمى شود و كسى كه به دامن لطف خداوند چنگ بزند شكست نمى خورد)).(399)
6- در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((من توكّل على اللّه ذلّت له الصّعاب و تسهّلت عليه الاءسباب ؛ كسى كه بر خدا توكّل كند مشكلات در برابر او خاضع ، و اسباب براى او سهل و آسان مى گردد)).(400)
چگونه چنين چيزى نباشد در حالى كه ((مسبّب الاسباب )) ذات پاك خداست و همه چيز سر بر فرمان او دارد.
7- در حديث ديگرى از همان حضرت به اين نكته اشاره شده است كه توكّل نه تنها در عوامل برونى اثر مى گذارد كه در درون انسان مؤ ثّر است و او را از چنگال وسوسه ها و شبهات نجات مى دهد، فرمود: ((من توكّل على اللّه اءضائت له الشّبهات ؛ كسى كه توكّل بر خدا كند شبهات براى او روشن مى شود)).(401)
8- باز از همان بزرگوار خطاب به همه مردم چنين نقل شده : ((يا اءيّها النّاس توكّلوا على اللّه واتّقوا به فانّه يكفى ممّن سواه ؛ اى مردم توكّل بر خدا كنيد و به او اعتماد داشته باشيد چرا كه انسان را از غير خود بى نياز مى كند)).(402)
9- جابر بن يزيد جُعفى مى گويد هيجده سال در خدمت امام باقر عليه السّلام بودم هنگامى كه مى خواستم از محضرش خارج شوم با او وداع كردم و گفتم سخن سودمندى به من بفرماييد، فرمود: اى جابر! بعد از هيجده سال باز هم تقاضاى اندرزى مى كنى ؟ عرض كردم : ((نعم انّكم بحر لاينزف و لايبلغ قعره ؛ آرى شما اقيانوس بى پايان هستيد كه هيچ كس به قعر آن نمى رسد)).
امام عليه السّلام فرمود: به شيعيانم سلام برسان و بگو ميان ما و خداوند متعال خويشاوندى نيست و تنها وسيله تقرّب به او اطاعت است ... ((يا جابر من هذا الّذى سئل اللّه فلم يعطه ؟ اءو توكّل عليه و لم يكفه ؟ اءو وثق به فلم ينجه ؟؛ چه كسى از خدا (از روى ايمان و اخلاص ) چيزى خواسته است كه به او نداده ؟ يا توكّل بر او كرده و كفايت امر او ننموده ؟ يا به او اعتماد كرده ، و او را رهايى نبخشيده است ؟))(403)
در اين حديث توكّل بر خدا، اعتماد بر ذات پاك او، و دعا، به عنوان سه وسيله نجات و پيروزى ذكر شده است .
آرى چنين كسى آب را از سرچشمه گرفته و نيازى به اين و آن ندارد.
10- اين بحث را با حديثى از لقمان حكيم پايان مى دهيم هر چند سخن درباره اهمّيّت توكّل و اثرات آن در زندگى مادّى و معنوى انسانها بسيار فراتر از اينهاست ، او به هنگام پند دادن به فرزندش فرمود: ((يا بنىّ! توكّل على اللّه ثمّ سل فى النّاس ، من ذاالّذى توكّل على اللّه فلم يكفه ؟!؛ فرزندم ! بر خدا توكّل كن سپس از مردم بپرس آيا كسى هست كه توكّل به خدا كرده باشد و خداوند او را بى نياز نكند و مشكل او را حل نكرده باشد))؟!(404)
شكوه و عظمت اين فضيلت بزرگ انسانى يعنى توكّل بر خدا در احاديث بالا به قدرى آشكار است كه ما را از هرگونه توضيح بيشترى بى نياز مى سازد، و به عكس از دست دادن توكّل بر خدا و دلبستگى و وابستگى مطلق به ديگران صفت رذيله اى است كه انسان را از اوج عزّت و افتخار و قدرت و استقلال به پايين مى كشد، و از او فرد ضعيف و ناتوانى مى سازد كه قادر به هيچ كار مهمّى نيست .
بعد از بيان اهمّيّت توكّل در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى در اينجا به سراغ تحليل هايى مى رويم كه ابعاد مختلف اين بحث را روشن مى سازد:
1- حقيقت توكّل
همان گونه كه در آغاز بحث گفته شد توكّل از مادّه وكالت به معنى سپردن كارها به خدا و اعتماد بر لطف اوست ، نه به اين معنى كه دست از تلاش و كوشش بردارد بلكه تا آنجا در توان دارد تلاش كند و منزلگاهها را يكى بعد از ديگرى با تمام توان بپيمايد، امّا آنچه از توان او بيرون است به خدا واگذارد و از الطاف جليّه و خفيّه او مدد بطلبد!
يكى از علماى معروف اخلاق در تفسير توكّل مى گويد: ((توكّل منزلى از منزلگاههاى دين و مقامى از مقامات اهل يقين است ، بلكه آن از مفاهيم درجات مقرّبين است ، از نظر مفهوم پيچيده و از نظر عمل سنگين است !))
((دليل بر پيچيدگى مفهوم آن اين است كه توجّه به عالم اسباب و اعتماد بر آنها نوعى شِرك است ، و از سوى ديگر بى اعتنايى به اسباب و جدايى كامل از آنها نيز نفى سنّت و ايراد به شريعت است كه مردم را به آنها ترغيب نموده )).
سپس مى افزايد: ((حقيقت توكّلى كه در شرع اسلامى آمده همان اعتماد قلبى در تمام كارها بر خدا، و صرف نظر كردن از ماسوى اللّه است و اين منافات با تحصيل اسباب ندارد مشروط بر اينكه اسباب را در سرنوشت خود اصل اساسى نشمرد)).
و در ادامه اين سخن مى افزايد: ((مفهوم توكّل آن گونه كه افراد نادان و احمق تصوّر كرده اند ترك فعّاليّت جسمانى و تدبير عقلانى نيست كه اين جهل محض است ، و در شريعت مقدّس اسلامى حرام ، چرا كه انسان مكلّف به تحصيل معاش است از راههايى كه خدا به انسان نشان داده ، از زراعت ، تجارت و صنعت و غير اينها از طرق حلال ... ولى با اين حال خداوند دستور داده كه به عالم اسباب دل نبندند و در آن غرق نشوند)).(405)
در ((المحجّة البيضاء)) در بحث حقيقت توكّل چنين مى خوانيم : ((توكّل از دَرهاى ايمان است ، و تمام ابواب ايمان داراى سه ركن است ، علم ، حالت ، و عمل . علم ريشه آن است ، و اعمال متوكّلانه ميوه آن ، و حالت و اخلاق درونى مصداق توكّل است ))، سپس به شرح علمى كه ريشه توكّل را تشكيل مى دهد پرداخته و نوع مراحل توحيد را كه ريشه توكّل است تشريح مى كند، و بعد از بيانات طولانى به حقيقت توكّل مى رسد و آن را عبادت از اعتماد قلبى بر وكيل (كه در اينجا منظور خداوند متعال است ) تفسير مى نمايد، و بعد به ثمرات اين حالت درونى پرداخته و آثار توكّل را در حركات و سكنات انسانى بر مى شمرد.
كوتاه سخن اينكه : توكّل مفهوم بسيار ظريف و دقيقى دارد كه در عين توجّه با عالم اسباب انسان را از غرق شدن در آن ، و دل بستن به غير خدا و آلودگى به شِرك بازمى دارد.
انسان بايد با كمال قدرت و قوّت از هرگونه وسيله مادّى براى پيروز شدن بر مشكلات بهره گيرد و موانع را از سر راه خود بردارد، و با اين حال متّكى به لطف پروردگار و قدرت بى پايان او باشد، و پيروزى را از او بداند نه غير او.
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم از جبرئيل سؤ ال فرمود: ((ما التّوكّل على اللّه عزّوجلّ؛ توكّل بر خداوند بزرگ چيست ؟)) عرض كرد: ((العلم باءنّ المخلوق لايضرّ و لاينفع و لايعطى و لايمنع و استعمال الياءس من الخلق ؛ حقيقت توكّل علم و آگاهى به اين است كه مخلوق نمى تواند زيانى برساند و نه سودى ، و نه چيزى ببخشد، و نه از او بازدارد، و (ديگر) به كار بستن ياءس از خلق است (يعنى همه چيز را از سوى خدا و به اذن و فرمان او بداند))).
سپس فرمود: ((فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاءحد سوى اللّه و لم يرج و لم يخف سوى اللّه ، و لم يطمع فى اءحد سوى اللّه ، فهذا هو التّوكّل ؛ هنگامى كه بنده خدا چنين باشد، جز براى خدا عملى انجام نمى دهد و اميد و ترسى جز به خدا ندارد، و به هيچ كس جز خدا دل نمى بندد، اين است حقيقت توكّل ))!(406)
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام معصوم پرسيدند: توكّل چيست ؟ فرمود: ((لاتخاف سواء؛ اين است كه به غير خدا نترسى )).(407)
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه روح توكّل انقطاع الى اللّه يعنى بريدن از مخلوق و پيوستن به خالق است ، و آن كس كه داراى اين روحيّه نباشد به حقيقت توكّل نايل نشده است .
در عين حال در روايات اسلامى شديدا اين معنى نفى شده است كه مفهوم توكّل ، ترك استفاده از اسباب و وسايل عادى باشد. در حديث معروفى مى خوانيم : مرد عربى در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شتر خود را رها كرد و گفت : ((توكّلت على اللّه !)) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((اعقلها و توكّل ؛ شتر را پايبند بزن و توكّل بر خدا كن ))! (با توكّل زانوى اشتر ببند).(408)
در حديث ديگرى همين معنى به صورت ديگرى آمده است ، و آن اينكه مرد عرب از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيد: (( آيا شترم را رها كنم و توكّل كنم يا پايبند بزنم و توكّل كنم ؟))
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((پايبند بزن و توكّل كن )).(409)
روى همين جهت آيات قرآن و تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پُر است از تعبيراتى كه نشان مى دهد مؤ منان تا آنجا كه امكان دارد بايد از اسباب عادى استفاده كنند، و اين كار هيچ منافاتى با توكّل ندارد، در يك جا مى فرمايد: ((و اءعدّوا لهم استطعتم من قوّة و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ اللّه و عدوّكم ...؛ هر نيرويى را در اختيار داريد براى مقابله آماده كنيد و از اسبهاى ورزيده فراهم سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد))!(410)
قرآن در كيفيّت نماز خوف در ميدان جنگ مى فرمايد: ((...و لياءخذوا حذرهم و اءسلحتهم ...؛ (حتّى هنگامى كه گروهى از مؤ منان در پشت جبهه مشغول نماز هستند و گروهى در ميان مشغول نبرد) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند)).(411)
به اين ترتيب حتّى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود، چه رسد به حالات ديگر، بنابراين اين گونه كارها هرگز با روح توكّل منافات ندارد.
شخص پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگامى كه مى خواست از مكّه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه و برنامه ، با گفتن ((توكّلت على اللّه )) حركت نكرد، بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد على عليه السّلام در بسترش تا به صبح بخوابد، و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكّه بيرون آمد و از سوى سوّم به جاى اينكه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقّتا به سوى جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روزى پنهان گشت و هنگامى كه دشمن ماءيوس شد مكّه را دور زد و به طرف مدينه حركت فرمود، در حالى كه مرتّبا از بيراهه مى رفت ، شبها حركت مى نمود و روزها مخفى بود تا به دروازه مدينه رسيد.
بنابراين روح توكّل كه تمام وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پُر كرده بود مانع از اين نشد كه از اسباب ظاهرى لحظه اى غفلت كند.
اصولا مشيّت خداوند بر اين قرار گرفته كه در اين جهان مردم براى رسيدن به مقصود از اسباب و وسايل موجود كمك بگيرند، همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((اءبى اللّه اءن يجرى الاءشياء الّا باءسباب فجعل لكّل شى ء سببا؛ اراده خداوند بر اين قرار گرفته كه همه چيز مطابق اسباب جريان يابد، به همين جهت براى هر چيزى سببى قرار داده است )).(412)
بنابراين بى اعتنايى به عالم اسباب نه تنها توكّل نيست بلكه به معنى بى اعتنايى به سنّت هاى الهى است ، و اين با روح توكّل سازگار نيست .
اين سخن را با حديثى مربوط به عصر موسى عليه السّلام پايان مى دهيم ، در حديثى آمده است كه حضرت موسى عليه السّلام بيمار شده بود، بنى اسرائيل به عيادت او رفتند و بيمارى او را تشخيص دادند، و به او گفتند اگر از فلان دارو استفاده كنى بهبود خواهى يافت ، موسى عليه السّلام گفت : من از هيچ دارويى بهره نمى گيرم تا خداوند بدون دارو مرا شفا دهد! ولى بيماريش طولانى شد. باز به او گفتند: داروى اين بيمارى ، معروف و مجرّب است و ما با آن مداوا مى كنيم و بهبودى مى يابيم ، باز موسى عليه السّلام گفت : من از دارو استفاده نمى كنم ! ولى بيماريش ادامه يافت ، سرانجام خداوند به او وحى فرستاد: ((و عزّتى و جلالى لااءبراءتك حتّى تتداوى بما ذكروه لك ؛ به عزّت و جلالم كه بهبودى به تو نمى دهم مگر اينكه از دارويى كه به تو گفته اند استفاده كنى !)) موسى عليه السّلام دستور داد آن دارو را براى او بياورند و از آن استفاده كرد و بهبود يافت ، در اين هنگام در دل موسى عليه السّلام وسوسه اى پيدا شد (شايد وسوسه اش اين بود كه چرا خداوند تنها با توكّل مرا رهايى نبخشيد) در اين هنگام خداوند به او وحى فرستاد: ((اءردت اءن تبطل حكمتى بتوكّلت علىّ، فمن اءودع العقاقير منافع الاءشياء غيرى ؛ تو مى خواهى با توكّل خود حكمت و سنّت مرا باطل كنى ؟! مگر منافع داروها كسى جز من در آنها قرار داده است ))؟!(413)
اين حديث به روشنى حقيقت توكّل را بازگو مى كند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
و اگر مى بينم ابراهيم خليل عليه السّلام در برابر فرشتگان آسمان در آن لحظات سخت آتش نمرودى اظهار بى نيازى مى كند و دست به دامن آنها نمى شود با مسئله بهره گيرى از عالم اسباب كه در داستان حضرت موسى عليه السّلام آمده است منافات ندارد، زيرا در داستان ابراهيم عليه السّلام مسئله توسّل به اسباب عادى مطرح نبود بلكه نوعى استمداد از اسباب ماوراى طبيعى بود و ابراهيم عليه السّلام راضى نشود كه در اين مرحله از غيرخدا چيزى بخواهد (دقّت كنيد).
2- آثار و پيامدهاى توكّل
از آنجا كه متوكّلان كار خود را به خدا واگذار مى كنند، همان خداوندى كه قادر بر همه چيز و آگاه از همه چيز است ، خداوندى كه همه مشكلات براى او سهل و آسان است ، نخستين اثر مثبتى كه بر آنها به وجود مى آيد مسئله اعتماد به نفس و ايستادگى و مقاومت در برابر مشكلات است .
اگر كسى خود را در ميدانى در برابر دشمن تنها ببيند هر قدر نيرومند و قوى باشد به زودى روحيّه خود و اعتماد به نفس را از دست مى دهد، ولى اگر احساس كند لشكر نيرومندى پشت سر اوست احساس توانايى و قدرت مى كند، هر چند خودش ضعيف باشد.
در احاديث اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است ، در حديث حرز مانندى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((كيف اءخاف و اءنت اءملى و كيف و اءنت متّكلى ؛ چگونه بترسم در حالى كه تو اميد منى ، و چگونه مقهور شوم در حالى كه تو تكيه گاه من مى باشى ))!(414)
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام آمده است : ((من توكّل على اللّه لايغلب ، و من اعتصم باللّه لايهزم ؛ كسى كه بر خدا توكّل كند مغلوب نمى شود، و كسى كه به دامن لطفش چنگ زند شكست نمى خورد))!(415)
آرى كسى كه بر خدا توكّل نمايد احساس غنا و بى نيازى و عزّت مى كند همان گونه كه در احاديث گذشته از امام صادق عليه السّلام خوانديم : ((انّ الغنى و العزّ يجولان فاذا ظفرا بموضع التّوكّل اءوطنا؛ غنا و عزّت پيوسته در حركتند، هنگامى كه به محل توكّل برسند آنجا را وطن خويش قرار مى دهند))!(416)
افزون بر اينها توكّل ، بسيارى از صفات زشت و رذيله را مانند حرص ، حسد، دنياپرستى ، بخل و تنگ نظرى را از انسان دور مى سازد، چرا كه وقتى تكيه گاه انسان خداوند قادر على الاطلاق باشد جايى براى اين اوصاف رذيله وجود ندارد.
هنگامى كه انسان آيه شريفه و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه (417) را زمزمه مى كند، خود را سرشار از موفّقيّت و بى نيازى و امكانات مى بيند، و همان گونه كه در بعضى از اَدعيه آمده است : ((اللّهم اءغننى باليقين و اءكفنى بالتّوكّل عليك ؛ خداوندا! مرا با يقين (به ذات پاكت ) بى نياز كن ، و با توكّل بر خودت همه چيز مرا كفايت فرما))!(418)
از سوى چهارم توكّل بر خداوند نور اميد بر دل مى پاشد و به خاطر آن توان و استعداد انسان شكوفا مى گردد، خستگى را بر او چيره نمى شود، و در همه حال احساس آرامش مى كند، لذا اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخن كوتاه و پُر معنايى مى فرمايد: ((ليس لمتوكّل عناء؛ كسى كه توكّل بر خدا دارد رنج و خستگى ندارد))!(419)
از سوى پنجم توكّل بر خدا، هوش و قدرت تفكّر را مى افزايد و روشن بينى خاصّى به انسان مى دهد، زيرا قطع نظر از بركات معنوى اين فضيلت اخلاقى ، توكّل ، سبب مى شود كه انسان در برابر مشكلات دستپاچه و وحشت زده نشود و قدرت بر تصميم گيرى را حفظ كند و نزديك ترين راه درمان و حلّ مشكل را بيابد.
از اين رو حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من توكّل على اللّه اءضائت له الشّبهات و كفى المؤ ونات و اءمن التّبعات ؛ كسى كه بر خدا توكّل كند تاريكى شبهات براى او روشن مى شود، و اسباب پيروزى او فراهم مى گردد و از مشكلات رهايى مى يابد))!(420)
3- اسباب توكّل
توكّل مانند ساير فضايل اخلاقى ، اسباب و سرچشمه هايى متعدّدى دارد ولى مى توان گفت : عمده ترين اسباب توكّل ايمان و يقين به ذات پاك خدا و صفات جمال و جلال اوست .
هنگامى كه انسان به علم اليقين از قدرت و علم خدا باخبر باشد، و در پهنه هستى همه چيز و همه كس را ريزه خوار خوان نعمت او بداند و به مفهوم ((لامؤ ثّر فى الوجود الّا اللّه )) آشنا باشد، روح و جان و دل خويش را در گرو اين امر بداند، و جهان را صحنه الطاف بيكران الهى ببيند، به يقين به او توكّل مى كند، خويش را به او مى سپارد، در كاستى ها و مشكلات به دامان لطف او چنگ مى زند، و پيروزى نهايى را (پس از به كارگيرى تلاشهاى خود) از خدا مى خواهد.
و به تعبير ديگر توكّل ميوه شجره ((توحيد افعالى )) است ، همان شجره مباركه اى كه ريشه آن ثابت و شاخه هايش برفراز آسمانهاست و هر زمان ميوه هاى تازه اى بر شاخسار آن ظاهر مى شود و از مهمترين آنها ميوه توكّل است !
در آيات قرآن و احاديث اسلامى نيز مكرّر به اين جمله اشاره شده از جمله : در هفت آيه از قرآن مجيد، جمله و على اللّه فليتوكّل المؤ منون آمده است يعنى افراد باايمان تنها بر خدا بايد تكيه كنند، اين تعبير مكرّر به خوبى رابطه ميان ايمان و توكّل را آشكار مى سازد.
امام اميرمؤ منان على عليه السّلام نيز مى فرمايد: ((التوكّل من قوّة اليقين ؛ توكّل زاييده قوّت و يقين است ))!(421)
و در تعبير ديگرى مى فرمايد: ((اءقوى النّاس ايمانا اءكثرهم توكّلا على اللّه سبحانه ؛ آن كس كه ايمانش قوى تر است توكّلش بر خداوند سبحان بيشتر خواهد بود))!(422)
و در حديثى از ((اءصبغ بن نباته )) از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه در سجده چنين مى فرمود: ((و اءتوكّل عليك توكّل من يعلم اءنّك على شى ء قدير؛ بر تو توكّل مى كنم توكّل كسى كه مى داند تو بر هر چيز توانا هستى )).(423)
اين نكته قابل توجّه است كه معمولا افراد ترسو و جُبان اهل توكّل نيستند چرا كه توكّل ، ظلمت ترس و جُبن را از روح و جان انسان برطرف مى سازد.
اگر اين مسئله را هم بشكافيم باز به همان مسئله يقين و ايمان قوى مى رسيم ، زيرا هر قدر ايمان قوى تر شود، ترس و جُبن از انسان دورتر مى گردد.
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه مطالعه پيامدهاى توكّل و آثار مثبت آن و بررسى حالات متوكّلان على اللّه و تاريخچه زندگى آنان ، روح توكّل را در انسان قوى تر و اين شجره طيّبه را در وجود او بارورتر مى سازد.
4- درجات توكّل
از آنچه در بحث قبل آمد به خوبى روشن مى شود كه چرا بعضى توكّل قوى تر دارند و چرا بعضى مرتبه ضعيف ترى از توكّل را دارا هستند، هنگامى كه پذيرفتيم توكّل زاييده ايمان است ، هر قدر ايمان به خدا و صفات پروردگار قوى تر گردد، به همان نسبت توكّل او بيشتر مى شود، توكّل فوق العاده ابراهيم زاييده ايمان فوق العاده او بود و توكّل عجيب اميرمؤ منان على عليه السّلام در ((ليلة المبيت )) (شبى كه به جاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوابيد تا حضرتش مخفيانه از مكّه به مدينه مهاجرت كند) نيز زاييده ايمان آن حضرت بود، مؤ منانى را نيز مى بينيم كه در مراحل متوسّط يا پايين ايمانند و به همان قسمت بر خدا تكيه دارند.
كسى از امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام پرسيد: آيه ((و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه )) مفهومش چيست ؟ امام فرمود: ((منها اءن تثق به فى اءمرك كلّه فى ما فعل بك فما فعل بك كنت راضيا و تعلم اءنّه لم ياءلك خيرا و نظرا، و تعلم اءنّ الحكم فى ذلك له ، فتتوكّل عليه بتفويض ذلك اليه ؛ يكى از آنها اين است كه در تمام امورت ، آنچه را در مورد تو انجام مى دهد به او اعتماد كنى و راضى باشى ، و بدانى خداوند در خير و نظارت بر امور تو فروگذارى نمى كند، و نيز بدانى كه حاكميّت در همه اينها از آن اوست ، و كار خود را به او واگذارى و بر او توكّل كنى ))(424) (البتّه آنچه در اين روايت آمده بالاترين درجه توكّل بر خداست و درجات ديگر با مقايسه با آن روشن مى شود).
بعضى از بزگان علم اخلاق براى توكّل سه درجه بيان كرده اند:
نخست اينكه اعتماد و اطمينان انسان نسبت به خداوند مانند كسى باشد كه وكيل لايق و دلسوزى دارد كار خود را به او وامى گذارد (بى آنكه اصالت و استقلال خود را فراموش كرده باشد) و اين ضعيف ترين درجات توكّل است !
دوّم اينكه حال او در وابستگى به لطف پروردگار مانند حال كودك نسبت به مادر باشد، او در ابتداى طفوليّت كسى جز مادر را نمى شناسد، و به غير او اعتماد ندارد، و چون او را ببيند، به دامن وى مى آويزد، و اگر مادر حضور نداشته باشد هر حادثه اى براى او پيش آيد فورا مادر را صدا مى كند، و به هنگام گريه او را مى طلبد.
بى شك اين درجه بالاتر از توكّل است ، زيرا در اين حالت انسان غرق عنايات حق است و جز او كسى را نمى بيند و در مشكلات غير او را صدا نمى زند.
مرحله سوّم كه از اين هم بالاتر است كه در برابر خدا هيچ گونه اراده اى از خود نداشته باشد هر چه او بخواهد همان مطلوب اوست ، و هر چه او نخواهد مورد بى اعتنايى اوست .
بعضى از دانشمندان توكّل ابراهيم عليه السّلام را در اين مرحله دانسته اند كه وقتى برفراز منجنيق ، آماده براى پرتاب در آتش مى شد، از فرشتگان چيزى نخواست و هنگامى كه از او پرسيدند آيا حاجتى دارى ، گفت : دارم ولى نه به شما، و هنگامى كه به او گفته شد حاجتت را از خدا بخواه و نجات خود را از وى طلب كن گفت : ((حسبى من سؤ الى علمه بحالى ؛ علم خداوند به حال من ، مرا از سؤ ال كردن بى نياز مى كند...)) و اين درجه از توكّل در ميان مردم بسيار كم است و از مقام صدّيقين مى باشد و اين مخصوص كسانى است كه در برابر ذات پاك خدا و ((اله )) مبهوتند و غرق صفات جمال و جلال او هستند.(425)
5- راهاى رسيدن به توكّل
علماى علم اخلاق براى رسيدن به توكّل ، راههايى ارائه كرده اند كه هر كدام عامل مؤ ثّرى براى كسب اين فضيلت بزرگ اخلاقى است ، از جمله : توجّه به ((توحيد افعالى )) و اعتماد به اين كه همه چيز در اين عالم مستند به ذات پاك خداست ، سرچشمه هستى اوست و كائنات از وجود ((ذى جود)) او مى باشند، مسبّب الاسباب اوست و تاءثير هر عاملى به فرمان او مى باشد، همه موجودات ريزه خوار خوان نعمت او هستند و از فضل و كَرَم او بهره مى گيرند.
پس از تاءمّل در اين امور، به حالات گذشته خويش بنگرد و ببيند كه چگونه خداوند عالم ، او را به وسيله نور هستى از ظلمت نيستى خارج ساخته و لباس زيباى وجود كه ريشه همه موهبتهاست بر قامت او پوشانيده است . هنگامى كه در رحم مادر، در ((ظلمات ثلاث ))، دست او از همه جا كوتاه بود، از لطف خداوند بى بهره نبود؛ بلكه هر چه نياز داشت در اختيارش بود.
پس از گام نهادن در فضاى اين جهان نيز آنچه مايه حيات و بقاى او بود، از شير مادر گرفته تا نوازش ها و محبّت هاى او را برايش فراهم ساخت .
به او آموخت كه چگونه پستان مادر را بمكد و چگونه عواطف او را به نفع خود برانگيزد و او را شبانه روز به خدمت خود وادار كند؛ در حالى كه مادر، از اين خدمت خسته كننده لذّت ببرد و احساس رضايت كند!
هنگامى كه اين كودك رشد كرده ، بزرگ مى شود؛ نعمت هاى گوناگون الهى نيز از آسمان و زمين بر او فرود مى ريزد و او را غرق الطاف و عنايات مى سازد.
آرى ! هر گاه در اين امور بينديشد، در مى يابد كه همه چيز از ناحيه خداست و تنها بايد بر او توكّل كرد و به مضمون آيه شريفه ((و ان يمسسك اللّه بضرّ فلا كاشف له الّا هو و ان يردك بخير فلا رآدّ لفضله يصيب به من يشآء من عباده و هو الغفور الرّحيم (426)؛ هرگاه خداوند (براى آزمايش يا كيفر گناه ،) زيانى به تو رساند، هيچ كس جز او، آن را برطرف نمى سازد و اگر اراده خيرى براى تو كند، هيچ كس نمى تواند مانع فضل او شود، به هر كس از بندگانش بخواهد (و شايسته بداند، هر خيرى را) مى رساند و او آمرزنده مهربان است )).
ايمان به اين واقعيّت ها، انسان را به حقيقت ((توكّل )) نزديك مى سازد و او را در زمره متوكّلان حقيقى قرار مى دهد.
14 و 13 : شهوت پرستى و عفاف
اشاره :
((شهوت )) در لغت داراى مفهوم عامى است كه به هرگونه خواهش نفس و ميل و رغبت به لذّات مادى اطلاق مى شود؛ گاهى علاقه شديد به يك امر مادى را نيز شهوت مى گويند.
مفهوم شهوت ، علاوه بر مفهوم عام ، در خصوص ((شهوت جنسى )) نيز به كار رفته است . واژه ((شهوت )) در قرآن كريم هم به معنى عام كلمه آمده است و هم به معنى خاص آن . در اين بحث ، نظر ما بيشتر به معناى خاص آن است ، زيرا آثار مخرّب و زيانبار آن بيش از ساير كشش هاى مادى است .
((شهوت )) نقطه مقابل ((عفت )) است . ((عفت )) نيز داراى مفهوم عام و خاص است .
مفهوم عام آن ، خويشتن دارى در برابر هرگونه تمايل افراطى نفسانى است و مفهوم خاص آن ، خويشتن دارى در برابر تمايلات بى بندوبار جنسى است .
((عفت )) يكى از فضايل مهم اخلاقى در رشد و پيشرفت و تكامل جوامع انسانى است ؛ اما شهوت كه مقابل عفت قرار دارد، موجب سقوط فرد و جامعه مى شود.
مطالعات تاريخى نشان مى دهد كه اشخاص يا جوامعى كه بهره كافى از عفّت داشته اند، از نيروهاى خداداد خود، بالاترين استفاده را در راه پيشرفت خود و جامعه خويش برده و در سطح بالايى از آرامش و امنيّت زيسته اند، اما افراد يا جوامعى كه در ((شهوت پرستى )) غرق شده اند، نيروهاى خود را از دست داده و در معرض سقوط قرار گرفته اند.
طبق نظر كارشناسان حقوقى ، ((شهوت جنسى )) در ايجاد جرم و جنايت نقش عمده را دارد تا جايى كه گفته شده است : ((در هر جنايتى ، شهوت جنسى نيز بخيل بوده است )). شايد اين تعبير، مبالغه آميز باشد، ولى به يقين منشاء بسيارى از جنايات و انحرافات ، طغيان ((غريزه جنسى )) و شهوت پرستى است . خون هاى بسيارى در اين راه ريخته شده و اموال فراوانى بر باد رفته ، اسرار مهم كشورها به وسيله زنان جاسوسى كه سرمايه و ترفند كارشان استفاده از زيبايى و آلودگى يشان بوده ، اِفشا شده و آبروى بسيارى از آبرومندان در اين راه ريخته شده است .
طبق بيان آيات و روايات در مى يابيم كه يكى از ابزارهاى مهم شيطان همين ((شهوت جنسى )) است . در قرآن كريم در موارد مختلف به ((عفت )) و ((شهوت پرستى )) اشاره شده است كه ما در ذيل به بررسى آنها مى پردازيم :
1- فخلف من بعدهم خلف اءضاعوا الصّلوة و اتّبعوا الشّهوات فسوف يلقون غيّا * الّا من تاب و آمن و عمل صالحا فاءولئك يدخلون الجنّة و لايظلمون شيئا (سوره مريم ، آيه 59 و 60)
2- واللّه يريد اءن يتوب عليكم و يريد الّذين يتّبعون الشّهوات اءن تميلوا ميلا عظيما (سوره نساء، آيه 27)
3- و لوطا اذ قال لقومه انّكم لتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين * اءئنّكم لتاءتون الرّجال و تقطعون السّبيل و تاءتون فى ناديكم المنكر فما كان جواب قومه الّا اءن قالوا ائتنا بعذاب اللّه ان كنت من الصّادقين (سوره عنكبوت ، آيه 28 و 29)
4- و لمّا جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب * و جآءه قومه يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السّيّئات قال يا قوم هؤ لاء بناتى هنّ اءطهرلكم فاءتّقوا اللّه و لاتخزون فى ضيفى اءليس منكم رجل رشيد* قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حقّ و انّك لتعلم ما نريد * قال لو اءنّ لى بكم قوّة اءو ءاوى الى ركن شديد * قالوا يا لوط انّا رسل ربّك لن يصلوا اليك فاءسر باءهلك بقطع من الّيل و لايلتفت منكم اءحد الّا اءمراءتك انّه مصيبها مآ اءصابهم انّ موعدهم الصّبح اءليس الصّبح بقريب * فلمّا جآء اءمرنا جعلنا عاليها سافلها و اءمطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود * مسوّمة عند ربّك و ما هى من الظّالمين ببعيد (سوره هود، آيه 77 و 83)
5- كذّبت قوم لوط بالنّذر * انّا اءرسلنا عليهم حاصبا الّا ءال لوط نجّيناهم بسحر (سوره قمر، آيه 33 و 34)
6- و لوطا اذقال لقومه اءتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين* انّكم لتاءتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل اءنتم قوم مسرفون * و ما كان جواب قومه الّا اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم اناس يتطهّرون * فاءنجيناه و اءهله الّا اءمراءته كانت من الغابرين - و اءمطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين (سوره اعراف ، آيات 80 تا 84)
ترجمه :
1- امّا پس از آنان ، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند و از شهوات پيروى نمودند و به زودى (مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد!
مگر آنان كه توبه كنند و ايمان بياورند و كار شايسته انجام دهند؛ چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
2- خدا مى خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد)، امّا آنها كه پيرو شهواتند، مى خواهند شما به كلّى منحرف شويد.
3- و لوط را فرستاديم ، هنگامى كه به قوم خود گفت : ((شما عمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است )).
آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه (تداوم نسل انسان ) را قطع مى كنيد و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مى دهيد؟! اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: ((اگر راست مى گويى ، عذاب الهى را بر ما بياور!))
4- و هنگامى كه رسولان ما (فرشتگان عذاب ) به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و گفت : ((امروز روز سختى است !)) (زيرا آنها را نشناخت و ترسيد، قوم تبهكار مزاحم آنها شوند).
قوم او (به قصد مزاحمت مهمانان ) به سرعت سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مى دادند - گفت : ((اى قوم من ! اين ها دختران منند، براى شما پاكيزه ترند (با آنها ازدواج كنيد و از زشتكارى چشم بپوشيد!)، از خدا بترسيد و مرا در مورد مهمانانم رسوا نسازيد. آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟!))
گفتند: ((تو مى دانى ما تمايلى به دختران تو نداريم و خوب مى دانى ما چه مى خواهيم !))
گفت : (((افسوس !) اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم ، يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود! (آن گاه مى دانستم با شما زشت سيرتان
ددمنش چه كنم !)))
(فرشتگان عذاب ) گفتند: ((اى لوط! ما فرستادگان پروردگار توييم ؛ آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! در دل شب ، خانواده ات را (از اين شهر) حركت ده ! و هيچ يك از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او هم به همان بلايى كه آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است ، آيا صبح نزديك نيست ؟!))
و هنگامى كه فرمان ما فرارسيد، آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ (گِلهاى متحجّر) متراكم به روى هم ، بر آنها نازل نموديم .
(سنگ هايى كه ) نزد پروردگارت نشان دار بود و آن از (ساير) ستمگران دور نيست !
5- قوم لوط انذارها (و هشدارهاى پى در پى پيامبرشان ) را تكذيب كردند. ما بر آنها تُندبادى كه ريگ ها را به حركت در مى آورد فرستاديم (و همه را هلاك كرديم )، جز خاندان لوط را كه سَحرگاهان نجاتشان داديم !
6- (و به خاطر آوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت : ((آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه هيچ يك از جهانيان ، پيش از شما انجام نداده است ؟!))
آيا شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان ؟! شما گروه اسرافكار (و منحرفى ) هستيد.
ولى پاسخ قومش چيزى جز چنين نبود كه گفتند: ((اين ها را از شهرتان بيرون كنيد كه اين ها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما هم صدا نيستند!))).
(چون كار به اينجا رسيد) ما او و خاندانش را رهايى بخشيديم ، جز همسرش كه از بازماندگان (در شهر) بود.
و (سپس چنان ) بارانى (از سنگ ) بر آنها فرستاديم (كه آنها را در هم كوبيد و نابود ساخت .)
پس بنگر كه سرانجام كار مجرمان چه شد!
تفسير و جمع بندى
بلاى شهوت پرستى در طول تاريخ
در نخستين آيه ، بعد از ذكر نام گروهى از پيامبران الهى و صفات برجسته و والاى آن بزرگواران ، مى فرمايد: ((ولى بعد از آنها، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و از شهوات پيروى نمودند و به زودى (مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد؛ فخلف من بعدهم خلف اءضاعوا الصّلوة و اتّبعوا الشّهوات فسوف يلقون غيّا)).(427)
و بلافاصله بعد از آن - به عنوان يك استثنا - مى فرمايد: ((مگر آنها كه توبه كردند و ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد؛ الّا من تاب و آمن و عمل صالحا فاءولئك يدخلون الجنّة و لا يظلمون شيئا)).(428)
شايان توجّه اين كه بعد از مسئله ضايع كردن نماز، سخن از پيروى ((شهوات )) و به دنبال آن ، گمراهى به ميان آمده است . اين تعبير حساب شده از يك سو اشاره به آن است كه نماز، عامل مهمى براى شكستن ((شهوات )) و خودكامگى ها و هواپرستى هاست ؛ همان طور كه در آيه 45 سوره عنكبوت آمده : ((...انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)) و از سوى ديگر نشان مى دهد كه سرانجام ((شهوت پرستى ))، گمراهى و ضلالت است ، همان گونه كه در آيه 10 سوره روم آمده است : ((ثمّ كان عاقبة الّذين اءسائوا السّواءى اءن كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزئون ؛ سپس سرانجام كار كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به اين جا رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند!))
آرى ! آنها گمراه مى شوند و به كيفر گمراهى خود؛ يعنى ، آتش قهر و غضب الهى گرفتار خواهند شد.
روشن است كه ((شهوات )) در اين جا مفهوم وسيعى دارد و منحصر به ((شهوت جنسى )) نيست ، بلكه هرگونه تمايل افراطى نفسانى و هواپرستى را شامل مى شود.
البته كسانى كه توبه كنند و ايمان خود را كه به خاطر گناه ضربه ديده است تجديد نموده و به سراغ اعمال بروند، اهل بهشت خواهند بود آثار تضييع نماز و پيروى شهوات از وجودشان برچيده خواهد شد.
در دوّمين آيه ، ضمن بيان مقابله آشكار ميان ((بازگشت به سوى خدا)) و ((پيروى از شهوات ))، و اشاره به اين كه اين دو موضوع در دو جهت مخالف ، حركت مى كنند، مى فرمايد: ((خدا مى خواهد توبه شما را بپذيرد و شما را ببخشد و از آلودگى پاك سازد؛ امّا آنها كه پيرو شهواتند، مى خواهند شما به كلّى (از راه حق ) منحرف شويد؛ و اللّه يريد اءن يتوب عليكم و يريد الّذين يتّبعون الشّهوات اءن تميلوا ميلا عظيما)).(429)
آرى ! آنها كه غرق گناه و شهوتند، مى خواهند ديگران را نيز هم رنگ خود سازند و از سر تا پا آلوده گناه كنند؛ در حالى كه خداوند مى خواهد مردم با ترك شهوات به سوى او بازگردند و غرق معرفت و نور و صفاى تقوا و قرين سعادت و خوشبختى شوند.
به گفته مفسّران بزرگ ، منظور از ((ميل عظيم ))، هتك حدود الهى و آلوده شدن به انواع گناهان است . بعضى نيز آنها را به معنى ازدواج با محارم و مانند آن - كه در آيات قبل ، از آن نهى شده است - تفسير كرده اند كه در واقع يكى از مصاديق مفهوم بالاست .
لازم به يادآورى است كه پيروى از شهوات در اين آيه ، ممكن است داراى همان مفهوم عام باشد و نيز ممكن است اشاره به ((شهوت جنسى )) باشد؛ زيرا اين آيه بعد از آياتى قرار گرفته كه حرمت ازدواج با محارم و زنان شوهردار و كنيزان (آلود به اعمال منفى عفّت ) را بيان كرده است . به هر حال اين آيه ، گواه روشنى است به اين كه راه ((شهوت پرستى )) از راه ((خداپرستى )) جدا بوده و اين دو در مقابل هم قرار دارند.
آيات سوّم ، چهارم ، پنجم ، و ششم ، از آيات مورد بحث ، ناظر به داستان قوم لوط و ((شهوت پرستى )) آنهاست ؛ شهوتى آميخته با انحرافات جنسى كه در تمام تاريخ آمده است . هر بخش از اين آيات ، نكته خاصّى را تعقيب مى كند كه ما به طور اجمال به آنها اشاره مى كنيم :
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
سوّمين آيه ، گفتار حضرت لوط عليه السّلام را بيان مى كند كه قوم خود را مورد سرزنش شديد قرار داد: ((لوط را فرستاديم ، در آن هنگام كه به قوم خود گفت : شما كار بسيار شنيعى انجام مى دهيد كه هيچ كس از جهانيان ، قبل از شما آن را انجام نداده است ؛ و لوطا اذ قال لقومه انّكم لتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين )).(430)
((فاحشه )) واژه اى است كه به هر حال بسيار زشت اطلاق مى شود، هر چند در تعبيرات متعارف بيشتر به ((فحشاء جنسى )) اطلاق مى گردد. تعبير آيه فوق ، نشان مى دهد كه در جامعه بشرى ((هم جنس گرايى )) از قوم لوط عليه السّلام شروع شد و تا آن زمان سابقه نداشت .
در ادامه آمده است : ((آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه تداوم نسل انسان را قطع مى كنيد و در مجلس خود، اعمال زشت (ديگر نيز) انجام مى دهيد؟!؛ اءئنّكم لتاءتون الرّجال و تقطعون السّبيل و تاءتون فى ناديكم المنكر...))(431)
در اين تعبير يكى از علّت هاى مهم تحريم ((هم جنس گرايى )) را قطع نسل بشر مى داند؛ زيرا هنگامى كه اين عمل زشت اخلاقى به شكل فراگير درآيد، خطر انقطاع نسل بشر، جامعه بشرى را تهديد مى كند.
بعضى از مفسّران ، جمله ((و تقطعون السّبيل )) آيه فوق را، اشاره به راهزنى و دزدى قوم لوط دانسته اند و بعضى اشاره به مزاحمت هاى جنسى مى دانند كه به عمد براى راهگذاران به وجود مى آورند!
((نادى )) از مادّه ((ندا)) به معنى مجلس عمومى يا مجلس تفريح است ؛ زيرا در آنجا افراد يكديگر را ((ندا)) مى كنند.
گرچه قرآن كريم ، در اين جا شرح نداده كه آنها در جلسات تفريحى خود، چه منكران ديگرى را انجام مى دادند، ولى پيداست كه اعمال متناسب با همان عمل شنيعشان بوده است . در روايات آمده است ، آنها در حضور جمع بدن هاى خود را برهنه مى كردند، فحش هاى ركيك مى دادند و كلمات زشت و بسيار زننده ردّ و بدل مى نمودند و حركات ناشايست ديگرى داشتند كه قلم از ذكر آنها شرم دارد.
آنها چنان ، غرق در شهوت بودند كه خدا و همه ارزشهاى اخلاقى و انسانى را به باد مسخره مى گرفتند؛ به همين دليل ، هنگامى كه پيامبرشان حضرت لوط عليه السّلام از روى تعجب و انكار سؤ الى از عمل شنيعشان نمود، ((پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اگر راست مى گويى ، عذاب الهى را بر ما بياور!،...فما كان جواب قومه الّا اءن قالوا ائتنا بعذاب اللّه ان كنت من الصّادقين )).(432)
و به اين ترتيب عذاب الهى را به مسخره گرفتند.
در چهارمين بخش از اين آيات به گوشه ديگرى از داستان لوط اشاره مى كند: ((و آن زمانى است كه فرشتگان الهى (كه ماءمور عذاب قوم لوط بودند در چهره جوانان زيبايى ) به سراغ حضرت لوط عليه السّلام آمدند و او (كه آنها را نمى شناخت ) از مشاهده آنان سخت ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و (پيش خود گفت :) امروز روز سختى است ؛ زيرا ممكن است ، اين قوم زشت سيرت ، حرمت ميهمانهاى مرا نشناسند و قصد تجاوز به آنها را داشته باشند!؛ و لمّا جآءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال يوم عصيب )).(433)
(و در اين هنگام ، اشرار قوم باخبر شدند ((و به سرعت به سراغ او آمدند (و قصد سويى نسبت به ميهمان او داشتند) و پيش از آن نيز اعمال بدى انجام مى دادند (و اين كار؛ يعنى ، تجاوز به ميهمانان آز آنها بعيد نبود!؛ و جاءه قومه يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السّيّئات ...)).(434)
((حضرت لوط عليه السّلام (بسيار ناراحت شد و با ايثار و فداكارى عجيب و يا به خاطر اتمام حجت ) به آنها گفت : اين دختران منند كه براى شما پاكيزه ترند (بياييد با آنها ازدواج كنيد و از اعمال شنيع خود دست برداريد. از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم رسوا نسازيد، آيا يك انسان رشيد (و عاقل و باغيرت ) در ميان شما نيست ؟؛ قال يا قوم هؤ لاء بناتى هنّ اءطهرلكم فاتّقوا اللّه و لاتخزون فى ضيفى اءليس منكم رجل رشيد)).(435)
ولى آن قوم كثيف و زشت سيرت ، نه تنها در برابر اين همه بزرگوارى اين حضرت لوط عليه السّلام حيا نكردند، بلكه بى شرمانه پاسخ گفتند: ((تو خود مى دانى ، ما را به دختران تو حقى نيست (و به جنس زن علاقه اى نداريم !) تو به خوبى مى دانى كه ما چه چيز مى خواهيم !؛ قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انّك لتعلم ما نريد)).(436)
هنگامى كه قوم لوط، و قاحت را به آخرين درجه رساندند؛ حضرت لوط عليه السّلام فرياد زد و گفت : ((اى كاش ! قوت و قدرتى داشتم (تا شما خيره سران را مجازات مى كردم ) و اى كاش ! تكيه گاه محكمى از قوم و عشيره و پيروان نيرومندى در اختيار من بود (تا به كمك آنها) شما منحرفان را سخت كيفر مى دادم ؛ قال لو اءنّ لى بكم قوّة اءوءاوى الى ركن شديد)).(437)
همان گونه كه در ادامه اين آيات آمده است حضرت لوط عليه السّلام متوجّه شد كه آنها فرستادگان پروردگارند، هيچ كس نمى تواند كمترين آسيبى به آنها برساند. فرشتگان به حضرت لوط عليه السّلام خبر دادند كه فردا صبح عذاب هولناكى به سراغ اين قوم مى آيد و شهرهاى آنها به كلّى زير و رو مى شود و بارانى از سنگ هاى آسمانى بر آنها فرو مى ريزد؛ به حضرت لوط عليه السّلام دستور دادند كه شبانه به اتفاق خانواده اش - به استثناى همسرش كه از تقوا بى بهره بود - آن شهرها را ترك كنند كه صبحگاهان عذاب الهى فرامى رسد.
در پنجمين بخش از آيات ، ضمن اشاره به مجازات شديد اين قوم ننگين زشت سيرت مى فرمايد: ((قوم لوط، انذارها و هشدارهاى مكرّر (پيامبرشان ) را تكذيب كردند. ما بر آنها تُندبادى كه ريگ ها را به حركت در مى آورد، فرستاديم (و همه را زير آن مدفون ساختيم )، جز خاندان لوط كه آنها را سحرگاهان نجات داديم ، (به استثناى همسرش كه مشمول مجازات قوم گنهكار شد)؛ كذّبت قوم لوط النّذر * انّا اءرسلنا عليهم حاصبا الّا آل لوط نجّيناهم بسَحر)).(438)
البته اين بخشى از مجازات دردناك آنها بود، زيرا در قرآن آمده است كه : ((نخست زلزله اى - به امر ما - آمد و سرزمين آنها را زير و رو كرد، آن چنان كه قسمت هاى بالا در پايين و قسمت هاى پايين در بالا قرار گرفت ؛ فلمّا جاء اءمرنا جعلنا عاليها سافلها...(439))).
((و بارانى از سنگ بر آنها فرو فرستاديم ؛ ...و اءمطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود))(440)
اين باران سنگ ، ممكن است بخشى از سنگ هاى سرگردان آسمانى بوده كه به فرمان پروردگار الهى بر فراز آسمان شهر آنها ظاهر گشته و بر ويرانه ها و اجساد بى جان آنان باريده است .
احتمال ديگر اين است كه ((حاصب )) به معناى ((طوفان شن )) باشد. اين طوفان گاهى تپّه هايى را از يك گوشه بيابان برداشته و به آسمان مى برد، سپس در نقطه ديگر، مانند بارانى فرو مى ريزاند، به طورى كه گاهى قافله ها، زير انبوهى از شن و ماسه مدفون مى گشت !
حال اين نكته قابل تاءمّل است كه هر چند، گاهى طوفان هاى شن يا باران هاى سنگ در جهان طبيعت روى مى دهد؛ ولى خداوند متعال فرمان داده بود كه اين حوادث در آن ساعت مخصوص و معيّن - كه فرشتگان حضرت لوط عليه السّلام را خبر داده بود - واقع گردد.
احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه ممكن است ، نخست زلزله سهمگين ، شهرهاى آنها را زير و رو كرده و سپس بارانى از سنگ هاى آسمانى بر سرشان فرو ريخته و آن گاه طوفانى از شن ، آثار آنها را محو و نابود كرده باشد كه اين عذاب هاى سه گانه ، بيانگر شدّت خشم الهى ، نسبت به اين قوم رو سياه است .
در ششمين و آخرين بخش از آيات ، ضمن اشاره فشرده و مختصر به تمام ماجراى قوم لوط - از آغاز تا پايان - مى فرمايد: ((به خاطر آوريد ((لوط)) را؛ هنگامى كه به قوم خود گفت : آيا عمل شنيعى انجام مى دهيد كه هيچ كس از جهانيان پيش از شما آن را انجام نداده بود؟!؛ و لوطا اذ قال لقومه اءتاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين )).(441)
آرى ! شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان ؛ شما جمعيّت تجاوزكارى هستيد، زيرا قوانين و سنّت هاى الهى را رها كرده و راه انحراف را پيش گرفته ايد، راهى كه سبب نابودى نسل و شيوع انواع بيماريها و مفاسد ديگر اجتماعى مى شود.
گرچه بيمارى وحشتناك ((ايدز)) يكى از هولناك ترن بيمارى هاى عصر ما شناخته شده ، ولى بعيد نيست كه اين بيمارى در آن زمان نيز وجود داشته و گروهى از قوم لوط به آن گرفتار شده بودند. به همين علّت خداى كريم و رحيم ، اجساد آنها را زير خروارها سنگ و شن دفن كرد تا اين امر، هم درس عبرتى براى ديگران بوده و هم مايه نعمتى كه همان جلوگيرى از انتشار و سرايت اين بيمارى به ديگران بوده است .
به هر حال ، آن قوم آلوده ، به قدرى بى شرم بودندكه نه تنها به سخن حضرت لوط عليه السّلام گوش ندادند، بلكه خواستار اخراج او و خاندانش - به جرم پاكى از آلودگى هاى شايع در ميانشان - از آبادى ها شدند. قرآن كريم در ادامه اين آيات به آن اشاره دارد: ((و ما كان جواب قومه الّا اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم انّهم اناث يتطهّرون )).(442)
خداوند در ادامه اين آيات مى فرمايد:
((ما لوط و خاندانش را - به جز همسرش كه از بازماندگان (در شهر) بود، نجات بخشيديم ، سپس بارانى (از سنگ ) بر آنها فرو فرستاديم (و همه را نابود كرديم و مدفون ساختيم ). اكنون بنگر، سرانجام كار مجرمان چگونه بود؛ فاءنجيناه و اءهله الّا اءمراءته كانت من الغابرين - و اءمطرنا عليهم مطرا فاءنظر كيف كان عاقبة المجرمين )).(443)
آرى ! آنها چنان آلوده بودند كه بى گناهى و پاكدامنى را گناه مى دانستند! و پاكان را به جرم پاكى محكوم به تبعيد و راندن از خانه و زندگيشان مى كردند. هر چند قبل از انجام اين كار، به غضب الهى گرفتار و نابود شدند.
بخش مهّمى از اين آيات ، ضمن بيان عواقب هوسبازى و هواپرستى و شهوترانى - به مفهوم عام و خاصّش - اين عمل ناشايسته و پَست اخلاقى را كه سرچشمه گناهان و اثرات مخرّب اجتماعى بى شمارى است ، سخت نكوهش مى نمايد.
شهوت پرستى در روايات اسلامى
اين مسئله در منابع روايى اسلام ، مورد توجّه فراوان قرار گرفته است كه بيشتر آنها بيانگر هشدار، درباره پيامدهاى خطرناك آن است . اين احاديث تكان دهنده ، هر خواننده اى را تحت تاءثير عميق قرار داده و روشن مى سازد كه آلودگى به ((شهوت )) - خواه به مفهوم عام و خواه به مفهوم خاص آن - از موانع اصلى سعادت و كمال انسانها و از اسباب مهم گسترش گناه و جنايت در جامعه بشرى است كه در ذيل ، به بعضى از آن احاديث اشاره مى شود:
1- پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((ما تحت ظلّ السّماء من اله يعبد من دون اللّه اءعظم عند اللّه من هوى متّبع ؛ در زير آسمان معبودى جز خدا پرستيده نشده است كه در پيشگاه خدا، بدتر از هوا و هوسى باشد كه انسان را به دنبال خود مى كشاند)).(444)
به اين ترتيب ، روشن مى شود كه ((شهوت )) و هواى نفس از خطرناك ترين عوامل انحراف انسان به سوى زشتى هاست .
2- امام اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السّلام مى فرمايند: ((الشّهوات سموم قاتلات ؛ شهوت ها، زهرهاى كشنده است ))(445) (كه شخصيّت و ايمان و مروّت و اعتبار انسان را نابود مى سازد).
3- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار عليه السّلام آمده است : ((الشّهوات مصائد الشّيطان ؛ شهوات دام هاى شيطان است .))(446) (كه انسان ها را به وسيله آن در هر سن و سال و در هر زمان و مكان صيد مى كند).
4- همان حضرت عليه السّلام در جاى ديگر مى فرمايند: ((امنع نفسك من الشّهوات تسلم من الآفات ؛ اگر مى خواهيد از آفات در امان باشيد، خويشتن را از تسليم شدن در برابر شهوات بازداريد)).(447)
5- در حديث ديگرى نيز از همان پيشوايان پرهيزكاران جهان آمده است : ((ترك الشّهوات اءفضل عبادة و اءجمل عادة ؛ ترك شهوتها، برترين عبادت و زيباترين عادت است )).(448)
6- امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((من ملك نفسه اذا غضب و اذا رهب و اذا اشتهى ، حرّم اللّه جسده على النّار؛ كسى كه به هنگام غضب و تمايل و ترس و شهوت ، مالك نفس خويش باشد، خداوند جسد او را بر آتش دوزخ حرام مى كند)).(449)
7- اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث ديگرى مى فرمايند: ((ضادّوا الشّهوة مضادّة الضّد ضدّه و حاربوها محاربة العدوّ العدوّ؛ با خواهش هاى نفسانى در تضاد باشيد، همچون تضاد دو ضد با يكديگر و با آن به پيكار برخيزيد (مانند) پيكار دشمن با دشمن )).(450)
اين سخن با صراحت ، اين حقيقت را بازگو مى كند كه ((شهوت پرستى )) درست مقابل ((سعادت )) و خوشبختى انسان قرار گرفته است .
پيامدهاى شهوت پرستى در كلام اميرمؤ منان على عليه السّلام
درباره پيامدهاى شهوت پرستى از هواى نفس ، تعبيرات دقيق ، حساب شده و تكان دهنده اى در احاديث اسلامى ديده مى شود كه در اين بحث تنها به كلام پيشواى متقيان حضرت على عليه السّلام اشاره مى شود:
1- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((اهجروا الشّهوات فانّها تقودكم الى ركوب الذّنوب و التهجم على السّيئات ؛ از شهوات سركش بپرهيزيد كه شما را به ارتكاب انواع گناهان و هجوم بر معاصى مى كشاند)).(451)
2- اين مسئله گاهى به قدرى شديد مى شود كه به كلّى دين انسان را بر باد مى دهد؛ چنان كه در حديث ديگرى مى فرمايند: ((طاعة الشّهوة تفسد الدّين ؛ فرماندارى از شهوات نفسانى ، دين انسان را فاسد مى كند)).(452)
3- آن حضرت عليه السّلام در تعبير ديگرى مى فرمايند: ((طاعة الهوى تفسد العقل ؛ هواپرستى عقل انسان را فاسد مى كند)).(453)
4- در جاى ديگر مى فرمايند: ((الجاهل عبد شهوته ؛ انسان نادان بنده شهوت خويش است ))(454)؛ يعنى ، انسان جاهل مثل برده خوار و ذليلى است كه در برابر شهوت خويش ، هيچ اختيارى از خود ندارد.
5- در تعبير ديگر مى فرمايند: ((عبد الشّهوة اسير لاينفكّ اءسره ؛ برده شهوت چنان اسير است كه هرگز روى آزادى را نخواهد ديد)).(455)
6- آن حضرت عليه السّلام در اين كه سرانجام ((شهوت پرستى )) رسوايى است ، مى فرمايند: ((حلاوة الشّهوة عار الفضيحة ؛ شيرينى شهوت را ننگ رسوايى از ميان مى برد)).(456)
7- در تعبير ديگرى ، شهوت پرستى را كليد انواع شَرها مى دانند: ((سبب الشّرّ غلبة الشّهوة (457) سبب شَرّ، غلبه شهوت است )).
با توجّه به اين كه ((الشَّر)) با الف و لام جنس و به صورت مطلق ذكر شده است ، معناى عموم را مى رساند كه اين امر بيان گر آن است كه ((شهوت پرستى ))، سرچشمه تمام شَرها و بدبختى هاست .
8- در جاى ديگر ضمن اشاره به اين نكته كه غلبه هوا و هوس ، سبب بسته شدن راههاى سعادت بشرى شده و او را در گمراهى نگاه مى دارد، مى فرمايند: ((كيف يستطيع الهدى من يغلبها الهوى ؛ چگونه مى تواند انسان به هدايت برسد، در حالى كه هواى نفس در او غلبه گرديده است )).(458)
9- آن حضرت در سخن ديگرى ، غلبه شهوات را باعث تضعيف شخصيّت انسان مى دانند: ((من زادت شهوته قلّت مروّته ؛ كسى كه شهوات او فزونى يابد، شخصيّت انسانى او كم مى شود)).(459)
10- در بيان ديگرى به اين حقيقت اشاره مى كند كه راه بهشت ، راه ((شهوت پرستان )) نيست : ((من اشتاق الى الجنّة سلا عن الشّهوات ؛ كسى كه مشتاق بهشت است بايد شهوت پرستى را فراموش كند)).(460)
11- در جاى ديگر اين نكته را بازگو مى كند كه حكمت و آگاهى با شهوت پرستى سازگار است : ((لاتسكن الحكمة قلبا مع شهوة ؛ حكمت و دانش در قلبى كه جاى شهوت پرستى است ، ساكن نمى شود)).(461)
آثار زيانبارى شهوت پرستى
از بحث هاى قبل روشن شد كه ((شهوت )) داراى مفهوم عام و وسيعى بوده و شامل هرگونه دوست داشتن ، تمايل و رغبت به درك لذّت و خواهش نفس مى شود. بدون اين كه اختصاص به شهوت جنسى داشته باشد، گرچه گاهى در خصوص شهوت جنسى نيز به كار رفته است .
در قرآن مجيد نيز اين مفهوم در يازده مورد به صورت عام استفاده شده است و تنها در دو مورد در معنى خاص آن به كار رفته است . در روايات اسلامى و كلمات علماى اخلاق نيز اغلب در مفهوم عام به كار رفته كه در مقابل آن واژه ((عفت )) به معنى خويشتن داراى و چشم پوشى از لذايذ گناه آلوده مادى به كار مى رود.
اين مفهوم بيشتر در موارد منفى به كار مى رود، اما گاهى در موارد مثبت نيز به كار رفته است ، مانند، آن جايى كه خداوند خطاب به بهشتيان مى فرمايد: ((...و لكم فيها ما تشتهى اءنفسكم ...؛ هر چه را دوست بداريد و به آن تمايل داشته باشيد، در بهشت براى شما فراهم است ))(462) يا آنجايى كه مى فرمايند: ((...فيها ما تشتهيه الاءنفس و تلذّ الاعين ...؛ در بهشت آنچه دل ها مى خواهد و چشم از آن لذّت مى برد، موجود است )).(463)
به هر حال اين واژه ، بيشتر داراى بار منفى بوده و در مواردى كه هوا و هوس افراطى بر انسان چيره گشته و تمايلات ويرانگر و گناه آلود بر تمام وجودش مستولى گردد به كار مى رود.
اين واژه و مشتقات آن ، در قرآن مجيد، سيزده مورد به كار رفته كه شش مورد آن داراى مفهوم مثبت و هفت مورد آن داراى مفهوم منفى است .
به هر حال ((شهوت )) به هر معنى كه باشد، هرگاه مفهوم خاص آن كه همان خواست هاى افراطى و شهواتى است مورد نظر باشد؛ آثار زيانبارى به دنبال خواهد داشت كه به وضوح قابل مشاهده است كه ضمن توجّه به رواياتى كه در فصل قبل آورديم ؛ بايد اذعان داشت كه سر تا سر تاريخ نيز مملو از پيامدهاى نامطلوب شهوت پرستى هاست كه به طور خلاصه مى توان به عناوين زير، اشاره كرد:
1- آلودگى به گناه
شهوت پرستى انسان را به سوى انواع گناهان مى كشاند و در واقع يكى از سرچشمه هاى اصلى گناه و معصيت و نافرمانى خدا محسوب مى گردد؛ زيرا چشم و گوش انسان را بسته و به مصداق حديث نبوى ((حبّك للشّى ء يعمى و يصم (464))) آدمى را كور و كَر كرده و قدرت درك واقعيت ها را از او مى گيرد و در چنين حال ، زشتى ها در نظر او زيبا و زيبايى ها در نظر او زشت و بى رنگ مى شود.
به همين دليل ، در روايات سابق (روايت هشتم ) خوانديم كه اميرمؤ منان عليه السّلام درباره پيروى از شهوات سركش بپرهيزيد كه شما را به ارتكاب انواع گناهان مى كشاند)).
در حديث دهم ، از همان حضرت نيز به اين نكته اشاره شد كه : ((هواپرستى عقل انسان را فاسد مى كند)) و در حديث نهم نيز فرمودند (اگر شهوت پرستى تشديد شود): ((دين انسان را بر باد مى دهد و حتى انسان را به بت پرستى مى كشاند.)) در اين رابطه مفسّران و ارباب حديث ، در ذيل آيات 16 و 17 سوره حشر، داستانى درباره عابدى از قوم بنى اسرائيل به نام ((برصيصا)) آورده اند كه شاهد زنده اى براى اين مدعاست ، داستان گرچه معروف است ، امّا تكرارش خالى از صواب نيست :
...مرد عابد بنى اسرائيلى به خاطر سالها عبادتش ، به آن حد از مقام قرب الهى رسيده بود كه بيماران با دعاى او سلامت خود را بازمى يافتند و به اصطلاح مستجاب الدعوه شده بود.
روزى ، زن جوان زيبايى را كه بيمار بود، نزد او آوردند و به اميد شفا در عبادتگاه او گذاردند و رفتند.
شيطان به وسوسه آن عابد مشغول شد و آن قدر صحنه گناه را در نظرش زينت داد كه عنان اختيار را از كف او ربود؛ آن چنان كه گويا عابد كَر و كور گشته و همه چيز را به دست فراموشى سپرده است . ديرى نپاييد كه آن عابد دامان ((عفت )) خويش را به گناه بيآلود. پس از ارتكاب گناه به خاطر اين كه احتمال داشت آن زن باردار شود و موجب رسوايى او گردد؛ باز شيطان و هواى نفس به او پيشنهاد كرد كه زن را به قتل رسانده و در گوشه اى از آن بيابان وسيع دفن كند. هنگامى كه برادران دختر، به سراغ خواهر بيمار خويش آمدند و عابد اظهار بى اطلاعى كرد؛ آنان نسبت به عابد مشكوك گشته و به جستجو برخاستند و پس از مدّتى ، سرانجام جسد خونين خواهر خويش را در گوشه بيابان از زير خاك بيرون كشيدند.
اين خبر در شهر پيچيد و به گوش امير رسيد. او با گروه زيادى از مردم به سوى عبادتگاه آن عابد حركت كرد تا علّت اين قتل را بيابد. هنگامى كه جنايات آن عابد روشن شد؛ او را از عبادتگاهش فرو كشيدند تا بر دار بياويزند.
در ادامه اين حكايت آمده است : هنگامى كه عابد در كنار چوبه دار قرار گرفت ؛ شيطان در نظرش مجسم شد و گفت : من بودم كه با وسوسه هاى خويش تو را به اين روز انداختم ؛ حال اگر آنچه را كه من مى گويم ، اطاعت كنى ، تو را نجات خواهم داد.
عابد گفت : چه كنم ؟
شيطان گفت : تنها يك سجده براى من كافى است .
عابد گفت : مى بينى كه طناب دار را بر گردن من افكنده اند و من در اين حال توانايى سجده بر تو را ندارم .
شيطان گفت : اشاره اى هم كفايت مى كند.
عابد بيچاره نادان ، پس از اين كه با اشاره ، سجده اى بر شيطان كرد؛ طناب دار گلويش را فشرد و او در دم جان سپرد.
آرى ! شهوت پرستى باعث شد تا آن عابد، ابتدا به زِنا آلوده شود و سپس قتل نفس انجام دهد و بعد دروغ بگويد و سرانجام مشرك گردد و بدين ترتيب محصول سال ها عبادت او بر باد رفته و نزد خاص و عام رسوا شود.
همه رنج جهان از شهوت آيد كه آدم زان برون از جنت آيد (465)
2- فساد عقل
شهوت پرستى ، پرده هاى ضخيمى بر عقل و فكر انسان مى اندازد؛ حق را در نظر او باطل و باطل را در نظر او، حق جلوه مى دهد. در روايات گذشته نيز بيان داشتيم كه : ((طاعة الهوى تفسد العقل ؛ هواپرستى عقل را باطل مى كند.))(466) به همين دليل بسيارى از شهوت پرستان به هنگام غلبه شهوت ، كارهايى انجام مى دهند كه بعد از فرونشستن آتش شهوت ، از آن عمل خويش سخت پشيمان شده و گاه تعجّب مى كنند كه چگونه دست به انجام آن كار احمقانه و غلط زده اند.
در حديث ديگرى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((اذا اءبصرت العين الشّهوة عمى القلب عن العاقبة ؛ هنگامى كه چشم ، مظاهر شهوت را ببيند، عقل از مشاهده عاقبت كار بازمى ماند)).(467)
3- تضعيف شخصيّت اجتماعى انسان
شهوت پرستى ، شخصيت و اجتماعى انسان را در هم مى شكند و او را به ذلّت مى كشاند؛ زيرا براى كاميابى هاى شهوانى بايد تمام قيد و بندهاى اجتماعى را شكست و تَن به هر پَستى داد. بديهى است كه انسان باشخصيّت ، در كشاكش شهوات ، بر سر دو راهى قرار مى گيرد يا بايد به خواست هاى شهوانى دل خويش برسد، يا شخصيّت و احترام خود را حفظ نمايد كه اغلب جمع ميان اين دو غيرممكن است !
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((زيادة الشّهواة تزرى بالمروّة ؛ افزون شدن شهوت ، شخصيّت انسان را لكه دار مى كند)).(468)
4- اسارت نفس
اسارت و بندگى در برابر خواست هاى نفسانى ، يكى ديگر از پيامدهاى شهوت پرستى است ؛ زيرا انسان شهوت پرست چنان اسير شهوات خود مى شود كه بازگشت و دورى جستن از آنها، برايش مشكل و گاهى نيز غيرممكن مى گردد.
نمونه بارز آن ، زندگى خفت بار معتادان به موادّ مخدّر است كه در ظاهر آزادند؛ ولى در هر اسيرى ، اسيرترند. زنجير اعتياد ناشى از شهوت پرستى نيز آن چنان دست و پاى انسان را مى بندد كه گويا هرگونه حركت و تلاش براى دورى جستن از خواست هاى رذيله ، بسيار مشكل مى گردد؛ مخصوصا اگر هواپرستى ، به سر حد عشق هاى جنون آميز جنسى برسد كه در اين حال اسارت انسان به اوج خود مى رسد.
حضرت اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد: ((عبد الشّهوة اءسير لاينفّك اءسره ؛ بنده شهوت چنان اسير است كه هرگز روى آزادى را نخواهند ديد)).(469)
آن حضرت در تعبير ديگرى نيز مى فرمايند: ((و كم من عقل اءسير تحت هوى اءمير؛ چه بسيار عقل ها و خِردها كه شهوات بر آن حكومت مى كند)).(470)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
باز در حديث ديگرى مى فرمايند: ((الشّهوات تسترقّ الجهول ؛ شهوت ها، افراد نادان را بَرده خود مى سازند)).(471)
5- رسوايى و بى آبرويى
رسوايى ، يكى ديگر از پيامدهاى شهوت پرستى است . تاريخ بشر مملو از شرح زندگى كسانى است كه در جامعه داراى مقام و موقعيّت ممتاز بودند؛ ولى هنگامى كه اسير ((شهوت )) و هواى نفس شدند، كارشان به رسوايى كشيد.
در اشعار شعرا نيز رابطه ((عشق )) و ((رسوايى )) يك رابطه معروف و مشهور است .(472)
(رسوايى عالمى شدم از فرط عاشقى )
در داستان يوسف و همسر عزيز مصر نشان مى دهد كه چگونه همسر عزيز مصر با وجود احترام فراوان - به علّت هواپرستى - رسواى خاص و عام شد.
يوسف به صبر خويش پيمبر شد رسوا شتاب كرد زليخا را (473)
و به گفته شاعر عرب :
انّ الهوى هو الهوان قلب اسمه فاذا هويت فقد لقيت هوانا (474)
هواپرستى همان پَستى است كه نام آن تغييريافته ، به همين دليل هر هواپرستى پَست مى شود.
عوامل و اسباب شهوت پرستى
بارها در مباحث مشابه گفته ايم كه براى درمان مفاسد اخلاقى ، بايد نخست علل و ريشه ها و اسباب آن را بيابيم . بزرگان علم اخلاق نيز، در مباحث اين علم ، به بحث از انگيزه ها، اهمّيّت فوق العاده اى داده اند؛ به همين دليل لازم است بحث دقيقى در مورد عوامل شهوت پرستى داشته باشيم .
اميال و خواسته هاى درونى كه از آن به شهوات تعبير مى شود، - مخصوصا شهوت جنسى - يك امر طبيعى و خدادادى بوده و از عوامل حركت انسان ، براى پيشرفت زندگى بشمار مى آيد. به همين دليل ، گرچه نمى توان آنها را از ميان بُرد، امّا هرگز نبايد براى سركوبى آنها نيز تلاش كرد؛ زيرا اگر اين شهوات در حدّ اعتدال باشند؛ نه نتها مشكلى ايجاد نمى كنند، بلكه يكى از اسرار تكامل و تقدّم انسان نيز محسوب مى گردند.
آنچه به صورت مُفسده اخلاقى ظاهر مى شود، همان طغيان شهوات و خارج شدن آنها از كنترل نيرويى عقل و خِرد است .
حال بايد ملاحظه كرد كه چه عواملى سبب خارج شدن اميال و خواسته هاى درونى از تحت كنترل عقل گشته و به صورت نيرويى ويرانگر در مى آيد. به يقين ، امور زير تاءثير زيادى در اين مسئله دارد:
1- ضعف ايمان
ضعف ايمان ، علّت اصلى ناديده گرفتن فرمان هاى الهى است . اگر انسان ، خدا را حاضر و ناظر بداند و دادگاه بزرگ الهى را در قيامت با چشمان قلب خويش مجسم نمايد؛ هرگز حدود الهى را نمى شكند و از مرزها تجاوز نكرده و آلوده شهوات و مفاسد اخلاقى نمى گردد.
اين همان برهان الهى است كه در بدترين شرايط زندگى حضرت يوسف عليه السّلام به سراغش آمد و او را از آلودگى به فحشا - كه تمام زمينه هاى ارتكاب ، موجود و موانعش مفقود بود - حفظ كرد.
اگر ايمان ضعيف گشته و توجّه به مبداء و معاد كم گردد، زمينه طغيان شهوات كاملا فراهم مى شود كه انسان در چنين شرايطى مثل حيوان درنده اى كه از قفس خارج شده باشد و هيچ گونه مانعى در برابر خود نبيند، به همه جا حمله مى كند و اگر كسى در برابرش ظاهر شود، مى درد.
در اين رابطه در حديث علوى آمده است : ((من اشتاق الى الجنّة سلا عن الشّهوات ؛ كسى كه مشتاق به بهشت (و معتقد به آن ) باشد، شهوات سركش را به فراموشى مى سپارد)).(475)
گاهى نيز انسان براى بهره گيرى از شهوات بدون قيد و شرط، سدّ ايمان را در هم مى شكند تا در شهوت پرستى آزاد باشد؛ قرآن مجيد مى فرمايد: ((بل يريد الاءنسان ليفجر اءمامه - يسئل اءيّان يوم القيامة (476)؛...بلكه انسان مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت ) در تمام عصر، گناه كند؛ (از اين رو) مى پرسد: قيامت كى خواهد بود؟! (سؤ الى كه نشانه انكار يا ترديد است ))).
2- بى اعتنايى به حديث اجتماعى و شخصيّت انسانى
بى اعتنايى به آبرو و حيثيت اجتماعى و ضعف شخصيت انسانى ، اغلب سبب آلودگى به انواع شهوات مى شود، در حالى كه آبرو و شخصيّت انسانى و توجّه به حيثيت اجتماعى ، انسان را - هر چند كه ايمان به خدا نيز نداشته باشد - در برابر طغيان شهوات ، كنترل مى كند.
به همين دليل ، در جوامع غير دينى ، افراد آبرومند و باشخصيّت ، كمتر تسليم طغيان شهوات گشته و به ((شكم پرستى )) و شهوات بى قيد و شرط جنسى روى مى آورند؛ زيرا آبرو و حيثيت اجتماعى و شخصيت انسانى آنها، سدى است در برابر طغيان شهوات .
بنابراين هميشه تنها افراد رذل و بى شخصيّت ، در چنگال اين امور گرفتار مى گردند.
3- غفلت و بى خبرى
غفلت و بى خبرى از پيامدهاى شهوت پرستى ، عامل ديگر آلودگى به اين رذيله اخلاقى است ؛ زيرا بيشتر رذايل اخلاقى ، آثار سوء جسمانى و بهداشتى دارد؛ مثلا، شكم پرستى ، انسان را به انواع بيمارى ها مبتلا مى سازد و يا افراط در شهوت جنسى ، نيرو و توان انسان را كاهش داده ، اعصاب را در هم مى كوبد و عمر را كوتاه نموده و در نهايت سلامت جسمى و روحى انسان را مختل مى سازد.
به همين دليل ، در جوامع غيرمذهبى ، افراد زيادى مقيّد به رعايت اعتدال در خوردن و مسايل جنسى هستند؛ زيرا توصيه پزشكان را در اين زمينه پذيرفته و نتايج آن را درك كرده اند.
مشكلات اجتماعى ناشى از شهوت پرستى نيز قابل انكار نيست . به يقين ((شكم پرستى )) گروهى از مردم سبب گرسنگى گروه هاى ديگرى خواهد شد.
بى بندوبارى در مسائل جنسى نيز سبب ناامنى زن و فرزند اين افراد مى شود و چه بسا كه آلودگى به عمق خانه آنها نيز نفوذ مى كند.
بنابراين هر كس كه بر اين امور توجّه كند، به يقين در كنترل شهوات خويش مى كوشد.
4- معاشرت هاى نامناسب و محيطهاى آلوده
معاشرت هاى نامناسب ، دوستان ناباب ، محيطهاى آلوده و فساد وسائل ارتباط جمعى يكى از عوامل ديگر آلودگى به شهوت پرستى است . اغلب انسان هاى ناباب ، دوستان خود را به گناه سوق داده و آنها را غرق گناه مى سازند و راه هاى مختلف ارتكاب گناه را به آنها مى آموزند، به گونه اى كه مى توان گفت : رايج ترين اسباب آلودگى به شهوت پرستى ، معاشرت با انسانهاى گناهكار و آلوده است .
بدآموزى ناشى از وسائل ارتباط جمعى و محيطهاى آلوده نيز از عوامل مهمّ اين آلودگى است . در اين زمينه در بحث هاى مربوط به امور ((زمينه ساز مفاسد اخلاقى )) در جلّد اوّل به قدر كافى صحبت كرديم و به طور مشروح بيان داشتيم كه معاشرت هاى آلوده ، نه تنها انسان را آلوده گناه و مفاسد اخلاقى مى كند، بلكه تا سر حد كفر نيز پيش مى برد.
قرآن مجيد نيز درباره بعضى از دوزخيان مى گويد: ((و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتّخذت مع الرّسول سبيلا - يا ويلتى لم اءتّخذ فلانا خليلا - لقد اءضلّنى عن الذّكر بعد اذ جائنى و كان الشّيطان للانسان خذولا(477)؛ و به خاطر بياور روزى كه ظالم دست خويش را از شدّت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش ! با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راهى برگزيده بودم . اى واى بر من ! كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم ! او مرا از ذكر خدا گمراه ساخت ، بعد از آن كه (ياد حق ) به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه خواركننده انسان است . (او را گمراه مى سازد، سپس در بيراهه رهايش مى كند.)))
محيطهاى آلوده ، پدران و مادران فاسد و منحرف ، از ديگر عوامل مؤ ثّر آلودگى به شهوت پرستى است كه تاءثير مخرّب آنها قابل انكار نيست . به همين دليل ، هنگامى كه بيشتر افراد پاك وارد چنين محيطهايى شوند، دين و ايمان خود را از دست داده و آلوده شهوات و مفاسد اخلاقى مى شوند.
چون در جلد اوّل ، در بحث ((كليات مسايل اخلاقى )) اين امور را به عنوان زمينه سازهاى اخلاقى ، به طور مشروح مورد بحث قرار داده ايم ؛ در اينجا به همين مقدار بسنده مى كنيم .
راه هاى درمان شهوت پرستى
راه هاى درمان مفاسد اخلاقى به صورت اصولى تقريبا همه جا يكى است كه به طور كلى در دو راه علمى و عملى خلاصه مى شود.
الف - راه علمى
منظور از راه علمى ، اين است كه انسان در آثار و پيامدهاى شهوت پرستى بينديشد و ببيند كه چگونه تسليم شدن در برابر شهوات ، انسان را به ذلّت ، بدبختى ، اسارت ، تضعيف شخصيّت اجتماعى و دورى از خدا مى كشاند كه زندگى خفت بار افرادى كه آلوده شهوت شده اند، بيانگر اين واقعيّت است .
بنابراين تاءمّل بر امور مذكور و انديشه پيرامون شرح حال ((اولياءاللّه )) و پيروان راستين آنها كه بر اثر مبارزه با شهوات به مقامات بالا در دنيا و نزد خدا رسيده اند، انسان را از شهوت پرستى باز خواهد داشت .
علاوه بر اين كه تحكيم پايه هاى عقل و ايمان ، انسان را قادر به كنترل شهوات مى كند؛ در رابطه اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((من كمل عقله استهان بالشّهوات ؛ كسى كه عقلش كامل شود، شهوت ها را كوچك و بى ارزش مى شمرد)).(478)
در جاى ديگر نيز مى فرمايند: ((من غلب شهوته ظهر عقله ؛ كسى كه بر شهوات خود غالب شود، عقل و خِرد او ظاهر مى گردد)).(479)
همچنين فرموده اند: ((كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة ؛ هر قدر حكمت و دانش انسان تقويت شود، شهوات و تمايلات سركش او ضعيف مى گردد)).(480)
آن حضرت در پيام پُرمعناى ديگر مى فرمايند: ((اذكر مع كلّ لذّة زوالها و مع كلّ نعمة انتقالها و مع كلّ بليّة كشفها، فانّ ذلك اءبقى للنّعمة ، و اءنفى للشّهوة ، و اءذهب للبطر، و اءقرب الى الفرج و اءجدر بكشف الغمّة و درك الماءمول ؛ هرگاه در لذّت (حرامى ) باشى ، به ياد بياور كه روزى زايل مى شود، و اگر در هر نعمتى هستى ، به خاطر داشته باش كه روزى سلب خواهد شد. در بلاها نيز انتظار برطرف شدن آن را داشته باش ؛ زيرا اين يادآوريها، نعمت را پايدارتر مى كند و شهوات را دور مى سازد و مستى و غرور نعمت را زايل مى كند و به فرج و گشايش امور نزديكتر و در از ميان رفتن اندوه و رسيدن به مقصود، نزديكتر و شايسته است )).(481)
به اين ترتيب ، انديشه در پيامدها، اثر عميقى در بازدارندگى از آلودگى به شهوت ها دارد؛ تمام تلاش رهبران الهى نيز اين بوده است تا عواقب شوم گرفتارى در چنگال شهوات را به انسانها گوشزد نموده و آنها را از كام شهوات نجات دهند.
اين حديث از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، بيانگر اين معنى است : ((خَمس ان اءدركتموهنّ فتعوّذّوا باللّه منهنّ: لم تظهر الفاحشة فى قوم قطّ حتّى يعلنوها، الّا ظهر فيهم الطّاعون و الاوجاع الّتى لم تكن فى اءسلافهم الّذين مضوا و لم ينقصوا المكيال و الميزان الّا اءخذوا بالسّنين و شدّة المؤ نة و جور السّلطان ، و لم يمنعوا الزّكاة الّا منعوا المطر من السّماء، و لولا البهائم لم يمطروا و لم ينقضوا عهد اللّه و عهد رسوله الّا سلّط اللّه عليهم عدوّهم و اءخذوا بعض ما فى اءيديهم ، و لم يحكموا بغير ما اءنزل اللّه الّا جعل عزّوجلّ باءسهم بينهم ؛ پنج چيز است كه اگر با آنها رو به رو شويد، از آنها به خدا پناه ببريد؛ اعمال زشت و آشكار در هيچ قومى ظاهر نمى شود، مگر اين كه گرفتار طاعون و بيمارى هايى مى شوند كه در ميان پيشينيان آنها نبوده است و هيچ قومى كم فروشى نمى كنند مگر اين كه گرفتار قحطى و سختى زندگى و ظلم حاكمان مى شوند و هيچ قومى منع زكات نكردند مگر اين كه ، از باران رحمت الهى محروم شدند و اگر به خاطر حيوانات نبود، بارانى به آنها نازل نمى شد و هيچ جمعيّتى ، پيمان خدا و رسولش را نمى شكستند، مگر اين كه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلّط كرد و قسمتى از آنچه را كه آنها داشتند، از آنان گرفتند و هيچ گروهى به غير احكام الهى حكم نكردند، مگر اين كه خداوند اختلاف در ميان آنها افكند و با هم درگير شدند)).(482)
بى شك ، تاءمّل و تدبير در اين پيامدها، تاءثير مستمر و يا موقّت در بازداشتن اعمال غيراخلاقى دارد.
ب - راه عملى
از نظر عملى راه هاى مختلفى براى درمان ((شهوت پرستى )) وجود دارد از جمله :
1- يكى از بهترين راههاى عملى براى نجات از گرداب شهوت ، اشباح صحيح اميال و خواست هاى جنسى است ؛ زيرا اگر خواسته ها و اميالى كه در درون انسان وجود دارند از راه هاى صحيح ، اشباع گردند، ديگر زيانبار و مخرّب نخواهند بود؛ به تعبير ديگر، اين خواست ها را نمى توان و نبايد سركوب كرد، بلكه بايد از آنها در كانال هاى صحيح و سازنده استفاده كرد؛ در غير اين صورت ممكن است تبديل به سيلاب ويرانگرى شود كه حرث و نسل انسان را با خود خواهد برد.
به همين دليل ، اسلام نه تنها تفريحات سالم و بهره گيرى معتدل از خواست هاى درونى را مجاز شمرده ، بلكه نسبت به آن تشويق نيز نموده است . خطبه معروفى كه از امام جواد عليه السّلام در مورد عقد همسرش نقل شده است ، شاهد گوياى اين مدعاست . آن حضرت در اين خطبه مى فرمايند: ((اءمّا بعد فقد كان من فضل اللّه على الاءنام اءن اءغناهم بالحلال عن الحرام ؛ يكى از نعمت هاى الهى بر بندگان اين است كه آنها را به وسيله حلال از حرام بى نياز ساخته است )).(483)
اين حديث معروف نيز بر همين نكته اشاره دارد: ((للمؤ من ثلاث ساعات ، فساعة يناجى فيها ربّه ، و ساعة يرمّ معاشه ، و ساعة يخلّى بين نفسه و بين لذّتها فيما يحلّ و يجمل ؛ انسان با ايمان ساعات زندگى اش را به سه بخش تقسيم مى كند؛ قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى كند و قسمت ديگر را در راه اصلاح معاش و به زندگى اش به كار مى گيرد قسمت سوّم را به بهره گيرى از لذّت هاى حلال و دلپسند اختصاص مى دهد)).(484)
2- يكى ديگر از راه هاى نجات از شهوت پرستى ، برنامه ريزى دقيق براى برنامه هاى زندگى است ؛ زيرا، هرگاه انسان ، براى تمام اوقات خود برنامه داشته باشد (هر چند برنامه او در پاره اى از موارد جنبه تفريحى و ورزشى داشته باشد)، ديگر مجالى براى كشيده شدن به آلودگى هاى شهوانى باقى نمى ماند.
3- برچيدن عوامل آلودگى نيز يكى از راه هاى درمان و يا پيشگيرى است ؛ زيرا امكان آلودگى به شهوات در محيطهاى آلوده فراوان است ؛ يعنى ، اگر محيط، آلوده شهوت شود و اسباب آن در دسترسى همه قرار گيرد و آزادى نسبى نيز وجود داشته باشد، نجات از آلودگى ، مخصوصا براى قشر جوان يا كسانى كه در سطح پايينى از ((معرفت )) دينى قرار دارند، بسيار دشوار خواهد شد.
4- احياى شخصيّت معنوى و انسانى افراد جامعه نيز، از راه هاى مهم درمان يا پيشگيرى از آلودگى هاى شهوانى است ؛ زيرا انسان ، هنگامى كه از ارزش وجود و شخصيّت خود، آگاه شود و دريابد كه او عصاره جهان آفرينش و گُل سرسبد جهان خلقت و خليفه خدا در روى زمين است ؛ به اين سادگى خود را به شهوات نمى فروشند.
اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته ؛ كسى كه به ارزش وجود خويش پى بُرد، شهوات در برابر او بى ارزش مى شوند))(485) و در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السّلام آمده است : ((من عرف شرف معناه صائه عن دنائة شهوته ...؛ كسى كه شرافت ذاتى خود را بشناسد، او را از پَستى شهوت مصون مى دارد!...)).(486)
آخرين نكته اى كه ذكر آن لازم به نظر مى رسد، اين است كه نه تنها در مسئله مبارزه با شهوات ، بلكه در تمام موارد مبارزه با مفاسد اخلاقى ، بايد به مسئله مبارزه عملى اهمّيّت داد؛ به اين معنى كه هر قدر انسان با خُلق و خُوى بد به مبارزه برخيزد و در جهت مخالفت آن حركت كند، آن خُلق و خُوها كم رنگ و ضعيف مى شود و اين مبارزه از صورت فعلى به صورت حالت و از صورت حالت به صورت عادت و از صورت عادت به صورت ملكه در مى آيد و خُلق و خُوى ثانوى در جهت مقابل شكل مى گيرد؛ مثلا، اگر انسان بخيل بذل و بخشش را تكرار كند، آتش بُخل به تدريج در درون او فروكش كرده و خاموش مى شود.
اگر شهوت پرستان نيز در برابر طغيان شهوات ، مقاومت و ايستادگى نمايند، طغيان شهوت فرونشسته و روح عفّت جايگزين آن مى شود.
اين نكته در سخن پُرمعنايى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است : ((قاوم الشّهوة بالقمع لها تظفر؛ در برابر شهوت و اميال نفسانى ، به قصد قلع و قمع مقاومت كن تا پيروز شوى )).(487)
شكم پرستى و شهوت جنسى
بزرگان علم اخلاق همچون فيض كاشانى در ((المحجّة البيضاء)) و محقّق نراقى در ((معراج السّعاده )) و مرحوم شبّر در كتاب ((اخلاق )) شكم پرستى و شهوت جنسى را به صورت مستقل ، مورد بحث قرار داده اند. در واقع از روايات اسلامى و اشاراتى كه در آيات قرآن مجيد است ، پيروى نموده و براى اين دو بخش اهمّيّت ويژه اى قائل شده اند.
مرحوم فيض كاشانى در كتاب ((المحجّة البيضاء)) مى گويد: ((بزرگترين عوامل هلاكت انسان ، شهوت شكم است ، همان بود كه آدم و حوّا را از بهشتى كه دارالقرار بود به دنيا كه دارنياز بود و افتقار است فرستاد...؛ در حقيقت شكم سرچشمه شهوات و منشاء دردها و آفات است ؛ زيرا حتّى شهوت جنسى نيز پيرو آن است و به دنبال اين دو، شهوت در جمع آورى مال و مقام است كه وسيله اى براى سفره هاى رنگين تر و زنان بيشتر محسوب مى شود و به دنبال آنها، تنازع در دسترسى به مال و مقام و كشمكش ها به وجود مى آيد و آفت ريا و خودنمايى و تفاخر و تكاثر و خودبرتربينى از آن متولّد مى گردد؛ سپس اين امور عاملى براى حسد، كينه ، عداوت و دشمنى مى شود و دارنده آن را به ارتكاب انواع ظلم ها و منكرات و فحشا مى كشاند...، حال كه چنين است ، لازم است به شرح آفات آن پرداخته شود و طرق مبارزه با آن روشن گردد)).(488)
از اين خطرناك تر آن است كه انسان هاى شكم پرست و شهوت پرست ، دين و ايمان خود را در راه آن از دست داده اند. در ذيل آيه : ((و آمنوا بما اءنزلت مصدّقا لما معكم و لاتكونوا اوّل كافر به و لاتشتروا بآياتى ثمنا قليلا و ايّاى فاتّقون (489))) كه خداوند در آن يهود را به خاطر فروختن آيات الهى به بهاى ناچيز، مذمّت مى كند؛ آمده است : جمعى از علماى بزرگ يهود، به خاطر تشكيل مجالس ميهمانى پُر زرق و برقى از سوى يهودان براى آنها، آيات الهى را تحريف كردند و عملا آنها را به بهاى ناچيزى فروختند (و پيامبرى را كه تورات وعده ظهورش را داده بود و آنها سالها در انتظارش بودند، انكار كردند).
در روايات اسلامى نيز بحث گسترده اى درباره خطرهاى اين دو نوع از شهوت ديده مى شود كه در ادامه به برخى موارد اشاره مى شود:
1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((ثلاث اءخافهنّ بعدى على امّتى اءلضّلالة بعد المعرفة و مضلّات اءلفتن و شهوة البطن و الفرج ؛ سه چيز است كه از آنها بر امّتم بعد از خودم مى ترسم ، گمراهى بعد از آگاهى و آزمايشهاى گمراه كننده و شهوت شكم و شهوت جنسى )).(490)
منظور از گمراهى بعد از آگاهى ، اين است كه انسان بر اثر وسوسه هاى منحرفان و ايجاد شبهات گوناگون ، راه راستى را كه شناخته ، رها كند و در راه انحراف در آيد كه اين موضوع در هر زمان - مخصوصا در زمان ما - وجود داشته و دارد.
منظور از ((مضلّات فتن )) امتحاناتى است كه خداوند براى بندگانش پيش مى آورد كه گاهى انسان ها به خاطر پيروى هواى نفس از عهده آن برنمى آيند؛ و منظور از ((شهوت بطن و فرج )) شكم پرستى و افراط در شهوت جنسى است .
مفهوم حديث نشان مى دهد، خطرى كه از ناحيه اين سه امر، مردم را تهديد مى كند، بسيار جدّى است .
2- پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جاى ديگر مى فرمايند: ((اءكثر ما تلج به امّتى النّار الاءجوفان البطن و الفرج ؛ بيشترين چيزى كه سبب دوزخى شدن امّت من مى شود، دو چيز ميان تهى است ، شكم و فرج )).(491)
3- امام باقر عليه السّلام نيز در اين رابطه نيز مى فرمايند: ((اذا شبع البطن طغى ؛ هنگامى كه شكم سير شود، طغيان مى كند)).(492)
4- آن حضرت در جاى ديگر مى فرمايند: ((ما من شى ء اءبغض الى اللّه عزّ وجلّ من بطن مملوء؛ هيچ چيزى نزد خداوند، منفورتر از شكم پُر (و بيش از اندازه خوردن ) نيست )).(493)
5- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((لايفسد التّقوى الّا بغلبة الشّهوة ؛ تقوا و پرهيزكارى را چيزى جز غلبه شهوت از بين نمى برد)).(494)
6- حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام نقل شده است : ((لاتجتمع الحكمة و الشّهوة ؛ دانش و حكمت با شهوت پرستى جمع نمى شود)).(495)
7- همان حضرت عليه السّلام در جاى ديگر فرموده اند: ((ما رفع امرءا كهمّته و لا وضعه كشهوته ؛ هيچ چيز مانند همّت ، انسان را بالا نمى برد و هيچ چيز مانند شهوت ، انسان را بر زمين نمى زند)).(496)
15 : عفّت ؛ فضيلت بزرگ اخلاقى
اشاره :
((عفّت )) نقطه مقابل ((شكم پرستى و شهوت پرستى )) است كه از مهمترين فضايل انسانى محسوب مى شود.
((عفّت )) به گفته راغب اصفهانى در كتاب ((المفردات ))، به معنى پديد آمدن حالتى در نفس است كه آدمى را از غلبه شهوت بازمى دارد و ((عفيف )) به كسى گفته مى شود كه داراى اين صفت و حالت باشد.
صاحب ((مقاييس اللّغة )) مى نويسد: ((عفّت در اصل به دو معنى آمده است : نخست ، خوددارى از انجام كارهاى زشت و ديگر، كم بودن چيزى . لذا عرب به باقى مانده شير در پستان مادر ((عُفَّه )) (بر وزن مدّت ) مى گويد.)) ولى از كلام راغب اصفهانى در مفردات ، استفاده مى شود كه هر دو معنى به يك چيز بازمى گردد. (زيرا افراد عفيف به چيز كم قانع هستند.)
مؤ لّف التّحقيق مى نويسد: ((اين مادّه در اصل ، به معنى حفظ نفس از تمايلات و شهوات نفسانى است ؛ همان گونه كه تقوا به معنى حفظ نفس از انجام گناهان مى باشد، بنابراين عفّت يك صفت درونى است ؛ در حالى كه تقوا ناظر به اعمال خارجى است )).
علماى اخلاق نيز در تعريف ((عفّت ))، آن را صفتى حدّ وسط در ميان شهوت پرستى و خمودى دانسته اند.
آنچه بيان شد، تفسير ((عفّت )) به مفهوم عام كلمه بود؛ زيرا بعضى براى معرّفى ((عفّت )) از نقطه مقابل آن ؛ يعنى ، پرده درى نيز استفاده كرده اند. به همين علّت در بسيارى از موارد، واژه ((عفّت )) را در مورد پرهيزكارى در خصوص مسايل جنسى استعمال كرده اند.
به هر حال از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى شود كه ((عفّت )) - به هر دو معنى - از بزرگترين فضايل انسانى است و هيچ كس در سير الى اللّه ، بدون داشتن ((عفّت )) به جايى نمى رسد. در زندگى دنيا نيز آبرو و حيثيت و شخصيّت انسان در گرو عفّت است .
با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و آيات ذيل را بررسى مى كنيم :
1- للفقرآء الّذين اءحصروا فى سبيل اللّه لايستطيعون ضربا فى الاءرض يحسبهم الجاهل اءغنيآء من التّعفّف تعرفهم بسيماهم لايسئلون النّاس الحافّ و ما تنفقوا من خير فاءن اللّه به عليم (سوره بقره ، آيه 273)
2- و راودته الّتى هو فى بيتها عن نفسه و غلّقت الاءبواب و قالت هيت لك قال معاذ اللّه انّه ربّى اءحسن مثواى انّه لايفلح الظّالمون (سوره يوسف ، آيه 23)
3- و لقد همّت به و همّ بها لولا اءن رءا برهان ربّه كذالك لنصرف عنه السّوء و الفحشآء انّه من عبادنا المخلصين (سوره يوسف ، آيه 24)
4- قالت فذلكنّ الّذى لمتنّنى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما آمره ليسجننّ و ليكونا من الصّاغرين - قال ربّ السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه و الّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين - فاءستجاب له ربّه فصرف عنه كيدهنّ انّه هو السّميع العليم (سوره يوسف ، آيات 32 تا 34)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
5- والّذين هم لفروجهم حافظون * الّا على اءزواجهم اءو ما ملكت اءيمانهم فاءنّهم غير ملومين - فمن ابتغى ورآء ذلك فاءولئك هم العادون (سوره مؤ منون ، آيات 5 تا 7)
6- ...والحافظين فروجهم و الحافظات ... (سوره احزاب ، آيه 35)
ترجمه :
1- (انفاق شما مخصوصا بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (و توجّه به آيين خدا، آنها را از وطن هاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمى دهد تا براى تاءمين هزينه زندگى ، دست به كسب و تجارت بزنند)؛ نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند) و از شدّت خويشتن دارى ، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آنها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند (اين است مشخصّات آنها!) و هر چيز خوبى را در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است .
2- و آن زن كه يوسف در خانه او بود، از او تمنّاى كامجويى كرد؛ دَرها را بست و گفت : ((بيا (به سوى آنچه براى تو مهيّاست ))). (يوسف ) گفت : ((پناه مى برم به خدا! او (= عزيز مصر) صاحب نعمت من است ؛ مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم ؟!) مسلّما ظالمان رستگار نمى شوند!))
3- آن زن قصد او كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى مى نمود! اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم ، زيرا او از بندگان مخلَص ما بود.
4- (همسر عزيز مصر) گفت : ((اين همان كسى است كه به خاطر (عشق ) او مرا سرزنش كرديد! (آرى !) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد و اگر آنچه را دستور مى دهم ؛ انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد و مسلّما خوار و ذليل خواهد شد!))
(يوسف ) گفت : ((پروردگارا! زندان ، نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى ؛ به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!))
پروردگارش دعاى او را اجابت كرد و مكر آنان را از او گردانيد؛ زيرا او شنوا و داناست .
5- و آنها كه دامان خود را (از آلوده شدن به بى عفّتى ) حفظ مى كنند. تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند و كسانى كه غير از اين راه را طلب كنند، تجاوزگرند!
6-... مردان پاكدامن و زنان پاكدامن ... .
تفسير
نيازمندان آبرومند
در آيه نخست ، درباره بهترين مورد انفاق ، مى فرمايد: انفاق شما (مخصوصا) بايد براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا محصور شده (و از خانه و كاشانه خود آواره گشته اند و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمى دهد براى تاءمين زندگى خود تلاش كنند) و نمى توانند سفرى كنند (و سرمايه اى به دست آورند)؛ ((للفقراء الّذين احصروا فى سبيل اللّه لايستطيعون ضربا فى الاءرض ...)).(497)
سپس به ويژگى مهم ديگرى از آنها اشاره مى كند: ((از شدّت خويشتن دارى و عفاف ، افراد بى اطلاع ، آنها را غنى مى پندارند؛ در حالى كه آنها را از چهره هايشان مى شناسى ؛...يحسبهم الجاهل اءغنياء من التّعفّف تعرفهم بسيماهم ...)).(498)
آرى ! آنها رنجهاى درونى خود را كاملا حفظ مى كنند و زبان به شكوه نمى گشايند و در عين نيازمندى شديد، همچون بى نيازان گام برمى دارند، ولى براى آگاهان رنگ رخساره آنها از سرّ درونشان خبر مى دهد.
باز به بيان ويژگى ديگرى پرداخته ، مى افزايد: ((هرگز با اصرار چيزى را از مردم نمى خواهند؛...لايسئلون النّاس الحافا...)).(499)
تا حد امكان ، از كسى تقاضا نمى كنند و اگر كارد به استخوانشان رسد و ناچار شوند وامى از كسى بگيرند يا كمكى بخواهند، هيچ گونه اصرار به فرد مقابل نمى كنند.
در پايان آيه مى فرمايد: ((و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند به آن آگاه است ؛...و ما تنفقوا من خير فانّ اللّه به عليم )).(500) آرى ! نفاق بسيار خوب است ، خصوصا بر كسانى كه عزّت نفس و طبع بلند دارند و خويشتن دار و عفيفند.
بديهى است كه ((عفّت )) در اين آيه به معنى خويشتن دارى در مسايل مالى است ، نه امور جنسى . جمعى از مفسّران ، شاءن نزول آن را ((اصحاب صفّه )) دانسته اند. آنها يك گروه چهار صد نفرى از مسلمانان مكّه و اطراف مدينه بودند كه نه خانه اى در مدينه داشتند و نه خويشاوندانى كه به منزل آنها بروند و نه كسب و كار؛ ولى در عين حال ، در نهايت تعفّف در محلّى كه به صورت سكوى بزرگ (501) در كنار مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، زندگى مى كردند. آنها مجاهدانى بودند كه به فرمان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ميدان هاى جنگ حركت مى كردند و در عين گرسنگى و نيازمندى شديد، عزّت نفس و خويشتن دارى و عفّت خويش را حفظ مى كردند.
به هر حال ، قرآن مجيد اين گروه از عفيفان را در آيه فوق با تعبيرات مختلف ستوده است و آنها را به عنوان الگو براى ساير مسلمانان معرّفى نموده است .
در آيه دوّم و سوّم ، سخن از ((عفّت )) و پاكدامنى يوسف عليه السّلام است كه در سخت ترين شرايطى كه تمام اسباب گناه در آن آماده بود، خود را حفظ كرد. به خداوند خويش پناهنده شد و از كوره يك امتحان بزرگ الهى ، آبرومندانه بيرون آمد.
طبق بيان قرآن كريم : ((آن زن كه يوسف عليه السّلام در خانه او بود؛از وى تمنّاى كامجويى كرد و تمام دَرها را بست و گفت : بشتاب به سوى آنچه كه براى تو مهيّاست .))
يوسف عليه السّلام گفت : به خدا پناه مى برم ، او (عزيز مصر) صاحب نعمت من است ، مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم ؟)؛ به يقين ظالمان (و خائنان ) رستگار نمى شوند؛ ((و راودته الّتى هو فى بينها عن نفسه و غلّقت الاءبواب و قالت هيت لك ، قال معاذ اللّه انّه ربّى اءحسن مثواى انّه لايفلح الظّالمون ))(502)
چهره زيبا و ملكوتى حضرت يوسف عليه السّلام ، نه تنها عزيز مصر را مجذوب كرده بود، بلكه همسر عزيز مصر نيز به او علاقه مند شده بود. اين عشق و علاقه همسر عزيز مصر، پنجه در اعماق جانش داشت كه با گذشت زمان داغتر و سوزانتر مى شد؛ امّا حضرت يوسف عليه السّلام عفيف و پاكدامن و پرهيزكار، قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.
همسر فريباى جوان و زيباى عزيز مصر، از تمام وسايل و روشها، براى رسيدن به مقصد خود استفاده كرد؛ وسايلى كه تنها بخشى از آنها براى تحريك يك جوان مجرّد هم سن و سال حضرت يوسف عليه السّلام كافى بود؛ ولى حضرت يوسف عليه السّلام در برابر امواج شديد شهوت ايستادگى نمود و خود را به كِشتى لطف پروردگار سپرد كه اگر نمى سپرد، غرق شده بود، همان گونه كه آيه بعد مى فرمايد: ((آن زن قصد كامجويى را از او (حضرت يوسف عليه السّلام ) كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى مى نمود، اين چنين كرديم .
(و يوسف را در برابر اين طوفان شديد تنها نگذاشتيم ) تا بدى و فحشا را از او دور سازيم ؛ زيرا او از بندگان مخلَص ما بود؛ و لقد همّت به و همّ بها لولا اءن رءا برهان ربّه كذالك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلصين )).(503)
((من عبادنا)) (از بندگان ما) و ((مخلصين )) (خالص شدگان )، تعبيرات بسيار پُرمعنايى است كه در اين آيه به عنوان نشان افتخار بر سينه حضرت يوسف عليه السّلام نصب شده است .
گرچه حضرت يوسف عليه السّلام با وجود عفّت و پاكدامنى از سوى همسر عزيز مصر متهم به خيانتى شد كه ممكن بود به قيمت جان او تمام شود؛ ولى خداوندى كه وعده حمايت از مؤ منان پاكدامن را داده است توسط گواهى كودك شيرخوارى كه در گهواره بود، به صورت معجزه آسايى ، او را نجات داد.
آنچه بعضى از افراد نادان و بى خبر، در شرح اين آيات نوشته اند كه منظور از ((همّ بها)) اين است كه حضرت يوسف عليه السّلام نيز آماده كامجويى از زليخا شد، نه با مقام عصمت انبيا سازگار است و نه با لحن آيات فوق ؛ بلكه قرآن مى گويد: ((برهان پروردگار به يارى حضرت يوسف عليه السّلام آمد كه اگر نيامده بود، آماده مى شد؛ ولى چون به سراغش آمد، قصد گناه نكرد)).
فخر رازى در تفسير اين آيه ، تعبير جالبى دارد. او مى نويسد: ((همه ، حتّى شيطان شهادت به پاكى حضرت يوسف عليه السّلام دادند؛ زيرا شيطان در همان زمانى كه رانده درگاه خدا شد، گفت : من براى گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش مى كنم ؛ جز بندگان مخلَص تو؛ قال فبعزّتك لاغوينّهم اءجمعين * الّا عبادك منهم المخلَصين ))(504)
سپس فخر رازى مى فرمايد: ((اگر گويندگان اين سخنان بى اساس و خرافى ، تابع خداوند هستند، خداوند شهادت به پاكى حضرت يوسف عليه السّلام داد و اگر پيرو شيطانند، شيطان نيز شهادت به پاكى او داده است )).(505)
در چهارمين آيه كه ادامه شرح زندگى پُرماجراى حضرت يوسف عليه السّلام و بيان مقام والاى عفّت و پارسايى اوست ، ضمن اشاره به آزمون ديگرى كه مانند طوفانى سخت در برابر او پديدار شده بود، مى فرمايد: ((هنگامى كه آوازه عشق سوزان عزيز مصر به غلام كنعانش حضرت يوسف عليه السّلام ، در شهر پيچيد و زنان مصر، زبان به ملامت و سرزنش او گشودند؛ او براى اثبات بى گناهى خود، مجلس ميهمانى عظيمى ترتيب داد و او زنان سرشناس مصر دعوت كرد و در يك لحظه حسّاس ، حضرت يوسف عليه السّلام را وادار كرد كه وارد آن مجلس شود.
هنگامى كه آنها چشمشان به جمال دل آراى حضرت يوسف عليه السّلام افتاد؛ زمام اختيار را از دست دادند و با كاردهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، بى اختيار دستهايشان را بريدند و همگى گفتند: اين جوان ، يك انسان نيست كه يك فرشته زيبا و عجيب است !))
در آن هنگام كه همسر عزيز مصر خودش را پيروز مى ديد، رو به آنها كرد و گفت : ((اين همان كسى است كه مرا به خاطر (عشق ) به او سرزنش كرديد. (آرى !) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد. اگر آنچه را كه من دستور مى دهم ، انجام ندهد؛ به زندان خواهد افتاد و به يقين خوار و ذليل خواهد شد؛ ((قالت فذلكنّ الّذى لمتنّنى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما آمره ليسجننّ و ليكونا من الصّاغرين ))(506)
اين دوّمين امتحان سخت و سنگين حضرت يوسف عليه السّلام بود. او بر سر دو راهى قرار داشت ؛ يكى ، تسليم شدن در برابر در خواست همسر عزيز مصر و به كام دل رسيدن و از هرگونه ناز ونعمت و محبّت برخوردار شدن و ديگرى مقاومت كردن و به زندان افتادن و اعمال سخت آن را تحمّل نمودن .
او بدون لحظه اى ترديد، راه خود را انتخاب كرد و به درگاه خداوند متعال رو آورد و گفت : ((پروردگارا! زندان (با آن همه مشكلات و رنجهايش ) نزد من ، محبوبتر است از آنچه اينها مرا به آن مى خوانند. اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى ، قلب من متمايل به آنها خواهد شد و از جاهلان خواهم بود؛ قال ربّ السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه و الّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين )).(507)
از تعبيرات آيه روشن مى شود كه زنان آن مجلس نيز با همسر عزيز مصر هم صدا شدند و حضرت يوسف عليه السّلام را به تسليم در برابر آن زن دعوت مى كردند و هر كدام به نوعى او را به اجابت دعوت همسر عزيز مصر فرامى خواندند. يكى مى گفت : اى جوان ! مگر جمال دل آرا و خيره كننده همسر عزيز مصر را نمى بينى ؟ مگر از عشق و زيبايى او لذّت نمى برى ؟!
ديگرى گفت : اگر زيبايى خيره كننده او در قلب تو اثر نمى گذارد؛ ولى فراموش مكن كه او همسر عزيز مصر است ، اگر قلب او را به دست آورى ، هر چه از مال و مقام بخواهى ، در اختيار تو قرار خواهد داد.
سوّمى به او هشدار مى داد كه اگر جمال و زيبايى و يا مال و مقام او براى تو اهمّيّت و ارزش ندارد؛ ولى بدان كه اگر آن زن ، خشمگين شود؛ به يك موجود خطرناك انتقام جو تبديل خواهد شد، آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا براى هميشه فراموش خواهى شد.
چون آخرين راه ، همان زندان وحشتناك بود؛ حضرت يوسف عليه السّلام به درگاه خداوند عرضه داشت : ((من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاكى و تقوا و پارسايى و عفّت خويش ، حاضرم روزانه زندان وحشتناك گردم ؛ امّا آلوده خواست شوم آنها نشوم )).
اين تهديد جدّى بود و عملى هم شد. حضرت يوسف عليه السّلام به زندان افتاد؛ ولى روح بلندش در محيط ننگين و آلوده كاخ عزيز مصر رهايى يافت . در ادامه همين آيات آمده است كه خداوند، اين زندان وحشتناك را نردبان ترقّى حضرت يوسف عليه السّلام قرار داد.
سرانجام به خواست خداوند، او بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد و با حفظ آبرو و تقوا، به همه چيز رسيد؛ در حالى كه همه آلودگان رسوا شده و كنار رفتند. اين پاداشى بود كه خداوند در دنيا به اين سلاله نيكان و پاكان عنايت كرد.
قرآن كريم در ادامه مى فرمايد: ((پروردگار او، دعاى خالصانه اش را اجابت كرد و مكر و نقشه هاى شوم آنها را از او برگردانيد؛ زيرا او شنوا و داناست ؛ فاءستجاب له ربّه فصرف عنه كيدهنّ انّه هو السّميع العليم )).(508)
عفت ، صفت بارز يك مؤ من
در پنجمين آيه مورد بحث ، سخن از صفات برجسته مؤ منان است . قرآن در عبارت هاى كوتاه و بسيار پُرمعنى ، ضمن بيان بخش مهمّى از صفات مؤ منان ، پاكدامنى و عفّت را يكى از خصلت هاى برجسته آنها دانسته و مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه دامان خود را (از آلودگى به بى عفّتى ) حفظ مى كنند و تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند كه در بهره گيرى از آنان ، ملامت نمى شوند و كسانى كه غير از اين راهى را طلب كنند، تجاوزگرند؛ والّذين هم لفروجهم حافظون * الّا على اءزواجهم اءو ما ملكت اءيمانهم فاءنّهم غير ملومين - فمن ابتغى ورآء ذلك فاءولئك هم العادون )).(509)
جالب اين كه ، قرآن در بيان صفات برجسته مؤ منان ، عفت را بعد از نماز و زكات و پرهيز از لغو مطرح كرده و حتّى آن را بر مسئله امانت و پايبندى به عهد و پيمان نيز مقدم داشته است .
عفت ؛ كليد نجات
در آخرين آيه مورد بحث ، قرآن بيان مى كند كه خداوند، ده گروه از مردان و زنان برجسته را مورد مغفرت و اجر عظيم قرار مى دهد كه نهمين آنها مردان و زنانى است كه دامان خود را از آلودگى به بى عفّتى ، نگه داشته و پاكدامن و عفيفند.
در بيان اوصاف دهمين گروه ، اشاره مى كند كه آنها بسيار ياد خدا مى كنند و بعيد نيست كه بيان اين مطلب ، دليل رابطه نزديكى ميان عفّت و ياد خدا بودن ، باشد كه نتيجه همه اينها، آمرزش الهى و اجر عظيمى است كه عظمتش را تنها خودش مى داند.
در جاى ديگر اشاره شده است كه روزه نيز يكى از راه هاى مهار طغيان ((شهوت جنسى )) است ؛ بنابراين ميان عفّت و روزه ، رابطه مستقيم وجود دارد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((يا معشر الشّباب ان استطاع منكم الباءة فليتزوّج فانّه اءغضّ للبصر و اءحصن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصّوم (510)؛ اى گروه جوانان ! كسى كه از شما توانايى بر ازدواج داشته باشد، ازدواج كند؛ زيرا ازدواج سبب مى شود كه از نواميس مردم چشم فروبندد و دامان خويش را از آلودگى به بى عفتى حفظ كند و كسى كه توانايى بر ازدواج ندارد؛ روزه بگيرد)).
عفّت در روايات اسلامى
در منابع حديثى ، اهمّيّت فوق العاده اى به ((عفّت )) داده شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
1- امام اميرالمؤ منين عليه السّلام ، عفت را برترين عبادت شمرده شده است : ((اءفضل العبادة اءلعفاف (511))) تعبير به عفت در اين جا، ممكن است به معنى وسيع آن استعمال شده و يا ممكن است در مقابل شكم پرستى و شهوت جنسى به كار رفته باشد.
2- امام باقر عليه السّلام مى فرمايند: ((ما عبداللّه بشى ء اءفضل من عفّة بطن و فرج ؛ هيچ عبادتى در پيشگاه خداوند، برتر از عفّت در برابر شكم و مسايل جنسى نيست ))(512)
3- در روايت ديگرى از آن حضرت - كه تفسيرى بر روايت سابق است - آمده است كه مردى خدمت امام عليه السّلام عرض كرد: اعمال و طاعات من ضعيف و روزه ام كم است ؛ ولى اميدوارم كه هرگز مال حرامى نخورده ام . امام عليه السّلام در پاسخ فرمود: ((اءىّ الاجتهاد اءفضل من عفّة بطن و فرج ؛ كدام تلاش در راه اطاعت خدا، برتر از عفّت در مقابل شكم و مسايل جنسى است )).(513)
4- امام على بن ابيطالب عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((اذا اءراداللّه بعبد خيرا اءعفّ بطنه و فرجه ؛ هنگامى كه خداوند خير و خوبى براى بنده اش بخواهد؛ به او توفيق مى دهد كه در برابر شكم و شهوت پرستى عفّت پيدا كند)).(514)
5- در حديث ديگرى كه مفضّل از امام صادق عليه السّلام ، در توصيف شيعيان واقعى نقل شده ، آن حضرت چنين مى فرمايند: ((انّما شيعة جعفر من عفّ بطنه و فرجه و اشتدّ جهاده و عمله لخالقه و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا راءيت اولئك شيعة جعفر؛ پيروان حقيقى جعفربن محمد، كسانى هستند كه در برابر شكم پرستى و بى بندوبارى جنسى ، عفت و (در راه بندگى خدا) تلاش و كوشش فراوان دارند؛ به ثواب او اميدوارند و از عِقاب او بيمناك . (به همين دليل ، پيوسته ، در راه حق حركت مى كنند. هر گاه كسى را با اين صفات ببينى ) آنها پيروان و شيعيان جعفربن محمد عليه السّلام مى باشند)).(515)
6- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((قدر الرّجل على قدر همّته ، و صدقه على قدر مروّته ، و شجاعته على قدر اءنفته و عفّته على قدر غيرته ؛ ارزش هر كس به اندازه همّت او و صداقت هر كس به اندازه شخصيّت او و شجاعت هر كس به اندازه زُهد و بى اعتنايى او به ارزشهاى مادى و عفّت هر كس به اندازه غيرت اوست )).(516)
بديهى است ، افراد غيرتمند راضى نمى شوند كه كسى نگاه آلود به نواميس آنها كند؛ به همين دليل ، نسبت به نواميس ديگران نيز حسّاسند و متعرض آنها نمى شوند.
7- اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم ، آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين روايت ضمن بيان اين كه : ((سه چيز است كه بر امّتم از آن سه بيمناكم )) سوّمين آنها را ((شهوة البطن و الفرج ؛ شكم پرستى و شهوت پرستى جنسى ))(517) مى دانند.
نتيجه
آنچه از آيات و روايات فوق حاصل مى شود، اين است كه : اسلام اهتمام فوق العاده به مسئله پرهيزكارى در برابر شهوت شكم و بى بندوبارى جنسى دارد تا جايى كه آن را نشانه شخصيّت ، غيرت ، ايمان و پيروى از مكتب اهلبيت عليهم السّلام معرفى مى كند. تاريخ نيز سرچشمه بسيارى از گرفتارى هاى انسان را از همين دو امر (شهوت شكم و شهوت جنسى ) مى داند؛ زيرا شهوتِ شكم ، به انسان اجازه تفكر مشروع را نمى دهد تا به وسيله آن ، حقوق انسان ها را رعايت كند و در مسير عدالت گام بردارد. به همين علت ، انسان را به ارتكاب انواع گناهان وامى دارد.
علاوه بر اينها، شهوت شكم ، سرچشمه بسيارى از بيمارى هاى جسمانى و اخلاقى است تا آنجا كه گاهى ، شكم به بت خطرناكى مبدّل شده و انسان را به پرستش و اطاعت خويش در همه زمينه ها وادار مى سازد.
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز، در اين رابطه ، درباره مردم آخرالزمان فرموده است : ((ياءتى على النّاس زمان بطونهم آلهتهم و نسائهم قبلتهم و دنانيرهم دينهم ، و شرفهم متاعهم ، لايبغى من الايمان الّا اسمه و لا من الاسلام الّا رسمه و لا من القرآن الّا درسه ، مساجدهم معمورة من البناء و قلوبهم خراب على الهدى ؛ زمانى بر مردم فرامى رسد كه شكم هاى آنها بت هاى آنهاست و زن هاى آنها قبله آنهاست و دينارهايشان دينشان و شرفشان متاعشان است ، در آن زمان از ايمان جز نامى و از اسلام جز رسمى و از قرآن ، جز درسى باقى نمى ماند، مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دل هايشان از نظر هدايت خراب است )).
در ذيل اين حديث آمده است : ((خداوند در چنان شرايطى ، آنان را به چهار بلا مبتلا مى كند، جور سلطان و قحطى زمان و ظلم واليان و حاكمان )).(518)
فرق ميان ظلم و جور (كه در بسيارى از روايات در برابر هم قرار گرفته اند) ممكن است از اين جهت باشد كه واژه جور، در اصل به معنى انحراف از مسير حق است ؛ بنابراين جور سلطان به انحرافات صاحبان سُلطه و فرمانروايان اطلاق مى شود، در حالى كه ظلم به معنى بى عدالتى است .
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((ايّاك و ادمان الشّبع فانّه يهيّج الاءسقام و يثير العلل ؛ از پرخورى بپرهيز كه انواع بيمارى ها را تحريك كرده ، و سرچشمه مرض هاست )).(519)
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز فرموده است : ((هر كس از شرّ شكم و زبان و آلت جنسى خود در امان بماند، از همه بدى ها محفوظ مانده است )).(520)
راه هاى پيشگيرى از بى عفتى
براى كنترل شهوات - مخصوصا شهوت جنسى و شهوت شكم - راه هاى بسيارى وجود دارد كه بخشى جنبه كلّى و عمومى دارد؛ يعنى ، در تمام مفاسد اخلاقى سارى و جارى است ، مانند: پاك بودن محيط، نقش معاشران و دوستان ، تربيت خانوادگى ، علم و آگاهى به پيامدهاى رذايل اخلاقى ، مسايل فرهنگى و مانند آن .
اين بحث را به صورت گسترده و كامل در جلد اوّل تحت عنوان آمادگى هاى لازم براى پرورش فضايل اخلاقى مطرح كرديم .
بخش ديگر، جنبه خصوصى دارد؛ يعنى ، مربوط به ((عفّت )) در مسايل جنسى و ساير خواست هاى نفسانى است كه امور زير را مى توان به عنوان عمده ترين راه كنترل در اين خصوص ذكر كرد:
1- حجاب و ترك خودآرايى در انظار عموم
بى شك ، يكى از امورى كه به شهوت جنسى دامن مى زند، ((برهنگى و خودآرايى زنان و مردان )) براى يكديگر است كه تاءثير آن ، به خصوص در ميان جوانان مجرّد، قابل انكار نيست ، به گونه اى كه مى توان گفت : آلودگى به بى عفّتى رابطه مستقيمى به بى حجابى ، برهنگى و خودآرايى در انظار عموم دارد؛ حتى طبق بعضى از آمارهاى مُستَند، هر قدر اين مسئله تشديد شود، به همان نسبت آلودگى به بى عفّتى بيشتر مى شود؛ مثلا، در تابستان كه به خاطر گرمى هوا، برهنگى زنان بيشتر مى شود، به همان نسبت مزاحمت هاى جنسى افزايش مى يابد و به عكس ، در زمستان كه زنان ، پوشش بيشتر دارند؛ اين گونه مزاحمت ها كمتر مى شود.
به همين دليل ، دستور حجاب يكى از مؤ كدترين دستورهاى اسلام است . قرآن مجيد در آيات متعددى از جمله : آيات 31 و 60 سوره نور و آيات 33 و 53 و 59 احزاب ، بر مسئله حجاب تاءكيد كرده است كه گاهى زنان باايمان را مخاطب قرار مى دهد و گاهى همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و گاهى نيز با استثنا كردن زنان پير و از كارافتاده ، تكليف بقيه را روشن مى سازد؛ به اين ترتيب با عبارات مختلف ، اهمّيّت اين وظيفه اسلامى را بازگو مى كند.
بديهى است كه برداشتن حجاب ، مقدّمه برهنگى ، آزادى جنسى و بى بندوبارى است كه مشكلات و مفاسد ناشى از آن ، در عصر و زمان ما بر كسى پوشيده نيست .
بى حجابى سبب مى شود كه گروهى از زنان ، در يك مسابقه بى پايان ، در نشان دادن اندام خود و تحريك مردان هوسباز شركت كنند. اين امر در عصر و زمان ما كه به خاطر گرفتارى هاى تحصيلى و اقتصادى سن ازدواج بالا رفته و قشر عظيمى از جامعه را جوانان مجرّد تشكيل مى دهد، آثار بسيار زيانبارى دارد.
بى حجابى ، علاوه بر اين كه از نظر اخلاقى سبب ناامنى خانواده ها و بروز جنايات مى شود، ضمنا سبب ايجاد هيجان هاى مستمر عصبى و حتّى بيمارى هاى روانى نيز مى گردد كه ثمره آن سستى پيوند خانواده ها و كاهش ارزش شخصيت زن در جامعه است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
2- عدم اختلاط زن و مرد
بى شك در جامعه مخصوصا در جامعه فعلى نمى توان زندگى زن و مرد نامحرم را به طور كامل از هم جدا كرد، ولى در مواردى كه ضرورتى نداشته باشد، چنان كه از اختلاط پرهيز شود، به يقين ، اصول عفت و پارسايى ، بهتر حفظ خواهد شد؛ دليل آن هم مفاسد بسيار وحشتناك و شرم آورى است كه از اختلاط پسران و دختران در كشورهاى غربى ديده مى شود.
3- ديدن مطبوعات و رسانه هاى تصويرى
مطبوعات و رسانه هاى تصويرى نقش بسيار مؤ ثرى در تحريك مسايل جنسى ، مخصوصا در ميان قشر جوان دارد. افراد سودجو و گروه هايى كه از اين راه به درآمدهاى هنگفت نامشروعى مى رسند، دست به انتشار مفتضح ترين فيلم ها، عكس ها، رمان ها و داستان هاى عشقى كثيف مى زنند و در شرايطى كه امواج رسانه ها به آسانى از يك گوشه جهان به گوشه ديگر منتقل مى شود، كنترل آنها كار آسانى نيست ؛ ولى به هر حال اگر اين امر به طور كامل ، امكان پذير نباشد، به طور ناقص امكان پذير است كه غفلت از آن ، موجب گرفتاريهاى فراوان اخلاقى و اجتماعى است .
با نهايت تاءسف ، گروهى از نويسندگان و ارباب علم و دانش نيز در اين مسئله به موضع انفعالى روى آورده اند و به خاطر اين كه شرايط زمان ، اجازه مخالفت با اين امور را نمى دهد و يا مخالفت با آنها، ما را از نسل جوان جدا مى سازد، يا در اذهان مردم متمدّن ، به عقب افتادگى متّهم مى شويم ؛ به همين دليل ، دست روى دست گذاشته و ماءيوسانه به امواج خطرناكى كه جوامع اسلامى را دربرگرفته ، نگاه مى كنند.
16 : غفلت و بى خبرى
اشاره :
((غفلت )) داراى مفهوم وسيع و گسترده اى است كه هرگونه بى خبرى از شرايط زمان و مكانى (كه انسان در آن زندگى مى كند) و از واقعيت هاى فعلى و آينده و گذشته خويش و از صفات و اعمال خود و از پيامها و آيات حق و همچنين هشدارهايى كه حوادث تلخ و شيرين زندگى ، به انسان ها مى دهد را شامل مى شود.
بى خبرى از اين واقعيت ها و نداشتن موضع گيرى صحيح در برابر آنها، خطر بزرگى ، براى سعادت انسان ها است ؛ خطرى كه هر لحظه ممكن است ، دامان انسان را بگيرد و او را به كام نيستى فروبرد، خطرى كه مى تواند زحمات ساليان دراز عمر انسان را در يك لحظه برباد دهد.
شايد بارها، شنيده باشيم كه فلان شخص با زحمت بسيار، اموال و سرمايه هاى عظيمى به دست آورده بود؛ اما بر اثر يك لحظه ((غفلت )) آتش سوزى عظيمى به وجود آمد كه تمام آنها را در كام خود فروبرد؛ انسان نيز در مسير سعادت چنين است . ممكن است ، افتادن در دام ((غفلت )) در يك لحظه كوتاه ، سرمايه هاى معنوى او را مبدل به خاكستر حسرت كند.
به همين دليل علماى اخلاق ، بحث هاى وسيعى درباره ((غفلت )) و ذُكر و بيدارى (كه نقطه مقابل آن است ) در كتاب هاى خود آورده اند و از عواملى كه مى تواند پرده هاى ((غفلت )) را كنار نزند و انسان را از خواب ((غفلت )) بيدار كند، بحث نموده اند.
با اين مقدمه ، به قرآن مجيد مراجعه مى كنيم و اهمّيّتى را كه اين كتاب بزرگ آسمانى بر اين امر قائل شده ، در آيات زير مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- ولقد ذراءنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اولئك هم الغافلون (سوره اعراف ، آيه 179)
2- و اءقترب الوعد الحقّ فاذا هى شاخصة اءبصار الّذين كفروا يا ويلنا قد كنّا فى غفلة من هذا بل كنّا ظالمين (سوره انبيا، آيه 97)
3- و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشىّ يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدّنيا و لاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا واءتّبع هواه و كان اءمره فرطا (سوره كهف ، آيه 28)
4- انّ الّذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحياة الدّنيا واطماءنّوا بها و الّذين هم عن آياتنا غافلون * اولئك ماءواهم النّار بما كانوا يكسبون (سوره يونس ، آيه 7 و 8)
5- يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون (سوره روم ، آيه 7)
6- ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يروا كلّ آية لايومنوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف ،آيه 146)
7- فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليمّ باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف ،آيه 136)
8- فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدّين فلّما نجّاهم الى البرّ اذاهم يشركون (سوره عنكبوت ،آيه 65)
9- و من يعش عن ذكرالرّحمان نقيّض له شيطانا فهو له قرين (سوره زخرف ،آيه 36)
10- انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون (سوره اعراف ،آيه 201)
11- لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطآئك فبصرك اليوم حديد (سوره ق ،آيه 22)
12- و اءنذرهم يوم الحسرة اذ قضى الاءمر و هم غفلة و هم لايؤ منون (سوره مريم ،آيه 39)
ترجمه :
1- به يقين ، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ، آنها دل ها (عقل ها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوشهايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند. (زيرا با داشتن همه گونه امكانات هدايت ، باز هم گمراهند!)
2- و وعده حق (قيامت ) نزديك مى شود، در آن هنگام چشم هاى كافران از وحشت ، از حركت بازمى ماند، (مى گويند) اى واى ! بر ما كه از اين (جريان ) در غفلت بوديم ؛ بلكه ما ستمكار بوديم !
3- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم ، اطاعت مكن ! همان ها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است .
4- آنها كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخيز) ندارند و به زندگى دنيا خشنود شدند و بر آن تكيه كردند و آنها از آيات ما غافلند - (همه ) آنها جايگاهشان آتش است ، به خاطر كارهايى كه انجام مى دادند!
5- آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان كار) غافلند!
6- به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از (ايمان به ) آيات خود منصرف مى سازم ! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند. اگر راه هدايت را ببينند آن را، راه خود انتخاب نمى كنند و اگر راه گمراهى را ببينند آن را، راه خود انتخاب مى كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند!
7- سرانجام از آنها انتقام گرفتيم و آنان را در دريا غرق كرديم ، زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
8- هنگامى كه سوار بر كِشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند)؛ اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند!
9- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود، شيطان را به سراغ او مى فرستيم ؛ پس همواره قرين اوست !
10- هنگامى كه پرهيزگاران ، گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند!
11- (به او خطاب مى شود) تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ ) غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا تيزبين است !
12- آنان را از روز حسرت (روز رستاخيز كه براى همه مايه تاءسف است ) بترسان ، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد و آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند!
تفسير و جمع بندى
((غفلت )) سرچشمه اصلى بدبختى ها
در نخستين آيه ، به معرفى گروهى از بدترين افراد انسان پرداخته شده ؛ گروهى كه شايد بدتر از آنان در ميان انسان ها يافت نشود كه درباره اوصاف آنها مى فرمايد: ((ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ، آنها دل ها (و عقل هايى ) دارند كه با آن چيزى درك نمى كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى بيند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند. آنها همچون چهارپايانند، بلكه بدترند. آنها همان غافلانند؛ ولقد ذراءنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اولئك هم الغافلون ))(521)
در اين آيه عامل نهايى بدبختى اين گروه دوزخى را ((غفلت )) شمرده است . غفلتى كه از ترك انديشه و نداشتن چشم باز و گوش شنوا حاصل شده و انسان را به مرحله اى حتّى فروتر از چهارپايان سقوط مى دهد. زيرا اگر چهارپايان غافلند، استعداد غفلت زدايى را ندارند؛ ولى اگر انسان با داشتن منبع آگاهى در غفلت غوطه ور شود، به طور قطع از چهارپايان هم كمترند.
مفهوم آيه بالا اين نيست كه خدا گروهى را به اجبار به دوزخ مى فرستد؛ بلكه همان گونه كه در آيه با صراحت آمده ، دوزخى شدن آنان از ناحيه خودشان است ، چون به آنها عقل داده شده ولى به كار نمى بندند، چشم و گوش دارند، اما با آن حقايق را نمى بينند و نمى شنوند.
پس هر چه هست از ناحيه خود آنها است ، منتهى خداوند حكم مشروطى دارد و آن اين كه : كسانى كه استعدادهاى خدادادى را به كار نگيرند، سرنوشتشان آتش دوزخ است ! و حصول اين شرط بستگى به اراده خود انسان دارد.
در دوّمين آيه سخن از كافران در آستانه رستاخيز است . در آن هنگام كه وعده خدا نزديك مى شود، چنان وحشتى سراسر وجودشان را فرامى گيرد كه چشمانشان از حركت بازمى ايستد و در اين جاست كه فرياد آنها بلند مى شود كه : ((اى واى ! بر ما، ما از اين صحنه در غفلت بوديم ، بلكه ظالم و ستمگر بوديم ؛ و اءقترب الوعد الحقّ فاذا هى شاخصة اءبصار الّذين كفروا يا ويلنا قد كنّا فى غفلة من هذا بل كنّا ظالمين )).(522)
به اين ترتيب ، اين گروه از كافران ، عامل اصل انحراف خويش را ((غفلت )) معرفى مى كنند؛ غفلتى كه آنها را به ظلم كردن به خويشتن و ديگران دعوت نموده و حتى به انبيا الهى و كتب آسمانى ظلم و ستم روا داشتند.
آنان اين سخن را زمانى مى گويند كه لرزشى ، سراسر جهان را فرامى گيرد و نشانه هاى رستاخيز ظاهر مى شود و پرده هاى ((غفلت )) در آن شرايط هولناك كنار مى رود، در حالى كه تمام درهاى توبه و بازگشت بسته شده است .(523)
((شاخصه )) از ماده ((شخوص )) بر وزن ((خلوص )) در اصل به معنى خروج از منزل يا از شهرى به شهر ديگر است و از آن جا كه انسان به هنگام وحشت شديد، چشم او از حركت بازمى ايستد و به جايى خيره مى شود، به گونه اى كه گويى از حَدَقه بيرون مى آيد؛ به اين حالت ((شخوص )) گفته شده است .
در سوّمين آيه ، خطاب به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد كه با چه كسانى معاشر و همراه باشد و چه افرادى را از اطراف خويش بِراند: ((با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها ذات او را مى طلبند، هرگز چشم هاى خود را به خاطر زينت هاى دنيا از آنها برمگير و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم ، اطاعت مكن ؛ همانها كه پيروى هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است ؛ و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشىّ يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدّنيا و لاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا واءتّبع هواه و كان اءمره فرطا)).(524)
در اين آيه ، اوصاف كسانى كه شايسته همنشينى پيامبر را در ايمان و عبادت و ذكر پروردگار در هر صبح و شام دارند، برشمرده و از اطاعت (و همنشينى با) كسانى كه دل هايشان از ذكر خدا غافل بوده و از هواى نفس پيروى نموده و كارشان به افراط گراييده است ، نهى مى نمايد.
از تعبيرات اين آيه ، رابطه هواپرستى و افراط در آن ، با ((غفلت )) استفاده مى شود. آرى ! غافلان از ياد خدا، هواپرستند و در راه افراط گام برمى دارند و اگر در مذمّت ((غفلت )) چيزى جز اين نباشد، كافى است .
طبق بيان آيه فوق كه : ((خداوند دل هاى آنها را غافل كرده ))، به يقين به خاطر اعمالشان است كه نتيجه آن مجازات الهى ؛ يعنى ، ((غفلت )) از ياد خداست .
معروف است كه آيه فوق درباره جمعى از ثروتمندان متكبّر و خودخواه عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده كه به حضور حضرت رسيدند و گفتند: اى محمد! اگر تو در صدر مجلس بنشينى و اين گونه افراد كه بوى بدشان مَشام ما را آزار مى دهد و لباس هاى خشن و پشمينه بر تن دارند(525) از خود دورسازى ، مجلس تو، مجلس در خور اشراف و شخصيّت هايى همچون ما بشود، آن گاه ما نزد تو خواهيم آمد و از سخنانت بهره خواهيم گرفت ، ولى با وجود اين دو گروه ، ديگر جاى ما نيست !(526)
ولى خداوند از درون اين گروه غافل و بى خبر آگاه بود و مى دانست كه اين گونه افراد پُرادّعا و بى محتوا، نه يار روز صُلح اند و نه سرباز روز جنگ . بر آنها نمى توان اعتماد كرد و از فكر آنها نيز نمى توان استفاده كرد، به همين دليل خداوند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هشدار داد كه مراقب وسوسه هاى آنها باشد.
در چهارمين آيه ، دوزخيان را با ذكر چند ويژگى ، معرّفى مى كند: ((كسانى كه اميد لِقاى ما را ندارند (به معاد و رستاخيز معتقد نيستند) و تنها به زندگى دنيا خوشنودند و به آن اطمينان دارند و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند، جايگاهشان آتش است ، به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند)).
در اين آيات ، آخرين چيزى كه روى آن تكيه شده ((غفلت )) از آيات الهى است كه در واقع ، ريشه اصلى انكار معاد و اعتماد بر دنيا و فراموشى آخرت است . خلاصه اين كه ((غفلت )) ريشه اصلى همه بدبختى هاى انسان است ؛ در حالى كه ريشه خوشبختى بهشتيان ، آگاهى و بيدارى و ذكر خدا است كه در آيات بعد همين سوره ، به آن اشاره شده است .
در تفسير روح البيان در ذيل اين آيه ، در يك حديث قدسى ، چنين مى خوانيم كه خداوند مى فرمايد: ((از سه گروه در شگفتم : از كسانى كه ايمان به آتش دوزخ دارند و مى دانند در پيش روى آنهاست ، چگونه مى خندند و از كسانى كه به دنيا دل بسته اند، در حالى كه مى دانند به زودى از آنها جدا مى شوند و از كسانى كه غافل اند و مى دانند (فرشتگان پروردگار) از آنها غافل نيستند، چگونه مشغول لهو و لعب هستند)).
تفسير مذكور در ذيل همين حديث ، داستانى از ((نعمان بن منذر)) - يكى از پادشاهان حيره در عصر جاهليّت - نقل مى كند: روزى (پادشاه ) در زير درختى براى گستردن بساط لهو و لعب فرود آمد.
عُدى ، - يكى از نزديكان او گفت : اى پادشاه ! اين درخت آوازى دارد، آيا مى دانى چه مى گويد؟ اين درخت مى گويد:
ربّ ركب قد اءناخُوا حَولنا يمزجون الخمر بالماء الزّلال
ثمّ اءضحوا اءسف الدّهر بهم و كذالك الدّهر حالا بعد حال
چه بسيار سوارانى كه در اطراف ما از مَركَب فرود آمدند و بساط عيش و نوش گستردند و شراب را با آب زلال آميختند؛ ولى چيزى نگذشت كه طوفان هاى روزگار، آنها را از ميان برداشت و اين گونه است دنيا، در زمانى بعد از زمانى ديگر.(527)
در پنجمين آيه ، سخن از افراد ظاهربينى است كه بر اثر ((غفلت )) و بى خبرى نه تنها اسرار جهان هستى را كه ما را با سرايى ديگر پيوند مى دهد، نمى بينند؛ بلكه از زندگى دنيا نيز تنها به ظاهر آن قناعت كردند، قرآن در اين رابطه بيان مى دارد: ((اين گروه (از كافران )، تنها ظاهر از زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت غافلند؛ يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون )).(528)
اگر غفلت و بى خبرى ، سايه شوم و سنگين خود را بر قلوب آنها بيفكنده بود، در جاى جاى زندگى دنيا، هم خدا را و هم معاد را مى ديدند. در قرآن مجيد، اسرار آفرينش موجودات و گوشه هايى از نظام جهان مادّه به عنوان نشانه ها و آيات خدا مطرح شده و زندگى انسان در رستاخيز نيز در لا به لاى همين زندگى دنيا و حوادثى كه در اطراف ما مى گذرد، نشان داده شده است ؛ منتها، فقط افراد بصير و بينا و آنها كه نغمه توحيد و معاد را از درون اين حوادث مى شنوند، به آن واقف مى گردند، نه غافلان كوردل و بى خبر.
ضمنا تكرار ضمير ((هم )) در آيه ، تاءكيدى بر اين مطلب است كه اين ((غفلت )) سبب ظاهربينى و عدم وصول به عمق مسايل است .
اين نكته قابل توجّه است كه واژه ((غفلت )) در جايى كه به كار مى رود كه اسباب و مقدّمات آگاهى فراهم باشد؛ ولى انسان بر اثر هواى نفس يا ضعف ايمان يا علل ديگر آنها را ناديده بگيرد. شاهد اين سخن آياتى است كه بعد از اين آيه در سوره روم آمده است ؛ خداوند به نمونه هايى از آثار توحيد و معاد كه در جهان هستى و در گرداگرد وجود ما قرار دارد، اشاره مى كند و غافلان را هشدار مى دهد.
در ششمين آيه از خطرناك ترين گروه كافران سخن به ميان آمده ، كسانى كه علاوه بر كُفر آلوده به تكبّر و لجاجت شديد نيز شده اند. در پايان آيه ، دليل بدبختى آنها را غفلت از آيات الهى دانسته و مى فرمايد: ((به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از ايمان به آيات خود منصرف سازيم ؛ (به طورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينيد، به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند، راه خود را انتخاب نمى كنند و اگر راه گمراهى را ببينند راه خود را انتخاب مى كنند؛ (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند؛ ((ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يروا كلّ آية لايومنوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين )).(529)
درباره جمله ((ساءصرف عن آياتى ))؛ (به زودى آنها را از آيات خود منصرف مى سازيم )، بحث هاى زيادى در ميان مفسّران ديده مى شود، شايد به اين دليل كه كار خداوند، هدايت به سوى آيات و نشانه هاى اوست ، و اساسا تمام انبيا و اوصيا براى همين آمده اند؛ با اين حال ، چگونه ممكن است خداوند گروهى را از آيات خودش ممنوع و محروم سازد؟ بر همين اساس دست به توجيهات زيادى زده اند كه بسيارى از آنها مشتمل بر تكلّف است .
پاسخ اين سؤ ال با بررسى آيات ديگر قرآن روشن مى شود؛ زيرا، پاره اى از اعمال انسان ها مانند تكبّر در برابر حق و لجاجت و تعصّب شديد، به صورت حجاب و پرده تاريكى بر قلب انسان مى افكند و او را از مشاهده جمال زيباى حق بازمى دارد. در واقع اعمال و صفت زشت خود آنهاست كه ((حجاب )) آنها مى شود و اگر ((حجاب افكنى )) به خداوند نسبت داده شده ، به خاطر اين است كه خداوند، اين اثر را در اين گونه اعمال و صفات آفريده است و يا به تعبير ديگر، يكى از مجازات طبيعى كسانى كه داراى اين صفات و اعمالند، انصراف از آيات الهى است .
قابل توجّه اين كه : در پايان آيه ، باز تاءكيد مى كند كه علّت منصرف ساختن آنها از آيات الهى ، همان اصرارشان بر تكذيب و غفلت و بى خبريشان از نشانه هاى خداست .
در هفتمين آيه ، به دنبال آيات قبل از آن كه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر آيات الهى و بلاهاى مختلفى است كه به عنوان بيدار باش بر آن قوم نازل شد و به دعاى ((موسى بن عمران )) برطرف گرديد، مى فرمايد: (((هنگامى كه نَه معجزات الهى در آنها اثر گذاشت و نَه بلاهاى هشداردهنده ) سرانجام ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق نموديم ؛ زيرا، آنها آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل شدند؛ فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليمّ باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين )).(530)
همان گونه كه از آيه استفاده مى شود، سرچشمه بدبختى و هلاكت قوم فرعون ، تكذيب آيات الهى و ((غفلت )) بود.
ممكن است ((غفلت )) سرچشمه تكذيب باشد؛ بنابراين ريشه اصلى ، همان ((غفلت و بى خبرى )) بوده است و يا اين كه بعضى از آيات را تكذيب كردند و بعضى را به فراموشى و ((غفلت )) سپردند كه در اين صورت هر كدام ، عامل مستقلى محسوب مى شوند.
بعضى از مفسّران ضمير ((عنها)) را به نِقمَت و عذاب الهى بازگردانده اند كه در اين صورت تنها تكذيب آيات الهى موجب بدبختى آنها محسوب مى شود؛ ولى اين احتمال بسيار ضعيف است ؛ زيرا، اين ضمير در كنار آيات قرار گرفته و ظاهرا به آن بازگشت مى كند.
بعضى از مفسّران در اين جا، سؤ الى مطرح كرده اند كه شايد همين سؤ ال سرچشمه احتمال بازگشت ضمير ((عنها)) به نِقمَت و عذاب باشد و آن اين كه ((غفلت )) از اختيار انسان بيرون است و چيزى نيست كه موجب عذاب الهى شود.
ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است ؛ زيرا، در بسيارى از موارد، سرچشمه ((غفلت )) اختيارى است . هنگامى كه انسان به سراغ آيات الهى نرود و در آن تدبّر نكند و گوش به سخنان معلّمان الهى ندهد، طبيعى است كه حالت ((غفلت )) بر او چيره مى شود و از همين رو، بسيار ديده ايم كه افراد خطا كار را به خاطر غفلتشان مذمّت كرده اند.
در هشتمين آيه گرچه از واژه ((غفلت )) سخن به ميان نيامده ؛ ولى محتواى آن مفهوم ((غفلت )) را مى رساند. اين آيه ، درباره مشركان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه گرفتار غفلت شديدى بودند و گاه از خواب غفلت بيدار مى شدند و به توحيد روى مى آوردند و گاه به كلّى در منجلاب شِرك غرق مى گشتند، مى فرمايد: ((هنگامى كه بر كِشتى سوار مى شوند (و با طوفان هاى شديد و گرداب هاى وحشتناك و امواج كوه پيكر دريا رو به رو مى گردند) خدا را با اخلاص مى خوانند (و بتها را به فراموشى مى سپارند)؛ امّا هنگامى كه خدا آنها را نجات مى دهد و به خشكى مى رساند، باز مشرك مى شوند؛ فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللّه مخلصين له الدّين فلّما نجّاهم الى البرّ اذاهم يشركون )).(531)
آرى ! طوفان حوادث خطرناك ، پرده هاى ((غفلت )) و بى خبرى را كنار مى زند و چشم عقل را بينا و روشن مى سازد. گروهى اين بيدارى را مغتنم شمرده و به اصلاح خطاهاى خويش مى پردازند؛ ولى گروه بيشترى ، تنها در همان لحظات بيدارند، امّا بعد از پايان حادثه ، دوباره پرده هاى ((غفلت )) بر عقل و قلب آنها كشيده شده و به همان راه سابق بازمى گردند.
بعضى از مفسّران در ذيل اين آيه نقل كرده اند: ((مشركان عرب به هنگام سفر دريا، بعضى از بتها را با خود مى بردند تا حافظ و نجات دهنده آنها باشد؛ امّا هنگامى كه با خطر رو به رو مى شدند و امواج كوه پيكر دريا را مى ديدند كه كِشتى آنها را همچون پَركاهى ، جا به جا مى كند، بتها را به دريا مى ريختند و صداى آنها به ((يا اللّه يا اللّه )) بلند مى شد)).(532)
در نهمين آيه ، به صورت يك حكم كلّى و عمومى - كه درباره همه اقوام و افراد صادق است - مى فرمايد: ((هر كس از ياد خدا روى گردان شود (و غافل گردد)، شيطان را به سراغ او مى فرستيم تا همواره با او قرين باشد؛ و من يعش عن ذكرالرّحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين )).(533)
آرى ! توجّه به خدا به مقتضاى ((انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة ... )) سبب همنشينى با فرشتگان مى گردد؛ حال آن كه ((غفلت )) و بى خبرى از ياد او، شياطين را قرين انسان مى سازد. شياطينى كه بر گرده او سوار مى شوند و به هر راهى كه خواستند، مى برند. اين كه مى فرمايد: ((ما شيطانى را به سراغ او مى فرستيم تا قرين او باشد))، در واقع به اين معنى است كه عمل او؛ يعنى ، ((غفلت )) و بى خبرى در روى گردانى از خداوند رحمان ، چنين اثرى را به دنبال دارد و به تعبير ديگر، اين مجازاتى است كه در دنيا دامنگير اين افراد مى شود.
با توجّه به اين كه ((يعش )) از ماده ((عشو)) (بر وزن نشر) به معنى ضعيف و كم نور شدن چشم است ؛ آن چنان كه گويى پرده اى بر آن افتاده كه مفهوم آن ، چيزى جز ((غفلت )) و بى توجّهى و اعراض نيست .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى فرموده اند: ((اذا اءراد اللّه بعبد شَرّا قيّض له شيطانا قبل موته بسنة ، فلا يرى حسنا الّا قبّحه عنده حتّى لايعمل به ، و لايرى قبيحا الّا حسّنة حتّى يعمل به ؛ هنگامى كه خداوند شَرّ بنده اى را (به خاطر ((غفلت )) و بى خبرى از خدا) بخواهد، شيطانى را يك سال قبل از مرگ او سراغ او مى فرستد (كه همه چيز را در نظر او دگرگون مى سازد) آن گاه هيچ كار خوبى را نمى بيند، مگر اين كه آن كار در نظرش ، زشت جلوه مى كند و آن را رها مى سازد و هيچ كار بدى را نمى بيند، مگر اين كه آن كار در نظرش ، زيبا جلوه مى كند و آن را انجام مى دهد)).(534)
بحث درباره اين آيه را با شعر مناسبى از تفسير روح البيان كه ذيل همين آيه نقل شده است ، پايان مى دهيم :
دريغ و درد كه با نفس بدقرين شده ايم و از اين معامله با ديو همنشين شده ايم
به بارگاه فلك بوده ايم و رشك ملك زجور نفس جفا پيشه اين چنين شده ايم
در دهمين آيه ، سخن از پروردگارانى است كه هرگاه به خاطر غفلتى مختصر، امواج وسوسه هاى شيطان ، آنها را احاطه كند، پرده هاى ((غفلت )) را با ياد خدا، مى درند. آن گاه طوفان فرومى نشيند و پرده ها كنار مى رود و چشمشان بينا مى شود؛ خداوند در اين رابطه مى فرمايد: ((پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا) مى افتند و بينا مى گردند؛ انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون )).(535)
اين تعبير نشان مى دهد كه ياد خدا، چشم قلب انسان را بينا مى كند؛ در حالى كه ((غفلت )) از ياد او، راه را براى نفوذ شياطين در دل انسان هموار مى سازد.
((طائف )) به معنى طواف كننده است و منظور از آن - همان گونه كه جمعى از مفسّران بزرگ گفته اند - همان وسوسه هايى است كه از ناحيه شيطان صادر مى شود و گويى اطراف قلب طواف مى كند تا راهى براى نفوذ در كعبه دل پيدا كند و آن را به بتخانه اى مبدل سازد كه اين نفوذ تنها در حال ((غفلت )) انسان از ياد خداست ؛ زيرا، به محض اين كه انسان به ياد خدا بيفتند، آن وسوسه ها و خطورات از قلب دور مى شود و نور رحمت حق بر آن متجلّى مى گردد.
يازدهمين آيه ، از غافلانى سخن به ميان آمده است كه تا پايان عمر در عالم بى خبرى و ((غفلت )) به سر مى برند؛ اما هنگامى كه سيلى ((اجل )) به صورت آنها نواخته شود و در سكرات موت قرار گيرند و آثار اعمال خود را به چشم بنگرند (در وحشت و اضطراب شديدى فرومى روند) آن گاه به آنها گفته مى شود: ((اين همان چيزى است كه از آن فرار مى كرديد)). سپس اشاره به وضع آنها در قيامت مى كند كه هر انسان ، در حالى كه كسى وى را به پيش مى راند، وارد محشر مى شود و گواه (يا گواهانى ) نيز هستند (كه آماده اند تا در دادگاه عدل الهى ، اعمال او را بازگو كنند؛ در اين حالت اضطراب شديدى سرتاپاى او را فرامى گيرند؛ آن چنان كه گويى قالب تهى مى كند).
در اين حال به او خطاب مى شود: ((گفته مى شود تو از اين موضوع غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا بينا شده است )). (در واقع حادثه تازه اى رخ نداده ، فقط چشم تو بينا شده است و پرده هاى ((غفلت )) كنار رفته و حقايق را، آن چنان كه هست ، مى بينى )؛ لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد)).(536)
دو ماءمورى كه در قيامت با انسان همراهند، يكى او را به دادگاه عدل الهى مى راند و ديگرى به عنوان گواه اعمالش در دادگاه الهى با او همراه مى شود. احتمالا اين دو همان فرشته هايى هستند كه در دنيا دائما همراه او بودند و تمام اعمال كوچك و بزرگ او را مى نوشتند، در قيامت نيز دست مجرمان را گرفته و با پرونده اى كه همراه دارند، به دادگاه عدل الهى مى برند، آنها هرگز در دنيا اين دو فرشته الهى را نمى ديدند و اصلا به آنها ايمان نداشتند؛ در حالى كه پيوسته همراهش بودند؛ ولى در قيامت كه پرده هاى غفلت كنار مى رود و چشم آنها بينا مى شود، آنان را مى بينند.
در دوازدهمين و آخرين آيه ، پيرامون روز قيامت و شرح حال غافلان ، در آن روز پُر حسرت و اندوه مى فرمايد: ((آنها را از روى حسرت بترسان ، روزى كه همه چيز پايان يافته ، در حالى كه آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند؛ و اءنذرهم يوم الحسرة اذ قضى الاءمر و هم فى غفلة و هم لايؤ منون )).(537)
يكى از نامهاى روز قيامت يوم الحسرة است ؛ زيرا، غافلان و بى خبران از خواب غفلت بيدار شده و همه اعمال خود را مى بينند. نامه اعمال و پرونده جنايات آنها از يك سو، فرشتگان گواه بر اعمال ، از سوى ديگر و از همه دردناكتر، گواهى تك تك اعضاى بدن ، حتى پوست تنشان نسبت به اعمالشان ، آتش ندامت و پشيمانى را بر سر تا پاى وجودشان مستولى مى گرداند؛ امّا آنان راهى جز سوختن و ساختن در پيش ندارند، چون پرونده ها بسته شده و بازگشت به دنيا براى جبران غيرممكن است . از اين جهت ، حسرت و اندوه ، تمام وجود آنها را فرامى گيرد مخصوصا هنگامى كه فرشتگان الهى آنها را ملامت و سرزنش كرده و به آنها مى گويند: ((اينها همه نتيجه غفلت شماست )).
روشن است كه اين غفلت ها مربوط به قيامت و حتّى عالم برزخ نيست ؛ زيرا، به محض قرار گرفتن در آستانه مرگ و انتقال از دنيا، پرده ها كنار رفته و انسان با چشم برزخى ، حقايق جهان را مى بيند كه در آن هنگام ديگر چيزى از ((غفلت )) باقى نمى ماند، همان طور كه در آيه 99 و 100 سوره مؤ منون آمده است : ((حتّى اذا جآء اءحدهم الموت قال ربّ اءرجعون * لعلّى اءعمل صالحا فيما تركت كلّا انّها كلمة هو قائلها و من ورآئهم برزخ الى يوم يبعثون ؛ (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنها فرارسد، مى گويد: پروردگار من ! مرا بازگردانيد تا آنچه را ترك كرده ام (و كوتاهى نموده ام ، عمل صالحى انجام دهم . به او مى گويند:) چنين نيست ! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد، (و اگر بازگردد اعمالش مانند سابق است ) و پشت سرشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند)).
نتيجه
از آيات بالا چنين مى توان نتيجه گرفت : خطرى كه به وسيله ((غفلت )) و بى خبرى از ((ياد خدا)) و مسايل سرنوشت ساز زندگى ، متوجّه سعادت انسان مى شود، بيش از آن است كه غالبا تصور مى كنيم . ((غفلت )) همه اركان سعادت ما را ويران مى سازد و مانند آتش سوزان ، خرمن زندگى را مى سوزاند و تمام امكانات و استعدادهاى خداداد را برباد مى دهد.
((غفلت )) در اخبار اسلامى
از خواب غفلت بيدار شو!
در منابع روايى اسلام ، روايات تكان دهنده اى پيرامون عواقب سوء ((غفلت )) و آثار زيانبار و مرگبار آن وارد شده است كه به خاطر كثرت ، گلچينى از آنها را در ذيل آورده ايم :
1- هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به معراج رفت ، خطاب هايى از سوى خداوند به او شد، از جمله اين كه : ((يا اءحمد اءنت لاتغفل اءبدا من غفل عنّى لا ابالى باءىّ واد هلك ؛ اى احمد! هرگز غافل مشو؛ هر كس از من غافل شود، به نسبت به اين كه او در كدام راه هلاك و نابود مى شود، اعتنا نمى كنم .))(538) اين بيان به خوبى نشان مى دهد كه عاقبت ((غفلت )) از خداوند، هلاكت و نابودى است .
2- امام اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السّلام در عبارتى كوتاه و پُر معنى مى فرمايند: ((اءلغفلة اءضرّ الاءعداء؛ غفلت از بزرگترين دشمنان انسان است ))(539) زيرا سرچشمه بسيارى از گناهان و معاصى است .
3- آن حضرت در حديث ديگرى فرموده اند: ((اءلغفلة تكسب الاغترار و تدنى من البوار؛ غفلت سبب غرور انسان مى شود، و مقدمات هلاكت او را فراهم مى سازد)).(540)
4- باز از همان حضرت نقل شده است : ((اءلغفلة ضلال النّفوس و عنوان النّحوس ؛ غفلت مايه گمراهى افكار و سرلوحه نحوست هاست ))(541)؛ زيرا تنها راه نجات از گمراهى ، تفكّر و انديشه است ؛ ولى ((غفلت )) دشمن سرسخت آن مى باشد.
5- در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرّحمة و لم يستعد؛ واى ! بر كسى كه ((غفلت )) بر او غلبه كند و نتيجه سفر آخرت را به فراموشى بسپارد و آماده آن نشود)).(542)
6- امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((ان كان الشّيطان عدوّا فالغفلة لماذا؛ اگر شيطان ، دشمن اسلام است (كه هست )، پس غفلت براى چيست ؟)).(543)
در احاديث گذشته ، گاه ((غفلت )) از خدا و گاه ((غفلت )) از روز قيامت و گاه ((غفلت )) از وسوسه هاى شيطان ، مطرح شده است .
7- اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديثى مى فرمايند: ((فيا لها حسرة على كلّ ذى غفلة اءن يكون عمره عليه حجّة و اءن تؤ دّيه اءيّامه الى الشّقوة ؛ اى واى ! بر غافلى كه عمرش ، حجتى عليه اوست و روزگارش او را به بدبختى كشاند))(544) منظور از ((غفلت )) در اين حديث ، ((غفلت )) از ترك انجام وظايف ، در طول عمر است .
8- اين مسئله به قدرى داراى اهمّيّت است كه حتّى يكى از هدف هاى بعثت انبيا، درمان دردهاى ((غفلت )) شمرده شده است ؛ همان گونه كه در خطبه 108 نهج البلاغه در بيان اوصاف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((متتّبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة ؛ او طبيبى است كه داروهاى خود را براى درمان موارد ((غفلت )) آماده ساخته و به دنبال بيمارانش مى گردد)).(545)
9- در حديث ديگرى از همان بزرگوار در مورد آثار زيانبار غفلت چنين نقل شده است : ((بينكم و بين الموعظه حجاب من الغفلة و الغرّة ؛ حجاب غفلت و غرور، مانع از آن مى شود كه مواعظ و اندرزها در شما اثر كند)).(546)
10- در روايات اسلامى در حالات ((عيسى بن مريم )) عليه السّلام آمده است : ((از كنار قريه اى عبور كرد كه همگى به غضب الهى نابود شده بودند. يكى از آنها را زنده كرد و از او سؤ ال نمود: اعمال شما چگونه بوده كه چنين بلايى دامنتان را گرفت . در پاسخ گفت : پرستش بت ، محبّت دنيا، ترس كم ، آرزوى دراز و غفلت آميخته با لهو و لعب )).(547)
11- اميرمؤ منان عليه السّلام درباره جنبه اجتماعى غفلت فرموده اند: ((من دلائل الدّولة قلّة الغفلة ؛ از دلايل پيشرفت دولتها (يا پيشرفت در امور زندگى مادى و معنوى ) كمى غفلت است )).(548)
آرى ! ((غفلت )) و بى توجّهى در امور اجتماعى ، ضايعه عظيمى به دنبال دارد.
12- اين بحث را با حديثى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام پايان مى دهيم كه مردم را با بيان رساى خويش مخاطب ساخته و مى فرمايند: ((اتّق اءيّها السّامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك ، و اختصر من عجلتك ؛ اى شنونده ! از مستى (مال و قدرت و مقام و نعمت ) بپرهيز و از خواب غفلت بيدار شو و از شتابزدگى بكاه )).(549)
طبق بيان مولاى متقيان على عليه السّلام عامل بدبختى انسان ، سه چيز است : مستى شهوت ، غفلت از واقعيّت ها و شتابزدگى در كارها و امام نيز در اين بيان كوتاه ، هشدار مى دهد تا شنوندگانش (از هر گروه و هر جمعيّت ) از اين سه امر بپرهيزند تا خوشبخت شوند و اهل نجات گردند.
نتيجه
گرچه بيشتر مردم از آثار زيانبار ((غفلت )) غافلند؛ امّا پيشوايان بزرگ ما كه فاجعه حاصل از آن را مى ديدند، با عبارتهاى مختلف و تعبيرهاى گوناگون هشدار دادند و همان گونه كه در عبارت هاى گذشته بيان شد، اهمّيّت موضوع را گوشزد كردند.
يادآورى اين موضوع نيز لازم است كه ((غفلت )) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد؛ يعنى ، شامل ((غفلت )) از خدا و ((غفلت )) از يوم المعاد و ناپايدارى دنيا و ((غفلت )) از شيطان و وسوسه هاى او مى شود و در يك بيان كلّى ، ((غفلت )) از تمام امورى كه به نوعى با سعادت انسان ارتباط دارد.
نكات مهم درباره غفلت
گرچه اين صفت در سرنوشت انسان تاءثير فوق العاده دارد و جز صفات رذيله محسوب مى شود؛ ولى چرا علماى اخلاق به سراغ آن نرفته و سخن درباره آن نگفته اند و يا اگر گفته اند، بسيار مختصر و كوتاه بوده است . به هر حال در اين بحث ، مسايلى وجود دارد كه بايد هر كدام جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:
1- عوامل غفلت
الف - جهل و نادانى
((غفلت )) و بى خبرى سرچشمه هاى زيادى دارد كه نخستين عامل آن ، جهل و ناآگاهى است .
عدم شناخت مقام پروردگار، بى توجّهى به مسئله قيامت ، ناآگاهى نسبت به بى اعتبارى مال و مقام و ثروت دنيا، بى خبرى از وسوسه هاى شيطان و شيطان صفتان ، از مهمترين عوامل غفلت است .
امام اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين زمينه مى فرمايند: ((انّ من عرف الايّام لم يغفل عن الاستعداد؛ كسى كه وضع روزگار (و بى اعتبارى دنيا) را بداند از آمادگى براى سفر آخرت غافل نمى شود))(550). آرى ! جهل به هر يك از اين امور، سبب افتادن در گرداب ((غفلت )) و گرفتار شدن در عواقب شوم آن است .
ب - غرور و خودبينى
غرور يكى ديگر از عوامل ((غفلت )) و گاه ناشى از ((غفلت )) است ؛ زيرا، انسان مغرور تنها پيروزى هاى خود را مى بيند و به امتيازهاى خود مى بالد و گاه همه اينها را جاودان مى پندارد و همين امر، سبب ((غفلت )) او از واقعيّت ها مى گردد. اين ((غفلت )) عامل مؤ ثّرى براى شكست او خواهد شد.
در طول تاريخ افراد زيادى ديده شده اند كه بر اثر غرور، در دام ((غفلت )) گرفتار شده و نتوانستند در برابر دشمنان مقاومت كنند، از اين رو ضربات دشمن ، آنها را از پاى درآورد.
ج - مستى نعمت
مستى نعمت (كه با غرور شباهت زيادى دارد، امّا در واقع چيزى جداى از آن است ) نيز انسان را در گرداب غفلت مى افكند.
هنگامى كه افراد كم ظرفيت خود را در ناز و نعمت ديدند، گويى مست مى شوند و مستى آنها را در ((غفلت )) از واقعيت هايى كه اطراف او را گرفته است ، فرومى برد و اين بى خبرى و غفلت همچنان ادامه مى يابد تا سرانجام سيلى اجل در صورت او نواخته شود و بيدارش كند، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام فرموده اند: ((من غفل عن حوادث الايّام اءيقضه الحمام ؛ كسى كه از حوادث روزگار غافل شود، مرگ او را بيدار خواهد كرد)).(551)
امام سجاد، على بن الحسين عليه السّلام نيز فرموده اند: ((انّ قسوة البطنة و فتر الميلة و سكر الشّبع ، و عزّة الملك ممّا يثبّط و يبطى عن العمل و ينسى الذّكر و يلهى عن اقتراب الاءجل حتّى كانّ المبتلى بحبّ الدّنيا به خبل من سكر الشّراب ؛ سنگدلى حاصل از شكم پرستى و پُرخورى ، سستى ميل (به دنيا) و مستى سيرى و غرور حاكميّت ، از امورى است كه انسان را از عمل بازمى دارد و ياد خدا را به فراموشى مى سپرد و او را از فكر نزديك شدن اَجل ، غافل مى كند تا آنجا كه گويى گرفتار حبّ دنيا، مست شراب است )).(552)
د - عافيت و سلامت جسمانى
عافيت و سلامت گرچه از نعمت هاى بزرگ خداست ؛ ولى به خصوص يكى از عوامل غفلت است ، به همين دليل يكى از الطاف خفيّه الهى آن است كه گه گاه عافيت و سلامت را از انسان مى گيرد و او را به درد و رنج مبتلا مى سازد تا پرده هاى ((غفلت )) از برابر چشم هاى او كنار رود و واقعيّت ها را با چشم دل ببيند و آمادگى براى عكس العمل مناسب در برابر آنها پيدا كند.
به همين جهت در يكى از بيانات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى در فوايد و بركات بيمارى آمده است كه خطاب به سلمان فارسى به هنگام عيادتش فرمودند: ((در موقع بيمارى نعمتهايى نصيب مى شود، از جمله : اءنت من اللّه بذكر و دعاؤ ك فيه مستجاب ؛ تو به ياد خدا مى افتى و (پرده هاى غفلت كنار مى رود و به همين جهت ) دعاى تو به اجابت مى رسد)).(553)
ه - - آرزوهاى دراز
يكى ديگر از عوامل ((غفلت )) آرزوهاى دراز و دست يافتنى است ؛ زيرا تمام فكر انسان را مشغول ساخته و از ساير امور غافل مى سازد. اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه معروف به ديباج مى فرمايند: ((و اعلموا عباد اللّه انّ الاءمل يذهب العقل و يكذّب الوعد و يحثّ على الغفلة و يورث الحسرة ؛ بدانيد اى بندگان خدا! آرزوهاى دراز، عقل انسان را مى برد و وعده قيامت را دروغ مى شمارد و انسان را بر غفلت ترغيب مى كند و سرانجام ، حسرت به بار مى آورد)).(554)
2- عواقب شوم غفلت
((غفلت )) و بى خبرى از خدا و روز جزا و سرنوشت انسان و بى مهرى زمانه و آثار سوء گناه ، همه چيز انسان را به سيلاب فنا و نيستى سپرده و باعث خسارت هاى جبران ناپذيرى مى گردد كه در بيانات معصومين عليهم السّلام اشارات پرمعنايى به آن شده است از جمله :
الف : غفلت مايه قساوت قلب
سنگدلى و قساوت قلب نتيجه غفلت و دورى از معارف الهى است زيرا، عامل مهم لطافت روح و انعطاف قلب در برابر حق ، ياد خداست . هنگامى كه ريزش باران رحمت ذكر الهى از سرزمين دل قطع شود، قلب او به صورت بيابان خشك و سوزانى درمى آيد كه پر از سنگلاخ وحشتناك است . همان گونه كه امام باقر عليه السّلام فرموده اند: ((ايّاك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب ؛ از غفلت بپرهيز كه مايه سنگدلى است )).(555)
ب - غفلت و مرگ قلب
غفلت قلب انسان را مى ميراند؛ يعنى ، پس از قساوت و سنگدلى ، مرگ قلب فرامى رسد، به گونه اى كه ديگر مواعظ و اندرزها تاءثيرى در آن نمى كند. در چنين حالتى ، راه بازگشت به او بسته مى شود و اميدى براى سعادت او باقى نمى ماند.
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((من غلبت عليه الغفلة مات قلبه ؛ كسى كه غفلت بر او چيره شود، قلبش مى ميرد)).(556)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة ؛ ميان شما و موعظه و اندرز، حجابى از غفلت و غرور است )).(557)
ج - غفلت و فساد اعمال
((غفلت )) موجب فساد اعمال انسان مى شود. افراد غافل و بى خبر به سراغ اعمال صالح كمتر مى روند و اگر بروند ديگر ((غفلت )) اجازه نمى دهد كه اعمال خالص با حضور قلب و جامع تمام شرايط و اجزا، براى خدا انجام دهند.
از اين رو، اميرمؤ منان على عليه السّلام فرموده اند: ((ايّاك و الغفلة و الاغترار بالمهلة فانّ الغفلة تفسد الاءعمال ؛ از غفلت و غرور ناشى از مهلت الهى بپرهيز زيرا، غفلت اعمال آدمى را فاسد مى كند)).(558)
اين احتمال نيز در تفسير اين حديث وجود دارد كه منظور، فساد اعمال گذشته انسان به خاطر غفلت هاى آينده است ؛ زيرا، غفلت موجب گناه است و گناه موجب حبط اعمال .
د - غفلت و قرب الهى
غفلت ، آمادگى لِقاى پروردگار و گام نهادن در بساط قرب او را از انسان مى گيرد؛ زيرا وصول به اين مقام والا، جز در سايه معرفت و آگاهى امكان پذير نيست .
در يكى از مناجات هاى اميرمؤ منان على عليه السّلام كه مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نقل كرده است به اين موضوع اشاره نموده است : ((الهى ان اءنامتنى الغفلة عن الاستعداد للقائك فقد للقائك فقد نبّهتنى المعرفة بكرم آلائك ؛ پروردگار من ! اگر غفلت مرا به خواب فرو برده و استعداد لقاى تو را از من گرفته ؛ شناخت كَرم نعمتهايت مرا از اين خواب غفلت بيدار ساخته است )).
اين جمله ، بخشى از مناجات معروف ((شعبانيه )) است كه طبق گفته مرحوم علّامه مجلسى قدس سره مناجاتى است كه على عليه السّلام و امامان معصوم عليهم السّلام در ماه شعبان با آن ، با خدا راز و نياز مى كردند.(559)
ه - - غفلت و هلاكت انسان
غفلت سبب هلاكت در دنيا و آخرت است ؛ زيرا، انسان را از مصالح او (اعم از مادى و معنوى ) بى خبر مى سازد و با اين بى خبرى ، فرصتها را از دست مى دهد، امكانات را ضايع كرده و استعدادهاى خويش را بر باد خواهد داد. به همين جهت ، در حديثى از امام على عليه السّلام آمده است : ((من طالت غفلته تعجّلت هلكيه ؛ كسى كه غفلتش طولانى شود، هلاكت او به سرعت فرامى رسد)).(560)
3- نشانه هاى غفلت
ممكن است اين مسئله براى بسيارى از مردم ، مورد شَك و ترديد واقع شود كه آيا واقعا در صف غافلانند يا نه ؟ پس لازم است تا پويندگان راه خدا و سالكان سبيل الى اللّه ، در هر مرحله خود را بيازمايند تا مبادا در صف ((غافلان )) باشند؛ لذا بايد به علائم و نشانه هاى ((غفلت )) توجّه كنيم تا ناخواسته در دام آن گرفتار نشويم .
خوشبختانه در روايات اسلامى ، علايم و نشانه هاى فراوانى براى غافلان ذكر شده است كه به چند نمونه اشاره مى كنيم :
1- در حديث مشروحى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، در پاسخ ((شمعون بن لاوى )) - يكى از مسيحيان معروف زمان خود - آمده است ، هنگامى كه شمعون از علائم غافلان از حضرتش سؤ ال كرد، ايشان در جواب فرمودند: ((اءمّا علامة الغافل فاءربعة العمى و السّهو و اللّهو و النّسيان ؛ نشانه هاى غافل چهار چيز است : نابينايى (و بستن چشم بر روى حقايق ) و سهو و لهو و نسيان (به گونه اى كه گرفتار فراموشكارى و سردرگمى به شهوات و عدم توجّه به سرنوشت آينده خويش مى شود)).(561)
همين مضمون در اندرزهاى لقمان حكيم به فرزندش ديده مى شود آنجا كه مى گويد: ((فرزندم هر چيزى نشانه اى دارد كه با آن شناخته مى شود... و غافل سه نشانه دارد: سهو و لهو و نسيان )).(562)
تفاوت سهو و نسيان در اين است كه نسيان به معنى فراموش كردن چيزى است كه قبلا مى دانست ، ولى سهو به معنى عدم توجّه به امورى است كه بايد به آن توجّه كند.
2- يكى ديگر از نشانه هاى ((غفلت )) همنشينى با فاسدان و مفسدان و دورى از مجالس عبادت است . امام حسن مجتبى عليه السّلام مى فرمايد: ((الغفلة تركك المسجد و طاعتك المفسد؛ غفلت آن است كه مسجد را ترك كنى و از مفسد اطاعت نمايى )).(563)
3- از ديگر نشانه هاى مهم ((غفلت )) بى اعتنايى به عوامل هشداردهنده و بيداركننده است ؛ مثلا، هنگام عبور از قبرستان فكر نمى كنند كه ممكن است فردا، جايگاهشان همين جا باشد؛ يا اگر در تشييع جنازه يكى از دوستان يا آشنايان شركت كنند، فراموش مى كنند كه او را هم روزى ديگران تشييع كرده و در مراسم ياد بود او شركت مى كنند.
در نهج البلاغه آمده است كه حضرت على عليه السّلام در تشييع جنازه مؤ منى شركت نموده بودند، ناگهان صداى خنده كسى را شنيدند، حضرت عليه السّلام ناراحت شدند و اين گفتار حكيمانه را بيان فرمودند: ((كاءنّ الموت فيها على غيرنا كتب و كاءنّ الحقّ فيها على غيرنا وجب و كاءنّ الّذى نرى من الاموات سفر عمّا قليل الينا راجعون ؛ گويى مرگ براى غير ما مقرّر شده و حق (تنها) بر ديگران واجب شده است ، و گويى (اين ) مُردگانى را كه مى بينيم (مثل ) مسافران هستند، به زودى به سوى ما بازمى گردند)).
سپس افزودند: ((نبوّئهم اءجداثهم و ناءكل تراثهم كاءنّا مخلّدون بعدهم ما آنها را در قبرشان مى گذاريم و ميراثشان را مى خوريم ، گويى بعد از آنها، عمر جاودان داريم )).(564)
4- يكى ديگر از نشانه هاى ((غفلت )) آن است كه انسان عمر خود را در امورى صرف كند كه براى آخرت او هيچ سودى ندارد؛ يا در امورى صرف كند كه نه سودى در دنيا دارد و نه در آخرت .
اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايند: ((كفى بالرّجل غفلة اءن يضيع عمره فى ما لاينجيه ؛ براى غفلت انسان ، همين بس كه عمر خود را در چيزى كه مايه نجات او نيست ، ضايع كند)).(565)
و در تعبير ديگرى از همان حضرت عليه السّلام آمده است : ((كفى بالمرء غفلة اءن يصرف همّته فى ما لايعنيه ؛ براى ((غفلت )) انسان ، همين بس كه عمر خود را در چيزى كه مربوط به او نيست ، صرف كند)).(566)
4- راه هاى زدودن غفلت
((غفلت )) از بيماريهاى خطرناك اخلاقى است و براى درمان آن بايد از اصول كلّى حاكم بر اين مباحث استفاده كرد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
نخست اين كه : به عواقب و پيامدهاى ((غفلت )) بينديشيم و آنچه را كه در بحث هاى گذشته ، مخصوصا رواياتى كه در اين باب ذكر شد، مورد توجّه قرار دهيم ، كه تاءثير به سزايى در زدودن آثار ((غفلت )) و بازگشت به ((يقظه )) و بيدارى دارد؛ مثلا، براى ترك اعتياد به مواد مخدّر يا جلوگيرى از ابتلا به آن ، به اشخاصى اشاره مى كنيم كه به خاطر آن ، به روز سياه افتاده و آثار مرگبار آن ، روح و جسم و پيوندهاى خانوادگى و اجتماعيشان را نابود ساخته است تا از اين طريق ساير مبتلايان ، بيدار شوند و راه بازگشت را پيش گيرند و غير مبتلايان نيز به هوش باشند و در دام آن گرفتار نشوند. همچنين به سراغ ريشه ها رفت ؛ زيرا تا ريشه هاى يك بيمارى قطع نشود، درمان آن امكان ندارد.
در بحث هاى گذشته ريشه هاى ((غفلت )) را مشروحا ذكر كرديم كه نياز به تكرار نيست . علاوه بر مطالب گذشته ، امور ذيل نيز براى زدودن اثرات زيانبار ((غفلت )) از وجود انسان بسيار مفيد و اثربخش است :
1- عبرت از تاريخ
بايد تاريخ را با دقّت بررسى كرد. ايوان مدائن ها كه آينه عبرتند، كاخ كسراها كه ويرانه هايش با زبان بى زبانى با ما سخن مى گويند و اهرام مصر كه از فراعنه و سرنوشت آنها خبر مى دهد و خلاصه اين كه بايد در جاى جاى اين جهان ، از آثار باقى مانده پيشينيان ديدن كنيم و درس عبرت بگيريم .
قبور درهم شكسته نيرومندان ديروز و اسيران خاك امروز و يا پيرمردان و پيرزنانى را در نظر بگيريم كه نه قدرت راه رفتن دارند و نه توان نشستن و نه حوصله سخن گفتن و به ياد آوريم كه همه اينها روزى جوان و نيرومند و با نشاط بودند؛ امّا گذشت روزگار آنان را به چنين سرنوشتى گرفتار ساخته است و بدانيم كه ما هم ، همين راه را در پيش داريم .
به يقين هر چه درباره اين موضوعات و تحوّل روزگار و جابجا شدن حكومتها و قدرتها و ثروتها و عزّتها بيشتر بينديشيم ، كمتر گرفتار ((غفلت )) خواهيم شد.
امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((انّ من عرف الاءيّام لم يغفل عن الاستعداد؛ آن كسى كه وضع روزگار را بشناسد، از آمادگى (براى سفر آخرت ) غافل نمى شود)).(567)
در حديث ديگرى امام صادق عليه السّلام چنين فرموده اند: ((اءغفل النّاس من لم يتّعظ بتغيّر الدّنيا من حال الى حال ؛ غافلترين مردم كسى است كه از تغيير و تحوّل روزگار از حالى به حال ديگر، پند نگيرد)).(568)
2- استمرار و دوام ذكر
عامل مؤ ثر ديگر براى زدودن آثار ((غفلت )) استمرار و دوام ذكر است ؛ زيرا، ياد خدا دل را بيدار مى كند، روح را صفا مى بخشد و چشم بصيرت را بينا مى سازد و در پرتوى آن ، انسان ، حق را حق مى بيند و باطل را باطل و قادر به تشخيص دوست و دشمن سعادت خود مى شود.
لذا اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((بدوام ذكر اللّه تنجاب الغفلة ؛ با استمرار ياد خدا، آثار غفلت زدوده مى شود)).(569)
3- نماز با حضور قلب
اداى نماز در وقت مقرّر و با حضور قلب و توجّه به محتواى راز و نياز و مناجات با خدا، قلب را صيقل داده و زنگار ((غفلت )) را از آينه روح مى زدايد.
طبيعت زندگى دنيا، غفلت زا است كه گاهى انسان را چنان به خود مشغول مى سازد كه همه چيز را فراموش مى كند؛ حتى ، خويشتن خويش را. نماز فرصت بسيار خوبى براى بازنگرى در اعمال و بازيافتن خويشتن خويش و نجات از چنگال اهريمن ((غفلت )) است .
امام باقر عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: (( اءيّما مؤ من حافظ على الصّلوات المفروضة فصلّاها لوقتها فليس هذا من الغافلين ؛ (اگر) هر فرد باايمانى ، نمازهاى واجب را به موقع و به طور صحيح انجام دهد، از غافلان نخواهد بود)).(570)
4- تفكّر و انديشه
راه ديگر پيشگيرى و درمان ((غفلت )) تفكر و انديشه است . هرگاه انسان به كارهاى خوب و آثار مثبت آن و همچنين به كارهاى بد و نتايج سوء آن بينديشد، امواج ظلمانى ((غفلت )) از روح و جانش دور مى شود.
روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطاب به ابوذر فرمودند: ((يا اءباذر! همّ بالحسنة و ان لم تعملها لكى لاتكتب من الغافلين ؛ اى ابوذر تصميم به كارهاب نيك بگير، هر چند توفيق عمل به آن براى تو حاصل نشود تا در زمره غافلان نوشته نشوى )).(571)
فكر مرگ و پايان زندگى از جمله افكارى است كه در زدودن زنگار ((غفلت )) از آينه روح آدمى بسيار مؤ ثّر است ؛ مخصوصا اگر هنگام عبور از آرامگاه مُردگان ، اين شعر يا مانند آن را با خود زمزمه كند:
هر كه باشى و به هر جا برسى آخرين منزل هستى اين است
اين فكر و انديشه به يقين جلوى سرچشمه هاى اصلى ((غفلت )) را كه هواپرستى و خودخواهى و فزون طلبى است ، مى گيرد.
اميرمؤ منان على عليه السّلام در يكى از وصاياى خويش به فرزندش امام حسين عليه السّلام فرمودند: ((اءى بنىّ الفكرة تورث نورا و الغفلة ظلمة اى فرزندم ! تفكّر، نورانيّت مى بخشد و ((غفلت )) ظلمت و تاريكى )).(572)
5- تغيير محيط
بسيارى از محيطها به طور طبيعى غفلت زاست . مجالس غافلين و بطّالين (بيهوده كاران )، جلسات لهو ولعب ، خانه هاى پُر زرق و برق و اشرافى ، انسان را به سوى ((غفلت )) مى كشاند؛ حتّى بسيارى از شهرها در دنياى امروز، مبدّل به كانون ((غفلت )) و فساد شده است .
يكى از راه هاى رهايى از چنگال ((غفلت )) ترك شركت در اين گونه جلسات و اماكن و هجرت از شهرهاى آلوده به فساد است ؛ در غير اين صورت ، رهايى از ديو ((غفلت )) بسيار مشكل است .
امام سجّاد عليه السّلام در دعاى ابوحمزه ، به هنگام مناجات با خدا در بيان يكى از عوامل سلب توفيق ، عرض مى كنند: ((اءو لعلّك راءيتنى آلف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى ؛ شايد مرا علاقه مند به مجالس غافلين ديدى و مرا در ميان آنها رها ساختى )).
اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم : ((احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الاعوان على طاعة اللّه ؛ از منزلگاهاى ((غفلت )) و خشونت و جايى كه يار و مددكارى بر اطاعت خدا نداريد، بپرهيز)).(573)
5- يقظه و بيدارى
((يقظه )) نقطه مقابل غفلت ، به معناى خود آگاهى است . بعضى از عارفان آن را يكى از منازل آغازين سير و سلوك ذكر كرده اند.
((يقظه )) در اصطلاح عارفان اسلامى ، بيدارى از خواب ((غفلت )) و توجّه به اعمال و كردارهاى گذشته ، براى جبران خطاها و جهت گيرى هاى صحيح در آينده است .
امام خمينى قدس سره در كتاب ((جهاد اكبر يا مبارزه با نفس )) ضمن اينكه ((يقظه )) را گام اوّل در تهذيب نفس مى دانند؛ ذيل اين عنوان چنين نوشته اند: ((تا كى مى خواهيد در خواب ((غفلت )) به سر بريد و در فساد و تباهى غوطه ور باشيد، از خدا بترسيد و از عواقب امور بپرهيزيد، از خواب ((غفلت )) بيدار شويد. شما هنوز بيدار نشديد، هنوز قدم اوّل را برنداشتيد، قدم اوّل در سلوك ((يقظه )) است ، ولى شما در خواب به سر مى بريد، چشم ها باز و دل ها در خواب فرو رفته است ، اگر دل ها خواب آلود و قلبها بر اثر گناه سياه و زنگ زده نمى شد، اين طور آسوده خاطر و بى تفاوت به اعمال و اقوال نادرست ادامه نمى داديد، اگر قدرى در امور اخروى و عقابت هولناك آن فكر مى كرديد، به تكاليف و مسؤ ليت هاى سنگينى كه بر دوش شماست ، بيشتر اهمّيّت مى داديد)).(574)
يقظه آمد نوم حيوانى نماند انعكاس حس خود از لوح خواند
همچو حس آن كه خواب او را ربود چون شد او بيدار عكس او نمود
آيات و روايات فراوانى به همين منظور، از منبع وحى يا از سرچشمه قلب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صادر شده است . اساسا تمام آيات انذار و بشارت ، براى رسيدن به همين هدف است ؛ يعنى ، هدفش زدودن آثار ((غفلت )) و بيدار ساختن افراد و اقوامى است كه در خواب بى خبرى فرو رفته اند.
هشدارهاى قرآن مجيد با جمله هايى مانند ((افلاتعقلون (575)؛ آيا انديشه نمى كنيد و عقل خود را به كار نمى اندازيد)) و ((اءفلا تذكّرون (576) آيا انديشه نمى كنيد)) و ((اءو لم يتدبّروا القرآن )) و مانند اينها، همه به منزله بانگ هايى است كه رهبر بيدار دل ، به پيروانى كه در خواب سنگين فرو رفته اند، مى زند تا بيدار شوند و آماده حركت به سوى مقصد گردند.
همچنين آياتى كه تاءكيد بر ذكر خدا دارد و اعراض از ذكر حق را منشاء تباهى انسان و ((معيشت ضنك )) در اين جهان و نابينا محشور شدن در آن جهان مى شمرد، مسلمانان را از اسباب لهو؛ يعنى ، آنچه كه انسان را از ياد خدا غافل سازد، بر حذر مى دارد، همه براى رسيدن به اين مقصود؛ يعنى ، حالت ((يقظه )) و بيدارى است .
در روايات اسلامى نيز به طور گسترده به مسئله ((يقظه )) اشاره شده است ، از جمله :
1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه اى كه اشاره به هدف بعثت پيامبر اكرم عليه السّلام دارد، مى فرمايند: ((اءيّها النّاس انّ اللّه اءرسل اليكم رسولا ليزيح به علّتكم و يوقظ بها غفلتكم ؛ خداوند پيامبرى به سوى شما فرستاد تا بيماريهاى (روحى و اخلاقى و اجتماعى ) شما را برطرف سازد و شما را از خواب غفلت بيدار كند)).(577)
نه تنها پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بلكه تمام انبيا، براى همين منظور مبعوث شده اند؛ يا حدّاقل يكى از اهداف اصلى آنها، ايجاد حالت ((يقظه )) مى باشد.
2- امام حسن مجتبى عليه السّلام در خطبه اى كه براى مردم كوفه خواند، چنين فرمود:
((اءيّها النّاس تيقّظوا من رقدة الغفلة و من تكاشف الظّلمة ، فوالّذى خلق الحبّة و برء النّسمة و تردّى بالعظمة ، لئن قام الىّ منكم عصبة بقلوب صافية و نيّات مُخلصة ، لايكون فيها شوب نفاق و لانيّة افتراق لاجاهدنّ السّيف قدما قدما و لاضيّقنّ من السّيوف جوانبها و من الرّماح اءطرافها و من الخيل سنابكها فتكلّموا رحمكم اللّه ؛ اى مردم ! از خواب ((غفلت )) بيدار شويد و از تراكم ظلمت بى خبرى بپرهيزيد. سوگند! به كسى كه دانه را در زير خاك شكافته و بندگان را آفريده ، و رداى عظمت پوشيده ، هرگاه گروهى از شما با دل هاى پاك و نيّت هاى خالص كه در آن آلودگى به نفاق نباشد و قصد افتراق در آن راه نيابد، بپاخيزند (و مرا يارى كنند)، من با شمشير، گام به گام جهاد مى كنم و با ضربات شمشيرهاى خود، عرصه را بر آنها تنگ مى سازم و نوك سرنيزه ها را بر پيكرشان كُند مى كنم و سُم اسبها را در اين راه ، فرسوده مى سازم ؛ پس سخن بگوييد، خدا رحمتتان كند (و از دشمن نترسيد))).(578)
امام مجتبى عليه السّلام اين سخن را در حالى بيان داشتند كه خواب ((غفلت )) بر كوفيان غلبه كرده بود و آن حضرت هر چه آنان را دعوت به جهاد با غارتگران شام و لشكر معاويه مى فرمودند، آنها اجابت نمى كردند.
3- در كتاب ((فلاح السّائل )) دعايى كه مورد تاءييد امام صادق عليه السّلام نيز قرار گرفته ، پيرامون جبران خطاها و غفلتهاى نماز، چنين بيان مى دارد: ((فصلّ على محمّد و آله و اءجعل مكان نقصانها تماما و عجّلنى تثبّتا و تمكّنا و سهوى تيقّظا و غفلتى تذكّرا و كسلى نشاطا؛ پس درود بر محمد و آلش بفرست و هر نقصانى در نماز من رُخ داده ، كاملش فرما و به زودى به من ثبات قدم و توانايى عنايت كن (تا كاستى ها را جبران كنم ) و سهو مرا به بيدارى و ((غفلتم )) را به يادآورى و كسالتم را به نشاط مبدّل فرما)).(579)
4- امام اميرمؤ منان عليه السّلام در نهج البلاغه خطاب به انسان هاى بى درد مى فرمايد: ((اءمّا من دائك بلول اءم ليس من نومك يقظة ؛ آيا درد تو را درمان و خواب تو بيدارى نيست )).(580)
5- در حديث ديگرى ، همان بزرگوار مى فرمايد: ((اءلا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته ؛ آيا كسى نيست كه از خواب غفلتش بيدار شود، قبل از مدّت پايان عمرش ؟)).(581)
در تمام اين روايات ((غفلت )) به نوعى خواب و گاهى به مستى و ((تذكّر)) به نوعى بيدارى و هشيارى تشبيه شده است . اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين زمينه مى فرمايند: ((سكر الغفلة و الغرور اءبعد افاقة من سكر الخمور؛ مستى ((غفلت )) و غرور، هشياريش از مستى شراب دورتر است )).(582)
6- اين بحث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام كه ((يقظه )) را به چراغ نورانى تشبيه فرموده ، پايان مى دهيم : ((فاستصبحوا بنور يقظة فى الاءبصار و الاءسماع و الاءفئدة ؛ با نور يقظه و بيدارى ، چشم و گوش و قلب را روشن سازيد)).(583)
تغافل مثبت
همان گونه كه ((غفلت )) در امور زندگى ، مايه بدبختى است ، ((تغافل )) نسبت به اين امور نيز همين گونه است ؛ يعنى ، انسان ، واقعيت ها را بداند و باور داشته باشد كه زندگى دنيا ناپايدار است و اين جهان گذرگاهى است كه بايد از آن بگذرند، و به سرايى ديگر بشتابند و مرگ قانون تخلّف ناپذيرى است ، و هيچ اعتبارى به قدرتها و ثروتهاى مادى نيست ؛ ولى با اين حال ، چنان از كنار اين مسائل مى گذرند كه گويى هيچ چيزى نمى داند و نمى بيند.
اين تغافل منفى است كه آثار زيانبارش از ((غفلت )) هم بيشتر است ؛ زيرا، غافلان ، ناآگاهانه به دام حوادث گرفتار مى شوند؛ امّا ((تغافل كنندگان )) با آگاهى در اين دام قدم مى گذارند كه مسؤ ليت الهى اش بيشتر و نكوهش مردم درباره آن شديدتر است .
تغافل مثبت نيز داريم و آن اين است كه انسان ، چيزهايى را بداند كه پنهان كردن آن لازم يا پسنديده است ؛ يعنى ، فردى خود را نسبت به مسئله اى كه اظهارش عواقب نامطلوب دارد، به ناآگاهى و بى اطلاعى بزند و با بزرگوارى از كنار آن بگذرد تا باعث حفظ آبروى ديگران شود.
از جمله مواردى كه ((تغافل )) در آن پسنديده است ، پنهان ساختن عيوب ديگران است . هر كس عيب يا لغزشى دارد، لذا سعى دارد تا مردم آن را بدانند؛ ولى گاهى افراد هوشمند از آن آگاه مى شوند. ((تغافل )) در اين گونه موارد، در حقيقت يك نوع عيب پوشى است كه جز در موارد امر به معروف و نهى از منكر، آن هم به صورت محرمانه و لطيف ، بسيار پسنديده است .
اگر در مواردى پرده درى شود و آبرو و حيثيت اشخاص بر باد رود، افراد تشويق به گناه مى شوند و طبق منطق ((من كه رسواى جهانم ، غم دنيا سهل است )) رسوايى را مجوّزى براى گناه مى شمرد و به بيان ديگر، اگر پرده حياى گنهكاران دريده شود، دست به هر كارى مى زنند؛ پس در اينجا جز با ((تغافل )) نمى تواند جلوى اين پديده شوم اجتماعى را گرفت .
در يك بيان كلّى مى توان گفت : يكى از اصول مهم زندگى آرام و خالى از دغدغه ، همين مسئله ((تغافل )) است ، به ويژه مديران بايد از اين مسئله در حل بسيارى از مشكلاتشان بهره بگيرند؛ يعنى ، هر جا كه احتياج به اخطار و هشدار است بايد اخطار و هشدار دهند و هر جا كه با ((تغافل )) مشكلات حل مى شود، از اين طريق وارد شوند. به يقين اگر مديران اصل ((تغافل )) را از زندگى خود حذف كنند، گرفتار دردسرهاى بى دليل خواهند شد.
به همين دليل ، پيشوايان بزرگ اسلام در گفتار و عمل ، نسبت به اين مسئله تاءكيد كرده اند. ((تغافل )) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بعضى از موارد باعث خرده گيرى بعضى از افراد ناآگاه مى شد؛ مثلا، اعتراض مى كردند به اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خيلى سريع تحت تاءثير سخنان اين و آن قرار گيرند و اگر گفته شود كه فلان كس پشت سر شما چنين و چنان مى گويد، مى پذيرد و به سراغ آن شخص مى فرستد، امّا هنگامى كه او قسم ياد مى كند كه چنين چيزى را نگفته ام ، سخن او را نيز مى پذيرد.
قرآن مجيد نيز در آيه 61 سوره توبه به اين مطلب اشاره مى كند: ((و منهم الّذين يؤ ذون النّبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤ من باللّه و يؤ من للمؤ منين و رحمة للّذين آمنوا منكم ...؛ از آنها كسانى هستند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آزار مى دهند و مى گويند: او آدم خوش باورى است ، بگو: خوش باورى او به نفع شماست ، او ايمان به خدا دارد و مؤ منان را تصديق مى كند و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند)).
مسلّم است كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن هوش و كياست و درايت كه دوست و دشمن به آن معترفند، آدم ساده انديش و خوش باور نبوده است ، بلكه در بسيارى از موارد وظيفه خود را ((تغافل )) مى ديد. اين ((تغافل )) مايه رحمت براى همه مؤ منان محسوب مى شد.
تغافل در بيان معصومين عليه السّلام
1- در حديث معروفى كه هم از امام سجّاد عليه السّلام و هم از امام باقر عليه السّلام و هم از امام صادق عليه السّلام نقل شده است ، پيرامون ((تغافل )) چنين مى فرمايند: ((صلاح آل التّعايش و التّعاشر ملاء مكيال ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل ؛ مصلحت همزيستى سالم و معاشرت با مردم در پيمانه اى است كه دو سوم آن هوشيارى و يك سوم آن تغافل باشد)).(584)
اين روايت ، در واقع ضمن تاءكيد بر تغافل مثبت ، از تغافل منفى بر حذر دارد. ابتدا تاءكيد به هوشيارى و بيدارى و ترك ((غفلت )) مى كند و سهم آن را دو سوّم مى داند و مفهوم آن اين است كه انسان نبايد از مسايل مهم زندگى بى خبر بماند؛ بلكه بايد با كمال دقّت ، مراقب آنچه كه خير و صلاح او در آن است ، باشد. از سوى ديگر نسبت به امورى كه لازم است مورد بى اعتنايى و بى توجهى قرار گيرد، دستور به ((تغافل )) مى دهد؛ مانند فكر و دقت در مسايل جزئى زندگى كه اهمّيّت چندانى ندارد، انسان را از تفكّر در امور مهم بازمى دارد و همچنين مخفى كردن عيوب پنهانى ديگران در مواردى كه مصلحت ايجاب مى كند، كار پسنديده اى است .
2- اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((من اءشرف اءعمال الكريم غفلته عمّا يعلم ؛ يكى از باارزشترين كارهاى كريمان ، ((تغافل )) از چيزهايى است كه از آن آگاهند))(585) (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است ).
3- در حديث ديگرى آن امام بزرگوار عليه السّلام مى فرمايند: ((من لم يتغافل و لايغضّ عن كثير من الامور تنغّصت عيشته ؛ كسى كه ((تغافل )) و چشم پوشى از بسيارى امور نكند، زندگى براى او ناگوار خواهد شد)).(586)
بديهى است ، زندگى انسان ها خالى از امورى كه برخلاف توقّع باشد، نيست . اگر انسان جزئيات زندگى ديگران را با كنجكاوى و دقّت پيدا كند و آنها را مورد بازخواست قرار دهد، زندگى برايش تلخ و دوستان از اطراف او پراكنده مى شوند.
اين بحث را با حديثى از همان بزرگوار عليه السّلام پايان مى دهيم : ((و عظّموا اءقداركم بالتّغافل عن الدّنّى من الامور... و لاتكونوا بحّاثين عمّا غاب عنكم ، فيكثر عائبكم ... و تكرّموا باتّعامى عن الاستقصاء؛ قدر و منزلت خود را با ((تغافل )) نسبت به امور پست و كوچك بالا بريد... و زياده از امورى كه پوشيده و پنهان است تجسّس نكنيد كه عيب جويان شما زياد مى شوند... و با چشم برهم نهادن از دقت بيش از حد در جزئيات ، بزرگوارى خود را ثابت كنيد)).(587)
از اين حديث و بعضى از احاديث ديگر، به خوبى موارد ((تغافل )) روشن مى شود و نشان مى دهد كه مربوط به امور مهم و سرنوشت ساز زندگى نيست ، بلكه مربوط به امور جزئى و كم اهمّيّت است كه در زندگى وجود دارد.
بنابراين ((تغافل )) منافاتى با امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد سازنده ندارد؛ زيرا، ((امر به معروف و نهى از منكر)) مربوط به واجبات و محرمات است كه از محدوده ((تغافل )) بيرون است و انتقاد سازنده مربوط به امورى است كه در سرنوشت فرد و جامعه . اثر قابل ملاحظه اى دارد، در حالى كه ((تغافل )) مربوط به امور جزئى و كم ارزش و يا عيوبى است كه مصلحت در آن است كه در پرده بماند.
17 : بخل و امساك
اشاره :
نعمتها و مواهبى كه پروردگار در اختيار انسان ها گذاشته ، در بسيارى از موارد، بيش از نياز آنهاست ، به گونه اى كه مى توانند ديگران را نيز در آن سهيم كنند، بدون آن كه زيانى به زندگى خودشان برسد؛ ولى گروهى به خاطر صفت رذيله ((بخل )) از اين كار امتناع ورزيده و هيچ كس را در اين مواهب خدادادى سهيم نمى كنند. گاه نيز با نمايش ثروت و قدرت به محرومان ، نمك بر جراحات قلبشان پاشيده و گويى از اين كار زشت و غيرانسانى خويش لذّت هم مى برند.
گاه اين صفت ((انحصارطلبى )) و ((خودبرتربينى )) و ((حرص و آز)) نيز آميخته شده و زشتى آن را چند برابر مى كند.
اگر نگاهى به جهان آفرينش بيندازيم ، همه جا سخاوت و انفاق و بذل و بخشش را مشاهده مى كنيم . خورشيد دائم مى سوزد و بخشى از وجودش را تبديل به نور و حرارت مى كند و آن را به تمام منظومه شمسى مى رساند و با نور و گرماى خود به همه مخلوقات ، زندگى مى بخشد.
زمين با انواع مواهبى كه در دل دارد، از مواد غذايى گرفته تا معادن گران بها و آب هاى زيرزمينى ، همه را رايگان در اختيار بشر نهاده و سخاوتمندانه انسان را يارى مى دهد. ساير موجودات جهان نيز هر كدام دستهاى سخاوتمند خود را سوى انسان ها گشوده اند تا سخاوت خويش را نشان دهند.
علاوه بر عالم كبير در عالم صغير؛ يعنى ، وجود يك انسان نيز همين مسئله حكم فرماست . قلب ، دستگاه تنفس ، معده ، چشم ، گوش ، دست و پا هيچ كدام تنها براى خودشان كار نمى كنند و هرگز در خدمت به ساير اجزاء بدن ، ((بخل )) نمى ورزند، بلكه آنچه را كه دارند سخاوتمندانه در ميان خود و تمام سلولهاى بدن تقسيم مى كنند.
در جهانى كه همه جا ((سخاوت )) حكم فرماست ، آيا جايى براى انسان بخيل وجود دارد؟ آيا ناهماهنگى با عالم هستى او را به فساد و مرگ نمى كشاند؟
روى اين اصل ، نكوهش ((بخل )) و مدح و ستايش ((سخاوت )) به طور گسترده در آيات و روايات اسلامى به چشم مى خورد كه در آنها ((جود و سخاء)) به عنوان يكى از بارزترين صفات فعلى الهى و يكى از ويژگى هاى پيشوايان معصوم عليه السّلام معرفى شده است .
با اين اشاره ، به آيات قرآنى بازمى گرديم و بازتاب گسترده ((بخل )) و ((سخاوت )) را در بخشى از آيات قرآن مورد بررسى قرار مى دهيم .
1- انّ قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوّة قال له قومه لاتفرح انّ اللّه لايحبّ الفرحين* و ابتغ فيما اءتاك اللّه الدّار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدّنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك و لاتبغ الفساد فى الاءرض انّ اللّه لايحبّ المفسدين . (سوره قصص ، آيات 76 تا 77)
2- انّا بلوناهم اءصحاب الجنّة اذ اءقسموا ليصرمنّها مصبحين * و لايستثنون* فطاف عليها طائف من ربّك و هم نائمون * فاءصبحت كالصّريم (سوره قلم ، آيات 17 تا20)
3- و منهم من عاهد اللّه لئن آتانا من فضله لنصّدّقنّ و لنكوننّ من الصّالحين - فلمّا آتاهم من فضله بخلوا به و تولّوا و هم معرضون * فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون (سوره توبه ، آيات 75 تا 77)
4- و لايحسبنّ الّذين يبخلون بما آتاهم اللّه من فضله هو خيرا لهم بل هو شَرّ لهم سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة و للّه ميراث السّماوات و الاءرض و اللّه بما تعملون خبير (سوره آل عمران ، آيه 180)
5- الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبُخل و يكتمون ما آتاهم اللّه من فضله و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا (سوره نساء، آيه 37)
6- و اءمّا من بخل و استغى * و كذّب بالحسنى * فسنيسّره للعسرى (سوره الليل ، آيات 8 تا 10)
7- ها اءنتم هؤ لاء تدعون لتنفقوا فى سبيل اللّه فمنكم من يبخل و من يبخل فانّما يبخل عن نفسه و اللّه الغنىّ و اءنتم الفقراء و ان تتولّوا يستبدل قوما غيركم ثمّ لايكونوا اءمثالكم (سوره محمّد، آيه 38)
8- ...و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون (سوره تغابن ،آيه 16و سوره حشر، آيه 9)
9- والّذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان ، آيه 67)
10- قل لو اءنتم تملكون خزائن رحمة ربّى اذا لاءمسكتم خشية الانفاق و كان الانسان قتورا (سوره اسراء، آيه 100)
ترجمه :
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
1- قارون از قوم موسى بود، امّا بر آنان ستم كرد، ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود! (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد!- و در آنچه خداوند به تو داده ، سراى آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنيا فراموش مكن و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن و هرگز در زمين به دنبال فساد مباش كه خدا مُفسدان را دوست ندارد.
2- ما آنها را آزموديم ، همان گونه كه ((صاحبان باغ )) را آزمايش كرديم ، هنگامى كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستمندان ) بچينند - و هيچ از آن استثنا نكنند - امّا عذابى فراگير (شب هنگام ) بر (تمام ) باغ آنها فرود آمد، در حالى كه همه در خواب بودند و آن باغ سرسبز مانند شب سياه ظلمانى شد!
3- بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه : ((اگر خداوند ما را از فضل خود، روزى دهد، قطعا صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران ) خواهيم بود!)) - امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد ((بخل )) ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند - اين عمل ، (روح ) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دل هايشان برقرار ساخت ، اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند، و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند.
4- كسانى كه بخل مى ورزند و آنچه را كه خدا از فضل خويش به آنان داده ، انفاق نمى كنند اين كار به سود آنهاست ؛ بلكه براى آنها شَرّ است ، به زودى در روز قيامت آنچه را نسبت به آن ((بخل )) ورزيدند، همانند طوقى بر گردنشان مى افكنند و ميراث آسمانها و زمين ، از آن خداست و خداوند، از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
5- آنها كسانى هستند كه ((بخل )) مى ورزند و مردم را به ((بخل )) دعوت مى كنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت ) خود به آنها داده كتمان مى نمايند (اين عمل ، در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته ) و ما براى كافران عذاب خواركننده اى آماده كرده ايم .
6- امّا كسى كه ((بخل )) ورزد و (از اين راه ) بى نيازى طلبد؛- و پاداش نيك الهى را انكار كند - به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم .
7- آرى ! شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد، بعضى از شما (بخل ) ورزد، نسبت به خود ((بخل )) كرده است و خداوند بى نياز است و شما همه نيازمنديد و هرگاه سرپيچى كنيد؛ خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد؛ پس آنها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندان در راه خدا انفاق مى كنند.)
8-...و كسانى كه از ((بخل )) و حرص خويشتن مصون بمانند، رستگارانند!
9- و كسانى كه هرگاه انفاق كنند، نه اسراف مى نمايند و نه سخت گيرى ، بلكه در ميان اين دو حدّ اعتدال دارند.
10- بگو: ((اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد، در آن صورت ، (به خاطر تنگ نظرى ) امساك مى كرديد؛ مبادا انفاق مايه تنگ دستى شما شود)) و انسان تنگ نظر است !
تفسير و جمع بندى
سرنوشت بخيلان
آيات نخست اين بحث به ماجراى عبرت انگيز يكى از ثروتمندان بزرگ بنى اسرائيل اشاره مى كند كه بر اثر ((بُخل )) و تكبّر و خودبزرگ بينى به سرنوشت بسيار دردناكى مبتلا شد.
((قارون )) از خويشاوندان نزديك حضرت موسى عليه السّلام و از چهره هاى سرشناس و ثروتمند بنى اسرائيل و به ظاهر از نخستين مؤ منان به آن حضرت نيز بود كه آگاهى فراوانى از تورات داشت ؛ امّا او مثل بسيارى از ثروتمندان خودخواه و از خدا بى خبر، علاقه فراوانى به نمايش دادن ثروت خويش در برابر ديدگان فقراى بنى اسرائيل داشت كه هر گاه اموال و دارايى عظيم و عجيب خويش را به نمايش مى گذاشت ، دل هاى دنياپرستان را به تپش در مى آورد تا جايى كه تنها آرزوى مهم آنها اين بود كه روزى مثل قارون ، صاحب چنين ثروتى شوند!
قرآن مجيد در اين آيات مى گويد: ((قارون از قوم موسى عليه السّلام بود، ولى بر آنها ستم كرد؛ انّ قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ...))(588)
ستم او بر قومش هم به خاطر ((بُخل )) شديدش بود كه راضى نبود كسى از ثروت او بهره اى ببرد و هم به خاطر نمايش ثروت و به رخ كشيدن آن و هم به خاطر مخالفت شديد با حضرت موسى عليه السّلام و همكارى با فرعونيان ، هنگامى كه حضرت موسى عليه السّلام از او طلب زكات كرده بود.
اصولا ثروتمندان دنياپرست ، علاقه دارند كه قدرتهاى اجتماعى بيشترى در اختيار بگيرند كه اين علاقه گاهى به خاطر فزون طلبى است و گاهى به دليل ترسى است كه از قدرتهاى سياسى و اجتماعى ديگر دارند كه مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسيب ببيند؛ به همين دليل هميشه با پيامبران كه مردم را زير چتر حكومت الهى قرار مى دادند، به مخالفت برمى خاستند.
قرآن در ادامه آيه در مورد ثروت ((قارون )) مى فرمايد: ((آن قدر گنج به او داديم كه حمل كليدهاى صندوق هاى (جواهرات و درهم و دينار و اشيا قيمتى ) او براى يك گروه زورمند، مشكل بود؛ و آتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوّة ...))(589)
((قارون )) از وضع خود بسيار اظهار شادمانى مى كرد و همواره به عيش و نوش مشغول بود و غم بينوايان و رنج محرومان را هرگز احساس نمى كرد؛ حتّى هنگامى كه (عاقلان مؤ من ) قومش به او گفتند: ((اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند، شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد و در آنچه خدا به تو داده ، سراى آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنيا فراموش منما (كه اين امانت ، بيش از چند روزى دست تو نخواهد بود) و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، تو نيز به بندگان او نيكى كن و ثروت عظيم خود را وسيله فساد در زمين قرار مده كه خدا مفسدان را دوست ندارد؛...اذ قال له قومه لاتفرح انّ اللّه لايحبّ الفرحين * وابتغ فى ما آتاك اللّه الدّار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدّنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك و لاتبغ الفساد فى الاءرض انّ اللّه لايحبّ المفسدين ))(590)
اين دستورات پنجگانه و اندرزهاى ناصحانه و مشفقانه ، نه تنها در دل سياه ((قارون )) اثر نكرد، بلكه بر طغيان او افزود تا آنجا كه به صراحت ، توحيد افعالى خداوند را انكار كرد و گفت : ((اين ثروتهاى عظيم ، نتيجه لياقت و آگاهى و كاردانى خودم مى باشد)).
قرآن مجيد در آيات ديگر همين سوره ، به يكى ديگر از رذايل اخلاقى ((قارون )) كه تقريبا به صورت يك جنون عمومى در همه ثروتمندان مغرور و از خدا بى خبر آمده است ، مى پردازد و مى گويد: ((او در مقابل چشم قوم خود (در برابر ديدگان محرومان و بينوايان ) به نمايش ثروت پرداخت و تمام توان خود را درايت نمايش جنون آميز غيرانسانى به كار گرفت . اسبهاى گران قيمت ، با زين هاى طلايى و كنيزان زيبا و غرق در انواع زينت آلات و جواهرات و ساير اموال و دارايى را كه بسيار فريبنده بود به نمايش گذاشت و به جاى اين كه به اندرز ناصحانه آگاهان قومش گوش دهد و مرهمى بر جراحتهاى قلب بينوايان بگذرد؛ بلكه با عناد و مخالفت با آگاهان قومش نمك بر زخم قلب فقرا مى پاشيد و با نمايش ثروتش همه را در حيرت فرو مى برد.))
هنگامى كه طغيان او فزونى گرفت ، خداوند بيش از آن ، به او مهلت نداد و با ايجاد زلزله اى - تنها در محل كاخ قارون - او را به همراه تمام ثروتش در كام زمين فرو برد و با حركت ديگر شكاف را بست و بدين سان سرنوشت او درس عبرتى براى همه انسانها در طول تاريخ گشت .
ريشه اصلى بدبختى ((قارون )) همان ((بُخل )) او بود. بُخلى كه سرچشمه انكار عملى او نسبت به نبوت حضرت موسى عليه السّلام و توحيد پروردگار شد و به دنبال آن به فكر متهم ساختن پيامبر بزرگ خدا حضرت موسى عليه السّلام ، به عمل منافى عفت با يك زن بدكار افتاد كه خداوند به زودى او را رسوا كرد. او مى پنداشت كه با داشتن اين مال و ثروت عظيم ، هيچ كس را قدرت رساندن آسيب به او نيست ؛ به همين گونه از هيچ گونه ظلم و ستمى بر قوم بنى اسرائيل دريغ نداشت تا اين كه سرانجام به كيفر زشت كارهاى خود رسيد.
در بخش دوّم از آيات ، به داستان عبرت انگيز ديگرى از گروه بخيلان و سرنوشت سياه آنها اشاره مى كند. گروهى كه قرآن مجيد از آنها، به اصحاب الجنّه (صاحبان باغ ) ياد كرده ، به نظر بعضى از مفسّران ، گروهى از بنى اسرائيل بودند كه در ((يمن )) در نزديكى ((صنعا)) زندگى مى كردند. بعضى از محققان ، وجود كلمه ((حرد)) را در ادامه اين آيات كه به معنى ((منع )) مى باشد و با واژه هاى متداول ((يمن )) است ، اشاره به اين معنى مى دانند كه آنها اهل يمن بودند.
آنها ده نفر بودند كه باغ بزرگى را از پدر به ارث برده بودند، پدرشان مرد نيكوكار و سخاوتمندى بود و هنگامى كه ميوه ها و ثمره هاى باغ نمايان مى گشت ، درِ باغ را بر روى مستمندان مى گشود تا آنها بهره كافى ببرند كه اين امر مايه بركت و وسعت اموال پدر گشته بود.
ولى فرزندان بخيل و ناخَلَف ، به گمان اين كه بخش زيادى از اين درآمد به جيب فقرا و نيازمندان مى ريزد و دليلى هم ندارد كه اموال خودشان را اين گونه ببخشند؛ تصميم گرفتند اجازه ندهند حتّى يك فقير هم وارد باغ آنها شود. به همين خاطر تصميم گرفتند كه يك روز صبح ، بى سر و صدا با جمعى كارگر زُبده به باغ بروند و پيش از آن كه فقرا بيدار شده و باخبر گردند، تمام محصول را چيده و منتقل نمايند.
((برسوئى )) در ((روح البيان )) مى گويد: ((اين ماجرا مربوط به زمان كمى بعد از حضرت مسيح عليه السّلام است . آنها پدرى داشتند بسيار سخاوتمند كه از آن باغ به اندازه نياز سال خود برمى داشت و بقيه را به نيازمندان مى داد و به اين ترتيب ، مقدار قابل ملاحظه اى نصيب فقرا مى شد كه روزهاى زيادى از آن براى معيشت خود بهره مى گرفتند؛ ولى هنگامى كه پدر از دنيا رفت ، فرزندان گفتند: اگر ما كار پدرمان را ادامه دهيم ، زندگى بر ما مشكل مى شود؛ در حالى كه ما عيالمنديم و در ميان خود سوگند ياد كردند كه در آغاز صبح ، هنگامى كه هنوز تاريكى به طور كامل از بين نرفته ، ميوه ها را بچينند؛ حتّى براى اين سخن خود، ان شاءاللّه هم نگفتند)).(591)
خداوند نيز مجازات سخت و دردناكى براى آنها قرار داد؛ ((هنگام شب ، در آن موقع كه همه آنها در خواب بودند، عذابى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد؛ فطاف عليها طائف من ربّك و هم نائمون )).(592)
آرى ! آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار، چنان بر آن باغ فرود آمد كه ((آن باغ خرّم و سرسبز به صورت خاكستر سياه در آمد؛ فاءصبحت كالصّريم )).(593)
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه ((صريم )) به معنى درخت بدون ميوه باشد؛ يعنى ، ((صاعقه )) فقط تمام ميوه ها را از بين بُرد و تنها چوبى از درختان باقى ماند. و صبح زود بعد، هنگامى كه خوشحال و راضى از نقشه خودشان به باغ آمدند؛ به محض ورود به باغ ديدن آن منظره وحشتناك ، فرياد كشيدند و گفتند: ((ما راه را گم كرده ايم ، ما همه چيز را از دست داديم ، بلكه ما محروميم ؛ فلمّا راءوها قالوا انّا لظالّون * بل نحن محرومون )).(594)
ممكن است تعبير ((انّا لضالّون )) اشاره به اين داشته باشد كه آنها در آغاز باور نداشتند كه اين باغ سوخته ، همان باغ سرسبز و پُرميوه آنهاست ، ولى هنگامى كه دقّت نمودند از قرائن فهميدند كه اين باغ ، همان باغ خودشان است كه چنين نابود شده است . لذا گفتند: ((بل نحن محرومون )).
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گم كردن راه خداست ؛ زيرا آنها سعادت و خوشبختى خود را در ((بُخل )) مى پنداشتند، در حالى كه راه صحيح همان راه پدر سخاوتمندشان بود.
در ادامه اين آيات آمده است : اين گروه بخيلان به زودى از خواب ((غفلت )) بيدار شدند و به ملامت يكديگر پرداختند و اعتراف به گناه كردند و تصميم گرفتند در آينده اين كار را تكرار نكنند و از خداوند، باغى بهتر از آن را خواستند. در بعضى از روايات آمده است كه خداوند، توبه آنها را قبول كرد و باغى بهتر و پُربارتر به آنها عنايت فرمود.
به هر حال آيه فوق ، بيانگر عواقب دردناك ((بُخل )) و انحصارطلبى است كه حتّى در دنياى مادّى نيز ((بُخل )) كارساز نيست .
قابل توجّه است كه قرآن در آغاز اين آيات ، مى گويد: ((ما مردم مكّه را نيز با چنين امتحانى آزموديم ؛ همان گونه كه ((اصحاب الجنّه )) را آزمايش كرديم )) و گويا اين تعبير، اشاره به قحطى و خشكسالى شديدى است كه در مكّه بر اثر ((بُخل )) و ترك انفاق روى داد و ثروتمندان بخيل را به روز سياه نشاند.
در سوّمين آيه سخن از سرنوشت فرد بخيلى در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است . مطابق بسيارى از تفاسير، مردى از انصار به نام ((ثعلبة بن حاطب )) كه در آغاز مرد بسيار تهى دستى بوده و هميشه آرزو داشت كه روزى ثروتمند شود؛ به همين خاطر به اصرار فراوان از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تقاضا كرد كه براى او دعا كند تا مال فراوانى به دست آورد.
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: ((داشتن مقدار كم كه بتوانى حقّش را ادا كنى بهتر از مقدار زياد است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى ))؛ يعنى ، به زندگى ساده ات بساز و شاكر باش . ولى او گفت : با خدا عهد مى كنم ، اگر ما را از فضل خود بهره مند سازد، به طور قطع صدقه خواهيم داد و از صالحان (شاكران ) خواهيم بود؛ ((و منهم من عاهد اللّه لئن آتانا من فضله لنصدّقنّ و لنكوننّ من الصّالحين )).(595)
سرانجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى اين مرد پُرمدعاى كم ظرفيت ، بنا به اصرار خودش دعا كرد تا صحنه آزمونى براى او و سايرش باشد. چيزى نگذشت كه به بركت دعاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، ثروت زيادى كه انتظار آن را نداشت ، به او رسيد و روز به روز فزونى يافت .
صاحب دامهاى زيادى شد و كارش بسيار رونق گرفت . امّا هنگامى كه آيه زكات نازل شد؛ به او ابلاغ كردند كه بايد مقدار كمى از اين اموال را به عنوان زكات ، در اختيار نيازمندان بگذارى ، آن مرد ((بُخل )) كم ظرفيت ، پيمان خود را با خدا و پيامبرش به دست فراموشى سپرده و از پرداخت مقدار ناچيز زكات خوددارى ورزيد.
قرآن در اين جمله كوتاه چنين مى فرمايد: ((هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش به آنان داد؛ ((بُخل )) ورزيدند و سرپيچى كردند و روى گردان شدند؛ فلمّا آتاهم من فضله بخلوا به و تولّوا و هم معرضون )).(596)
گرچه ((ثعلبه )) يك نفر بيش نبود، ولى هنگامى كه كار و ثروتش رونق گرفت ، از گروه بسيارى براى حفظ اموالش كمك مى گرفت ، لذا ممكن است صيغه هاى جمع در آيه ، اشاره به همين مطلب داشته باشد.
احتمال ديگر نيز وجود دارد كه اين گونه درخواست ها را تنها ((ثعلبه )) از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نكرد و اين آزمايش نيز تنها براى او رخ نداد؛ بلكه افراد زيادى چنين تقاضايى را داشتند كه نتوانستند از امتحان الهى ، سرافراز بيرون آيند.
به هر حال نتيجه پيمان شكنى و بُخلشان ، آن شد كه روح نفاق به طور پايدار در دل آنان ريشه كند و تا قيامت ادامه يابد؛ زيرا، عهدى را كه با خدا بسته بودند، شكستند و دروغ گفتند؛ ((فاءقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا اللّه ماوعدوا و بما كانوا يكذبون )).(597)
آرى ! مردى كه يك روز جزء عبّاد بود و او را حمامه مسجد(598) مى ناميدند و پيشانى او مانند زانوى شتر پينه بسته بود، بر اثر ((بُخل )) و انحصار قلبى ، روياروى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار گرفت و حتّى به طور كنايه بر آيين اسلام و قانون زكات خرده گرفت و آن را شبيه جزيه اهل كتاب شمرد و به اين ترتيب در صف منافقان قرار گرفت و همه مسلمين نيز او را از جامعه اسلامى طرد كردند.
در چهارمين آيه ، خداوند مجازات سنگين ((بخيلان )) را بيان مى نمايد، مجازاتى كه در قرآن مجيد، تنها در اين مورد به كار رفته و درباره هيچ گناه ديگرى ديده نمى شود، مى فرمايد: ((آنها كه ((بخل )) مى ورزند، آنچه را خداوند از فضل خويش به آنها داده ، انفاق نمى كنند، گمان نكنند به نفع آنهاست ، بلكه براى آنها شَر است ؛ ((و لايحسبنّ الّذين يبخلون بما آتاهم اللّه من فضله هو خيرا لهم بل هو شَرّ لهم ...))(599)
سپس مى افزايد: ((به زودى آنچه را كه آنها درباره آن ((بخل )) ورزيدند، در روز قيامت همانند طوقى به گردن آنان مى افكنند (به صورت بار بسيار سنگينى كه قدرت حركت را از آنان مى گيرد و آنها را در عرصه محشر رسوا مى سازد.)؛...سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة ...)).(600)
در انتهاى آيه مى فرمايد: ((ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است ؛...و للّه ميراث السّماوات و الاءرض و اللّه بما تعملون خبير)).(601)
اين آيه اشاره به اين دارد كه نگهدارى اموال ((بُخل )) كردن چه سودى دارد؛ در حالى كه بايد همه آنها را بگذاريد و برويد.
گرچه بعضى از روايات ، آيه فوق را به مسئله منع ((زكات )) تفسير كرده اند، ولى در ظاهر مفهوم آيه ، عام است و انواع ((بُخل )) را شامل مى شود؛ حتّى به گفته بعضى از مفسّران علاوه بر ((بُخل )) در اموال ، ((بُخل )) در علم و دانش و مانند آن را نيز شامل مى شود.
در اين كه به چه صورتى طوقى به گردن آنها مى افتد، بايد گفت : مطابق بعضى از روايات ، آن اموال به صورت طوق آتشين در مى آيد. چنان كه تفسير عيّاشى از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند: ((هر كس زكات مال خود را نپردازد، خدا آن را به صورت اژده هايى از آتش مبدّل مى كند و به گردن او مى افكند و پيوسته او را مى گزد (و به او گفته مى شود، همان گونه كه در دنيا اين اموال را هرگز از خود دور نمى كردى ، اكنون آنها را بردار و به گردن بيفكن ))).(602)
از تعبير بالا به خوبى روشن مى شود كه تعبير به ((طوق )) در واقع تجسّمى از اعمال آنها در دنياست ؛ زيرا ((طوق )) چيزى است كه از انسان دور نمى شود. به هر حال ، تعبيرات مختلف آيه ، همه حكايت از زشتى ((بُخل )) و خوبى ((انفاق )) در راه خدا و ((سخاوت )) در اموال و مواهب خداداد مى كند.
قابل توجّه اين كه ، اموال ((بخيلان )) نه تنها در قيامت ، طوقى برگردن آنها مى شود، بلكه در دنيا نيز هميشه بايد بار سنگين حفظ و نگهدارى و محاسبه آن را بر گردن نهند و سپس آن را رها ساخته و به سراى ديگر براى پاسخ گويى بشتابند.
در پنجمين آيه ، خداوند بخيلانى را كه نه تنها خود بخيلند، بلكه ديگران را نيز به ((بخل )) دعوت مى كنند، مورد نكوهش قرار داده است ؛ زيرا آنها به عنوان مصداق روشنى از ((مختال فخور(603))) معرفى گرديده اند و در چنين آيه از قرآن مجيد تصريح شده است كه خداوند ((مختال فخور)) را دوست ندارد. خداوند در مورد اين گروه مى فرمايد: ((مختال فخور، همان كسانى هستند كه ((بخل )) مى ورزند و مردم را نيز دعوت به ((بخل )) مى نمايند و هر كس از اين فرمان روى گردان شود (به خدا زيانى نمى رساند)؛ زيرا خداوند غنى و حميد است ؛ ((الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبُخل و يكتمون ما آتاهم اللّه من فضله و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا)).(604)
بديهى است كه خداوند، هرگز انسانى را كه هميشه در تضاد مطلق با صفات ((جلال )) و ((جمال )) خداست ، دوست نخواهد داشت و او را مشمول عنايات خاص خود نخواهد نمود.
جالب توجّه اين كه ، در آيات قبل از آن ، اشاره به مصائب مختلف زندگى انسانها كرده و مى فرمايد: فلسفه اين مصائب آن است كه به زندگى مادّى خود دلبسته نباشيد؛ يعنى ، از امكانات مادّى مغرور نشويد و بدانيد ((بُخل )) شما را ثروتمند نمى كند، بلكه با وزش نسيمى ، دفتر ايّام بر هم مى خورد و ثروتمندترين مردم ممكن است در يك شب به فقيرين مردم تبديل شود؛ پس فخر و مباهات به ثروت چه معنى دارد و ((بُخل )) چه مشكلى را حل مى كند؟
نكته مهم ديگر اين كه دعوت بخيلان از ساير مردم به ((بُخل )) به خاطر آن است كه مى خواهند همه ، همرنگ آنها باشند تا در ميان جمعيّت رسوا نشوند، به علاوه چون اين گونه افراد، عواطف انسانى را زير پا گذارده اند، افرادى بى رحم و سنگ دلند؛ حتّى از ((سخاوت )) و ترحم ديگران به فقرا و نيازمندان ، احساس رنج و ناراحتى مى كنند.
در اين رابطه امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((اميرمؤ منان عليه السّلام دستور داد كه پنج ((وسق ))(605) خرما براى شخصى بفرستند و اين شخص مرد سخى و بخشنده اى بود كه نيازمندان از او بهره مى بردند و هرگز نه از على عليه السّلام و نه از ديگران ، چيزى طلب مى كرد. شخص (بخيلى كه در آنجا بود) عرض كرد: اى اميرمؤ منان ! اين شخص تقاضايى از شما نكرده بوده ، به علاوه يك وسق كافى است . اميرمؤ منان عليه السّلام فرمودند: ((لاكثّر اللّه فى المؤ منين ضربك ، اعطى اءنا و تبخل اءنت ...؛ خداوند در ميان مؤ منان مانند تو را زياد نكند. من دارم مى بخشم ، تو دارى بُخل مى ورزى ، خدا خيرت دهد، اگر من به كسى كه اميد بخشش را دارد، تنها بعد از درخواست كمك كنم ، در حقيقت بهاى چيزى را كه از او گرفته ام ، داده ام ؛ زيرا، آبروى خود را نزد من ريخته است )).(606)
در ششمين آيه ، ضمن اشاره به مجازات شديد بخيلان ، مى فرمايد: ((امّا كسى كه ((بُخل )) ورزيده و از اين راه ، بى نيازى طلبد و پاداش نيك (الهى ) را تكذيب كند، ما او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم و آن هنگام كه (در جهنم ) سقوط مى كند، ديگر اموال او به حالش سودى نخواهد داشت ؛ و اءمّا من بخل و استغى * و كذّب بالحسنى * فسنيسّره للعسرى - و ما يغنى عنه ماله اذا تردّى )).(607)
از اين تعبير به خوبى روشن مى شود:
اوّلا ((بُخل )) سبب بى نيازى و ثروت نمى شود؛ بلكه پيمودن اين راه ، كار را در دنيا و آخرت بر انسان مشكل مى كند (توجّه داشته باشيد كه واژه ((العسرى )) در آيه مطلق است و هرگونه مشكلى را در دنيا و آخرت شامل مى شود).
ثانيا، به فرض كه از اين راه ثروت عظيمى بياندوزد و آن را در آخرت با خود ببرد، در آن هنگام كه در جهنّم سقوط مى كند، چه سودى به حال او خواهد داشت .
در تفسير ((يُسر)) كه نقطه مقابل ((عُسر)) است ، مفسّران بزرگ ، احتمالات زيادى داده اند كه نقطه مقابل اين احتمالات ، در مورد ((عُسر)) نيز صادق است . نخست اين كه منظور از آن زمينه هاى توفيق و آسان شدن راه اطاعت خداست - در برابر واژه ((عُسر)) كه درباره سلب توفيق و پيچيدگى راه طاعت است - بعضى آن را به معنى راه آسان زندگى و بعضى ، راه بهشت و پاداشهاى بزرگ الهى و بعضى ديگر به معنى امدادهاى غيبى و مانند آن شمرده اند؛ ولى همان گونه كه در بالا اشاره شد، ((عُسر)) - و همچنين يُسر - مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام امورى را كه مربوط به دنيا و آخرت است ، شامل مى شود.
در هفتمين آيه ، خداوند ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مخاطب ساخته و بخيلان را مورد نكوهش شديد قرار داده و مى فرمايد: ((آرى ! شما همان جمعيّتى هستيد كه براى انفاق در راه خدا فراخوانده مى شويد، بعضى از شما ((بُخل )) مى ورزند و هر كس بُخل كند، نسبت به خودش بُخل كرده است ؛ ها اءنتم هؤ لاء تدعون لتنفقوا فى سبيل اللّه فمنكم من يبخل و من يبخل فانّما يبخل عن نفسه ))(608) و براى اين كه ناآگاهان تصوّر نكنند، خداوند نيازى به اين انفاقها دارد، در ادامه اين آيه مى فرمايد: ((خداوند بى نياز است و شما همه نيازمند و فقير هستيد؛ ...و اللّه الغنىّ و اءنتم الفقراء...)).(609)
بنابراين آنچه را انفاق مى كنيد، در واقع امانتهاى الهى است كه چند روزى نزد شما براى آزمون و امتحان و تعليم و تربيت قرار داده شده و خدا دستور داده ، بخشى از اين امانت را به بندگان فقيرش بسپاريد يا در راه جهاد مصرف كنيد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در انتهاى آيه ، افراد ((بخيل )) را تهديد مى كند كه : ((هرگاه از دستورهاى خداوند (درباره انفاق فى سبيل اللّه ) سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را به جاى شما مى آورد كه مانند شما نباشند؛ ...و ان تتولّوا يستبدل قوما غيركم ثمّ لايكونوا اءمثالكم )).(610)
به اين ترتيب ((بخيلان )) تهديد به نابودى گرديده اند و اين شديدترين تهديدى است كه درباره ((بخيلان )) شده است .
گرچه مصداق انفاق در راه خدا، به تناسب قرائنى كه در آيات وجود دارد، انفاق در راه ((جهاد)) است ؛ ولى مفهوم گسترده آن ، هر كار خيرى را شامل مى شود.
بسيار از مفسّران شيعه و اهل سنّت ، در ذيل آيه مورد بحث چنين نقل كرده اند كه بعد از نزول آيه فوق ، جمعى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كردند: منظور گروهى كه خداوند در قرآن به آنها اشاره كرده كه در صورت ((بُخل )) ورزيدن و سرپيچى از دستورات الهى جايگزين شما مى كند، كيست ؟
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دست خود را بر شانه سلمان - يا به روايت ديگر بر پاى سلمان - كه نزديك او نشسته بود زد و فرمودند: ((هذا قومه والّذى نفسى بيده لوكان الايمان منوطا بالثريّا لتناوله رجال من فارس (611)؛ منظور خداوند، اين مرد و قوم اوست ؛ به خدايى كه جانم در دست اوست ، سوگند! اگر ايمان به ثريّا (در دورترين نقطه آسمان ) بسته باشد، گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى آورند)).
در هشتمين آيه ، بعد از دستور به ((انفاق )) و تاءكيد بر اين كه ((انفاق )) خير و خوبى براى شما به ارمغان مى آورد، مى فرمايد: ((آنها كه از ((بُخل )) و حرص خويش مصون بمانند، رستگارند؛...و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون )).(612)
به گفته راغب اصفهانى در كتاب ((مفردات ))، ((شح )) - بر وزن مخ - به معنى بُخلى است كه با حرص آميخته باشد و به صورت عادت در آيد.
((فلاح )) نيز به معنى شكافتن و بريدن است كه در هر نوع خوشبختى ، رستگارى ، پيروزى و رسيدن به مقصد به كار رفته است كه آن را به فلاح مادّى و فلاح معنوى تقسيم كرده اند.
قبل از آيه فوق ، قرآن كريم هشدارى در مورد فتنه بودن اموال و اولاد مى دهد كه گويا با اين بيان ، موانع انفاق را معرّفى مى كند؛ زيرا، گاهى وسوسه هاى فرزندان كه مبادا بخششهاى پدر و مادرشان خللى در ارث آنها وارد كند و گاهى نيز وسوسه هاى درونى خود انسان نسبت به آينده فرزندانش كه مبادا بعد از او، گرفتار فقر شوند، مانع انفاقشان مى شود كه به يقين تمام اين وسوسه ها از موانع ((فلاح )) و رستگارى است و سبب حرص و ((بُخل )) مى شود.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه ايشان از سر شب تا به صبح ، طواف خانه خدا مى كرد و پيوسته مى فرمودند: ((اللّهم قنى شحّ نفسى ؛ خداوندا! مرا از ((بُخل )) و حرص نفسم نگاه دار.)) راوى مى گويد، عرض كردم : فدايت شوم ! امشب دعايى غير از اين نفرمودى ؟ فرمود: ((و آىّ شى ء اءشدّ من شح النّفس انّ اللّه يقول و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون ؛ چه چيزى بدتر از حرص و ((بُخل )) نفسانى است ؛ نفس خويش در امان باشند، رستگارند)).(613)
بنابراين ((بُخل )) از موانع مهم رستگارى است و اهمّيّت اين امر تا جايى است كه امام صادق عليه السّلام از سر شب تا صبح ، در خانه خدا و در ضمن طواف خود پيوسته اين دعا را مى خواند و به عنوان مهمترين حاجت خويش آن را از خدا مى طلبد.
تعبير ((خيرا لانفسكم )) بعد از امر به انفاق ، اشاره به اين نكته لطيف دارد كه سخاوت و انفاق در راه خدا، آثار مفيدش عايد خود انسان مى شود؛ روح را پرورش مى دهد و دل را از تيرگى هاى حرص و ((بُخل )) پاك ساخته و بركات مادى و معنوى را به خانه انسان سراريز مى كند.
اين بحث را با ذكر حديثى در تفسير معنى ((شح )) به پايان مى بريم . امام صادق عليه السّلام از ((فضيل بن عياض )) سؤ ال فرمود: آيا مى دانى ((شحيح )) چه كسى است ؟ او در جواب عرض مى كند: همان بخيل است . امام عليه السّلام فرمود: ((الشّح اءشدّ من البُخل انّ البخيل يبخل بما فى يده و الشّحيح يشحّ على ما فى اءيدى النّاس و على ما فى يده حتّى لايرى فى اءيدى النّاس شيئا الّا تمنىّ اءن يكون له بالحلّ و الحرام ، لايشبع و لايقنع بما رزقه اللّه عزّوجلّ؛ شح از ((بُخل )) شديدتر است . ((بخيل )) كسى است كه در آنچه دارد ((بُخل )) مى ورزد، ولى ((شحيح )) هم نسبت به آنچه در دست مردم است ((بُخل )) مى ورزد و هم آن چه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند، آرزو مى كند كه آن را به چنگ آورد، خواه از راه حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده ، نيست )).(614)
در نهمين ، آيه ضمن طرح مسئله ((بُخل )) تحت عنوان تقتير، مى فرمايد: ((يكى از ويژگى هاى ((عبادالرّحمن )) - بندگان خاص خداوند بخشنده - اين است كه هنگامى كه انفاق مى كنند، نه اسراف دارند و نه سختگيرى ؛ بلكه در ميان اين دو، حد اعتدال دارند؛ والّذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما)).(615)
((يقتروا)) از مادّه ((قَتر)) (بر وزن صبر) به معنى (تنگ گرفتن ) است كه نقطه مقابل اسراف مى باشد و گاه ((اسراف )) ((اقتار)) را در مقابل يكديگر قرار مى دهند. يكى آن است كه بيش از حد لازم و ديگرى آن است كه كمتر از مقدار لازم انفاق كنند.
در واقع ((قتر)) و ((اقتار)) مراحل ضعيف ((بُخل )) است ؛ زيرا حدّاقل چيزى انفاق مى شود، هر چند كمتر از مقدار شايسته باشد؛ در حالى كه در مراحل شديدتر ((بُخل )) هيچ گونه انفاقى در كار نيست . با اين حال ، خداوند بندگان ويژه خود را از اين صفت نيز پاك و مبرّا مى داند.
بسيارى از مفسّران ((اقتار)) را به معنى ((بُخل )) يا ((شحّ)) و مانند آن تفسير كرده اند و در روايتى كه در تفسير ((على بن ابراهيم )) از امام صادق عليه السّلام نقل شده ((لم يقتروا)) به معنى ((لم يبخلوا فى حقّ اللّه عزّوجلّ)) تفسير شده است .(616)
در بعضى از تفاسير آمده است كه يكى از خلفا مى خواست دخترش را به يكى از امراى دولتش بدهد. هنگامى كه از داماد سؤ ال كرد: مقدار هزينه عروسى را چه اندازه در نظر گرفته اى ؟ در پاسخ در تعبير جالبى گفت : ((الحسنة بين السّيئتين ))؛(617) سپس آيه گذشته را تلاوت كرد.(618)
در دهمين و آخرين آيه مورد بحث ، خداوند خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((به آنها (مشركان ) بگو، اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد، به يقين (به خاطر بُخل و تنگ نظرى ) امساك مى كرديد. مبادا انفاق كردن مايه فقر و تنگدستى شما شود؛ قل لو اءنتم تملكون خزائن رحمة ربّى اذا لاءمسكتم خشية الانفاق )).(619)
در پايان آيه مى فرمايند: ((انسان ، موجود بخيلى است ؛ كان الاءنسان فتورا)). در اين جا واژه ((انسان )) اشاره به انسان هاى تربيت نايافته اى است كه در مسير ((بُخل )) و امساك و ((تقتير)) قرار مى گيرند والّا انسانى كه تحت تعليم و تربيت ((اولياء اللّه )) قرار گرفته و يا حتى انسانى كه فطرت خداداد خود را حفظ نموده است ، بخيل و ممسك و قتور نخواهد بود.
از تعبير آيه فوق استفاده مى شود كه ((بُخل )) هميشه به خاطر نيازهاى شخصى يا گروهى نيست ؛ بلكه اين رذيله اخلاقى ، گاهى به صورتى در مى آيد كه اگر انسان تمام خزائن خداوندى را در اختيار داشته باشد، باز هم ((بُخل )) مى ورزد، هر چند نيازش با مقدار كمى از آن برطرف مى شود.
تعبير به ((كان الاءنسان قتورا؛ انسان موجود بخيلى است )) در آيه فوق به صورت مطلق ، نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد؛ مانند:
((انّ الاءنسان لربّه لكنود(620)))؛...((انّ الاءنسان لكفور(621)))؛ ((انّ الاءنسان لكفور مبين (622)))؛ ((انّ الاءنسان لظلوم كفّار))(623) و امثال اين تعبيرات ، همه اشاره به انسانهايى دارد كه فطرت پاك اوليه خويش را از دست داده و از تربيت انبيا و اوليا و مربيان اخلاقى دور مانده اند وگرنه هيچ انسانى در ذات خود، ناپاك ، آلوده ، بخيل ، ظالم كفران كننده آفريده نشده است .
نظام آفرينش بر پاكى و سعادت انسان ها بنا نهاده شده است ، نه برزشتى و آلودگى آنها.(624)
نتيجه
آيات فوق به خوبى ديدگاه و بينش اسلام را نسبت به چهره ((بُخل )) نشان مى دهد؛ نمونه هايى از كارهاى بخيلان و سرنوشت شوم آنها و آثار و پيامدهاى ((بُخل )) را در زندگى مادّى و معنوى مشخص مى كند و از ((بُخل )) به عنوان يك رذيله مهم اخلاقى نام مى برد. رذيله كه با ((فلاح )) و رستگارى و سعادت انسان ها هرگز سازگار نيست .
بُخل در آينه روايات اسلامى
در احاديث اسلامى ، روايات تكان دهنده اى درباره ((بُخل )) ديده مى شود، از جمله :
1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى مى فرمايند: ((البخيل بعيد من اللّه من النّاس ، قريب من النّار(625)؛ بخيل از خدا دور است ، از مردم نيز دور است و به آتش دوزخ نزديك است )). همين مضمون (با مختصر تفاوتى ) از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده است .
2- در حديث ديگرى ، امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمليند: ((النّظر الى البخيل يقسى القلب (626)؛ نگاه كردن به بخيل ، انسان را سنگدل مى كند)). اين تعبير نشان مى دهد كه باطن بخيلان آن قدر تاريك و آلوده است كه بازتاب آن در چهره آنان ، سبب سنگدلى نگاه كننده مى شود.
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه ((آن حضرت در حال طواف خانه خدا بود، مردى را مشاهده كرد كه در پرده خانه كعبه در آويخته و مى گويد: خداوندا! به حرمت اين خانه سوگند مى دهم كه گناهان مرا ببخش )).
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطاب به آن مرد فرمودند: مگر گناه تو چيست ؟ آن را توصيف كن .
عرض كرد: بزرگتر از آن است كه بتوانم توصيف كنم .
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: واى بر تو! گناه تو بزرگتر است يا خشكى ها؟!
عرض كرد: گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
حضرت فرمودند: گناه تو بزرگتر است يا درياها؟!
عرض كرد: گناه من اى رسول خدا!
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: گناه تو بزرگتر است يا آسمانها؟!
عرض كرد: گناه من .
باز حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: گناه تو بزرگتر است يا عرش خدا؟!
عرض كرد: گناه من بزرگتر است اى رسول خدا!
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: (بگو ببينم ) گناه تو بزرگتر است يا خداوند؟!
عرض كرد: خدا بزرگتر و بالاتر و گرامى تر است .
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: واى بر تو! بگو ببينم چه گناهى كرده اى (كه از آن به بزرگى ياد مى كنى )؟
عرض كرد: اى رسول خدا! من آدم ثروتمندى هستم ؛ ولى هنگامى كه نيازمندى به سراغم مى آيد، گويى شعله آتشى را در برابر من قرار داده اند. (آرى ! من از ديدن نيازمندان وحشت دارم و متنفّرم ).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: از من دور شو و مرا به آتش خود نسوزان . سوگند! به خدايى كه مرا به هدايت و كرامت مبعوث كرده ، اگر در ميان ركن و مقام (گراميترين نقاط روى زمين در كنار خانه خدا) بايستى و دو هزار سال عبادت كنى و گريه كنى ، به حدى كه از چشمت نهر آب جارى شود و درختان را سيراب كند، سپس بميرى ، در حالى كه لئيم و بخيل هستى ، خداوند تو را به صورت در آتش خواهد افكند، آيا نمى دانى كه خداوند مى گويد: هر كس ((بُخل )) كند، درباره خود ((بُخل )) كرده و هر كس از ((بُخل )) خويش در امان باشد، رستگار است )).(627)
اين حديث نشان مى دهد كه ((بُخل )) سرچشمه انواع گناهان و مفاسد مى شود كه انسان را تا اين حد از خدا دور مى سازد.
4- در حديث ديگرى ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((يقول قائلكم الشّحيح اءعذر من الظّالم و راءىّ ظلم اءظلم عند اللّه من الشحّ حلف اللّه بعزّته و عظمته و جلاله لايدخل الجنّة شحيح و لابخيل ؛ بعضى از شما مى گويند: بخيل از ظالم معذورتر است ، ولى چه ظلمى نزد خدا از بُخل برتر مى باشد؛ خداوند به عزّت و عظمت و جلال خود سوگند ياد كرده است كه هرگز حريص و بخيل وارد بهشت نشود)).(628)
5- در حديث ديگرى ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((الشّح و الايمان لايجتمعان فى قلب واحد؛ بُخل و حرص باايمان در يك قلب جمع نمى شود (آنجا كه پاى حرص و ((بُخل )) در ميان آيد، ايمان از آنجا رخت بر مى بندد)).(629)
6- در جاى ديگر نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((اءلبخل شجرة تنبت فى النّار فلايلج النّار الّا بخيل ؛ بُخل درختى است كه در آتش دوزخ مى رويد و به همين جهت ، تنها بخيلان وارد دوزخ مى شوند)).(630)
7- نقل شده است كه يكى از ياران پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جهاد شهيد شد؛ زنى از آشنايانش براى او مى گريست و مى گفت : وا شهيدا!، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((از كجا مى دانى او شهيد از دنيا رفته ؛ فلعلّه كان يتكلّم بما لايعنيه اءو يبخل بما لاينقصه ؛ شايد او درباره مسايلى كه به وى مربوط نبوده ، سخن مى گفته است يا نسبت به چيزى كه كمبودى براى او ايجاد نمى كرده ((بُخل )) مى ورزيده است )).(631)
اين حديث نشان مى دهد كه سخنان بيهوده و ((بُخل )) مخصوصا در جايى كه لطمه اى به انسان نمى زند، سبب مى شود كه بزرگترين افتخار يك انسان ؛ يعنى ، ((شهادت )) را كمرنگ يا بى رنگ كند.
8- از آن حضرت نقل شده كه فرمود: ((جاهل سخىّ الى اللّه من عابد بخيل و اءدواى الدّاء البخل ؛ جاهل با سخاوت نزد خدا، از عابد بخيل محبوبتر است و بدترين دردها درد ((بُخل )) است )).(632)
اين حديث بيانگر آن است كه ((بُخل )) آثار عبادت عبّاد را نيز از ميان مى برد.
9- باز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: ((الموبقات ثلاث شح مطاع و هوى متبّع و اعجاب المرء بنفسه ؛ سه چيز باعث هلاكت است ، ((بُخل )) و ((حرصى )) كه انسان از آن اطاعت كند و ((هواى نفسى )) كه از آن تبعيت نمايد و ((خودپسندى )) انسان نسبت به خويش )).(633)
10- هر چند پيرامون اين موضوع ، روايات زيادى وجود دارد؛ اما، اين بحث را با حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم .
در اين حديث چنين آمده است : ((گروهى از اسيران (خطرناك ) را خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند؛ حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حضرت على عليه السّلام دستور داد، همه آنها را گردن بزنند؛ ولى يكى از آنها را استثنا كردند.
آن مرد پرسيد: چرا مرا از يارانم جدا كردى ، در حالى كه گناه ما يكسان بوده است ؟
حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: به اين علت كه خداوند متعال به من وحى فرستاده است كه تو سخاوتمند قوم خود هستى و من تو را (به اين جهت ) نمى كُشم . آن مرد مسلمان شد و شهادت به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داد)).(634)
ريشه و نشانه هاى بُخل
ريشه اصلى اين رذيله اخلاقى ، مانند بسيارى از رذايل ديگر، ضعف مبانى ايمان و ((معرفة اللّه )) است . كسى كه خداوند را بر همه چيز قادر مى داند و معتقد است كه ريشه تمام خيرات و بركات ، ذات پاك حق تعالى است ، بايد به طور قطع به وعده هاى الهى در مورد آثار مادى و معنوى ((انفاق )) در راه خدا اعتقاد داشته باشد كه با اين اعتقاد، امكان ندارد گرفتار اين خوى زشت گردد.
امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((البخل بالموجود سوءالظنّ بالمعبود؛ بُخل ورزيدن نسبت به آنچه انسان دارد، به خاطر سوءظن به خداست (سوءظن به وعده هاى او و قدرتش بر همه چيز))).(635)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است ((ان كان الخلف من اللّه عزّوجلّ حقّا فالبخل لماذا؛ اگر جانشينى از سوى خداوند متعال ، حق است ؛ پس بُخل براى چيست ؟))(636)
در كتاب ((فقه الرضا)) آمده است : ((ايّاكم و البخل فانّها عاهة لاتكون فى حرّ و لامؤ من انّها خلاف الايمان ؛ از بُخل بپرهيزيد؛ زيرا ((بُخل )) آفتى است كه در انسان آزاده و باايمان هرگز نخواهد بود، ((بُخل )) خلاف ايمان است )).(637)
در حديث قدسى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است كه خداوند مى فرمايد: ((يا عبدى اءتبخلنى اءم تظنّ اءنّى عاجز غير قادر على اثابتك (638)؛ بنده من ! آيا نسبت به من ((بُخل )) مى ورزى يا مرا متهم مى سازى يا گمان مى كنى كه من عاجزم و توانايى ندارم به تو پاداش دهم .))
آرى ! آزادگان و مؤ منان و آنهايى كه به وعده هاى الهى ، دلگرم و مطمئن هستند و آنهايى كه قدرت خدا را بر هرگونه پاداش ، باور كرده اند، هرگز هنگام انفاق در راه خدا، دستشان نمى لرزد و ((بُخل )) را راه وصول به بى نيازى مى دانند؛ بلكه تا آنجا كه در توان دارند، به بندگان خدا، جود و بخشش مى كنند و عوض را از كسى مى طلبند كه هم سخاوتمند است و هم از همه چيز آگاه و هم بر همه چيز قادر.
از نشانه هاى ديگر ((بُخل )) آوردن عذرهاى گوناگون ، براى خوددارى از كمك به ديگران است . بخيلان براى پوشاندن رذيله اخلاقى خود در برابر مردم ، به عذرهاى واهى متوسل مى شوند و حتى گاهى با همين عذرها، خود را فريب مى دهند؛ مثلا با اين كه پول فراوانى دارد، اما حاضر نيست مقدار كمى از آن را ببخشد يا اين كه وام دهد؛ بلكه به عذرهايى مانند اين كه شايد برايم مشكلى پيش آيد يا احتمال دارد فرزندم بيمار شود و يا احتمال دارد ميهمانهايى برايم بيايند يا در آينده وضع بازار از نظر اقتصادى به كسادى گرايد، متوسل مى گردد.
امام على بن ابيطالب عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((اءلبخيل متحجّج بالمعاذير و التّعاليل ؛ شخص بخيل متوسل به عذرها و علتهاى (واهى ) مى شود)).(639)
در جاى ديگر نيز مى فرمايند: ((كثرة العلل آية البخل ؛ كثرت تعلّل و عذرهاى واهى ، نشانه ((بُخل )) است )).(640)
از نشانه هاى ديگر افراد بخيل ، پوشاندن نعمتهاست . آنها به بهانه هاى مختلف سعى دارند، نعمتهاى خدادادشان را از ديد مردم دور نگه دارند، مبادا كسى از آنها تقاضايى كند. البته در بسيارى از اوقات پوششهاى كاذبى از قبيل چشم زخم مردم و تنگ نظريها به احتمال بروز خطر براى آن درست مى كنند.
نشانه ديگر ((بُخل )) آن است كه هر گاه در راه خدا چيزى را انفاق كند، سخت نارحت مى شود؛ گويى بار سنگينى بر دوش او نهاده و يا عزيزى از عزيزانش از دست رفته است .
آثار و پيامدهاى بُخل
در ميان صفات نكوهيده و رذايل اخلاقى كمتر صفتى به اندازه ((بُخل )) مشكل آفرين بوده و هست و پيامدهاى سوء داشته و دارد، از جمله اين كه : گرچه بخيل در حفظ اموال خود مى كوشد ولى بيش از آن ، آبروى خود را از دست مى دهد. در اين رابطه نيز در روايات اسلامى اشاره هايى شده است كه اجمالا در ذيل مطرح مى نماييم :
1- حضرت على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءلبخيل يسمح من عرضه باءكثر ممّا اءمسك من عرضه ؛ بخيل بيش از آنچه كه از متاع دنيا براى خود نگهدارى مى كند، از عرض و آبروى خود مى بخشد)).(641)
2- بخيل زود دوستانش را از دست مى دهد و در زندگى در برابر انبوه مشكلات غريب و تنها مى ماند. اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايند: ((ليس لبخيل حبيب ؛ بخيل يار و دوست ندارد!))(642)
اگر بخيل زمان كوتاهى دوستانى داشته باشد، ((بُخل )) او سبب ذلّت دوستان و عزّت دشمنانش مى شود. همان گونه كه از امام على عليه السّلام نقل شده است : ((اءلبخل (البخيل ) يذلّ مصاحبه و يعزّ مجانبه )).(643)
3- ((بخيل ))، هميشه زحمت مى كشد و ثمره كارش را وارثانش مى برند؛ در دنيا بر خود سخت مى گيرد و در آخرت نيز گرفتاريش به خاطر اندوختن اموال فراوان ، زياد است . حضرت على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءلبخيل خازن لورثته ؛ بخيل خزانه دار ورثه خويش است (وارثانى كه گاه يك درهم از اموال او را برايش انفاق نمى كنند).(644)
4- ((بخيل )) زندگى فقيرانه اى دارد؛ زيرا، هنگامى كه ((بُخل )) انسان شدت مى يابد، نسبت به خويشتن هم بخيل مى شود و آسايش زندگى اش از بين مى رود؛ زيرا، هميشه در فكر حفظ اموال خويش و افزودن آن است . گاهى نيز گرفتار حالات روانى زشت و سوءظن هاى شديد نسبت به اطرافيان خود مى شود؛ مثلا مى پندارد كه مردم چشم طمع در اموال او دوخته اند و با حسادت و عداوت به او مى نگرند.
احاديث اسلامى اشارات زيبايى به اين مسئله دارد، از جمله در حديثى ، اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((عجبت لشقىّ اءلبخيل يتعجّل الفقر الّذى منه هرب و يفوته الغنى الّذى ايّاه طلب فيعيش فى الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاءغنياء؛ از بخيل بدبخت در شگفتم ! به سرعت ، سوى فقر پيش مى رود كه از آن مى گريزد غنا و بى نيازى را كه مى طلبد، از دست مى دهد؛ در دنيا فقيرانه زندگى مى كند و در آخرت بايد حساب اغنيا را بپردازد)).(645)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((اءقل النّاس راحة البخيل ؛ آرامش و آسايش بخيل از تمام مردم كمتر است )).(646)
5- ((بُخل )) موجب بدنامى و سوء شهرت و لعن و نفرين مردم مى شود؛ همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام فرمودند: ((بالبخل تكثر المسبّة ؛ به خاطر بخل ، بدگويى و دشنام مردم زياد مى شود)).(647)
6- ((بُخل )) جامع بسيارى از اخلاق رذيله و صفات نكوهيده است و بسيارى از رذايل اخلاقى از آن منشاء مى گيرد؛ مانند سوءظن ، حسد، ترس ، جُبن ، از دست دادن اخلاص نيّت و صفاى باطن و گرفتارى در چنگال قساوت قلب ؛ حضرت على عليه السّلام در اين زمينه مى فرمايند: ((النّظر الى البخيل يقسى القلب )).(648)
حديث پُرمعناى ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است : ((البُخل جامع لمساوى العيوب و هو زمام يقاد به الى كلّ سوء؛ بُخل جامع تمام عيبها و زمامى است كه انسان را به هر بدى مى كشد)).(649)
درجات بُخل
((بُخل )) مانند تمام صفات رذيله ، داراى درجاتى است . بعضى از مراحل آن به قدرى ضعيف است كه ممكن است از ديد بسيارى از افراد، مخفى بماند و بعضى از مراحل آن به قدرى آشكار است كه هر كس ، حتى كودكان نيز آن را درك مى كنند.
بعضى نسبت به اموال خود بخيلند؛ يعنى حاضر نيستند كمترين بهره اى به ديگران برسانند.بعضى از آنها هم فراتر رفته ، نسبت به اموال مردم بخيلند؛ يعنى اگر ببينند كسى به ديگرى احساس قابل ملاحظه اى مى كند، ناراحت مى شوند. بعضى از آن نيز فراتر رفته ، هرگاه ببينند افراد اموالشان را براى خودشان به طور گسترده مصرف مى كنند، ناراحت مى شوند و اين بدترين و عجيبترين نوع بُخل است .
از سوى ديگر، بعضى در امور مادّى بخيلند و بعضى در امور معنوى ؛ مانند كسى كه نسبت به علم و دانش ديگران ((بُخل )) مى ورزد. بعضى در موضوعات مهم بخيلند؛ مانند بخشيدن اموال زياد، در حالى كه بعضى در كوچكترين مسائل ((بُخل )) مى ورزند؛ مانند سلام كردن ! بعضى در انجام انفاقهاى مستحب ((بُخل )) نشان مى دهند؛ در حالى كه بعضى در واجبات ، مانند اداى خمس و زكات ((بُخل )) مى ورزند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
گروهى بُخل خود را بدون پوشش و توجيه نشان مى دهند؛ در حالى كه گروه ديگر، پوششهاى ظاهرى براى آن درست مى كنند؛ مانند جلوگيرى از اسراف ، تاءمين مخارج فرزندان ، دورى از ريا و تظاهر و شك و ترديد در استحقاق مستحقّين و مانند اينها.
بنابراين ((بُخل )) شاخه هاى متعدد و اشكال گوناگون دارد كه مؤ منان متقى بايد مراقب همه آنها باشند و با آن در تمام اشكالش مبارزه كنند تا به حريم قرب پروردگار راه يابند.
در روايات اسلامى اشاره هاى لطيفى به اشكال و شاخه هاى ((بُخل )) شده است از جمله :
1- امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((البُخل باخراج ما افترضه اللّه سبحانه من الاءموال اءقبح البخل ؛ بخل در مورد پرداختن آنچه را كه خدا بر انسان از اموال واجب كرده است ، زشتترين نوع آن است )).(650)
2- در حديث ديگرى نقل شده است : (روزى ) حضرت على عليه السّلام مقدار قابل ملاحظه اى خرما براى كسى فرستاد. يكى از حاضران عرض كرد: به خداوند سوگند! آن شخص چيزى از شما مطالبه نكرده و كافى بود كه يك پنجم آن را برايش ارسال مى كرديد. امام عليه السّلام فرمودند: ((خداوند افرادى مانند تو را در ميان مؤ منان زياد نكند! من بخشش مى كنم ، تو بُخل مى ورزى )).(651)
3- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((انّ اءبخل النّاس من بخل بالسّلام ؛ بخيل ترين مردم كسى است كه حتّى در سلام كردن بُخل مى ورزد!)).(652)
4- حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((البخيل حقّا من ذكرت عنده فلم يصلّ علىّ؛ بخيل ترين اشخاص كسى است كه نزد او اسم من برده شود و او صلوات نفرستد)).(653)
5- از برخى روايات استفاده مى شود كه بعضى از مراحل ((بُخل )) را تحت عنوان ((لئيم )) بودن ، ذكر كرده اند كه درجه شديد ((بُخل )) است . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((الرّجال اءربعة سخى و كريم و بخيل و لئيم ، فالسّخى الذّى ياءكل و يعطى و الكريم الّذى لاياءكل و يعطى و البخيل الّذى ياءكل و لايعطى . اللّئيم الّذى لاياءكل و لايعطى ؛ افراد چهار دسته هستند: بعضى سخى هستند و بعضى كريم و بعضى بخيل و بعضى لئيم ؛ سخى كسى است كه از اموالش هم خود استفاده مى كند و هم به ديگران مى بخشد و كريم كسى است كه خودش نمى خورد و به ديگران مى بخشد و بخيل كسى است كه (فقط) خودش مصرف مى كند و به ديگران نمى بخشد و لئيم كسى است كه نه خودش مى خورد و نه به ديگران مى بخشد)).(654)
پيشگيرى و درمان بُخل
براى درمان بيمارى هاى اخلاقى همانند بيمارى هاى جسمانى بايد به سراغ ريشه ها رفت ؛ زيرا تا ريشه ها نخشكند، بيمارى همچنان وجود دارد، هر چند به صورت موقّت آثار آن زايل شود.
از آنجا كه انگيزه هاى ((بُخل )) متعدد است ، بايد ريشه يابى نمود؛ زيرا بعضى به خاطر علاقه زياد به شهوات دنيا، به اموال خود كه وسيله اى براى وصول به شهوات است ، عشق مى ورزند؛ به طورى كه حاضر نيستند كمترين چيزى در اختيار كسى بگذارند. اين افراد بايد به سراغ امورى روند كه اين عشق و علاقه را از ميان مى برد. به عواقب دردناك شهوترانى و سرانجام دنياپرستان شهوتران بينديشند تا از آن باز ايستند و بدانند چه عواقبى دارند.
انگيزه ديگر ((بُخل )) آرزوهاى بلند است كه انسان را به جمع مال و بُخل در مصرف دعوت مى كند. اگر آنها به ناپايدارى دنيا و قطع آمال و آرزوها توجّه داشته باشند و به كسانى بنگرند كه جان خود را به وسيله حوادث گوناگون و بيماريهاى مرموز و بى مقدّمه از دست داده اند؛ داشتن آرزوهاى بلند را اشتباه دانسته و از ((بُخل )) خويش مى كاهند.
انگيزه ديگر، عشق و علاقه به فرزندان و ثروت اندوزى براى آينده آنهاست ؛ در حالى كه خداوند روزى آنها را نيز تضمين كرده است . اگر آنها از دوستان خدا باشند، خدا آنها را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا باشند، جمع مال براى كسانى كه آن را ابزار گناه قرار مى دهند كار نيكو و عاقلانه اى نيست ؛ البتّه گاهى نيز افرادى بدون اين كه ميراثى از پدران دريافت كنند، فقط بر اثر لياقت ذاتى خود، زندگى بسيار بهترى نسبت به كسانى كه ثروت سرشارى از پدر به آنها رسيده ، پيدا كرده اند.
عامل ديگرى كه به گفته بعضى از بزرگان ((علم اخلاق )) شبيه درد بى درمان است ، اين است كه بعضى مال را به خاطر خودش دوست داشته و به آن عشق مى ورزند و هميشه در جمع آورى آن مى كوشند و از خرج كردن آن وحشت دارند. آنها فراموش كرده اند كه مال وسيله اى است براى رسيدن به اهداف مادى و يا معنوى ؛ اگر از آن استفاده صحيح نشود، با سنگ و چوب و آجر تفاوتى نمى كند.
راه ديگر مبارزه با ((بُخل )) اين است كه شخص ((بخيل )) دندان روى جگر بگذارد و از اموال خود ببخشد. هرگاه اين كار تكرار شود عشق به مال در وجودش شكسته خواهد شد؛ همانند افراد ترسو كه اگر در ميدانهاى مختلف زندگى گام نهند، به تدريج ترس و وحشت آنها مى ريزد. افراد كم رو نيز اگر چندين بار در مجالسى كه بزرگان نشسته اند، سخن بگويند، حالت كمرويى آنها از بين مى رود.
انديشيدن درباره تنفر و انزجارى كه مردم از بخيلان دارند و آنها را موجوداتى پَست و كثيف مى دانند و احترامى كه براى سخاوتمندان قائلند و آنها را انسانهايى برتر مى شمارند؛ يكى از راه هاى درمان ((بُخل )) و دورى از اين رذيله زشت اخلاقى است .
همچنين انديشيدن در پيامدهاى سوء و آثار مرگبار ((بُخل )) نيز تاءثير فراوانى در درمان اين صفت زشت دارد.
در اين رابطه حضرت على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءلبخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه و يسمح لورّاثه بكلّها!؛ بخيل نسبت به خودش در مورد كمترين چيزى بُخل مى كند، ولى همه آن را به آسانى در اختيار وارثانش مى گذارد)).(655)
حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : ((من برء من البُخل نال الشّرف ؛ كسى كه از بُخل پاك شود، به شرف و افتخار نائل مى شود)).(656)
انديشه در اين امور، انسان را از بُخل بيزار مى كند؛ مخصوصا با توجّه به اين كه روايات ((بُخل )) را با ايمان سازگار نمى داند.
18 : جود و سخاوت
اشاره :
اين دو واژه كه در مقابل ((بُخل )) است ، غالبا در يك معنى استعمال مى شود؛ ولى گاه از بعضى كلمات استفاده مى شود كه ((جود)) مرحله بالاتر از ((سخاوت )) است ؛ زيرا در تعريف ((جود)) گفته اند: ((بخشش بدون درخواست است كه در عين حال ، بخشش خود را كوچك بشمارند.)) گاه گفته اند: ((جود، خوشحال شدن از درخواست مردم و شادگشتن به هنگام بخشش است .)) بعضى نيز گفته اند: ((جود بخششى است كه مال را، مال خدا بشمرد وسائل را بنده خدا بداند و خودش را در اين ميان واسطه ببيند))؛ در حالى كه ((سخاوت )) معنى وسيع ترى دارد و هرگونه بذل و بخشش را شامل مى شود.
بعضى نيز گفته اند: ((كسى كه بخشى از اموال خود را ببخشد و بخش ديگر را براى خود بگذارد، صاحب سخاوت است و كسى كه اكثر آن را ببخشد و مقدار كمى را براى خود بگذارد، داراى جود است )). مطابق تمام اين تعريفها ((جود)) مرحله بالاتر از ((سخاوت )) است .
به هر حال ((جود)) و ((سخاوت )) از فضايل مهم اخلاقى است ، هر اندازه ((بُخل )) نشانه پَستى و حقارت و ضعف ايمان و فقدان شخصيّت است ؛ ((جود)) و ((سخاوت )) نشانه ايمان و شخصيّت والاى انسان است .
در آيات قرآن مجيد گرچه واژه ((جود)) و ((سخاوت )) به كار نرفته است ، امّا تعبيرات ديگرى ديده مى شود كه منطبق بر اين دو مفهوم است و قرآن نيز براى آن ارج فراوانى بيان كرده است ؛ به عنوان نمونه به آيات زير توجّه فرماييد:
1-...يحبّون من هاجر اليهم و لايجدون فى صدورهم حاجة ممّا اوتوا و يؤ ثرون على اءنفسهم و لوكان بهم خصاصة ... (سوره حشر، آيه 9)
2- و يطعمون الطّعام على حبّه مسكينا و يتيما و اءسيرا - انّما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاء و لاشكورا (سوره دهر، آيه 8 و 9)
3- مثل الّذين ينفقون اءموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبّة اءنبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة ماءة حبّة و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه و اءسع عليم (سوره بقره ، آيه 261)
4- الّذين ينفقون اءموالهم باللّيل و النّهار سرّا و علانية فلهم اءجرهم عند ربّهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون (سوره بقره ، آيه 274)
5- لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون و ما تنفقوا من شى ء فانّ اللّه به عليم (سوره آل عمران ، آيه 92)
6- الّذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصّلاة و ممّا رزقناهم ينفقون (سوره بقره ، آيه 3)
7- و لاتجعل يدك مغلولة الى عنفك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوما محسورا (سوره اسراء، آيه 29)
ترجمه :
1-...و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند، دوست مى دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده ، احساس نمى كنند و آنها را برخود مقدّم مى دارند، هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند...
2- و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مِسكين و يتيم و اسير مى دهند - (و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم .
3- كسانى كه اموال خود را در راه خدا ((انفاق )) مى كنند؛ همانند بذرى هستندكه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يكصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، دو يا چند برابر مى كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت ) وسيع و (به همه چيز) داناست .
4- آنها كه اموال خود را شب و روز پنهان و آشكار انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.
5- هرگز نه (حقيقت ) نيكوكارى نمى رسيد! مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد، خداوند از آن آگاه است .
6- (پرهيزكاران ) كسانى هستند كه به غيب (آنچه از حس پوشيده و پنهان است ) ايمان مى آورند و نماز را برپا مى دارند و از تمام نعمت ها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم ، انفاق مى كنند.
7- هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد نيز دست خود را مگشا تا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرومانى .
تفسير و جمع بندى
چهره سخاوتمندان در قرآن
در نخستين آيه مورد بحث ، سخن از گروهى از سخاوتمندان انصار مدينه است كه با آغوش باز از مهاجرانى كه خانه و كسب و كارى نداشتند، استقبال كردند و آنها را بر خودشان مقدّم داشتند و حتّى گفتند: ((ما اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم و چشم داشتى به غنائم جنگى نيز نداريم )).
قرآن درباره آنها در آيه فوق مى گويد: ((آنها كسانى را كه به سويشان هجرت مى كنند، دوست دارند و در درون دل نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده ، احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدّم مى دارند؛ هر چند شديدا فقير باشند؛ ...يحبّون من هاجر اليهم و لايجدون فى صدورهم حاجة ممّا اوتوا و يؤ ثرون على اءنفسهم و لوكان بهم خصاصة ...)).(657)
به گفته بعضى از مفسّران معروف : ((در تاريخ بشريّت ، چنين استقبالى سابقه نداشته است كه گروهى غريب در شهرى وارد شوند و مؤ منان آن شهر چنان استقبالى از آنان كنند كه حتّى آنها را بر خويش مقدّم شمرند و حاضر باشند تمام زندگى خود را با آنان تقسيم نمايند؛ حتّى در بعضى از روايات وارد شده است كه عدد مهاجران نسبت به داوطلبان پذيرايى از آنها كم بود به همين دليل ، گاه در ميان دو و يا چند نفر، بر سر افتخار ميزبانى مهاجران ، اختلاف پيدا مى شد كه براى حل آن به قرعه متوسّل شدند)).(658)
به هر حال ، خداوند اين محبّت و بلندنظرى و ايثار و سخاوت را كه از ويژگى هاى انصار بود، مى ستايد.
در دوّمين آيه مورد بحث ، سخن از بزرگوارانى است كه غذاى خود را در حالى كه شديدا به آن نياز داشتند به مِسكين و يتيم و اسير دادند، بدون اين كه هيچ انتظار پاداش و تشكرى داشته باشند؛ ((و يطعمون الطّعام على حبّه مسكينا و يتيما و اءسيرا - انّما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاء و لاشكورا)).(659)
روايات فراوانى از طريق شيعه و سنّى ، حكايت از اين دارد كه آيات 8 و 9 سوره ((دهر)) در فضيلت اهلبيت عليهم السّلام نازل شده است . ((مرحوم علّامه امينى )) در ((الغدير)) 34 نفر از علماى معروف اهل سنّت را نام مى برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن ).(660)
بنابراين حديث مزبور در ميان اهل سنّت مشهور، بلكه متواتر است و علماى شيعه اتفاق نظر دارند كه همه سوره ((دهر)) يا بخش قابل ملاحظه اى از آيات آن ، درباره اهلبيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (على ، فاطمه ، زهرا، حسن و حسين عليهم السّلام ) نازل شده است .
دقّت در آيات سوره ((دهر)) نشان مى دهد كه خداوند چگونه از اين سخاوتمندان ايثارگر مدح و ستايش كرده و عمل آنها را ستوده و بالاترين پاداش را براى آنها قرار داده است . در يك جا از آنها به عنوان ((ابرار)) و در جاى ديگر از آنها به عنوان ((عباداللّه )) (بندگان خاص خدا) ياد كرده است .
در سوّمين آيه ، تشويق بى نظيرى نسبت به انفاق كنندگان سخاوتمند ديده مى شود. با تعابيرى كه در آيات انفاق بى نظير است ، مى فرمايد: ((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه نيز يكصد دانه باشد و خداوند آن را بر هر كسى بخواهد (و شايسته بداند) دو يا چند برابر مى كند و خداوند توانا و داناست ؛ مثل الّذين ينفقون اءموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبّة اءنبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة ماءة حبّة و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم )).(661)
اگر آيه را بر خلاف ظاهر آن تفسير نكنيم و حذف و تقدير نيز قايل نشويم ؛ آيه دلالت بر اين دارد كه رشد و نمو بى نظير در روح و جان انفاق كنندگان نيكوكار صورت مى گيرد. اموال آنها بر اثر انفاق چندين برابر شده و خودشان نيز در پرتوى سخاوت ، مدارج كمال را به سرعت مى پيمايند و حتى گام هاى كوچك در اين راه آثار عظيم دارد.
به اين ترتيب انفاق علاوه بر اين كه مايه رشد بشرى است ، مايه رشد و تكامل اخلاقى و معنوى خود انسان نيز هست .
در روايت آمده است كه امام سجّاد عليه السّلام ، هرگاه چيزى به سائلى مى بخشيد، دست سائل را نيز مى بوسيد؛ عده اى علت اين كار را از حضرت جويا شدند. حضرت عليه السّلام در جواب فرمودند: ((لاءنّها تقع فى يداللّه قبل يد العبد؛ اين به خاطر آن است كه (اين بخشش ) پيش از آن كه به دست بنده قرار گيرد، به دست خدا مى رسد)).(662)
در چهارمين آيه ، ضمن اشاره به نكته مهمى درباره انفاق ، آمده است : ((كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كنند، پاداششان نزد پروردگارشان است ؛ نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند؛ الّذين ينفقون اءموالهم باللّيل و النّهار سرّا و علانية فلهم اءجرهم عند ربّهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون )).(663)
بنابراين ((سخاوت )) و ((انفاق )) در راه خدا به هر شكل و صورتى كه باشد، محبوب و پسنديده است ، از سوى ديگر ((انفاق )) ترس از عذاب الهى را برطرف ساخته و حُزن و اندوه را مى زدايد. افراد انفاق گر و بخشنده خوف و وحشتى از آينده ندارند؛ زيرا، خداوند زندگى آنها را تضمين كرده است و به خاطر از دست دادن بخشى از اموالشان اندوهگين نمى شوند؛ زيرا مى دانند، آنچه از فضل پروردگار به آنها داده مى شود، بيشتر از آن است كه از دست داده اند.
در پنجمين آيه باز با تعبير تازه اى در زمينه انفاق مى فرمايد ((هرگز به (حقيقت ) نيكوكارى نمى رسيد، مگر آن كه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد، خداوند از آن باخبر است ؛ لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون و ماتنفقوا من شى ء فانّ اللّه به عليم )).(664)
در ادبيات عرب ((برّ)) به معنى نيكوكارى تواءم با توجّه و از روى قصد و اختيار است و اين نشانه شخصيّت و روحانيّت انسان مى باشد. جالب اين كه ((برّ)) در آيه به طور مطلق ذكر شده و نشان مى دهد تا سخاوت و انفاق نباشد، انسان هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسد. گرچه بعضى از مفسّران واژه ((برّ)) را به معنى ((بهشت )) و بعضى به معنى ((تقوا)) و بعضى به معنى ((پاداش نيك )) گرفته اند؛ ولى ظاهر اين است كه مفهوم ((برّ)) وسيع بوده و شامل همه اينها نيز مى شود.
در ششمين آيه ، انفاق را ضمن اين كه يكى از اركان مهم تقوا ذكر كرده - تقوايى كه سرچشمه هدايت الهى و محتواى قرآنى است - مى فرمايد: ((پرهيزكاران كسانى هستند كه ايمان غيب دارند (ايمان به خدا و جهان ماوراءطبيعت ) و نماز را برپا مى دارند و از نعمتهايى كه بر آنها روزى داده ايم ، انفاق مى كنند؛ الّذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصّلاة و ممّا رزقناهم ينفقون )).(665)
با توجّه به اينكه ((ينفقون )) به صورت فعل مضارع ذكر شده ، مفهومش اين است كه آنها انفاق مواهب الهى را به طور مستمر انجام مى دهند و اين نشانه سخاوتمندى آنهاست كه در نهادشان ريشه دوانده و به صورت يك صفت برجسته درآمده است .
تعبير به ((ممّا رزقناهم )) (از آنچه به آنان روزى داده ايم ) اشاره به نكته لطيفى مى كند و آن اين كه آنها مى دانند كه همه اموال ، مواهب الهى است ؛ بنابراين ، دليلى ندارد كه از انفاق بخشى از آن در راه بندگان نيازمند خدا، ((بُخل )) بورزند. در ضمن روشن است كه ((انفاق )) منحصر به زكات نيست ، بلكه معنى گسترده اى دارد كه هم صدقات واجب و هم مستحب را شامل مى شود.
در هفتمين و آخرين آيه ، ضمن دادن دستور به رعايت اعتدال در بذل و بخشش و دورى از افراط و تفريط و نشان دادن تصويرى از صفت سخاوت كه حد وسط در ميان ((بُخل )) و ((اسراف )) است ، مى فرمايد: ((دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد نيز آن را مگشا (و آلوده اسراف و تبذير مشو) مبادا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرومانى ؛ ((و لاتجعل يدك مغلولة الى عنقك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوما محسورا))(666). اين آيه ، تعريف روشنى براى سخاوت است .
امام صادق عليه السّلام در حديث معروفى اين مطلب را ضمن مثال روشنى بيان داشته اند: ((مُشتى خاك را از زمين برداشت و محكم در دست گرفت ، فرمودند: اين بُخل است ، سپس مُشت ديگرى برداشت و دست را چنان گشود كه تمام خاكها، روى زمين ريخت ، سپس فرمودند: اين اسراف است ؛ مرتبه سوم ، مُشتى خاك برداشت و كف دست را رو به آسمان كرد و دست را گشود، مقدارى از خاكها از لا به لاى انگشتان و اطراف دستشان فرو ريخت و مقدارى باقى ماند، حضرت عليه السّلام فرمودند: اين حد اعتدال است (و حقيقت سخاوت همين است ))).(667)
در آيه مورد بحث از ((بُخل )) تعبير به ((زنجير شدن بر گردن )) شده است و از اسراف به گشودن دست ، آن چنان كه كارى از آن ساخته نباشد و هر دو را مورد سرزنش قرار گرفتن و از كار باز ماندن (ملوما محسورا) ذكر مى كند.
از مجموع آيات مختلفى كه به نحوى به مسئله سخاوت و انفاق و بذل و بخشش ارتباط دارد - كه بخشى از آن را در بالا تفسير كرديم - به خوبى عظمت و اهمّيّت و ارزش والاى اين صفت برجسته انسانى ظاهر مى شود؛ نه تنها باعث نظم و سعادت جوامع انسانى و مبارزه با فقر و محروميّتى كه سرچشمه انواع نابسامانى ها و گناهان است ، مى شود بلكه در تكامل معنوى و روحى انسان نيز نقش بسيار مهمّى دارد.
سخاوت در منابع حديث
در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار والايى درباره
-
next page
fehrest page
back page
10- اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عنوان حُسن خِتام پايان مى دهيم : ((تجافوا عن ذنب السّخى فانّ اللّه آخذ بيده كلّما عثر؛ از گناه و لغزش سخاوتمند صرف نظر كنيد؛ زيرا هر زمان بلغزد، خداوند دست او را مى گيرد (و نجاتش مى دهد))).(677)
از مجموع احاديث بالا، ارزش و اهمّيّت فوق العاده ((سخاوت )) در كلام پيشوايان اسلام مشخّص مى شود و نشان مى دهد كه كمتر فضيلتى با آن برابرى مى كند.
آثار و پيامدهاى سخاوت
1- آثار مثبت ((سخاوت )) در زندگى فردى و اجتماعى انسان كه با تجربه ثابت شده و يا در احاديث اسلامى به آن اشاره گرديده است ، بسيار زياد است ، به عنوان نمونه :
از روايات متعدّدى استفاده مى شود و تجربيات روزانه نيز آن را تاءييد مى كند كه ((سخاوت )) محبّت دوست و دشمن را جلب مى كند، بر عدد دوستان مى افزايد و از دشمنان مى كاهد.
2- ((سخاوت )) پوششى براى عيوب انسان هاست و به اين ترتيب ، آبروى انسان را حفظ مى كند.
3- ((سخاوت )) در عين اين كه ثمره درخت عقل است ، بر عقل و خِرد انسان مى افزايد. عقل مى گويد: دليلى ندارد كه انسان با زحمت زياد اموال فراوانى تهيّه كند و آن را براى بازماندگان بگذارد و خودش به وسيله آن ، جلب ثواب و كسب آبرو نكند.
از سوى ديگر ((سخاوت ))، گروهى از انديشمندان را گرد انسان جمع مى كند و آنها مى توانند بر فكر و عقل و دانش او بيفزايند.
4- ((سخاوت )) فاصله طبقاتى جامعه را كم مى كند و از اين طريق ناهنجاريهاى ناشى از فاصله طبقاتى را از بين مى برد و يا كاهش مى دهد. آتش كينه هاى محرومان را خاموش مى كند و حسّ انتقام جويى را در آنان تضعيف مى نمايد و از اين طريق پيوندهاى اجتماعى را محكم مى سازد.
5- ((سخاوت )) مدافعان انسان را زياد مى كند و آبروى او را محفوظ مى دارد و دشمنان و بدخواهان را عقب مى راند؛ اميرمؤ منان عليه السّلام در اين باره مى فرمايند: ((الجود حارس الاءعراض ؛ جود و بخشش آبروى انسان را حفظ مى كند)).(678)
6- جود و ((سخاوت )) آثار معنوى فوق العاده اى نيز دارد؛ به همين دليل از صفات انبيا شمرده شده و همان گونه كه در روايات گذشته خوانديم ، شعاع نور ((يقين )) است ؛ حتّى اگر اين فضيلت در افراد بى ايمان باشد، به حال آنها مفيد و سودمند است .
در حديثى آمده است كه خداوند متعال به حضرت موسى عليه السّلام وحى نمود: ((لاتقتل السّامرىّ فانّه سخىّ؛ سامرى را به قتل مرسان ، زيرا او مرد سخاوتمندى است )).(679)
درست است كه سامرى ، منشاء فساد عظيمى در بنى اسرائيل شد و آيين بت پرستى را در ميان آنها پايه نهاد و در انتها نيز زندگى را با خفّت و ذلّت و حقارت گذراند كه شايد مرگ بر آن زندگى ، ترجيح داشت ؛ ولى با اين همه به حضرت موسى عليه السّلام وحى رسيد كه خون او را به خاطر سخاوتش نريزد.
از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه به فرزند حاتم طائى به نام ((عُدى )) فرمود: ((دفع عن اءبيك العذاب الشّديد لسخاء نفسه ؛ عذاب شديد از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد)).(680)
در ذيل همين حديث ، آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد، گروهى از جنايتكاران يكى از جنگها را به قتل برسانند، ولى يكى از آنها را استثنا كرد. آن مرد تعجّب كرد و گفت : ((با اين كه گناه ما يكى است ، چرا مرا از ميان آن جمعيت جدا كردى ؟)) حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((خداوند به من وحى فرستاد كه تو سخاوتمند قوم خود هستى و من نبايد تو را به قتل برسانم )).
آن مرد با شنيدن اين سخن ايمان آورد و شهادتين بر زبان جارى كرد؛ آرى ! سخاوت آن مرد، او را به بهشت رسانيد.
از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((شخص سخى را اهل آسمانها دوست دارند و اهل زمين هم دوست دارند... در حالى كه بخيل را اهل آسمان و زمين دشمن دارند)).(681)
محدوده سخاوت
((سخاوت )) مانند تمام صفات و كارهاى نيك ، مقدار و اندازه اى دارد كه اگر در مسير افراط قرار گيرد، نتيجه منفى خواهد داشت . همچنين ((سخاوت )) نبايد لطمه به آبرو و حيثيت و زندگى كسانى كه به انسان وابسته اند، زند.
((سخاوت )) بايد در اموال حلال باشد، نه اموالى كه از راه هاى حرام و يا ظلم و ستم به دست آمده است ؛ مانند، ((سخاوت )) بسيارى از سلاطين ظالم و ستمگر.
همچنين ((سخاوت )) نبايد در اموال مربوط به بيت المال باشد؛ زيرا اموال بيت المال ، حساب و كتاب مخصوص به خود دارد كه بايد به دقت رعايت گردد.
راه هاى كسب سخاوت
اين فضيلت اخلاقى مانند ساير فضايل ، با تعليم و تربيت و انديشه و تفكّر و تمرين و ممارست حاصل مى شود.
توجّه به اين حقيقت كه اين اموال و ثروتها، امانتهاى الهى در دست ماست و هيچ كدام دوام و بقايى ندارد، انسان را روا مى دارد با بذل و بخشش ، آن را در صندوق امانت الهى ، براى روزى كه دستها خالى است ، ذخيره كند. همچنين دقّت در آثار و بركات و پيامدهاى مهمى كه براى ((سخاوت )) در مطالب قبل ذكر شد، مشوّق مؤ ثّرى در امر ((سخاوت )) است .
مطالعه تاريخ زندگى سخاوتمندان و بخيلان و مقايسه آن دو با يكديگر و احترام و آبرو و شخصيّتى كه گروه اوّل داشتند و ذلّت و بدنامى كه دامن گير گروه دوّم بوده است نيز در ايجاد اين ((سخاوت اخلاقى )) بسيار مؤ ثّر است .
اينها جنبه هاى تعليماتى اين مسئله است ؛ امّا از نظر عملى ، هر قدر تمرين و ممارست بيشترى در اين زمينه شود، توفيق زيادترى در به دست آوردن اين فضيلت اخلاقى حاصل مى گردد؛ زيرا تكرار اعمال سخاوتمندانه و بذل و بخشش ، هر چند از راه تحميل بر نفس خويش باشد، به تدريج به صورت عادت و سپس مبدّل به حالت ، و سرانجام به يك ملكه اخلاقى مبدل خواهد گرديد.
در ضمن ، تربيت پدر و مادر و معلّم و استاد در اين زمينه ، بسيار مؤ ثّر است . اگر آنها كودكان را از آغاز عمر به ((جود)) و ((سخاوت )) عادت دهند، اين ملكه ، به آسانى در وجود آن ريشه مى دواند و در بزرگى جزء زندگى آنان مى شود.
در حالات ((صاحب بن عبّاد)) آمده است كه در كودكى هنگامى كه مى خواست براى فراگرفتن درس دينى به مسجد برود، هميشه مادرش يك دينار و يك درهم به او مى داد و مى گفت : ((اين را به اوّلين فقيرى بده كه در مسير راه خود مى بينى )). كم كم اين خصلت در وجودش ريشه دار شد تا اين كه در بزرگى چنان بذل و بخششى مى كرد كه همه به او آفرين مى گفتند. اگر كسى بعدازظهر ماه مبارك رمضان به خانه اش مى آمد، سخاوتش مانع از آن مى شد كه كسى بدون خوردن افطار از خانه او بيرون رود. هر روز حدّاقل هزار نفر بر سر سُفره او افطار مى كردند و بذل و بخشش او در ماه رمضان به اندازه تمام ماههاى سال بود.(682)
از شگفتيهاى ديگر زندگى او چنين نقل مى كند: ((روزى نوشابه براى او آوردند، يكى از نزديكانش نسبت به آن نوشابه سوءظن پيدا كرد و گفت : ازاين نوشابه ننوش ؛ زيرا مسموم است ، خدمتكارى كه آن قدح را آورده بود، همچنان ايستاده بود. ((صاحب بن عباد)) به شخصى كه ادعاى مسموم بودن آن را مى كرد، گفت : به چه دليل مى گويى كه اين مسموم است ؟ گفت : بهترين راه اين است كه كسى كه اين قدح را آورده و به دست تو داده ، مورد آزمايش قرار گيرد و از آن بنوشد، ((صاحب )) گفت : من به اين كار راضى نيستم ، آن شخص گفت : به وسيله يك مرغ خانگى آزمايش كن . ((صاحب )) گفت : كُشتن حيوان به اين صورت نيز جايز نيست ، سپس دستور داد: قدح آب را واژگون كردند و آب را ريختند و به خدمتكار گفت : برو و ديگر در خانه من قدم مگذار؛ ولى با اين حال دستور داد: حقوق او را به طور كامل بپردازند. سپس گفت : هرگز نبايد يقين را با شك از بين برد و مجازات به وسيله قطع حقوق ، دليل بر پَستى است )).(683)
اين بحث را با چند حديث و سخنانى از بعضى از بزرگان پايان مى دهيم :
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((الجنّة دارالاءسخياء؛ بهشت خانه سخاوتمندان است )).(684)
امام صادق عليه السّلام مى فرمايند كه خداوند فرمود: ((انىّ جواد كريم لايجاورنى لئيم ؛ من بخشنده باسخاوتم ، افراد پَست و بخيل نمى توانند در جوار من (در بهشت ) جاى بگيرند)).(685)
در حديث ديگرى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء؛ طعام سخاوتمند، دواست و طعام بخيل ، درد و بيمارى است )).(686)
يكى از عارفان به نام ((ابن سمّاك (687))) مى گويد: ((عجبت لمن يشترى المماليك بماله و لايشترى الاءحرار بمعروفه ؛ در شگفتم ! از كسانى كه بردگان را با مال خود خريدارى مى كنند؛ ولى آزادها را با احسان و نيكى ، در بند محبّت خود در نمى آورند)).(688)
به عربى گفتند: آقا و بزرگ شما كيست ؟ گفت : ((من احتمل شتمنا و اءعطى سائلنا و اءغضى جاهلنا؛ كسى كه بدگويى هاى ما را تحمل كند و به نيازمندان ببخشد و از اعمال جاهلان چشم پوشى كند)).(689)
19 : عجله و شتاب ، صبر و بردبارى
اشاره :
براى هر كار مقدماتى است كه اگر فراهم نگردد، اقدام به آن كار بى نتيجه خواهد ماند و اگر فراهم گردد و اقدام نشود و فرصتها از دست برود؛ باز هم بى نتيجه خواهد ماند. افراد هوشيار و مدير و مدبّر كسانى هستند كه با صبر و حوصله در انتظار فراهم شدن مقدّمات مى باشند كه بعد از فراهم شدن ، بدون درنگ اقدام به انجام كار مى كنند و تا رسيدن به مقصود از پاى نمى نشينند.
به همين دليل ((عجله و شتاب )) به معنى اقدام كردن به كارها، قبل از اين كه زمينه ها و مقدمات لازم آن كار فراهم شود، از صفات رذيله شمرده شده و ((صبر)) و بردبارى كه نقطه مقابل آن است از فضايل اخلاقى بشمار مى آيد. (البتّه ((صبر)) شاخه هاى ديگرى نيز دارد كه به موقع به آن اشاره خواهد شد.)
خسارات عظيمى كه از ناحيه شتابزدگى بى مورد، دامن افراد يا اجتماع را مى گيرد، بيش از آن است كه به حساب آيد. قرآن مجيد به عنوان يك برنامه جامع زندگى ، همه انسان ها را به ((صبر)) و بردبارى و پرهيز از ((عجله و شتاب )) دعوت مى كند و با اشاره به داستانهاى انبيا و سرگذشت رهبران بزرگ جامعه انسانى ، زيانهاى عجله و ثمرات شيرين صبر و بردبارى را آشكار مى كند.
با اين اشاره به سراغ قرآن مجيد مى رويم و با بيان سرگذشت پيامبران پيشين كه اين مسئله در زندگى آنها نقش مؤ ثرى داشته است ، آغاز مى كنيم :
1- قال له موسى هل اءتّبعك على اءن تعلّمن ممّا علّمت رشدا * قال انّك لن تستطيع معى صبرا * و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا * قال ستجدنى ان شاءاللّه صابرا و لااءعصى لك اءمرا (سوره كهف ، آيات 66 تا 69)
2- و هل اءتاك نباء الخصم اذ تسوّرو المحراب *... و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب (سوره ص ، آيات 21 تا 24)
3- فاصبر لحكم ربّك و لاتكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم * لو لا اءن تداركه نعمة من ربّه لنبذ بالعرآء و هو مذموم * فاءجتباه ربّه فجعله من الصّالحين (سوره قلم ، آيات 48 تا 50)
4- ...و لاتعجل بالقرآن من قبل اءن يقضى اليك وحيه و قل ربّ زدنى علما (سوره طه ، آيه 114)
5- خلق الانسان من عجل ساءوريكم آياتى فلاتستعجلون (سوره انبيا، آيه 37)
6- و يدع الاءنسان باشّرّ دعائه بالخير و كان الانسان عجولا (سوره اسراء، آيه 11)
7- و يستعجلونك باسّيئة قبل الحسنة و قدخلت من قبلهم المثلات و انّ ربّك لذو مغفرة للنّاس على ظلمهم و انّ ربّك لشديد العقاب (سوره رعد، آيه 6)
8- و لو يعجّل اللّه للنّاس الشّرّ استعجالهم بالخير لقضى اليهم اءجلهم فنذر الّذين لايرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون (سوره يونس ، آيه 11)
9- و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين * فاعرض عنهم و انتظر انّهم منتظرون (سوره سجده ، آيه 28 و 30)
10- فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم كاءنّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار بلاغ فهل يهلك الّا القوم الفاسقون (سوره احقاف ، آيه 35)
ترجمه :
1- حضرت موسى عليه السّلام به او گفت : ((آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است ، به من بياموزى ؟)) - گفت : ((تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ! - و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى ، شكيبا باشى ؟!)) - حضرت موسى عليه السّلام گفت : ((به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى با فرمان تو مخالفت نخواهم كرد!)).
2- آيا داستان شاكيان ، هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند، به تو رسيده است ؟! - در آن هنگام كه (بى مقدمه ) بر او وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد، گفتند: ((نترس ، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده ، اكنون در ميان ما به حق داورى كن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدايت كن ! - اين برادر من است ، اين نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ! امّا او اصرار دارد كه اين يكى را هم به من واگذار كن و در سخن بر من غلبه كرده است !)) - (داود) گفت : ((مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش ، بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان ) به يكديگر ستم مى كنند؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ امّا عدّه آنان كم است !)) داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم ، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نموده و به سجده افتاده و توبه كرد.
3- اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى (يونس ) مباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اوّلى شد) در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را خواند - و اگر رحمت خداوند به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى ) بيرون افكنده مى شد، در حالى كه نكوهيده بود! - ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد!
4-...پس نسبت به (تلاوت ) قرآن عجله مكن ، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو: ((پروردگارا! علم مرا افزون كن !)).
5- (آرى ) انسان از عجله آفريده شده ولى عجله نكنيد، به زودى آياتم را به شما نشان خواهم داد.
6- انسان (بر اثر شتابزدگى ) بديها را طلب مى كند، آن گونه كه نيكيها را مى طلبد و انسان هميشه عجول بوده است !
7- آنها پيش از حسنه (و رحمت ) از تو تقاضاى شتاب در سيّئه (و عذاب ) مى كنند؛ با اين كه پيش از آنها، بلاهاى عبرت انگيز نازل شده است ! و پروردگارت نسبت به مردم - با اين كه ظلم مى كنند - داراى مغفرت است ؛ و (در عين حال ) پروردگارت داراى عذاب شديد است !
8- اگر همان گونه كه مردم در به دست آوردن ((خوبى ))ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى كرد، (به زودى ) عمرشان به پايان مى رسيد (و همگى نابود مى شدند)؛ ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند!
9- آنان مى گويند: ((اگر راست مى گوييد، اين پيروزى شما كى خواهد بود؟!))... حال كه چنين است ، از آنها روى بگردان و منتظرش باش ، آنها نيز منتظرند (تو منتظر رحمت خدا و آنها هم منتظر عذاب او!).
10- پس صبر كن آن گونه كه پيامبران ((اولواالعزم )) صبر كردند و براى (عذاب ) آنان شتاب مكن ! هنگامى كه وعده هايى را كه به آنها داده مى شود، ببينند، احساس مى كنند كه گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقّف داشتند. اين ابلاغى است براى همين ، آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند؟!
تفسير و جمع بندى
در نخستين بخش از آيات ، سخن از داستان حضرت خضر عليه السّلام و حضرت موسى عليه السّلام است ، البته قرآن تعبير به ((خضر)) نكرده ، بلكه تنها به عنوان ((عبدا من عبادنا؛ بنده برگزيده اى از بندگان ما)) از او ياد كرده است .
اين داستان را همه خوانندگان ، كم و بيش شنيده اند. آنچه در اين جا براى ما اهمّيّت دارد، اين است كه حضرت موسى عليه السّلام در يك ماءموريت ويژه اى ، به دنبال فراگيرى بخشى از علوم ، نزد حضرت خضر عليه السّلام آمد؛ علومى كه با آنچه تا آن روز از طريق وحى دريافته بود، متفاوت بود. علومى كه مربوط به اسرار و حقايق مخفى جهان و زندگى انسان ها بود كه بايد پيامبر اولواالعزمى همانند حضرت موسى عليه السّلام لااقل بخشى از آن را فراگيرد تا ديدگاهانش در مسايل انسانى و اجتماعى كمى شفاف تر گردد.
حضرت خضر در برابر درخواست حضرت موسى عليه السّلام گفت : كه تو صبر و تحمّل در برابر كارهاى من ندارى ؛ زيرا از عمق قضايا آگاه نيستى ؛ ولى حضرت موسى عليه السّلام قول داد كه صبر و تحمل و بردبارى را پيشه كند و از عجله و شتاب بپرهيزد. حضرت خضر عليه السّلام با او شرط كرد كه اگر به دنبال من مى آيى ، بايد هر چه را مى بينى ، سكوت كنى ، هر چند ظاهرا كار زننده اى باشد و بدان حكمتى دارد كه من به موقع ، تو را از آن آگاه مى كنم . ((فوجدا عبدا من عبادنا... - قال فان اتّبعتنى فلا تسئلنى عن شى ء حتّى احدث لك منه ذكرا)).(690)
به اين ترتيب حضرت خضر عليه السّلام اصرار داشت كه روح و صبر و بردبارى را در برابر مسايل مختلف در حضرت موسى عليه السّلام پرورش دهد و او را از ((عجله و شتاب )) (مخصوصا عجله در قضاوت ، آن هم در مورد كارهاى مردان بزرگ ) بازدارد.
با اين قول و قرار، آنها به راه افتادند و در مسير خود ناچار بودند با كِشتى از دريا بگذرند. در ميان دريا حضرت موسى عليه السّلام با تعجب ديد كه حضرت خضر عليه السّلام مخفيانه كشتى را سوراخ مى كند. حضرت موسى عليه السّلام از اين كار بر آشفت و زبان به اعتراض گشود و هنگامى كه حضرت خضر عليه السّلام پيمان خود را با او يادآور شد، در مقام عذرخواهى برآمد.
باز به راه خود ادامه دادند؛ ناگهان حضرت خضر عليه السّلام دست به كار عجيب ترى زد و نوجوانى را كه بر سر راه خود ديد، به قتل رسانيد؛ در اين جا، فرياد حضرت موسى عليه السّلام بلندتر شد كه چرا انسان بى گناهى را كُشتى ، اين چه كار زشتى بود كه انجام دادى ؟!
حضرت خضر عليه السّلام بار ديگر، پيمان خود را يادآور شد. حضرت موسى عليه السّلام دندان بر جگر گذاشت و مجددا در مقام عذرخواهى برآمد و گفت : اگر بار سوّم اعتراض كنم ، حق دارى از من جدا شوى .
باز به راه افتادند تا به شهرى رسيدند كه مردمى بسيار ((بخيل )) داشت و كمترين پذيرايى را از ميهمانان تازه وارد نكردند؛ ولى با نهايت تعجّب حضرت خضر عليه السّلام شروع به مرمّت ديوارى نمود كه در حال سقوط بود. حضرت موسى عليه السّلام كه در بَدو نظر، اين كار را ابلهانه مى ديد، بار ديگر در حالى كه تمام عهد و پيمان خود را به فراموشى سپرده بود، به خروش آمد و زبان به اعتراض گشود.
در اين جا حضرت خضر عليه السّلام در حالى كه اسرار هر سه كار خود را براى او شرح مى داد، و حقايق جالبى را كه از نظر حضرت موسى عليه السّلام پنهان بود، برايش بيان مى كرد و حضرت موسى عليه السّلام را به جهان تازه اى از اسرار زندگى انسان ها وارد مى ساخت ، اعلام جدايى كرد و حضرت موسى عليه السّلام نيز در حالى كه كوله بارى از معرفت را با خود حمل مى كرد با حضرت خضر عليه السّلام خداحافظى كرد و وداع گفت .
حضرت خضر عليه السّلام به او گفت : ((اگر كِشتى را سوراخ كردم ، به اين دليل بود كه مى خواستم آن را ظاهرا از كار بيندازم ؛ زيرا حاكم ستمكارى وجود داشت كه هر گاه كِشتى سالمى را مى يافت مصادره مى كرد. من خواستم صاحبان اين كِشتى كه گروهى بينوا بودند، كِشتى خود را از دست ندهند)).
ديگر اين كه اگر آن نوجوان را كُشتم ، به خاطر اين بود كه او جوانى بى ايمان و خطرناك و سركش بود كه كم كم پدر و مادر خويش را نيز به كفر و بدبختى مى كشاند. خدا مى خواست ، اين جوان هرزه بى مصرف ستمگر را از آنها بگيرد و فرزندى باايمان و مهربان به آنها عطا كند.
اما تعمير آن ديوار در حال سقوط، به خاطر آن بود كه در زير آن ، گنجى متعلق به دو كودك يتيم بود كه پدر صالح و باايمانش براى آنها ذخيره كرده بود، خدا مى خواست آنها به حدّ رشد برسند و گنج خود را استخراج كنند. من اين كارها را از پيش خود نكردم ، بلكه همه به فرمان حق بود.(691)
اگر حضرت موسى عليه السّلام در قضاوت خويش عجله نمى كرد، به يقين بيشتر از علم و دانش حضرت خضر عليه السّلام بهره مند مى شد؛ ولى ((عجله و شتاب )) او سبب شد كه بيش از سه خوشه از آن خرمن دانش برنگيرد.
در دوّمين بخش از آيات مورد بحث ، سخن از آزمون بزرگ ديگرى نسبت به يكى از پيامبران بزرگ الهى است او هم به خاطر شتابزدگى و عجله در قضاوت از سوى خداوند مورد مؤ اخذه قرار گرفت .
داستان اين بود كه روزى دو نفر نزد حضرت داود عليه السّلام حضور يافتند كه يكى از آنها از ديگرى شكايت داشت . شاكى گفت : اين برادر من نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ! امّا او اصرار دارد كه اين يكى را هم از من بگيرد و در سخن نيز بر من غلبه كرده است ؛ ((انّ هذا اءخى تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزّنى فى الخطاب )).(692)
حضرت داود عليه السّلام پيش از آن كه تحقيق بيشترى كند، به داورى مقدماتى نشست و گفت : ((به يقين او با درخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش به تو ستم كرده است ؛ ...لقد ظلمك بسؤ ال نعجتك الى نعاجة ...)).(693)
اين جا بود كه حضرت داود عليه السّلام به ترك اولى خود پى برد ((و مى دانست كه ما او را با اين ماجرا امتحان كرديم ؛ در مقام استغفار برآمد و به سجده افتاد و توبه كرد؛ ...و ظنّ داوود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب )).(694)
اين ماجرا با تمام شاخ و برگهايش كه اين جا جاى بحث آن نيست (و در تفسير نمونه مشروحا آورده ايم ) باز اين حقيقت را بيان مى كند كه ((عجله و شتاب )) در كارها مخصوصا ((عجله در قضاوت )) و داورى مايه سرافكندگى و ايجاد مشكلات در زندگى فردى و اجتماعى است .
در سوّمين بخش از آيات ، سخن از پيامبر بزرگ ديگرى است كه لحظه اى در مسؤ وليت عظيم خود سهل انگارى كرد و گرفتار ترك اولى گرديد و خداوند او را به خاطر اين كار تحت فشار قرار داد.
داستان اين است كه حضرت يونس عليه السّلام مدت ها همانند پدرى مهربان و دلسوز به تبليغ و هدايت قوم خويش پرداخت ؛ ولى در برابر منطق حكيمانه اش چيزى جز مغالطه و سفسطه از دشمنان نشنيد. تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نمى كرد (يك عابد و يك عالم ) به او ايمان آوردند. سرانجام از آنها تقريبا ماءيوس شد و به پيشنهاد مرد عابد، آنها را نفرين كرد؛ نفرين او مستجاب شد و به او وحى آمد كه در فلان روز عذاب الهى فرامى رسد، هنگامى كه زمان عذاب نزديك شد، حضرت يونس عليه السّلام بدون آن كه بار ديگر اتمام حجّت كند تا شايد قومش در اين واپسين لحظات به خود آيند و راه توبه را پيش گيرند؛ همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت ؛ ولى مرد عالم در ميان آنها ماند و به ادامه تبليغ پرداخت .
اين تبليغات همراه با احساس نزديك شدن لحظات عذاب ، تحولى بنيادين در روح آن جمعيت ايجاد كرد، همراه آن عالم به درگاه خدا روى آوردند و به توبه نشستند و راه ايمان و توحيد پيش گرفتند و خداوند آنها را نيز بخشيد؛ ولى حضرت يونس عليه السّلام را به خاطر عجله و ترك اولى مورد سرزنش و تحت فشار قرار داد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
قرآن در اين زمينه خطاب به پيامبر اسلام مى گويد: (((در تقاضاى عذاب براى امتت ، عجله مكن ) و مانند صاحب ماهى (يونس ) نباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و خود گرفتار كيفر ترك اولى شد)، در آن زمان كه خدا را خواند، در حالى كه مملوّ از اندوه بود و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود (از شكم ماهى ) بيرون افكنده مى شد، در حالى كه مورد نكوهش قرار داشت ؛ فاصبر لحكم ربّك و لاتكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم * لو لا اءن تداركه نعمة من ربّه لنبذ بالعرآء و هو مذموم )).(695)
ولى خداوند توبه او را در برابر اين ترك اولى پذيرفت و هنگامى كه از شكم ماهى بيرون آمد، از هر گناه و ترك اولى پاك بود. به همين دليل در آيه بعد از آن مى خوانيم : ((پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد؛ فاءجتباه ربّه فجعله من الصّالحين )).(696)
گرچه حضرت يونس عليه السّلام به قدر كافى و به اندازه لازم اتمام حجت نمودند(697) ولى خداوند از پيامبرش ، بيش از اين صبر و حوصله و بردبارى مى طلبد؛ از اين رو همين مقدار ((عجله و شتاب )) را بر او نبخشيد.
چهارمين آيه ، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از ((عجله و شتاب )) بازمى دارد و مى فرمايد: ((بزرگ و بلندمرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است و در مورد قرآن عجله مكن ، پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا! علم مرا افزون كن ؛ فتعالى اللّه الملك الحقّ و لاتعجل بالقرآن من قبل اءن يقضى اليك وحيه و قل ربّ زدنى علما)).(698)
از بعضى آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هنگام نزول وحى ، شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند كه خداوند او را از اين كار بازداشت ؛ لاتحرّك به لسانك لتعجل به * انّ علينا جمعه و قرآنه * فاذا قراءناه فاتّبع قرآنه )).(699)
گرچه در تفسير اين آيه ، مفسران بزرگ احتمالات متعدّدى داده اند، ولى همه آنها ناظر به آن است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبايد در كار خود عجله كند، هر چند كار الهى و مسئله هدايت انسان ها باشد.
گرچه عجله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در دريافت وحى يا تلاوت بر اصحاب يا تقاضاى نزول وحى ، همه به خاطر عشق و شوق او به هدايت انسان ها بود، ولى حتّى در اين كار نيز بايد با صبر و حوصله گام برداشت .
در پنجمين آيه درباره همه انسان ها يا به تعبير ديگر، طبيعت انسان مى فرمايد: انسان از عجله آفريده شده است (گويى آن قدر عجول است كه ذات او عين عجله شده است )، ولى هرگز در برابر من عجله نكنيد. من آيات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم ؛ ((خلق الانسان من عجل ساءوريكم آياتى فلاتستعجلون )).(700)
اشاره به اين كه هر چند به روز نخست در طبيعت انسان ((عجله و شتاب )) قرار داده شده است ولى آن را در جايى بايد به كار برد كه مقدّمات آن فراهم باشد؛ نه پيش از آن فراهم شدن اسباب و مقدّمات .
تعبير ((بآياتى )) ممكن است اشاره به معجزات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا آيات قرآن و يا نشانه هاى عذاب الهى يا پيروزى مسلمين بر كفار يا فرارسيدن قيامت و يا همه اينها داشته باشد كه هر كدام از اين چهار تفسير باشد، در بحث ما تفاوتى نمى كند؛ زيرا هم نزول آيات قرآن و هم ظهور معجزات و هم فرارسيدن قيامت و هم نزول عذاب الهى ، هر كدام بايد در ظرف خاصّى انجام گيرد كه موافق حكمت پروردگار باشد و عجله و شتاب قبل از آن كار صحيحى نيست ؛ زيرا خداوند حكيم كارى برخلاف حكمت انجام نمى دهد؛ بنابراين در برابر آن نبايد عجله كرد.
اين كه قرآن مجيد در آيه فوق مى گويد: ((انسان در عجله و شتاب آفريده شده است )). اشاره به انسان هايى است كه تحت تربيت هاى الهى قرار نگرفته اند و به تعبير ديگر، طبع انسان نخستين است و فلسفه آن حركت سريع به سوى خواسته ها و نيازهاست ، شبيه چيزى كه در آيه 19 سوره معارج آمده است ((انّ الانسان خُلق هلوعا؛ به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است )).
لذا در بعضى از آيات كه اشاره به عجول بودن انسان شده ، قبل از آن ، سخن از هدايت انسان به ميان آمده است ؛ مانند آيه 11 سوره اسراء كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.
اين ويژگى انسان (عجول بودن ) مانند هواى نفس و تمايلات درونى ، نيروى سازنده اى است كه اگر تعديل شود، در مسير سعادت انسان قرار خواهد گرفت كه در اين صورت از حالت ويرانگرى خارج مى شود؛ درست شبيه سيلابى است كه از دامنه كوه سرازير مى شود، گرچه ظاهرش ويرانگر است ، اما اگر به وسيله سدها مهار شود، سرچشمه عمران و آبادى و روشنايى مى گردد.
در ششمين آيه مورد بحث ، همان محتواى آيه قبل ديده مى شود، با اين تفاوت كه در اين آيه به يكى از پيامدهاى سوء ((عجله و شتاب )) نيز اشاره مى كند: ((انسان (بر اثر شتابزدگى ) به سراغ بديها مى رود، آن گونه كه نيكى ها را مى طلبد و انسان همواره ((عجول )) بوده است ؛ و يدع الاءنسان بالشّرّ دعائه بالخير و كان الاءنسان عجولا)).(701)
باز در اين جا واژه انسان ، اشاره به طبيعت نخستين انسان هاست ، هم در آغاز آيه و هم در پايان آيه كه لفظ انسان در آن تكرار شده است .
((دعا)) در اين آيه به معنى طلب كردن و خواستن است ؛ خواه با زبان باشد و يا در عمل و از آن جا كه عجول بودن انسان و شتابزدگى او براى كسب منفع بيشتر، گاه سبب مى شود كه جوانب مسئله را بررسى نكند و خير و شرّ خود را نشناسد و خود را به پرتگاههاى خطرناك بيفكند.
اين ((دعا)) گاه به صورت لفظى است ؛ يعنى ، از خداى خود با اصرار فراوان مسائلى را مى خواهد كه نه تنها خير او در او نيست ، بلكه مايه بدبختى اوست ؛ آن گونه كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((و اءعرف طريق نجاتك و هلاكك كى لاتدعوا اللّه بشى ء عسى فيه هلاكك و اءنت تظنّ اءنّ فيه نجاتك قال اللّه تعالى ((و يدع الاءنسان بالشّرّ دعائه بالخير و كان الاءنسان عجولا))؛ راه نجات و هلاكت خود را درست بشناس ، مبادا از خدا چيزى طلب كنى كه هلاك تو در آن است ؛ در حالى كه گمان دارى ، نجات تو در آن است ؛ خداوند متعال مى فرمايد: ((انسان بديها را طلب مى كند، آن گونه كه نيكيها را مى طلبد؛ زيرا انسان همواره عجول بوده است )).(702)))
انسان ، گاه در عمل اصرار به انجام كارهايى دارد كه ريشه آن هواپرستى و نتيجه آن بدبختى است ؛ امّا بر اثر تسويلات شيطان و تزيين هواى نفس ، آن را خير و موجب سعادت خويش مى پندارد و از نرسيدن به آن ناراحت مى شود؛ در حالى كه گذشت زمان چه بسا روشن مى كند كه اگر خواسته او انجام مى گرفت تا پايان عمر بيچاره بود.
در هفتمين آيه مطلب تازه اى در زمينه عجول بودن انسان مطرح شده است و آن اين كه گاه اين انسان عجول به جاى اين كه حدّاقل در راه نيكيها عجله كند، هميشه در راه شرّ و فساد عجله مى كند. همان گونه كه گاه كفار لجوج و عنود در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آنها را تهديد به عذاب الهى مى كرد، اصرار داشتند كه چرا اين عذاب فرانمى رسد و بى صبرانه در واقع مرگ و نابودى خود را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى طلبيدند؛ چنان كه در آيه مورد بحث آمده است : ((آنها پيش از حسنه (نيكى و رحمت ) از تو تقاضاى تعجيل سيّئه (بدى و عذاب ) مى كنند، با اين كه قبل از آنها بلاهاى عبرت انگيز نازل شد (و آنها شنيدند و مى دانند كه اين مسئله شوخى نيست ؛ بنابراين تاءخير عذاب و مجازات آنها، تنها به خاطر لطف و رحمت خدا، حتى بر گنه كاران است ، شايد بيدار شوند و بازگردند) و پروردگار تو نسبت به مردم ، با اين كه ظلم مى كنند، باز داراى مغفرت است و نيز پروردگارت داراى عذاب شديد دارد (بنابراين نبايد به غفران الهى مغرور شوند)؛ و يستعجلونك بالسيّئة قبل الحسنة و قدخلت من قبلهم المثلات و انّ ربّك لذو مغفرة للنّاس على ظلمهم و انّ ربّك لشديد العقاب .(703)
آرى ! اگر شتابزدگى انسان با لجاجت آميخته شود، نتيجه اش همان است كه در آيه گذشته آمد؛ به جاى اين كه براى نيكى ها عجله كند، براى بدى عجله كند و خود را گرفتار امواج بدبختى مى سازد؛ شبيه آنچه در آيه 1 سوره معارج آمده است : ((سئل سائل بعذاب واقع * للكافرين ليس لهم دافع ؛ تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد، اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند مانع آن شود)).
بسيارى از مفسّران و ارباب حديث گفته اند كه اين آيه درباره ((نعمان بن حارث فهرى )) نازل شده است . نقل شده است كه در غديرخُم ، جانشينى على عليه السّلام را از سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جمله تاريخى ((من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه )) شنيد؛ برآشفت و نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و شديدا اعتراض كرد و هنگامى كه فهميد اين امر طبق يك دستور الهى انجام شده است ، ناراحتى اش بيشتر شد و گفت : خداوندا! اگر اين حق است و از سوى توست ، سنگى از آسمان بر ما بباران . چيزى نگذشت كه قطعه سنگ آسمانى بر سرش فرود آمد و او را كُشت و آيه فوق نازل شد.(704)
آيا بهتر نبود كه اين قبيل اشخاص به جاى لجاجت و عناد در برابر حق ، از خداوند تقاضاى هدايت و برچيدن تعصّب و لجاجت درونى خويش مى كردند و طبق آيه مورد بحث مغفرت خداوند را بر عذابش مقدم مى كردند؛ ((سبقت رحمته غضبه )) كه خداوند متعال تا امكان هدايت وجود داشت ، آنها را عذاب نمى كرد؛ ولى افسوس ! كه هميشه انسان هاى خيره سر، عجله بر عذاب الهى دارند، نه مغفرت !
هشتمين آيه از آيات مورد بحث ، ضمن نگرش از زاويه ديگر به مسئله عجول بودن انسان ، مى فرمايد: ((اگر خداوند در مجازات مردم (بدكار) عجله مى كرد، آن گونه كه آنها در به دست آوردن خير و نيكى عجله دارند؛ مرگ همه آنها فرامى رسيد (و اثرى از آنان باقى نمى ماند)؛ ((و لو يعجّل اللّه للنّاس الشّرّ استعجالهم بالخير لقضى اليهم اءجلهم ...))(705)، ولى از آنجا كه خداوند غفور و رحيم و آمرزنده و مهربان است ، هرگز در مجازات بدكاران شتاب نمى كند، شايد بيدار شوند و به راه هدايت بازگردند.
قرآن در پايان همين آيه مى افزايد: ((ما آنها را كه ايمان به رستاخير ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان ، حيران و سرگردان شوند (آن گاه آنها را مجازات مى نماييم )؛ ...فنذر الّذين لايرجعون لقائنا فى طغيانهم يعمهون )).(706)
بنابراين خدا همانند شما عمل نمى كند، شما در به دست آوردن نيكى ها عجول هستيد، ولى خداوند در مجازات شما شتابى ندارد. مقصود خداوند متعال مجازات نيست بلكه مقصود اصيلش هدايت است .
طبق آيات ديگر قرآن ، اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده كه منظور از آيه ، اين است كه با آنها با عجله از خداوند در خواست مجازات و عذاب مى كردند، همان گونه كه در تقاضاى نيكى ها عجول بودند؛ قرآن مى گويد: ((اگر خداوند تقاضاى شما را به سرعت در مسئله عذاب مى پذيرفت ، كسى از شما زنده نمى ماند.))(707) ولى معنى اوّل و يا تفسير اوّل با ظاهر آيه سازگارتر است .
در نهمين آيه ضمن اشاره به اضطراب و شتابزدگى كفّار و مشركان در برابر وعده هاى پيروزى مسلمانان و شكست و مجازات دردناك دشمنان آنها، مى فرمايد: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوييد اين فتح و پيروزى شما در چه زمانى است ؟ (چرا اين وعده ها تحقّق نمى يابد؟) و اين دليل بر آن است كه شما دروغ مى گوييد و خودتان را فريب مى دهيد؛ و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين )).(708)
قرآن در پاسخ آنها به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد: ((بگو (عجله نكنيد!) اين پيروزى فرامى رسد و در آن روز، ايمان كافران سودى به حال آنها نخواهد داشت و مهلتى به آنها داده نمى شود؛ قل يوم الفتح لاينفع الّذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون ...)).(709)
خداوند به لطف و كَرم و عنايتش ، امروز به شما مهلت داد تا به خود آييد و راه حق در پيش گيريد؛ ولى آن روز كه عذاب الهى نازل شود، دَرهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت وجود ندارد. پس به جاى اين كه شتابزده ، خواهان نابودى خودتان باشيد، از اين فرصت و مهلت الهى بهره بگيريد و خود را اصلاح كنيد.
سپس به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد: ((اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان و منتظر باش ، آنها هم منتظرند (تو منتظر پيروزى و رحمت الهى باش و آنها هم منتظر شكست و عذاب )؛ فاءعرض عنهم و اءنتظر انّهم منتظرون )).(710)
جمعى از مفسّران گفته اند كه جمله ((انّهم منتظرون )) اشاره به انتظارى است كه كافران درباره مرگ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا شكست او داشتند؛ ولى تفسيرى كه در بالا گفتيم مناسبتر به نظر مى رسد.
در دهمين آيه مخاطب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و با اين كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به گواه تاريخ ، هرگز عجولانه و شتابزده عمل نمى كردند، بلكه هميشه با صبر و حوصله ، هر كارى را انجام مى دادند، به عنوان تاءكيد، حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مخاطب قرار داده كه : ((صبر و حوصله كن ، آن گونه كه پيامبر اولواالعزم شكيبايى كردند و براى (عذاب ) آنها عجله مكن ، هنگامى كه وعده هايى را كه به آنها داده شده است (در مورد عذاب ) مى بينند، احساس مى كنند كه گويى ساعتى از يك روز، در دنيا توقّف داشتند، ((فاءصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم كاءنّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار)).(711)
با توجّه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر آخرت ، ساعتى زودگذر بيش نيست ، بنابراين عجله مكن تا اتمام حجّت كافى بر آنها شود. از اين تعبير استفاده مى شود كه همه پيامبران الهى در برابر خيره سرى امّت هاى لجوج و جاهل و نادان ، صبور و بردبار بودند و بيشترين مهلت را براى اصلاح به آنها مى دادند.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز چنين بود و آنچه در آيه فوق آمده ، در واقع جنبه تاءكيد يا آموزشى براى ديگران و يا هشدارى براى كافران است كه از مهلت الهى سوء استفاده نكنند.
اين آيه گواه روشنى است بر اين كه صبر و بردبارى و ترك عجله ، فضيلتى است كه در تمام پيامبران بزرگ بوده است ؛ همانهايى كه در طول تاريخ بشرى ، اسوه و الگو براى خَلق خدا بوده اند.
نتيجه
از مجموع آيات فوق روشن مى شود كه عجله و شتابزدگى كه در اقوام و ملل گوناگون بوده و هست ، تا چه اندازه از نظر اسلام ، يك ضدّ ارزش است و صبر و بردبارى و حوصله تا فراهم شدن زمينه هاى هر كار، در رديف مهمترين فضايل اخلاقى و انسانى است . فضيلتى كه تمام انبياى بزرگ الهى و رهبران بشريّت به آن آراسته بودند.
عجله و شتاب در روايات اسلامى
در روايات اسلامى بحث هاى فراوانى درباره نكوهش ((عجله )) و ستايش ((تاءنّى )) و خويشتن دارى ديده مى شود كه نكات زيادى در آنها نهفته است ، به عنوان نمونه :
1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((اءلاءناة و العجلة من الشّيطان ؛ تاءنّى و خويشتن دارى از سوى خداست و عجله و شتاب از شيطان است )).(712)
2- در حديث ديگرى همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((انّما اءهلك النّاس العجلة و لو اءنّ النّاس تثبّتوا لم يهلك اءحد؛ عجله و شتاب مردم را هلاك كرده و اگر مردم داراى تاءنّى و خويشتن دارى بودند، هيچ كس به هلاكت نمى رسيد)).(713)
البتّه منظور هلاكت هايى است كه بر اثر حوادث غيرمنتظره و ناپخته پيش مى آيد كه اغلب مولود عجله و دستپاچگى است .
3- از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((ايّاك و العجلة فانّك ان عجّلت اءخطات حظّك ؛ از عجله بپرهيز؛ زيرا هرگاه عجله كنى نصيب و بهره خود را از دست خواهى داد)).(714)
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((مع العجل يكثر الزّلل ؛ لغزش هاى انسان باعجله افزايش مى يابد)).(715)
5- همان امام بزرگوار در وصيّتى كه در آستانه شهادتش براى فرزندش امام حسن عليه السّلام داشتند: ((اءنهاك عن التّسرّع بالقول و الفعل ؛ تو را از شتابزدگى در سخن گفتن و عمل نهى مى كنم )).(716)
6- باز همان امام همام مى فرمايند: ((اءلعجل قبل الامكان يوجب الغصّة ؛ عجله پيش از فراهم شدن امكانات و مقدّمات كار، موجب اندوه است .))(717)؛ زيرا زحمات انسان برباد مى رود و تلاشهاى او بى اثر مى ماند.
7- از همان حضرت عليه السّلام آمده است : ((من ركب العجل ركبته الملامة ؛ كسى كه بر مركب شتابزدگى سوار شود، ملامت و سرزنش بر دوش او سوار خواهد شد)).(718)
8- امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((مع التّثبّت تكون السّلامة و مع العجلة تكون النّدامة ؛ همراه تاءنّى و خويشتن دارى ، سلامت است و همراه عجله ندامت )).(719)
9- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((العجلة مذمومة فى كلّ اءمر الّا فى ما يدفع الشّرّ؛ عجله در هر كارى نكوهيده است ، مگر در مقام دفع شّر)).(720)
10- اين بحث را با حديث پُرمعنايى از حضرت على عليه السّلام به پايان مى بريم : ((من استطاع اءن يمنع نفسه من اءربعة اءشياء فهو خليق باءن لاينزل به مكروه اءبدا قيل و ماهى ؟ قال : العجلة و اللّجاجة و العجب و التّوانى ؛ كسى كه بتواند خويشتن را از چهار چيز بازدارد، سزاوار است كه هرگز امر ناخوشايندى براى او رخ ندهد. سؤ ال كردند، آن چهار چيز چيست ؟ فرمودند: عجله ، لجاجت ، خودبينى و تنبلى )).(721)
در اين احاديث ((تاءنّى )) يك عطيّه الهى و ((عجله )) يك خوى شيطانى شمرده شده است ، همان خويى كه انسان را در زندگى ناكام مى سازد، فرصت ها را از دست او مى گيرد، لغزش او زياد مى گردد، پشيمان مى شود و به هلاكت مى افتد؛ در صورتى كه نقطه مقابل آن ؛ يعنى ، تاءنّى و خويشتن دارى سبب كاميابى و پيروزى و بهره بردارى هر چند بيشتر از فرصتهاست .
چند نكته مهم
1- مفهوم عجله و شتابزدگى
عجله و شتابزدگى به عنوان يك خوى زشت و ناپسند كه در اعمال انسان به صورتهاى گوناگون آشكار مى شود، به اين معنى است كه انسان ، پيش از فراهم شدن مقدّمات انجام كار، اقدام به انجام آن كند، كارى كه نتيجه آن چيزى جز شكست يا انجام ناقص نخواهد بود.
اين بدان مى ماند كه انسان ميوه را پيش از رسيدن و قابل استفاده شدن از درخت بچيند؛ كارى كه نتيجه اش ضايع شدن ميوه يا كم شدن فايده آن است . يا اين كه قبل از آمادگى زمين ، بذرافشانى كند كه نتيجه اش نابودى بذر يا كاهش محصول خواهد بود.
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((و مجتنى الثّمرة لغير وقت ايناعها كالزّارع لغير اءرضه ؛ كسى كه ميوه را پيش از رسيدن بچيند، همچون كسى است كه بذر خود را در زمين نامناسبى (مانند شوره زار) بپاشد. (كه نيرو و سرمايه خود را تلف كرده و نتيجه اش عايدش نمى شود))).(722)
((عجول )) به افرادى گفته مى شود كه در گفتار و رفتار و سؤ ال و درخواست خود، دستپاچه اند و صبر و حوصله لازم را براى رسيدن به مقصد، از راه صحيح آن ندارند؛ به همين دليل ، اغلب گرفتار مشكلات و ناكامى ها مى شوند.
نقطه مقابل ((عجله و شتابزدگى )) تاءنّى ، اناة ، خويشتن دارى ، تحمّل ، حوصله ، طماءنينه و وقار است .
((عجله )) را نبايد با ((سرعت )) كه بار مثبت دارد، اشتباه كرد. سرعت آن است كه انسان بعد از فراهم شدن مقدّمات ، اتلاف وقت نكند و فرصت را از دست ندهد و به سوى مقصد بشتابد؛ كارى كه مسلّما سبب پيروزى و نجات و موفقيت است . در موارد بسيارى ، ميان مصاديق و موارد عجله و سرعت اشتباه شده است و يا گروهى براى توجيه اعمال نادرست خود، تنبلى و بى حالى و از دست دادن و فرصت ها را تحت عنوان ترك عجله و شتابزدگى توجيح مى كنند؛ در حالى كه فرق اين دو كاملا واضح و روشن است و اين كه مى بينيم ، بعضى از روايات ، عجله را از اسباب پشيمانى و تاءنّى را سبب سلامت شمرده است ، به خاطر همان است كه در بالا اشاره شد اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه بيان روشنى بر تفاوت مفهوم عجله و سرعت در كارهاست ، پايان مى دهيم : ((ايّاك و العجلة بالاءمور قبل اءوانها، و التّساقط فيها عند امكانها؛ از شتاب كردن در كارها، قبل از رسيدن موعد آنها بپرهيز و نيز از سستى در كارها به هنگام رسيدن زمان آن (و فراهم شدن اسباب ) بپرهيز)).(723)
2- سرعت گرفتن در خيرات
قرآن مجيد در آيات متعددى ، مؤ منان را با مسارعت در خيرات و پيشى گرفتن از يكديگر دعوت مى كند، از جمله در آيه 114 سوره آل عمران در توصيف جمعى از مؤ منان راستين مى فرمايد: ((...و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصّالحين ... آنها كسانى هستند كه در انجام كارهاى نيك سرعت كرده و بر يكديگر پيشى مى گيرند و آنها از صالحانند)).
و در سوره انبيا آيه 90 در توصيف جمعى از پيامبران بزرگ ، مانند ((زكريّا)) و ((يحيى )) مى فرمايد: ((انّهم كانوا يسارعون فى الخيرات ...؛ آنها در كارهاى خير به سرعت اقدام مى كردند و بر ديگران پيشى مى گرفتند)).
و در آيه سوره مؤ منون ، در شرح صفات برجسته مؤ منان آمده است : ((اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون ؛ آنها در كارهاى نيك به سرعت اقدام مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند)).
در آيه 133 سوره آل عمران ، اين مسئله به عنوان يك دستور عام خطاب به همه مؤ منان آمده است : ((و سارعوا الى مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها السّماوات و الاءرض اعدّت للمتّقين ؛ شتاب كنيد و پيشى بگيريد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان ، در رسيدن به بهشتى كه وسعت آن به اندازه آسمانها و زمين است كه براى پرهيزكاران آماده شده است )).
در آيه 148 سوره بقره ، همين معنى تحت عنوان مسابقه در خيرات مطرح شده است : ((فاستبقوا الخيرات ...؛ در نيكيها (و اعمال خير) بر يكديگر سبقت جوييد)).
بديهى است ((مسارعه )) در خيرات با مسابقه در خيرات ، هر دو اشاره به يك حقيقت دارد و در واقع لازم و ملزوم يكديگرند؛ زيرا، سبقت جستن بدون سرعت در عمل ، امكان پذير نيست و هر كس سريعتر راه را سوى مقصود بپيمايد، بى شك زودتر به مقصود مى رسد.
در روايت اسلامى اشارات بسيار پُرمعنى و جالبى نسبت به اين موضوع ديده مى شود كه گلچينى از آنها را در ذيل مى آوريم :
1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((انّ اللّه يحبّ من الخير ما يعجّل ؛ خداوند كار نيكى را دوست دارد كه با سرعت انجام شود)).(724)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((بادروا بعمل الخير قبل اءن تشغلوا عنه بغيره ؛ در انجام كارهاى نيك سرعت كنيد، پيش از آن كه چيزى شما را به خود مشغول سازد و از آن بازدارد)).(725)
3- در احاديث متعددى از امام صادق عليه السّلام اين مضمون ديده مى شود: (( من همّ بخير فليعجّله و لايؤ خّره ؛ كسى كه تصميم به كار نيك مى گيرد، بايد در آن شتاب كند و تاءخير نيندازد)).(726)
4- در حديث ديگرى همين معنى به صورت مشروح ترى از همان امام بزرگوار نقل شده است : ((اذا همّ اءحدكم بخير اءو صلة فانّ عن يمينه و شماله شيطانين فليبادر لايكفّاه عن ذلك ؛ هنگامى كه كسى از شما تصميم بر انجام كار خير يا بخشيدن چيزى به كسى گرفت ، بايد مواظب باشد كه در طرف راست و چپ او دو شيطان هستند؛ بنابراين بايد به سرعت اقدام كند، مبادا آن دو شيطان (با وسوسه هاى خود) او را از اين كار بازدارند)).
5- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((ليس من عادة الكرام تاءخير الانعام (727)؛ تاءخير از بخشش از عادت كريمان نيست )).
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
6- امام باقر عليه السّلام مى فرمايند: ((من همّ بشى ء من الخير فليعجّلة فانّ كلّ شى ء فيه تاءخير فانّ للشّيطان فيه نظرة ؛ كسى كه تصميم بر كار نيك مى گيرد، بايد شتاب كند؛ زيرا هر چيزى كه در آن تاءخير باشد، شيطان در آن نظر دارد (و با وسوسه هاى خود، تصميم انسان را تضعيف مى كند)).
كوتاه سخن اين كه در برابر كارهاى خير، هميشه موانع و وسوسه هاى شياطين جن و انس وجود دارد؛ به همين دليل هنگامى كه مقدّمات آن فراهم گردد، بايد شتاب كرد، مبادا افراد تنگ نظر، كوتاه فكر و شيطان صفت ، سنگهايى در راه آن بيندازند. ضمنا بايد ميان سرعت در انجام كار و عجله مذموم كه مربوط به قبل از فراهم شدن مقدّمات لازم براى نجات كار است ، تفاوت گذاشت .
اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم : ((لاتؤ خّر انالة المحتاج الى غد، فانّك لاتدرى ما يعرض لك و له غد(728)؛ كمك به نيازمندان را به فردا ميفكن ؛ زيرا نمى دانى فردا براى تو و براى او چه پيش مى آيد اى بسا! توان تو از ميان برود، يا نياز او)).
پيامدهاى شوم عجله و شتابزدگى
1- اتلاف وقت و نيرو
اين خوى ناپسند، آثار ويرانگرى در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها دارد. خسارت هايى كه از اين طريق ، دامان انسان را مى گيرد، فوق العاده زياد است . از جمله اين كه نيروها را به هدر مى دهد و مانع رسيدن به مقصد مى شود؛ مثلا، اگر لشكر دشمن قصد بلاد اسلام را كند و سپاه اسلام صبر نكند تا لشكر دشمن در موقعيّت ضعف و آسيب پذيرى قرار گيرند، يا قبل از آن كه لشكر اسلام خود را بسيج و آماده كند و نقشه هاى جنگى را ترتيب دهد، به آنها حمله كند، نتيجه اى جز شكست و از بين رفتن قواى اسلام و به هدر دادن نيروها و جسور شدن دشمن نخواهد داشت .
در كارهاى شخصى و فردى نيز همين امر صادق است ؛ زيرا هر حركت عجولانه ، سبب ناكامى و از بين رفتن نيروهاست .
در ((محجّة البيضاء)) حديث جالبى نقل شده كه شاهد گوياى گفتار فوق است ، در اين حديث آمده است : هنگامى كه حضرت مسيح عليه السّلام متولّد شد، نزد ابليس آمدند و گفتند: امروز بتها سرنگون شده اند (مگر خبرى واقع شده !) ابليس گفت : آرى ! حتما حادثه بزرگى روى داده است ، همين جا باشيد تا تحقيق كنم و بازگردم . ابليس پرواز كرد و تمام اطراف زمين را گردش نمود و چيزى نيافت ، جز اين كه ديد حضرت عيسى عليه السّلام متولّد شده و فرشتگان اطراف او حلقه زده اند. ابليس برگشت و به شياطين خود گفت : ديشب پيامبرى متولّد شده است . هيچ زنى باردار نشد و وضع حمل نكرد مگر اين كه من حاضر بودم ، جز اين يكى و شما ماءيوس باشيد از اين كه بعد از اين بت پرستى رونقى پيدا كند؛ ولى (براى گمراه ساختن فرزندان آدم )، از راه عجله و اعمال سبكسرانه وارد شويد (تا شيرازه زندگى آنها به هم بريزد).(729)
2- ياءس و نااميدى
از ديگر پيامدهاى شوم ((عجله )) آن است كه هرگاه انسان به خاطر آن ناكام شود، حالت ياءس و نوميدى به او دست مى دهد و اى بسا نسبت به همه چيز، حتّى تقدير الهى بدبين گردد. لذا در حديث پُرمعنايى امام حسن عسگرى عليه السّلام مى فرمايند: ((لاتعجل على ثمرة لاتدرك و انّما تنالها فى اءوانها و اءعلم اءنّ المدبّر لك اءعلم بالوقت الّذى يصلح حالك فيه ، فثق بخيرته فى جميع امورك ، يصلح حالك ، و لاتعجل بحوائجك قبل وقتها فيضيق قلبك و صدرك و يخشاك (يغشاك ) القنوط؛ براى چيدن هيچ ميوه اى قبل از رسيدن آن ، عجله مكن ، تنها در موقع (مناسبش ) به آن خواهى رسيد (و بهره خواهى گرفت ) و بدان ، كسى كه امور تو را تدبير مى كند، نسبت به وقتى كه به صلاح حال توست ، آگاهتر است ، بنابراين به انتخاب او در همه كارهايت اعتماد كن ، تا حال تو اصلاح شود و هرگز براى نيازهاى خود قبل از رسيدن وقتش ((عجله )) نكن كه سبب تنگدلى و چيره شدن نوميدى بر تو مى شود)).(730)
3- ندامت و پشيمانى
سوّمين پيامد شوم ((عجله )) ندامت و پشيمانى است كه در احاديث گذشته به آن اشاره شد. چه بسيارند كسانى كه براى انجام كارها، قبل از فراهم شدن زمينه ها عجله كرده اند و نيروهايشان به هدر رفته و هرگز به مقصد و مقصود خود نايل نشده اند؛ در حالى كه اگر كمى خويشتن دارى مى كردند، هرگز به چنان سرنوشتى مبتلا نمى شدند و چه بسيار كسانى كه به خاطر دستپاچگى به سراغ چيزى رفته اند كه دشمن جان آنها بوده و آرزو مى كنند كه اى كاش ! به سراغ آن نمى رفتند.
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((فكم من مستعجل بما ان اءدركه ودّ اءنّه لم يدركه ؛ چه بسيارند افرادى كه براى چيزى عجله مى كنند كه اگر به آن دست يابند (فورا پشيمان مى شوند و) دوست دارند هرگز به آن نرسيده بودند)).(731)
4- هجوم اندوه و غصّه
چهارمين پيامد منفى ((عجله )) در كارها، هجوم امواج اندوه و غصّه ، سوى انسان است ؛ زيرا ناكامى ها و شكست هاى حاصل از عجله و دستپاچگى در بسيارى از اوقات ، بسيار گران تمام مى شود و انسان را با اندوه فراوان رو به رو مى كند.
حضرت اميرمؤ منان على عليه السّلام در يكى از كلمات قصارش در ((غررالحكم )) مى فرمايند: ((العجل قبل الامكان يوجب الغصّة (732)؛ شتابزدگى پيش از فراهم شدن امكانات ، سپس اندوه و غصّه است )).
5- فزونى لغزش ها
از پيامدهاى ديگر سوء آن ، لغزش هاى فراوان است ؛ زيرا تصميم گيرى صحيح نياز به تاءمّل و تدبّر و دقّت فراوان دارد و آن هم به صورت عجولانه و شتابزده امكان پذير نيست و لذا افراد ((عجول )) غالبا گرفتار لغزش هاى مختلفى مى شوند، چه در تشخيص هدف و چه در راه وصول آن .
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((مع العجل يكثر الزّلل ؛ با عجله و شتابزدگى لغزش هاى فراوان پيش مى آيد))(733). و نيز مى فرمايند: ((من عجل كثر عثاره ؛ هر كس شتاب كند، لغزش او بسيار خواهد بود)).(734)
6- فزونى خطاها
ششمين اثر عجله ، ((فزونى خطاها)) است كه مى تواند با فزونى لغزش ها يكى باشد و مى تواند دو چيز محسوب شود، (خطا در تشخيص هدف است و لغزش در راه وصول به آن ).
اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((اءصاب متاءنّ اءوكاد، اءخطاء مستعجل اءوكاد؛ افراد خويشتن دار يا به مقصد مى رسند و يا به طور نسبى موفق مى شوند و افراد عجول گرفتار خطا مى شوند، يا به طور نسبى خطا مى كنند)).(735)
به هر حال ، زيان هاى ناشى از عجله و دستپاچگى ، بيش از آن است كه مردم عادى فكر مى كنند، و جريمه اى كه انسان هاى عجول به خاطر عجله مى پردازند، قابل شمارش نيست .
ريشه هاى اين خوى ناپسند
1- هواپرستى
اين خوى ناپسند، مانند بسيارى از رذايل ديگر، قبل از هر چيز از هواپرستى سرچشمه مى گيرد، انسان هاى هواپرست ، معمولا براى رسيدن به خواست دل ، عجول و دستپاچه اند و غالبا هوا و هوس ها به آنها اجازه نمى دهد، در عواقب امور بينديشند و راه درست را براى رسيدن به مقصد برگزينند؛ به همين جهت خود را به آب و آتش مى زنند و با دستپاچگى به سوى هوس هاى خويش مى دوند و خود را گرفتار مى سازند.
2- حبّ و وابستگى به دنيا
حبّ دنيا كه سرچشمه به راءس خطايا و معاصى است ، يكى ديگر از عوامل عجله و شتاب است . بنده دنيا جز دنيا را نمى بيند، و گويى چشم و گوش او كور و كَر مى شود. آتش عشق و شوق دنيا در دل او زبانه مى كشد و او را با شتاب به دنبال خيالات خام مى فرستد و اغلب بر اثر عجله و شتابكارى ، مشكلات و موانع راه را نمى بيندو خود را براى مقابله با آن آماده نمى كند و به همين دليل گرفتار شكست و ناكامى مى شود.
3- كمى ظرفيت و سعه صدر
از انگيزه هاى ديگر ((عجله و شتاب ))، كمى ظرفيت و سعه صدر است ، افراد كم ظرفيت معمولا عجولند و صاحبان سعه صدر با تاءنّى و خويشتن دارى و بردبارى گام برمى دارند و همه چيز را زير نظر مى گيرند و با قدرت و قوّت در عين خون سردى ، به سوى مقصد پيش مى روند و به همين دليل ، كمتر گرفتار شكست مى شوند.
تسويلات شيطان و تزئينات او و فريب هاى دوستان نادان و متملق و دروغگو و حسود و سخن چين ، از عوامل مهم شتابزدگى و عجله است .
امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((و لاتعجلّنّ الى تصديق ساع فانّ السّاعى غاشّ و ان تشبّه بالنّاصحين ؛ در تصديق سخن چينان عجله مكن ؛ زيرا آنها خائنند، هر چند در لباس ناصحان خيرخواه ظاهر شوند)).(736)
4- جهل و نادانى
يكى ديگر از عوامل شتابزدگى ، جهل و نادانى و سفاهت است ؛ زيرا افراد جاهل و نادان اغلب گرفتار اوهام و پندارهاى غلط هستند و به گمان اين كه مقدّمات كار فراهم است ، خود را در گرداب حوادث مى افكنند و با ناكامى و شكست رو به رو مى شوند، در حالى كه هوشياران آگاه ، تمام جوانب كار را مورد بررسى قرار مى دهند و با حزم و دورانديشى و دور از هرگونه شتابزدگى ، برنامه ريزى مى كنند و مطمئنا پيروز مى شوند. اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((من الحمق اءلعجلة قبل الامكان ؛ عجله كردن قبل از فراهم شدن امكانات (انجام كار)، از حماقت است .))(737)
راه هاى درمان
براى مبارزه با اين خوى زشت ، قبل از هر چيز بايد به پيامدهاى شوم آن انديشيد و عواقب دردناك عجله و شتابزدگى را مورد توجّه قرار داد و حوادث بسيار ناراحت كننده اى را كه بر اثر شتابزدگى در كارها ديده شده ، به خاطر آورد و نمونه هاى فراوانى كه در تاريخ است نيز مورد توجّه قرار داد، به يقين با مطالعه در اين امور، هر كس به خوبى درمى يابد كه عجله و دستپاچگى ، نه تنها او را زودتر به مقصد نمى رساند، بلكه چه بسا به خاطر آن هرگز به مقصد نرسد.
جمله هايى مانند: ((العجلة من الشيطان )) و ((والعجلة قبل الامكان يوجب الغصّة و مع العجلة تكون النّدامة )) بايد به صورت شعارهايى در زندگى فردى و اجتماعى درآيد و هميشه نصب العين افراد عجول گردد تا با مشاهده آن از عجله بازايستد و حديث رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به ذهن خويش بسپارند كه فرمود: ((شتابزدگى و عجله مردم را به هلاكت مى افكند و اگر مردم آرامش و خونسردى خود را حفظ كنند، هيچ كس در خطر نمى افتد)).(738)
از سوى ديگر، بايد به تمرين ها و تلقين هاى پى در پى ، به اين خُلق و خُوى چيره شود؛ زيرا هر كارى با تمرين مبدّل به يك عادت و هر عادتى با ادامه مبدّل به يك خُلق و خُوى مى شود.
20 : صبر و شكيبايى
اشاره :
زندگى انسان در دنيا، آميخته با مشكلات عجيبى است كه اگر در مقابل آن بايستد و شكيبايى و مقاومت به خرج دهد، به يقين پيروز خواهد شد و اگر ناشكيبايى كند و در برابر حوادث زانو زند، هيچ گاه به مقصد نخواهد رسيد.
منظور از ((صبر)) استقامت در برابر مشكلات و حوادث گوناگون است كه نقطه مقابل آن ((جزع ))، بى تابى ، از دست دادن مقاومت و تسليم شدن در برابر مشكلات است .
علاوه بر زندگى مادّى ، در زندگى معنوى نيز اين مسئله وجود دارد. اگر انسان در برابر نفس سركش و هوا و هوس ها و زرق و برق دنيا و جاذبه هاى گناه ايستادگى نكند و در طريق ((معرفة اللّه )) و اطاعت فرمان او با مشكلات نجنگد، هرگز به جايى نمى رسد.
از اين رو، علماى علم اخلاق ، صبر را به سه دسته تقسيم مى كنند:
1- صبر بر اطاعت ؛ يعنى شكيبايى در برابر مشكلاتى كه در راه اطاعت وجود دارد.
2- صبر بر معصيت ؛ يعنى ايستادگى در برابر انگيزه هاى نيرومند و محرك گناه .
3- صبر بر مصيبت ؛ يعنى پايدارى در برابر حوادث تلخ و ناگوار و عدم برخورد انفعالى و ترك جزع و فزع .
((صبر)) از مهمترين اركان ايمان است ، اميرمؤ منان على عليه السّلام موقعيّت صبر را در برابر ايمان ، همانند موقعيّت سَر نسبت به بدن مى دانند در قرآن مجيد نيز كمتر موضوعى را مانند صبر مورد تاءكيد قرار داده است . در حدود هفتاد آيه ، از صبر سخن به ميان آمده كه بيش از ده مورد آن به شخص پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اختصاص دارد.
قرآن براى صابران ، اجر فراوانى قائل شده ؛ ((انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب ))(739) و كليد ورود به بهشت ، را صبر و استقامت شمرده شده است ، آن جا كه مى گويد: ((فرشتگان بر دَر بهشت به استقبال مى آيند و به آنها مى گويند: ((سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار؛ سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان ، چه نيكو است سرانجام آن سراى جاويدان )))).(740)
در حديث معروف نبوى كه در بحث هاى آينده به آن اشاره خواهد شد؛ صبر نيمى از ايمان شمرده شده است .
با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مى رويم و تعبيرها و تاءكيدهاى قرآن را در مسئله صبر، مورد توجّه قرار مى دهيم .
آيات صبر
1- ...انّا وجدناه صابرا نعم العبد انّه اءوّاب (سوره ص ، آيه 44)
2- و جآءوا على قميصه بدم كذب قال بل سوّلت لكم اءنفسكم اءمرا فصبر جميل واللّه المستعان على ما تصفون (سوره يوسف ، آيه 18)
3- و اسماعيل و ادريس و ذاالكفل كلّ من الصّابرين (سوره انبياء، آيه 85)
4- قال انّك لن تستطيع معى صبرا (سوره كهف ، آيه 67)
5- ...قال الّذين يظنّون اءنّهم ملقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باءذن اللّه و اللّه مع الصّابرين (سوره بقره ، آيه 249)
6- فاءصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم كاءنّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الّا ساعة من نهار... (سوره احقاف ، آيه 35)
7- فاءصبر صبرا جميلا (سوره معارج ، آيه 5)
8- يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون (سوره آل عمران ، آيه 200)
9- يا ايّها الّذين آمنوا استعينوا بالصّبر و الصّلوة انّ اللّه مع الصّابرين (سوره بقره ، آيه 153)
10- قل يا عبادى الّذين آمنوا اتّقوا ربّكم للّذين اءحسنوا فى هذه الدّنيا حسنة و اءرض اللّه واسعة انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب (سوره زمر، آيه 10)
11- سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار (سوره رعد، آيه 24)
12- اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيّة و سلاما (سوره فرقان ، آيه 75)
13- و لنبلونّكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين (سوره بقره ، آيه 155)
14- ...و توصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر (سوره عصر، آيه 3)
ترجمه :
1-...ما او (ايوب ) را شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود.
و پيراهن يوسف را با خونى دروغين (آغشته ساخته ، نزد پدر) آوردند. پدر گفت : ((هوس هاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته ! من صبر جميل (شكيبايى خالى از ناسپاسى ) خواهم داشت ، و در برابر آن چه مى گوييد از خداوند يارى مى طلبم !)).
3- و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را (به يادآور) كه همه از صابران بودند.
4- (خضر) گفت : ((تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ! (ولى موسى قول داد كه شكيبا خواهم بود))).
5-...(گروهى از بنى اسرائيل ) گفتند: ((امروز ما توانايى مقابله با ((جالوت )) و سپاهيان او را نداريم ))؛ امّا آنها كه به روز رستاخيز ايمان (قوى ) داشتند، گفتند: ((چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند!)) و خداوند (همراه ) با صابران (و يار استقامت كنندگان ) است .
6- (اى پيامبر!) صبر كن ، آن گونه كه پيامبران ((اولواالعزم )) صبر كردند و براى (عذاب ) آنان شتاب مكن ! هنگامى كه وعده هاى (عذاب ) را كه به آنها داده شده ، مشاهده كنند، (احساس مى كنند كه ) گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقف داشتند!
7- پس ((صبر)) كن ، صبرى جميل و زيبا (خالى از هرگونه ناسپاسى ).
8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در برابر مشكلات و مصائب و هوس هاى سركش ) استقامت كنيد! و در برابر دشمنان (نيز) پايدار باشيد و از مرزهاى خود مراقبت نمائيد و از خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد!
9- اى افرادى كه ايمان آورده ايد! از صبر (و استقامت ) و نماز، كمك بگيريد؛ (زيرا) خداوند با صابران است .
10- بگو ((اى بندگان من كه ايمان آورده ايد از (مخالفت ) پروردگارتان بپرهيزيد، براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند، پاداش نيكى است و زمين خدا وسيع است (اگر تحت فشار سران كفر بوديد، مهاجرت كنيد) كه صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند!)).
11- (فرشتگان در قيامت به آنان مى گويند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان ، چه نيكوست عاقبت آن سرا(ى جاويدان )!
12- (آرى ) آنها (عباد الرّحمن ) هستند كه درجات عالى بهشت ، در برابر شكيبايى و صبرشان به آنان پاداش داده مى شود و در آن با تحيّت و سلام رو به رو مى شوند!
13- قطعا همه شما (امّت محمّد) را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، و خسارت اموال و جانها و ميوه ها، آزمايش مى كنيم ، به استقامت كنندگان (در برابر آزمايش ها) بشارت (پيروزى و پاداش بزرگ ) ده !،
14-...آنها كه يكديگر را به حق سفارش كردند، به شكيبايى و استقامت توصيه نمودند!
تفسير و جمع بندى
الگوى صبر و اسطوره مقاومت
در ميان پيامبران الهى كه هر يك ويژگى خاصّى از فضايل اخلاقى را (به صورت درخشان تر) دارا بودند، حضرت ايّوب عليه السّلام به عنوان پيامبر صبور شناخته مى شود. او الگوى ((صبر)) و مقاومت در برابر مشكلات بود، به همين دليل حالات او در سوره ((ص )) موقعى كه مسلمانان در مكّه تحت فشار شديد قرار داشتند؛ به عنوان يك سرمشق بزرگ نازل شد و به مسلمانان درس صبر و استقامت داد.
درست است كه نام يا سرگذشت حضرت ايّوب عليه السّلام در چندين سوره از قرآن آمده است ؛ ولى مشروح تر از همه ، در سوره ((ص )) ديده مى شود كه نخستين آيه مورد بحث از آيات همان سوره است . در آيه 44 سوره ((ص )) آمده است : ((ما اءيّوب را شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى بود كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود؛ ...انّا وجدناه صابرا نعم العبد انّه اءوّاب )).
حضرت ايّوب به عنوان يك آزمون بزرگ ، گرفتار مصائب عظيمى شد تا درجه شُكرگزارى او آشكار گردد و به مقام قُرب پروردگار نزديكتر شود. او كه اموال ، زراعت و گوسفندان فراوان برومند و لايق و متعدّد داشت ، در يك آزمون بزرگ ، همه چيز، حتّى فرزندان خويش را از دست داد و خود نيز به بيمارى شديدى مبتلا شد.
آن حضرت چنان بيمار گشت كه از شدّت درد به خود مى پيچيد و بدين سان اسير و دربند بستر بيمارى و درد گرديد؛ ولى هيچ يك از اين امور، از شُكر او نسبت به درگاه خداوند نَكاست .
زخم زبان هاى زيادى از دوست و دشمن شنيد، مصيبتى كه شايد بالاترين مصائب بود، گاهى عُبّاد و راهبان بنى اسرائيل به ديدنش مى آمدند و به صراحت مى گفتند: تو چه گناه عظيمى كرده اى كه به اين عذاب ((اليم )) گرفتار شده اى ؟ ولى آن حضرت باز رشته صبر را از كف نمى داد، و چشمه ضلال شُكر و سپاس الهى را به كفران و ناشُكرى آلوده نمى ساخت . تنها كارى كه كرد اين بود كه بعد از مدّتى طولانى به پيشگاه خداوند عرض كرد: ((بار پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكند (و انتظار گشايش تنها از تو دارم )؛ واذكر عبدنا اءيّوب اذ نادى ربّه اءنّى مسّنى الشّيطان بنصب و عذاب )).
هنگامى كه اين پيامبر عظيم الشّاءن تمام مراحل اين آزمايش بزرگ را پشت سر گذاشت و با كوهى از صبر و استقامت در برابر مصائب بزرگ ايستادگى كرد، و شيطان را شرمنده تر و ماءيوس تر ساخت ، دَرهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد و نه تنها اموال و فرزندانش به لطف الهى به او بازگشت ، بلكه افزون تر از آن نصيبش و از همه مهمتر، به مقام پُرافتخار ((نعم العبد انّه اوّاب )) رسيد.
و به گفته ((ابن مسعود)) مفسّر و قارى معروف : ((اين افتخار را براى خود در تاريخ بشريّت ثبت كرد كه سرسلسله صابران تا روز قيامت خواهد بود؛ راءس الصّابرين الى يوم القيامه ))(741)
اين مطلب را نبايد ساده انگاشت كه يك انسانى كه داراى امكانات بسيار وسيع و گسترده اى است ، يك باره همه چيز خود را از دست بدهد و بر خاك سياه بنشيند و حتّى نيش زبان دوست و دشمن را كه اثرش از خنجر و شمشير بيشتر است ، بشنود و آن گاه كلمه اى بر خلاف رضاى خدا كه حاكى از ناسپاسى اش باشد، بر زبان نراند و همواره زبانش به ذكر و شُكر در گردش باشد، و در پايان كار، تنها سخنى كه مى گويد، همان باشد كه در بالا آورديم ؛ يعنى عرض حال و حكايت وضع خويشتن در پيشگاه خدا كند و نه غير آن . عده اى كه اين جمله را شكايتى پنداشتند، سخت اشتباه كرده اند؛ زيرا كه كمترين اثرى از شكايت در آن به چشم نمى خورد و به گفته شاعر:
چار چيز آورده ام شاها كه در گنج تو نيست ! نيستى و حاجت و عجز و نياز آورده ام !
در دوّمين آيه مورد بحث ، از صبر ((حضرت يعقوب )) كه اُسطوره اى در صبر و شكيبايى است ، سخن به ميان آمده است . او به فراغ فرزند دلبندش حضرت يوسف عليه السّلام كه سخت مورد علاقه اش بود گرفتار شد. ساليان دراز با چشمانى اشكبار صبر كرد تا سر انجام ديده اش نابينا شد؛ امّا هرگز سخنى بر خلاف رضاى حق بر زبان نراند و پيوسته شاكر و صابر بود؛ به تعبير خودش ((صبر جميل )) داشت ، چنان كه در آيه مورد بحث آمده است : (((برادران يوسف ) پيراهن او را با خونى دروغين (نزد پدر) آوردند، (حضرت يعقوب خطاب به فرزندانش ) گفت : هوس هاى نفسانى شما، اين كار را در نظرتان زينت داده ؛ من صبر جميل مى كنم و از خداوند در برابر آنچه شما مى گوييد، يارى مى طلبم ؛ ((و جائوا على قميصه بدم كذب قال بل سوّلت لكم اءنفسكم اءمرا فصبر جميل واللّه المستعان على ما تصفون )).(742)
برادران دروغگو و كم حافظه ، از اين غافل بودند كه اگر پيراهن حضرت يوسف عليه السّلام را به خون آغشته نموده و به عنوان سند حمله مرگ نزد پدرشان مى آوردند، لااقل چند جاى پيراهن را پاره كنند تا دليلى بر حمله گرگ باشد؛ در حالى كه آنها پيراهن برادر را خون آلود كرده ، نزد پدر آوردند؛ به همين دليل پدر از نيرنگ آنها باخبر شد و جمله ((بل سوّلت لكم اءنفسكم اءمرا)) را گفت ؛ ولى چون در آن شرايط، كارى از دستش ساخته نبود، در حالى كه بى اختيار اشكش جارى بود، گفت : ((فصبر جميل ؛ صبر خواهم كرد، صبرى زيبا)) (كه تواءم با شُكرگزارى و سپاس خدا باشد، آلوده به ناسپاسى و جزع و بى تابى نگردد).
درباره ((صبر جميل )) مفسران تعبيرات مختلفى دارند؛ بعضى گفته اند: صبر جميل ، صبرى است كه نه بى تابى در آن باشد و نه شكايت نزد مردم . بعضى گفته اند: صبر جميل آن است كه براى خدا باشد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز در برابر اين سؤ ال كه صبر جميل چيست ؟ فرمودند: ((هو الّذى لاشكوى معه ؛ صبرى است كه در آن شكايتى نباشد)).(743)
بعضى نيز گفته اند: صبر جميل آن است كه شكايت نزد خَلق در آن نباشد، و از آن جميل تر اين كه عرض حال خود به خالق كند و با اين عرض حال و پناه آوردن به او، حق عبوديت را انجام دهد.
به همين دليل وقتى كه فرزندان حضرت يعقوب عليه السّلام بر آن حضرت خُرده گرفتند، و گفتند: اين قدر ياد يوسف مكن ، حضرت فرمودند: ((من و غم و اندوهم را تنها به خدا مى گويم ، نه به ديگران و از خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد؛ قال انّما اءشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اءعلم من اللّه ما لاتعلمون )).(744)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در سوّمين آيه ، ضمن اشاره به جمع ديگرى از پيامبران الهى كه همگى در برابر مشكلات صبر و شكيبايى پيشه كردند و به خاطر صبرشان غرق در رحمت الهى گشته و در زمره صالحان قرار گرفتند، مى فرمايد: ((و اسمائيل و ادريس و ذوالكفل را به يادآور كه همه از صابران بودند، و ما آنها را در رحمت خود وارد كرديم ؛ زيرا آنها از صالحان بودند؛ و اسماعيل و ادريس و ذاالكفل كلّ من الصّابرين * و اءدخلناهم فى رحمتنا انّهم من الصّالحين )).(745)
صبر اسماعيل روشن و آشكاراست ، زيرا اولا آماده شد كه پدر او را به قربانگاه برد و كارد بر گلويش بگذارد و قربانى شود؛ هر چند خداوند، بر آنها محبت كرد و گوسفندى به عنوان قربانى به جاى اسماعيل براى آنها فرستاد.
ثانيا در سرزمين خشك و سوزان مكه ، كنار خانه خدا ماند تا تدريجا آنجا رونق گرفت .
در مورد صبر ادريس گفته اند: نخستين كسى بود كه در ميان قوم خويش مبعوث شد تا آنها را به سوى خدا دعوت كند، اما با وجود مرارت زيادى كه در اين راه كشيد، قومش دعوت او را اجابت نكردند.
ناميدن ((ذوالكفل )) به اين نام و قرارگرفتن در زمره صابران بزرگى كه پيش از او به نبوت رسيده اند، به اين علت بوده است كه او در ميان بنى اسرائيل مى زيست ، خداوند به يكى از انبيا كه حكومت بنى اسرائيل را در دست داشت ، وحى فرستاد كه مى خواهم قبض روحت كنم ، بايد حكومت خود را به ديگرى واگذارى ، و او بايد كسى باشد كه در برابر تو تعهد كند، تا هر شب به عبادت خدا برخيزد، و همه روز روزه گيرد، و در ميان مردم داورى كند، بى آن كه خشمگين گردد.
جوانى گفت : من متكفّل همه اينها مى شوم . اين سخن را گفت و تا پايان عمرش به هر سه عهدش (با تمام مشكلاتى كه داشت ) وفا كرد؛ خداوند او را به مقام نبوت مبعوث نموده و او را ذوالكفل ناميد.(746)
آرى ، اين سه بزرگوار همه از اُسطوره هاى صبر و شكيبايى بودند كه قرآن كريم به عنوان سرمشقى براى مسلمين جهان ، به زندگى آنها اشاره مى كند.
در چهارمين آيه ، سخن از گفتگوى حضرت موسى عليه السّلام و خضر عليه السّلام است ، در اين داستان پر از نكات آموزنده و انسان ساز، آمده است : حضرت موسى عليه السّلام براى فراگرفتن علوم تازه اى نزد حضرت خضر عليه السّلام آمد و از او تقاضا كرد تا از علومى كه خدا در اختيارش گذارده ، چيزى به ايشان بياموزد؛ زيرا اين علوم ، غير از ((علم شريعت )) بود كه حضرت موسى عليه السّلام بر آن آگاهى كامل داشت . اين علوم مربوط به اسرار تكوينى حوادث مختلف جهان بود، ولى به هر حال حضرت خضر عليه السّلام كه از بى صبرى حضرت موسى عليه السّلام در برابر اين آموزش نگران بود، به او چنين گفت : ((تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ؛ قال انّك لن تستطيع معى صبرا * و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا)).(747)
حضرت موسى عليه السّلام به حضرت خضر عليه السّلام قول داد كه صابر و شكيبا باشد؛ ولى حوادث و پيش آمدها چنان عجيب و تكان دهنده بود كه پيمانه صبر حضرت موسى عليه السّلام كه از اسرار آن آگاه نبود، لبريز شد، و دو بار زبان به اعتراض بر حضرت خضر عليه السّلام گشود، حضرت خضر عليه السّلام نيز پيمانش را در مورد صبر و شكيبايى يادآور گشت و موسى عليه السّلام عذرخواهى كرد، ولى بار سوّم ، براى هميشه از او جدا شد.
اين داستان عجيب ، مطالب زيادى را به ما مى آموزد، كه تنها يك بخش از آن مربوط به بحث ما است و آن اين كه اگر حضرت موسى عليه السّلام صبر و شكيبايى بيشترى داشت ، به اسرار تازه اى راه مى يافت و اين ناشكيبايى او سبب شد كه تنها سه نكته مهم را در اين زمينه بياموزد، در حالى كه به گفته يكى از مفسران معروف ، اگر صبر و حوصله بيشترى داشت ، هزاران نكته از اسرار علم برايش فاش مى شد.(748)
به اين ترتيب صبر و شكيبايى يكى از كليدهاى علم و آگاهى است .
ممكن است سؤ ال شود كه آيه پيامبران ، آگاهترين افراد زمان خود نيستند؟ پس چگونه حضرت موسى عليه السّلام به خاطر فراگرفتن علومى به دنبال حضرت خضر عليه السّلام شتافت و قبل از اين كه بيش از چند نكته بياموزد، حضرت خضر عليه السّلام او را از خويش جدا ساخت ؟
پاسخ اين سؤ ال روشن است ، هر پيامبرى بايد دانشمندترين و آگاه ترين فرد نسبت به قلمرو ماءموريتش ، در نظام شريعت باشد و حضرت موسى عليه السّلام چنين بود؛ ولى قلمرو ماءموريت حضرت خضر عليه السّلام مربوط به عالم تكوين بود و كارهايش همچون ملائكه ((مدبّرات اءمرا)) (ماءموران تدبير در جهان آفرينش ) بود. به همين دليل كارهايى كه از حضرت خضر عليه السّلام سر مى زد و به ظاهر با موازين شرع هماهنگ نبود، سبب شد، فرياد اعتراض حضرت موسى عليه السّلام بلند شود و هنگامى كه حضرت خضر عليه السّلام اسرارش را شرح داد، همه را پذيرفت .
اصولا قوانين حاكم بر جهان تكوين با آن چه در جهان تشريع است ، گرچه سرانجام به يك نتيجه منتهى مى شود، ولى در ظاهر، از هم جداست و از همين رو، دوستى و همراهى حضرت خضر عليه السّلام و حضرت موسى عليه السّلام مدت كوتاهى طول نكشيد.
ممكن است بعضى از پيامبران و هم چنين امامان عليهم السّلام به اسرار تكوين نيز آگاه باشند (همانند پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه معصومين عليهم السّلام كه از روايات استفاده مى شود، ولى اين امر در نبوت و رسالت پيامبران و امامت ائمه معصومين عليهم السّلام ضرورتى ندارد؛ زيرا يك فضيلت است ، نه شرط رسالت و امامت .
در پنجمين آيه سخن از يكى از پيامبران بنى اسرائيل است كه در تفاسير و تاريخ از او به نام ((اشموئيل )) ياد كرده اند.
هنگامى كه بنى اسرائيل بر اثر ظلم سلطانى به نام ((جالوت )) آواره و بيچاره شدند، دست به دامن ((اشموئيل )) زدند تا رئيس و فرماندهى براى جنگ با ((جالوت )) برايشان تعيين كند. او طى انتخاب حساب شده اى كه شرحش از موضوع اين بحث خارج است ، جوانى به نام ((طالوت )) را براى اين كار برگزيد.
هنگامى كه طالوت ، لشكر عظيمى از بنى اسرائيل را براى جنگ با ((جالوت )) بسيج كرد، با فراست و هوشيارى كه خدا به او داده بود، دريافت كه اين لشكر انبوه ، كارايى چندانى ندارد؛ زيرا افراد سُست اراده و كم طاقت بسيارى در ميان آنهاست كه نه تنها سبب تقويت آنها نخواهند شد، بلكه باعث تضعيف روحيه ديگران نيز مى شوند؛ لذا تصميم گرفت با آزمايش هاى متعددى آنها را تصفيه كند. پس از انجام اين كار، گروه محدودى بيشتر باقى نماند.
آن گروه ، از كمى نفرات خود نگران و ناراحت بودند و به يكديگر گفتند: ((ما امروز توان مقاومت در برابر لشكر عظيم جالوت او را نداريم ))؛ ولى به گفته قرآن : ((كسانى كه علم به ملاقات خدا داشتند (و به روز رستاخيز معتقد بودند، گفتند: چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران است ؛ ...قال الّذين يظنّون اءنّهم ملقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باءذن اللّه و اللّه مع الصّابرين )).(749)
سپس ، همين گروه ، هنگامى كه در برابر ((جالوت )) و سپاهيان او قرار گرفتند، گفتند: ((پروردگارا! پيمانه صبر و شكيبايى و استقامت را بر ما بريز، گام هاى ما را استوار فرما و ما را بر جمعيت كافران پيروزنما؛ و لمّا برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربّنا اءفرغ علينا صبرا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين )).(750)
به اين ترتيب آنها نشان دادند كه با جمعيتى انبوه كه فاقد انگيزه و بى بهره از صبر و استقامت اند، در ميدان نبرد پيروز نخواهد شد، بلكه گروه اندك ، اما مصمّم و شكيبا و ثابت قدم ، مى توانند بر لشكرهاى عظيم پيروز گردد و سرانجام نيز چنين شد. اين گروه اندك به فرماندهى ((طالوت ))، توانستند ((جالوت )) و سپاهيان عظيمش را درهم بشكنند و ((جالوت )) نيز توسط داود عليه السّلام - كه آن روز جوانى نيرومند در لشكر طالوت بود - كشته شد و بنى اسرائيل توانست زمين ها و مردم دربند خود را از سيطره و اسارت دشمن آزاد سازند و به اين ترتيب درس ديگرى درباره اهمّيّت صبر و استقامت در تاريخ از خودشان به يادگار گذاشتند.
از اين آيات استفاده مى شود كه انگيزه اين صبر و استقامت ، توكّل بر خدا، ايمان به روز رستاخيز و پاداش هاى الهى بوده است . بعضى از روايات ، تعداد اين گروه اندك را 313 نفر دانسته اند (همانند اصحاب بدر كه 313 نفر بودند) و جالب اين كه حضرت داود عليه السّلام ، جوان كم سن و سال اما نيرومند و باايمان ، با فلاخنى كه در دست داشت ، پيشانى جالوت را نشانه گرفت و آن چنان ماهرانه ، يكى دو سنگ پرتاب كرد كه درست بر پيشانى جالوت برخورد كرد.
به محض برخورد سنگ ، جالوت فريادى كشيد و از مَركَب فروافتاد؛ لشكرش با مشاهده اين واقعه ، با وحشتى فراوان ، به سرعت فرار كرده و از هم فروپاشيد؛ لشكرى كه طبق بعضى از روايات عددشان بالغ بر يكصد هزار نفر مرد مسلح به انواع سلاح بود.
در ششمين آيه ، خداوند خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده و ضمن اين كه به او درس استقامت مى دهد، درسى كه برخاسته از زندگى پيامبران ((اولواالعزم )) است ، مى فرمايد: ((صبر و شكيبايى پيشه كن ؛ آن گونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبايى داشتند و براى عذاب آنها (مخالفان ) شتاب مكن ؛ فاءصبر كما صبر اولواالعزم من الرّسل و لاتستعجل لهم ...)).(751)
گرچه در اين آيه شريفه ، شكيبايى و صبر در تقاضاى عذاب براى مخالفان و دشمنان است تا بر آنها حجّت تمام شود و اگر افرادى نيز در ميانشان تمايل دارند تا در راه حق گام نهند، به گروه سعادتمندان ملحق شوند،ولى اين دستور، يك دستور كلّى است و دليل روشنى بر فضيلت صبر به عنوان يك برنامه عمومى ، براى همه پيامبران اولواالعزم است .
آرى همه پيامبران بزرگ و صاحب شريعت ، با دشمنان سرسخت ، نادان و لجوج رو به رو بودند؛ ولى در اين راه بيشترين استقامت را متحمل شدند تا هدايت امّتشان را به بهترين صورت بجا آورند.
حضرت نوح عليه السّلام 950 سال دعوت به خدا كرد و شب و روز زحمت كشيد و در خلوت و جلوت ، آنها را اندرز كرد، اما جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند.
حضرت ابراهيم عليه السّلام را به ميان آتش افكندند و حضرت موسى عليه السّلام و مؤ منان قومش را با شديدترين شكنجه ها آزردند، حضرت عيسى عليه السّلام را بعد از آزار زياد، مى خواستند كه به دار آويزند، ولى خداوند او را نجات داد. خلاصه اين كه پيوسته دنيا، محل برخورد حق و باطل بوده است كه در اين ميان فقط با نيروى صبر و استقامت مى توان بر مشكلات پيروز شد.
در اين كه پيامبران ((اولواالعزم )) چه كسانى هستند؛ بعضى آنها را به پيامبران صاحب شريعت جديد تفسير كرده اند كه تعداد آنها به همراه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پنج نفر مى باشد. انتخاب اين عنوان براى آنها نيز به خاطر اراده محكم و عزم استوارشان در راه دعوت حق بوده است . بى شك اين گروه از پيامبران نسبت به سايرين ، با مشكلات بيشترى روبه رو بودند؛ زيرا عرضه شريعت جديد و آيين تازه ، مشكلات را در برابر متعصبان بيشتر مى كند.
بعضى نيز آنها را هيجده نفر - كه نام آنها در آيات 83 تا 90 سوره انعام آمده - و بعضى نُه نفر و بعضى هفت نفر و بعضى پنج نفر و بعضى تمام پيامبران الهى را ((اولواالعزم )) شمرده اند؛ زيرا معتقدند كه همه داراى عزم راسخى بوده اند؛ ولى با توجه به اين كه ((من )) در جمله ((اولواالعزم من الرّسل )) ((من تعبيضيه )) است ، قول اخير بعيد به نظر مى رسد و ساير اقوال نيز دليل روشنى ندارد، جز همان كه در تفسير آيه به نقل از معصومين عليهم السّلام آورديم كه تعداد آنها با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پنج نفر بوده اند.
در هفتمين آيه باز خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، ضمن دستور به شكيبايى در برابر استهزا و تكذيب و آزار مشركان عرب و كافران متعصّب ، مى فرمايد: ((صبر جميل پيشه كن ؛ فاصبر صبرا جميلا)).(752)
در تفسير صبر جميل ؛ مفسّران تعبيرات گوناگونى دارند كه در تفسير آيه دوّم در همين بحث آورده شد و با حديث ديگرى آن را تكميل مى كنيم .
امام باقر عليه السّلام در پاسخ اين سؤ ال كه صبر جميل چيست ؟ فرمودند: ((صبر ليس فيه شكوى الى النّاس ؛ صبرى است كه در آن شكايت به مردم وجود نداشته باشد)).(753)
در هشتمين آيه ، خداوند ضمن اين كه همه مؤ منان را به صبر و مصابره - كه تفسير آن خواهد آمد - دعوت نموده و آن را كليد رستگارى و نجات مى شمرد، مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صبر (و استقامت ) پيشه كنيد و در برابر دشمنان (نيز) استقامت و شكيبايى به خرج دهيد، از مرزهاى خود مراقبت و تقواى الهى پيشه كنيد، رستگار شويد؛ ((يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون )).(754)
در اين آيه ، چهار دستور داده شده كه سرچشمه رستگارى و كليد سعادت است .
نخست ، صبر و استقامت و ايستادگى در برابر حوادث و مشكلات و مصائب و موانع ؛ دوّم ((مصابره )) كه از باب ((مفاعله )) و به معنى صبر و استقامت در برابر صبر و استقامت ديگران آمده است . در واقع دستور اوّل ناظر به ايستادگى در برابر انواع مشكلات و حوادث گوناگون زندگى است و دستور دوّم ناظر به ايستادگى در برابر دشمن است ، به اين ترتيب كه هر قدر آنها بيشتر مقاومت كنند، مؤ منان بايد بر مقاومت خودشان بيفزايند تا بر دشمن غالب شوند.
((رابطوا)) از مادّه ((مرابطه )) در اصل از ((رباط)) كه به معنى بستن چيزى در مكانى است ، گرفته شده است . اين واژه (مرابطه ) معمولا به معنى مراقبت از مرزها مى آيد؛ زيرا سربازان اسلام مركب ها و وسائل جنگى خود را در آن محل نگهدارى مى كردند.
آخرين دستور، تقواى الهى است كه مانند چترى بر همه دستورهاى سابق سايه مى افكند و هنگامى كه صبر و مصابره و مرابطه به دور از هرگونه رياكارى و اغراض شخصى ، آميخته با تقوا گردد، سبب فلاح و رستگارى و نجات در دنيا و آخرت خواهد بود.
بعضى ديگر در تفسير ((مصابره )) گفته اند: ايستادگى در مقابل عادات و هواى نفس است ؛ زيرا آنها در برابر انسان ايستادگى مى كنند و انسان نيز بايد در مقابل آنها، ايستادگى نمايد. در تفسير ((مرابطه )) نيز گفته اند كه منظور، پيوند نفس به اطاعت الهى و يا پيوند قلب به خداست .
نقل شده كه عارفى پياده به خانه خدا مى رفت ، مرد عرب شتر سوارى به او گفت : اى شيخ ! به كجا مى روى ؟ عابد گفت : به بيت اللّه . گفت : چرا پياده ؟ گفت : من مركب هاى زيادى دارم (تو نمى بينى ). مرد عرب سؤ ال كرد: آن مركب ها چيست ؟ عارف گفت : هنگامى كه بلا و مصيبتى بر من نازل شود، بر مركب صبر سوار مى شوم ، و هنگامى كه نعمتى نازل شود، بر مركب شُكر و هنگامى كه قضا و قدرى رخ دهد، بر مركب رضا و هنگامى كه نفس سركش مرا به چيزى دعوت كند، مى دانم كه آن چه از عمر باقى مانده ، كمتر از آن است كه گذشته است .
مرد عرب گفت : در واقع تو سواره اى ، من پياده ام ؛ برو در امان خدا.(755)
در نهمين آيه خطاب به همه مؤ منان ، با تعبيرى تازه ، ضمن توصيه به اين كه در مشكلات از نيروى صبر و نماز كمك بگيرند، مى فرمايد ((اى افراد با ايمان ! از صبر (و استقامت ) و نماز كمك بگيريد (تا بر مشكلات فائق آييد)؛ زيرا خداوند با صابران است ؛ ((يا اءيّها الّذين آمنوا استعينوا بالصّبر و الصّلوة انّ اللّه مع الصّابرين )).(756)
اين آيه داراى مفهوم وسيعى است و هرگونه صبر واستقامت را شامل مى شود، خواه صبر به اطاعت يا بر معصيت يا بر مصيبت باشد. براى انجام هر كار مهمّى كمك گرفتن و استعانت لازم است ، خواه جهاد باشد يا غير از آن ؛ بنابراين ، براى انجام هر كار مهمّى بايد از شاخه هاى مختلف صبر كه متناسب با آن كار است ، يارى جست .
درباره تفسير صبر به ((روزه )) بايد گفت كه روزه يكى از مصداق هاى روشن اين صبر است ، نه اين كه تمام مفهوم آن را در بربگيرد.
در اين جا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چه رابطه اى ميان صبر به معنى وسيع كلمه با صلاة (نماز) وجود دارد؟
بعضى از مفسّران گفته اند: رابطه آن دو اين است كه گاه پيمانه صبر انسان لبريز مى شود و طاقت او بر صبر كاهش مى يابد. اين جاست كه نماز به او قوّت قلب و اراده و توكّل بر خدا مى بخشد و بدين سان ، نيروى صبر از طريق نماز افزايش مى يابد.
به تعبير ديگر، هنگامى كه انسان از طريق نماز به خدا روى مى آورد، خود را به قدرت بى پايان و لايزال حق مرتبط مى سازد، اين كار، مقاومت انسان را در برابر مشكلات ، چنان افزايش مى دهد كه به نيروى شكست ناپذير تبديل مى شود.
به همين دليل در حديثى كه گاه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و گاه از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده و هر دو نيز صحيح مى باشد، آمده است : ((اذا اءهاله اءمر فزع ، قام الى الصّلوة ثمّ تلى هذه الآية و استعينوا بالصّبر و الصّلوة ؛ هنگامى كه با مشكل مهمّى رو به رو مى شد، به نماز برمى خواست (و پس از نماز به دنبال حل مشكل مى رفت ) و اين آيه را تلاوت مى فرمود استعينوا بالصّبر و الصّلوة (757))).(758)
به هر حال ، اين آيه از روشن ترين آياتى است كه اهمّيّت صبر را به عنوان يك عامل پيروزى در زندگى مشخص مى كند.
در دهمين آيه ، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دستور مى دهد كه (از سوى خداوند متعال ) به تمام بندگان باايمانش چنين بگويد: ((اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد؛ براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند، پاداش نيكى است ؛ سرزمين خدا وسيع است (هرگاه تحت فشار شديد كافران جبّار قرار گرفتيد، تسليم نشويد، بلكه مهاجرت كنيد؛ زيرا صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى كنند؛ ((قل يا عبادى الّذين آمنوا اتّقوا ربّكم للّذين اءحسنوا فى هذه الدّنيا حسنة و اءرض اللّه واسعة انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب )).(759)
اين آيه از يك سو نشان مى دهد كه انسان بايد در برابر مشكلاتى كه در راه مقابله با جبّاران متحمل مى شود، از نيروى صبر كمك بگيرد؛ زيرا بدون آن چاره اى جز تسليم در برابر ظالمان زورمدار ندارد.
از سوى ديگر، پاداش صابران را بى حساب و غيرقابل شمارش بيان مى دارد.
تعبير ((بى حساب )) نشان مى دهد كه خداوند، آن قدر به آنها پاداش مى دهد كه جز او، كسى قادر به حسابش نيست . به همين جهت در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((هنگامى كه نامه هاى اعمال گشوده مى شود و ترازوهاى اعمال نصب مى شود، براى كسانى كه گرفتار بلاهاى سختى شدند و صبر كردند، نه ترازويى نصب مى شود و نه نامه عملى گشوده خواهد شد (بلكه بى حساب به آنها پاداش مى دهند)(760)؛ سپس پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيه فوق را تلاوت نمود: انّما يوفّى الصّابرون اءجرهم بغير حساب )).
تعبير به ((غير حساب )) در آيات متعددى آمده است كه اغلب مربوط به روزى هاى فراوان دنيوى است كه خداوند به بعضى انسان ها مى دهد؛ تنها در اين مورد و در آيه 40 سوره مؤ من ، از پاداش ها و روزى هاى قيامت سخن به ميان آمده . به يقين جايى كه پاداش يا روزى بدون حساب داده شود، تناسبى با كميّت و كيفيّت اعمال نخواهد داشت ، بلكه متناسب با لطف پروردگار است و در نتيجه بسيار مهم و والا خواهد بود.
در يازدهمين آيه ، تعبير بسيار جالبى درباره اهمّيّت صبر دارد و آن اين كه فرشتگان هنگامى كه براى ديدار بهشتيان از هر درى وارد گردند، به آنها مى گويند: ((سلام بر شما! به خاطر صبر و استقامتتان ، چه پايان خوبى در اين سرا نصيبتان شد!؛ سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار)).(761)
جالب اين كه از ميان تمام اعمال و طاعات و عبادات و كارهاى نيك بهشتيان ، انگشت روى صبر و شكيبايى آنها مى گذارند و آن را سبب ورود به بهشت مى شمارند و اگر دقت كنيم ،تصديق خواهيم كرد كه صبر و استقامت ، نقش مهمى در سعادت انسان و بهشتى شدن او دارد؛ زيرا بدون صبر؛ نه پرهيز از گناه ممكن است و نه انجام اطاعت ها و عبادت ها، نه جهاد با نفس و نه جهاد با دشمن . به همين دليل فرشتگان ، در نخستين تبريك به بهشتيان ، به مسئله صبر تكيه مى كنند.
شاهد اين سخن كه همه طاعات در سايه صبر انجام مى گيرد، در آيه بيست و دوم همين سوره آمده است : ((اندشمندان و اولوالالباب ، كسانى هستند كه به خاطر ذات پروردگارشان ، صبر و شكيبايى مى كنند، نماز را برپا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در پنهان و آشكار، انفاق مى كنند و با حسنات ، آثار سيّئات را از بين مى برند؛ و الّذين صبروا ابتغاء وجه ربّهم و اءقاموا الصّلوة و اءنفقوا ممّا رزقناهم سرّا و علانية و يدرئون بالحسنة السيّئة ...)).
در تفسير اين آيه ، حديث جالبى از امام على بن الحسين عليه السّلام نقل شده است : ((هنگامى كه روز قيامت مى شود، ندادهنده اى ندا مى دهد كه اهل صبر و شكيبايى به پاخيزند؛ گروهى برمى خيزند، به آنها گفته مى شود: سوى بهشت برويد. در اين هنگام ، فرشتگان به استقبال آنها مى آيند و مى گويند: كجا مى رويد؟ مى گويند: سوى بهشت . فرشتگان مى گويند: قبل از حساب ؟! مى گويند: آرى (قبل از حساب ). مى گويند: شما كيستيد؟ مى گويند: ما اهل صبريم ؛ گفتند: صبر شما چه چيز بوده است ؟ مى گويند: ما در راه طاعت پروردگار و پرهيز از گناهان و در برابر بلا و اندوه و غم ، در دنيا صبر و شكيبايى كرديم )). امام على بن الحسين عليه السّلام فرمود: ((اين جاست كه فرشتگان مى گويند: داخل بهشت شويد؛ چه عالى است پاداش عاملان )).
بعضى از راويان احاديث گفته اند: ((در همين جا فرشتگان مى گويند: سلام عليكم بما صبرتم )).(762)
در دوازدهمين آيه ، به صورت زيبايى ، همان مطلبى را كه در آيه قبل عنوان شد، مطرح مى كند. اين آيه ، در ادامه آيات قبل كه درصدد بيان اوصاف دوازده گانه ((عبادالرحمن )) - كه بيانگر شخصيت والاى آنها در تمام ابعاد است - مى فرمايد: ((آنها هستند كه درجات عالى بهشت ، در برابر شكيبايى شان ، پاداش داده مى شود و با تحيّت و سلام (فرشتگان ) رو به رو مى شوند؛ اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقّون فيها تحيّة و سلاما)).(763)
((غرفه )) از ماده ((غرف )) (بر وزن ظرف )، به معنى برداشتن چيزى است ؛ لذا به آبى كه انسان از چشمه براى نوشيدن با دست هاى خود برمى گيرد، غرفه مى گويند؛ در ضمن به قسمت هاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل نيز ((غرفه )) مى گويند. در اين آيه نيز مراد برترين منزلگاه هاى بهشت است كه در اختيار صابران قرار مى گيرد.
صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر، آدم نديد
از تعبير آيه فوق ، استفاده مى شود كه ((صبر)) وجه مشترك تمام اوصاف دوازده گانه ((عبادالرحمن )) مى باشد.
در سيزدهمين آيه كه از آيات معروف صبر است ، ضمن بشارت به صابران در برابر آزمايش هاى بزرگ الهى مى فرمايد: ((به يقين همه شما را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها، آزمايش مى كنيم و صابران را بشارت ده - آنها كه هرگاه مصيبتى به آنان رسد، مى گويند: ما متعلق به خداييم و سوى او بازمى گرديم - آنها كسانى هستند كه رحمت هاى الهى شامل حالشان است و آنها هدايت يافتگانند؛ و لنبلونّكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين * اءلّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون )).(764)
گرچه در اين آيات ، تنها به يكى از شاخه هاى صبر؛ يعنى صبر بر مصائب و مشكلات اشاره شده ، ولى اهمّيّت آن به اندازه اى است كه صلوات و درود و رحمت الهى به اين دسته از صابران جارى شده ، و آنها مسيرهاى هدايت را در پرتو همين صبر و شكيبايى مى پيمايند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
با توجه به اين نكته كه آزمايش هاى گوناگون در اين جهان از سنت هاى خلل ناپذير الهى است ، و عبور از گردنه هاى صعب العبور آن جز با صبر ممكن نيست ، به نقش صبر و شكيبايى در زندگى و آثار نهايى آن پى مى بريم .
چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان در برابر صبرش ، مشمول اين سه عنايت بزرگ الهى گردد:
نخست ، صلوات و درودى از نوع آنچه بر پيامبر بزرگش فرستاده مى شود و سپس شمول رحمت واسعه الهى ، نسبت به او و از همه مهمتر، هدايت پروردگار كه سرچشمه تمام نعمت ها و خوشبختى هاست .
در اين جا كه چرا صلوات به صورت جمع آمده دو تفسير ذكر شده كه هر دو مى تواند صحيح باشد: نخست اين كه اشاره به انواع اكرام و احترام الهى است ، و ديگر اين كه اشاره به تكرار آن مى باشد. تعبير به رحمت ، به صورت نكره نيز اشاره به اهمّيّت و عظمت است .
در بيان تفاوت ميان صلوات و رحمت ، بعضى گفته اند: صلوات اشاره به مدح و ثناى الهى و لطف و مغفرت اوست ؛ در حالى كه رحمت ، اشاره به انواع نعمت هاى مادى و معنوى در دنيا و آخرت دارد.
در چهاردهمين و آخرين آيه از آيات مورد بحث كه در سوره والعصر آمده ، قرآن مجيد ضمن بيان اين كه همه انسان ها در خُسران و زيان قرار دارند، جز كسانى كه داراى يك برنامه چهار ماده اى هستند كه يكى از موادّ آن ، صبر و شكيبايى و استقامت است ، مى فرمايد: ((به عصر سوگند! كه انسان ها همه در زيانند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند و يكديگر را به حق سفارش كرده ، و يكديگر را به صبر و شكيبايى توصيه نموده اند؛ والعصر * انّ الانسان لفى خسر * الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و توصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر)).(765)
تعبير تواصوا - از ماده ((تواصى )) به معنى سفارش كردن به يكديگر در آيات فوق نشان مى دهد كه مؤ منان بعد از ايمان و معرفت و عمل صالح ، بايد به احقاق حقوق روى آورند؛ حق را بشناسند و يكديگر را به آن توصيه كنند، چون احقاق حقوق و اجراى حق در جامعه انسانى ، جز با استقامت و ايستادگى در برابر موانع ممكن نيست ، توصيه به صبر را به عنوان چهارمين اصل كه پشتوانه اصول سه گانه ديگر است بيان مى كند. بنابراين صبر، يكى از اركان اصلى سعادت انسان هاست كه بدون آن ، درخت ايمان به ثمر نمى نشيند و اعمال صالح انجام نمى گيرد، و احقاق حقوق در جامعه انسانى تحقيق نمى يابد. بدون شك ، احقاق حقوق و اداى آن از مشكل ترين كارهاست ؛ زيرا گاهى ممكن است حق ، با فرد يا عزيزان و بستگانش مخالف باشد، در اين جا اداى حق جز به مدد صبر، صورت نمى پذيرد.
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد، مى توان نتيجه گرفت كه اهمّيّت صبر و شكيبايى و استقامت ، بسيار بيش از آن است كه ما فكر مى كنيم . به گفته بعضى از مفسران ، صبر در قرآن مجيد، بيش از هفتاد بار يا نزديك به يكصد بار تكرار و تاءكيد شده ، در حالى كه هيچ يك از فضايل انسانى ، به اين اندازه مورد تاءكيد قرار نگرفته است . اين نشان مى دهد كه قرآن ، براى اين فضيلت اخلاقى و عملى اهمّيّت فراوانى قائل است ، و آن را عصاره همه فضيلت ها و خمير مايه همه سعادت ها و ابزار وصول به هرگونه خوشبختى و سعادت مى داند.
صبر در احاديث اسلامى
به گفته بعضى از علماى اخلاق ، رواياتى كه درباره فضيلت صبر و شكيبايى از معصومين عليهم السّلام به ما رسيده ، بيش از آن است كه به شمارش درآيد. و در برخى از كتب كه درباره صبر تاءليف يافته ، نزديك به 900 حديث از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه معصومين عليهم السّلام در اين باره آمده است كه به عنوان نمونه ، بخشى از آن ها را گلچين نموده ايم :
1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: ((اءلصّبر خير مركب مارزق اللّه عبدا خيرا له و لااءوسع من الصّبر؛ صبر بهترين مركب سوارى است ؛ خداوند هيچ بنده اى را بهتر و گسترده تر از صبر روزى نداده است )).(766)
تعبير به ((بهترين مركب ))، در اين حديث شريف اشاره به اين دارد كه صبر، وسيله رسيدن به همه سعادت ها و خوشبختى هاست انسان بدون آن به هيچ مقامى در دنيا و آخرت نمى رسد!
2- اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايند: ((عليكم بالصّبر فانّ الصّبر من الايمان كالرّاءس من الجسد؛ بر شما باد به صبر و استقامت كردن ؛ زيرا صبر نسبت به ايمان ، همانند سر به بدن است )).(767)
نشان مى دهد كه صبر نقش كليدى براى تمام ابعاد زندگى انسان دارد، به همين دليل در ذيل همين حديث آمده است ((لاايمان لمن لاصبر له ؛ كسى كه صبر و استقامت ندارد، ايمان او پايدار نخواهد ماند)).
3- در حديث ديگر، همان حضرت عليه السّلام مى فرمايند: ((لايعدم الصّبور الظّفر و ان طال به الزّمان ؛ شخص صبور، پيروزى را از دست نخواهد داد هر چند طول بكشد)).(768)
با توجه به اين كه هم صبر مطلق ذكر شده و هم پيروزى ، نشان مى دهد كه اين حكم در تمام ابعاد معنوى و مادى زندگى انسان هاست .
4- پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، صبر را به منزله نصف ايمان شمرده اند: ((اءلصّبر نصف الايمان ؛ صبر نصف ايمان است )).(769)
در بعضى از روايات ، نصف ايمان را شُكرگزارى و نصف ديگر آن را صبر دانسته اند. صبر و استقامت براى رسيدن به نعمت ها و سپس شُكر نعمت ؛ يعنى بهره بردارى صحيح از مواهب و نعمت هاى الهى .
روشن است كه اين حديث ، هيچ منافاتى با احاديث گذشته ندارد؛ زيرا همان طور كه بيان شد، اگر مؤ من صبر نداشته باشد ايمانش به خاطر موانعى كه بر سر راه دارد، از بين مى رود؛ هم چنين اگر شاكر نباشد، طبق اين بيان (و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد) نعمت ها از كفش مى رود.
5- در حديث ديگر، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تعبير زيباى ديگرى فرمودند: ((اءلصّبر كنز من كنوز الجنّة ؛ صبر؛ گنجى از گنج هاى بهشت است )).(770)
6- دليل اين امر با نقل حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام به وضوح روشن مى شود: ((اءلصّبر عون على كلّ اءمر؛ صبر و شكيبايى به پيشرفت هر كار (مهمى ) كمك مى كند)).(771)
زيرا همان گونه كه مى دانيد، در نظام زندگى بر سر راه هر كار مهمى ، موانعى قرار دارد كه عبور از آنها فقط با نيروى صبر و شكيبايى ممكن است .
7- درباره شكيبايى در برابر گناه اين حديث نقل شده است : ((و من صبر عن معصية اللّه فهو كالمجاهد فى سبيل اللّه ؛ كسى كه در مقابل عوامل گناه صبر كند، مقامش همانند مجاهد در راه خداست )).(772)
آرى هر دو مجاهد ((فى سبيل اللّه ))اند؛ با اين تفاوت كه يكى با دشمن بيرونى (جهاد اصغر) و ديگرى با دشمن درونى (جهاد اكبر) مى جنگد.
8- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است ؛ ((ان صبرت اءدركت بصبرك منازل الاءبرار و ان جزعت اءوردك جزعك عذاب النّار؛ اگر صبر كنى ، به خاطر صبر خود به مقامات ابرار و نيكوكاران مى رسى و اگر بى صبرى كنى ، اين بى صبرى تو را در عذاب دوزخ وارد مى كند)).(773)
9- امام صادق عليه السّلام درباره صبر در برابر بلاها و حوادث تلخ زندگى ، مى فرمايند: ((من ابتلى من المؤ منين ببلاء فصبر عليه كاءنّ له مثل اءجر اءلف شهيد؛ هر كس از مؤ منان به بلايى گرفتار شود (و) شكيبايى را از دست ندهد، پاداش هزار شهيد دارد)).(774)
مرحوم ((علامه مجلسى )) رحمهم اللّه ، بعد از ذكر اين حديث در جلد 68 بحارالانوار، اين سؤ ال را مطرح مى كند كه چگونه اين پاداش صحيح است ، در حالى كه شهيد خود از صابران مى باشد؛ زيرا در برابر دشمن صبر مى كند تا شربت شهادت را مى نوشد.
در جواب اين سؤ ال مى توان گفت : شهيد در برابر تهاجمات دشمن صبر مى كند و صابران در مقابل حوادث تلخ زندگى ؛ مانند بيمارى ها، ناكامى ها و از دست دادن عزيزان صبر مى كنند.
دليل ديگرى بر برترى او نسبت به اجر شهادت ، اين است كه شهادت يك بار است ، ولى گرفتارى هاى تلخ زندگى ، هزاران بار تكرار مى شود.
10- پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره پاداش معنوى صابران مى فرمايند: ((من ابتلى فصبر و اعطى فشكر و ظلم فغفر اولئك لهم اءلاءمن و هم مهتدون ؛ كسى كه به بلايى مبتلا شود و شكيبايى كند و نعمتى به او برسد و شُكر آن را به جا آورد و مورد ستم واقع شود و (با بزرگوارى ) طرف را ببخشد، چنين كسانى امنيت و آرامش (در قيامت ) دارند و آنها هدايت يافتگانند)).(775)
11- امام صادق عليه السّلام مى فرمايند: ((الصّبر يظهر ما فى بواطن العباد من النّور و الصّفاء و الجزع يظهر ما فى بواطنهم من الظّلمة و الوحشة ؛ صبر، آنچه را كه در درون بندگان خدا از نور و صفا وجود دارد، آشكار مى كند و بى صبرى و ناشكيبايى ، آنچه را كه در درون آنها از ظلمت و وحشت است ، ظاهر مى سازد)).(776)
12- بحث احاديث صبر را با حديث ديگرى از اميرمؤ منان عليه السّلام پايان مى دهيم : ((الصّبر مطيّة لاتكبوا و القناعة سيف لاينبوا؛ صبر و شكيبايى مركبى است كه هرگز به زمين نمى خورد و قناعت شمشيرى است كه هرگز از كار نمى افتد)).(777)
اين ها بخش مختصرى از احاديثى است كه درباره اهمّيّت صبر انسان ها و پاداش شكيبايان وارد شده است .
من از مفصّل اين قصّه ، مجملى گفتم تو خود، حديث مفصل بخوان از اين مجمل
آثار و پيامدهاى صبر
همان گونه كه در مباحث گذشته اشاره شد، طبيعت زندگى دنيا اين است كه با موانع و مشكلات و آفات همراه مى باشد. در مسير انجام ((بايدها)) و ((نبايدها)) اغلب مشكلاتى است كه اگر انسان از آن نگذرد، به مقصد نمى رسد. در ضمن ، هميشه آفات و مصائبى در كمين نعمت هاست كه باعث از دست دادن آنها مى شود، مصايبى در اموال و انفس و عزيزان و دوستان و مواهب ديگر.
انسان بدون صبر و استقامت ، هم در جهات مثبت به جايى نمى رسد و هم در برابر عوامل منفى و قادر به ايستادگى نيست . به همين دليل ، كليد اصلى پيروزى ها، صبر و شكيبايى است و از آنجا كه دين مجموعه اى از بايدها و نبايدهاست ، اطاعات و ترك معاصى ، بدون صبر و استقامت ، بقا و دوامى ندارد؛ زيرا طبق بيان گذشته ، صبر در برابر ايمان ، همانند سر نسبت به بدن است .
از اين رو، در بعضى از احاديث اسلامى (از جمله حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام ) نقل شده : ((صبر و ظفر، قرين هم شمرده شده اند كه به واسطه صبر، ظفر مى آيد))؛ ((اءلصّبر الظّفر؛ صبر مساوى با پيروزى است !)).(778)
در آيات قرآن نيز شرط مهم پيروزى مجاهدان راه خدا را صبر و شكيبايى شمرده است : ((...ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماءتين و ان يكن منكم ماءة يغلبوا اءلفا من الّذين كفروا؛ هرگاه بيست نفر صبور و بااستقامت از شما باشد، بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران پيروز مى گردند)).(779)
چه نيرويى كه يك نفر را توانايى مقابله با ده نفر و صد نفر را توانايى مقابله با يك هزار نفر را مى دهد. اين نيرو همان صبر و استقامت است كه در آيه به آن تصريح شده است .
افراد سُست اراده و كم حوصله و كم استقامت ، بسيار زود از ميدان حوادث مى گريزند، يا در برابر حجم مشكلات زانو مى زنند. نه دنيا را بدون صبر و استقامت به انسان مى دهند و نه آخرت را؛ به همين دليل ، اقوام و ملت هايى در جهان پيشرفت دارند كه استقامت بيشترى داشته باشند.
در حالات علماى بزرگ - اعم از شخصيت هاى والاى مذهبى كه دَرهاى علوم را گشودند يا دانشمندان علوم ديگر كه به اختراعات و اكتشافات بزرگى نايل شدند - چيزى كه بيش از هر چيز ديگر مى درخشد، صبر و استقامت آنها است . گاهى يك دانشمند، براى كشف يك قانون علمى ، ناچار است چند سال در اِنزوا در كتابخانه يا آزمايشگاه خود بماند تا موفّق به كشف آن شود.
حديثى از على عليه السّلام نقل شده است : ((من ركب مراكب الصّبر اهتدى الى ميدان النّصر؛ كسى كه بر مركب صبر و شكيبايى سوار شود، به ميدان پيروزى پاى مى نهد)).(780)
باز از همان امام بزرگوار آمده است كه ((مفتاح الظّفر لزوم الصّبر؛ كليد پيروزى ، داشتن صبر و شكيبايى است )).(781)
از سوى ديگر، افراد كم صبر و استقامت ، بسيار زود آلوده انواع گناه مى شوند، زيرا گناهان ، جاذبه هاى نيرومندى براى نفس سركش انسانى دارد و اگر مقاومت شديدى در انسان نباشد، ايستادگى در برابر آن جاذبه ها ممكن نيست .
در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((كم من صبر ساعة قد اءورثت فرحا طويلا و كم من لذّة ساعة قد اءورثت حزنا طويلا؛ بسيار اتفاق افتاده كه يك ساعت صبر و شكيبايى ، سبب شادى طولانى شده است ، و چه بسيار لذّت كوتاهى در يك ساعت ، غم و اندوه طولانى به بار آورده است )).(782)
ممكن است در طول زندگى ، انسان گرفتار خسارت ها و زيان هاى مادى ، اجتماعى و يا معنوى شود؛ مثلا در مورد مرگ نزديكان بايد گفت : چنان نيست كه دوستان و خويشاوندان همه با هم متولد شوند و همه با هم بميرند، بعضى زودتر و بعضى ديرتر، چشم از جهان مى پوشند، آنها كه زودتر مى روند، بازماندگان را به داغ و فراق خود مبتلا مى سازند. اگر انسان ، صبور نباشد، به زودى سلامتش را از دست مى دهد، از همه چيز زندگى ماءيوس گشته و دست او از كار مى ماند.
آرى ! اين صبر است كه با وجود تمام اين حوادث ناگوار، به روح و قلب انسان توانايى ادامه حيات را مى دهد.
در روايات سابق ، بيان داشتيم كه امام صادق عليه السّلام ثواب شكيبايى شيعيان در برابر مصيبت ها و گرفتارى ها را برابر با پاداش هزار شهيد دانستند كه اين امر نشانگر همين معنى است .
خلاصه اين كه : درباره اهمّيّت صبر و نقش آن در پيشبرد دين و دنيا، هر چه بيان شود كم است . به همين دليل ، تعبيرات بسيار بالايى را كه در روايات اسلامى درباره پاداش صابران آمده است ، نبايد مبالغه پنداشت و در يك بيان كلى مى توان به اين روايت از امام باقر عليه السّلام تمسك بجوييم : ((انّه من صبر نال بصبره درجة الصّائم القائم ، و درجة الشّهيد الّذى ضرب بسيفه قدّام محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ؛ هر كس صبر و شكيبايى كند، به خاطر آن به مقام روزه داران شب زنده دار مى رسد و درجه شهيدى را كه در پيشاپيش پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با شمشير به دفاع پرداخته و شربت شهادت نوشيده است ، را به دست مى آورد)).(783)
به گفته شاعر:
كليد صبر كسى را كه باشد اندر دست هر آينه در گنج مراد بگشايد
به شام تيره مِحنَت ، بساز و صبر نما كه عاقبت ، سَحر از پرده ، روى بنمايد
شاخه هاى صبر
در بسيارى از گفتار و نوشتار علماى اخلاق و بزرگان اسلام ، ((صبر)) به سه شاخه تقسيم شده است :
1- صبر بر اطاعت .
2- صبر بر معصيت .
3- صبر بر مصيبت .
منظور از ((صبر بر اطاعت ))؛ ايستادگى در برابر مشكلات اطاعت فرمان خداست . اطاعت فرمان الهى در نماز و روزه و حج و جهاد و اداى واجبات مالى ، همانند خمس و زكات و هم چنين صبر و شكيبايى در برابر مشكلات اطاعت اوامر استجابى كه دامنه گسترده اى دارد.
منظور از ((صبر بر معصيت ))؛ ايستادگى در برابر شعله هاى سركش شهوات و هيجان هاى برخاسته از هوا و هوس است كه اگر چنين نباشد، طوفان شهوات و هوس ها تمام ايمان و تقوا و پاكى و صدق و صفا و... را از بين مى برد.
و منظور از ((صبر بر مصيبت ))؛ آن است كه انسان در طول زندگى ، در برابر حوادث دردناكى ؛ مانند از دست دادن عزيزان ، خسارت هاى عظيم مالى ، به خطرافتادن آبرو و حيثيت اجتماعى ، گرفتارى در چنگال بيمارى هاى صعب العلاج و افتادن در دام دوستان ناباب و شُركاى خائن و حكومت ظالم و گاه همسران فاسد و... صبر و شكيبايى را از دست ندهد.
بزرگان اخلاق ، اين تقسيم سه گانه را از روايات اسلامى گرفته اند؛ همانند روايتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است : ((اءلصّبر ثلاثة ، صبر على المصيبة و صبر على الطّاعة و صبر على المعصية ، فمن صبر على المصيبة حتّى يردّها بحسن عزائها، كتب اللّه له ثلاث ماءة درجة ما بين الدّرجة الى الدّرجة كما بين السّماء الى الاءرض ، و من صبر على الطّاعة كتب اللّه له ستّ ماءة درجة ، ما بين الدّرجة الى الدّرجة كما بين تخوم الاءرض الى العرش و من صبر على المعصية كتب اللّه له تسع ماءة درجة ما بين الدّرجة الى الدّرجة كما بين تخوم الاءرض الى منتهى العرش ؛ صبر بر سه گونه است : صبر بر مصيبت ، صبر بر طاعت و صبر بر معصيت كسى كه صبر بر مصيبت كند و آن را با شكيبايى و صبر جميل تحمل نمايد، خداوند سيصد درجه برايش مى نويسد كه فاصله ميان هر درجه همانند فاصله آسمان و زمين است و هر كس صبر بر اطاعت كند، خداوند ششصد درجه برايش مى نويسد كه فاصله هر يك با ديگرى همانند فاصله انتهاى زمين تا عرش خداست . و هر كس صبر بر معصيت كند، خداوند نهصد درجه برايش مى نويسد كه فاصله هر يك با ديگرى ، همانند فاصله منتهاى زمين تا منتهاى عرش خداست )).(784)
از تعبيرات اين حديث ، استفاده مى شود كه صبر بر معصيت مهمتر از همه است و صبر بر اطاعت در مرحله دوّم و صبر بر مصيبت در مرحله سوّم قرار دارد.
اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديثى ديگر، بعد از آن كه ايمان را بر چهار ستون قرار داده كه ركن اوّل آن صبر، ركن دوّم آن يقين و ركن سوّم آن ، عقل و ركن چهارم آن جهاد است ، مى فرمايد: ((و الصّبر منها على اءربع شعب ، على الشّوق و الشّفق و الزّهد و التّرقّب ؛ صبر چهار شعبه دارد، اشتياق ، ترس ، زهد و انتظار.)) و سپس در شرح آن مى فرمايند: ((كسى كه اشتياق بهشت داشته باشد، از شهوات و هوس هاى سركش به كنار مى رود، و آن كسى كه از آتش دوزخ بترسد، از محرّمات دورى مى گزيند و كسى كه زهد بر دنيا داشته باشد، مصيبت ها را ناچيز مى شمرد، و كسى كه در انتظار سرانجام نيك باشد، براى انجام نيك سرعت مى گيرد)).(785)
با اندكى دقت روشن مى شود كه هدف امام عليه السّلام ، در اين بيان ، شرح انگيزه هاى صبر و استقامت است ، نه شاخه هاى آن . نظير حديث فوق كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز نقل شده است .
انگيزه هاى صبر و شكيبايى
امورى كه باعث صبر انسان در مشكلات طاعت و ترك معصيت و در برابر مصائب مى شود، فراوان است كه هر كدام تاءثير خاصّى در پديدآوردن اين فضيلت بزرگ دارد كه مهمترين آنها عبارتند از:
1- تقويت پايه هاى ايمان و يقين ، مخصوصا توجه به اين نكته كه خداوند ((اءرحم الرّاحمين )) است و نسبت به بندگانش از هر كسى مهربانتر است و او براى رعايت و تاءمين مصالح عباد، حوادثى مى آفريند كه اسرار و منافعش پوشيده است ، روح شكيبايى را در انسان پرورش مى دهد. توجه به پاداش هاى عظيم مطيعان و تاركان معاصى و صدق وعده هاى الهى نيز در اين زمينه ، عزم انسان را در صبر و شكيبايى ، راسخ تر مى كند.
از همين رو، اميرمؤ منان عليه السّلام مى فرمايند: ((اءصل الصّبر حسن اليقين باللّه ؛ اساس و ريشه صبر، ايمان و يقين خوب ، نسبت به خداوند است )).(786)
بديهى است ، هر قدر ايمان انسان به حكمت و رحمت پروردگار بيشتر باشد، صبر او نيز بيشتر خواهد شد؛ به تعبير ديگر، تحمل صبر و شكيبايى برايش آسان تر مى گردد. به همين دليل ، حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه به بعضى از ياران خود فرمود: ((انّا صبّر و شيعتنا اءصبر منّا؛ ما صبورانيم ، ولى شيعيان ما از ما صبورترند.)) راوى سؤ ال مى كند، فدايت شوم ! چگونه شيعيان شما از شما صبورترند؟ امام در پاسخ فرمودند: ((لاءنّا نصبر على مانعلم و شيعتنا يصبرون على ما لايعلمون ؛ چون ما بر چيزى كه مى دانيم (و از اسرار آن آگاهيم ) صبر مى كنيم ؛ ولى شيعيان ما در برابر امورى كه از اسرارش آگاه نيستند صبر مى كنند)).(787)
2- دست يابى به صبر، مانند كسب هر فضيلت اخلاقى ديگر، با ممارست و روبه رو شدن با حوادث گوناگون حاصل مى شود، به همين دليل در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من توالت عليه نكبات الزّمان اكسبته فضيلة الصّبر؛ كسى كه پى درپى حوادث ناخوشايند زمان برايش حادث شود، فضيلت صبر را برايش فراهم مى كند)).(788)
به تعبير ديگر، انسان در ابتداى برخورد با مصيبتى ، ناله و فرياد سر مى دهد و جزع و فزع را به اوج مى رساند، هم چنين هنگامى كه در انجام طاعتى از طاعات پروردگار، با مشكلى روبه رو شود، اظهار خستگى مى كند، ولى تكرار آن حوادث و اين مشكلات به تدريج فضيلت صبر را در او به وجود مى آورد.
3- توجه به اين نكته كه دنيا، دار حوادث و مشكلات است و رسيدن به هيچ موهبتى از مواهب مادى و معنوى ، بدون عبور از موانع گوناگون امكان پذير نيست و نيز توجه به اين حقيقت كه افراد كم صبر و بى حوصله و كم طاقت ، هرگز به جايى نخواهند رسيد، عزم و اراده انسان را بر صبر و شكيبايى در مقابل مشكلات محكم تر مى سازد.
همان گونه كه در سابق اشاره شد، براى چيدن يك شاخه گُل بايد رنج خار را كشيد و براى نوشيدن يك جُرعه عسل ، بايد در برابر نيش زنبور صبر كرد، گنج ها در ويرانه هاست و بهشت در لابه لاى ناملايمات قرار گرفته است .
به يقين هر كس در اين امور دقت كند، آمادگى بيشترى براى صبر و شكيبايى پيدا مى كند. از همين رو در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((لكلّ نعمة مفتاح و مغلاق و مفتاحها الصّبر و مغلاقها الكسل ؛ براى هر نعمتى كليد و قفل و بندى است ؛ كليد آن صبر و قفل و بند آن ، تنبلى و كسالت است )).(789)
4- يكى ديگر از انگيزه هاى صبر و عوامل پرورش آن ، هم شكل ساختن صابران است ، اين امر نه تنها در اين جا بلكه در تمام فضايل اخلاقى صدق مى كند كه هرگاه انسان ، در ظاهر خود را به صفتى بيارايد، هر چند در باطن چنين نباشد، به تدريج در باطنش نيز نفوذ كرده و به آن متخلّق مى گردد.
در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((من يتصبّر يصبّره اللّه و من يستعفف يعفّه اللّه ، و من يستغن يغنه اللّه و مااعطى عبد عطاء هو خير و اءوسع من الصّبر؛ كسى كه خود را به چهره صابران درآورد (و جزع و فزع را ترك گويد)، خداوند روح صبر را به او مى بخشد و كسى كه به چهره عفيفان درآيد، خداوند او را به زينت عفّت مى آرايد و كسى كه در چهره بى نيازان درآيد، خداوند او را بى نياز مى سازد و به هيچ بنده اى موهبتى بهتر و گسترده تر از صبر عطا نشده است )).(790)
5- صبر رابطه نزديكى با ظرفيت وجودى انسان دارد. هر اندازه ظرفيت و شخصيت انسان بيشتر شود، صبر و شكيبايى او افزون مى گردد، به همين دليل كودكان و بزرگسالان كودك صفت ، در برابر كمترين حادثه اى ، بى تابى مى كنند؛ در حالى كه افراد باظرفيت و باشخصيت ، مشكلات را در خود هضم نموده و خم به اَبرو نمى آورند.
يك استخر كوچك با اندك نسيمى متلاطم مى شود؛ ولى يك اقيانوس عظيم ، به آسانى متلاطم نمى شود و اقيانوس كبير را از اين جهت اقيانوس آرام مى خوانند كه هيجان امواجش به خاطر گسترش آن كمتر است .
مطالعه حالات بزرگان ، مخصوصا انبيا و اولياى الهى كه بر اثر صبر و شكيبايى به مقامات عالى روحانى نايل گشتند، مى تواند از انگيزه هاى مؤ ثر باشد، همان گونه كه آنها در همه چيز الگو و اُسوه اند.
next page
fehrest page
back page
-
fehrest page
back page
مسئله صبر و شكيبايى در برابر حوادث سخت زندگى و مشكلات عظيمى كه در راه پيروزى انسان وجود دارد، تنها بُعد اخلاقى ندارد، بلكه از نظر بهداشت و سلامت جسم نيز فوق العاده مؤ ثر است . افراد ناشكيبا عمرى كوتاه و تواءم با انواع بيمارى ها دارند كه مهمترين آنها قلبى و عصبى است ؛ در حالى كه شكيبايان از عمر طولانى و تواءم با سلامت نسبى برخوردارند؛ به همين دليل ، روانشناسان معتقدند داشتن مذهب (كه انسان را به شكيبايى در برابر مشكلات ترغيب مى كند) يكى از شرايط سلامت جسم و روان انسان است .
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من اءحبّ البقاء فليعدّ للمصائب قلبا صبورا؛ كسى كه دوست دارد عمر طولانى داشته باشد، بايد قلب صبورى در برابر مصائب آماده كند)).(791)
جزع و بى تابى
((جزع )) نقطه مقابل ((صبر)) است و آن ، حالت بى قرارى و ناشكيبايى در برابر حوادث و مشكلات است ، به گونه اى كه انسان در برابر حادثه زانو زند، ماءيوس شود، بى تابى كند و يا از تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصد چشم بپوشد.
جزع يكى از بدترين و نكوهيده ترين صفات است كه انسان را در دنيا و آخرت به بدبختى مى كشاند و از رسيدن به مقامات والا بازمى دارد و ارزش و مقام او را در جامعه كاسته ، شربت زندگى را در كامش تلخ ، و شهد حيات را شرنگ مى سازد.
قرآن مجيد در سوره ((معارج ))، انسان را موجودى حريص و كم طاقت معرفى مى كند كه وقتى بدى به او برسد، بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد، بُخل مى ورزد و مانع ديگران مى شود، ((انّ الانسان خلق هلوعا * اذا مسّه الشّرّ جزوعا * و اذا مسّه الخير منوعا)).(792)
منظور از انسان در اين آيه - همانند بعضى از آيات مشابهى كه انسان را با صفات ناشايستى توصيف كرده - انسان هاى تربيت نيافته و به اصطلاح خودرو و فاقد شخصيت است و لذا در ذيل همين آيات با جمله (الّا المصلّين ... تا...و الّذين هم على صلاتهم يحافظون (793)، افراد باايمانى را كه به نماز و كمك به محرومان و اصول عفّت و امانت و شهادت به حق وفا دارند، استثنا كرده و از تحت عنوان ((هلوع )) خارج مى كند.
تعبير آيات فوق ، شايد اشاره به اين باشد كه معمولا افراد جزوع و ناشكيبا بخيل هم هستند؛ همان گونه كه بخيلان ناشكيبا مى باشند؛ به تعبير ديگر اين دو صفت با يكديگر رابطه دارند و از اين رو در مفهوم ((هلوع )) جمع شده اند.
در روايات اسلامى نيز بحث هاى جالب و عميق و نكته هاى قابل ملاحظه اى در اين زمينه ديده مى شود كه هر يك از ديگرى آموزنده تر است ، در ذيل به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:
1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در مذمّت جزع مى فرمايند: ((ايّاك و الجزع فانّه يقطع الاءمل و يضعّف العمل و يورث الهمّ؛ از جزع و ناشكيبايى بپرهيز؛ زيرا اميد انسان را قطع و كوشش و تلاش را ضعيف ساخته و غم و اندوه به بار مى آورد)).(794)
2- همان امام بزرگوار در جاى ديگر ضمن اشاره به نكته لطيف ديگرى مى فرمايند: ((الجزع اءتعب من الصّبر؛ بى تابى از صبر و شكيبايى ناراحت كننده تر است )).(795)
دليل آن روشن است ؛ زيرا جزع و بى تابى هيچ مشكلى را حل نمى كند، تنها اثرش اين است كه روح و جسم انسان را در هم مى كوبد، به همين دليل از شكيبايى پر زحمت تر مى باشد؛ مثلا، هنگامى كه انسان ، عزيزى را از دست دهد، ممكن است سرش را به ديوار بكوبد، گريبان چاك كند، نعره و فرياد بكشد و يا سرانجام خودكشى كند؛ اما هيچ يك از اين ها عزيز از دست رفته را بازنمى گرداند، بلكه تنها پايه هاى ايمان و سلامت جسم و جان او را در هم مى كوبد، علاوه بر اين ، اجر و پاداش انسان را نيز بر باد مى دهد كه شرح آن در حديث بعد مى آيد.
3- حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءلجزع لايدفع القدر ولكن يحبط الاءجر؛ جزع (در برابر مصائب )، مقدرات را تغيير نمى دهد؛ ولى اجر و پاداش انسان را از بين مى برد)).(796)
درباره اين كه چرا پاداش را از بين مى برد، بايد گفت : جزع و ناشكيبايى دليل بر عدم رضا و عدم تسليم در برابر مقدرات الهى است . در واقع ، اعتراض به عدل و حكمت پروردگار را دربردارد؛ هر چند صاحبش از آن غافل باشد.
4- در حديث ديگرى كه از امام هادى عليه السّلام نقل شده ، ضمن اشاره به نكته جالب ديگرى ، مى فرمايند: ((اءلمصيبة للصّابر واحدة و للجازع اثنان ؛ مصيبت براى انسان صبور يكى است و براى انسان بى صبر و شكيبا دوتاست )).(797)
جزع و بى تابى - چنان كه در قبل اشاره شد - مشكلات عظيم جسمى و روحى به دنبال دارد، به علاوه اجر و پاداش انسان را برباد مى دهد، بنابراين مصيبت افراد ناشكيبا مضاعف مى شود.
5- امام كاظم عليه السّلام در بيان يكى از وصاياى حضرت مسيح عليه السّلام مى فرمايند: ((و لاتجعلوا قلوبكم ماءوى للشّهوات انّ اءجزعكم عند البلاء لاءشدّكم حبّا للدّنيا و انّ اءصبركم على البلاء لاءزهدكم فى الدّنيا؛ دل هاى خود را پناهگاه شهوات قرار ندهيد، آن كس كه در بلا، بيشتر بى تابى مى كند، علاقه اش به دنيا بيشتر است و آن كس كه در بلا، شكيباتر است ، نسبت به دنيا، بى اعتناتر است )).(798)
از اين روايت استفاده مى شود كه يكى از سرچشمه هاى مهم جزع و بى تابى ، حرص و حبّ دنياست و براى كاستن از شدّت جزع ، بايد از علاقه به دنيا كاست .
6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگام عيادت يكى از يارانش كه آخرين ساعات عمرش را مى گذراند، فرمودند: ((اى فرشته مرگ ! با او مدارا كن كه باايمان است . ملك الموت عرض كرد: بشارت باد بر تو اى محمد! كه من نسبت به همه مؤ منان مدارا مى كنم . بدان اى محمد! هنگامى كه من روح فرزندان آدم را مى گيرم ، خانواده آنان بى تابى مى كنند. در گوشه اى از خانه مى ايستم و مى گويم : چرا اين گونه بى تابى مى كنيد؟ من قبل از پايان عمرش روح او را نگرفتم و اين يك ماءموريت الهى است ، گناهى ندارم ؛)) ((ان تحتسبوه و تصبروا توجروا، و ان تجزعوا تاءثموا و توزروا؛ اگر راضى به رضاى خدا باشيد صبر كنيد به شما پاداش داده مى شود و اگر جزع و بى تابى كنيد گناه مى كنيد)).(799)
7- حديث كوتاه و پرمعنى ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((من لم ينجه الصّبر اءهلكه الجزع ؛ كسى كه صبر او را نجات ندهد، بى تابى او را هلاك خواهد كرد.))(800) (اين هلاكت مى تواند اشاره به هلاكت دنيا و آخرت باشد).
8- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - به عنوان ((ختامه مسك )) - پايان مى دهيم . در اين حديث آمده است كه يكى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرزندش را از دست داده بود، حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور نوشتن نامه اى به اين مضمون را به او دادند: ((خداوند متعال ، اجر تو را افزون كند و به تو صبر و شكيبايى دهد!... مبادا با جزع و بى تابى ، اجر خود را از بين ببرى و فرداى قيامت به خاطر از دست دادن ثواب صبر بر مصيبت ، پشيمان گردى ، هنگامى كه ثواب و مصيبتت را ببينى ، مى فهمى كه مصيبت از آن كوتاه تر بوده است و بدان ! جزع و بى تابى ، عزيز از دست رفته را بازنمى گرداند، غم و اندوه ، قضاى الهى را تغيير نمى دهد و آنچه از پاداش ، در برابر از دست دادن فرزند بر تو نازل شده ، تاءسّفت را از ميان مى برد)).(801)
مرحوم محدّث قمى در ((سفينة البحار)) داستان جالبى درباره ((بوذرجمهر)) و مسئله ((صبر و جزع )) كه بسيار مناسب اين نوشتار است ، نقل مى كند: در بعضى از تواريخ آمده است كه انوشيروان نسبت به ((بوذرجمهر)) خشمگين شد. دستور داد او را در اتاق تاريكى زندانى كنند. چندين روز گذشت ، انوشيروان كسى را فرستاده تا از وضع حال او جويا شود. فرستاده انوشيروان ، در حالى كه او خوشحال و مطمئن بود، از او پرسيد: چگونه در اين حالت كه سخت در مضيقه اى ، فارغ البال مى باشى ؟
بوذرجمهر گفت : من (همه روزه ) از معجونى كه از شش ماده تركيب شده است ، استفاده مى كنم و اين معجون همان گونه كه مى بينيد، مرا بر سر حال آورده است .
فرستاده پرسيد: ممكن است اين معجون را به ما معرفى كنى تا در مشكلات به آن پناه بريم ؟
بوذرجمهر در جواب گفت :
مادّه اوّل آن ((اءلثّقة باللّه ؛ توكّل بر خداست )).
ماده دوّم ؛ آنچه مقدر است ، خواه و ناخواه رخ مى دهد و بى تابى در برابر آن ، مشكلى را حل نخواهد كرد.
ماده سوّم ؛ صبر و شكيبايى بهترين چيزى است كه در آزمون هاى الهى به كمك انسان مى شتابد.
ماده چهارم ؛ اگر صبر نكنم ، چه كنم ؟ بنابراين با جزع خود را هلاك ننمايم .
ماده پنجم ؛ از مشكلى كه من دارم ، مصائب مشكل ترى نيز وجود دارد؛ پس خدا را شُكر كه در آن ها گرفتار نشدم !
ماده ششم ؛ از ستون به ستون فرج است .
اين سخن به انوشيروان رسيد، او را آزاد و گرامى داشت .(802)
درمان جزع و ناشكيبايى
اين بيمارى درونى ، مانند بسيارى از بيمارى هاى ديگر، راه هاى درمان دارد كه ما در ذيل به آنها اشاره مى كنيم :
1- تشخيص درد و تجويز بهترين راه درمان
هنگامى كه يك طبيب روحانى ، اين بيمارى اخلاقى را از طريق آثار و نشانه هايش (مانند بر سر و صورت زدن ، انگشت به دندان گزيدن ، ناله و فرياد كشيدن ، با كج خُلقى و خشونت با ديگران صحبت كردن ، با زن و فرزند خود بدرفتارى نمودن و حداقل زبان به شِكوِه گشودن ) تشخيص داد، براى درمان دست به كار مى شود و از راه هاى مختلف اقدام مى كند!
2- يادآورى پيامدهاى شوم جزع و بى تابى
يادآورى پيامدهاى جزع و بى تابى و آثار سوء آن نقش مهمى در درمان اين بيمارى روحى دارد. شايد كمتر كسى اين آثار را بداند و از اين حالت ، بيزار نشود و درصدد رفعش برنيايد.
آرى ! هنگامى كه انسان بداند، ناشكيبايى ها، اجر و پاداش او را در پيشگاه خدا (طبق روايات گذشته )، برباد مى دهد؛ بى آن كه مشكلى را حل كند، روان انسان را در هم مى كوبد و آرامش او را سلب نموده و سلامت جسم و جان او را به خطر مى اندازد؛ از همه بدتر اين كه درهاى حل مشكل را بر روى انسان مى بندد؛ زيرا اگر به هنگام بروز مشكلات و مصائب ، انسان خونسردى خويش را حفظ كند و به اعصاب خويش مسلط باشد، اغلب راه حلى براى گشودن مشكل و يا حدّاقل ، كاهش مصائب مى يابد؛ ولى انسان ناشكيبا بر اثر اضطراب و بى تابى و عدم تسلط بر اعصاب و عدم تمركز فكر، حتى درهايى را كه آشكارا به رويش باز است ، نمى بيند؛ درست مانند پرندگانى كه در اتاق و سالنى گرفتار شوند، مرتب خود را به اين در و ديوار مى كوبند و حتى هنگامى كه صاحب خانه ، پنجره ها را مى گشايد تا آنها آزاد شوند، به خاطر اضطراب و بى تابى شان ، حتى دريچه هاى باز را نيز نمى بينند كه اگر لحظه اى آرام گيرند و شكيبايى پيشه كنند و نگاهى به اطراف خود اندازند، به آسانى راه نجات خود را پيدا خواهند كرد.
دقت به اين حقايق ، تاءثير مهمى در تغيير اين حالت دارد و به تدريج انسان را در صف شكيبايان درمى آورد.
3- مطالعه آيات و رواياتى كه پيرامون اجر و پاداش صابران وارد شده است
مطالعه آيات و رواياتى كه درباره اجر صابران وارد شده است ، نقش مهمى در تقويت روحيه صبر در انسان دارد، از جمله اين آيه شريفه كه بزرگترين بشارت را به صابران مى دهد: ((بشارت ده صابران را همان ها كه وقتى مصيبتى به آنها برسد، مى گويند: ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم ، رحمت و درود خدا بر آنهاست و آنها هدايت يافتگانند؛ ...و بشِّر الصّابرين* الّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون )).(803)
تعبير ((اولئك هم المهتدون )) تعبير پرمعنا و داراى تفسيرهاى گوناگونى است كه ممكن است يكى از تفسيرهاى آن همان كه در بالا ذكر شد، باشد و آن اين كه صابران ، راه حل مشكلات را زودتر از ديگران پيدا مى كنند، و درها به روى آنان گشوده مى شود. چون يكى از عوامل اصلى بى تابى ((ضعف نفس )) است ؛ پس هر قدر انسان در تقويت روحيات خود بكوشد، در زدودن آثار ناشكيبايى و بى صبرى موفق تر است .
4- مطالعه احوال انبيا و اوليا و بزرگان
يكى ديگر از راه هاى درمان بى تابى ، مطالعه احوال انبيا و اولياو صبر و شكيبايى آنان در مقابل مصائب و درد و رنج هاى گوناگون و دشمنان درونى و بيرونى است . يادآورى اين مسائل به انسان الهام مى دهد كه نبايد در برابر حجم مشكلات بى تابى نمود.
5- تلقين و اعتماد به نفس در تحمل سختى ها
اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه تلقين ، چه از سوى خود و چه از طرف ديگران ، عامل مؤ ثرى در برطرف ساختن اخلاق سوء و صفات زشت نفسانى است . اگر ناشكيبايان هر روز به خود تلقين شكيبايى كنند و اطرافيان نيز در تلقين كوتاهى نكنند، بى شك آثار شكيبايى در آنان ظاهر مى شود.
اين بحث را با دعايى از امام سجّاد عليه السّلام پايان مى دهيم : ((اءللّهمّ اجعل اءوّل يومى هذا صلاحا و اءوسطه فلاحا و آخره نجاحا اءعوذ بك من يوم اءوّله فزع و اءوسطه جزع و آخره وجع ؛ پروردگارا! آغاز روز مرا صالح و سعادت و وسط آن را رستگارى و پايانش را پيروزى قرار ده . پناه به تو مى برم از روزى كه آغازش بى تابى و وسط آن ناله و فرياد و پايانش درد و رنج باشد)).
از اين تعبير استفاده مى شود كه جزع و فزع انسان را به درد و رنج مى كشاند و نه تنها از درد انسان نمى كاهد، بلكه دردش را افزايش مى دهد.
فرق جزع و احساسات معقول
قلب انسان كانون عواطف و احساسات است . هرگاه عزيزى را از دست دهد، ناراحت گشته و اشكهايش جارى مى شود؛ امّا نبايد هرگز اين گونه اظهار تاءثّر را با جزع و بى تابى و بى صبرى اشتباه كرد؛ زيرا قلب انسان در برابر حوادث ناگوار عكس العمل نشان داده و چشم انسان نيز كه دريچه قلب است ، ممكن است از تاءثيرات قلب متاءثّر گردد.
بنابراين گريه و سوگوارى براى از دست دادن عزيزان يك امر طبيعى و انسانى است .
مهم آن است كه انسان در مصبيت ، سخنى كه حاكى از ناشُكرى و شكايت باشد، بر زبان نراند و حرف هايى كه دور از شاءن يك بنده مطيع پروردگار است ، نگويد؛ خودزنى ننموده و گريبان ندرد. در اين رابطه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايند: ((ليس منّا من ضرب الخدود و شقّ الجيوب و دعا بدعوى الجاهليّة ؛ كسى كه لطمه به صورت زند و يا گريه چاك كند، يا (به هنگام مصيبت ) سخنانى همانند مردم جاهليت بر زبان راند، از ما نيست )).(804)
در حالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام فرزند حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، بدرود حيات گفت ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گريه كرد، به گونه اى كه سيلاب اشك بر سينه اش جارى شد، عرض كردند: اى رسول خدا! تو ما را از گريه نهى كردى ، امّا خودت گريه مى كنى ؟ فرمود: ((ليس هذا بكاء و انّ هذه رحمة و من لم يرحم لايرحم ؛ اين گريه نيست ، اين رحمت و اظهار محبّت است و كسى كه رحم و عاطفه نداشته باشد، به او رحم نخواهد شد)) (و مشمول رحمت حق نمى گردد).(805)
همين موضوع به صورت مشروح ترين در كتاب ((بحارالانوار)) چنين نقل شده است : هنگامى كه ابراهيم ، فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آخرين لحظات عمر خود را سپرى مى كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را در دامان خود نهاد و گفت : فرزندم ! نمى توانم در برابر تقديرات الهى كارى براى تو انجام دهم ، اين سخن را گفت و اشك در چشمانش سرازير شد، ((عبدالرحمن بن عوف )) حاضر بود و عرض كرد: اى رسول خدا! گريه مى كنى ، مگر ما را از گريه نهى نكرده ايد؟ حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: من شما را از نوحه گرى جاهلانه ، از دو صداى احمقانه و فاجرانه نهى كردم ، نخست ، داد و فرياد آميخته با لهو و لعب و آهنگ هاى شيطانى ، هنگامى كه فرود نعمت هاست ؛ و ديگر، فريادهاى هنگام مصيبت ، خراشيدن صورت ، چاك كردن گريبان و نغمه هاى شيطانى است ؛ ولى آنچه را از من ديدى ، عاطفه و رحمت است و هر كس كه عاطفه و رحم نداشته باشد، رحم نخواهد شد... سپس به فرزندش چنين خطاب كردند: ((و انّا لمحزونون تبكى العين و يدمع القلب و لانقول ما يسخط الرّب عزّوجلّ؛ ما به خاطر تو غمگين هستيم ، چشم مى گريد و قلب اشك مى ريزد؛ ولى چيزى كه خداوند متعال را به خشم آورد، نمى گويم )).(806)
گاهى ممكن است انسان از خود بى خود شود، فرياد بكشد و گريبان چاك كند يا اين كه اظهار بى تابى نموده و لطمه برخويش زند كه اگر در حدّ معقول و معمول آن براى ايجاد هيجان عمومى و بسيج عواطف در برابر دشمنان باشد، ضرورى به نظر مى رسد؛ پس حساب موارد استثنايى را كه در حالات بعضى از بزگان ديده مى شود، بايد جدا كرد.
اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم : ((النّياحة عمل الجاهليّة ؛ نوحه گرى از اعمال جاهليت است )).(807)
منظور از نوحه گرى در اين جا، عزادارى و يا ذكر مصيبت و گريستن و عزادارى فردى يا دسته جمعى نيست ، بلكه اشاره به كارى دارد كه در زمان جاهيلت ، ميان عرب رايج بوده كه اگر عزيزى از دنيا مى رفت ، زنان نوحه گرى حرفه اى را دعوت مى كردند.
آنها نيز با داد و ناله و فرياد مصنوعى ، اوصاف دروغ و مبالغه هاى بى معنى درباره شخص از دست رفته ، ذكر مى كردند و گاه لباس هاى خود را پاره كرده و بر سر و صورت مى زدند، و با اين اعمال ناهنجار، فضاى عزاى او را گرم مى كردند.
پايان جلد دّوم
خداوندا! تو خوب مى دانى ، اگر ما توفيق پيمودن راه اوليائت را در تهذيب نفس و حُسن اخلاق و صفاى باطن نيافته ايم ، خواهان و عاشق آن هستيم ، ما را بر اين كار موفق دار و در اين راه ما را يارى فرما و به گروه ((من اءنعم اللّه عليهم )) ملحق نما و همراه و همدم ((و حَسن اءولئك رفيقا)) كن !
آمين يا ربّ العالمين
fehrest page
back page
-
جلد سوّم
جلد سوّم
next page
fehrest page
نام كتاب : اخلاق در قرآن جلد سوّم فروع مسائل اخلاقى
نام نويسنده : آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان
پشت كردن به اخلاق يعنى پشت كردن به همه چيز پيشگفتار:
اكنون كه در اين مقدّمه كوتاه را مى نويسم ، در سراسر جهان سخن از حمله وحشتناك تروريستى به آمريكا و آثار زيانبار آن در آن كشور و در تمام دنيا، و سپس سخن از حملات انتقالى آن كشور به افغانستان و احتمالا مناطق ديگر است .
همه از آثار كوتاه مدّت و درازمدّت سياسى و اقتصادى اين حمله فاجعه بار و بى سابقه قرن ما سخن مى گويند، ولى كمتر ديده شده كسى از پيام هاى اخلاقى اين حادثه بى نظير سخن بگويد.
پيامى كه مى گويد قدرتمندترين كشورهاى دنيا، ممكن است آسيب پذيرترين آنها باشد، و با حمله چند نفر، كاخ ابهّت آن ناگهان فرو ريزد.
پيامى كه مى گويد بر هيچ چيز اين جهان نمى توان اعتماد كرد، كه گاه يك حادثه مرگبار كه به وسيله چند نفر طراحى شده ، همه محاسبات و معادلات را بر هم مى زند، زورمندان را به ذلّت و قدرتمندان به ضعف و هوشيارى در كام غفلت و بى خبرى فرومى برد، و هنگامى بيدار مى شوند كه همه چيز از دست رفته است !
پيام ديگر اين حادثه آن است كه انسان امروز به خاطر سست شدن پايه هاى اخلاق فردى و اجتماعى بهاى سنگينى را مى پردازد، و همه چيز خود را به خطر انداخته است .
هنگامى كه كاخ زيباى ((عدالت )) فرو ريزد و ظلم و ستم جاى آن را بگيرد، خودخواهى ها و خودمحورى ها و انحصارطلبى زورمداران ، كارد را به استخوان قشرهاى محروم برساند، و گلوى آنها را سخت بفشارد.
و هنگامى كه غرور و خودبرتربينى ، اجازه درك حقايق موجود جهان را ندهد، و حتّى انسان از آنچه در اطراف او مى گذرد غافل سازد، چنين حوادثى دور از انتظار نيست ، حوادثى كه لرزه بر پيكر خودكامگان مغرور، و ستمگران از خدا بى خبر مى اندازد و آن ها را روزها و ماهها گيج مى كند.
آيا وقت آن نرسيده است كه بدانيم دنياى مادّيگرى به بن بست رسيده ، و بايد بازگشت خود را به سوى معنويت و اخلاق انسانى آغاز كند، تا هم انگيزه هاى تروريسم بخشكد و هم محبّت و صفا و صميميت بر جهان حكم فرما شود.
فراموش كردن واقعيّت ها سبب از بين رفتن آنها نمى شود، تا ظلم و ستم و بى عدالتى و تبعيض و خودكامگى در جهان وجود دارد، بايد در انتظار اين گونه حوادث و حتّى بدتر از آن بود.
سخن در اين زمينه بسيار و تحليل هاى فراوانى وجود دارد كه در اين مقدّمه كوتاه نمى گنجد، غرض در اينجا فقط اشاره اى جهت بيدارى بود تا همه بدانيم براى اصلاح وضع خطرناك موجود جهان نه حملات انتقامى كارساز است ، كه آتش را شعله ورتر مى سازد و سبب حملات زنجيره اى بيشترى مى شود، و نه گناهان را به گردن اين گروه و آن گروه انداختن .
بايد هر كس مسئوليّت خويش را بپذيرد و به اصول اخلاق انسانى گردن نهد و ضرورت آن را براى تاءمين يك زندگى آرام تواءم با امنيت و شكوفايى دريابد.
* * *
در اينجا دست شُكر به درگاه ايزدمتعال برمى داريم و او را سپاس مى گوئيم كه به توفيق او سوّمين و آخرين جلد از كتاب پُرفيض ((اخلاق در قرآن )) به پايان رسيد. و اكنون مى توانيم به مردم جهان بگوئيم :
* اين است اخلاق اسلامى ما!
* اين است راه و رسم زندگى !
* و اين است نسخه نجات از نابسامانيها!
قم - حوزه علميّه
ناصر مكارم شيرازى - مهر ماه 1380
جاه طلبى
اشاره :
هر كس به چيزى علاقه مند است ، بعضى به مال عشق مى ورزند، بعضى ديگر به جمال ، گروهى خواهان كمالند، ولى جمعى طالب مقامند و اين گروه اخير را جاه طلب مى نامند، دوست دارند مردم همه به آنها احترام بگذارند، و به خانه آنها رفت و آمد داشته باشند، و به اصطلاح از ديگران يك سر و گردن برتر باشند، آخرين سخن ، سخن آنها باشد و كسى روى حرف آنها حرف نزند، هر چند عقل و كفايت و درايت لازم براى اين امور را نداشته باشند. اين گونه افراد را جاه طلب و طالب اسم و آوازه و مقام مى نامند.
اين صفت غالبا در افراد بزرگسال پيدا مى شود، و در جوان و نوجوان كمتر است ، و گاه تا آخر عمر از انسان جدا نمى شود، تمام نيروهاى او تحليل مى رود؛ ولى جاه طلبى همچنان در اعماق قلبش به قوّت خود باقى است ، بلكه با افزايش سن قوى تر و گسترده تر مى شود.
اين صفت رذيله سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى و اجتماعى است ، انسان را از خدا و خَلق خدا دور مى كند و او را براى وصول به مقصدش به دنبال گناهان خطرناكى مى فرستد، و از همه بدتر اين كه در بسيارى از اوقات با صفات نيك مانند احساس مسؤ وليّت و تصميم بر انجام وظيفه اجتماعى و لزوم مديريّت صالح در جامعه و امثال اين ها اشتباه مى شود. در حديث آمده است : ((آخر ما يخرج من قلوب الصّدّيقين حبّ الجاه ؛ آخرين چيزى كه از محبّت دنيا از قلب مؤ منان راستين خارج مى شود. جاه طلبى است )).
اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد اين رذيله اخلاقى خطرناك است .
لازم به يادآورى است كه اين صفت ، پيوند نزديكى با رياكارى و تكبّر و عُجب و خودپسندى دارد كه گاه به همين جهت اشتباه مى شود، با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم ، و چهره هايى از جاه طلبى و عواقب آن را در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- در ماجراى سامرى كه در سوره طه از آيه 85 تا 98 آمده است استفاده مى شود كه مساءله جاه طلبى او سبب گمراهى خودش و گمراهى گروه كثيرى از بنى اسرائيل ، و بر باد رفتن جمع عظيمى از آنها شد. ((قال فانّا قد فتنّا قومك من بعدك و اءضلّهم السّامرىّ...فاءخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى ...
قال فما خطبك يا سامرىّ - قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من اءثر الرّسول فنبذتها و كذالك سوّلت لى نفسى )).(1)
2- و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون . (بقره - 55)
و قال الّذين لايرجون لقائنا لولا انزل علينا الملائكة اءو نرى ربّنا لقد استكبروا فى اءنفسهم و عتوا عتوّا كبيرا. (فرقان - 21)
3- و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلا تبصرون - اءم اءنا خير من هذا الّذى هو مهين و لا يكاد يبين (زخرف - 51 و 52)
4- قال انّما اوتيته على علم عندى ... فخرج على قومه فى زينته قال الّذين يريدون الحيوة الدّنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انّه لذو حظّ عظيم . (قصص - 78 و 79)
5- قال لئن اءتّخذت الها غيرى لاجعلنّك من المسجونين . (شعرا - 29)
6- اءؤ يكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرؤ ه . (اسراء - 93)
7- تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا والعاقبة للمتّقين (قصص - 83)
ترجمه :
1- فرمود: (اى موسى !) ما قوم تو را بعد از تو آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت !...و براى آنان مجسّمه گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوساله داشت پديد آورد و (به يكديگر) گفتند (اين خداى شما و خداى موسى است !) و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود!)... (موسى رو به سامرى كرد و) گفت : تو چرا اين كار را كردى اى سامرى ؟! گفت : من چيزى ديدم كه آنها نديدند، من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم پس آن را افكندم و اين چنين (هواى ) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!
2- (به يادآوريد) هنگامى را كه گفتند: ((اى موسى ! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم !)) پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد!... و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) گفتند: ((چرا فرشتگان بر ما نازل نشده اند و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم ؟!)) آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند!
3- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : ((اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارند؟ آيا نمى بينيد؟!- مگر نه اين است كه من از اين مرد (موسى ) كه از خانواده و طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم ؟!))
4- (قارون ) گفت : ((اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام !...- (و يك روز قارون ) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: ((اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم ! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!)))) (امّا هنگامى كه قارون و گنجهايش در زمين فرو رفت از گفته خود پشيمان شدند).
5- (فرعون ) خشمگين شد و (به موسى ) گفت : اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!
6- (مشركان گفتند ما به تو ايمان نمى آوريم تا) خانه اى پُرنقش و نگار از طلا داشته باشى ، يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم !... (آرى ،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است .
تفسير و جمع بندى
جاه طلبان منفور!
همان گونه كه در بالا اشاره شد جاه طلبى يعنى علاقه افراطى به جاه و مقام و تلاش و كوشش براى رسيدن به آن به هر قيمت و به هر صورت ، از رذايل خطرناكى است كه نه تنها به پيشرفت انسان در جنبه هاى معنوى لطمه وارد مى كند، از نظر ظاهرى و اجتماعى نيز او را منفور و منزوى مى سازد.
در طول تاريخ انبياء و اقوام پيشين و دشمنان پيامبر اسلام صلىّاللّه عليه وآله و سلّم قسمتهائى ديده مى شود كه همه حاكى از گستردگى دامنه نكبت بار اين رذيله اخلاقى است كه بخشى از آن از آيات بالا منعكس شد.
در ضمن بايد توجّه داشت كه بسيارى از رذايل اخلاقى ، مفاهيمى نزديك به هم دارد و به اصطلاح ديوار همند، و ممكن است يك حركت زشت فردى و اجتماعى از چندين صفت تواءم با يكديگر ناشى شود، و در آيات قرآن نيز گاه بازتاب هاى چند صفت همراه با هم منعكس مى شود؛ تكبّر، غرور، خودخواهى و خودپسندى ، و رياكارى همچنين جاه طلبى از اين قبيل است .
به هر حال در نخستين آيات به ماجراى ((سامرى )) برخورد مى كنيم كه داستانش را همه كم و بيش شنيده اند، او در تاريخ بنى اسرائيل چهره بسيار زشت و منفور و منفى از خود به يادگار گذارده است . او كه مردى بسيار جاه طلب بود از رفتن موسى عليه السّلام به كوه طور با گروهى از سران بنى اسرائيل براى شنيدن پاسخ به تقاضاى مشاهده پروردگار استفاده كرد، و از زينت آلاتى كه از فرعونيان به دست بنى اسرائيل افتاده بود، بهره گرفت و گوساله اى طلايى ساخت كه وقتى آن را در مسير باد قرار مى داد صداى مخصوصى از آن برمى خاست و يا اين كه قسمتى از خاك زير پاى جبرئيل يا مركبش را كه در ماجراى غرق فرعونيان ظاهر شده بود برگرفته بود و درون گوساله طلايى ريخت ، و اين سر و صدا از بركت آن بود. سپس مردم را به پرستش آن دعوت كرد و چيزى نگذشت كه گروه زيادى در برابر آن گوساله به سجده افتادند، و آن را نيايش كردند.
قرآن در آيات بالا به اين معنى اشاره كرده مى گويد: ((خدا به موسى عليه السّلام گفت : ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد)) (قال فانّا قد فتنّا قومك من بعدك و اءضلّهم السامرىّ).
موسى عليه السّلام سخت عصبانى شد و با شتاب به سوى قوم خود بازگشت و بر آنها فرياد زد و برادرش هارون را مورد بازخواست قرار داد، موسى عليه السّلام اظهار بى تقصيرى كردند، و عامل اصلى اين انحراف و بت پرستى را سامرى معرّفى نمودند كه ((براى آنها مجسّمه اى از گوساله كه صدايى همچون صداى گوساله داشت تهيّه كرده بود و (به يكديگر) و گفتند: اين خداى شما و خداى موسى عليه السّلام است و (پيمانى را كه با خدا بسته بودند) فراموش كردند)) (فاءخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى ).
در اينجا موسى عليه السّلام روى سخن را به سامرى به عنوان عامل اصلى اين فساد بزرگ نموده و گفت : ((چرا اين كار را كردى اى سامرى ! گفت : من چيزى ديدم كه آنها نديدند، قسمتى از آثار رسول (جبرئيل ) را گرفتم سپس آن را (درون گوساله ) افكندم و اين چنين نفس (جاه طلب ) من اين كار را در نظرم جلوه داد)): (قال فما خطبك يا سامرىّ - قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من اءثر الرّسول فنبذتها و كذالك سوّلت لى نفسى ).
ولى على رغم اين موضوع كه سامرى مى خواست كه از اين طريق به جاه و مقامى برسد، خداوند چنان مجازاتى در اين جهان براى او قرار داد كه او را كاملا منزوى و از جامعه مطرود كرد و آن گونه كه قرآن مى گويد موسى به او گفت : ((برو (و از ميان مردم دور شو و با كسى تماس نگير) و بهره تو در مدّت حياتت اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهى گفت : با من تماس نگير)): (قال فاذهب فانّ لك فى الحيوة اءن تقول لامساس ).
آيا اين يكى از قوانين جزائى شريعت موسى عليه السّلام بود كه اگر كسى گناه سنگينى مرتكب مى شد، به منزله موجودى پليد و نجس و ناپاك بود، كه نه كسى با او تماس مى گرفت ، و نه او حق داشت با كسى تماس بگيرد، و يا اين كه به كيفر عملش خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه هيچ كس با او تماس نمى گرفت چرا كه اگر تماس مى گرفت گرفتار بيمارى مى شد، و با اين كه سامرى گرفتار يك نوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از انسانها شد، به طورى كه اگر كسى به او نزديك مى شد فرياد مى زد لا مساس (با من تماس نگير).
آرى اين است كيفر اعمال جاه طلبى كه حتّى دين و آيين حق را ملعبه جاه طلبى خود مى كنند.
* * *
در دوّمين بخش از آيات قرآن ، به چهره ديگرى از جاه طلبى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم ، آنها در يك تقاضاى عجيب از موسى عليه السّلام در خواست كردند كه : بايد خدا را با چشم خود آشكارا ببينند وگرنه ايمان نخواهند آورد، سرانجام گرفتار صاعقه وحشتناكى شدند كه اگر لطف خداوند دست آنها را نمى گرفت ، براى هميشه نابود شده بودند، در اين آيات قرآن مجيد چنين مى گويد: (((به خاطر بياوريد) هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را (با چشم خود) آشكارا ببينيم ، سرانجام صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد (امّا توان تماشاى برق صاعقه و صداى مهيب آن را نداشتيد و مانند برگ خزان به روى زمين افتاديد) سپس ما شما را بعد از مرگتان حيات بخشيديم تا شُكر نعمت او را بجا آوريد)): (و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون ثمّ بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون ).
صاعقه چيست ؟ جرقّه و برقى است كه از ميان يك قطعه ابر كه داراى بار الكتريسيته مثبت است به هنگام نزديك شدن به زمين كه داراى الكتريسيته منفى است جستن مى كند حرارت آن در حدود پانزده هزار درجه سانتيگراد، و صداى آن بسيار عظيم ، و به هر جا اصابت كند آن را نابود مى سازد.
در داستان بنى اسرائيل هنگامى كه صاعقه به بالاى كوه خورد، آن را از هم متلاشى كرد و لرزه عجيبى به كوه افتاد و همه آن گروه هفتاد نفرى كه با موسى عليه السّلام براى شنيدن پاسخ ديدار پروردگار به كوه آمده بودند سخت به لرزه در آمدند و جان باختند، تنها موسى بود كه بيهوش افتاد، و هنگامى كه به هوش آمدند، از خدا براى آنها تقاضاى عفو و تقاضاى حيات كرد و خداوند دعوتش را اجابت نمود و اين متعصّبان لجوج و جاه طلبان خودخواه كه از ديدن يك جرقّه آسمانى ، همه چيز را از دست دادند، خود را در برابر عظمت پروردگار بسيار حقير و كوچك يافتند و به روشنى فهميدند كه اينجا، جاى جاه طلبى نيست و انسان جاه طلب در برابر قدرت خدا، خودش را رسوا مى كند.
قرآن مجيد در جاى ديگر به همين داستان اشاره كرده و مى گويد: ((اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كه كتابى از آسمان بر آنها نازل كنى )) (يسئلك اءهل الكتاب اءن تنزّل عليهم كتابا من السّماء).
ممكن است انگيزه اين تقاضا بهانه جويى يا جاه طلبى و يا هر دو باشد، قرآن مجيد مى گويد: ((اينها از موسى عليه السّلام چيزهايى بزرگتر و عجيب تر از اين ، خواستند و گفتند: ((خدا را آشكار به ما نشان دِه ،)) سپس صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم ، آنها را فرو گرفت )).(2) (فقد سئلوا موسى اءكبر من ذلك فقالوا اءرنا اللّه جهرة فاءخذتهم الصّاعقة بظلمهم ).
اين تعبيرات نشان مى دهد كه روح جاه طلبى و كِبر و غرور و تعصّب و لجاجت بر آنها حكم فرما بود؛ به همين دليل پيوسته بهانه جويى مى كردند، و اين صفات رذيله ، همان است كه اكنون نيز در گروه كثيرى از آنان مى يابيم ، خود را نژادى برتر و انسانهاى ويژه مى دانند و در فكر اين هستند كه با نداشتن كفايت و لياقت ، اقتصاد و سياست جهان را در قبضه خود بگيرند.
* * *
جاه طلبى ، مخصوص بنى اسرائيل و سامرى نبود، فرعونها و نمرودها نيز از مصاديق بارز آن بودند همانگونه كه در سوّمين بخش از آيات مى خوانيم : ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان دارد؟ آيا نمى بينيد؟!
- به يقين من از اين مرد كه از طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم !
- اگر او راست مى گويد چرا دست بنده هاى طلا به او داده نشده ؟ يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند؟! (تا سخنش را تاءييد كنند))) (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلا تبصرون - اءم اءنا خير من هذاالّذى هو مهين و لا يكاد يبين فلولا القى عليه اءسورة من ذهب اءوجاء معه الملائكة مقترنين ).
فرعون در اين گفتار خود در واقع ميان چند صفت رذيله جمع نمود، غرور، خودبزرگ بينى ، جاه طلبى ، و عوام فريبى ، و عُجب اينكه او معجزات عظيم موسى عليه السّلام را كه با چشم خود ديده بود و اطرافيانش نيز شاهد و ناظر آن بودند رها كرد و به مساءله دست بند طلا و طبقه اجتماعى و لكنت زبان چسبيد (در حالى كه لكنت زبان موسى عليه السّلام مربوط به گذشته بود و بعد از مبعوث شدن طبق تقاضايى كه از خداوند كرد و خداوند خواسته او را اجابت فرمود لكنتش برطرف گرديد).
ولى به هر حال همان گونه كه در آيه بعد از آن آمده است فرعون با اين سخنان قوم خود را تحميق و خام كرد تا از وى اطاعت كنند.
* * *
در بخش چهارم از اين آيات به داستان ((قارون )) برخورد مى كنيم كه او هم يكى از نمونه هاى بارز جاه طلبى بنى اسرائيل بود، همان صفت زشتى كه سرانجام او را بدبخت و بيچاره نمود و به قعر زمين فرستاد!.
عُجب اينكه غرور و جاه طلبى چنان حجاب ضخيمى بر ديده و درك انسان مى افكند كه بديهى ترين مسائل را به فراموشى مى سپارد.
هنگامى كه آگاهان بنى اسرائيل او را اندرز دادند كه خدا اين همه نعمت به تو داده است ، چه بهتر كه با اين نعمتهاى خدا داد، سراى آخرت را براى خود آبادسازى و بهره ات را از دنيا فراموش نكنى كه عمر انسان كوتاه است و ثروتها در مسير زوال ، مبادا اين ثروت عظيم را دست مايه فساد در زمين قرار دهى و به مبارزه با پيامبر خدا برخيزى !.
آن مرد مغرور خيره سر، در پاسخ گفت : ((اين ثروت عظيم را با علم و دانش خودم (و لياقت و كفايت و تدبيرم ) به دست آورده ام (شما حق نداريد در اين باره براى من تعيين تكليف كنيد) (قال اوتيته على علم عندى ...).
اين سخن را گفت و به سركشى خود افزود و براى اينكه حس جاه طلبى خود را ارضاء كند ((با تمام زينت خود (با اسبهاى گران قيمت و كنيزان و غلامان بسيار كه بر زينهاى طلايى سوار، و در انواع زينت آلات طلا غرق بودند) در ميان قوم موسى ظاهر شدند)) (فخرج على قومه فى زينته ).
منظره چنان زيبا و فريبنده بود كه دل و دين و دنيا را از دل بنى اسرائيل ربود به گونه اى كه گفتند: ((اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است داشتيم ، به راستى كه او بهره عظيمى دارد (و زندگى پُر از لذّت ))) (قال الّذين يريدون الحياة الدّنيا يا ليت لنا مثل مااوتى قارون انّه لذو حظّ عظيم ).
ولى همانگونه كه در ذيل اين آيات آمده است خداوند قارون و قصرها و اموالش را در زمين فروبرد، زلزله اى ظاهر شد، زمين شكاف برداشت و همه اينها در كام زمين فرورفت ، آنچنان كه گويى نه قارونى بود و نه آن تشكيلات پُر زرق و برق خيره كننده !
در اين هنگام آرزوكنندگان جايگاه قارون ، تكان سختى خوردند، از خواب غفلت بيدار شدند و از گفته خود پشيمان گشتند و به خدا پناه بردند، آرى جاه طلبى و غرور و غفلت چنان غافل كننده است كه انسان را از بديهى ترين مسائل حيات غافل مى كند تا آنجا كه انسان ضعيف و ناتوان كه دائما در معرض حوادث گوناگون است و از نسيمى دفتر حيات زندگيش برهم مى خورد و همه چيز او دستخوش فنا مى گردد، دعوى قدرت و استقلال و حتّى دعوى الوهيت مى كند.
* * *
در پنجمين بخش از آيات ، سخن از فرعون است كه با بلندپروازى جنون آميز و جاه طلبى ، ديوانه وار خطاب به موسى كرده و گفت : ((اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!)) (لئن اءتّخذت الها غيرى لاجعلنّك من المسجونين ).
بى شك ، فرعون كه بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد اين قدر ساده لوح نبود كه خود را خالق آسمان و زمين بپندارد و دعوت موسى را كه با معرفى ربّالعالمين شروع شد و در آيات قبل از اين آيه با منطقى بسيار روشن دنبال شده است ، درك نكند.
به يقين خودخواهى ، برترى جويى ، جاه طلبى به او اجازه نمى داد كه حق را پذيرا شود و در برابر منطق پيامبر خدا موسى عليه السّلام سر تعظيم فرودآورد.
آرى راه و رسم طغيان گران جاه طلب هميشه اين بوده كه در برابر حق تكيه بر زور كنند و پاسخ برهان را با زندان بدهند!
ممكن است تصور شود كه مجازات زندان در برابر قيام موسى بن عمران كه اركان حكومت فرعون را به لرزه درآورده بود چيز كمى بود ولى به گفته بعضى از مفسّران زندان فرعون زندانى نبود كه كسى از آن جان به سلامت بيرون ببرد، تنها در زندان مى ماندند تا با رنج و شكنجه جان بدهند.
* * *
در ششمين بخش از اين آيات ، سخن از مشركان عرب است كه به جاى طلب دليل و برهان و معجزه زنده از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به انواع بهانه جوييها دست مى زدند؛ گاه از او چشمه هاى جارى در سرزمين خشك و سوزان حجاز مى خواستند و گاه باغى پُر از خرما و انگور كه نهرها در ميان آن جارى باشد و گاه فرود سنگهاى آسمانى بر آنان و گاه حضور خداوند و فرشتگان نزد آنان و گاه خانه اى از طلا و سرانجام گفتند: ((ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه به آسمان بالا روى حتّى به آن هم ايمان نمى آوريم مگر اينكه نامه اى (از خدا بر ما نازل كنى )؛)) (اءويكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرءه ).
آنها در اين تعبيرات ، نهايت خودبزرگ بينى و جاه طلبى خود را نشان دادند و ثابت كردند انسان تحت تاءثير اين صفات پليد تا چه حد از منطق و عقل دور شده اند.
next page
fehrest page
-
next page
fehrest page
back page
در اينكه مراد از ((بيت من زخرف )) چيست ؟ مفسّران دو احتمال داده اند نخست اينكه : منظور خانه اى است پر از طلا يا اشيائى كه از طلا ساخته شده باشد، يا منظور خانه اى است كه پُر از نقش و نگار (نقش و نگارهاى طلايى ) باشد و تفسير اول با توجه با تعبير ((من زخرف )) صحيح تر به نظر مى رسد.
* * *
در هفتمين و آخرين بخش از اين آيات كه در ذيل آيات مربوط به قارون آمده است ، به عنوان يك دستور كلّى مى فرمايد: ((اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه قصد برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است ؛ (تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا والعاقبة للمتّقين ).
آرى عاقبت جاه طلبان مستكبر همان عاقبت قارون است كه همه چيز خود را بر سر جاه طلبى و استكبار گذاشت و خشم خدا او را گرفت و به زندگى ننگينش پايان داد و براى هميشه مورد لعن و نفرين واقع گشت .
ممكن است از عطف كردن فساد به علو فى الاءرض چنين استفاده شود كه افراد برترى جو و جاه طلب سرانجام دست به فساد در ارض مى زنند و براى سيراب كردن عطش خود از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند.
جالب اينكه در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم كه به هنگام خلافت ظاهرى شخصا در بازارها قدم مى زد، افراد گمشده را راهنمائى مى كرد، ضعيفان را كمك مى نمود و از كنار فروشندگان و كسبه رد مى شد و اين آيه را براى آنها تلاوت مى نمود ((تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا؛ سپس به تفسير آن مى پرداخت به گونه اى كه نه تنها شامل زمامداران مى شد، بلكه همه صاحبان قدرت را (به هر شكل و هر صورت ) شامل مى شد)).
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : هنگامى كه اين آيه را تلاوت نمود گريه كرد و فرمود: ((ذهبت واللّه الاءمانىّ عند هذه الآية ؛ با وجود اين آيه همه آرزوها برباد رفته است )).(3)
شايد منظور امام عليه السّلام اين است : با توجه به اينكه خداوند سراى آخرت را تنها از آن كسانى مى داند كه حتى اراده برترى جويى در دل ندارند و بذر جاه طلبى در سر نمى پرورانند كار بسيار مشكل است .
از مجموع آياتى كه در بالا ذكر شد و بعضى ديگر آيات مشابه به خوبى استفاده مى شود كه جاه طلبى مخصوصا اگر با صفات زشت ديگر همچون كبر و غرور و تعصّب و لجاجت تواءم شود آثار مرگبار در زندگى انسانها دارد و مى تواند نه تنها يك فرد بلكه جامعه اى را به سقوط بكشاند.
* * *
حبّ جاه در روايات اسلامى
در روايات اسلامى از اين صفت رذيله نكوهش شديد شده گاه تحت عنوان ((حب جاه ))، گاه تحت عنوان ((حبّ رياست )) و گاه تحت عنوان ((شرف )) كه به عنوان نمونه ، روايات ذيل از ميان انبوه روايات گلچين شده است :
1- تاءثير مخرّب اين رذيله اخلاقى در دين انسان به قدرى شديد است كه در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ما ذثبان ضاريان ارسلا فى زريبة غنم اءكثر فسادا فيها من حبّ المال و الجاه فى دين الرّجل المسلم ؛ دو گرگ درنده كه در آغل گوسفندان رها شوند فساد و خرابى آنها بيشتر از حبّ مال و مقام در دين انسان مسلمان نيست )).(4)
مطابق اين بيان ، جاه طلبى و مقام پرستى ، دين و ايمان انسان را برباد مى دهد، آنگونه كه گرگ گرسنه گوسفندان را.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((حبّ الجاه و المال ينبتان النّفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل ؛ علاقه شديد به مقام و مال ، نفاق را در قلب انسان مى رويانند همان گونه كه آب سبزه را مى روياند)).(5)
3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((من طلب الرّئاسة هلك ؛ كسى كه طالب مقام باشد (و دلباخته آن گردد) هلاك مى شود)).(6)
4- اين مساءله به قدرى اهميت دارد كه در روايات اسلامى نسبت به ظهور كمترين نشانه هاى آن هشدار داده شده است از جمله در حديثى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه فرمود: ((ايّاكم و هؤ لاء الرّؤ ساء الّذين يتراءّسون فواللّه ماخففت النّعال خلف رجل الّا هلك و اءهلك ؛ از اين گروه رياست طلب بپرهيزيد، به خدا سوگند صداى كفشها پشت سر كسى بلند نمى شود مگر اينكه هم خودش هلاك مى شود و هم ديگران را هلاك مى كند)).(7)
توجه به اين نكته لازم است كه محرومان در آن زمان غالبا پابرهنه ها بودند و كفشهاى صدادار مربوط به دنياپرستان و ثروتمندان بود، بديهى است كه اين گونه افراد براى خدا و معنويت دنبال كسى نمى روند.
5- در حديث ديگرى از رسول گرامى اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم درباره ريشه هاى اصلى گناهان چنين آمده است : ((اءوّل ما عصى اللّه تبارك و تعالى بستّ خصال حبّ الدّنيا و حبّ الرّياسة و حبّ الطّعام و حبّ النّساء و حبّ النّوم و الرّاحة ؛ نخستين گناهانى كه در جهان در برابر فرمان پروردگار انجام گرفت به سبب شش چيز بود: دنياپرستى ، عشق به مقام ، علاقه شديد به غذاهاى رنگين ، علاقه شديد به زنان و علاقه به خواب و راحتى )).(8)
6- از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ حبّ الشّرف و الذّكر لايكونان فى قلب الخائف الرّاهب ؛ علاقه به مقام و اسم و آوازه در قلب كسى كه خوف خدا دارد و از او ترسان است نخواهد بود)).(9)
7- از همان امام معصوم مى خوانيم كه فرمود: ((من طلب الرّئاسة بغير حقّ حرم الطّاعة له بحقّ؛ كسى كه رياست را به ناحق طلب كند از اطاعت خداوند به حق محروم خواهد شد)).(10)
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه جاه طلبى و حب مقام با حق پرستى در تضاد است .
از اين حديث اين نكته نيز استفاده مى شود كه رياست طلبى بر دو گونه است .
* * *
رياست حق و باطل
در بعضى از آيات قرآن مى خوانيم كه يكى از خواسته هاى بندگان خاص خدا (عبادالرّحمان ) اين است كه مى گويند: ((و اجعلنا للمتّقين اماما؛ خداوندا! ما را پيشواى پرهيزگاران قرار دِه )).(11)
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه رياست طلبى هميشه مذموم نيست ، بلكه به گفته ((علّامه مجلسى )) (رضوان الله تعالى عليه ) در ((بحارالانوار))، رياست بر دو گونه تقسيم مى شود، حق و باطل ، سپس براى رياست حق مثال به متصدى شدن مقام فتوا و تدريس و وعظ مى زند و مى گويد: كسى كه اهليت اين كار را دارد و عالم به متون كتاب و سنت است و هدفش هدايت خلق و تعليم مسائل دين باشد اين از نوع رياست حق است كه گاه وجوب عينى يا كفائى دارد، ولى كسى كه آگاهى از اين امور ندارد يا آگاهى دارد ولى هدفش تنها شهرت طلبى و جلب قلوب و تحصيل مال و مقام است اين از نوع رياست باطل است و اين كار كسانى است كه به صفت رذيله جاه طلبى گرفتارند.
سپس از بعضى از محققان نقل مى كند كه معنى ((جاه )) همان تملك دلها و نفوذ در آنهاست . و حكم آن حكم تملك اموال است ، اينها همه از امورى است كه جزء اهداف زندگى دنيا مى باشد و با مرگ پايان مى يابد و دنيا مزرعه آخرت است ؛ پس كسى كه از اين امور زاد و توشه اى براى آخرت برگيرد سعادتمند و خوشبخت است و كسى كه آن را وسيله هوسرانى قرار دهد بدبخت و بيچاره است .(12)
در واقع كسانى كه مقام را براى رسيدن به اهداف مقدس اجتماعى و انسانى به تعبير ديگر براى اهداف الهى مى طلبند نه جاه طلبند و نه مقام پرست ؛ آنها در خط اميرمؤ منان على عليه السّلام حركت مى كنند كه مى فرمايد: ((اءما والّذى فلق الحبّة و براء النّسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و مااءخذ اللّه على العلماء اءلّايقارّوا على كظّة ظالم و لاسغب مظلوم لاءلقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اءوّلها؛ آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت ، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت ، حجت تمام شده است ، اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه ) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم )).(13)
* * *
نشانه هاى جاه طلبى
افراد جاه طلب را غالبا مى توان از حركات و كلمات و رفتارشان شناخت ؛ آنها تمايل دارند تمام كارهاى نيكى را كه انجام مى دهند تابلو كنند و همه از آن آگاه شوند تا در نزد مردم مقام و منزلتى پيدا كنند.
به همين دليل جاه طلبان غالبا به رياكارى نيز كشيده مى شوند چرا كه بدون رياكارى حسّ جاه طلبى آنها اشباع نمى شود لذا بعضى از بزرگان اخلاق جاه طلبى و رياكارى را همراه يكديگر در كتابها خود عنوان كرده اند.(14)
بسيارى از جاه طلبان حتّى علاقه دارند كارهايى را هم كه انجام نداده اند به حساب آنها بگذارند و به مضموت آيه شريفه : ((و يحبّون اءن يحمدوا بمالم يفعلوا؛ دوست دارند نسبت به كار نيكى كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند!))(15)
هدف آنها كسب وجاهت عمومى و اسم و آوازه است از هر طريقى كه باشد نه براى اينكه وجاهت عمومى را مقدّمه اى براى انجام اصلاحات اجتماعى و كارهاى خير قرار دهند، بلكه به اين منظور كه مردم آنها را بستايند و در برابر آنها خضوع كنند، و به مدح ستايش آنها بپردازند.
جاه طلبان سعى مى كنند به سراغ كارهايى بروند كه اسم و آوازه و شهرتى در آن است هر چند بازده ضعيف داشته باشد و هرگز به كارهايى كه سروصدا و آوازه اى ندارد تمايل نشان نمى دهند هر چند فايده آن براى جامعه فوق العاده زياد باشد.
جاه طلبان توقع و انتظار دارند دائما مدح آنها شود، كمترين نقد و نكوهش از آنها به عمل نيايد، انتظار دارند در مجالس همه آنها را احترام كنند و كسى بالاتر از آنها ننشيند، در اثناء سخنان آنها سخن نگويد و به اصطلاح سخن آخر، سخن آنها باشد.
افرادى كه آنها را تكريم و تعظيم مى كنند در نظر آنها افراد با معرفتى هستند و افرادى كه نسبت به آنها اعتنايى ندارند، افرادى بى معرفت و نمك نشناسند؛ به همين دليل اين افراد غالبا مورد تنفّرند و اگر نيازمندانى به آنها مراجعه كنند از روى اجبار و ناچارى است .
اين افراد بسيار زود شناخته مى شوند حتّى در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((انّ شراركم من اءحبّ اءن يوطّا عقبه ؛ كسانى كه دوست دارند مردم پشت سر آنها بيفتند بدترين شما هستند)).(16)
در حديث ديگر از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((من اءحبّ اءن يمثّل له الرّجال فليتبؤ مقعده من النّار؛ كسى كه دوست دارد مردم دست به سينه در مقابل او بايستند خود را مهياى آتش دوزخ كند!))(17)
ديگر از نشانه هاى آنها اين است كه آنها از دنيائى از وهم و خيال به سر مى برند و آنچه را در واقعيت عينى از مقام و منزلت به دست نمى آورند، در عالم اوهام و خيالات براى خود فراهم مى سازند.
* * *
اسباب و انگيزه هاى حبّ جاه
مرحوم ((فيض كاشانى )) در بحث ((حبّ جاه )) سخن جالبى دارد، مى گويد: ((تعلّق خاطر مردم به جاه و مقام ، و يا به تعبير ديگر مالكيت قلوب و دلها بيش از تعلّق خاطر آنها به مال و ثروت است ؛ زيرا رسيدن به مال از طريق جاه آسان تر است از رسيدن به جاه از طريق مال ، چه اينكه بسيارند كسانى كه اموال زيادى دارند ولى بر قلوب مردم حاكم نيستند، امّا كسانى كه بتوانند در دلهاى مردم نفوذ كنند به دست آوردن مال و ثروت براى آنان آسان است )).
ثانيا - اموال در معرض تلف قرار دارد و نگهدارى آن آسان نيست ولى اگر كسى بتواند مالكيت قلوب را براى خود فراهم سازد حفظ آن آسانتر است (هر چند در اين راه آسان است ).
ثالثا - معمولا مالكيت دلها روز به روز گسترده تر مى شود بى آنكه نياز به زحمت فراوانى داشته باشد و همان ثناخوانى مردم براى گسترش آن كافى است در حالى كه براى افزايش مال معمولا زحمت فراوانى لازم است )).(18)
گرچه مرحوم ((فيض )) مطالب بالا را براى بيان محبوبيت ((جاه ومقام )) ذكر كرده ولى از يك نظر مى توان آنها را انگيزه هاى ((حبّ جاه )) شمرد چرا كه وقتى جاه و مقام سبب افزايش مال و رسيدن به آرزوها و هوا گردد و اضافه بر آن سبب خضوع و تواضع مردم شود، طبيعى است كه نظرها به سوى آن جلب مى شود به طورى كه مى توان گفت كمتر كسى است كه از حب جاه هر چند به صورت ضعيف و كمرنگ خالى باشد و در عبارت معروفى در السنه بزرگان آمده است : ((آخر ما يخرج من قلوب الصّديقين حبّ الجاه ؛ آخرين چيزى كه از دلهاى انسانهاى راستين خارج مى شود، جاه طلبى است )).(19)
ديگر از اسباب ((جاه طلبى )) ((حبّ ذات )) افراطى است كه انسان براى اشباع آن به هر كارى دست مى زند و سعى مى كند با دست و پا كردن مقامات بالاترى در اجتماع ، خود را راضى كند.
عقده حقارت و خود كم بينى نيز، عكس العملهاى متفاوتى مى تواند داشته باشد از جمله ((جاه طلبى )) است ؛ افرادى كه به هر دليل تحقير شده اند و حقارت آنها را رنج مى دهد سعى مى كنند از طريق جاه طلبى و بلند پروازى اين شكست درونى خود را جبران نمايند. حسادت نسبت به ديگران و همچنين كينه توزى و انتقام جوئى نيز مى تواند از اسباب اين صفت رذيله باشد تا از اين طريق ديگران را در موضع پَست تر قرار دهد و حسادت خود را عملى كند يا از افراد مورد نظر انتقام بگيرد.
كوتاه سخن اين كه جاه طلبى از صفات رذيله پيچيده اى است كه ريشه در بسيارى از رذيله هاى ديگر دارد.
* * *
طرق درمان جاه طلبى :
با توجّه به بحثهايى كه در گذشته براى پيشگيرى يا درمان رذائل اخلاقى داشته ايم يك اصل كلّى براى ما روشن شده است كه اگر گرفتاران در چنگال رذايل اخلاقى به پيامدهاى سوء اين صفات بينديشند غالبا به فكر درمان و ترك آن خواهند افتاد.
اين اصل در مورد جاه طلبى نيز صادق است ، اگر جاه طلبان بدانند اين صفت رذيله نه تنها آنها را از خدا دور مى سازد، بلكه در نظر خَلق خدا نيز منفور مى شوند، مردم از آنها مى گريزند و دوستان خود را به آسانى از دست مى دهند، اين صفت ، آنها را به رياكارى كه از خطرناكترين گناهان است مى كشاند، و حتّى گاه همچون ((سامرى و قارون )) به كفر و مقابله با پيامبران الهى سوق مى دهد، آنها اگر بدانند كه جاه طلبى همچون گرگى كه در ميان گله گوسفندان بى دفاع ، وارد شود دين و ايمان انسان را برباد مى دهد، و نفاق را در دل مى روياند همان گونه كه آب ، گياهان را در زمين مى روياند، به يقين در كار خود تجديد نظر خواهند كرد.
آنها اگر به ناپايدارى دنيا و كوتاه بودن عمر و عاريتى بودن نعمتها بينديشند، و به گفته بعضى از بزرگان اخلاق ، بدانند كه اگر تمام كسانى كه در شرق و غرب جهان هستند سالها براى انسان سجده كنند چيزى نمى گذرد كه نه سجده كننده باقى مى ماند و نه مسجود؛ مسلّما بيدار مى شوند.
مطالعه حالات فرعونها، و نمرودها، قارونها، سامريها، و پايان اسف انگيز زندگى آنها نيز درس ديگرى براى بيدارى و هوشيارى جاه طلبان است اينها از يكسو، و از سوى ديگر جاه طلبى از ضعف ايمان مخصوصا اعتقاد به توحيد افعالى سرچشمه مى گيرد و با تقويت پايه هاى ايمان برطرف مى شود، كسى كه آگاه از عظمت خدا باشد مى داند كه تمام عالم آفرينش در برابر ذات پاك او ذره ناچيزى است ، به علاوه مى داند عزّت و ذلّت ، عظمت و حقارت در دست او است و از همه مهمتر دلهاى بندگان در كف با كفايت او مى باشد از همه اينها گذشته اقبال مردم كه افراد جاه طلب به آن دل بسته اند و ادبار آنها كه از آن بيم و هراس دارند به قدرى ناپايدار است كه براى آن حسابى نيست و به گفته بعضى ، ادبار و اقبال دلها همچون ديگى كه در حال جوشيدن است دائما در حال تغيير است و كسى كه بر اساس آن برنامه ريزى كند مانند كسى است كه بخواهد روى امواج دريا بنائى بسازد و سرمايه گذارى در اين راه قطع نظر از زيانهاى آخرت در دنيا نيز عاقلانه نيست .
اينها همه طرق درمان از جنبه هاى علمى بود، امّا در جنبه هاى عملى راه درمان اين است كه خود را در شرايطى قرار دهد كه ((حب جاه )) را بشكند، مثلا در مجالس در جايى بنشيند كه افراد عادى و نه شخصيت ها مى نشينند، لباس خود را لباسى انتخاب كند كه افراد متوسط يا نيازمند آن را مى پوشند، و همچنين در مركب و خانه و تغذيه و مانند آن .
بعضى از بزرگان علم اخلاق معتقدند بهترين راه براى قطع حب جاه ، دورى گزيدن از مردم و روى آوردن به گمنامى است مشروط بر اين كه انتخاب اين روش ها نيز ناخودآگاه وسيله اى براى كسب جاه در نظر مردم نباشد.
بسيارى از متصوّفه و مدّعيان عرفان براى شكستن حبّ جاه به كارهايى روى آورده و مى آورند كه هرگز با موازين شرع سازگار نيست و عُجب اين كه گاه نام اين گناهان بيّن را ((گناهان صورى !)) مى گذارند كه قابل اغماض و جبران است ! مرحوم ((فيض كاشانى )) نقل مى كند يكى از شاهان قديم قصد كرد به حضور يكى از زهّاد زمان برسد، آن زاهد هنگامى كه احساس كرد او دارد نزديك مى شود سفارش كرد نان و سبزى براى او حاضر كنند و با ولع و حرص به خوردن نان و سبزى پرداخت ، در حالى كه لقمه هاى بزرگ برمى داشت هنگامى كه شاه اين منظره را ديد زاهد از چشم او افتاد و بدون گفتگو بازگشت ، زاهد گفت : ((الحمدللّه الّذى صرفك عنّى ؛ شُكر خدايى را كه تو را از من منصرف ساخت )).
از بعضى ديگر نقل مى كنند كه گاه مشروبات غيرالكلى را در ظرفى كه رنگ شراب به آن مى داد مى نوشيد تا مردم گمان كنند شراب خوار است و از چشم آنها بيفتد!
و از ديگرى نقل مى كنند كه در منطقه اى به زهد معروف شده بود و مردم به او اقبال كردند، او وارد حمّام شد و عمدا لباس شخص ديگرى را مخفيانه پوشيد و بيرون آمد و سر راه ايستاد، تا مردم او را شناختند و گرفتند و زدند و لباس را از او باز پس گرفتند، و گفتند: اين مردى است كلاه بردار و از او دورى مى كردند!!
بى شك اين گونه كارها در بعضى از موارد حرام مسلّم و مواردى مكروه است و هرگز شرع اسلام اجازه نمى دهد كه انسان خود را با ارتكاب اين اعمال زشت بدنام كند و از چشم مردم بيندازد، همان گونه كه سوءظن به خَلق خدا از نظر اسلام ممنوع است ، ايجاد عوامل سوءظن نيز مجاز نيست .
بنابراين براى درهم شكستن حبّجاه بايد راه هايى را برگزيد كه با موازين شرع و معيار عقل سازگار است و با وجود طرق مشروع ، معنى ندارد كه انسان با اين بهانه ها به سراغ امورى برود كه نامطلوب و يا نامشروع است .
و عجب اين كه مرحوم ((فيض كاشانى )) بعد از ذكر نمونه هايى از آن چه در بالا آمد (خوردن مشروب حلال در ظرفى كه آن را به صورت مشروبات الكلى نشان مى دهد) مى افزايد از نظر فقهى مجاز بودن ارتكاب چنين عملى محل تاءمّل است ولى اهل حال گاهى خود را به امورى درمان مى كردند كه فقيه هرگز به آن فتوا نمى دهد و اين را راه براى اصلاح قلب مى شمردند، و سپس اين گونه گناهان صورى را به اعمال نيك جبران مى نمودند، سپس داستان دزد حمّام را ذكر مى كند.(20)
اگر اين سخن را بعضى از متصوّفه مى گفتند چندان جاى تعجّب نبود؛ امّا از فقيه معتبرى همچون فيض كاشانى ، اين سخن بعيد است ، تصرّف در اموال ديگران و لباس ديگرى در حمّام ، مخصوصا براى ايجاد سوءظن و بدبينى ، گناه مسلّمى است نه گناه صورى و ارتكاب گناه نه مناسب اهل حال است نه مايه اصلاح قلب ، اضافه براين ، باوجود طرق مشروع و مباح چه دليلى دارد كه انسان به سوى اين كارهاى زشت و غيرمنطقى كشيده شود. به نظر مى رسد كه اين عالم بزرگوار در اين بخش از كلمات تحت تاءثير سخنان ((غزالى )) در ((احياءالعلوم )) واقع شده و غزالى از اين گونه سخنان بسيار دارد، و شايد هم نظر مرحوم ((فيض )) فقط نقل قول بوده نه تاءييد.
فرقه ((ملامتيّه ))(21) كه يكى از فرق معروف صوفيه است در انتخاب اين روش براى گمنامى و بدنامى ، افراط مى كردند، و به همين دليل به عنوان ((ملامتيّه )) معروف شدند؛ ولى اسلام هرگز با اين كارهاى غير عاقلانه و دور از منطق عقل و شرع موافقت نمى كند و براى رسيدن به اهداف مطلوب اسباب مشروع را توصيه مى كند.
البتّه بايد توجّه داشت كه مرحوم فيض در ديگر از سخنانش اعمال و روشهاى ملامتيّه را كه سعى داشتند با ارتكاب گناهان كبيره خود را از چشم مردم بيندازند نفى مى كند، و آن را مجاز نمى شمارد.
َََ
2: بهانه جويى و لجاجت
اشاره :
بهانه جويى و لجاجت را مى توان از مهمترين موانع درك حقيقت دانست زيرا اين امر سبب مى شود كه انسان به حق نرسد بلكه در باطن راسخ تر گردد!.
منظور از بهانه جويى و لجاجت اين نيست كه انسان براى كشف حقيقت پافشارى كند و پى در پى سؤ ال مطرح نمايد، زيرا سؤ ال كليد اصلى كشف حقايق است ، بلكه منظور اين است ، بعد از آشكار شدن حق باز هم بر سخن باطل يا عمل نادرست خود پاى بفشارد، و يا تشبث به بهانه ها عذرهاى واهى و سخنان دور از منطق از پذيرش حق سر باز زند.
اين صفت رذيله ممكن است به صورت خصوصى در فرد يا افرادى ظاهر شود، يا به صورت عام مبدّل به خُلق و خُوى يك ملّت گردد.
تاريخ نشان مى دهد كه در ميان اقوام پيشين ، بنى اسرائيل بيش از همه لجوج و بهانه جو بودند، و به همين دليل آثار بسيارى از قرآن از لجاجت آنها سخن مى گويد كه در تفسير آيات به خواست خدا به آن خواهيم پرداخت .
مى توان گفت در ميان تمام اقوام نادان و خودخواه و خودپرست كه حاضر نيستند به آسانى اعمال و رفتار خود را از دست دهند اين رذيله اخلاقى وجود دارد.
به هر حال اين خوى زشت از زيانبارترين خوهاى شيطانى است ، و شايد نخستين كسى كه درس لجاجت را به لجوجان آموخت ، شيطان بود و به قدرى آثار مرگبار آن زياد است كه گاه سرچشمه جنگهاى خونين مى گردد و نفوس و اموال را برباد مى دهد و شهرهاى آباد را ويران مى سازد.
با اين اشاره به قرآن مجيد و روايات اسلامى باز مى گرديم و سپس از تحليل هاى مختلف در مورد عوامل اين خوى زشت و آثار زيانبار آن و طرق درمان آن سخن خواهيم گفت .
1- و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضرّ للجّوا فى طغيانهم يعمهون . (مؤ منون - 75)
2- اءمّن هذا الّذى يرزقكم ان اءمسك رزقه بل لجّوا فى عتوّ و نفور. (ملك - 21)
3- قال اءنظرنى الى يوم يبعثون - قال انّك من المنظرين قال فبما اءغويتنى لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم . (اعراف - 14 تا 16)
4- قال ربّ انّى دعوت قومى ليلا و نهارا - فلم يزد هم دعائى الّا فرارا - و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا استكبارا. (نوح - 5 تا 7)
5- فرجعوا الى اءنفسهم فقالوا انّكم اءنتم الظّالمون - ثمّ نكسوا على رؤ وسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون - قال اءفتعبدون من دون اللّه مالا ينفعكم شيئا و لايضرّكم ... قالوا حرّقوه و اءنصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين . (انبياء - 64 تا 68)
6- و اذ قال موسى لقومه انّ اللّه ياءمركم اءن تذبحوا بقرة ، قال اءتتّخذنا هزوا قال اءعوذ باللّه اءن اءكون من الجاهلين ... فذبحوها و ما كادوا يفعلون . (بقره - 67 تا 71)
7- و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون - ثمّ بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون . (بقره - 55 و 56)
8- قالوا يا موسى انّا لن ندخلها اءبدا ماداموا فيها فاءذهب اءنت و ربّك فقاتلا انّا ههنا قاعدون . (مائده - 24)
9- و قالوا يا اءيّها السّاحر ادع لنا ربّك بما عهد عندك انّنا لمهتدون - فلمّا كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون . (زخرف ، 49 و 50)
10- اءويكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرؤ ه قل سبحان ربّى هل كنت الّا بشرا رسولا. (اسراء - 93)
ترجمه :
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
اين آيات نشان مى دهد كه آنها لجاجت را به آخرين حد رسانده بودند. مى فرمايد: ((آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه اى از اين سرزمين (خشك و سوزان ) براى ما خارج سازى - يا باغى از نخل و انگور در اختيار داشته باشى ، و نهرها در لابلاى آن جارى كنى - يا قطعات سنگهاى آسمانى را - آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرودآورى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازى يا خانه اى پُر از نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت نيز ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم )) (و قالوا لن نؤ من لك حتّى تفجر لنا من الاءرض ينبوعا... اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرئه ...).
اين سخنان كه نشانه هاى بهانه جويى و لجاجت در آن كاملا نمايان است حاكى از يك نكته انحرافى ديگرى نيز بود، و آن اين كه نشان مى داد آنها چنين تصوّر مى كردند كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى گويد: من فعّال ما يشاء هستم و بر تمام جهان هستى حاكميّت دارم ، در حالى كه معجزات هميشه به فرمان خدا است و آن گونه كه خدا بخواهد نازل مى شود، و لذا در پايان اين آيات چنين مى خوانيم : ((اى پيغمبر بگو! منزه است پروردگارم (از اين گفتگوهاى شما) مگر من جز بشرى هستم كه فرستاده خدا مى باشم )) (قل سبحان ربّى هل كنت الّا بشرا رسولا).
شاءن نزول آيات نشان مى دهد كه گروهى از مشركان مكه و در راءس آنها ((وليدبن مغيره و ابوجهل )) در كنار خانه كعبه اجتماع كردند، و پيرامون كار پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سخن مى گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى به سراغ محمد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم برود، و به او پيشنهاد كند كه با او در اين جنگ بيايد و با ما سخن بگويد، پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم به اميد آن كه شايد آماده پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت ولى با سخنان بالا روبرو شد، به اضافه مطالب بى اساس و اهانت آميز ديگر.
به يقين اگر آنها به دنبال حق و در جستجوى حقيقت بودند پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم موظّف بود به خواسته آنها عمل كند و حداقل يكى از اين معجزات را به آنها ارائه دهد ولى آنان بارها معجزاتى از پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ديده بودند و نپذيرفته بودند و تازه در همين تقاضا نيز خودشان اعتراف مى كنند كه اگر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان معجزه در پيش چشم آنها به آسمان برود باز ايمان نخواهند آورد مگر اين كه نامه اى از سوى خدا براى آنها بياورد، تازه اگر چنين كارى را پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى كرد نيز به احتمال قوى ايمان نمى آوردند، چرا كه سابقه آنها بهترين گواه لجاجت و بهانه جويى است ؛ سوابق آنها نشان مى دهد وقتى كه در برابر قوى ترين معجزات قرار مى گرفتند فورا مى گفتند: اين كار سِحر است و اين مرد ساحر، و با اين اتّهام واهى به سادگى از كنار معجزات مى گذشتند.
* * *
از مجموع آيات بالا مى توان به خوبى اين نكته را دريافت كه مساءله لجاجت و بهانه جويى در تمام طول تاريخ بشر از آغاز خلقت تاكنون هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده است و يكى از مشكلات بزرگ انبياء را وجود اين صفت رذيله در عمق جان اقوام پيشين تشكيل مى داده است و اگر انسان بخواهد به حق برسد قبل از هر كار بايد اين خوى زشت و رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازد.
لجاجت و بهانه جويى در روايات اسلامى
در فصل نهم اين كتاب به بحث هاى مربوط به تعصّب و لجاجت پرداختيم و آيات و روايات و بحث هاى مربوط به لجاجت را كه ناشى از تعصب هاى جاهلانه و تقليدهاى كوركورانه مى شود روشن ساختيم ، در بحث كنونى سخن از بهانه جويى و لجاجت است و به تعبير ديگر پافشارى كردن روى يك مساءله غلط، نه به خاطر تعصّب هاى قومى و تقليد كوركورانه ، بلكه به خاطر خوى بهانه جويى كودكانه اى كه در بعضى از افراد ديده مى شود كه بدون هيچ دليل منطقى در برابر حق تسليم نمى شوند و براى فرار از حق دنبال بهانه اى مى گردند.
همان گونه كه در آيات گذشته ديديم اين رذيله اخلاقى در بسيارى از اقوام بوده و به خاطر همان سعادت محروم گشتند و در گرداب بدبختى افتادند، در احاديث اسلامى نيز بحث گسترده اى در اين زمينه ديده مى شود.
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلخير عادة و الشرّ لجاجة ؛ كارهاى نيك تدريجا به صورت عادت در مى آيد، ولى كارهاى شرّ و بد ناشى از لجاجت است )).(25)
2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ايّاك و مذموم اللّجاج فانّه يثير الحروب ؛ از لجاجت مذموم و نكوهيده بپرهيز كه مايه بروز جنگها است )).(26)
تعبير به لجاجت مذموم اشاره به اين است كه گاهى انسان در كارهاى خير اصرار مى ورزد و به صورت منطقى پافشارى مى كند، بى شك اين اصرار و پافشارى كار بسيار خوبى است و سرچشمه پيروزى و موفقيت .
ولى اصرار و پافشارى لجوجانه و بهانه جويانه كه از آن تعبير به ((مذموم اللجاج )) در حديث فوق شده است ، سبب تحريك همين حس در ديگران مى گردد و ادامه آن به جنگ و خونريزى مى كشد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((جماع الشّرّ اءللّجاج و كثرة المماراة ؛ كانون شرّ و فساد همان لجاجت و بحث و جدال تعصّب آميز است )).(27)
در واقع بسيارى از مشكلات و مصائب اجتماعى ، سرچشمه اى جز همين امور ندارد، از يك سو گروهى به بحث و جدل و لجاجت برمى خيزند، و از سوى ديگرى ، گروهى ديگر نيز بر اثر جهل و نادانى و خودخواهى همين راه را ادامه مى دهند، ناگهان آتش نزاع شعله ور مى شود، و هر دو گروه بى آنكه هدفى را دنبال كنند به جان هم مى افتند، در حالى كه اگر يك طرف بر سر عقل بيايد و كمى خويشتن دارى به خرج دهد جلو مفاسد عظيمى گرفته مى شود.
4- در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه در مذمّت اين خوى زشت فرمود: ((خير الاءخلاق اءبعدها عن اللّجاج ؛ بهترين اخلاق ، اخلاقى است كه از لجاجت دورتر باشد)).(28)
از اين تعبير استفاده مى شود كه روح لجاجت و بهانه جويى با تمام صفات رذيله پيوند دارد، يا در آنها مؤ ثّر است و يا از آنها متاءثّر مى باشد.
5- و نيز از آن حضرت نقل شده است كه در همين رابطه فرمود: ((لا مركب اءجمح من اللّجاج ؛ هيچ مركبى سركش تر از لجاجت نيست )).(29)
اين تعبير نشان مى دهد كه لجاجت انسان را به واديهايى مى كشاند كه صاحب آن نيز در انتظارش نيست ، گاه او را به دروغ ، گاهى به تكبّر، گاهى به خدعه و نيرنگ و گاه به جنگ و جدال ، كه در روايات سابق به آن اشاره شد.
6- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم هنگامى كه موسى بن عمران عليه السّلام مى خواست از استاد و معلّمش خضر عليه السّلام جدا شود از او تقاضاى پند و اندرز كرد، از جمله توصيه هاى خضر عليه السّلام اين بود: ((ايّاك و اللّجاجة اءو تمشى فى غير حاجة اءو اءن تضحك من غير عَجب واذكر خطيئتك و ايّاك و خطايا النّاس ؛ از لجاجت بپرهيز و همچنين از گام برداشتن در طريقى كه نياز تو در آن نيست (دخالت در امورى كه با تو ارتباط ندارد) و همچنين از خنده هاى بى معنى ، و همواره به ياد گناهان خويش باش و از بررسى گناهان مردم بپرهيز)).(30)
در اين حديث لجاجت همرديف گام هاى بى هدف و دخالت در امورى كه ارتباطى به انسان ندارد قرار داده شده و اين نشان مى دهد لجوج هرگز تابع منطق نيست .
7- اين بحث را با حديث پُرمعناى ديگر از على عليه السّلام پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: ((من لّج و تمادى فهو راكس الّذى ران اللّه على قلبه و صارت دائرة السّوء على راءسه ؛ كسى كه لجاجت كند و اين راه را همچنان ادامه دهد، او كسى است كه فكرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بديها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند)).(31)
به هر حال احاديث در نكوهش اين رذيله اخلاقى بسيار است و آنچه در بالا آمد نمونه بارزى از آن احاديث است كه نشان مى دهد اين خوى زشت از آن رذيلى است كه صاحبش را بدبخت و بيچاره مى كند، از حق دور مى سازد، به باطل نزديك مى كند و به سرنوشت دردناكى كه در انتظارش نيست گرفتار مى سازد.
انگيزه ها و پيامدهاى بهانه جويى و لجاجت
از آنجا كه اين خُلق و خُوى در زمره اخلاق كودكان است سرچشمه آن قبل از هر چيز، جهل و نادانى . كوته فكرى است ، افراد عاقل و فهميده كه داراى فكرى عميق هستند هميشه تابع منطق و استدلالند، هرگاه كسى با برهان منطقى براى آنها ثابت كند، كارى را كه ساليان دراز انجام مى دهند اشتباه است همان ساعت از آن باز مى گردند، ولى افراد كوته فكر و جاهل و نادان به آسانى از راه و روشى كه به آن عادت كرده اند باز نمى گردند، و تمام استدلالات منطقى در برابر آنها بى رنگ و بى اثر است .
يكى ديگر از علل و انگيزه هاى آن سرزنش هاى بى موردى است كه از خارج بر كسى تحميل مى شود، هرگاه كسى را نسبت به كار خلافى كه انجام داده است ملامت كنند و در راه ملامت ، طريق افراد را نپويند و ملامت آميخته با لطف و محبّت باشد، غالبا سبب بيدارى و بازگشت به طريق حق مى شود، ولى اگر ملامت و سرزنش از حد بگذرد، و تواءم با خشونت و يا در انظار عموم باشد غالبا افراد خطاكار را بر سر لج مى آورد، و آنها براى اين كه اثبات كنند كار خلافى را انجام نداده اند و ملامت ها بى مورد است بر سر حرف خود و ادامه راه خويش پافشارى مى كنند و تدريجا كار به جايى مى رسد كه باور مى كنند كار خوبى انجام مى دهند، و بايد آن را ادامه داد، از همين رو از حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم ((اءلافراط فى الملامة يشّب نيران اللّجاجة ؛ زياده روى در ملامت و سرزنش ، آتش لجاجت را شعله ور مى كند)).(32)
سوّمين عامل پيدايش اين صفت ، احساس حقارت است ، عقده حقارت سبب مى شود كه افراد زير بار ديگران نروند و براى اثبات شخصيّت خويش گوش به حرف هيچ كس ندهند، سخنان منطقى را نپذيرند و بر پندار و رفتار باطل خويش اصرار و پافشارى كنند در حالى كه افراد با شخصيّت خود را بى نياز از اين كارهاى خلاف مى بينند به راحتى در برابر منطق و برهان تسليم مى شوند، و هرگز بر خطاهاى خود اصرار نمى ورزند.
ضعف اراده و عدم شخصيّت در انتخاب و تصميم گيرى را مى توان عامل چهارمى براى لجاجت و بهانه جويى دانست ، بديهى است جدا شده از برنامه هاى اشتباه آلود كه انسان مدّتها به آن خوگرفته ، و همچنين اعتراف به خطا و اشتباه كار ساده اى نيست ، و نياز به قوّت اراده و شجاعت دارد؛ آنها كه از اين فضيلت انسانى محرومند، رو به لجاجت و بهانه جويى مى آورند.
راحت طلبى را مى توان عامل پنجم شمرد، چرا كه ترك مسيرى كه انسان مدّتها داشته است هميشه آسان نيست ، غالبا مشكلاتى دارد، كه با روحيّه افراد راحت طلب و عافيت خواه به يقين سازگار نيست .
اينها عواملى بود كه مى توان براى خوى زشت بهانه جويى و لجاجت ذكر كرد.
آثار منفى اين خوى زشت نيز بر كسى پوشيده نيست زيرا از يك سو انسان را گرفتار مشكلات ناخواسته اى مى كند، همان گونه كه در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه آنها با لجاجت و بهانه جويى تكليف خودشان را ساعت به ساعت سخت تر كردند، تا آنجا كه پيدا كردن گاوى به آن صفات كه بعد از اصرار و لجاجت تعيين شده بود، هزينه بسيار سنگينى داشت ، در حديثى آمده است كه آنها اموال خود را روى يكديگر گذاردند تا توانايى برخريدن آن گاو پيدا كردند سپس نزد موسى عليه السّلام آمدند و ناله و فرياد سردادند و گفتند اى موسى ! قبيله ما فقير شده و به گدايى افتاده است و به خاطر لجاجت ، ما دستمان از كم و بيش كوتاه شد و در اينجا موسى عليه السّلام به آنها محبّت كرد و دعايى به آنان آموخت تا در سايه آن مشكلاتشان حل شود.(33)
محروم شدن از درك واقعيّت ها كه زمينه ساز تكامل انسان است يكى ديگر از آثار منفى اين خوى زشت است چرا كه لجاجت و بهانه جويى به انسان اجازه نمى دهد خطاهاى خويش را اصلاح كند و در برابر واقعيّت ها و حقايق ، سر تعظيم فرودآورد و به همين دليل از پيشرفت ، ترقى و تكامل باز مى ايستد.
انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از گرد انسان سوّمين پيامد سوء اين خوى زشت است ، زيرا عموم مردم از افراد لجوج و بهانه جو متنفّر و بيزارند و حاضر به همكارى با آنها نيستند، اصولا همكارى اجتماعى نياز به انعطاف و تذكر پذيرى دارد، كارى كه از لجوج ساخته نيست .
اضافه بر اين ، اين گونه اشخاص به سبك مغزى و نادانى در جامعه مشهور مى شوند، و همين سوءسمعه ، آنها را به عقب مى راند و منزوى تر مى كند، همان گونه كه در حديث معروف دعائم كفر، از على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((و من نازع فى الراءى و خاصم ، شهر بالمثل (بالفشل ) من طول اللّجاج ؛ كسى كه به دفاع شديد و لجوجانه از اعتقاد خود برخيزد و با مخالفان مخاصمه كند، به خاطر لجاجتش مشهور به نادانى مى شود)).(34)
كوتاه سخن اين كه خوى زشت لجاجت و بهانه جويى انسان را از خدا و خُلق و خُوى و حتّى از خويشتن دور مى سازد، و جز با ترك اين خوى زشت ، انسان نمى تواند از موقعيّت و مكانت شايسته اى برخوردار شود.
تفاوت استقامت و لجاجت !
هرگاه انسان در طريق خير و مسير حق ايستادگى كند، يكى از شايسته ترين كارها را انجام داده است ، و اين همان فضيلت صبر و استقامت است كه پيش از اين درباره آن بسيار سخن گفته ايم ، ولى اگر در طريق باطل و مسير نادرست بايستد و هيچ گونه انعطافى از خود نشان ندهد، همه مخالفان را در اشتباه بداند، و خود را حق مطلق بپندارد، و هرگز حاضر به اصطلاح خطاهاى خويش نباشد آن را لجاجت مى نامند كه از زشت ترين خوهاى زشت است .
راه درمان لجاجت
چنانكه مى دانيم درمان بيماريهاى اخلاقى و روانى به طور كلّى از دو طريق است ، نخست از طريق علمى و بررسى پيامدهاى سوء آن رذيله اخلاقى ، و به اين طريق كسى كه آثار منفى بهانه جوئى و لجاجت را با تحليل عميق دريابد اين صفت رذيله انسان را از خدا و خَلق خدا دور مى كند و راه تكامل را به روى او مى بندد و در اجتماع منزوى مى سازد و از درك حقايق محروم مى نمايد و در واقع حجاب ضخيمى است كه به روى عقل انسان مى افتد به يقين اين آمادگى در او پيدا مى شود كه از اين خوى زشت فاصله بگيرد و ريشه هاى گنديده آن را از سرزمين روح خود بركند.
و نيز بداند كه لجاجت و بهانه جوئى با ايمان سازگار نيست همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم ((ستّة لاتكون فى المؤ من قيل و ما هى ؟ قال العسر و النّكد و اللجاجة و الكذب و الحسد و البغى ؛ شش چيز است كه در افراد با ايمان وجود ندارد پرسيدند آن شش چيز كدام است ؟ فرمود: سخت گيرى و بخل و لجاجت و دروغ و حَسد و ظلم )).(35)
طريق ديگر مبارزه راهكارهاى عملى است ، يعنى هنگامى كه مقدّمات ابراز اين صفت در او پيدا مى شود سعى كند فورا از در تسليم درآيد و حق را پذيرا شود و از گوينده تشكر كند و اگر در ابتدا از خود سرسختى نشان داده عذرخواهى نمايد، هرگز يك سخن را از سر لجاجت تكرار نكند و اگر يك بار بر زبان او جارى شد بلافاصله سكوت كند و خود را از وسوسه شيطان به خدا بسپارد هنگامى كه چند بار اين برنامه را عملى كند تدريجا از شدّت لجاجت او كاسته مى شود و با ادامه اين راه ريشه كن خواهد شد.
با افراد لجوج نشست و برخاست نكند و به جدال و مراء ننشيند و به بحث و مجادله نپردازد، حالات بزرگان پيشين را مطالعه كند كه چگونه حرف حق را حتّى از يك كودك يا غلام و برده مى پذيرفتند و اگر شاگردان آنها ايرادى مى گرفتند و ايراد را درست مى ديدند با عنايت و احترام پذيرا مى شدند و از آنجا كه يكى از آثار يا يكى از انگيزه هاى آن رياكارى و جهل و نادانى است هر قدر در اصلاح خويش از اين دو صفت رذيله بكاهد از لجاجت او كاسته خواهد شد و نيز حالات اقوام پيشين را كه بر اثر لجاجت در برابر انبيا برخاستند و كفر را برايمان ترجيح دادند و سرانجام گرفتار عذاب هاى الهى شدند از نظر بگذراند و بداند پوئيدن راه لجاج سرانجامش همان است كه دامنگير آن اقوام كافر لجوج شد و اگر گرفتار عذاب الهى نشود در زندگى دنيا سخت به رنج و تعب مى افتد در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه لجاجت در برابر دستور موسى عليه السّلام سبب شد بنى اسرائيل هر چه داشتند به عنوان بهاى آن گاو با ويژگى هاى خاصش بپردازند تا آنجا كه گروهى از آنها به گدائى افتادند و نزد موسى عليه السّلام رفتند و اعتراف كردند كه بخاطر لجاجت هر چه داشتيم از دست داديم براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را وسيع كند!(36)
َََ
3: كفران نعمت و سپاسگزارى
اشاره :
((شُكر نعمت )) همان ((قدردانى از نعمت )) است خواه به زبان باشد يا در عمل ، بنابراين ((كفران و ناسپاسى )) بى اعتنايى به نعمتها و يا تحقير و تضييع آنها است ، و اين يكى از رذايل مهم اخلاقى است خواه در زندگى فردى باشد يا در زندگى اجتماعى و در واقع شكرگزارى سبب پيوند دلها و استحكام رشته هاى محبّت در جامعه انسانى ، در حالى كه ناسپاسى پيوندها را قطع مى كند و جامعه انسانى را به جهنّم سوزانى از كينه و عداوت و بدبينى مبدّل مى كند!
در مسير تكامل روح انسانى و سير الى اللّه و تهذيب نفوس نيز كفران و ناسپاسى مانع بزرگى است ، روح را آلوده و وجدان را ضعيف و نورانيّت باطن را از بين مى برد.
موضوع ((شُكر منعم )) كه در فطرت انسانها به وديعت نهاده شده ، راه گشاى راه توحيد و خداشناسى است كه بسيارى از علماى عقائد در نخستين بحثهاى عقيدتى يعنى ((ضرورت شناخت بخشنده نعمتها)) بر آن تكيه كرده اند كه شرح آن در بحثهاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآنى را كه از كفران نعمت نكوهش و از شكر نعمت ستايش مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم .
1- و اذتاءذّن ربّكم لئن شَكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد. (ابراهيم - 7)
2- و من شَكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنّى كريم . (نمل -40)
3- و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ اللّه غنّىّ حميد. (لقمان - 12)
4- و لئن اءذقنا الاءنسان منّا رحمة ثمّ نزعناها منه انّه ليؤ س كفور - و لئن اءذقناه نعمآء بعد ضرّآء مسّته ليقولن ذهب السّيّئات عنّى انّه لفرح فخور. (هود - 9 و 10)
5- و اذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الّا ايّاه فلمّا نجّاكم الى البّر اءعرضتم و كان الاءنسان كفورا. (اسراء - 67)
6- اءلم الى الّذين بدّلوا نعمة اللّه كُفرا و اءحلّوا قومهم دار البوار - جهنّم يصلونها و بئس القرار. (ابراهيم - 28 و 29)
7- و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مّطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون . (نحل - 112)
8- لقد كان لسبا فى مَسكنهم آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربّكم و اءشكروا له بلدة طيّبة و ربّ غفور - فاءعرضوا فاءرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط و اءثل و شى ء من سدر قليل - ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور. (سباء - 15 تا 17)
ترجمه :
1- (همچنين ) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شُكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است .
2-... هر كس شُكر كند به سوى خويش شُكر كرده است و هر كس كفران كند پروردگار من غنى و كريم است .
3- هر كس شُكرگزارى كند به سود خويش شُكر كرده است ، و آن كس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است .
4- و اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نويد و ناسپاس خواهد بود - و اگر نعمتهايى پس از شدّت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود.
5- و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش خواهيد كرد، امّا هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد و انسان كفران كننده است .
6- آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و جمعيت خود را به دارالبوار (نيستى و نابودى ) كشاندند - (دارالبوار همان ) جهنّم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است .
7- خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئنى بوده و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرامى رسيد امّا نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس در اندامشان پوشانيد.
8- براى قوم ((سبا)) در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى ) بود، دو باغ (عظيم و گسترده ) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شُكر او را بجاآوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگار آمرزنده (و مهربان ) - امّا آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پُربركت ) شان را به دو باغ (بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم ! - و اين را به خاطر كفرشان جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟!
تفسير و جمع بندى
نخستين آيه گفتارى است از حضرت موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل كه يكى از پيام هاى مهم الهى را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد اگر شُكرگذارى كنيد نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد (و دردناك ) است )) (و اذ تاءذّن ربّكم لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد) اين سخن را موسى عليه السّلام هنگامى به بنى اسرائيل مى گويد كه از چنگال فرعون و فرعونيان رهائى يافته و استقلال و عظمت و آزادى و نعمت را دريافته اند و گروه كثيرى از آنها بناى ناسپاسى را گزارده اند!
جمله ((لازيدنّكم )) كه با انواع تاءكيدات همراه است يك وعده قطعى الهى در برابر سپاس گزاران است كه نعمت آنها را افزون مى كند و جالب اين كه درباره كفران كنندگان نمى فرمايد شما را عذاب مى كنم بلكه مى فرمايد: ((عذاب من شديد است )) اين تفاوت تعبير دليل برنهايت لطف پروردگار است و در عين حال هشدار شديدى است به افرادى كه در برابر نعمت ، ناسپاسى مى كنند همانگونه كه بنى اسرائيل بر اثر ناسپاسى در برابر نعمت هائى كه در بالا اشاره شد، چهل سال در بيابان ((تيه )) سرگردان شدند.
* * *
در دوّمين آيه سخن از حضرت سليمان است كه وقتى به ياران و اطرافيان خود پيشنهاد كرد تخت ملكه ((سبا)) را از شام به يمن بياورند و يكى از نزديكان او را كه از علم كتاب آگاهى داشت گفت : من آن را بر يك چشم به هم زدن نزد تو مى آورم و اين كار را انجام داد، سليمان بسيار شادمان شد كه در ميان يارانش اينگونه شخصيتهائى با چنين قدرت روحانى و معنوى كه مى تواند چنين تصرّفات شگرفى را در محيط خود بنمايد پيدا مى شوند، در مقام شُكرگزارى برآمد و سپس گفت : ((هر كس در برابر نعمتهاى الهى شُكرگزارى كند به سود خويش شُكرگزارى كرده و هر كس كفران كند (به زيان خود كرده ) چرا كه پروردگار من بى نياز و كريم است )) (و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنى كريم ).
قابل توجّه اين كه جزاى شكرگزاران به روشنى ذكر شده ولى در مورد كيفر ناسپاسها به صورت غير مستقيم بيان گرديده است مى گويد: ((كسى كه كفران كند پروردگار من بى نياز و كريم است ،)) اين تعبير مخصوصا با تكيه بر كريم بودن خداوند نهايت لطف و كرم او را نشان مى دهد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
1- و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را بر طرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلكه ) در طغيانشان لجاجت مى ورزند و (در اين وادى ) سرگردان مى مانند!
2- آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تاءمين كند؟!) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند!
3- گفت : ((مرا تا روزى كه (مردم ) برانگيخته مى شوند مهلت دِه )) (و زنده بگذار) فرمود: ((تو از مهلت داده شدگانى )) - گفت : ((اكنون كه مرا گمراه ساختى ، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم !))
4- (نوح ) گفت : ((پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم ، - امّا دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى ، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند!))
5- آنها به وجدان خويش باز گشتند، و (به خود) گفتند: ((حقّا كه شما ستمگريد)) - سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند!- (ابراهيم ) گفت : ((آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟)) (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان ؟)...- گفتند: ((او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از شما ساخته است !)).
6- و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت : ((خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش گردد))) گفتند: ((آيا ما را مسخره مى كنى ؟!)) (موسى ) گفت : ((به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم !))...سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند.
7- و (نيز به يادآوريد) هنگامى را كه گفتند: ((اى موسى ! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم !)) پس صاعقه اى شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد - سپس شما را پس از مرگتان ، حيات بخشيديم ، شايد شُكر (نعمت او را) بجا آوريد.
8- (بنى اسرائيل ) گفتند: ((اى موسى ! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد! تو و پروردگارت برويد و (با آنان ) بجنگيد، ما همينجا نشسته ايم !))
9- (وقتى گرفتار بلا مى شدند) مى گفتند: ((اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان مى آوريم !))).
10- ((يا براى تو خانه اى پُرنقش و نگار از طلا باشد يا به آسمان بالا روى حتّى اگر به آسمان روى ، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرودآورى كه آن را بخوانيم !)) - بگو: ((منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى !) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم ؟!)).
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه سخن از كافران لجوج است كه وقتى مشمول نعمتهاى خداوند مى شوند و امواج بلاها را از آنها برطرف مى كند، شايد از طريق محبّت و راءفت بيدار شوند بر غرورشان افزوده مى شود، و به طغيانشان ادامه مى دهند، مى فرمايد: ((اگر به آنها رحم كنيم و ناراحتى آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه ) در طغيانشان اصرار مى ورزند و سرگردان مى شوند (و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضرّ للجّوا فى طغيانهم يعمهون ))).
آرى اين گروه لجوج به گواهى آيات قبل از اين آيه گاه پيغمبر را ديوانه مى خواندند، و گاه انتظار داشتند پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تسليم سخنان آنها باشد، و هر معجزه روشن و آيه بيّنه را مى ديدند باز بر انكار اصرار مى ورزيدند، و خداوند براى بيدار كردن آنها گاه آنها را در فشار بلاها قرار مى داد و گاه نعمت فراوان به آنان ارزيابى مى داشت ، نه آن بلا و عذاب ، و نه اين نعمت و رحمت ، هيچ يك در آنها اثر نداشت چون لجوج و متعصّب و نادان بودند.
به گفته بعضى از مفسّران ، طغيان اشكال مختلفى دارد، طغيان علم ، همان تفاخر، و طغيان مال ، بخل و طغيان عبادت ، ريا و طغيان نفس ، پيروى از شهوات (22) و انسان بر اثر لجاجت گرفتار همه اين طغيانها مى شود.
* * *
در دوّمين آيه باز سخن از مشركان لجوج است كه به هيچ قيمت حاضر نبودند تسليم منطق گويا و روشن پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شوند، و خدايان ساختگى خود را رها سازند.
قرآن مجيد در اين آيه مى گويد: ((آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را قطع كند و از شما باز دارد (آيا بتها مى توانند به شما روزى دهند؟) ولى آنها در سركشى و فرار از حق لجاجت مى ورزيدند)) (اءمّن هذا الّذى يرزقكم ان اءمسك رزقه بل لجّوا فى عتوّ و نفور).
قرآن مجيد مكرر اين سخن را در برابر بت پرستان تكرار مى كند كه از بتهاى شما هيچ كارى ساخته نيست ، نه از شما در برابر دشمن دفاع مى كنند و نه به شما روزى مى دهند، نه با شما سخن مى گويند، نه زيانى دارند و نه نفعى و نه عقل و نه شعورى ، با اين حال دليل پرستش آنها چيست ؟ ولى با اين كه آنها هيچ پاسخى براى اين سخن نداشتند باز هم لجوجانه به پرستش بتها ادامه مى دادند.
در سوّمين بخش از اين آيات به نخستين لجوج و متعصب يعنى شيطان اشاره مى كند، هنگامى كه بر اثر تكبّر، مطرود درگاه خداوند شد و مقام منيعى را كه در ميان فرشتگان داشت به كلّى از دست داد، و بر اثر خودبزرگ بينى ، بى نهايت حقير و ناچيز گشت ، قاعدتا مى بايست متوجّه اشتباه خود شود، و به سوى خدا باز گردد، و اين آلودگى را با آب توبه بشويد و آتشى را كه بر دامنش نشسته با اشك شرمسارى خاموش كند، ولى اين كار را نكرد، بلكه تلاش كرد كه در لجن زار عصيان باز هم فروتر رود و اين دليلى جز تكبّر و حسادت و لجاج نداشت ، تصميم گرفت از آدم و فرزندان او انتقام بگيرد و آنها را با وسوسه هاى خود گمراه كند، نه تنها يك روز و دو روز، و يك ماه و يك سال ، بلكه تا پايان دنيا به اين كار زشت و نفرت انگيز ادامه دهد، همه جا بزم گناه را گرم كند و در هر اجتماعى لجن پراكنى نمايد و تا آنجا كه مى تواند زن و مرد و كوچك و بزرگ را به فساد و بدبختى بكشاند.
اينجا بود كه عرض كرد: ((خداوندا! مرا تا روز رستاخيز مهلت دِه و زنده بگذار - فرمود: در خواست تو را پذيرفتم ، تو از مهلت داده شدگان هستى (اكنون با اين عُمر طولانىِ عجيب چه كارى مى خواهى انجام دهى ) عرض كرد: حال كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو مى نشينم . براى آنها كمين مى كنم (و از هر سو به گمراه ساختن آنها مى پردازم )) (قال اءنظرنى الى يوم يبعثون قال انّك من المنظرين - قال فبما اءغويتنى لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم ).
بى شك عُمر طولانى سرمايه بزرگى براى هر كس مى تواند باشد كه در آن بر حسنات خود بيفزايد، اشتباهات خود را اصلاح كند، و اگر گذشته تاريكى داشته است آن را مبدّل به آينده اى نورانى كند، ولى اين عمر طولانى براى طاغيان و ياغيان و لجوجان نتيجه معكوس دارد.
اجابت دعاى او در زمينه اين عُمر طولانى يك رحمت الهى بود و شايد پاداشى بود براى عبادت چندين هزار سال او در دنيا، شايد بيدار شود و باز گردد، ولى اين نعمت هنگامى كه به دست افراد لجوج ، طاغى و ياغى بيفتد تبديل به نقمت مى شود.
* * *
چهارمين آيه سخن از لجاجت قوم نوح عليه السّلام است كه در برابر پيامبر بسيار مهربان و دلسوز كه شب و روز براى هدايت آن ها تلاش و كوشش مى كرد و در خلوت و جلوت براى نجات آنها مى كوشيد و چه سرسختى عجيبى نشان داد.
نوح عليه السّلام از آنها به درگاه خدا شكايت برد، و گفت : ((پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم امّا دعوت من جز فرار از (حق ) بر آنها بيفزود، و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى ، آنها انگشتان خويش را در گوشها قرار داده ، و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار و لجاجت ورزيدند، و شديدا استكبار كردند)). (قال ربّ انّى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الّا فرارا - و انّى كلّما دعوتهم لتغفرلهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و استكبروا استكبارا).
اين چه تعصّب و لجاجتى است كه انسان براى آن كه حرف حق را نشنود، انگشت در گوش خود بگذارد و براى اين كه چهره حق طلبان را نبيند لباسش را بر خود بپيچد، و همچون كبك سر بر زير برف كند، و از حق بگريزد.
حق گريزى و حق ستيزى نيز حسابى دارد و آنها بى حساب در اين راه مى دويدند و عاملى جز لجاجت و تعصّب و استبداد نداشتند.
چگونه انسان بيمار ممكن است از طبيب خود بگريزد و گرفتار در ظلمات ، پشت به چراغ كند، و غريق در گرداب ، نجات دهنده خود را عقب بزند، اين چيزى است كه راستى حيرت هر كس را برمى انگيزد ولى لجاجت و عناد و استكبار، از اين چهره ها بسيار دارد.
در ميان پيامبران الهى هيچ كس به اندازه نوح عليه السّلام قوم خود را دعوت نكرد، نهصدو پنجاه سال گفت و گفت و اصرار و تاءكيد كرد، و ليل و نهار كه ممكن است اشاره به حضور در جلسات خصوصى آن ها در شبها و در جلسات عمومى آن ها در روزها باشد، دعوت روشنگرانه خود را ادامه داد، ولى جز گروه اندكى ايمان نياورند و به گفته بعضى به طور متوسط هر دوازده سال تنها يك نفر ايمان آورد.
تعبير به ((وجعلوا اءصابعهم فى آذانهم ؛ انگشت هايشان را در گوششان گذاشتند)) با اين كه انسان نوك انگشت را براى نشنيدن در گوش مى گذارد شايد اشاره به شدّت حق گريزى آنها است ، گويى مى خواستند تمام انگشت را در گوش كنند تا سخن حق را نشنوند.
تعبير به ((فلم يزدهم دعائى الّا فرارا؛ دعوت من جز فرار بر آنها نيفزود)) نشان مى دهد كه دعوت نوح عليه السّلام در آنها نتيجه معكوس داشت ، آرى افراد لجوج و عنود و مستكبر هنگامى كه صداى حق طلبان را مى شنوند، بر لجاجت خود مى افزايند، همچون مزبله اى كه آب باران در آن فروريزد كه عفونت آن گسترده تر مى شود.
* * *
در پنجمين آيه اشاره به لجاجت قوم ابراهيم عليه السّلام و بت پرستان بابل است هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام با دليل دندان شكن بى اعتبارى خدايان ساختگى و موهوم آنها را ثابت كرد و بعد از شكستن همه بتها - بجز بت بزرگ - از آنها - خواست كه از بت بزرگ بپرسند چه كسى اين بلا را بر سر ساير بتها آورده ، آنها يك لحظه بيدار شدند و خود را در درون جان ملامت و سرزنش كردند، همان بيدارى كه اگر ادامه مى يافت ، آنها را از خط شِرك به توحيد مى كشانيد ولى ناگهان تعصّب و لجاجت آنها گُل كرد، و آنگونه كه قرآن مى گويد: ((سپس بر سرهاشان واژگون شدند (اشاره به اين كه حكم وجدان را فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند)) (ثمّ نكسوا على رؤ وسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ).
ابراهيم عليه السّلام گفت : ((آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه سودى براى شما دارد و نه زيانى ؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش مى كنيد، آيا عقل نداريد؟)) (قال اءفتعبدون من دون اللّه مالا ينفعكم شيئا و لايضرّكم افّ لكم و لما تعبدون من دون اللّه اءفلا تعقلون ).
اگر انسان ، لجوج و متعصّب نباشد هنگامى كه با چشم خود مى بيند آنچه را پناهگاه مشكلات خود مى شمرد، و در حوادث سخت و روزهاى گرفتارى و طوفانى به آن پناه مى برد، اكنون چنان ذليل و درمانده شده كه حتّى شكننده خود را نمى تواند معرّفى كند تا عابدان به يارى معبود برخيزند، و بندگان به يارى خدايان ، نبايد براى هميشه از خواب غفلت بيدار شود، و اين افكار خرافى و اعتقادات سخيف را از مغز خود بيرون بريزد.
آرى لجاجت و تعصّب ، حجاب سخت و سنگينى است تا آنجا كه انسان را از واضح ترين مسايل بى خبر مى كند.
جالب اين كه در آيه نخست مى گويد: ((فرجعوا الى اءنفسهم ؛ آنها بازگشت به عقل و وجدان خود كردند)). تعبيرى كه حكايت از بيدارى و هوشيارى مى كند، ولى در آيه بعد مى گويد: ((ثمّ نكسوا على رؤ وسهم ؛ آنها بر سرهاشان واژگون شدند)). تعبيرى كه حاكى از عقب گردى جاهلانه و غير منطقى و خالى از فكر و انديشه است .
* * *
در ششمين آيه سخن از لجاجت بنى اسرائيل است ، لجاجتى بى نظير و كم سابقه يا بى سابقه ، در اين آيه و آيات قبل از آن ، اشاره به داستان قتل مشكوكى كه در بنى اسرائيل رخ داد مى كند، قتلى كه نزديك بود طوايف بنى اسرائيل را به جان هم بيندازد، و سبب جدال و خونريزى عظيمى شود.
موسى عليه السّلام فرمود: من به فرمان خدا قاتل را به شما معرفى مى كنم ، گاوى را ذبح كنيد و بخشى از بدن آن را به پيكر مقتول بزنيد خودش قاتل را معرفى مى كند.
اين پيشنهاد عجيب مايه حيرت همه بنى اسرائيل شد و در عين حال مايه اميدوارى ، جاى اين داشت كه هر چه زودتر بروند و دستور موسى عليه السّلام را اجرا كنند و به غائله پايان دهند، ولى با نهايت شگفتى شروع به اشكال تراشى و لجاجت كردند، گاهى گفتند سنّ اين گاو چقدر بايد باشد؟ و گاهى پرسيدند رنگ آن چه باشد؟ گاه از نوع آن پرسيدند و گاه از كار آن ؛ و به خاطر اين سؤ الات بيجا شانس پيدايش گاو مورد نظر را لحظه به لحظه كمتر ساختند، و سرانجام با زحمت زياد و جستجوى بسيار گاوى را با آن اوصاف يافتند و به قيمت بسيار گزافى خريدند، در حالى كه اگر همان اول هر گاوى به دستشان مى افتاد ذبح مى كردند، مشكل حل بود، چرا كه اگر ((ماءمور به )) قيد و شرطى داشت مى بايست در مقام حاجت بيان شود، همان گونه كه اصوليون گفته اند: ((تاءخير بيان از وقت حاجت قبيح است )). در واقع اين سؤ الات و موشكافى هاى پى در پى ، نشان مى دهد كه آنها به حكمت پروردگار ايمان نداشتند، زيرا خداوند حكيم آنچه از شرايط لازم باشد خودش بيان مى كند، نياز به سؤ ال ندارد، شايد بنى اسرائيل مى خواستند با اين بهانه جويى ها و لجاجت ها، موسى عليه السّلام شرايطى را پيشنهاد كند كه اصلا چنين گاوى پيدا نشود تا به ماجراجويى خود ادامه دهند، قرآن در آيه فوق مى فرمايد: (((به خاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى عليه السّلام به قوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد، ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود، و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى ؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم )). (و اذ قال موسى لقومه انّ اللّه ياءمركم اءن تذبحوا بقرة قال اءتتّخذنا هزوا قال اءعوذ باللّه اءن اءكون من الجاهلين ).
با اين كه آيات اين سوره به خوبى نشان مى دهد كه اختلاف و نزاع در ميان بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتل بسيار بالا گرفته بود، و روى اين حساب مى بايست هر چه زودتر دستور موسى عليه السّلام كه از سوى خداوند به آنها ابلاغ شد براى پيدا كردن قاتل اجرا شود، ولى با اين حال لجاجت و خيره سرى و بهانه جويى بنى اسرائيل اجازه نمى داد موضوع خاتمه يابد و آنقدر سؤ ال كردند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت كه عملا پيدا كردن چنان گاوى به صورت مساءله پيچيده و بغرنجى درآمد، گاوى كه ماده باشد، زرد يكدست و كاملا خوشرنگ ، نه پير از كارافتاده ، نه زياد جوان ، گاوى كه نه شخم زده باشد و نه براى زراعت با آن آب كشى كرده باشند، و هيچ گونه عيب و نقص و رنگ ديگرى نيز نداشته باشد. بديهى است پيدا كردن چنين گاوى امر ساده اى نبود، ولى يك جمعيّت لجوج و بهانه گير بايد كفّاره لجاجت و بهانه جويى خود را بدهد، ناچار براى پيدا كردن چنين گاوى به همه جا سرزدند و هنگامى كه آن را پيدا كردند مجبور شدند به قيمت بسيار گزافى خريدارى كنند، سپس آن را ذبح نموده بخشى از بدن گاو مذبوح را بر بدن مقتول زدند و او به اعجاز الهى زنده شد و قاتل خود را معرفى كرد.
هفتمين بخش از آيات نيز درباره لجاجت عجيب بنى اسرائيل است آنجا كه اطراف موسى عليه السّلام را گرفتند و به اصطلاح معروف دو پاى خود را در يك كفش كردند و گفتند: ((اى موسى ! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه ترتيبى دهى كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم )) (و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه جهرة ).
ظاهرا آنها مى دانستند خدا جسم نيست و مكان و جهت ندارد، ولى اين سخن را از سر لجاجت و طغيان و سركشى و استكبار به موسى عليه السّلام گفتند، خداوند نيز براى اين كه عدم امكان رؤ يت خدا را آشكارتر و ظاهرتر سازد، و نيز اين لجوجان را گوشمالى دهد، به آنها دستور داد هفتاد نفر از بزرگان قوم خود را برگزينند كه همراه موسى عليه السّلام به كوه طور روند و پاسخ اين درخواست عجيب خود را در آنجا بشنوند و براى بقيه بازگو كنند. هنگامى كه به كوه طور آمدند، موسى عليه السّلام از طرف آن ها تقاضاى مشاهده كرد و عرضه داشت پروردگارا خودت را به من نشان دِه تا با چشم تو را ببينم ، خطاب آمد كه هرگز مرانخواهى ديد ولى نگاهى به كوه كن ، ما جلوه اى از جلوات ذات خود را (به صورت صاعقه اى ) بر كوه مى فرستيم اگر كوه در مقابل اين جرقّه كوچك تاب مقاومت را نداشت ، فكر رؤ يت خدا را از مغز خود بيرون كنيد.
صاعقه عظيمى درگرفت ، صداى مهيب آن فضا را پُر كرد، زلزله عجيبى در كوه افتاد، صخره هاى بزرگ متلاشى شدند و بنى اسرائيل از وحشت قالب تهى كردند و جان باختند، تنها موسى عليه السّلام زنده ماند و او هم بيهوش شد همان گونه كه قرآن در ذيل آيه بالا در يك اشاره كوتاه مى فرمايد: ((صاعقه شما را فراگرفت در حالى كه نگاه مى كرديد)) (و به دنبال آن همگى از وحشت جان باختيد) (فاءخذتكم الصّاعقة و اءنتم تنظرون ).
هنگامى كه موسى عليه السّلام به هوش آمد، براى اين كه مشكلى پيش نيايد از خداوند تقاضاى بازگشت آنها را به دنيا كرد، و عرضه داشت خداوندا ما را به كارهاى اين سفيهان بنى اسرائيل مجازات مكن .
دعاى موسى عليه السّلام اجابت شد و همگى به حيات و زندگى مجدد بازگشتند، همان گونه كه قرآن در آيه بعد مى فرمايد: ((شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم شايد شكر نعمت او را بجاى آوريد)) (ثمّ بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون ).
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن شد كه هرگز حضرت موسى عليه السّلام اين تقاضا را از سر ميل و خواسته خود نكرد، بلكه ماءمور بود تقاضاى بنى اسرائيل را در پيشگاه خدا تكرار كند، تا هم يك درس علمى به آنها داده شود و بفهمند جايى كه تاب مشاهده صاعقه يعنى يك جرقه كوچك در معيار آفرينش را ندارند چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار را دارند؟ و هم مجازات و گوشمالى باشد براى اين كه سركشان لجوج كه بيهوده در برابر يك امر محال اصرار و پافشارى نكنند.
* * *
در هشتمين بخش از آيات ، باز سخن از لجاجت بنى اسرائيل است هنگامى كه خداوند آنان را بر دشمنانشان پيروز كرد، و شرّ فرعون و فرعونيان قطع شد به سوى سرزمين مقدّس يعنى بيت المقدس كه آروزى آنها وصول به آن بود حركت كردند هنگامى كه به نزديك بيت المقدس رسيدند از سوى خداوند به آنها فرمان داده شد وارد اين سرزمين شويد و از مشكلات آن نترسيد، ولى آنها به موسى عليه السّلام گفتند: در اين سرزمين جمعيتى زورمند (به نام عمالقه ) زندگى مى كنند و تا آنها از آنجا خارج نشوند ما وارد آن نخواهيم شد. بعضى از مؤ منان راستين به آنها توصيه كردند شما از عمالقه نترسيد، وارد دروازه شهر شويد، همين كه وارد شويد، به فرمان و عنايات الهى پيروز خواهيد شد.
ولى بنى اسرائيل همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و همان گونه كه در آيه مورد بحث مى خوانيم گفتند: ((اى موسى (اين فكر را از مغز خود بيرون كن ) ما هرگز وارد نخواهيم شد، تو خودت و پروردگارت (كه وعده پيروزى داده است ) برويد (با عمالقه ) بجنگيد (هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر دهيد) ما اينجا نشسته ايم )) (قالوا يا موسى انّا لن ندخلها اءبدا ماداموا فيها فاءذهب اءنت و ربّك فقاتلا انّا هيهنا قاعدون ).
در اينجا نيز بنى اسرائيل ثمره تلخ و شوم لجاجت خود را چشيدند و خداوند پيروزى بر دشمن و ورود در بيت المقدس را چهل سال به تاءخير انداخت و در اين چهل سال در بيابان هاى نزديك بيت المقدس سرگردان شدند كه به خاطر سرگردانى آنها آن سرزمين ((تَيه )) ناميده شد (تيه به معنى سرگردانى است ) و اين بيابان بخشى از صحراى ((سيناء)) بود.
نكته قابل توجه اين كه لجاجت و سرسختى آنها سبب شد كه حتى به ساحت قدس پروردگار اهانت كنند؛ جمله ((فاءذهب اءنت و ربّك فقاتلا انّا ههنا قاعدون )) درواقع نوعى استهزاء و اهانت آشكار است ، ولى افراد نادان و خودخواه و لجوج از اين گفته ها بسيار دارند.
در واقع سرگردانى چهل ساله در بيابان ، يك حكمت و لطف الهى بود كه نسل زبون و ذليلى - كه در مصر پرورش يافته بود و كار مستمرى فكرى و فرهنگى موسى عليه السّلام نتوانست به كلّى آنها را دگرگون سازد - از صحنه اجتماع بيرون روند و نسل ديگرى كه در دل بيابان و در ميان انبوه مشكلات و در فضايى باز متولّد شده بودند پرورش يابند و بدين گونه تصفيه درونى در اين قوم صورت گرفت و مردانى كه بتوانند سرزمين مقدس را از چنگال دشمنان آزاد و حكومت الهى را در آن برقرار سازند پرورش يابند و در واقع اين مجازات نيز نوعى لطف و مرحمت بود و بسيارى از مجازاتهاى الهى چنين است .
* * *
در نهمين بخش از آيات سخن از قوم فرعون است كه خداوند آيات و نشانه ها و معجزات بزرگى براى هدايت آنها فرستاد كه در قرآن عدد اين معجزات بزرگ به عنوان ((تسع آيات ))(23) (نه معجزه مهم ) آمده است ، ولى آنها كه در لجاجت دست كمى از بنى اسرائيل نداشتند، مرتب بهانه جويى مى كردند، سرانجام چنين گفتند: ((اى مرد ساحر! پروردگارت را به خاطر عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج هايى كه به آن گرفتار شده ايم برهاند) در اين صورت ما هدايت خواهيم شد (و به تو ايمان مى آوريم !) - اما هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف ساختيم آنها پيمان شكنى كردند، و هرگز ايمان نياوردند)) (و قالوا يا اءيّها السّاحر ادع لنا ربّك بما عهد عندك انّنا لمهتدون - فلمّا كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون ).
تعبيرات آيه كاملا نشان مى دهد كه همه اين سخنان از سرلجاجت بود؛ از يك سو موسى عليه السّلام را ساحر مى خواندند و در عين حال دست به دامن او براى رهايى از بلا مى زنند، تعبير ربّك (پروردگار تو و نه پروردگار ما) نشانه ديگرى از اين لجاجت است . قول مؤ كّد در مورد ايمان موسى عليه السّلام كه در جمله ((انّنا لمهتدون )) كاملا آشكار است ، و تعبير ((ينكثون )) كه به صورت فعل مضارع آمده و نشان مى دهد بارها پيمان بستند و شكستند همه بيانگر لجاجت قوم فرعون است .
و سرانجام آنها نيز به جريمه لجاجت خود گرفتار شدند، و خداوند همه سران و نفرات كارآمد آنها را در ميان امواج دريا غرق كرد، و اين است نتيجه لجاجت .(24)
* * *
دهمين و آخرين بخش از اين آيات ناظر به لجاجت مشركان عرب است ، آنها اصرار داشتند كه با انواع بهانه جويى ها از قبول دعوت پيغمبر اسلام صلىّاللّه عليه وآله و سلّم كه آميخته با انواع معجزات بود سرباز زنند، با اين كه اگر روح حق طلبى بر آنها حاكم بود يكى از اين معجزات بزرگ و از جمله خود قرآن مجيد كه معجزه جاويدان خاتم انبياء است براى آنها كافى بود ولى آنها پيوسته پيشنهاد تازه اى مى كردند و معجزه جديدى مى خواستند ولى باز هم ايمان نمى آوردند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در ضمن اين نكته نيز از جمله بالا استفاده مى شود كه اگر خداوند، بندگان را از ناسپاسى بر حذر مى دارد و به سپاس گزارى دعوت مى نمايد بخاطر اين نيست كه براى او تفاوتى مى كند، حتّى در فرض ناسپاسى نيز در بسيارى از اوقات به لطف و كرم خويش ادامه مى دهد شايد بيدار شوند و خود را از نعمت و انعام پروردگار، بر اثر ناسپاسى محروم نكنند.
اصولا تمام تكاليف الهى نتيجه اش به بندگان باز مى گردد و كلاسهاى تربيت آنها است وگرنه خدائى كه غنى بالذات است و كمترين نياز به ذات پاكش راه ندارد نه از طاعات بندگان سودى مى برد و نه از عصيان و ناسپاسى آنها بر دامن كبريائيش گردى مى نشيند!
* * *
در سومين آيه نيز مضمون همان آيه قبل در داستان ((لقمان حكيم )) آمده است مى فرمايد: ((ما به لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم ) شكر خدا را به جاآور، هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكرگزارى كرده و آن كس كه كفر ورزد (و زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است )). (و لقد اتينا لقمان الحكمة اءن اءشكر للّه و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ اللّه غنىّ حميد).
حكمتى را كه خداوند به لقمان آموخت شامل اسرار جهان هستى و آگاهى از طرق هدايت و بهترين روش زندگى فردى و اجتماعى بود كه گوشه اى از آن در همان سوره لقمان در لابلاى اندرزهاى لقمان به فرزندش آمده است و اين يك موهبت و نعمت معنوى است كه خداوند با اهمّيّت زياد فرموده همان گونه كه در آيه قبل نيز بر يك نعمت معنوى تكيه شده بود تا مردم در مواهب مادى غرق نشوند و نعمت را منحصر در نعمت مادى ندانند.
در اينجا دو نكته شايان توجّه است : نخست اين كه شكرگزارى به صورت فعل مضارع ذكر شده و كفران و ناسپاسى به صورت فعل ماضى اشاره به اينكه در مسير تكامل و پيشرفت روحانى و قرب الى اللّه تداوم شكر لازم است در حالى كه يك لحظه و يك بار ناسپاسى ، عواقب سوء و دردناكى به دنبال دارد. ديگر اين كه در ذيل اين آيه روى دو صفت ((غنى و حميد)) (بى نياز و ستوده ) تكيه شده در حالى كه در آيه مربوط به سليمان روى دو صفت ((غنى و كريم )) تكيه شده بود و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه خداوند در هر حال غنى و بى نياز از شكر بندگان است و فرشتگانش پيوسته او را حمد و ثنا مى گويند هر چند به حمد وثناى او نياز ندارد، اين بندگانند كه از طريق شكرگزارى راهى به كَرم فزونتر او پيدا مى كنند.
* * *
در چهارمين آيه سخن از انسانهاى كم ظرفيت و فاقد ايمان و تقوا به ميان آمده كه ناسپاسى جزء خميره وجود آنها است ، مى فرمايد: ((اگر به انسان نعمتى بچسبانيم سپس از او بگيريم بسيار ماءيوس و ناسپاس خواهد بود - و اگر نعمتهائى بعد از شدّت و ناراحتى به او برسانيم (از روى غرور) مى گويد: مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود،)) (و لئن اءذقنا الاءنسان منّا رحمة ثمّ نزعناه منه انّه ليؤ س كفور - و لئن اءذقناه نعمآء بعد ضرّاء مسّته ليقولن ذهب السّيّئات عنّى انّه لفرح فخور).
همانگونه كه مى دانيم اوصاف نكوهيده اى كه براى انسان به طور مطلق در قرآن مجيد آمده است اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و بى ايمان و يا ضعيف الايمان است به همين دليل در آيه اى كه بعد از آيات مورد بحث آمده مى خوانيم : ((الّا الّذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اءجر كريم ؛ مگر كسانى كه (در سايه ايمان قوى ) صبر و استقامت به خرج دادند و عمل صالح به جا آوردند كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است )).
اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه انسانهاى نااميد و ناسپاس و غافل و مغرور كسانى هستند كه به مرحله بالاى ايمان و صبر و عمل صالح راه نيافته اند.
و در مجموع از اين چند آيه مى توان نتيجه گرفت كه كفران نعمتها و ناسپاسى در برابر مشكلات انسان را به صفات سوء ديگرى مى كشاند و از مغفرت و اجر كبير محروم مى سازد.
تعبير به ((لئن اءذقنا)) (اگر بچشانيم ) در هر دو مورد تعبير لطيفى است كه مى گويد: انسانهاى بى ايمان يا ضعيف الايمان چنان هستند كه اگر مختصر نعمتى از نعم الهى از آنها سلب شود زبان آنها به ناشكرى و اظهار ياءس و نااميدى گشوده مى شود و اگر مختصر نعمتى به آنها برسد مغرور مى شوند و در غفلت فرومى روند و طغيان مى كنند اين در حالى است كه تمام دنيا چيز كوچكى و آنچه به يك انسان مى رسد بخش كوچكترى است و اگر آن بخش فى حد ذاته كوچك و ناچيز باشد بى اندازه كم ارزش خواهد بود ولى با اين حال ، افراد بى ايمان را تكان مى دهد و اين به خاطر كمبود ظرفيت آنها است در حالى كه ايمان و ناآشنايى با ذات پاك خدا كه بى نهايت قدرت ، علم و توانائى دارد چنان ظرفيتى به انسان مى بخشد كه حوادث بزرگ اعم از نيك و بد او را دگرگون نمى سازد.
* * *
در پنجمين آيه اشاره به حال كسانى مى كند كه به هنگام روى آوردن مصيبتها دست به دامن لطف پروردگار مى زنند و با تمام وجود خويش خدا را مى خوانند امّا همين كه طوفان بلا فرونشست همه چيز را فراموش كرده و به ناسپاسى روى مى آورند مى فرمايد: ((هنگامى كه در دريا به شما ناراحتى برسد (و اگر طوفان و گرداب و امواج خطرناك شويد) همه كس را جز خدا فراموش مى كنيد امّا هنگامى كه شما را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد روى برمى گردانيد و انسان (بى ايمان ) كفران كننده است )). (و اذا مسّكم الضّر فى البحر ضلّ من تدعون الّا ايّاه فلمّا نجّاكم الى البّرّ اءعرضتم و كان الاءنسان كفورا).
بارها در زندگى خود نيز شبيه اين موضوع را ديده ايم كه افراد ضعيف الايمان هنگامى كه گرفتار امواج بلا مى شوند و طوفان ، بيمارى ، فَقر، گرفتارى و مصائب ديگر به آنها مى رسد بانهايت اخلاص رو به درگاه خدا مى آورند، امّا همين كه امواج فرونشست ، اوضاع آرام شد به كلى تغيير چهره داده و راه ناسپاسى را پيش مى گيرند در حالى كه در چنين شرايطى بايد توجّه بيشترى به درگاه بخشنده اين نعمتها و برحلّال مشكلات داشته باشد.
در ادامه اين آيه قرآن مجيد تعبير بسيار جالبى دارد مى فرمايد: ((آيا خداوند نمى تواند در خشكى شما را گرفتار مصائب بزرگ سازد (و با يك زلزله شديد) شما را در زمين فروبرد يا طغيانى از سنگ ريزه بر سر شما فروريزد (و در ميان آن مدفون كند) به گونه اى كه هيچ يار و ياورى براى خود نداشته باشيد، يا اين كه بار ديگر شما را (به حكم الزامهاى زندگى ) به دريا باز گرداند و طوفان كوبنده اى بر شما بفرستد و شما را به خاطر كفرتان غرق كند بگونه اى كه كسى پيدا نشود كه مطالبه خون شما كند)) (اءفامنتم اءن يخسف بكم جانب البّر اءو يرسل عليكم حاصبا ثمّ لاتجدوا لكم وكيلا - اءم اءمنتم اءن يعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الرّيح فيغرقكم بما كفرتم ثمّ لاتجدوا لكم علينا به تبيعا).
اشاره به اين كه چگونه شما ناسپاسى مى كنيد و مغرور مى شويد با اينكه هرجا باشيد در چنگال قدرت پروردگاريد، طوفانى كه در دريا به فرمان او امواج را مى انگيزد، در صحرا و خشكى توده هاى ريگ را از جا بلند مى كند و در نقطه ديگر فرومى ريزد و آن كس كه مى تواند شما را در دريا غرق كند، در خشكى نيز مى تواند در اعماق زمين فروبرد (توجه داشته باشيد كه ((خسف )) و ((غرق )) كه در آيات فوق آمده مفهومى شبيه هم دارد؛ يكى فرورفتن در زمين و ديگرى فرورفتن در امواج آب است ).
* * *
در ششمين بخش از آيات ، روى سخن به پيامبر اسلام صلىّاللّه عليه وآله وسلّم است و نتيجه كفران نعمتهاى الهى را براى آن حضرت شرح مى دهد مى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه نعمتهاى خدا را تبديل به كفران كردند و قوم خود را به دارالبوار (سرزمين هلاكت ) فرستادند))
(الم تر الى الّذين بدّلوا نعمت اللّه كفرا و اءحلّوا قومهم دارالبوار).
سپس مى افزايد ((دارالبوار همان جهنم است كه در شعله هاى سوزانش فرومى روند و بدترين قرارگاهها است )) (جهنّم يصلونها و بئس القرار).
تعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه كفران نعمت هاى الهى ممكن است قوم و ملّتى را به جهنّم بفرستد و بدترين جايگاه ، جاى دهد و حتّى ممكن است دنيا را نيز براى آنها مبدّل به جهنّم سوزان كند.
در اينكه منظور از نعمت خدا در اين آيه چيست ؟ بعضى آن را به وجود پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تفسير كرده اند كه مشركان عرب آن را كفران كردند و به دارالبوار سقوط كردند، و بعضى به ائمه اهل بيت كه گروهى از جمله بنى اميه آن را كفران نمودند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه نهمتهاى الهى را شامل مى شود و آنچه در بالا آمد از مصاديق روشن آن است هر چند آيه اى كه بعد از اين دو آيه آمده نشان مى دهد كه آيه ناظر به كسانى است كه در راه اسلام و توحيد را رها ساخته و به شرك و بت پرستى روى آوردند ولى آنهم مى تواند ناظر به يكى از مصاديق بارز آن باشد.
بعضى از مفسّران مانند فخررازى و مرحوم طبرسى در مجمع البيان شاءن نزولى براى آيات فوق ذكر كرده و آن را ناظر به اهل مكّه دانسته اند كه خداوند انواع نعمتها را به آنها داد كه مهم تر از همه بعثت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از ميان آنان بود، امّا آن قدر نعمت را نداشته راه كفران را پيش گرفتند و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند و در واقع كفران آنها نسبت به نعمت بعثت پيامبر همان كفر آنها بود!
ولى مى دانيم شاءن نزولها مفهوم آيات را تخصيص به مورد خاص نمى زند.
* * *
در هفتمين آيه باز سخن از گروهى است كه مشمول انواع نعمت هاى الهى شده بودند؛ نعمت امنيّت و آرامش و روزى فراوان و نعمت هاى معنوى كه بوسيله پيامبرشان به آنها رسيده بود ولى آنها كفران نعمت كردند و همه آنها نعمت ها از آنها گرفته شد و به مجازات الهى گرفتار گشتند، مى فرمايد: ((خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى كه امن و آرام بوده و همواره روزيش بطور فراوان از هر مكانى برايش فرامى رسيده امّا آنها نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به سبب اعمالشان لباس گرسنگى و ترس و ناامنى را بر اندامشان پوشانيد - پيامبرى از خود آنها براى هدايت آنها آمد امّا او را تكذيب كردند و عذاب الهى آنها را فروگرفت در حالى كه ظالم بودند)).
(و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مّطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون - و لقد جاءهم رسول منهم فكذّبوه فاءخذهم العذاب و هم ظالمون ).
در اين كه آيات اين آيه اشاره به سرزمين خاصّى است يا بيان يك مثال كلّى مى باشد در ميان مفسّران گفتگو است . جمعى معتقدند كه آيه ناظر به سرزمين مكّه است و تعبير ((ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان ؛ روزى آنها به طور فراوان از هر مكان فرامى رسيد)) اين احتمال را تقويت مى كند چرا كه كاملا منطبق بر شرائط مكّه است زيرا سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علفى است كه به بركت خانه خدا هميشه انواع نعمت ها از همه جاى دنيا به سوى آن سرازير است .
تعبير به ((كانت آمنة مطمئنّة ؛ آن محل امن و امان و مطمئن بود)) نيز قرينه ديگرى بر اين تفسير است چرا كه محيط حجاز غالبا در آتش ناامنى مى سوخت ولى شهر مكّه به بركت خانه خدا امن و امان بود.
هنگامى اين نعمت هاى مادى به اوج خود رسيد كه نعمت معنوى بعثت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بر آن افزوده شد ولى مكّيان اين نعمتهاى مادى و معنوى را كفران كردند و به قحطى و خشك سالى و ناامنى گرفتار شدند و اين گونه است سرانجام كسانى كه در برابر نعمتهاى الهى ناسپاسى كنند!
ولى با اينهمه مى تواند آيه مفهوم جامع و گسترده اى داشته باشد كه تمام گروههاى كفران كننده نعمتهاى مادى و معنوى را شامل شود هر چند اهل مكّه يكى از مصاديق بارز آن بودند كه طبق بعضى از روايات به خشك سالى گرفتار شده تا آنجا كه براى سدّ جوع از مردار استفاده كردند و در غزوات اسلامى شديدترين ضربات بر آنها وارد شد.
* * *
در هشتمين بخش از آيات ، سخن از يكى از ناسپاسى ترين اقوام ، يعنى ((قوم سبا)) است كه مشمول بزرگترين عنايات الهى و برترين نعمت هاى او شدند ولى بر اثر غرور و غفلت و هوس بازى ، راه كفران پيش گرفتند، و خدا آن همه نعمت را از آن ناسپاسان گرفت و آنها را بر خاك سياه نشانيد، مى فرمايد: ((براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت و نعمت الهى ) بود، دو باغ عظيم گسترده از راست و چپ (با ميوه ها و محصولات فراوان ، به آنها داديم ، و گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شُكر او را به جاآوريد (چرا كه ) شهرى است پاك و پاكيزه ، و پروردگارى است آمرزنده (و مهربان ))) (لقد كان لسباء فى مَسكنهم آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربّكم و اءشكروا له بلدة طيّبة و ربّ غفور).
مفسّران نوشته اند با اين كه خاك يمن گسترده و حاصل خيز بود ولى على رغم اين آمادگى چون رودخانه مهمّى نداشت از آن خاك بهره بردارى نمى شود مردم اين سرزمين به اين فكر افتادند كه باران هاى سيلابى كوهستان ها را مهار كنند، سدهاى زيادى در نقاط مختلف ساختند كه از همه مهمتر ((سد ماءوِب )) (بر وزن مغرب ) بود، كه سيلهاى عظيم دو كوه ((بلق )) را مهار كرد، و در پشت اين سدّ خاكى آب عظيمى ذخيره شد كه با استفاده از آن توانستند دو رشته باغ عظيم و طولانى در دو طرف مسير آب به وجود آورند، تدريجا قريه هاى آباد در پرتوى اين كشاورزى عظيم مركز تجمّع مردم شد، قريه هايى كه به هم متّصل بود، و سايه درختان آن به يكديگر پيوسته ، وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفّه براى يك زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى كه براى اطاعت پروردگار و تكامل در جنبه هاى معنوى بسيار مناسب بود.
قرآن در ادامه آيه فوق مى گويد: آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به فراموشى سپردند و به كفران نعمت پرداختند، به يكديگر تفاخر مى كردند و به اختلاف طبقاتى دامن مى زدند و سرانجام به نتيجه شوم اعمال خود رسيدند، و به تعبير قرآن ((آنها (از خدا) روى گردان شدند و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پُربركت ) آنها را به دو باغ (بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم - اين را به خاطر كفرانشان به آنها جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟)) (فاءعرضوا فاءرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط و اءثل و شى ء من سدر قليل - ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور).
از شگفتى هاى اين داستان اين است كه در بعضى از تواريخ آمده : تعدادى از موش هاى صحرايى دور از چشم مردم مغرور و مست كه به عيش و نوش و كفران مشغول بودند، به ديواره اين سدّ خاكى حمله ور شدند و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديوارهاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست و سيلاب عظيمى به راه افتاد، و تمام آبادى ها، باغ ها، كشتزارها، چارپايان ، قصرها و خانه هاى مجلل را ويران كرد، و آن سرزمين آباد به صحرايى خشك و بى آب و علف با كمى گياهان بيابانى مبدّل شد، مرغان غزل خوان از آنجا كوچ كردند و جاى خود را به زاغ ها و بوم ها سپردند، و جمعيت آن آبادى هاى عظيم در اطراف پراكنده شد. جمعيتى فقير و دربدر كه دائما برگذشته خود تاءسّف مى خوردند، تاءسّفى بيهوده و بى اثر و به گفته شاعر:
اى روزگار عافيت ، شُكرت نگفتم لاجرم دستى كه در آغوش بود، اكنون به دندان مى گزم
آرى چنين بود نتيجه ناسپاسى اين قوم غافل و بى خبر.
جالب اين كه : ثروتمندان قوم سبا از اين شكايت داشتند كه چرا آبادى هاى ما اين چنين به يكديگر متصل شده و رفت و آمد در ميان آنها براى همه آسان است ، در گذشته سفر كردن از آن ما بود كه امكانات فراوان داشتيم ولى هم اكنون فقرا نيز با ما همسفر مى شوند، چرا كه سفر در سايه درختان پُرميوه و در طول آبادى هاى متصل به يكديگر براى كسى مشكلى ندارد، به همين دليل از خدا تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها دورى بيفكند تا بينوايان نتوانند دوش به دوش آنها سفر كنند، آرى آنها كفران نعمت خدا را به حدّاعلى رساندند، و مجازاتشان نيز در حدّاعلا بود. و چنان سرزمين و جمعيّت آنها متلاشى شد كه سرگذشت آنها به عنوان يك ضرب المثل در پراكندگى در ميان مردم باقى ماند (تفرّقوا اءيادى سبا).
* * *
از مجموع آيات فوق كه هم سخن از كفران نعمت به طور مطلق مى گويد، و هم سرگذشت ناسپاسان پيشين را به عالى ترين وجه شرح مى دهد، به خوبى استفاده مى شود كه ناسپاسى و كفران نعمت تا چه اندازه زشت ، و آثار آن تا چه حد شوم و خطرناك است .
كفران نعمت در روايات اسلامى
در روايات اسلامى به طور وسيع و گسترده از كفران نعمت و زشتى و آثار شوم آن و از زيبايى شكر و بركات جالب آن بحث شده است ، از جمله :
1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءسرع الذّنوب عقوبة كفران النّعمة ؛ گناهى كه زودتر از گناهان عقوبتش دامان انسان را مى گيرد كفران نعمت است )).(37)
2- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((سبب زوال النّعم الكفران ؛ آنچه باعث زوال نعمت ها مى شود كفران است )).(38)
3- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : ((كفر النّعمة مزيلها و شُكرها مستديمها؛ ناسپاسى نعمت آن را از بين مى برد، و شُكر نعمت سبب دوام آن است )).(39)
4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((كفران النّعم يزلّ القدم و يسلب النّعم ؛ كفران نعمت سبب لغزش قدم ها (و به زمين خوردن در زندگى ) و موجب سلب نعمت ها مى گردد)).(40)
5- باز از همان بزرگوار مى خوانيم : ((آفة النّعم الكفران ؛ آفت نعمت ها، ناسپاسى است )).(41)
6- و نيز از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((كافر النّعمة كافر فضل اللّه ؛ كفران كننده نعمت ، منكر فضل الهى است )).(42)
7- يكى از مجازات هاى الهى مجازات استدراج است ، و مفهوم آن اين است كه خداوند بعضى از افراد طغيانگر و ظالم را كه مى خواهد مجازات كند مشمول نعمت هاى خود قرار مى دهد هنگامى كه نعمت بر او فوق العاده زياد شد، ناگهان نعمت را سلب مى كند تا شديدا احساس درد و عذاب كند.
به همين جهت در حديثى از امام حسين عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلاستدراج من اللّه سبحانه لعبده اءن يسبغ عليه النّعم و يسلبه الشّكر؛ استدراج در نعمت و غافلگير كردن خداوندى اين است كه به بنده اش نعمت فراوان مى دهد و توفيق شكرگزارى را او سلب مى كند (ناگهان به زمين مى خورد و همه چيز را از دست مى دهد)).(43)
8- امام سجّاد على بن الحسين عليه السّلام مى فرمايد: ((الذّنوب الّتى تغيّر النّعم البغى على النّاس والزّوال عن العادة فى الخير واصطناع المعروف ، و كفران النّعم و ترك الشّكر؛ گناهانى كه نعمت هاى الهى را تغيير مى دهد، ظلم بر مردم ، و تغيير دادن عادت در امور خير و كفران نعمت و ترك شكر است )).(44)
9- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((كفر النّعمة لؤ م و صحبة الاءحمق شؤ م ؛ ناسپاسى نعمت نشانه پَستى است ، و دوستى با احمق سبب سرافكندگى است )).(45)
10- اين بحث را با حديثى از امام صادق عليه السّلام در بيان جنود عقل و جهل (لشكر عقل و نادانى ) پايان مى دهيم ، در آنجا مى خوانيم كه امام عليه السّلام به يارانش دستور مى دهد، عقل و لشكريانش را بشناسند، و از جهل و لشكريانش نيز باخبر باشند، و هنگامى كه بعضى از ياران توضيحات بيشترى مى خواهند امام عليه السّلام مى فرمايد: ((خداوند براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داده كه ضدّ آنها جنود جهل است ، و در ضمن اين هفتاد و پنج لشكر كه در صدر كلام امام عليه السّلام واقع شده مى فرمايد: ((والشُّكر و ضدّه الكفران ؛ يكى از لشكران عقل شكر است و ضد آن كفران است )) )).(46)
* * *
تعبيراتى كه در روايات دهگانه بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه اين رذيله اخلاقى خطرناك است و تا چه حد آثار سوء آن در زندگى فردى و اجتماعى نمايان است ، و چگونه انسان را از اوج نعمت بر خاك مذلّت مى كشاند، توفيقات را سلب مى كند و مايه دورى از خدا و نزديكى به شيطان است .
در اينجا چند نكته شايان ذكر است :
1- معنى كفران نعمت
كفر در اصل به معنى پوشانيدن چيزى است ، و از آنجا كه شخص ناسپاس در واقع سعى در پوشانيدن ارزش نعمت مى كند به عمل او كفران مى گويند.
بديهى است كفران نعمت ، گاه در قلب است و گاه با زبان ، و گاه در عمل .
در قلبِ خود نعمت را بى مقدار يا كم اهمّيّت مى شمرد، و با زبان نيز سخن مى گويد كه نشانه بى اعتنائى نسبت به نعمت و بى ارزش بودن آن است ، و در عمل به آن اهمّيّت نمى دهد، و به جاى حُسن استفاده از آن سوء استفاده مى كند، به همين دليل بزرگان علم اخلاق فرموده اند: ((الشّكر صرف العبد جميع ما اءنعمه اللّه تعالى فى ما خُلق لاجله ؛ شُكر نعمت آن است كه بندگان خدا، نعمت هايى را كه به آنها، بخشيده است ، در همان راهى مصرف كنند كه براى آن آفريده شده )) و بنابراين كفران و ناسپاسى آن است كه نعمت ها را نابجا مصرف كنند، چشمى را كه خدا براى ديدن آثار عظمت او در عالم هستى و تشخيص راه از چاه و مشاهده آيات الهى آفريده در طريق حرام به كار گيرد، و همچنين گوش و زبان و دست و پا يا مال و ثروت را.
گويى اين سخن برگرفته از حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((شكر النّعمة اجتناب المحارم ؛ شُكر نعمت آن است كه از گناهان پرهيز شود)).(47)
و به اين ترتيب معنى سپاس و ناسپاسى هر دو روشن مى شود.
2- پيامدهاى كفران
ناسپاسى نعمت آثار سوء گسترده اى از نظر معنوى و مادى در زندگى انسان ها دارد، از يك سو سبب زوال نعمت ها مى شود، زيرا مى دانيم خداوند حكيم است ، نه بى حساب و كتاب چيزى به كسى مى بخشد و نه بى جهت چيزى را از كسى مى گيرد، آنها كه ناسپاسى مى كنند با زبان حال مى گويند ما لايق اين نعمت نيستيم و حكمت خداوند ايجاد مى كند كه اين نعمت را از آنها بگيرد و آنها كه شُكر نعمت را به جامى آورند در واقع مى گويند ما لايق و شايسته ايم ، نعمت را بر ما فزون كن ، فى المثل اگر باغبان مشاهده كند كه در بخشى از باغ درختان به سرعت رشد و نمو مى كنند و برگ و برمى آورند، به يقين از آنها پذيرايى بيشتر مى كنند، و اگر ببيند در بخش ديگر هر قدر هم از آنها پذيرايى مى كند نه طراوتى دارند و نه برگى ، نه ميوه اى ، نه گُلى و نه سايه اى ، اين كفران نعمت سبب مى شود كه باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد، چرا كه گفته اند:
بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است مربى برى را
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام چنين آمده است : ((من شَكر النّعم بجنانه استحقّ المزيد قبل اءن يظهر على لسانه ؛ كسى كه قلبا شُكر نعمت كند پيش از آن كه به زبان شُكر گويد، لياقت خود را براى افزون شدن نعمت ثابت كرده است )).(48)
حتّى از بعضى از روايات كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده استفاده مى شود، به مجرد اين كه انسان نعمتى را بشناسد و حمد خدا را بگويد بلافاصله فرمان افزايش از سوى خداوند درباره او صادر مى شود. مى فرمايد: ((ما اءنعم اللّه على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد اللّه ظاهرا بلسانه فتمّ كلامه حتّى يؤ مر له بالمزيد)).(49)به يقين تاءثير ناسپاسى در سلب نعمت ها نيز چنين است . ممكن است لطف خدا ايجاد كند كه مجازات سلب نعمت تاءخير بيفتد، ولى به هر حال اگر انسان بيدار نشود و جبران نكند اين مجازات حتمى است ، چرا كه لازمه حكمت خداوندى است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
از سوى ديگر ناسپاسى سبب مى شود كه انسان از معرفة اللّه دور بماند و اين بزرگترين خُسران و زيان است ، بزرگان علم كلام در نخستين بحث در مورد انگيزه معرفة اللّه به سراغ اين مسئله رفته اند كه شُكر نعمت نخستين انگيزه شناخت پروردگار است زيرا تشكّر و سپاسگزارى از بخشنده نعمت يك امر وجدايى است ، انسان هنگامى كه خود را غرق نعمت مى بيند و مى داند اين همه نعمت در درون و برون وجود او است ، از خود او نيست و به فكر تشكر از بخشنده نعمت مى شود، و همين امر راه خداشناسى را براى او هموار مى سازد، ولى ناسپاسان نه اعتنائى به نعمت دارند و نه بخشنده نعمت ، و لذا از معرفة اللّه نيز محروم مى شوند. از سوى ديگر ناسپاسى در برابر نعمت هاى خالق سبب مى شود كه انسان در برابر مخلوق نيز ناسپاس مى شود، نه تنها ارزشى براى محبّت ها و خدمات بى شائبه ديگران قائل نشود، بلكه خود را طلبكار آنان بداند، و اين صفت سبب تنفّر و بيزارى مردم از چنين افراد مى شود، و به اين ترتيب ناسپاسان گرفتار انزواى اجتماعى و نداشتن يار و ياور، در برابر مشكلات زندگى خواهند شد.
اسباب و انگيزه هاى ناسپاسى و راه درمان آن
تقصير در شكرگزارى و گرايش به ناسپاسى گاه از اينجا سرچشمه مى گيرد كه انسان معرفت كامل نسبت به نعمت ها ندارد، و اصولا به نعمت هاى الهى نمى انديشد، اگر ما كمى در آفرينش بدن خويش و دستگاه عجيب و بسيار دقيقى كه خداوند در آن آفريده بينديشيم به اهمّيّت نعمت هاى او در اين بخش از وجودمان آگاه مى شويم ، و حس شكرگزارى كه جزء وجود انسان است ، تحريك مى شود.
دستگاه هايى در وجود انسان است (مانند قلب و كبد و كليه و شش ها) كه اگر بشر بتواند معادل مصنوعى آنها را بسازد كه قطعا كارايى بسيار پايينى خواهد داشت گاه دَه ها ميليون يا صدها ميليون هزينه دارد و به اين ترتيب اگر بخواهيم قيمتى بر يك يك اعضاء خود بگذاريم خواهيم ديد صاحب سرمايه بسيار عظيمى هستيم .
در نعمت هاى بيرونى گاه يك جرعه آب به اندازه يك دنيا ارزش دارد، چنان كه از بعضى از علماء نقل كرده اند كه روزى بر يكى از شاهان وارد شد در حالى كه ظرف آبى در دست او بود و مى خواست بنوشد، شاه به آن عالم بزرگ گفت : مرا پندى دِه ، آن مرد عالم گفت اگر فوق العاده تشنه باشى و اين آب را از تو باز گيرند، مگر اين كه تمام مِلك و حكومت خود را بدهى چه خواهى كرد؟ گفت چاره اى ندارم ، تمام مِلك خود را مى دهم ، مرد عالم گفت : چگونه دل بستگى به حكومتى دارى كه بهاى آن جرعه آبى بيش نيست .
گاه انسان بيمارانى را مى بيند كه از شدّت درد و رنج به خود مى پيچند و مرگ را يك عطيّه آسمانى براى خود مى شمرند، در آن حال انسان فكر مى كند اگر تمام عالم را به او بدهند همراه با اين بيمارى ارزشى ندارد و اگر همه جهان را از او بگيرند و عافيت و تندرستى به او بدهند ارزش دارد.
نعمت هاى به ظاهر كوچك و بسيار كم اهمّيّت در وجود انسان است كه وقتى سلب شود، حيات انسان به خطر مى افتد، چشمه هاى آبى در دهان انسان به طور دائم كار مى كند كه غدّه هاى بزاق نام دارد و دائما زبان و دهان و لب ها و گلو را نرم نگه مى دارد، و به هنگام خوردن غذا جوشش فوق العاده مى كند، و غذا را نرم و آماده براى فروبردن مى نمايد، و در عين حال به هضم آن نيز كمك مى كند.
اگر روزى اين چشمه ها به كلّى بخشكد، لب ها و زبان و گلوى انسان مثل چوب مى شود، حالت خفگى به او دست مى دهد، و قدرت بر سخن گفتن ندارد، و يك لقمه طعام ممكن است گلوگير شود و به حيات او خاتمه دهد، به يقين همين چشمه هاى كوچك ناپيدا و به ظاهر بى اهمّيّت براى انسان از تمام ثروت هاى جهان برتر و بالاتر است .
بگذاريم از نعمت آفتاب عالمتاب ، و هواى روح پرور و انواع مواهب زمين و گياهان و مركب ها و مواهب عظيم ديگر كه به تعبير قرآن ((و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها؛ اگر نعمت هاى خدا را شمارش كنيد هرگز به شمارش آن قادر نمى يابيد))(50)
قابل توجّه اين كه بسيارى از نعمتهاى الهى است كه چون هرگز از آدمى سلب نمى شود، هيچگاه شناخته نخواهد شد، نعمت هايى بود كه در گذشته براى انسان دائمى بود، با گذشت زمان انسان سلب شدن آن را در بعضى از موارد ديده و به عظمت آن نعمت پى برده در حالى كه ممكن است نعمت هاى بى شمار ديگرى باشد كه هنوز مكتوم است .
تا مساءله سفره هاى فضايى و تاءثير حالت بى وزنى بر محيط زندگى پيش نيامده بود انسان نمى دانست نيروى جاذبه چه نعمت بزرگى است و امروز مى فهميم كه اگر جاذبه نبود خانه ها و كاخ ها و زراعت ها و درخت ها همه با اندك چيزى به هوا پرتاب مى شد و انسان با اندك حركتى به سقف و ديوار مى خورد، سفره غذا با مختصر حركتى به اطراف پراكنده مى شد و حتّى فروبردن لقمه غذا و جرعه آب براى انسان مشكل بود، اگر همين يك نعمت را روزى خداوند از انسان بگيرد حركت دورانى زمين سبب مى شود كه آب درياها در فضا پخش شود و زمين به بيابانى خشك و سوزان تبديل گردد، فكر كنيد اگر تمام عمر را به شُكر همين نعمت بپردازيم قادر خواهيم بود؟
و اگر نعمت هاى معنوى يعنى هدايت انبياء و رهنمودهاى معصومين عليهم السّلام و نزول كتب آسمانى را كه از نعمت هاى مادى بسيار برتر است بر آن بيفزاييم آنگاه خواهيم دانست كه تا چه حد مواهب الهى بر ما عظيم است و توان ما بر شكر و سپاس او ناچيز.
توجّه به اين امور ريشه هاى ناسپاسى را مى سوزاند، و روح شكرگزارى را در انسان زنده مى كند.
و از اينجا مى توانيم راه درمان ناسپاسى را به خوبى درمان كنيم . و از اين رو گفته اند: نخستين راه تحصيل شكرگزارى معرفت و تفكّر در صنايع الهيّه و انواع نعمت هاى ظاهرى و باطنى او است .(51)
راه ديگر نگاه كردن به افرادى است كه زندگى پَست ترين از انسان دارند. هر قدر در زندگى آنها دقيق تر شود، روح شكرگزارى در او زنده تر مى گردد، در حالى كه اگر به بالا دست خود بنگرد وسوسه هاى شيطانى ناسپاسى در او آشكار مى شود.
از سوى سوّم به اين مساءله بينديشيد كه هر مصيبت و بلايى از بلاهاى دنيا بر او فرودآيد بدتر از آن هم تصوّر مى شود، شكر كند كه گرفتار بدتر از آن نشود.
نقل شده است كسى به يكى از بزرگان شكايت برد و گفت : دزد به خانه من آمده و همه چيز را با خود برده است ، به او گفت : برو شكر خدا كن كه اگر به جاى آن دزد شيطان به خانه تو مى آمد و ايمان تو را مى برد چه مى كردى ؟(52)
امام صادق عليه السّلام در كتاب توحيد معروف مفضّل كه از حقايق توحيد، عبارات گويا و دلايل روشن و تحليل هاى شگفت انگيز، سخنان فراوانى بيان فرموده گاه به ذكر نعمت هاى بزرگ الهى مى پردازد، تا از اين طريق انسان ها را به شناخت منعم حقيقى آشنا سازد.
از جمله در بخشى از سخنان خود به نعمت سخن گفتن و نوشتن كه در دو پايه اصلى تمدّن انسانى است اشاره مى فرمايد و بعد از بيان مشروحى مى فرمايد: اگر خداوند ابزار اين دو كار را در اختيار او نگذاشته بود، نه توان بر سخن گفتن داشت نه نوشتن ، آرى خداوند زبان و ذهنى در اختيار بشر گذارده كه به كمك آن دو مى تواند سخن بگويد، و دست و انگشتانى به او بخشيده كه قلم به دست بگيرد و امور مختلف را بنويسد، اگر اين دو نبود انسان همچون چهارپايان بود كه نه سخن مى گويند و نه چيزى مى نويسند (نه علم و دانشى دارند و نه تمدّن درخشانى ) هر كس شكر اين نعمت را به جاآورد، پاداش الهى در انتظار او است ، و هر كس كفران كند (به خدا زيان نمى رساند بلكه به خودش زيان مى رساند) زيرا خداوند از جهانيان بى نياز است .(53)
شكر راه وصول به نعمت هاى پروردگار
نقطه مقابل كفران و ناسپاسى ، شكر پروردگار است ، و مفهوم آن قدردانى از نعمت ها با قلب و زبان و عمل است . امّا با قلب همان معرفت پروردگار و تسليم در برابر او و رضا و خشنودى به عطاياى او است ، و با زبان ، گفتن جمله هايى است كه بيانگر قدردانى و سپاس انسان در برابر نعمت هااست ، و امّا با عمل به اين طريق است كه هر نعمت و موهبتى را در جايى صرف كند كه خداوند دستور داده و براى آن آفريده است .
راغب در مفردات مى گويد: شكر به معنى تصوّر نعمت و اظهار و ابراز آن است ، بعضى گفته اند در اصل ((كشر)) (بر وزن كشف ) بوده كه به معنى ابزار و اظهار است ، و ((دابّه شكور)) به حيوانى مى گويند كه هرگاه مراقبت كافى از آب و علف او كنند، روز به روز چاق تر مى شود، و ((عين شكراء))، به معنى چشمه پُر آب است ، بنابراين شكر به معنى پُرشدن وجود انسان از ياد بخشنده نعمت ها است .
شكر در واقع بر دو گونه است : شكر تكوينى و شكر تشريعى ، شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيارش قرار دارد و براى نموشكر استفاده كند مانند درخت و گُل و ميوه اى كه با مراقبت باغبان ، گُل و ميوه هاى باارزش به بارآورد، و ناسپاسى آن است كه اثرى از مراقبت و پذيرايى باغبان در آن ظاهر نشود.
بنابراين ، كسى كه نعمت هاى الهى را در طريق عصيان صرف مى كند، به طور تكوينى ناسپاسى مى كند.
شكر تشريعى آن است كه انسان در مقام شكرگزارى برآيد و با قلب و زبان از پروردگار خود سپاسگزارى نمايد.
همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد هيچ كس توان شكر نعمت هاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگزارى و فكر و عقل و زبان و دست و پايى كه انسان به وسيله آن شكر قلبى و لسانى و عملى را انجام مى دهد همه از نعمت هاى خدا است و اين توفيق و ابراز هنگامى كه در مسير شكرگزارى به كار گرفته مى شود نعمت ديگرى است كه خود نيازمند شكر ديگرى است . به همين دليل همان گونه كه در روايات اسلامى اشاره شده برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر نعمت هاى او است و عذر تقصير به پيشگاه حق بردن ، ورنه سزاوار خداوندى خدا را كسى نمى تواند به جاى آورد.
بسيارى از مطالب مربوط به شكر را كه نقطه مقابل كفران و ناسپاسى است در بحث هاى گذشته آورديم ، و براى تكميل اين بحث به ذكر بعضى از آيات قرآنى و روايات معصومين عليهم السّلام بسنده مى كنيم .
قرآن مجيد صبر و شكرگزارى را قرين هم قرار داده و آن را وسيله شكوفايى علم و ايمان در كانون قلب انسان شمرده است مى فرمايد: ((و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام ان يشاء يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره انّ فى ذلك لايات لكّل صبّار شكور؛ از نشانه هاى خدا، كِشتى هايى است كه همچون كوه در درياها (به نيروى باد) حركت مى كند اگر بخواهد باد را آرام مى سازد تا كِشتى ها بر پشت دريا متوقّف شوند، به يقين در اين امر نشانه هايى (از عظمت خدا است ) براى هر صبر كننده شكرگزار)).(54)
شبيه همين تعبير در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است .
گاه به نعمت چشم و گوش و عقل كه مهم ترين ابزار شناخت و معرفت انسانى است اشاره كرده و مى فرمايد: ((و جعل لكم السّمع و الاءبصار و الاءفئدة لعلّكم تشكرون ؛ خداوند براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد شايد (او را بشناسيد و) شكر نعمت او را به جاآوريد)).(55)
قرآن مجيد در موارد زيادى اشاره به وجود اين فضيلت (شكرگزارى در انبياء بزرگ ) كرده ، يا به آنها دستور شكرگزارى داده است .(56)
و گاه مى فرمايد: شكرگزاران واقعى در ميان انسان ها كم هستند. خطاب به آل داود مى فرمايد: ((اءعلملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشّكور، اى آل داود! (در برابر آن همه نعمت هاى عظيم و حكومت گسترده و علم و دانش و قدرتى كه در اختيار شما گذارديم )، شكر نعمت هاى خدا را به جاآوريد هر چند كمى از بندگان من شكرگزارند)).(57)در جاى ديگر مى فرمايد شرط خشنودى خداوند از شما شكرگزارى است مى فرمايد: ((ان تكفروا فاءنّ اللّه غنىّ عنكم و لايرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم ؛ اگر كفران كنيد خداوند از شما بى نياز است ، و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد و اگر شكر او را به جاآوريد، آن را براى شما مى پسندد و راضى مى شود)).(58)
آيات مربوط به شكر در قرآن مجيد بسيار است ، و شايد بالغ بر هفتاد آيه شود، و جالب اين كه صفت شكرگزارى به عنوان يكى از اوصاف پروردگار در اين آيات آمده است . در سوره نساء، آيه 147 مى خوانيم : ((ما يفعل اللّه بعذابكم ان شكرتم آمنتم و كان اللّه شاكرا عليما؛ خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شكرگزارى كنيد (و نعمت هايش را به جا مصرف نماييد). و ايمان بياوريد خدا شكرگزار و آگاه است (و از اعمال و نيّات شما باخبر است ))).
قابل توجّه اين كه مفهوم آيه اين است : اگر شكرگزارى به معنى واقعى انجام شود سرچشمه مجازات ها و عذاب الهى به كلّى برچيده مى شود. به علاوه صفت شكرگزارى در اينجا به عنوان يكى از اوصاف الهى مطرح شده است و نشان مى دهد شكرگزارى از صفاتى است كه خداوند در آن با بندگان مشترك است ، منتها شكرگزارى بندگان در برابر خداوند به معنى صرف نعمت هاى او در موارد رضاى او است ، و شكرگزارى خداوند به معنى قدردانى از بندگان شكرگزار از طريق پاداش هاى شايسته است .
از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه توجّه به نعمت هاى الهى كه سبب مى شود كه انسان در صدد شكرگزارى برآيد عامل بازدارنده اى در برابر گناهان است ، در آيه 74 سوره اعراف خطاب به گروهى از اقوام پيشين مى فرمايد: ((فاءذكروا آلاء اللّه ولا تعثوا فى الاءرض مفسدين ؛ نعمت هاى خدا را به يادآوريد، و در زمين فساد نكنيد)).
در آيه 69 همين سوره مى فرمايد: ((فاءذكروا آلاء اللّه لعلّكم تفلحون ؛ نعمت هاى خدا را به يادآوريد شايد رستگار شويد)).
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه يادآورى نعمت هاى خداوند و سپاس او سبب رستگارى است .
كوتاه سخن اين كه ريشه تمام سعادت ها و سرچشمه عظيم بركات الهى همان شكرگزارى است كه روز به روز انسان را به خدا نزديكتر و پيوند عشق و محبّت بندگان را با خدا محكم تر مى سازد كه عاملى براى تقوا و پرهيزگارى و طريقى به سوى رستگارى است .
فلسفه شكرگزارى
ممكن است انسان ها در برابر نعمت هايى كه به يكديگر مى بخشند انتظار شكرگزارى داشته باشند، و يا حتّى در بعضى از شرايط به آن نيازمند باشند، خواه نياز روحى باشد، و يا نياز به خاطر موقعيّت هاى اجتماعى .
ولى بى شك خداوند كه از همگان بى نياز است و اگر تمام جهانيان كفران كنند، يا كافر شوند گردى بر دامان كبريائيش نمى نشيند، نيازى به شكرگزارى بندگان ندارد، بنابراين اين همه تاءكيد در مساءله شكرگزارى كرده است - همانند ساير عبادات - نتيجه اش به خود انسان ها بازگشت مى كند، و اگر كمى دقّت كنيم فلسفه آن روشن مى شود.
كسى كه از نعمت هاى پرورگار قدردانى مى كند، خواه در دل باشد خواه با زبان يا عمل ، نشان مى دهد كه لايق نعمت است ، خداوند حكيم نيز كارش همه جا از روى حكمت است ، نه بدون دليل نعمتى را از كسى مى گيرد نه بى دليل نعمتى را به كسى مى بخشد، بنابراين هنگامى كه انسان در برابر نعمت هاى او شكرگزارى مى كند به زبان حال مى گويد من لايق شكر بيشترم و حكمت پروردگار ايجاد مى كند نه تنها آن نعمت را بر او پايدار كند بلكه افزون نمايد.
ولى فرد ناسپاس با زبان حال بى لياقتى خود را عرضه مى دارد و حكمت پروردگار ايجاد مى كند كه نعمت را از او بگيرد و اگر انسان روزى در صف شاكران بود، و روز ديگر به صف كفران كنندگان پيوست خداوند مطابق اين تغيير روش با او رفتار مى كند. ((ذلك باءنّ اللّه لم يك مغيّرا نعمة اءنعمها على قوم حتّى يغيّروا ما باءنفسهم و اءنّ اللّه سميع عليم (59)؛ و اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند، و خداوند شنوا و دانا است )).
و اگر در آيات و روايات اسلامى شكر سبب دوام نعمت يا افزايش آن شمرده شده دليلش همين است . در حديثى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((بالشّكر تدوم النّعم ؛ شكر سبب دوام نعمت است )).(60) و در حديث ديگر مى فرمايد: ((ثمرة الشّكر زيادة النّعم ؛ ثمره شكر فزونى نعمت است )).(61)
اضافه بر اين هنگامى كه روح شكرگزارى در انسان پرورش يابد، از شكر خالق به شكر مخلوق مى رسد، و تشكر و سپاسگذارى در برابر خدمات و زحمات مخلوق انگيزه مؤ ثّرى مى شود براى حركت بيشتر در جامعه انسانى و شكوفا شدن استعدادهاى خلّاق و ظرفيت هاى وجودى اشخاص ، و در نتيجه جامعه به پيش حركت مى كند.
شكرگزارى از خالق راهى به سوى معرفت او مى گشايد و پيوند انسان را با آفريدگار محكم تر مى كند، و همان گونه كه سابقا نيز اشاره شد در نخستين بحث علم كلام كه مساءله وجوب معرفة اللّه مطرح مى شود، مهمترين دليل همان مساءله شكر منعم است كه از مسايل وجدانى است و به اصطلاح ((قياساتها معها؛ دليلش با خود آن است )).
شكرگزارى علاوه بر اين كه معرفت بخشنده نعمت ها را به دنبال دارد، معرفت نعمت را نيز همراه خود داشت ، چرا كه هر قدر نعمت از نظر كيفيّت و كميّت بالاتر و بيشتر باشد، شكرى افزونتر مى طلبد، و براى ادامه حق شكر منعم ، معرفت نعمت ضرورى است ، و همين معرفت نعمت روز به روز پيوند بندگان را با خدا محكم تر مى سازد و آتش عشقش را در دل ها شعله ورتر مى كند، و اى بسا اين مواهب مادّى آن چنان مواهب معنوى به دنبال داشته باشد كه از آن به مراتب برتر و والاتر باشد.
جهان در چشم هشياران عالم بود آيينه حُسن رخ يار
به هوشيارى نگر در نرگس مست كه گردد مست او هم چشم هشيار
به عالم جز رخ زيباى دلبر نمى بينم به چشم دل پديدار
شكرگزارى در منابع حديث
روايات در اين زمينه فوق حد احصاء است كه گلچينى از آن را از نظر خواننده عزيز مى گذرانيم كه همان نمونه خَروار است :
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلطّاعم الشّاكر له من الاءجر كاجر الصّائم المحتسب و المعافى الشّاكر له من الاءجر كاجر المبتلى الصّبر و المعطى الشّاكر له من الاءجر كاجر المحروم القانع ؛ كسى كه غذا بخورد و شكر نعمت خدا را بجاآورد، پاداش روزه دارى را دارد و براى خدا روزه گرفته است و شخص تندرستى كه شكر خدا را بجاآورد، اجر بيمارى را دارد كه در برابر بيمارى صبر و شكيبايى دارد، و دارنده اى كه شكر نعمت را بجامى آورد، اجر محروم قناعت پيشه شكيبا را دارد)).(62)
2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((مكتوب فى التّورات الشّكر من النّعم عليك و اءنعم عليك و اءنعم على من شكرك فانّه لازوال للنّعماء اذا شكرت ، و لابقاء لها اذا كفرت ؛ در تورات نوشته شده است از كسى كه نعمتى به تو مى بخشد تشكّر كن ، و بر كسى كه از تو تشكّر مى كند نعمت ببخش ، زيرا اگر در برابر نعمت ها شكرگزارى شود، زوال نخواهد داشت ، و اگر كفران شود بقا نخواهد داشت )).(63)
اين حديث نشان مى دهد كه نه تنها خداوند در برابر شكر، نعمت ها را افزايش مى دهد، بندگان خدا نيز در برابر تشكّرها بايد افزايش نعمت دهند.
3- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: ((ثلاث لايضرّ معهنّ شى ء الدّعاء عند الكرب ، و الاءستغفار عند الذّنب ، و الشّكر عند النّعمة ؛ سه چيز است با وجود آن چيزى زيان نخواهد رسانيد، دعا به هنگام حوادث سخت ، و استغفار به هنگام گناه ، و شكر به هنگام نعمت )).(64)
با توجّه به اهمّيّت فوق العاده اى كه دعا و استغفار در آيات و روايات و فرهنگ اسلامى دارد، قرار گرفتن شكر در رديف آنها اهميتش ظاهر مى شود.
انسان از سه حالت خارج نيست يا گرفتار مصبيتى مى شود، يا نعمتى به او مى رسد كه از نگهدارى آن بيم دارد، و يا لغزش و گناهى از او سر مى زند، داروى هر يك از آنها در اين روايت پُرمعنى آمده است ، مشكلات به وسيله دعا از بين مى رود، و آثار گناه به وسيله استغفار، و تثبيت نعمت ها به وسيله شكرگزارى . و در همين زمينه از امام على بن ابى طالب عليه السّلام آمده است : ((نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر؛ نعمتى كه در برابر آن شكرگزارى نشود، همانند گناهى است كه در برابر آن استغفار نشود)).(65)
4- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در سفرى بر شتر خود سوار بود، ناگهان پياده شد و پنج سجده شكر بجاآورد، هنگامى كه برخاست و سوار برمركب شد، عرض كردند اى رسول خدا! كارى از شما ديديم كه تاكنون نديديم ، فرمود: ((نعم استقبلنى جبرئيل فبشّرنى ببشارات من اللّه عزّوجلّ فسجدت للّه شكرا لكلّ بشرى سجدة ؛ آرى جبرئيل به استقبال من آمد و بشارت هايى از سوى خداوند متعال به من داد، من براى هر بشارتى سجده شكر در پيشگاه خدا بجاآوردم )).(66)
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ تا آنجا كه در توان داشتند براى هر نعمتى شكرى جداگانه به جامى آوردند.
5- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام دستورى براى شكر جامع و كامل آمده است ، (هر چند شكر جامع و كامل به معنى واقعى كلمه از انسان ساخته نيست ،)
فرمود: ((اذا اءصبحت و اءمسيت فقل عشر مرّات اللّهم ما اءصبحت بى من نعمة اءو عافية من دين اءو دنيا فمنك وحدك لاشريك لك ، لك الحمد و لك الشّكر بها علىّ يا ربّ حتّى ترضى و بعد الرّضا؛ هنگامى كه صبح و شام مى كنى ، دَه بار اين دعا را بخوان ، خداوندا! آنچه از نعمت ها صبحگاهان بر من ارزانى شده ، سلامت دين و دنيا همه از تو است ، يگانه اى ، همتايى ندارى ، پيوسته حمد و شكر مخصوص تو است ، به خاطر آنچه به من دادى ، تا از من راضى شوى ، و حتّى بعد از رضا، تو را حمد و سپاس مى گويم )).
بعد امام عليه السّلام فرمود: ((هرگاه اين كار را انجام دهى شكر نعمت هايى را كه در آن روز و شب به تو مى رسيد ادا كرده اى )).(67)
6- اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث كوتاه و پُرمعنايى چنين مى فرمايد: ((شكر النّعمة اءمان من تحليلها و كفيل بتاءييدها؛ شكر نعمت مانع زوال نعمت مى شود، و سبب تاءييد آن مى گردد)).(68)
7- و در حديث ديگر مى فرمايد: ((شرّ النّاس من لايشكر النّعمة و لايرعى الحرمة ؛ بدترين مردم كسى است كه در برابر نعمت شكرگزارى نمى كند و رعايت احترام نمى كند)). (احترام خالق و خُلق ).(69)
در زمينه اهمّيّت شكر و تاءثير آن در دوام نعمت ها و فزونى آن ، آنقدر احاديث وارد شده است كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد و آنچه در بالا آمد گوشه اى از آن است .
شكرگزارى در سير پيشوايان
مى دانيم يكى از اشكال حديث ، فعل و تقرير معصوم است ، يعنى همان گونه كه قول و گفتار آن ها معارف دينى را براى ما روشن مى سازد، عمل و همچنين سكوت آنها در موارد مختلف آموزنده و همچون درياى بى كران از معرف و احكام و اخلاق است . مخصوصا در زمينه شكرگزارى نمونه هاى زيادى وجود دارد از جمله :
1- امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شبى نزد عايشه بود (و پيوسته مشغول عبادت بود) عايشه گفت : چرا اين قدر خود را به زحمت مى افكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشوده است ، پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: اى عايشه ! ((الّا اءكون عبدا شكورا؛ آيا من بنده شكرگزار خدا نباشم )).(70)
از اين تعبير معلوم مى شود كه انگيزه عبادت اولياء اللّه شكر نعمت هاى او بود.
اين تعبير در احاديث اسلامى كرارا از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه در برابر سؤ ال افراد مختلفى اين جمله را تكرار فرمود: ((اءفلا اءكون عبدا شكورا)).
2- در حديثى از هشام بن احمر كه از ياران امام موسى بن جعفر عليه السّلام بود مى خوانيم كه مى گويد: من با آن حضرت در بعضى از اطراف مدينه بودم ، ناگهان ديدم امام از مركب پياده شد و به سجده افتاد و مدّت طولانى سجده را ادامه داد، سپس سر از سجده برداشت و سوار بر مركب شد، عرض كردم فدايت شوم سجده را طولانى فرمودى ؟ فرمود: ((انّنى ذكرت نعمة اءنعم اللّه بها علىّ فاحببت اءن اءشكر ربّى ؛ من به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من ارزانى فرمود، دوست داشتم شكر پروردگارم را به جاآورم )).(71)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
از اين روايت استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ ، مقيّد بودند در برابر هر نعمتى شكرى جداگانه بجاآورند. بلكه به ياران خود نيز همين معنى را دستور مى دادند، از اين رو در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : هرگاه يكى از شما به ياد يكى از نعمت هاى خدا بيفتد، صورت بر خاك بگذارد و شكر خدا را به جاآورد، و اگر سواره است پياده شود و صورت بر خاك نهد، و اگر از ترس انگشت نما شدن نتواند پياده شود صورت بر قربوس زين بگذارد. (قربوس قسمت برآمدگى جلو زين است ) و اگر آن را هم نتواند انجام دهد صورت بر كف دست بگذارد و شكر خدا را بجاآورد.(72)
3- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام ابوبصير فرمود: گاه مى شود كه يكى از شما ظرفى از آب مى نوشد، و خداوند به خاطر آن او را اهل بهشت مى كند، سپس در شرح اين كلام فرمود: نخست ظرف آب را مى گيرد، و هنگامى كه مى خواهد بر لب بگذارد بسم اللّه مى گويد كمى مى نوشد و هنوز سيراب نشده آن را از لب برمى دارد و شكر خدا مى گويد، بار دوّم مى نوشد، سپس ظرف را از لب برمى دارد و شكر خدا مى گويد و براى سوّمين بار نيز همين كار را تكرار مى كند ((فيوجب اللّه عزّوجلّ له بها الجنّة ؛ خداوند به بركت آن او را اهل بهشت مى كند)).(73)
چگونه بايد شكر كرد؟
در تعريف شكر گفتيم كه شكرگزارى همان قدردانى از نعمت است ، خواه در عمل باشد يا به وسيله زبان و يا به قلب ، و كفران و ناسپاسى نعمت ، بى اعتنائى به نعمت ها، تحقير و تضييع آنها است و عدم توجه به صاحب نعمت .
و مهمترين بخش شكرگزارى همان شكر عملى است ، چه بسيارند كسانى كه با زبان شكر خدا مى گويند، ولى در عمل كفران مى كنند.
كسانى كه اصراف و تبذير مى كنند، و يا بخيل هستند، يا نعمت هاى الهى را وسيله فخرفروشى بر ديگران قرار مى دهند، يا بر اثر نعمت مست مى شوند و طغيان مى كنند، همه آنها ناسپاسند، و در طريق كفران نعمت گام برمى دارند، به عكس آنها كه نعمت هاى الهى را كتمان نمى كنند، و آشكار و پنهان انفاق مى نمايند و با گسترش نعمت ، تواضع آنها در مقابل خالق و خَلق بيشتر مى شود و سعى دارند نعمت ها همه در جاى خود مصرف شود، و چيزى از آن ضايع نگردد، آنها بندگان شكرگزارى هستند و شايسته فزونى نعمت .
در روايات اسلامى به هر سه مرحله شكر اشارات لطيفى شده است .
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((من اءنعم اللّه عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد اءدّى شكرها؛ كسى كه خداوند نعمتى به او بدهد و آن را در درون دل بشناسد، شكر آن را به جاآورده است )).(74)
بديهى است شناخت نعمت و ارزش و اهمّيّت آن ، هم سبب شناسايى منعم و هم انگيزه اى براى شكر عملى و زبانى خواهد بود.
در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه به يكى از يارانش فرمود: ((ما اءنعم اللّه على عبد بنعمة صغرت اءو كبرت فقال الحمدللّه الّا اءدّى شكرها؛ هر نعمتى خداوند اعم از كوچك و بزرگ به كسى بدهد و او بگويد الحمدللّه ، شكر آن نعمت را به جاآورده است )).(75)
به يقين منظور از گفتن الحمدللّه تنها لَقلَقَه زبان نيست ، منظور حمدى است كه از عمق جان و درون دل برخيزد.
در حديث سوّمى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه يكى از دوستانش از او پرسيد آيا شكر حدّ معيّنى دارد كه انسان وقتى آن را انجام دهد از شاكران محسوب شود، فرمود: آرى ، آن مرد سؤ ال كرد چيست ؟ فرمود: ((يحمدللّه على كلّ نعمة عليه فى اءهل و مال و ان كان فى ما اءنعم اللّه عليه فى ماله حقّ اءدّاه ؛ خدا را در برابر هر نعمتى كه به او در خانواده و اموالش بخشيده سپاس مى گويد و اگر در آنچه خدا به او داده است حقّى (براى نيازمندان يا مصارف ديگر) بوده باشد، آن را ادا مى كند)).(76)
و نيز در حديثى از اميرالمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((شكر العالم على علمه ، عمله به و بذله لمستحقّه ؛ سپاسگزارى عالم در برابر علمى كه دارد اين است كه به آن عمل كند و به نيازمندان بذل نمايد)).(77)
اين ها اشاره به شكر عملى است كه در برابر هر نعمتى بايد انجام داد. به يقين عالمى كه به عملش عمل نمى كند، و يا از ديگران دريغ مى دارد، بنده ناسپاسى است و با زبان حال مى گويد: من لايق اين نعمت بزرگ نيستم .
قابل توجّه اين كه شكر عملى در برابر افراد متفاوت است و در هر جا به شكلى خواهد بود، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث كوتاه و پُرمعنى به چهار نمونه آن اشاره نموده است ، مى فرمايد: ((شكر الهك بطول الثّناء، شكر من قوقك بصدق الولاء، شكر نظيرك بحُسن الاخاء، شكر من دونك بسيب العطاء؛ شكر پروردگارت اين است كه دائما ثنايش گويى ، شكر كسى كه بالاى دست تو است به اين است كه در پيروى از او صادق باشى ، شكر همرديفت آن است كه مراتب اخوّت را به خوبى انجام دهى و شكر كسانى كه زير دست تو هستند به اين است كه از بخشش به آنها مضايقه نكنى )).(78)
يكى از شاخه هاى شكر عملى اين است كه انسان اگر بر دشمنش پيروز شود تا آنجا كه ممكن است و مشكلى ايجاد نمى كند، عفو و گذشت را شكرانه پيروزى خود قرار دهد همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث معروفش مى فرمايد: ((اذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه ؛ هنگامى كه بر دشمنانت پيروز شدى ، عفو را شكرانه اين پيروزى قرار بده )).(79)
اين نكته نيز شايان ذكر است كه يكى از بهترين طرق شكر در برابر نعمت ها انفاق كردن بخشى از آن در راه خدا است ، همان گونه كه على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءحسن شكر النّعم الاءنعام بها؛ بهترين شكر نعمت ها بخشيدن از آن است )).(80)
عبادت و نيايش در برابر پروردگار نيز طريقه ديگرى براى شكرگزارى عملى است ، بلكه مطابق احاديث اسلامى بهترين انگيزه عبادت مساءله شكرگزارى ذكر شده ، در حالى كه انگيزه نعمت هاى بهشت براى عبادت به عنوان عبادت تاجران ، و انگيزه ترس از دوزخ به عنوان ترس از بندگان ذكر شده ، ولى انگيزه شكر به عنوان عبادت آزادگان تعبير شده است ، در كلمات على عليه السّلام آمده است : ((انّ قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الاحرار)).(81)
انگيزه هاى شكرگزارى
با اين كه روح شكرگزارى در انسان تقويت شود، از طرق گوناگونى مى توان استفاده كرد، نخست معرفت نعمت ها است ، مى دانيم نعمت هاى خداوند سر تا پاى وجود انسان را در برمى گيرد، نعمت هاى مادى و معنوى ، نعمت هاى ظاهرى و باطنى و نعمت هاى فردى و اجتماعى . خوشبختانه پيشرفت علوم و دانش هاى بشرى كمك بسيار مؤ ثّرى به شناخت نعمت ها كرده است و در پرتوى آنها بسيارى از شگفتى هاى وجود انسان و موجودات جهان كشف شده كه هر كدام نعمت بزرگى محسوب مى شود، امروز ما به خوبى مى دانيم كه جسم يك انسان از ميلياردها واحد كوچك زنده به نام ياخته تشكيل شده كه هر كدام از آنها ساختمان بسيار پيچيده و حيرت انگيزى دارد، و هر كدام نعمتى از نعمت هاى خدا است ، امروز است كه ما مى دانيم در درون خون ما ميليون ها موجود زنده به نام گلبول سفيد وجود دارد كه هر كدام به صورت سرباز مدافعى از سلامت انسان در برابر هجوم انبوه ميكروب هاى بيمارى زا كه از زمين و هوا و آب و غذا وارد بدن انسان مى شوند دفاع مى كنند، اگر يك روز گفته مى شد در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، امروز ما به خوبى مى دانيم كه در هر نَفس هزاران بلكه ميليون ها نعمت وجود دارد و بر هر نعمتى شكرى واجب است . اگر پيشينيان با آگاهى از علوم زمان خود مى گفتند.
ابرو ماه و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
امروز در پرتوى پيشرفت علوم ما مى دانيم تنها اين چهار موجود نيستند كه به ما كمك مى كنند، بلكه هزاران عامل دست به دست هم مى دهد تا گندمى از زمين برويد و خوراك انسانى شود.
بنابراين انگيزه شكر كه از طريق معرفت نعمت حاصل مى شود، در عصر و زمان ما ابعاد گسترده ترى پيدا كرده است .
بنابراين ، دوام سپاسگزارى از دوام مطالعه بررسى نعمت ها حاصل مى شود.
انگيزه ديگر براى شكرگزارى اين است كه انسان هميشه به زيردستان خود نگاه كند و ببيند خداوند چقدر بر او منّت نهاده و چه امكاناتى در اختيار او قرار داده كه به دلايل مختلفى به ديگران نداده است ، در حديثى مى خوانيم كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در نامه اى كه به يكى از اصحاب معروفش حارث هَمدانى نوشت فرمود: ((واءكثر اءن تنظر الى من فضّلت عليه ، فانّ ذلك من اءبواب الشّكر؛ به افراد پايين تر از خود زياد نگاه كن ، كه اين خود از ابواب شكر است )).(82)
اين درحالى است كه اگر انسان به افراد بالاتر از خود بنگرد به يقين روح ناسپاسى همراه وسوسه هاى شيطانى در او زنده مى شود.
مطالعه بركات و آثار سپاس گزارى كه فزونى نعمت و دوام و بقاء آن است ، و در بحث هاى گذشته به طور گسترده ذكر شد نيز از انگيزه هاى مهم محسوب مى شود.
براى ايجاد انگيزه هاى شكر در توده مردم نسبت به يكديگر نيز بهترين راه آن است كه افراد قدردان و شكرگزار و كسانى كه از خدمات و عطايا و كمك ها خوب استفاده مى كنند مورد تشويق قرار گيرند، تشويق هاى گفتارى ، و تشويق هاى رفتارى . حضرت على عليه السّلام در عهدنامه معروف مالك اشتر خطاب به مالك مى فرمايد: ((ولايكوننّ المحسن و المسيئى عندك بمنزلة سواء فانّ فى ذلك تزهيدا لاءهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاءهل الاءسائة على الاءسائة ؛ هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار نزد تو يكسان باشند. زيرا اين كار سبب مى شود كه نيكوكاران در نيكى هايشان بى رغبت شوند، و بدكاران در اعمال بدشان تشويق گردند)).(83)
شكر خالق و شكر مخلوق
بى شك شكرگزارى و سپاس ، نه تنها در برابر خالق كه در برابر مخلوق نيز مطلوب است . كسى كه به ديگرى خدمت مى كند و نعمتى در اختيار او مى گذارد و از مواهب خويش به او مى بخشد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه انسانى كه مشمول نعمت او شده است اين است كه در مقام شكرگزارى و سپاس برآيد، و با قلب و زبان و عمل از وى قدردانى كند، در روايت معروفى از امام على بن موسى الرضا عليهما السّلام مى خوانيم : ((من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين نكند، شكر خداوند متعال را بجانياورده است )).(84)
جمله ((من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق )) هر چند به اين عبارت در متون روايات معصومين عليه السّلام وارد نشده ولى محتوا و مضمون آن در روايت بالا و ديگر روايات ديده مى شود، و تاب دو تفسير دارد، نخست اين كه ترك شكرگزارى مخلوق ، يا ناسپاسى در برابر بخشندگان نعمت ، دليل بر روح ناسپاسى در وجود شخص است كه به خاطر آن ، ارزشى براى نعمت هاى مردم قايل نيست ، بلكه گاه خود را طلبكار هم مى داند، چنين كسى به يقين در برابر خالق متعال نيز شكرگزارى نخواهد كرد، به خصوص اين كه نعمت هايى كه مردم به يكديگر مى دهند چون محدود است و گهگاه واقع مى شود، به چشم مى آيد، برخلاف نعمت هاى الهى كه تمام وجود ما را در تمام عمر احاطه كرده و به همين دليل گاه از شدّت ظهور مخفى و پنهان مى شود.
ديگر اين كه تشكّر از مخلوق در واقع تشكّر از خدا است ، چرا كه مخلوق واسطه اى براى انتقال نعمت خدا به بندگان بيش نيست ، بنابراين كسى كه شكر مخلوق را بجانياورد در واقع شكر خدا را بجانياورده است .
به هر حال در روايات اسلامى بر اين معنى تاءكيد شده كه هم در برابر نعمتى كه كسى به شما مى بخشد سپاس گزار باشيد و هم به كسى كه سپاس گزارى مى كند نعمت بيشترى دهيد. چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه : در تورات اين جمله نوشته شده : ((اشكر من اءنعم عليك و اءنعم على من شكرك ؛ از كسى كه به تو نعمتى مى بخشد تشكّر كن و به كسى كه از تو تشكّر مى كند، نعمت بيشترى ببخش )).(85)
خداوند در قرآن مجيد نيز صريحا دستور شكرگزارى نسبت به بندگان را صادر كرده و آن را در كنار شكرگزارى از خودش قرار داده است ، مى فرمايد: ((و وصّينا الانسان بوالديه حملته امّه وهنا على وهن و فصاله فى عامين اءن اشكر لى و لوالديك الى المصير؛ ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم ، مادرش هر روز با زحمتى روى زحمت حمل كرد (و دوران باردارى را با رنج هاى فراوان پشت سر گذاشت ) و دوران شيرخوارگى او در دو سال (با زحمت فراوان ) صورت مى گيرد. به انسان گفتيم كه براى من و براى پدر و مادرت شكرگزارى كن كه بازگشت همه شما به سوى من است )).(86)
به يقين پدر و مادر تنها كسانى نيستند كه برگردن انسان حق دارند (هر چند حق آنها بسيار بزرگ است ) هر كس حقّى معنوى يا مادى داشته باشد بايد در برابر او تشكّر كرد.
در حالات پيشوايان بزرگ اسلام نيز ديده شده است كه گاه كمترين خدمت را با بزرگترين نعمت پاسخ مى گفتند، ((داستان هديه كردن يكى از كنيزان امام حسين عليه السّلام شاخه گُلى به آن حضرت و در برابر، آزادساختن او به وسيله امام عليه السّلام معروف است ، و هنگامى كه از حضرتش توضيح خواستند كه اين خدمت بزرگ چگونه در مقابل آن كار كوچك قرار مى گيرد فرمود: ((كذا اءدّبنا اللّه ؛ اين گونه خداوند ما را ادب كرده است )).(87)
و نيز در داستان معروف ديگرى مى خوانيم كه در يكى از سفرها امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و عبداللّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادرنشينى جلب توجه آنها را نمود، به سراغ آن آمدند، پيرزن تك و تنهايى در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را كه داشت براى تغذيه آنها آماده ساخت و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم اين همه محبّت را تا اندازه اى جبران كنيم ، سپس خشكسالى شديدى در بيابان هاى اطراف مدينه شد به گونه اى كه چادرنشينان به شهرها هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مى كردند، روزى چشم امام حسن عليه السّلام به همان پيرزن افتاد كه در كوچه هاى مدينه تقاضاى كمك مى كند. حضرت او را صدا زد و از او پرسيد به خاطردارى كه من و برادر و پسر عمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى ، پيرزن نيكوكار چيزى به خاطر نداشت ، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى ، من به خاطر دارم . سپس پول زياد و گوسفندان زيادى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السّلام فرستاد، آن حضرت نيز عطاياى بيشترى به پيرزن دادند و سپس او را به سراغ عبداللّه بن جعفر فرستادند، او نيز نعمت زيادى به آن پيرزن بخشيد و در پايان حديث آمده است : ((صارت من اءغنى النّاس ؛ او يكى از ثروتمندترين مردم شد)).(88)
داستان ((شيماء)) دختر حليمه سعديه خواهر رضايى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و محبّت و خدمتى كه آن حضرت به خاطر خدمات مادرش در دوران شيردادن او به شيماء كرد نيز در بسيارى از تواريخ آمده و خلاصه اش اين است كه بعد از جنگ ((حنين )) گروه زيادى از طائفه بنى سعد و قبيله ((حليمه سعديه )) به اسارت درآمدند، هنگامى كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شيماء را در ميان اسيران ديد به ياد محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد برخاست و عباى خود را بر زمين گستراند و شيماء را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوال پرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در روزگار شيرخوارگى به من محبت كردى (مادرت نيز محبت كرد) اين در حالى بود كه حدود شصت سال از آن تاريخ مى گذشت ، شيما از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تقاضا كرد اسيران طايفه اش را آزاد سازد. پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: من سهم خودم را مى بخشم ، هنگامى كه مسلمانان از اين ماجرا آگاه شدند، آنها نيز به پيروى از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سهم خود را بخشيدند و در نتيجه همه اسيران آن طايفه آزاد شدند (و به اين ترتيب به خاطر خدمت دوران شيرخوارگى ، گروه زيادى آزادى خود را بازيافتند.)(89)
و نظر اين شكرگزارى و قدردانى عملى در حالات پيشوايان معصوم عليه السّلام فراوان است .
نمونه ديگر از اين گونه شكر و سپاس گزارى در برابر خدمات بندگان خدا چيزى است كه در تاريخ پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است و آن اين كه در عصر رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم زنى بود به نام ((ثويبه )) كه پيش از آن كه ((حليمه سعديه )) افتخار دايه بودن نسبت به پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را پيدا كند چند روزى از شير فرزندش به نام مسروح ، پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد. هنگامى كه پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرارگرفت ، هيچ گاه ثويبه را فراموش نكرد، و همواره تا پايان زندگى آن زن ، لباس هدايايى براى او مى فرستاد. آن زن بعد از جنگ ((خيبر)) چشم از جهان پوشيد.
شگفت آور اين كه در بعضى از تواريخ آمده است كه ((ثويبه )) كنيز ((ابولهب )) بود و هنگامى كه به ابولهب بشارت تولد پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را داد او را آزاد كرد (پيدا است ابولهب در آن زمان به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از تولد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم خوشحال شد كه از برادرش عبداللّه فرزندى به وجود آمد).
هنگامى كه ابولهب بعد از آن همه دشمنى با پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از دنيا رفت ، برادرش عباس او را در خواب ديد سؤ ال كرد: حالت چگونه است ؟ گفت : در آتشم ، ولى شبهاى دوشنبه مجازات من تخفيف مى يابد و از ميان انگشتانم آب مى نوشم ، و اين به خاطر آن است كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه كنيز خودم شنيدم ، و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد او را آزاد كردم .(90)
َََ
4: غيبت ، تنابز بالاءلقاب و حفظالغيب
اشاره :
در جلد اوّل از اين كتاب كه بحث پيرامون اصول كلّى مباحث اخلاقى بود، بحثى پيرامون مبارزه با آفات اللسان (آفت هاى زبان ) به عنوان يكى از نخستين گامهاى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه مطرح شد، وعده داديم جزئيات آن در بحث هاى آينده عنوان خواهد شد. يكى از آنها مساءله غيبت است كه از شايع ترين و زشت ترين و خطرناك ترين مفاسد اخلاقى است . و سبب هتك حيثيّت افراد، كشف اسرار، اشاعه فحشاء، و جسور ساختن گنهكاران در گناهانشان و سرانجام موجب تزلزل پايه هاى اعتماد در زندگى اجتماعى است .
بى شك بسيارى از مردم نقطه ضعف هايى دارند كه غالبا پرده بر آن افتاده اگر اين عيوب و نقطه ضعف ها آشكار گردد، اعتماد عمومى سلب مى شود، و مفاسد متعددى كه در بالا اشاره شد سطح جامعه را فراخواهد گرفت ، به همين دليل اسلام از آن شديدا نهى كرده و در كتب علماى اخلاق غيبت به عنوان يكى از بدترين آفات زبان ذكر شده است (هر چند غيبت منحصر به زبان نيست از طريق قلم يا اشارات دست و چشم و ابرو نيز انجام مى شود).
و از آنجا كه بدون پرهيز از اين رذيله اخلاقى هرگز انسان در مسير قرب الى اللّه به جايى نمى رسد و جامعه انسانى روح صلاح و سعادت را نمى بيند بايد، براى آن اهميت فوق العاده قائل شد.
گذاشتن لقب هاى زشت بر يكديگر كه غالبا در غياب اشخاص از آن استفاده مى شود نيز شاخه اى از شاخه هاى غيبت است ، هر چند گاهى تحت عنوان مستقلى از آن ياد شده است ، از همين رو ما اين دو بحث را همراه يكديگر عنوان كرديم .
نقطه مقابل غيبت حفظالغيب است ، كه انسان در پشت سر اشخاص از آنها به نيكى ياد كند، و اگر كسى از آنها غيبت كند به دفاع از حيثيت آنها برخيزد و با تعبيرات مختلفى كه بعدا به آنها اشاره خواهد شد آبروى او را حفظ كند، و اين يكى از فضايل مهم اخلاقى است . كه بركات زيادى را براى فرد و جامعه همراه دارد.
به هر حال با توجه به اهميت موضوع ، قرآن مجيد در آيات متعددى به سراغ اين موضوع رفته و دستورهاى مؤ كدى صادر نموده است :
1- ...و لايغتب بعضكم بعضا اءيحبّ اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه . (حجرات - 12)
2- ويل لكلّ همزة لمزة . (همزه - 1)
3- انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم فى الدّنيا و الآخرة . (نور - 19)
4- لايحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم و كان اللّه سميعا عليما. (نساء - 148)
ترجمه :
1- ((... و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد)).
2- واى بر هر غيب جوى مسخره كننده .
3- ((كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم باايمان شيوع يابد عذب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است .))
4- خداوند دوست ندارد كسى كه با سخنان خود بديها (ى ديگران ) را اظهار كند، مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است .
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه ، قرآن با صراحت از سه چيز نهى مى كند كه در واقع علّت و معلول يكديگرند. نخست از گمان بد، و بعد از تجسّس ، و سرانجام از غيبت . روشن است گمان بد انسان را وادار به تجسّس در احوال ديگران ، و كشف اسرار آنها مى كند و از آنجا كه هر انسانى ممكن است عيب و نقصى داشته باشد كه با تجسّس كشف شود، اطلاع بر آن عيب پنهانى سبب غيبت مى گردد.
ولى قرآن مجيد در اين آيه براى غيبت اهميّتى بيش از مساءله گمان بد و تجسّس قائل شده چرا كه آن را مدلّل به دليلى گويا و رسايى ساخته مى فرمايد: ((كسى از شما ديگرى را غيبت نكند آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد)) (و لايغتب بعضكم بعضا اءيحبّ اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه ).
اين تشبيه كه در واقع يك دليل منطقى را تشكيل مى دهد تمام ابعاد مساءله غيبت را بيان كرده ، شخص غائب را به مرده تشبيه مى كند، و رابطه دينى او را به عنوان برادرى و اخوّت و آبروى او را به پاره تن او و غيبت را به منزله خوردن گوشت او، كارى كه هر وجدانى ، هر قدر ضعيف باشد، از آن اِبا و وحشت دارد، و حتى در سخت ترين حالات حاضر نيست چنين كند.
اين تشبيه مى تواند اشاره به نكته هاى فراوان ديگرى نيز باشد:
فرد غائب همچون مرده است كه قدرت بر دفاع از خويش ندارد، و هجوم بردن بر كسى كه قادر بر دفاع از خويش نيست ، بدترين نوع ناجوان مردى است .
بى شك خوردن گوشت مرده سبب سلامت جسم و جان نمى شود، بلكه سرچشمه انواع بيمارى ها است ، بنابراين غيبت كننده اگر آتش كينه و حسد خود را با غيبت موقّتا فرونشاند به يقين چيزى نمى گذرد كه همان بذرهاى نهفته مفاسد اخلاقى در درون جان او سر مى كشد و همچون خارهاى مغيلان او را آزار مى دهد.
غيبت كننده انسان ضعيف و ناتوانى است كه شهامت رويارويى با مسايل را ندارد و به همين دليل به مرده برادر خويش هجوم مى برد.
همان گونه كه يك حيوان يا انسان مردارخوار، سبب انتشار انواع ميكروب هاى بيمارى مى گردد، شخص غيبت كننده نيز با ذكر گناهان و عيوب پنهانى برادران مسلمان عوامل اشاعه فحشاء را فراهم مى سازد.
قرآن مجيد با ذكر اين مثال و ريزه كارى هايى كه در آن نهفته شده به تحريك وجدان و فطرت انسان ها در برابر اين گناه بزرگ مى پردازد، و شايد به همين دليل جمله را با سؤ ال شروع مى كند، تا پاسخ آن از درون انسان ها برخيزد و تاءثير آن قوى تر شود، مى فرمايد: ((آيا هيچ يك از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟))
در ضمن آيه مى تواند اشاره اى به اين نكته نيز باشد، كه موارد جواز غيبت (مانند تظلّم و رفع ستم و مشورت و اصلاح ذات البين در واقع مانند موارد اضطرار به اكل ميته است كه انسان بايد به حداقل قناعت كند).
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
ولى اين سؤ ال مطرح است كه ما در تمام دنيا به ندرت در طول يك سال به موردى برخورد مى كنيم كه كسى گوشت مرده انسانى را - چه رسد به برادر خويش - خورده باشد، زشتى اين امر به اندازه اى است كه همه از آن پرهيز مى كنند، در حالى كه غيبت امر رايجى است كه در همه جوامع ديده مى شود، بلكه يكى از وسايل تفريح و سرگرمى در جلسات است ، راستى اين تفاوت از كجا سرچشمه مى گيرد؟
اين موضوع ظاهرا دليلى جز اين ندارد كه رواج غيبت ، قبح و زشتى آن را متاءسفانه در نظرها كم كرده است .
در دوّمين آيه با تهديد كوبنده اى به سراغ عيب جويان و غيبت كنندگان مى رود، مى فرمايد ((واى به هر عيب جوى غيبت كننده اى كه مردم باايمان را به سخريه مى گيرند، و با نيش زبان و حركات دست و چشم و ابرو، در پشت سر و پيش رو، مؤ منان را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند)) (ويل لكلّ همزة لمزة )
در اين كه واژه ((لمزة )) (از ماده لمز (بر وزن رمز) و ((همزة )) از ماده همز (بر همين وزن ) كه هر دو صيغه مبالغه است ، به يك معنى است ، و اشاره به غيبت كنندگان و عيب جويان مى كند يا در ميان مفسّران گفتگوى بسيار است . بعضى هر دو را به يك معنى مى دانند بعضى به دو معنى ، آنها كه معتقدند دو معنى دارد بعضى همزه را به معنى غيبت كننده ، و لمزه را به معنى عيبجو تفسير كرده اند و بعضى عكس آن را گفته اند، و بعضى مى گويند همزه به كسى گفته مى شود كه با اشارات عيب جويى مى كند، و لمزه به معنى كسى است كه با زبان ، اين عمل زشت را انجام مى دهد.
بعضى اوّلى را به معنى عيب جويى آشكار، و دوّمى را به معنى عيب جويى پنهان و يا اشاره دانسته اند، و بعضى عقيده دارند هُمَزَه كسى است كه در حضور، عيب جويى مى كند، و لُمَزَه كسى است كه در پشت سر، اين كار را انجام مى دهد.
بعضى از مفسّران گفته اند همز ولمز، دو صفت رذيله است كه از جهل و غضب و تكبّر تركيب شده است زيرا هم سبب اذيّت و آزار ديگران است و هم نوعى برترى طلبى در آن نهفته است ، و از آنجا كه در خود فضيلتى نمى بيند سعى مى كند به ديگران عيب بگذارد تا خويش را برتر نشان دهد.(91)
در همان تفسير اين دو صفت را از اوصاف منافقان - طبق حديثى - بيان مى كند.(92) تعبير به ((ويل )) كه در آغاز اين آيه آمده است ، در 27 مورد از قرآن مجيد ديده مى شود، كه در مقام نفرين و به معنى هلاكت و يا به معنى انواع عذاب است ، و اين كه گفته اند اشاره به چاه يا وادى پُرعذابى در جهنّم است در واقع از قبيل تفسير كلّى به مصداق است .
اين واژه و واژه ((وَيس )) و ((وَيح )) همه حالت تاءسّف انسان را بيان مى كند منتها ويل در موارد كارهاى زشت و قبيح گفته مى شود، و ويس در مقابل تحقير، و ويح در مقام ترحم .(93)
با توجّه به موارد استعمال ويل در قرآن ، به خوبى روشن مى شود كه اين واژه در مواردى به كار مى رود كه كارهاى بسيار زشتى انجام گرفته است ، و از اينجا روشن مى شود كه غيبت و عيب جويى از ديدگاه قرآن مجيد از زشت ترين كارها است .
در سوّمين آيه مستقيما سخن از نكوهش اشاعه فحشاء و تهديد شديد مرتكب شوندگان به ميان آمد و به طور ضمنى ، مذمّت از غيبت مى كند، زيرا اشاعه فحشاء غالبا از طريق غيبت يا تهمت است . مى فرمايد: ((كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند، و خداوند مى داند و شما نمى دانيد)) (انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم فى الدّنيا و الآخرة و اللّه يعلم و اءنتم لاتعلمون ).
البتّه شاءن نزول آيه در مورد تهمتى است كه از سوى منافقان به يكى از همسران پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم زده شده بود، ولى مساءله اشاعه فحشاء (شيوع دادن زشتيها در ميان مردم ) مفهوم عامى دارد كه مخصوصا غيبت را در بسيارى از موارد شامل مى شود.
در واقع نخستين آيه از آيات بالا اشاره به بُعد حقّ النّاس فردى غيبت داشت و اين آيه اشاره به آثار ويران گر جمعى آن است ، زيرا هرگاه كارهاى خلافى را كه مردم در پنهانى انجام داده اند و كسى از آن آگاه نيست برملا شود، بسيارى از افراد ضعيف الايمان تشويق به اين گونه كارها مى شود.
((فاحشه )) از ماده فحش در اصل به معنى هر كارى است كه از حد اعتدال خارج شود و صورت فاحش به خود بگيرد، بنابراين شامل تمام منكرات و كارهاى بسيار زشت و قبيح مى شود، هر چند در بسيارى از موارد در قرآن مجيد يا در كلمات روزمرّه در خصوص انحرافات جنسى و آلودگى هاى ناموسى به كار مى رود، ولى اين مانع از عموميّت فاحشه و فحشاء نيست ، و در واقع از قبيل استعمال در يك مصداق بارز است ، بنابراين اشاعه فحشاء كه در آيه آمده ، و در بسيارى از موارد از طريق غيبت انجام مى شود، منحصر به آلودگى هاى جنسى نيست .
در آيه 45 عنكبوت درباره نماز مى خوانيم : ((انّ الصّلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر؛ نماز انسان را از زشتى ها و منكرات بازمى دارد)) و به يقين مفهوم آن عام است .
به همين دليل در ذيل آيه حديثى وارد شده كه مى فرمايد: ((من قال فى مؤ من ماراءته عيناه و سمعته اذناه فهو من الّذين قال اللّه عزّوجّل انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم ؛ كسى كه درباره مؤ من آنچه را مى بيند (از عيوب پنهانى ) و آنچه را مى شنود (كه مردم درباره او مى گويند) او از كسانى است كه خداوند متعال درباره آنها گفته كسانى كه دوست دارند اشاعه فحشاء در ميان مؤ منان شود عذاب دردناكى دارند)).
اين نكته نيز حائز اهميت است كه قرآن در آيه بالا مجازات اين گونه اشخاص را عذاب دنيا و آخرت ذكر كرده ، و اين نشان مى دهد غيبت و اشاعه فحشاء پى آمدهاى سويى در زندگى انسان ها نيز دارد.
آخرين سخن درباره تفسير آيه فوق اين كه قرآن مجيد براى اين كه تاءكيد بر اين مساءله مهم بگذارد نمى گويد كسانى كه اشاعه فحشا كنند، گرفتار عذاب اليم دنيا و آخرت مى شوند، بلكه مى گويد كسانى كه دوست دارند، اشاعه فحشاء در ميان مؤ منان شود چنين سرنوشتى دارند.
* * *
در چهارمين و آخرين آيه مورد بحث ، سخن از جواز غيبت در مورد ظالمان براى مظلومانى كه به دادخواهى برمى خيزند آمده است كه از آن به خوبى روشن مى شود غيبت بدون مجوز جايز نيست ، مى فرمايد: ((خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى ها را اظهار كند مگر آن كس كه مورد ستم واقع شد (و مى خواهد از اين طريق تظلّم كند و رفع ظلم نمايد) (لايحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم ))).
منظور از جهل من القول ، هر گونه ابزار و اظهار لفظى است خواه به صورت شكايت باشد يا حكايت ، يا غيبت ، يا نفرين و مذمّت . بنابراين مظلومانى كه مورد ستم ظالمان قرارگرفته اند براى دفاع از خويشتن مى توانند كارهاى ظالمان را برشمرند.
و براى اين افراد از اين استثناء سوء استفاده نكنند، و به بهانه اين كه مظلوم واقع شده اند، هر جا بنشينند و به غيبت اين و آن بپردازند، در پايان آيه مى فرمايد: خداوند سخنان را مى شنود و از نيّات آگاه است . (و كان اللّه سميعا عليما).
* * *
از آنچه در آيات فوق آمد زشتى فوق العاده غيبت و عواقب دردناك آن در دنيا و آخرت به خوبى روشن مى شود.
غيبت در روايات اسلامى
در منابع حديث و كتب اخلاق روايات زيادى در نكوهش غيبت وارد شده ؛ مضمون اين روايات به قدرى شديد و تكان دهنده است كه درباره كمتر گناهى مى توان اينگونه تعبيرات را يافت كه از ميان آنها دَه روايت زير برگزيده شده است .
در حديثى مى خوانيم كه روزى پيغمبر با صداى بسيار بلند خطبه خواند به گونه اى كه به گوش زنانى كه در خانه هايى كه نزديك بودند رسيد فرمود: ((يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لاتتبّعوا عوراتهم فانّ من تتّبع عورت اءخيه يتتبّع اللّه عورته حتّى يفضحه فى جوف بيته ؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و در قلبتان ايمان نيست ، غيبت مسلمانان نكنيد، و در صدد كشف عيوب آن ها نباشيد، چرا كه هر كس در صدد كشف عيوب برادر مسلمانش باشد خداوند در صدد كشف عيوب او خواهد بود تا آنجا كه در درون خانه اش رسوايش مى كند)).(94)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه روزى خطبه خواند و درباره اهمّيّت گناه ربا سخنانى فرمود تا آنجا كه گناه يك درهم از ربا را بدتر از سى و شش زنا شمرد، سپس فرمود: ((انّ اءربا الرّبا عرض الرّجل المسلم ؛ بدترين ربا بردن آبروى مسلمان (از طريق غيبت و مانند آن ) است )).(95)
اين تعبير (اهمّيّت گناه غيبت نسبت به زنا) در روايات متعدّدى آمده و در بعضى از روايات آمده است علّت آن اين است كه زناكار پس از توبه حقيقى بخشوده خواهد شد، ولى غيبت كننده چون حق الناس را ضايع كرده مشمول رحمت الهى نخواهد شد، تا صاحب غيبت را راضى كند.(96)
3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((الغيبة حرام على كلّ مسلم و اءنّها لتاءكل الحسنات كما تاءكل النّار الحطب ؛ غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را از ميان مى برد، همانگونه آتش هيزم را مى سوزاند و نابود مى كند)).(97)
اين ويژگى همان گونه كه در بحثهاى آينده خواهد آمد نيز به خاطر آن است كه غيبت جنبه حقّالنّاس دارد، و حسنات غيبت كننده را به نامه اعمال غيبت شونده منتقل مى كنند تا جبران آبروى او شود.
4- در يك حديث قدسى آمده است كه خداوند به موسى عليه السّلام خطاب كرد و فرمود ((من مات تائبا من الغيبة آخر من يدخل الجنّة و من مات مصرّا عليها، فهو اءوّل من يدخل النّار؛ كسى كه بميرد در حالى كه توبه از غيبت كرده باشد، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود، و كسى كه بميرد و اصرار بر آن ورزد و توبه نكند، اوّلين كسى است كه وارد دوزخ مى شود)).(98)
5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم تعبير تكان دهنده ديگرى ديده مى شود،فرمود: ((من مشى فى غيبة اءخيه و كشف عورته كان اءوّل خطوة خطاها وضعها فى جهنّم ؛ كسى كه در طريق غيبت برادر مسلمانش و كشف عيوب پنهانى او گام بردارد، اوّلين گامى را كه برمى دارد در جهنّم مى گذارد)).(99)
6- در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم ((ما عمر مجلس بالغيبة الّا خرّب بالدّين فنزّهو اءسماعكم من استماع الغيبة فانّ القائل و المستمع لها شريكان فى الاثم ؛ هيچ مجلسى با غيبت آباد نمى شود مگر اينكه از نظر دين ويران مى گردد، حال كه چنين است گو خود را از شنيدن غيبت پاك داريد چرا كه گوينده و شنونده هر دو در گناه شريكند))(100)
7- در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در مورد زيانهاى فوق العاده معنوى غيبت چنين مى خوانيم : ((من اغتاب مسلما اءو مسلمة لن يقبل اللّه صلاته و لاصيامه اءربعين ليلة الّا اءن يغفر له صاحبه ؛ كسى كه غيبت مرد مسلمانى يا زن مسلمانى بكند خداوند نماز و روزه او را چهل شبانه روز قبول نمى كند مگر اين كه صاحب غيبت از او راضى گردد)).(101)
8- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((من روى على مؤ من رواية يريد بها شينه و هدم مروّته ليسقط من اءعين النّاس ، و اءخرجه اللّه من ولايته الى ولاية الشّيطان فلا يقبله الشّيطان ؛ كسى كه سخن درباره فرد با ايمانى نقل كند و هدفش اين باشد كه عيبى بر او نهد، و شخصيتش را در هم بشكند تا از چشم مردم بيفتد، خداوند او را از تحت سرپرستى خودش به تحت سرپرستى شيطان مى فرستد، و شيطان او را نمى پذيرد)).(102)
((روشن است كه مصداق واضح روايت بالا شخص غيبت كننده است كه هدفش از غيبت عيب نهادن بر مؤ منين ، و در هم شكستن شخصيت اجتماعى آن ها است و چنين افرادى به قدرى گناهشان عظيم است كه حتّى شيطان از پذيرفتن ولايت آنها وحشت دارد)).
9- در حديث مناهى رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است ((نهى عن الغيبة و قال من اغتاب امرء مسلما بطل صومه و نقض وضوئه ، و جاء يوم القيامة يفوه من فيه رائحة اءنتن من الجيفه يتاءذّى به اءهل الموقف ؛ پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از غيبت نهى كرد و فرمود: كسى كه مسلمانى را غيبت كند، روزه اش باطل مى شود، و وضويش مى شكند، و روز قيامت از دهان او بويى خارج مى شود كه متعفّن تر از بوى مُردار است ، به گونه اى كه اهل محشر از او ناراحت مى شوند)).(103)
10- اين بحث را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم ، هر چند رواياتى كه در اين زمينه باقى مانده بسيار بيش از آن است كه در بالا آورديم ، امّا آنچه در بالا آمد براى درك اهمّيّت گناه غيبت كافى است فرمود: ((ايّاك و الغيبة فاءنّها تمقتك الى اللّه و النّاس ، و تحبط اءجرك ؛ از غيبت بپرهيز كه تو را در پيشگاه خدا و مردم مبغوض مى كند، و اجر و پاداش تو را (در برابر اعمال صالحه ) بر باد مى دهد)).(104)
به يقين حتّى يكى از اين احاديث به تنهايى براى پى بردن به اهمّيّت گناه غيبت از ديدگاه پيشوايان اسلام كافى است تا چه رسد به اين كه همه آنها را در كنار هم بچينيم و يكى در نظر بگيريم .
شك نيست كه علاوه بر شهادت قرآن مجيد و روايات متواتره اسلامى و اجماع مسلمين بر حرمت غيبت ، عقل نيز آن را زشت و قبيح و درخورسرزنش و مجازات مى شمرد، چرا كه يكى از مصاديق بارز ظلم و ستم است كه قبح و زشتى آن از مستقلّات عقليه مى باشد، بنابراين دليل حرمت غيبت ، تمام ادلّه اربعه فقهى مى باشد.
در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد:
1- تعريف غيبت
در تعريف غيبت ، ارباب لغت و فقها و علماى اخلاق ، تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند كه در واقع همه آنها به يك معنى باز مى گردد، هر چند از نظر تعميم و تخصيص در ميان آنها تفاوت هايى است .
صحاح اللّغه مى گويد: ((غيبت آن است كه انسان پشت سركسى كه عيب و عملش پوشيده است سخنى بگويد كه اگر به گوش او برسد ناراحت شود)).
مصباح المنير مى گويد: ((غيبت آن است كه عيوب پنهانى كسى را كه از فاش شدن آن ناراحت مى شود (پشت سر او) بازگويى كنى )).
مرحومه شيخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل كرده است كه اجماع و اخبار معصومين عليهم السّلام دلالت دارد بر اين كه حقيقت غيبت آن است كه از ديگرى (در پشت سرش ) چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود.(105)
اين مضمون در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است .
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى بگويى كه خداوند آن را بر او مستور داشته است .(106)
از آنچه در بالا آمد استفاده مى شود كه غيبت اركانى دارد، نخست اين كه سخنى را پشت سر كسى بگويد، و اگر در حضورش گفته شود، عنوان ديگرى به خود مى گيرد (عنوان ايذاء، يا هتك و مانند آن ) ديگر اين كه بايد از قبيل ذكر عيوب باشد، و آن هم عيب مستور و پنهان كه اگر آشكار باشد غيبت نيست ، هر چند ممكن است به عناوين ديگرى حرام باشد، و ديگر اين كه هنگامى كه غيبت شونده آن را بشنود غمگين و ناراحت شود، ولى به نظر مى رسد اين يك قيد توضيحى است براى اين كه آشكار كردن عيب پنهانى آن هم پشت سر اشخاص براى هر انسانى غم انگيز است . ممكن است افراد بى بندوبارى پيدا شوند كه هر چه درباره آن ها گفته شود، پروانداشته باشند، ولى اين گونه افراد بسيار كمند.
از آنچه در بالا آمد اين نكته نيز روشن مى شود اين كه بعضى از عوام هنگامى كه به آنها گفته مى شود چرا پشت سرفلان كس غيبت كردى ؟ مى گويند اين سخنان را پيش روى آنها هم مى گوييم ، از قبيل عذر بدتر از گناه است چرا كه پيش روى آنها گفتن هرگز مجوّز غيبت نيست ، و آن هم گناه بزرگى است چرا كه هم آزار مؤ من است و هم هتك احترام او.
در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه نام شخصى را نزد پيامبر بردند بعضى از حاضران گفتند او آدم عاجز و بسيار ناتوانى است ، پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: شما غيبتش كرديد؟ عرض كردند: اى رسول خدا، صفتش را گفتيم ، فرمود: ((ان قلتم ما ليس فيه فقد بهتتموه ؛ هرگاه چيزى را مى گفتيد كه در او نبود، به او تهمت زده بوديد، نه غيبت )).(107)
عذر ديگر عوامانه اى كه بعضى از افراد نادان به آن متوسّل مى شوند كه در برابر نهى از غيبت مى گويند مگر دروغ مى گوييم فلان فلان كس اين عيب را دارد، اين نيز دست كمى از عذر ناموجّه بالا ندارد، چرا كه اگر عيبى در كسى نباشد و بگويند تهمت است نه غيبت ، آن است كه عيب پنهانى اى كه در او هست پشت سر او بگويند.
ذكر اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه از بعضى از كلمات بزرگان گاه چنين استفاده مى شود كه غيبت در مورد همه مؤ منان نيست ، بلكه تنها در مورد كسانى است كه از گناه خود پشيمانند، و يا توبه كرده اند و در سر حد عدالتند.
و ما افراد فاسد و گنهكار، غيبتشان جايز است ، هر چند گناهشان پنهان باشد، و گاه به اين روايت از امام صادق عليه السّلام نيز استناد جسته اند كه فرمود: ((من عامل النّاس فلم يظلمهم ، وحدّثهم فلم يكذبهم ، و وعدهم فلم يخلفهم كان ممّن حرّم غيبته و كملت مروّته ، و ظهر عدالته ، و وجبت اخوته ؛ كسى كه در روابطش با مردم ستم نكند، و در سخنانى كه مى گويد به مردم دروغ نگويد و از وعده هايش تخلّف نجويد، چنين كسى غيبتش حرام و شخصيّتش كامل ، و عدالت او ظاهر، و اخوّتش واجب است )).(108)
به اين ترتيب غيبت كسى را حرام مى شمرند كه عادل باشد و شخص فاسق را هر چند عملش مستور باشد جائز الغيبه مى دانند.
مرحوم علّامه مجلسى در جلد 72 بحارالانوار در كتاب العشره نيز در ابتداى سخن تمايلى به اين سخن پيدا كرده ، هر چند در ذيل كلام ، از آن تقريبا عدول مى كند.(109)
ولى مسلّم است اين عقيده سبب مى شود كه اكثريت مردم جايزالغيبه شوند و اين برخلاف اطلاق آيه قرآن و روايات بى شمارى است كه در زمينه حرمت غيبت آمده است .
اضافه بر اين روايات متعددى داريم كه مى گويد: چند گروهند كه غيبت آنها جايز است ، يا غيبتى براى آنها نيست ، از جمله فاسقى است كه متجاهر به فسقش باشد، و از جمله در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءربعة ليست غيبتهم غيبة ، الفاسق المعلن بفسقه ...؛ چهار گروهند كه غيبت آنها غيبت نيست ، نخست فاسقى است كه آشكارا گناه كند)).(110)
همين مضمون در روايت ديگرى از امام باقر عليه السّلام نقل شده است .
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: ((اذا جاهر الفاسق بفسقه فلاحرمة له على غيبة ؛ هنگامى كه فاسق تظاهر به فسق كند، نه احترامى دارد و نه غيبتى )).(111)
و در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم ((من اءلقى جلباب الحياء فلاغيبة له ؛ كسى كه چادر حيا را از سر برگيرد غيبت ندارد)).(112)
و احاديث متعدد ديگرى نيز تصريح به اين موضوع كرده است ، اين احاديث به مقتضاى مفهوم وصف ، بلكه مفهوم شرط كه در مقام احتراز و نفى غير، بيان شده است ، به خوبى نشان مى دهد كه اگر شخصى گناهى كند و مستور باشد، غيبت او جايز نيست . و چنان كه در بحث استثنائات غيبت خواهد آمد، غيبت شخص متظاهر به فسق نيز در خصوص آن عملى كه تظاهر به آن مى كند جايز است ، نه نسبت به تمام اعمالش .
از اين گذشته حرمت غيبت با دليل عقل نيز ثابت است ، چرا كه نوعى ظلم و ستم و افشاء اسرار و ريختن آبروى مردم محسوب مى شود، و بى شك فرقى ميان فاسق و عادل در اين زمينه نيست ، مگر در مواردى كه غيبت سبب نهى از منكر، يا دفع خطر و ضرر از جامعه مسلمين گردد، و در آن هم ميان فاسق و عادل تفاوتى نيست .
در بحث استثنائات غيبت ، شرح بيشترى در اين زمينه خواهد آمد.
اقسام غيبت
گاه تصور مى شود كه غيبت تنها با زبان است در حالى كه حقيقت غيبت - آن گونه كه دانستيم - اظهار عيوب پنهانى كه اگر صاحبش بشنود ناراحت مى شود.
اين كار ممكن است به وسيله زبان انجام گيرد، يا از طريق قلم ، و يا حتّى اشارات دست و چشم و ابرو. گاه ممكن است در لباس جدّى باشد و گاه در لباس جدّى و طنز، واى بسا گناهان و غيبت هايى كه در لباس شوخى و طنز انجام مى شود، خطرناك تر از گناهانى است كه در لباس جدّى است . چرا كه انسان در شوخى و طنز آزادى بيشترى احساس مى كند، و مطالبى را كه به صورت جدّى قادر بر بيان آن نبود، در لباس شوخى و طنز بيان مى كند.
اضافه بر اين گاه غيبت با تعبيرات صريح (به اصطلاح دلالت مطابقى و تضمّنى ) انجام مى گيرد، و گاه به دلالت هاى التزامى و تعبيرات كنايى كه ابلغ من التّصريح است ، مثلا هنگامى كه سخن از مؤ منى به ميان مى آيد مى گويد بگذاريم ، شرع مقدّس دهان ما را در اينجا بسته است ، و با اين تعبير نشان مى دهد كه او مرتكب گناهان زشتى شده است و اى بسا اگر صريحا بيان مى كرد، چيز كمى به نظر مى رسيد، اما چون با اشاره اجمالى بيان مى كند ذهن طرف به سراغ هر گناهى مى رود.
يا اين كه مى گويد: فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است ولى ...سپس سكوت مى كند.
و گاه در مقام خيرخواهى و دلسوزى مى گويد: ((خداوند عاقبت فلان كس را به خير كند)). يا مى گويد: من از عاقبت او سخت بيمناكم و در واقع گناه در لباس طاعت عرضه مى كند. و به گفته بعضى از بزرگان مرتكب گناه مضاعفى مى شود، هم غيبت و هم رياكارى ، غيبت از اين نظر كه با همين گفتار سربسته ، معايب زيادى را به طرف نسبت داده است ، رياكارى از اين نظر كه مى خواهد بگويد من اهل غيبت نيستم و مطيع فرمان پروردگارم .
انگيزه هاى غيبت
غيبت از گناهانى است كه عوامل بى شمارى دارد، كه هر كدام به تنهايى مى تواند سرچشمه غيبت شود، از جمله :
1- حسد 2- خودخواهى و خودبرتربينى 3- غرور و نخوت 4- انحصارطلبى 5- كينه توزى 6- جاه طلبى 7- دنياپرستى و علاقه به مال و مقام 8- رياكارى 9- تزكيه نفس و اظهار پاكى و تقوا 10- ايجاد سرگرمى ناسالم 11- سوءظن 12- انتقام جويى 13- تشفّى قلب و فرونشاندن غضب 14- سخريه و استهزاء و امور ديگرى از اين قبيل .
قدر مشترك همه اينها اين است كه انسان سعى مى كند با غيبت كردن شخصيت طرف و موقعيت اجتماعى او را در هم بشكند و او را در نظرها خوار و بى مقدار كند، و از اين طريق انتقام بگيرد يا خشم خود را فرونشاند، يا او را از مقام و مال محروم سازد و در اختيار خود بگيرد يا اظهار زهد و قدس كند، يا حاضران را بخنداند و يا خود را برتر و بالاتر از ديگران معرفى كند.
از اينجا روشن مى شود كه اولا غيبت تا چه حد گسترده است و چه عوامل زياد و متنوعى دارد، و در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : ((اءصل الغيبة تتنوّع بعشرة اءنواع ؛ شفاء غيظ و مساعدة قوم و تهمة ، و تصديق خبر بلاكشفه ، و سوءظنّ و حَسد و سخريّة و تعجّب و تبرّم و تزيّن ، فان اءردت السّلامة فاذكر الخالق لاالمخلوق فيصير ذلك مكان الغيبة عبرة و مكان الاثم ثوابا؛ سرچشمه غيبت به دَه نوع تقسيم مى شود، تشفّى قلب (فرونشاندن آتش غضب ) و همگامى با ديگران (تعصّب گروهى ) و تهمت زدن ، و تصديق عجولانه خبرى كه صدق و كذب آن آشكار نشده ، و سوءظن و حسد و استهزاء، و اظهار تعجب و ابراز ناراحتى و خويشتن آرايى . و اگر مى خواهى سالم بمانى به ياد خالق باش نه به ياد مخلوق ، اين سبب مى شود كه به جاى غيبت (از عيوب ديگران ) عبرت بگيرى و به جاى گناه پاداش براى تو حاصل شود)).(113)
روشن است كه امام عليه السّلام درصدد بيان بخشى از عوامل عمده غيبت بوده است ، زيرا همان گونه كه گفته شد، عوامل غيبت از اينها فراوان تر است .
پيامدهاى زيانبار غيبت
غيبت آثار مخرّب زيادى در جامعه انسانى دارد كه اگر دست كم گرفته شود خطر آن بيشتر خواهد بود، اضافه بر اين ، آثار سويى از نظر روحانى و معنوى و عقوبت هاى الهى دارد كه در روايات به آن اشاره شده است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در مورد اول امور زير را مى توان برشمرد:
1- غيبت مهمترين سرمايه جامعه دينى ((سرمايه اعتماد)) را از بين مى برد، زيرا غالب اشخاص داراى نقاط ضعفى هستند كه سعى در كتمان آن دارند اگر آنها پوشيده بمانند، اعتماد مردم نسبت به يكديگر باقى و برقرار خواهد بود.
ولى كشف آنها بى اعتمادى عجيبى ايجاد مى كند، و مى دانيم اساس تعاون و همكارى اجتماعى ، اعتماد متقابل افراد جامعه نسبت به يكديگر است ، و بدون آن جامعه بشرى به جهنم سوزانى تبديل مى شود كه مشكلات زندگى اجتماعى را دارد، ولى منافع آن از بين خواهد رفت .
2- غيبت سرچشمه سوءظن نسبت به همگان است ، زيرا هنگامى كه عيوب مخفى جمعى از افراد از طريق غيبت آشكار گردد، انسان نسبت به همه پاكان و نيكان هم بدبين مى شود، و مى گويد: لابد آنها نيز در خلوت هاى خود چنين كارهايى دارند كه ما نمى دانيم ، و ((بر هر كه بنگرى به همين درد مبتلا است )).
3- غيبت يكى از اسباب اشاعه فحشاء است چرا كه هنگامى كه گناهان مخفى افراد از طريق غيبت آشكار گردد، ديگران نيز تشويق به گناه مى شوند، و اصولا اُبّهت گناه از بين مى رود، و عذر و بهانه اى براى آلودگان مى شود كه اگر ما چنين مى كنيم فلان كس كه از ما بهتر و آگاهتر است نيز مرتكب اين عمل مى شود.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((من قال فى مؤ من ماراءته عيناه و سمعته اذناه فهو من الّذين قال اللّه عزّوجلّ: انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم ؛ كسى كه درباره مؤ منى آنچه را چشمش (از بدى ها) مى بيند، و گوشش مى شنود و بگويد، او از كسانى است كه خداوند متعال در حق آنان فرموده : كسانى كه دوست دارند، كارهاى زشت در ميان مؤ منان شايع شود، عذاب دردناكى دارند)).(114)
4- غيبت ، گنهكاران را در گناهشان جسور مى كند، زيرا مادام كه پرده از اعمال انسان برداشته نشده است شرم و حيا مانع از گناهان بيشتر و علنى تر است اما هنگامى كه كوس رسوايى كسى را بر سر بازار زدند از ارتكاب گناه پروايى نخواهد داشت .
5- غيبت سبب ايجاد كينه و عداوت و بغضا است ، چرا كه مهمترين سرمايه انسان آبرو و شخصيت اجتماعى او است ، در حالى كه غيبت كننده اين سرمايه گران بها را از بين مى برد و به همين دليل كينه و عداوت شديدى را در دل غيبت شونده (در صورتى كه به گوش او برسد) برمى انگيزد.
6- غيبت ، غيبت كننده را از چشم مردم مى اندازد، چرا كه فكر مى كنند، هنگامى كه عيوب ديگران را نزد آنها مى گويد، لابد عيوب آنها را نزد ديگران خواهد گفت . لذا در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((من نقل اليك نقل عنك ؛ هر كس به سوى تو (عيوب مردم را) نقل كند (عيوب تو را) براى ديگران نقل خواهد كرد)).(115)
در حديث ديگرى مى خوانيم : ((لامروّة لمغتاب ؛ غيبت كننده شخصيت و احترامى ندارد)).
7- غيبت عذر و بهانه اى براى توجيه گناهان غيبت كننده مى شود، او براى اين كه از حملات و اعتراضات مردم در امان بماند، به سراغ غيبت مى رود.
و اما آثار سوء معنوى آن بيش از آن است كه در بيان گنجد و در اينجا به قسمتى از آن در روايات اسلامى با صراحت آمده اشاره مى كنيم :
1- در روايات گذشته خوانديم كه غيبت حسنات را نابود مى كند همان گونه كه آتش هيزم را. عالم بزرگوار شيخ بهايى در يكى از كتاب هاى خود غيبت را به صاعقه تشبيه مى كند كه حسنات را در يك چشم به هم زدن نابود مى كند سپس مى گويد: كسى كه غيبت مردم مى كند، مانند كسى است كه منجنيقى نصب كرده و با آن حسنات خود را نشانه گيرى كرده و شرق و غرب آن را مى كوبد.(116)
2- غيبت دين انسان را از بين مى برد همان گونه كه بيمارى خوره گوشت هاى تن را مى خورد.
3- غيبت كننده اگر بخشوده شود آخرين نفرى است كه وارد بهشت مى شود، و اگر بخشوده نشود اولين نفرى است كه وارد دوزخ مى گردد.
4- غيبت سبب رسوايى انسان مى شود، در حديثى از پيامبر خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم فرمود: ((يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه لاتغتابوا المسلمين و لاتتبّعوا عوراتهم فانّه من تتبّع عورة اءخيه تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه عورته يفضحه فى جوف بيته ؛ اى گروهى كه با زبان ايمان آورده ايد ولى با قلبتان ايمان نياورده ايد، غيبت مسلمانان نكنيد، و درصدد كشف عيوب آنها نباشيد، چرا كه هر كس درصدد كشف عيوب برادر مسلمانش باشد خداوند عيوب او را كشف مى كند، و هر كس خدا عيوبش را كشف كند حتى در درون خانه اش رسوا مى شود)).(117)
5- غيبت سبب مى شود كه حسنات غيبت كننده به نامه اعمال غيبت شونده ، و سيئات غيبت شونده به نامه اعمال غيبت كننده منتقل شود، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((يؤ تى باءحد يوم القيامة يوقف بين يدى اللّه يدفع اليه كتابه فلايرى حسناته فيقول الهى ليس هذا كتابى فانّى لااءرى فيها طاعتى فقال انّ ربّك لايضلّ و لاينسى ، ذهب عملك باغتياب النّاس ثمّ يؤ تى بآخر و يدفع اليه كتابه فيرى فيها طاعات كثيرة ، فيقول الهى ماهذا كتابى فانّى ما عملت هذه الطّاعات ، فيقول : انّ فلانا اغتابك فدفعت حسناته اليك ؛ روز قيامت كسى را در دادگاه عدل الهى حاضر مى كنند، و نامه اعمالش را به دست او مى دهند، نگاه مى كند حسنات خود را در آن نمى بيند، عرضه مى دارد خدايا اين نامه عمل من نيست زيرا طاعات خود را در آن نمى بينم ، خداوند به او مى گويد پروردگار تو نه گمراه مى شود و نه چيزى را فراموش مى كند، طاعات تو به سبب غيبت مردم از بين رفت ، سپس ديگرى را مى آورند و نامه عملش را به دستش مى سپارند. در آن طاعات زيادى مى بيند كه انجام نداده بود عرض مى كند خداوندا اين نامه عمل من نيست ، چرا كه من اين طاعات را انجام نداده ام ، خداوند مى فرمايد: فلان كس تو را غيبت كرد، بدين سبب حسناتش به تو داده شد)).(118)
از اين رو از بعضى از رجال معروف پيشين نقل شده كه شنيد كسى درباره او غيبت مى كند طبقى از رطب به رسم هديه براى او فرستاد و پيغام داد: ((شنيدم تو حسناتت را براى من هديه كرده اى خواستم به اين وسيله جبران كنم )).
از ديگرى نقل شده كه مى گفت من اگر بخواهم كسى را غيبت كنم مادرم را غيبت مى كنم چرا كه او از هر كس به حسنات من سزاوارتر است )).
6- غيبت سبب مى شود كه نماز و روزه انسان تا چهل روز، مقبول درگاه خداوند نشود، چنان كه از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده فرمود: ((من اعتاب مسلما اءو مسلمة لم يقبل اللّه تعالى صلاته و لاصيامه اءربعين يوما و ليلة الّا اءن يغفر له صاحبه ؛ كسى كه مرد يا زن مسلمانى را غيبت كند، خداوند نماز روزه او را چهل شبانه روز قبول نخواهد كرد مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد)).(119)
درمان غيبت
درمان اين بيمارى خطرناك اخلاقى از جهاتى با درمان ساير بيمارى هاى اخلاقى مشابه ، و از جهاتى متفاوت است و در مجموع ، رعايت امور زير براى پيشگيرى يا درمان غيبت بسيار كارساز است :
1- درمان اصلى هر بيمارى جسمى يا روانى و اخلاقى جز با ريشه يابى عوامل آن و قطع كردن آنها امكان پذير نيست ، و از آنجا كه عوامل زيادى در بروز و ظهور اين صفت زشت مؤ ثر بود بايد به سراغ آنها رفت ، حسد، كينه توزى ، انحصارطلبى ، انتقام جويى ، كبر و خودبرتربينى ، از عوامل مهمى بود كه آدمى را به سراغ غيبت مى فرستاد، و تا اينها از وجود انسان ريشه كن نشود، صفت رذيله غيبت ريشه كن نخواهد شد.
هنگامى كه انسان نسبت به كسى حسد نورزد، كينه توز نباشد، انتقام جويى نكند، خودبرتربين نباشد، و همچنين از رذايل ديگرى كه او را به سوى غيبت مى فرستد پاك گردد، دليلى ندارد كه خود را آلوده غيبت كند.
2- راه مهم ديگر براى درمان اين رذيله اخلاقى ، توجه به پى آمدهاى سوء معنوى و مادى ، فردى و اجتماعى آن است ، هر گاه انسان به اين نكته توجه كند كه غيبت او را از چشم مردم مى اندازد و به عنوان فردى خائن ، حق نشناس ، ضعيف و ناتوان در جامعه معرفى كند، و پيوند اعتماد و اطمينان را در جامعه متزلزل مى سازد، حسنات او از بين مى برد، سيئات ديگران را بر دوش او مى گذارد، عبادات او تا چهل روز پذيرفته نمى شود، و جزو نخستين كسانى است كه قبل از همه وارد دوزخ مى شوند و اگر توبه كند و توبه او پذيرفته شود، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود.
و نيز به اين حقيقت توجه كند كه غيبت ، حق الناس است ، چرا كه آبروى خلق خدا را مى برد، و ارزش آبروى هر كس همچون ارزش جان و مال او است . و تا صاحب حق راضى نشود، خدا او را نمى بخشد و اى بسا غيبت مى كند و دست رسى براى جلب رضايت طرف پيدا نمى كند، و اين بار گناه براى هميشه بر دوش او مى ماند.
آرى اگر غيبت كننده در اين امور دقت كنيد، به يقين از كار خود پشيمان و منصرف مى شود، و آنها كه غيبت را وسيله تفريح و سرگرمى مجالس خودشان قرار مى دهند اگر در اين عواقب بينديشند قطعا تجديدنظر خواهد كرد.
3- غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه نيروهاى انسان محدود است ؛ اگر نيرويى را كه صرف تضييع آبروى اشخاص و شكستن موقعيّت اجتماعى آنها مى كند، صرف رقابت هاى صحيح و سازنده نمايد، اى بسا در مدّت كوتاهى از رقيبان خود پيشى گيرد، و مقام والايى را كه انتظار دارد، در جامعه براى خويش فراهم سازد، بى آنكه ضربه اى بر فرد يا جامعه وارد كند، و عقوبات دنيا و آخرت را متوجه خود سازد.
به تعبير ديگر چه بهتر كه انسان به جاى تخريب ديگران به آبادانى خانه خويش بپردازد تا در محله اى آباد و در خانه اى آبادتر زندگى كند. ولى كسى كه به ويرانى خانه ديگران دل بسته است سرانجام در محله اى ويرانه و خانه اى ويرانه تر زندگى خواهد كرد.
غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه غيبت كردن يكى از نشانه هاى بارز ضعف و ناتوانى و فقدان شخصيت و عقده خودكم بينى است ، و او با غيبت كردن اين صفات درونى خود را آشكار مى سازد، و پيش از آن كه شخصيت اجتماعى طرف را بشكند شخصيت خود را درهم مى كوبد.
اين نكته نيز حائز اهميت است كه براى ترك غيبت - مخصوصا در مورد كسانى كه اين كار زشت به صورت يك عادت براى آن ها درآمده ، قبل از هر چيز مراقبت شديد و نظارت اكيد بر زبان و سخنان لازم است ، و همچنين پرهيز از دوستانى كه او را به غيبت تشويق مى كنند، و مجالسى كه مهيّا براى غيبت است و كليه امورى كه وسوسه غيبت در او ايجاد مى كند ضرورت دارد.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((ماعُمّر مجلس بالغيبة الّا خرب من الدّين ؛ مجلسى به وسيله غيبت آباد نشد مگر اين كه از نظر دين خراب گشت )).(120)
نكته ديگر اين كه يكى از انگيزه هاى غيبت ، تبرئه خويشتن است ، مثلا مى گويد اگر من مرتكب گناه شدم ، فلان كس كه از من عالم تر و با سابقه تر است چنين عملى را انجام داده يا بدتر از اين را انجام داده ، در حالى كه براى تبرئه خويشتن راه هاى زيادى وجود دارد كه منتهى به اين گناه بزرگ يعنى غيبت نمى شود، و اصولا اعتراف به اشتباه و خطا در اين گونه موارد سالم ترين و مؤ ثرترين عذر است ، اضافه بر اين يكى از اشتباهات بزرگ اين است كه انسان خود را با آلودگان مقايسه مى كند چرا با پاكان و نيكان مقايسه نكند و با آنها رقابت نداشته باشد.
گاهى نيز براى تبرئه خويش به اين عذر متشبّث مى شوند كه از وقتى كه فلان گناه و انحراف را از فلان عالم ديدم عقيده من از همه چيز سلب شد و نسبت به همه چيز بى تفاوت شدم و در امر معاد متزلزل گشتم .
اين گونه عذرها مصداق روشن عذر بدتر از گناه است ، و عواقب بسيار خطرناكى دارد، چه بهتر كه انسان اعتراف به خطاى خويش كند، و تا آنجا كه مى تواند اعمال ديگران را حمل بر صحّت كند و به فرض كه عالم يا جاهل و رئيس يا بزرگى انحرافى پيدا كرده ، او را بهانه شيطانى است بلكه نظر به خيل عظيم پاكان و نيكان و مقرّبان درگاه حق بيفكند.
* * *
در مباحث مربوط به غيبت چند موضوع باقى مانده است كه آنها نيز در خور اهميت است :
1- استماع غيبت :
همان گونه كه غيبت كردن از گناهان بزرگ است ، شركت در مجالس غيبت و گوش دادن به سخنان غيبت كننده نيز از گناهان بزرگ محسوب مى شود، چرا كه تمام مفاسد غيبت مربوط به همكارى دو طرف است ، غيبت كننده و مستمع غيبت ، اگر كسى حاضر نشود به غيبت گوش كند، علاوه بر اين كه گامى در طريق نهى از منكر برداشته شده ماهيت غيبت تحقق نمى يابد، نه عيوب كسى فاش مى شود نه آبروى انسانى مى ريزد، نه هتك حرمت مى شود، و نه مفاسد ديگر اجتماعى به بارمى آيد.
به همين دليل در روايات اسلامى مستمع غيبت همكار غيبت كننده يا به تعبير روايت يكى از دو غيبت كننده محسوب شده است . چنان كه از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلمستمع اءحد المغتابين ))(121) و از على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اءلسّامع للغيبة اءحد المغتابين )).(122)
در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه هنگامى كه مشاهده كرد كسى نزد فرزندش امام حسن عليه السّلام غيبت مى كند فرمود: ((يا بنىّ نزّه سمعك عن مثل هذا فانّه نظر الى اءخبث ما فى وعائه فاءفرغه فى وعائك ؛ فرزندم ! گوش خود را از اين گونه سخنان پاك دار، چرا كه او (غيبت كننده ) كثيف ترين چيزى را كه در ظرف خود داشت انتخاب كرد و در ظرف تو ريخت )).(123)
حتّى در روايات آمده است كه شنونده غيبت بايد به دفاع از برادران مسلمانش برخيزد، و از طريق حمل به صحّت مدافع او باشد.
در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((من اغتيب عنده اءخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره خذله اللّه فى الدّنيا و الآخرة ؛ كسى كه غيبت برادر مسلمانش نزد او شود، و توانايى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند، خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند)).(124)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اذا وقّع فى رجل و اءنت فى ملاءفكن للرّجل ناصرا و للقوم زاجرا و قم عنهم ؛ هنگامى كه عيب جويى و غيبت كسى را در ميان جمع مى كنند و تو در آنجا حضور دارى ، او را يارى كن و حاضران را نهى از منكر، و از آن مجلس (گناه ) برخيز)).(125)
و نيز از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: ((اءلسّاكت شريك المغتاب ؛ سكوت كننده شريك غيبت كننده است )).(126)
اين سخن را باحديث ديگرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم فرمود: ((اءلا و من تطوّل على اءخيه فى غيبة سمعها فيه فى مجلس فردّها عنه ردّاللّه عنه اءلف باب من الشّر فى الدّنيا و الآخرة ، فان هو لم يردّها و هو قادر على ردّها كان عليه كوزر من اغتابه سبعين مرّة ؛ كسى كه بر برادر مسلمانش منّت بگذارد و در برابر غيبتى كه از او در مجلسى شنيده دفاع كند، خداوند هزار در از شرّ و بدى را در دنيا و آخرت از او بازمى گرداند، و اگر دفاع نكند در حالى كه قادر بر دفاع است هفتاد برابر گناه غيبت كننده بر او خواهد بود)).(127)
ممكن است اين روايت ناظر به مواردى باشد كه شخص مستمع انسان صاحب نفوذ و باشخصيتى است در حالى كه غيبت كننده چنين نيست ، روشن است سكوت چنين شخصى آثار زيانبارش در مورد هتك حرمت آن فرد مسلمان بسيار بيشتر از كلام غيبت كننده است .
2- غيبت حق الناس يا حق اللّه ؟
مطابق آنچه در تعريف غيبت گفته شد كاملا روشن است كه غيبت جنبه حق الناس دارد زيرا باعث هتك حيثيت و تضييع آبروى مسلمانى مى شود، و مى دانيم آبروى مسلمان همچون جان و مال او است .
از تشبيهى كه در آيه سوره حجرات درباره غيبت آمده و به خوردن گوشت برادر مؤ من بعد از مرگ او تشبيه شده جنبه حق الناس بودن آن روشن تر مى گردد.
از احاديث فراوانى نيز اين حقيقت استفاده مى شود كه غيبت نوعى ظلم و ستم است كه بايد جبران گردد از جمله :
1- در خطبه حجة الوداع آمده است كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((اءيّها النّاس انّ دمائكم و اءموالكم و اءعراضكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا فى بلدكم هذا انّ اللّه حرّم الغيبة كما حرّم المال و الدّم ؛ اى مردم ! خون ها و اموال و آبروى شما بر يكديگر محترم است مانند احترام امروز و اين ماه (ذى الحجه ) و اين شهر (مكه ) خداوند حرام كرده است غيبت را همان گونه كه حرام كرده است (تعرّض به ) مال و خون را)).(128)
بى شك هر خون بى گناهى ريخته شود بايد جبران گردد، و هر مال مشروعى از هر كس تضييع شود، بايد عوض آن را پرداخت ، غيبت نيز بايد به هر نحوى كه ممكن است جبران شود.
اصولا قرار گرفتن آبروى مؤ من در كنار مال و خون او دليل روشنى است بر اين كه تضييع آبرو جنبه حق الناس دارد.
2- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بعد از آن كه غيبت با مقايسه با زِنا، شديدتر از آن شمرده مى فرمايد: ((زانى بعد از توبه (خالصانه ) مشمول عفو الهى مى شود؛ انّ صاحب الغيبة لايغفر له حتّى يغفر له صاحبه ؛ اما غيبت كننده بخشوده نخواهد شد تا غيبت شونده او را عفو كند)).(129)
در كتاب مجموعه ورّام از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود: ((كلّ المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه ، والغيبة تناول العرض ؛ تعرض به همه چيز مسلمان بر مسلمان حرام است ، خون او و مال او، آبروى او، و غيبت تعرّض نسبت به آبرو است )).(130)
جمله اخير كه غيبت را مصداق تعرض به آبرو ذكر مى كند خواه از كلام پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم باشد خواه از كلمات راويان حديث ، در هر حال مى تواند شاهد و گواهى براى مقصود ما باشد.
رواياتى كه مى گويد غيبت سبب نقل حسنات از نامه اعمال غيبت كننده به غيبت شونده ، و نقل سيئات از نامه اعمال غيبت شونده به غيبت كننده مى شود، (و در گذشته به آن اشاره شد) دليل روشن ديگرى بر حق الناس بودن غيبت است ، چرا كه نقل حسنات و سيئات براى جبران آبرو ضايع شده غيبت شونده است .
حال كه روشن شد غيبت حق الناس است ، و حق الناس بايد جبران گردد، اين سؤ ال پيش مى آيد كه غيبت كننده چگونه مى تواند خطاى خود را جبران كند.
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اگر غيبت به گوش غيبت شونده رسيده است بايد برود و از او حليّت بطلبد و اگر نرسيده بايد براى او در پيشگاه خدا طلب آمرزش كرد (تا حق او جبران شود) اين مضمون در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده است : ((فان اغتيب فبلغ المغتاب فلم يبق الّا اءن تستحلّ منه و ان لم يبلغه و لم يلحقه علم ذلك فاستغفر اللّه له )).(131)
اين تفسير و توضيح شايد به خاطر اين است كه اگر غيبت به شخص غيبت شونده نرسيده است نقل آن براى او اى بسا سبب اذيت و آزار بيشترى مى شود، و مسئوليت سنگين ترى به بارمى آورد، به همين دليل تنها دستور استغفار براى او داده شده است . بنابراين اگر موردى باشد كه غيبت شونده ناراحت نمى شود، وجوب حليّت طلبيدن بعيد نيست .
و از اينجا تفسير روايات متعددى كه مى گويد: ((كفّارة / اءن تستغفر لمن اغتبته ؛ كفاره غيبت آن است كه براى كسى كه غيبتش را كرده اى استغفار كنى )).(132) روشن مى شود.
شاهد گوياى ديگرى بر تحليل فوق حديثى است كه از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است : ((من كانت لاءخيه عنده مظلمة فى عرض اءو مال فليتحلّلها منه من قبل اءن ياءتى يوم ليس هناك دينار و لادرهم انّما يؤ خذ من حسناته فان لم تكن له حسنات اخذ من سيّئات صاحبه فزيدت على سيّئاته ؛ هر كس نسبت به مسلمان خود ستمى در مورد آبرو و يا مال او كرده باشد بايد از او حلّيت بطلبد پيش از آن كه فرارسد روزى كه در آن روز درهم و دينارى نيست بلكه از حسنات او برمى دارند (بر حسنات برادرى كه مال يا آبروى او تضييع شده است مى نهند) و اگر حسناتى نداشته باشد از گناهان رفيقش برمى دارند و بر گناهان او مى گذارند)).(133)
در دعاهاى معروف ايّام هفته كه از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام در ملحقات صحيفه سجّاديه نقل شده در دعاى روز دوشنبه نيز تعبيرات روشنى در اين باره ديده مى شود كه امام از خداوند (به عنوان سرمشق براى ديگران ) چنين مى خواهد: اگر مظالمى از عباد نزد من است ، و من بر كسى از بندگان تو ظلم و ستمى كرده ام در عرض و آبروى ، يا در مورد اموال و خانواده و فرزندانش ، يا غيبتى از او كرده ام ، و يا تحميلى بر او رواداشته ام ، يا تكبر و تعصّب يا رياكارى و خودنمايى در برابر او داشته ام ، و اكنون دستم نمى رسد كه حق او را به او بازگردانم يا حلّيت بطلبم از درگاه تو مى طلبم كه او را به هر گونه مصلحت مى دانى از من راضى فرمايى )).(134)
به هر حال احتمال حق الناس بودن غيبت بسيار قوى است لذا اگر جبران كردن يا حلّيت طلبيدن مشكلى نداشته باشد، بايد اقدام كرد.
اين نكته نيز حائز اهميت است كه يكى از طرق جبران غيبت آن است كه انسان نزد كسانى كه غيبت در حضور آنها انجام گرفته برود، و عمل برادر مؤ من خود را به گونه اى توجيه و حمل بر صحّت كند، كه آثار غيبت از اذهان آنها به كلى برچيده شود، و به اصطلاح آب بسته به جوى خود بازگردد.
مستثنيات غيبت
علماى اخلاق و همچنين فقها در اين نكته اتفاق نظر دارند كه مواردى پيش مى آيد كه غيبت كردن در آن جايز و حتّى گاهى واجب است ، و اين به خاطر عوارض خاصّى است كه بر غيبت مترتب مى شود.
به تعبير ديگر، غيبت به عنوان اوّلى بى شك حرام و از گناهان كبيره است و همه علماى اسلام در آن متفق القولند ولى عناوين ثانويه و عوارض حاصله ممكن است عنوان ذاتى را تحت الشّعاع قرار دهد، و در موارد خاصى غيبت مجاز يا واجب شود.
و اين موضوع در مواردى است كه پاى مصلحت مهمترى در ميان است ، كه حفظ آن مصلحت بر مفاسد عظيم غيبت غلبه مى كند.
از جمله مواردى كه داخل در اين استثناء است موارد زير است :
1- در مورد دادخواهى و رفع ظلم و گرفتن حق ، كه اگر شخص مظلوم افشاگرى نكند كسى به داد او نمى رسد، و حق او پايمال مى گردد. اين همان چيزى است كه قرآن مجيد مى فرمايد ((لايحبّ اللّه الجهر بالّسوء من القول الّا من ظلم و كان اللّه سميعا عليما؛ خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى ها را اظهار كند مگر آن كس كه مظلوم واقع شده ، خداوند شنوا و دانا است )).(135)
2- در مورد نهى از منكر، يعنى در جايى كه اگر انسان افشاگرى نكند فرد يا افراد گنهكار دست از كارشان نمى كشند، در اينجا مصلحت امر به معروف و نهى از منكر بر مفسده غيبت غلبه مى كند، و مجاز بلكه واجب مى شود.
3- در مورد بدعت گذاران و توطئه گران و كسانى كه بر ضدّ مصالح مسلمين نقشه مى كشند، كه اگر كار آنها برملا شود، مردم به پامى خيزند، و جلوگيرى كامل يا نسبى مى كنند، غيبت اين گونه اشخاص نيز جايز، بلكه واجب است .
4- در مورد مسلمانى كه جان يا مال يا ناموسش از سوى ديگرى در خطر قرار گرفته و او آگاه نيست ، افشاكردن اين خطر نيز جايز بلكه گاهى واجب است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
5- در مورد مشورت يعنى در آنجا كه كسى مى خواهد مثلا با ديگرى وصلت كند يا شركتى تشكيل دهد يا مسافرت نمايد و از انسان درباره شخص مورد نظرش سؤ ال مى كند، در اينجا نمى توان گفت : افشاى عيب طرف ، گناه دارد بلكه امانت در مشورت ايجاد مى كند كه آنچه را مى داند و در مورد آن برنامه تاءثير مى گذارد، افشا كند، و از اين كه ممكن است مصداقى از غيبت باشد ترسى به خود راه ندهد، چرا كه پرده پوشى در اين گونه موارد خيانت است ، و خيانت در مشورت جايز نيست .
6- در مورد شهادت دادن در جايى كه از انسان تقاضاى شهادت كنند، نيز غيبت كردن جايز است ، چرا كه مصلحت شهادت قوى تر است . همچنين در مورد اجراى حدود الهى كه اگر چند نفر ببينند (بى آن كه تجسّس خاصى كرده باشند) كه فلان شخص مشغول شرب خمر يا زنا است ، و بيايند و نزد حاكم شرع شهادت دهند، تا در مورد آنها اجراى حد شود. و يا شهودى درباره امرى شهادت داده اند، ولى شهود در باطن ، فاسق و گنهكارند، امّا حاكم شرع در ظاهر با خبر نيست در اينجا نيز افشاگرى و يا به تعبير ديگر شهود، جايز است . (البتّه تمام اين ها در موردى است كه شهود به اندازه كافى براى اثبات مطلب حضور داشته باشند).
حكم متجاهر به فسق
معمولا همه علماى اخلاق و فقهاى بزرگوار، غيبت متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا مرتكب گناه مى شود را جزء مستثنيات شمرده اند، و تصريح مى كنند غيبت اين گونه اشخاص كه پرده هاى حيا را دريده و آشكارا در برابر چشم مردم مرتكب معصيّت مى شوند، غيبت ندارند، و به رواياتى نيز در اين زمينه تمسّك جسته اند.
در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اربعة ليست غيبتهم غيبة الفاسق المعلن بفسقه ...؛ چهار گروهند كه غيبت آنها غيبت محسوب نمى شود، نخست فاسقى كه آشكارا گناه مى كند. (سپس پيشواى دروغگو و كسانى كه بدگويى به مادر يكديگر مى كنند، و آنها كه از جماعت مسلمين خارج شده اند را بيان فرمود))) .(136)
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((ثلاثة ليس لهم حرمة صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر و الفاسق المعلن الفسق ؛ سه كس احترام ندارند، فرد منحرف بدعت گذار است (اشاره به صاحبان مكتب هاى انحرافى است ) و ديگر پيشواى ظالم و فاسق متجاهر به فسق است )).(137)
در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است : ((من اءلقى جلباب الحياء فلاغيبة له ؛ كسى كه چادر حيا را از سر بيفكند غيبت ندارد)).(138)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءنزعون عن ذكر الفاجر اءن تذكروه ، فاذكروه يعرفه النّاس ؛ آيا ملاحظه مى كنيد از نام بردن افراد فاسق ، نام آنها را ببريد تا مردم آنها را بشناسند)).(139)
و احاديث در اين زمينه فراوان است .
ولى چنين به نظر مى رسد كه اين گونه افراد به طور كلّى از موضوع غيبت خارجَند نه اين كه از حكم آن استثنا شده باشند چرا كه در غيبن دو چيز شرط بود، اوّل مخفى بودن عيب كه اين افراد ندارند، و دوّم ناراحت شدن از ذكر آن ، كه آن نيز در آنها نيست ، زيرا اگر ناراحت بودند آشكارا مرتكب كار خلاف نمى شدند. و به تعبير علماى اصول خارج شدن اين قبيل اشخاص به صورت تخصص است نه تخصيص .
در اينجا سؤ الاتى پيش مى آيد نخست اين كه آيا جواز غيبت متجاوز به فسق مخصوص گناهانى است كه آشكارا انجام مى دهند يا در همه چيز غيبت آنها جايز است ؟
ديگر اين كه اگر كسى در محلّى يا نزد جماعتى متجاوز به فسق باشد امّا در محل ديگر و نزد جماعت ديگر كار او پوشيده و پنهان باشد، آيا باز هم غيبت او جايز است ؟ سوم اين كه آيا جواز غيبت متجاهر فسق مشروط به وجود شرايط امر به معروف و نهى از منكر است يعنى غيبت چنين تاءثيرى را داشته باشد وگرنه جايز نيست .
با توجّه به شرحى كه در بالا در مورد اين گونه افراد داده شد، پاسخ همه اين سؤ الات روشن مى شود، و آن اين كه تنها در موردى غيبت آنها جايز است كه حالت تجاهر به فسق دارند، ولى در كارهاى ديگر، و يا در محيطهاى ديگر جايز نيست ، چرا كه ادلّه حرام بودن غيبت شامل غيبت آنها در اين گونه موارد نمى شود و معلوم است در جايى كه متجاهر هستند جستجوى شرايط امر به معروف و نهى از منكر ضرورتى ندارد چون عناصر تشكيل دهنده غيبت در آنها نيست .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از متجاهر به فسق كسى است كه به كلّى پرده حيا را دريده و در برابر گناهان جسور و بى باك است ؛ چنين افراد نه تنها احترامى ندارند، بلكه بايد به مردم معرفى شوند تا مردم از خطرات آنها در امان بمانند، تعبير به ((من القى جلباب الحياء؛ كسى كه چادر حيا را بيفكند)) و تعبير ((فاذكروه يعرفه الناس ؛ نام او را ببريد تا مردم او را بشناسند)) ناظر به همين معنى است .
بنابراين مى توان گفت : متجاهر به فسق بر دو گونه است : نخست آنها كه در يك عمل تجاهر دارند كه تنها در همان عمل غيبت آنها جايز است ، و ديگر كسانى كه پرده حيا را دريده و جسورانه دست به هر گناهى مى زنند، اين گونه اشخاص در هيچ چيز احترامى ندارند و افشاگرى در مورد آنها لازم و ضرورى است تا افراد ناآگاه از خطرات آنها آگاه شوند.
اين سخن را با ذكر دو نكته پايان مى دهيم :
نخست اين كه مى دانيم يكى از علوم معروف اسلامى علم رجال است كه در آن از صدق و كذب و درستى و نادرستى راويان اخبار سخن به ميان مى آيد، بعضى از ناآگاهان از آموختن اين علم ابا داشته اند چرا كه در آن غيبت افراد مى شود، در حالى كه پُرواضح است كه حفظ حريم احكام اسلام از آميختن به دروغ و مطالب خلاف هدفى است بسيار برتر و بالاتر، و همين والا است كه به ما اجازه مى دهد درباره سوابق روايان اخبار دقت و جستجو كنيم و نقطه هاى ضعف آنها را بشمريم و در كتاب هاى رجال ثبت كنيم تا احكام الهى دستخوش هوا و هوس هاى اين و آن نشوند.
ديگر اين كه در مسايل اجتماعى و سياسى براى گزينش افراد، جهت پست هاى حسّاس و يا در ادامه كار اگر نقطه ضعف هايى پنهانى وجود داشته باشد كه در سرنوشت جامعه مؤ ثّر است ، افشاكردن آنها گرچه در حدّ ذات مشمول عنوان غيبت است ، ولى به خاطر اهمّيّت حفظ نظام جامعه اسلامى و كشف و خنثى كردن توطئه هاى اقدام به آن نه تنها اشكالى ندارد، بلكه گاه واجب مى شود و كسانى كه بر اين گونه عيوب سرپوش مى نهند مبادا گرفتار غيبت شوند، در واقع مصالح جامعه اسلامى را فداى اشخاص مى كنند. حديثى كه قبلا از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آورديم كه ملامت مى كرد و مى فرمود: ((از پرده پوشى از گناهان فاجران ...)) و دستور مى داد آنها را افشا كنند تا مردم آنها را بشناسند، ناظر به اين معنى است .
ولى اين بدان معنى نيست كه بى جهت آبروى اشخاص را ببرند و يا از حد لازم تجاوز كنند و در حريم زندگى شخصى و خصوصى آنها وارد شوند.
از آنچه در بالا گفته شد تكليف دستگاههاى اطلاعاتى كشور اسلامى نيز روشن مى شود كه اگر فعاليت هاى آنها در جهت كشف و خنثى كردن توطئه ها و سلامت گزينش ها براى پُست هاى حساس اجتماعى باشد و از آن فراتر نروند و تجاوز نكنند، كار آنها نه مشمول عنوان تجسّس است و نه مشمول عنوان غيبت حرام بلكه اداى وظيفه و انجام واجب است .
1- مشمول دايره غيبت
بى شك غيبت افراد مؤ من و بالغ و عاقل حرام است ، و بى شك غيبت كفّار حربى كه براى نابودى يا ضربه زدن به اسلام و مسلمين كمر بسته اند هيچ اشكالى ندارد، چون آنها محترم نيستند.
ولى آيا غيبت ساير فرق مسلمين و اهل ذمّه (غير مسلمانانى كه داراى كتاب آسمانى هستند و به صورت يك اقليّت سالم در كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند و جان و مالشان محفوظ و محترم است جايز است ؟
بعضى از بزرگان فقهاء مانند محقّق اردبيلى و علّامه سبزوارى صاحب كفايه ، حرمت غيبت را عام دانسته اند، و به رواياتى كه عنوان ((المسلم )) يا ((الناس )) در آن به كار رفته استدلال كرده اند و گفته اند حرام بودن غيبت آنها هيچ جاى تعجّب نيست ، چرا كه جان و مال آنها محفوظ است ، چرا عرض و آبروى آنها محفوظ نباشد.
ولى مرحوم صاحب جواهر رضوان اللّه عليه شديدا به مخالفت برخاسته و مى گويد ظاهر روايات ، بعد از انضمام بعضى به بعض ديگر اين است كه اين مساءله مخصوص مؤ منان و مواليان اهل بيت عليهم السّلام است . و حتّى به سيره مستمره بين علما و عوام نيز استدلال فرموده است .(140)
اگر منظور اين فقيه بزرگوار از مخالفان ولايت (مخالفان اسلام ) افراد ناصبى و معاند و دشمن مؤ منان و مسلمانان باشد بى شك نه احترامى دارند و نه غيبتى ، ولى اگر سخن از فرق اسلامى كه جان و مالشان محفوظ و محترم است و همچنين اهل كتاب كه در ذمّه مسلمين هستند بوده باشد نظرات محقّق اردبيلى و سبزوارى موجّه تر به نظر مى رسد چرا كه هر جا مال و جان محفوظ باشد، عرض و آبرو نيز محفوظ است و تعرّض به آن جايز نيست ، و خطاب به مومنان در آيه 12 سوره حجرات (در آيه غيبت ) و يا تعبير به مؤ من در بخشى از روايات هرگز دليل بر عدم شمول حكم غيبت نسبت به ديگران نمى شود، و به تعبير ديگر اثبات شى ء، نفى ماعدا نمى كند.
بنابراين بايد از غيبت تمام كسانى كه جان و مال و عرضشان محترم است پرهيز كرد. و همه آنها مشمول حق الناس است . البتّه اين در صورتى است كه آنها متجاهر به فسق نباشند و كارهاى آنها شكل توطئه و اضرار به مسلمين به خود نگيرد، بلكه عيوب و گناهانى در پنهان داشته باشند كه مخصوص خودشان باشد، افشاى آن ها و آبروريزى نسبت به آنان به يقين مجوّز شرعى ندارد.
امّا در مورد كودكان مميّز كه از غيبت ناراحت مى شوند نيز بايد قبول كرد كه غيبت حرام است همان گونه كه مرحوم شيخ انصارى قدس سره در مكاسب محرمه به آن اشاره كرده و مى گويد: ((عنوان برادر مؤ من نيز بر آنها صادق است چرا كه قرآن مجيد درباره ايتام مى فرمايد: ((و ان تخالطوهم فاخوانكم ؛ اگر با آنها هم زيستى داريد آنها برادران شما هستند)))).(141)
ولى حق اين است كه نبايد آن را مقيّد به مميّز كرد چرا كه اگر كشف عيوب پنهانى كودك غيرمميّز هتك حيثيت او در آينده و يا هتك حيثيت خانواده او مى شود، آن هم كار خلافى است ، به همين دليل مرحوم شهيد ثانى در كتاب ((كشف الرّيبه )) فرقى ميان صغير و كبير نگذاشته است و به تعبير ديگر اطفال مؤ منين به حكم خود مؤ منان هستند از نظر جان و مال و عرض و آبرو.
و از اينجا حكم مجانين و ديوانگان نيز روشن مى شود.
* * *
2- غيبت عمومى و خصوصى
گاه غيبت درباره شخص خاص يا اشخاص معيّن است كه حكم آن از بحث هاى گذشته در جهات مختلف تبيين شد.
ولى گاهى جنبه كلّى و عمومى پيدا مى كند. مثلا مى گويد اهل فلان شهر خسيس يا نادان يا ساده لوحند، يا مى گويند اهالى فلان آبادى دزدند، يا معتادند يا در مسائل ناموسى بى بندوبارند.
آيا تمام احكام غيبت بر اين غيبت هاى عمومى جارى مى شود؟
مى توان گفت غيبت داراى چند صورت است :
1- در آن جايى كه غيبت شونده ، شخص يا اشخاص محدود و معدودى باشند كه مخاطبين ، آنها را نمى شناسند، مثل اين كه بگويد در فلان شهر يا فلان آبادى يك يا چند نفر را ديدند كه مشغول نوشيدن شراب يا اعمال زشت ديگرى بودند، بى شك احكام غيبت در اينجا جارى نيست ، چرا كه با اين سخن مطلب پنهانى آشكار نمى شود.
2- آن كه به صورت شبهه محصوره مطلب را بيان كند (به اصطلاح شبهه قليل فى القليل يا كثير فى الكثير باشد) مثلا بگويد يكى از آن چهار نفر را ديدم مشغول شرب خمر بود (و نام آن چهار نفر را ببرد يا بگويد يكى از پسران زيد را ديدم كه فلان كار خلاف را انجام مى داد، يا اين كه بگويد گروه كثيرى از اهالى فلان آبادى يا فلان شهر مرتكب اين عمل مى شوند به گونه اى كه انگشت اتهام به سوى همه آنها نشانه رود.
ظاهر اين است كه ادلّه غيبت چنين موردى را شامل مى شود، و به فرض كه نام آن را غيبت نگذاريم چون كشف سرّ ناقصى شده ، حرام بودن آن از جهت هتك احترام مؤ من و قرار دادن او در معرض اتهام ثابت است .
3- به تمام اهل يك شهر يا آبادى چيزى را نسبت دهد، بى شك در اينجا نيز احكام غيبت و يا لااقل هتك احترام مؤ منين جارى مى شود، خواه منظورش تمام اهل شهر بودن استثناء باشد يا اكثريت آنها.
بنابراين ، آنچه معمول است كه اهالى بعضى از بلاد يا آبادى ها را با اوصاف زشتى ياد مى كنند، از نظر اسلام جايز نيست ، مگر اين كه قرينه باشد كه منظورش افراد كمى از آنها است ، و به اصطلاح شبهه قليل فى الكثير يا شبهه غير محصوره شود. و يا اين كه وجود آن اوصاف را همه بدانند، و در عين حال قصد هتك و مذمت نيز نداشته باشد.
3- دفاع در برابر غيبت
آيا در برابر غيبت كننده بايد به دفاع از فرد با ايمانى كه غيبت او شده است برخاست مثلا بگويد بشر جايز الخطا است ، هر كس ممكن است در زندگى لغزشى پيدا كند، يا گفته شود ممكن است اين كار سهوا يا از روى فراموش كارى انجام شده باشد يا از نظر آن شخص فلان موضوع حلال بوده است ، بايد فعل برادر مسلمان را حمل بر صحت كرد. بنابراين اگر قابل توجيه باشد توجيه كند، و اگر قابل توجيه نباشد مى گويد چه بهتر كه به جاى غيبت براى او استغفار كنيم ، زيرا همه ما در معرض اين گونه لغزش ها هستيم .
بعضى از بزرگان فقها معتقدند كه دفاع واجب است ، از جمله شيخنا الاعظم مرحوم علّامه شيخ انصارى در بحث غيبت از مكاسب محرّمه است .
روايات زيادى نيز درباره لزوم ردّ غيبت از معصومين عليهم السّلام نقل شده است كه مرحوم صاحب كتاب وسائل الشيعه در باب 156 از ابواب احكام العشرة حج گردآورى نموده است از جمله :
در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((يا على من اغتيب عنده اخوه المسلم فاستطاع نصره و لم ينصره خذله اللّه فى الدّنيا و الآخرة ؛ كسى كه نزد او غيبت برادر مسلمانش شود و توانائى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند)).
همين تعبير يا شبيه آن در روايات متعدد ديگرى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امام صادق عليه السّلام نقل شده است .
در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در خطبه اى براى عموم مردم فرمود: ((من ردّ عن اءخيه غيبة سمعها فى مجلس ردّ اللّه عنه اءلف باب من الشَرّ فى الدّنيا و الآخرة فان لم يردّ عنه و اءعجبه كان عليه كوزر من اغتاب ؛ كسى كه از برادرش غيبتى را كه در مجلسى مى شنود رد كند (و در برابر آن دفاع نمايد) خداوند هزار دَر از دَرهاى بدى را در دنيا و آخرت از او رد مى كند. و اگر آن غيبت را رد نكند و از آن خوشحال شود همانند گناه غيبت كننده براى او خواهد بود)).(142)
و نيز از حديث ديگرى از همان بزرگوار نقل شده است كه فرمود: ((من ردّ عن عرض اءخيه كان له حجابا من النّار؛ كسى كه از آبروى برادرش دفاع كند حجابى از آتش دوزخ براى او خواهد بود)).(143)
ولى از مجموع اين روايات وجوب دفاع استفاده نمى شود، بلكه نهايت امر، استجاب مؤ كّد مى توان استفاده كرد، زيرا تعبير به مخذول كردن كه در چند روايت آمده بيش از اين نمى رساند كه خدا دست از يارى چنين كسى برمى دارد (چرا كه خذلان به معنى ترك نصرت و يارى است ) همچنين وعده ثواب بهشت يا نجات از دوزخ كه در روايات آمده است آن هم دليل بر وجوب نخواهد بود، ولى تعبيرى كه در روايت دوّم آمده است كه مانند گناه غيبت كننده براى او مى نويسند دليل بر وجوب دفاع است ، ولى در آن حديث اين گناه در مورد كسى ذكر شده كه نه فقط دفاع نمى كند بلكه از غيبت برادر مسلمانش خوشحال هم مى شود.
به هر حال خواه دفاع در برابر مسلمان واجب باشد و خواه مستحب مؤ كّد، يكى از وظايف حسّاس اسلامى است . و اگر جنبه نهى از منكر به خود بگيرد به يقين واجب است .
4- غيبت مردگان چه حكمى دارد؟
گاه تصوّر مى شود كه مفهوم غيبت و همچنين رواياتى كه درباره غيبت وارد شد ناظر به افراد زنده است و مردگان را شامل نمى شود، بنابراين غيبت كردن پشت سر مُرده اشكالى ندارد، ولى اين اشتباه بزرگى است زيرا طبق روايات اسلامى : ((حرمة الميّت كحرمته و هو حىّ؛ احترام مُرده مسلمان همچون احترام زنده او است )).(144) بلكه مى توان گفت غيبت مُرده از جهاتى زشت تر و ناپسندتر است ، زيرا زندگان ممكن است روزى غيبت را بشنوند و به دفاع از خود برخيزند، ولى مُرده هرگز قادر به دفاع از خود نيست ، به علاوه شخص غيبت كننده ممكن است افراد زنده را ببيند و از آنها حليّت بطلبد ولى در مورد مردگان اين مطلب هرگز صدق نمى كند.
اضافه بر اين ، دستوراتى كه درباره احترام به جسد مُرده مسلمان داده شده از قبيل غسل و كفن و نماز ميّت و مفاهيمى كه در نماز آمده است و دفن و زيارت اهل قبور و حرام بودن بى احترامى به قبر مؤ من همگى دليل بر اين است كه آبروى مسلمانان بعد از مُردن نيز بايد حفظ شود.
َََ
5: حُسن خلق و كج خُلقى
اشاره :
حُسن خُلق به معنى خاص ، آن است كه انسان با گشاده رويى و چهره شاد و زبان نرم و ملايم با مردم روبرو شود، و در هر جا و با كس با خوش روئى برخورد كند، لب هايى پُر از تبسّم ، و كلماتى پُر از محبّت و لطف داشته باشد. اين يكى از فضايل اخلاقى است كه در روابط اجتماعى فوق العاده مؤ ثّر است .
به عكس ، كج خُلقى و ترش روئى و سخنان خشن و خشك و فاقد لطف و محبّت از رذايل اخلاقى كه ريشه هايى در درون جان انسان دارد و باعث نفرت عموم و پراكندگى از دور انسان و گسستن پيوندهاى اجتماعى خواهد شد.
در آيات قرآن و روايات اسلامى و سيره پيشوايان ، مطالب فراوانى در زمينه آن فضيلت و اين رذيلت ديده مى شود كه حاكى از اهمّيّت فوق العاده آن در سرنوشت فرد و جامعه است .
قسمت مهمّى از موقعيّت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در پيش برد اهداف خود، و همچنين ساير معصومين عليه السّلام و بزرگان علما و پيشوايان ، مرهون همين فضيلت بوده است و يكى از عوامل مهم شكست بسيارى از رهبران و مديران جامعه فاقد بودن اين فضيلت است .
تاريخ انبياء و اولياء و معصومين عليهم السّلام و به طور كلّى تاريخ رهبران جهان پُر است از شواهد زنده اين موضوع .
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بعضى از آيات كه در اين زمينه وارد شده است را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم :
1- فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكّلين . (آل عمران - 159)
2- و انّك لعلى خُلق عظيم . (قلم - 4)
3- و لاتصعّر خدّك للنّاس و لاتمش فى الاءرض مرحا انّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور - واقصد فى مشيك واغضض من صوتك انّ اءنكر الاءصوات لصوت الحمير. (لقمان - 18 و 19)
4- وقولوا للنّاس حُسنا و اءقيموا الصّلوة و آتوا الزّكوة . (بقره - 83)
5- اذهبا الى فرعون انّه طغى - فقولا له قولا ليّنا لعلّه يتذكّر اءو يخشى . (طه - 43 و 44)
6- ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم - و ما يلقّاها الّا الّذين صبروا و ما يلقّاها الّا ذو حظّ عظيم . (فصّلت - 34 و 35)
ترجمه
1- به (بركت ) رحمت الهى ، در برابر آنان (مردم ) نرم و (مهربان ) شدى ! و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ، و در كارها، با آنان مشورت كن ! امّا هنگامى كه تصميم گرفتى ، (قاطع باش و) بر خدا توكّل كن ! زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد.
2- و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى !
3- (پسرم !) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان ، و مغرورانه بر زمين راه مرو؛ كه خداوند هيچ متكبّر مغرورى را دوست ندارد - (پسرم !) در راه رفتن ، اعتدال را رعايت كن .؛ از صداى خود بكاه ! (و هرگز فرياد مزن ) كه زشترين صداها صداى خران است .
4-... و به مردم نيك بگوئيد و نماز را برپا داريد، و زكات را بدهيد...
5- به سوى فرعون برويد! كه طغيان كرده - امّا با نرمى با او سخن بگوئيد شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد.
6- بدى را با نيكى دفع كن ! ناگاه خواهى ديد همان كس كه ميان تو و او دشمنى است ، گوئى دوستى گرم و صميمى است - امّا جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند.
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه مساءله ((حُسن خُلق )) به عنوان يكى از ويژگى هاى اخلاقى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و يكى از عوامل پيشرفت او در جامعه اسلامى ذكر شده است ، مى فرمايد: ((به خاطر رحمت الهى در برابر آن ها نرم (و مهربان ) شدى ، و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند)) (فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك ).(145)
بنابراين خُلق و خُوى نيكويى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يك رحمت الهى درباره او و درباره تمام امّت بود. و به يقين اين نرمش و مهربان و حُسن و مهربانى و حُسن و خُلق در هر كس باشد مايه رحمت و بركت است .
در تعبير فوق به نقطه مقابل آن يعنى خشونت و كج خُلقى و نامهربانى نيز اشاره شده كه اثر مستقيم آن ، پراكندگى مردم از دور انسان است ، و به تعبير ديگر حُسن خُلق خمير مايه پيوند جوامع انسانى است ، و كج خُلقى عامل پراكندگى و نفرت .
در اين كه ((فظّ)) و ((غليظ القلب )) هر دو به يك معنى و به معنى تاءكيد است يا دو معنى متفاوت را مى رساند، مرحوم ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) تعبير جالب و جامعى دارد مى گويد: ((بعضى گفته اند جمع بين اين دو وصف با اين كه هر دو از نظر معنى قريب الافق هستند به خاطر اين است كه ((فظّ)) معمولا در مورد خشونت در سخن به كار مى رود، ((غليظالقلب )) در مورد خشونت در عمل كه ناشى از سنگدلى است . بنابراين هر دو به معنى خشونت است ، ولى يكى به معنى خشونت در سخن ، و ديگرى خشونت در برخورد عملى است .))
در هر حال خداوند به پيامبرش نرمش و انعطاف و خوش رويى و خوش خويى داده بود به گونه اى كه در برابر افراد گنه كار، خشن و سنگدل ، نرمش نشان مى داد و به اين وسيله خشن ترين افراد را غالبا به سوى اسلام جلب و جذب مى كرد.
و به دنبال آن يك سلسله دستورات عملى مى دهد كه خوش رويى و خوش خويى از صورت تظاهر بيرون آيد و جنبه هاى عملى به خود بگيرد، مى فرمايد: ((آنها را عفو كن و براى آنان از خدا آمرزش بطلب ، و در كارها با آنها مشورت كن ، و هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش !) و بر خدا توكّل نما كه خداوند متوكلان را دوست دارد)). (فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكّلين ).
و به اين ترتيب جاذبه فوق العاده اى بر محور وجود پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پيدا شد كه دورترين افراد را به سوى خود جلب كرد.
سياق آيات نشان مى دهد كه اين آيه از آيات مربوط به جنگ اُحد است كه دوست و دشمن سخت ترين فشارها را در طول اين جنگ بر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم وارد كرد، بديهى است عفو و گذشت و استغفار و برخورد محبت آميز در چنين شرايطى ، نشانه قرار داشتن پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در بالاترين سطح خوش خويى و محبت و مهربانى بود، و كمتر انسانى را مى توان يافت كه در چنين شرايطى از كوره در نرود و تندخويى نكند.
* * *
دومين آيه نيز اشاره به حُسن خلق عجيب پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است كه از آن به اخلاق عظيم تعبير شده مى فرمايد: ((و انّك لعلى خُلق عظيم )).
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
((خُلق )) (بر وزن افق ) مفرد است ، و با خلق (بر وزن قفل ) يك معنى دارد، و به طورى كه از مفردات راغب استفاده مى شود با خَلق (بر وزن حَلق ) ريشه مشترك دارد منتها ((خَلق )) به صفات ظاهرى گفته مى شود، و ((خُلق )) و ((خُلُق )) را به صفات درونى .
بعضى از ارباب لغت ((خُلق )) و ((خُلُق )) را به معنى دين و طبيعت و سجيّه تفسير كرده اند و آن را صورت باطنى انسان مى دانند.(146)
در هر حال توصيف پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به خلق عظيم ، نشان مى دهد كه اين ويژگى اخلاقى از والاترين صفات انبياء است .
بعضى از مفسران خلق عظيم پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را به صبر در راه حق ، وسعت بذل و بخشش ، تدبير امور، و رفق و مدارا و تحمّل سختى ها در راه دعوت به سوى خدا و عفو و گذشت و جهاد در راه پروردگار و ترك حرص و حسد تفسير كرده اند(147) و اين نشان مى دهد كه خلق عظيم را منحصر به خوش خويى و نرمش و مدارا ندانسته اند بلكه آن را مجموعه اى از صفات والاى انسانى شمرده اند، و به تعبير ديگر تقريبا همه اخلاق حسنه را در خلق عظيم به طور جمعى ديده اند.
حديثى كه از امام صادق عليه السّلام در اين زمينه نقل شده است نيز مؤ يّد اين معنى است مى فرمايد: ((انّ اللّه عزّوجلّ اءدّب نبيّه فاءحسن اءدبه فلمّا اءكمل له الاءدب قال انّك لعلى خُلق عظيم ؛ خداوند پيامبرش را تربيت اخلاقى كرد، هنگامى كه تربيت او كامل شد به او فرمود: انّك لعلى خُلق عظيم )).(148)
و اگر در بعضى از روايات خلق عظيم به اسلام يا آداب قرآنى تفسير شده به خاطر آن است كه اسلام و قرآن دربردارنده مجموع فضايل اخلاقى است .
اين در حالى است كه در بعضى از روايات ((حُسن خُلق )) به خوش رويى ، نرمش و خوبى گفتار تفسير شده ، از جمله در حديثى كه در ((نورالثقلين )) در ذيل همين آيه نقل شده مى خوانيم : از امام صادق عليه السّلام پرسيدند: حُسن خُلق چيست ؟ فرمود: ((تلين جانبك و تطيّب كلامك و تلقى اءخاك ببشر حَسن ؛ حُسن خُلق آن است كه رفتار خود را آميخته با نرمش ، و كلام خود را پاكيزه و محبت آميز كنى ، و با چهره گشاده برادر مسلمانت را ملاقات نمايى )).(149) و اين دو با هم منافاتى ندارند.
آخرين نكته اى را كه در زمينه اين آيه شايسته دقت مى دانيم اين است كه بعضى از مفسّران از تعبير به ((على )) در ((انّك لعلى خُلق عظيم )) با توجّه به اين كه ((على )) معمولا مفهوم سلطه دربردارد، چنين استفاده كرده اند كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سلطه كاملى بر فضايل اخلاقى داشت ، آن چنان كه اين فضايل جزيى از وجود او را تشكيل مى داد، و بدون تكلّف آنها را ظاهر مى ساخت .(150)
* * *
در سومين آيه گفتارى از ((لقمان حكيم )) به فرزندش نقل شده كه در آن بر چهار چيز تاءكيد نموده است : نخست اين كه مى گويد ((با بى اعتنايى از مردم روى مگردان )) (ولا تصعّر خدّك للنّاس ).
سپس مى افزايد: ((و مغرورانه بر روى زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى دارد)). (ولا تمش فى الاءرض مرحا انّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور).
و در سومين و چهارمين جمله مى گويد: ((در راه رفتن اعتدال را رعايت كن و از اوج صداى خود بكاه و فرياد نزن كه زشت ترين صداها صداى خران است )) (واقصده فى مشيك و اغضض من صوتك انّ اءنكر الاءصوات لصوت الحمير).
اين دستور كه غالبا در رابطه با برخورد با ديگران است بخش مهمى از حُسن خُلق را كه آميزه اى از خوش رويى و تواضع و نرمش در سخن و رفتار را منعكس مى كند، و خداوند سخن اين مرد حكيم را چنان باارزش دانسته كه در لابلاى كلمات خود آن را بيان فرموده است .
((تُصَعّر)) از ماده ((صعر)) (بر وزن خطر) در اصل نوعى بيمارى است كه به شتر دست مى دهد و گردن خود را كج مى كند، سپس به هرگونه روى گردانى اطلاق شده است ، اين تعبير ممكن است بيانگر اين معنى باشد كه بدخُلقى يك نوع بيمارى و شبيه كارهاى حيوانى است . و جالب اين كه نهى از اين كار تنها در مورد مؤ منان نيست بلكه در مورد همه انسانها است ، مى فرمايد: ((ولا تُصَعّر خَدّك للنّاس )) و به هر حال قرارگرفتن اين صفت رذيله در كنار تكبر و افراط كارى در راه رفتن و صدا نشان مى دهد كه همه از صفات رذيله اى است كه باعث تنفّر مردم مى شود.
در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه در تفسير جمله ((ولا تُصَعّر خَدّك للنّاس ) فرمود: مفهومش آن است كه صورتت را از مردم برمگردان و از كسى كه با تو سخن مى گويد به عنوان توهين و بى اعتنايى صورت بر متاب .(151)
* * *
در چهارمين آيه مورد بحث خداوند بنى اسرائيل را به عنوان اخذ يك پيمان الهى مخاطب ساخته و بعد از تاءكيد بر توحيد خالص و احسان به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان مى فرمايد: به مردم نيك بگوييد، و نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد (وقولوا للنّاس حُسنا و اءقيموا الصّلوة و آتوالزّكوة ) قرارگرفتن جمله ((وقولوا للنّاس حُسنا)) در ميان پيمان هاى مربوط به توحيد و نيكوكارى و برپاداشتن نماز و دادن زكات ، بيانگر اهمّيّت حسن برخورد، نسبت به مردم است ، و به اين ترتيب خوش خويى و برخورد خوب با توده مردم در رديف مهمترين و اساسى ترين دستورات اسلام قرار دارد.
در واقع چون مال انسان محدود است و نمى تواند همه دوستان و نيازمندان را با آن بى نياز كند، دستور به بذل حسن خلق داده ، همان سرمايه اى كه فناناپذير است ، همان گونه كه در حديث معروف از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((انّكم لاتسعون الناس باءموالكم ولكن يسعهم منكم بسط الوجه و حُسن الخُلق ؛ شما نمى توانيد همه مردم را با اموال خود راضى كنيد، ولى خوش رويى و حسن خلق از سوى شما همه را شامل مى شود و خشنود مى سازد)).(152)
در حديثى از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرموده : ((قولوا للناس اءحسن ماتحبّون اءن يقال لكم ؛ به مردم بهترين سخنانى بگوييد كه دوست داريد به شما گفته شود)).(153)
درست است كه مخاطبين اين آيه بنى اسرائيل هستند، ولى هدف قرآن از ذكر آن بيان يك اصل كلّى براى همه است .
* * *
پنجمين آيه نشان مى دهد كه مساءله خوش رويى و برخورد خوب با افراد حتى دشمنان را نيز شامل مى شود، مخصوصا در مقام دعوت آنها به سوى حق ، از همين رو هنگامى كه موسى عليه السّلام ماءمور شد پيام الهى را به فرعون طغيانگر كه بنى اسرائيل را به بردگى كشيده بود برساند، با اين خطاب مخاطب شد: ((تو و برادرت هارون به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است ، امّا به نرمى با او سخن بگوييد شايد متذكّر شود يا (از خدا) بترسد)) (اذهبا الى فرعون انّه طغى - فقولا له قولا ليّنا - لعلّه يتذكّر اءو يخشى ).
اين تعبير نشان مى دهد كه اگر امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به سوى حق با نرمش و برخورد محبت آميز همراه باشد، اميد اين مى رود كه حتى در سنگدل ترين افراد اثر بگذارد.
در اين كه ميان ((يتذكّر اءو يخشى )) چه تفاوتى است ؟ مى توان گفت منظور اين است كه اگر شما با سخنان نرم و ملايم با او روبرو شويد و در عين حال مطالب لازم را با صراحت و قاطعيت بيان كنيد احتمال اين است كه دلائل منطقى را پذيرا شود، و از اعماق جان ايمان بياورد. و اگر ايمان نياورد ممكن است لااقل از ترس مجازات الهى دست از مخالفت و كارشكنى در طريق ايمان ديگران بردارد.
((فخررازى )) مى گويد: ما نمى دانيم چرا خداوند موسى را به سوى فرعون فرستاد با اين كه مى دانست او هرگز ايمان نمى آورد. سپس مى گويد: در اين گونه موارد جز اين كه ما تسليم در مقابل آيات قرآن باشيم و لب به اعتراض نگشاييم راه ديگرى در پيش نيست .(154)
ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است و نمى بايست بر شخصى مثل فخررازى مخفى بماند، زيرا كار خداوند اتمام حجت است ، يعنى حتّى نسبت به كسانى كه يقينا ايمان نمى آورند اتمام حجت مى كند، مبادا به هنگام مجازات لب به اعتراض بگشايند كه اگر رسولان الهى به سراغ ما مى آمدند به يقين ايمان مى آورديم . همان گونه كه در آيه 165 سوره نساء مى فرمايد: ((رسلا مبشّرين و منذرين لئلّا يكون للناس على اللّه حجّة بعد الرّسل ؛ پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا بعد از اين پيامبران حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود))).
و اين كه مى فرمايد: شايد او متذكر شود، يا از خدا بترسد، به اين معنى است كه طبيعت تبليغ آميخته با نرمش و خوش خويى ، رسيدن به چنين نتيجه اى است ، هر چند ممكن است اين طبيعت در پاره اى از افراد با موانع سختى برخورد كند، و به تعبير ديگر، تبليغ تواءم با خوش رويى جنبه مقتضى دارد نه علّت تامّه .
بديهى است مخاطبان آيه گرچه موسى و برادرش هارون است ولى مفهوم آيه شامل تمام مبلغان دين و آمران به معروف و ناهيان از منكر مى شود، و آنقدر كه انسان ، با ادب و متانت و نرمى مى تواند هدايت كند، با خشونت و درشتى نمى تواند هادى باشد، و اين معنى بارها و بارها تجربه شده است .
* * *
در ششمين و آخرين آيه مورد بحث سخن از نرمش و مدارا حتى با دشمنان سرسخت است ، و بيان تاءثير شگرفى كه اين كار دارد مى فرمايد: ((بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند)). (ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم ).
البته دفع سيئات با حسنات ، طرق و مصاديق مختلفى دارد كه يكى از آنها نرمى و مدارا و خوش رويى و ادب در برابر دشمنان لجوج و سرسخت است كه در بسيارى از اوقات آن ها را به كلى منقلب مى كند، و دشمنان سرسخت را به دوستان مهربان تبديل مى نمايد.
جالب اين كه در آيه بعد از آن مى فرمايد: ((اين كار از هر كس ساخته نسيت ؛ تنها كسانى كه داراى صبر و استقامتند توفيق چنين برخوردى را با دشمنان پيدا مى كنند، و تنها كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند به آن نائل مى شوند)) (و ما يلقّاها الّا الّذين صبروا و ما يلقّاها الّا ذو حظّ عظيم ).
البته رسيدن به اين مرحله از حسن خلق كه انسان بدى ها را به نيكى پاسخ گويد كار هر كس نيست زيرا احتياج به سلطه كامل بر نفس دارد و تنها كسانى كه خودسازى كرده اند و از سعه صدر كافى برخوردارند و انتقام جويى را از وجود خود ريشه كن ساخته اند توان بر چنين كارى دارند.
از مجموع آيات بالا به اين نتيجه مى رسيم كه قرآن منادى حسن خلق و نرمش و محبت و ملاطفت است ، و پيشوايان اسلام مخصوصا پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نمونه كاملى از آن بوده است ، به گونه اى كه مى توان يكى از معجزات پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را معجزه اخلاقى او شمرد.
اهمّيّت حسن خلق در احاديث اسلامى
در زمينه خوش خلقى و برخورد خوب با همه مردم ، روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه به حدّ تواتر مى رسد، تعبيراتى كه در اين روايات در برابر اين فضيلت اخلاقى آمده است در كمتر مورد ديگرى ديده مى شود، اين تعبيرات بيانگر نهايت اهتمام اسلام به اين مساءله مهم اخلاقى است ، از ميان اين روايات گلچينى كرده ايم كه ذيلا از نظر مى گذرد:
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((اءلاسلام حسن الخلق ؛ اسلام همان خوش رويى است )).(155) اين تعبير نشان مى دهد كه عصاره تعليمات اسلام همان حسن خلق است .
2- در حديثى از حضرت على عليه السّلام در يك تعبير جامع و جالب مى خوانيم : ((عنوان صحيفة المؤ من حسن خلقه ؛ سرلوحه نامه عمل انسان باايمان حسن خلق او است )).(156)
مى دانيم آنچه در عنوان و سرلوحه نامه اعمال قرار مى گيرد، بهترين و مهمترين آنها است و به تعبير ديگر، چيزى است كه قدر جامع همه اعمال نيك است و قبل از هر چيز نظرها را به خود متوجّه مى سازد.
3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءكثر ما تلج به امّتى الجنّة اءلتّقوى و حسن الخلق ؛ بيش ترين چيزى كه امّت من به سبب آن وارد بهشت مى شوند تقوا و حسن خلق است )).(157)
در اين حديث حسن خلق همسنگ و همطراز تقوا قرار داده شده و به عنوان يكى از دو عامل اصلى ورود در بهشت معرفى شده است .
4- در حديث ديگرى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((اءكملكم ايمانا اءحسنكم خُلقا؛ كسى كه ايمانش از همه كاملتر باشد، حسن خلقش از همه بيشتر است )).(158)
آنچه در بالا آمد بخشى از رواياتى بود كه از اهمّيّت حُسن خُلق سخن مى گويد و اكنون به سراغ بخش ديگرى مى رويم كه از آثار و پى آمدهاى مادى و معنوى آن بحث مى كند:
1- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلخلق الحسن يذيب السّيّئة ؛ حسن خلق گناهان را ذوب مى كند)). (و آثار آن را مى شويد).(159)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((انّ صاحب الخلق الحَسن له مثل اءجر الصّائم القائم ؛ حسن خلق پاداشى همچون روزه دار شب زنده دار دارد)).(160)
3- در حديث سوّمى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((انّ اللّه تبارك و تعالى ليعطى العبد من الثّواب على حُسن الخُلق كما يعطى المجاهد فى سبيل اللّه ؛ خداوند متعال به بنده اش در برابر حسن خلق همان پاداشى مى دهد كه به مجاهد در راه خدا مى دهد)).(161)
و به اين ترتيب صاحبان حسن خلق به درجات والائى مى رسند كه روزه داران و شب زنده داران به عبادت ، و مجاهدان راه خدا مى رسند و در پرتو حسن خلق گناهان آنها شستشو مى شود، اين در زمينه آثار معنوى آن ، و در زمينه آثار دنيوى آن نيز تعبيرات بسيار مهمى ديده مى شود، از جمله :
4- در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((حسن الخلق يثبت المودّة ؛ حسن خلق محبت دوستى را تثبيت مى كند)). (و دلهاى پراكنده را به هم پيوند مى دهد).(162)
5- درحديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((لاعيش اءهناء من حُسن الخُلق ؛ هيچ زندگى ، گوارتر از زندگى آميخته با حسن خلق نيست )).(163)
6- در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((اءلبرّ و حُسن الخُلق يعمران الدّيار و يزيدان فى الاءعمار؛ نيكوكارى و حسن خلق ، خانه ها را آباد مى كند و عمرها را افزايش مى دهد)).(164)
7- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((حُسن الاءخلاق يدرّ الاءرزاق و يؤ نس الرّفاق ؛ حسن خلق روزى ها را فراوان مى كند و بر محبت دوستان مى افزايد)).(165)
8- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((فى سعة الاءخلاق كنوز الاءرزاق ؛ در وسعت خلق ، گنج هاى روزى ها نهفته است )).(166)
از مجموع روايات اسلامى كه در بالا گلچينى از آن ارائه شد اهمّيّت فوق العاده حسن خلق در زندگى مادى و معنوى انسان ها، و تاءكيدى كه اسلام بر اين امر دارد، به خوبى نمايان است ، و در واقع همه آثار و بركات مادى و معنوى ، براى آن ذكر شده است ، به گونه اى كه مى توان حسن خلق را يكى از اساسى ترين تعليمات اسلام شمرد.
* * *
در اينجا توجّه به نكاتى لازم است :
1- تعريف حسن خلق
حسن خلق شايد از امورى باشد كه بى نياز از تعريف است و همه مردم با آن آشنا هستند، ولى براى توضيح بيشتر مى توان گفت : حسن خلق از مجموعه اى از صفات و برخوردها تشكيل يافته است : ((نرمش و مدارا، گشاده رويى ، زبان خوب و اظهار محبت ، رعايت ادب ، چهره خندان و تحمل بردبارى در مقابل مزاحمت هاى اين و آن .)) هنگامى كه اين صفات و اعمال به هم آميخته شد، به آن حسن خلق مى گويند.
در حديث جامع و جالبى از امام صادق عليه السّلام در تعريف حسن خلق چنين آمده است ، يكى از ياران امام پرسيد: ((ما حَدّ حُسن الخُلق ؛ تعريف حسن خلق چيست ؟)) امام عليه السّلام فرمود: ((تلين جانبك و تطيّب كلامك و تلقى اءخاك ببشر حَسن ؛ با نرمش و مدارا با مردم رفتار مى كنى ، و سخن خويش را پاكيزه مى گردانى ، و برادرت را با خوش رويى ملاقات مى نمايى )).(167)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به بخشى از تفسير حسن خلق اشاره شده مى فرمايد: ((انّما تفسير حسن الخلق مااءصاب الدّنيا يرضى ، و ان لم يصبه لم يسخط؛ تفسير حسن خلق اين است كه هر مقدار از دنيا به او برسد، خشنود باشد و اگر به دنيا نرسد خشمناك نشود)).(168)
2- آثار و پيامدهاى حُسن خُلق
در رواياتى كه در بالا آمد نكات مهمّى درباره پيامدهاى مادّى و معنوى حُسن و خُلق آمده بود، كه نياز به تحليل دارد.
از آثار اجتماعى و دنيوى آن اين كه حُسن و خُلق مايه جلب محبّت است ، اين مساءله به تجربه تقريبا براى همه كس ثابت شده است كه با حُسن و خُلق و برخوردهاى محبّت آميز و مؤ دّبانه مى توان صيد دل ها كرد، نه تنها افراد عادى مجذوب اخلاق حسنه مى شوند، بلكه به گفته حافظ:
به حُسن و خُلق توان صيد اهل نظر به دام و دانه نگيرند مرغ دانا را
ديگر اين كه حُسن و خُلق و خوشرويى شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند چرا كه ويرانى آبادى ها بر اثر كشمكش ها و پرخاشگرى ها است . هرگاه پرخاشگرى جاى خود را به خوش رويى و حُسن و خُلق دهد، الفت و مودّت و اتحاد كه سرچشمه هرگونه آبادى و خير و بركتى است ، حاصل مى شود.
افزون بر اين آرامش روح كه يكى از آثار مستقيم برخوردهاى محبّت آميز است سبب افزايش عمر مى شود زيرا امروز ثابت شده عامل بسيارى از مرگ و ميرها استرس ها و فشارهايى است كه بر انسان وارد مى شود كه يكى از عوامل اصلى بيماريهاى مختلف است و مسلّم است كه حُسن و خُلق و برخوردهاى محبّت آميز، از فشارهاى روحى مى كاهد و بدين سبب عامل طول عمر محسوب مى شود، ديگر اين كه حُسن و خُلق سبب فزونى روزها و درآمدها است زيرا يك تاجر و كاسب و صنعتگر و طبيب هنگامى مى تواند در كار خود موفّق باشد كه جلب اعتماد مراجعين كند، يكى از عوامل جلب اعتماد حُسن و خُلق است بسيار مى شود كه افراد ترجيح دهند خريد اجناس متوسطى را از افراد خوش برخورد و خوش اخلاق بر اجناس بهترين از افراد عبوس و ترش رو و بد برخورد ترجيح دهند، به همين دليل در مؤ سسات مهم اقتصادى خصوصى دنيا سعى دارند افرادشان را براى چگونگى برخورد با مراجعين آموزش دهند و از اين طريق اعتماد افراد را به آن مؤ سسه تجارى يا صنعتى جلب كنند.
بسيار ديده ايم كه در هواپيماها از سوى مهماندارها بازيچه هاى رايگان به تك تك كودكانى كه در هواپيما سوار مى شوند داده مى شود، ممكن است در مجموع ارزش چندانى نداشته باشد ولى اين برخورد اثر عميقى در روح افراد مى گذارد و اين برخورد به طور ناخودآگاه مشتريان را جلب مى كند.
البتّه اسلام طرفدار حُسن و خُلق به عنوان رياكارانه ، آن گونه كه در دنياى مادّى امروز معلوم است ، نيست ، ولى در عين حال حُسن و خُلق را گنج روزى مى شمرد و روى تاءثير آن در فزونى نعمت ها انگشت مى گذارد.
در جنبه هاى معنوى ثواب حُسن و خُلق همسان ثواب مجاهد فى سبيل اللّه شمرده شده و دليل آن روشن است زيرا مجاهدان براى عظمت اسلام مى كوشند و صاحبان خُلق حُسن نيز سبب جلب قلوب به سوى اسلام و مسلمين مى شوند.
و نيز در روايات اجر صاحبان حُسن و خُلق ، اجر صائم و قائم شمرده شده چرا كه صائمان و قائمان به عبادت شبانه از اين طريق خودسازى مى كنند و كسانى كه در برابر ناملائمات به خاطر خدا برخورد نيكى دارند نيز روح و جان خود را از اين طريق پرورش مى دهند.
كوتاه سخن اين كه آنها كه داراى حُسن و خُلقند هم در پيشگاه خدا محبوبند و هم نزد خُلق خدا، هم در زندگى شخصى موفقند و هم در زندگى اجتماعى .
به يقين حُسن و خُلق يكى از اركان اصلى مديريّت قوى و كارساز است ، و اگر دهها شرايط مديريّت در كسى جمع باشد، امّا حُسن و خُلق در او نباشد، شكست خواهد خورد در حالى كه حُسن و خُلق او مى تواند بسيارى از ضعف هاى او را بپوشاند و يا جبران كند.
سرچشمه هاى حُسن و خُلق
بعضى مردم به طور طبيعى خوش اخلاق و خوش برخوردند و اين يكى از مواهب الهى است كه نصيب هر كس نشده است . بايد خدا را با تمام وجودش شُكر گويد.
ولى گروهى چنين نيستند، امّا مى توانند با تمرين و ممارست و به كاربستن اصول دقيقى حُسن و خُلق را در وجود خود زنده كنند و چنان در عمق جانشان نفوذ كند كه طبيعت ثانويّه شود.
بهترين راه براى رسيدن به اين كمال آن است كه در آثار معنوى و مادّى آن همه روزه بينديشند، و رواياتى كه در بالا گفته شد و تحليل هايى كه در ذيل آن آمد را به خاطر بسپارند، و به هر مناسبتى آن را تكرار كنند.
از سويى ديگر بايد از نظر عملى نيز به تمرين حُسن و خُلق مشغول شوند زيرا فضائل اخلاقى مانند نيروهاى جسمانى از طريق تمرين تقويت مى شود همان گونه كه ورزش كاران پس از مدّتى تمرين ، داراى اندامى نيرومند و زيبا و كارآمد مى شوند، ورزش هاى اخلاقى نيز روح انسان را قوى و زيبا و كارآمد مى كند.
بزرگان اخلاق گفته اند، اشخاص بخيل بايد دندان روى جگر بگذارند و از اموال خود به اين و آن ببخشند. در آغاز، اين كار براى آن بسيار مشكل است ولى روز به روز آسان تر مى شود و به تدريج به جايى مى رسند كه اگر روزى چيزى نبخشند ناراحتند!
و نيز توصيه كرده اند افراد ترسو بايد در ميدان هاى مبارزه حضور يابند تا با گذشت زمان ترس آنها بريزد و روحيه دليرى و شجاعت در آنها زنده شود.
صاحبان اخلاق سوء نيز از همين طريق تمرين مستمر و پى گير مى توانند سرمايه عظيم حُسن و خُلق را براى خود فراهم كنند و از بركات آن بهره بگيرند.
افزون بر اين ها با توجّه به اين كه يكى از عوامل كج خلقى تكبّر و خودبرتربينى و نيز عصبانيّت و غلبه خشم و ستيزه جويى بر روح انسان و گاه تنگ نظرى و بخل و حسادت است اگر كسى بخواهد به تمام معنى خوش خُلق باشد بايد آن عوامل منفى را از خود دور كند:
در قواى غضبيه و شهويه به سرحدّ اعتدال برسد، داراى سعه نظر باشد، كبر و خودبينى و حسادت و بخل را از خود دور كند تا بتواند به خلق حُسن آراسته گردد و از كج خُلقى نسبت به مردم در امان بماند.
بنابراين براى به دست آوردن اين فضيلت بزرگ اخلاقى ، مجموعه اى از صفات نيك را بايد در وجود خود زنده كرد. چرا كه بدون آن حُسن خلق آشكار نخواهد شد.
((غزّالى )) در اينجا تعبير جالبى دارد و مى گويد: همان گونه كه صورت زيبا تنها به زيبايى چشم ها بدون زيبائى بينى و دهان و گونه ها حاصل نمى شود بلكه بايد تمام اعضاى صورت زيبا باشد، تا حُسن ظاهر به كمال برسد. در زيبائى باطن و حُسن خُلق تا قواى چهارگانه آگاهى و غضب و شهوت و عدالت به حدّ اعتدال و كمال نرسد اين زيبائى حاصل نمى شود.
بى شك عامل توارث نيز در اينجا مؤ ثّر است ، امام اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد: ((حُسن الاءخلاق برهان كَرم الاءعراق ؛ حُسن اخلاق دليل بزرگوارى ريشه هاى وراثت است )).(169)
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((اءطهر النّاس اءعراقا اءحسنهم اءخلاقا؛ آنها كه ريشه هاى پاك ترى دارند، اخلاق بهترى دارند)).(170)
اين نكته نيز در تمام مباحث اخلاقى نيز بايد مورد توجّه باشد كه بدون امدادهاى الهى فراهم كردن فضايل اخلاقى ممكن نيست ، بايد دست به دامان لطف الهى زد و با تمام وجود از پيشگاهش توفيق به دست آوردن اين فضايل را نمود.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلاخلاق منايح من اللّه عزّوجلّ فاذا اءحبّ عبدا سنحه خُلقا حسنا و اذا اءبغض عبدا منحه خُلقا سيّئا؛ اخلاق ، مواهب الهى است ، هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش ) دوست دارد، اخلاق نيك به او مى بخشد، و هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش ) مبغوض دارد اخلاق سوء به او مى دهد)).(171)
سيره پيشوايان
يكى از بهترين راه ها براى كسب فضيلت حُسن و خُلق ، و ملاحظه آثار شگفت انگيز آن ، بررسى حال پيشوايان بزرگ دين است :
1- در حديثى از امام حسين عليه السّلام مى خوانيم كه مى فرمايد: از پدرم على عليه السّلام ، از روش پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در برخورد با مردم سؤ ال كردم فرمود: ((پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم هميشه چهره اى خندان داشت ، بر مردم آسان مى گرفت و با نرمش رفتار مى كرد، خشن و سنگدل نبود و فرياد نمى كشيد، هرگز به كسى ناسزا نمى گفت ، عيبجوئى نمى كرد، متملّق و ستايش گر نبود، هرگاه چيزى برخلاف ميل او انجام مى شد، براى اين كه افراد ناراحت نشوند، خود را به تغافل مى زد، اميدواران را نااميد نمى كرد، سه چيز را هميشه رها مى نمود، مذمّت ، عيبجوئى و جستجو در اسرار مردم ، سخن نمى گفت ، مگر در جائى كه اميد پاداش الهى داشت و هنگامى كه سخن مى گفت چنان جاذبه داشت كه همه اهل مجلس سكوت كرده و چشم به زمين مى دوختند گويى پرنده اى بالاى سر آنها نشسته است . و هنگامى كه ساكت مى شد آنها سخن مى گفتند و ابّهت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنان بود كه كسى جرئت نمى كرد در برابر آن حضرت با ديگرى نزاع و پرخاش گرى كند)).(172)
2- در حالات على عليه السّلام در حديث معروفى مى خوانيم كه امام عازم كوفه بود، اتفاقا يك نفر يهودى با آن حضرت همسفر شد، هنگامى كه بر دو راهى رسيدند (راهى به سوى كوفه مى رفت و راه ديگرى به سوى مقصدِ يهودى ) مرد يهودى با كمال تعجّب ديد على عليه السّلام راه كوفه را رها كرد، و از طريقى كه او عازم بود آمد. عرض كرد: مگر شما نفرموديد قصد كوفه را داريد، پس چرا راه كوفه را رها كرديد؟ فرمود: مى دانم . عرض كرد: اگر مى دانيد پس چرا آگاهانه از راه خود صرف نظر كرده با من آمديد؟ فرمود: همسفر بايد احترام همسفرش را نگه دارد و براى تكميل آن بايد هنگام جدائى مقدارى همسفرش را بدرقه كند. اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است :
يهودى با تعجّب پرسيد آيا اين دستور پيامبر شما است ؟ فرمود: آرى .
يهود گفت : لابد كسانى كه از او پيروى كردند به خاطر اين كارهاى بزرگوانه و اعمال انسانى او است ، من هم گواهى مى دهم كه آيين شما حق است (اين سخن را گفت و مسلمان شد).(173)
در حديثى از تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام آمده است كه زنى خدمت فاطمه زهرا عليهماالسّلام رسيد و گفت : مادر (پير) و ضعيفى دارم ، و در مسايل نمازش مشكلى براى او پيش آمده ، مرا فرستاده است كه از آن سؤ ال كنم ، فاطمه عليهماالسّلام پاسخ او را بيان فرمود، ولى آن زن سؤ ال ديگرى مطرح كرد. حضرت پاسخ گفت ، براى سوّمين بار سؤ ال كرد و پاسخ شنيد و اين كار را تا دَه بار تكرار كرد، و حضرت هر بار پاسخ او را گفت ، سپس او را فزونى سؤ ال ها شرمنده شد و عرض كرد: ديگر به شما زحمت نمى دهم اى دختر رسول خدا!
((فاطمه عليهماالسّلام فرمود: هر چه مى خواهى سؤ ال كن ، آيا اگر كسى برعهده بگيرد كه بار سنگينى را از محل بلندى بالا ببرد و كرايه آن صد هزار دينار باشد، سنگينى بار، او را زحمت خواهد داد؟ زن عرض كرد: نه ، حضرت فرمود: هر سؤ الى كه تو از من مى كنى و من پاسخ مى گويم ، به اندازه فاصله ميان زمين و عرش مملو از لؤ لؤ ، پاداش من خواهد بود، به طريق اوّلى چنين بارى بر من سنگين نخواهد بود)).(174)
اين حوصله عجيب و آن برخورد محبّت آميز و آن تشبيه زيبا براى برطرف كردن شرمندگى سؤ ال كننده از كثرت سؤ ال ، هر كدام نمونه جالبى است كه از خوش خلقى پيشوايان بزرگ كه سزاوار است براى همه درس عبرت باشد، و در طريق ارشاد مردم از آن الهام بگيرند.
4- در حديث معروفى از برخورد امام حسن مجتبى عليه السّلام با مردم ، مى خوانيم كه روزى يك مرد شامى امام را (در كوچه هاى مدينه ) ديد كه سوار بر مركب است .
شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمى گفت ، هنگامى كه از لعن و ناسزاها فراغت حاصل كرد، امام روبه او كرد سلام فرمود و در چهره او خنديد فرمود: اى مرد محترم گمان مى كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى ، تو را مى بخشم و اگر چيزى بخواهى ، به تو مى دهيم ، اگر راهنمائى بخواهى تو را راهنمائى مى كنيم ، و اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مى گذاريم ، اگر گرسنه اى سيرت مى كنيم ، و اگر برهنه اى لباس در اندامت مى پوشانيم ، اگر نيازمندى بى نيازت مى كنيم ، و اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهيم (خلاصه ) هر حاجتى داشته باشى برآورده مى كنيم . و اگر دعوت ما را بپزيرى و به خانه ما بيائى و ميهمان ما باشى ، تا موقع حركت از تو پذيرائى مى كنيم ، ما محل وسيعى داريم و امكانات فراوان و مال بسيار (پذيرائى از تو به هر مقدار، براى ما مشكلى ايجاد نمى كند).
هنگامى كه آن مرد اين سخن محبّت آميز را (در برابر سخنان ركيكى كه گفته بود) شنيد گريه كرد (و به كلّى منقلب و دگرگون شد) و گفت : گواهى مى دهم كه تو خليفة اللّه در زمين هستى ، خدا آگاه تر است كه نبوّت (و امامت ) را در كدام خاندان قرار دهد. پيش از آن كه اين محبت را از شما ببينم تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا در نزد ما بودى ، و اكنون محبوبترين بندگان خدا در نظر من هستى ، اين را گفت و به خانه امام حسن عليه السّلام آمد و تا روزى كه مى خواست از آنجا برود، ميهمان امام بود. و از معتقدان به محبت آنها شد.(175)
5- در كتاب ((تحف العقول )) آمده است كه پير مردى از انصار خدمت امام حسين عليه السّلام آمد و حاجتى داشت . امام فرمود: ((آبروى خود را حفظ كن از اين كه بخواهى آشكارا از من تقاضا كنى ، حاجتت را در كاغذى بنويس و به من دِه من كار خود را انجام مى دهم )).
او در نامه اى نوشت : ((اى اباعبداللّه ! فلان كس پانصد دينار از من طلبكار است و از من مى طلبد از او بخواهيد كه به من مهلت دهد تا توانايى پيدا كنم )). هنگامى كه امام حسين عليه السّلام نامه او را خواند داخل منزل شد، كيسه اى آورد كه در آن هزار دينار بود (هزار مثقال طلا) فرمود: ((پانصد دينار را براى اداى دين به تو دادم و با پانصد دينار ديگر مشكلات زندگانيت را حل كن و هرگاه خواستى تقاضا كنى (از هر بى سروپايى تقاضا نكن بلكه ) از يكى از سه كس تقاضا كن ؛ يا فرد دين دار، يا صاحب شخصيّت ، يا بزرگ زاده اى ، امّا دين دار دينش سبب مى شود كه آبروى تو را حفظ كند، و امّا انسان با شخصيّت به خاطر شخصيّتش شرم مى كند كه حاجتت را انجام ندهد، و امّا بزرگ زاده مى داند تو بى جهت از او خواهش نكرده اى ، لذا آبروى تو را حفظ مى كند و تقاظاى تو را بى جواب نمى گذارد)).(176)
6- در حالات امام چهارم زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((مردى از دشمنان كينه توز اهل بيت عليه السّلام نزد امام آمد او را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب او چيزى نفرمود، چون آن مرد از نزد حضرت رفت ، امام به حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بيائيد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اوّل مى داديد، حضرت حركت فرمود، در حالى كه آيه شريفه ((و الكاظمين الغيظ و العافّين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين )) را مى خواند)).
روايت كننده اين حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد برخورد تندى با او كند. هنگامى كه به درِ خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوئيد: على بن الحسين است . هنگامى كه آن مرد متوجّه شد كه امام با جماعتى در خانه او آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده مى كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد فرمود: اى برادر! تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى ، هرگاه بدى هائى را كه به من نسبت دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست ، و من به اين بدى ها سزاوارترم .(177)
7- در حالات امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه مردى از اهل شام در مدينه منزل گزيده بود، و غالبا به مجلس آن حضرت مى آمد و مى گفت اشتباه نشود من به خاطر محبّت و دوستى به منزل شما نمى آيم ، بلكه در روى زمين ، كسى از شما اهل بيت نزد من مبغوض تر نيست ، و مى دانم دشمنى با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است ، ولى چون تو دارى فضايل و علوم مختلف همراه با فصاحت بيان هستى ، از سخنانت خوشم مى آيد لذا به مجلس تو مى آيم .
امام در پاسخ او مى فرمود: ((لن تخفى على اللّه خافية ؛ چيزى بر خدا پنهان نيست )).
مدّتى گذشت ، به امام خبر دادند كه مرد شامى بيمار شده و بيماريش شديد است ، مرد شامى به بازماندگانش سفارش كرده بود، هنگامى كه من مردم نزد محمد بن على الباقر عليه السّلام برويد و از او بخواهيد كه بر من نماز بگذارد، و به او بگوئيد كه من چنين وصيتى را كردم . صبحگاهان بود كه به امام خبر دادند او از دنيا رفته و چنين وصيتى كرده است - در حالى كه امام عليه السّلام در مسجد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مشغول تعقيب نماز صبح بود - امام فرمود: عجله نكنيد تا من بيايم ، سرزمين شام سرزمين سرد، و حجاز، منطقه گرم است ، ممكن است اين شخص گرمازده شده باشد، امام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت ، و مدتى دعا كرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامى آمد و با صداى بلند آن مرد را كه تصوّر مى كردند مُرده است صدا زد. مرد شامى گفت : ((لبّيك يابن رسول اللّه )). حضرت او را نشاند و تكيه به چيزى داد، غذاى رقيقى براى او طلب كرد، و به او نوشاند، سپس فرمود: سينه و شكم او را خنك كنيد (همان كارى كه امروز با گرمازدگان مى كنند) آنگاه حضرت بازگشت ، چيزى نگذشت كه مرد شامى سلامتى خود را باز يافت ، خدمت امام آمده گفت : عرض خصوصى دارم . حضرت مجلس را خلوت كرد، مرد شامى عرض كرد: من شهادت مى دهم كه تو حجّت خدا بر خلقى ، و هر كس راهى جز راه شما برود گمراه و زيان كار است .
حضرت فرمود: مگر چه شده ؟ عرض كرد: شكى ندارم كه روح مرا قبض كردند و مرگ را با چشم خود ديدم ناگاه صدايى شنيدم كه مى گفت روح او را به تنش بازگردانيد چون محمد بن على صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از ما درخواست كرده است .(178)
8- در حديث معروفى در حالات امام ششم و در مقدّمه ((توحيد مفضّل )) مى خوانيم : ((مفضّل )) مى گويد روزى بعد از نماز عصر در روضه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم (ميان مقبره و منبر پيامبر اكرم ) نشسته بودم و در عظمت پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و مواهبى كه خدا به او داده است انديشه مى كردم ، ناگهان چشمم به ((ابن ابى العوجاء)) (يكى از ملحدان معروف آن زمان ) افتاد، كه در ميان جمعى از يارانش نشسته و براى آنها سخن مى گويد به طورى كه من سخنانش را مى شنيدم ، صاحب اين قبر به كمالات زيادى نائل شد، يكى از يارانش گفت : او مرد فيلسوفى بود كه ادّعاى نبوّت عظيمى كرد، و معجزاتى براى مردم آورد، عقل ها را متحيّر ساخت ، هنگامى كه مردم گروه گروه در دين او وارد شدند، او نام خود را در كنار نام خدا قرار داد و در شبانه روز پنج بار در اذان و اقامه نام او را همراه نام خدا مى برد، ((ابن ابى العوجا)) گفت : سخن درباره محمّد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را بگذار كه عقل من درباره او حيران شده ، سخن از اساس آفرينش بگو كه تصوّر من اين است ، جهان ابدى و ازلى است و خالق و مربّى اى ندارد.
((مفضّل )) مى گويد: خشم و غضب ، تمام وجود مرا فراگرفت ، رو به او كردم و گفتم : اى دشمن خدا تو راه اِلحاد و انكار را در پيش گرفتى و خالق متعال را انكار كردى ، خدائى كه آثار قدرت و عظمتش در تمام وجود تو نمايان است .
((ابن ابى العوجاء)) گفت : چرا اين گونه سخن مى گوئى اگر از علماى كلام و عقائدى استدلال كن ! اگر دليل قانع كننده اى داشتى ما مى پذيريم ، و اگر از دانشمندان نيستى ما را با تو سخنى نيست ، و اگر از ياران جعفربن محمدالصادق عليه السّلام هستى او هرگز با ما اين چنين سخن نمى گويد، او سخنانى از ما شنيده كه بسيار از آنچه تو شنيده اى تندتر و شديدتر است ، ولى هرگز با درشتى با ما سخن نگفته او آدم عاقل و فهميده و خويشتن دارى است كه هرگز با كسى برخورد تند نمى كند و به درشتى سخن نمى گويد، او با حوصله گوش به سخنان ما فرامى دهد، هنگامى كه سخن ما به پايان رسيد و پنداشتيم او را قانع كرده ايم ، او با منطق قوى و دلائل پُرقدرتى به ما پاسخ مى گويد و راه را بر ما مى بندد، اگر تو از ياران او هستى ، اين گونه با ما سخن بگو.(179)
اين حديث نشان مى دهد كه امام صادق عليه السّلام حتّى در برابر دشمنان لجوج و نامؤ دّب ، با نرمش سخن مى گفت ، و آنها را شيفته حُسن و خُلق خود مى نمود.
9- در حالات موسى بن جعفر عليهماالسّلام مى خوانيم ، كه مردى از دودمان خليفه مردم ، در مدينه بود كه امام را بسيار اذيت و آزار مى كرد، و به اميرمؤ منان على عليه السّلام ناسزا مى گفت ، بعضى از ياران امام عرض كردند اجازه بده او را به قتل برسانيم (و شرّ او را دفع كنيم ).
امام عليه السّلام با شدت از اين كار منع كرد و پرسيد جايگاه اين دشمن ما كجا است ؟
عرض كردند در يكى از نواحى اطراف مدينه زراعت مى كند، امام سوار بر مركب شد و به سوى مزرعه او آمد و مشاهده كرد، او در مزرعه است امام با مركب خود وارد مزرعه شد، آن مرد فرياد كشيد چه كار مى كنى ؟ زراعت ما را پايمال نكن . امام اعتنا نكرد و نزد او آمد و با خوش رويى و خنده فرمود چقدر خرج اين مزرعه كرده اى ؟
عرض كرد: صد دينار، فرمود: چقدر اميددارى از آن بهره بردارى كنى ؟ عرض كرد: علم غيبت ندارم ، فرمود: من مى گويم چقدر اميددارى عائد تو شود، عرض كرد: دويست دينار، امام فرمود: اين سيصد دينار را بگير و زراعت تو مال خودت آن مرد (شديدا تحت تاءثير اين حُسن خُلق و كرامت نفس و محبّت امام واقع شد و) برخاست و سر حضرت را بوسيد، امام بازگشت و به مسجد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمد، ناگهان آن مرد را در مسجد يافت كه در گوشه اى نشسته ، هنگامى كه چشمش به امام افتاد گفت : ((اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته ؛ خدا آگاه تر است كه نبوّت (و امامت ) را در كجا قرار دهد)).
يارانش به او گفتند داستانت چيست ؟ تو قبلا حرف هايى برخلاف اين مى زدى ، او با يارانش به تندى سخن گفت و آنها را نهى كرد و پيوسته به امام دعا مى كرد، امام به اصحاب خود كه قبلا اراده كُشتن او را داشتند فرمود: ((كداميك از اين دو بهتر بود، كارى را كه شما قصد داشتيد، يا كارى كه من قصد داشتم )).(180)
10- در حالات امام على بن موسى الرضا عليه السّلام و برخورد محبّت آميز او با مردم چنين آمده است : يكى از ياران او مى گويد: من در خدمتش در مجلسى بودم در حالى كه گروه زيادى از مردم اجتماع كرده بودند و از مسائل حلال و حرام سؤ ال مى كردند، ناگهان مردى قدبلند و گندمگون بر او وارد شد و سلام كرد و گفت من يكى از دوستان شما، و از دوستان پدران و اجدادتان هستم ، من از حج مى آيم ، زاد و توشه خود را از دست داده ام و چيزى كه مرا به مقصدم برساند ندارم اگر صلاح بدانيد مبلغى به من بدهيد و مرا به شهر خود برسانيد، خداوند به من نعمت داده هنگامى كه به شهرم رسيدم آنچه را كه به من عطا فرموديد آن را از طرف شما انفاق مى كنم ، چون من نياز به صدقه ندارم . فرمود بنشين خدا رحمتت كند سپس رو به مردم كرد و با آنها سخن مى گفت (و سؤ الاتشان را جواب مى داد) تا پراكنده شدند و من با دو نفر ديگر در خدمتش بوديم ، فرمود: اجازه بدهيد من به اندرون خانه بروم ، برخاست و داخل اتاق خود شد، سپس برگشت و دست خود را از بالاى در بيرون آورد و صدا زد اين مرد خراسانى كجاست ؟ فرمود: اين دويست دينار را بگير و براى هزينه سفرت از آن بهره بردارى كن و به آن تبرّك بجوى و چيزى از طرف من انفاق نكن . و هم اكنون برو كه مرا نبينى و من نيز تو را نبينم . هنگامى كه مرد خراسانى رفت ، امام بيرون آمد، يكى از حاضران عرض كرد، فدايت شوم محبّت زيادى درباره اين مرد كرديد، چرا خود را از آن پنهان نموديد؟ فرمود: مى ترسيدم آثار ذلّت سؤ ال ، در صورت او ببينم (مى خواستم شرمنده نشود).(181)
11- در حالات امام جواد محمد بن على عليهماالسّلام آمده است كه يكى از يارانش مى گويد: خدمت آن حضرت بودم ، گوسفندى از يكى از كنيزان آن حضرت گم شده بود، يكى از همسايه ها را گرفته بودند و كشان كشان خدمتش آوردند و مى گفتند تو گوسفند ما را سرقت كرده اى . امام فرمود: دست از همسايگان ما برداريد، آنها گوسفند شما را سرقت نكرده اند، گوسفند شما در خانه فلان كس است برويد و آن را از خانه او بياوريد، آنها رفتند و گوسفند را در خانه او ديدند و صاحب خانه را گرفتند و زدند و لباسش را پاره كردند، در حالى كه او سوگند ياد مى كرد كه گوسفند را سرقت نكرده است . سرانجام او را نزد حضرت آوردند. امام فرمود: واى بر شما به اين مرد ستم كرده ايد، گوسفند بدون اطلاع او وارد خانه اش شده است سپس امام دستور داد در برابر پاره كردن لباس او و كتك زدن چيزى به او بدهند (و او را راضى كنند و با محبّت بازگردانند، و آنها چنين كردند).(182)
12- در حالات امام هادى عليه السّلام مى خوانيم كه يكى از ياران آن حضرت به نام ((ابوهاشم جعفرى )) مى گويد در تنگناى شديدى واقع شدم و به خدمت امام هادى عليه السّلام رفتم ، تا به او شكايت كنم ، پيش از آنكه من سخن آغاز كنم ، امام فرمود: اى ((ابوهاشم )) كدام يك از نعمت هاى الهى را مى خواهى شُكر آن را ادا كنى ؟ ابوهاشم مى گويد: من از اين سخن ناراحت شدم و سكوت كردم و ندانستم چه در پاسخ بگويم . امام خودش ادامه داد و فرمود خداوند ايمان را به تو روزى كرد، و بدن تو را به وسيله آن بر آتش دوزخ حرام نمود، خداوند سلامت و تندرستى به تو داد و تو را براطاعتش يارى كرد، خداوند قناعت به تو روزى داد تا در پيش مردم بى ارزش نشوى .
اى ابوهاشم ! من ابتدا به سخن كردم براى اين كه گمان كردم مى خواهى شكايتى از كسى كه اين نعمت ها را به تو ارزانى داشته است نزد من مطرح كنى ، و من دستور دادم يكصد دينار به تو بدهند، آن را بگير (و مشكل خود را با آن مرتفع كن ).(183)
اين بزرگوارى و حُسن برخورد سبب شد كه او راضى و خشنود، بى آنكه طرح شكايتى از زندگى خود كند، از خدمت امام باز گردد.
13- مرحوم ((كلينى )) در جلد اوّل ((اصول كافى )) درباره حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت را در نزد شخصى به نام ((على بن نارمش )) كه از دشمن ترين مردم نسبت به آل ابى طالب بود (از سوى بنى عباس ) حبس كرده بودند و به آن مرد دستور داده شده بود كه هر چه مى توانى بر آن حضرت سخت بگير و آزار و شكنجه كن ! ولى يك روز بيشتر نگذشته بود كه آن مرد (ناصبى خشن ) چنان در برابر امام نرم شد كه صورت بر پاى مباركش مى گذارد و به عنوان احترام و بزرگداشت چشم به زيرمى انداخت و نگاه به حضرت نمى كرد. هنگامى كه از نزد امام بيرون آمد به كلّى دگرگون شده بود و سخت به امام اعتقاد پيدا كرده و بهترين سخنان را درباره حضرت مى گفت (184) اين نشان مى دهد كه رفتار امام از نظر عبادت و اطاعت و حُسن خُلق و حُسن رفتار به قدرى عالى بوده كه در اين مدت كوتاه ، سرسخت ترين دشمنان را به بهترين دوستان مبدّل ساخت .
14- درباره حضرت مهدى ولى عصر عليه السّلام ارواحنافداه ، و حُسن خُلق و برخورد مملو از لطف و عنايتش به افرادى كه به محضرش رسيده اند سخن بسيار است ، از جمله مرحوم ((محدث نورى )) در كتاب ((جنّة الماءوى )) از يكى از علماى معتمد نجف اشرف نقل مى كند كه در نجف اشرف مرد با ايمان و مخلصى بود به نام ((شيخ محمد))، او گرفتار ناراحتى شديد سينه بود به گونه اى كه همراه سرفه ، اخلاط خون آلود از سينه او خارج مى شد، و در نهايت تنگدستى مى زيست ، و غالبا به اطراف نجف براى تحصيل روزى مى رفت ، امّا به قدر كافى چيزى عايد او نمى شد، در عين حال سخت علاقه مند بود كه با دخترى از اهل نجف ازدواج كند، و هر زمان خواستگارى مى رفت با جواب منفى رو به رو مى شد، زيرا فقير و فاقد امكانات بود، ((هنگامى كه فقير و بيمارى و نوميدى از ازدواج با آن دختر، او را تحت فشار قرار داد، تصميم گرفت به آنچه در ميان اهل نجف معروف بود كه براى حل مشكل ، چهار شب چهار شنبه به ((مسجد كوفه )) بروند و به ذيل عنايت ولى عصر (عج ) متوسّل شوند تا به ديدار آن امام بزرگوار نايل گردند و به مقصود خود برسند))، عمل كند.
اين كار را شروع كرد و پى در پى شب هاى چهارشنبه به مسجد كوفه مى رفت تا شب آخر فرارسيد، شبى بود زمستانى و تاريك و تواءم با بادهاى سخت و كمى باران .
او مى گويد آن شب من بر سكويى كه نزديك در مسجد بود نشسته بودم و نمى توانستم وارد مسجد شوم ، زيرا از اين مى ترسيدم كه مسجد به خاطر خون ريزى سينه ام آلوده شود. هوا سرد بود و پوششى در برابر سرما نداشتم ،
انبوه شديدى بر من سنگينى مى كرد و دنيا در نظرم تيره و تار شده بود، پيش خود فكر مى كردم ، شبها يكى پس از ديگرى گذشت و با اين همه رنج و زحمت و مشقت و خوف ، در اين چهل شب به جايى نرسيدم ، در حالى كه ياءس و نوميدى تمام وجود مرا فراگرفته بود، احدى در مسجد حضور نداشت ، من آتشى براى تهيه قهوه برافروخته بودم كه به آن عادت داشتم ترك كنم ، و قهوه اى كه با من بود بسيار كم بود، ناگهان ديدم مردى از طرف در به سوى من آمد، همين كه چشمم به او افتاد، پيش خود گفتم : اين يكى از عرب هاى باديه نشين اطراف مسجد است و آمده است كه از قهوه من بنوشد، و در اين شب تاريك بى قهوه بمانم .
در همين حال كه در انديشه بودم ، آن مرد نزد من آمد، و با نام مرا مخاطب ساخت سلام كرد و در برابر من نشست ، تعجّب كردم ، چگونه نام مرامى داند گفتم شايد از يكى از قبايل اطراف نجف باشد كه من گاهى براى گرفتن كمك به سراغ آنها مى روم ، سؤ ال كردم آيا شما از فلان طايفه ايد؟ گفت : نه ، قبيله ديگرى را نام بردم گفت : نه ، و هر چه گفتم جواب منفى داد، من عصبانى شدم و به عنوان استهزاء گفته شما از قبيله طُرى طِره هستيد (طرى طره لفظ بى معنايى بود) آن بزرگوار اين سخن را كه شنيد تبسّم كرد، و خشمگين نشد، فرمود: ايرادى ندارد بگو ببينم براى چه به اينجا آمده اى ؟ گفتم به تو چه مربوط است كه در اين كارها دخالت مى كنى ؟
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
فرمود: ضررى ندارد، اگر براى من بازگو كنى ! من از حُسن اخلاق و بيان شيرين او سخت در شگفتى فرورفتم و قلبم به او متمايل شد، هر چه بيشتر سخن مى گفت بر محبّتم افزوده مى شد. من عادت به كشيدن توتون داشتم و از پيپ استفاده مى كردم ، آماده كردم و به او تعارف نمودم ، فرمود براى تو اشكالى ندارد ولى من از آن استفاده نمى كنم ، يك فنجان قهوه براى او ريختم ، از من گرفت ، مقدار كمى از آن نوشيد و بقيه را به من داد و گفت : بقيه را بنوش !، لحظه به لحظه علاقه من به او بيشتر مى شد به او گفتم : برادر! خداوند در اين شب تاريك تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى ! سپس شرح حال خود را براى او با ذكر سه مشكلِ مهم زندگيم بازگو كردم ، و گفتم كه براى حل آنها به اينجا آمده و اين همه زحمت برخود هموار كردم ، فرمود: امّا سينه تو خوب شد، و در آينده نزديك آن دختر به ازدواج تو برمى آيد ولى فقر تو تا پايان عمر برطرف نخواهد شد. من توجّه نداشتم كه او چه مى گويد و چگونه از آينده خبر مى دهد، اين مطلب گذشت ، و بعد از ماجراى عجيبى از نظرم پنهان شد، هنگام صبح احساس كردم سينه ام كاملا سالم است و بيش از يك هفته نگذشته بود كه وسايل ازدواج با آن دختر از جايى كه انتظار نداشتم فراهم شد، ولى فقر من همچنان باقى ماند.(185)
آنچه در بالا آمد گوشه اى از سيره پيشوايان بزرگ اسلام عليهم السّلام و تجلياتى از حُسن و خُلق آنها دربرخورد با دوست و دشمن بود، اين نمونه ها نشان مى دهد كه آن بزرگواران تا چه حد در اين زمينه تاءكيد و اصرار داشتند كه همه دربرخوردهاى خود نهايت حُسن خُلق را رفتار كنند. و آنچه را قرآن مجيد درباره پيغمبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرموده ، عملا نشان دهند. آرى دعوت آنها به حُسن خُلق تنها با زبان روايات نبود، بلكه با عمل عالى ترين پيام را به ما دادند.
سوء خلق و آثار آن
نقطه مقابل حُسن خُلق ، سوءخلق است كه مى توان آن را به بدزبانى و خشونت تفسير كرد.
افراد بداخلاق و داراى سوءخلق ، بلاى عظيمى براى خود و خانواده و جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند محسوب مى شوند.
سوءخلق از مهمترين عوامل نفرت و انزجار و پراكندگى است و كسانى كه به اين درد بزرگ مبتلا هستند، غالبا در جامعه منزوى مى شوند، و مردم با آنها قطع رابطه مى كنند، و اگر به خاطر الزام هاى اجتماعى يا پُست يا مقامشان مجبور به مراوده با آنها باشند، در دل بر آنها نفرين مى فرستند، و تا بتوانند از آنها مى گريزند.
هرگاه اين بيمارى اخلاقى در عالمان دينى و خادمان مذهب پيدا شود، خطر بسيار بزرگى به دنبال دارد و آن اين كه سبب بدبينى و سوءظن مردم به اصل مذهب و فرار آنها از دين خواهد شد. و اين گناهى است بسيار بزرگ كه چيزى نمى تواند آن را جبران كند.
به همين دليل در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره سوءخلق ديده مى شود، تعبيراتى بسيار تكان دهنده و گاه وحشت زا، كه گلچينى از آن را در ذيل ، از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم :
1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((ايّاكم و سوء الخُلق فانّ سوء الخُلق فى النّار لامحالة ؛ از سوءخلق بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام آتش است )) (و صاحب خود را نيز به آتش دوزخ گرفتار مى كند).(186)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه : سوءخلق گناهى است كه توبه ندارد. و فرمود: ((اءبى اللّه لصاحب الخُلق السّيّى بالتّوبة ؛ خداوند از پذيرش توبه افراد بداخلاق ابا دارد)) عرض كردند: يا رسول اللّه ! چرا و چگونه ؟
فرمود: ((لانّه اذا تاب من ذنب وقع فى اءعظم من الذّنب الّذى تاب منه ؛ زيرا هنگامى كه از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى واقع مى شود)).(187)
ممكن است منظور از اين سخن اين باشد كه افراد بداخلاق ، هنگامى كه در موردى توبه مى كنند، در حالى كه بداخلاقى از وجود آنها ريشه كن نشده ، عقده آن را در جاى ديگر و به صورت شديدتر باز مى كنند، و به همين دليل هرگز موفق به توبه كامل نمى شوند، مگر اين كه اين رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازند.
3- حضرت على عليه السّلام سوءخلق را بدترين مصيبت شمرده و مى فرمايد: ((اءشدّ المصائب سوء الخلق ؛ شديدترين مصيبت ها سوءخلق است )).(188)
چه مصيبتى از آن بالاتر كه انسان را در جامعه منزوى مى كند و تمام پيوندها را ميان او و خلق و خالق قطع مى نمايد.
4- و نيز از همان حضرت مى خوانيم كه فرمود: ((لا وحشة اءوحش من سوء الخُلق ؛ وحشتى بدتر از سوءخلق نيست )).(189)
دليل آن روشن است ، زيرا انسان را در تنهايى عجيبى فرومى برد.
5- به همين دليل در حديث ديگرى مى فرمايد: ((لا عيش لسيّى الخُلق ؛ انسان بداخلاق زندگى ندارد)).(190) چرا كه هم خودش در زحمت است و هم اطرافيان و معاشرين او در عذابند.
6- شبيه اين تعبير امّا با يك تفاوت روشن در يك حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((لاسودد لسيّى الخُلق ؛ انسان بداخلاق در جامعه ، بزرگى و آقايى پيدا نمى كند)).(191)
دليل آن هم روشن است زيرا نخستين شرط بزرگى و آقايى جاذبه اخلاقى و مهر و محبّت و ادب است ، و آن كس كه اين سرمايه را ندارد، به آن نخواهد رسيد.
7- و نيز از همان حضرت حديث گوياى ديگرى در اين زمينه آمده است ، مى فرمايد: ((المؤ من ليّن الاءريكة ، سهل الخليقة ، الكافر شرس الخليقة سيّى الطّريقة ؛ مؤ من نرم و انعطاف پذير و خوش خلق است ، و كافر بداخلاق و بد روش است )).(192)
و به اين ترتيب حُسن خُلق ، يكى از نشانه هاى ايمان ، و سوءخلق يكى از نشانه هاى كفر مى باشد.
درمان سوءخلق
آنچه كه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه براى پرهيز از طولانى شدن سخن ، از ذكر آنها خوددارى شد، به روشنى گواه مى دهد كه سوءخلق يكى از بدترين و مزاحم ترين صفات است كه آثار مرگبارى در زندگى انسان و اطرافيان او دارد، و افق زندگى را تيره و تار و شهد حيات را در كام انسان مبدّل به شرنگ مى كند.
بنابراين كسانى كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند بايد هر چه زودتر براى درمان خود بكوشند، و از طرقى كه علما و بزرگان اخلاق گفته اند بهره گيرند، از جمله اين كه : مبتلايان به اين صفت رذيله بايد همه روزه در عواقب شوم آن بينديشند و روايات بالا و سخنان بزرگان را مكرر در مكرر مرور كنند و آثار شوم آن را در زندگى مبتلايان به آن مشاهده نمايند كه چگونه مردم از آنها متنفّر مى شوند، و در زندگى در برابر حوادث سخت تنها مى مانند، و در مجموع رانده درگاه خدا و خلق خواهند شد.
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه براى ريشه كن كردن صفات زشت اخلاقى بايد از تمرين و رياضت استفاده كرد، و در اين طريق پافشارى نمود، خوش خولقى را - هر چند تصنّعى باشد - پيشه خود ساخت ، تا اين امر به صورت عادت و ملكه در آيد، و همين كه عوامل سوءخلق پيش مى آيد، انسان خودش را از آن دور كند و به امورى ديگرى مشغول سازد، به نماز و عبادت و زيارت برخيزد، يا خود را سرگرم ورزش و سرگرمى هاى سالم ديگر نمايد.
و نيز همه روز به خود تلقين كند كه من بداخلاق نيستم و داراى حسن خلقم ، اين تلقين تدريجا اثر مى گذارد، و جوانه هاى حُسن خُلق بر شاخسار وجودش نمايان مى شود، و آثار سوءخلق برچيده خواهد شد.
گاه مى شود كه سوءخلق ، بر اثر گرسنگى ، تشنگى و يا بيمارى هاى جسمانى پيدا مى شود در اين گونه موارد بايد به درمان ريشه هاى آن پرداخت ، و از تماس زياد با مردم خوددارى كرد.
و گاه مى شود كه اين رذيله اخلاقى از دوستان و رفيقان بد خلق به انسان منتقل مى شود بايد با اين گونه افراد قطع رابطه نمود، و با كسانى رابطه برقرار كرد كه داراى فضيلت حسن اخلاقند.
بداخلاق ترين مردم اگر به دستورهاى بالا عمل كنند و تصميم و اراده قوى براى اصلاح خويشتن داشته باشند، به يقين نتيجه خواهند گرفت .
مزاج و شوخى
در روايات اسلامى و همچنين كلمات بزرگان اخلاق ، بحث هاى گسترده اى در زمينه مزاج و شوخى آمده است كه جمع بندى همه آنها انسان را به اينجا مى رساند كه ((مزاح )) اگر در حد اعتدال باشد و آلوده به گناهى نشود، نه تنها چيز بدى نيست بلكه مى توان آن را بخشى از مساءله حُسن خُلق و گشاده رويى و اخلاق فاضله محسوب داشت ، و بى شك اگر به افراط كشيده شود، يا با گناه آلوده گردد مبدل به يكى از رذايل اخلاقى مى شود. و گاه ممكن است خطرات آن از خطرات سخنان جدى بيشتر باشد، چرا كه در مزاح نوعى آزادى وجود دارد كه در سخنان جدّى نيست .
از سيره پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امامان عليهم السّلام و بزرگان دين نيز استفاده مى شود كه آنها عملا مزاح را به صورت معتدل در زندگى خود داشتند.
با اين اشاره به سراغ بخشى از رواياتى كه مزاح را نيكو شمرده و سپس به سراغ رواياتى كه از آن مذمت كرده است مى رويم تا طريق جمع ميان اين دو گروه از فحواى روايات روشن شود.
1- در حديثى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم كه درباره پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين مى فرمود: ((كان رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ليسرّ الرّجل من اءصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة ؛ رسول خدا هر گاه يكى از ياران خود را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد)).(193)
آرى آن حضرت از مزاح براى يك هدف انسانى مطلوب بهره مى گرفت ، و دل هاى غمگين را پُر از سرور مى كرد.
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه به يكى از ياران خود فرمود: ((كيف مداعبة بعضكم بعضا؛ چگونه شما با يكديگر شوخى مى كنيد))؟
او پاسخ گفت : بسيار كم .
امام فرمود: ((فلا تفعلوا فانّ المداعبة من حُسن الخُلق ، و انّك لتدخل بها السّرور على اءخيك و لقد كان رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يداعب الرّجل يريد اءن يسرّه ؛ اين كار را نكنيد (و مزاح را ترك نگوييد) زيرا مزاح شاخه اى از حُسن خُلق است ، و به وسيله آن شادى در دل برادر مؤ من خود وارد مى كنى و پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم با افرادى شوخى مى كرد، تا آنها را خوشحال كند)).(194)
3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((ما من مؤ من الّا و فيه دعابة ، قلت و ما الدّعابة قال المزاح ؛ هيچ مؤ منى نيست مگر اين كه در او دعابه وجود دارد، راوى مى گويد: سؤ ال كردم دعابه چيست ؟ فرمود: مزاح است )).(195)
از اين تعبير استفاده مى شود مؤ منان نبايد خشك باشند، و يكى از شاخه هاى حُسن خُلق مزاح هاى حساب شده و تواءم با تقوا است .
4- از روايات استفاده مى شود كه گاه پيشوايان معصوم عليهم السّلام ديگران را تشويق مى كردند كه در مجلس آنها مزاح كنند و مايه ادخال السّرور گردند. مرحوم ((كلينى )) در كتاب ((كافى )) در حديثى نقل مى كند، كه يك نفر اعرابى بود كه گاه خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى آمد و هديه اى مى آورد، سپس عرض مى كرد: پول هديه ما را محبّت فرمائيد. پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خنديد. و لذا گاهى كه حضرت اندوهگين مى شد، مى فرمود: اعرابى كجا است اى كاش مى آمد.(196)
5- در احاديث ، نمونه هايى از مزاح هاى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به افراد ديده مى شود كه در نوع خود جالب و آموزنده است از جمله در حديثى داريم كه : زنى به نام ((امّ ايمن )) خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده عرض كرد: همسرم از شما دعوت كرده ، فرمود: همسرت كيست ، همان كسى كه در چشمش سفيدى است . زن عرض كرد به خدا سوگند چشم او سفيد نيست ، فرمود: من مى دانم كه در چشم او سفيدى است ، عرض كرد: ((لا واللّه ؛ نه به خدا سوگند)). فرمود: ((هر كس در چشمانش سفيدى (و سياهى ) است )).(197)
* * *
در برابر اين احاديث ، احاديث فراوانى وارد شده كه از مزاح نهى مى كند از جمله :
1- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((ايّاكم المزاح فانّه يذهب بماء الوجه و مهابة الرّجال ؛ از مزاح بپرهيزيد كه آبرو و ابهّت انسان را مى برد)).(198)
2- باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اذا اءجببت رجلا فلا تمازحه و لاتماره ؛ هنگامى كه كسى را دوست داشتى مزاح با او مكن و جرّ و بحث با او منما)).(199)
3- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ايّاكم و المزاح فانّه يجرّ السّخيمة و يورث الضّغينة و هو السّبّ الاءصغر؛ از مزاح بپرهيزيد كه سبب كينه و عداوت است ، و دشنام كوچك محسوب مى شود)).(200)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((لا تمازح فيجترء عليك ؛ مزاح مكن كه افراد بر تو جرى و جسور نمى شوند)).(201)
* * *
بنابراين آنچه در اين روايات كوتاه و پُرمعنى آمده است ، مزاح مى تواند آبرو و شخصيّت انسان را بر باد دهد، سبب عداوت و دشمنى گردد، و مانند دشنام تاءثير سوء بگذارد و موجب جرئت و جسارت افراد نادان بر انسان گردد.
از مطالعه اين تعبيرات به خوبى مى توان در يافت كه راه جمع ميان گروه اوّل از روايات كه تشويق به مزاح مى كند و گروه دوّم كه از آن به شدّت نهى مى كند چيست ؟
توضيح اين كه : مزاح امرى است بسيار پيچيده ، و گاه شوخى ها از جدّى ها جدى تر است ، و به تعبير ديگر، مزاح بسيار ظريف و شكننده است ، و اگر از حساب و كتاب خارج شود، آثار آن بسيار ويران گر و مخرّب است .
اگر مزاح در حدّ اعتدال و صرفا براى ادخال سرور و شادمانى در قلب مؤ من و رفع خستگى ها و اندوه ها باشد، و تمام جهات شرعى در آن رعايت گردد به يقين مطلوب است و مورد رضاى خدا.
ولى اگر مزاح به قصد انتقام جويى و بردن آبروى اشخاص ، و اعمال كينه توزى است ، مخصوصا در مواردى كه از طريق جدّى ، اين كارها امكان پذير نيست ، و گروهى به شوخى و مزاح براى رسيدن به اهداف شيطانى خود پناه مى برند، بدون شك مبغوض و منفور، و گاه از دشنام هم بدتر است .
همچنين اگر در مزاح از كلمات ركيك و سخنان سبك و كودكانه استفاده شود بى شك سبب آبروريزى و از بين بردن شخصيّت انسان است .
و نيز اگر مزاح در برابر كسانى كه ظرفيت آن را ندارند و حريم شخصيّت اشخاص را نمى شناسند انجام گيرد، اى بسا راه را براى جرئت و جسارت آنها باز مى كند و آنها نيز هر چه بخواهند مى گويند.
اين گونه مزاح ها، نه تنها مطلوب نيست ، بلكه گاهى در سلك گناهان كبيره قرار مى گيرد.
راهيان راه حق و سالكان الى اللّه و طالبان تهذيب نفس بايد در مورد مزاح به هوش باشند، نه آن را از زندگى حذف كنند، و به صورت انسانى عبوس و خشك و فاقد احساس و محبّت در آيند، و نه به وسيله آن آلوده گناهان يا اعمال منافى مروّت گردند، و بسيار ديده ايم كه افرادِ ظاهرا متدين گاهى در جلسات خود به عنوان مزاح و شوخى سخنانى مى گويند يا حكايتى نقل مى كنند كه گاه غيبت يا تهمت و يا اشاعه فحشاء، و يا سبب ريختن آبروى مسلمانان مى گردد.
از اين گذشته مزاح هر چند هيچ مطلب خلافى در آن نباشد اگر زياد شود غالبا آثار منفى دارد، و به گفته بعضى از بزرگان : ((المزاح فى الكلام كالملح فى الطّعام ؛ مزاح در سخن مانند نمك در غذاست (كه اگر از حد بگذرد شور، و اگر كم باشد بى نمك مى شود))).
اضافه بر كسانى كه زياد شوخى مى كنند سخنان جدّى آنها از ارزش مى افتد، و مردم سخنان آنان را به عنوان جدّى قبول نمى كنند، چنانكه در حديث اميرمؤ منان على عليه السّلام وارد شده است ((من كثر هزله بطل جّده ؛ كسى كه شوخى اش زياد شود، جدّى اش باطل مى شود)).(202)
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه گاه مزاح ها، اهداف جدّى را تعقيب مى كند، اگر اين هدف هاى جدّى ، مسايل تربيتى و سازنده باشد بسيار خوب است ، مثلا از طريق شوخى به كسى فهمانده شود كه بايد در امور دينى و اخلاقى كوشا باشد، اين كار بسيار خوبى است ، ولى اگر هدفهاى جدّى نهفته در مزاح مسايل تخريبى و مفسده انگيز و انتقام جويى و مانند آن باشد، بسيار زشت و ناجوانمردانه است كه انسان در لباس مزاح آبروى افراد را ببرد و بر شخصيّت آنها ضربه وارد كند.
َََ
6: امانت و خيانت
اشاره :
امانت از مهمترين فضايل اخلاقى و ارزشهاى اسلامى و انسانى است كه با تاءكيد فراوان در قرآن و احاديث از آن ياد شده است و علماى اخلاق و سالكان الى اللّه اهمّيّت فوق العاده اى براى آن قائلند، و به عكس خيانت از بزرگترين گناهان و نكوهيده ترين رذايل اخلاقى است .
امانت سرمايه اصلى جامعه انسانى و سبب پيوند مردم با يكديگر و نظم معاش و معاد آنها است ، در حالى كه خيانت آتش سوزانى است كه همه پيوندها را از ميان مى برد، و سبب هرج و مرج جامعه و فقر و ضعف و بدبختى است . امانت از صفاتى است كه هم در رابطه خلق با خالق و هم انسانها نسبت به يكديگر و هم انسان نسبت به خودش و هم نسبت به محيطزيست او صادق است . كتاب هاى آسمانى و آيين هاى الهى امانت هاى خدا در نزد مردم است .
نعمت هاى معنوى و مادّى كه خداوند در جسم و جان انسان آفريده هم امانت هاى او هستند.
اموال و ثروت هاى مردم و پُست ها و مقام هاى اجتماعى ، امانت هايى است كه مردم ماءموريت به حفظ آنها هستند.
فرزندان در دست پدر و مادر، و شاگردان در نزد معلّمان همه امانت هاى الهى محسوب مى شوند.
آب و خاك و هوا و آنچه خداوند براى زندگى و حيات بشر در جهان طبيعت آفريده هر كدام امانتى گرانبها در دست انسان ها است ، كه خيانت نسبت به آنها گناه بزرگى است .
با توجّه به وسعت مفهوم ((امانت )) و ((خيانت )) و گسترش دامنه آن در ابعاد مختلف اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى بيش از پيش آشكار مى شود.
با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و به كلام الهى در زمينه امانت و خيانت گوش جان فرامى دهيم .
در قرآن مجيد امانت به صورت مفرد يا جمع بارها تكرار شده .
و در مورد شش نفر از پيامبران بزرگ الهى جمله ((انّى لكم رسول اءمين )) ((من براى شما فرستاده امينى هستم )) در آيات قرآن درباره نوح عليه السّلام (شعراء - 107) و هود (شعراء - 125) و صالح (شعراء - 143) و لوط (شعراء - 162) و شعيب (شعراء - 178) و موسى (دخان - 18) ديده مى شود، كه نشانه واضحى از اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى است كه در كنار امر رسالت قرارگرفته ، و بدون آن هرگز اعتماد امّت ها به رسولان جلب نمى شود.
از اين گذشته آيات متعدّدى در سوره هاى مختلف پيرامون اهمّيّت امانت و لزوم رعايت كردن آن ديده مى شود كه ذيلا به سراغ تفسير آنها مى رويم .
1- والّذين هم لاماناتهم عهدهم راعون . (مؤ منون - 8، معارج - 32)
2- انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به انّ اللّه كان سميعا بصيرا. (نساء - 58)
3- يا اءيّها الّذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرّسول و تخونوا اءماناتكم و اءنتم تعلمون . (انفال - 27)
4- ...فان اءمن بعضكم بعضا فليؤ دّ الّذى اؤ تمن اءمانته و ليتّق اللّه ربّه .... (بقره - 283)
5- انّا عرضنا الاءمانة على السّماوات و الاءرض و الجبال فاءبين اءن يحملنها و اشفقن منها و حملها الاءنسان انّه كان ظلوما جهولا. (احزاب - 72)
ترجمه :
1- و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.
2- خداوند به شما فرمان مى دهد كه امنتها را به صاحبانش بدهيد! و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد! خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد خداوند شنوا و بيناست .
3- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانت خود خيانت روامداريد در حالى كه مى دانيد.
4-... و بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گروگان چيزى از ديگرى گرفته ) امانت (و بِدهى خود را به موقع ) بپردازد و از خدائى كه پروردگار او است پروا كند....
5- ما امانت (تعهد، تكليف ، و ولايت الهيه ) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، امّا انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد!).
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه اوصاف برجسته مؤ منان راستين ، ضمن بشارت دادن آنها به فلاح و رستگارى بيان شده است ، و بعد از بيان اهمّيّت نماز و اعراض از لغو و بيهودگى و پرداختن زكات و پرهيز از هر گونه انحراف جنسى در پنجمين و ششمين توصيف اشاره به مساءله حفظ امانت و پاى بندى به عهد و پيمان كرده مى فرمايد: ((مؤ منان كسانى هستند كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند)).
(والّذين هم لاماناتهم عهدهم راعون ).
همين تعبير در سوره معارج آيه 32 ضمن اوصاف انسان هاى شايسته بيان شده است و در آنجا نيز بر اهمّيّت امانت و وفاى به عهد تكيه شده است .
قابل توجّه اين كه ((امانت )) در اينجا به صورت جمع ذكر شده كه اشاره به انواع و اقسام امانت است ، و بسيارى از مفسّران تصريح كرده اند كه امانت در اين آيه ، تنها شامل امانت هاى مالى نيست ، بلكه شامل امانات معنوى مانند قرآن و آيين خدا و عبادات ، وظائف شرعيه و همچنين شامل نعمت هاى مختلفى كه خداوند به انسان داده است مى شود.
و از اينجا روشن مى شود كه مؤ منان واقعى و انسان هاى شايسته كسانى هستند كه تمام اين امانت ها را مراعات كنند، و مراقب حفظ همه آنها باشند.
عطف وفاى به عهد بر حفظ امانت بيانگر اين حقيقت است كه هر دو به يك ريشه باز مى گردند، چرا كه پيمان شكنى نوعى خيانت در عهد و پيمان است و رعايت امانت نوعى وفادارى به عهد و پيمان محسوب مى شود.
تعبير به ((راعون )) كه از مادّه رعايت است (توجّه داشته باشيد كه اين واژه از ماده ((رعى )) به معنى مراقبت از گوسفندان به هنگام چراگرفته شده است ) نشان مى دهد كه منظور از آن چيزى بيش از اداى امانت است ، بلكه مراقبت همه جانبه از آن را توصيه مى كند.
بديهى است امانت گاهى جنبه فردى دارد و به دست يك شخص سپرده مى شود (مانند يك امانت مالى كه انسانى به انسان ديگر مى دهد) و گاه جنبه گروهى دارد مثلا حفظ قرآن و آيينِ خدا و حفظ استدلال كشور اسلامى ، امانت هايى است كه به دست جوامع اسلامى سپرده شده و براى حفظ آن حركت گروهى و دسته جمعى لازم است .
در دوّمين آيه با صراحت دو دستور بيان شده است ؛ دستورى درباره امانت و دستور ديگرى درباره عدالت ، مى فرمايد: خداوند به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد از روى عدالت داورى كنيد. خداوند پند و اندرزهاى خوب به شما مى دهد. خداوند شنوا و بينا است . (انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به ، انّ اللّه كان سميعا بصيرا).
با اين كه مساءله حكومت عادلانه و داورى صحيح در ميان مردم جايگاه بسيار والايى دارد، در عين حال پيش از آن دستور به اداى امانات داده شده است كه نشانه اهمّيّت فوق العاده آن است . و ترتيبى كه در آيه اشاره شده شايد به خاطر اين است كه امانت مفهوم عامى دارد كه داورى عادلانه در ميان مردم يكى از مصاديق آن است ، زيرا امانت به مفهوم عام آن تمام مقامات و پُست هاى اجتماعى را كه امانت هاى خدا و امانت هاى مردم ، در دست صاحبان آن مقام ها است شامل مى شود.
تاءكيدهائى كه در ذيل آيه آمده از يك سو توصيه به امانت و عدالت را پند و اندرزهاى نيك پروردگار مى شمرد، و از سوى ديگر به همگان هشدار مى دهد كه خدا مراقب اعمال آنها است . اهمّيّت مضاعفى به اين دو موضوع يعنى رعايت امانت و عدالت مى دهد.
در تفسير كبير فخررازى مى خوانيم كه براى امانت سه شاخه بيان شده است ؛ امانات پروردگار، و امانت هاى مردم و امانات خويشتن . سپس در شرح هر يك از اين ها بحث مشروحى دارد از جمله انجام واجبات و ترك محرمات را جزء امانات الهى مى شمرد، و آنها را به شاخه هاى متعدد، از جمله امانت زبان ، امانت چشم و گوش ذكر مى كند (زبان بايد به گناه گردش نكند، چشم نگاه خيانت آميز ننمايد و گوش ، گفتار حرام نشنود).
و امنات هاى مردمى را از قبيل سپرده هايى كه نزد يكديگر دارند و ترك كم فروشى و ترك غيبت و رعايت از ناحيه حكومت ها، و عدم تحريك عوام در تعصب هاى باطل و مانند آن را مى شمرد.
و امانت انسان را نسبت به خويش اين مى داند كه آنچه را خير دين و دنياى او است برگزيند، و تسليم شهوت و غضب و گناهان ناشى از آنها نشود.(203)
گسترش مفهوم امانت و شمول آن نسبت به بسيارى از وظايف مهم و نعمت ها در بسيارى از تفاسير از جمله تفسير ((ابوالفتح رازى )) و قرطبى و ((فى ظلال )) و ((مجمع البيان )) و غير اينها مورد تاءكيد واقع شده است .
next page
fehrest page
back page