و مروارید های آبی چشمم رااینجا، روی چهارپایه ی درخت
نشسته ام
به پای سروها
می ریزم
تو رفته ای ...
سال هاست که رفته ای ...
با همه ی نابینایی ام
سالهاست رفتنت
را می بینم
خطوط ِ جاده ات انتهایی ندارد
قانون خط های موازی را که می دانی!
Printable View
و مروارید های آبی چشمم رااینجا، روی چهارپایه ی درخت
نشسته ام
به پای سروها
می ریزم
تو رفته ای ...
سال هاست که رفته ای ...
با همه ی نابینایی ام
سالهاست رفتنت
را می بینم
خطوط ِ جاده ات انتهایی ندارد
قانون خط های موازی را که می دانی!
صداي قدمهايت را هنوز هم ميشنوم.!..
آنروزها عاشقانه با هم گام برميداشتيم.
شبها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح ميرفتيم تا رسيدن به خورشيد.
آنروزها در کنار هم، به شمارهي قدمهامان فکر نميکرديم.
آنروزها هيچچيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچچيز به اندازهي تو اهميت نداشت.!..
اما..
اينروزها سکوت را حس ميکنم.!.. و ميدانم که فاصلهها را دوست ندارم.
در اينروزها من تمام دقايق و ثانيهها را ميشمارم، تا رسيدن به تو.
پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست
من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا
با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
یاس عشق
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
حالا که آمدهای
هی دست و دلم را نلرزان و
هی دلواپسم نکن
اگر نمیمانی
بیابانهای بیباران
منتظرم هستند...
وقتی تو میخندی
وقتی نفس میکشی
وقتی راه میروی بر تنپوشه خاطرم
آه... من عاشق میشوم
فارغ از هر چه هست و نیست
در ثانیه های بودنت
و در هوای نفسهایت غرق میشوم
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ، ژرف ترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستو ها خوابند
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
- حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
چه حقیر است این عشق،
گر بماند به میان من و تو،
خود بمیرد در خود،
گر ببندد در خود،
و بماند به میان من و تو .
عشق در بسته ،
ناسزایی ست به عشق همگان .
او که سیبی را دوست می دارد،
به همه مهر می ورزد.
که همه از گوهریکتایند.
من به خوبی می دانم،
که ورای من و تو ،
هستی هست ،
عشق ما می میرد،مگر آزادشود..
رفتنت رنج من است ،
رنج من عشق من است ،
پس رهایت خواهم کرد ،
که تو را آزاد دوست می دارم …
بیا تا بگویم خانه عشق کجاست
پیش از عشق
غرور در دل تنهای تنهاست
عقل در دنیای خیال
سینه به فکر ارزوهاست
همه تن در فعل خود
نیست غم در گوهر وجود
این عشق است که می شکند غرور
می کند عقل را کور کور
سینه را چاک چاک
تن را غمگین در فعل ان پاک باز
زمان در گذر اما بی موج
زندگی تاریک در این ورطه نور
این است رد عشق در روزگار سرور
صاحب دل مفلوک و
عقل بی فروغ...
نشانی تو فقط
بغض همه ی سنگ ها و
یک دلِ سیر گریه کردن ابرهاست٬
و سرخی نشکفته یک خاک٬
پریدن اولین سهره ی بیدار٬
و دستخطی ساده٬ پریده رنگ
از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.
...
نشانی تو...
راستی نشانی تو کجاست؟!
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ،
دلتنگی ام را به باد می سپارد . . . .
ماه که بالا می آید
تو نوشته می شوی،
با تمامِ بودنت :
که پیشانی ات ماه بود
چشم هایت، خورشید
خنده هایت، چکاوک نارنج زار.
ماه که می رود آفتاب شود
باد میآید
کاغذهایم را ... تو را با خود می برد.
می شود ماه را با دست هایت نگه داری،
غروب نکند؟
می خواهم درها و پنجــره ها را چفت کنم
و تــو را
برای همیشــه بنویسم
بیا قرار بگذاریم که . . .
هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !
بگذار همیشه اتفاق بیافتد !
...
این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !
منتظر ِ یک اتفاق که " تــــو " را به " مـن " برساند.
کتاب عاشقی را آرام باز می کنم
و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ،
داستان خسرو و شیرین . . .
افسانه ی لیلی و مجنون
روایت ویس و رامین ،
قصه ی فرهاد و منیژه ،
وامق و عذرا ، . . .
. . .
باز هم ورقی دیگر ،
و برگی دیگر ،
و کهن عشقی دیگر . . .
. . .
تو گویی لابلای هر برگ ،
با ظرافتی خاص . . .
دلی پیچیده شده ،
و چشمی نگران . . .
هنوز بر لب جاده عاشقی
به انتظار نشسته ،
یار را می جوید . . .
. . .
باز هم ورقی دیگر ،
و برگی دیگر ،
و کهن عشقی دیگر . . .
. . .
تو گویی لابلای هر برگ ،
با ظرافتی خاص . . .
دلی پیچیده شده ،
و چشمی نگران . . .
هنوز بر لب جاده عاشقی
به انتظار نشسته ،
یار را می جوید . . .
میل باز کردن پنجره حتی لحظه ای در سر انگشتانم نمی لغزد.
نگاهم حتی به اندازه یک پلک زدن خیره نمی ماند.
لبهایم حتی به اندازه یک بوسه بر هم نمینشینند.
دلم،
دلم به اندازه یک دلتنگی خالی ست......
"تو"، هستی....
و همین همهء مرا بس
با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور ای دلشوره شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش اما کاش....
نه!
جز اینم آرزویم نیست!
هر چه هستی باش...اما باش...!
برای دوست داشتن تو
بهانه عاشقی کافی نیست
باید در یک صبح گرم تابستانی
از کنار یک رود گذشت
خود را به صدای خسته آب سپرد
که در دور دست جامانده است
پلکهایم را خیس می کنم
از نم بجا مانده در یک سنگ
و همراه باد می روم
تا باور کنم
می توان مرد
و همچنان در مردمکهای خسته عشق باقی ماند
و آواز خسته جدایی را برای همیشه ترنم کرد
چشمهای تو
چکیده درخیال شرار چشمهای تو
کشیده ام به اشک خود بهار چشمهای تو
زغربت نگاه من بخوان حدیث محنتم
غرورگریه های من نثار چشم های تو
نگاه بی قرار من گرفته غم به دامنش
خداکند که جان دهدکنار چشمهای تو
دلم اسیرروی توست رها کنم زندگی
دگرطلب نمی کنم وقار چشمهای تو
دستانم را
حصاری می کنم برایت
حصاری از عشق
حصاری از بوسه
تا آنجا که نتوانی
جهان را
بی عشق من ببینی...
تو را دوست دارم
همانند گلی
که هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی را دارد.
ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که می روید در روحم سیاه
دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا
دوستت می دارم ساده و بی پيرايه، بی هيچ سد و غروری؛
اين گونه دوست می دارمت،
چرا که برای عشق ورزيدن راهی جز اين نمی دانم
که در آن
من وجود ندارم
و تو...
چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینه ام، دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
وقتی به خواب میروم...
دلم گرفته نازنینم به اندازه غربت چشمانت دلم گرفته مهربانم به اندازه دوستت دارم گفتن های تو من در انتظار دیدنت هر شب می میرم به امید فردایی که خورشید نگاهت به من جان تازه اي دهد نازنینم دریا باش که من در کویر می میرم
کاش آلان آغوش گرمت سر پناه خستگیم بود
دو تا چشمات پر از اندوه واسه دل شکستگیم بود
آرزوم اینه که دستام توی دستای تو باشه
تنگیه این دل عاشق با نوازش تو واشه
چی خدا نخواسته من تو آغوش تو باشم
قول میدم با داشتن تو هیچ غمی نداشته باشم
همه هستی قلبم تو دو حرف خلاصه میشه
عشق تو بودن با تو دو نیاز زندگی شه
پرم از ترانه ی تو گر چه واژه ها حقیرن
خوبه وقتی نیستی پیشم اونا دستمو میگیرن
راز عشق من و هیچ کس غیر مهتاب نمیدونه
تنها شاهد واسه غصه، گریه و تنهاییم اونه
وای اگر من این نبودم کاش میشد پرنده باشم
تا از این دور بودن از تو بتونم بلکه رها شم
یه پرنده شم شبونه بکشم پر به خیالت
برسم به لونه توبگیرم سر زیر بالت
زندگیم رنگ خدا بوداگه تنها تو رو داشتم
اگه میشد واسه گریه رو شونت سر میگذاشتم
يا تو زيباتر شدي يا جشمات بارونيه
اين قفس بازه ولي قلب من زندونيه
من بشيمون ميكنم جاده رو از رفتنت
تو نباشي ميبره عطرتم از بيرهتنت
مي خوام اروم شم تو نميزاري
هر دو بي رحمند ! عشق و بيزاري
همه دنيا رو زير رو كردم
تو رو شايد دير ارزو كردم
قدمهاي اخر و اهسته تر برداار
واسه من كابوسه فكر اخرين ديدار
بعض اين اهنك ما رو تا كجاها برد
شايدم تقديرم و امشب به رحم اورد
به تلافي اونهمه تلخي كله هاتم طعم عسل شد
غم معصومانه ي جشمات به تبسم تازه بدل شد
ميشه با من هزار و يك سال بهبهانه ي قصه بموني
همه مرثيه هاي سكوتم به بهار تو باغ غزل شد
نفس كشيدن دل سبردن مثل دريا ماه من
از تو خوندن با تو موندن مقصد من راهه من
همينه رويام ارزوهام سركزشت اهه من
نرفته بر كرد كه با تو شايد خدا كزشت از كناهه من
تو مثل بارون غم و اسون ميبري از ياد من
با تو خوبن بي غروبن خاطرات شاد من
زار و خسته دل شكسته بي نوا فرهاد من
مرغ امين كي به شيرين ميرسه فريااااااااااد من؟
قصه تمومه عشق من! فاصله رو صدا بزن
اينجوري خيلي بهتره ‚ هم واسه تو هم واسه من
قصه تمومه ‚ عشق من !بايد من رو جا بذاري
بايد صدام رو تو شب ترانه تنها بذاري
بدون تو سايه ي من تنها نشوني منه
بغض ترانه ساز من كنار تو نمي شكنه
دل سپردن رمز قفل اين حصار تو به تو نيست
با تو بودن بهترينه ! اما ختم جستجو نيست
اونور ديوار شب باش ! تا من از تو ما بسازم
انعكاس اين ترانه ‚ آخرين آواز قو نيست
بايد بري تا بتونم اين شب رو نقاشي كنم
طعم گس نيشاي اين عقرب رو نقاشي كنم
بايد بري !دوس ندارم شب به تو چپ نگاه كنه
دوس ندارم دستاي شب ‚ صورتت رو سياه كنه
نه من من ‚ نه من تو ‚تو اين شبا ما نميشه
عشق عظيم ما دوتا ‚ زير يه سقف جا نميشه
دل سپردن رمز قفل اين حصار تو به تو نيست
با تو بودن بهترينه ! اما ختم جستجو نيست
اونور ديوار شب باش ! تا من از تو ما بسازم
انعكاس اين ترانه ‚ آخرين آواز قو نيست
من ُ تو مثلِ دو تا خط مي مونيم،
كه تو يه دفتر ِ مشق اسير شُديم!
نرسيديم به هم ُ آخرشم،
تو همون دفتر ِ كهنه پير شديم!
----------------------------------
بي هم ُ كنار هم روزا گذشت،
دستاي من نرسيد به دست ِ تو!
مي دونيم كه ما به هم نمي رسيم،
مگه با شكست ِ من، شكستِ تو!
------------------------------------
من نمي رسم به تو آخرِ بازي همينه!
آخرِ عشق ِ تدو تا خط ِ موازي همينه!
------------------------------------
اگر من بشكنم ُ تو بي خيال،
بگذري از منًُ تنهام بذاري،
اگه با تموم ِ اين خاطره ها،
تو همين دفتر ِ مشق جام بذاري،
-----------------------------------
بعد از اون ديگكه نه من مال ِ منه،
نه تو تكيه گاه ِ اين شكسته يي!
بيا عشاق بمونيم كنار ِ هم،
نگو از اين نرسيدن خسته يي!
-------------------------------------
تو نمي رسي به من آخرِ بازي همينه!
آخرِ عشق ِ تو تا خط ِموازي همينه!●
فقط به خاطر تو
یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن
تو باشی منم باشم
کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم
که سردم نشه نلرزم
می دونی ؟
تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار
پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت
بهت تکیه دادم
دو تا دستاتو دور من حلقه کردی
بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره
چشماتو می بندی
بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟
می گی : آره
و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم
آروم آروم.......قصه می گی
یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه
می دونی ؟
می خوام رگمو بزنم
چون دست چپ...یه حرکت سریع.. یه جمله ی عمیق بلدی ؟
نه وای !!! تو که نمی بینی
و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم
تو چشماتو بستی نمی بینی .....
من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که سریع می برم
نمی بینی که خون فواره می کنه... روی سنگ های سفید و
نمی بینی که دستم می سوزه
من لبمو گاز می گیرم که نگم : آخ
که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی
تو داری قصه می گی و هیچ چیز رو نمی بینی
من دارم دستمو نگاه میکنم
دست چپمو.....خون ازش میاد
می دو نی ؟
دستمو می ذارم رو زانوهام
خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها
مسیرش قشنگه.....حیف که چشمات بسته است
نمی بینی .....
تو بغلم کردی نمی بینی که سردم شده
محکمتر بغلم می کنی تا گرمم شه
می بینی که نا منظم نفس می کشم
تو دلت می گی آخی............
نفسم گرفت.. می بینی ولی محکم تر بغلم می کنی
سردتر می شم ...می بینی که دیگه نفس نمی کشم
چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم .. می دونی ؟
می ترسم خودمو بکشم
از سرد شدن... از این هایی که مردن... از خون دیدن
ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم
مردن خوب بود
آروم آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو ...
گریه نکن
من دیگه نیستم که ببوسمت.....بگم خوشکل شدی
تو خیلی گریه می کنی
دلم می شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش
باشه ؟
من مردم ولی تو باورت نمی شه
تکونم می دی که بیدار شم
فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم
می بینی نفس نمی کشم ....ولی بازم باور نمی کنی
اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه... اما فایده نداره
من مر دم ... ولی برای تو زنده ام
پس هر شب به این باغ بیا .... ولی گریه نکن
می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی ؟
دوستت دارم
http://www.setfa.net/images/rcx2eul9p7jv85prm9rh.jpg
من....
لحظه ها را در پی اصوات دلنواز تو....
اصوات را در پی کلمات عاشقانه تو...
عاشقانه ها را در پی لمس دستان تو..
دستانت را در پی گرمی دنیای تو...
و دنیا را در پی لحظه ای با تو بودن...
قدم میزنم......
من برای با تو بودن قدم میزنم
http://image.kocholo.org/user/Sana/t...ne/line162.gif
بستر نگاهم پر شده از گرمای تو
و زمزمه لبم صدای اسم تو
عطر حضورت را بر تمامی ، زوایای دلم پاشیدی
و با هر قطره باران هزار بار
فریاد زدم
که
دوستت دارم
و
تو نشنیدی
در آغاز هیچ نبود،
آرزو بود،
و آن آرزو چنان بلند پرواز بود
که ده هزار چیز آفریده شد...
ویکی از آن میان
تو بودی،
و تو خودخواهانه همه بودی...
***
در آغاز هیچ نبود،
تو بودی،
و چنان بخشنده
که هزار آرزو آفریدی...
و من یکی از آن همه،
و عاشقانه همه شدم...
***
و در آغاز هیچ نبود،
تو بودی و من
و هزاران آرزو...
نمیدانم چه فرقی بود،میان دستان من با تو......ستاره می چیدیم،شب هنگام،بر بام کاهگلی؛خفته...سبد تو می درخشیدومنخجل از خلوت خویش...چشم به آسمان،دیده می بستیم وصبحدمان،من شوق زده...سبدم پر از ستاره بود...و می بالیدم...به دوستی دیرینه امبا آسمان...بی خبر ازبخشش سحرگاهی تو......از دستان من تا توچقدر فاصله بود...
آيا هنوز عاشقم هستي،آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند؟...آيا هنوز هم به ياد مي آوريدختر جواني راكه برديچون عروستدر يك روز بارانيدر پاييز...آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاريچون شب پيوندمان.يا ،از ياد خواهي برداولين روز ديدارمان رادر تابستانهنگامي كه رزها شكوفه داده بودند،و پرندگان مي خواندند...آيا باز هم نواي خوش خنده هايمانگوشت را مي نوازد...آيا هنوز هم به ياد داريهمه سالهاي شادي راكه در كنار هم سپري كرديم......روشن بدار برايمقلبت راتا هميشه...
آن زمانها کز نگاه خسته مرغان دريايي
وز سکوت ظلمت شبهاي تنهايي
و هنگامي که بي او جان من چون موجي از اندوه ميشد
قطره اشکي دواي درد من بود
اين زمان آن اشک هم پايان گرفته
وان دواي درد بي درمان هم
ماتمي ديگر گرفته
آسمان ميگريد امشب
ساز من مينالد امشب
او خبر دارد که ديگر اشک من ماتم گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
همه چیز باتـو شروع شد!
اما ...
هیچ چیز بدون تـو، تمام نمی شود
حتی همین دلتنگی های بیهوده من....
مهم نیست چقدر میان ما راه ها وجاده ها نشسته اند
هیچ جاده ای توان فاصله انداختن میان ما را ندارد
عشق تنها نزدیکی دنیاست ...
آهسته
فتح کرده یی
با چشمهایت
هرچه داشته ام را
حالا
تمام جهان من
مستعمره ی توست ...
هیچ کس باور نمی کند
اما
این قایق کاغذی ما را خواهد برد
به کومه ای دور دست
که پلکش را تنها رو به مِه باز می کند
تا بی آنکه گونه ام گل بیفتد
باز هم بخواهمت...
تو را که از دلم
کم می کنم
باقیمانده ...
صفر می شود !