Printable View
هرگاه خداوند تورا به لبه پرتگاه هدایت کرد ,به او اعتماد کن ,چون یا تورا از پشت خواهد گرفت یا به تو پرواز کردن خواهد آموخت:crying::crying::crying:
http://www.hamdardi.net/imgup/12/127...b7dc8fde2c.gif
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
در مواجهه با مشکلات، آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن. آنگاه دستان خدا را می بینی که پیش از تو دست به کار شده اند.(امام علي)
http://www.hamdardi.net/images/smilies/16.gifمهم نیست که قفل ها بدست چه کسی ست ..
مهم اینست که کلید ها بدست خداست.....!!!
اين متن موي هاي تنم رو سيخ كرد! بغضم هم ......
اگه باز از روزگار دلت گرفت، لحظه ها، ثانیه ها ابری شدن.....
دلت گرفته عزيزم ؟ گرفتاري ؟ بي پناهي ؟ بي کسي و بي هم زبوني آزارت ميده ؟
قلب وغرورت شکسته ؟ فکر ميکني تنهات گذاشتم عزيزم ؟
نه من اينجاپيشتم . فقط کافيه سرتو بالا کني و آغوش باز منوببيني که منتظر توست .
بدو بيا عزيزم بدو... امضا : خدا:del-s::del-s::del-s::^::^::^:
خدا به رنگ رنگین کمان ، به لطافت گلهای بهاری ، روشنایی خورشید وپاکی آسمان آبی ، به شادی لبخند یک کودک وبه وسعت پرواز پرنده ها ، به نگاه آهوان دشتهای سبز ، به زلالی دریاهای دور ، وبه صدای سکوت می ماند
شبی در خواب دیدم که با خدا گفتگو می کنم.
خدا از من پرسید: دوست داری با من صحبت کنی؟
پاسخ دادم: اگر شما فرصت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و گفت: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی در آدمها شما را بیشتر از هر چیزی متعجب می کند؟
خدا جواب داد:
- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند، و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره بازیابند.
- اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.
- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گوئی هرگز نزیسته اند.
دست خدا مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت…
بعد از مدتی به خدا گفتم: به عنوان پروردگار دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟
خدا پاسخ داد:
- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد، تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.
- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه ای زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابد.
- یاد بگیرند که غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد، بلکه کسی است که نیازمند کمترین هاست.
- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند، بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که در اختیار من گذاشتید سپاسگذارم.
و افزودم: چیز دیگری هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟
خدا لبخندی زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم
همیشه…
سر گذشت آدم
نامت چه بود؟
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك
اینك محل سكونت؟
زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم در هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟
در كار كشت امیدم
شاكی تو ؟
خدا
نام وكیل ؟
آن هم خدا
جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟
همین!!!!
حكم؟
تبعید در زمین
همدست در خطا ؟
حوای آشنا
ترسیده ای؟
كمی
از چه؟
كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی
كه؟
فقط خدا
داری گلایه ای؟
نه
دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
برای كه؟
تنها خدا
آورده ای سند؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشك
داری تو ضامنی؟
بلی
چه كسی ؟
تنها كسم خدا
در آ خرین دفاع؟
می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا:crying::crying::crying::crying::crying::cry ing:
خدا ! در اشک چشمانم
خدا ! در دست لرزانم
خدا ! در درد بی دارو و درمانم
خد ا! در تار و پودم ،دروجودم ، در همه جانم
بخوان کز زنده گردیدن پشیمانم
خدا ! امشب درون کلبه ی سردم بمیرانم
من ازخلق و خدا و خود گریزانم
کجا باید روم از دشمنان خود نمی دانم
خدا ! در گریه های درد پنهانم
خدا ! در آرزوی شعر دیوانم
خدا ! در نا امیدی بی امیدم کن
مرنجانم
خدا ! امشب درون کلبه ی سردم بمیرانم
http://pic.azardl.com/images/11652447807091753305.jpg
الو
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟
چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر
صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم
شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم
پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...
تا خدا خداست...
خدایا چقدر این روزها تنها هستم
خدایا چقدر این روزها شکسته شده ام
خدایا این روز ها چقدر غمگین هستم
خدایام کجایی !!!
ای که جانم فدای تو ای بهترین ای هم کس تنهایی من
مگر نمی بینی چه غریب چه تنها افتاده ام در این آشفته بازار عروسکها
خدایا مگر نمی بینی مگر نمی بینی چه تنها شده ام
خدایم مگر اشکهای بی پایانم را نمی بینی
خدایم مگر زجه های بی پایانم را نمی شنوی
خدایم تو رو به آسمانهایت تو را به محمدت قسم می دهم لحظه ای نگاهم کن لحظه ای دل به نوشته هایم بسپار !!
چقدر خسته شده ام !!!
مگر با تو عهد نبستم اگر روزی خواستم نباشم اگر روزی خسته شدم از این آدمکها من را
هم آغوش خودت بکنی و من را با خود به ترانه های آبی ببری !!!
خدایم مگر قسمت ندادم ندادم اگر روزی ساقه هایم زیر پاهای غریبه ها شکست برایم ساقه و ریشه شوی ....
خدایم عزیزم این روز ها خیلی دلم گرفته خیلی خسته ام
تو رو به آسمانهایت قسم به فریادم برس !!!
http://pic.azardl.com/images/24243568913192775985.jpg
در طوفان زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است
هر روز که از خواب بیدار میشوید دعا کنید :
(( خدایا ! ای پناه بی پناهان ! ای خدای بی کسان ! سکان زندگی خود را به دستهای ایمن و پرمهر ( تو ) میسپارم . مرا به هر جا که میخواهی هدایت کن .))
خدای نور و زندگی ! هر روز مرا از عشقت لبریز کن تا از خودم بگذرم و به رنجدیدگان برسم .دعاها و اشکهایم را برایت می آورم . خودم را به (( تو )) تقدیم می کنم .
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...43da1595a1.jpg
به جمال نادیده خدا روی کنید که پیوسته به زبانهای مختلف ندا داده است:
( شما را از بند رنج و گناه نجات خواهم بخشید . بارهایتان را سبک خواهم کرد . قلبهای بی قرارتان را آرامش خواهم بخشید .)
خدای من رحم کن
زنی حدود نود ساله را میشناختم که هرگز از هیچ چیز ناراحت نمیشد. او هیچگاه عصبی نبود. پیوسته آرام وپر نشاط ٬ مانند آبهای زلال برکه ها. همیشه در آرامشی خدایی به سر میبرد . با همه کس وهمه چیز وحتی خودش در آرامش بود.
از او پرسیدند چگونه میتواند تحت همه شرایط آسوده خاطر باشد؟
زن پاسخ داد : من هر شب کودکی میشوم و قبل از خواب به گوشه ای ساکت و خاموش میروم .
در سکوت به خدا فکر میکنم .
همه نگرانی ها٬ تشویش ها و مسائل روز را یک یک بر دامان خدا میگذارم .
اگر از کاری که کرده ام یا حرفی که زده ام احساس گناه کنم٬ اگر کسی را رنجانده باشم٬ اینها را در سکوت به خدا میگویم. و از او طلب بخشایش میکنم و بخشایش او را میپذیرم .
اگر نگران چیزی باشم٬ آن را به خدا میسپارم و رهایش میکنم .
اگر احساس تنهایی کنم یا تصور کنم که کسی مرا دوست ندارد ٬ همه را به خدا میگویم و آنگاه خدا مرا در آغوش پر مهرش میگیرد .
همیشه وقتی به این ترتیب همه چیز را رها میکنم و به خدا میسپارم٬ آرامش عجیبی میابم و همه فشارها و عصبیت ها نا پدید میشوند .
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتش است هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت می کند تا شدی نزدیک ،دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تنبیه مدیر مدرسه مثل تمرین حساب و هندسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود مثل تکلیف ریاضی سخت بود
****
تا که یکشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد با دو قطره از هزاران حرف زد
می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان مثل علف ها حرف زد با زبان بی الفبا حرف زد
میتوان درباره هر چیز گفت می شود شعری خیال انگیز گفت....
*****
تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر
کلینیک خدا
http://www.hamdardi.net/imgup/11448/...a55a010c37.jpg
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ............ ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود
کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنج
یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با هر username كه باشم، من را connect می كندخدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی كند .خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با یك delete هر چی را بخواهم پاك می كندخدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه friend برای من add می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه wallpaper كه update می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با هر username كه باشم، من را connect می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی كند .
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با یك delete هر چی را بخواهم پاك می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه friend برای من add می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه wallpaper كه update می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با اینكه خیلی بدم من را log off نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می گذارد هر جایی كه می خواهم Invisible بروم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی كند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه اجازه، undo كردن را به من می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را install كرده است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت به من پیغام line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اراده كنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه دلش را می شكنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، كافیه فقط به دلم سر بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه شماره اش همیشه در شبكه موجود است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت پیغام no response نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هرگز گوشی اش را خاموش نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه نامه هاش چند كلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو كارش نیست
خدا را دوست دارم ، بخاطر اینكه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با كس دیگری حرف می زنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را برای خودم می خواهد، نه خودش
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم از یكی دیگر پیشش گله كنم، بگویم كه ….
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تنها كسی است كه می توانی جلوش بدون اینكه خجل بشوی گریه كنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
خدا را دوست دارم به خاطر اینكه از من می پذیرد كه بگویم : خدا را دوست دارم
http://s1.picofile.com/bia2sms/Pictu..._flower_03.jpg
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است
وقتی احساس غربت میکنی، یادت باشه که خدا همین نزدیکی هاست
این همه خود را تحقیر نکند، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت
وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست
آسمان، چشم آبی خداست، و نگران همیشه من و تو
خدایا! قادر نیستم خود را به خانه تو برسانم، لطفا تو خود به خانه ی من بیا
بهترین دوست خداست، او آنقدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیمتان میکند
به پیش آور دو دست خالی را
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟
بخوان مرا... بگردان قبله ات را سوی من... اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من... بگو، جز من کسی دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن... بدان آغوش من باز است
شروع کن، یک قدم با تو.... تمام گامهای مانده اش با من
شیطان با دروغ آدم را از بهشت لغزاند، ولی آدم با اشک صادقانه به خدا پیوست
ای که پشت پردههای غبارآلود غم نشستهای و پنهانی به ما مینگری تا بلکه به یادت بیفتیم و دمی را با تو بازدمیم.
ای که مهربانتر ازهمهی مهربانی هایی ، ای که بودنت آنقدر عظیم است که نبودنت را بهتر میشود درک و اثبات کرد.
ای که هیچ جا نیستی و همه جا هستی ، ای که به هر زبان و شیوهای ما را به سوی خود می طلبی ، ای که هیچوقت از ما غافلان غافل نبودی و نیستی و نخواهی بود، ای که حضور پر جلالت در زندگی همهی ما نمایان است و ما هیچوقت نمی بینیمش .
نمی دانم تو را چگونه بخوانم که دلم خشنود شود که دمی آسوده شوم از هرچه هست و نیست . نمیدانم چگونه میتوانم حضور عظیمت را تاب بیاورم ...
با این همه پلیدی و پلشتی که جگرگوشههایت به وجود آوردهاند و میاورند چه شکیبا و آرام و زیبایی.
چه خرسندم از حضورت و چه کوچکم گاهی که نا امید میشوم و چه بزرگم با تو.
نامه ای از طرف خدا
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من
تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی،
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت
داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.
دوست و دوستدارت: خدا:hah::hah:
از طرف خدا...
به : تو
تاریخ : امروز
موضوع : خودت
رفرنس نامه : زندگی
من خدا هستم امروز می خواهم به تمامی مشکلات تو رسیدگی کنم به کمک تو هم نیازی ندارم پس روز خوبی داشته باشی
من دوستت دارم و بخاطر داشته باش وقتی شرایط بنحوی هستند که تو نمی تونی از پس مشکلاتت بربیای اصلا سعی نکن که خودت پی راه حل باشی بلکه اونها را بعهده خداوند بگذار
زمانش که برسد خودم رسیدگی می کنم تمامی مشکلات حل می شوند اما در زمانی که من تعیین می کنم نه زمانی که تو می خواهی
وقتی که مشکلت رو پیش من می فرستی دیگه دلیلی برای نگرانی نیست بجای نگرانی روی چیزهایی تمرکز کن که الان توی زندگیت داری شاید تصمیم بگیری که این پیام رو برای یک دوست بفرستی متشکرم با این کار شاید از طریق جدیدی شرایط زندگی اونها رو لمس کنی که تا الان نمی دونستی
حالا امروز یک روز خوب خواهی داشت
خدا اکنون تلاش و دست و پا زدنت رو دیده و دستور می ده که دیگه تموم شه
برکت خدا داره به سمتت می آد
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه هایبرجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاجاو
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش رویدامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفندهاش
دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس ازجای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرمدلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود وخشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان مانبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایینداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود ازخدا
از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کارخداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتشاست
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت میکند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کجنهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت میکند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غولبود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چهمی کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثلتکلیف ریاضی سخت بود
****
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادمبه قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب وآشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوبخداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی سادهخواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازهکرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا درزمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم وبوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینهاست
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش بازکرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکهچکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
می توان با اوصمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان مثل علف ها حرفزد
با زبان بی الفبا حرف زد
میتوان درباره هر چیز گفت
می شودشعری خیال انگیز گفت....
*****
تازه فهمیدم خدایم این خداست
اینخدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به مننزدیک تر
با تو شعرام همگی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره
وقتی نیستی همه چی تیره و تاره
کاش ببخشی تو خطا هامو دوباره
ای خدای مهربون دلم گرفته
از این ابر نیمه جون دلم گرفته
از زمین و آسمون دلم گرفته
آخه اشکامو ببین دلم گرفته
تو خطاهامو نبین دلم گرفته
تو ببخش فقط همین دلم گرفته
توی لحظه های من شیرین ترینی
واسه عشق و عاشقی تو بهترینی
کاش همیشه محرم دلم تو باشی
تو بزرگی اولین و آخرینــــــــــی...
خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم ..
تو ای والاترین مهمان دنیایم ..
بدان آغوش من باز است ..
شروع کن یک قدم با تو ..
تمام گامهای مانده اش با من ...
خدایا ! دلم باز امشب گرفته بیا تا کمی با تو صحبت کنم بیا تا دل کوچکم را خدایا ! فقط با تو قسمت کنم خدایا ! بیا پشت آن پنجره که وا می شود رو به سوی دلم بیا، پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم خدایا ! کمک کن به من نردبان...
اگر که آمدی من رفته بودم/اسیر سال وماه وهفته بودم/دعایم کن دوباره جان بگیرم/بیایم در رکاب تو بمیرم.
خدایا به من بنمایان آن جمال رشید، و چهره ی ستوده را و با نگاهی از من به او، دیده ام را نورانی کن و در گشایش امرش تعجیل فرما و خروجش (از غیبت) را آسان گردان، راهش را وسعت بخش و مرا به راهش درآور.
منبع : دعای عهد
هر اتفاقی، بزرگ یا کوچک، وسیله ایست که از طریق آن خداوند با ما سخن می گوید و هنر زندگی دریافتن این پیام هاست.
بعضی از بزرگترین هدایای خداوند، دعاهای بی جواب است
زندگی هدیه خداست به تو . طرز زندگی کردن تو، هدیه ی توست به خدا
پروردگارا! تو دهنده هر نعمتي، صاحب هر حاجت و منتهاي هر اميدي. فراوان ترين سپاس ها براي توست و برترين منت ها از آن تو. به نعمت تو كارهاي نيك كامل مي گردد. اي كه به كارهاي نيك معروفي و موصوفي! مرا از كارهاي نيكت بهره مند ساز. تا از غير تو بي نياز گردم. به رحمتت اي مهربانترين مهربانان....
خدايا مگذار دعا كنم که مرا از دشواری ها و خطر های زندگی مصون داری
بلکه دعا کنم تا در رویا رویی با آنها بی باک و شجاع باشم .
مگذار از تو بخواهم درد مرا تسکین دهی
بلکه توان چیرگی بر آن را به من ببخشی
http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/OnlyGodA/11.jpg
ای خدااااااااااااا صدایم را بشنو من از تو می طلبم....http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/340.gif
خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...بیا تا دل کوچــــــــــکم راخدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن..که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!خدایـــا کمـــک کـــن :که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد..کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...مبـــادا بمیـــرد...!!!خــــدایــا دلــــــم راکه هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت..اگر چه شــــــکســــــته!!!شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!
http://pic.azardl.com/images/96148293972536627797.jpg
خداوند بینهایت است و لامکان وبیزمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک میشود...
پدر میشود یتیمان را و مادر
برادر میشود محتاجان برادری را
همسر میشود بیهمسرماندگان را
طفل میشود عقیمان را
امید میشود ناامیدان را
راه میشود گمگشتگان را
نور میشود در تاریکی ماندگان را
شمشیر میشود رزمندگان را
عصا میشود پیران را
عشق میشود محتاجان به عشق را
...
خداوند همه چیز میشود همه کس را...
به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها،ناراستیها ، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره شما با کاسهای خوراک و تکهای نان مینشیند
در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند...
مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود ...؟
تنها نجات یافته ی کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ » صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود. نجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"