-
3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعـَبـْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّى أُخَالِطُ النَّاسَ فـَيـَكْثُرُ عَجَبِى مِنْ أَقْوَامٍ لَا يَتَوَلَّوْنَكُمْ وَ يَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفـَاءٌ وَ أَقـْوَامٌ يـَتَوَلَّوْنَكُمْ لَيْسَ لَهُمْ تِلْكَ الْأَمَانَةُ وَ لَا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ قَالَ فَاسْتَوَى أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع جَالِساً فَأَقْبَلَ عَلَيَّ كَالْغَضْبَانِ ثُمَّ قَالَ لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمـَامٍ جـَائِرٍ لَيـْسَ مـِنَ اللَّهِ وَ لَا عـَتـْبَ عـَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ قُلْتُ لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عـَتـْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تـَسـْمـَعُ لِقـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ اللّهُ وَلِيُّ الَّذِيـنَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ يَعْنِى مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَايَتِهِمْ كُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَالَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا كُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَرَجُوا بـِوَلَايـَتِهِمْ إِيَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَى ظُلُمَاتِ الْكُفْرِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْكُفَّارِ فَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 205 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن ابـى يعفور گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من كه با مردم آمـيـزش دارم بـسـيـار تـعـجـب مـى كـنـم از مـردمـيـكـه از شـمـا پـيـروى نـمـى كـنـنـد و بـدنـبـال فـلان و فـلان مـى رونـد ولى امـيـن و راسـتـگـو و بـاوفايند، و مردمى هستند كه بدنبال شمايند، ولى امانت و وفاء و راستگوئى آنها را ندارند.
امـام صـادق عـليـه السـلام راست نشست و مانند خشمناكى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر كه خدا را با پيروى از امام ستمگريكه از جانب خدا نيست ديندارى كند، دين ندارد و سرزنش نـيـسـت بـر كـسـيكه با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، عرض كردم : آنها دين نـدارنـد و بـراينها سرزنشى نيست ؟!! فرمود: آرى آنها دين ندارند و بر اينها سرزنشى نـيـسـت ، سـپـس فرمود: مگر قول خداى عزوجل را نمى شنوى ؟ ((خدا كار ساز كسانيست كه ايـمـان آورده انـد و از ظـلمـات بـنـورشـان مى برد 257 سوره 2 ـ) يعنى از ظلمات گناهان بنور توبه و آمرزششان مى برد، بواسطه پيرويشان از هر امام عادليكه از جانب خداست . و باز فرموده است : ((و كسانى كه كافر شده اند كارسازشان طغيانگران سركشند كه نـور بـظلمتشان مى برند)) مقصود از اين آيه اينست كه آنها نور اسلام داشتند، ولى چون از هـر امام ستمگرى كه از جانب خدا نبود پيروى كردند، بواسطه پيروى او از نور اسلام بظلمات كفر گرائيدند، سپس خدا براى ايشان همراه بودن با كفار را در دوزخ واجب ساخت (آنها دوزخيانند و در آن جاودان باشند).
شرح در آيه شريفه نور را بلفظ مفرد و ظلمات را بلفظ جمع ذكر فرمود، براى اينكه نور كه دين اسلام و راه حق و صوابست يكى است و انحراف كه موجب اختلاف و تعدد است در آن راه نـدارد ولى ديـنـهـاى بـاطـل و بـدعـتـها و وساوس شيطانى كه در آيه شريفه از آن تعبير به ظلمات شده است و در اطراف راه مستقيم حق قرار دارد متعدد و بى شمار است .
4- وَ عـَنـْهُ عـَنْ هـِشـَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِى الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كـَانـَتِ الرَّعـِيَّةُ فـِى أَعـْمـَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِى الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِى أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 206 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرموده است : هر آينه عذاب ميكنم هر رعـيـتى را كه در اسلام با پيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست ديندارى كند، اگر چـه آن رعـيـت نـيـست باعمال خود نيكوكار و پرهيزگار باشد و هر آينه در مى گذرم از هر رعـيتى كه در اسلام با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه آن رعيت نيست بخود ستمگر و بدكردار باشد.
5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِى أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَسْتَحْيِى أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 206 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: خدا شرم نمى كند كه عذاب كند هر امتى را كه با اماميكه از جـانـب خـدا نـيـسـت ديـندارى كند اگر چه نسبت ؟ باعمالش نيكوكار و پرهيزگار باشد، هـمانا خدا شرم مى كند امتى را عذاب كند كه با امام از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه نسبت به اعمالش ستمگر و بدكردار باشد.
شـرح:
ايـن چـنـد روايـت دو اصل تولى و تبرى را در اسلام استوار و تثبيت مى كند، ما تحت عـنـوان تـوضـيـح ذيـل حـديـث 537 (ج 1 ص 300) مـسـتـدل و مـبـرهـن ثـابـت نموديم كه خدايتعالى بعد از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بـراى رهـبرى و پيشوائى خلق دوازده نفر معين و مشخص را انتخاب نموده و منصوب ساخته اسـت ، عـلم رهـبـرى و مـقـررات و قـوانين دين خود را تنها به آنها عنايت فرموده و استعداد و قـابـليـت دعـوت و تـبـليـغ ديـن خـويـش را در وجـود ايـشـان از نـظـر فـطـرت و اكـتـسـاب تـكـميل نموده است ، بنابراين هر فردى غير ايشان كه دعوى پيشوائى و امامت كند دروغگو نـيـرنـگ باز است ، خود گمراه است و ديگران را گمراه مى كند و نسبت به خود و پيروانش ستمى بزرگ مرتكب مى شود، بدينجهت در اين دو روايت از ايشان به كلمه جائر ((ستمگر و منحرف )) تعبير شده است .
در تـاريـخ اسـلام پـس از وفـات پـيـغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چنين افرادى با دعا بـرخـاسـتـه و پـس از انـدكـى حكمفرمائى با زور و سرنيزه ، خويشتن و پيروان خويش را مفتضح و رسوا نموده و لعنت و نفرين را از بازماندگان براى خود بيادگار گذاشته اند. مردميكه در حزب چنين افراد نام نويسى كنند و در شمار آنها درآيند و بر عده آنها بيفزايند و مـوجب مزيد شوكت و قدرتشان گردند، اگر چه از نظر وظيفه شخصى ، مردمى نيكوكار و بـا تقوى باشند، باين معنى كه فقط اسم خود را در ليست آنها نوشته و بمرام نامه و اسـاسـنـامه و مقررات حزبى آنها رفتار نميكنند، بلكه در وظايف شخصى و اجتماعى پيرو مـقـررات اسـلامند، اينگونه افراد بحكم اين چند روايت در نظر خدا منفور و مبغوض و محكوم بـعـذاب و عـقـوبـت مـى بـاشـنـد، زيـرا هـمـان يـك عـمـل بـظـاهـر كـوچـك وسـيـله تـرويـج بـاطـل و مـسـلط سـاخـتـن شـخـص غـاصـب و سـتـمـگـر را بـر افـراد مـسـلمـان و پـايـمـال نـمـودن حـقـوق و حـدود خـدا و مـسـلمـيـن و در نـتـيـجـه مـوجـب ضـعـف و اضـمـحـلال مـقررات دين اسلام و خانه نشستن پيشواى بر حق ميگردد، پيداست كه معاويه و يزيد و هشام و منصور اگر تنها مى بودند، هيچگاه آن همه جنايت و ستم مرتكب نمى شدند، بلكه اگر اطرفيان و حواشى آنها منحصر بيك عده كارگردان و ماءمور هم مى بود جراءت چـنـان هـتـاكيها را نميداشتند، بطور مسلم آن ستمگران از ثبت نام افراد بسيار در حزب خود اسـتـفـاده مـى كـردنـد و غـرور و نـخـوت بـيشترى بكار مى بردند و در ظلم و تعدى خويش گـامـهـاى فـراتـرى مـيـگـذاشـتـنـد. تـا ايـنـجـا بـيـان و تـوضـيـح قـسـمـت اول از اين روايت شريف بود.
و امـا راجـع بـقـسـمـت دوم يـعـنـى كـسـيـكـه از امـام بـحـق پـيـروى كـنـد و در اعمال شخصى خود مرتكب گناه و آلودگى شود، پيداست كه او بواسطه اينكه در مقدمه و سـرلوحـه اعـمـالش سـطـر درخـشـانـى بـنـام ولايـت و تـعـهـد پـيـروى از امـامـان عادل و منصوب از جانب خدا را ثبت كرده ، و از پيشواى گمراه كننده و منحرف روگردان شده اسـت ، در نـتـيـجـه بـر عـده مـؤ مـنـيـن افـزوده و از اهـل بـاطـل كـاسـتـه و بـاندازه يك تن نيروى اسلام و عفو و بخشش را تقويت نموده ، و نيروى نـفـاق و بـاطـل را تـضعيف و تخريب كرده است ، و شايسته و سزاوار است كه عفو و بخشش الهـى آلودگـيـهـاى كـوچـكـش را فـرا گـيـرد، و خـداونـد حـكـيـم و مـهـربـان بـواسـطه يك عـمـل مـهـم و بـا ارزش او از چـنـديـن خـطا و لغزش ديگرش در گذرد. براى اين دو فرد در تـشـكـيـلات اجـتـمـاعـى مـى تـوانـم بـدو بـنـده و نـوكـرى مـثـال بـزنـيـم كه يكى از آنها در خانه آقا وولينعمت خويش را انتخاب كرده و در آنجا سر سـپـرده و بـيـعـت كـرده است ، ولى گاهى هم از او خطا و لغزش و سرپيچى و تمرد مشاهده مـيشود. و ديگرى از آقا وولينعمت خود رو گردان شده و در خانه دشمن او سر سپرده و ثبت نـام كرده ولى كردار و رفتارش را آنجا با دستورات ولينعمتش مطابق و موافق است ، شما خود بينديشيد و قضاوت كنيد.
* كـسـيـكـه بـمـيرد و پيشوائى از ائمه هدى نداشته باشد و اين باب جزء باب سابق است*
بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ
1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عـَنِ ابـْنِ أُذَيـْنـَةَ عـَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْماً وَ قَالَ قَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص مـَنْ مـَاتَ وَ لَيـْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ فَقُلْتُ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص فـَقَالَ إِى وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ قُلْتُ فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 207 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بن يسار گويد: روزى امام صادق عليه السلام خود براى ما شروع بسخن كرد و فـرمـود: رسـولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : هر كه بميرد و پيشوائى نداشته بـاشـد، بـمردن جاهليت مرده است . عرضكردم اين سخن پيغمبر است ؟! فرمود: آرى بخدا او فـرمـوده اسـت ، عـرضـكـردم : پـس هـر كـه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟! فرمود: آرى .
شـرح:
مـقـصـود از نـداشـتـن پـيـشـوا ايـنـستكه : پيغمبر يا امامى را كه خدا در زمان او تعيين فـرمـوده نـپذيرد و اطاعت او را بر خود واجب نداند و مراد به جاهليت حالتى است كه اعراب پيش از آمدن اسلام داشتند، كه خدا و پيغمبر را نميشناختند و دين و شريعت را كنار گذاشته و بنژاد و تبار خويش مى باليدند و خود خواهى و گردنكشى و كارهاى زشت ديگر در ميان آنها رواج داشت .2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنِى عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَمْرٍو عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ قَالَ قُلْتُ مِيتَةُ كُفْرٍ قَالَ مِيتَةُ ضَلَالٍ قُلْتُ فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ فَقَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 208 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى يـعـفـور گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه وآله ((هر كه بميرد و او را پيشوائى نباشد مرگش مـرگ جـاهـليـت اسـت )) پرسيدم و گفتم : مقصود مردن در حالت كفر است ؟ فرمود: مردن در حـالت گـمـراهـى است . عرضكردم : هر كه در اين زمان هم بميرد و او را پيشوائى نباشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟ فرمود: آرى .
3- أَحـْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 208 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حارث بن مغيره گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : پيغمبر فرموده است : هر كه بـمـيـرد و پـيشوايش را نشناسد بمرگ جاهليت مرده است ؟ فرمود: آرى . عرضكردم : جاهليت كامل يا جاهليتى كه امامش را نشناسد فرمود: كفر و نفاق و گمراهى .
شـرح:
مـراد بـجـاهـليـت چـنـانـچـه در دو روايـت پـيـش تـوضـيـح داديـم عـقـايـد باطل و عادات زشتى است كه عرب قبل از اسلام دچارش بودند، و چون در حديث پيغمر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، مردن كسى كه امامش را نشناسد بمردن بر حالت جاهليت تشبيه و تـنـظـير شده است ، راوى سؤ ال مى كند كه آيا مقصود از جاهليت تمام عقايد فاسد و اخلاق زشـت آنـهاست يا تنها از نظر نشناختن امام است ؟ حضرت مى فرمايد: از نظر كفر و نفاق و گمراهى است . يعنى اگر نشناختن امام از آنجهت باشد كه او را منكر شود و در مقام مخالفت و سـتـيـزه با او بر آيد، از لحاظ كفر با مردم جاهليت شريكست ، همچون ظلالت و گمراهى كـه از كـفـر و نـفـاق پـائيـن تر و وبال و كيفرش سبكتر است ، و درجاتش نسبت بقاصر و مقصر و مستضعف مختلف و متفاوتست .4- بـَعـْضُ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ عـَبـْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْمـُفـَضَّلِ بْنِ زَائِدَةَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سـَمـَاعٍ عـَنْ صـَادِقٍ أَلْزَمـَهُ اللَّهُ الْبـَتَّةَ إِلَى الْعـَنَاءِ وَ مَنِ ادَّعَى سَمَاعاً مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِى فَتَحَهُ اللَّهُ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ ذَلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَكْنُونِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 209 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمايد: هر كه بدون شنيدن و فرا گرفتن از امامى صادق خدا را پـرسـتـش كـنـد قـطـعـا خدا ملازم رنج و مشقتش سازد (خدا ملازم سرگردانى و رنج و مشقتش نـمـايـد) و كـسى كه ادعاى مردن كند از غير درى كه خدا آنرا گشوده ، مشرك است و آن درى است ايمن (و نهاده ) بر حصار راز پنهان خدا.
* درباره سادات حقشناس و منكر حق *
بَابٌ فِيمَنْ عَرَفَ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَ مَنْ أَنْكَرَ
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جـَعـْفـَرٍ قـَالَ سـَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ امْرَأَتَهُ وَ بَنِيهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ ع لَمْ يَكُنْ كَالنَّاسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 209 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـليـمـان بـن جعفر گويد: شنيدم حضرت رضا مى فرمود: همانا على بن عبداللّه بن حسين بـن عـلى بـن حـسـيـن بـن عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـهـم السـلام و هـمـسـر و پـسـرانـش اهل بهشتند. سپس فرمود: هر كس از اولاد على و فاطمه عليهما السلام عارف باين امر (امامت ) باشد، مانند مردم ديگر نيست .
شـرح:
علامه مجلسى (ره ) گويد: ظاهرا بجاى عبداللّه ، عبيداللّه صحيح است چنانچه گفته صـاحـب عـمـدة الطـالب و مـقـاتـل الطالبين و مورخين ديگر بر آن دلالت دارد، سپس از عمدة الطـالب نـقـل مـيـكـنـد كـه اولاد حـضـرت على بن الحسين عليهما السلام از شش پسر باقى مـانـدنـد: 1ـ امام محمد باقر عليه السلام 2ـ عبد اللّه باهر 3ـ زيد شهيد 4ـ عمر اشرف 5ـ حسين اصغر 6ـ على اصغر.
يـكـى از پـسـران حـسين اصغر عبيد اللّه اعرج است كه اين على بنام على صالح است پسر اوسـت ، او را زنـى صالحه بنام ام سلمه بود كه از شدت اخلاص و ارادتى كه بحضرت رضـا عـليـه السلام داشت ، روزى كه آنحضرت بعيادت شوهرش تشريف آورده بود، او از پـشـت پـرده بـه آنـحـضـرت مـى نـگـريـسـت و چـون از مـجـلس بـرخـاسـت ، مـحـل جـلوس امـام عـليـه السلام را مى بوسيد و بعنوان تبرك بر آن دست ميماليد. حضرت رضا عليه السلام از خانواده على صالح تجليل فرموده و بهشت را براى آنها وعده داده و در آخـر فـرمـوده اسـت : سـاداتـى كه به امامت عارف باشند مانند ديگر مردم نيستند، يعنى ثـواب آنـهـا از سـايـر مردم بيشتر است بواسطه شرافت نسب ايشان ، چنانچه خدا درباره هـمـسـران پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله ايـن امـتـيـاز را قـائل شـده اسـت ، يـا بـجـهـت ايـنـكـه ايـمـان و اطـاعـت ايـشـان از امـامـى كـه از خـويـشـان و فاميل خود آنهاست دشوار و مشكل تر است نسبت به ساير مردم ، زيرا اسباب حسد و كينه در آنـجـا قـويـتـر و خـضـوع و كـوچـكـى كـردن در بـرابـر فـاميل سخت تر و گرانتر است و لذا شيطان ايشانرا بادعاء امامت بيشتر وسوسه مى كند، بعضى گفته اند: علتش اين است كه طاعت و عبادت سادات ، ثوابش دو برابر مردم ديگر است ، چنانكه عقوبت گناه و نافرمانى ايشان هم دو برابر است .2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى الْوَشَّاءُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُمَرَ الْحـَلَّالُ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِى عَمَّنْ عَانَدَكَ وَ لَمْ يَعْرِفْ حَقَّكَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ هـُوَ وَ سـَائِرُ النَّاسِ سـَوَاءٌ فـِى الْعـِقـَابِ فـَقـَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ عَلَيْهِمْ ضِعْفَا الْعِقَابِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 210 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن عمر گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرضكردم : بمن بفرمائيد كسيكه فـرزنـد فـاطـمـه بـاشـد و بـا شـما دشمنى كند و حق شما را نشناسد از لحاظ مجازات با ساير مردم برابر است ؟ فرمود على بن الحسين عليهما السلام مى فرمود: عقاب ايشان دو چندانست .
شـرح:
مـجـلسـى (ره ) دربـاره مـعـنـى كـلمـه ضـعـف اقـوالى از اءهل لغت ذكر ميكند كه طبق يكى از آنها معنى ضعفا در اين روايت سه برابر ميشود، چنانچه راجـع بـه آيـه شـريـفـه ((يـضـاعـف لهـا العـذاب ضـعـفـيـن )) هـم بعضى از مفسرين همين قول را گفته اند، ولى ازهرى منكر اين معنى شده و دو برابر را تقويت كرده است .
-
3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِسـْمـَاعـِيـلَ الْمـِيثَمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا رِبْعِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ لِى عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُنْكِرُ لِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ وَ غَيْرِهِمْ سَوَاءٌ فَقَالَ لِى لَا تـَقـُلِ الْمـُنـْكـِرُ وَ لَكـِنْ قـُلِ الْجـَاحـِدُ مـِنْ بـَنـِى هـَاشـِمٍ وَ غـَيـْرِهِمْ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ فَتَفَكَّرْتُ فِيهِ فَذَكَرْتُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِى إِخْوَةِ يُوسُفَ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 210 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عبد الرحمن بن ابى عبداللّه گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : منكر امر امامت از خاندان بنى هاشم و ديگران برابرند؟ فرمود: مگو منكر، بلكه بگو جاحد از خاندان بنى هـاشـم و ديگران . ابوالحسن (على بن اسمعيل ميثمى ) گويد: من در اين باره فكر كردم ، و قول خداى عزوجل درباره برادران يوسف بيادم افتاد ((فعرفهم و هم له منكرون 58 سوره 12)) يوسف آنها را شناخت و آنها يوسف را منكر بودند (نشناختند).
شـرح:
فـرق مـنـكـر و جـاحـد اين است كه : منكر در برابر عارف و عالم بكار مى رود يعنى كسيكه چيزى را نشناخته و ندانسته است چنانچه آيه سوره يوسف كه بياد ابوالحسن افتاد، شـاهـد آن اسـت . امـا جـاحـد كـسـى اسـت كـه مـطـلبـى را فـهـميده و دانسته رد كند و نپذيرد، ((9)) از ايـنـجـهـت امـام عـليـه السـلام فـرمـود: نـسـبت به بنى هاشم كه امام را نمى پـذيـرنـد، بـايـد جـاحـد گـفـت نـه مـنكر، زيرا امام از خداندان خود آنهاست و او را خوب مى شـنـاسـنـد اگـر كـسـى از آنـها امام را نپذيرد، بواسطه حسد و اغراض دنيوى ديگر است و عذاب و عقاب او از ديگران بيشتر باشد، زيرا خدا حجت را براى او كاملتر و تمامتر كرده كـه از آن خـانـدانش قرار داده است و نيز ناسپاسى ايشان از اين نعمت و منت بزرگ خداوند زشـت تـر و شـديـدتـر اسـت و يـا بـجـهـت ايـن اسـت كه گناه و خطا از اشراف زشت تر و ناپسنده تر است و لذا خدا لغزشهائى را بر پيغمبران مى گيرد و از آنها مؤ اخذه مى كند كه از ديگران در گذشته و بخشيده مى دارد.4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع قُلْتُ لَهُ الْجَاحِدُ مِنْكُمْ وَ مِنْ غَيْرِكُمْ سَوَاءٌ فَقَالَ الْجَاحِدُ مِنَّا لَهُ ذَنْبَانِ وَ الْمُحْسِنُ لَهُ حَسَنَتَانِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 211 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى نـصـر گـويـد: بـحضرت رضا عليه السلام عرضكردم : آنكه جاحد (امر امامت ) باشد از خاندان شما با ديگران برابر است ؟ فرمود: براى جاحد از خاندان ما دو گناه و براى نيكوكار دو ثوابست .
* آنچه هنگام درگذشت امام بر مردم واجبست *
بَابُ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاسِ عِنْدَ مُضِيِّ الْإِمَامِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَيْنَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ فـَلَوْ لا نـَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجـَعـُوا إِلَيـْهـِمْ لَعـَلَّهـُمْ يـَحـْذَرُونَ قـَالَ هـُمْ فـِى عـُذْرٍ مـَا دَامـُوا فـِى الطَّلَبِ وَ هـَؤُلَاءِ الَّذِيـنـَ يَنْتَظِرُونَهُمْ فِى عُذْرٍ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 211 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بن شعيب گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : چون براى امام پيش آمدى كـنـد (وفـات نـمـايـد) مـردم چـه كـنـنـد؟ فـرمـود: قـول خـداى عـزوجـل كـجـاسـت كـه مـى فـرمـايـد. ((چرا از هر گروه از مؤ منين دسته ئى سفر نكنند تا دربـاره ديـن ، دانـش آموزند و چون بازگشتند، قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند 122 سـوره 9 ـ)) سـفـر كـنـنـدگـان تـا زمـانيكه دنبال طلب دانشند معذورند و آنها كه در انتظارند، تا زمان بازگشت رفقاى خود معذورند.
شـرح:
راجع به آيه شريفه در ج 1 ص 307 توضيحى بيان كرديم و در اينجا ميگوئيم بقرينه سؤ ال و جواب ، مراد اين است كه چون امام وفات كند، بر مؤ منينى كه در بلد امام نـيستند، لازمست از ميان خود عده اى را انتخاب كرده براى تعيين امام به آن شهر بفرستند و تـا زمـانـيـكـه بـه آنـجا نرسيده و در بلاتكليفى بسر مى برند، از نداشتن امام و پيشوا معذورند و همچنين كسانيكه ايشانرا فرستاده اند تا زمان رسيدن خبر به آنها معذورند.
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادٌ عَنْ عـَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ قُلْتُ فَإِنَّ إِمَاماً هَلَكَ وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ لَمْ يَسَعْهُ ذَلِكَ قَالَ لَا يَسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَكَ وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِيِّهِ عَلَى مَنْ هـُوَ مـَعـَهُ فـِى الْبـَلَدِ وَ حـَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَيْسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجـَعـُوا إِلَيـْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قُلْتُ فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَكَ بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ يَصِلَ فَيَعْلَمَ قـَالَ إِنَّ اللَّهَ جـَلَّ وَ عـَزَّ يـَقُولُ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمـَوْتُ فـَقـَدْ وَقـَعَ أَجـْرُهُ عـَلَى اللّهِ قـُلْتُ فَبَلَغَ الْبَلَدَ بَعْضُهُمْ فَوَجَدَكَ مُغْلَقاً عَلَيْكَ بَابُكَ وَ مُرْخًى عَلَيْكَ سِتْرُكَ لَا تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِكَ وَ لَا يَكُونُ مَنْ يَدُلُّهُمْ عَلَيْكَ فَبِمَا يَعْرِفُونَ ذَلِكَ قَالَ بِكِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قُلْتُ فَيَقُولُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ كَيْفَ قَالَ أَرَاكَ قَدْ تـَكـَلَّمـْتَ فِى هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ قُلْتُ أَجَلْ قَالَ فَذَكِّرْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِى عَلِيٍّ ع وَ مَا قَالَ لَهُ رَسـُولُ اللَّهِ ص فـِى حـَسـَنٍ وَ حـُسَيْنٍ ع وَ مَا خَصَّ اللَّهُ بِهِ عَلِيّاً ع وَ مَا قَالَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِ وَ نَصْبِهِ إِيَّاهُ وَ مَا يُصِيبُهُمْ وَ إِقْرَارِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ بِذَلِكَ وَ وَصِيَّتِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ تَسْلِيمِ الْحُسَيْنِ لَهُ بِقَوْلِ اللَّهِ النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِت ابِ اللّهِ قُلْتُ فـَإِنَّ النَّاسَ تـَكـَلَّمـُوا فـِى أَبـِى جـَعْفَرٍ ع وَ يَقُولُونَ كَيْفَ تَخَطَّتْ مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ مَنْ لَهُ مـِثـْلُ قـَرَابـَتـِهِ وَ مـَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْهُ وَ قَصُرَتْ عَمَّنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ فَقَالَ يُعْرَفُ صَاحِبُ هَذَا الْأَمـْرِ بـِثـَلَاثِ خـِصَالٍ لَا تَكُونُ فِى غَيْرِهِ هُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِالَّذِى قَبْلَهُ وَ هُوَ وَصِيُّهُ وَ عِنْدَهُ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وَصِيَّتُهُ وَ ذَلِكَ عِنْدِى لَا أُنَازَعُ فِيهِ قُلْتُ إِنَّ ذَلِكَ مَسْتُورٌ مَخَافَةَ السُّلْطَانِ قَالَ لَا يَكُونَ فِى سِتْرٍ إِلَّا وَ لَهُ حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ إِنَّ أَبِى اسْتَوْدَعَنِى مَا هُنَاكَ فـَلَمَّا حـَضـَرَتـْهُ الْوَفَاةُ قَالَ ادْعُ لِى شُهُوداً فَدَعَوْتُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ اكْتُبْ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكـُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ أَوْصَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِى بُرْدِهِ الَّذِى كَانَ يُصَلِّى فِيهِ الْجُمَعَ وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ أَنْ يـُرَبِّعَ قـَبـْرَهُ وَ يـَرْفـَعـَهُ أَرْبـَعَ أَصـَابـِعَ ثُمَّ يُخَلِّيَ عَنْهُ فَقَالَ اطْوُوهُ ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقُلْتُ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا مَا كَانَ فِى هَذَا يَا أَبَتِ أَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ فَقَالَ إِنِّى كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ وَ أَنْ يُقَالَ إِنَّهُ لَمْ يُوصَ فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ حُجَّةٌ فَهُوَ الَّذِى إِذَا قَدِمَ الرَّجُلُ الْبَلَدَ قَالَ مَنْ وَصِيُّ فُلَانٍ قِيلَ فُلَانٌ قُلْتُ فَإِنْ أَشْرَكَ فِى الْوَصِيَّةِ قَالَ تَسْأَلُونَهُ فَإِنَّهُ سَيُبَيِّنُ لَكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 212 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالاعـلى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بقول عامه پرسيدم كه گويند: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده : ((هر كه بميرد و امـامـى نـداشـتـه باشد، بمرگ جاهليت مرده است )) فرمود: درست است بخدا. عرضكردم : امامى (در مدينه ) وفات كرده و مردى در خراسانست و نميداند وصى او كيست ، همين دورى از امـام بـراى او عذر نيست ؟ فرمود: براى او عذر نيست . همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بـر كـسـانـى اسـت كـه در بـلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كـنـنـد) و بـر كسانيكه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، هـمـانـا خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايد: ((چرا از هر گروه از مؤ منان ، دسته اى كوچ نكنند تا دربـاره ديـن ، دانـش آمـوزنـد و چـون بـاز گـشـتـنـد قـوم خـويـش را بـيـم دهـند، شايد آنها بترسند)).
عرضكردم : اگر دسته ئى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (بشهر امام ) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جل و عز مى فرمايد: ((و هر كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسـولش از خـانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او بعهده خدا باشد 99 سوره 4 ـ)).
عرضكردم : اگر بعضى از آنها ببلد امام رسيدند شما در خانه خود را بسته و بروى خود پـرده انـداخـتـه ايـد، نـه خـود شـما مردم را بسوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشانرا بشما راهـنـمـائى كـنـد، بـچـه وسـيـله امـام را بـشـنـاسـنـد؟ فـرمـود: بـوسـيـله كـتـاب منزل خدا.
عرضكردم : خدا جل و عز (در قرآن ) چگونه مى فرمايد؟ امام فرمود: بنظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفته ئى ؟ (از من پرسيده ئى ؟) عرضكردم : آرى . آنگاه حضرت آياتى را كـه خـدا دربـاره على نازل فرموده و آنچه را خدا به على عليه السلام اختصاص داده و وصـيـتـى را كـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله راجـع به او نموده و نصبش فرموده و مـصـيـبـاتـيـكه بآنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كـردن حـسـيـن امـر امـامـت را طـبـق قـول خدا ((پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و هـمـسـران وى مـادران ايـشـانـنـد و خـويـشـاونـدان در كـتـاب خـدا، بـعـضى نسبت به بعضى سزاوارترند 6 سوره 33 ـ)) همه را ياد آور شد. (فرمود بيادآور).
(تـا مـعـلوم شـود امـامـت عـلى و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـلام بـدليـل آيـات قـرآن و احـاديـث پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله بـوده و از آن پـس بدليل آيه شريفه اولوالارحام ).
عـرضـكـردم : مـردم درباره امام باقر عليه السلام اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امـامـت از مـيـان تـمام فرزندان پدرش بدر شد و بوى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على ) بودند. در صـورتـيـكـه امـامـت به كوچكتران از او (بواسطه كوچكتر بودنشان ) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مى شود كه مختص به اوست و در غير او نيست : 1 او نسبت به امام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوب تر) از ساير مردمست . 2 وصى او است . 3 سلاح و وصيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد اوست .
و ايـنـهـا نـزد مـن اسـت ، كـسـى بـا مـن در ايـن بـاره نـزاع نـكـند (بحديث 617 رجوع شود) عـرضـكردم اينها از ترس سلطان پنهانست ؟ فرمود: پنهان نيست بلكه دليلى روشن دارد، هـمـانـا پـدرم هـر چـه آنجا (مخزن و دايع امامت ) بود بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن ، من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبداللّه بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم . فرمود: بنويس :
اين است آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت مى كند ((پسرانم همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد 122 سوره 2 ـ)) و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با برديكه در آن نماز جمعه ميخواند، كفن پـوشـد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته ، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آنرا واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نكند).
آنـگـاه فـرمود: وصيت نامه را درهم پيچيد و بگواهان فرمود: برويد خدا شما را رحمت كند. پـس از رفـتـن ايشان من گفتم : پدرم ! در اين وصيت نامه چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فـرمـود: مـن نـخـواسـتـم كـه تو (پس از مرگ من ) مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نـكـرده اسـت و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هرگاه مردى به اين بلد آيد و گويد وصى فلانى كيست ! بگويند فلانى .
مـن گـفـتم : اگر در وصيت شريك داشته باشد امام چگونه تعيين ميشود؟) فرمود: از او سؤ ال مـى كـنـيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او مى پرسيد) مطلب براى شما روشن مى شود.
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عـَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَصـْلَحـَكَ اللَّهُ بَلَغَنَا شَكْوَاكَ وَ أَشْفَقْنَا فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلَّمْتَنَا مَنْ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع كـَانَ عـَالِمـاً وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ فَلَا يَهْلِكُ عَالِمٌ إِلَّا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شـَاءَ اللَّهُ قـُلْتُ أَ فـَيـَسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا يَعْرِفُوا الَّذِى بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبـَلْدَةِ فـَلَا يَعْنِى الْمَدِينَةَ وَ أَمَّا غَيْرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِيرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ ما كـانَ الْمـُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ مَنْ مَاتَ فِى ذَلِكَ فـَقـَالَ هـُوَ بـِمـَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقـَعَ أَجـْرُهُ عـَلَى اللَّهِ قـَالَ قـُلْتُ فـَإِذَا قـَدِمـُوا بـِأَيِّ شَيْءٍ يَعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَيْبَةَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 214 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرضكردم : اصلحك الله خبر بيمارى شـمـا بـمـا رسـيـد و مـا را نـگـران كـرد، اى كاش ما را آگاه مى ساختى (يا فرمود بما مى آمـوخـتـى ) وصـى شـما كيست ؟ فرمود: همانا على (بن ابيطالب ) عليه السلام عالم (امام ) بـود و عـلم بـه ارث ميرسد، و هيچ عالمى نميرد جز اينكه پس از وى كسى باشد كه مانند عـلم او يـا آنچه خدا خواهد (كمتر يا زيادتر) بداند، عرضكردم براى مردم رواست كه چون امـامـى بـمـيـرد، امـام بـعـد از او را نـشـنـاسـد؟ فـرمـود: امـا بـراى اهـل ايـن شـهـر يـعـنـى مـديـنـه روا نـيـسـت (زيـرا بـايـد فـورا سـؤ ال كـنند و وصى امام را بشناسند) و نسبت به شهرهاى ديگر معذوريت آنها به اندازه رسيد نشان تا مدينه است ، همانا خدا مى فرمايد: ((همه مؤ منين نتوانند كوچ كنند، پس چرا از هر گـروه ايـشـان دسـتـه اى سـفر نكنند تا در امر دين دانش اندوزند و چون باز گشتند، قوم خـويـش را بيم دهند شايد آنها بترسند122 سوره 9 ـ)) عرضكردم : بفرمائيد اگر كسى در ايـن راه بـمـيـرد، چه مى شود؟ فرمود: او به منزله كسى است كه براى مهاجرت بسوى خـدا و رسـولش از مـنـزكـش بيرون شده ، سپس مرگش فرا رسد كه پاداش او برخداست . عـرضـكـردم : وقـتى وارد مدينه شدند، بچه دليل امام خود را مى شناسند؟ فرمود: به امام آرامـش و وقـار و هـيـبـت عـطـا شـود (يـعـنـى امـام را مـى بـيـنـنـد كه اطمينان قلب و عدم شك و تزلزل در گفتار و رفتار و وجناتش هويدا است ).
* زمانى كه امام ميفهمد امر امامت باو رسيده است *
بَابٌ فِي أَنَّ الْإِمَامَ مَتَى يَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ قَدْ صَارَ إِلَيْهِ
1- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِى جَرِيرٍ الْقُمِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِى إِلَى أَبِيكَ ثُمَّ إِلَيْكَ ثـُمَّ حـَلَفـْتُ لَهُ وَ حـَقِّ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ بِأَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مِنِّى مَا تُخْبِرُنِى بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِيهِ أَ حَيٌّ هُوَ أَوْ مَيِّتٌ فَقَالَ قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ شِيعَتَكَ يَرْوُونَ أَنَّ فِيهِ سُنَّةَ أَرْبَعَةِ أَنْبِيَاءَ قَالَ قـَدْ وَ اللَّهِ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هـُوَ هـَلَكَ قـُلْتُ هـَلَاكَ غَيْبَةٍ أَوْ هَلَاكَ مَوْتٍ قَالَ هَلَاكَ مَوْتٍ فَقُلْتُ لَعَلَّكَ مِنِّى فِى تَقِيَّةٍ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ قُلْتُ فَأَوْصَى إِلَيْكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَأَشْرَكَ مَعَكَ فِيهَا أَحَداً قَالَ لَا قُلْتُ فَعَلَيْكَ مِنْ إِخْوَتِكَ إِمَامٌ قَالَ لَا قُلْتُ فَأَنْتَ الْإِمَامُ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 215 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو جـريـر قـمـى گـويـد: بـحـضـرت ابوالحسن (امام رضا) عليه السلام عرض كردم : قـربـانـت : شـما دانسته ايد كه من از همه بريده و تنها بپدرت و سپس بخودت گرويده ايـم ، آنگاه برايش سوگند ياد كردم و گفتم : بحق رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و حق فـلان و فـلان (عـلى و حـسن و حسين ) تا بخودش رسيدم كه آنچه بمن خبر دهى با حدى از مردم نمى گويم و از او درباره پدرش پرسيدم كه آيا زنده است يا وفات كرده ؟ فرمود: بـخـدا وفـات كـرده اسـت ، عرضكردم : قربانت ، شيعيان شما روايت مى كنند كه سنت چهار پـيـغـمبر درباره اوست . فرمود: سوگند بخدائيكه جز او شايسته پرستشى نيست ، پدرم هـلاك يافت ، عرضكردم : هلاك غيبت يا هلاك مرگ ؟ فرمود: هلاك مرگ ، عرضكردم : شايد از مـن تـقيه ميكنى ؟ فرمود: سبحان اللّه ! عرضكردم : بشما وصيت كرده است ؟ فرمود: آرى ، عـرضـكـردم : كـسـى را بـا شـمـا در وصيت شريك كرد؟ فرمود: نه ، عرضكردم : هيچيك از برادرانت امام شما هست ؟ فرمود: نه ، عرض كردم : پس شما اماميد؟ فرمود: آرى .
-
شـرح:
گـويـا مـراد بـه سـنـت چـهـار پـيـغـمـبـر روايـتـى اسـت كـه شـيـخ صـدوق در اكمال الدين از امام باقر عليه السلام نقل كرده و حاصلش اينست : صاحب الامر را چهار سنت از چـهـار پيغمبر است : 1 ترس و انتظار از موسى عليه السلام . 2 زندان و غيبت از يوسف عليه السلام . 3 گفته مردم كه او مرده است و نمرده باشد از عيسى عليه السلام . 4 قيام بشمشير از محمد صلى اللّه عليه وآله .
و چون واقفيه گمان كرده بودند كه موسى بن جعفر همان صاحب الامر قائمست ، راوى سخن آنـهـا را بـراى حـضـرت نـقـل مـى كـنـد و چـون در كـلام حـضـرت احـتـمـال تـقـيـه و تـوريـه مـى دهـد، مـقـصـود خـود را چـنـد مـرتـبـه بـعـبـارات مـخـتلف سؤ ال مـى كـنـد، تـا بـالاخـره بـا صـراحت تمام مطلب برايش روشن مى شود. ولى مناسبت اين روايت با عنوان باب خالى از تكليف نيست .2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع إِنَّ رَجـُلًا عـَنـَى أَخـَاكَ إِبـْرَاهـِيـمَ فـَذَكَرَ لَهُ أَنَّ أَبَاكَ فِى الْحَيَاةِ وَ أَنَّكَ تَعْلَمُ مِنْ ذَلِكَ مَا يَعْلَمُ فـَقـَالَ سـُبـْحـَانَ اللَّهِ يـَمـُوتُ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ لَا يـَمُوتُ مُوسَى ع قَدْ وَ اللَّهِ مَضَى كَمَا مـَضـَى رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُنْذُ قَبَضَ نَبِيَّهُ ص هَلُمَّ جَرّاً يَمُنُّ بِهَذَا الدِّينِ عَلَى أَوْلَادِ الْأَعَاجِمِ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ قَرَابَةِ نَبِيِّهِ ص هَلُمَّ جَرّاً فَيُعْطِى هـَؤُلَاءِ وَ يـَمـْنـَعُ هـَؤُلَاءِ لَقـَدْ قـَضَيْتُ عَنْهُ فِى هِلَالِ ذِى الْحِجَّةِ أَلْفَ دِينَارٍ بَعْدَ أَنْ أَشْفَى عَلَى طَلَاقِ نِسَائِهِ وَ عِتْقِ مَمَالِيكِهِ وَ لَكِنْ قَدْ سَمِعْتُ مَا لَقِيَ يُوسُفُ مِنْ إِخْوَتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 216 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
على بن اسباط گويد: بامام رضا عليه السلام عرضكردم ، مردى بسوى برادرت ابراهيم مـتـوجـه شـده (او را گـول زده ) و بـاو گـفته پدرت زنده است و شما هم آنچه را او ميداند، مـيـدانـيـد (شـمـا هـم پـدر خود را زنده ميدانيد) فرمود: سبحان اللّه !! رسولخدا صلى اللّه عـليـه وآله مـيـمـيـرد و مـوسى نمى ميرد؟! بخدا محققا موسى در گذشت ، چنانچه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله درگذشت ، ولكن خداى تبارك وتعالى از زمانيكه پيغمبرش صلى اللّه عـليـه وآله را قـبض روح فرموده بيا و بكش تا هميشه ، اين دين را بعجم زادگان مى بـخـشـد و مـنـت مـيـگذارد و از خويشان پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله باز مى دارد، همواره بـعـجـم زادگـان عـطـا مـيـكـنـنـد و از خـويـشـان پـيـغـمـبـرش بـاز مـى دارد. مـن در اول مـاه ذى الحـجـة بـعد از آنكه ابراهيم (بواسطه نداشتن مخارج ) حاضر شده بود زنان شـرا طـلاق دهـد و بـنـدگـانش را آزاد كند، هزار دينار بدهى او را پرداختم (با وجود اين او چنين ادعائى مى كند) ولى حتما تو شنيده اى آنچه را كه يوسف از برادرانش كشيد (ابراهيم هم برادر منست و با من چنين رفتار مى كند).
شـرح:
مجلسى عليه الرحمه گويد: اين روايت دلالت دارد كه عجم از لحاظ ايمان بر عرب شـرافـت دارد و مـن اخـبـار راجـع بـايـن مـوضـوع را در كـتـاب كـبـيـر خـود (بـحـار) نقل كرده ام ، سپس از تفسير على بن ابراهيم نقل ميكند كه او ضمن تفسير آيه شريفه و لو لونزلناه على بعض الاعجمين فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين روايتى از امام صادق عليه السـلام نـقـل كـنـد كـه فـرمـود: اگـر قـرآن بـر عـجـم نـازل مـيـشـد، عـرب بـآن ايـمـان نـمـآورد ولى بـر عـرب نـازل شـد و عـجـم بـدان ايمان آورد... و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: اگر دين از دسترس بشر اوج گرفته و نزد ستاره ثريا باشد، مردانى از عجم بآن دست پيدا كنند.
مـتـرجم گويد: ممكن است پذيرش اين روايات براى بعضى از افراد عرب گران و سنگين آيـد و بـراى تضعيف يا توجيه آنها دست و پائى كنند، اما بنظر ما مطالعه سير اسلام در نـژاد عـرب و عجم در طول چهارده قرن تاريخ و مقايسه دانشمندان و فداكارانيكه از اين دو نـژاد بـحـمـايـت اسـلام بـرخاسته اند و نيز ملاحظه شدت تعصب نژادى آنها و تواضع و تـسليم و صفاى اينها، بزرگتر دليل بر صدق اين روايات و صدور آنها از منابع وحى ميباشد.3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع إِنَّهُمْ رَوَوْا عَنْكَ فِى مَوْتِ أَبِى الْحَسَنِ ع أَنَّ رَجُلًا قَالَ لَكَ عَلِمْتَ ذَلِكَ بِقَوْلِ سَعِيدٍ فَقَالَ جَاءَ سَعِيدٌ بـَعـْدَ مـَا عـَلِمـْتُ بـِهِ قـَبْلَ مَجِيئِهِ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ طَلَّقْتُ أُمَّ فَرْوَةَ بِنْتَ إِسْحَاقَ فِى رَجـَبٍ بـَعـْدَ مـَوْتِ أَبِى الْحَسَنِ بِيَوْمٍ قُلْتُ طَلَّقْتَهَا وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَوْتِ أَبِى الْحَسَنِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ قَبْلَ أَنْ يَقْدَمَ عَلَيْكَ سَعِيدٌ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 217 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
وشـاء گـويد: بحضرت رضا عليه السلام عرضكردم : مردم (واقفيه ) از شما روايت كنند كه وفات حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليه السلام را مردى بشما گفته و شما آن را از گـفته سعيد دانسته ايد (و بقول يك نفر كه مرگ امام ثابت نمى شود) فرمود: سعيد آمـد ولى مـن پـيـش از آمـدن او مـى دانـستم . وشاء گويد: و شنيدم كه مى فرمود: من ام فروه دخـتـر اسـحاق را در ماه رجب بكروز بعد از وفات حضرت ابوالحسن (پدرم ) عليه السلام طـلاق دادم ، عـرضـكـردم : وقـتـى طـلاق داديـد كـه مى دانستيد ابوالحسن وفات كرده است ؟ فرمود: آرى ، عرضكردم : پيش از اين كه سعيد نزد شما آيد؟ فرمود: آرى .
شـرح:
بـعضى از علما احتمال داده اند كه ام فروه همان همسر امام كاظم عليه السلام بوده و بـراى طـلاق او بـعـد از وفـات شـوهـرش وجـوهـى نـقـل كرده اند كه بهترين آنها اين است كه طلاق در اين روايت در معنى لغويش بكار رفته اسـت يـعـنـى او را رهـا كـرد و از خانه بيرون نمود، تا حق سكنى نداشته باشد، زيرا اين اخـتـيـار را پـدرش در وصـيـت نـامـه خـود بـاو داده بـود. و بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد ايـن عـمـل از مـخـتـصـات پـيـغـمـبـر و امامست كه وصى او مى تواند همسرش را طلاق دهد، چنانچه امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام مى توانست عايشه را طلاق دهد و از ام المؤ منين بودن خارجش كند.
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع أَخْبِرْنِى عَنِ الْإِمـَامِ مـَتـَى يـَعـْلَمُ أَنَّهُ إِمـَامٌ حـِيـنَ يـَبْلُغُهُ أَنَّ صَاحِبَهُ قَدْ مَضَى أَوْ حِينَ يَمْضِى مِثْلَ أَبِى الْحـَسـَنِ قـُبـِضَ بـِبـَغـْدَادَ وَ أَنـْتَ هَاهُنَا قَالَ يَعْلَمُ ذَلِكَ حِينَ يَمْضِى صَاحِبُهُ قُلْتُ بِأَيِّ شَيْءٍ قَالَ يُلْهِمُهُ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 218 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
صفوان گويد بحضرت رضا عليه السلام عرضكردم : بمن بفرما امام چه زمانى مى داند او امام است : زمانيكه باو خبر رسد صاحبش (امام سابق ) وفات كرده يا همان زمانيكه وفات مى كند، مثل اين كه حضرت ابوالحسن (پدرت ) در بغداد وفات كرد و شما اينجا (در مدينه ) بوديد؟ فرمود: همان زمانى كه صاحبش مى ميرد، آگاه مى شود: عرضكردم : بچه وسيله ؟ فرمود: خدا به او الهام ميكند.
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى الْفَضْلِ الشَّهْبَانِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فِى الْيَوْمِ الَّذِى تُوُفِّيَ فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع فـَقـَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ مـَضَى أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لَهُ وَ كَيْفَ عَرَفْتَ قَالَ لِأَنَّهُ تُدَاخِلُنِى ذِلَّةٌ لِلَّهِ لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 218 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
هـارون بـن فـضـيل گويد: روز وفات حضرت ابوجعفر (امام جواد) عليه السلام ابوالحسن على بن محمد (النقى ) را ديدم ، فرمود: انالله و انااليه راجعون ابى جعفر عليه السلام در گـذشـت ، بـحـضرت عرض شد: از كجا دانستيد؟ فرمود: زيرا فروتنى و خضوع نسبت بخدا در دلم افتاد كه برايم سابقه نداشت .
6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُسَافِرٍ قَالَ أَمَرَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع حِينَ أُخْرِجَ بِهِ أَبَا الْحَسَنِ ع أَنْ يَنَامَ عَلَى بَابِهِ فِى كُلِّ لَيْلَةٍ أَبَداً مَا كَانَ حَيّاً إِلَى أَنْ يَأْتِيَهُ خَبَرُهُ قـَالَ فـَكـُنَّا فـِى كـُلِّ لَيْلَةٍ نَفْرُشُ لِأَبِى الْحَسَنِ فِى الدِّهْلِيزِ ثُمَّ يَأْتِى بَعْدَ الْعِشَاءِ فـَيـَنـَامُ فَإِذَا أَصْبَحَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ قَالَ فَمَكَثَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ أَرْبَعَ سِنِينَ فَلَمَّا كـَانَ لَيـْلَةٌ مـِنَ اللَّيـَالِى أَبـْطـَأَ عـَنَّا وَ فـُرِشَ لَهُ فـَلَمْ يـَأْتِ كَمَا كَانَ يَأْتِى فَاسْتَوْحَشَ الْعـِيـَالُ وَ ذُعـِرُوا وَ دَخـَلَنـَا أَمـْرٌ عَظِيمٌ مِنْ إِبْطَائِهِ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَى الدَّارَ وَ دَخَلَ إِلَى الْعـِيـَالِ وَ قَصَدَ إِلَى أُمِّ أَحْمَدَ فَقَالَ لَهَا هَاتِ الَّتِى أَوْدَعَكِ أَبِى فَصَرَخَتْ وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ شـَقَّتْ جـَيـْبـَهـَا وَ قـَالَتْ مـَاتَ وَ اللَّهِ سـَيِّدِى فَكَفَّهَا وَ قَالَ لَهَا لَا تَكَلَّمِى بِشَيْءٍ وَ لَا تُظْهِرِيهِ حَتَّى يَجِي ءَ الْخَبَرُ إِلَى الْوَالِى فَأَخْرَجَتْ إِلَيْهِ سَفَطاً وَ أَلْفَيْ دِينَارٍ أَوْ أَرْبَعَةَ آلَافِ دِينَارٍ فَدَفَعَتْ ذَلِكَ أَجْمَعَ إِلَيْهِ دُونَ غَيْرِهِ وَ قَالَتْ إِنَّهُ قَالَ لِى فِيمَا بَيْنِى وَ بَيْنَهُ وَ كـَانـَتْ أَثـِيـرَةً عـِنْدَهُ احْتَفِظِى بِهَذِهِ الْوَدِيعَةِ عِنْدَكِ لَا تُطْلِعِى عَلَيْهَا أَحَداً حَتَّى أَمُوتَ فَإِذَا مَضَيْتُ فَمَنْ أَتَاكِ مِنْ وُلْدِى فَطَلَبَهَا مِنْكِ فَادْفَعِيهَا إِلَيْهِ وَ اعْلَمِى أَنِّى قَدْ مِتُّ وَ قَدْ جـَاءَنـِى وَ اللَّهِ عـَلَامـَةُ سـَيِّدِى فـَقـَبـَضَ ذَلِكَ مـِنـْهـَا وَ أَمَرَهُمْ بِالْإِمْسَاكِ جَمِيعاً إِلَى أَنْ وَرَدَ الْخـَبـَرُ وَ انـْصـَرَفَ فـَلَمْ يـَعـُدْ لِشَيْءٍ مِنَ الْمَبِيتِ كَمَا كَانَ يَفْعَلُ فَمَا لَبِثْنَا إِلَّا أَيَّاماً يـَسـِيـرَةً حَتَّى جَاءَتِ الْخَرِيطَةُ بِنَعْيِهِ فَعَدَدْنَا الْأَيَّامَ وَ تَفَقَّدْنَا الْوَقْتَ فَإِذَا هُوَ قَدْ مَاتَ فـِى الْوَقـْتِ الَّذِى فـَعـَلَ أَبـُو الْحـَسـَنِ ع مـَا فَعَلَ مِنْ تَخَلُّفِهِ عَنِ الْمَبِيتِ وَ قَبْضِهِ لِمَا قَبَضَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 218 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
مـسـافـر گـويـد: هـنـگـاميكه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام را (بسوى بغداد) مـيـبـردند بامام رضا عليه السلام دستور داد كه هميشه تا وقتى كه خودش زنده است ، هر شـب در مـنزل آنحضرت بخوابد تا خبرش باو برسد، مسافر گويد: ما هر شب بستر امام رضا را در دهليز خانه مى انداختيم ، و آن حضرت بعد از شام مى آمد و مى خوابيد، و صبح بمنزل خويش مى رفت ، تا چهار سال بدين منوال گذشت ، شبى از شبها بستر حضرت را انـداخـتـنـد ولى او ديـر كـرد و بالاخره هم نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما را از نيامدنش دهشتى گرفت .
چون فردا شد، آنحضرت بمنزل آمد و نزد اهل خانه رفت و متوجه ام احمد شد و باو فرمود: آنـچـه را پـدرم بـتـو سـپـرده بـياور، ناگاه ام احمد فرياد كشيد و سيلى برخسارش زد و گـريـبـانـش را دريـد و گـفت : بخدا آقايم مرد، حضرت او را جلو گرفت و فرمود: ((مبادا سـخـنـى بگوئى و آنرا اظهار كنى تا خبر بحاكم برسد)) سپس ام احمد زنبيلى را با دو هـزار ديـنـار يـا چـهـار هـزار ديـنـار نزد او آورد و همه را به امام رضا داد، نه به ديگران (زيرا از اموال شخصى آن حضرت نبود تا ميان همه وراث تقسيم شود).
و ام احـمـد كـه بـرگـزيـده و مـحـرم راز امـام هـفتم عليه السلام بود گفت آن حضرت روزى محرمانه به من فرمود: اين امانت را نزد خود حفظ كن ، كسى را از آن آگاه نساز تا من بميرم ، چـون مـن در گذشتم هر كس از فرزندانم نزد تو آمد و آن را از تو خواست تحويلش ده و بدان كه من مرده ام . اكنون به خدا نشانه اى كه آقايم فرموده بود ظاهر شد (و دانستم كه او در گـذشته است ) امام رضا عليه السلام آنها را از او گرفت و همه را دستور خود دارى داد تا زمانيكه خبر رسيد، سپس باز گشت و براى خوابيدن شب هم چنانكه مى آمد، نيامد، تا چـنـد روزى بـيـش نـگـذشـت كه پاكت نامه خبر وفات امام هفتم رسيد. ما روزها را شمرديم و حساب كرديم ، معلوم شد همان وقتيكه امام رضا براى خوابيدن نيامد و امانت را گرفت ، آن حضرت در گذشته است .
* حالات ائمه عليهم السلام از نظر سن *
بَابُ حَالَاتِ الْأَئِمَّةِ ع فِي السِّنِّ
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ يَزِيدَ الْكُنَاسِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع أَ كَانَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع حِينَ تَكَلَّمَ فِى الْمَهْدِ حـُجَّةَ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ زَمَانِهِ فَقَالَ كَانَ يَوْمَئِذٍ نَبِيّاً حُجَّةَ اللَّهِ غَيْرَ مُرْسَلٍ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ حـِينَ قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا. وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصـانـِى بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا قُلْتُ فَكَانَ يَوْمَئِذٍ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَى زَكَرِيَّا فِى تِلْكَ الْحَالِ وَ هُوَ فِى الْمَهْدِ فَقَالَ كَانَ عِيسَى فِى تِلْكَ الْحَالِ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ لِمَرْيَمَ حِينَ تَكَلَّمَ فَعَبَّرَ عَنْهَا وَ كَانَ نَبِيّاً حُجَّةً عَلَى مَنْ سَمِعَ كَلَامَهُ فِى تِلْكَ الْحَالِ ثُمَّ صـَمـَتَ فـَلَمْ يـَتـَكـَلَّمْ حـَتَّى مـَضَتْ لَهُ سَنَتَانِ وَ كَانَ زَكَرِيَّا الْحُجَّةَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى النَّاسِ بـَعـْدَ صـَمـْتِ عـِيـسَى بِسَنَتَيْنِ ثُمَّ مَاتَ زَكَرِيَّا فَوَرِثَهُ ابْنُهُ يَحْيَى الْكِتَابَ وَ الْحـِكـْمـَةَ وَ هـُوَ صـَبِيٌّ صَغِيرٌ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتـَيـْنـاهُ الْحـُكـْمَ صـَبِيًّا فَلَمَّا بَلَغَ عِيسَى ع سَبْعَ سِنِينَ تَكَلَّمَ بِالنُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ حـِيـنَ أَوْحـَى اللَّهُ تـَعـَالَى إِلَيـْهِ فَكَانَ عِيسَى الْحُجَّةَ عَلَى يَحْيَى وَ عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ وَ لَيـْسَ تـَبـْقَى الْأَرْضُ يَا أَبَا خَالِدٍ يَوْماً وَاحِداً بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ مُنْذُ يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ ع وَ أَسـْكـَنـَهُ الْأَرْضَ فـَقـُلْتُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ أَ كَانَ عَلِيٌّ ع حُجَّةً مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ عـَلَى هـَذِهِ الْأُمَّةِ فـِى حـَيـَاةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ نَعَمْ يَوْمَ أَقَامَهُ لِلنَّاسِ وَ نَصَبَهُ عَلَماً وَ دَعـَاهـُمْ إِلَى وَلَايـَتـِهِ وَ أَمـَرَهُمْ بِطَاعَتِهِ قُلْتُ وَ كَانَتْ طَاعَةُ عَلِيٍّ ع وَاجِبَةً عَلَى النَّاسِ فِى حـَيـَاةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ بـَعـْدَ وَفـَاتِهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ لَكِنَّهُ صَمَتَ فَلَمْ يَتَكَلَّمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَتِ الطَّاعَةُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى أُمَّتِهِ وَ عَلَى عَلِيٍّ ع فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كـَانـَتِ الطَّاعـَةُ مـِنَ اللَّهِ وَ مـِنْ رَسـُولِهِ عَلَى النَّاسِ كُلِّهِمْ لِعَلِيٍّ ع بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَ عَلِيٌّ ع حَكِيماً عَالِماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 220 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
يزيد كناسى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم كه آيا عيسى بن مريم زمانى كه در گـهـواره سـخن گفت ، حجت خدا بود بر اهل زمانش ؟ فرمود: او آن زمان پيغمبر و حجت غير مرسل خدا بود (يعنى در آن زمان ماءمور بتبليغ و دعوت نبود) مگر نمى شنوى گفته خود او را كـه مـى گـويـد ((من بنده خدايم (تا مردم نگويند عيسى خداست ) خدا به من كتاب داده و پـيـغـمـبـرم سـاخته و هر جا باشم (اگر چه در گهواره ) پر بر كنم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز و زكاة سفارش كرده 31 سوره 19 ـ،)).
عـرض كـردم : در آن زمـان و در هـمـان حـاليـكـه در گهواره بود، حجت خدا بود بر زكريا؟ فرمود: عيسى در همان حال براى مردم آيت بود و رحمت خدا بود براى مريم ، زمانيكه سخن گـفـت و از جـانـب او دفـاع كـرد و پـيـغـمـبـر بـود و حـجـت بـر هـر كـه سـخـنـش را در آن حـال شـنـيـد. سـپـس سـكـوت نـمـود و تـا دو سـاله شـد، سـخـن نـگـفـت ، و حـجـت خـداى عـزوجـل بـر مـردم بـعـد از سكوت عيسى تا دو سال زكريا بود، سپس زكريا در گذشت و پـسـرش يـحـيـى ، كـتـاب و حـكـمـت را از او ارث بـرد، در حـاليـكـه كـودكـى خـرد سال بود. مگر نمى شنوى گفته خداى عزوجل را؟ ((اى يحيى كتاب (تورات ) را با قوت بـگـيـر و مـا حـكـم نبوت را در كودكى به او داديم 12 سوره 19 ـ)) (يعنى ما كه ترا در كودكى حكم نبوت دهيم ، نيرو و استعداد آن را هم به تو مى بخشيم )).
چـون عـيسى هفت ساله شد و خدا يتعالى به او وحى فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گـفت ، و بر يحيى و همه مردم حجت گشت . اى ابا خالد! از روزيكه خدا آدم عليه السلام را آفريد و در زمينش ساكن ساخت يك روز زمين ، بدون حجت خدا بر مردم . نباشد عرض كردم : قـربـانـت . آيـا عـلى عـليـه السـلام در زمـان حـيـات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر اين امت از طرف خدا و رسولش حجت بود؟ فرمود. آرى ، روزى كـه پـيـغمبر او را براى مردم بپا داشت و براى پيشوائى منصوبش ساخت و ايشان را بولايتش دعوت كرد و باطاعتش دستور داد.
عـرض كـردم : اطـاعـت عـلى عـليه السلام در زمان حيات و بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله بـر مـردم واجـب بـود؟ فـرمـود: آرى ، ولى در زمـان رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله خاموش بود و سخن نمى گفت . و در زمان حيات پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله اطـاعـت از پـيـغـمبر صلى اللّه عليه و آله بر امت و بر على عليه السـلام واجـب بـود و بـعـد از وفـات آن حـضـرت اطـاعت از على عليه السلام از جانب خدا و رسـولش بـر هـمـه مـردم واجـب بود، و على عليه السلام حكيم و عالم بود (اشاره به آيه شريفه ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )) دارد).
-
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع قَدْ كُنَّا نَسْأَلُكَ قَبْلَ أَنْ يَهَبَ اللَّهُ لَكَ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَكُنْتَ تَقُولُ يَهَبُ اللَّهُ لِى غُلَاماً فَقَدْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ فَقَرَّ عُيُونُنَا فَلَا أَرَانَا اللَّهُ يَوْمَكَ فَإِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ فـَأَشـَارَ بـِيـَدِهِ إِلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا ابْنُ ثـَلَاثِ سـِنـِيـنَ قـَالَ وَ مـَا يَضُرُّهُ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ قَدْ قَامَ عِيسَى ع بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْن ثَلَاثِ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 221 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان بـن يـحيى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش از آنكه خدا ابا جـعـفـر را بـشـمـا ببخشد، از شما (درباره جانشينت ) مى پرسيدم ، مى فرموديد: خدا به من پـسـرى عـطا مى كند. اكنون خدا او را به شما عطا كرد و چشم ما روشن گشت خدا آن روز را بـه مـا نشان ندهداگر پيش آمدى كند بسوى كه برويم ؟ حضرت با دست اشاره به ابى جـعـفـر عليه السلام كرد كه در برابرش ايستاده بود، من عرض كردم : قربانت اين پسر سه ساله است !! فرمود: هيچ زيانى به امامت او ندارد، همانا عيسى بن مريم عليه السلام قيام بحجت كرد، زمانيكه كمتر از سه سال داشت (به حديث 833 رجوع شود).
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جـَعـْفـَرٍ الثَّانـِى ع قـَالَ قـُلْتُ لَهُ إِنَّهـُمْ يَقُولُونَ فِى حَدَاثَةِ سِنِّكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ أَنْ يَسْتَخْلِفَ سُلَيْمَانَ وَ هُوَ صَبِيٌّ يَرْعَى الْغَنَمَ فَأَنْكَرَ ذَلِكَ عُبَّادُ بَنِى إِسـْرَائِيـلَ وَ عـُلَمـَاؤُهـُمْ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع أَنْ خُذْ عَصَا الْمُتَكَلِّمِينَ وَ عَصَا سُلَيْمَانَ وَ اجْعَلْهَا فِى بَيْتٍ وَ اخْتِمْ عَلَيْهَا بِخَوَاتِيمِ الْقَوْمِ فَإِذَا كَانَ مِنَ الْغَدِ فَمَنْ كَانَتْ عَصَاهُ قَدْ أَوْرَقَتْ وَ أَثْمَرَتْ فَهُوَ الْخَلِيفَةُ فَأَخْبَرَهُمْ دَاوُدُ فَقَالُوا قَدْ رَضِينَا وَ سَلَّمْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـردى گـويـد: بـه امـام محمد تقى عليه السلام عرض كردم : مردم درباره خردسالى شما سـخـن مـى گـويـنـد: (نق مى زنند) فرمود: همانا خدايتعالى بداود وحى كرد كه سليمان را جـانـشـيـن كـنـد و او كـودكـى بـود كـه گـوسـفـنـد مـى چـرانـيـد، عـابدان و دانشمندان بنى اسرائيل او را نپذيرفتند، خدا بداود عليه السلام وحى كرد كه عصاهاى معترضين و عصاى سـليـمـان را بگير و در خانه اى بگذار و با خاتمهاى مردم مهرش كن فردا عصاى هر كس (مانند درخت سبزى ) بر گدار و ميوه دار شد، او جانشين است . داود عليه السلام اين خبر را بـه آنـهـا گـفـت (و چـون فـردا عـصـاى سـليـمـان را سـبـز ديدند) گفتند: راضى شديم و پذيرفتيم .
4- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُصْعَبٍ عَنْ مَسْعَدَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَبُو بَصِيرٍ دَخَلْتُ إِلَيْهِ وَ مَعِى غُلَامٌ يَقُودُنِى خـُمـَاسـِيٌّ لَمْ يـَبـْلُغْ فـَقَالَ لِي كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ أَوْ قَالَ سَيَلِى عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر (نـابـيـنـا) گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و كودك پنجساله نا بـالغـى عـصـاكش من بود: حضرت بمن فرمود: حال شما چگونه باشد زمانى كه حجت بر شـمـا هـمـسال ، اين كودك باشد؟ (يا فرمود: همسال اين كودك بر شما ولايت داشته باشد) (مـقـصـود امـام جـواد عـليـه السـلام اسـت كـه در ابـتـداى امـامـتـش بقول مشهور 8 سال و چند ماه داشت .
5- سـَهـْلُ بـْنُ زِيـَادٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهْزِيَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ قَالَ سَأَلْتُهُ يَعْنِى أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ يَكُونُ الْإِمَامُ ابْنَ أَقَلَّ مِنْ سَبْعِ سِنِينَ فـَقـَالَ نَعَمْ وَ أَقَلَّ مِنْ خَمْسِ سِنِينَ فَقَالَ سَهْلٌ فَحَدَّثَنِى عَلِيُّ بْنُ مَهْزِيَارَ بِهَذَا فِى سَنَةِ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن بزيع گويد: از حضرت ابيجعفر عليه السلام راجع بامر امامت پرسيدم و گـفـتـم : مـمـكـن اسـت امـام از هـفـت سـال كـمـتـر داشـتـه بـاشـد؟ فـرمـود: آرى كـمـتر از پنج سـال هـم مـى شـود (اشـاره بـه امـام دوازدهـم عـليـه السـلام دارد) سهل گويد على بن مهزيار اين حديث را در سال 221 بمن گفت .
6- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِي الْحَسَنِ ع بِخُرَاسَانَ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ يَا سَيِّدِى إِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ قَالَ إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ ابْنِى فـَكـَأَنَّ الْقـَائِلَ اسـْتـَصـْغـَرَ سِنَّ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى بـَعـَثَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع رَسُولًا نَبِيّاً صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ فِى أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِى فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
پـدر خـيـرانـى گـويـد: در خـراسـان برابر حضرت رضا عليه السلام ايستاده بودم كه مـردى بـه او عـرضـكرد اگر پيش آمدى كند، بسوى كه رويم ؟ فرمود بسوى پسرم ابى جـعفر مثل اينكه گوينده سن ابى جعفر عليه السلام را كوچك شمرد امام رضا عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم عليه السلام را بنبوت و رسالت و شريعت تازه مبعوث ساخت در سنى كوچكتر از سن ابى جعفر.
7- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ رَأَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ قـَدْ خـَرَجَ عـَلَيَّ فـَأَخـَذْتُ النَّظـَرَ إِلَيـْهِ وَ جـَعـَلْتُ أَنـْظُرُ إِلَى رَأْسِهِ وَ رِجْلَيْهِ لِأَصِفَ قَامَتَهُ لِأَصْحَابِنَا بِمِصْرَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّى قَعَدَ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ فِى الْإِمَامَةِ بـِمِثْلِ مَا احْتَجَّ بِهِ فِى النُّبُوَّةِ فَقَالَ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبـَعـِيـنَ سـَنـَةً فـَقـَدْ يـَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ وَ هُوَ صَبِيٌّ وَ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَاهَا وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 223 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بن اسباط گويد: امام محمد تقى عليه السلام را ديدم كه بطرف من مى آيد، من نگاهم را بـه او تـيـز كـردم (با دقت باو نگريستم ، شروع بنگريستنش كردم ) و بسر و پايش نـگـاه مـى كـردم تـا انـدازه قـامـتـش را بـراى اصـحـاب اهـل مـصـر خـود (شـيعيان ) وصف كنم ، در آن ميان كه من ورانداز مى كردم ، حضرت بنشست و فـرمـود: اى عـلى ، خـدا حـجـت درباره امامت را بمانند حجت درباره نبوت آورده و فرموده است ((حـكـم نـبـوت را در كـودكـى به او داديم 13 سوره 19 ـ)) ((و چون برشد رسيد ـ 22 سوره 12 ـ)) ((و به چهل سالگى رسيد 15 سوره 46 ـ)) پس رواست كه بشخصى در كـودكـى حـكـمـت داده شـود (چـنـانـچـه بـيـحـيـى داده شـد) و رواسـت كـه در چهل سالگى داده شود (چنانچه بيوسف داده شد).
8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع يَا سَيِّدِى إِنَّ النَّاسَ يـُنْكِرُونَ عَلَيْكَ حَدَاثَةَ سِنِّكَ فَقَالَ وَ مَا يُنْكِرُونَ مِنْ ذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ قـَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ لِنـَبـِيِّهِ ص قـُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى فَوَ اللَّهِ مَا تَبِعَهُ إِلَّا عَلِيٌّ ع وَ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ وَ أَنَا ابْنُ تِسْعِ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 223 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن حـسـان بـه امـام جـواد عـليـه السـلام عـرضكرد: آقاى من ! مردم بخرد سالى شما اعـتـراض دارنـد، فـرمـود: چـه اعـتـراضـى دارنـد، در صـورتـى كـه خـداى عـزوجـل بـه پـيـغمبرش صلى اللّه عليه وآله فرموده است ((بگو راه من اينست ، من از روى بـصـيرت بسوى خدا ميخوانم ، با آنكه از من پيروى كرده 108 سوره 12 ـ)) بخدا كسى جـز عـلى عـليـه السـلام از او پـيـروى نـكـرده و او نـه سال داشت و من هم نه ساله ام .
شـرح:
ميان خاصه و عامه مورد اتفاق است كه اولين مردى كه بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايـمـان آورد و اسـلام پـذيـرفـت عـلى بـن ابـيطالب عليه السلام بود و خود آنحضرت هم هميشه بدان افتخار مى كرد و آن را دليل افضليت خود مى دانست و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله هـم بـه فاطمه مى فرمود: تو خرسند نيستى كه شوهرت دادم به كسى كه در ايمان بـر همه مقدم است و باز فرمود: اولين كسى كه از اين امت بر سر حوض وارد شود، اولين كسى است كه اسلام آورده و آن على بن ابيطالب عليه السلام است .
امـا راجـع بـسـن آنـحـضـرت در زمـان پـذيـرفـتـن اسـلامـش اخـتـلافـسـت و مـيـان هـفـت سـال تـا پـانزده سال گفته اند علامه مجلسى (ره ) گويد: سازگارتر با تاريخ همان قـول ده سـالسـت كـه از نـظـر عـدم تـوجـه بـه مـاهـهـاى مـيـان سـال بـا ايـن روايـت كـه سـن آنـحـضـرت را هـنـگـام اسـلامـش نـه سال مى داند، موافق است و نيز شكى نيست كه آنحضرت از زمانيكه ايمان آورد تا آخر عمر بـر ايـمـانـش ثـابت و مستقر بود. اگر بعضى از عثمانيهاى متعصب گفته اند: ايمانى كه پـيـش از بـلوغ بـاشـد از روى يـقـيـن و مـعرفت نيست ، جوابش اين است كه : شما كه ايمان آنـحـضرت را از اول بلوغ تا پايان عمر قبول داريد و همان مقدار را هم لازم مى دانيد، على عـليـه السـلام چند سال هم اضافه پيش از بلوغش كه به عقيده شما اثرى نداشته ايمان داشـتـه اسـت . امـا بـعـقـيـده شيعه حقيقت مطلب خيلى بالاتر از اينها است ، شيعه مى گويد: گـذشـتـه از الطـاف مـعـنوى و توفيقات مخصوصى سبحانى ، على بن ابيطالبى كه از چـهـار سـالگـى در خانه پيغمبر و زير دست پيغمبر با عنايت و توجه خاص تربيت شده اسـت ، در ده سـالگـى بـخـوبـى مـى تـوانـد، مـانـنـد مـردى در كمال رشد و عقل فكر كند و بفهمد خداپرستى از بت پرستى بهتر است : اما.
در نيابد حال پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد والسلام
* امام را جز يكى از ائمه غسل نمى دهد *
بَابُ أَنَّ الْإِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَّا إِمَامٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع
1- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ أَوْ غَيْرِهِ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّهُمْ يُحَاجُّونَّا يَقُولُونَ إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ قَالَ فَقَالَ مَا يُدْرِيهِمْ مَنْ غَسَلَهُ فَمَا قُلْتَ لَهُمْ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قُلْتُ لَهُمْ إِنْ قـَالَ مـَوْلَايَ إِنَّهُ غـَسـَلَهُ تـَحـْتَ عَرْشِ رَبِّي فَقَدْ صَدَقَ وَ إِنْ قَالَ غَسَلَهُ فِى تُخُومِ الْأَرْضِ فَقَدْ صَدَقَ قَالَ لَا هَكَذَا قَالَ فَقُلْتُ فَمَا أَقُولُ لَهُمْ قَالَ قُلْ لَهُمْ إِنِّى غَسَلْتُهُ فَقُلْتُ أَقُولُ لَهُمْ إِنَّكَ غَسَلْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 224 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
وشـاء گـويـد: احـمـد بـن عـمـر بـود يا ديگرى كه گفت : به حضرت رضا عليه السلام عـرضـكـردم : آنـهـا (واقـفـيه كه منكر امامت امام رضا عليه السلام و نيز منكر وفات پدرش هـسـتـنـد) بـا مـا مـشـاجـره مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد: امـام را جـز امـام غسل نمى دهد (پس چگونه ميگوئيد موسى بن جعفر در بغداد وفات يافته ، در صورتيكه شـمـا در مـديـنـه بـوديـد) فـرمـود: آنـهـا چـه مـيـدانـنـد كـى او را غسل داده است ؟ تو به آنها چه جواب دادى ؟ عرضكردم : قربانت ، من به آنها گفتم : اگر مـولايـم بـگـويـد، خـودم او را در زيـر عـرش پـروردگـار غـسـل داده ام راسـت گـفـتـه اسـت و اگـر بـگـويـد در دل زمين غسل داده ام راست گفته ، فرمود: اينچنين نيست ، عرضكردم پس چه بگويم ؟ فرمود: به آنها بگو، من غسلش داده ام . عرضكردم : شما غسلش داده ايد؟ فرمود: آرى .
2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الْإِمَامِ يَغْسِلُهُ الْإِمَامُ قَالَ سُنَّةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 225 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـو مـعـمـر گـويـد: از امـام رضـا عـليـه السـلام پـرسـيـدم كـه امـام را امـام غسل ميدهد؟ فرمود: سنتى است از موسى بن عمران عليه السلام .
3- وَ عَنْهُ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ طَلْحَةَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ فَقَالَ أَ مَا تَدْرُونَ مَنْ حَضَرَ لِغُسْلِهِ قَدْ حَضَرَهُ خَيْرٌ مِمَّنْ غَابَ عَنْهُ الَّذِينَ حَضَرُوا يُوسُفَ فِى الْجُبِّ حِينَ غَابَ عَنْهُ أَبَوَاهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 225 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
طـلحـه گـويـد: بـه امـام رضـا عـليـه السـلام عـرضـكـردم : امـام را جـز امـام غـسـل نميدهد؟ فرمود: آيا نمى دانيد چه كسى براى غسلش حاضر ميشود؟ كسى حاضر شود كـه بـهـتـر اسـت از آنـكـه از او غـايـب است همان كسانى كه در چاه نزد يوسف حاضر شدند زمانيكه ابوين و خانواده اش از او غايب بودند.
شـرح:
از ايـن روايـت اسـتـفـاده مـى شـود كـه جـبـرئيـل و مـلائكـه بـراى غـسل امام حاضر شوند، زيرا آنها بودند كه در چاه بيارى يوسف رسيدند، ولى اين روايت غـسـل دادن امـام را هـم نـفـى نـمـى كـنـد و شـايـد از نـظـر تـقـيـه صـادر شـده باشد. در هر حـال عـلامـه مـجـلسـى (ره ) اخـبـارى نـقـل مـيـكـنـد كـه حـضـرت رضـا بـراى غسل پدرش موسى بن جعفر عليهما السلام از مدينه به بغداد حاضر شد و همچنين امام جواد بـراى غـسـل دادن پـدرش عـليـهـمـا السـلام از مدينه به طوس آمد، كه در صورت صحت و ثـبـوت ايـن اخـبار ممكن است اين روايات را هم مؤ يد همان معنى دانست . چنانچه مجلسى (ره ) اسـتـفـاده كـرده اسـت ، در صورت خدشه و ضعف آن اخبار پيداست كه اين روايات صراحت و ظهورى در آن معنى ندارد، بعلاوه پيداست كه تحقيق درباره اين موضوع در اين زمان نتيجه عملى و بلكه اعتقادى هم ندارد و از ضرورياتى نيست كه بر اقرار و انكار آن ، اثر مهمى ثابت شود، چنانچه از جملات : ما يدريهم عن غسله سنة موسى بن عمران اما تدرون من حضر لغسله اين معنى ظاهر مى شود.
-
* كيفيت ولادت ائمه عليهم السلام *
بَابُ مَوَالِيدِ الْأَئِمَّةِ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْعَلَوِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الرِّزَامِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ حَجَجْنَا مَعَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـِى السَّنـَةِ الَّتـِى وُلِدَ فـِيـهـَا ابـْنـُهُ مـُوسـَى ع فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ وَضَعَ لَنَا الْغـَدَاءَ وَ كـَانَ إِذَا وَضـَعَ الطَّعـَامَ لِأَصـْحـَابِهِ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ قَالَ فَبَيْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسـُولُ حـَمـِيـدَةَ فـَقـَالَ لَهُ إِنَّ حـَمِيدَةَ تَقُولُ قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِى وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حـَضـَرَتْ وِلَادَتـِى وَ قـَدْ أَمـَرْتـَنـِى أَنْ لَا أَسـْتـَبـِقـَكَ بِابْنِكَ هَذَا فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ سَرَّكَ اللَّهُ وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ فَمَا أَنْتَ صـَنَعْتَ مِنْ حَمِيدَةَ قَالَ سَلَّمَهَا اللَّهُ وَ قَدْ وَهَبَ لِى غُلَاماً وَ هُوَ خَيْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِى خَلْقِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِى حَمِيدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّى لَا أَعْرِفُهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِى أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِيدَةُ عَنْهُ قَالَ ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِينَ سَقَطَ وَاضـِعـاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمـَارَةُ الْوَصـِيِّ مِنْ بَعْدِهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَارَةِ الْوَصـِيِّ مـِنْ بـَعْدِهِ فَقَالَ لِى إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فِيهَا بِجَدِّى أَتَى آتٍ جَدَّ أَبـِى بـِكـَأْسٍ فـِيـهِ شـَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبـْيـَضُ مـِنَ اللَّبـَنِ فَسَقَاهُ إِيَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّى وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فِيهَا بِأَبِى أَتَى آتٍ جَدِّى فَسَقَاهُ كَمَا سَقَى جَدَّ أَبِى وَ أَمـَرَهُ بـِمـِثـْلِ الَّذِى أَمـَرَهُ فـَقـَامَ فـَجَامَعَ فَعُلِقَ بِأَبِى وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فـِيـهَا بِى أَتَى آتٍ أَبِى فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِى أَمَرَهُمْ بِهِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بـِى وَ لَمَّا أَنْ كـَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فِيهَا بِابْنِى أَتَانِى آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ فَفَعَلَ بِى كـَمـَا فـَعـَلَ بـِهـِمْ فـَقـُمـْتُ بـِعِلْمِ اللَّهِ وَ إِنِّى مَسْرُورٌ بِمَا يَهَبُ اللَّهُ لِى فَجَامَعْتُ فَعُلِقَ بـِابـْنـِى هـَذَا الْمـَوْلُودِ فـَدُونـَكـُمْ فـَهـُوَ وَ اللَّهِ صـَاحـِبـُكـُمْ مـِنْ بَعْدِى إِنَّ نُطْفَةَ الْإِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِى الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِيهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى مَلَكاً يُقَالُ لَهُ حَيَوَانُ فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صـِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَقْبِضُ كـُلَّ عـِلْمٍ لِلَّهِ أَنـْزَلَهُ مـِنَ السَّمـَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَفـْعـُهُ رَأْسـَهُ إِلَى السَّمـَاءِ فـَإِنَّ مُنَادِياً يـُنـَادِى بـِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ يـَقـُولُ يـَا فـُلَانَ بـْنَ فـُلَانٍ اثـْبـُتْ تـُثْبَتْ فَلِعَظِيمٍ مَا خَلَقْتُكَ أَنْتَ صَفْوَتِى مِنْ خـَلْقـِى وَ مَوْضِعُ سِرِّى وَ عَيْبَةُ عِلْمِى وَ أَمِينِى عَلَى وَحْيِى وَ خَلِيفَتِى فِى أَرْضِى لَكَ وَ لِمـَنْ تـَوَلَّاكَ أَوْجـَبـْتُ رَحـْمـَتـِى وَ مـَنَحْتُ جِنَانِى وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِى ثُمَّ وَ عِزَّتِى وَ جَلَالِى لَأَصـْلِيـَنَّ مـَنْ عـَادَاكَ أَشـَدَّ عـَذَابـِى وَ إِنْ وَسَّعـْتُ عـَلَيـْهِ فـِى دُنـْيـَايَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِي فَإِذَا انـْقـَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِى أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً يَدَيْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ يَقُولُ شـَهـِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هـُوَ وَ الْمـَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ قَالَ فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ أَعْطَاهُ اللَّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِرَ وَ اسْتَحَقَّ زِيَارَةَ الرُّوحِ فـِى لَيـْلَةِ الْقـَدْرِ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ الرُّوحُ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ قَالَ الرُّوحُ هُوَ أَعْظَمُ مِنْ جـَبـْرَئِيـلَ إِنَّ جـَبْرَئِيلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ
مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 225 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابو بصير گويد: همراه امام صادق عليه السلام حج گزارديم در ساليكه پسرش موسى مـتـولد شـد. چـون در اءبواء (منزلى در ميان مكه و مدينه ) فرود آمديم ، براى ما صبحانه آوردنـد، و چـون آن حـضـرت بـه اصـحـابـش غـذا مـى داد، زيـاد و خـوب تـهـيه مى كرد، ما مشغول خوردن بوديم كه فرستاده حميده (همسر امام صادق عليه السلام ) آمد و گفت : حميده مى گويد من خود را از دست داده ام و درد زائيدن در خود احساس مى كنم و شما به من دستور داده ايد كه نسبت به اين پسرت پيش از شما اقدامى نكنم .
حضرت صادق عليه السلام بر خاست و با فرستاده به رفت . چون برگشت ، اصحابش عـرض كـردنـد: خـدايـت مسرور كند و ما را قربانت نمايد، با حميده چه كردى ؟ فرمود: خدا سلامتش داشت و به من پسرى عطا فرمود كه در ميان مخلوقش از همه بهتر است و حميده از آن مـولود بـه مـن مـطـلبـى گـفـت كـه گـمان كرد من آن را نمى دانم ، در صورتيكه من به آن داناترم .
عـرض كـردم : قربانت ، حميده نسبت به آن مولود به شما چه خبرى داد؟ فرمود: گفت چون از شكمش فرود آمد، دستها به زمين نهاده ، سر به آسمان بلند كرد، من به او خبر دادم كه اين عمل نشانه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و نشانه وصى بعد از اوست ، عرض كردم : قـربـانـت : ايـن چـگـونـه نـشـانـه اى اسـت بـراى رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله و وصـى بـعد از او؟ فرمود: در آن شبى كه نطفه جدم (زيـن العـابـديـن عليه السلام ) بسته شد شخصى (فرشته ئى ) جامى نزد پدرش آورد كـه در آن شـربـتـى بـود، رقـيـق تـر از آب و نـرمـتـر از كـره و شـيـريـن تـر از عـسـل و خـنـك تـر از بـرف و سـفـيدتر از شير، و به او آشامانيد و دستور نزديكى داد، او بـرخـاسـت و نـزديكى كرد و نطفه جدم بسته شد، و چون شبى كه نطفه پدرم بسته شد، فـرا رسـيـد شـخصى نزد جدم آمد و آن را به جدم آشاماند، چنانكه به پدر جدم آشامانيد و بوى دستور داد چنانكه به او دستور داد، جدم برخاست و نزديكى كرد و نطفه پدرم بسته شـد، و چـون شـبـى كـه نـطـفـه مـن بـسـتـه شد فرا رسيد، شخصى نزد پدرم آمد و به او آشامانيد آنچه را به آنها آشامانيد و دستورش داد آنچه به آنها دستور داد، پدرم برخاست و نـزديكى كرد، و نطفه من بسته شد، و چون شبى كه نطفه پسرم بسته شد فرا رسيد، شـخـصـى نـزد مـن آمـد چنانكه نزد آنها آمد و با من همان رفتار كرد كه با آنها كرد، پس من بـسـم خـدا بـرخـاسـتـم و از آنچه خدايم مى بخشد شادمان بودم ، و نزديكى كردم و نطفه پسرم همين مولود بسته شد، متوجهش باشيد كه او به خدا پس از من صاحب شماست .
هـمـانا نطفه امام از نوشابه اى است كه به تو خبر دادم و چون آن نطفه چهار ماه در زهدان جـايـگـزيـن بـاشـد و روح در آن ايـجـاد شود، خداى تبارك و تعالى فرشته ئى كه نامش حـيـوان اسـت بـرانـگـيـزد تـا بر بازوى راستش نويسد ((كلمه پرودگارت با راستى و عـدالت پـايـان يـافـت ، كـلمـات خـدا را دگـرگـون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست )) (مقصود از كلمه همان امام است ).
و چـون از شكم مادرش فرود آيد، دستهايش را بر زمين گذارد و سرش را به آسمان بلند كـنـد، امـا دسـت بـزمـيـن گذاردنش ، رمز اين است كه : هر علمى را كه خدا از آسمان به زمين فـرستد، او دريافت كند و اما سر به آسمان برداشتن براى اين است كه : ندا دهنده ئى از درون عرش ، از جانب پرودگار عزت و از افق اعلى او را بنام خود و نام پدرش صدا زند و بـگـويـد: اى فـلان بـن فـلان ثابت باش تا برجا بمانى (در تمام گفتار و كردارت از روى علم و بصيرت بر حق ثابت باش تا امامتت ثابت شود).
بـراى عـظـمـت خـلقـتـت تـو بـرگـزيـده از مـيـان خـلق مـنـى و مـحـل راز و صـنـدوق عـلم و امـين وحى و خليفه روى زمين من هستى ، براى تو و هر كه از تو پـيـروى كند، رحمتم را واجب كردم و بهشتم را بخشيدم و در جوار خود در آوردم ، به عزت و جـلالم هـر كه با تو دشمنى كند با عذاب سختم او را بسوزانم ، اگر چه در دنيا از رحمت واسعه ام به او هم توسعه دهم .
و چـون آواز مـنـادى پـايـان يـابـد، امـام بـا دسـت بـزمين و سر بسوى آسمان جوابش دهد و بـگـويـد ((خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى دهند كه شايسته پرستشى جز او نيست ، بـه عـدالت قـيـام كـرده ، مـعـبودى جز خداى تواناى حكيم نيست 18 سوره 3ـ)) و چون چنين گـويـد، خـدايـش عـلم اول و علم آخر به او عطا كند و مستحق ملاقات روح در شب قدر گردد. عـرض كـردم : قـربـانـت ، روح هـمـان جـبـرئيـل نـيـسـت ؟ فـرمـود روح از جـبـرئيـل بـزرگـتـر است ، جبرئيل از جنس فرشتگان است و روح مخلوقى است بزرگتر از فـرشـتـگـان عـليـهـم السـلام . مـگـر نـه ايـن اسـت كـه خـداى تـبـارك و تـعـالى فـرمايد: ((فرشتگان و روح فرود آيند 5 سوره قدر)) (پس روح غير از فرشته است ).
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقـَاسـِمِ عـَنِ الْحـَسـَنِ بـْنِ رَاشـِدٍ قـَالَ سـَمـِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى إِذَا أَحـَبَّ أَنْ يـَخـْلُقَ الْإِمـَامَ أَمَرَ مَلَكاً فَأَخَذَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ تَحْتَ الْعَرْشِ فَيَسْقِيهَا أَبـَاهُ فـَمـِنْ ذَلِكَ يـَخـْلُقُ الْإِمـَامَ فـَيـَمـْكـُثُ أَرْبـَعـِيـنَ يَوْماً وَ لَيْلَةً فِى بَطْنِ أُمِّهِ لَا يَسْمَعُ الصَّوْتَ ثُمَّ يَسْمَعُ بَعْدَ ذَلِكَ الْكَلَامَ فَإِذَا وُلِدَ بَعَثَ ذَلِكَ الْمَلَكَ فَيَكْتُبُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ تـَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ فَإِذَا مَضَى الْإِمَامُ الَّذِى كـَانَ قـَبـْلَهُ رُفـِعَ لِهـَذَا مـَنـَارٌ مِنْ نُورٍ يَنْظُرُ بِهِ إِلَى أَعْمَالِ الْخَلَائِقِ فَبِهَذَا يَحْتَجُّ اللَّهُ عَلَى خَلْقِه
اصول كافى جلد 2 صفحه 228 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
حـسن بن راشد گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: زمانى كه خداى تبارك و تـعـالى بخواهد امام را خلق كند به فرشته ئى دستور دهد كه شربتى از آب زير عرش گـرفـتـه بـه پـدر امـام بـيـاشـامـانـد، پـس آفـريـنـش امـام از آن شـربـت اسـت ، آنـگـاه چـهـل شـبـانـه روز در شـكـم مادر است و صدا نمى شنود و بعد از آن گوشش براى شنيدن سخن باز مى شود، و چون متولد شود همان فرشته مبعوث شود و ميان دو چشم امام بنويسد كلمه پرودگارت براستى و عدالت پايان يافت كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شـنـوا و دانـاسـت و چـون امـام پـيش از وى در گذرد، براى او مناره ئى از نور افراشته شود كه به وسيله آن كردار همه مردم را ببيند، و خدا بر خلقش بدان احتجاج كند.
شـرح:
گـويا نوشتن ميان دو چشم امام كنايه از اين است كه نور علم و ولايت از پيشانى امام ظـاهـر شـود و چـون پيشانى آئينه اى است كه شخصيت معنوى انسان را مى نمايد، مى توان گـفت : نور علم و ولايت در سراپاى امام و در همه حركات و سكناتش هويدا گردد، پس ميان ايـن روايت با رواياتيكه نوشتن آن جمله را ببازوى راست امام نسبت مى دهد تناقضى نيست ، و احـتـيـاج خـدا بـر خـلقـش توسط امامى است كه با نور خدا داده كردار را ديده است و راهى براى انكار و تزوير آنها باقى نگذاشته است .3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ يـُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ الْإِمـَامَ مـِنَ الْإِمـَامِ بـَعـَثَ مـَلَكـاً فـَأَخَذَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ تَحْتَ الْعَرْشِ ثُمَّ أَوْقَعَهَا أَوْ دَفَعَهَا إِلَى الْإِمـَامِ فـَشـَرِبـَهـَا فـَيَمْكُثُ فِى الرَّحِمِ أَرْبَعِينَ يَوْماً لَا يَسْمَعُ الْكَلَامَ ثُمَّ يَسْمَعُ الْكَلَامَ بـَعـْدَ ذَلِكَ فـَإِذَا وَضَعَتْهُ أُمُّهُ بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِ ذَلِكَ الْمَلَكَ الَّذِى أَخَذَ الشَّرْبَةَ فَكَتَبَ عَلَى عـَضـُدِهِ الْأَيـْمـَنِ وَ تـَمَّتْ كـَلِمـَةُ رَبِّكَ صـِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ فَإِذَا قَامَ بِهَذَا الْأَمْرِ رَفَعَ اللَّهُ لَهُ فِى كُلِّ بَلْدَةٍ مَنَاراً يَنْظُرُ بِهِ إِلَى أَعْمَالِ الْعِبَادِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 229 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن ظـبـيـان گـويـد: شـنـيـدم امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: هـمـانـا خداى عـزوجـل چون خواهد امامى را از امامى ديگر خلق كند، فرشته ئى را مبعوث كند تا شربتى از آب زيـر عـرش بـگـيـرد و بـه امـامـش دهـد تـا بـنـوشـد، سـپـس چـهـل روز در رحـم بماند و سخن نشنود و بعد از آن سخن شنود. و چون مادرش او را بزايد، خـدا هـمـان فـرشـتـه ئى را كـه نـوشـابـه بـر گرفت بفرستد تا بر بازوى راست امام نويسد ((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، براى كلمات او دگرگون كـنـنـده ئى نـيـسـت )) و چـون بـه امـر امامت قيام كند خدا در هر شهرى برايش مناره ئى بر افرازد كه به وسيله آن اعمال بندگان را بنگرد.
4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ لَيَسْمَعُ فِى بَطْنِ أُمِّهِ فَإِذَا وُلِدَ خـُطَّ بـَيـْنَ كـَتـِفـَيـْهِ وَ تـَمَّتْ كـَلِمـَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعـَلِيـمُ فـَإِذَا صـَارَ الْأَمـْرُ إِلَيـْهِ جـَعـَلَ اللَّهُ لَهُ عَمُوداً مِنْ نُورٍ يُبْصِرُ بِهِ مَا يَعْمَلُ أَهْلُ كُلِّ بَلْدَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 229 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن مروان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمد: همانا امام در شكم مادرش مـى شـنـود، و چـون مـتـولد شـود مـيـان دو شـانـه اش نـوشته شود: ((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست )) و چون امر امامت به او رسد، خدا برايش عمودى از نور مقرر دارد كه به وسيله آن آنچه اهل و هر شهر انجام دهند ببيند.
5- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ سَمِعْتُ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِى يـَقُولُ الْأَوْصِيَاءُ إِذَا حَمَلَتْ بِهِمْ أُمَّهَاتُهُمْ أَصَابَهَا فَتْرَةٌ شِبْهُ الْغَشْيَةِ فَأَقَامَتْ فِى ذَلِكَ يـَوْمـَهـَا ذَلِكَ إِنْ كـَانَ نـَهـَاراً أَوْ لَيـْلَتـَهَا إِنْ كَانَ لَيْلًا ثُمَّ تَرَى فِى مَنَامِهَا رَجُلًا يُبَشِّرُهَا بـِغـُلَامٍ عـَلِيـمٍ حـَلِيمٍ فَتَفْرَحُ لِذَلِكَ ثُمَّ تَنْتَبِهُ مِنْ نَوْمِهَا فَتَسْمَعُ مِنْ جَانِبِهَا الْأَيْمَنِ فـِى جـَانـِبِ الْبـَيـْتِ صـَوْتاً يَقُولُ حَمَلْتِ بِخَيْرٍ وَ تَصِيرِينَ إِلَى خَيْرٍ وَ جِئْتِ بِخَيْرٍ أَبـْشـِرِى بـِغـُلَامٍ حـَلِيـمٍ عَلِيمٍ وَ تَجِدُ خِفَّةً فِى بَدَنِهَا ثُمَّ لَمْ تَجِدْ بَعْدَ ذَلِكَ امْتِنَاعاً مِنْ جـَنـْبـَيـْهـَا وَ بـَطـْنـِهَا فَإِذَا كَانَ لِتِسْعٍ مِنْ شَهْرِهَا سَمِعَتْ فِى الْبَيْتِ حِسّاً شَدِيداً فَإِذَا كـَانـَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى تَلِدُ فِيهَا ظَهَرَ لَهَا فِى الْبَيْتِ نُورٌ تَرَاهُ لَا يَرَاهُ غَيْرُهَا إِلَّا أَبُوهُ فَإِذَا وَلَدَتْهُ وَلَدَتْهُ قَاعِداً وَ تَفَتَّحَتْ لَهُ حَتَّى يَخْرُجَ مُتَرَبِّعاً يَسْتَدِيرُ بَعْدَ وُقُوعِهِ إِلَى الْأَرْضِ فـَلَا يـُخـْطـِئُ الْقـِبـْلَةَ حَيْثُ كَانَتْ بِوَجْهِهِ ثُمَّ يَعْطِسُ ثَلَاثاً يُشِيرُ بِإِصْبَعِهِ بـِالتَّحـْمِيدِ وَ يَقَعُ مَسْرُوراً مَخْتُوناً وَ رَبَاعِيَتَاهُ مِنْ فَوْقٍ وَ أَسْفَلَ وَ نَابَاهُ وَ ضَاحِكَاهُ وَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ مِثْلُ سَبِيكَةِ الذَّهَبِ نُورٌ وَ يُقِيمُ يَوْمَهُ وَ لَيْلَتَهُ تَسِيلُ يَدَاهُ ذَهَباً وَ كَذَلِكَ الْأَنْبِيَاءُ إِذَا وُلِدُوا وَ إِنَّمَا الْأَوْصِيَاءُ أَعْلَاقٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 230 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
اسحاق بن جعفر گويد: شنيدم پدرم (امام صادق عليه السلام ) مى فرمود: هنگاميكه مادران ائمـه بـه آنـها باردار شوند، سنتى مانند بيهوشى ايشان را فرا گيرد كه اگر در روز بـاشـد يـك روز و اگـر در شـب بـاشـد يـك شـب در آن حال بسر برد، سپس در خواب بيند كه مردى او را به پسرى دانا و بردبار مژده مى دهد، او از آن مژده مسرور گردد و از خواب بيدار شود، و از طرف راستش از جانب خانه صدائى شنود كه گويد: بخير آبستن شدى و به سوى خير بگرائى ، و با خير آمدى (خير آوردى ) مـژده بـاد ترا به پسرى بردبار و دانا، و در تن خود احساس سبكى كند و پس از آن از پهلوها و شكمش ناراحتى نبيند.
و چـون مـاه نـهـم شـود در خـانـه ، آواز بلندى (صداى حركتى ) بگوشش رسد و چون شب زائيـدنـش فـرا رسـد، در خـانـه نـورى ظـاهر شود كه جز او و پدرش آن را نبينند (چنانكه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله فـرشته را مى بيند و ديگران نمى بينند) و چون او را بـزايـد نـشـسته باشد (نه آنكه با سر فرود آيد) و برايش گشايش شود تا چهار زانو بـيـرون آيد و پس از اينكه روى زمين قرار گيرد، بچرخد تا قبله به هر طرف باشد، از آن مـنـحـرف نـشـود، سـپـس سـه بار عطسه كند و با انگشت به حمد خدا اشاره كند (چنانكه مـسـتـحب است پس از عطسه انگشت را سر بينى گذاشته و حمد خدا گويند) و ناف بريده و خـتنه شده باشد و دندانهاى رباعيش از بالا و پائين و دودندان نيش و دودندان ضاحكه اش بر آمده باشد (گويا نبودن دندانهاى ديگر براى اين است كه پستان مادر را آزرده نكند) و در مـقـابـلش نورى مانند شمش طلا بدرخشد و تا يك شبانه روز از دودستش نورى طلائى سـاطـع اسـت و پـيـغـمـبران هم در زمان تولد چنينند (نسبت به تمام حالات ) و همانا اوصياء آويزه (اشرف اولاد) پيغمبرانند.
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ رَوَى غَيْرُ وَاحـِدٍ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا أَنَّهُ قَالَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِى الْإِمَامِ فَإِنَّ الْإِمَامَ يَسْمَعُ الْكَلَامَ وَ هُوَ فِى بـَطـْنِ أُمِّهِ فـَإِذَا وَضـَعـَتـْهُ كـَتَبَ الْمَلَكُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ فَإِذَا قَامَ بِالْأَمْرِ رُفِعَ لَهُ فِى كُلِّ بَلْدَةٍ مَنَارٌ يَنْظُرُ مِنْهُ إِلَى أَعْمَالِ الْعِبَادِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
حـمـيـل بـن دراج گويد: جماعتى از اصحاب ما نقل كردند كه آن حضرت فرمود: درباره امام سخن نگوئيد، زيرا امام در شكم مادر مى شنود، و چون مادرش او را بزايد فرشته ئى ميان دو چـشـمـش نـويـسـد ((كـلمـه پـرودگـارت بـراسـتى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست )) و چون به امر امامت قيام كند، در هر شهرى بـراى او عـمـودى از نـور بـرافـراشـتـه گـردد كـه بـوسـيـله آن اعمال مردم را ببيند.
7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ فَضَّالٍ جُلُوساً إِذْ أَقـْبـَلَ يـُونـُسُ فـَقَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ أَكـْثـَرَ النَّاسُ فـِى الْعـَمُودِ قَالَ فَقَالَ لِى يَا يُونُسُ مَا تَرَاهُ أَ تَرَاهُ عَمُوداً مِنْ حَدِيدٍ يُرْفَعُ لِصَاحِبِكَ قَالَ قُلْتُ مَا أَدْرِى قَالَ لَكِنَّهُ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِكُلِّ بَلْدَةٍ يَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ أَعْمَالَ تِلْكَ الْبَلْدَةِ قَالَ فَقَامَ ابْنُ فَضَّالٍ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ قَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَا تَزَالُ تَجِى ءُ بِالْحَدِيثِ الْحَقِّ الَّذِى يُفَرِّجُ اللَّهُ بِهِ عَنَّا
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن عيسى بن عبيد گويد: من و ابن فضال نشسته بوديم كه يونس وارد شد و گفت : مـن خـدمـت امـام رضا عليه السلام رسيدم و عرضكردم : قربانت . مردم درباره عمود (از نور كـه بـراى امـام بـر افـراشته شود) سخن بسيار گويند، بمن فرمود: اى يونس ! تو چه عقيده اى دارى ؟ خيال مى كنى عمودى از آهن است كه براى امام افراشته مى شود؟ عرضكردم : نـمـى دانـم ، فـرمـود: او فـرشـتـه اى اسـت گـمـاشـتـه در هـر شـهـر كـه خدا بوسيله او اعمال مردم آن شهر را بامام رساند، ابن فضال برخاست و سر او را بوسيد و گفت : خدايت رحـمـت كـنـد اى ابـا مـحـمـد! كـه هـمـواره بـراى مـا حـديـث درسـتـى كـه خـدا بـدان مشكل ما را مى گشايد مى آورى .
-
8- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جـَعـْفَرٍ ع قَالَ لِلْإِمَامِ عَشْرُ عَلَامَاتٍ يُولَدُ مُطَهَّراً مَخْتُوناً وَ إِذَا وَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ وَقَعَ عَلَى رَاحـَتـِهِ رَافـِعـاً صـَوْتـَهُ بـِالشَّهـَادَتَيْنِ وَ لَا يُجْنِبُ وَ تَنَامُ عَيْنَاهُ وَ لَا يَنَامُ قَلْبُهُ وَ لَا يـَتـَثـَاءَبُ وَ لَا يـَتـَمـَطَّى وَ يـَرَى مـِنْ خـَلْفـِهِ كَمَا يَرَى مِنْ أَمَامِهِ وَ نَجْوُهُ كَرَائِحَةِ الْمِسْكِ وَ الْأَرْضُ مـُوَكَّلَةٌ بـِسَتْرِهِ وَ ابْتِلَاعِهِ وَ إِذَا لَبِسَ دِرْعَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَتْ عَلَيْهِ وَفْقاً وَ إِذَا لَبـِسـَهـَا غـَيـْرُهُ مـِنَ النَّاسِ طـَوِيـلِهِمْ وَ قَصِيرِهِمْ زَادَتْ عَلَيْهِ شِبْراً وَ هُوَ مُحَدَّثٌ إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ أَيَّامُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام فرمود: امام را ده علامت است : 1ـ پاكيزه وختنه شده متولد شود. 2ـ چون بدنيا آيد كف دست بزمين نهاده ، بشهادتين آواز بردارد. 3ـ محتلم نشود (پليدى جنابت بـاو نـرسـد اگـر چه عسل بر او واجبست ). 4ـ چشمش بخوابد ولى قلبش بخواب نرود. 5 دهـن دره و بـغـل باز كردن ندارد. 6 از پشت سر ببيند چنانكه از پيش رو بيند. 7ـ مدفوعش بـوى مـشـك دهـد. 8ـ زمـيـن وظـيـفـه دارد آنـرا بـپـوشـانـد و فـرو بـرد. 9ـ چـون زره رسـول خـدا صـلى اللّه عليه وآله را پوشد بقامتش رساباشد و چون مرد ديگرى پوشد، كـوتـاه قـد بـاشد و يا دراز قامت يك وجب بلندتر آيد. 10ـ تا زمان زفاتش محدث باشد (فرشته باو خبر دهد).
* كيفيت آفرينش بدنها و روحها و دلهاى ائمه عليهم السلام *
بَابُ خَلْقِ أَبْدَانِ الْأَئِمَّةِ وَ أَرْوَاحِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْع
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ خـَلَقـَنـَا مـِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شـِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ الْقَرَابَةُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 232 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: خـدا مـا را از عـليـين آفريد و ارواح ما را از بالاتر آن آفـريـد و ارواح شيعيان ما را از عليين آفريد و پيكرشان را پائين آن آفريد، پس قرابت ميان ما و آنها از اين جهت است و دلهاى ايشان مشتاق ماست .
شـرح:
عـليـيـن در لسـان قـرآن و اخـبـار در مـقـام بـلنـد و رفـيـع استعمال شده است و لذا عبارات مفسرين در معنى اين كلمه چنين است : آسمان هفتم ، بالاترين مـكـان ، اشـرف مـراتـب ، اقـرب مـقـامـات بـه خـدا، نـامـه عـمـل نـيـكـو كـاران ، و شـايـد ايـن مقام بالاترين درجات ماده باشد كه پيكر ائمه و ارواح شـيـعـيـان از آنجا آفريده شده ولى روح ائمه عليهم السلام از مقامى بالاتر آفريده شده كه ماده را در آنجا راهى نيست و پيكر شيعيان از پائين تر آن خلق شده است تا يك درجه از پيكر ائمه پائين تر باشد، پس امام و شيعه در مرحله عليين هم افق و برابرند.2- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شُعَيْبٍ عـَنْ عـِمـْرَانَ بـْنِ إِسْحَاقَ الزَّعْفَرَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ مِنْ تَحْتِ الْعـَرْشِ فـَأَسـْكَنَ ذَلِكَ النُّورَ فِيهِ فَكُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِيِّينَ لَمْ يَجْعَلْ لِأَحَدٍ فِى مِثْلِ الَّذِى خَلَقَنَا مِنْهُ نَصِيباً وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ طِينَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ مـَخـْزُونـَةٍ مَكْنُونَةٍ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِكَ الطِّينَةِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لِأَحَدٍ فِى مِثْلِ الَّذِى خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِيباً إِلَّا لِلْأَنْبِيَاءِ وَ لِذَلِكَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمُ النَّاسَ وَ صَارَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ لِلنَّارِ وَ إِلَى النَّارِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: خـدامـيـرالمؤ منين (ارواح ) ما را از نور عظمت خويش آفـريد، آنگاه آفرينش ما را (يعنى پيكر ما را با صورت مثالى ما را) از گلى در خزانه و پوشيده از زير عرش صورتگرى كرد و آن نور را در آن ، جايگزين ساخت ، و ما مخلوق و بـشـرى نـورانـى بوديم ، و براى هيچكس از آنچه در خلقت ما نهاد، بهره ئى قرار نداد و ارواح شيعيان ما را از گل ما آفريد و بدنشان را از گلى در خزانه و پوشيده پائين تر از گـل مـا. و خـدا هـيـچ كـس را جز انبياء از خلقت ايشان بهره ئى نداد، از اين رو ما و آنها آدمى شديم و مردم ديگر خرمگسانى كه سزاوار دوزخند و بسوى دوزخ مى روند.
3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حَسَّانَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ غـَيـْرِهِ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حـَسَّانَ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ عـَطـِيَّةَ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ رِئَابٍ رَفـَعَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِى دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ نَوَّرَهُ وَ إِنَّ فِى حَافَتَيِ النَّهَرِ رُوحَيْنِ مَخْلُوقَيْنِ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَشْرَ طِينَاتٍ خَمْسَةً مِنَ الْجَنَّةِ وَ خَمْسَةً مِنَ الْأَرْضِ فَفَسَّرَ الْجِنَانَ وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا مَلَكٍ مِنْ بَعْدِهِ جَبَلَهُ إِلَّا نَفَخَ فِيهِ مِنْ إِحْدَى الرُّوحَيْنِ وَ جَعَلَ النَّبِيَّ ص مـِنْ إِحـْدَى الطِّيـنـَتـَيـْنِ قـُلْتُ لِأَبـِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع مَا الْجَبْلُ فَقَالَ الْخَلْقُ غَيْرَنَا أَهْلَ الْبـَيـْتِ فـَإِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا مِنَ الْعَشْرِ طِينَاتٍ وَ نَفَخَ فِينَا مِنَ الرُّوحَيْنِ جَمِيعاً فَأَطْيِبْ بِهَا طِيباً وَ رَوَى غَيْرُهُ عَنْ أَبِى الصَّامِتِ قَالَ طِينُ الْجِنَانِ جَنَّةُ عَدْنٍ وَ جَنَّةُ الْمَأْوَى وَ جـَنَّةُ النَّعـِيـمِ وَ الْفـِرْدَوْسُ وَ الْخـُلْدُ وَ طـِيـنُ الْأَرْضِ مـَكَّةُ وَ الْمـَدِيـنـَةُ وَ الْكُوفَةُ وَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ وَ الْحَائِرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 233 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـيرالمؤ منين عليه السلام فرمود: براى خدا نهريست نزد عرش و نزد آن نهر نوريست كه خدايش فروزان ساخته و در دو جانب نهر دو روح آفريده شده : روح القدس و روح وابسته بـه امـر خـدا، و براى خدا ده طينت (سرشت ، گل ) است : پنج تاى آنها از بهشت است و پنج ديگر از زمين ، آنگاه بهشتى و زمينى را تفسير نمود سپس فرمود: هر پيغمبر و فرشته اى را كه خدا از پيغمبر سرشته است ، يكى از اين دو روح را در او دميده ، و پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله را از يـكـى از آن دو قـسـم طـيـنت سرشته است بجز ما خاندان راوى گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : سرشتن چيست ؟ فرمود: آفريدن است همانا خداى عـزوجل ما خانه آن را، از آن ده طينت آفريد و از هر دو روح در ما دميد، و چه طينت پاكيزه ئى !! و ديـگـرى از ابوالصامت روايت كرده كه امام عليه السلام (در تفسير بهشتى و زمينى ) فـرمود: طينت بهشتى ، بهشت عدن و بهشت ماءوى و بهشت نعيم و فردوس و خلد است . و طينت زمينى : مكه و مدينه و كوفه و بيت المقدس و حائر (امام حسين عليه السلام ) است .
شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در تـفـسـيـر نـهـر و نـور و طـيـنـت مـطـالبـى از بعض محققين نـقل فرموده و سخن شيخ بهائى و محدث استر آبادى را هم ذكر مى كند، و چون توضيح و تـفـصـيـل آنـهـا را از عـهـده ايـن مـخـتـصـر خـارجـسـت ، عـلاقـمـنـدان مـى تـوانـنـد از مـرآت العقول ج 1 س 293استفاده كنند.4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِى نَهْشَلٍ قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بـْنُ إِسـْمـَاعـِيلَ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعـْلَى عـِلِّيِّيـنَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تـَهـْوِى إِلَيـْنـَا لِأَنَّهـَا خـُلِقـَتْ مـِمَّا خـُلِقْنَا ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِى عـِلِّيِّينَ. وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِى إِلَيْهِمْ لِأَنَّهَا خـُلِقـَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِى سِجِّينٍ. وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ. كِتابٌ مَرْقُومٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 234 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـوحـمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا خدا ما را از اعلى عليين آفريد و دلهاى شيعيان ما را از آنچه ما را آفريد، آفريد. و پيكرهايشان را از درجه پـائيـنش آفريد، از اين رو دلهاى شيعيان به ما متوجه است ، زيرا از آنچه ما آفريده شده ايـم ، آفريده شده اند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((اصلا نامه نيكان در عليين است ، تـو چه چه دانى عليين چيست ؟ كتابى است نوشته كه مقربان شاهد آنند 98 سوره 83 )) و دشـمـن مـا را از سـجـيـن آفـريـد و دلهاى پيروانشان را از آنچه آنها را آفريده آفريد و پـيـكـرهـايشان را از پائين تر آن آفريد، از اين رو دلهاى پيروانشان به آنها متوجه است زيـرا ايـنـهـا آفـريـده شـدنـد از آنچه آنها آفريده شدند سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((اصلا نامه بدكاران در سجين است ، تو چه دانى سجين جيست ؟ كتابيست نوشته 8 سوره 83 ـ)).
شـرح:
پـيـداست كه عليين و سجين از مطالبى است كه خداى تعالى نخواسته است بشر آن را بنحو تفصيل و توضيح بداند، از اين رو به پيغمبرش مى فرمايد: تو چه دانى سجين چـيـسـت ؟ و سـپـس هم به كتاب نوشته توضيحش مى دهد، دانشمندان و مفسرين اسلامى هم در مـعـنى اين دو كلمه اقوال و عقايد مختلف و محتملى ذكر نموده اند كه بعضى از آنها در حديث اول اين باب ذكر شد.
* در بيان تسليم و فضيلت مسلمين *
بَابُ التَّسْلِيمِ وَ فَضْلِ الْمُسَلِّمِينَ
شرح :
مـقـصـود از مـسـلمـيـن در ايـن بـاب تـسـليـم شـونـد گـانـنـد، نـه اهـل اسـلام در بـرابـر يـهود و نصارى ما انشاء الله در آخر اين باب توضيحى راجع به تسليم بيان مى كنيم .1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سـَدِيـرٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جـَعْفَرٍ ع إِنِّى تَرَكْتُ مَوَالِيَكَ مُخْتَلِفِينَ يَتَبَرَّأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ قَالَ فَقَالَ وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ إِنَّمَا كُلِّفَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مَعْرِفَةَ الْأَئِمَّةِ وَ التَّسْلِيمَ لَهُمْ فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِمْ وَ الرَّدَّ إِلَيْهِمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 235 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـدير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : من دوستان شما را در حالى ترك گفتم (و بسوى شما آمدم ) كه اختلاف داشتند و از يكديگر بيزارى مى جستند، فرمود: ترا بـا وضـع آنها چكار؟ همانا مردم سه تكليف دارند: شناختن ائمه و تسليم بودن در برابر آنها و ارجاع اختلافات خود را به ايشان .
شـرح:
شدت اختلاف شيعيان در مسائل دينى و موضوعات مذهبى سدير را ناراحت كرده ، به امـام عليه السلام شكايت مى كند، حضرت مى فرمايد، اختلاف آنها به تو زيانى ندارد و در آن بـاره فـكـر مـكـن و بـدانكه تو و هر يك از شيعيان سه تكليف داريد كه بايد انجام دهـيـد: 1ـ ائمـه و پـيـشـوايـان خـود را بـشـناسيد تا بدام شيادان گمراه كننده نيفتيد. 2ـ در بـرابـر پـيـشـوايان خود تسليم باشيد، يعنى آنها را چنانكه هستند بشناسيد تا خود به خود تسليم و منقادشان شويد و او امر و نواهى آنها را بپذيرد و به گفتار و رفتار و قيام يـا خـانـه نـشستن و ساير اعمال آنها اگر چه بر خلاف سليقه شما باشد اعتراض نكنيد، زيـرا اعمال و رفتار آنها طبق دستور خدا و پيغمبر است . 3ـ اگر در موضوعى با يكديگر اخـتلاف نظر پيدا كرديد، مطلب را به آنها ارجاع دهيد چنانكه خداى تعالى فرمايد: ((اى مـؤ مـنـان از خدا و رسول اطاعت كنيد و اگر در موضوعى اختلاف و مشاجره كرديد، آن را به خـدا و رسـول ارجاع دهيد)) و معلوم است كه ائمه اوصياء و جانشينان پيغمبرند و در نبودن پيغمبر بايد اختلافات به آنها ارجاع شود.2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بـْنِ عـُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ وَ أَقـَامـُوا الصَّلَاةَ وَ آتـَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِى صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِى قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يـُحـَكِّمـُوكَ فـِيـمـا شـَجـَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 235 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مردمى خداى يگانه بى شريك را عبادت كنند و نماز گـزارنـد و زكـاة دهـنـد و حـج خـانه خدا بجا آرند و ماه رمضان را روزه دارند، و پس از همه ايـنـهـا نـسبت به چيزى كه خدا يا رسولش كرده بگويند: چرا بر خلاف اين نكرد؟ يا اين مـعـنـى را در دل خـود احـسـاس كنند (بى آنكه به زبان آورند) به همين سبب مشرك باشند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((نه ، به پروردگارت سوگند، ايمان ندارند تا ترا در اخـتـلافـات خـويـش حـاكـم كـنـنـد، سـپـس در دلهـاى خـويـش از آنـچـه حـكـم كـرده ئى مـلال و گـرفـتـگـى نـيابند و بى چون و چرا گردن نهند65 سوره 4ـ)) سپس امام صادق عليه السلام فرمود: بر شما باد به تسليم .
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ عِنْدَنَا رَجُلًا يـُقـَالُ لَهُ كـُلَيـْبٌ فـَلَا يَجِى ءُ عَنْكُمْ شَيْءٌ إِلَّا قَالَ أَنَا أُسَلِّمُ فَسَمَّيْنَاهُ كُلَيْبَ تَسْلِيمٍ قـَالَ فـَتـَرَحَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا التَّسْلِيمُ فَسَكَتْنَا فَقَالَ هُوَ وَ اللَّهِ الْإِخْبَاتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 236 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
زيـد شحام گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : در نزد ما مردى است كه نامش كـليـب اسـت او هـر دسـتـورى كـه از شما مى رسد، مى گويد من تسليمم ، از اين رو ما او را كليب تسليم ناميده ايم ، حضرت به او رحمت فرستاد و سپس فرمود: مى دانيد تسليم چيست ؟ مـا سـكـوت كـرديـم . خـودش فـرمـود: بـه خـدا تـسـليـم فـروتـنـى اسـت ، خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و كـارهاى شايسته كردند و در برابر پرودگارشان فروتنى نمودند 23 سوره 11ـ)).
4- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِى جـَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً قَالَ الِاقْتِرَافُ التَّسْلِيمُ لَنَا وَ الصِّدْقُ عَلَيْنَا وَ أَلَّا يَكْذِبَ عَلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 236 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى ((و هر كه كار نيكى انجام دهد، براى او نسبت به آن نيكى افزائيم 22 سوره 42 ـ)) فرمود: انجام دادن كار نيك ، تسليم بودن نسبت به ما، و راست بودن به امام است و اينكه بر ما دروغ نبندد.
شـرح:
مجلسى (ره ) از مرحوم طبرسى نقل مى كند كه در تفسير آيه گفته است : هر كه طاعت و عبادتى انجام دهد علاوه بر دادن ثواب به او، نيكى آن را مى فزائيم ، و راست بودن با ائمـه مـراد ايـن اسـت كه : اخبار راست و درست را از آنها روايت كند: و مراد بدروغ نبستن بر آنها اين است كه : اخبار جعلى و دروغ را به آنها نسبت ندهد.5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَّانِ عَنْ كَامِلٍ التَّمَّارِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع قـَدْ أَفـْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ أَ تَدْرِى مَنْ هُمْ قُلْتُ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ الْمُسَلِّمِينَ هُمُ النُّجَبَاءُ فَالْمُؤْمِنُ غَرِيبٌ فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 236 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
كـامـل تـمـار گـويد: امام باقر عليه السلام فرمود: ((براستى كه مؤ منان رستگارند 1 سـوره 23 ـ)) مـيـدانـى كيانند؟ عرض كردم : شما بهتر مى دانيد، فرمود: براستى كه مؤ منان تسليم شوندگان رستگارند تسليم شوندگان همان نجيبانند، پس مؤ من غريب است و خـوشـا حـال غـريـبان . (يعنى چون مؤ من با تسليم كمياب است پس او غريب است ، زيرا هم انس ندارد و انس تنها با خداست
-
6- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا عَنِ الْخَشَّابِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ رَبِيعٍ الْمـُسـْلِيِّ عـَنْ يـَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنْ سـَرَّهُ أَنْ يـَسـْتـَكـْمـِلَ الْإِيمَانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلِ الْقَوْلُ مِنِّى فِى جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا وَ فِيمَا بَلَغَنِى عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 237 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: هـر كـه را خـوش آيـد كـه تـمـام مـراتـب ايـمان را كـامـل كـنـد، بـايـد بـگـويـد: گـفـتـار مـن نـسـبـت بـه هـر مـوضـوعـى گـفـتـار آل مـحـمـد اسـت در آنـچـه (بـواسطه تقيه يا عدم فهم مخاطب ) پنهان كنند و در آنچه آشكار دارند، در آنچه از ايشان به من برسد و در آنچه به من نرسد.
7- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ أَوْ بُرَيْدٍ عَنْ أَبـِى جـَعـْفَرٍ ع قَالَ قَالَ لَقَدْ خَاطَبَ اللَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فِى كِتَابِهِ قَالَ قُلْتُ فِى أَيِّ مـَوْضـِعٍ قَالَ فِي قَوْلِهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهـُمُ الرَّسـُولُ لَوَجـَدُوا اللّهَ تـَوّابـاً رَحـِيـماً. فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شـَجـَرَ بـَيـْنـَهـُمْ فـِيمَا تَعَاقَدُوا عَلَيْهِ لَئِنْ أَمَاتَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَلَّا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِى بَنِى هَاشِمٍ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْقَتْلِ أَوِ الْعَفْوِ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 237 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
زراره يـا بـريـد گـويـد: امـام بـاقر عليه السلام فرمود: به تحقيق كه خدا اميرالمؤ منين عـليـه السـلام را در كـتـابـش مـخـاطـب سـاخـته است ، عرض كردم : در كجا؟ فرمود: در اين قـول : ((اگـر آنـهـا زمانيكه به خويش ستم كردند پيش تو آمده و از تو آمرزش خواسته بـودنـد و پـيـغـمـبـر بـر ايـشـان آمـرزش خواسته بود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند، نه به پروردگارت سوگند ايمان ندارند تا ترا در مشاجرات خويش حاكم قرار دهـنـد)) يـعـنـى در پيمانيكه بستند، كه اگر خدا محمد را مى رانيد، امر خلافت را به بنى هـاشـم بـر نـگـردانـنـد ((سـپـس در دل خود از آن چه حكم كرده ئى )) از كشتن يا بخشيدن ((ملالى نيابند و بى چون و چرا گردن نهند)).
شرح :
خـطـاب در جـمـله جـاؤ وك مـتـوجـه اميرالمؤ منين عليه السلام است نه پيغمبر، زيرا سپس مى فـرمـايـد: و پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله بر ايشان آمرزش خواسته بود و اگر خطاب متوجه پيغمبر بود بايد بفرمايد و تو بر ايشان آمرزش ....8- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ الَّذِيـنَ يـَسـْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ قَالَ هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لاِلِ مُحَمَّدٍ الَّذِينَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِيثَ لَمْ يَزِيدُوا فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ كَمَا سَمِعُوهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 237 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه قول خداى عزوجل ((كسانيكه سخنان را مى شنوند و از نيكوترش پيروى مى كنند، تا آخر آيـه 18 سـوره 39 ـ)) فـرمـود: ايـشـان تـسـليـم شـونـدگـان در بـرابـر آل مـحـمـدنـد، هـمـان كـسـانـيكه چون حديثى شنوند، كم و زيادش نكنند، و چنانكه شنيده اند تحويل دهند.
شرح :
مـقـصـود ار روايـاتـيـكـه در ايـن بـاب ذكـر شد تسليم بودن و گردن نهادن شيعيانست در بـرابـر ائمـه هـدى عـليـهـم السـلام نـسـبـت بـه او امـر و نـواهـى و حالات مختلف و اوضاع گـونـاگـون ايـشـان ، و عـدم اعـتـراض و انـتـقـاد در مـقـام زبـان و دل نسبت به آنچه از ايشان صادر مى شود.
پـيـداسـت كـه پـايـه و ريـشـه عـقـايـد شـيـعـه و نـيـز اصـل واقـع و حـقـيقت اينست كه : خدا براى رهبرى و هدايت بشر بعد از پيغمبر اسلام دوازده نـفـر مشخص و مخصوص را معين فرموده و ايشانرا از خطا و لغزش و گناه معصوم داشته و عين حقيقت و واقع را بآنها الهام كرده است ، غير از ايشان هر بشرى در دنيا جايزالخطاست ، گـنـاه و آلودگـى دارد، اشتباه و فراموشى عارضش شود و از گمراهى و پشيمانى مصون نـبـاشـد، بـعـد از پـيـغـمـبـر اسلام (ص ) تنها 12 نفر بودند كه بشهادت تاريخ و حتى دشـمـنـانـشـان هيچيك از اين نقائص دامنگير آنها نبود پيداست كه وقتى انسان باور كرد كه چنين ، پيشوايانى دارد، از دل و جان تسليم آنها ميشود و رشته اطاعت و انقيادشانرا بگردن مياندازد، زيرا ميداند كه عقل و فكر و فراست و تيزبينى و دور انديشى ايشان از خود او و از تـمام افراد بشر معاصر خود بهتر و برتر است و هر چند عقيده او نسبت بامام و رهبرش سست تر باشد، فرمانبرى و گردن نهادن او در برابر آن رهبر كمتر و ضعيف تر است .
از روايات اين باب بدست ميآيد كه در ميان شيعه افراديكه ائمه خود را بخوبى شناخته و تسليم و منقاد محض ايشان گشته اند، وجود دارند، اما بسيار اندك و غريب وارند و نيز در ايـن روايـات ذكـر لازم و اراده مـلزوم اسـت ، يـعـنـى اگـر چـه منطوق صريح آنها اينستكه : تـسـليـم امـام و پـيشواى خود باشيد، ولى مقصود اينستكه : امام و پيشواى خود را بخوبى بـشـنـاسـيـد تـا طـبـعـا و نـاچـار تـسـليـمـش شـويـد و بـدانـيـد كه آنگاهست كه ايمان شما كامل شود، نماز و روزه و حج شما سود بخشد، خدا ثواب شما را زياد كند، رستگار شويد و، و، و، پروردگارا بحق ائمه معصومين عليهم السلام آنها را چنانكه هستند بما معرفى كن تا چنانكه بايد مطيع و تسليمشان باشيم .
* در ايـــنـــكـه بـر مـردم لازمست پس از اداى حج خدمت امام آيند و معالم دينشان را بپرسند وولايت و دوستى خود را عرضه دارند *
بـَابُ أَنَّ الْوَاجـِبَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ مَا يَقْضُونَ مَنَاسِكَهُمْ أَنْ يَأْتُوا الْإِمَامَ فَيَسْأَلُونَهُ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ يُعْلِمُونَهُمْ وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ لَهُ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ يَطُوفُونَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَقَالَ هَكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِى الْجـَاهـِلِيَّةِ إِنَّمَا أُمِرُوا أَنْ يَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَنْفِرُوا إِلَيْنَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 238 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل گـويـد: امـام باقر عليه السلام بمردميكه گرد كعبه طواف ميكردند، نگاه كرد و فـرمـود: در زمـان جـاهـليـت ايـنگونه طواف ميكردند. همانا مردم دستور دارند كه گرد كعبه طـواف كنند و سپس سوى ما كوچ كنند و ولايت و دوستى خود را بما اعلام دارند و يارى خود را نسبت بما عرضه كنند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((دلهاى برخى از مردم را متوجه ما گردان 36 سوره 14)).
شرح :
از ايـن روايـت فـهـمـيـده مـيـشـود كـه حـج كـامل و درست آنست كه حاج پس از پايان مناسك و اعـمـال حـج و در زمـان ائمـه عـليـهـم السـلام بـايـد خـدمـت آنـهـا رود و از حـلال و حـرام و اصـول عـقـايد خود سؤ ال كند و تجديد عهد امر ولايت نمايد وگر نه تنها بجا آوردن صورت اعمال حج بدون ولايت همان حج گزاردن مردم زمان جاهليت است .2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبـِى عـُبـَيْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ رَأَى النَّاسَ بِمَكَّةَ وَ مَا يَعْمَلُونَ قَالَ فَقَالَ فِعَالٌ كـَفـِعـَالِ الْجـَاهـِلِيَّةِ أَمـَا وَ اللَّهِ مـَا أُمِرُوا بِهَذَا وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا أَنْ يَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ فَيَمُرُّوا بِنَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 239 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام مردم را در مكه ديد كه چه ميكنند، سپس فرمود: كارهائى است مانند كـارهـاى جاهليت ، همانا بخدا سوگند كه چنين دستور ندارند، آنچه دستور دارند اينستكه : حـج خـود را انـجـام دهـنـد و بـنذر خود وفا كنند و نزد ما آيند و ولايت خود را بما خبر دهند و نصرت خويش را بر ما عرضه كنند.
شرح :
مقصود از نذر همان كشتن گوسفند و شتر است و يا نذريكه قبلا كرده كه فلان عبادت را در اوقات حج بجا آورم و يا نذريكه اگر حج گزاردم چنين كنم .3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِى جَمِيلَةَ عَنْ خَالِدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ وَ أَخَذَ بِيَدِى ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ فـَقـَالَ يـَا سـَدِيـرُ إِنَّمـَا أُمـِرَ النَّاسُ أَنْ يـَأْتـُوا هـَذِهِ الْأَحـْجـَارَ فـَيـَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فـَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ إِنِّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَايَتِنَا ثُمَّ قَالَ يَا سَدِيرُ فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ ثـُمَّ نـَظـَرَ إِلَى أَبـِى حـَنـِيـفـَةَ وَ سـُفـْيـَانَ الثَّوْرِيِّ فـِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمـَسـْجِدِ فَقَالَ هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ لَا كِتَابٍ مُبِينٍ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخـَابـِثَ لَوْ جـَلَسـُوا فـِى بـُيـُوتـِهـِمْ فـَجـَالَ النَّاسُ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص حَتَّى يَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 239 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
سدير گويد: زمانيكه امام باقر عليه السلام وارد مسجدالحرام ميشد و من خارج ميشدم ، دست مـرا گـرفـت و رو بـكـعبه ايستاد و فرمود: اى سدير! همانا مردم ماءمور شدند كه نزد اين سـنـگها (كعبه ) آيند و گرد آن طواف كنند. سپس نزد ما آيند و ولايت خود را نسبت بما اعلام دارنـد، و هـمـيـنـسـت گفته خدا ((همانا من آمرزنده ام آنكه را ايمان آورد و كار شايسته كند و سـپس رهبرى شود 82 سوره 20 ـ)) آنگاه با دست بسينه اش اشاره كرد و فرمود: بسوى ولايت ما (رهبرى شود).
سـپـس فـرمـود: اى سـدير: كسانيكه مردم را از دين خدا جلوگير ميشوند بتو مينمايم ، آنگاه بـابـوحـنـيـفـه و سـفيان ثورى كه در آنزمان جلوگير دين خدا بودند و در مسجد حلقه زده بودند، نگريست و فرمود: اينهايند كه بدون هدايت از جانب خدا و سندى آشكار، از دين خدا جـلوگـيرى مى كنند، همانا اين پليدان اگر در خانه هاى خود نشينند، مردم بگردش افتند و چون كسيرا نيابند كه از خداى تبارك و تعالى و رسولش بآنها خبر دهد، نزد ما آيند، تا ما بآنها از خداى تبارك و تعالى و رسولش خبر دهم .
* فـــرشـــتـــگـان بـخـانـه ائمـه در آيند و بر فرشتگان گام نهند و بر ايشان اخبار آورند*
بـَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ تـَدْخـُلُ الْمـَلَائِكـَةُ بـُيُوتَهُمْ وَ تَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ تَأْتِيهِمْ بِالْأَخْبَارِ ع
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ مِسْمَعٍ كِرْدِينٍ الْبَصْرِيِّ قَالَ كـُنـْتُ لَا أَزِيـدُ عـَلَى أَكْلَةٍ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَرُبَّمَا اسْتَأْذَنْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَجـِدُ الْمـَائِدَةَ قـَدْ رُفـِعـَتْ لَعـَلِّى لَا أَرَاهـَا بـَيـْنَ يَدَيْهِ فَإِذَا دَخَلْتُ دَعَا بِهَا فَأُصِيبَ مَعَهُ مِنَ الطَّعَامِ وَ لَا أَتَأَذَّى بِذَلِكَ وَ إِذَا عَقَّبْتُ بِالطَّعَامِ عِنْدَ غَيْرِهِ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى أَنْ أَقِرَّ وَ لَمْ أَنَمْ مِنَ النَّفـْخـَةِ فـَشـَكـَوْتُ ذَلِكَ إِلَيْهِ وَ أَخْبَرْتُهُ بِأَنِّى إِذَا أَكَلْتُ عِنْدَهُ لَمْ أَتَأَذَّ بِهِ فَقَالَ يَا أَبَا سـَيَّارٍ إِنَّكَ تـَأْكـُلُ طـَعـَامَ قـَوْمٍ صـَالِحِينَ تُصَافِحُهُمُ الْمَلَائِكَةُ عَلَى فُرُشِهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ يـَظـْهـَرُونَ لَكـُمْ قـَالَ فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى بَعْضِ صِبْيَانِهِ فَقَالَ هُمْ أَلْطَفُ بِصِبْيَانِنَا مِنَّا بِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 240 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
مسمع كردين بصرى گويد: من در شبانه روز بيش از يكمرتبه غذا نمى خوردم . گاهى از امـام صـادق عـليه السلام اجازه شرفيابى حضورش را ميگرفتم كه فكر مى كردم سفره بـرچـيـده شـده و حـضـرت را در بـرابر سفره نخواهم ديد (تا مبادا امر بخوردن كند و مرا زيـان دهد) ولى چون وارد مى شدم سفره مى طلبيد من هم همراه حضرت غذا مى خوردم و از آن ناراحت نمى شدم ، ولى هرگاه در منزل ديگرى غذا روى غذا مى خوردم ، آرام نميگرفتم و از نفخ شكم خوابم نمى برد:
من اين مطلب را بحضرت ياد آور شدم و گزارش دادم كه هرگاه نزد او غذا مى خوردم آزارم نـمى دهد فرمود: اى ابا سيار! تو غذاى مردم صالحى را مى خورى كه فرشتگان با آنها روى فـرشـشان مصافحه ميكنند، عرضكردم : براى شما آشكار هم مى شوند؟ حضرت دست خود را بيكى از كودكانش كشيد و فرمود آنها نسبت بكودكان ما از خود ما مهربانترند.
شرح :
پيداست كه جواب امام صادق عليه السلام اثبات آشكار شدن فرشته را در نظر آنها نمى كـنـد تـا ايـن روايـت مـخالف رواياتى باشد كه در سابق ذكر شد كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرشته را مى بيند و امام عليه السلام او را نمى بيند، زيرا مهربانى فرشته بـا كـودكان هيچگونه تلازم و يا دلالتى بر رؤ يت او ندارد و همچنين روايات ديگرى كه راجع بپر فرشتگان در اين باب ذكر مى شود، دلالت بر ديدن خود آنها ندارد.2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ يَا حُسَيْنُ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مَسَاوِرَ فِى الْبَيْتِ مَسَاوِرُ طَالَ مَا اتَّكَتْ عَلَيْهَا الْمَلَائِكَةُ وَ رُبَّمَا الْتَقَطْنَا مِنْ زَغَبِهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 241 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن ابى العلاء گويد: امام صادق عليه السلام دستش را بمتكاهائى كه در خانه بود زد و فـرمـود: اى حـسـين ! اينها متكاهائى است كه فرشتگان بارها بر آن تكيه داده اند و ما گاهى پرهاى كوچك شان را از زمين برچيده ايم .
3- مـُحـَمَّدٌ عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ حَدَّثَنِى مَالِكُ بْنُ عَطِيَّةَ الْأَحْمَسِيُّ عَنْ أَبـِي حـَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَاحْتُبِسْتُ فِي الدَّارِ سَاعَةً ثُمَّ دَخَلْتُ الْبَيْتَ وَ هُوَ يَلْتَقِطُ شَيْئاً وَ أَدْخَلَ يَدَهُ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ فَنَاوَلَهُ مَنْ كَانَ فِى الْبَيْتِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا الَّذِى أَرَاكَ تَلْتَقِطُهُ أَيُّ شَيْءٍ هُوَ فَقَالَ فَضْلَةٌ مِنْ زَغَبِ الْمَلَائِكَةِ نَجْمَعُهُ إِذَا خَلَّوْنَا نَجْعَلُهُ سَيْحاً لِأَوْلَادِنَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ إِنَّهُمْ لَيَأْتُونَكُمْ فَقَالَ يَا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّهُمْ لَيُزَاحِمُونَّا عَلَى تُكَأَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 241 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو حـمـزه ثـمالى گويد. خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رسيدم ، ساعتى در حـيـاط تـوقـف كردم و سپس وارد اتاق شدم ، حضرت چيزى از زمين برميچيد و دستش را پشت پـرده مـى بـرد و بـكسى كه در آن اطاق بود مى داد. من عرضكردم : قربانت ، چيست كه مى بينم برميچينى ؟ فرمود: زياديهائى از پر فرشتگانست كه چون از نزد ما ميروند، (با ما خـلوت مـيـكـنـند) آنها را جمع ميكنيم ، و تسبيح (بازوبند) فرزندان خود ميكنيم . عرضكردم : قـربـانـت ، فـرشـتـگان نزد شما ميآيند؟ فرمود: اى اباحمزه ! آنها روى متكاها جا را بر ما تنگ ميكنند.
شرح :
راجع به پر ملائكه در مقدمه جلد اول بمناسبت توضيحى بيان كرديم .4- مـُحـَمَّدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع قـَالَ سـَمـِعـْتُهُ يَقُولُ مَا مِنْ مَلَكٍ يُهْبِطُهُ اللَّهُ فِى أَمْرٍ مَا يُهْبِطُهُ إِلَّا بَدَأَ بِالْإِمَامِ فَعَرَضَ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 242 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فرشته ئى نيست كه خدايش براى امرى بزمين فرو فرستد جز اينكه ابتدا نزد امام آيد و آن امر را باو عرض كند: و رفت و آمد ملائكه از نزد خداى تبارك و تعالى بسوى صاحب الامر است .
-
* جـــن نـــزد ائمـــه آيـــنـد و مـسـائل ديـنى خود را بپرسند و در كارهاى خود بآنها روى آورند.*
بَابُ أَنَّ الْجِنَّ يَأْتِيهِمْ فَيَسْأَلُونَهُمْ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ يَتَوَجَّهُونَ فِي أُمُورِهِمْ
1- بـَعـْضُ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ يَحْيَى بْنِ مُسَاوِرٍ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتـَيـْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فِى بَعْضِ مَا أَتَيْتُهُ فَجَعَلَ يَقُولُ لَا تَعْجَلْ حَتَّى حَمِيَتِ الشَّمْسُ عـَلَيَّ وَ جـَعـَلْتُ أَتـَتـَبَّعُ الْأَفـْيـَاءَ فـَمـَا لَبِثَ أَنْ خَرَجَ عَلَيَّ قَوْمٌ كَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ عـَلَيـْهِمُ الْبُتُوتُ قَدِ انْتَهَكَتْهُمُ الْعِبَادَةُ قَالَ فَوَ اللَّهِ لَأَنْسَانِى مَا كُنْتُ فِيهِ مِنْ حُسْنِ هـَيـْئَةِ الْقـَوْمِ فـَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ لِى أَرَانِى قَدْ شَقَقْتُ عَلَيْكَ قُلْتُ أَجَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَنـْسـَانِى مَا كُنْتُ فِيهِ قَوْمٌ مَرُّوا بِى لَمْ أَرَ قَوْماً أَحْسَنَ هَيْئَةً مِنْهُمْ فِى زِيِّ رَجُلٍ وَاحِدٍ كَأَنَّ أَلْوَانـَهـُمُ الْجـَرَادُ الصُّفـْرُ قـَدِ انـْتَهَكَتْهُمُ الْعِبَادَةُ فَقَالَ يَا سَعْدُ رَأَيْتَهُمْ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أُولَئِكَ إِخْوَانُكَ مِنَ الْجِنِّ قَالَ فَقُلْتُ يَأْتُونَكَ قَالَ نَعَمْ يَأْتُونَّا يَسْأَلُونَّا عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 242 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد اسـكـاف گـويـد: راجـع بـبـعـضـى از كـارهـاى خـود بـمـنزل امام باقر عليه السلام رفتم (هر چه ميخواستم وارد اتاق شوم ) مى فرمود، عجله مـكـن تـا آنـكـه آفـتـاب مـرا سـوخـت و هـر جـا سايه ميرفت ميرفتم ناگاه بر خلاف انتظار اشـخـاصـى از اتـاق خـارج شده بسوى من آمدند كه مانند ملخهاى زرد بودند، و پوستين در بـر كـرده . از كـثـرت عـبـادت لاغر شده بودند، بخدا كه از سيماى زيباى آنها وضع خود (انـتـظار در هواى گرم ) را فراموش كردم . چون خدمتش رسيدم ، بمن فرمود: گويا تو را ناراحت كردم ، عرض كردم ، آرى ، بخدا من از وضع خود فراموش كردم ، اشخاصى از نزد من نگذشتند همه يكنواخت و من مردى خوش قيافه تر از آنها نديده بودم ، آنها مانند ملخهاى زرد بـودنـد و عـبـادت لاغـرشـان كـرده بـود فرمود: اى سعد! آنها را ديدى ؟ گفتم : آرى ! فرمود: ايشان برادران تو از طايفه جن هستند، عرض كردم : خدمت شما ميآيند؟ فرمود: آرى ميآيند و مسائل دينى و حلال و حرام خود را از ما ميپرسند.
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ سـَهـْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ ابـْنِ جـَبَلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كُنَّا بِبَابِهِ فَخَرَجَ عَلَيْنَا قَوْمٌ أَشْبَاهُ الزُّطِّ عَلَيْهِمْ أُزُرٌ وَ أَكْسِيَةٌ فَسَأَلْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْهُمْ فَقَالَ هَؤُلَاءِ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 243 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـن جـبـل گـويـد: در خـانـه امـام صادق عليه السلام ايستاده بوديم كه مردمى شبيه سياه پـوسـتـان سـودانـى بـيرون آمدند كه لنگ و روپوشى در برداشتند، از امام صادق عليه السلام راجع بآنها پرسيديم ، فرمود: ايشان برادران جن شما هستند.
3- أَحـْمـَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع أُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْهِ فَإِذَا رِحَالُ إِبِلٍ عَلَى الْبَابِ مَصْفُوفَةٌ وَ إِذَا الْأَصْوَاتُ قَدِ ارْتَفَعَتْ ثُمَّ خَرَجَ قَوْمٌ مُعْتَمِّينَ بِالْعَمَائِمِ يـُشـْبـِهُونَ الزُّطَّ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَبْطَأَ إِذْنُكَ عَلَيَّ الْيَوْمَ وَ رَأَيْتُ قَوْماً خَرَجُوا عَلَيَّ مُعْتَمِّينَ بِالْعَمَائِمِ فَأَنْكَرْتُهُمْ فَقَالَ أَ وَ تَدْرِى مَنْ أُولَئِكَ يَا سَعْدُ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ فَقَالَ أُولَئِكَ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ يَأْتُونَّا فَيَسْأَلُونَّا عَنْ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ وَ مَعَالِمِ دِينِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 243 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد اسـكـاف گـويـد: خـدمت امام باقر عليه السلام رهسپار شدم و مى خواستم اجازه ورود بـگـيـرم كـه ديـدم جـهـازهـاى شـتـر در خـانـه صـف كشيده و برديف است ، ناگاه صداهائى بـرخـاست و سپس مردمى عمامه بسر شبيه سودانيها بيرون آمدند، من خدمت حضرت رسيدم و عـرضـكـردم : قـربـانـت ، امـروز بمن دير اجازه فرمودى ، و من اشخاصى عمامه بسر ديدم بـيرون آمدند كه آنها را نشناختم ، فرمود: ندانستى آنها كيانند؟ عرضكردم : نه ، فرمود: آنـهـا بـرادران جـن شـمـا هـسـتـنـد كـه نـزد مـا مـيـآيـنـد و حلال و حرام و مسائل دينى خود را از ما ميپرسند.
4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحـُسَيْنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِى الْبِلَادِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ أَوْصَانِي أَبُو جَعْفَرٍ ع بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ فَخَرَجْتُ فَبَيْنَا أَنَا بَيْنَ فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلَى رَاحِلَتِى إِذَا إِنْسَانٌ يَلْوِى ثَوْبَهُ قَالَ فَمِلْتُ إِلَيْهِ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ فـَنـَاوَلْتـُهُ الْإِدَاوَةَ فـَقـَالَ لِى لَا حـَاجـَةَ لِى بـِهـَا وَ نَاوَلَنِى كِتَاباً طِينُهُ رَطْبٌ قَالَ فَلَمَّا نـَظـَرْتُ إِلَى الْخـَاتـَمِ إِذَا خـَاتـَمُ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ مَتَى عَهْدُكَ بِصَاحِبِ الْكِتَابِ قَالَ السَّاعـَةَ وَ إِذَا فِى الْكِتَابِ أَشْيَاءُ يَأْمُرُنِى بِهَا ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا لَيْسَ عِنْدِى أَحَدٌ قَالَ ثُمَّ قـَدِمَ أَبـُو جـَعـْفـَرٍ ع فـَلَقـِيتُهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ أَتَانِى بِكِتَابِكَ وَ طِينُهُ رَطْبٌ فَقَالَ يَا سَدِيرُ إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَةَ بَعَثْنَاهُمْ
وَ فـِى رِوَايـَةٍ أُخـْرَى قـَالَ إِنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْجِنِّ كَمَا أَنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْإِنْسِ فَإِذَا أَرَدْنَا أَمْراً بَعَثْنَاهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 243 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
سـديـر صوفى گويد: امام باقر عليه السلام مرا بحوائجى كه در مدينه داشت سفارش فـرمـود، چون بيرون شدم و در ميان دره روحاء بر شتر سوار بودم ، ناگاه انسانى ديدم جـامـه در نـورديده ، بسويش رفتم ، گمان كردم تشنه است ، ظرف آب را باو دادم ، گفت : احـتـيـاجى بآن ندارم ، و نامه اى بمن داد كه مهرش هنوز تر بود، چون نگاه كردم ديدم مهر امام باقر عليه السلام است ، گفتم كى نزد صاحب اين نامه بودى ؟ گفت : هم اكنون ، و در نامه مطالبى بود كه حضرت مرا بآنها دستور داده بود، چون من متوجه شدم كسى را نزد خـود نـديـدم (آورنـده نـامـه غـايـب شـد) سـپـس امـام بـاقر عليه السلام وارد مدينه شد، من مـلاقـاتـش كـردم و عـرضـكـردم : قـربـانـت ، مـردى نامه شما را بمن داد و مهرش تر بود، فـرمـود. اى سـدير ما خدمتگزارانى از طايفه جن داريم كه هرگاه شتاب داريم ، آنها را مى فرستيم .
و در روايـت ديـگـر فـرمود: ما پيروانى از جن داريم چنانكه پيروانى از انس داريم ، چون اراده كارى كنيم ، آنها را ميفرستيم .
5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَحْرَشٍ قَالَ حـَدَّثـَتْنِى حَكِيمَةُ بِنْتُ مُوسَى قَالَتْ رَأَيْتُ الرِّضَا ع وَاقِفاً عَلَى بَابِ بَيْتِ الْحَطَبِ وَ هـُوَ يـُنـَاجـِى وَ لَسـْتُ أَرَى أَحـَداً فـَقـُلْتُ يَا سَيِّدِى لِمَنْ تُنَاجِى فَقَالَ هَذَا عَامِرٌ الزَّهْرَائِيُّ أَتـَانـِى يـَسْأَلُنِى وَ يَشْكُو إِلَيَّ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ كَلَامَهُ فَقَالَ لِى إِنَّكِ إِنْ سـَمـِعـْتِ بـِهِ حـُمـِمْتِ سَنَةً فَقُلْتُ يَا سَيِّدِى أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ فَقَالَ لِيَ اسْمَعِي فَاسْتَمَعْتُ فَسَمِعْتُ شِبْهَ الصَّفِيرِ وَ رَكِبَتْنِيَ الْحُمَّى فَحُمِمْتُ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 244 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
حـكـيـمـه دختر موسى بن جعفر عليه السلام گويد: امام رضا عليه السلام را ديدم در هيزم خـانـه ايـستاده و آهسته سخن مى گويد و من ديگرى را نمى ديدم . گفتم : آقاى من ! با كى آهـسـتـه سـخـن ميگوئى فرمود: اين عامر زهرائى است كه نزد من آمده ، و چيزى ميپرسد و درد دل مـيـكـند. عرضكردم : سرورم ! دوست دارم سخنش را بشنوم ، بمن فرمود: اگر تو سخنش را بـشـنـوى يـكـسال تب ميكنى ، عرض كردم : آقايم ! دوست دارم بشنوم . فرمود: بشنو، من گـوش دادم صـدائى مـانـنـد سـوت شـنـيـدم و تـب مـرا گـرفـت تـا يكسال .
6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بـْنِ عـُثـْمـَانَ عـَنْ إِبـْرَاهِيمَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ بـَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى الْمِنْبَرِ إِذْ أَقْبَلَ ثُعْبَانٌ مِنْ نَاحِيَةِ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فـَهـَمَّ النَّاسُ أَنْ يـَقـْتُلُوهُ فَأَرْسَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنْ كُفُّوا فَكَفُّوا وَ أَقْبَلَ الثُّعْبَانُ يَنْسَابُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْمِنْبَرِ فَتَطَاوَلَ فَسَلَّمَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأَشَارَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع إِلَيْهِ أَنْ يَقِفَ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَ لَمَّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فـَقـَالَ مـَنْ أَنْتَ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ خَلِيفَتِكَ عَلَى الْجِنِّ وَ إِنَّ أَبِى مَاتَ وَ أَوْصَانِى أَنْ آتـِيـَكَ فـَأَسـْتـَطـْلِعَ رَأْيـَكَ وَ قـَدْ أَتـَيْتُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا تَأْمُرُنِى بِهِ وَ مَا تَرَى فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَنْ تَنْصَرِفَ فَتَقُومَ مَقَامَ أَبِيكَ فِى الْجـِنِّ فـَإِنَّكَ خـَلِيـفـَتِى عَلَيْهِمْ قَالَ فَوَدَّعَ عَمْرٌو أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ انْصَرَفَ فَهُوَ خَلِيفَتُهُ عَلَى الْجِنِّ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَيَأْتِيكَ عَمْرٌو وَ ذَاكَ الْوَاجِبُ عَلَيْهِ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 244 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
جـابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: در آنميان كه اميرالمؤ منين عليه السلام (در مـسـجـد كـوفـه ) بـر مـنبر بود، اژدهائى از طرف يكى از درهاى مسجد روى آورد، مردم آهنگ كـشـتـنـش كـردند اميرالمؤ منين عليه السلام كس فرستاد تا دست نگه دارند، مردم از كشتنش خـوددارى كردند و او سينه كشان ميرفت تا پاى منبر رسيد، برخاست و روى دمش ايستاد و بـامـيـر المـؤ مـنـيـن عليه السلام سلام كرد، حضرت اشاره فرمود كه بنشيند تا خطبه اش تـمـام شـود، چـون از خـطـبه فارغ گشت ، متوجهش شد و فرمود: كيستى گفت : من عمر و بن عـثمان خليفه شما بر طايفه جنم ، پدرم مرد و بمن سفارش كرد خدمت شما آيم و راءى شما را بدست آورم ، اكنون نزد شما آمدم تا چه دستور و نظر فرمائى .
امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ترا بتقواى خدا سفارش ميكنم و اينكه باز گردى و در ميان جنيان بجاى پدرت باشى ، و تو خليفه من هستى بر ايشان .
عـمـرو با اميرالمؤ منين عليه السلام خداحافظى كرد و باز گشت . و او خليفه آنحضرتست بـر جـنـيـان من بحضرت عرضكردم : قربانت ، عمرو خدمت شما ميآيد و آمدن بر او واجبست ؟ فرمود: آرى .
شـرح:
مـجـلسـى (ره ) گـويد: اگر چه اين روايت ضعيف است ولى مضمونش محتواتر است و بـاب ثـعـبـان (در اژدهـا) در مـسـجد كوفه مشهور بوده ، و گويند: بنى اميه براى از بين بـردن ايـن اسـم ، فـيـلى بـر آن در مـيـبـسـتـنـد تـا بـبـاب الفيل مشهور گشت .
7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ صـَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنِ النُّعـْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ كُنْتُ مُزَامِلًا لِجَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ فَلَمَّا أَنْ كُنَّا بِالْمَدِينَةِ دَخـَلَ عـَلَى أَبـِى جـَعـْفَرٍ ع فَوَدَّعَهُ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ مَسْرُورٌ حَتَّى وَرَدْنَا الْأُخَيْرِجَةَ أَوَّلَ مَنْزِلٍ نَعْدِلُ مِنْ فَيْدَ إِلَى الْمَدِينَةِ يَوْمَ جُمُعَةٍ فَصَلَّيْنَا الزَّوَالَ فَلَمَّا نَهَضَ بِنَا الْبَعِيرُ إِذَا أَنـَا بِرَجُلٍ طُوَالٍ آدَمَ مَعَهُ كِتَابٌ فَنَاوَلَهُ جَابِراً فَتَنَاوَلَهُ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ إِذَا هُوَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ وَ عَلَيْهِ طِينٌ أَسْوَدُ رَطْبٌ فَقَالَ لَهُ مَتَى عَهْدُكَ بـِسـَيِّدِى فـَقـَالَ السَّاعـَةَ فـَقـَالَ لَهُ قَبْلَ الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَقَالَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فـَفـَكَّ الْخـَاتَمَ وَ أَقْبَلَ يَقْرَؤُهُ وَ يَقْبِضُ وَجْهَهُ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ ثُمَّ أَمْسَكَ الْكِتَابَ فـَمـَا رَأَيْتُهُ ضَاحِكاً وَ لَا مَسْرُوراً حَتَّى وَافَى الْكُوفَةَ فَلَمَّا وَافَيْنَا الْكُوفَةَ لَيْلًا بِتُّ لَيـْلَتـِى فـَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَتَيْتُهُ إِعْظَاماً لَهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ خَرَجَ عَلَيَّ وَ فِي عُنُقِهِ كِعَابٌ قَدْ عـَلَّقـَهـَا وَ قَدْ رَكِبَ قَصَبَةً وَ هُوَ يَقُولُ أَجِدُ مَنْصُورَ بْنَ جُمْهُورٍ أَمِيراً غَيْرَ مَأْمُورٍ وَ أَبْيَاتاً مـِنْ نـَحـْوِ هـَذَا فـَنـَظـَرَ فـِى وَجْهِى وَ نَظَرْتُ فِى وَجْهِهِ فَلَمْ يَقُلْ لِى شَيْئاً وَ لَمْ أَقُلْ لَهُ وَ أَقـْبـَلْتُ أَبـْكـِى لِمـَا رَأَيْتُهُ وَ اجْتَمَعَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِ الصِّبْيَانُ وَ النَّاسُ وَ جَاءَ حَتَّى دَخَلَ الرَّحَبَةَ وَ أَقْبَلَ يَدُورُ مَعَ الصِّبْيَانِ وَ النَّاسُ يَقُولُونَ جُنَّ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ جُنَّ فَوَ اللَّهِ مَا مَضَتِ الْأَيَّامُ حَتَّى وَرَدَ كِتَابُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ إِلَى وَالِيهِ أَنِ انْظُرْ رَجُلًا يُقَالُ لَهُ جـَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَالْتَفَتَ إِلَى جُلَسَائِهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ قَالُوا أَصْلَحَكَ اللَّهُ كَانَ رَجُلًا لَهُ عِلْمٌ وَ فَضْلٌ وَ حـَدِيـثٌ وَ حـَجَّ فـَجـُنَّ وَ هـُوَ ذَا فـِى الرَّحـَبـَةِ مَعَ الصِّبْيَانِ عَلَى الْقَصَبِ يَلْعَبُ مَعَهُمْ قَالَ فـَأَشـْرَفَ عـَلَيـْهِ فـَإِذَا هـُوَ مـَعَ الصِّبـْيـَانِ يـَلْعَبُ عَلَى الْقَصَبِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى عَافَانِى مِنْ قَتْلِهِ قَالَ وَ لَمْ تَمْضِ الْأَيَّامُ حَتَّى دَخَلَ مَنْصُورُ بْنُ جُمْهُورٍ الْكُوفَةَ وَ صَنَعَ مَا كَانَ يَقُولُ جَابِرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 245 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
نـعمان بن بشير گويد: با جابربن يزيد جعفى هم كجاوه بودم ، چون بمدينه رسيديم ، جابر خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و از او خداحافظى كرد و شادمان از نزدش بيرون شـد، تـا روز جـمـعـه به چاه اخيرجه رسيديم و آنجا نخستين منزلى است كه از فيد بسوى مدينه بر ميگرديم ، چون نماز ظهر را گزاريدم و شتر ما حركت كرد، مرد بلند قامت گندم گونى پيدا شد كه نامه ئى داشت و آنرا بجابر داد. جابر آن را گرفت و بوسيد و بر ديـده گـذاشـت ، در آن نوشته بود: از جانب محمد بن على بسوى جابر بن يزيد، و بر آن نامه مهر سياه وترى بود.
جـابـر بـاو گـفـت : كـى نزد آقايم بودى ؟ گفت : هم اكنون ، جابر گفت : پيش از نماز يا بعد از نماز؟ گفت : بعد از نماز، جابر مهر را برداشت و شروع بخواندن كرد و چهره اش را درهـم مى كشيد تا به آخر نامه رسيد، سپس نامه را نگهداشت و تا بكوفه رسيد او را خـنـدان و شـادان نـديـدم . شـبـانـگاه بكوفه رسيديم من خوابيدم ، چون صبح شد، بخاطر احـتـرام و بـزرگداشت او نزدش رفتم ، ديدمش بيرون شده بجانب من مى آيد. و بجولها را بگردنش آويخته و بر نى سوار شده مى گويد: اءجد منصور بن جمهور اءميراء غير ماءمور (مـنـصـور بـن جـمـهـور را فـرمـانـدهـى مـى بـيـنـم كـه فـرمـانبر نيست ) و اءشعارى از اين قبيل مى خواند.
او بـه مـن نـگـريـست و من به او، نه او چيزى بمن گفت و نه من باو، من از وضعى كه از او ديدم شروع بگريستن نمودم ، كودكان و مردم گرد ما جمع شدند. و او آمد تا وارد رحبه شد و با كودكان مى چرخيد مردم مى گفتند: ديوانه شد جابر بن يزيد، ديوانه شد.
بـخـدا سـوگـنـد كه چند روز بيش نگذشت كه از جانب هشام بن عبدالملك نامه ئى بواليش رسـيـد كه مردى را كه نامش جابربن يزيد جعفى است پيدا كن و گردنش را بزن و سرش را بـراى مـن بـفـرست ، والى متوجه اهل مجلس شد و گفت : جابربن جعفى كيست ؟ گفتند: خدا تـرا اصـلاح كـنـد. مـردى بـود دانـشـمـند و فاضل و محدث كه حج گزارد و ديوانه شد، و اكـنـون در ربـحـه برنى سوار مى شود و با كودكان بازى مى كند والى آمد و از بلندى نـگريست ، او را ديد بر نى سوار است و با بچه ها بازى مى كند، گفت : خدا را شكر كه مـرا از كـشتن او بر كنار داشت ، روزگارى نگذشت كه منصور بن جمهور وارد كوفه شد و آنچه جابر مى گفت عملى شد.
شـرح:
آنـچـه جـابر مى گفت همان مصراع اءجد منصور بن جمهور اميرا غير ماءمور است و اين خـبـر غيبى را از امام باقر عليه السلام استفاده كرده بود، زيرا منصور بن جمهور از جانب يـزيـدبـن وليـد، بـعـد از عـزل يـوسـف بـن عـمـر در سنه 126 والى كوفه شد و آن 12 سال بعد از وفات امام باقر عليه السلام بوده .
-
* هـرگـاه امـر امـامـت ائمـه عـليـهـم السـلام آشكار شود بحكم داود و خاندانش حكم كنند و گواهنخواهند *
بـَابٌ فـِي الْأَئِمَّةِ ع أَنَّهـُمْ إِذَا ظـَهـَرَ أَمـْرُهـُمْ حـَكـَمـُوا بـِحـُكْمِ دَاوُدَ وَ آلِ دَاوُدَ وَ لَا يَسْأَلُونَ الْبَيِّنَةَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الرِّضْوَانُ
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ فَضْلٍ الْأَعْوَرِ عَنْ أَبـِى عـُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ كُنَّا زَمَانَ أَبِى جَعْفَرٍ ع حِينَ قُبِضَ نَتَرَدَّدُ كَالْغَنَمِ لَا رَاعِيَ لَهَا فَلَقِينَا سَالِمَ بْنَ أَبِى حَفْصَةَ فَقَالَ لِى يَا أَبَا عُبَيْدَةَ مَنْ إِمَامُكَ فَقُلْتُ أَئِمَّتِى آلُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ أَ مَا سَمِعْتُ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مـَاتَ مـِيـتـَةً جـَاهـِلِيَّةً فـَقُلْتُ بَلَى لَعَمْرِى وَ لَقَدْ كَانَ قَبْلَ ذَلِكَ بِثَلَاثٍ أَوْ نَحْوِهَا دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَزَقَ اللَّهُ الْمَعْرِفَةَ فَقُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ سَالِماً قَالَ لِى كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِنَّهُ لَا يَمُوتُ مِنَّا مَيِّتٌ حَتَّى يُخَلِّفَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْمَلُ بـِمـِثـْلِ عـَمـَلِهِ وَ يـَسِيرُ بِسِيرَتِهِ وَ يَدْعُو إِلَى مَا دَعَا إِلَيْهِ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِنَّهُ لَمْ يُمْنَعْ مَا أُعـْطـِيَ دَاوُدَ أَنْ أُعـْطـِيَ سـُلَيْمَانَ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ص حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 247 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابو عبيده حذاء گويد: ما در زمان امام باقر عليه السلام (براى تعيين جانشين او) مانند گله بـى چـوپـان سـرگردان بوديم ، تا سالم بن ابى حفصه را (كه بعدا زيدى مذهب شد و امام صادق عليه السلام او را لعن و تكفير كرد) ملاقات كرديم ، بمن گفت : اى ابا عبيده ! امـام تـو كـيـست ؟ گفتم : ائمه من ، آل محمد هستند گفت : هلاك شدى و مردم را هم هلاك كردى ، مـگـر مـن و تـو از امام باقر عليه السلام نشنيديم كه مى فرمود ((هر كه بميرد و بر او امامى نباشد، بمرگ جاهليت مرده است ))؟ گفتم : چرا بجان خودم چنين است ، سپس حدود سه روز گـذشـت كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و خدا معرفت او را بمن روزى كرد (او را بـجانشينى شناختم ) بحضرت عرضكردم : سالم بمن چنين و چنان گفت . فرمود: اى ابا عـبـيـده هـمـانـا كـسـى از مـا (ائمـه ) نـمـيـرد جز اينكه كسى را جانشين خود كند، كه كردار و رفتارش مانند خود او باشد و بآنچه او دعوت ميكرد، دعوت كند.
اى ابـا عـبـيده آنچه خدا بداود عطا فرمود، مانع آنچه بسليمان عطا كرد، نگشت (پس مقام و فضيلتى را كه خدا بپدرم عطا فرمود بمن هم عطا مى فرمايد) سپس فرمود: اى ابا عبيده ! زمانيكه قائم آل محمد عليه السلام قيام كند، بحكم داود و سليمان حكم دهد و گواه نطلبد.
شـرح:
مـقـصـود از حـكـم داود، حـكـم دادن پـيـغـمـبر و امامست طبق علم و يقينى كه خودش دارد و بگواهان و ادله و قرائن احوال طرفين دعوى توجه نمى كند، زيرا جناب داود عليه السلام قضاوتش اينگونه بوده است . و اين مساءله در ميان فقهاء و متكلمين اسلامى مورد اختلافست .
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در كتاب مرآت العقول ج 1 ص 297 گويد: شيخ مفيد قدس سره در كـتـاب المـسـائل فـرمـوده است : امام مى تواند طبق علم و يقين خود حكم كند، چنانكه طبق ظاهر شـهـادتـها حكم مى كند و هرگاه بداند حقيقت و واقع بر خلاف شهادت گواهانست ، گواهى آنـهـا را رد مى كند و طبق آنچه خدا به او فهمانيده حكم مى كند، و بعقيده من ممكن است گاهى حـقـيـقـت و باطن امر از امام پنهان شود و طبق ظاهر حكم كند اگر چه برخلاف واقع و حقيقتى بـاشـد كه خدا آن را مى داند، و ممكن است خدا امام را آگاه كند و گواه راستگو را از دروغگو بـرايـش مـشـخـص سـازد و حـقـيـقـت حـال از امـام پوشيده نگردد اين امور بسته با لطافت و مصالحى است كه كسى جز خداى عزوجل آن را نداند، و طايفه اماميه را در اينجا سه قولست :
1 بـرخـى گـويند: قضاوتهاى ائمه همواره طبق ظواهر است و هرگز طبق علم خود حكم نمى كنند.
2 بـعـضـى گـويند: قضاوتهاى ايشان طبق باطن و حقيقت است نه طبق ظواهرى كه ممكن است خلافش آشكار شود.
3 دسـتـه اى مـانـنـد آنـچـه مـن اخـتـيار كردم عقيده دارند (يعنى عقيده دارند، امام عليه السلام گـاهـى طـبـق ظـاهـر و گـاهـى طـبـق بـاطـن حـكـم مـى كـنـنـد)پـايـان نـقـل مـجـلسـى (ره ) ولى از اخـبـار اين باب و از عفوانى كه مرحوم كلينى اتخاذ كرده است معلوم مى شود كه ائمه عليهم السلام هرگاه مبسوط اليد بوده و در تقيه نباشند طبق واقع و باطن قضاوت مى كنند.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولُ لَا تـَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنِّى يَحْكُمُ بِحُكُومَةِ آلِ دَاوُدَ وَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً يُعْطِى كُلَّ نَفْسٍ حَقَّهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 248 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: دنـيـا پـايان نيابد تا آنكه مردى از فرزندان من بيرون آيد كه طبق حكومت آل داود حكم كند، گواه نخواهد و حق هر كس را باو عطا كند.
3- مـُحـَمَّدٌ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ قـُلْتُ لِأَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع بـِمـَا تَحْكُمُونَ إِذَا حَكَمْتُمْ قَالَ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ دَاوُدَ فَإِذَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْءُ الَّذِي لَيْسَ عِنْدَنَا تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 248 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـمـار سـاباطى گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : هرگاه شما حاكم شويد، چگونه حكم كنيد؟ فرمود: طبق حكم خدا و حكم داود، و هرگاه موضوعى براى ما پيش آيد كه آنرا ندانيم . روح القدس آن را بما القا كند و برساند.
4- مـُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ عِمْرَانَ بـْنِ أَعـْيـَنَ عـَنْ جـُعَيْدٍ الْهَمْدَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ بِأَيِّ حُكْمٍ تَحْكُمُونَ قَالَ حُكْمِ آلِ دَاوُدَ فَإِنْ أَعْيَانَا شَيْءٌ تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 249 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
جعيد همدانى گويد: از على بن الحسين عليهما السلام پرسيدم : شما طبق چه حكمى حكم مى دهيد؟ فرمود: طبق حكم آل داود و اگر در موضوعى در مانديم ، روح القدس بما القا كند.
5- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مَنْزِلَةُ الْأَئِمَّةِ قَالَ كَمَنْزِلَةِ ذِى الْقَرْنَيْنِ وَ كـَمـَنْزِلَةِ يُوشَعَ وَ كَمَنْزِلَةِ آصَفَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ قَالَ فَبِمَا تَحْكُمُونَ قَالَ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ آلِ دَاوُدَ وَ حُكْمِ مُحَمَّدٍ ص وَ يَتَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 249 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
عـمـار سـابـاطـى گـويـد: بـه امام صادق عليه السلام عرضكردم : ائمه چه مقامى دارند؟ فرمود: مانند مقام ذى القرنين و يوشع و آصف همدم سليمان ، گويد: (گفتم ) بچه حكم مى كـنـيـد؟ فـرمـود: بـحـكـم خـدا و حـكم آل داود و حكم محمد صلى اللّه عليه و آله و آن را روح القدس بما القا مى كند.
* سرچشمه علم از خانه آل محمد عليهم السلام است *
بَابُ أَنَّ مُسْتَقَى الْعِلْمِ مِنْ بَيْتِ آلِ مُحَمَّدٍ ع
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَبـِى الْحـَسـَنِ صـَاحـِبُ الدَّيـْلَمِ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْكـُوفـَةِ عـَجـَباً لِلنَّاسِ أَنَّهُمْ أَخَذُوا عِلْمَهُمْ كُلَّهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَعَمِلُوا بِهِ وَ اهْتَدَوْا وَ يـَرَوْنَ أَنَّ أَهْلَ بَيْتِهِ لَمْ يَأْخُذُوا عِلْمَهُ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ ذُرِّيَّتُهُ فِى مَنَازِلِنَا نَزَلَ الْوَحْيُ وَ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ الْعِلْمُ إِلَيْهِمْ أَ فَيَرَوْنَ أَنَّهُمْ عَلِمُوا وَ اهْتَدَوْا وَ جَهِلْنَا نَحْنُ وَ ضَلَلْنَا إِنَّ هَذَا لَمُحَالٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 249 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
صـاحـب ديـلم گـويـد: شـنـيـدم امـام جـعـفـر عـليـه السـلام هـنـگـامـيـكـه جـمـاعـتـى از اهـل كـوفـه خـدمتش بودند مى فرمود: شگفتا از اين مردم كه علم را از رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله گـرفـتـنـد و بـه آن عـمـل كـردنـد و هـدايـت شـدنـد، و بـاز عـقـيـده دارنـد كـه اهـل بـيـتـش عـلم او را فـرا نـگـرفـتـه انـد، مـا هـسـتـيـم اهـل بـيـت و ذريـه او كه وحى خدا در مـنـازل ما فرود آمده و علم از ما بايشان رسيده است ، آيا عقيده دارند كه آنها دانستند و هدايت يافتند و ما ندانستيم و گمراه شديم ؟! چنين چيزى محالست .
شـرح:
مجلسى (ره ) در اينجا بمناسبت براى دليل اءعلم بودن اميرالمؤ منين عليه السلام از ابـوبـكـر و سـاير مشابه از قول ابن خطيب اءعلم علماء اشعريين چنين گويد: على از نظر سـرشـت و فـطـرت در نـهـايـت هـوش و فـهـم و اسـتـعـداد بـود و بتحصيل علم كمال اشتياق داشت و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هم به تعليم و تربيت او نـهـايـت عـلاقـه و اشـتـياق را نشان مى داد و على از كودكى هميشه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود، پيداست كه چنين شاگردى در مكتب چنان استادى ببالاترين مقام علمى خواهد رسـيـد و امـا ابـوبـكر در پيرى خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله رسيد و آن هم گاهى ، شبانه روزى يكمرتبه و در مدت كوتاه پايان ـ.
هـمـين دليل را نسبت به يازده نفر از اولاد اميرالمؤ منين عليه السلام مى توان جارى ساخت . زيـرا هـر يك از آنها علاوه بر جنبه وراثت علم از پيغمبر، در خانه پدر خود و زير دست او تربيت يافته اند. و از اين روايت استفاده مى شود كه در زمان آن حضرت مردمى بيشعور و يـا مـغـرض بـوده اند كه علاوه بر اينكه ابوحنيفه و امثالش را بر آنحضرت ترجيح مى دادند، نسبت جهالت و گمراهى هم العياذ بالله به آنحضرت مى داده اند.
2- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ لَقِيَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بـْنَ عـَلِيٍّ ع بـِالثَّعـْلَبـِيَّةِ وَ هـُوَ يـُرِيـدُ كـَرْبـَلَاءَ فـَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحـُسـَيـْنُ ع مـِنْ أَيِّ الْبِلَادِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقـِيـتـُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ ع مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لَا يَكُونُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 250 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
حكم بن عتيبه گويد: هنگامى كه حسين بن على عليهما السلام رهسپار كربلا بود، مردى در ثـعـلبـيـه بـاو بـرخـورد و خدمتش رسيد و سلام كرد، حسين عليه السلام به او فرمود: از كـدام شـهـرى ؟ عـرضـكـرد: اهـل كـوفـه هـسـتـم ، فـرمـود: هـان بـخـدا اى بـرادر اهـل كـوفـه ! اگـر در مـديـنـه بـتـو بـر مـى خـوردم عـلامـت آمـدن جـبـرئيـل را در خـانـه خـود و وحـى آوردنـش را بـر جـدم بـتـو نـشـان مـيـدادم اى بـرادر اهـل كـوفـه ! سـرچـشـمـه عـلم مـردم از نـزد مـا بـود سـپـس آنـهـا عـالم شـدنـد و مـا جاهل ؟!! اين چيزيست نشدنى .
* هـــر حـــقـــى كـه در دسـت مـردمـست از نزد ائمه عليهم السلام آمده و هر چه از نزد آنها نيامدهباطلست *
بـَابُ أَنَّهُ لَيـْسَ شـَيْءٌ مـِنَ الْحـَقِّ فِي يَدِ النَّاسِ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْأَئِمَّةِ ع وَ أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ عِنْدِهِمْ فَهُوَ بَاطِلٌ
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ مـُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ وَ لَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقْضِى بِقَضَاءٍ حَقٍّ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ إِذَا تَشَعَّبَتْ بِهِمُ الْأُمُورُ كَانَ الْخَطَأُ مِنْهُمْ وَ الصَّوَابُ مِنْ عَلِيٍّ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 250 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: نزد هيچكس از مردم مطلب حق و درسـتـى نـيـسـت و هـيـچـيـك از مردم بحق قضاوت نكند. جز آنچه از خاندان ما بيرون آيد و هنگامى كه امور مردم متشتت و پراكنده گردد، خطا از آنها و صواب از على عليه السلام است (يعنى وقتى گفتار و عقيده مردم بر خلاف گفتار و عقيده على عليه السلام باشد، همه آنها بر باطل و على بر حق است و پيداست كه فرزندان معصوم على عليه السلام هم مو بمو از پدر خود تبعيت كنند و اين حكم درباره آنها هم جاريست ).
2- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ مُثَنًّى عَنْ زُرَارَةَ قَالَ كُنْتُ عـِنـْدَ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فـَقـَالَ لَهُ رَجـُلٌ مـِنْ أَهـْلِ الْكـُوفَةِ يَسْأَلُهُ عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع سـَلُونـِى عـَمَّا شـِئْتُمْ فَلَا تَسْأَلُونِّى عَنْ شَيْءٍ إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِهِ قَالَ إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْءٍ إِلَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاءُوا فَوَ اللَّهِ لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَّا مِنْ هَاهُنَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 251 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: خـدمـت امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـودم كـه مـردى از اهـل كـوفـه از آنـحـضـرت راجـع بـقـول امـيـرالمؤ منين عليه السلام : ((هر چه خواهيد از من بـپـرسـيـد هـر چـه از مـن بـپـرسـيـد؛ شـمـا خـبـر دهـم )) سـؤ ال كـرد، حضرت فرمود: هيچ كس علمى ندارد جز آنچه از اميرالمؤ منين عليه السلام استفاده شـده ، مـردم هـر كـجـا خواهند بروند، به خدا علم درست جز اينجا نيست و با دست اشاره به خانه خود كرد (مقصود خانه وحى و نبوت است ، نه خصوص خانه ملكى آنحضرت ).
شرح :
ابـن عـبدالبر در كتاب استيعاب خود گويد: هيچكس از صحابه جز على بن ابيطالب نگفت ((هـر چـه خـواهـيـد از مـن بـپـرسـيـد)) و احـمـد بـن حـنـبـل هم در مسندش اين سخن را از سعيد نقل مى كند.
عـلامـه مجلسى (ره ) در اينجا مى گويد: هر كس اين ادعا را كرد رسوا شد، چنانكه موافق و مخالف اعتراف دارند.3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ أَبِى مَرْيَمَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 251 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السلام بسلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه (كه هر دو زيدى مذهب و ملعون امام بـودند) فرمود: بمشرق رويد و بمغرب رويد، علم درستى جز آنچه از ما خانواده تراوش كند، پيدا نكنيد.
4- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يـَحـْيـَى الْحـَلَبـِيِّ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ عـُثـْمـَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ لِى إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عـُتَيْبَةَ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ فـَلْيـُشـَرِّقِ الْحـَكـَمُ وَ لْيـُغـَرِّبْ أَمـَا وَ اللَّهِ لَا يُصِيبُ الْعِلْمَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 251 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابوبصير گويد: (امام باقر عليه السلام ) بمن فرمود: حكم بن عتيبه از كسانى است كه خـدا فـرمـوده ((بعضى از مردم مى گويند: بخدا و روز قيامت ايمان آورديم ، در صورتى كـه مـؤ مـن نـيـسـتـنـد 8 سوره 2 ـ)) حكم بمشرق رود و بمغرب رود، بخدا كه علم را جز از خاندانى كه جبرئيل عليه السلام بر آنها نازل شده بدست نياورد.
-
5- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ شَهَادَةِ وَلَدِ الزِّنَا تَجُوزُ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ يَزْعُمُ أَنَّهَا تَجُوزُ فَقَالَ اللَّهُمَّ لَا تَغْفِرْ ذَنْبَهُ مَا قَالَ اللَّهُ لِلْحَكَمِ إِنَّهُ لَذِكـْرٌ لَكَ وَ لِقـَوْمـِكَ فـَلْيـَذْهـَبِ الْحَكَمُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَوَ اللَّهِ لَا يُؤْخَذُ الْعِلْمُ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 252 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام بـاقـر عليه السلام پرسيدم : شهادت زنازاده نافذ است ؟ فـرمـود: نـه ، عـرضـكـردم : حـكم بن عتيبه عقيده دارد كه پذيرفته و نافذ است ، فرمود: خـدايـا گـنـاهـش را نـيـامـرز، خدا به حكم نفرموده ((قرآن براى تو وقومت يادآور است 44 سـوره 43 ـ)) (بـلكه نسبت بحد ما فرموده است ) پس حكم به راست رود و بچپ رود (بهر در بـزنـد) بـخـدا دانـش جـز از خـانـدانـى كـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام بـر آنـهـا نازل شده بدست نيايد.
6- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ بَدْرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِى سـَلَّامٌ أَبـُو عـَلِيٍّ الْخـُرَاسـَانـِيُّ عـَنْ سَلَّامِ بْنِ سَعِيدٍ الْمَخْزُومِيِّ قَالَ بَيْنَا أَنَا جَالِسٌ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ عَابِدُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ وَ ابْنُ شُرَيْحٍ فَقِيهُ أَهـْلِ مـَكَّةَ وَ عـِنـْدَ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع مـَيْمُونٌ الْقَدَّاحُ مَوْلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَسَأَلَهُ عَبَّادُ بْنُ كـَثـِيـرٍ فـَقـَالَ يـَا أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ فِى كَمْ ثَوْبٍ كُفِّنَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ فِى ثَلَاثَةِ أَثْوَابٍ ثَوْبَيْنِ صُحَارِيَّيْنِ وَ ثَوْبٍ حِبَرَةٍ وَ كَانَ فِى الْبُرْدِ قِلَّةٌ فَكَأَنَّمَا ازْوَرَّ عَبَّادُ بْنُ كـَثـِيـرٍ مـِنْ ذَلِكَ فـَقـَالَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع إِنَّ نَخْلَةَ مَرْيَمَ ع إِنَّمَا كَانَتْ عَجْوَةً وَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمـَاءِ فـَمَا نَبَتَ مِنْ أَصْلِهَا كَانَ عَجْوَةً وَ مَا كَانَ مِنْ لُقَاطٍ فَهُوَ لَوْنٌ فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ لِابْنِ شُرَيْحٍ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِى مَا هَذَا الْمَثَلُ الَّذِى ضَرَبَهُ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ ابْنُ شُرَيْحٍ هَذَا الْغُلَامُ يُخْبِرُكَ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ يَعْنِى مَيْمُونٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ مَيْمُونٌ أَ مـَا تـَعـْلَمُ مَا قَالَ لَكَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ قَالَ إِنَّهُ ضَرَبَ لَكَ مَثَلَ نَفْسِهِ فَأَخْبَرَكَ أَنَّهُ وَلَدٌ مِنْ وُلْدِ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ عـِلْمُ رَسـُولِ اللَّهِ عـِنْدَهُمْ فَمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِهِمْ فَهُوَ صَوَابٌ وَ مَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِهِمْ فَهُوَ لُقَاطٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 252 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
مـخـزونـى گـويـد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم كه عبادبن كثير خداپرست بصريان و ابن شريح فقيه اهل مكه وارد شدند، و ميمون قداح غلام امام باقر عليه السلام هـم خـدمـتـش بـود. عبادبن كثير از امام پرسيد و عرضكرد: اى اباعبداللّه ! رسولخدا صلى اللّه عـليـه وآله در چـنـد پـارچـه كـفـن شـد؟ فـرمـود: در سـه پارچه : دو پارچه صحارى (صـحـار قـريـه اى است در يمن ) و يك پارچه حبره (كه نوعى از برد يمنى است ) و برد كمياب بود (از اين جهت دو پارچه ديگر را صحارى كردند)
عـبـادبـن كـثـيـر از ايـن سخن روى در هم كشيد (گويا كمياب بودن برد را انكار داشت ) امام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: درخت خرماى مريم عليهما السلام (كه پس از زائيدن عيسى ماءمور بخوردن از آن شد) خرماى عجوه (بهترين نوع خرما) بود و از آسمان فرود آمد، پس از ريـشـه آن روئيـد، عـجـوه شـد و آنـچـه هـسـته اش از اين سو و آن سو گرفته و كاشته شدلون (خرماى پست ) گرديد.
چون از نزد حضرت بيرون رفتند، عباد بن كثير به ابن شريح گفت ، بخدا من نفهميدم اين چـه مـثـلى بود كه امام صادق عليه السلام براى من بيان كرد، ابن شريح گفت : اين غلام يعنى ميمون قداح بتو خبر مى دهد، زيرا او از آنهاست (چون كه در خانه آنها بزرگ شده ) مـيـمـون گـفـت : فـرمـايـش او را نـفـهـمـيـدى ؟ گـفـت نـه بـخـدا، گـفـت او مـثـل خودش را براى تو بيان كرد و بتو خبر داد كه او فرزند رسولخدا صلى اللّه عليه وآله اسـت و عـلم پـيـغمبر نزد آنها است ، پس آنچه از نزد آنها آيد، درست است (مانند خرماى عجوه ) و آنچه از نزد ديگران آيد از اين سو و آن سو گرد آمده (و مانند خرماى لون ) است .
* در بيان آنچه وارد شده كه حديث ائمه صعب و مستصعب است *
بَابٌ فِيمَا جَاءَ أَنَّ حَدِيثَهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ
شرح :
صـعب به معنى دشوار و مشكل و سركش است و مستصعب مبالغه آن است يعنى بسيار دشوار و يـا آن كه ((صعب )) چيزى است كه خودش دشوار باشد و ((مستصعب )) آنست كه مردم او را دشـوار شـمـرنـد، در هـر حـال مـا پـس از پـايـان تـرجمه احاديث اين باب ، در اين باره توضيح بيشترى بيان مى كنيم انشاءاللّه تعالى .1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَابِرٍ قـَالَ قـَالَ أَبـُو جَعْفَرٍ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بـِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنـْكـَرْتـُمـُوهُ فـَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسـُولِ وَ إِلَى الْعـَالِمِ مـِنْ آلِ مـُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدِّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ فَيَقُولَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 253 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه وآله فـرمـود: حـديـث آل مـحـمـد صـعـب و مـسـتـصـعـب اسـت ، جـز فـرشـتـه مـقـرب يـا پـيـغـمـبـر مـرسـل يـا بـنده اى كه خدا دلش را به ايمان آزموده ، به آن ايمان نياورد. پس هر حديثى كـه از آل مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه و آله بـشـمـا رسـيـد و در بـرابـر آن آرامـش دل يـافـتـيـد و آنـرا آشـنا ديديد، بپذيريد. و هر حديثى را كه دلتان از آن رميد و ناآشنا ديـديـد، آنـرا بخدا و پيغمبر و عالم آل محمد صلى اللّه عليه وآله رد كنيد، همانا هلاك شده كـسـى اسـت كـه تحديثى را كه تحمل ندارد، برايش باز گو كنند، و او بگويد بخدا اين چنين نيست ، و انكار مساوى كفر است .
2- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ عـِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ ذُكـِرَتِ التَّقـِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عـَلِمَ أَبـُو ذَرٍّ مـَا فـِى قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بـِسـَائِرِ الْخـَلْقِ إِنَّ عـِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 254 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: روزى نزد على بن الحسين عليهما السلام سخن از تقيه پـيـش آمـد آن حـضـرت فـرمـود: بـخـدا اگـر ابـوذر مـى دانـسـت آنـچـه در دل سـلمـان بـود. او را مـى كـشـت ، در صـورتيكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ميان آن دو بـرادرى بـرقـرار كـرد، پـس دربـاره مـردم ديگر چه گمان داريد؟ همانا علم علماء صعب و مستصعب است ، جز پيغمبر مرسل يا فرشته مقرب يا بنده مؤ منى كه خدا دلش را به ايمان آزموده طاقت تحمل آن را ندارد، سپس فرمود: و سلمان از اين رو از جمله علماء شد كه او مردى است از ما خانواده و از اينجهت او را در رديف علماء آوردم ،
شـرح:
مـقصود از آنچه در دل سلمانست ، مراتب معرفت خدا و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و مـسـائل غـامـض قـضـاء و قدر و امثال آنست كه اگر آنها را به ابوذر مى گفت ، ابوذر او را بـدروغ و ارتـداد نسبت مى داد و محكوم بقتلش مى دانست و يا آن مطالب را بديگران ميگفت و آنها سلمان را مى كشتند.
چـنـانـچـه خود سلمان رضى اللّه عنه در خطبه خود گويد: علم زيادى بمن عطا شده ، اگر هـمـه آنـچـه را مـى دانـم بـشـما بگويم ، دسته اى گويند: سلمان ديوانه شده و دسته اى گـويـنـد: خـدايـا كـشـنـده سـلمـان را بـيـامـرز و مـمـكـن اسـت فـاعـل قـتـله علم باشد و ضمير مفعول راجع بابى ذريعنى : علومى كه سلمان به ابى ذر مـيـگـفـت . او را مـى كـشـت ، زيـرا تـحـمـل نـمـى كـرد و انـكـار مـى ورزيـد و يـا آنـكـه تحمل كتمانش را نداشت و به مردم مى گفت و او را مرتد و كافر مى دانستند و مى كشتند.
و بودن سلمان از اهل البيت از اين جهت است كه اميرالمؤ منين عليه السلام درباره او فرموده و ان سـلمـان مـنـا اهـل البيت و مقصود اين است كه : سلمان بواسطه اختصاصى كه بما پيدا كرده و از همه بريده و بسوى ما آمده و بواسطه پرتوى كه از نور علم ما گرفته : از ما شده و منسوب بما گشته است . مرآت ص 300 ـ.3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ أَوْ غَيْرِهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا صُدُورٌ مُنِيرَةٌ أَوْ قُلُوبٌ سَلِيمَةٌ أَوْ أَخـْلَاقٌ حـَسـَنَةٌ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِنْ شِيعَتِنَا الْمِيثَاقَ كَمَا أَخَذَ عَلَى بَنِى آدَمَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ فـَمـَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اللَّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ يُؤَدِّ إِلَيْنَا حَقَّنَا فَفِى النَّارِ خَالِداً مُخَلَّداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـديـث مـا صـعـب و مـسـتـصـعـب اسـت ، تـحـمـل آنـرا نـدارد جـز سـيـنه هاى نورانى ، يا دلهاى سالم ، يا اخلاق نيكو، همانا خدا از شيعيان ما پيمان (بولايت ما) گرفت ، چنانكه از بنى آدم (به ربوبيت خود) پيمان گرفت و فـرمـود: ((آيا من پروردگار شما نيستم ؟)) پس هر كه نسبت بما (بپيمان خويش ) وفا كند، خدا بهشت را باو پاداش دهد، و هر كه ما را دشمن دارد و حق ما را بما نرساند، هميشه و جاودان در دوزخ است .
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِى الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْكَرِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا مَعْنَى قَوْلِ الصَّادِقِ ع حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مـُقـَرَّبٌ وَ لَا نـَبـِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَجَاءَ الْجَوَابُ إِنَّمَا مَعْنَى قـَوْلِ الصَّادِقِ ع أَيْ لَا يـَحـْتـَمـِلُهُ مـَلَكٌ وَ لَا نـَبـِيٌّ وَ لَا مـُؤْمِنٌ إِنَّ الْمَلَكَ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتَّى يـُخـْرِجـَهُ إِلَى مـَلَكٍ غـَيْرِهِ وَ النَّبِيُّ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى نَبِيٍّ غَيْرِهِ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى مُؤْمِنٍ غَيْرِهِ فَهَذَا مَعْنَى قَوْلِ جَدِّى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب گويد: بحضرت ابوالحسن العسكرى عليه السلام نوشتم : قربانت ، مـعـنـى قـول امـام صـادق عليه السلام چيست كه فرمايد: ((حديث ما را هيچ فرشته مقرب و پـيـغـمـبـر مـرسـل و مـؤ مـنـى كـه خـدا قـلبـش را بـه ايـمـان آزمـوده تـحـمـل نـكـنـد؟)) پـاسـخ آمد كه همانا معنى قول امام صادق عليه السلام كه فرمايد هيچ فـرشـتـه و پـيـغـمـبـر و مـؤ مـنـى آن را تـحـمـل نـكـنـد، ايـن اسـت كـه فـرشـتـه آن را تـحـمـل نـكـنـد تـا آن را بـه فـرشـتـه ديـگـر بـرسـانـد و پـيـغـمـبـر آن را تـحـمـل نـكـنـد تـا بـه پـيـغـمـبـرى ديـگـر بـرسـانـد و مـؤ مـن تـحـمـل نـكـنـد و آن را بـه مـؤ مـن ديـگـر بـرسـانـد، ايـن اسـت مـعـنـى قول جدم عليه السلام .
شـرح:
تـحـمـل حـديـث در ايـن روايـت غـير از تحمل در روايات ديگر است ، زيرا در آن روايت تحمل فرشته و پيغمبر و مؤ من اثبات شده بود و در اين روايات نفى شده است . پس معنى تحمل در اين روايت نگه داشتن و ذخيره كردن حديث و مضايقه كردن از نشر و تبليغ آن است حتى نسبت به اءهلش ، ولى معنى تحمل حديث در ساير روايات اين باب پذيرفتن و گردن نهادن در برابر آن است ، كه نسبت به فرشته و پيغمبر و مؤ من اين معنى اثبات شده و از ديگران نفى گرديده است .5- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُسـْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ وَ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يـَا أَبـَا مـُحـَمَّدٍ إِنَّ عـِنـْدَنـَا وَ اللَّهِ سـِرّاً مـِنْ سـِرِّ اللَّهِ وَ عـِلْمـاً مـِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يـَحـْتـَمـِلُهُ مـَلَكٌ مـُقـَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ أَمَرَنَا اللَّهُ بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فـَلَمْ نـَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً يَحْتَمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ لِذَلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مـِنْ طـِيـنـَةٍ خـُلِقَ مـِنـْهـَا مـُحـَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّيَّتـُهُ ع وَ مـِنْ نـُورٍ خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ صـَنـَعـَهـُمْ بـِفـَضـْلِ رَحْمَتِهِ الَّتِى صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ مَا أَمَرَنَا بـِتـَبـْلِيـغِهِ فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوا ذَلِكَ فَبَلَغَهُمْ ذَلِكَ عَنَّا فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوهُ وَ بَلَغَهُمْ ذِكـْرُنـَا فـَمـَالَتْ قـُلُوبـُهـُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِيثِنَا فَلَوْ لَا أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هَذَا لَمَا كَانُوا كَذَلِكَ لَا وَ اللَّهِ مَا احْتَمَلُوهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِجَهَنَّمَ وَ النَّارِ فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كـَمَا بَلَّغْنَاهُمْ وَ اشْمَأَزُّوا مِنْ ذَلِكَ وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ وَ كَذَّبُوا بِهِ وَ قَالُوا سَاحِرٌ كَذَّابٌ فَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ أَنْسَاهُمْ ذَلِكَ ثُمَّ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُمْ بـِبـَعـْضِ الْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ لِيَكُونَ ذَلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طـَاعـَتـِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا عُبِدَ اللَّهُ فِى أَرْضِهِ فَأَمَرَنَا بِالْكَفِّ عَنْهُمْ وَ السَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ فـَاكـْتـُمـُوا عـَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالْكَفِّ عَنْهُ وَ اسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالسَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ عَنْهُ قَالَ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ وَ بَكَى وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ هَؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ فَاجْعَلْ مَحْيَانَا مَحْيَاهُمْ وَ مـَمـَاتَنَا مَمَاتَهُمْ وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً لَكَ فَتُفْجِعَنَا بِهِمْ فَإِنَّكَ إِنْ أَفْجَعْتَنَا بِهِمْ لَمْ تُعْبَدْ أَبَداً فِى أَرْضِكَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابا محمد! همانا به خدا كه سرى از سـر خـدا و عـلمـى از عـلم خـدا نـزد مـاسـت كـه بـه خـدا هـيـچ فـرشـتـه مـقـرب و پـيـغـمـبـر مـرسـل و مـؤ مـنـى كـه دلش را بـه ايـمـان آزمـوده آن را تـحـمل نكند، به خدا سوگند كه خدا آن را به احدى جز ما تكليف نفرموده و عبادت با آن را از هـيـچ كـس جز ما نخواسته است (ما وظايف خاصى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله عليه براى اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام با وصيت تعيين كرد).
و نـيـز نـزد مـا سـرى اسـت از سـر خـدا و عـلمى است از علم خدا كه ما را به تبليغش ماءمور فرموده و ما آن را از جانب خداى عزوجل تبليغ كرديم و برايش محلى و اهلى و پذيرنده ئى نـيـافـتـيـم تـا آنـكـه خـدا بـراى پـذيـرش آن مـردى را از هـمـان طـيـنـت و نورى كه محمد و آل و ذريـه او را آفـريـد، خـلق كـرد و آنـهـا را از فـضـل و رحـمت خود ساخت چنانكه محمد و ذريه او را ساخت ، پس چون ما آنچه را از جانب خدا بـه تـبـليـغـش مـاءمـور بـوديـم ، تـبـليـغ كـرديـم آنـهـا پـذيـرفـتـنـد و تـحـمـل كـردنـد (تـبـليـغ مـا بـه آنـهـا رسـيـد، ايـشـان هـم پـذيـرفـتـنـد و تـحمل كردند) و ياد ما به آنها رسيد پس دلهاى ايشان به شناسائى و به حديث ما متوجه گـشـت ، اگـر آنـهـا از آن طـيـنـت و نـور خـلق نـمـى شـدند، اين چنين نبود، نه به خدا آن را تحمل نمى كردند.
سـپـس فـرمـود: هـمـانا خدا مردمى را براى دوزخ و آتش آفريد (يعنى دانست كه سركشى و نافرمانى كنند و به دوزخ و آتش گرايند) و به ما دستور داد كه به آنها تبليغ كنيم و مـا هـم تـبليغ كرديم ولى آنها چهره در هم كشيدند و دلشان نفرت پيدا كرد و آن را به ما بـرگـردانـدنـد و تحمل نكردند و تكذيب نمودند و گفتند: جادوگر است ، دروغ گو است ، خـدا هـم بـر دلشان مهر نهاد، و آن را از يادشان برد، سپس خدا زبانشان را به قسمتى از بـيـان حـق گـويـا سـاخـت كـه بـه زبـان مـى گـويـنـد و بـه دل باور ندارند (مانند سخنانى كه گاهى بعضى از كفار و فساق به نفع خداپرستان و عـليـه خـود گـويـنـد) تا همان سخن از دوستان و فرمانبران خدا دفاعى باشد و اگر چنين نبود، كسى در روى زمين خدا را عبادت نمى كرد، و ما ماءمور شديم كه از آنها دست برداريم و حـقـائق را پـوشـيـده و پـنـهـان داريـم ، شـمـا هـم (اى گروه شيعه ) از آنكه خدا به دست بـرداشـتـن از او امر فرموده ، پنهان داريد و از آنكه به كتمان و پوشيدگى از او دستور داده پوشيده داريد.
راوى گـويـد: سـپـس امـام دسـت بـه دعا برداشت و گريه كرد و فرمود: بار خدايا ايشان (شـيـعـيـان ) مـردمـى اندك و ناچيزند پس زندگى ما را زندگى آنها و مرگ ما را مرگ آنها قـرار ده (آنها را با ما در ايمان و عمل صالح و پاداش اخروى شريك گردان ) و دشمن خود را بر ايشان مسلط مكن كه ما را به آنها مصيبت زده كنى ، زيرا اگر ما را به آنها مصيبت زده كنى ، هرگز در روى زمين پرستش نشوى و صلى اللّه على محمد و آله و سلم تسليما.
-
شـرح:
احـاديـث صـعـب و مستصعب كه در اين روايات ذكر شده است ، مانند آيات قرآن و هدايت الهـى و مـواعـظ و عـبرتهاست كه اگر با گوشى شنوا و دلى نرم و روحى مطيع برابر شـود، آمـادگـى و مـجـذوبـيـت و پـذيـرش پـيـدا مى شود و اگر با دلى سخت و با روحى سـركش برخورد كند، با انكار و تمرد مواجه مى شود، و بلكه بر قساوت و طغيان آن مى افـزايـد، قـرآن كـريـم مـى فـرمـايـد: ((از ايـن قـرآن آيـه هـائى نـازل مـى كـنـيـم كه اى مؤ منان شفا و رحمت است و ستمگران را جز خسارت نمى فزايد 82 سـوره 17 ـ)) بـنـابـراين كلمه صعب و مستصعب در اينجا بسيار مناسب است ، زيرا يكى از مـعانى لغوى آن تاءبى و سرفرازى مركوب است از پذيرش هر راكبى ، مانند اسبى كه بـلنـد طـبـعـى و آقـا مـنـشـى دارد و حـاضـر نـيـسـت جـز سـلطـان و رجال مملكت بر او نشينند احاديث اهلبيت عصمت هم در برابر دلهاى سليم فرشتگان مقرب و انبياء مرسل و مؤ منين پاك و با اخلاص و آزموده انس و علفت گرفته ، يكديگر را چون جان شـيـريـن در بـغـل مـى گـيـرند و در برابر دلهاى سخت و ناپاك كه هيچ گونه تناسب و سنخيتى در ميان نيست ، سازگارى و قبولى حق هم ديده نمى شود.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
و امـا مـوضـوع تـفـاوت و اخـتـلاف افـراد بـشـر از لحـاظ ايـن دو جـهـت در اصل طينت و فطرت چنانچه در روايت اخير ذكر شده ، مطلبى است مربوط به مساءله طينت و مـوضـوع جـبـر و تـفـويـض كـه قـسـمـتـى از آن در جـلد اول گذشت : و قسمت ديگرش در جلد سوم بيان مى شود انشاء الله تعالى .
* اوامـــر پــيـغـمـبـر صلى اللّه عليه وآله درباره خير خواهى ائمه مسلمين و ملازمت جماعت ومعرفى ايشان *
بـَابُ مـَا أَمـَرَ النَّبـِيُّ ص بـِالنَّصـِيحَةِ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومِ لِجَمَاعَتِهِمْ وَ مَنْ هُمْ
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ أَبـَانِ بـْنِ عـُثـْمـَانَ عـَنِ ابـْنِ أَبـِى يَعْفُورٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص خَطَبَ النَّاسَ فـِى مـَسـْجـِدِ الْخـَيـْفِ فـَقـَالَ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِى فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا وَ بـَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرُ فَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجـَمـَاعـَتـِهـِمْ فـَإِنَّ دَعـْوَتـَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ
وَ رَوَاهُ أَيْضاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ مِثْلَهُ وَ زَادَ فِيهِ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ وَ ذَكَرَ فِى حَدِيثِهِ أَنَّهُ خَطَبَ فِى حَجَّةِ الْوَدَاعِ بِمِنًى فِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: پـيغمبر صلى اللّه عليه وآله در مسجد خيف براى مردم سخنرانى كرد و فرمود، خدا يارى كند (شاد و خرم كند) بنده ئى را كه سخن مرا بشنود و در گـوش گـيـرد و حـفـظ كـنـد و بـه كـسـانـى كـه نـشـنـيـده انـد بـرسـانـد، چـه بـسـا حـامـل (رسـانـنـده ) عـلمـى كـه خـود دانـا نـيـسـت و چـه بـسـا حـامـل عـلمـى كـه بـه داناتر از خود رساند (يعنى بسا شنوندگانى پيدا شوند كه معنى سخن مرا از رساننده و مبلغ آن سخن بهتر درك كنند).
سـه خـصلت است كه دل هيچ فرد مسلمانى به آن خيانت (كينه توزى ، بدخواهى ) نكند: 1ـ خـالص نـمـودن عـمـل بـراى خـدا (عـبـادت كـردن بـدون ريا و غرض دنيوى ) 2ـ خير خواهى پـيـشـوايـان مـسـلمين (به اطاعت و فرمانبرى از آنها). 3ـ همراه بودن با جماعت مسلمين (و جدا نـشـدن و اختلاف و پراكندگى ايجاد نكردن ) زيرا دعوت مسلمين افراد پشت سرشان را هم شامل مى شود (پس هركه همراه جماعت باشد در سود آنها شريك است ) مسلمين همه برادرند، خـونـشـان بـرابـر اسـت (پـس اگر شخص اول آنها كوچكترينشان را به ناحق بكشد بايد كشته شود) و پسترين فردشان در برقرارى پيمانشان كوشش مى كند (يعنى پست ترين فرد مسلمان ميتواند در مواد امان نامه هر قراردادى با كفار، شركت و دخالت كند و در وفاى آن كـوشـا بـاشـد) و هـمـيـن حـديـث را نـيـز راوى از حماد بن عثمان تا برسد بابى يعفور نقل كرده و در آنجا اين جمله را افزوده است : مسلمين همه يكدستند بالاى سر ديگران .
2- مـُحـَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ قَالَ قَالَ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ اذْهَبْ بِنَا إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ فـَذَهـَبـْتُ مـَعـَهُ إِلَيْهِ فَوَجَدْنَاهُ قَدْ رَكِبَ دَابَّتَهُ فَقَالَ لَهُ سُفْيَانُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَدِّثْنَا بـِحـَدِيـثِ خـُطـْبـَةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص فـِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ قَالَ دَعْنِى حَتَّى أَذْهَبَ فِى حَاجَتِى فـَإِنِّى قـَدْ رَكـِبـْتُ فَإِذَا جِئْتُ حَدَّثْتُكَ فَقَالَ أَسْأَلُكَ بِقَرَابَتِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمَّا حـَدَّثـْتَنِى قَالَ فَنَزَلَ فَقَالَ لَهُ سُفْيَانُ مُرْ لِى بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ حَتَّى أُثْبِتَهُ فَدَعَا بِهِ ثـُمَّ قـَالَ اكـْتـُبْ بـِسـْمِ اللَّهِ الرَّحـْمـَنِ الرَّحِيمِ خُطْبَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص فِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ نـَضَّرَ اللَّهُ عـَبـْداً سَمِعَ مَقَالَتِى فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ يَا أَيُّهَا النَّاسُ لِيُبَلِّغِ الشَّاهـِدُ الْغـَائِبَ فـَرُبَّ حـَامـِلِ فـِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عـَلَى مـَنْ سـِوَاهـُمْ يـَسـْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ فَكَتَبَهُ سُفْيَانُ ثُمَّ عَرَضَهُ عَلَيْهِ وَ رَكِبَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع وَ جِئْتُ أَنَا وَ سُفْيَانُ فَلَمَّا كُنَّا فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ قَالَ لِى كَمَا أَنْتَ حَتَّى أَنـْظـُرَ فِى هَذَا الْحَدِيثِ فَقُلْتُ لَهُ قَدْ وَ اللَّهِ أَلْزَمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ رَقَبَتَكَ شَيْئاً لَا يَذْهَبُ مـِنْ رَقـَبـَتـِكَ أَبـَداً فـَقـَالَ وَ أَيُّ شَيْءٍ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ قَدْ عَرَفْنَاهُ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ مَنْ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يـَجـِبُ عـَلَيـْنـَا نـَصـِيـحـَتـُهُمْ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِى سُفْيَانَ وَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ مَرْوَانُ بْنُ الْحـَكـَمِ وَ كـُلُّ مـَنْ لَا تـَجـُوزُ شَهَادَتُهُ عِنْدَنَا وَ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ خَلْفَهُمْ وَ قَوْلُهُ وَ اللُّزُومُ لِجـَمـَاعَتِهِمْ فَأَيُّ الْجَمَاعَةِ مُرْجِئٌ يَقُولُ مَنْ لَمْ يُصَلِّ وَ لَمْ يَصُمْ وَ لَمْ يَغْتَسِلْ مِنْ جَنَابَةٍ وَ هـَدَمَ الْكـَعـْبـَةَ وَ نَكَحَ أُمَّهُ فَهُوَ عَلَى إِيمَانِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ أَوْ قَدَرِيٌّ يَقُولُ لَا يَكُونُ مَا شـَاءَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ وَ يَكُونُ مَا شَاءَ إِبْلِيسُ أَوْ حَرُورِيٌّ يَتَبَرَّأُ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ شـَهِدَ عَلَيْهِ بِالْكُفْرِ أَوْ جَهْمِيٌّ يَقُولُ إِنَّمَا هِيَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ وَحْدَهُ لَيْسَ الْإِيمَانُ شَيْءٌ غَيْرُهَا قـَالَ وَيـْحَكَ وَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ فَقُلْتُ يَقُولُونَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وَ اللَّهِ الْإِمَامُ الَّذِي يـَجِبُ عَلَيْنَا نَصِيحَتُهُ وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ أَهْلُ بَيْتِهِ قَالَ فَأَخَذَ الْكِتَابَ فَخَرَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَا تُخْبِرْ بِهَا أَحَداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 258 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
سـفـيـان ثـورى بـمـردى قرشى از اهل مكه گفت : ما را نزد جعفر بن محمد (امام صادق عليه السـلام ) ببر، آن مرد گويد: او را خدمتش بردم هنگاميكه آن حضرت بر مركب خويش سوار شـده بـود. سـفيان به او عرض كرد: اى اباعبدالله ؟ حديث سخن رانى پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله را در مـسـجـد خـيـف بـراى مـا بـاز گـو، فـرمود: اكنون كه سوار شده ام بگذار دنـبـال كـارم بـروم ، وقـتـى آمـدم بـرايـت مـى گـويم ، عرض كرد: تقاضا مى كنم به حق قـرابتى كه با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دارى ، برايم بازگو، حضرت پياده شد، سـفيان عرض كرد: امر بفرمائيد برايم دوات و كاغذى بياورند (كيست كه براى من دوات و كاغذى بياورد؟) تا آن را بنويسم ، حضرت دوات و كاغذ خواست و سپس فرمود بنويس .
بسم الله الرحمن الرحيم
(خـطبه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مسجد خيف ) ((خدا خرم و شادان كند (بلند قدر و نـيـكـو مـرتـبـه سـازد) بـنده ئى را كه سخن بشنود و در گوش گيرد و به كسانى كه نـشـنـيـده انـد بـرسـانـد، اى مـردم ؟ حـاضـريـن بـه غـائبـيـن بـرسـانـنـد، زيـرا بـسـا حـامل علمى كه دانشمند نباشد و بسا رساننده عملى كه به داناتر از خود رساند. سه چيز اسـت كـه دل هـيچ فرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن علم براى خدا و خير خواهى پـيـشـوايـان مـسـلمـيـن و هـمـراه بـودن بـا جـمـاعـت ايـشـان ، زيـرا دعـوت مـسـلمـيـن افـراد دنـبـال سـرشان را فرا گيرد. مؤ منين همه برادرند، خونشان برابر است و يك دستند بر سر ديگران پست ترين آنها به قراردادشان مى كوشد)).
سفيان اين حديث را نوشت و بر امام عرض كرد، سپس حضرت سوار شد و من و سفيان آمديم .
در بين راه سفيان به من گفت : باش تا در اين حديث نظرى كنم ، به او گفتم ، به خدا كه امـام صـادق عـليـه السـلام به گردن من گذاشت كه هرگز از عهده آن برنيائيم گفت : آن چـيـسـت ؟ گـفـتـم : ايـنـكـه فـرمـود: سـه چـيـز اسـت كـه دل هـيـچ مـرد مـسـلمـانـى بـا آن خـيـانـت نـكـنـد: خـالص نـمـودن عـمـل براى خدا، اين مطلب را مى دانيم (ولى سپس فرمود) خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آيا اين پيشوايان كه خير خواهى آنها بر ما واجب است كيانند؟ آيا مقصود معاويت ابن ابى سفيان و يزيد بن معاويه و مروان بن حكم و كسانى كه شهادتشان نزد ما پذيرفته نيست و نماز خواندن پشت سرشان جايز نيست مى باشند؟ سپس كه فرمود و همراه بودن با جماعت مسلمين آيا كدام جماعت از مسلمين است ؟ آيا مقصود مرجى ء است كه مى گويد: كسى كه نماز نخوانده و روزه نـگـيـرد و غـسـل جـنـابـت نـكـند و كعبه را خراب كند و با مادرش نزديكى كند، ايمان جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل را دارد؟ يـا قـدرى اسـت كـه عـقـيـده دارد آنـچـه خـداى عـزوجل خواهد واقع نشود و آنچه شيطان بخواهد واقع شود، يا حرورى است كه از على بن ابى طالب عليه السلام بى زارى جويد و بر آن حضرت گواهى به كفر دهد؟! آيا جهمى است كه عقيده هرچه هست ، همان شناختن خداى يكتاست و ايمان چيزى جز اين نيست ؟
سفيان گفت : واى بر تو، مگر (شيعيان ) چه عقيده دارند؟ گفتند: آنها مى گويند: همانا به خـدا كـه عـلى بن ابى طالب امام و پيشوائى است كه خير خواهيش بر ما لازم است و جماعتى كـه بايد با آنها همراه بود، خاندان او هستند، سفيان نوشته را پاره كرد و گفت : اين خبر را به كسى نگو.
شـرح:
سـفـيـان ثورى از اهل سنت و رئيس طايفه صوفيه است كه عقيده داشت مانند معاويه و يزيد و هشام و منصور پيشوايى مسلمينند و گمان مى كرد، سفارش پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بـه خـيـر خـواهـى پـيـشـوايـان مـسـلمـيـن ، آنـهـا را شـامـل مـى شـود، ولى چـون حقيقت و واقع را از زبان آن مرد شنيد، خباثت باطنى خود را با پـاره كـردن حـديـث پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله نـشـان داد و نـيـز خـيـانـت دل خـود را بـا بـركـنـارى از سـه خـصلتى كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود اظهار كرد.
و امـا راجـع بـه جـمـاعـت مـسـلمـيـن عـلامـه مـجـلسـى (ره ) اخـبـارى نقل مى كند بدين قرار:
1ـ از رسـول خـدا صلى اللّه عليه وآله راجع به جماعت امتش پرسيدند، فرمود جماعت امت من اهل حقند اگر چه كم باشند.
2ـ بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله عرض شد: جماعت امتت كيانند؟ فرمود: كسانى كه به حقند اگر چه ده نفر باشند.
3ـ مـردى خـدمـت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عليه السلام و عرض كرد: سنت و بدعت و جماعت و فرقت را بـرايـم تـوضـيـح دهـيـد: فـرمود: سنت روشى است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن را گـذاشـتـه و بـدعـت چـيـزى اسـت كـه بـعـد از آن حـضـرت بـه وجـود آمـده و جـمـاعـت اهل حقند اگر چه كم باشند و فرقت اهل باطلند اگر چه بسيار باشند.3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا نَظَرَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ إِلَى وَلِيٍّ لَهُ يـُجـْهـِدُ نَفْسَهُ بِالطَّاعَةِ لِإِمَامِهِ وَ النَّصِيحَةِ إِلَّا كَانَ مَعَنَا فِى الرَّفِيقِ الْأَعْلَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: رسـول خـدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : خداى عـزوجـل بـه سـوى دوسـتـش كه جان خود را در فرمان بردارى و خير خواهى امامش به زحمت افكند، نظر نكند، جز هنگامى كه در رديف رفيق اعلى همراه ما باشد.
شـرح رفـيـق اعـلى دسـتـه اى هـسـتند از پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران كه در بـهـشـت قـريـن هـم بـاشـنـد و در بـالاتـريـن درجـات بـهـشـت منزل گيرند.
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِى جَمِيلَةَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ قِيدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السلام فرمود: كسيكه به فاصله يك وجب از جماعت مسلمين دورى گزيند (كوچكترين حدود و احكام اسلام را كنار گذارد) رشته اسلام را از گردن خود جدا كرده است .
5- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنَادِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَ نَكَثَ صَفْقَةَ الْإِمَامِ جَاءَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْذَمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: هر كه از جماعت مسلمين دورى گزيند و بيعت امام را بشكند، دست بريده به سوى خدا رود (زيرا دست آلت بيعت است و جزاى شكستن بيعت بريدن آن است ).
* حقوق واجب امام بر رعيت و رعيت بر امام عليه السلام *
بَابُ مَا يَجِبُ مِنْ حَقِّ الْإِمَامِ عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقِّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْإِمَامِ
1- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حَقُّ الْإِمَامِ عَلَى النَّاسِ قَالَ حَقُّهُ عَلَيْهِمْ أَنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ يـُطـِيعُوا قُلْتُ فَمَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِمْ قَالَ يَقْسِمَ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ يَعْدِلَ فِى الرَّعِيَّةِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فِى النَّاسِ فَلَا يُبَالِى مَنْ أَخَذَ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حق امام مردم چيست ! فرمود: حق او بر آنـهـا ايـنـسـتكه : سخنش را بشنوند وفرمانش برند. عرض كردم : حق مردم بر امام چيست ؟ فرمود: اينكه (بيت المال را) ميان آنها برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار كند، و چـون ايـن دو اصل در ميان مردم عملى گشت . امام باك ندارد از آنكه كسى اين سو و آن سو زنـد. (چـنـانـكـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام ايـن دو اصـل را در مـيان رعيتش جارى نمود و از سركشى مانند طلحه و زبير پروا نكرد، زيرا خدا آنها را كيفر بخشيد، و بعضى گفته اند: معنى جمله اخير روايت اين است امامى كه به وظيفه خود عمل كند، و آن دو اصل را جارى سازد، احتياجى به موافقت مردم ندارد، هر كسى بهر راه خواهد برود، امام در برابر خدا مسؤ ليت ديگرى ندارد).
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بـْنِ يـُونـُسَ عـَنْ أَبـِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ هَكَذَا وَ هَكَذَا وَ هَكَذَا وَ هَكَذَا يَعْنِى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 262 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
(در روايت ديگرى كه بعضى از رواتش غير از روات آن است ) ابو حمزه همين گونه از امام باقر نقل كرده است جز اينكه (به جاى اين سو و آن سو) گفته است : اين چنين و اين چنين و اين چنين و اين چنين يعنى پيش رو و پشت سر و طرف راست و سمت چپ ، (ولى پيداست كه از لحـاظ مـعـنـى فـرق نـدارد و مـقـصود از اين اطراف و جوانب ، جدا شدن از امام و احداث عقايد مختلف است ).
-
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى الْعـَطَّارُ عـَنْ بـَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صـَدَقَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَا تَخْتَانُوا وُلَاتَكُمْ وَ لَا تَغُشُّوا هـُدَاتـَكـُمْ وَ لَا تـَجْهَلُوا أَئِمَّتَكُمْ وَ لَا تَصَدَّعُوا عَنْ حَبْلِكُمْ فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ عَلَى هَذَا فَلْيَكُنْ تَأْسِيسُ أُمُورِكُمْ وَ الْزَمُوا هَذِهِ الطَّرِيقَةَ فَإِنَّكُمْ لَوْ عَايَنْتُمْ مَا عَايَنَ مَنْ قَدْ مـَاتَ مـِنـْكـُمْ مـِمَّنْ خـَالَفَ مـَا قَدْ تُدْعَوْنَ إِلَيْهِ لَبَدَرْتُمْ وَ خَرَجْتُمْ وَ لَسَمِعْتُمْ وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيباً مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 262 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـيـرالمـؤ مـنـيـن عليه السلام فرمود: با واليان خود خيانت نورزيد و با رهبران خود دغلى نـكـنـيـد و پـيـشـوايان خود را نادان نخوانيد و از رشته پيوند خود (جماعت مسلمين ) پراكنده مشويد كه سست شويد و شوكت و دولت شما برود. پايه كارهاى شما بايد روى اين مبنى باشد، و ملازم اين روش باشيد، زيرا اگر شما مشاهده مى كرديد آنچه را مردگان از شما كه مخالف دعوت شما بودند، مشاهده كرده اند، شما هم شتاب مى كرديد و بيرون مى آمديد و فـرمـان مـى بـرديد (يعنى مردم پيش از شما را به جهاد و اطاعت دعوت كردند، ولى آنها مـخـالفـت كـردنـد و اكـنون عذاب خدا را مشاهده مى كنند، شما هم اگر مشاهده كنيد، به سوى جهاد مى شتابيد و فرمان مى بريد) ولى آنچه را آنها مشاهده كردند، از شما پوشيده شده و به زودى پرده برداشته شود (و شما هم عذاب را مشاهده كنيد).
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سـَدِيـرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نُعِيَتْ إِلَى النَّبِيِّ ص نَفْسُهُ وَ هـُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ وَجَعٌ قَالَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ قَالَ فَنَادَى ص الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ الْمـُهـَاجـِرِيـنَ وَ الْأَنـْصَارَ بِالسِّلَاحِ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ فَصَعِدَ النَّبِيُّ ص الْمِنْبَرَ فَنَعَى إِلَيـْهـِمْ نـَفـْسـَهُ ثـُمَّ قـَالَ أُذَكِّرُ اللَّهَ الْوَالِيَ مـِنْ بـَعـْدِي عـَلَى أُمَّتـِي أَلَّا يَرْحَمَ عَلَى جَمَاعَةِ الْمـُسـْلِمـِيـنَ فَأَجَلَّ كَبِيرَهُمْ وَ رَحِمَ ضَعِيفَهُمْ وَ وَقَّرَ عَالِمَهُمْ وَ لَمْ يُضِرَّ بِهِمْ فَيُذِلَّهُمْ وَ لَمْ يُفْقِرْهُمْ فَيُكْفِرَهُمْ وَ لَمْ يُغْلِقْ بَابَهُ دُونَهُمْ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهِمْ وَ لَمْ يَخْبِزْهُمْ فِى بـُعـُوثـِهـِمْ فـَيَقْطَعَ نَسْلَ أُمَّتِى ثُمَّ قَالَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاشْهَدُوا وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذَا آخِرُ كَلَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى مِنْبَرِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 263 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: به پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله خبر وفاتش داده شد، در صورتى كه تن درست بود و دردى نداشت اين خبر را جـبـرئيـل آورد حـضرت براى نماز همگانى جار زد و مهاجر و انصار را دستور داد تا سلاح بـرگـيرند، مردم جمع شدند و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بر منبر بر آمد و خبر وفات خود را به آنها داد و سپس فرمود:
((خدا را بوالى بعد از خود بياد مى آورم ، از اينكه مبادا بر جماعت مسلمين رحم نكند، بايد بـزرگـشـان را احـترام كند و به ضعيفشان رحم كند و عالمشان را بزرگ شمرد و به آنها زيان نرساند تا خوارشان كند و نيازمندشان نسازد تا از دينشان به در برود و در خانه خـود را به روى آنها نبندد (و از حال آنها بى خبر نماند) تا توانايى آنها ناتوانشان را بـخـورد و در لشـگـركـشـى آنـهـا سـخـتـى روا نـدارد (هـمـه را در مـرزهـا نـگـه نـدارد) تا نسل امتم را قطع نكند، سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و خير خواهى نمودم )).
امـام صـادق عـليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بالاى منبرش فرمود:.
شرح :
علامه مجلسى (ره ) فرمايد: چنانكه از اخبار ديگر استفاده مى شود اين خطبه پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله مـفـصـل و طـولانـى بـود و آن حـضـرت فـضـائل اهـل بـيـتـش را در آنـجا ياد آور شده است و امام را تعيين فرموده است و چون منافقين پـيـمـان بـسـتـه بـودنـد كـه جـانشينى آن حضرت را از خاندانش بگردانند و زمينه فتنه و شورش آماده بود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله دستور داد مهاجر و انصار سلاح پوشند و به حال آماده باش در آيند.5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ عـَلِيٍّ وَ غـَيْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِى ثَابِتٍ قَالَ جَاءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَسَلٌ وَ تِينٌ مِنْ هَمْدَانَ وَ حُلْوَانَ فَأَمَرَ الْعـُرَفـَاءَ أَنْ يـَأْتـُوا بـِالْيـَتـَامـَى فـَأَمْكَنَهُمْ مِنْ رُءُوسِ الْأَزْقَاقِ يَلْعَقُونَهَا وَ هُوَ يَقْسِمُهَا لِلنَّاسِ قـَدَحـاً قـَدَحـاً فـَقـِيـلَ لَهُ يـَا أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا لَهُمْ يَلْعَقُونَهَا فَقَالَ إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْيَتَامَى وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَايَةِ الْآبَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 263 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
حـبـيـب بـن ابى ثابت گويد: از همدان و حلوان (شهريست نزديك بغداد) براى اميرالمؤ منين عـليـه السـلام عـسل و انجير آوردم ، حضرت به نقيبان و رؤ ساء اءصحابش دستور داد تا يـتـيـمـان را حـاضر كنند، سپس سرمشكهاى عسل را در اختيار آنها گذاشت تا بليسند و خود عـسـلها را قدح ،قدح ، به مردم تسليم مى كرد به حضرت عرض شد: اى اميرمؤ منان ؟ چرا بايد يتيمان سر مشكها را بليسند؟ فرمود: زيرا امام پدر يتيمان است و من به حساب پدرها ليسيدن آنها را به ايشان وا گذاشتم .
6- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ أَنَا أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بـَعـْدِي فَقِيلَ لَهُ مَا مَعْنَى ذَلِكَ فَقَالَ قَوْلُ النَّبِيِّ ص مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ وَ مـَنْ تـَرَكَ مـَالًا فـَلِوَرَثـَتـِهِ فـَالرَّجُلُ لَيْسَتْ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وِلَايَةٌ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ وَ لَيـْسَ لَهُ عَلَى عِيَالِهِ أَمْرٌ وَ لَا نَهْيٌ إِذَا لَمْ يُجْرِ عَلَيْهِمُ النَّفَقَةَ وَ النَّبِيُّ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مـَنْ بَعْدَهُمَا أَلْزَمَهُمْ هَذَا فَمِنْ هُنَاكَ صَارُوا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مَا كَانَ سَبَبُ إِسْلَامِ عـَامَّةِ الْيـَهـُودِ إِلَّا مـِنْ بَعْدِ هَذَا الْقَوْلِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنَّهُمْ آمَنُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ عَلَى عِيَالَاتِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 264 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمايد: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: من از هر مؤ منى به خود او سزاوارترم و اولويت دارم و پس از من اين سزاوارى را على دارد، به حضرت عرض شـد: مـعـنـى ايـن سخن چيست ؟ فرمود: فرمايش خود پيغمبر است كه : هر كسى و بميرد و از خود يا بازماندگانى بى سرپرست بجا گذارد بر عهده من است (كه دينش را ادا كند و از باز ماندگانش سرپرستى نمايد) و هر كه بميرد و مالى از خود بجا گذارد از آن ورثه اوسـت ، پـس هـرگـاه مـردى مـالى نـداشـتـه بـاشـد، بـر خـود ولايـت نـدارد و چـون مـخارج عـيال خود را نپردازد بر آنها حق امر و نهى را ندارد، و پيغمبر و اميرالمؤ منين عليه السلام و امـامـان بعد از ايشان بدان ملزم هستند (كه مخارج آنها را بپردازند) از اين رو ايشان نسبت بـه خـود مـردم اولويـت دارنـد. و تـنها چيزى كه موجب شد همه يهود اسلام آورند، همين سخن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بود، زيرا ايشان نسبت به خود و عيالات خود آسوده خاطر شـدنـد. (زيـرا دانستند كه نگهدارى و كفالت خود آنها اگر بى سرپرست باشند، و نيز خـانواده آنها پس از مرگشان ، اگر مخارج و سرپرستى نداشته باشند، به عهده شخص پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و پس از آن حضرت به عهده جانشين اوست .)
شـرح:
چـون راوى معنى اولويت پيغبر صلى اللّه عليه وآله را نسبت بمردم ندانست ، از امام صـادق عـليـه السـلام سـئوال كـرد. حضرت معنى ولايت را در ضمن مثالى بيانى فرمود و تـوضـيـح داد. آنـچـه از مـثـال حـضرت استفاده مى شود اينستكه : ولايت داشتن شخصى بر ديـگـرى بـمـعـنـى اختيار دارى و تصرف در امور و حكومت نسبت به اوست و ثبوت حق ولايت اشـخـاص بـر ديگران (با وجود آنكه در اصل حلقت و مقتضاى تصاوى و عدالت همه افراد بشر برابرند) جهات و اسباب مختلفى دارد كه يكى از آنها انفاق مى كند و خرجى آنها را مى پردازد، بر آنها ولايت پيدا مى كند كه تا حدى ايشان را امر و نهى كند و در برخى از امـور مـربـوط بـه ايشان تصرف و اختياردارى كند، ولى اگر خودش مالى نداشته باشد كـه بـه آنها انفاق كند، قهرا اين ولايت از او سبب مى شود، تا آنجا كه اگر از عهده مخارج خـويـش هـم عـاجـز باشد، ولايت و اختيارى كه بر خود دارد، از لحاظ اينكه در انتخاب غذا و لباس و مسكن و پيشه آزاد است ، قهرا از او سبب مى شود و بديگرى كه باو پرداخت كند، عـطـا مـى شـود، چنانچه حق ولايت بر صغار، در زمان حيات پدر، براى خود پدر و بعد از وفاتش ، براى وصى يا قيم و يا اماميستكه مخارج آنها را عهده دار است .
و خـلاصـه از مـثـالى كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام از قول خود پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بيان مى كند، اولا معنى ولايت دانسته مى شود ثانيا استفاده مى شود كه چون سرپرستى افراد تهى دست و بى سرپرست به عهده پيغمبر و امـام عـليـهم السلام است ، حق ولايت بر آنها هم براى ايشان است ، و البته چنان كه گفتيم مـمـكـن اسـت ولايـت را اسـبـاب و جـهـات زيـادى بـاشـد كـه تكفل مخارج ، يكى از آنجهات باشد.
7- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَوْ مُسْلِمٍ مَاتَ وَ تَرَكَ دَيـْنـاً لَمْ يَكُنْ فِى فَسَادٍ وَ لَا إِسْرَافٍ فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَقْضِيَهُ فَإِنْ لَمْ يَقْضِهِ فَعَلَيْهِ إِثـْمُ ذَلِكَ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى يَقُولُ إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ الْآيَةَ فَهُوَ مِنَ الْغَارِمِينَ وَ لَهُ سَهْمٌ عِنْدَ الْإِمَامِ فَإِنْ حَبَسَهُ فَإِثْمُهُ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 265 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
رسـول خـدا صـلى اللّه عليه وآله فرمود: هر مؤ من و يا مسلمانى كه بميرد و بدهى داشته بـاشـد كـه از بـابـت فساد و اسراف نباشد، بر امامست كه آن را بپردازد و اگر نپردازد، گناهش بگردن اوست ، همانا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: ((صدقات از آن فقيران و بـى چـيزان است تا آخر 60سوره 9ـ)) و او از قرض داران است و نزد امام سهمى دارد (كه بعد از فقيران و بى چيزان در آيه شريفه ذكر شده است ) و اگر امام آنرا نگهدارد گناهش بر اوست .
شرح :
مـقـصـود از فساد گناه است مانند كسيكه بدهيش بابت آشاميدن شراب و برگزارى مجالس فـسـق و فـجـور بـاشـد، و اسراف آنستكه : در مخارج زياده روى كند، اگر چه در راه مباح باشد، پس پرداختن اين ديون از بيت المال واجب نيست ، و اما اينكه فرمود: اگر امام نپردازد گـنـاهـش بـه گـردن او اسـت ، مـطـلبـى اسـت كـه بـصـورت فـرضـى مـحـال بـراى بيان واقع و حقيقت بنحو قضيه شرطيه بيان شده است و هيچ گونه اشاره و دلالتـى بـه وقـوع آن نـدارد، چـنانچه فرموده است : اگر دخترم فاطمه عليهم السلام هم دزدى كند، دستش را ميبرم .8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حَنَانٍ عَنْ أَبِيهِ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص لَا تـَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِيهِ ثَلَاثُ خـِصـَالٍ وَرَعٌ يـَحـْجـُزُهُ عَنْ مَعَاصِى اللَّهِ وَ حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَ حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ يَلِى حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ
وَ فِى رِوَايَةٍ أُخْرَى حَتَّى يَكُونَ لِلرَّعِيَّةِ كَالْأَبِ الرَّحِيمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 266 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرمود. امامت شايسته ، جز براى مرديكه داراى سه خصلت باشد: 1 تقوى و ورعيكه او را از نافرمانى خدا باز دارد، 2 خويشتن دارى كه خشمش را آن كنترل كند. 3 نيكو حكومت كردن بر افراد زير فرمانش ، تا آنجا كه نسبت به ايشان مانند پدرى مهربان باشد.
و در روايت ديگر چنين است : تا آنجا كه نسبت برعيت مانند پدرى مهربان باشد.
9- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ طـَبـَرِسـْتـَانَ يُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ قَالَ قَالَ مُعَاوِيَةُ وَ لَقِيتُ الطَّبَرِيَّ مُحَمَّداً بَعْدَ ذَلِكَ فَأَخْبَرَنِى قـَالَ سـَمـِعـْتُ عـَلِيَّ بـْنَ مـُوسـَى ع يـَقـُولُ الْمُغْرَمُ إِذَا تَدَيَّنَ أَوِ اسْتَدَانَ فِى حَقٍّ الْوَهْمُ مِنْ مُعَاوِيَةَ أُجِّلَ سَنَةً فَإِنِ اتَّسَعَ وَ إِلَّا قَضَى عَنْهُ الْإِمَامُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
سـهـل بـن زيـاد از معاوية بن حكيم نقل كند، و او از محمد بن اسلم ، و او از مردى طبرستانى بـنام محمد معاويه گويد: سپس خودم هم محمد طبرى را ديدم و او بمن خبر داد كه شنيدم على بـن مـوسـى الرضـا عـليه السلام مى فرمود: هرگاه بدهكارى براى راه حقى قرض كرده بـاشد، تا يكسال مهلتش دهند، اگر برايش گشايشى شد، خودش ميپردازد و گرنه بايد امام از جانب او از بيت المال بپردازد.
شرح :
مـهـلت دادن قـرضـدار را بـمدت يكسال بعضى از علماء مستحب و بعضى واجب دانسته اند، و كـلمـه تـدين يا استدان كه در متن روايت ذكر شده است ، هر دو بمعنى قرض گرفتن است ، ولى چـون مـعـاويـة بـن حـكيم يادش نبوده كه امام هشتم عليه السلام كداميك از آن دو كلمه را فـرمـوده اسـت ، سـهـل بـن زيـاد، آن تـرديـد و اشـتـبـاه را از او نقل ميكند.
* همه زمين متعلق بامام عليه السلام *
بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإِمَامِ ع
1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبـِى خـَالِدٍ الْكـَابـُلِيِّ عـَنْ أَبـِي جـَعـْفـَرٍ ع قَالَ وَجَدْنَا فِى كِتَابِ عَلِيٍّ ع إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يـُورِثـُهـا مـَنْ يـَشـاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِيَ الَّذِينَ أَوْرَثَنَا اللَّهُ الْأَرْضَ وَ نـَحـْنُ الْمُتَّقُونَ وَ الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلْيَعْمُرْهَا وَ لْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا فَإِنْ تَرَكَهَا أَوْ أَخْرَبَهَا وَ أَخَذَهَا رَجُلٌ مـِنَ الْمـُسـْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ فَعَمَرَهَا وَ أَحْيَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِى تَرَكَهَا يُؤَدِّى خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمـَامِ مـِنْ أَهـْلِ بـَيـْتـِى وَ لَهُ مـَا أَكـَلَ مـِنـْهَا حَتَّى يَظْهَرَ الْقَائِمُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى بِالسَّيْفِ فَيَحْوِيَهَا وَ يَمْنَعَهَا وَ يُخْرِجَهُمْ مِنْهَا كَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَنَعَهَا إِلَّا مَا كَانَ فِى أَيْدِى شِيعَتِنَا فَإِنَّهُ يُقَاطِعُهُمْ عَلَى مَا فِى أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكُ الْأَرْضَ فِى أَيْدِيهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام فرمود: در كتاب على عليه السلام (كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله املا كرده و على عليه السلام نوشته است ) ديديم كه : ((زمين متعلق بخداست و بهر كـس از بندگان خويش بخواهد وامى گذارد و سرانجام نيك از پرهيزگارانست 128 سوره 7 ـ)) مـن و خـاندانم كسانى هستيم كه خدا زمين را بما واگذار كرده و مائيم پرهيزگاران و همه زمين از آن ماست .
(گـويـا سـپـس خود امام باقر عليه السلام فرمود) هر يك از مسلمين كه زمينى را زنده كند، بايد آنرا آباد دارد و خراجش را بامام از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمين استفاده كند و بخورد، حق اوست و اگر زمين را واگذارد و خراب كند و مرد ديگرى از مسلمين پس از آن وى ، آن را آباد سازد و زنده كند او نسبت بآن زمين از كسيكه آن را واگذاشته سزاوارتر است ، و بـايـد خـراجش را بامام از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمين استفاده كند حق اوست ، تا زمـانـيـكـه قـائم از خـانـدان مـن بـا شـمشير ظاهر شود، آنگاه او زمين ها را تصرف كند و از متصرفين جلوگيرى نمايد و آنها را از آنجا اخراج كند همچنانكه رسولخدا صلى اللّه عليه وآله زمـيـن هـا را تـصـرف كـرد و از مـتـصـرفـين جلوگيرى نمود مگر زمينهائى كه در دست شـيـعـيـان مـا بـاشد كه حضرت قائم عليه السلام نسبت بآنچه دست ايشانست با خود آنها مقاطعه بندد و زمين را در دست ايشان باقى گذارد.
شـرح:
روايـات اين باب از جهتى مربوط بمسائل فرعيه و احكام فقهيه شرعيه است ، و از جـهـتـى مـربـوط بـاصـول مـذهـب و مـنـاسـب كـتـاب حـجـت ، امـا از جـهـت اول فقهاء شيعه رضوان اللّه عليهم اجمعين ، اين موضوع را مبسوطا و مشروحا در مطاوى كتب فـقـهيه ، مانند كتاب احياء موات ، خمس ، غصب ، جهاد بيان كرده اند و ما را از ذكر آن در اين مـقـام مـسـتـغـنـى داشـتـه انـد، و امـا از جـهـت دوم كـه مـنـاسـب كـتـاب اصول كافى و مبحث حجت است تنها همين مقدار استكه :
1 همه زمين از آن خداست .
2 خدا زمين را بهر كه خواهد واگذار ميكند.
3 خدا زمين را با حدود و شرايطى بپيغمبر و امامان عليهم السلام واگذار كرده است .
4 امـامـان نـسبت بشيعيان خود بشرط آباد ساختن و پرداخت خراج اجازه تصرف داده اند ولى نـسـبـت بـديـگـران اجـازه نداده اند و چون امام قائم عليه السلام ظاهر شود و فرمان روا و مبسوط اليد گردد، آن زمينها را از ايشان بگيرد و خود تصرف كند.
در قـسـمـت اول و دوم گـمـان نـدارم هيچ مسلمان بلكه هيچ عاقلى تشكيك و ترديد كند و نياز بـبـرهـان و اسـتدلال داشته باشد: زيرا خدا خود زمين را آفريده و مالك آنست ، و هر مالكى نسبت بملكش حق هر گونه تصرفى را دارد، و اين مطلب از ضروريات و بديهيات عقليه اسـت . امـا نسبت بموضوع سوم و چهارم ، دليلش همين روايات و احاديثى است كه برخى از آنـهـا در ايـن بـاب ذكـر مـيـشـود و بـا اضـافـه كـردن عصمت و صداقت پيغمبر و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم اجمعين نتيجه و مدعا را قطعى و ثابت ميكند.
تـنـهـا مـطـلبـى كـه در اينجا مورد گفتگو است اينستكه : زمينهائى را كه امام عليه السلام بـشـيـعـيـان واگـذاشـتـه و بـآنـها حق احياء و آبادى داده است ، مالك آنها خود امامست و مسلمين متصرف ، حق اولويتى پيدا مى كنند، يا آنكه مسلمين در اثر احياء و آبادى مالك زمين ميشوند؟ البـتـه از ظـاهـر ايـن روايـت چـنـانـكـه مـرحـوم مـجـلسـى گـويـد: قول اول استنباط ميشود، و در روايت اخير اين باب هم از اين مطلب بحثى بميان ميآيد.
-
2- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنِى أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَمَّنْ رَوَاهُ قَالَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ وَ لَنَا فَمَنْ غَلَبَ عَلَى شَيْءٍ مـِنـْهـَا فـَلْيـَتَّقِ اللَّهَ وَ لْيُؤَدِّ حَقَّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لْيَبَرَّ إِخْوَانَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَحْنُ بُرَآءُ مِنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن مـحـمـد بـن عـبـداللّه از يـكـى از ائمـه عـليـهـم السـلام نـقل مى كند كه فرمود: تمام دنيا و آنچه در آنست از آن خداى تبارك و تعالى و پيغمبرش و از آن مـاسـت . پـس هر كه بر قسمتى از دنيا ظفر يابد، بايد از خدا پروا كند و حق خداى تـبـارك و تـعـالى را (از زكـاة و خـمس و خراج ) ادا كند و با برادرانش نيكى نمايد و اگر چنين نكند، خدا و رسولش و ما از او بيزاريم .
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ رَأَيْتُ مِسْمَعاً بـِالْمـَدِيـنـَةِ وَ قـَدْ كَانَ حَمَلَ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع تِلْكَ السَّنَةَ مَالًا فَرَدَّهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فـَقـُلْتُ لَهُ لِمَ رَدَّ عَلَيْكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْمَالَ الَّذِى حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ قَالَ فَقَالَ لِى إِنِّى قُلْتُ لَهُ حـِيـنَ حـَمـَلْتُ إِلَيـْهِ الْمَالَ إِنِّى كُنْتُ وُلِّيتُ الْبَحْرَيْنَ الْغَوْصَ فَأَصَبْتُ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ قَدْ جِئْتُكَ بِخُمُسِهَا بِثَمَانِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَحْبِسَهَا عَنْكَ وَ أَنْ أَعْرِضَ لَهَا وَ هـِيَ حـَقُّكَ الَّذِى جـَعَلَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِى أَمْوَالِنَا فَقَالَ أَ وَ مَا لَنَا مِنَ الْأَرْضِ وَ مَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا إِلَّا الْخُمُسُ يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لَنَا فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا مِنْ شَيْءٍ فـَهـُوَ لَنـَا فـَقـُلْتُ لَهُ وَ أَنـَا أَحْمِلُ إِلَيْكَ الْمَالَ كُلَّهُ فَقَالَ يَا أَبَا سَيَّارٍ قَدْ طَيَّبْنَاهُ لَكَ وَ أَحـْلَلْنـَاكَ مـِنـْهُ فـَضـُمَّ إِلَيـْكَ مـَالَكَ وَ كـُلُّ مـَا فـِى أَيـْدِى شـِيعَتِنَا مِنَ الْأَرْضِ فَهُمْ فِيهِ مـُحـَلَّلُونَ حـَتَّى يـَقُومَ قَائِمُنَا فَيَجْبِيَهُمْ طَسْقَ مَا كَانَ فِى أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكَ الْأَرْضَ فِى أَيـْدِيـهـِمْ وَ أَمَّا مـَا كـَانَ فـِى أَيـْدِى غَيْرِهِمْ فَإِنَّ كَسْبَهُمْ مِنَ الْأَرْضِ حَرَامٌ عَلَيْهِمْ حَتَّى يَقُومَ قـَائِمـُنـَا فـَيـَأْخـُذَ الْأَرْضَ مِنْ أَيْدِيهِمْ وَ يُخْرِجَهُمْ صَغَرَةً قَالَ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ لِى أَبُو سـَيَّارٍ مـَا أَرَى أَحـَداً مـِنْ أَصْحَابِ الضِّيَاعَ وَ لَا مِمَّنْ يَلِى الْأَعْمَالَ يَأْكُلُ حَلَالًا غَيْرِى إِلَّا مَنْ طَيَّبُوا لَهُ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن يـزيـد گـويـد: مـسـمـع را در مـديـنـه ديـدم و او در آنـسـال وجـهـى را خـدمـت امام صادق عليه السلام برده و آنحضرت نپذيرفته بود، من باو گفتم : چرا امام صادق عليه السلام وجهى را كه برايش بردى ، بتو رد كرد؟ گفت ، چون آن وجه را خدمتش بردم عرضكردم : غواصى درياى بحرين بمن واگذار شده و من چهار صد هـزار درهـم اسـتـفـاده كـرده ام ، و خـمس آن را كه 80 هزار درهم است ، براى شما آورده ام . من نـخـواسـتـم ايـن وجـه را كـه حـق شـمـاسـت و خـداى تـبـارك و تـعـالى در امـوال مـا قـرار داده از شـمـا بـاز دارم و خود تصرف كنم . حضرت فرمود: مگر ما از زمين و آنچه خدا از آن برآورد حقى جز خمس نداريم ؟ اى ابا سيار! همه زمين از آن ماست ، پس آنچه خدا از آن برآورد متعلق بماست .
مـن بـحـضـرت عرضكردم : من همه آن وجوه را خدمت شما خواهم آورد. فرمود: اى ابا سيار! ما آنـرا براى تو روا ساختيم و حلال نموديم ، مالت را برگير. و نيز هر زمينى كه در دست شيعيان ماست ، براى ايشان حلالست تا زمانيكه قائم ما قيام كند، آنحضرت قسط خراج را از ايشان بگيرد و زمين را در دستشان باقى گذارد، ولى زمينهائيكه در دست غير شيعيانست ، استفاده ئيكه از آن ميكنند، براى ايشان حرامست ، تا زمانيكه قائم ما قيام كند، و زمين را از دست ايشان بگيرد و آنها را با خوارى بيرون كند.
عـمـر بـن يـزيـد گـويـد: ابو سيار بمن گفت : من از صاحبان ملك و كارمندان آن ، جز خودم كـسـى را نـمـى بـيـنـم كـه حـلال بـخـورد، مـگـر كـسـانـيـكـه ائمـه آنـرا بـراى او حلال كرده باشند.
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبـِى حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ مَا عَلَى الْإِمَامِ زَكـَاةٌ فَقَالَ أَحَلْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ مَا عَلِمَتْ أَنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ لِلْإِمَامِ يَضَعُهَا حَيْثُ يَشَاءُ وَ يـَدْفـَعـُهَا إِلَى مَنْ يَشَاءُ جَائِزٌ لَهُ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ إِنَّ الْإِمَامَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَا يَبِيتُ لَيْلَةً أَبَداً وَ لِلَّهِ فِى عُنُقِهِ حَقٌّ يَسْأَلُهُ عَنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 269 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبصير گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : آيا بر امام زكاة نيست ؟ فرمود: سـخـن مـحالى گفتى ، اى ابا محمد! مگر نميدانى كه دنيا و آخرت از آن امامست و او آن را هر كـجـا خـواهد نهد و بهر كه خواهد دهد، اين حق براى او از جانب خدا رواگشته ، اى ابا محمد! هـمـانـا امام شبى نيست كه بخوابد و براى خدا در گردن او حقى باشد كه از آن مورد باز خواست گردد.
شرح :
از اين روايت پيداست كه خداى تعالى دنيا را بامام بخشيده و او را مالك آن ساخته و اختيار آخـرت را بـاو تـفويض فرموده است (راجع بدنيا در حديث 1063 و راجع بآخرت در حديث 517 گذشت ) پس اگر دادن زكاة بر امام واجب باشد، لازم آيد مالى كه بايد بعنوان زكاة پرداخت شود در عين اين كه ملك امامست ، ملك فقرا هم باشد و اين امر محالست . ولى چون خدا دنـيـا را بـامـام عـطـا كـرد، و بـاو اخـتـيـار داد بـهـر كـس خواهد بدهد، امام عليه السلام هم اصل و سرچشمه منافع دنيا را كه زمين است بشيعيانش بخشيد، بشرط پرداخت حقوق واجبه ، و از ايـنـجـا مـعـلوم گـردد كـه شـيـعـيـان نـسبت بزمين حق اولويت پيدا كنند نه آنكه مالك آن شـونـد، چـنـانـچـه در حـديـث 1063 گـفـتـه شـد، زيـرا اگـر قـائل بملكيت شويم ، همان امر محال مذكور پيش آيد. و نيز از اين حديث ميتوان استنباط كرد كـه آنـچـه را ائمـه عليهم السلام ، از اموال خود بعنوان زكاة بفقرا مى پرداخته اند (اگر مـعـلوم شـود كه باين عنوان مى پرداخته اند) بر آنها واجب نبوده است ، بلكه براى رعايت حـال فـقـرا و مـراعـات احـسـان و اكـرام بـوده ، چنانچه اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده : چگونه من شبى سير بخوابم و در اطرافم شكمهاى گرسنه باشند؟!5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ أَحـْمـَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ أَوِ الْمُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع مَا لَكُمْ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعَالَى بَعَثَ جَبْرَئِيلَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ يَخْرِقَ بِإِبْهَامِهِ ثَمَانِيَةَ أَنْهَارٍ فِى الْأَرْضِ مِنْهَا سَيْحَانُ وَ جَيْحَانُ وَ هُوَ نَهَرُ بَلْخَ وَ الْخشوع وَ هُوَ نَهَرُ الشَّاشِ وَ مِهْرَانُ وَ هُوَ نَهَرُ الْهِنْدِ وَ نـِيـلُ مـِصـْرَ وَ دِجـْلَةُ وَ الْفـُرَاتُ فـَمـَا سـَقـَتْ أَوِ اسـْتـَقـَتْ فَهُوَ لَنَا وَ مَا كَانَ لَنَا فَهُوَ لِشـِيـعـَتـِنَا وَ لَيْسَ لِعَدُوِّنَا مِنْهُ شَيْءٌ إِلَّا مَا غَصَبَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ وَلِيَّنَا لَفِى أَوْسَعَ فِيمَا بـَيـْنَ ذِهْ إِلَى ذِهْ يَعْنِى بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا الْمَغْصُوبِينَ عَلَيْهَا خالِصَةً لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِلَا غَصْبٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 270 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
يـونس بن ظبيان و يامعلى بن خنيس است كه گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : شـمـا از ايـن زمـيـن چـه داريـد؟ حـضـرت لبخندى زد و فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى جـبرئيل عليه السلام را فرستاد و باو دستور داد با انگشت ابهامش هشت نهر در زمين بكند: از جـمـله آنـهـاسـت ، سـيـحـان و جـيحان (جيحون ) كه همان نهر بلخست و خشوع كه نهرشاش (شـوش ) اسـت و مـهران كه نهر هند است و نيل مصر و دجله و فرات ، پس آنچه آب دهد و آب گـيرد (از دريا و خشكى ) از آن ماست ، و آنچه از آن ماست متعلق بشيعيان ماست و دشمن ما را از آن بـهـره ئى نـيـسـت ، جـز آنـچـه بزور و ناحق گيرند. ولى دوست ما در گشايشى است فـراخـتر از ميان اين و آن يعنى زمين و آسمان (زيرا تمام خشكى و دريا از آن ماست و ما آنرا بـراى شـيـعـه خود مباح ساخته ايم ) سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((بگو اين چيزها در زندگى دنيا متعلق بكسانى است كه ايمان آورده (ولى ديگران بزور از آنها گرفته اند) و در روز قـيـامت مخصوص (ايشان ) است 32 سوره 7ـ)) بدون غصب و زورى (چنانچه تمام نعمتها و مواهب الهى را، در دنيا مؤ من و كافر از آن استفاده مى كنند، ولى در آخرت مخصوص مؤ منانست و چون كافر منعم و واهب حقيقى خود را نميشناسد و از او فرمان نميبرد، تصرف او در آن نعم غاصبانه باشد).
شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) گـويـد: كـنـدن و حـفـر انـهـار بـا انـگـشـت جـبـرئيـل از بـاب استعاره تمثيليه است و مقصود اينست كه ، اين انهار بقدرت خدا خلق شده انـد، سـپـس هـفـت نـهـرى را كه روايت از جمله هشت نهر شمرده و نام برده با اختلافاتى كه لغـويـيـن و ديـگـران در ضـبـط و معنى آنها دارند ذكر ميكند، آنگاه با كمك كلمه استقت تمام آبهاى روى زمين را داخل مى كند و مشمول اين روايت مى داند.6- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى الْعـَسْكَرِيِّ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ رُوِيَ لَنَا أَنْ لَيْسَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا الْخُمُسُ فَجَاءَ الْجَوَابُ إِنَّ الدُّنْيَا وَ مَا عَلَيْهَا لِرَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 271 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن ريان گويد: بامام عسكرى (حضرت هادى ) عليه السلام نوشتم : قربانت . براى مـا روايـت كرده اند كه : پيغمبر صلى اللّه عليه وآله از دنيا جز خمس حقى ندارد، جواب آمد كه ، جهان و آنچه روى آنست از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله است .
7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قـَالَ قـَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ أَقْطَعَهُ الدُّنْيَا قَطِيعَةً فَمَا كَانَ لاِدَمَ ع فَلِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ فَهُوَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 271 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام فرمايد: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: خدا آدم را آفريد و دنـيـا را بـاو واگـذاشت ، پس آنچه از آن آدم عليه السلام بوده ، متعلق برسولخدا صلى اللّه عـليـه وآله اسـت و آنـچـه مـتعلق برسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده ، از آن محمد عليهم السلام است .
8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ إِسـْمـَاعـِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابـْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع كَرَى بـِرِجـْلِهِ خـَمـْسـَةَ أَنـْهَارٍ وَ لِسَانُ الْمَاءِ يَتْبَعُهُ الْفُرَاتَ وَ دِجْلَةَ وَ نِيلَ مِصْرَ وَ مِهْرَانَ وَ نَهْرَ بَلْخَ فَمَا سَقَتْ أَوْ سُقِيَ مِنْهَا فَلِلْإِمَامِ وَ الْبَحْرُ الْمُطِيفُ بِالدُّنْيَا لِلْإِمَامِ
عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنِ السَّرِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ قَالَ لَمْ يَكُنِ ابْنُ أَبِى عُمَيْرٍ يَعْدِلُ بِهِشَامِ بـْنِ الْحـَكـَمِ شـَيْئاً وَ كَانَ لَا يَغُبُّ إِتْيَانَهُ ثُمَّ انْقَطَعَ عَنْهُ وَ خَالَفَهُ وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ أَبـَا مَالِكٍ الْحَضْرَمِيَّ كَانَ أَحَدَ رِجَالِ هِشَامٍ وَ وَقَعَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ مُلَاحَاةٌ فِى شَيْءٍ مِنَ الْإِمَامَةِ قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ الدُّنْيَا كُلُّهَا لِلْإِمَامِ ع عَلَى جِهَةِ الْمِلْكِ وَ إِنَّهُ أَوْلَى بِهَا مِنَ الَّذِينَ هِيَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ أَبُو مَالِكٍ لَيْسَ كَذَلِكَ أَمْلَاكُ النَّاسِ لَهُمْ إِلَّا مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ لِلْإِمـَامِ مـِنَ الْفـَيْءِ وَ الْخـُمـُسِ وَ الْمـَغـْنَمِ فَذَلِكَ لَهُ وَ ذَلِكَ أَيْضاً قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لِلْإِمَامِ أَيْنَ يـَضـَعـُهُ وَ كـَيـْفَ يـَصـْنـَعُ بِهِ فَتَرَاضَيَا بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ صَارَا إِلَيْهِ فَحَكَمَ هِشَامٌ لِأَبِى مَالِكٍ عَلَى ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ فَغَضِبَ ابْنُ أَبِى عُمَيْرٍ وَ هَجَرَ هِشَاماً بَعْدَ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 271 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: جبرئيل عـليـه السـلام بـا پـاى خـويش پنج نهر حفر كرد كه زبانه آب در پى آن ميآمد (تا نهر كنده شد آب جارى گشت ): فرات و دجله و نيل مصر و مهران و نهر بلخ ، پس آنچه آب دهد، و از آنـهـا آب خـورد (مـاده آب جـهان و زمينهاى آب گير) از آن امام است و درياى فراگيرنده دنيا (آبهائى كه خشكى را فرا گرفته است ) از آن امامست .
# سـرى بـن ربـيـع گـويـد: ابـن ابـى عـمـيـر كـسـى را (در عـلم و فـضل ) برابر هشام بن حكم نمى دانست و روزى از رفتن نزد او باز نمى ايستاد، تا آنكه بـا او اخـتـلافـى پـيدا نمود و از او قطع رابطه كرد، و علتش اين بود كه ميان ابو مالك حـضـرمى كه با هشام رابطه داشت با ابن ابى عمير در موضوعى راجع بامامت مشاجره شد ابـن ابـى عـمـيـر گـفـت : تـمـام دنـيـا مـلك امـامـسـت و او از كـسانيكه دنيا را بتصرف دارند، سزاوارتر است و ابو مالك گفت : چنين نيست ، املاك مردم متعلق بخود آنهاست ، مگر آنچه را كه بحكم خدا از آن امام گشته است مانند فى ء و خمس و غنيمت كه متعلق بامامست و آن را نيز خدا دستور داد كه امام عليه السلام بكى بايد بدهد و چگونه مصرف كند.
ايـن مـشاجره را نزد هشام بن حكم بردند و هر دو باو راضى شدند، هشام موافق ابو مالك و مـخـالف ابـن ابـى عمير راءى داد، لذا ابن ابى عمير خشمگين شد و پس از آن با هشام قطع رابطه كرد.
شـرح:
اگـر چـه تمام دنيا ملك امام است و خدا باو واگذار فرموده ، ليكن امام عليه السلام آنرا براى شيعيان خود مباح فرموده و هيچگاه در املاك تصرفى مردم دخالت نمى كند و جز از فـى ء و خـمـس و غـنيمت براى استفاده شخصى خود تصرف نمى كند، و از مردم مطالبه نـمـى نـمـايـد، حـتـى از كفار و غير شيعيان تا زمان قيام حضرت قائم عليهم السلام چيزى مطالبه نمى كنند و ماءمور بسكوت مى باشند، بنابراين ممكن است نزاع و مشاجره ميان ابن ابـى عـمـيـر و ابـو مـالك لفـظـى بـوده بـاشـد، و راجـع بـفـى ء در آخـر ايـن كـتـاب بتفصيل بيان ميشود.
-
* روش امام درباره خود و وضع خوراك و پوشاكش در زمان حكومتش . *
بَابُ سِيرَةِ الْإِمَامِ فِي نَفْسِهِ وَ فِي المَطْعَمِ وَ الْمَلْبَسِ إِذَا وَلِيَ الْأَمْرَ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حُمَيْدٍ وَ جـَابـِرٍ الْعـَبـْدِيِّ قـَالَ قـَالَ أَمـِيـرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِى إِمَاماً لِخَلْقِهِ فَفَرَضَ عَلَيَّ التَّقـْدِيـرَ فـِى نـَفـْسِى وَ مَطْعَمِى وَ مَشْرَبِى وَ مَلْبَسِى كَضُعَفَاءِ النَّاسِ كَيْ يَقْتَدِيَ الْفَقِيرُ بِفَقْرِى وَ لَا يُطْغِيَ الْغَنِيَّ غِنَاهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 272 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود: خدا مرا پيشواى خلقش قرار داد، و بر من واجب ساخت كه دربـاره خـود و خـوراك و نـوشـابـه و پـوشـاكم ، مانند مردم ضعيف و مستمند، بر خود تنگ گـيـرم ، تـا فـقـير از فقير من پيروى كند و ثروتمند بوسيله ثروتش سركشى و طغيان ننمايد.
شرح :
مـقـصـود از امور مربوط بخود، كارهاى شخصى و كسب و مملكت دارى امامست كه مانند متكبران خـود خـواه نباشد كه در همه كارها بنوكران و خدمتگزاران دستور ميدهند بلكه مانند فقرا و نـاتوانان زندگى كند، تا فقرا از او پيروى كنند، يعنى بفقر و تنگدستى خود، راضى و خـرسـند شوند و ثروتمندان با خود بگويند: اگر ثروت مايه فضيلت بود، خدا آنرا بپيشواى ما عطا مى كرد.2- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ قـَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْماً جُعِلْتُ فِدَاكَ ذَكَرْتُ آلَ فُلَانٍ وَ مَا هُمْ فِيهِ مِنَ النَّعـِيـمِ فـَقـُلْتُ لَوْ كَانَ هَذَا إِلَيْكُمْ لَعِشْنَا مَعَكُمْ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا مُعَلَّى أَمَا وَ اللَّهِ أَنْ لَوْ كَانَ ذَاكَ مَا كَانَ إِلَّا سِيَاسَةَ اللَّيْلِ وَ سِيَاحَةَ النَّهَارِ وَ لُبْسَ الْخَشِنِ وَ أَكْلَ الْجَشِبِ فَزُوِيَ ذَلِكَ عَنَّا فَهَلْ رَأَيْتَ ظُلَامَةً قَطُّ صَيَّرَهَا اللَّهُ تَعَالَى نِعْمَةً إِلَّا هَذِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 273 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـعـلى بـن خـنـيـس گـويـد: روزى بـامـام صـادق عـليـه السـلام عـرضـكـردم : آل فـلان (بنى عباس ) و نعمتهائى را كه دارند بياد آوردم و با خود گفتم : اگر اين نعمت بـراى شـمـا مـى بـود، مـا هم با شما در عيش و خوشى بوديم ، فرمود: هيهات ، اى معلى ! اگـر چـنـين مى بود (و ما حكمفرما بوديم ) براى ما جز نگهبانى شبانه و تلاش روزانه و پـوشـاك زبـر و درشـت و خـوراك سـخـت و بـى خورش ، چيزى نبود، از اين رو آن امر از ما بـركـنار شد. آيا تو ديده ئى كه هرگز خدايتعالى بردن حقى را جز اين نعمت قرار دهد؟ (يـعـنـى تعجب اينجاست كه بنى عباس حق ما را غصب كرده ، بر مسند ما نشسته اند، ولى در حقيقت ظلم آنها نسبت بما نعمتى است براى ما، زيرا كه نگهبانى شبانه و تلاش روزانه را از گردن ما ساقط نموده است ).
3- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُمَا بـِأَسـَانـِيـدَ مـُخـْتـَلِفـَةٍ فـِى احـْتِجَاجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى عَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ حِينَ لَبِسَ الْعَبَاءَ وَ تَرَكَ الْمُلَاءَ وَ شَكَاهُ أَخُوهُ الرَّبِيعُ بْنُ زِيَادٍ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَدْ غَمَّ أَهْلَهُ وَ أَحـْزَنَ وُلْدَهُ بـِذَلِكَ فـَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَيَّ بِعَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ فَجِى ءَ بِهِ فَلَمَّا رَآهُ عـَبـَسَ فـِى وَجـْهِهِ فَقَالَ لَهُ أَ مَا اسْتَحْيَيْتَ مِنْ أَهْلِكَ أَ مَا رَحِمْتَ وُلْدَكَ أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبـَاتِ وَ هـُوَ يـَكـْرَهُ أَخـْذَكَ مـِنـْهـَا أَنـْتَ أَهـْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ وَ الْأَرْضَ وَضـَعـَهـا لِلْأَنـامِ. فـِيـهـا فـاكـِهـَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ مَرَجَ الْبـَحـْرَيـْنِ يـَلْتـَقـِيـانِ. بـَيـْنـَهـُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ إِلَى قَوْلِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ فَبِاللَّهِ لَابْتِذَالُ نِعَمِ اللَّهِ بِالْفَعَالِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنِ ابْتِذَالِهَا بِالْمَقَالِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ أَمـّا بـِنـِعـْمـَةِ رَبِّكَ فـَحـَدِّثْ فـَقـَالَ عـَاصـِمٌ يـَا أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَعَلَى مَا اقـْتـَصـَرْتَ فـِى مَطْعَمِكَ عَلَى الْجُشُوبَةِ وَ فِى مَلْبَسِكَ عَلَى الْخُشُونَةِ فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـَرَضَ عـَلَى أَئِمَّةِ الْعـَدْلِ أَنْ يـُقـَدِّرُوا أَنـْفـُسـَهـُمْ بـِضـَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ فَأَلْقَى عَاصِمُ بْنُ زِيَادٍ الْعَبَاءَ وَ لَبِسَ الْمُلَاءَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 273 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
زمـانـى كـه عـاصـم بـن زياد عبا پوشيد و جامه نرم را بيرون كرد و برادرش ربيع بن زيـاد. شـكـايـت او را خـدمـت امـيـرالمؤ منين عليه السلام آورد كه او همسرش را غمگين نموده و فرزندانش را اندوهناك ساخته حضرت فرمود: عاصم را نزد من آوريد، او را خدمتش آوردند، چـون حـضرت او را ديد، چهره درهم كشيد و فرمود: از همسرت خجالت نكشيدى ؟ بفرزندانت رحـم نـكـردى ؟ گـمـان مـيـكـنـى كـه خـدا چـيـزهـاى خـوب و پـاكـيـزه را بـراى تـو حـلال كـرده و نمى خواهد از آنها استفاده كنى ، تو نزد خدا پست تر از آنى ، مگر خدا نمى فـرمـايـد: ((خـدا زمـيـن را بـراى اسـتـفـاده مـردم نـهـاد كـه در آن مـيـوه و نـخل غلافدار است 11 سروه 55 ـ)) مگر خدا نمى فرمايد: ((دو دريا را. گذاشت كه بهم بـرسـنـد، مـيانشان حائلى است كه بهم تجاوز نكنند تا آنجا كه فرمايد: از آنها لؤ لؤ و مـرجـان بـيرون ميشود 22 سوره 55 ـ)) بخدا سوگند كه بكار بردن نعمت هاى خدا را با عمل ، نزد او محبوبتر است از بكار بردن آنها را با گفتار (يعنى شكر عملى بهتر از شكر قـولى اسـت و شـكـر قـولى آنـسـتـكـه نـعـمـت هـاى خدا را بياد آورد و بزبان شكر كند) در صـورتـيـكـه خـداى عـزوجـل مـى فرمايد: ((و اما نعمت پروردگارت را بازگو 11 سوره 93ـ)) (بنا براين شكر عملى لازم تر و محبوب تر است ).
عـاصـم گـفـت : يـاامـيـرالمـؤ منين ! پس چرا خود شما بخوراك سخت و پوشاك درشت ، اكتفا نـمـوده ئى ؟ فـرمـود: واى بـر تـو!! هـمـانـا خـداى عزوجل بر پيشوايان عدالت واجب ساخته كه خود را در رديف مردم ضعيف و ناتوان گيرند، تا فقر و تنگدستى ، فقير را از جا بدر نبرد. عاصم بن زياد عبا را كنار گذاشت و جامه نرم در بر كرد.
4- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَزَّازِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ حَضَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَصْلَحَكَ اللَّهُ ذَكَرْتَ أَنَّ عَلِيَّ بـْنَ أَبِى طَالِبٍ ع كَانَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ يَلْبَسُ الْقَمِيصَ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ نـَرَى عـَلَيـْكَ اللِّبَاسَ الْجَدِيدَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ يَلْبَسُ ذَلِكَ فِى زَمَانٍ لَا يُنْكَرُ عَلَيْهِ وَ لَوْ لَبِسَ مِثْلَ ذَلِكَ الْيَوْمَ شُهِرَ بِهِ فَخَيْرُ لِبَاسِ كُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِهِ غَيْرَ أَنَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ع إِذَا قَامَ لَبِسَ ثِيَابَ عَلِيٍّ ع وَ سَارَ بِسِيرَةِ عَلِيٍّ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 274 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
حـمـاد بـن عـثـمـان گـويـد: در مـحـضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردى بآنحضرت عـرضـكـرد اصلحك الله ، شما فرمودى كه على بن ابيطالب عليه السلام لباس زبر و خشن در بر ميكرد و پيراهن چهار درهمى ميپوشيد و مانند اينها، در صورتى كه بر تن شما لبـاس نـو مـى بـيـنـيـم ، حـضـرت بـاو فـرمود: همانا على ابن ابيطالب عليه السلام آن لباسها را در زمانى مى پوشيد كه بد نما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مى پوشيد بـه بـدى انـگـشـت نـما مى شد، پس بهترين لباس هر زمان ، لباس مردم آنزمانست ، ولى قـائم مـا اهـلبيت عليهم السلام زمانيكه قيام كند، همان جامه على عليه السلام را پوشيده و بـروش عـلى عـليـه السـلام رفـتـار كند. (زيرا آنحضرت هم حكمفرامائى و زمامدارى كند و وظيفه امام عليه السلام در زمان حكومتش اينستكه خود را در رديف مردم فقير آورد).
شرح :
مـرحـوم كـلينى در هر موردى از كتاب كافى كه ((باب نادر)) مى فرمايد، مقصودش ذكر روايات متفرق و پراكنده ايست كه تحت يك عنوان گرد نمى آيد.
* باب نادر *
بَابٌ نَادِرٌ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ قَالَ عَطَسَ يَوْماً وَ أَنَا عِنْدَهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا يُقَالُ لِلْإِمَامِ إِذَا عَطَسَ قَالَ يَقُولُونَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 275 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
1ـ ايـوب بـن نـوح گويد: روزى خدمت امام عليه السلام بودم كه آنحضرت عطسه كرد، من عـرضـكـردم قـربـانـت ، چـون امام عطسه كند، چه بايد گفت ؟ فرمود: ميگويند: صلى اللّه عليك (رحمت خدا بر تو باد).
شرح :
ايوب بن نوح ، از اصحاب حضرت رضا و امام جواد و امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام بـوده اسـت ، ولى چـون بـيـشـتـر رواياتش از امام هادى عليه السلام است ظاهر اينستكه اين روايت هم از آنحضرت باشد.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدِّينَوَرِيُّ عَنْ عـُمـَرَ بـْنِ زَاهـِرٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ عـَنِ الْقـَائِمِ يـُسـَلَّمُ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ قـَالَ لَا ذَاكَ اسـْمٌ سـَمَّى اللَّهُ بـِهِ أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا كَافِرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ قَالَ يَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأَ بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 275 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن زاهـر گـويـد: مـردى از امـام صادق عليه السلام پرسيد كه بامام قائم بعنوان امـيـرالمـؤ مـنـان سـلام مى كنند؟ فرمود: نه ، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤ منين (على بن ابيطالب ) عليه السلام نموده ، پيش از او كسى بدان نام ، ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن نام را بر خود نبندد. عرضكردم : قربانت پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مى گويند: السلام عليك يا بقية الله ! سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((اگر مؤ من هستيد بقية اللّه براى شما بهتر است ـ86 سوره 11 ـ)).
شرح :
آيـه شـريـفـه بـعـد از آيه ايستكه از كم فروشى و فساد كارى در زمين نهى مى كند، لذا مـفـسـرين كلمه بقية اللّه را بمقدارى از حلال كه خدا بدون كم فروشى براى مردم باقى مـى گـذارد، تفسير كرده اند. و بعضى گفته اند: باقى گذاردن خدا نعمتش را براى شما از كـم فـروشـى بـهـتر است و برخى گفته اند: اطاعت خدا از گرد آوردن دنيا بهتر است ، ولى از ايـن روايـت پـيداست كه مقصود باقيمانده از حجج خدا و كسى است كه دنيا از بركت وجود او باقيمانده است ، بنابراين تفريح بر فساد در زمين است نه بر كم فروشى . و چنانچه در سابق گفتيم آيات شريفه قرآن از تعدد معانى امتناع و تاءبى ندارد.3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع لِمَ سُمِّيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِأَنَّهُ يَمِيرُهُمْ الْعِلْمَ أَ مَا سَمِعْتَ فِى كِتَابِ اللَّهِ وَ نَمِيرُ أَهْلَنا
وَ فِى رِوَايَةٍ أُخْرَى قَالَ لِأَنَّ مِيرَةَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ عِنْدِهِ يَمِيرُهُمُ الْعِلْمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 276 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بن عمر گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيدم ، چرا آنحضرت اميرالمؤ مـنـيـن عليه السلام ناميده شد؟ فرمود: زيرا او مؤ منين را طعام علمى مى دهد. مگر نشنيده ئى كه خدا در كتابش مى فرمايد: ((و ما خانواده خود را طعام مى دهيم 64 سوره 12 ـ)).
و در روايـت ديگر است كه فرمود: زيرا خوراك مؤ منين از جانب اوست ، او بآنها خوراك دانش ميدهد.
شرح :
مـار، يـمـيـر بـمعنى طعام دادن و آذوقه خوب براى خانواده تهيه كردنست ، بنابراين كلمه امـيـر صـيـغـه مـتـكـلم وحـده از فـعـل مـضـارعـسـت كـه در اثـر كـثـرت استعمال لقب آنحضرت گشته است مانند تابط شرا و ممكن است مقصود از روايت اين باشد كـه حـكام و زمامداران ديگر كه امير مردم هستند غذاى جسمى و خواربار و آذوقه معاش آنها را مـنـظـم مـى كـنـند و در دسترس آنها ميگذارند تا زندگى حيوانى آنها اداره شود ولى حكومت عـلى عـليـه السلام علاوه بر جنبه معاش مردم از نظر غذاى روحى و زندگى علمى و معنوى افـراد مـورد تـوجـه اسـت و اخـتـصاص بمؤ منين هم دارد، زيرا تنها ايشانند كه از علوم آن حضرت استفاده مى كنند.4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى الرَّبِيعِ الْقَزَّازِ عـَنْ جـَابـِرٍ عـَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ لِمَ سُمِّيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ اللَّهُ سَمَّاهُ وَ هَكَذَا أَنْزَلَ فِى كِتَابِهِ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِى وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 276 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: بـامـام بـاقـر عـليـه السـلام عرضكردم : وجه تسميه اميرالمؤ منين چيست ؟ فرمود: خدا باو اين لقب را داده و در كتابش چنين فرموده : ((چون پروردگارت از پسران آدم ، از پـشـتهايشان ، نژادشان را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه كرد كه مگر نه ايـنستكه من پروردگار شما هستم 172 سوره 7 ـ)) و محمد فرستاده من و على اميرالمؤ منين است ؟
* در اين باب نكته ها و برگزيده هائيست از قرآن درباره ولايت *
بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَةِ
شرح :
مـرحـوم كـليـنـى در ايـن باب 92 روايت ذكر ميكند كه مربوط بآيات قرآن كريم است ، در مورد تاءويل بولايت ائمه عليهم السلام ، آيات مزبور هر يك از نظر تفسير و معنى ظاهر مـفـادش غـيـر از آنچيزيست كه در اين روايات تاءويل شده است ، ولى چنانچه بارها تذكر داده ايـم مـقـام تاءويل و معنى باطنى قرآن غير از تفسير و معنى ظاهرى آنست ، در عين اينكه هـر دو مـعـنـى و گاهى هفتاد معنى از يك آيه استفاده ميشود ولى تفسير و معنى ظاهرى آيات ، بـراى اسـتـفـاده عـمـوم مـردم اسـت . و تـاءويـل و باطنش بايد از منابع وحى و زبان ائمه مـعـصـومـيـن عليهم السلام اخذ شود و كسى را حق تصرف و مداخله در آن ناحيه نيست ، زيرا تـاءويـل آيـات شـريـفـه از مـرز نـصـوص و ظواهر اءلفاظ مقامى عاليتر دارد و مخصوص كسانيستكه قرآن در خانه آنها نازل شده و ماءمور بتبليغ آن گشته اند. و چون روايات اين بـاب از نـظـر تاءويل آيات شريفه بيان ميشود، ما هم در ترجمه و توضيح از همان نظر پـيـروى كـرده و تـفـسـيـر و مـعـنـى ظـاهـرى آيـات را بـكـتـب تـفـاسـيـر مـحـول مـى كـنـيـم ، مـگـر در بـعـضـى از مـوارد كـه فـهـم تاءويل مربوط بتفسير باشد.1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ حـَنـَانِ بـْنِ سـَدِيـرٍ عـَنْ سـَالِمٍ الْحـَنَّاطِ قـَالَ قُلْتُ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع أَخْبِرْنِى عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى نـَزَلَ بـِهِ الرُّوحُ الْأَمـِيـنُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِس انٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 276 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـالم حـنـاط گـويـد: بـامـام بـاقـر عـليـه السـلام عـرضـكـردم : بـمـن خـبـر دهـيـد از قـول خـداى تـبـارك و تـعـالى : ((جـبـرئيـل قـرآنـرا بـلغـت عـربـى واضـح بـر دل تـو فـرود آورد، تـا از بـيـم دهـنـدگـان بـاشـى 194 سـوره 26 ـ)) فرمود: آن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .
شرح :
يعنى قرآن كه براى بشارت و انذار مردم نازل شده است ، جز با ولايت على عليه السلام كه بمعنى معرفت و دوستى و پيروى آن حضرتست به نتيجه نرسد، زيرا قرآن كتابيست صـامـت و آنـرا مـفـسـر و مـبـيـنـى لازمـسـت كـه معنى واقعى و حقيقتش را باز گويد و گفتار و رفـتارش قرين و همدوش قرآن باشد و او همان اميرالمؤ منين عليه السلام است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله او را با قرآن قرين فرموده .
-
2- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ رَجـُلٍ عـَنْ أَبـِى عـَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجـِبـالِ فـَأَبـَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا قَالَ هِيَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 277 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـردى گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عزوجل : ((ما امانت را بآسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، آنها از برداشتنش سرباز زدنـد و از آن پـرسـيـدنـد، و انـسـان آنـرا برداشت ، همانا انسان ستم پيشه و نادانست 72 سوره 33 ـ)) فرمود: آن امانت ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ،
شرح :
راجـع بـتـفـسـيـر آيـه شـريـفـه و مـعـنـى ظـاهـرى امـانـت و عـرضـه و حـمـل آن ، مـرحـوم مـجلسى هفت قول از مفسرين بيان ميكند كه چنانكه گفتيم مناسب مقام تفسير اسـت ، سـپـس معناى هشتم را مطابق اين روايت ذكر مى كند كه مراد بامانت منصب امامت و خلافت كـبـراى الهـيـه اسـت و مـراد بـحملش ادعاى ناحق آنست و مراد بانسان ابوبكر است ، و اخبار بسيارى در اين زمينه وارد شده است .3- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حـَسَّانَ عـَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الَّذِينَ آمـَنـُوا وَ لَمْ يـَلْبـِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص مِنَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل . ((كسانيكه ايمان آوردند و ايمان خود را بستم نياميختند 81 سوره 6ـ)) فرمود: يعنى بولايتى كه محمد صلى اللّه عليه وآله آنرا آورده ايمان آوردند و آنرا بولايت فلان و فلان نياميختند، كه آن ايمان آميخته بستم است .
شرح :
مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـقـصـود از سـتـم شـرك و گـنـاه كـبـيـره اسـت ، ولى از نـظـر تاءويل در اين روايت بدوست داشتن فلان و فلان غير از اميرالمؤ منين بيان شده است .4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ إِيمَانَهُمْ بِوَلَايَتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِى صُلْبِ آدَمَ ع وَ هُمْ ذَرٌّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بـن نـعـيـم صـحـاف گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجل ((برخى از شما مؤ من و برخى كافرند 2 سوره 64 ـ)) پرسيدم ، فرمود: روزيكه مردم بصورت مور در صلب آدم عليه السلام بودند، خدا ايمان و كفر آنها را بـا ولايـت مـا شناخت (پس ولايت ما را در هر كس ديد مؤ منش دانست و در آنكه نديد كافرش شناخت ).
شرح :
آيـه شريفه در قرآن چنين است ، هوالذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من و گويا تقديم و تاءخير در اينجا از اشتباهات نساخ است .5- أَحـْمـَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفـُضـَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُوفُونَ بِالنَّذْرِ الَّذِى أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَلَايَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل ((بنذر وفا مى كنند 6 سوره 76 ـ)) فرمود: بنذريكه از آنها پيمان گرفته شد و آن ولايت ماست ، وفا مى كنند.
6- مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عـَنْ أَبـِى جـَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ قَالَ الْوَلَايَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل ((و اگـر آنـهـا تـورات و انـجيل و آنچه را از پروردگارشان بر آنها نازل شده بپا دارند 66 سوره 5 ـ)) فرمود: آنچه نازل شده ولايت است .
7- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ زُرَارَةَ عَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام درباره قول خدايتعالى : ((بگو من از شما براى پيغمبرى مردى بـجـز مـودت خـويـشاوندان نمى خواهم 23 سوره 42 ـ)) فرمود: خويشاوندان ائمه عليهم السلام هستند.
8- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل ((هـر كـه اطاعت خدا و رسولش كند (راجع بولايت على و ولايت امامان بعد از او) بكاميابى بـزرگـى رسـيـده اسـت 71 سـوره 33 ـ)) فـرمـود: ايـنـگـونـه نـازل شـده اسـت . (گـويـا مـراد ايـن اسـت كـه مـقـصـود از اطـاعـت خـدا و رسول ، ولايت على و ائمه عليهم السلام است ).
9- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ رَفَعَهُ إِلَيـْهـِمْ فـِى قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ مـا كـانَ لَكـُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ فِى عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از ائمـه عـليـهـم السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل چـنـيـن فـرمـوده اسـت : ((و شـمـا حـق نـداشـتـيـد رسول خدا را آزار دهيد 53 سوره 33 ـ))(نسبت بعلى و ائمه ) ((مانند آن كسان كه موسى را آزار كردند و خدا او را از آنچه درباره اش گفتند تبرئه نمود 69 سوره 33 ـ))
10- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ عـَنْ قـَوْلِهِ تـَعـَالَى فـَمـَنِ اتَّبـَعَ هـُدايَ فـَلايـَضـِلُّ وَ ل ا يَشْقى قَالَ مَنْ قَالَ بِالْأَئِمَّةِ وَ اتَّبَعَ أَمْرَهُمْ وَ لَمْ يَجُزْ طَاعَتَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
مـردى از امـام عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى تعالى : ((هر كس از هدايت من پيروى كند گـمـراه نـشود و بدبخت نگردد 123 سوره 20 ـ)) پرسيد، حضرت فرمود: يعنى هر كس بائمه معتقد باشد و از فرمانشان پيروى كند و از اطاعتشان بيرون نرود.
11- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عـَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَفَعَهُ فِى قـَوْلِهِ تـَعـَالَى لا أُقـْسـِمُ بـِهـذَا الْبـَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا وَلَدَ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
امـام عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى ((سوگند باين شهر، در حاليكه تو در آن جـاى دارى ، و سـوگـنـد بپدر و فرزندانى كه پديد آورد 3 سوره 50ـ)) فرمود: پدر و فرزندان اميرالمؤ منين و فرزندان او هستند كه ائمه عليهم السلام باشند.
12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اعـْلَمـُوا أَنَّمـا غـَنـِمـْتـُمْ مـِنْ شـَيْءٍ فـَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 280 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر و خويشاوندان و، و، و است 40 سوره 8 ـ)) فرمود: خويشاوندان اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.
13- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ مـِمَّنْ خـَلَقـْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 280 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
ابـن سـنـان گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجل ((از كسانى كه آفريده ايم جماعتى هستند كه بحق هدايت مى يابند و بدان باز ميگردند 180 سوره 7 ـ)) پرسيدم ، فرمود ايشان ائمه هستند.
14- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مـِنـْهُ آيـاتٌ مـُحـْكـَمـاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةُ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ قَالَ فـُلَانٌ وَ فـُلَانٌ فـَأَمَّا الَّذِيـنَ فـِى قـُلُوبِهِمْ زَيْغٌ أَصْحَابُهُمْ وَ أَهْلُ وَلَايَتِهِمْ فَيَتَّبِعُونَ ما تـَشـابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 280 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام درباره قول خداى تعالى : ((او كسى است كه اين كتاب را بر تـو نـازل كـرده از آن جـمـله آيـه هـائى اسـت مـحـكـم كـه اصـل كـتـاب اسـت )) فـرمـود: آنـهـا اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه هستند ((و ديگر آيه هـائيـست متشابه )) فرمود: اينها فلان و فلان هستند، ((و اما آنها كه در دلشان انحرافى هست )) يعنى اصحاب و دوستان فلان و فلان ((از اين كتاب آنچه را متشابه است ، براى فـتـنـه جـوئى و بـقـصـد تـاءويـل پـيـروى مـى كـنـنـد، در صـورتـيـكـه تـاءويـل آن را جـز خدا و ريشه داران در علم نمى دانند 7 سوره 3 ـ)) ريشه داران در علم ، اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.
شرح :
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) توجيهاتى بطور احتمال براى اين روايت بيان مى كند و در آخر مى گويد اين حديث خود از متشابهاتست كه جز خدا و ريشه داران در علم معنى آنرا ندانند.15- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لارَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً يَعْنِى بِالْمُؤْمِنِينَ الْأَئِمَّةَ ع لَمْ يَتَّخِذُوا الْوَلَائِجَ مِنْ دُونِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((مگر پنداشتيد رها مى شويد، و خدا كـسـانى از شما را كه جهاد كرده و غير خدا و رسولش و مؤ منين پناهى نگرفته اند، معلوم نداشته است 17 سوره 9ـ)) مقصود از مؤ منين (مجاهد) ائمه عليهم السلام السلام اند كه جز خدا و رسولش و مؤ منين پناهى نگرفته اند.
16- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مـُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَه ا قَالَ قُلْتُ مَا السَّلْمُ قَالَ الدُّخُولُ فِى أَمْرِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
حـلبـى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعـالى : ((و اگـر بـمـسـالمـت مـيـل كـردنـد تـو نـيـز بـدان ميل كن ـ61 سوره 8 ـ)) پرسيدم مسالمت چيست ؟ فرمود: وارد شدن در امر ولايت ماست . (يعنى اگـر مـنـافـقين پيشنهاد كردند كه ولايت ما و امر تشيع را بپذيرند، تو هم از آنها بپذير، اگر چه بدانى در باطن كينه و نفاق دارند).
17- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبـِى جـَعـْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قَالَ يَا زُرَارَةُ أَ وَ لَمْ تَرْكَبْ هَذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فِى أَمْرِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((طبقه اى را بعد از طبقه ديگر مرتكب شويد 19 سوره 84 ـ)) فرمود: اى زراره ! مگر اين امت بعد از پيغمبر خود طبقه اى را بعد از طـبـقـه ديـگـر نسبت بامر فلان و فلان و فلان مرتكب نشد؟ (يعنى اين امت هم قدم خود را جـاى قـدم امـتـهـاى سـابـق گـذاشـت و بـعـد از پـيـغـمـبـر خـويش خليفه برحق را رها كرد و دنبال گوساله و سامرى و فلان و فلان رفت ).
18- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ جـُنـْدَبٍ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا الْحـَسـَنِ ع عـَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ قَالَ إِمَامٌ إِلَى إِمَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
عـبـداللّه بـن جـنـدب گـويـد: حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجـل : ((مـا ايـن گـفتار را براى ايشان پى در پى كرديم ، شايد متذكر شـونـد. 51 سـوره 28 ـ)) فـرمود: امامى را بامامى ديگر پيوستيم (تا زمين از حجت خالى نماند و مردم را عذر و بهانه ئى نباشد).
19- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سـَلَّامٍ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا قَالَ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ عَلِيّاً ع وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ جَرَتْ بَعْدَهُمْ فِى الْأَئِمَّةِ ع ثُمَّ يَرْجِعُ الْقـَوْلُ مـِنَ اللَّهِ فـِى النَّاسِ فـَقـَالَ فـَإِنْ آمـَنُوا يَعْنِى النَّاسَ بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ يَعْنِى عـَلِيـّاً وَ فـَاطـِمـَةَ وَ الْحـَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ ع فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِى شِقاقٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـقـول خداى تعالى : ((بگوئيد بخدا و آنچه بسوى ما نـازل شده ايمان آورديم )) فرمود: مقصود از اين خطاب على عليه السلام و فاطمه و حسن و حـسـيـن است ، و پس از ايشان درباره ائمه عليهم السلام جاريست ، سپس گفتار خدا متوجه مردم مى شود و مى فرمايد: ((پس اگر ايمان آوردند (يعنى مردم ) بآنچه شما ايمان آورده ايد (مقصود على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام اند) هدايت يافته اند و اگر رو گردان شدند، ايشان در راه خلاف و دشمنى هستند 131 سوره 2ـ)).
20- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فـِى قـَوْلِهِ تـَعَالَى إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع وَ مَنِ اتَّبَعَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 282 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى : ((سزاوارترين مردم به ابراهيم ، كـسـانـى هـسـتـنـد كـه از او پيروى كرده و اين پيغمبر و كسانى هستند كه ايمان آوردند 67 سوره 3 ـ)) فرمود: ايمان آورندگان ائمه عليهم السلام و پيروان ايشانند.
-
21- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مـَالِكٍ الْجـُهـَنـِيِّ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَوْلُهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ أُوحـِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنـْذِرَكـُمْ بـِهِ وَ مـَنْ بـَلَغَ قَالَ مَنْ بَلَغَ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ فَهُوَ يُنْذِرُ بِالْقُرْآنِ كَمَا أَنْذَرَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 282 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
مـالك جـهـنـى گـويـد: بـامـام صـادق عـليـه السـلام عـرضـكـردم : خـداى عـزوجـل (از قول پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ) مى فرمايد: ((اين قرآن بمن وحى شد تا بوسيله آن شما و هر كه را باو مى رسد بيم دهد 20 سوره 6 ـ)) فرمود: يعنى هر كس از آل محمد كه بدرجه امامت برسد بوسيله قرآن بيم مى دهد چنانكه رسولخدا با آن بيم داد.
شرح :
بيشتر مفسرين كلمه و من بلغ را بضمير انذركم عطف دانسته و گفته اند مقصود از آن غائبين و معدومين در زمان پيغمبرند صلى اللّه عليه وآله ، پس مقصود از آيه اين است كه : پيغمبر صـلى اللّه عـليـه وآله بوسيله قرآن شما حاضرين و كسانى را كه بعدا مى آيند بيم مى دهـد، يـعـنى كيفر و عقابى كه قهرا بر اعمال آنها مترتب مى شود، بايشان ابلاغ مى كند، ولى طـبـق تـاءويـلى كـه امـام عـليـه السـلام در ايـن روايـت مـى فرمايد، و من بلغ بضمير مـرفـوع انـذر مـعـطـوفـسـت و مـقـصـود ايـن است كه : پيغمبر و هر اماميكه بدرجه امامت رسد بوسيله قرآن مردم زمان خود را بيم مى دهد.22- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جـَابـِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نـَجِدْ لَهُ عَزْماً قَالَ عَهِدْنَا إِلَيْهِ فِى مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَتَرَكَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَزْمٌ أَنَّهُمْ هَكَذَا وَ إِنَّمَا سُمِّيَ أُولُو الْعَزْمِ أُوْلِي الْعَزْمِ لِأَنَّهُ عَهِدَ إِلَيْهِمْ فِى مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْمَهْدِيِّ وَ سِيرَتِهِ وَ أَجْمَعَ عَزْمُهُمْ عَلَى أَنَّ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 283 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل ((از پيش به آدم سفارشى كرديم ، او فـرامـوش كـرد و برايش آهنگ پايدارى نديديم 115 سوره 20 ـ)) فرمود: يعنى درباره مـحـمد و امامان بعد از او بوى سفارش كرديم ، او ترك نمود و تصميم نگرفت كه ايشان چـنـانـنـد و پـيـغـمبرانى كه اولواالعزم ناميده شدند، از اين جهت است كه خدا درباره محمد و اوصياء بعد از او، خصوصا درباره حضرت مهدى و روش او بايشان سفارش فرمود و آنها تصميم خود را استوار كردند كه مطلب چنين است و اعتراف نمودند.
شرح :
گويا مقصود آيه شريفه نسبت بحضرت آدم اين است كه : او بدان مطلب اهميت بسيارى نداد و مانند پيغمبران اولواالعزم اظهار شادى و مسرت نكرد، با وجود اينكه بدان سزاوار بود، و ايـن خـود ترك اولائى بود كه از او صادر شد، وگرنه مقام عصمت و نبوتش مانع از اين اسـت كـه دربـاره او قـائل شـويم و حتى خدا را نپذيرفته و بقضاء او راضى نگشته است مرآت ص 317 ـ.23- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ عـِيـسـَى الْقـُمِّيِّ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـِى قـَوْلِهِ وَ لَقـَدْ عـَهـِدْنـا إِلى آدَمَ مـِنْ قَبْلُ كَلِمَاتٍ فِى مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ فَنَسِيَ هَكَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 283 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خـداى تعالى فرمود: ((از پيش به آدم سفارش كرديم )) (كلماتى را درباره محمد و على و فـاطـمـه و حـسن و حسين و امامان از نسل ايشان عليهم السلام ) و او فراموش كرد)) بخدا اين چنين بر محمد نازل شد.
24- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍّ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـَضـْلِ عـَنِ الثُّمـَالِيِّ عـَنْ أَبـِي جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِيِّهِ ص فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِى أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِر اطٍ مُسْتَقِيمٍ قَالَ إِنَّكَ عَلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 283 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: خـدا بـه پـيـغـمبرش صلى اللّه عليه وآله وحى كرد: ((بآنچه بسويت وحى شده چنگ زن ، همانا تو براهى راست هستى 42 سوره 43 ـ)) يعنى : تو به ولايت على هستى و على همان راه راست است .
25- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بـْنِ مـَرْوَانَ عـَنْ مـُنـَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ ص هَكَذَا بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ فِى عَلِيٍّ بَغْياً
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: جبرئيل عليه السلام اين آيه را بر محمد صلى اللّه عليه وآله ايـن چـنـيـن نـازل كـرد: ((چـه بـد اسـت آنچه خود را به آن فروختند، كه بدانچه خدا (دربـاره عـلى ) نازل كرده از روى ستم منكر شدند. 90 سوره 2 ـ)) (يعنى كلمه فى على را كـه در مـصـاحـف نـيـسـت ، جـبـرئيـل بـعـنـوان تـنـزيـل يـا تاءويل ، آورده است .
26- وَ بـِهـَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ نَزَلَ جـَبـْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ هَكَذَا وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فِى عَلِيٍّ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن آيـه را، ايـن چـنـيـن بـر مـحـمـد نـازل كـرد: ((و اگـر از آنـچـه بـر بـنـده خـويـش (دربـاره عـلى عـليـه السـلام ) نازل كرده ايم بشك اندريد، سوره اى مانندش بياوريد 22 سوره 2 ـ)).
27- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ نـَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع عَلَى مُحَمَّدٍ ص بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا فِى عَلِيٍّ نُوراً مُبِيناً
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: جبرئيل اين آيه را بر محمد صلى اللّه عليه وآله اينگونه نـازل كـرد: ((اى كـسـانـيـكـه بـشـمـا كـتـاب داده انـد، بـه آنـچـه (دربـاره عـلى ) نازل كرده ايم كه نورى آشكار است ايمان آورديد 47 سوره 4 ـ)).
شرح :
مـقـصـود ايـن اسـت كـه كـلمـه فـى عـلى كـه در قـرآن نـيـسـت جـبرئيل آورده است ولى صدر و ذيل آيه هم در قرآن به اين صورت نيست ، بلكه صدر آن در آيه 47 و ذيلش در آيه 174 است ، و گويا در اين خبر چيزى افتاده و كلمه فى على در هر دو آيه بوده است .28- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى طَالِبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ بـَكَّارٍ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فِى عَلِيٍّ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام (دربـاره اين آيه ) فرمود: ((اگر آنها آنچه را (درباره على ) پندشان دادند، بجا آورند، بر ايشان بهتر است 66 سوره 4 ـ)).
29- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مـُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمـَنـُوا ادْخـُلُوا فـِى السِّلْمِ كـَافَّةً وَ لا تـَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ قَالَ فِى وَلَايَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 29
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى در راه مـسـالمـت وارد شـويـد، و بـدنبال شيطان مرويد كه او براى شما دشمنى آشكار است 208 سوره 2 ـ)) فرمود: يعنى در ولايت ما (وارد شويد).
30- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عـَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنـْيـا قـَالَ وَلَايـَتـَهـُمْ وَ الْآخـِرَةُ خـَيْرٌ وَ أَبْقى قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى . صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 30
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بـن عـمـر گـويـد: اين قول خداى جل و عز را بامام صادق عليه السلام عرضكردم : ((بـلكـه زنـدگـى دنـيـا را بـرگـزيـدنـد)) فـرمـود: يـعـنـى ولايـت آنـهـا (پـيـشـوايـان بـاطل ) را ((ولى آخرت بهتر و پايدارتر است )) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ((اين در كتابهاى نخستين ، كتابهاى ابراهيم و موسى هست آخر سوره 87 ـ)).
31- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ مُحَمَّدٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ بِمُوَالَاةِ عَلِيٍّ فَ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 31
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام (درباره اين آيه ) فرمود: ((آيا هرگاه بياورد (محمد) براى شما چـيـزى را كـه دلخـواه شما نيست (از دوستى على ) شما گردنكشى كنيد، پس دسته ئى (از آل محمد) را تكذيب كنيد و دسته ئى را بكشيد؟ 87 سوره 2 ـ))
32- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الرِّضَا ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ هَكَذَا فِي الْكِتَابِ مَخْطُوطَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 32
ترجمه روايت شريفه :
امـام رضـا عـليـه السـلام دربـاره ايـن قـول خـداى عزوجل فرمود: ((گران آمد بر مشركين (نسبت بولايت على ) آنچه ايشان را بسويش خوانى 13 سـوره 42)) اى مـحـمـد! كـه آن ولايـت عـلى اسـت (حـاصـل ايـنـكـه تـو مـشـركـيـن را بـولايـت عـلى مـى خـوانـى و تحمل اين مطلب بر ايشان گرانست ) در كتاب اينگونه نوشته شده .
شرح :
مـمـكن است مقصود از كتاب ، كتاب كلى و جامعى باشد كه نزد خداست ، مانند لوح محفوظ يا چيزى نظير آن ، چنانكه در آيه لا رطب و لا يابس الافى كتاب مبين هم چنين تفسير كرده اند.33- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى السَّفَاتِجِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى هـَدانـا لِهـذا وَ مـا كـُنـّا لِنـَهـْتـَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ فَقَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ دُعِيَ بـِالنَّبـِيِّ ص وَ بـِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِالْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ ع فَيُنْصَبُونَ لِلنَّاسِ فَإِذَا رَأَتْهُمْ شـِيـعـَتـُهـُمْ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ يَعْنِى هَدَانَا اللَّهُ فِى وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 286 روايت 33
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام درباره قول خداى جل و عز ((سفارش خدائى را كه ما را به اين (نـعمت ) راهنمائى كرد و اگر خدا ما را راهنمائى نمى كرد، ما راه نمى يافتيم 43 سوره 7 ـ)) فـرمـود: چـون روز قـيامت شود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤ منين و امامان از فـرزنـدان او را بـخوانند و آنها براى (رسيدگى بحساب و شفاعت ) مردم منصوب شوند، چـون شـيعيانشان آنها را ببينند، گويند: ((ستايش خدائى را كه ما را باين (نعمت ) رهبرى كرد و اگر خدا ما را رهبرى نمى كرد، هدايت نمى شديم )) يعنى خدا ما را بولايت اميرالمؤ منين و امامان از فرزندانش عليهم السلام رهبرى فرمود.
34- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حـَسَّانَ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ كـَثـِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى عَمَّ يـَتـَسـاءَلُونَ عـَنِ النَّبـَإِ الْعَظِيمِ قَالَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الْوَلَايَةُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 286 روايت 34
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((از چه مى پرسند؟ از آن خبر بزرگ ؟ 1 و 2 سـوره 78 ـ)) فـرمـود: خـبر بزرگ ولايت است ، و از حضرت پرسيدم اين آيه را ((آنـجـاسـت ولايـت بـراى خـدا بـر حـق 44 سـوره 18 ـ)) فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .
35- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 286 روايت 35
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعـالى : ((تـوجـه خـود را بـا اعتدال بسوى دين بدار 30 سوره 30 ـ)) فرمود: آن ولايت است .
36- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْهَمَذَانِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ قَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ اصول كافى جلد 2 صفحه 287 روايت 36
عترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام راجع بقول خداى تعالى ((ما در روز قيامت ترازوهاى عدالت در مـيـان نـهـيـم 47 سـوره 21 ـ)) فـرمـود: آن تـرازوهـا پـيـغـمـبـران و اوصياء ايشان عليهم السلامند.
37- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قَالَ قَالُوا أَوْ بَدِّلْ عَلِيّاً ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 287 روايت 37
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بـن عـمـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى : ((قرآن ديگرى بياور يا اين را عوض كن 15 سوره 10 ـ)) فرمود: مى گفتند يا على را عوض كن .
شرح :
طـبـق ايـن روايـت ، مـقصود مشركين و منافقين اين بود كه اگر مى خواهى ما بتو ايمان آوريم آيـاتـى كـه راجـع بـفـضيلت على عليه السلام است عوض كن ، يعنى فضيلت ديگران را بجاى او بگذار يا اصلا قرآنى بياور غير اين قرآن .38- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ الْقُمِّيِّ عَنْ إِدْرِيسَ بـْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ ما سَلَكَكُمْ فِى سـَقـَرَ. قـالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ قَالَ عَنَى بِهَا لَمْ نَكُ مِنْ أَتْبَاعِ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى فِيهِمْ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ. أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ أَ مَا تَرَى النَّاسَ يـُسَمُّونَ الَّذِى يَلِى السَّابِقَ فِى الْحَلْبَةِ مُصَلِّى فَذَلِكَ الَّذِى عَنَى حَيْثُ قَالَ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ لَمْ نَكُ مِنْ أَتْبَاعِ السَّابِقِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 287 روايت 38
ترجمه روايت شريفه :
ادريـس بـن عـبداللّه گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيدم : ((چه چـيـز شـمـا را بـدوزخ كـشـانـيد؟ گويند: ما نماز گزار نبوديم 42 سوره 74 ـ)) فرمود: مـقـصـود ايـن اسـت كه : پيروى نكرديم از امامانى كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فـرمـوده اسـت . ((و پـيشوايان پيشرو، آنهايند مقربان 11 سوره 56 ـ)) مگر نمى بينى كـه مردم اسبى را كه در مسابقه پشت سر سابق است مصلى نامند؟ همين معنى مقصود است در آنجا كه فرمايد ((ما از مصلين نبوديم )) يعنى پيرو پيشروان نبوديم .
-
شـرح:
از جـمـله مـسـابـقاتى كه با شرط بندى در شرع اسلام تعيين مى كنند، سپس اسبان هـمـگـى در يـك آن از ابـتـداء ميدان شروع بدويدن مى كنند، و هر اسبى كه زودتر به آخر مـيدان رسد، مجلى نام دارد و وجه شرط و گروگان متعلق بصاحب او است ، گاهى ممكن است بـراى اسـبـهـاى دوم و سـوم و پـائيـن تـر هـم وجـه كـمـتـرى تـعـيـيـن كـنـنـد، ولى در هـر حـال آن اسـبـان را در عـربـى نـام مخصوصى است بترتيبى كه فراهانى در كتاب نصاب الصبيان خود گفته است :
ده اسـبـنـد در تـاخـتـن هـر يـكـى را بـتـرتـيـب نـامـيـسـت آسـان نـه مشكل
مـجـلى مـصـلى مـسـلى و تـالى چـه مـرتـاح و عـاطـف خـطـى و مـؤ مل
لطـيـم وسـكـيـت ارب حـاجـت عـرق خـوى فـؤ اد اسـت قـلب و جـنـان و حـشـا دل
چـنـانـچـه از ايـن شعر پيداست اسب اول نامش مجلى و اسب دهم نامش سكيت است و بقيه شعر سـوم راجـع بـمـعـنـى لغات ديگر است ، ولى در نامگذارى و وجه تسميه بعضى از اسبان اخـتـلافـاتـى در كـتـب فـقـه و لغـت ذكـر شـده اسـت ، چـنـانـچـه اسـب اول را سـابـق هـم مـى گـويـنـد. امـام صـادق عـليـه السـلام هـم در ايـن روايـت اسـب اول را سـابـق و اسـب دوم را مـصـلى بـيـان نـمـوده و مـعـنى مقصود را طبق اين اصطلاح بيان فـرمـوده اسـت ، زيـرا سـابـقـون در سـوره واقعه بائمه عليهم السلام تفسير شده است و مـصـلى هـم طـبـق اصـطـلاح ايـن مـسـابـقـه ، بـه مـعـنـى پـيـرو و دنبال و دومين است ، پس معنى آيه اين است كه ، بهشتيان از دوزخيان پرسند براى چه به دوزخ در آمـديـد؟ جـواب گـويـنـد: بـراى ايـنـكـه از امـامـان خـود پـيـروى نـكـرديـم ، و اين تـاءويـل بـسـيـار مناسب است با معنى لغوى و اصطلاحى لفظ مصلى و هم با تفسيرى كه مـفـسرين در معنى آيه گفته اند، زيرا نمازگزاردن با پيروى از ائمه به وجود مى آيد و كامل مى شود.39- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ عـَبـْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ يـُونـُسَ بـْنِ يـَعـْقـُوبَ عـَمَّنْ ذَكـَرَهُ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فـِى قـَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْ لَوِ اسـْتـَقـامـُوا عـَلَى الطَّرِيـقـَةِ لَأَسـْقـَيـْنـاهـُمْ ماءً غَدَقاً يَقُولُ لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِيمَانَ وَ الطَّرِيقَةُ هِيَ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 288 روايت 39
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قول خداى عزوجل : ((اگر آنها بر اين طريقه استقامت ورزند، آبى فراوانشان دهم 16 سوره 72 ـ)) فرمود: خدا مى فرمايد: ايمان را در دلشان جايگزين كنيم ، و طريقه همان ولايت على بن ابيطالب و اوصياء او عليهم السلام است .
40- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ الَّذِيـنَ قـالُوا رَبُّنـَا اللّهُ ثـُمَّ اسـْتـَقـامـُوا فـَقـَالَ أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع اسـْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 288 روايت 40
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسـلم گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجـل ((كـسـانـى كـه گـفتند: پروردگار ما خداست و سپس استقامت كردند. ((فـرشـتـگان بر ايشان نازل شوند كه بيم مداريد و غم مخوريد و به بهشتى كه وعده يافته ايد شادمان باشيد)).
41- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا جـَعـْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ فَقَالَ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع هِيَ الْوَاحِدَةُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 288 روايت 41
ترجمه روايت شريفه :
ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام قول خداى تعالى را: ((بگو شما را فقط يك اندرز مى دهم 46 سوره 34)) پرسيدم ، فرمود: يـعـنى تنها شما را به ولايت على عليه السلام اندرز مى دهم ، ولايت على همان يك اندرزى است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: ((فقط يك اندرز به شما مى دهم )).
42- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ قَالَ نـَزَلَتْ فـِى فـُلَانٍ وَ فـُلَانٍ وَ فـُلَانٍ آمـَنـُوا بـِالنَّبِيِّ ص فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ وَ كَفَرُوا حَيْثُ عـُرِضـَتْ عـَلَيـْهـِمُ الْوَلَايـَةُ حِينَ قَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ ثُمَّ آمَنُوا بـِالْبـَيـْعـَةِ لِأَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع ثـُمَّ كـَفـَرُوا حَيْثُ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ يَقِرُّوا بـِالْبـَيْعَةِ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً بِأَخْذِهِمْ مَنْ بَايَعَهُ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ فَهَؤُلَاءِ لَمْ يَبْقَ فِيهِمْ مِنَ الْإِيمَانِ شَيْءٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 289 روايت 42
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل : ((آنها كه مؤ من شده و باز كافر شـدنـد: سـپـس مؤ من شده و باز كافر شدند و آنگاه بر كفر خود افزودند، هرگز توبه آنـهـا پـذيـرفـتـه نـگردد 137 سوره 4ـ)) فرمود: اين آيه درباره فلان و فلان (خلفاء ثـلاثـه ) نـازل شده كه در اول امر به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آوردند و چون ولايـت (على عليه السلام ) به آنها عرضه شد، انكار كردند، همان زمان كه پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله فـرمـود: هـر كـس مـن مولاى او هستم اين على مولاى او است ، سپس به وسيله بـيـعـت كـردن بـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام ايـمـان آوردنـد، و بـعـد چـون رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله در گـذشـت كـافـر شـدنـد، و بـر بـيعت خود پايدارى نكردند، سپس بوسيله بيعت گرفتن براى خود از كسانى كه با اميرالمؤ منين عليه السلام بيعت كرده بودند، بر كفر خود افزودند، پس در ايشان اثرى از ايمان باقى نماند.
شرح :
آخـر آيـه شـريـفـه لم يـكـن الله ليـغـفـر لهـم اسـت كـه بـه جـاى آن جـمـله لن تـقـبـل تـوبـتـهـم ذكـر شـده ، و ايـن جـمـله در آيـه 90 سـوره آل عمران است ، ولى از لحاظ معنى فرق ندارد.43- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنـَادِ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْب ارِهـِمْ مـِنْ بـَعـْدِ مـا تـَبـَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ ارْتَدُّوا عَنِ الْإِيمَانِ فِى تـَرْكِ وَلَايـَةِ أَمـِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قُلْتُ قَوْلُهُ تَعَالَى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سـَنـُطـِيـعـُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ قَالَ نَزَلَتْ وَ اللَّهِ فِيهِمَا وَ فِى أَتْبَاعِهِمَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ الَّذِى نـَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ ع عَلَى مُحَمَّدٍ ص ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نـَزَّلَ اللّهُ فـِى عـَلِيٍّ ع سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ قَالَ دَعَوْا بَنِى أُمَيَّةَ إِلَى مِيثَاقِهِمْ أَلَّا يـُصـَيِّرُوا الْأَمـْرَ فـِيـنـَا بـَعـْدَ النَّبـِيِّ ص وَ لَا يـُعـْطـُونـَا مِنَ الْخُمُسِ شَيْئاً وَ قَالُوا إِنْ أَعـْطـَيـْنـَاهـُمْ إِيَّاهُ لَمْ يـَحـْتـَاجـُوا إِلَى شـَيْءٍ وَ لَمْ يـُبـَالُوا أَنْ يـَكـُونَ الْأَمْرُ فِيهِمْ فَقَالُوا سـَنـُطـِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ الَّذِى دَعَوْتُمُونَا إِلَيْهِ وَ هُوَ الْخُمُسُ أَلَّا نُعْطِيَهُمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ قـَوْلُهُ كـَرِهـُوا مـا نـَزَّلَ اللّهُ وَ الَّذِى نـَزَّلَ اللَّهُ مـَا افـْتـَرَضَ عـَلَى خـَلْقـِهِ مـِنْ وَلَايـَةِ أَمـِيرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع وَ كـَانَ مـَعـَهـُمْ أَبـُو عـُبـَيْدَةَ وَ كَانَ كَاتِبَهُمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ الْآيَةَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 289 روايت 43
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خداى تعالى : ((كسانيكه پس از آنكه هدايت بر ايـشان روشن شده بعقب برگشتند 25 سوره 47 ـ)) فرمود: ايشان فلان و فلان و فلان هستند كه با ترك گفتن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام از ايمان بر گشتند. راوى گويد من عرض كردم : خداى تعالى فرمايد: ((اين بدان جهت بود كه آنها به كسانى كه آنچه را خـدا نـازل كـرده نـاپـسـنـد دارنـد، گـويـنـد در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد)) فـرمـود: بـه خـدا ايـن آيـه دربـاره آن دو نـفـر (اولى و دومـى ) و پـيـروان ايـشـان نازل شده است .
و آن قـول خـداى عـزوجـل اسـت كـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام بـر محمد صلى اللّه عليه وآله نـازل كـرده : ((ايـن بـدان جـهـت بـود كـه آنـهـا بـه كـسـانـى كـه آنـچـه را خـدا نـازل كـرده (دربـاره عـلى عـليـه السلام ) ناپسند دارند، گويند در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد)).
سـپـس امـام فـرمود: آنها بنى اميه را به پيمان خود دعوت كردند كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله امـر امـامـت را در خـانـدان ما نگذارند، و از خمس چيزى به ما ندهند، و گفتند اگـر خـمـس را بـه آنها دهيم به چيزى احتياج نخواهند داشت و از نبودن امر امامت در ميان آنها بـاك نـدارنـد، بـنـى امـيـه به آنها گفتند: ما شما را در بعضى از آنچه دعوتمان مى كنيد اطاعت مى كنيم و آن موضوع خمس است كه به آنها چيزى ندهيم .
و ايـنـكـه خـدا فـرمـايـد: ((آنـچـه را خـدا نـازل كـرده نـاپـسـنـد دارنـد)) آنـچه را كه خدا نازل كرده ، ولايت اميرالمومنين عليه السلام است كه برخلقش واجب ساخته و ابوعبيده همراه آنـهـا و كـاتـب پـيـمـان نـامـه ايـشـان بـود خـدا (دربـاره پـيـمـان سـرى آنـهـا ايـن آيـه ) نازل فرمود: ((بلكه كارى را استوار كرد، همانا ما استوار كنانيم يا پندارند كه ما نهان و رازشان را نمى شنويم ـ تا آخر80 سوره 43ـ)).
44- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بـِظـُلْمٍ قـَالَ نـَزَلَتْ فـِيـهـِمْ حـَيـْثُ دَخـَلُوا الْكـَعْبَةَ فَتَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا عَلَى كُفْرِهِمْ وَ جـُحـُودِهـِمْ بـِمَا نُزِّلَ فِى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأَلْحَدُوا فِى الْبَيْتِ بِظُلْمِهِمُ الرَّسُولَ وَ وَلِيَّهُ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 290 روايت 44
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((و هر كه خواهد در آنجا از روى ستم تـجـاوزى كـنـد 5 سـوره 22 ـ)) فـرمـود: ايـن آيـه دربـاره كـسـانـى نـازل شـده كه وارد كعبه شدند و بر كفر و انكار خود نسبت به آنچه درباره اميرالمؤ منين عـليـه السـلام نـازل شـده ، بـا يـكـديگر پيمان و قرارداد بستند، پس در كعبه به وسيله ستمى كه نسبت به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وليش كردند: تجاوز نمودند. دورى از رحمت خدا ستمگران را باد.
45- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عـَنْ أَبـِى بـَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ يَا مَعْشَرَ الْمُكَذِّبِينَ حَيْثُ أَنْبَأْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّى فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ بَعْدِهِ مَنْ هُوَ فِى ضَلَالٍ مُبِينٍ كَذَا أُنْزِلَتْ وَ فِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فـَقـَالَ إِنْ تـَلْوُوا الْأَمـْرَ وَ تـُعـْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً وَ فـِى قـَوْلِهِ فـَلَنـُذِيـقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِتَرْكِهِمْ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَذاباً شَدِيداً فِى الدُّنْيَا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 291 روايت 45
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه ايـن قـول خـداى عـزوجـل فـرمـود: ((و خـواهـيد دانست كى در گمراهى نمايانست 29 سوره 67 ـ)) اى گروه تـكـذيـب كـنندگان ، زيرا من پيغام پروردگارم را درباره ولايت على عليه السلام و امامان بـعـد از او بـه شـمـا رسـانـيـدم ، كـى در گـمـراهـى نـمـايـانـسـت ، ايـن چـنـيـن نـازل شـده اسـت . و راجـع بـه قول خداى تعالى : ((اگر كج كنيد يا رو بگردانيد 135 سـوره 4ـ)) فـرمـود: امـر امـامـت را (از صـاحـبـش ) كـج كـنـيد و از آنچه ماءمور شده ايد، رو بگردانيد ((خدا به آنچه مى كنيد آگاهست )).
و دربـاره ايـن قـول خـداى تعالى فرمود: ((هر آينه بچشانيم كسانى را كه كافر شدند (بـسـبـب تـرك گـفـتـن ولايـت امـيـرالمؤ منين عليه السلام ) عذاب سختى (در دنيا) و هر آينه ببدترين كردارى كه انجام داده اند مجازاتشان كنيم 27 سوره 41 ـ)).
46- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ إِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَبـْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللّهُ وَحْدَهُ وَ أَهْلُ الْوَلَايَةِ كَفَرْتُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 291 روايت 46
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: ((اين به جهت آن است كه چون خوانده شود خداى يگانه (و اهـل ولايـت ) كـافـر شـويـد 17 سـوره 40 ـ)) (يـعـنـى كـلمـه و اهل الولاية در تنزيل يا تاءويل اين آيه وارد است ).
47- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبـِيـهِ عـَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقـِعٍ. لِلْكافِرينَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ ع عَلَى مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 291 روايت 47
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام راجع به اين قول خداى تعالى فرمود: ((خواهنده ئى عذابى را كـه بـه كـافـران (بـه ولايـت عـلى ) رسـيد نيست و جلوگير ندارد در خواست كرد 2 سوره 70)) سـپـس فـرمـود: بـه خدا اين آيه را جبرئيل عليه السلام همين گونه بر محمد صلى اللّه عليه وآله نازل كرد.
48- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَخِيهِ عَنْ أَبـِيـهِ عـَنْ أَبـِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنَّكُمْ لَفِى قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ فِى أَمْرِ الْوَلَايَةِ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ قَالَ مَنْ أُفِكَ عَنِ الْوَلَايَةِ أُفِكَ عَنِ الْجَنَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 48
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع به اين قول خداى تعالى : ((شما گفتار مختلفى داريد فـرمود (درباره امر ولايت ) منصرف شود از آن هر كه بايد منصرف شود 9 سوره 51 ـ)) هر كس از ولايت منصرف شود، از بهشت منصرف گردد.
49- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ يُونُسَ قَالَ أَخْبَرَنِى مَنْ رَفـَعـَهُ إِلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى قـَوْلِهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـَلَا اقـْتـَحـَمَ الْعَقَبَةَ. وَ ما أَدْراكَ مَا الْعـَقـَبـَةُ. فـَكُّ رَقـَبـَةٍ يـَعـْنـِى بِقَوْلِهِ فَكُّ رَقَبَةٍ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَإِنَّ ذَلِكَ فَكُّ رَقَبَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 49
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السلام درباره قول خداى عزوجل : ((خود را به گردنه نينداخته ، تو چـه دانـى گـردنه چيست ؟ آزاد كردن بند است 130 سوره 90)) فرمود: مقصود خدا از آزاد كردن بنده ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، زيرا ولايت آزاد كردن بنده است .
شرح :
عـقـبـه بـه مـعنى گردنه كوه و اقتحام انجام دادن كار است با سختى و دشوارى ، و خود را به گردنه كوه انداختن كه كار مشكل و دشوار است ، تفسيرش آزاد كردن بنده و تاءويلش ولايـت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام است و مناسبت ولايت با آزادى بنده از اين نظر است كه پـذيـرفـتـن ولايـت على عليه السلام و پيروى از آن حضرت روح حريت و آزادى را در مردم زنـده مـى كـنـد و اسـارت و بـردگـى را كـه نـتيجه كفر و بى ايمانى است از دامن آنها مى زدايـد، در ايـنـجـا بايد بگفتار و رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام از نظر تاريخ و اخبار توجه و دقتى بسزا كرد تا آثار حريت و آزادى را از لابلاى جملات و گوشه هاى تاريخ زندگى آن حضرت كه چون اختر فروزان نمايانست استنباط نمود.
-
50- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 50
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجع به قول خداى تعالى : ((كسانى را كه ايمان آورده اند، مژده بده كه نزد پروردگارشان پايگاه راستى و درستى دارند 2 سوره 9ـ)) فرمود: آن پايگاه ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .
51- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 51
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام درباره اين قول خداى تعالى فرمود: ((اينها دو دشمن باشند كه دربـاره پـروردگـار خـود دشـمـنى كردند، كسانى كه (بولايت على عليه السلام ) كافر شدند، برايشان جامه هاى آتشين بريده شده ))
52- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 293 روايت 52
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالرحـمـن بـن كـثـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه قول خداى تعالى : ((آنجاست ولايت براى خدا بر حق 44 سوره 18ـ)) پرسيدم ، فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است . (به حديث 1113 رجوع شود).
53- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً قَالَ صَبَغَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْوَلَايَةِ فِى الْمِيثَاقِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 293 روايت 53
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام درباره قول خداى عزوجل : ((رنگ خدا است و كيست كه رنگ او از رنـگ خـدا بـهـتر باشد؟! 138 سوره 2ـ)) فرمود: خدا مؤ منين را در زمان ميثاق بولايت رنگ آميزى كرد.
54- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صـَالِحٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمـَنْ دَخـَلَ بـَيـْتـِيَ مـُؤْمـِناً يَعْنِي الْوَلَايَةَ مَنْ دَخَلَ فِى الْوَلَايَةِ دَخَلَ فِى بـَيـْتِ الْأَنـْبـِيَاءِ ع وَ قَوْلُهُ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً يَعْنِى الْأَئِمَّةَ ع وَ وَلَايَتَهُمْ مَنْ دَخَلَ فِيهَا دَخَلَ فِى بَيْتِ النَّبِيِّ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 293 روايت 54
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام درباره قول خـداى عـزوجـل : ((پـروردگـارا! مـرا و پـدر و مـادرم را بـا هـر كـه بحال ايمان وارد خانه من شود بيامرز 28 سروه 71 ـ)) فرمود: مقصود ولايت است ، هر كس وارد ولايت شود، به خانه پيغمبران وارد شده است .
و مـقصود از قول خداى تعالى : ((خدا مى خواهد ناپاكى را از شما خانواده ببرد و شما را بـه خـوبـى پـاكيزه كند 33 سوره 33ـ)) ائمه عليهم السلام و ولايت آنهاست ، هر كس در ولايت آنها وارد شود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وارد شده است .
شرح :
آيه اول را خداى تعالى از زبان حضرت نوح عليه السلام بيان مى كند و دعائى است كه آن جـنـاب بـعـد از غـرق شدن كفار و بسلامت نشستن كشتى خود مى كند، و مقصود از ورود در خـانـه ، ورود در ولايـت و پـيـروى اوسـت ، پـس هر كه در ولايت ائمه عليهم السلام هم وارد شود، مشمول دعاى جناب نوح گردد.55- وَ بـِهـَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عـَنِ الرِّضـَا ع قـَالَ قـُلْتُ قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ قَالَ بِوَلَايَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ع هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُ هَؤُلَاءِ مِنْ دُنْيَاهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 55
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن فضيل گويد: از حضرت رضا عليه السلام اين آيه را پرسيدم : ((بگو بكرم و رحـمـت خـدا بـايـد شـادمـان بـاشـند كه آن از آنچه جمع مى آورند بهتر است 58 سوره 10 فـرمود: بولايت محمد و آل محمد (بايد شادمان باشند) كه آن بهتر است از دنيائى كه آنها جمع مى كنند.
56- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَبـْدِ الْحـَمـِيـدِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ نَحْنُ فِى الطَّرِيـقِ فـِى لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ اقْرَأْ فَإِنَّهَا لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ قُرْآناً فَقَرَأْتُ إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مـِيـقـاتـُهـُمْ أَجـْمـَعـِيـنَ. يـَوْمَ لايـُغـْنـِى مـَوْلًى عـَنْ مـَوْلًى شـَيـْئاً وَ ل ا هـُمْ يـُنـْصـَرُونَ. إِلاّ مـَنْ رَحـِمَ اللّهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِى رَحِمَ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِى اسْتَثْنَى اللَّهُ لَكِنَّا نُغْنِى عَنْهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 56
ترجمه روايت شريفه :
زيـد شـحام گويد: شب جمعه اى بود و ما راه مى رفتيم كه امام صادق عليه السلام به من فـرمود: قرآن بخوان ، زيرا شب جمعه است ، من اين آيه را خواندم : ((وعده گاه همگى آنها روز فـصـل قـيـامـت اسـت روزى كـه هـيـچ دوستى براى دوست خود كارى نسازد و آنها يارى نـشـونـد، مـگـر آنكه خدايش ترحم كندـ 42 سوره 44 ـ)) امام صادق عليه السلام فرمود: بـه خـدا مـا را خـدا تـرحم كرده و ما را خدا استثنا فرموده ولى ما از دوستان خود كارسازى كنيم .
شرح :
فـصـل بـه مـعـنـى تـمـيـيـز و جـدا كـردن اسـت ، چـون در قـيـامـت اهل حق از اهل باطل جدا شوند آن روز را فصل گويند، يا به جهت اين است كه هر خويشاوند و دوسـتـى از خويشاوند و دوستش جدا مى شود. و لفظ كان در قرآن نيست ، گويا كاتبين در ايـنـجـا افـزوده انـد. و طـبـق تـفـسـير امام عليه السلام الا من رحم الله استثناء است از مولى اول نه از هم ينصرون . و نيز اين روايت دلالت دارد بر فضيلت قرائت قرآن در شب جمعه ، مرآت ص 328ـ.57- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هِيَ أُذُنُكَ يَا عَلِيُّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 57
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام : چون اين آيه نازل شـد: ((و گـوشـى شـنـوا آن را حـفـظ كـنـد 12 سـوره 69 ـ))، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: آن گوش تو است ، اى على .
58- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ ص هَكَذَا فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مـُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 58
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: جبرئيل عليه السلام اين آيه را اين گونه بر محمد صلى اللّه عـليـه وآله نـازل كـرد: ((كـسـانـى كـه (نـسـبـت بـه حـق آل محمد) ستم كردند، سخنى جز آنچه دستور داشتند، بجاى آن آوردند، پس ما بر آنها كه (نسبت به حق آل محمد) ستم كردند، بسبب كارهاى ناروائى كه مى كردند، از آسمان عذابى نازل كرديم 59 سوره 2ـ)).
59- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا إِنَّ الَّذِينَ... ظَلَمُوا آلَ مـُحـَمَّدٍ حـَقَّهـُمْ لَمْ يـَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً. إِلاّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبـَداً وَ كـانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً ثُمَّ قَالَ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكـُمْ فـِى وَلَايـَةِ عـَلِيٍّ فـَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 295 روايت 59
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: ايـن آيـه را جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن گـونـه نـازل كـرد: ((هـمـانا كسانى كه (نسبت به حق آل محمد) ستم كردند، خدا در معرض آمرزش ايـشـان نيست و به راهى هدايتشان نكند، جز راه دوزخ كه هميشه در آن جاودانند، و اين براى خدا آسانست سپس فرمايد ـ: اى مردم ! پيغمبر از جانب پروردگارتان به حق سوى شما آمده (درباره ولايت على ) ايمان آوريد كه مايه خير شماست و اگر كافر شويد (به ولايت على ) آنچه در آسمانها و در زمين است متعلق بخداست )) (يعنى به او زيانى نرسد).
60- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ بَكَّارٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ هَكَذَا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فِى عَلِيٍّ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 295 روايت 60
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: ايـن آيـه ايـن گـونـه نـازل شـد: اگـر آنـهـا آنچه را (درباره على ) پند داده شدند، انجام دهند، بر ايشان بهتر است . (بحديث 1107 رجوع شود).
61- أَحْمَدُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أُوحـِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ قَالَ مَنْ بَلَغَ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ يُنْذِرُ بِالْقُرْآنِ كَمَا يُنْذِرُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 295 روايت 61
ترجمه روايت شريفه :
مـالك جـهـنى گويد: اين آيه را به امام صادق عليه السلام عرض كردم : ((اين قرآن به سـوى مـن وحـى شـد تـا شـمـا را و هـر كـه را بـرسد بوسيله آن بيم دهم 20 سوره 6 ـ)) فـرمـود: يـعـنـى كـسـى كـه بـه درجـه امـامـت بـرسـد از آل مـحـمـد بـا قـرآن بـيـم مى دهد: چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيم مى داد (به حديث 1100 رجوع شود).
62- أَحْمَدُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ قَالَ قَرَأَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـُلِ اعـْمـَلُوا فـَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ فَقَالَ لَيْسَ هَكَذَا هِيَ إِنَّمَا هِيَ وَ الْمَأْمُونُونَ فَنَحْنُ الْمَأْمُونُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 296 روايت 62
ترجمه روايت شريفه :
مـردى خـدمـت امـام صـادق عـليـه السـلام ايـن آيـه را قرائت كرد: ((بگو كار كنيد كه خدا و رسـولش و مـؤ منان ، كردار شما را مى بينند 105 سوره 9)) فرمود: اين چنين نيست بلكه آن والماءمونون است و ما هستيم ماءمونون .
شـرح:
مـاءمون در اينجا به معنى ايمن از خطا و اشتباه و گناه است و گويا مقصود امام عليه السـلام ايـن اسـت كـه : كـلمـه مـؤ مـنـون در آيـه بـه مـعـنـى اهـل ايـمـان در بـرابـر كـفـاريـسـت ، بـلكـه در ايـنـجـا (از نـظـر تـاءويـل ) مـعـنـى خاصى دارد كه تنها شامل معصومين و اهلبيت مخصوص پيغمبر صلى اللّه عليه وآله مى شود، چنانچه در احاديث 574 578 گذشت .63- أَحـْمـَدُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ هَذَا صِرَاطُ عَلِيٍّ مُسْتَقِيمٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 296 روايت 63
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: ((اين راه على است كه مستقيم است 41 سوره 15ـ)).
شـرح:
قـرائت مـشـهـور در اين آيه على به فتح لامست (حرمت جز باضافه ياء متكلم ) و بنا بر اين سه معنى را متحمل است .
(1) راه آنهائى كه گول شيطان خوردند، نزد من راست است ، يعنى به كيفر كردارشان مى رسانم .
(2) گـمـراهـان و مـخلصان كه در آيه پيش ذكر شده است ، بر من گذر مى كنند و هر يك را مطابق كردارشان جزا خواهم داد.
(3) ايـن ديـن مستقيم است رهبرى و بيانش با من است . و قرائت ديگر على بكسر لامست ، و در ايـن صـورت بعضى آن را برفع خوانده و صفت صراط گرفته اند يعنى راهيست عالى و بـلنـد و بعضى بجز قرائت كرده اند، يعنى راه و طريقه على بن ابيطالب عليه السلام مستقيم است .64- أَحـْمـَدُ عـَنْ عـَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نـَزَلَ جـَبْرَئِيلُ بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ إِلاّ كُفُوراً قَالَ وَ نَزَلَ جـَبـْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ آلَ مُحَمَّدٍ ناراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 296 روايت 64
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: ايـن آيـه را جـبـرئيـل ايـنـگـونـه نازل كرد: ((بيشتر مردم (نسبت به ولايت على ) جز ناسپاسى نخواستند 85 سوره 17ـ)) و فـرمـود: جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن آيـه را ايـن گـونـه نازل كرد: ((و بگو اين حق از پروردگار شماست (درباره ولايت على ) هر كه خواهد ايمان آورد و هـر كـه خـواهـد مـنـكـر شـود، مـا بـراى سـتـمـگـران (بـه آل محمد) آتشى آماده كرده ايم 29 سوره 18)).
65- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع فِى قَوْلِهِ وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً قَالَ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 297 روايت 65
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره قول خـدا: ((سـجـده گـاهـهـا بـراى خـداسـت ، پس با خدا ديگرى را نخوانيد 18 سوره 71 ـ)) فرمود: آنها اوصياء هستند.
شـرح:
مـفـسرين كلمه مساجد را به معنى مكانهاى عبادت و يا هفت عضو مخصوص سجده گفته انـد، ولى بـنـابر اين تاءويل ، مقصود از مساجد ائمه عليهم السلامند. در اين صورت مراد ايـن اسـت كـه : خـانـه هـاى ايـشـان بـه مـنـزله مـسـجـد اسـت و يـا بـاعـتـبـار ايـنـكـه ايـشان اهـل و صـاحـب مـسـجـدنـد و يـا آنـكـه وجـودشـان بـيـوت مـعـنـوى و محل عبادت خداى تعالى است ، چنانچه در حديث 61)) بيان شد.
66- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بـْنِ الْمـُسـْتـَنـِيـرِ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى قَالَ ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ بَعْدِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 297 روايت 66
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعـالى : ((بـگو راه من اين است ، او روى بـصـيرت و بينائى من و آنكه پيرويم كند، به سوى خدا مى خوانيم ـ 108 سوره 12 )) فرمود: خواننده بسوى خدا پيغمبر و اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او هستند.
67- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ حَنَانٍ عَنْ سَالِمٍ الْحَنَّاطِ قـَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع آلُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَبْقَ فِيهَا غَيْرُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 297 روايت 67
ترجمه روايت شريفه :
سـالم حـنـاط گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام ايـن قـول خـداى عـزوجـل را پرسيدم : ((و هر كس از مؤ منين كه در آنجا بود، بيرونش برديم ، زيـرا در آنـجـا جز يك خانواده از مطيعان نيافتيم 35 سوره 51 ـ))امام باقر عليه السلام فرمود: در آن خانواده كسى جز آل محمد باقى نماند.
-
شـرح:
آيه شريفه در بيان داستان قوم لوطست كه همگى در كفر و طغيان سركشى كردند و بـه عـذاب خـدا گـرفـتار شدند، غير از خانواده جناب لوط عليه السلام . امام باقر عليه السلام در اين روايت خانواده آل محمد را هم از نظر ايمان و تقوى مانند خانواده لوط دانسته و از اهـل عـذاب خـارج كـرده اسـت ، زيـرا داسـتـانـهـاى قـرآن تـنها از نظر يادآورى و عبرت گـرفتن امت اسلامى بيان مى شود و بسا مواردى كه از آن داستان با اين امت نطق مى شود، زيـرا هـمـانـطـور كـه خـانواده لوط از آن جناب پيروى كرده و بسبب ايمان و تقواى خود از عـذاب رسـتـنـد، خـانـدان پيغمبر اسلام هم كه ائمه معصومينند، از آن حضرت پيروى كرده و ايمان و تقوى را به درجه كامل دارا گشتند.68- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ عَنِ الْقـَاسـِمِ بـْنِ عـُرْوَةَ عـَنْ أَبـِى السَّفـَاتـِجِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى فـَلَمـّا رَأَوْهُ زُلْفـَةً سـِيـئَتْ وُجـُوهُ الَّذِيـنَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ قَالَ هَذِهِ نـَزَلَتْ فـِى أَمـِيـرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَصْحَابِهِ الَّذِينَ عَمِلُوا مَا عَمِلُوا يَرَوْنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فِى أَغـْبـَطِ الْأَمـَاكـِنِ لَهـُمْ فـَيـُسـِى ءُ وُجـُوهـَهـُمْ وَ يـُقـَالُ لَهـُمْ هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ الَّذِى انْتَحَلْتُمِ اسْمَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 68
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : ((و چون عذاب را نزديك بينند، چهره كـافـران زشت و بدريخت شود و به آنها گويند: اين همانست كه آن را طلب مى كرديد 27 سـروه 67 ـ)) فـرمـود: ايـن آيـه دربـاره امـيـرالمـؤ مـنـيـن و آن اصـحـابـش نـازل شـده كـه كـردنـد آنـچـه كـردنـد (مـانـنـد طـلحـه و زبـيـر و خـوارج و امثال آنها) آنها (در قيامت ) مى بينند كه اميرالمؤ منين در مقامى ست كه همه بحالش غبطه مى بـرنـد، پـس چـهره هاى ايشان زشت شود و به آنها گفته شود ((اين همانست كه آن را مى خواستيد)) همان كسى كه نامش را بخود مى بستيد (يعنى لقب اميرالمؤ منين كه مختص به او بود به خود مى بستيد).
شرح :
بيشتر تفاسير مقصود از ضمير در كلمه راءوه را عذاب دانسته اند چنانكه در ترجمه بيان كرديم ولى طبق تفسيرى كه از اعمش نقل شده و در اين روايت هم بيان شد، مقصود از آن مقام قرب على بن ابيطالب عليه السلام است .69- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كـَثـِيـرٍ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 69
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعالى : ((و شاهد و مشهود3 سوره 85 ـ) فرمود: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤ منين است . (يعنى پيغمبر بامامت على عليه السلام گواهى داد و على عليه السلام مورد گواهى آنحضرت قرار گرفت .
70- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ قَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا الْحـَسـَنِ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ قَالَ الْمُؤَذِّنُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 70
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر حـلال گـويـد: از حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى تـعـالى : ((پـس بـانـگ زنـى ميان آنها بانگ لعنت خدا برستمگران باد 44 سوره 7 ـ)) پرسيدم فرمود: بانگ زن اميرالمؤ منين عليه السلام است .
71- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هـُدُوا إِلى صـِراطِ الْحـَمـِيـدِ قَالَ ذَاكَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَيْدَةُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ بـْنُ الْأَسـْوَدِ وَ عـَمَّارٌ هـُدُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قَوْلِهِ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قـُلُوبـِكـُمْ يـَعـْنـِى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ الْأَوَّلَ وَ الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 71
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى : ((بگفتار خوب هدايت شدند و براه سـتـوده هدايت يافتند 24 سوره 22ـ فرمود: اينها حمزه و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمار هستند كه باميرالمؤ منين عليه السلام هدايت يافتند.
و قـول خـداى تـعـالى :((خـدا ايـمـان را مـحـبـوب شـمـا كـرد و آن را در دل شـمـا بـيـاراست (مقصود از ايمان اميرالمؤ منين است ) و كفر و فسق و نافرمانى را مكروه شما كرد 7 سوره 49 ـ)) مقصود اولى و دومى و سومى است (پس اميرالمؤ منين عليه السلام بـواسـطـه قـوت و شدت ايمانش ، گويا عين ايمان شده و همچنين غاصبين خلافت عين كفر و فسق و عصيانند).
72- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِى عُبَيْدَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبـَا جـَعـْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى ائْتُونِى بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صـادِقِينَ قَالَ عَنَى بِالْكِتَابِ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ فَإِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ عِلْمَ أَوْصِيَاءِ الْأَنْبِيَاءِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 299 روايت 72
ترجمه روايت شريفه :
ابـو عـبـيـده گـويـد: از امـام بـاقـر عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم : ((اگر راست گـوئيـد كـتـابـى پـيش از اين قران يا باقيمانده علمى براى من بياوريد4 سوره 72 ـ)) فـرمـود: مـقـصـود از كـتـاب تـورات و انـجـيـل اسـت و مقصود از باقيمانده علم ، علم اوصياء پيغمبرانست .
شرح :
ظاهرا ذكر اين روايت در اين باب مناسب نيست ، زيرا مقصود از اين باب ولايت اميرالمؤ منين و ائمـه مـعـصـومـيـن عـليـهـم السـلام اسـت و مـراد بـاوصياء پيغمبران در اين روايت ، اوصياء پيغمبران گذشته پيش از خاتم الانبياء است .73- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا الْحـَسَنِ ع يَقُولُ لَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص تَيْماً وَ عَدِيّاً وَ بَنِى أُمَيَّةَ يَرْكَبُونَ مِنْبَرَهُ أَفْظَعَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قُرْآناً يَتَأَسَّى بِهِ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فـَسـَجـَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى ثُمَّ أَوْحَى إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ إِنِّى أَمَرْتُ فَلَمْ أُطَعْ فَلَا تَجْزَعْ أَنْتَ إِذَا أَمَرْتَ فَلَمْ تُطَعْ فِى وَصِيِّكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 299 روايت 73
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون رسولخدا صلى اللّه عليه وآله در خواب ديد كه تيم وعدى (ابوبكر و عمر) و بنى اميه بر منبر او مى نشينند، او را هراس و غم گرفت ، خـداى تـبـارك و تـعـالى آيـه قـرآنـى نـازل فـرمـود تا مايه دلداريش باشد: ((و چون بـفـرشـتـگـان گـفـتيم : بآدم سجده كنيد، همه سجده كردند، مگر ابليس كه سرپيچى كرد 116 سوره 20ـ)) سپس بپيغمبر وحى فرستاد كه : اى محمد! من امر مى كنم و فرمان نمى برند، پس اگر تو هم درباره وصى ات امر كردى و فرمانت نبردند، بيتابى مكن .
74- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عـَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِهِ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جـَلَّ إِيـمـَانـَهـُمْ بـِمُوَالَاتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ وَ هُمْ ذَرٌّ فِى صُلْبِ آدَمَ وَ سـَأَلْتـُهُ عـَنْ قـَوْلِهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ أَطـِيـعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسـُولِنـَا الْبـَلاغُ الْمـُبِينُ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ مَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا ع إِلَّا فِى تَرْكِ وَلَايَتِنَا وَ جُحُودِ حَقِّنَا وَ مَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَلْزَمَ رِقَابَ هَذِهِ الْأُمَّةِ حَقَّنَا وَ اللَّهُ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 300 روايت 74
ترجمه روايت شريفه :
نـعـيم صحاف گويد: از امام صادق عليه السلام آيه : ((بعضى از شما كافر و بعضى مـؤ مـنـنـد 2 سـوره 64 ـ)) را پـرسـيـدم . فـرمـود: خـداى عـزوجـل ايـمـان و كـفر مردم را با ولايت ما شناخت ، روزى كه از ايشان پيمان گرفت و آنها بـصـورت مـور در صـلب آدم عـليـه السـلام بـودنـد، و نـيـز از آنـحـضـرت ايـن قـول خـداى عـزوجـل را پـرسـيدم ! ((خدا را اطاعت كنيد و پيغمبر را اطاعت كنيد، و اگر روى بگردانيد، بر رسول ما تنها ابلاغ نمايانست 2 سوره 64 ـ)) فرمود: هان بخدا سوگند، پـيـشـيـنـيان شما هلاك نشدند و هيچكس هم تا زمان قيام قائم ما عليه السلام هلاك نشود، جز بـسـب ترك نمودن ولايت ما و انكار حق ما، و رسولخدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا نرفت ، تـا حـق مـا را بـگـردن ايـن امت ثابت و لازم ساخت ، و خدا هر كه را بخواهد براه راست هدايت كند.
75- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ جـَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ قَالَ الْبِئْرُ الْمُعَطَّلَةُ الْإِمَامُ الصَّامِتُ وَ الْقَصْرُ الْمَشِيدُ الْإِمَامُ النَّاطِقُ
وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 300 روايت 75
ترجمه روايت شريفه :
موسى بن جعفر عليه السلام درباره قول خـداى تـعـالى : ((و چـاه عـاطـل مـانـده و كـاخ بـرافـراشته 45 سوره 22 ـ)) فرمود: چاه عاطل مانده ، امام ساكت است ، و كاخ برافراشته امام گوياست .
شـرح:
چـاه عـاطـل مـانـده آنـسـتـكـه آب دارد و مـردم از آن اسـتـفـاده نـمـى كـنـنـد و تاءويل نمودن امام ساكت را بآن تشبيهى است بسيار مناسب ، زيرا آب مايه حيات صورى و ظـاهـرى و عـلم امـام مـايـه حيات معنوى و روحانى است و همانگونه كه بدبختى مردم گاهى سـبـب مى شود كه از آب موجود صاف و زلال استفاده مى كنند گاهى هم شقاوت آنها سبب مى شـود كـه نـتـوانـند از علم امام و رهبر خود استفاده كنند، مانند زمان خانه نشينى اميرالمؤ منين عليه السلام و زمان غيبت امام عصر عليه السلام و تشبيه امام ناطق بكاخ برافراشته نيز روشـن و واضـح اسـت مـانـنـد زمـان خـلافـت و حـكـومـت آنـحـضـرت و زمـان ظـهـور امـام عـصر عجل الله تعالى فرجه الشريف .
76- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـِى قـَوْلِهِ تـَعـَالَى وَ لَقـَدْ أُوحـِيَ إِلَيـْكَ وَ إِلَى الَّذِيـنَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عـَمـَلُكَ قـَالَ يـَعـْنـِى إِنْ أَشـْرَكْتَ فِى الْوَلَايَةِ غَيْرَهُ بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ يَعْنِى بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ بِالطَّاعَةِ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ أَنْ عَضَدْتُكَ بِأَخِيكَ وَ ابْنِ عَمِّكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 301 روايت 76
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خـداى تعالى : ((بتو و كسانى كه پيش از تو بوده اند، وحى شد كه : اگر شرك آورى عـمـلت تـبـاه مـى شـود65 سـوره 39ـ)) فرمود: يعنى اگر در امر ولايت ديگرى را شريك گردانى ((بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش 66 سوره 39 ـ)) يعنى بلكه خـدا را بـا اطـاعـت عـبـادت كـن و از شكر گزاران باش ، كه برادر و پسر عمت را ياور تو ساختم .
77- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنِى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع فِى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ اجْتَمَعَ نـَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِى مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا تَقُولُونَ فِى هَذِهِ الْآيَةِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنْ كَفَرْنَا بِهَذِهِ الْآيَةِ نَكْفُرُ بِسَائِرِهَا وَ إِنْ آمَنَّا فَإِنَّ هَذَا ذُلٌّ حـِيـنَ يـُسـَلِّطُ عـَلَيـْنـَا ابـْنَ أَبِى طَالِبٍ فَقَالُوا قَدْ عَلِمْنَا أَنَّ مُحَمَّداً صَادِقٌ فِيمَا يَقُولُ وَ لَكـِنَّا نـَتَوَلَّاهُ وَ لَا نُطِيعُ عَلِيّاً فِيمَا أَمَرَنَا قَالَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثـُمَّ يـُنـْكـِرُونـَهـا يـَعـْرِفـُونَ يـَعـْنـِى وَلَايـَةَ عـَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ بِالْوَلَايَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 301 روايت 77
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق از پـدرش و او از جـدش عـليـهـم السـلام نـقـل مـيـكـنـد كـه راجع بقول خداى عزوجل : ((نعمت خدا را ميشناسند و انكار ميكنند 83 سوره 16ـ)) فـرمـود: چون آيه ((سرپرست شما فقط خداست و پيغمبر و كسانيكه ايمان دارند، هـمـانـهـا كـه نـمـاز گـزارنـد و در حـالت ركـوع زكـاة دهـنـد 55 سـوره 5 ـ)) نـازل شـد، جمعى از اصحاب رسولخدا صلى اللّه عليه وآله در مسجد مدينه انجمن كردند، بعضى از آنها ببعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه ميگوئيد؟ بعضى گفتند: اگر اين آيـه را انـكـار كـنـيـم ، آيات ديگر را هم انكار كرده ايم ، و اگر باين آيه ايمان آوريم (و آنـرا بـپـذيـريـم ) ايـن خـود خوارى ماست ، زيرا پسر ابيطالب بر ما مسلط مى شود، پس گـفـتـنـد: مـا يـقين داريم كه محمد در آنچه مى گويد، راستگوست ، ولى ما از او پيروى مى كـنـيـم و از عـلى نـسـبـت بـآنـچـه دسـتـورمـان مـى دهـد فـرمـان نـمـى بريم . آنگاه اين آيه نازل شد: ((نعمت خدا را مى شناسند و باز انكار مى كنند)) يعنى ولايت على بن ابيطالب را مى شناسند، ولى بيشترشان نسبت بولايت كافرند.
78- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَلَّامٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً قَالَ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ مَخَافَةِ عَدُوِّهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 302 روايت 78
ترجمه روايت شريفه :
سـلام گـويـد: از امـام بـاقر عليه السلام اين قول خداى تعالى را پرسيدم : ((كسانيكه بـر زمـيـن آهـسـتـه راه مـى رونـد 63 سوره 25 ـ)) فرمود: ايشان اوصياء هستند كه از بيم دشمنشان (آهسته راه مى روند).
79- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَسَّانَ عَنِ الْهـَيـْثـَمِ بـْنِ وَاقِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ فَقَالَ الْوَالِدَانِ اللَّذَانِ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمَا الشُّكْرَ هُمَا اللَّذَانِ وَلَدَا الْعِلْمَ وَ وَرِثَا الْحُكْمَ وَ أُمِرَ النَّاسُ بـِطـَاعَتِهِمَا ثُمَّ قَالَ اللَّهُ إِلَيَّ الْمَصِيرُ فَمَصِيرُ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ وَ الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ الْوَالِدَانِ ثـُمَّ عـَطـَفَ الْقَوْلَ عَلَى ابْنِ حَنْتَمَةَ وَ صَاحِبِهِ فَقَالَ فِى الْخَاصِّ وَ الْعَامِّ وَ إِنْ جـاهـَداكَ عـَلى أَنْ تـُشـْرِكَ بـِى يـَقـُولُ فِى الْوَصِيَّةِ وَ تَعْدِلُ عَمَّنْ أُمِرْتَ بِطَاعَتِهِ فَلَا تـُطـِعـْهـُمـَا وَ لَا تـَسـْمـَعْ قـَوْلَهُمَا ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ عَلَى الْوَالِدَيْنِ فَقَالَ وَ صاحِبْهُما فِى الدُّنـْيـا مـَعـْرُوفاً يَقُولُ عَرِّفِ النَّاسَ فَضْلَهُمَا وَ ادْعُ إِلَى سَبِيلِهِمَا وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ وَ اتَّبِعْ سـَبـِيـلَ مـَنْ أَنـابَ إِلَيَّ ثـُمَّ إِلَيَّ مـَرْجـِعـُكـُمْ فـَقـَالَ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْنَا فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَعْصُوا الْوَالِدَيْنِ فَإِنَّ رِضَاهُمَا رِضَا اللَّهِ وَ سَخَطَهُمَا سَخَطَ اللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 301 روايت 79
ترجمه روايت شريفه :
اصـبـغ بـن نـبـاتـه از امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام راجـع بـقول خداى تعالى : ((مرا و پدر و مادرت را سپاسگزارى كن و سرانجام بسوى منست 14 سـوره 31ـ)) پـرسـيـد، حـضـرت فرمود: پدر و مارى كه خدا سپاسگزارى ايشان را واجب كـرده ، آنهايند كه علم از آنها تراوش كند و حكمت را (پس از مرگ خود) به ارث گذارند و مردم به اطاعتشان ماءمورند. و خدا پس از آن فرمايد: ((سرانجام بسوى منست )) سرانجام بندگان بسوى خداست و راهنمايش همان پدر و مادر هستند.
سپس خدا روى سخن را متوجه پسر خنتمه و رفيقش نموده (يعنى عمر و ابوبكر، زيرا خنتمه نام مادر عمر است ) و نسبت بخاص و عام (پيغمبر و ساير مردم ) فرموده است : ((و اگر با تو ستيزه كنند كه بمن شرك آورى ، يعنى از پيش خود درباره وصى ات سخنى گوئى و از آنـكـه دسـتـور گـوئى و از آنـكـه دسـتـور اطاعتش دارى بر گردى از آنها فرمان مبر و سخنشان را مشنو.
سـپـس روى سـخـن را مـتوجه پدر و مادر نموده و فرموده است : ((در دنيا به نيكى همدمشان بـاش )) يعنى فضيلت آنها را بمردم بشناسان و بروش آنها دعوت كن ، و همين است معنى قـول خدا ((و راه كسى را كه سوى من بازگشته پيروى كن ، سپس بازگشت شما سوى من است )) پس فرمود: اول بسوى خدا و سپس بسوى ماست . از خدا پروا كنيد و نافرمانى اين پدر و مادر نكنيد، زيرا خرسندى آنها خرسندى خدا، و خشمشان خشم خداست .
-
شـرح:
تـفـسـيـر و ظـاهـر آيـه شـريـفـه دربـاره سـفـارش نـسـبت به پدر و مادر جسمانى و سـپـاسـگـزارى از آنـهـا و خـوشـرفـتـارى بـا ايـشـانـسـت ، ولى تـاءويـل آيـه چـنانكه اميرالمؤ منين عليه السلام بيان مى فرمايد، بر پدران روحانى كه پـيغمبر و اوصياء آنحضرت باشند، منطبق مى شود، ليكن تطبيق مى شود، ليكن جزئياتش چـنان كه مرحوم مجلسى مى گويد: از غريب ترين تاءويلاتست و بر فرض صدورش از اميرالمؤ منين عليه السلام از بطون عميقه است و از ظاهر معنى لفظ بسيار دور است و كسى آنرا داند كه خود فرموده است .80- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ حـُرَيـْثٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فـِى السَّمـاءِ قـَالَ فـَقـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص أَصـْلُهَا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَرْعُهَا وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا أَغْصَانُهَا وَ عِلْمُ الْأَئِمَّةِ ثَمَرَتُهَا وَ شِيعَتُهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَرَقُهَا هَلْ فِيهَا فَضْلٌ قَالَ قـُلْتُ لَا وَ اللَّهِ قـَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْمـُؤْمـِنَ لَيـُولَدُ فـَتُورَقُ وَرَقَةٌ فِيهَا وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَمُوتُ فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 303 روايت 80
ترجمه روايت شريفه :
عـمـروبـن حـريـث گويد: قول خداى تعالى را: ((مانند درخت پاكى كه ريشه اش بر جا و شـاخـه اش سـر به آسمان كشيده 24 سوره 14 ـ)) از امام صادق عليه السلام پرسيدم ، حـضـرت فـرمـود: رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه وآله اصـل و ريـشـه آن درخـت اسـت و امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السلام فرع (و تنه ) آن و امامان از نـسـل آنها شاخه هاى آن و علم امامان ميوه آن و شيعيان مؤ من ايشان برگهاى آنست ، آيا در آن درخـت چـيـز زياد ديگرى هست ؟ عرضكردم : نه ، بخدا. فرمود: بخدا كه چون مؤ منى متولد شد، برگى در آن درخت پيدا مى شود و چون مؤ منى مى ميرد، برگى از آن درخت ميافتد.
شـرح:
در ايـن سـوره مـبـاركـه خـداى مـتـعـال كـلمـه طـيـبـه را بـچـنـيـن درخـت طـيـب و پـاكـى مـثـل زده و كلمه خبيثه و ناپاك را بدرخت ناپاكى كه ريشه كن شده و ثباتى ندارد تشبيه فـرمـوده : مـفـسـريـن گفته اند: مقصود از كلمه طيبه توحيد است يا هر كلامى كه عبادت خدا بـاشـد و در ايـن روايـت امـام صـادق عـليـه السـلام آن را بـا پـيـغـمـبر و ائمه و علم آنها و شـيـعـيـانـشـان مـنـطـبـق فـرمـوده اسـت ، و مـقـصـود از سـؤ ال آن حـضـرت از عـمـرو كه ((چيز زياد ديگرى در آن درخت هست ؟)) اين است كه چون درخت غير از ريشه و تنه و شاخه و ميوه و برگ چيز ديگرى ندارد و انطباق آنها را هم با افراد مـذكـور دانستى ، پس مردم ديگر با درخت خبيث و ناپاك منطبق مى شوند و در درخت طيب محلى ندارند.81- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْيَمَانِيِّ عَنْ مَنِيعِ بـْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ يُونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لا يـَنـْفـَعُ نـَفـْسـاً إِيـمـانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ يَعْنِى فِى الْمِيثَاقِ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيـمـانـِهـا خـَيـْراً قـَالَ الْإِقـْرَارُ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع خَاصَّةً قَالَ لَا يَنْفَعُ إِيمَانُهَا لِأَنَّهَا سُلِبَتْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 303 روايت 81
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل ((كسى كه از پيش (يعنى هنگام ميثاق ) ايمان نياورده و يا در ايمان خويش كار خيرى نكرده ، ايمانش سودى ندهد 158 سوره 7 ـ)) فرمود: مقصود، اقرار به پيغمبران و اوصيائشان و اميرالمؤ منين بالخصوص است كه خدا فرمايد: ايمانش او را سود ندهد، زيرا ايمانش را سلب كرده است .
شـرح:
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از ايمان آوردن ، اقرار به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله اسـت و مـقـصـود از كار خير كردن در ايمان ، اقرار بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، پـس كـسـى كـه به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورده و بولايت على ايمان نياورد، ايمان به پيغمبرش هم سلب شود و سودش ندهد.82- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنَادِ عَنْ يُونُسَ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ قَالَ إِذَا جَحَدَ إِمَامَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 304 روايت 82
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر يـا امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل : ((بلكه هر كس كار بدى كند و گناهش او را فرا گيرد 81 سوره 2 ـ)) فـرمـود: چـون امامت اميرالمؤ منين عليه السلام را انكار كند، ((آنها دوزخيانند و در آنجا جاودانند)).
شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در تـفـسـيـر آيـه شـريـفـه از بـيـضـاوى نـقل مى كند كه ((هر كس گناهى مرتكب شود و پشيمان نگردد، بار ديگر بسوى آن كشيده شود و كم كم در آن گناه فرو رود و گناهان بزرگتر را هم انجام دهد تا آنجا كه گناه از هـمـه طـرف او را فـرا گـيـرد و نـواحـى دلش را احـاطـه كـنـد، و طـبـعـا مـايـل بـه گـناه شود و آن را لذت بپندارد و اگر كسى او را نصيحت كند تكذيبش نمايد)) سپس مجليس (ره ) گويد: آن انسان را فرا مى گيرد تا آنجا كه در دوزخ جاودان مى گردد.83- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى عـُبـَيـْدَةَ الْحـَذَّاءِ قـَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ وَ قَوْلِ النَّاسِ فَقَالَ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيـَةَ وَ لا يـَزالُونَ مـُخـْتـَلِفـِيـنَ إِلاّ مـَنْ رَحـِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خـَلَقـَهُمْ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ النَّاسُ مـُخـْتـَلِفـُونَ فـِى إِصـَابـَةِ الْقـَوْلِ وَ كـُلُّهـُمْ هـَالِكٌ قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ إِلاّمَنْ رَحِمَ رَبُّكَ قَالَ هُمْ شـِيـعـَتـُنَا وَ لِرَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ يَقُولُ لِطَاعَةِ الْإِمَامِ الرَّحْمَةُ الَّتِى يـَقـُولُ وَ رَحـْمـَتـِى وَسـِعـَتْ كُلَّ شَيْءٍ يَقُولُ عِلْمُ الْإِمَامِ وَ وَسِعَ عِلْمُهُ الَّذِي هُوَ مِنْ عِلْمِهِ كُلَّ شَيْءٍ هُمْ شِيعَتُنَا ثُمَّ قَالَ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ يَعْنِى وَلَايَةَ غَيْرِ الْإِمَامِ وَ طَاعَتَهُ ثـُمَّ قـَالَ يـَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَعْنِى النَّبِيَّ ص وَ الْوَصِيَّ وَ الْقـَائِمَ يـَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ إِذَا قَامَ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْمُنْكَرُ مَنْ أَنْكَرَ فَضْلَ الْإِمَامِ وَ جَحَدَهُ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ أَخْذَ الْعِلْمِ مِنْ أَهْلِهِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ الْخَبَائِثُ قَوْلُ مـَنْ خَالَفَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ هِيَ الذُّنُوبُ الَّتِى كَانُوا فِيهَا قَبْلَ مَعْرِفَتِهِمْ فَضْلَ الْإِمـَامِ وَ الْأَغـْلالَ الَّتـِى كانَتْ عَلَيْهِمْ وَ الْأَغْلَالُ مَا كَانُوا يَقُولُونَ مِمَّا لَمْ يَكُونُوا أُمِرُوا بِهِ مـِنْ تـَرْكِ فـَضْلِ الْإِمَامِ فَلَمَّا عَرَفُوا فَضْلَ الْإِمَامِ وَضَعَ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْإِصْرُ الذَّنْبُ وَ هـِيَ الْآصـَارُ ثـُمَّ نـَسـَبـَهـُمْ فـَقـَالَ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ يَعْنِى بِالْإِمَامِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبـَعـُوا النُّورَ الَّذِى أُنـْزِلَ مـَعـَهُ أُولئِكَ هـُمُ الْمـُفْلِحُونَ يَعْنِى الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَ الْجِبْتُ وَ الطَّاغُوتُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ الْعِبَادَةُ طَاعَةُ النَّاسِ لَهـُمْ ثـُمَّ قـَالَ أَنـِيـبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ ثُمَّ جَزَاهُمْ فَقَالَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَياةِ الدُّنـْيـا وَ فـِى الْآخـِرَةِ وَ الْإِمـَامُ يـُبـَشِّرُهـُمْ بـِقِيَامِ الْقَائِمِ وَ بِظُهُورِهِ وَ بِقَتْلِ أَعْدَائِهِمْ وَ بـِالنَّجـَاةِ فـِى الْآخـِرَةِ وَ الْوُرُودِ عـَلَى مـُحـَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الصَّادِقِينَ عَلَى الْحَوْضِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 304 روايت 83
ترجمه روايت شريفه :
ابو عبيده حذاء گويد: از امام باقر عليه السلام راجع باستطاعت ((10))گفتار مردم در آن بـاره پـرسـيدم حضرت اين آيه را تلاوت نمود: ((مردم پيوسته مختلف خواهند بود (از لحـاظ عـقـيـده )، جـز آنـكـه را پـروردگـارت تـرحـم كند (و براه حق هدايتش فرمايد) و ايـشانرا براى ترحم آفريده 119 سوره 12 ـ)) و فرمود: اى ابا عبيده ! مردم در رسيدن بـقـول حـق مـخـتلفند و همگى در هلاكتند (حق را كنار گذاشته از باطلها پيروى مى كنند). من عـرضـكـردم : خـدا مـى فـرمايد ((جز كسى را كه پروردگارت ترحم كند؟)) فرمود آنها شـيـعـيان ما هستند و خدا آنها را براى رحمتش آفريده ، از اين رو فرمود: ((ايشان را براى تـرحـم آفـريد)) يعنى براى اطاعت امام آفريد و امام همان رحمتى است كه خدا مى فرمايد: ((رحـمـت مـن هـمـه چـيـز را فـرا گـرفته 156 سوره 7ـ)) آن رحمت علم امامست و علم امام كه ماءخوذ از علم خداست همه چيز را فرا گرفته آنها شيعيان ما هستند (كه علم امام آنها را فرا گرفته و ديگران چون از علم امام بهره ئى نبرند، آنها را فرا نمى گيرد).
سـپـس خـداى تعالى فرمايد: ((رحمت خدا را براى كسانى كه پرهيز كنند مقرر مى دارد)) يـعـنـى از ولايـت و طـاعـت غير امام پرهيز كنند، سپس فرمايد: ((او را نزد خود در تورات و انـجـيل نوشته مى يابند)) مقصود از او پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وصيش و امام قائم اسـت ((كـه ايـشـان را امـر بـه مـعـروف مـى كـنـنـد (زمـانـى كـه قـيـام فـرمـايـد) و از منكر ((11))بازشان مى دارد)) و منكر ((12)) كسى است كه فضيلت امام را نپذيرد و مـنـكـر شـود ((و چـيـزهـاى پـاكـيـزه را بـراى ايـشـان حلال مى كند)) چيز پاكيزه بدست آوردن علم است از اهلش ((و پليدى ها را بر ايشان حرام مـى كـنـد)) پـليديها گفتار مخالفين است ((و بند و زنجيرهائى كه بر دوش داشتند)) و زنجيرها همان سخنانى است كه درباره ترك فضيلت امام مى گفتند، در صورتى كه بآن دسـتـور نـداشتند، پس چون فضيلت امام را شناختند، بار گران را از دوششان بنهد و بار گران همان گناهست .
سپس خداى تعالى آنها را معرفى كرده و فرموده است : ((كسانى كه به او (يعنى بامام ) ايـمـان آورده و گـرامـيـش داشـتـه و يـارى اش كـرده انـد و از نـورى كـه هـمـراه او نـازل شـده پـيـروى كـرده انـد ايـشـان رستگارانند 157 سوره 7 ـ)) يعنى كسانى كه از پرستش جبت و طاغوت دورى گزيدند وجبت وطاغوت . فلان و فلان و فلان است و پرستش اطاعت مردم است از ايشان .
باز خدا فرمايد: ((بسوى پروردگار خود باز گرديد و تسليم او شويد54 سوره 39 ـ)) سـپـس ايـشـان را پـاداش داده و فـرمـوده : ((بـشـارت در زنـدگـى دنيا و آخرت براى آنـهـاسـت 64 سـوره 10 ـ)) و امـام ايـشـان را بقيام و ظهور حضرت قائم و به كشته شدن دشمنانشان و نجات در آخرت و ورود بر محمد صلى اللّه عليه وآله الصادقين بشارت دهد.
84- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ سـَهـْلِ بـْنِ زِيـَادٍ عـَنِ ابـْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ كـَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ فَقَالَ الَّذِينَ اتَّبـَعـُوا رِضـْوَانَ اللَّهِ هـُمُ الْأَئِمَّةُ وَ هـُمْ وَ اللَّهِ يـَا عـَمَّارُ دَرَجـَاتٌ لِلْمـُؤْمِنِينَ وَ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ إِيَّانَا يُضَاعِفُ اللَّهُ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ يَرْفَعُ اللَّهُ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 306 روايت 84
ترجمه روايت شريفه :
عـمـار سـابـاطـى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام ايـن قول خداى عزوجل را پرسيدم : ((آيا كسى كه از خشنودى خدا پيروى كرده مانند كسى است كه به خشم خدا گرفتار شده و در دوزخ جايگاه دارد؟ چه بد سرانجاميست ! ايشان درجات مـخـتـلفـى نـزد خـدا دارنـد 612 سـوره 3 ـ)) حـضـرت فـرمود: كسانى كه از خشنودى خدا پـيـروى كـرده ائمـه هـسـتـنـد. اى عـمـار! بـخـدا كـه ايـشـان درجـات اهـل ايـمـانـنـد، كـه بـوسـيـله ولايـت و مـعـرفـت ايـشـان نـسـبـت بـمـا، خـدا اعمال نيكشان را چند برابر كند و درجات عالى آنها را افراشته سازد.
85- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ عَنْ عـَمَّارٍ الْأَسـَدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعـَمـَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ فَمَنْ لَمْ يَتَوَلَّنَا لَمْ يَرْفَعِ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا
اصول كافى جلد 2 صفحه 306 روايت 85
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((سخنان پاك بسوى او بالا رود و كار شـايـسـتـه را بـالا برد 10 سوره 35 ـ)) فرمود: ولايت ما خانواده مقصود است ، و با دست اشـاره بـسينه خود نمود. و فرمود: كسى كه ولايت ما را نداشته باشد، خدا هيچ عملى را از او بالا نبرد.
86- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عـَنِ الْقـَاسـِمِ بـْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ يـُؤْتـِكـُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قَالَ إِمَامٌ تَأْتَمُّونَ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 306 روايت 86
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام درباره خداى عزوجل : ((خدا دو بهره از رحمت خود بشما دهد 28 سـوره 57 ـ)) فـرمود: آنها حسن و حسين عليهما السلام اند ((و نورى كه با آن راه رويد، براى شما قرار مى دهد)) فرمود، آن امامى است كه پيرويش مى كنيد)).
87- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى قَوْلِهِ وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قَالَ مَا تَقُولُ فِى عَلِيٍّ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 307 روايت 87
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى ((از تو مى پرسند آن حقست ؟ 53 سوره 10 ـ)) يعنى آنچه درباره على عليه السلام مى گوئى ((بگو آرى به پروردگارم كه آنچه (درباره على ) مى گويم حق است و شما خدا را درمانده نكنيد)).
88- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبَانِ بـْنِ تـَغـْلِبَ عـَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُهُ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ فـَقـَالَ مـَنْ أَكـْرَمـَهُ اللَّهُ بـِوَلَايـَتـِنـَا فـَقـَدْ جـَازَ الْعَقَبَةَ وَ نَحْنُ تِلْكَ الْعَقَبَةُ الَّتِى مَنِ اقـْتـَحـَمـَهَا نَجَا قَالَ فَسَكَتَ فَقَالَ لِى فَهَلَّا أُفِيدُكَ حَرْفاً خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا قُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ قَوْلُهُ فَكُّ رَقَبَةٍ ثُمَّ قَالَ النَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدُ النَّارِ غَيْرَكَ وَ أَصْحَابِكَ فَإِنَّ اللَّهَ فَكَّ رِقَابَكُمْ مِنَ النَّارِ بِوَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 307 روايت 88
ترجمه روايت شريفه :
ابـان بـن تـغـلب گـويـد: بـامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت ، خداى تعالى فـرمـايـد: ((خـود را بگردنه نينداخته 11 سوره 90 ـ)) حضرت فرمود: كسى را كه خدا به بركت ولايت ما گرامى اش داشته از گردنه گذشته است و ما هستيم آن گردنه ئى كه هر كس وارد شود نجات يابد.
راوى گـويد: من خاموش بودم ، باز حضرت فرمود: نمى خواهى بتو حرفى آموزم و افاده كـنم كه از دنيا و آنچه در آنست برايت بهتر باشد؟ عرضكردم : چرا قربانت ، فرمود: آن قـول خـداست : ((آزاد كردن بنده 13 سوره 90 ـ)) آنگاه فرمود: مردم همگى برده دوزخند، مگر تو و اصحابت ، زيرا خدا ببركت ولايت ما خانواده گردن شما را از آتش دوزخ رهائى بخشيده (بحديث 1128 رجوع شود).
-
89- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قـَوْلِ اللَّهِ جـَلَّ وَ عَزَّ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِى قَالَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أُوفِ بِعَهْدِكُمْ أُوفِ لَكُمْ بِالْجَنَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 307 روايت 89
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام درباره قول خداى جل و عز: ((بعهد من وفا كنيد 40 سوره 2 ـ)) فـرمـود: يعنى بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام تا بعهد شما وفا كنم )) يعنى بهشت را براى شما وفا كنم .
شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) از تـفـسـيـر بـيـضـاوى دربـاره ايـن آيـه چـنـيـن نقل ميكند: بعهد من وفا كنيد يعنى ايمان آوريد و اطاعت كنيد تا بعهد شما وفا كنم يعنى تا مـن هـم شـمـا را پـاداش نـيـك دهـم ، زيـرا خـداى تـعـالى بـوسـيـله بـر پـاداشـتـن دلائل و فـرسـتادن كتابهاى آسمانى با مردم عهد و پيمان كرده است كه آنها ايمان آورند و كـار شـايسته كنند و او هم پاداش دادن بر حسنات را بايشان وعده داده است ، و وفا كردن بـايـن عـهـد دامنه پهناورى دارد، درجه اول وفا نمودن از طرف ما (بندگان ) اين است كه : كلمه شهادتين را بزبان آوريم و از طرف خدا اين است كه در درياى توحيد مستغرق شويم و غـيـر از خـدا از هـمـه چـيز، حتى از خود صرفنظر كنيم و از طرف خدا اين است كه ما را از ديدار دائم رحمت خود كامياب فرمايد.
سـپس مجلسى (ره ) مى فرمايد: آنچه در اين روايت ذكر شده كه امر ولايت باشد از جهت اين اسـت كه مهمترين اجزاء آن عهد، اصول دين است و ولايت ائمه جزئى است مستلزم اجزاء ديگر (يـعـنى كسيكه امر ولايت را پذيرفته باشد، توحيد و نبوت و معاد را هم پذيرفته است ) بـلكـه بـايـد گـفـت ، ولايـت ائمـه مـسـتـلزم فـروع ديـن هـم مـيـبـاشـد، زيـرا عـمـل بـطـاعات و ترك محرمات جزء معنى ولايت است و ولايت ائمه بآنها دعوت ميكند و ولايت حـقيقى بدون طاعت و ترك حرام محقق نميشود و براى ولايت درجاتى است ، همچنان كه بهشت را درجاتى است ، پس هر درجه از ولايت موجب رسيدن بدرجه اى از بهشت ميگردد.90- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبـِي حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبـِي بـَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا تُتْلى عـَلَيـْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نـَدِيًّا قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص دَعَا قُرَيْشاً إِلَى وَلَايَتِنَا فَنَفَرُوا وَ أَنْكَرُوا فَقَالَ الَّذِينَ كـَفـَرُوا مـِنْ قـُرَيـْشٍ لِلَّذِيـنَ آمـَنـُوا الَّذِيـنَ أَقـَرُّوا لِأَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنِينَ وَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَيُّ الْفـَرِيـقـَيـْنِ خـَيـْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا تَعْيِيراً مِنْهُمْ فَقَالَ اللَّهُ رَدّاً عَلَيْهِمْ وَ كَمْ أَهْلَكْنا قـَبـْلَهـُمْ مـِنْ قـَرْنٍ مـِنَ الْأُمـَمِ السَّالِفـَةِ هـُمْ أَحـْسـَنُ أَثـاثاً وَ رِءْياً قُلْتُ قَوْلُهُ مَنْ كانَ فِى الضَّلالَةِ فـَلْيـَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا قَالَ كُلُّهُمْ كَانُوا فِى الضَّلَالَةِ لَا يُؤْمِنُونَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع وَ لَا بـِوَلَايـَتـِنـَا فـَكـَانـُوا ضـَالِّينَ مُضِلِّينَ فَيَمُدُّ لَهُمْ فِى ضَلَالَتِهِمْ وَ طـُغـْيَانِهِمْ حَتَّى يَمُوتُوا فَيُصَيِّرُهُمُ اللَّهُ شَرّاً مَكَاناً وَ أَضْعَفَ جُنْداً قُلْتُ قَوْلُهُ حَتّى إِذا رَأَوْا مـا يـُوعـَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً قَالَ أَمَّا قَوْلُهُ حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَهُوَ خُرُوجُ الْقَائِمِ وَ هُوَ السَّاعَةُ فَسَيَعْلَمُونَ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ مـَا نَزَلَ بِهِمْ مِنَ اللَّهِ عَلَى يَدَيْ قَائِمِهِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً يَعْنِى عِنْدَ الْقَائِمِ وَ أَضْعَفُ جُنْداً قُلْتُ قَوْلُهُ وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً قَالَ يَزِيدُهُمْ ذَلِكَ الْيَوْمَ هُدًى عَلَى هُدًى بِاتِّبَاعِهِمُ الْقَائِمَ حَيْثُ لَا يَجْحَدُونَهُ وَ لَا يُنْكِرُونَهُ قُلْتُ قَوْلُهُ لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّمَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْم نِ عَهْداً قَالَ إِلَّا مَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فـَهـُوَ الْعـَهْدُ عِنْدَ اللَّهِ قُلْتُ قَوْلُهُ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا قـَالَ وَلَايـَةُ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ هـِيَ الْوُدُّ الَّذِي قـَالَ اللَّهُ تـَعـَالَى قـُلْتُ فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بـِلِسـانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا قَالَ إِنَّمَا يَسَّرَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِهِ حـِيـنَ أَقـَامَ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنِينَ ع عَلَماً فَبَشَّرَ بِهِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْذَرَ بِهِ الْكَافِرِينَ وَ هُمُ الَّذِينَ ذَكـَرَهـُمُ اللَّهُ فـِى كـِتـَابِهِ لُدّاً أَيْ كُفَّاراً قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آبـاؤُهـُمْ فـَهُمْ غافِلُونَ قَالَ لِتُنْذِرَ الْقَوْمَ الَّذِينَ أَنْتَ فِيهِمْ كَمَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ عـَنِ اللَّهِ وَ عـَنْ رَسـُولِهِ وَ عـَنْ وَعِيدِهِ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ مِمَّنْ لَا يُقِرُّونَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَهُمْ ل ا يُؤْمِنُونَ بِإِمَامَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بـَعـْدِهِ فـَلَمَّا لَمْ يـُقِرُّوا كَانَتْ عُقُوبَتُهُمْ مَا ذَكَرَ اللَّهُ إِنّا جَعَلْنا فِى أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقـانِ فـَهـُمْ مـُقـْمـَحـُونَ فـِى نـَارِ جـَهَنَّمَ ثُمَّ قَالَ وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خـَلْفـِهـِمْ سـَدًّا فـَأَغـْشـَيـْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ عُقُوبَةً مِنْهُ لَهُمْ حَيْثُ أَنْكَرُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ هَذَا فِى الدُّنْيَا وَ فِى الْآخِرَةِ فِى نَارِ جَهَنَّمَ مُقْمَحُونَ ثُمَّ قَالَ يـَا مـُحـَمَّدُ وَ سـَواءٌ عـَلَيـْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ مَنْ بـَعـْدَهُ ثـُمَّ قـَالَ إِنَّمـا تـُنـْذِرُ مـَنِ اتَّبـَعَ الذِّكـْرَ يـَعـْنـِى أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ يَا مُحَمَّدُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 308 روايت 90
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خداى عزوجل : ((و چون آيه هاى روشن ما را بر آنها بخوانند، كسانى كه كافرند بكسانى كه مؤ منند گويند: كدام يك از دو دسته مقام بهتر و مجلس آراسته ترى دارند 73 سوره 19 ـ)) فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله قريش را بولايت ما دعوت كرد، آنها دورى گـزيـدنـد و انـكـار كـردنـد، پـس كـفـار قـريـش بـاهـل ايـمـانـى كـه بـامـيـرالمـؤ منين و ما خانواده اقرار كرده بودند از راه سرزنش گفتند: ((كـدام يـك از ايـن دو دسـتـه مقام بهتر و مجلس آراسته ترى دارند)) خدا براى رد ايشان فـرمـود: ((پـيـش از ايـشان چه نسلهائى را (از امتهاى گذشته ) هلاك كرده ايم كه اثاث و جلوه زندگى بهترى داشتند 74 سوره 19 ـ)).
عـرضـكـردم : خـدا فـرمـايـد: ((هـر كـه در گـمـراهى باشد، خداى رحمانش همى كشاند)) فرمود: همه آنها در گمراهى بودند، نه بولايت اميرالمؤ منين ايمان آوردند و نه ولايت ما و گـمـراه بـودنـد و گمراه كننده خدا ايشان را در گمراهى و طغيان همى كشيد تا بمردند، و خدا ايشان را ببدترين جايگاه و ناتوان تر سپاه رسانيد.
عـرضكردم : خدا فرمايد: ((تا چون موعود خويش با عذاب و يا رستاخيز را ببينند، خواهند دانـسـت نـيـست كه دانش بدتر و سپاهش ناتوانتر است )) فرمود: اما اينكه فرمايد: ((تا چـون مـوعـود خـويـش را ببينند))آن خروج قائم و رستاخيز است ، در آنروز خواهند دانست با آنـچه را كه بدست قائمش بر آنها فرود آورد، اين است كه مى فرمايد: ((كيست كه مكانش بدتر (يعنى نزد قائم ) و سپاهش ناتواناتر است .
عـرضـكـردم : خدا فرمايد: ((خدا هدايت هدايت شدگان را بيفزايد)) فرمود: خدا در آن روز آنهائى را كه هدايت شده اند بسبب پيرويشان از قائم هدايت روى هدايت افزايد، زيرا او را رد نكنند و منكر نشوند.
عـرضـكردم : خدا فرمايد: ((كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند خداى رحمان بـراى آنـهـا مـحـبتى قرار خواهد داد 96 ـ)) فرمود: آن محبتى كه خداى تعالى مى فرمايد: دوستى اميرالمؤ منين عليه السلام است .
عرضكردم : ((ما تنها اين قرآن را بزبان تو روان كرده ايم تا پرهيزگاران را بشارت دهى و گروه سرسخت را بدان بيم دهى 97 ـ)) فرمود: خدا قرآن را بزبان او روان كرد، زمانى كه اميرالمؤ منين عليه السلام را براهنمائى منصوب كرد، پس مؤ منان را بشارت داد و كافران را به آن بيم داد، و اين كافران همان كسانند كه خدا در كتابش آنها را سرسخت يـعـنـى كـافـر نـامـيـده ، بـاز از آنـحـضـرت دربـاره ايـن قـول خـدا پـرسـيـدم : ((تـا بـيم دهى گروهى كه پدرانشان بيم نيافته و خودشان بى خـبرند 6 سوره 36 ـ)) فرمود: يعنى تا بيم دهى گروهى را كه تو در ميان ايشان هستى چـنـانـكـه پـدرانـشـان شـدنـد، ((13)) زيـرا ايـنها از خدا و پيغمبر و تهديدش بى خـبـرنـد، ((گـفتار خدا ((14)) درباره بيشتر آنها ثابت شده (يعنى درباره كسانى كه بولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او اقرار نياورند) و آنها ايمان نمى آورند)) بامامت اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او، و چون اقرار نياوردند. كيفرشان همانست كه خدا فرمايد: ((بگردنهاى ايشان غل و زنجيرها بگذاريم كه تا چانه آنها برسد و سرشان بى حركت ماند 8 سوره 36 ـ)) در ميان آتش دوزخ ، سپس فرمايد: ((و پيش رويشان سدى قرار دهيم و پـشـت سـرشـان سـدى ديـگـر، و آنـهـا را بـپـوشـانـيـم كـه جـائى را نـبـيـنـنـد)) ايـن عمل از نظر كيفرى است از جانب خدا براى ايشان كه ولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او را انـكـار كـردنـد، ايـن كـيـفـر دنـيـاى آنـهـاسـت و در آخـرت در آتـش دوزخ (بـوسـيـله غل و زنجير) سرشان بى حركت ماند.
سـپس خدا فرمايد: اى محمد ((بيمشان دهى يا بيمشان ندهى براى آنها يكسانست ، اين مردم ايمان نياورند ـ10 ـ)) بخدا و بولايت على و جانشينان او، سپس فرمايد: ((فقط تو كسى را بيم دهى كه از ذكر (يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام ) پيروى كند و از خداى رحمان بنا ديد ترسد، او را بشارت ده (اى محمد) به آمرزش و پاداشى ارجمند.
91- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبـِى الْحـَسَنِ الْمَاضِى ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بـِأَفـْواهـِهـِمْ قـَالَ يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع بِأَفْوَاهِهِمْ قُلْتُ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ قَالَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ الْإِمَامَةِ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنـْزَلْنـا فـَالنُّورُ هُوَ الْإِمَامُ قُلْتُ هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ قَالَ هُوَ الَّذِى أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ وَ الْوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الْحَقِّ قُلْتُ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ قَالَ يـُظـْهـِرُهُ عـَلَى جـَمـِيـعِ الْأَدْيـَانِ عـِنْدَ قِيَامِ الْقَائِمِ قَالَ يَقُولُ اللَّهُ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَايَةِ الْقـَائِمِ وَ لَوْ كـَرِهَ الْكـافـِرُونَ بـِوَلَايـَةِ عـَلِيٍّ قـُلْتُ هـَذَا تـَنـْزِيـلٌ قَالَ نَعَمْ أَمَّا هَذَا الْحَرْفُ فـَتـَنـْزِيـلٌ وَ أَمَّا غَيْرُهُ فَتَأْوِيلٌ قُلْتُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى سـَمَّى مـَنْ لَمْ يَتَّبِعْ رَسُولَهُ فِى وَلَايَةِ وَصِيِّهِ مُنَافِقِينَ وَ جَعَلَ مَنْ جَحَدَ وَصِيَّهُ إِمـَامـَتـَهُ كـَمـَنْ جـَحَدَ مُحَمَّداً وَ أَنْزَلَ بِذَلِكَ قُرْآناً فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ بِوَلَايَةِ وَصـِيِّكَ قـالُوا نـَشـْهـَدُ إِنَّكَ لَرَسـُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يـَعـْلَمُ إِنَّكَ لَرَسـُولُهُ وَ اللّهُ يـَشـْهـَدُ إِنَّ الْمـُنـافـِقـِيـنَ بـِوَلَايـَةِ عـَلِيٍّ لَكـاذِبـُونَ. اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ السَّبـِيـلُ هـُوَ الْوَصـِيُّ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا بِرِسَالَتِكَ وَ كَفَرُوا بـِوَلَايَةِ وَصِيِّكَ فَطُبِعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ قُلْتُ مَا مَعْنَى لَا يَفْقَهُونَ قـَالَ يـَقـُولُ لَا يـَعـْقـِلُونَ بِنُبُوَّتِكَ قُلْتُ وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ قـَالَ وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْجِعُوا إِلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ يَسْتَغْفِرْ لَكُمُ النَّبِيُّ مِنْ ذُنُوبِكُمْ لَوَّوْا رُؤُسـَهـُمْ قـَالَ اللَّهُ وَ رَأَيـْتـَهـُمْ يَصُدُّونَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ عَلَيْهِ ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ مِنَ اللَّهِ بِمَعْرِفَتِهِ بِهِمْ فَقَالَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يـَغـْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ يَقُولُ الظَّالِمِينَ لِوَصِيِّكَ قُلْتُ أَ فـَمـَنْ يَمْشِى مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِى سَوِيًّا عَلى صِر اطٍ مُسْتَقِيمٍ قَالَ إِنَّ اللَّهَ ضـَرَبَ مـَثـَلَ مـَنْ حـَادَ عـَنْ وَلَايـَةِ عـَلِيٍّ كـَمَنْ يَمْشِي عَلَى وَجْهِهِ لَا يَهْتَدِى لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ مَنْ تـَبـِعَهُ سَوِيّاً عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ قَالَ يَعْنِى جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع قَالَ قُلْتُ وَ مـا هـُوَ بـِقـَوْلِ شـاعـِرٍ قـَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ قَالَ قَالُوا إِنَّ مُحَمَّداً كَذَّابٌ عَلَى رَبِّهِ وَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بـِهَذَا فِى عَلِيٍّ فَأَنْزَلَ اللَّهُ بِذَلِكَ قُرْآناً فَقَالَ إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تـَقـَوَّلَ عَلَيْنا مُحَمَّدٌ بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ فَقَالَ إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ لِلْعَالَمِينَ وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ. وَ إِنَّ عَلِيّاً لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ. وَ إِنَّ وَلَايَتَهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ يَا مُحَمَّدُ بـِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ يَقُولُ اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظِيمَ الَّذِى أَعْطَاكَ هَذَا الْفَضْلَ قُلْتُ قَوْلُهُ لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ قَالَ الْهُدَى الْوَلَايَةُ آمَنّا بِمَوْلَانَا فَمَنْ آمَنَ بِوَلَايَةِ مَوْلَاهُ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً قُلْتُ تَنْزِيلٌ قَالَ لَا تَأْوِيلٌ
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن فـضـيـل گـويـد: از حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عزوجل ((مى خواهند با پف دهانشان نور خدا را خاموش كنند ـ 8 سوره 61 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: يـعـنـى مـى خواهند ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام را با پف دهانشان خـامـوش كـنـنـد، عـرضكردم : ((خدا تمام كننده نور خود است )) فرمود: خدا تمام كننده امامت است ، بدليل قول خداى عزوجل ((كسانى كه بخدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاده ايم ايمان آورند 8 سوره 64 ـ)) پس نور همان امامست .
عـرضكردم : ((اوست خدائى كه رسول خود را بهدايت و دين حق فرستاده است 9 سوره 64 ـ)) فرمود: يعنى اوست كه رسولش را بولايت وصيش امر كرد و ولايت دين حق است .
عـرضـكـردم : ((تـا آن را بر هر دينى غالب كند)) فرمود: يعنى آن را در زمان قيام قائم بـر هـمه دينها غلبه دهد، خدا مى فرمايد: ((و خدا تمام كننده نور خود است )) يعنى ولايت قـائم ((اگـر چـه كـافـران (بـولايـت عـلى عـليـه السـلام ) نـخـواهـنـد)) عرضكردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى اين حرف تنزيل است و اما غير آن تاءويلست .
شـرح يـعـنـى جـمـله و الله مـتـم نـوره و لو كـره الكـافـرون حـرفى است كه از طرف خدا نـازل شـده اسـت ، و امـا آنـچـه مـن مـى گـويم يعنى جمله و لاية القائم و جمله بولاية على تـاءويـل اسـت و مـجـلسـى (ره ) گـويـد: يـعـنـى ايـن دو جـمـله هـم تـنـزيـل اسـت و مـمـكـن اسـت ، مـقـصـود ايـن بـاشـد كـه ايـنـهـا تـفـسـيـر در زمـان تـنـزيـل اسـت (يـعـنـى جـبرئيل عليه السلام آنچه را در قرآن موجود است آورده ولى همانجا براى من تفسير كرد كه مقصود ولايت قائم و ولايت على ست ).
عـرضـكـردم : (تـفسير اين آيه چيست ؟) ((اين براى آنست كه آنها ايمان آورده ، سپس كافر شـدنـد 3 سـوره 63 ـ)) فـرمـود خـداى تبارك و تعالى كسانى را كه از پيغمبرش در امر ولايت وصيش پيروى نكرده ، منافق ناميده و كسى را كه وصيت و امامت او را منكر شده ، مانند ذكـر مـحـمـد قـرار داده و براى اين مطلب آيه اى نازل كرده و فرموده است : ((چون منافقين (بـولايـت وصـيـت ) نـزد تو آيند، گويند: شهادت مى دهم كه تو پيغمبر خدائى ، خدا نيز دانـد كه تو پيغمبر او هستى و خدا شهادت مى دهد كه منافقين (بولايت على ) دروغ گويند. سـوگـنـدهـاى دروغين خويش را سپر خود ساخته اند و از راه خدا برگشته اند (راه خدا همان وصـى اسـت ) و بد است آنچه انجام مى دهند. اين براى آن است كه (برسالت تو) ايمان و (بـولايـت وصـيـت ) كـافـر شدند پس (خدا) بر دلهايشان مهر نهاد و آنها فهم نمى كنند 3 سوره 63 ـ)).
عـرضـكـردم : مـعـنـى فـهـم نـمـى كـنـنـد چـيـسـت ؟ فـرمـود، خـدا مـى فـرمـايد: نبوت تو را تـعـقـل نـمـى كـنـنـد. عرض كردم ((و چون بآنها گويند: بيائيد تا رسولخدا براى شما آمـرزش طـلبـد)) فـرمـود: يـعنى و چون بآنها گويند بولايت على برگرديد تا پيغمبر بـراى گـنـاهـان شما آمرزش طلبد ((سرهاى خويش به پيچند)) خدا فرمايد: ((و آنها را ببينى كه برگردند)) از ولايت على ((در حالى كه متكبرند)) از آن .
سـپـس گـفـتـار خـدا مـتـوجـه مـعـرفـى آنـهـا شده ، مى فرمايد: ((براى آنها برابر است ، بـرايـشـان آمـرزش خـواهـى يـا آمرزش نخواهى ، خدا آنها را هرگز نخواهد آمرزيد، كه خدا گروه فاسقان را هدايت نكند)) يعنى ستمگران بوصى تو را.
عـرضـكـردم : آيـا آنـكه نگونسار بر چهره خويش راه رود، هدايت يافته تر است ، يا آنكه بـاقامت راست براه مستقيم مى رود؟ 22 سوره 67 ـ)) فرمود: خدا كسى را كه از ولايت على بـرگشته بكسى مثل زده است كه برو افتاده ، راه مى رود و در كار خود گمراهست . و كسى را كه از على پيروى كند، باقامت راست و بر راه مستقيم قرار داده و راه مستقيم همان اميرالمؤ منين عليه السلام است .
عـرضكردم : خدا فرمايد: ((آن گفتار رسولى ارجمند است 40 سوره 69ـ)) فرمود: يعنى گفتار جبرئيل از جانب خدا درباره ولايت على عليه السلام است .
عـرضـكـردم : ((و گفتار خيال پردازى نيست ، شما اندكى ايمان مى آوريد ـ 41 سوره 69 ـ)) فـرمـود: آنـهـا گـفـتـنـد: مـحـمد بپروردگارش دروغ بسته و خدا او را درباره على چنين دسـتـورى نـداده اسـت ، پـس خـدا آيـه اى فـرسـتـاد و فرمود: همانا (((ولايت على ) از جانب پـروردگـار جهانيان نازل شده است . اگر (محمد) بعضى از گفته ها را بدروغ بما نسبت دهـد، دسـت راسـتـش را مـى گـيريم (او را بشدت بگيريم ) و شاهرگش را ببريم )) سپس سخن را متوجه اين موضوع كرده و فرموده است : ((همانا (ولايت على ) ياد آورى است براى پرهيزگاران (جهانيان ) و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كنندگانيد. و همانا (على ) مـايـه افـسـوس كافرانست . و همانا (ولايت او) حقيقت يقين است . تسبيح بگو (اى محمد) بنام پـروردگـار بـزرگـت آخـر سـوره 69 ـ)) مـى فـرمـايـد: پـروردگار بزرگت را كه اين فضيلت بتو عطا فرموده سپاسگزارى كن .
عرضكردم : خدا فرمايد: ((و هنگامى كه هدايت را شنيديم بآن ايمان آورديم 13 سوره 71 ـ)) فـرمـود: هـدايـت هـمان ولايت است . يعنى بمولاى خود ايمان آورديم . پس هر كه بولايت مـولاى خـود ايـمـان آورد ((از نـقـصـان و سـتـم نـتـرسـد)) عـرضـكـردم : ايـن تـنـزيـل اسـت ؟ فـرمود: نه ، تاءويل است (يعنى آنچه درباره ولايت گفتم آيه قرآن نيست ولى مقصود و معنى آنست ).
-
قُلْتُ قـَوْلُهُ لا أَمـْلِكُ لَكـُمْ ضـَرًّا وَ لا رَشـَداً قـَالَ إِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص دَعـَا النَّاسَ إِلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ فـَاجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ قُرَيْشٌ فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ أَعْفِنَا مِنْ هَذَا فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا إِلَى اللَّهِ لَيـْسَ إِلَيَّ فـَاتَّهـَمـُوهُ وَ خـَرَجـُوا مِنْ عِنْدِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ قُلْ إِنِّى لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً. قُلْ إِنِّى لَنْ يُجِيرَنِى مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً إِلَّا بَلَاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسَالَاتِهِ فِى عَلِيٍّ قُلْتُ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ تَوْكِيداً وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسـُولَهُ فـِى وَلَايـَةِ عـَلِيٍّ فـَإِنَّ لَهُ نـارَ جـَهـَنَّمَ خـالِدِينَ فِيها أَبَداً قُلْتُ حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً يَعْنِى بِذَلِكَ الْقَائِمَ وَ أَنْصَارَهُ قُلْتُ وَ اصـْبـِرْ عـَلى مـا يـَقـُولُونَ قـَالَ يَقُولُونَ فِيكَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا. وَ ذَرْنِى يَا مُحَمَّدُ وَ الْمـُكـَذِّبـِيـنَ بـِوَصـِيِّكَ أُولِى النَّعـْمـَةِ وَ مـَهِّلْهـُمْ قَلِيلًا قُلْتُ إِنَّ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ قَالَ يَسْتَيْقِنُونَ أَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ وَصِيَّهُ حَقٌّ قُلْتُ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً قَالَ وَ يَزْدَادُونَ بِوَلَايَةِ الْوَصِيِّ إِيمَاناً قُلْتُ وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتـُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ قَالَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع قُلْتُ مَا هَذَا الِارْتِيَابُ قَالَ يَعْنِى بِذَلِكَ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ ذَكَرَ اللَّهُ فَقَالَ وَ لَا يَرْتَابُونَ فِى الْوَلَايَةِ قُلْتُ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكـْرى لِلْبـَشـَرِ قـَالَ نـَعـَمْ وَلَايَةُ عَلِيٍّ ع قُلْتُ إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ قَالَ الْوَلَايَةُ قُلْتُ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ قَالَ مَنْ تَقَدَّمَ إِلَى وَلَايَتِنَا أُخِّرَ عَنْ سَقَرَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عـَنَّا تـَقـَدَّمَ إِلَى سـَقـَرَ إِلاّ أَصـْحـابَ الْيـَمـِيـنِ قـَالَ هـُمْ وَ اللَّهِ شـِيـعـَتـُنَا قُلْتُ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ قَالَ إِنَّا لَمْ نَتَوَلَّ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا يُصَلُّونَ عَلَيْهِمْ قُلْتُ فـَمـا لَهـُمْ عـَنِ التَّذْكـِرَةِ مـُعـْرِضـِيـنَ قَالَ عَنِ الْوَلَايَةِ مُعْرِضِينَ قُلْتُ كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ قَالَ الْوَلَايـَةُ قـُلْتُ قـَوْلُهُ يـُوفـُونَ بـِالنَّذْرِ قـَالَ يـُوفـُونَ لِلَّهِ بِالنَّذْرِ الَّذِى أَخَذَ عَلَيْهِمْ فِى الْمـِيـثـَاقِ مـِنْ وَلَايَتِنَا قُلْتُ إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا قَالَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع تـَنْزِيلًا قُلْتُ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ ذَا تَأْوِيلٌ قُلْتُ إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ قَالَ الْوَلَايَةُ قُلْتُ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِى رَحْمَتِهِ قَالَ فِى وَلَايَتِنَا قَالَ وَ الظّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً أَ لَا تَرَى أَنَّ اللَّهَ يـَقـُولُ وَ مـا ظـَلَمـُونـا وَ لكـِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَعَزُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ يـَظـْلِمَ أَوْ يـَنـْسـُبَ نـَفـْسَهُ إِلَى ظُلْمٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايـَتـَنـَا وَلَايـَتـَهُ ثـُمَّ أَنْزَلَ بِذَلِكَ قُرْآناً عَلَى نَبِيِّهِ فَقَالَ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ قُلْتُ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ قَالَ يَقُولُ وَيْلٌ لِلْمـُكـَذِّبـِيـنَ يـَا مـُحـَمَّدُ بـِمـَا أَوْحـَيـْتُ إِلَيـْكَ مـِنْ وَلَايـَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِيـنَ. ثـُمَّ نـُتـْبـِعُهُمُ الْآخِرِينَ قَالَ الْأَوَّلِينَ الَّذِينَ كَذَّبُوا الرُّسُلَ فِى طَاعَةِ الْأَوْصِيَاءِ كـَذلِكَ نـَفـْعـَلُ بـِالْمـُجـْرِمِينَ قَالَ مَنْ أَجْرَمَ إِلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَ رَكِبَ مِنْ وَصِيِّهِ مَا رَكِبَ قُلْتُ إِنَّ الْمـُتَّقـِيـنَ قـَالَ نـَحـْنُ وَ اللَّهِ وَ شِيعَتُنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ غَيْرُنَا وَ سَائِرُ النَّاسِ مـِنـْهـَا بُرَآءُ قُلْتُ يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ الْآيَةَ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْمـَأْذُونُ لَهـُمْ يـَوْمَ الْقـِيـَامَةِ وَ الْقَائِلُونَ صَوَاباً قُلْتُ مَا تَقُولُونَ إِذَا تَكَلَّمْتُمْ قَالَ نُمَجِّدُ رَبَّنَا وَ نُصَلِّى عَلَى نَبِيِّنَا وَ نَشْفَعُ لِشِيعَتِنَا فَلَا يَرُدُّنَا رَبُّنَا قُلْتُ كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِى سِجِّينٍ قَالَ هُمُ الَّذِينَ فَجَرُوا فِى حَقِّ الْأَئِمَّةِ وَ اعْتَدَوْا عَلَيْهِمْ قُلْتُ ثُمَّ يُقَالُ هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ قَالَ يَعْنِى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قُلْتُ تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 311 روايت 91
ترجمه روايت شريفه :
عـرضـكـردم : خدا فرمايد: ((من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را ندارم 21 سوره 71 ـ)) فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله مردم را بولايت على دعوت فرمود، قريش نزد آنحضرت انجمن كردند و گفتند: اى محمد ما را از اين امر معاف كن ، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بـآنـهـا فـرمود: اين امر با خداست با من نيست ، آنها حضرت را متهم كردند و از نزدش بـيرون آمدند. پس خدا اين آيه نازل فرمود: ((بگو من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را نـدارم . بـگـو هـيـچـكـس مـرا در بـرابـر خـدا پـنـاه ندهد (اگر نافرمانيش كنم ) و جز او پـنـاهـگـاهـى نيابم ، مگر اينكه از جانب خدا ابلاغ كنم و پيغامهاى او را (درباره على عليه السلام ) برسانم 22 ـ)).
عـرضـكـردم : ايـن تـنزيل است ؟ فرمود: آرى ، سپس خدا براى تاءكيد مطلب فرموده است : ((و هـر كـه نافرمانى خدا و رسولش كند (درباره ولايت على ) آتش دوزخ هميشه و جاودان بـراى او اسـت )) عـرض كردم : ((تا زمانيكه عذاب موعود را ببينند خواهند دانست كيست كه يـاورش ناتوانتر و سپاس كمتر است 23 ـ)) فرمود: مقصود از اين آيه امام قائم و ياران او است .
عـرضـكـردم : ((بـر آنـچـه مـى گـويـند شكيبا باش 9 سوره 72 ـ)) فرمود: يعنى آنچه درباره تو مى گويند ((و از آنها ببر، بريدنى نيكو. و مرا واگذار (اى محمد) با تكذيب كـنـنـدگـان (نسبت بوصيت ) كه صاحب نعمتند و اندكى مهلتشان ده 11 ـ)) عرضكردم : اين تـنـزيـل اسـت ؟ فـرمـود: آرى (يـعـنـى كـلمـه بـوصـيـك نـيـز نازل شده است ).
عـرضـكـردم : ((تا به يقين رسند كسانى كه به آنها كتاب داده شده ؟ 31 سوره 74 ـ)) فرمود: يعنى تا يقين كنند كه خدا و پيغمبر و وصيش برحقند.
عـرضـكـردم : ((و آنـهـا كـه ايـمـان آورده انـد بـر ايـمـانـشـان مى فزايد)) فرمود: يعنى ايمانشان بولايت وصى افزوده گردد.
عرضكردم : ((و اهل كتاب و مؤ منان شك نكنند؟)) فرمود: يعنى بولايت على عليه السلام .
عـرضـكـردم : مـقـصـود از شـك چـيـسـت ؟ فـرمـود: مـقـصـود اهل كتابست و مؤ منينى كه خدا ذكر نموده ، سپس فرمود: و آنها درباره ولايت شك نكنند.
عـرضـكـردم : ((ايـن جـز يـادآورى بـراى بـشـر نـيـست ؟)) فرمود: آرى ، ولايت على عليه السلام است .
عرض كردم : ((آن يكى از حوادث بزرگست ؟)) فرمود: يعنى ولايت .
عرض كردم : ((براى هركس از شما كه خواهد جلو رود يا عقب افتد؟)) فرمود: يعنى كسى كه بولايت ما جلو رود از دوزخ عقب افتد و آنكه از ما عقب كشد، بدوزخ جلو رود.
عرضكردم : ((جز اصحاب يمين ؟)) فرمود: آنها بخدا شيعيان ما باشند.
عـرضـكـردم : ((مـا از نمازگزاران نبوديم ؟ 42)) فرمود: يعنى ما وصى محمد و اوصياء بعد از او را دوست نداشتيم و بر آنها درود نمى فرستادند.
عـرض كـردم : ((آنـهـا را چه شده كه از اين تذكر روى گردانند؟ 49)) فرمود: يعنى از ولايت روى گردانند.
عرض كردم : ((نه ، اين ياد آورى است ؟)) فرمود: يعنى ولايت .
عـرض كـردم ، خـدا فـرمـايـد: ((بـنـذر وفـا مـى كنند؟ 7 سوره 76 ـ)) فرمود: يعنى به پيمانى كه خدا در ميثاق راجع بولايت ما از آنها گرفته وفا مى كنند،
عـرض كـردم : ((مـا ايـن قـرآن را بـتـو نـازل كـرديـم ، نازل كردنى 31 ـ)) فرمود: يعنى نازل كردنى بولايت على عليه السلام .
عـرض كـردم : ايـن تـنـزيـل اسـت ؟ فـرمـود: آرى ، ايـن تاءويل است .
عرض كردم : ((همانا اين يادآورى است ؟)) فرمود: يعنى ولايت .
عـرض كـردم : ((خـدا هـر كـه را خـواهـد در رحـمـت خـود داخـل كند؟31)) فرمود: يعنى در ولايت ما: فرمود، ((و خدا براى ستمگران عذابى دردناك آمـاده سـاخـتـه )) مـگر نبينى كه خدا فرمايد: ((بما ستم نكردند ولى بخودشان ستم مى كنند؟ 54 سوره 2 ـ)) امام فرمود: همانا خدا گرامى تر و عالى تر از آنست كه ستم بيند يا خود را بستم نسبت دهد، ولى خدا ما را بخود مربوط ساخت و ستم بما را ستم بخود قرار داد و ولايـت خـويـش ، سـپـس بـراى ايـن مـوضـوع آيـه ئى بـر پـيـغـمـبـرش نـازل كـرد و فـرمـود: ((ما بآنها ستم نكرديم ، ولى آنها بخود ستم نمودند 118 سوره 16 ـ)) گفتم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى .
عـرضـكـردم : ((در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ؟ 15 سوره 77 ـ)) فرمود: يعنى اى مـحـمـد واى بـر تـكـذيـب كـنـنـدگان ولايت على (بن ابيطالب ) عليه السلام كه بتو وحى كـرديـم ((مـگـر پـيـشـيـنـيـان را هـلاك نـكـرديـم ؟ و ديـگـران را نـيـز دنـبـال آنـهـا بـريـم ؟ 17 ـ)) فـرمـود: پـيشينيان آنهايند كه پيغمبران را راجع باطاعت از اوصـيـاء تـكذيب نمودند ((با نافرمانان اينگونه رفتار مى كنيم ؟)) فرمود: يعنى آنها كه نسبت به آل محمد نافرمانى نموده و كردند آنچه كردند.
عـرضـكـردم : ((همانا پرهيزگاران )) فرمود: بخدا ما هستيم و شيعيان ما، جز ما كسى ملت ابراهيم را ندارد، و مردم ديگر از آن بركنارند.
عـرضـكـردم : ((روزى كـه روح و فـرشـتـگان صف كشيده سخن نگويند... تا آخر آيه 38 سوره 78 (كه فرمايد: مگر كسى كه خدا باو اجازه دهد و او درست گويد)) فرمود: بخدا ما هستيم كه روز قيامت اجازه داريم (سخن گوئيم ) و درست گوئيم .
عـرضكردم : آنگاه كه گوئيد چه خواهيد گفت ؟ فرمود: بزرگى پروردگار خود گوئيم و بـر پـيـغـمـبـر خود درود فرستيم و از شيعيان خود شفاعت كنيم ، و پروردگار ما ما را رد نكند.
عـرضـكـردم : ((نـه ، اصـلا نـامـه گـنـهكاران در سجين است 7 سوره 83 ـ)) فرمود: آنها كسانى هستند كه نسبت بحق ائمه نافرمانى خدا كردند و بر ايشان ستم نمودند.
عـرضـكردم : ((سپس گفته مى شود: اينست آنچه تكذيبش مى كرديد؟ 16)) فرمود: يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام عرضكردم : تنزيل است ؟ فرمود: آرى .
92- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبـِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكـْرِى فـَإِنَّ لَهُ مـَعِيشَةً ضَنْكاً قَالَ يَعْنِى بِهِ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قُلْتُ وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقـِيـامـَةِ أَعـْمى قَالَ يَعْنِى أَعْمَى الْبَصَرِ فِى الْآخِرَةِ أَعْمَى الْقَلْبِ فِى الدُّنْيَا عَنْ وَلَايَةِ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع قـَالَ وَ هُوَ مُتَحَيِّرٌ فِى الْقِيَامَةِ يَقُولُ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بـَصـِيـراً قـالَ كـَذلِكَ أَتـَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها قَالَ الْآيَاتُ الْأَئِمَّةُ ع فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيـَوْمَ تـُنـْسـى يـَعـْنِى تَرَكْتَهَا وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ تُتْرَكُ فِى النَّارِ كَمَا تَرَكْتَ الْأَئِمَّةَ ع فـَلَمْ تـُطـِعْ أَمـْرَهـُمْ وَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَهُمْ قُلْتُ وَ كَذلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعـَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى قَالَ يَعْنِى مَنْ أَشْرَكَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع غَيْرَهُ وَ لَمْ يـُؤْمـِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ وَ تَرَكَ الْأَئِمَّةَ مُعَانَدَةً فَلَمْ يَتَّبِعْ آثَارَهُمْ وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمْ قُلْتُ اللّهُ لَطـِيـفٌ بـِعـِبـادِهِ يـَرْزُقُ مـَنْ يـَشـاءُ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قُلْتُ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخـِرَةِ قـَالَ مـَعـْرِفـَةُ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ قَالَ نَزِيدُهُ مِنْهَا قَالَ يَسْتَوْفِى نَصِيبَهُ مِنْ دَوْلَتِهِمْ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ قَالَ لَيْسَ لَهُ فِى دَوْلَةِ الْحَقِّ مَعَ الْقَائِمِ نَصِيبٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 317 روايت 92
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقول خداى عزوجل : ((هر كه از ياد من روبگرداند زندگيش تنگ است 124 سوره 20 ـ)) فـرمـود: مـقـصـود از آن (يـاد مـن ) اميرالمؤ منين عليه السلام است . عرضكردم : ((او را روز قـيـامـت كـور مـحـشـور كـنـيـم )) فـرمـود: يـعـنـى كـور ديـده در آخـرت ، كـور دل در دنـيـا از ولايـت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السلام و او در قيامت سر گردانست و مى گويد: ((چـرا مـرا كـه بينا بودم ، كور محشور كردى ؟ گويد آنچنان كه آيات ما سوى تو آمد و آنـهـا را فـراموش كردى 122 ـ)) فرمود: آيات ائمه عليهم السلام اند ((كه تو آنها را فـرامـوش كردى ، همچنان امروز فراموش مى شوى )) يعنى همچنان كه آنها را رها كردى ، امـروز در آتـش رها مى شوى ، چنان كه ائمه عليهم السلام را رها كردى و امرشان را اطاعت نكردى و گفتارشان را نشنيدى .
عـرضـكـردم : ((و ايـن چـنـيـن جـزا مـى دهـيـم هـر كـس را كـه زياده روى كرده و به آيه هاى پـروردگـارش ايـمـان نـيـاورده ، هـمـانـا عذاب آخرت سخت تر و پايدارتر است 123 ـ)) فرمود: يعنى كسى كه در ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ديگرى را شريك كند و بآيات پروردگارش ايمان نياورد و ائمه عليهم السلام را از روى دشمنى رها كند و از آثارشان پيروى نكند و دوستشان ندارد.
عـرضـكـردم : ((خـدا بـكار بندگان خود دقيق تر (مهربانتر) است ، هر كه را خواهد روزى دهد؟ 19 سوره 42 ـ)) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .
عـرضكردم : ((هر كس كشت آخرت خواهد؟)) فرمود: يعنى معرفت اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمـه ((در كـشـتـش بيفزائيم )) فرمود: يعنى معرفتش را بيفزائيم ، تا بهره خود را از دولت ائمه دريافت كند ((و هر كه كشت دنيا خواهد، از دنيا باو دهيم و در آخرت او را بهره ئى نيست 20 ـ)) فرمود: يعنى براى او از دولت حق با امام قائم بهره ئى نيست .
* در روايات برگزيده و كلى راجع به ولايت *
بَابٌ فِيهِ نُتَفٌ وَ جَوَامِعُ مِنَ الرِّوَايَةِ فِي الْوَلَايَةِ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ أَخـَذَ مـِيـثـَاقَ شـِيـعـَتـِنـَا بـِالْوَلَايـَةِ وَ هـُمْ ذَرٌّ يـَوْمَ أَخـَذَ الْمـِيـثـَاقَ عـَلَى الذَّرِّ وَ الْإِقـْرَارَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 318 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
بـكـيـر بـن اعـيـن گـويد: امام باقر عليه السلام مى فرمود: خدا از شيعيان ما پيمان ولايت گـرفـت ، در حـالى كـه مـانـند موران ريز بودند، همان روزى كه از ذره ها (روزى كه همه بـشـر مـانـنـد ذره يـعـنـى مورچه بودند) پيمان گرفت و نيز بربوبيت خود و نبوت محمد صـلى اللّه عـليـه وآله اقـرار گـرفـت . (راجـع بـعـالم ذره در كـتـاب ايـمـان و كـفـر بتفصيل بحث مى شود).
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ صَالِحِ بـْنِ عـُقـْبـَةَ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي جـَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَخَلَقَ مَا أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجـَنَّةِ وَ خـَلَقَ مـَا أَبـْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فـِى الظِّلَالِ فـَقـُلْتُ وَ أَيُّ شـَيْءٍ الظِّلَالُ قـَالَ أَ لَمْ تـَرَ إِلَى ظـِلِّكَ فـِى الشَّمـْسِ شَيْءٌ وَ لَيـْسَ بـِشَيْءٍ ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ فِيهِمُ النَّبِيِّينَ يَدْعُونَهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِالنَّبِيِّينَ فَأَقَرَّ بَعْضُهُمْ وَ أَنـْكَرَ بَعْضُهُمْ ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى وَلَايَتِنَا فَأَقَرَّ بِهَا وَ اللَّهِ مَنْ أَحَبَّ وَ أَنْكَرَهَا مَنْ أَبْغَضَ وَ هـُوَ قَوْلُهُ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَانَ التَّكْذِيبُ ثَمَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 318 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـقـبـه گـويـد: امـام بـاقر عليه السلام فرمود: خدا مخلوق را آفريد، و هر مخلوقى را كه دوسـت مـى داشـت از مـاده اى كـه دوسـت داشـت آفـريـد، و آنـچـه را دوسـت داشـت از گـل بـهـشـت آفريد. و هر مخلوقى را كه دوست نداشت از ماده اى كه دوست نداشت آفريد، و آنچه را دوست نداشت از گل دوزخ آفريد، سپس آنها را در سايه اى مبعوث كرد.
من عرضكردم : سايه چيست ؟ فرمود: نمى بينى كه سايه خودت را برابر خورشيد چيزى هـسـت و چـيـزى نـيـسـت (يـعـنـى چـيـزيـسـت كـه از خـود شـخـصـيـت و اسـتـقـلال نـدارد و ايـن تـنـظـيـريـسـت بـراى عـالم مثال يا عالم ارواح يا عالم ذر) سپس خدا پـيـغـمـبران را در ميان آنها مبعوث ساخت تا ايشان را به اقرار خدا دعوت كنند، اين است كه خـدا فـرمـايـد: ((و اگـر از آنـهـا بپرسى كى خلقشان كرده ؟ خواهند گفت : خدا 78 سوره 43ـ)) سـپـس خـدا ايشان را باقرار نسبت به پيغمبران دعوت كرد، برخى اقرار و برخى انـكـار نمودند، آنگاه به ولايت ما دعوتشان كرد، به خدا كسى بدان اقرار كرد كه خدايش دوسـت داشـت و آنـكه را دشمن داشت ، انكار كرد اين است گفتار خدا: ((به آنچه از پيش (در عالم ذر) تكذيب كرده اند، ايمان نخواهند آورد 74 سوره 10 ـ) سپس امام باقر عليه السلام فرمود: تكذيب آنها در آنجا (عالم ذر) بود،
-
شـرح :
عـلامـه مـجلسى ره گويد: عقيده محدثين اين است كه چون خدا نيكى و بدى كردار و عـقـيـده بـنـدگـانـش را مـى دانـسـت ، نـيـكـان را از گـل بـهـشـت آفـريـد و بـدان را از گـل جهنم تا هر كدام از آن دو دسته به لياقت و سزاوارى خود برسند بنابراين كردار و رفتار آنها سبب شد كه آن گونه خلق شوند، نه آنكه بر عكس باشد (تا جبر لازم آيد).
و از مـحـدث اسـتـرابـادى نـقـل مـى كـنـد كـه تـشـبـيـه عـالم مثال به سايه از اين نظر است كه آن مرتبه از وجود نسبت بوجود خارجى چيزى نيست ولى نسبت به خود جيزى هست يا كنايه از اين است كه آنها اجسام لطيفه اى بودند.3- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ رِزْقٍ الْغـُمـْشَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِى لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 319 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: ولايت ما همان ولايت خداست كه خدا هيچ پيغمبرى را جز به آن مبعوث نساخت
شرح ولايت خداست يعنى ولايت از طرف خداست يا به جهت اين است كه ولايت خدا بدون ولايت ما قبول نشود. و ولايت ما مختص به اين شريعت نيست ، بلكه در هر شريعتى لازم بوده است .
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ يُونُسَ بـْنِ يـَعـْقـُوبَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَا مِنْ نَبِيٍّ جَاءَ قَطُّ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ حَقِّنَا وَ تَفْضِيلِنَا عَلَى مَنْ سِوَانَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام مى فرمود: هيچ پيغمبرى نيامد، مگر به معرفت حق ما و برترى ما بر ديگران (يعنى اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب بود).
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنَّ فـِى السَّمـَاءِ لَسـَبـْعـِينَ صَفّاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ يُحْصُونَ عَدَدَ كُلِّ صَفٍّ مِنْهُمْ مَا أَحْصَوْهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَدِينُونَ بِوَلَايَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليه السلام مى فرمود: به خدا كه در آسمان هفتاد صف از ملائكه است ، اگر تمام مردم روى زمين انجمن كنند كه يك صف آنها را بشمارند، نتوانند، و آن فرشتگان همگى ولايت ما را معتقدند.
6- مُحَمَّدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع قَالَ وَلَايَةُ عَلِيٍّ ع مَكْتُوبَةٌ فِي جَمِيعِ صُحُفِ الْأَنْبِيَاءِ وَ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ رَسُولًا إِلَّا بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ وَصِيِّهِ عَلِيٍّ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السلام فرمود: ولايت على عليه السلام در تمام كتب پيغمبران نـوشته شده است و خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نسازد، جز به نبوت محمد صلى اللّه عليه وآله و وصيت على عليه السلام (يعنى اقرار به اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب است ).
7- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا يُونُسُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِيّاً ع عـَلَمـاً بـَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَانَ مُشْرِكاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خداى عزوجل على عليه السلام را نشانه اى ميان خود و مـخـلوقـش گماشت ، هر كه او را شناسد مؤ من است ، و هر كه انكارش كند كافر است و هر كه او را نشناسد گمراهست و هر كه ديگرى را همراه او گمارد مشركست ، و هر كه با ولايت او آيد ببهشت در آيد.
شرح :
انكار در صورتى است كه آن حضرت را بشناسد و مقام امامت و ولايتش را بداند و با وجـود آن بـه واسـطـه لجـاج و عـنـاد نپذيرد ولى نشناختن در صورتى است كه به مقام آن حضرت جاهل باشد.8- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى حـَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ عَلِيّاً ع بَابٌ فَتَحَهُ اللَّهُ فَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مـَنْ خـَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِى الطَّبَقَةِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِى فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
ابـوحمزه گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا على عليه السلام دريست كه خدا آن را (روى بندگانش ) گشوده ، هر كه از آن در وارد شود مؤ من است و هر كه از آن خـارج شـود كـافـر اسـت ، و هـر كـس نـه داخـل شود نه خارج شود (بى طرف باشد يا آن حـضـرت را نشناسد) در زمره كسانى است كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فرموده است : من درباره آنها به خواست خود رفتار كنم . (يا ببهشت و يا به دوزخشان برم ).
9- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قـَالَ كـَانَ أَبـُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ شِيعَتِنَا بِالْوَلَايَةِ لَنَا وَ هُمْ ذَرٌّ يَوْمَ أَخَذَ الْمـِيـثَاقَ عَلَى الذَّرِّ بِالْإِقْرَارِ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ عَرَضَ اللَّهُ جَلَّ وَ عـَزَّ عـَلَى مـُحـَمَّدٍ ص أُمَّتـَهُ فـِى الطِّينِ وَ هُمْ أَظِلَّةٌ وَ خَلَقَهُمْ مِنَ الطِّينَةِ الَّتِى خُلِقَ مِنْهَا آدَمُ وَ خـَلَقَ اللَّهُ أَرْوَاحَ شـِيـعـَتـِنـَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَيْ عَامٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَيْهِ وَ عَرَّفَهُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَرَّفَهُمْ عَلِيّاً وَ نَحْنُ نَعْرِفُهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 321 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
و مى فرمود: خدا از شيعيان ما آنگاه كه در عالم ذر بود، به ولايت ما پيمان گرفت ، روزى كـه از هـمـه در عـالم ذر پيمان مى گرفت ، و نيز بربوبيت خود و نبوت محمد صلى اللّه عـليـه وآله پـيـمـان گرفت ، و خداى جل و عز امتش را كه مانند سايه ها بودند (روح بدون پـيـكـر يـا بـا پـيـكـر مـثـالى بـودنـد) بـه مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه وآله در گل ارائه فرمود، و آنها را از گلى آفريد كه آدم را از آن آفريد، و خدا ارواح شيعيان ما را دو هـزار سـال پـيـش از بـدنـهايشان آفريد، و ايشان را بر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله عرضه داشت ، حضرت آنها را شناخت و على هم آنها را شناخت و ما آنها را از سياق گفتار مى شناسيم (يعنى از گوشه و كنار گفتارشان محبت و ولايت آنها نسبت به ما واضح مى شود).
* در شـنـاسـائى ائمـه دوسـتـان خـود را و واگـذارى كـارشـان بـه ائمـه عليه السلام *
بَابٌ فِي مَعْرِفَتِهِمْ أَوْلِيَاءَهُمْ وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْهِمْ
1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَنَا وَ اللَّهِ أُحـِبُّكَ وَ أَتـَوَلَّاكَ فـَقـَالَ لَهُ أَمـِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَذَبْتَ قَالَ بَلَى وَ اللَّهِ إِنِّى أُحِبُّكَ وَ أَتـَوَلَّاكَ فـَكـَرَّرَ ثَلَاثاً فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَذَبْتَ مَا أَنْتَ كَمَا قُلْتَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قـَبـْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا الْمُحِبَّ لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ رُوحَكَ فِيمَنْ عُرِضَ فَأَيْنَ كُنْتَ فَسَكَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ وَ لَمْ يُرَاجِعْهُ
وَ فِى رِوَايَةٍ أُخْرَى قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ فِى النَّارِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 321 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: مردى خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و آن حضرت همراه اصـحـابـش بـود، بـر آن حـضـرت سـلام كرد و گفت : به خدا من ولايت و محبت تو را دارم ، امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود دروغ گوئى ، گفت : چرا، به خدا من محبت و دوستى تو را دارم و تـا سـه بـار تـكرار كرد، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: دروغ گوئى ، تو چـنـان كـه گـوئى نـيـسـتـى ، هـمـانـا خـدا روحـهـاى مـردم را دو هـزار سـال پـيـش از بـدنـهـايشان آفريد و سپس دوستان ما را به ما عرضه كرد، به خدا كه من روح تـو را در مـيـان آنـها نديدم ، پس تو كجا بودى ؟ آن گاه آن مرد ساكت شد و جوابى نگفت . و در روايت ديگر است كه امام صادق عليه السلام فرمود: او در آتش دوزخ بود.
شـرح :
راجـع بـه تـوضـيـح و تـفـسـر دو هـزار سال و تقدم خلقت روح بر بدن دانشمندان مـطـالبـى گـفـتـه انـد مـبـنـى بـر حـدس و تـخـمـيـن ، پـس ارجـاع عـلم آن بـه خـدا و رسول و اوصيائش اولى بنظر مى رسد.2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 322 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: ما هرگاه مردى را ببينيم ، ايمان يا نفاق او را بحقيقتش مى شـنـاسـيـم . (يـعـنـى حـقيقت و واقع ايمان يا حقيقت و واقع نفاق او را مى شناسيم و چيزى از ايمان يا نفاق او بر ما پوشيده نمى ماند.)
3- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِمَامِ فَوَّضَ اللَّهُ إِلَيْهِ كـَمـَا فـَوَّضَ إِلَى سـُلَيـْمـَانَ بـْنِ دَاوُدَ فـَقَالَ نَعَمْ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَهُ فـِيـهـَا وَ سـَأَلَهُ آخـَرُ عَنْ تِلْكَ الْمَسْأَلَةِ فَأَجَابَهُ بِغَيْرِ جَوَابِ الْأَوَّلِ ثُمَّ سَأَلَهُ آخَرُ فَأَجَابَهُ بـِغـَيـْرِ جـَوَابِ الْأَوَّلَيـْنِ ثـُمَّ قـَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَعْطِ بِغَيْرِ حِسابٍ وَ هَكَذَا هِيَ فِي قـِرَاءَةِ عـَلِيٍّ ع قـَالَ قـُلْتُ أَصـْلَحـَكَ اللَّهُ فـَحِينَ أَجَابَهُمْ بِهَذَا الْجَوَابِ يَعْرِفُهُمُ الْإِمَامُ قَالَ سـُبـْحـَانَ اللَّهِ أَ مـَا تَسْمَعُ اللَّهَ يَقُولُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا أَبَداً ثُمَّ قَالَ لِى نَعَمْ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا أَبْصَرَ إِلَى الرَّجُلِ عَرَفَهُ وَ عَرَفَ لَوْنَهُ وَ إِنْ سَمِعَ كَلَامَهُ مِنْ خَلْفِ حَائِطٍ عَرَفَهُ وَ عَرَفَ مَا هُوَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ وَ هـُمُ الْعـُلَمـَاءُ فـَلَيـْسَ يـَسـْمـَعُ شـَيـْئاً مِنَ الْأَمْرِ يَنْطِقُ بِهِ إِلَّا عَرَفَهُ نَاجٍ أَوْ هَالِكٌ فَلِذَلِكَ يُجِيبُهُمْ بِالَّذِى يُجِيبُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 322 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـبدالله بن سليمان گويد: از امام صادق عليه السلام راجع به امام پرسيدم كه آيا كار بـه او واگـذار شـده اسـت چـنـانكه به سليمان بن داود واگذار شده بود: فرمود: آرى ، و دليـلش ايـن اسـت كـه : مـردى از امـام مـسـاءله اى پـرسـيـد، آن حـضرت جوابش گفت ، سپس ديـگـرى هـمـان مـسـاءله را پـرسـيـد و او جـوابـى بـر خـلاف جـواب اول گـفـت ، بـاز ديـگرى همان مساءله را پرسيد و او جوابى بر خلاف آن دو جواب گفت ، سـپـس فرمود: ((اين است كه بخشش ما، منت گذار يا ببخش بدون حساب 39 سوره 38 ـ)) در قرائت على عليه السلام اين گونه است (و در قرائت مشهور به جاى اعط، امسك است ).
من عرض كردم : اصلحك الله امام كه اين جواب را مى گويد، آنها را مى شناسد؟ (كه هر يك را مـطـابق فهم و استعدادش پاسخ مى گويد) فرمود: سبحان الله !! مگر نمى شنوى كه خدا مى فرمايد: ((در اينها نشانه هائى است براى باريك بينان 75 سوره 15 ـ)) و آنها ائمه هستند ((و آن در راهى پابرجاست )) كه هيچگاه از آن خارج نشود (بحديث 573 رجوع شود).
سپس به من فرمود: آرى امام زمانى كه مردى را ببيند، او را مى شناسد و رنگش را ايمان يا نـفـاقش را) مى شناسد، و اگر سخن او را از پشت ديوار هم بشنود، او را و شخصيتش را مى شناسد، همانا خدا مى فرمايد ((از جمله آيات خدا آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شماست ، همانا در اين اختلاف براى جهانيان نشانه هائى است 21 سوره 30 ـ)) و آنـهـا دانـشـمندان (ائمه عليهم السلام ) هستند، پس امام هر امرى را كه بشنود و به زبان آيـد، مـى فـهمد، چه آنكه گوينده اهل نجات يا هلاكت باشد، از اين جهت است كه به مردم آن گـونـه پـاسـخ مى دهد. (يعنى چون امام از طرز گفتار مردم مقدار فهم و استعداد و ايمان و كـفر آنها را مى فهمد و درجه آمادگى و پذيرش آنها را تشخيص مى دهد، از اين جهت هر كس را به نوعى خاص پاسخ مى گويد).
* ابواب تاريخ : زندگى و وفات پيغمبر (ص ) *
أَبْوَابُ التَّارِيخِ بَابُ مَوْلِدِ النَّبِيِّ ص وَ وَفَاتِهِ
وُلِدَ النَّبـِيُّ ص لِاثـْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ فِى عَامِ الْفِيلِ يَوْمَ الْجـُمـُعـَةِ مـَعَ الزَّوَالِ وَ رُوِيَ أَيـْضـاً عـِنـْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ يُبْعَثَ بِأَرْبَعِينَ سَنَةً وَ حـَمـَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِى أَيَّامِ التَّشْرِيقِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَى وَ كَانَتْ فِى مَنْزِلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ وَ وَلَدَتـْهُ فـِى شـِعـْبِ أَبـِى طَالِبٍ فِى دَارِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ فِى الزَّاوِيَةِ الْقُصْوَى عَنْ يَسَارِكَ وَ أَنْتَ دَاخِلُ الدَّارِ وَ قَدْ أَخْرَجَتِ الْخَيْزُرَانُ ذَلِكَ الْبَيْتَ فَصَيَّرَتْهُ مـَسـْجِداً يُصَلِّى النَّاسُ فِيهِ وَ بَقِيَ بِمَكَّةَ بَعْدَ مَبْعَثِهِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً ثُمَّ هَاجَرَ إِلَى الْمـَدِيـنـَةِ وَ مـَكـَثَ بـِهَا عَشْرَ سِنِينَ ثُمَّ قُبِضَ ع لِاثْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ يـَوْمَ الْإِثـْنـَيـْنِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً وَ تُوُفِّيَ أَبُوهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمـُطَّلِبِ بـِالْمـَدِيـنـَةِ عـِنـْدَ أَخـْوَالِهِ وَ هُوَ ابْنُ شَهْرَيْنِ وَ مَاتَتْ أُمُّهُ آمِنَةُ بِنْتُ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهْرَةَ بْنِ كِلَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ لُؤَيِّ بْنِ غَالِبٍ وَ هُوَ ع ابْنُ أَرْبَعِ سِنِينَ وَ مـَاتَ عـَبـْدُ الْمُطَّلِبِ وَ لِلنَّبِيِّ ص نَحْوُ ثَمَانِ سِنِينَ وَ تَزَوَّجَ خَدِيجَةَ وَ هُوَ ابْنُ بِضْعٍ وَ عـِشـْرِيـنَ سَنَةً فَوُلِدَ لَهُ مِنْهَا قَبْلَ مَبْعَثِهِ ع الْقَاسِمُ وَ رُقَيَّةُ وَ زَيْنَبُ وَ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ وُلِدَ لَهُ بَعْدَ الْمَبْعَثِ الطَّيِّبُ وَ الطَّاهِرُ وَ فَاطِمَةُ ع وَ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُ لَمْ يُولَدْ بَعْدَ الْمَبْعَثِ إِلَّا فَاطِمَةُ ع وَ أَنَّ الطَّيِّبَ وَ الطَّاهِرَ وُلِدَا قَبْلَ مَبْعَثِهِ وَ مَاتَتْ خَدِيجَةُ ع حِينَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الشِّعْبِ وَ كَانَ ذَلِكَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ بِسَنَةٍ وَ مَاتَ أَبُو طَالِبٍ بَعْدَ مَوْتِ خَدِيجَةَ بِسَنَةٍ فـَلَمَّا فـَقـَدَهـُمـَا رَسـُولُ اللَّهِ ص شـَنـَأَ الْمـُقـَامَ بِمَكَّةَ وَ دَخَلَهُ حُزْنٌ شَدِيدٌ وَ شَكَا ذَلِكَ إِلَى جـَبـْرَئِيـلَ ع فـَأَوْحـَى اللَّهُ تـَعَالَى إِلَيْهِ اخْرُجْ مِنَ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا فَلَيْسَ لَكَ بِمَكَّةَ نَاصِرٌ بَعْدَ أَبِى طَالِبٍ وَ أَمَرَهُ بِالْهِجْرَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 323 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه وآله هنگام ظهر و بروايتى هنگام طلوع فجر روز جمعه دوازدهم ربـيـع الاول عـام الفـيـل ((15))، چـهـل سـال پـيـش از بعثت متولد شد، مادرش در ايام تـشـريـق ((16)) نـزد جـمـره وسـطـى بـه او حـامـله گـشـت و مـادرش در مـنـزل شـوهـر خود) عبدالله بن عبدالمطلب بود، و آن حضرت را در شعب ابيطالب در خانه مـحـمـد بـن يـوسـف ، در آخرين زوايه دست چپ كسى كه وارد خانه مى شود، زائيده . خيزران (مـادر هـادى عـبـاسـى ) آن خـانه را (از كاخ محمد بن يوسف ) بيرون كرد و مسجدش نمود، و مـردم در آن نـمـاز مـى خـوانـدنـد پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله ، پـس از بـعـثـتـش 13 سـال در مـكـه بـود آنـگـاه بـه مـديـنـه مـهـاجـرت فـرمـود و 10 سـال هـم در آنـجـا بـود، سـپـس در روز دوشـنـبـه دوازدهـم ربـيـع الاول كه 63 سال داشت وفات كرد.
پدرش عبدالله بن عبدالمطلب در مدينه نزد دائيهاى آنحضرت وفات كرد و او دو ماهه بود و مـادرش آمـنـه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب ، در چـهـار سـالگـى آن حـضرت وفات كرد، و عبدالمطلب زمانى وفات كرد كه آن حضرت قـريـب 8 سـال داشـت و با خديجه ازدواج فرمود، زمانى كه بيست و چند ساله بود، براى پيغمبر از خديجه ، قاسم و رقيه و زينب و ام كلثوم پيش از مبعثش متولد شد و طيب و طاهر و فـاطـمـه عـليـهـمـا السـلام بـعد از مبعث ، و نيز روايت شده كه بعد از مبعث غير از فاطمه عـليـهـمـا السـلام مـتولد نشد و طيب و طاهر پيش از مبعث متولد شدند، خديجه عليهما السلام يكسال پيش از هجرت زمانى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله از شعب ابيطالب بيرون آمد وفات كرد، و ابوطالب يك سال بعد از خديجه وفات كرد، چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن دو نـفر را از دست داد، ماندن در مكه برايش ناگوار آمد و او را اندوه سختى گرفت و بـه جـبـرئيـل عـليه السلام شكايت كرد، خداى تعالى به او وحى كرد كه از شهرى كه مـردمـش سـتـمـگـرنـد بـيـرون رو، زيـرا تو در مكه بعد از ابوطالب ياورى ندارى : و آن حضرت را امر به هجرت فرمود.
-
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَخِى حَمَّادٍ الْكـَاتـِبِ عـَنِ الْحـُسـَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَيِّدَ وُلْدِ آدَمَ فَقَالَ كَانَ وَ اللَّهِ سَيِّدَ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ وَ مَا بَرَأَ اللَّهُ بَرِيَّةً خَيْراً مِنْ مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 325 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
1ـ حـسـيـن بـن عـبـدالله گـويـد: بـه امـام صـادق عـليـه السـلام عـرض كـردم : رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سرور فرزندان آدم بود؟ فرمود به خدا او سرور مخلوق خدا بود، و خدا هيچ مخلوقى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ ذَكَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا بَرَأَ اللَّهُ نَسَمَةً خَيْراً مِنْ مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 325 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
2ـ امام صادق عليه السلام از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ياد كرد و فرمود: خدا هيج نفس كشى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .
3- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ إِنِّى خـَلَقـْتـُكَ وَ عـَلِيـّاً نـُوراً يـَعْنِى رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِى وَ أَرْضِى وَ عـَرْشـِى وَ بـَحـْرِى فـَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِى وَ تُمَجِّدُنِى ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فـَكـَانـَتْ تـُمـَجِّدُنِى وَ تُقَدِّسُنِى وَ تُهَلِّلُنِى ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثـِنـْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ فَأَفْضَى نُورَهُ فِينَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 325 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
3ـ امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: اى محمد! من ترا و على را بـه صـورت نـورى يـعـنـى روحـى بـدون پيكر آفريدم ، پيش از آنكه آسمان و زمين و عـرض و دريـايـم را بـيافرينم ، پس تو همواره يكتائى و تمجيد مرا مى گفتى ، سپس دو روح شـمـا را گـرد آوردم و يـكـى سـاخـتـم ، و آن يـك روح مـرا تـمـجـيـد و تـقـديـس و تهليل ((17)) مى گفت ، آنگاه آن را به دو قسمت كردم و باز هر يك از آن دو قسمت را به دو قسمت نمودم تا چهار روح شد، محمد يكى ، على يكى ، حسن و حسين دو تا.
سـپـس خـدا فـاطـمه را از نورى كه در ابتدا روحى بدون پيكر بود آفريد، آنگاه با دست خود ما را مسح كرد و نورش را بما رسانيد.
شـرح :
مـرحـوم مـجـلسـى در تـوضـيـح ايـن حـديـث اقـوالى از خـود و دانـشـمـنـدان ديـگـر نـقـل مى كند، ولى آنچه جلب توجه ما را مى كند، اين است كه مى گويد: والله يعلم حقايق تـلك الاسـرار و حـجـجه الاخيار عليهم السلام ((خدا و حجج برگزيده او حقايق اين اسرار مى دانند)).4- أَحـْمـَدُ عـَنِ الْحـُسـَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص أَنِّى خَلَقْتُكَ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً وَ نـَفـَخـْتُ فـِيـكَ مـِنْ رُوحِى كَرَامَةً مِنِّى أَكْرَمْتُكَ بِهَا حِينَ أَوْجَبْتُ لَكَ الطَّاعَةَ عَلَى خَلْقِى جـَمـِيـعـاً فـَمـَنْ أَطَاعَكَ فَقَدْ أَطَاعَنِى وَ مَنْ عَصَاكَ فَقَدْ عَصَانِى وَ أَوْجَبْتُ ذَلِكَ فِى عَلِيٍّ وَ فِي نَسْلِهِ مِمَّنِ اخْتَصَصْتُهُ مِنْهُمْ لِنَفْسِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 326 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداى تعالى به محمد صلى اللّه عليه وآله وحى كرد كـه : اى محمد! من ترا آفريدم ، در حالى كه هيچ نبودى و از روح خود در تو دميدم ، براى شـرافـتـى كـه از خـود نـسـبت به تو قائل شدم ، زمانى كه اطاعت ترا بر همه خلقم واجب سـاخـتـم ، پـس هـر كـه تـرا فـرمـانـبـرد، مـرا فرمان برده . و هر كه نافرمانى تو كند، نـافـرمـانـى مـن كـرده اسـت . و آن اطاعت را نيز درباره على و نسلش ، آنهائى را كه بخود مخصوص نمودم (يازده فرزند معصوم او) واجب ساختم .
5- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ الْأَشـْعـَرِيُّ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى الْفَضْلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ سـِنـَانٍ قـَالَ كـُنـْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ الثَّانِى ع فَأَجْرَيْتُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّيَانَةُ الَّتِى مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مَحَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 326 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن سنان گويد: نزد امام محمد تقى عليه السلام بودم و اختلاف شيعه را مطرح كردم ، حـضـرت فـرمـود: اى مـحـمـد! همانا خداى تبارك و تعالى همواره بيگانگى خود يكتا بود (يـگـانـه اى غـير او نبود) سپس محمد و على و فاطمه را آفريد آنها هزار دوران بماندند، سـپس چيزهاى ديگر را آفريد. و ايشان را بر آفرينش آنها گواه گرفت و اطاعت ايشان را در مـيـان مـخـلوق جـارى ساخت (بر آنها واجب كرد) و كارهاى مخلوق را به ايشان واگذاشت . پس ايشان هر چه را خواهند حلال كنند و هر چه را خواهند حرام سازند، ولى هرگز جز آنچه خـداى تبارك و تعالى خواهد نخواهند. سپس فرمود: اى محمد! اين است آن ديانتى كه هر كه از آن جـلو رود (غـلو كـنـد، از دايـره اسلام ) بيرون رفته و هر كه عقب بماند (و وارد دايره نشود) نابود گشته (دينش را باطل كرده ) و هر كه به آن بچسبد، به حق رسيده است ، اى محمد همواره ملازم اين ديانت باش .
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ بـَعـْضَ قـُرَيـْشٍ قـَالَ لِرَسـُولِ اللَّهِ ص بـِأَيِّ شـَيْءٍ سـَبَقْتَ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَنْتَ بـُعـِثـْتَ آخـِرَهـُمْ وَ خـَاتَمَهُمْ قَالَ إِنِّى كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّى وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ مـِيـثـَاقَ النَّبـِيِّيـنَ وَ أَشـْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 327 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از قريش به رسولخدا صلى اللّه عليه وآله گفت : شما كه آخرين و پايان پيغمبران هستى ، بچه سبب (در مقام و رتبه ) از همه پيش افتادى ؟ فرمود: زيرا من نخستين كسى بودم كه بپروردگارم ايمان آوردم و نخستين كسى كه پاسخ گـفـت ، زمـانـى كـه خـدا از پـيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگرنه اين است كه من پروردگار شما هستم ؟ گفتند چرا، من نخستين پيغمبرى بودم كه چرا گفت : پس سبقت من بر پيغمبران بواسطه اقرار بخدا بود (كه پيش از همه گفتم )
7- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْمـُفـَضَّلِ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ كُنْتُمْ حَيْثُ كُنْتُمْ فِى الْأَظِلَّةِ فَقَالَ يَا مـُفـَضَّلُ كـُنَّا عـِنـْدَ رَبِّنـَا لَيـْسَ عـِنـْدَهُ أَحَدٌ غَيْرُنَا فِى ظُلَّةٍ خَضْرَاءَ نُسَبِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نـُهـَلِّلُهُ وَ نـُمـَجِّدُهُ وَ مَا مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ لَا ذِى رُوحٍ غَيْرُنَا حَتَّى بَدَا لَهُ فِى خَلْقِ الْأَشْيَاءِ فَخَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ غَيْرِهِمْ ثُمَّ أَنْهَى عِلْمَ ذَلِكَ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 327 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
مفضل گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : آنگاه كه در اظله (عالم ارواح يا عالم مـثال يا عالم ذر) بوديد به چه كيفيت بوديد؟ فرمود: نزد پروردگار خود بوديم ، كسى جـز مـا نـزد او نـبـود در سـايـه سـبـزى بـوديـم . و خـدا را تـسـبـيـح و تـقـديـس و تـهـليـل و تـمـجـيـد مـى گـفـتـيم ، و هيچ فرشته مقرب و جاندارى غير ما نبود، تا آنكه خدا آفرينش چيزها را اراده كرد، پس آنچه خواست . چنانكه خواست از ملائكه و غير آنها آفريد، و سپس علم آن را بما رسانيد.
8- سـَهـْلُ بـْنُ زِيـَادٍ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ قَالَ سَمِعْتُ يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ عَنْ سِنَانِ بْنِ طـَرِيفٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَالَ إِنَّا أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتٍ نَوَّهَ اللَّهُ بِأَسْمَائِنَا إِنَّهُ لَمَّا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَمَرَ مُنَادِياً فَنَادَى أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً ثَلَاثاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 327 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما نخستين خاندانى هستيم كه خدا نام ما را بلند ساخت ، چـون خـدا آسـمـانـهـا و زمـيـن را آفريد بمنادئى دستور داد تا فرياد زند: گواهى دهم كه شـايـسـتـه پـرسـتـشـى جـز خـدا نـيـست سه بارگواهى دهم كه محمد صلى اللّه عليه وآله رسولخداست سه بارگواهى دهم كه على از روى حق اميرالمؤ منانست سه بار ـ.
9- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصَّغِيرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ أَبِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِى نـُوِّرَتْ مـِنـْهُ الْأَنْوَارُ وَ أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِى نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ هُوَ النُّورُ الَّذِى خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً فَلَمْ يَزَالَا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ إِذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا فَلَمْ يَزَالَا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِى الْأَصْلَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّى افْتَرَقَا فِى أَطْهَرِ طَاهِرَيْنِ فِى عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِى طَالِبٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 328 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: همانا خدا بود و هيچ پديده ئى نبود، سپس پديده و مكان را آفريد و نور الانوار را آفـريد كه همه نورها از او نور گرفت و از نور خود كه همه نورها از آن نور يافت در آن (نور الانوار) جارى ساخت و ان نوريست كه محمد و على را از آن آفريد، پس محمد و على دو نـور نـخـسـتـيـن بـودند زيرا پيش از آنها چيزى پديد نيامده بود، و آن دو همواره پاك و پـاكـيـزه در صـلبـهـاى پـاك جـارى بـودنـد تـا آنـكـه در پـاكـترين آنها يعنى عبدالله و ابوطالب از يكديگر جدا گشتند.
10- الْحـُسـَيـْنُ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ جَابِرِ بْنِ يـَزِيـدَ قـَالَ قـَالَ لِى أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ عِتْرَتَهُ الْهـُدَاةَ الْمُهْتَدِينَ فَكَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ قُلْتُ وَ مَا الْأَشْبَاحُ قَالَ ظِلُّ النُّورِ أَبـْدَانٌ نـُورَانـِيَّةٌ بـِلَا أَرْوَاحٍ وَ كـَانَ مُؤَيَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ رُوحُ الْقُدُسِ فَبِهِ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ وَ عـِتـْرَتـَهُ وَ لِذَلِكَ خـَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءَ بَرَرَةً أَصْفِيَاءَ يَعْبُدُونَ اللَّهَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ السُّجُودِ وَ التَّسْبِيحِ وَ التَّهْلِيلِ وَ يُصَلُّونَ الصَّلَوَاتِ وَ يَحُجُّونَ وَ يَصُومُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 328 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر بـن يـزيـد گـويـد: امـام بـاقـر عـليـه السلام بمن فرمود: اى جابر! همانا خدا در اول آفرينش محمد صلى اللّه عليه وآله و خاندان رهنما و هدايت شده او را آفريد، و آنها در بـرابـر خـدا اشـبـاح نـور بـودنـد عـرض كردم ، اشباح چيست ؟ فرمود: يعنى سايه نور، پيكرهاى نورانى بدون روح ، و محمد صلى اللّه عليه وآله تنها بيك روح مؤ يد بود و آن روح القدس بود كه او و خاندانش بوسيله آن روح خدا را عبادت مى كردند و از اين جهت خدا ايـشـان را خـويـشـتـن دار، دانشمند، نيكوكار، برگزيده آفريد، با نماز و روزه و سجود و تـسـبـيح و تهليل خدا را عبادت مى كردند و نمازها را مى گزاردند و حج مى كردند و روزه مى گرفتند.
11- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عـَنْ مـَالِكِ بـْنِ إِسـْمـَاعـِيـلَ النَّهـْدِيِّ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ حَارِثٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِى حَفْصَةَ الْعـِجـْلِيِّ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَ فِى رَسُولِ اللَّهِ ص ثَلَاثَةٌ لَمْ تَكُنْ فِى أَحَدٍ غَيْرِهِ لَمْ يَكُنْ لَهُ فَيْءٌ وَ كَانَ لَا يَمُرُّ فِى طَرِيقٍ فَيُمَرُّ فِيهِ بَعْدَ يَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ إِلَّا عُرِفَ أَنَّهُ قَدْ مَرَّ فِيهِ لِطِيبِ عَرْفِهِ وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَّا سَجَدَ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 329 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السلام فرمود: در رسولخدا صلى اللّه عليه وآله سه چيز بود كه در هـيچكس جز او نبود. 1ـ سايه نداشت (زيرا نور او تحت الشعاع خورشيد نمى گشت ) 2ـ از راهـى نمى گذشت جز آنكه هر كس بعد از دو روز و سه روز از آنجا مى گذشت بواسطه بـوى خوشش مى فهمد پيغمبر از آنجا عبور كرده است . 3ـ از هيچ سنگ و درختى عبور نمى كـرد، جـز آنكه براى او سجده مى كرد. (و اين سجده بعنوان احترام بود نه عبادت و معنوى بود نه ظاهرى نظير تسبيح موجودات خدا را).
12- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبـِى بـَصـِيـرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص انْتَهَى بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى مـَكـَانٍ فـَخـَلَّى عَنْهُ فَقَالَ لَهُ يَا جَبْرَئِيلُ تُخَلِّينِى عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ فَقَالَ امْضِهْ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ وَطِئْتَ مَكَاناً مَا وَطِئَهُ بَشَرٌ وَ مَا مَشَى فِيهِ بَشَرٌ قَبْلَكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 329 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: چون رسولخدا صلى اللّه عليه وآله را بمعراج بردند، جـبـرئيـل او را بـجـائى رسـانـيـد و خـود بـا او نـيـامـد. حـضـرت فـرمـود: ايـن جبرئيل ! در چنين حالى مرا تنها مى گذارى ؟! گفت : برو، بخدا در جائى قدم گذاشته اى كه هيچ بشرى قدم نگذاشته و پيش از تو هم بشرى در آنجا راه نرفته .
-
13- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجـَوْهـَرِيِّ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِي حـَمْزَةَ قَالَ سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا حَاضِرٌ فـَقـَالَ جـُعِلْتُ فِدَاكَ كَمْ عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ مَرَّتَيْنِ فَأَوْقَفَهُ جَبْرَئِيلُ مَوْقِفاً فـَقـَالَ لَهُ مـَكـَانـَكَ يـَا مـُحـَمَّدُ فـَلَقـَدْ وَقَفْتَ مَوْقِفاً مَا وَقَفَهُ مَلَكٌ قَطُّ وَ لَا نَبِيٌّ إِنَّ رَبَّكَ يُصَلِّي فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ كَيْفَ يُصَلِّى قَالَ يَقُولُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ أَنَا رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتِى غَضَبِى فَقَالَ اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ قَالَ وَ كَانَ كَمَا قَالَ اللَّهُ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى قَالَ مَا بَيْنَ سـِيـَتـِهـَا إِلَى رَأْسـِهـَا فَقَالَ كَانَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ يَتَلَأْلَأُ يَخْفِقُ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا وَ قَدْ قَالَ زَبـَرْجَدٌ فَنَظَرَ فِى مِثْلِ سَمِّ الْإِبْرَةِ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ قَالَ لَبَّيْكَ رَبِّى قَالَ مَنْ لِأُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ قَالَ اللَّهُ أَعْلَمُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبـِي طـَالِبٍ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع لِأَبـِى بَصِيرٍ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ اللَّهِ مَا جَاءَتْ وَلَايَةُ عَلِيٍّ ع مِنَ الْأَرْضِ وَ لَكِنْ جَاءَتْ مِنَ السَّمَاءِ مُشَافَهَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 329 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
على بن ابى حمزه گويد: ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد و من حاضر بودم عـرض كـردم : قـربـانـت : پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه وآله را چند مرتبه بمعراج بردند؟ فـرمـود: دو مـرتـبـه : و جـبـريـل او را در مقامى نگه داشت و گفت : در جايت بايست اى محمد! زيرا در جائى ايستاده ئى كه هرگز هيچ فرشته و پيغمبرى در آنجا نايستاده است ، همانا پروردگارت در نماز است ، فرود: اى جبرئيل ! چگونه نمازى ؟ گفت : مى فرمائيد: سبوح ، قـدوس ، مـنـم پـروردگـار مـلائكـه و روح كه رحمتم بر غضبم پيش دارد، پيغمبر (ص ) فرمود: بار خدايا در گذشت را خواهم ، در گذشت را خواهم ، امام فرمود: و همچنان بود كه خدا فرمايد پيغمبر بمقام ((قاب قوسين او ادنى )) رسيد 9 سوره 53 ـ.
ابـوبـصـيـر بـحـضـرت عـرضـكرد: قربانت ، قاب قوسين اوادنى چيست ؟ فرمود: بمقدار فـاصـله مـيـان هـلالى كـمان تا سرش ، سپس فرمود: و در ميان آن دو حجابى مى درخشيد و خـامـوش مـى شـد و بـگـمـانـم فـرمـود: زبـر جدى بود، پس پيغمبر نور عظمت را از اندازه سوراخ سوزن تا آنچه خدا خواهد (از كمترين درجه تا بالاترين مرتبه ) مشاهده فرمود: و خـداى تـبـارك و تـعـالى فـرمـود: اى مـحمد! عرض كرد: لبيك پروردگارم ؛ فرمود كيست بـراى امـتـت بـعـد از تـو؟ (رهـبرشان كيست ؟) عرضكرد: خدا داناتر است ، فرمود: على بن ابيطالب است ، اميرالمؤ منان و سرور مسلمانان و پيشواى رو سفيدان ، دست و پا درخشانان ، سپس امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: اى ابا محمد! بخدا ولايت على عليه السلام از زمين نيامده ، بلكه شفاها از آسمان رسيده است .
14- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جَعْفَرٍ ع صِفْ لِى نَبِيَّ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ نَبِيُّ اللَّهِ ع أَبْيَضَ مُشْرَبَ حـُمـْرَةٍ أَدْعـَجَ الْعَيْنَيْنِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَيْنِ شَثْنَ الْأَطْرَافِ كَأَنَّ الذَّهَبَ أُفْرِغَ عَلَى بَرَاثِنِهِ عـَظـِيـمَ مـُشـَاشـَةِ الْمـَنـْكـِبَيْنِ إِذَا الْتَفَتَ يَلْتَفِتُ جَمِيعاً مِنْ شِدَّةِ اسْتِرْسَالِهِ سُرْبَتُهُ سـَائِلَةٌ مـِنْ لَبَّتـِهِ إِلَى سـُرَّتـِهِ كـَأَنَّهـَا وَسـَطُ الْفـِضَّةِ الْمُصَفَّاةِ وَ كَأَنَّ عُنُقَهُ إِلَى كَاهِلِهِ إِبْرِيقُ فِضَّةٍ يَكَادُ أَنْفُهُ إِذَا شَرِبَ أَنْ يَرِدَ الْمَاءَ وَ إِذَا مَشَى تَكَفَّأَ كَأَنَّهُ يَنْزِلُ فِى صَبَبٍ لَمْ يُرَ مِثْلُ نَبِيِّ اللَّهِ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 330 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: بـامـام بـاقر عليه السلام عرض كردم : پيغمبر خدا را برايم وصف كن . فـرمـود: پـيـغـمـبـر خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله رنـگـش مـايـل بـسـرخـى بـود، چـشـمانش سياه و درشت ، ابروانش بهم پيوسته ، كف دست و پايش پـرگـوشـت و غـيـره كـوتاه بود و از سفيدى گويا در قالب نقره بود، سر استخوانهاى شانه اش درشت بود، از شدت انس و مهرى كه با مردم داشت ، هرگاه متوجه كسى مى شد، بـا تمام بدن متوجه مى شد (نه آنكه مانند متكبران خود بين بگوشه چشم و ابرو بنگرد) رشـتـه مـوئى از گـودى گـلويـش تـا سر نافش كشيده و مانند خط ميان صفحه اى از نقره درخـشان بود (زيرا در ميان صفحه محدب نقره ، خط سياهى بنظر مى رسد و از اين تشبيه معلوم مى شود كه ساير قسمتهاى شكم بدون مو و براق بوده است ) و از گردن تا شانه مـانـنـد گلاب پاش تره ئى بو بينى داشت كه هنگام نوشيدن آب ، نزديك بود آب را پس زنـد، و چـون راه مـى رفت بجلو متمايل مى شد، مثل اينكه بسرازيرى مى رود، مانند پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله ديده نشده ، نه پيش از او و نه بعد از او صلى اللّه عليه وآله .
15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِى جَمِيلَةَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عـَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص قـَالَ إِنَّ اللَّهَ مَثَّلَ لِى أُمَّتِى فِى الطِّينِ وَ عـَلَّمـَنـِى أَسـْمـَاءَهـُمْ كـَمـَا عـَلَّمَ آدَمَ الْأَسـْمَاءَ كُلَّهَا فَمَرَّ بِى أَصْحَابُ الرَّايَاتِ فَاسْتَغْفَرْتُ لِعَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ إِنَّ رَبِّي وَعَدَنِي فِي شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصْلَةً قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا هِيَ قَالَ الْمـَغـْفِرَةُ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ وَ أَنْ لَا يُغَادِرَ مِنْهُمْ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً وَ لَهُمْ تُبَدَّلُ السَّيِّئَاتُ حَسَنَاتٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 331 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام فرمود: همانا رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: خدا امت مرا در عـالم طـيـنت برايم مجسم كرد، و نامهاى ايشان را بمن آموخت . چنانكه همه نامها را به آدم آمـوخـت . آنـگـاه پـرچـمداران (خلفاء و زمامداران ) بر من گذشتند. من براى على و شيعيانش آمرزش خواستم ، و پروردگارم يك مطلب را درباره شيعيان على بمن وعده داد، عرض شد: يـا رسول الله ، آن مطلب چيست ؟ فرمود: آمرزش براى ايمان آورندگانشان ، و در گذشت از گـنـاهـان ، بـراى كـوچـك و بـزرگـشـان ، و ايـنـكـه تـبـديـل گـنـاه بـحـسـنـه و ثـواب (كـه در آيـه شـريـفـه يبدل الله سيئاتهم حسنات است ) براى آنها باشد.
16- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ خـَطـَبَ رَسـُولُ اللَّهِ ص النَّاسَ ثـُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الْيُمْنَى قَابِضاً عَلَى كَفِّهِ ثُمَّ قـَالَ أَ تـَدْرُونَ أَيُّهـَا النَّاسُ مَا فِى كَفِّى قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ فِيهَا أَسْمَاءُ أَهْلِ الْجـَنَّةِ وَ أَسـْمـَاءُ آبـَائِهـِمْ وَ قـَبـَائِلِهـِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الشِّمَالَ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ تـَدْرُونَ مـَا فـِى كـَفِّى قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ أَسْمَاءُ أَهْلِ النَّارِ وَ أَسْمَاءُ آبـَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ قَالَ حَكَمَ اللَّهُ وَ عَدَلَ حَكَمَ اللَّهُ وَ عَدَلَ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 331 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله براى مردم خطبه خواند، و سـپس دست راست خود را مشت بسته بلند كرد، و فرمود: اى مردم ! مى دانيد در مشت من چيست ؟ گـفـتـنـد: خـدا و پـيـغـمـبـرش دانـاتـرنـد. فـرمـود: در آنـسـت نـامـهـاى اهل بهشت و نامهاى پدران و قبايل آنها تا روز قيامت ، سپس دست چپش را بلند كرد و فرمود: اى مـردم ! مـى دانـيـد در ايـن مـشتم چيست ؟ گفتند: خدا و پيغمبرش داناترند، فرمود: نامهاى دوزخيان و نامهاى پدران و قبايل آنهاست تا روز قيامت (يعنى مشخصات بهشتيان و دوزخيان برايم چنان روشن است كه گويا در كف دستم موجود است )، سپس فرمود: خدا حكم فرموده و عدالت نموده ، گروهى در بهشت و گروهى در دوزخند.
17- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غـَالِبٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى خُطْبَةٍ لَهُ خَاصَّةً يَذْكُرُ فِيهَا حَالَ النَّبِيِّ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ صـِفـَاتـِهـِمْ فـَلَمْ يـَمـْنـَعْ رَبَّنـَا لِحِلْمِهِ وَ أَنَاتِهِ وَ عَطْفِهِ مَا كَانَ مِنْ عَظِيمِ جُرْمِهِمْ وَ قَبِيحِ أَفْعَالِهِمْ أَنِ انْتَجَبَ لَهُمْ أَحَبَّ أَنْبِيَائِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمَهُمْ عَلَيْهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ع فِى حَوْمَةِ الْعـِزِّ مـَوْلِدُهُ وَ فـِى دَوْمـَةِ الْكـَرَمِ مـَحْتِدُهُ غَيْرَ مَشُوبٍ حَسَبُهُ وَ لَا مَمْزُوجٍ نَسَبُهُ وَ لَا مَجْهُولٍ عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ صِفَتُهُ بَشَّرَتْ بِهِ الْأَنْبِيَاءُ فِى كُتُبِهَا وَ نَطَقَتْ بِهِ الْعُلَمَاءُ بِنَعْتِهَا وَ تـَأَمَّلَتـْهُ الْحـُكـَمـَاءُ بـِوَصـْفـِهـَا مـُهـَذَّبٌ لَا يـُدَانَى هَاشِمِيٌّ لَا يُوَازَى أَبْطَحِيٌّ لَا يُسَامَى شـِيـمَتُهُ الْحَيَاءُ وَ طَبِيعَتُهُ السَّخَاءُ مَجْبُولٌ عَلَى أَوْقَارِ النُّبُوَّةِ وَ أَخْلَاقِهَا مَطْبُوعٌ عَلَى أَوْصـَافِ الرِّسـَالَةِ وَ أَحـْلَامِهَا إِلَى أَنِ انْتَهَتْ بِهِ أَسْبَابُ مَقَادِيرِ اللَّهِ إِلَى أَوْقَاتِهَا وَ جَرَى بـِأَمْرِ اللَّهِ الْقَضَاءُ فِيهِ إِلَى نِهَايَاتِهَا أَدَّاهُ مَحْتُومُ قَضَاءِ اللَّهِ إِلَى غَايَاتِهَا تُبَشِّرُ بِهِ كـُلُّ أُمَّةٍ مـَنْ بـَعـْدَهـَا وَ يـَدْفـَعـُهُ كـُلُّ أَبٍ إِلَى أَبٍ مـِنْ ظـَهْرٍ إِلَى ظَهْرٍ لَمْ يَخْلِطْهُ فِى عُنْصُرِهِ سِفَاحٌ وَ لَمْ يُنَجِّسْهُ فِى وِلَادَتِهِ نِكَاحٌ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى أَبِيهِ عَبْدِ اللَّهِ فِى خَيْرِ فِرْقَةٍ وَ أَكْرَمِ سِبْطٍ وَ أَمْنَعِ رَهْطٍ وَ أَكْلَإِ حَمْلٍ وَ أَوْدَعِ حَجْرٍ اصْطَفَاهُ اللَّهُ وَ ارْتَضَاهُ وَ اجْتَبَاهُ وَ آتَاهُ مـِنَ الْعـِلْمِ مـَفـَاتـِيـحـَهُ وَ مِنَ الْحُكَمِ يَنَابِيعَهُ ابْتَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ وَ رَبِيعاً لِلْبِلَادِ وَ أَنـْزَلَ اللَّهُ إِلَيـْهِ الْكـِتـَابَ فـِيهِ الْبَيَانُ وَ التِّبْيَانُ قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِى عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يـَتَّقـُونَ قـَدْ بـَيَّنـَهُ لِلنَّاسِ وَ نـَهـَجـَهُ بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ وَ دِينٍ قَدْ أَوْضَحَهُ وَ فَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا وَ حُدُودٍ حَدَّهَا لِلنَّاسِ وَ بَيَّنَهَا وَ أُمُورٍ قَدْ كَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَ أَعْلَنَهَا فِيهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ وَ مَعَالِمُ تَدْعُو إِلَى هُدَاهُ فَبَلَّغَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا أُرْسِلَ بِهِ وَ صَدَعَ بِمَا أُمِرَ وَ أَدَّى مَا حـُمِّلَ مـِنْ أَثـْقـَالِ النُّبـُوَّةِ وَ صـَبَرَ لِرَبِّهِ وَ جَاهَدَ فِى سَبِيلِهِ وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى النَّجـَاةِ وَ حـَثَّهـُمْ عـَلَى الذِّكـْرِ وَ دَلَّهـُمْ عـَلَى سـَبـِيـلِ الْهُدَى بِمَنَاهِجَ وَ دَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا وَ مَنَارٍ رَفَعَ لَهُمْ أَعْلَامَهَا كَيْلَا يَضِلُّوا مِنْ بَعْدِهِ وَ كَانَ بِهِمْ رَءُوفاً رَحِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 332 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام در خـطـبـه اى كـه بـذكـر حـال و صفات پيغمبر و ائمه عليه السلام اختصاص داده مى فرمايد: آن بردبارى و وقار و مـهـربانى كه خدا داشت ، گناهان بزرگ و كارهاى زشت مردم ، او را مانع نشد كه براى آنـهـا بـرگزيند دوست ترين و شريفترين پيغمبرانش را، يعنى محمد بن عبدالله (ص ) را كـه در حـريـم عـزت تـولد يـافـته ، و در خاندان شرافت اقامت گزيده ، حسبش ناآميخته و نـسـبـش آلوده نـگـشـتـه بـود، صـفـاتـش بـر دانشمندان نامعلوم نبود، پيغمبران در كتب خود بـوجـودش مـژده داده ، و صـفـاتـش را دانـشـمـنـدان بـيان كرده و حكيمان در وصفش انديشيده بودند، پاكيزه اخلاقى بود بى نظير، هاشمى نسبى بى مانند، مكى وطنى بى همطراز.
حـيـا صـفـت او بـود و سخاوت طبيعتش ، برمتانت ها و اخلاق نبوت سرشته شده و اوصاف و خـويـشـتـن دارى هـاى رسـالت بـر او مـهـر شـده بـود. تـا آنـگـاه كـه وسـائل مـقـدارات خـدا او را بـوقـت خـود رسانيد، قضا و قدر، بامر خدا او را بپايان كارش كـشـانـيـد، حـكم حتمى خدا او را بسوى سرانجامش برد، هر امتى امت پس از خود را بوجودش مـژده داد، و پـشـت بـپـشـت هـر پـدرى او را بـپـدر ديـگـر تـحـويـل داد، از زمـان آدم تـا بـرسـد بـپـدرش عـبـدالله اصـل و حسبش بزنا آميخته نشد و ولادت او با نزديكى ما مشروعى پليد نگشت ، ولادتش در بـهـتـريـن طـايفه و گراميترين نواده (بنى هاشم ) و شريفترين قبيله (فاطمه مخزوميه ) و مـحـفـوظـتـرين شكم بار دار (آمنه بنت وهب ) و امانت دارترين دامن بود. خدا او را برگزيد و پسنديد و انتخاب كرد، و كليدهاى دانش و سرچشمه هاى حركت بدو داد. او را مبعوث كرد تا رحـمـت بـنـدگـان و بـهـار جـهـان بـاشـد. و خـدا كـتـابـى را بـر او نـازل كـرد كـه بيان و توضيح هر چيز در آنست ، يعنى قرآنى بلغت عربى بدون كجى ، شـايـد مـردم پـرهـيـزگار شوند، آنرا براى مردم بيان كرد و توضيح داد، با دانشى كه تفصيلش داد و دينى كه آشكارش ساخت و واجباتى كه آنها را لازم نمود و حدودى كه براى مردم وضع كرد و بيان نمود و امورى كه آنها را براى مخلوقش كشف كرد و آگاهشان ساخت .
در آن امـور راهـنـمـائى بـسـوى نـجـات اسـت و نـشـانـه هـائى كـه بـهـدايـت خـدا دعوت كند. رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه وآله رسالتش را تبليغ كرد و ماءموريتش را آشكار ساخت و بـارهـاى سـنـگـيـن نـبـوت را كـه بـگـردن گـرفـتـه بـود، بمنزل رسانيد، و بخاطر پروردگارش صبر كرد، و در راهش جهاد نمود و براى امتش خير خواهى كرد و ايشان را به نجات دعوت كرد، و بياد خدا تشويق نمود، و براه هدايت دلالت فرمود، بوسيله برنامه ها و انگيزه هائى كه پايه هاى آن را براى بندگان پى ريزى كـرد و مـنـاره هـائى كـه نـشـانـه هـايـش را بـر افراشت تا مردم پس از او گمراه نشوند و آنحضرت نسبت بمردم دلسوز و مهربان بود.
18- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ الْقَيْسِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي دُرُسْتُ بْنُ أَبِى مَنْصُورٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ ع أَ كـَانَ رَسـُولُ اللَّهِ ص مَحْجُوجاً بِأَبِى طَالِبٍ فَقَالَ لَا وَ لَكِنَّهُ كَانَ مُسْتَوْدَعاً لِلْوَصَايَا فـَدَفـَعـَهـَا إِلَيـْهِ ص قـَالَ قُلْتُ فَدَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا عَلَى أَنَّهُ مَحْجُوجٌ بِهِ فَقَالَ لَوْ كَانَ مَحْجُوجاً بِهِ مَا دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصِيَّةَ قَالَ فَقُلْتُ فَمَا كَانَ حَالُ أَبِى طَالِبٍ قَالَ أَقَرَّ بِالنَّبِيِّ وَ بِمَا جَاءَ بِهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا وَ مَاتَ مِنْ يَوْمِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 333 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
18ـ درسـت بـن ابـى مـنـصـور از حـضـرت مـوسـى بن جعفر عليه السلام پرسيد كه : آيا ابـوطـالب بـر پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليه وآله حجت بود؟ فرمود: نه ، بلكه وصاياى (پيغمبران ) نزد او بامانت بود و او تحويل پيغمبر داد، راوى گويد: من گفتم : وصايا را بـاو داد، چـون كـه بـر او حـجـت بـود؟ فـرمـود: اگـر بـر او حـجـت مـى بـود، وصـيـت را تحويل او نمى داد، عرض كردم : پس حال ابوطالب (از نظر عقيده ) چگونه بود؟ فرمود: او پـيـغـمـبـر و آنـچـه آورده بـود، اقـرار كـرد، و وصـايـا را بـه او تحويل داد و همان روز در گذشت .
شـرح :
عـلامـه مـجلسى (ره ) پنج توجيه براى اين روايت ذكر مى كند، ولى آنچه را خودش انتخاب مى كند اينست كه : درست بن ابى منصور پرسيد كه : آيا ابوطالب حجت و امام بر پـيـغـمبر بود؟ حضرت پاسخ داد نه ، زيرا اگر اشتباه تو از اين جهت است كه شنيده ئى ابـوطـالب بپيغمبر وصيت كرد، مقصود اين است كه وصايا و امانتهاى پيغمبران سابق نزد او بـود و او بـپـغـمبر تحويل داد، و ابوطالب در اينجا يك امانت نگهدار بيش نبود نه آنكه خـودش حـجـت و امـامـى بـاشـد و پـيـغـمـبـر را وصـى و جـانـشـيـن خـود كـرده بـاشـد، سائل معنى سخن امام را نفهميد و دوباره پرسيد: مگر دادن وصايا بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله مـعـنـيـش اين نيست كه او حجت بر پيغمبر است ؟ حضرت جواب داد: چنين نيست ، بلكه اين عـمـل ابـوطـالب بـا عـقـيـده تو مخالفت و منافات دارد و مقصود از اقرار ابوطالب در روز مـرگـش اقـرار ظـاهـرى او بـود كـه ديـگـران هـم آگـاه بـاشـنـد (و گـر نـه او از اول بـپيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورده بود، نهايت اينكه بواسطه ثقيه و دستور خود پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمانش را اظهار و آشكار نمى كرد.)
-
19- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص بـَاتَ آلُ مـُحـَمَّدٍ ع بِأَطْوَلِ لَيْلَةٍ حَتَّى ظَنُّوا أَنْ لَا سَمَاءَ تُظِلُّهُمْ وَ لَا أَرْضَ تُقِلُّهُمْ لِأَنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص وَتـَرَ الْأَقـْرَبـِيـنَ وَ الْأَبـْعَدِينَ فِى اللَّهِ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ أَتَاهُمْ آتٍ لَا يَرَوْنَهُ وَ يَسْمَعُونَ كَلَامَهُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ إِنَّ فِى اللَّهِ عـَزَاءً مـِنْ كـُلِّ مـُصـِيبَةٍ وَ نَجَاةً مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ وَ دَرَكاً لِمَا فَاتَ كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمـا تـُوَفَّوْنَ أُجـُورَكـُمْ يـَوْمَ الْقـِيـامـَةِ فـَمـَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَكُمْ وَ فَضَّلَكُمْ وَ طَهَّرَكُمْ وَ جَعَلَكُمْ أَهْلَ بَيْتِ نـَبِيِّهِ وَ اسْتَوْدَعَكُمْ عِلْمَهُ وَ أَوْرَثَكُمْ كِتَابَهُ وَ جَعَلَكُمْ تَابُوتَ عِلْمِهِ وَ عَصَا عِزِّهِ وَ ضَرَبَ لَكـُمْ مـَثـَلًا مـِنْ نـُورِهِ وَ عَصَمَكُمْ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ فَتَعَزَّوْا بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَنْزِعْ مِنْكُمْ رَحْمَتَهُ وَ لَنْ يُزِيلَ عَنْكُمْ نِعْمَتَهُ فَأَنْتُمْ أَهْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ بِهِمْ تَمَّتِ النِّعْمَةُ وَ اجْتَمَعَتِ الْفُرْقَةُ وَ ائْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ وَ أَنْتُمْ أَوْلِيَاؤُهُ فَمَنْ تَوَلَّاكُمْ فَازَ وَ مـَنْ ظـَلَمَ حـَقَّكـُمْ زَهـَقَ مـَوَدَّتـُكُمْ مِنَ اللَّهِ وَاجِبَةٌ فِى كِتَابِهِ عَلَى عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ اللَّهُ عـَلَى نـَصـْرِكـُمْ إِذَا يـَشَاءُ قَدِيرٌ فَاصْبِرُوا لِعَوَاقِبِ الْأُمُورِ فَإِنَّهَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ قَدْ قـَبَّلَكـُمُ اللَّهُ مـِنْ نـَبـِيِّهِ وَدِيـعـَةً وَ اسـْتـَوْدَعـَكـُمْ أَوْلِيَاءَهُ الْمُؤْمِنِينَ فِى الْأَرْضِ فَمَنْ أَدَّى أَمـَانـَتـَهُ آتـَاهُ اللَّهُ صـِدْقـَهُ فـَأَنـْتـُمُ الْأَمـَانـَةُ الْمُسْتَوْدَعَةُ وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الطَّاعَةُ الْمـَفـْرُوضـَةُ وَ قـَدْ قـُبـِضَ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ قـَدْ أَكـْمـَلَ لَكُمُ الدِّينَ وَ بَيَّنَ لَكُمْ سَبِيلَ الْمـَخـْرَجِ فـَلَمْ يَتْرُكْ لِجَاهِلٍ حُجَّةً فَمَنْ جَهِلَ أَوْ تَجَاهَلَ أَوْ أَنْكَرَ أَوْ نَسِيَ أَوْ تَنَاسَى فَعَلَى اللَّهِ حـِسـَابـُهُ وَ اللَّهُ مِنْ وَرَاءِ حَوَائِجِكُمْ وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَسَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مِمَّنْ أَتَاهُمُ التَّعْزِيَةُ فَقَالَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 334 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: چـون رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله در گـذشت ، آل مـحـمـد عليهم السلام (از شدت تاءثير و اندوه ) درازترين شب را مى گذرانيدند (چون خواب از چشمشان رفته بود و جهان در نظرشان تيره گشته بود) تا آنجا كه از آسمانى كـه بـالاى سـرشـان قـرار گـرفـته و زمينى كه آنها را بر دوش كشيده فراموش كردند. زيـرا رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله خـويـش و بيگانه را در راه خدا متحد ساخته بود (بـراى رضـاى خدا حامى و مدافع خويشان و يگانگان بود و كمانشان را بزه كشيده بود) در آن ميان كه ايشان چنان حالى داشتند، واردى بر ايشان در آمد، كه خودش را نمى ديدند و سخنش را مى شنيدند و او مى گفت :
درود و رحـمـت و بـركـات خـدا بـر شـمـا خـانـواده بـاد، هـمـانا با وجود خدا در سايه او هر مـعـصـيبتى را بردبارى و دلخوشى و هر هلاكتى را نجات و از دست رفته ئى را جبرانيست ((هـر جـانـدارى مـرگ را مـى چشد و روز قيامت پاداشهاى شما را تمام مى دهند، هر كه را از دوزخ بـكـنـار بـرنـد و بـبـهـشـت در آورنـد، كـامـيـاب شـده و زندگى دنيا جز كالاى فريب نباشد185 سوره 30ـ)).
هـمـانـا خـدا شما را برگزيده و برترى داده و پاك نموده و خانواده پيغمبرش قرار داده و عـلم خـود را بـشـمـا سـپـرده و كـتاب خود را بشما بارث داده و شما را صندوق علم و عصاى عـزتـش سـاخته ، (يعنى خود را در ميان مخلوق بشما قائم نموده ) و از نور خود براى شما مثل زده (بحديث 513 رجوع شود) و شما را از لغزش محفوظ داشته و از فتنه ها ايمن ساخته ، پس شما با دلدارى خدا تسليت يابيد، زيرا خدا رحمتش را از شما باز نگرفته و نعمتش را زايل نفرموده است .
شما اهل خداى عزوجل هستيد، ببركت شما نعمت كامل گشته ، و پراكنده گى گرد آمده و اتحاد كلمه پيدا شده و شما اولياء خدائيد، هر كه از شما پيروى كند كامياب شده ، و هر كه بحق شما ستم روا دارد، هلاكت يافته ، دوستى شما از جانب خدا در قرآن بر بندگان مؤ من واجب گـشـته ، علاوه بر همه اينها خدا هرگاه بخواهد شما را يارى كند تواناست . پس شما هم بـراى عـاقـبـت امـر شـكـيـبـا بـاشـيـد، زيـرا عـاقـبـت كـارهـا بـسـوى خـدا مـى گرايد (و خدا اهل حق را بپاداش صبرشان مى رساند).
خـدا شـمـا را بـعـنـوان امـانت از پيغمبرش پذيرفته ، و باولياء مؤ منينش كه در روى زمين هـسـتـنـد سپرده است . هر كه امانت خود را بپردازد، خدا پاداش راستى و درستيش را باو دهد. شما هستيد آن امانت سپرده شده و دوستى و اطاعت مردم نسبت بشما واجب و لازم است ، رسولخدا صـلى الله عـليـه و آله در گـذشـت ، در حـالى كـه ديـن را بـراى شـمـا كـامـل كـرد، و راه نجات را بيان فرمود، و براى هيچ نادانى عذرى باقى نگذاشت پس هر كـه نـادان مـانـد، يـا خـود را بـنـادانـى زنـد، يا انكار كند يا فراموش نمايد، و يا خود را بـفـرامـوشـى زنـد، حـسـابـش بـا خدا است ، و خدا دنبال حوائج شما است ، شما را بخدا مى سپارم ، درود بر شما باد.
مـن از امـام بـاقـر عـليـه السلام پرسيدم اين تسليت از جانب كه براى آنها آمد؟ فرمود: از جانب خداى تبارك و تعالى .
20- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابـْنِ مـُسْكَانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رُئِيَ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ رُئِيَ لَهُ نُورٌ كَأَنَّهُ شِقَّةُ قَمَرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 335 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه رسولخدا صلى الله عليه و آله در شب تار ديدار مى شد نورى مانند پاره ماه از او بچشم مى خورد.
21- أَحـْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ الصَّغِيرِ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِى طَالِبٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يـَعـْقـُوبَ بـْنِ يـَزِيـدَ عـَنِ ابـْنِ فـَضَّالٍ عـَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ نَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع عـَلَى النَّبـِيِّ ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ إِنِّى قَدْ حـَرَّمـْتُ النَّارَ عـَلَى صـُلْبٍ أَنـْزَلَكَ وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ فَالصُّلْبُ صُلْبُ أَبِيكَ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ وَ الْبـَطْنُ الَّذِى حَمَلَكَ فَآمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ وَ أَمَّا حَجْرٌ كَفَلَكَ فَحَجْرُ أَبِى طَالِبٍ
وَ فِى رِوَايَةِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 336 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: جبرئيل عليه السلام بر پيغمبر نازل شد و گفت : اى محمد! پروردگارت بتو سلام مى رساند و مى فرمايد: من آتش دوزخ را حرام كردم بر پشتى كه ترا فرود آورد، و شـكـمـى كـه بـتـو آبـسـتـن شـد، و دامانى كه ترا پروريد: آن پشت ، پشت عبدالله بن عبد المـطـلب اسـت ، و شـكمى كه بتو آبستن شد، آمنه بنت وهب ، و اما دامانى كه ترا پروريد، دامان ابيطالب - و طبق روايت اين فضال - و فاطمه بنت اسد است .
22- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عـَنْ زُرَارَةَ بـْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يُحْشَرُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَيْهِ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ هَيْبَةُ الْمُلُوكِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 336 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: عبدالمطلب روز قيامت بعنوان يك امت محشور شود و سيماى پيغمبران و هيبت سلاطين داشته باشد.
شـرح :
مـجـلسـى (ره ) از نهايه ابن اثير نقل مى كند كه مردمى را كه در ميان جماعتى دينى مـخـصـوص بـخـود داشته باشد امت گويند، چنانكه خداى تعالى درباره ابراهيم فرمايد: ((هـمـلنـا ابراهيم امتى بود))بنابراين چون در ميان تمام مشركين مكه تنها عبدالمطلب خدا شـنـاس بـود، او را امـت نـامـيـدنـد، چـنـانكه حضرت ابراهيم هم در زمان خود چنان بود. و از مـفردات راغب نقل كند كه ابراهيم بتنهائى از لحاظ عبادت بجاى يك امت و جماعت بود، از اين رو او را امـت فـرمـود: و بـعـضـى گـفـتـه اند: مردى كه خير و ديانت در او جمع باشد امتش گويند.23- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ مُقَرِّنٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ أَوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أُمَّةً وَحْدَهُ عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 336 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: عـبـدالمـطـلب نـخـسـتـيـن كـسـى اسـت كـه (از مـيـان فـرزنـدان اسماعيل ) به بدا معتقد بود، او روز قيامت بعنوان يك امت مبعوث شود و رونق سلاطين سيماى پيغمبران داشته باشد.
24- بـَعـْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ جَمِيعاً عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يُبْعَثُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أُمَّةً وَحْدَهُ عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ أَوَّلُ مـَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ قَالَ وَ كَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَرْسَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص إِلَى رُعَاتِهِ فِى إِبِلٍ قَدْ نـَدَّتْ لَهُ فـَجـَمَعَهَا فَأَبْطَأَ عَلَيْهِ فَأَخَذَ بِحَلْقَةِ بَابِ الْكَعْبَةِ وَ جَعَلَ يَقُولُ يَا رَبِّ أَ تُهْلِكُ آلَكَ إِنْ تـَفـْعـَلْ فـَأَمْرٌ مَا بَدَا لَكَ فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِالْإِبِلِ وَ قَدْ وَجَّهَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ فِى كُلِّ طَرِيقٍ وَ فِى كُلِّ شِعْبٍ فِى طَلَبِهِ وَ جَعَلَ يَصِيحُ يَا رَبِّ أَ تُهْلِكُ آلَكَ إِنْ تَفْعَلْ فَأَمْرٌ مَا بَدَا لَكَ وَ لَمَّا رَأَى رَسُولَ اللَّهِ ص أَخَذَهُ فَقَبَّلَهُ وَ قَالَ يَا بُنَيَّ لَا وَجَّهْتُكَ بَعْدَ هَذَا فِى شَيْءٍ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ تُغْتَالَ فَتُقْتَلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 337 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: عـبـدالمطلب بتنهائى يك امت مبعوث شود، و رونق سلاطين و هيئت پيغمبران داشته بـاشـد، و ايـن بـجـهـت آنـسـت كـه او نـخـسـتـيـن مـعـتـقـد بـه بدا بود. و فرمود: عبدالمطلب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بسوى ساربانانش فرستاد تا شتران فرار كرده را گـرد آورد. حـضـرت ديـر كـرد، عـبـدالمـطـلب حـلقـه در خـانه كعبه را گرفت و مى گفت : ((پروردگارا اهل خود را هلاك مى كنى ؟! اگر چنين كنى امرى از جانب تو ظاهر گشته است )) (زيـرا مـن در كـتب و اختيار پيغمبران گذشته خوانده ام كه اين نوه من پيغمبر خواهد شد، اگـر در كـودكـى بـمـيـرد، مـعـلوم مـى شـود بـراى خـدا بـدا حاصل شده است ) سپس پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شترها را آورد و عبدالمطلب در هر جاده و دره ئى كـسـى را بـجـسـتـجـوى پـيـغـمـبـر فـرسـتـاد و فـريـاد مـى زد: ((پـروردگـارا اهـل خـود را هـلاك مـى كـنـى ؟!! اگـر چـنـيـن كـنـى بـراى تـو بـدا حاصل گشته است )) چون چشمش بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله افتاد، او را در بر گرفت و بـوسـيـد و فـرمـود: پـسـر جـانـم : پـس از ايـن تـرا دنبال كارى نفرستم ، زيرا مى ترسم ، ناگهان گرفتار و كشته شوى .
25- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عـَنْ أَبـَانِ بـْنِ تـَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا أَنْ وَجَّهَ صَاحِبُ الْحَبَشَةِ بِالْخَيْلِ وَ مـَعـَهـُمُ الْفـِيـلُ لِيـَهـْدِمَ الْبـَيـْتَ مـَرُّوا بـِإِبِلٍ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَسَاقُوهَا فَبَلَغَ ذَلِكَ عَبْدَ الْمـُطَّلِبِ فَأَتَى صَاحِبَ الْحَبَشَةِ فَدَخَلَ الْآذِنُ فَقَالَ هَذَا عَبْدُ الْمُطَّلِبِ بْنُ هَاشِمٍ قَالَ وَ مَا يـَشـَاءُ قـَالَ التَّرْجـُمـَانُ جـَاءَ فـِى إِبـِلٍ لَهُ سـَاقـُوهـَا يـَسـْأَلُكَ رَدَّهـَا فـَقَالَ مَلِكُ الْحَبَشَةِ لِأَصـْحـَابـِهِ هـَذَا رَئِيسُ قَوْمٍ وَ زَعِيمُهُمْ جِئْتُ إِلَى بَيْتِهِ الَّذِى يَعْبُدُهُ لِأَهْدِمَهُ وَ هُوَ يَسْأَلُنِى إِطْلَاقَ إِبِلِهِ أَمَا لَوْ سَأَلَنِيَ الْإِمْسَاكَ عَنْ هَدْمِهِ لَفَعَلْتُ رُدُّوا عَلَيْهِ إِبِلَهُ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِتـَرْجـُمـَانِهِ مَا قَالَ لَكَ الْمَلِكُ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَيْتِ رَبٌّ يـَمـْنـَعـُهُ فـَرُدَّتْ إِلَيـْهِ إِبـِلُهُ وَ انْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ نَحْوَ مَنْزِلِهِ فَمَرَّ بِالْفِيلِ فِى مـُنـْصـَرَفـِهِ فـَقَالَ لِلْفِيلِ يَا مَحْمُودُ فَحَرَّكَ الْفِيلُ رَأْسَهُ فَقَالَ لَهُ أَ تَدْرِى لِمَ جَاءُوا بِكَ فـَقـَالَ الْفـِيـلُ بـِرَأْسـِهِ لَا فـَقـَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ جَاءُوا بِكَ لِتَهْدِمَ بَيْتَ رَبِّكَ أَ فَتُرَاكَ فَاعِلَ ذَلِكَ فَقَالَ بِرَأْسِهِ لَا فَانْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمَّا أَصْبَحُوا غَدَوْا بِهِ لِدُخـُولِ الْحـَرَمِ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِبَعْضِ مَوَالِيهِ عِنْدَ ذَلِكَ اعْلُ الْجَبَلَ فَانْظُرْ تَرَى شَيْئاً فَقَالَ أَرَى سَوَاداً مِنْ قِبَلِ الْبَحْرِ فَقَالَ لَهُ يُصِيبُهُ بَصَرُكَ أَجـْمـَعَ فـَقـَالَ لَهُ لَا وَ لَأَوْشـَكَ أَنْ يـُصـِيـبَ فَلَمَّا أَنْ قَرُبَ قَالَ هُوَ طَيْرٌ كَثِيرٌ وَ لَا أَعْرِفُهُ يـَحـْمـِلُ كـُلُّ طـَيـْرٍ فِى مِنْقَارِهِ حَصَاةً مِثْلَ حَصَاةِ الْخَذْفِ أَوْ دُونَ حَصَاةِ الْخَذْفِ فَقَالَ عَبْدُ الْمـُطَّلِبِ وَ رَبِّ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ مـَا تـُرِيـدُ إِلَّا الْقـَوْمَ حَتَّى لَمَّا صَارُوا فَوْقَ رُءُوسِهِمْ أَجْمَعَ أَلْقـَتِ الْحـَصـَاةَ فـَوَقـَعـَتْ كـُلُّ حـَصـَاةٍ عـَلَى هـَامَةِ رَجُلٍ فَخَرَجَتْ مِنْ دُبُرِهِ فَقَتَلَتْهُ فَمَا انْفَلَتَ مِنْهُمْ إِلَّا رَجُلٌ وَاحِدٌ يُخْبِرُ النَّاسَ فَلَمَّا أَنْ أَخْبَرَهُمْ أَلْقَتْ عَلَيْهِ حَصَاةً فَقَتَلَتْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 337 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون امـير حبشه لشكر خود را همراه پيلان بسوى مكه فـرسـتـاد تـا خـانـه كـعـبـه را خـراب كـند، بشتران عبدالمطلب بر خوردند و آنها را پيش رانـدند، اين خبر به عبدالمطلب رسيد. او نزد امير حبشه آمد. دربان امير در آمد و گفت : اين عـبـدالمـطـلب بـن هـاشـم است ، گفت : چه مى خواهد؟ مترجم گفت : آمده است و تقاضا دارد كه شـتـرانى را كه لشكر تو برده اند باو برگردانى ، پادشاه حبشه با صحابش گفت : ايـن مـرد رئيس و پيشواى قومى است كه من براى خراب كردن خانه اى كه عبادتش مى كنند آمـده ام ، و او رهـا كـردن شـتـرانش را از من مى خواهد، اگر او دست بازداشتن از خراب كردن كـعـبـه را از مـن مـى خـواست . مى پذيرفتم ، شترانش را باو برگردانيد، عبدالمطلب به مـتـرجـمـش گـفت : سلطان بتو چه گفت ؟ مترجم باو گزارش داد، عبدالمطلب گفت : من صاحب شـتـر هـسـتـم و خـانـه صـاحـبـى دارد كـه آن را نـگـه مـى دارد، شـتـران را باو پس دادند و عـبـدالمـطـلب بـجـانـب مـنـزلش بـرگـشـت . هـنـگـام مـراجـعـت بـه فـيـل بـرخـورد، بـاو گـفت : اى محمود! فيل سرش را حركت داد، باو گفت : مى دانى تو را براى چه آورده اند؟ فيل با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب گفت : ترا آورده اند تا خانه پـروردگـارت را خـراب كـنـى ، چـنـيـن كـارى را انـجـام مى دهى ؟ با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب بمنزلش مراجعت كرد.
چـون صـبـح شـد، لشـكـريـان فـيـل را بـردنـد تـا وارد خـانـه شـود، فـيـل سرباز زد و امتناع ورزيد، آن هنگام عبدالمطلب به يكى از غلامانش گفت : بالاى كوه رو و بنگر تا چه بينى ، گفت : يك سياهى از طرف دريا مى بينم گفت : چشمت به همه آنها مـى رسـد؟ گفت : نه ولى نزديك است برسد، چون نزديك شد، گفت : پرنده بسيارى است كـه آنـهـا را نـمـى شـنـاسـم ، و هـر يك از آنها سنگى باندازه سنگى كه با پشت ناخن مى پرانند يا كوچكتر در منقار دارد: عبدالمطلب گفت : به پروردگار عبدالمطلب ، جز اين قوم را نـخـواهند، تا آنگاه كه بالاى سر همه لشكر قرار گرفتند، سنگ ريزه را انداختند، هر سنگريزه بر سر مردى فرود آمد و از مقعدش خارج شد و او را بكشت ، از آن لشكر جز يك مـرد جـان بـدر نبرد كه رفت و گزارش را بمردم گفت : چون گزارش را گفت پرنده سنگ ريزه را افكند و او را هم بكشت .
26- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ رِفَاعَةَ عَنْ أَبِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ كـَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ يُفْرَشُ لَهُ بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ لَا يُفْرَشُ لِأَحَدٍ غَيْرِهِ وَ كـَانَ لَهُ وُلْدٌ يـَقـُومـُونَ عـَلَى رَأْسِهِ فَيَمْنَعُونَ مَنْ دَنَا مِنْهُ فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُوَ طِفْلٌ يـَدْرِجُ حـَتَّى جـَلَسَ عـَلَى فـَخـِذَيـْهِ فـَأَهـْوَى بـَعـْضـُهـُمْ إِلَيْهِ لِيُنَحِّيَهُ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ دَعِ ابْنِى فَإِنَّ الْمَلَكَ قَدْ أَتَاهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 339 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: در آستانه كعبه براى عبدالمطلب فرشى مى گستردند كـه مـخـصـوص او بـود و براى ديگرى در آنجا فرش گسترده نمى شد، و او فرزندانى داشـت كـه بـالاى سـرش مـى ايـسـتـادنـد و از كـسانى كه نزديكش مى رفتند جلوگيرى مى كـردنـد. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه كودكى بود تازه به راه افتاد بيامد و روى زانـوى عـبـدالمـطـلب نـشـسـت ، يـكـى از آنـهـا خـم شـد تـا رسول خدا را از او دور كند، عبدالمطلب گفت از پسرم دست بدار، زيرا فرشته نزد او آمده (او را آورده ، يا سلطنت باو رسد).
27- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمـُعـَلَّى عـَنْ أَخـِيـهِ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ دُرُسـْتَ بْنِ أَبِى مَنْصُورٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بـَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا وُلِدَ النَّبِيُّ ص مَكَثَ أَيَّاماً لَيْسَ لَهُ لَبَنٌ فَأَلْقَاهُ أَبـُو طـَالِبٍ عَلَى ثَدْيِ نَفْسِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ لَبَناً فَرَضَعَ مِنْهُ أَيَّاماً حَتَّى وَقَعَ أَبُو طَالِبٍ عَلَى حَلِيمَةَ السَّعْدِيَّةِ فَدَفَعَهُ إِلَيْهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 339 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: چـون پـيـغـمبر صلى اللّه عليه وآله متولد شد، چند روز بى شير بود (گويا مادرش بيمار بوده يا شير نداشته است ) ابوطالب آن حضرت را به سينه خود افكند، خدا در سـيـنـه او شـيـر جـارى سـاخـت و تـا چـند روز پيغمبر از آن شير مى خورد، تا آنگاه كه ابوطالب حليمه سعديه را پيدا كرد و پيغمبر را باو داد.
شرح :
ايـن روايـت از لحـاظ سـنـد ضـعـيـف و غـيـر قـابـل اعـتـمـاد اسـت ، بـديـن جـهـت تـوجـيـه و تاءويل آن لزومى ندارد.
-
28- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ مـَثـَلَ أَبـِى طـَالِبٍ مـَثـَلُ أَصْحَابِ الْكَهْفِ أَسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 339 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: حـكـايـت ابـوطـالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان را نهان كردند و شرك را اظـهـار داشـتـنـد، پـس خدا پاداششان را دو بار بآنها داد. (يك بار بجهت ايمان آوردن و يك بار بجهت تقيه كردن ).
29- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ عـَنْ إِسـْحـَاقَ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قِيلَ لَهُ إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَبَا طَالِبٍ كَانَ كَافِراً فَقَالَ كَذَبُوا كَيْفَ يَكُونُ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ
أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّداً ـــــ نَبِيّاً كَمُوسَى خُطَّ فِى أَوَّلِ الْكُتُبِ
وَ فِى حَدِيثٍ آخَرَ كَيْفَ يَكُونُ أَبُو طَالِبٍ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ
لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُكَذَّبٌ ـــــ لَدَيْنَا وَ لَا يَعْبَأُ بِقِيلِ الْأَبَاطِلِ
وَ أَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ـــــ ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 340 روايت 29
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن جـعـفـر از پـدرش (امـام صـادق ) عـليـه السـلام نقل كند كه به آن حضرت عرض شد: آنها (اهل سنت ) گمان كنند كه ابوطالب كافر بوده است ، فرمود: دروغ گويند، چگونه او كافر است كه مى گويد:
مـگـر نـمـى دانـنـد كـه ما محمد را مانند موسى پيغمبرى يافته ايم كه در كتابهاى نخست و سلف نامش نوشته است ؟ و در حديث ديگر فرمود:
چـگـونـه مـى شـود كـه ابـوطـالب كـافر باشد؟ در صورتى كه خود او مى گويد: مردم دانـسـتـه انـد كـه مـا فـرزنـد خود را به دروغ نسبت ندهيم و بسخن ياوه سرايان اعتنا نمى شـود. او روسـفـيـد و آبـرومندى است كه باحترام آبروى او طلب باران مى شود. او فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنانست :
شرح :
ابوطالب اين شعر را هنگامى گفت كه در مكه خشكسالى پيدا شد، و پدرش عبدالمطلب باو دستور داد تا پيغمبر را كه كودكى در قنداق بود بياورد و در برابر كعبه بسوى آسمان بلند كند و بگويد:
پروردگارا بحق اين كودك بارانى براى ما بفرست ، او چنين كرد و پس از ساعتى ابرى پديد شد و بارانى فراوان آمد مرآت ص 369.30- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ بـَيـْنـَا النَّبـِيُّ ص فـِي الْمـَسـْجـِدِ الْحـَرَامِ وَ عـَلَيـْهِ ثـِيـَابٌ لَهُ جُدُدٌ فَأَلْقَى الْمُشْرِكُونَ عَلَيْهِ سَلَى نَاقَةٍ فَمَلَئُوا ثِيَابَهُ بِهَا فَدَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ فَذَهَبَ إِلَى أَبـِى طـَالِبٍ فـَقـَالَ لَهُ يـَا عـَمِّ كـَيـْفَ تَرَى حَسَبِى فِيكُمْ فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاكَ يَا ابْنَ أَخِى فـَأَخـْبَرَهُ الْخَبَرَ فَدَعَا أَبُو طَالِبٍ حَمْزَةَ وَ أَخَذَ السَّيْفَ وَ قَالَ لِحَمْزَةَ خُذِ السَّلَى ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَى الْقـَوْمِ وَ النَّبـِيُّ مـَعَهُ فَأَتَى قُرَيْشاً وَ هُمْ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَلَمَّا رَأَوْهُ عَرَفُوا الشَّرَّ فِى وَجـْهـِهِ ثـُمَّ قـَالَ لِحـَمـْزَةَ أَمِرَّ السَّلى عَلَى سِبَالِهِمْ فَفَعَلَ ذَلِكَ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو طَالِبٍ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي هَذَا حَسَبُكَ فِينَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 340 روايت 30
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: در آن مـيـان كـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله در مـسـجـدالحرام بود و لباسهاى نو در برداشت ، مشركين شكمبه شترى را بر او افكندند و لبـاسـهـايش را آلوده كردند، پيغمبر از اين عمل بقدرى ناراحت شد كه خدا داند، آنگاه نزد ابوطالب آمد و گفت : اى عمو! حس ((18)) مرا در ميان خود چگونه مى بينى ؟ او گفت : مـگر چه شده اى برادر زاده ؟! حضرت گزارش داد، ابوطالب حمزه را طلبيد و خودش هم شـمـشـير بر گرفت و بحمزه گفت : شكمبه را بردار، سپس همراه پيغمبرى بسوى آن قوم رفت تا نزد قريش رسيد، آنها گرد كعبه بودند، چون او را ديدند آثار خشم و بدى را در چـهـره اش خـوانـدنـد، آنـگـاه بـه حـمـزه گـفـت : شـكـمـبـه را بـر سبيل همه بمال ، او چنين كرد، تا به نفر آخرشان هم ماليد، سپس ابوطالب متوجه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شد و گفت : برادر زاده ؟ اينست حسب تو در ميان ما.
31- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ لَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو طَالِبٍ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فـَقـَالَ يـَا مُحَمَّدُ اخْرُجْ مِنْ مَكَّةَ فَلَيْسَ لَكَ فِيهَا نَاصِرٌ وَ ثَارَتْ قُرَيْشٌ بِالنَّبِيِّ ص فَخَرَجَ هَارِباً حَتَّى جَاءَ إِلَى جَبَلٍ بِمَكَّةَ يُقَالُ لَهُ الْحَجُونُ فَصَارَ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 341 روايت 31
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: چـون ابـوطـالب وفـات يـافـت ، جـبـرئيـل بـر پـيـغـمبر صلى اللّه عليه وآله نـازل شـد و عرض كرد: اى محمد! از مكه بيرون رو، زيرا در اينجا ياورى ندارى و قريش هـم بـر پـيـغـمـبـر هجوم آوردند. حضرت از آنجا فرار كرد تا به يكى از كوههاى مكه كه حـجونش مى گفتند رسيد و در آنجا شد، (گويا مقصود همان كوهى است كه غار مشهور در آن بوده و هجرت در اين زمان واقع شد).
32- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ أَسْلَمَ بِحِسَابِ الْجُمَّلِ قَالَ بِكُلِّ لِسَانٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 341 روايت 32
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: همانا ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد، يعنى بهر زبان .
33- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِمَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ الْمـُغـِيـرَةِ عـَنْ إِسـْمـَاعـِيـلَ بـْنِ أَبـِى زِيَادٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَسْلَمَ أَبُو طَالِبٍ بِحِسَابِ الْجُمَّلِ وَ عَقَدَ بِيَدِهِ ثَلَاثاً وَ سِتِّينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 342 روايت 33
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: ابـوطـالب بـحـسـاب جـمـل اسـلام آورد و بـا دسـتـش عـدد شـصـت و سـه را متشكل كرد.
شرح :
حـسـاب جمل در اصطلاح امروز همان حساب ابجد است كه از دير زمان نزد منجمين و مؤ لفـيـن مـرسـوم و مـعمول بوده و در تقاويم و شماره گذاريهاى صفحات مقدمه كتاب و مواد تاريخ و رموز ديگر بكار مى رفته است و ترتيبش چنان است كه : الف را يك و با را دو و جيم را سه و دال را چهار بحساب مى آورند و از يا كه بده مى رسد ده ده بالا مى روند و از عـدد صـد به دويست و سيصد بالا مى روند تا آنكه حرف غين را هزار بشمار مى آورند، بنابراين در تطبيق اين روايت با اين حساب چند وجه گفته شده است :
(1) عـدد 63 بـحـساب ابجد مساوى دو كلمه (لا و الا) است كه مختصر كلمه لا اله الا الله مى باشد و پايه توحيد است .
(2) عـدد 63 بـا حروف ابجد كلمه سج را نشان مى دهد و آن بمعنى نهان كن و مخفى دار مى باشد پس مقصود ابوطالب و هم امام صادق عليه السلام از اين روايت بيان تقيه و اسلام پنهانى ابوطالب بوده است .
(3) مقصود اين است كه ابوطالب به 63 زبان اظهار اسلام كرد.
(4) مـقـصـود ايـن اسـت كـه ابـوطـالب هـنـگـام اسـلام آوردنـش 63 سال داشت .
(5) مقصود اين است كه ابوطالب 63 قصيده در مدح پيغمبر (ص ) سروده كه همگى دلالت بر ايمان او دارد.34- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ الْكَلْبِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ الْغَنَوِيِّ عَنْ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ الْحَنْظَلِيِّ قَالَ رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَوْمَ افْتَتَحَ الْبَصْرَةَ وَ رَكِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بـِخـَيـْرِ الْخـَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ بَلَى يَا أَمِيرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ حـَدِّثـْنـَا فـَإِنَّكَ كـُنْتَ تَشْهَدُ وَ نَغِيبُ فَقَالَ إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ سـَبـْعـَةٌ مـِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا يُنْكِرُ فَضْلَهُمْ إِلَّا كَافِرٌ وَ لَا يَجْحَدُ بِهِ إِلَّا جَاحِدٌ فَقَامَ عـَمَّارُ بـْنُ يـَاسـِرٍ رَحـِمـَهُ اللَّهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ سَمِّهِمْ لَنَا لِنَعْرِفَهُمْ فَقَالَ إِنَّ خَيْرَ الْخـَلْقِ يـَوْمَ يـَجـْمَعُهُمُ اللَّهُ الرُّسُلُ وَ إِنَّ أَفْضَلَ الرُّسُلِ مُحَمَّدٌ ص وَ إِنَّ أَفْضَلَ كُلِّ أُمَّةٍ بَعْدَ نـَبـِيِّهَا وَصِيُّ نَبِيِّهَا حَتَّى يُدْرِكَهُ نَبِيٌّ أَلَا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَوْصِيَاءِ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ أَلَا وَ إِنَّ أَفـْضـَلَ الْخـَلْقِ بـَعـْدَ الْأَوْصـِيَاءِ الشُّهَدَاءُ أَلَا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الشُّهَدَاءِ حـَمـْزَةُ بـْنُ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ وَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِى طَالِبٍ لَهُ جَنَاحَانِ خَضِيبَانِ يَطِيرُ بِهِمَا فِى الْجـَنَّةِ لَمْ يـُنـْحـَلْ أَحـَدٌ مـِنْ هـَذِهِ الْأُمَّةِ جَنَاحَانِ غَيْرُهُ شَيْءٌ كَرَّمَ اللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً ص وَ شَرَّفَهُ وَ السِّبـْطـَانِ الْحـَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمَهْدِيُّ ع يَجْعَلُهُ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ ثُمَّ تَلَا هـَذِهِ الْآيـَةَ وَ مـَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً. ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 342 روايت 34
ترجمه روايت شريفه :
اصـبـغ بـن نـبـاتـه حـنظلى گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام را ديدم روزى كه بصره را فـتح كرد و بر استر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سوار بود. سپس فرمود: اى مردم ! بـشـمـا خبر ندهم كه بهترين مخلوق در روزى كه خدا آنها را گرد آورد (روز قيامت ) كيست ؟ ابـوايـوب انـصـارى بـرخـاسـت و عـرضـكرد: چرا اى اميرالمؤ منين بما خبر ده ، زيرا (نزد پـيـغـمـبـر و هـنـگـام نـزول وحى و دانستن حقايق و واقعيات ) تو حاضر بوده اى و ما غايب . فـرمـود: هـمـانـا بـهـتـريـن مـخـلوق در روزى كـه خـدا گـردشـان آورد، هفت تن از فرزندان عبدالمطلبند كه جز كافر و جاحد منكر فضيلت ايشان نباشد.
عـمار بن ياسرـ رحمه الله بر خاست و عرضكرد: يا اميرالمؤ منين نام آنها را بما بگو تا بـشناسيمشان ، فرمود: بهترين مخلوق روزى كه خدا گردشان آورد، پيغمبرانند و بهترين پـيـغمبران محمد صلى اللّه عليه وآله است و بهترين شخص از هر امتى بعد از پيغمبر آنها وصـى او اسـت تـا آنـكـه پـيغمبرى در زمان او آيد (پس آن پيغمبر از وصى پيغمبر سابق افـضـل است ) و همانا بهترين اوصياء، وصى محمد عليه و آله السلام است ، همانا بهترين مـخـلوق بـعـد از اوصـيـاء، شهيدانند، همانا بهترين شهيدان حمزة بن عبدالمطلب و جعفر بن ابـيـطالب است كه دو بال تر و تازه دارد و با آنها در بهشت پرواز مى كند و با حدى از ايـن امـت جـز او دو بـال عطا نشده است ، خدا آن را براى احترام محمد صلى اللّه عليه وآله و تشريف او عطا كرده است . و ديگر دو نوه پيغمبر حسن و حسين و مهدى عليهم السلام اند كه خدا هر كه را از ما خانواده بخواهد مهدى قرار دهد.
سـپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((آنها كه اطاعت خدا و پيغمبر كنند، همدم كسانى هستند كه خـدا بـه ايـشـان نعمت داده يعنى پيغمبران و راست پيشگان و شهيدان و نيكوكاران ، و اينان نيكو رفيقانند، اين تفضيل از جانب خداست و دانائى خدا بس است 69 سوره 4 ـ)).
35- مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِى مـَرْيـَمَ الْأَنـْصَارِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ كَيْفَ كَانَتِ الصَّلَاةُ عَلَى النَّبِيِّ ص قـَالَ لَمَّا غـَسَّلَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع وَ كَفَّنَهُ سَجَّاهُ ثُمَّ أَدْخَلَ عَلَيْهِ عَشَرَةً فَدَارُوا حَوْلَهُ ثُمَّ وَقـَفَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع فِى وَسَطِهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهـَا الَّذِيـنَ آمـَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً فَيَقُولُ الْقَوْمُ كَمَا يَقُولُ حَتَّى صَلَّى عَلَيْهِ أَهْلُ الْمَدِينَةِ وَ أَهْلُ الْعَوَالِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 343 روايت 35
ترجمه روايت شريفه :
ابومريم انصارى گويد: بامام باقر عليه السلام عرضكردم : چگونه بر جنازه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نماز خوانده شد؟ فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام غسلش داد و كـفـنـش نـمـود و روپـوشـى بـر او كـشـيـد، بـده نفر اجازه ورود داد تا گردش حلقه زدند. امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السلام در ميان آنها ايستاد و فرمود: ((همانا خدا و فرشتگانش بر پـيـغـمـبـر درود مـى فـرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر او درود فرستيد و سلام كـنـيـد، سـلام تمام 56 سوره 33 ـ)) پس مردم هم چنانكه حضرت مى فرمود، مى گفتند تا آنـكـه تمام اهل مدينه و اهل عوالى (آباديهاى نزديك مدينه ، در روى تپه ها) بر آن حضرت نماز گزاردند.
شرح :
ظـاهـر ايـن اسـت كـه نماز بر آن حضرت تنها بهمين كيفيت انجام شده و دعاء و تكبير ديگرى نداشته است و ممكن است مقصود اين باشد كه اين آيه را پيش از نماز يا بعد از هر تـكـبـيـر مـى خـوانـده انـد. و مـمـكـن است نماز مخصوص بر آن حضرت را اميرالمؤ منين عليه السـلام بـا اصـحـاب خـاص خود در ابتداء خوانده و نمازهاى ديگر بهر نحوى كه بوده ، پس از انجام اصل فريضه و به منظورى غير از اداى واجب گزارده شده است .36- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ عـُقـْبَةَ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ ادْفِنِّي فِي هَذَا الْمَكَانِ وَ ارْفَعْ قَبْرِى مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ وَ رُشَّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 343 روايت 36
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: پـيـغـمبر صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فـرمـود: يـا عـلى مراد در اينجا دفن كفن و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن و بر آن آب بپاش .
37- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ أَتـَى الْعـَبَّاسُ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع فـَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا أَنْ يـَدْفـِنـُوا رَسـُولَ اللَّهِ ص فـِى بـَقـِيـعِ الْمـُصـَلَّى وَ أَنْ يـَؤُمَّهـُمْ رَجـُلٌ مـِنْهُمْ فَخَرَجَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع إِلَى النَّاسِ فـَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص إِمَامٌ حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ قَالَ إِنِّى أُدْفـَنُ فِى الْبُقْعَةِ الَّتِى أُقْبَضُ فِيهَا ثُمَّ قَالَ عَلَى الْبَابِ فَصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ أَمَرَ النَّاسَ عَشَرَةً عَشَرَةً يُصَلُّونَ عَلَيْهِ ثُمَّ يَخْرُجُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 344 روايت 37
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: عباس نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و عرضكرد: يا عـلى مـردم گـرد آمده اند تا رسولخدا صلى الله عليه و آله را در بقيع مصلى دفن كنند و مردى از ايشان پيش نماز آنها شود. اميرالمؤ منين عليه السلام بسوى مردم آمد و فرمود: اى مردم همانا رسولخدا در حال زندگى و مرگش امام و پيشوا است و خودش فرمود: من در همان خـانـه اى كـه قـبـض روح شـوم بـخاك سپرده شوم ، آنگاه نزد در ايستاده و بر آن حضرت نماز گزارد، سپس بمردم دستور داد تا ده نفر بر او نماز خوانند و خارج شوند.
شرح :
بقيع بمعنى مكانى است كه درختهاى گوناگون داشته باشد و در شهر مدينه پنج بقيع بوده است : 1ـ بقيع مصلى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در آنجا نماز عيد مى خوانده 2ـ بقيع غرقد كه مقبره مدينه است 3ـ بقيع زبير كه پيغمبر آنجا را بقطاع زبير عوام داد 4ـ بـقـيـع جـنـجـبـه و اين نام درختى است كه در آنجا روئيده بود. 5ـ بقيع بطحان كه نزديك رودخانه بوده .38- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَ النَّبِيُّ ص صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنـْصـَارُ فـَوْجـاً فـَوْجـاً قـَالَ وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ فِى صِحَّتِهِ وَ سَلَامَتِهِ إِنَّمَا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَيَّ فِي الصَّلَاةِ عَلَيَّ بَعْدَ قَبْضِ اللَّهِ لِي إِنَّ اللّهَ وَ مـَلائِكـَتـَهُ يـُصـَلُّونَ عـَلَى النَّبـِيِّ يـا أَيُّهـَا الَّذِيـنَ آمـَنـُوا صـَلُّوا عـَلَيـْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 344 روايت 38
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام فرمود: چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وفات كرد، ملائكه و مـهـاجرين و انصار دسته دسته بر آن حضرت نماز گزاردند. و اميرالمؤ منين عليه السلام فـرمـود: مـن از پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله شـنـيـدم كـه در حال تندرستى و سلامتش مى فرمود: همانا اين آيه درباره نماز بر من پس از آنكه خدا قبض روحـم فـرمـايـد، نازل شده است : ((خدا و فرشتگانش بر پيغمبر نماز مى گزارند، آنها كـه ايـمـان آورده ايـد! بـر او نـمـاز گـزاريـد و سـلام كـنـيـد، سـلامـى كامل 56 سوره 33 ـ)).
-
شرح :
كـلمـه صـلوة در عـربـى مـانـنـد نـمـاز در فـارسـى بـه مـعـنـى اعمال و اركان مخصوصه و هم به معنى درود گفتن و احترام كردنست .39- بـَعـْضُ أَصـْحـَابـِنـَا رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ مَا مَعْنَى السَّلَامِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا خـَلَقَ نـَبـِيَّهُ وَ وَصـِيَّهُ وَ ابـْنـَتـَهُ وَ ابـْنـَيـْهِ وَ جَمِيعَ الْأَئِمَّةِ وَ خَلَقَ شِيعَتَهُمْ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمـِيـثَاقَ وَ أَنْ يَصْبِرُوا وَ يُصَابِرُوا وَ يُرَابِطُوا وَ أَنْ يَتَّقُوا اللَّهَ وَ وَعَدَهُمْ أَنْ يُسَلِّمَ لَهُمُ الْأَرْضَ الْمـُبـَارَكـَةَ وَ الْحـَرَمَ الْآمـِنَ وَ أَنْ يُنَزِّلَ لَهُمُ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ وَ يُظْهِرَ لَهُمُ السَّقْفَ الْمـَرْفـُوعَ وَ يُرِيحَهُمْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ الْأَرْضِ الَّتِى يُبَدِّلُهَا اللَّهُ مِنَ السَّلَامِ وَ يُسَلِّمُ مَا فِيهَا لَهـُمْ لَا شـِيـَةَ فـِيـهـَا قَالَ لَا خُصُومَةَ فِيهَا لِعَدُوِّهِمْ وَ أَنْ يَكُونَ لَهُمْ فِيهَا مَا يُحِبُّونَ وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى جَمِيعِ الْأَئِمَّةِ وَ شِيعَتِهِمُ الْمِيثَاقَ بِذَلِكَ وَ إِنَّمَا السَّلَامُ عَلَيْهِ تَذْكِرَةُ نـَفـْسِ الْمـِيـثـَاقِ وَ تـَجـْدِيدٌ لَهُ عَلَى اللَّهِ لَعَلَّهُ أَنْ يُعَجِّلَهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ يُعَجِّلَ السَّلَامَ لَكُمْ بِجَمِيعِ مَا فِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 345 روايت 39
ترجمه روايت شريفه :
داود بـن كـثـيـر رقـى گـويـد: بـه امـام صـادق عـليـه السـلام عرضكردم : معنى سلام بر رسـول خـدا چـيـسـت ؟ فـرمـود: چـون خـداى تبارك و تعالى (در عالم ارواح ) پيغمبرش را و وصـى او و دخـتـر و دو پـسـرش و امـامان ديگر و همه شيعيان را خلق فرمود، از آنها پيمان گـرفـت كه (در بلاها) صبر كنند و (در برابر دشمنان خدا و هواى نفس ) پايدارى كنند و (جـان خـود و اسـبان خويش را) در مرزها و سرحدها به بندند و از خدا پروا كنند. و خدا (در مقابل اين امور) بآنها وعده فرمود كه زمين مبارك (مدينه يا بيت المقدس ) و حرم امن (مكه ) را تـسـليـمـشـان كـنـد و بيت المعمور (فرشتگان يا خاندان ائمه ) را برايشان بياورد و سقف افـراشـتـه (تـمـام آسـمـانـها و عرش يا بركات آسمان ) را بآنها بنماياند و ايشان را از دشـمـنـان آسـوده كـنـد و هـم از آفـات زمـيـن كـه خـدا بـجـهـت سـلامـتـى آنـهـا از شـرور تبديل فرمود (و زمينى را كه دگرگونش كرده از جمله سلامت است ) و آنچه را در زمين است بـراى آنـهـا سـالم دارد و لكـه اى در آن نـباشد يعنى در زمين ناسازگارى با دشمن وجود نـداشـته باشد و هر چه دوست داشته باشند، و در زمين براى آنها موجود باشد. و پيغبمر صـلى الله عـليـه و آله از هـمـه امـامـان و شـيـعـيانشان اين پيمان را گرفت و سلام بر آن حضرت ياد آورى اين پيمان و تجديد آن است بر خداوند (تا خدا فرستادن سلام را بر آن حـضـرت تـجـديـد كـنـد) و تـا شـايـد خـداى جـل و عـز در رسـيـدن وقـت ايـن پـيـمـان تعجيل كند و سلامت و سازش را با تمام آنچه در پيمان بود، براى شما بشتاب آماده كند.
شرح :
خـيـرات و بـركاتى كه در اين روايت شريف به شيعيان وعده داده شده ، نسبت بزمان ظهور حضرت قائم عليه السلام است مرآت ص 372 ـ.40- ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ صَفِيِّكَ وَ خَلِيلِكَ وَ نَجِيِّكَ الْمُدَبِّرِ لِأَمْرِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 345 روايت 40
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن سـنـان گـويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: پروردگارا! درود فرست بر محمد برگزيده و دوست و هم رازت كه تدبير كنند امر توبه است .
شرح :
اگـر چـه در ايـن روايـت تنها درود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله ذكر شده و درود بر آل آن حـضـرت ذكـر نـشـده است ، ولى چون در روايات متعدد ديگر همين صلوات با اضافه كلمه آله ذكر شده ، دلالت دارد بر اينكه مرحوم كلينى در اينجا دنباله روايت را حذف كرده اسـت ، زيـرا مـقـصودش بيان فضائل پيغمبر است ، بنابراين ، اين روايت دلالت ندارد كه صلوات بر پيغمبر بدون صلوات بر آل او جايز است .
* باب نهى از سر كشيدن بر قبر پيغبمر صلى الله عليه و آله *
بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْإِشْرَافِ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ ص
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْمُثَنَّى الْخَطِيبِ قَالَ كُنْتُ بـِالْمـَدِيـنـَةِ وَ سَقْفُ الْمَسْجِدِ الَّذِى يُشْرِفُ عَلَى الْقَبْرِ قَدْ سَقَطَ وَ الْفَعَلَةُ يَصْعَدُونَ وَ يـَنْزِلُونَ وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ فَقُلْتُ لِأَصْحَابِنَا مَنْ مِنْكُمْ لَهُ مَوْعِدٌ يَدْخُلُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع اللَّيْلَةَ فَقَالَ مِهْرَانُ بْنُ أَبِى نَصْرٍ أَنَا وَ قَالَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ عَمَّارٍ الصَّيْرَفِيُّ أَنَا فَقُلْنَا لَهُمَا سَلَاهُ لَنَا عَنِ الصُّعُودِ لِنُشْرِفَ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ ص فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ لَقِينَاهُمَا فـَاجـْتـَمـَعْنَا جَمِيعاً فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ قَدْ سَأَلْنَاهُ لَكُمْ عَمَّا ذَكَرْتُمْ فَقَالَ مَا أُحِبُّ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَنْ يـَعْلُوَ فَوْقَهُ وَ لَا آمَنُهُ أَنْ يَرَى شَيْئاً يَذْهَبُ مِنْهُ بَصَرُهُ أَوْ يَرَاهُ قَائِماً يُصَلِّى أَوْ يَرَاهُ مَعَ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 346 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
جـعـفـر بـن مـثـنـى گويد: من در مدينه بودم زمانى كه سقف مسجد، طرف بالاى قبر پيغمبر فـرو ريخته بود و كارگرها بالا مى رفتند و پايين مى آمدند، من همراه جماعتى آنجا بودم ، به رفقاى خود گفتم : كدام يك از شما بناست امشب خدمت امام صادق عليه السلام برسد؟ مـهـران بـن ابـى نـصـر گـفت : من ، و اسمائيل بن عمار صيرفى هم گفت : من ، ما به آن دو گفتيم : از آنحضرت راجع به بالا رفتن در اينجا بپرسيد تا ما هم بر قبر پيغمبر صلى الله عـليـه و آله مـشـرف شـويـم ، چـون فردا شد، آن دو نفر را ديديم و همه گرد آمديم ، اسـماعيل گفت : آنچه را گفتيد، ما از حضرت براى شما پرسيديم ، فرمود: من دوست ندارم هـيـچيك از شما بالاى قبر برآيد و او را ايمن ندهم از ديدن چيزى كه بينائى چشمش نابود شود، يا آن حضرت را به نماز ايستاده و يا همراه بعضى از همسرانش بيند.
شرح :
نزد اهل مدينه معروفست كه نظر افكندن به قبر مقدس آنحضرت موجب كورى مى شود و هـرگـاه چـيـزى در ضـريـح بـيـفـتـد دسـتـمـالى بـچـشـم كـودكـى مـى بـنـدنـد و او را داخـل ضريح مى كنند تا آن را در آورد. ولى از علماء شيعه در اين باره فتوائى ذكر نشده اسـت و در ايـن روايـت هـم اگر چه كلمه لا احب ((دوست ندارم )) دلالت بر كراهت دارد، ولى عـلتـى كـه سـپـس بيان فرموده دليل بر حرمتست . و مقصود از نماز خواندن آنحضرت ممكن اسـت بـا پـيـكـر اصـلى با پيكر مثالى باشد و اخبار مستفيضه بسيارى وارد شده است كه پـيغمبران و ائمه پس از وفات خود احوال عجيب و غريبى دارند كه مردم ديگر چنان نيستند، چنانكه گوشت بدن آنها بر زمين حرامست و پيكرشان به آسمان بالا مى رود.
* باب زندگانى اميرالمؤ منين صلوات الله عليه *
بَابُ مَوْلِدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
وُلِدَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع بـَعـْدَ عـَامِ الْفـِيـلِ بـِثَلَاثِينَ سَنَةً وَ قُتِلَ ع فِى شَهْرِ رَمَضَانَ لِتـِسـْعٍ بـَقـِيـنَ مِنْهُ لَيْلَةَ الْأَحَدِ سَنَةَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً بـَقـِيَ بـَعْدَ قَبْضِ النَّبِيِّ ص ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ وَ هُوَ أَوَّلُ هَاشِمِيٍّ وَلَدَهُ هَاشِمٌ مَرَّتَيْنِ
امـيـر المـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام سـى سـال بـعـد از عـام الفـيـل مـتـولد شـد شـب يـكـشـنـبـه 21 مـاه رمـضـان سـال چهل هجرى كشته شد و 63 سال عمرش بود، بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله 30 سـال زنـده بـود و مـادرش فـاطـمـه دخـتـر اسد بن هاشم بن عبد منافست و على نخستين هاشمى نسبى است كه از دو طرف بهاشم مى رسد (يعنى پدر و مادرش هر دو از اولاد هاشم بودند).
1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَارِسِيِّ عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْوَلِيـدِ بـْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ فـَاطـِمـَةَ بـِنـْتَ أَسـَدٍ جـَاءَتْ إِلَى أَبـِى طـَالِبٍ لِتُبَشِّرَهُ بِمَوْلِدِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ اصْبِرِي سَبْتاً أُبَشِّرْكِ بِمِثْلِهِ إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ قَالَ السَّبْتُ ثَلَاثُونَ سَنَةً وَ كَانَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثَلَاثُونَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 347 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: فـاطـمـه بنت اسد نزد ابوطالب آمد تا او را بولادت پـيـغـمـبـر صلى الله عليه و آله مژده دهد، ابوطالب گفت : يك سبت صبر كن ، من هم تو را به شخصى مانند او غير از مقام نبوت مژده خواهم داد، امام صادق عليه السلام فرمود: سبت 30 سـال اسـت و فـاصـله مـيـان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام سى سال بود.
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً كَمَا وُلِدُوا فَقَالَتْ وَا سـَوْأَتـَاهْ فـَقـَالَ لَهـَا رَسـُولُ اللَّهِ ص فـَإِنِّى أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَبْعَثَكِ كَاسِيَةً وَ سَمِعَتْهُ يـَذْكُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّى أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يـَكـْفـِيَكِ ذَلِكِ وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص يَوْماً إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِيَتِى هَذِهِ فَقَالَ لَهَا إِنْ فـَعـَلْتِ أَعـْتـَقَ اللَّهُ بـِكُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْكِ مِنَ النَّارِ فَلَمَّا مَرِضَتْ أَوْصَتْ إِلَى رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ أَمـَرَتْ أَنْ يـُعـْتـِقَ خـَادِمَهَا وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا فَجَعَلَتْ تُومِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص إِيـمَاءً فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَصِيَّتَهَا فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع وَ هـُوَ يـَبـْكِى فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّى فَاطِمَةُ فـَقـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ وَ أُمِّى وَ اللَّهِ وَ قـَامَ مـُسـْرِعـاً حـَتَّى دَخَلَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ بَكَى ثُمَّ أَمَرَ النِّسـَاءَ أَنْ يـَغْسِلْنَهَا وَ قَالَ ص إِذَا فَرَغْتُنَّ فَلَا تُحْدِثْنَ شَيْئاً حَتَّى تُعْلِمْنَنِى فَلَمَّا فَرَغْنَ أَعْلَمْنَهُ بِذَلِكَ فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِيصَيْهِ الَّذِى يَلِى جَسَدَهُ وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ يُكَفِّنَّهَا فِيهِ وَ قـَالَ لِلْمـُسـْلِمـِيـنَ إِذَا رَأَيـْتـُمـُونـِى قَدْ فَعَلْتُ شَيْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذَلِكَ فَسَلُونِى لِمَ فَعَلْتُهُ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ كَفْنِهَا دَخَلَ ص فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلَى عَاتِقِهِ فَلَمْ يَزَلْ تـَحـْتَ جـَنـَازَتِهَا حَتَّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ثُمَّ وَضَعَهَا وَ دَخَلَ الْقَبْرَ فَاضْطَجَعَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ فـَأَخـَذَهـَا عـَلَى يـَدَيْهِ حَتَّى وَضَعَهَا فِى الْقَبْرِ ثُمَّ انْكَبَّ عَلَيْهَا طَوِيلًا يُنَاجِيهَا وَ يَقُولُ لَهَا ابْنُكِ ابْنُكِ [ ابْنُكِ ] ثُمَّ خَرَجَ وَ سَوَّى عَلَيْهَا ثُمَّ انْكَبَّ عَلَى قَبْرِهَا فَسَمِعُوهُ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اللَّهـُمَّ إِنِّى أَسـْتـَوْدِعـُهَا إِيَّاكَ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ إِنَّا رَأَيْنَاكَ فـَعـَلْتَ أَشـْيـَاءَ لَمْ تـَفـْعَلْهَا قَبْلَ الْيَوْمِ فَقَالَ الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِى طَالِبٍ إِنْ كَانَتْ لَيـَكـُونُ عـِنـْدَهَا الشَّيْءُ فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّى ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللَّهُ كَاسِيَةً وَ ذَكَرْتُ ضـَغـْطـَةَ الْقـَبـْرِ فـَقـَالَتْ وَا ضـَعـْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللَّهُ ذَلِكَ فَكَفَّنْتُهَا بـِقـَمـِيـصِى وَ اضْطَجَعْتُ فِى قَبْرِهَا لِذَلِكَ وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فـَإِنَّهـَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا فَارْتَجَّ عَلَيْهَا فَقُلْتُ ابْنُكِ ابْنُكِ [ابْنُكِ]
اصول كافى جلد 2 صفحه 347 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين نخستين زنى بود كه پـيـاده از مـكـه بـمـديـنه بسوى پيغمبر (ص ) مهاجرت كرد و از همه مردم نسبت به پيغمبر مـهـربـانـتر بود، از پيغمبر شنيد كه مى فرمود: مردم در روز قيامت برهنه مادر زاد محشور شوند، پس گفت : واى از اين رسوائى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: من از خـدا مـى خـواهـم كـه ترا با لباس محشور كند، و نيز از آن حضرت شنيد كه فشار قبر را يـاد آور مـى شـد. فـاطـمـه گـفـت : واى از نـاتـوانـى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود: من از خدا مى خواهم كه تو را در آنجا آسوده دارد.
روزى برسولخدا صلى الله عليه و آله عرضكرد: من مى خواهم اين كنيز خود را آزاد كنم ، حـضرت باو فرمود: اگر چنين كنى ، خدا در برابر هر عضوى از او يك عضو ترا از آتش دوزخ آزاد كـنـد، پـس چـون بـيـمـار شـد، بـه پـيـغمبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و سـفـارش نـمـود خـادمـش را آزاد كـنـد و زبانش بند آمده بود، لذا به پيغمبرش اشاره كرد و پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليه وآله وصيتش را پذيرفت . پس روزى پيغمبر نشسته بود كه اميرالمؤ منين عليه السلام گريان وارد شد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله باو فرمود: چرا گـريـه مـى كـنـى ؟ گفت : مادرم فاطمه وفات كرد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: بـخـدا مـادر مـن هـم بـود، پـس بـا شـتاب برخاست تا بر او وارد شد و چون باو نگريست گريان شد. آنگاه بزنها دستور داد غسلش دهند.
و فرمود: چون از غسلش فارغ شديد، كارى نكنيد تا بمن خبر دهيد، آنها چون فارغ شدند، آنـحـضـرت را آگـاه سـاخـتـند. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله پيراهنى را كه در زير مى پـوشـيـد و بـه بـدنـش مـى چـسـبيد به يكى از آنها داد تا در آن كفش كنند، و به مسلمانان فـرمـود: هـرگـاه ديـديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم ، از من بپرسيد چرا اين كار كردى ؟
چـون زنـان از غـسـل و كـفـش ، به پرداختند، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در آمد و جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا بقبرش رسانيد، سپس جنازه را گذاشت و خود داخـل قـبـر شـد و در آن دراز كـشـيـد، آنـگـاه بـرخـاسـت و جـنـازه را بـا دسـت خـود گـرفت و داخـل قـبـر كـرد، سـپـس خـم شـد و مـدتى طولانى با او سر گوشى مى كرد و مى فرمود: پسرت ، پسرت (پسرت ) پس بر خاست و روى قبر را هموار كرد، و باز خود را به روى قـبـر انـداخـت و مردم مى شنيدند كه مى فرمود: ((لا اله الا الله )) بار خدايا! من او را به تو مى سپارم )) آنگاه مراجعت فرمود.
مـسـلمـيـن عرض كردند: شما را ديدم كارهائى كرديد كه پيش از اين نكرده بوديد؛ فرمود: امروز مهربانى ابوطالب را از دست دادم ، فاطمه اگر چيز خوبى نزدش بود، مرا برخود و فـرزنـدانش مقدم مى داشت ، من از روز قيامت ياد كردم و گفتم : مردم برهنه محشور شوند، او گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس محشور كند و از فشار قبر ياد آور شدم . او گفت : واى از ناتوانى ، من ضمانتش كردم كه خدا كار گزاريش كند، از ايـن جهت او را در پيراهنم كفن كردم و در قبرش خوابيدم و سر بگوشش گذاردم و آنچه از او مـى پـرسـيدند تلقينش كردم . چون او را از پروردگارش پرسيدند جواب داد و چون از پـيـغمبرش پرسيدند جواب داد اما چون از ولى و امامش پرسيدند، زبانش بلكنت افتاد، من گفتم : پسرت ، پسرت (پسرت ).
3- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَمَّا وُلِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص فُتِحَ لاِمِنَةَ بَيَاضُ فـَارِسَ وَ قـُصـُورُ الشَّامِ فـَجـَاءَتْ فـَاطـِمـَةُ بـِنـْتُ أَسَدٍ أُمُّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَبِى طَالِبٍ ضـَاحـِكـَةً مـُسـْتَبْشِرَةً فَأَعْلَمَتْهُ مَا قَالَتْ آمِنَةُ فَقَالَ لَهَا أَبُو طَالِبٍ وَ تَتَعَجَّبِينَ مِنْ هَذَا إِنَّكِ تَحْبَلِينَ وَ تَلِدِينَ بِوَصِيِّهِ وَ وَزِيرِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 349 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد شنيدم : امام صادق عليه السلام مى فرمود: چون رسولخدا صلى الله عـليـه و آله مـتـولد شـد، سـفيدى مملكت فارس و كاخهاى شام براى (مادرش ) آمنه ، نمايان شـد. فـاطـمـه بـنـت اسـد مـادر اميرالمؤ منين خندان و شادان نزد ابوطالب آمد و آنچه را آمنه گفته بود به او خبر داد: ابوطالب گفت : از اين تعجب مى كنى همانا تو هم آبستن شوى و وصى و وزير او را بزائى .
-
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـِيـسـَى عـَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زَيْدٍ النَّيْسَابُورِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيُّ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَسِيدِ بـْنِ صـَفـْوَانَ صـَاحـِبِ رَسـُولِ اللَّهِ ص قـَالَ لَمَّا كـَانَ الْيـَوْمُ الَّذِى قـُبـِضَ فـِيـهِ أَمـِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكَاءِ وَ دَهِشَ النَّاسُ كَيَوْمَ قُبِضَ النَّبِيُّ ص وَ جَاءَ رَجُلٌ بَاكِياً وَ هُوَ مُسْرِعٌ مُسْتَرْجِعٌ وَ هُوَ يَقُولُ الْيَوْمَ انْقَطَعَتْ خِلَافَةُ النُّبُوَّةِ حَتَّى وَقَفَ عَلَى بـَابِ الْبـَيـْتِ الَّذِى فـِيـهِ أَمـِيـرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ كُنْتَ أَوَّلَ الْقـَوْمِ إِسـْلَامـاً وَ أَخـْلَصـَهـُمْ إِيـمَاناً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَخْوَفَهُمْ لِلَّهِ وَ أَعْظَمَهُمْ عَنَاءً وَ أَحْوَطَهُمْ عـَلَى رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ آمـَنـَهـُمْ عـَلَى أَصـْحـَابـِهِ وَ أَفـْضـَلَهـُمْ مَنَاقِبَ وَ أَكْرَمَهُمْ سَوَابِقَ وَ أَرْفـَعَهُمْ دَرَجَةً وَ أَقْرَبَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَشْبَهَهُمْ بِهِ هَدْياً وَ خَلْقاً وَ سَمْتاً وَ فِعْلًا وَ أَشـْرَفـَهـُمْ مـَنـْزِلَةً وَ أَكـْرَمَهُمْ عَلَيْهِ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ خـَيـْراً قَوِيتَ حِينَ ضَعُفَ أَصْحَابُهُ وَ بَرَزْتَ حِينَ اسْتَكَانُوا وَ نَهَضْتَ حِينَ وَهَنُوا وَ لَزِمْتَ مـِنْهَاجَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ هَمَّ أَصْحَابُهُ وَ كُنْتَ خَلِيفَتَهُ حَقّاً لَمْ تُنَازَعْ وَ لَمْ تَضْرَعْ بِرَغْمِ الْمـُنـَافـِقِينَ وَ غَيْظِ الْكَافِرِينَ وَ كُرْهِ الْحَاسِدِينَ وَ صِغَرِ الْفَاسِقِينَ فَقُمْتَ بِالْأَمْرِ حِينَ فـَشـِلُوا وَ نـَطـَقـْتَ حِينَ تَتَعْتَعُوا وَ مَضَيْتَ بِنُورِ اللَّهِ إِذْ وَقَفُوا فَاتَّبَعُوكَ فَهُدُوا وَ كُنْتَ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ قُنُوتاً وَ أَقَلَّهُمْ كَلَاماً وَ أَصْوَبَهُمْ نُطْقاً وَ أَكْبَرَهُمْ رَأْياً وَ أَشـْجـَعـَهُمْ قَلْباً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَحْسَنَهُمْ عَمَلًا وَ أَعْرَفَهُمْ بِالْأُمُورِ كُنْتَ وَ اللَّهِ يَعْسُوباً لِلدِّيـنِ أَوَّلًا وَ آخـِراً الْأَوَّلَ حـِيـنَ تـَفـَرَّقَ النَّاسُ وَ الْآخِرَ حِينَ فَشِلُوا كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ أَباً رَحـِيـمـاً إِذْ صـَارُوا عـَلَيـْكَ عـِيـَالًا فـَحَمَلْتَ أَثْقَالَ مَا عَنْهُ ضَعُفُوا وَ حَفِظْتَ مَا أَضَاعُوا وَ رَعـَيـْتَ مـَا أَهـْمـَلُوا وَ شـَمَّرْتَ إِذَا اجـْتـَمَعُوا وَ عَلَوْتَ إِذْ هَلِعُوا وَ صَبَرْتَ إِذْ أَسْرَعُوا وَ أَدْرَكْتَ أَوْتَارَ مَا طَلَبُوا وَ نَالُوا بِكَ مَا لَمْ يَحْتَسِبُوا كُنْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ عَذَاباً صَبّاً وَ نَهْباً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ عَمَداً وَ حِصْناً فَطِرْتَ وَ اللَّهِ بِنَعْمَائِهَا وَ فُزْتَ بِحِبَائِهَا وَ أَحْرَزْتَ سَوَابِغَهَا وَ ذَهـَبـْتَ بـِفَضَائِلِهَا لَمْ تُفْلَلْ حُجَّتُكَ وَ لَمْ يَزِغْ قَلْبُكَ وَ لَمْ تَضْعُفْ بَصِيرَتُكَ وَ لَمْ تَجْبُنْ نَفْسُكَ وَ لَمْ تَخِرَّ كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ وَ كُنْتَ كَمَا قَالَ ع آمَنَ النَّاسِ فـِى صـُحـْبـَتـِكَ وَ ذَاتِ يَدِكَ وَ كُنْتَ كَمَا قَالَ ع ضَعِيفاً فِى بَدَنِكَ قَوِيّاً فِى أَمْرِ اللَّهِ مُتَوَاضِعاً فِى نَفْسِكَ عَظِيماً عِنْدَ اللَّهِ كَبِيراً فِى الْأَرْضِ جَلِيلًا عِنْدَ الْمُؤْمِنِينَ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ فِيكَ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِيكَ مَغْمَزٌ [ وَ لَا لِأَحَدٍ فِيكَ مَطْمَعٌ ] وَ لَا لِأَحَدٍ عِنْدَكَ هَوَادَةٌ الضَّعـِيـفُ الذَّلِيـلُ عِنْدَكَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ حَتَّى تَأْخُذَ لَهُ بِحَقِّهِ وَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ عِنْدَكَ ضَعِيفٌ ذَلِيـلٌ حـَتَّى تـَأْخـُذَ مـِنـْهُ الْحـَقَّ وَ الْقـَرِيـبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَكَ فِى ذَلِكَ سَوَاءٌ شَأْنُكَ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكَ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ أَمْرُكَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ وَ رَأْيُكَ عِلْمٌ وَ عَزْمٌ فِيمَا فَعَلْتَ وَ قـَدْ نـَهـَجَ السَّبِيلُ وَ سَهُلَ الْعَسِيرُ وَ أُطْفِئَتِ النِّيرَانُ وَ اعْتَدَلَ بِكَ الدِّينُ وَ قَوِيَ بِكَ الْإِسْلَامُ فَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ وَ ثَبَتَ بِكَ الْإِسْلَامُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَبَقْتَ سـَبـْقاً بَعِيداً وَ أَتْعَبْتَ مَنْ بَعْدَكَ تَعَباً شَدِيداً فَجَلَلْتَ عَنِ الْبُكَاءِ وَ عَظُمَتْ رَزِيَّتُكَ فـِى السَّمَاءِ وَ هَدَّتْ مُصِيبَتُكَ الْأَنَامَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاهُ وَ سـَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ فَوَ اللَّهِ لَنْ يُصَابَ الْمُسْلِمُونَ بِمِثْلِكَ أَبَداً كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ كَهْفاً وَ حِصْناً وَ قُنَّةً رَاسِياً وَ عَلَى الْكَافِرِينَ غِلْظَةً وَ غَيْظاً فَأَلْحَقَكَ اللَّهُ بِنَبِيِّهِ وَ لَا أَحْرَمَنَا أَجـْرَكَ وَ لَا أَضـَلَّنـَا بـَعْدَكَ وَ سَكَتَ الْقَوْمُ حَتَّى انْقَضَى كَلَامُهُ وَ بَكَى وَ بَكَى أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ طَلَبُوهُ فَلَمْ يُصَادِفُوهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 350 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
اسـيـد بـن صـفوان مصاحب رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: روزى كه اميرالمؤ منين عـليـه السـلام وفـات كرد، گريه شهر را بلرزه در آورد و مردم مانند روز وفات پيغمبر صـلى الله عـليـه و آله دهـشـت زده شـدنـد، مـردى گـريـان و شـتابان و انالله و انا اليه راجـعـون گـويان پيدا شد و مى گفت : امروز خلافت نبوت بريده گشت تا به درخانه اى كـه امـيرالمؤ منين عليه السلام در آن بود ايستاد و گفت : خدايت رحمت كند اى ابوالحسن تو در گرويدن به اسلام از همه مردم پيشتر و در ايمان با اخلاصتر و از نظر يقين محكمتر و از خدا ترسانتر و از همه مردم ، رنجكش تر و رسولخدا صلى الله عليه و آله را حافظتر و نـسـبـت بـاصـحـابش امين تر بودى ، مناقبت از همه برتر و سوابقت از همه شريف تر و درجه ات از همه رفيعتر و پيغمبر صلى الله عليه و آله از همه نزديكتر و از نظر روش و اخـلاق و طـريـقـه و كردار به آن حضرت شبيه تر و مقامت شريفتر از همه نزدش گراميتر بودى .
خـدا تـو را از جـانـب اسـلام و پـيـغـمـبـر و مـسـلمين پاداش خير دهد، توانا بودى هنگامى كه اصـحـاب پـيـغـمـبـر ناتوانى كردند، و به ميدان آمدى زمانى كه خوارى و زبونى از خود نشان دادند و قيام كردى موقعى كه سستى ورزيدند، و به روش رسولخدا چسبيدى ، آنگاه كـه اصـحـابش آهنگ انحراف كردند، خليفه بر حق او بودى ، بى چون و چرا (و به نزاع بـرنـخـاسـتـى ) و در برابر زبونى منافقان و خشم كافران و بد آمدن حسودان و خوارى فـاسـقـان ، نـاتـوانـى نـشـان ندادى . زمانى كه همه سست شدند، تو به امر خلافت قيام كـردى و چـون از سخن گفتن ناتوان شدند، سخن گفتى ، و چون توقيف كردند، در پرتو نـور خـدا گـام بـرداشـتـى ، آنگاه از تو پيروى كردند و هدايت يافتند. و تو از همه نرم گـوتـر و خـدا را فـرمـانـبردارتر (عاقبت انديش تر) و كم سخن تر و درست گوى تر و بزرگ راءى تر و پردلتر و با يقين بيشتر و كردار نيكوتر و به امور آشناتر بودى .
تو به خدا در ابتدا و انتها رئيس و بزرگ دين بودى : ابتدا زمانى بود كه مردم پراكنده شـدنـد (بـعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله ) و انتها زمانى بود كه سست شدند (بعد از قتل عثمان ).
بـراى مـؤ مـنـان پـدر مـهـربـان بـودى زمـانى كه تحت سرپرستى تو در آمدند، بارهاى گرانى كه آنها از كشيدنش ناتوان شدند، بدوش گرفتى و آنچه (را از امور دين ) تباه ساختند محافظت نمودى و آنچه (را از احكام و شرايع ) رها كردند، رعايت فرمودى و زمانى كـه زبـونى كردند (به گرد آوردن دنيا حريص شدند) دامن به كمر زدى بلند گرفتى زمـانـى كـه بـيـتابى كردند و صبر نمودى زمانى كه شتاب كردند و هر خونى را كه مى خواستند تو گرفتى (براى مسلمين از كفار خونخواهى كردى ) و از بركت تو به خيراتى رسـيـدنـد كـه گـمـانش را نداشتند، بر كافران عذابى ريزان و رباينده و براى مؤ منان پشتيبان و سنگر بودى ، خدا به همراه نعمتهاى خلافت (مصيبتهايش ) پرواز كردى (آفريده شـدى ) و بـعـطـايـش (يـعـنـى عـطـاى الهـى ) كـامياب گشتى و سوابقش را احراز كردى و فـضـايـلش را بـدسـت آوردى ، شـمـشـيـر حجت و دليلت كند نبود، و دولت منحرف نگشت و بصيرتت ضعيف نشد، هراسان نگشتى و سقوط نكردى .
تـو مـانـند كوه بودى كه طوفانش نجنباند و همچنان بودى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((در رفاقت و دارائى خويش امانت نگهدارترين مردمست ، و باز چنان بودى كه فـرمـود: از لحـاظ بـدن ضـعـف و در انجام امر خداى قوى است ، نزد خود فروتن و نزد خدا عـظـمـت داشـتـى . در روى زمين بزرگ و نزد مؤ منين شريف بودى ، هيچكس را درباره تو راه عيبجوئى نبود و هيچ گوينده ئى نسبت به تو راه خرده گيرى نداشت (و كسى از تو طمع حق پوشى نداشت ) و براى هيچكس نرمى و مجامله نداشتى ، هر ناتوان و زبونى نزد تو تـوانـا و عـزيـز بـود تـا حـقش را برايش بستانى و هر تواناى عزيز، نزدت ناتوان و زبـون بـود تا حق را از او بستانى و در اين موضوع ، خويش دارى و دور انديشى و راءيت دانش و تصميم بود، نسبت بهر چه كردى .
و هر آينه راه راست روشن گشت و امر مشكل آسان شد و آتشها خاموش گشت ، و دين بوسيله تـو راسـت شـد و اسـلام قـوت يافت و امر خدا ظاهر شد، اگر چه كافران دوست نداشتند و اسـلام و اهـل ايـمان از بركت تو پابرجا شد، و بسيار بسيار پيشى گرفتى و جانشينان خـود را به رنج بسيار افكندى (زيرا هر چه بكوشند تا از تو پيروى كنند نتوانند) تو بزرگتر از آنى كه مصيبتت با گريه جبران شود، مرگ تو در آسمان بزرگ جلوه كرد و مـصـيـبـت تـو مـردم را خـرد كـرد فـانـا لله و انا اليه راجعون مابقضاء خدا راضى و نسبت بفرمانش تسليميم ، بخدا سوگند مسلمين هرگز كسى را مانند تو از دست ندهند، تو براى مـؤ مـنـين پناه و سنگر و مانند كوهى پابرجا و بر كافران خشونت و خشم بودى ، خدا ترا بـه پـيـغمبرش برساند و ما را از اجرت محروم نسازد و بعد از تو گمراه نگرداند، مردم هـمـه خـاموش بودند تا سخنش تمام شد، او گريست و اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله گريستند، سپس هر چه جستند او را نيافتند.
5- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ كُنْتُ أَنـَا وَ عـَامِرٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جُذَاعَةَ الْأَزْدِيُّ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَقَالَ لَهُ عَامِرٌ جُعِلْتُ فـِدَاكَ إِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع دُفِنَ بِالرَّحْبَةِ قَالَ لَا قَالَ فَأَيْنَ دُفِنَ قَالَ إِنَّهُ لَمَّا مَاتَ احْتَمَلَهُ الْحَسَنُ ع فَأَتَى بِهِ ظَهْرَ الْكُوفَةِ قَرِيباً مِنَ النَّجَفِ يَسْرَةً عَنِ الْغَرِيِّ يـَمـْنـَةً عـَنِ الْحـِيرَةِ فَدَفَنَهُ بَيْنَ رَكَوَاتٍ بِيضٍ قَالَ فَلَمَّا كَانَ بَعْدُ ذَهَبْتُ إِلَى الْمَوْضِعِ فَتَوَهَّمْتُ مَوْضِعاً مِنْهُ ثُمَّ أَتَيْتُهُ فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ لِى أَصَبْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 352 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان جـمـال گـويـد: مـن و عـامـر و عبدالله بن حذاعة ازدى خدمت امام صادق عليه السلام بـوديـم عـامـر بحضرت عرضكرد: قربانت گردم ، مردم گمان مى كنند اميرالمؤ منين عليه السـلام در رحـبـه (مـيـدان كـوفـه يـا جلوخان مسجدش ) دفن شده است ، فرمود: چنين نيست ، عرضكرد: پس كجا دفن شد؟ فرمود: چون وفات نمود، امام حسن عليه السلام او را برداشت و پـشـت كـوفـه نـزديك تپه بلند، دست چپ غرى و دست راست حيره آورد و در ميان تپه هاى كوچكى كه ريگ سفيد داشت بخاك سپرد.
راوى گـويـد: سپس من به آنجا و محلى را فكر كردم كه قبر آن حضرتست ، آنگاه خدمت امام آمدم و باو گزارش دادم ، بمن فرمود: درست فهميدى خدايت رحمت كند تا سه بار.
6- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ أَتَانِى عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ لِى ارْكَبْ فَرَكِبْتُ مَعَهُ فَمَضَيْنَا حَتَّى أَتَيْنَا مَنْزِلَ حَفْصٍ الْكـُنـَاسـِيِّ فَاسْتَخْرَجْتُهُ فَرَكِبَ مَعَنَا ثُمَّ مَضَيْنَا حَتَّى أَتَيْنَا الْغَرِيَّ فَانْتَهَيْنَا إِلَى قـَبـْرٍ فـَقـَالَ انـْزِلُوا هـَذَا قَبْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقُلْنَا مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ فَقَالَ أَتَيْتُهُ مَعَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع حَيْثُ كَانَ بِالْحِيرَةِ غَيْرَ مَرَّةٍ وَ خَبَّرَنِى أَنَّهُ قَبْرُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 353 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
عبدالله بن سنان گويد: عمر بن يزيد نزد من آمد و گفت : سوار شو برويم من سوار شدم و هـمـراه مـا گـشت ، سپس آمديم تا بغرى رسيديم و بقبرى برخورديم ، عمر گفت : فرود آيـيـد كـه اين قبر اميرالمؤ منين است ، گفتيم تو از كجا دانى ؟ گفت : زمانى كه امام صادق عـليـه السـلام رد حـيـره بـود، بـارهـا در خـدمـتـش بـه اينجا آمدم و بمن فرمود: اين قبر آن حضرتست .
7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمـَةَ بـْنِ الْخـَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقـَاسـِمِ عـَنْ عـِيـسـَى شـَلَقـَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَهُ خـُئُولَةٌ فـِى بـَنـِى مـَخـْزُومٍ وَ إِنَّ شـَابّاً مِنْهُمْ أَتَاهُ فَقَالَ يَا خَالِى إِنَّ أَخِى مَاتَ وَ قَدْ حَزِنْتُ عـَلَيـْهِ حـُزْنـاً شـَدِيـداً قـَالَ فَقَالَ لَهُ تَشْتَهِى أَنْ تَرَاهُ قَالَ بَلَى قَالَ فَأَرِنِى قَبْرَهُ قَالَ فـَخـَرَجَ وَ مـَعـَهُ بـُرْدَةُ رَسـُولِ اللَّهِ ص مـُتَّزِراً بـِهـَا فـَلَمَّا انـْتـَهـَى إِلَى الْقَبْرِ تَلَمْلَمَتْ شـَفـَتـَاهُ ثـُمَّ رَكـَضـَهُ بِرِجْلِهِ فَخَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَ هُوَ يَقُولُ بِلِسَانِ الْفُرْسِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنِينَ ع أَ لَمْ تَمُتْ وَ أَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ قَالَ بَلَى وَ لَكِنَّا مِتْنَا عَلَى سُنَّةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَانْقَلَبَتْ أَلْسِنَتُنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 353 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام دائى هائى در قبيله بنى مخزوم داشـت جـوانـى از آنـهـا خـدمـتش آمد و عرضكرد: دائى جان ! برادرم مرده و من در مرگش سخت غمگين شده ام ، حضرت باو فرمود: مى خواهى او را ببينى ؟ عرضكرد: آرى ، فرمود قبرش را بـمـن نشان ده ، پس خارج شد و برد رسولخدا صلى اللّه عليه و آله را به كمربست ، چـون نـزد قـبـر رسـيـد، لبـهـايش به هم مى خورد، سپس با پايش بقبر او زد، او از قبر بيرون آمد و بزبان فارسى سخن مى گفت ، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: مگر وقتى تـو مـردى از عـرب نـبـودى ؟ گـفـت : چـرا ولى مـا به روش فلان و فلان مرديم از اين رو زبان ما دگرگون شد.
8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَامَ الْحَسَنُ بْنُ عـَلِيٍّ ع فـِي مـَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ أَيُّهـَا النَّاسُ إِنَّهُ قـَدْ قـُبـِضَ فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ وَ لَا يُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ إِنَّهُ كـَانَ لَصـَاحـِبَ رَايـَةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص عـَنْ يـَمـِيـنـِهِ جـَبْرَئِيلُ وَ عَنْ يَسَارِهِ مِيكَائِيلُ لَا يـَنـْثـَنـِى حـَتَّى يـَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ بَيْضَاءَ وَ لَا حَمْرَاءَ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فـَضـَلَتْ عـَنْ عـَطـَائِهِ أَرَادَ أَنْ يـَشـْتـَرِيَ بِهَا خَادِماً لِأَهْلِهِ وَ اللَّهِ لَقَدْ قُبِضَ فِى اللَّيْلَةِ الَّتـِى فـِيهَا قُبِضَ وَصِيُّ مُوسَى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ اللَّيْلَةِ الَّتِى عُرِجَ فِيهَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ اللَّيْلَةِ الَّتِى نُزِّلَ فِيهَا الْقُرْآنُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 354 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليه السلام فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد: حسن بن على عـليه السلام در مسجد كوفه به پاخاست و حمد و ثناى خدا گفت و بر پيغمبر صلى للّه عـليـه و آله درود فـرستاد. سپس فرمود: اى مردم در اين شب مردى وفات كرد كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و پسينيان باو نرسند. او پرچمدار رسولخدا صلى للّه عليه و آله بـود كـه جـبـرئيـل در طرف راست و مكائيل در طرف چپش بودند. از ميدان بر نمى گشت جز ايـنـكـه خـدا بـه او فـتـح و پـيـروزى مـى داد، بـخـدا كـه او از مـال سـفـيـد و سرخ دنيا جز هفتصد درهم كه آن هم از عطايش زياد آمده بود باقى نگذاشت و مـى خـواسـت بـا آن پول خدمتگزارى براى خانواده اش بخرد، بخدا كه او در شبى وفات كـرد كـه يـوشـع بـن نـون وصـى مـوسى وفات كرد و همان شبى كه عيسى بن مريم به آسمان بالا رفت و همان شبى كه قرآن فرود آمد.
9- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ رَفـَعـَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا غُسِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع نُودُوا مِنْ جَانِبِ الْبَيْتِ إِنْ أَخَذْتُمْ مُقَدَّمَ السَّرِيرِ كُفِيتُمْ مُؤَخَّرَهُ وَ إِنْ أَخَذْتُمْ مُؤَخَّرَهُ كُفِيتُمْ مُقَدَّمَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 354 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام را غـسـل دادنـد، از جـانـب خـانـه صـدا آمـد كـه اگـر شـما جلو تابوت را بگيريد، از گرفتن دنبالش آسوده باشيد، و اگر دنبالش را بگيريد از گرفتن جلو آسوده باشيد،
-
9- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ ع فَقَالَ دُفِنَتْ فِى بَيْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَيَّةَ فِى الْمَسْجِدِ صَارَتْ فِى الْمَسْجِدِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 359 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن محمد بن ابى نصر گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع به قبر فاطمه عـليـهاالسلام پرسيدم ، فرمود: در خانه خود بخاك سپرده شد، سپس چون بنى اميه مسجد را توسعه دادند جزء مسجد شد.
شـرح :
درباره موضع قبر فاطمه عليهاالسلام سه قولست : 1 در بقيع 2 در روضه (ميان قبر و منبر پيغمبر صلى للّه عليه و آله ) 3 در خانه خود فاطمه عليهاالسلام .
مـجـلسى (ره ) گويد: قول اخير كه از اين روايت استفاده مى شود صحيح ترين اقوالست ، زيرا اخبار بسيارى بدين مضمون وارد شده و من آنها را در كتاب بحار ذكر نموده ام .10- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْخَيْبَرِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ سـَمـِعـْتـُهُ يـَقُولُ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لِفَاطِمَةَ مَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ مِنْ آدَمَ وَ مَنْ دُونَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 360 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خداى تبارك و تعالى اميرالمؤ منين عليه السلام را براى فاطمه نمى آفريد، در روى زمين ، از آدم گرفته تا هر بشرى بعد از او همسرى براى او نبود.
* زندگانى حسن بن على صلوات الله عليهما *
بَابُ مَوْلِدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
وُلِدَ الْحـَسـَنُ بـْنُ عَلِيٍّ ع فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي سَنَةِ بَدْرٍ سَنَةِ اثْنَتَيْنِ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُلِدَ فـِى سـَنـَةِ ثـَلَاثٍ وَ مـَضـَى ع فـِى شـَهْرِ صَفَرٍ فِى آخِرِهِ مِنْ سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبـَعـِيـنَ وَ مـَضَى وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ أَشْهُرٍ وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ ع الْوَفَاةُ بَكَى فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَبْكِى وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِى أَنـْتَ بـِهِ وَ قـَدْ قـَالَ فـِيكَ مَا قَالَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَاشِياً وَ قَدْ قَاسَمْتَ مَالَكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى النَّعْلَ بِالنَّعْلِ فَقَالَ إِنَّمَا أَبْكِى لِخَصْلَتَيْنِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 360 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بـن عـلى عـليـهـمـاالسـلام در مـاه رمـضـان در سـال جـنـگ بـدر كـه 2 سـال بـعـد از هـجـرت اسـت مـتـولد گـشـت و روايـت شـده كـه او در سـال سـوم هـجـرى متولد شد و در آخر ماه صفر سال 49 هجرى وفات يافت و هنگام وفات 47 سال و چند ماه داشت و مادرش فاطمه دختر رسولخدا صلى للّه عليه و آله است .
امـام بـاقـر عـليـه السـلام مى فرمود: چون وفات امام حسن عليه السلام در رسيد، گريه كـرد، بـه او عـرض شـد، پـسر پيغمبر! گريه مى كنى : در صورتى كه نزد رسولخدا چـنـان مـقـامى دارى ؟! و پيغمبر درباره تو چنين و چنان فرموده ، و بيست بار پياده به حج رفـتـه اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف كرده ئى حتى كفشت را (و در راه خدا بفقرا داده ئى ). فـرمـود: مـن تـنها براى دو مطلب مى گريم : بيم موقف (حساب روز قيامت يا از بيم خدا) و از جدائى دوستان .
2- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فِى عَامِ خَمْسِينَ عَاشَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَرْبَعِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 361 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـسـن بـن عـلى عـليـهـمـاالسـلام چـهـل و هـفـت سـاله بـود كـه وفـات كـرد و در سـال 50 هـجـرى بـود و 40 سال بعد از پيغمبر زندگى كرد.
3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِى بـَكـْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ إِنَّ جَعْدَةَ بِنْتَ أَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ سَمَّتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ سـَمَّتْ مـَوْلَاةً لَهُ فـَأَمَّا مـَوْلَاتـُهُ فـَقـَاءَتِ السَّمَّ وَ أَمَّا الْحـَسـَنُ فـَاسـْتَمْسَكَ فِى بَطْنِهِ ثُمَّ انْتَفَطَ بِهِ فَمَاتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 361 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـكـر حـضـرمـى گويد: جعده دختر اشعث بن قيس كندى بحسن بن على عليهماالسلام و كنيز آن حضرت زهر داد، اما كنيزك زهر را قى كرد و اما امام حسن عليه السلام زهر در شكمش ماند و آماس كرد و در گذشت .
4- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْقَاسِمِ النَّهْدِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بـْنِ مـِهـْرَانَ عَنِ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي بَعْضِ عـُمـَرِهِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الزُّبَيْرِ كَانَ يَقُولُ بِإِمَامَتِهِ فَنَزَلُوا فِى مَنْهَلٍ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاهِلِ تـَحـْتَ نـَخـْلٍ يـَابـِسٍ قـَدْ يـَبـِسَ مـِنَ الْعـَطـَشِ فـَفُرِشَ لِلْحَسَنِ ع تَحْتَ نَخْلَةٍ وَ فُرِشَ لِلزُّبـَيـْرِيِّ بِحِذَاهُ تَحْتَ نَخْلَةٍ أُخْرَى قَالَ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ لَوْ كَانَ فِى هَذَا النَّخـْلِ رُطـَبٌ لَأَكـَلْنـَا مـِنـْهُ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ وَ إِنَّكَ لَتَشْتَهِى الرُّطَبَ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ نـَعـَمْ قـَالَ فـَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَدَعَا بِكَلَامٍ لَمْ أَفْهَمْهُ فَاخْضَرَّتِ النَّخْلَةُ ثُمَّ صَارَتْ إِلَى حـَالِهـَا فـَأَوْرَقـَتْ وَ حـَمـَلَتْ رُطـَبـاً فـَقَالَ الْجَمَّالُ الَّذِى اكْتَرَوْا مِنْهُ سِحْرٌ وَ اللَّهِ قَالَ فـَقـَالَ الْحـَسـَنُ ع وَيـْلَكَ لَيْسَ بِسِحْرٍ وَ لَكِنْ دَعْوَةُ ابْنِ نَبِيٍّ مُسْتَجَابَةٌ قَالَ فَصَعِدُوا إِلَى النَّخْلَةِ فَصَرَمُوا مَا كَانَ فِيهِ فَكَفَاهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 361 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: حسن بن على عليهماالسلام در يكى از سفره هاى عمره اش هـمـراه مـردى از اولاد زبـيـر بـود كـه بـه امامتش معتقد بود، در يكى از آبگاهها، زير درخت خـرمـاى خـشـكى كه از تشنگى خشك شده بود، فرود آمدند، در زير آن درخت فرشى براى امـام حـسـن انـداخـتـنـد و در بـرابـرش فـرشـى براى زبيرى ، زير درخت خرماى ديگرى ، زبـيـرى سر بالا كرد و گفت : اگر اين درخت خرماى تازه مى داشت از آن مى خورديم ، امام حـسـن فرمود: خرما ميل دارى ؟ زبيرى گفت : آرى ، حضرت دست به سوى آسمان برداشت و دعـا كـرد بـه سـخـنـى كـه مـن آن را نـفـهـمـيـدم ، پـس درخـت سـبـز شـد و بـحـال خـود بـرگـشـت و بـرگ و خـرمـا برآورد، ساربانى كه مركوب از او كرايه كرده بـودند، گفت : بخدا، اين جادو است ، امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، جادو نيست ، بـلكـه دعـاى مـسـتـجاب پسر پيغمبر است ، پس به سوى درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت چيدند و آنها را كفايت كرد.
5- أَحـْمـَدُ بـْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبـِى عـُمَيْرٍ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْحَسَنَ ع قَالَ إِنَّ لِلَّهِ مَدِينَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا بـِالْمـَشـْرِقِ وَ الْأُخـْرَى بـِالْمـَغْرِبِ عَلَيْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِيدٍ وَ عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَلْفُ أَلْفِ مـِصـْرَاعٍ وَ فـِيـهـَا سـَبـْعـُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ يَتَكَلَّمُ كُلُّ لُغَةٍ بِخِلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهَا وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا عَلَيْهِمَا حُجَّةٌ غَيْرِى وَ غَيْرُ الْحُسَيْنِ أَخِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 362 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
5- امام حسن عليه السلام فرمود: خدا دو شهر دارد كه يكى در مشرق و ديگرى در مغربست ، گـرد آنـها ديوارى از آهن است و هر يك از آنها يك ميليون در دارد و در آنجا هفتاد ميليون لغت اسـت ، تـكـلم هـر لغتى بر خلاف لغت ديگر است و من همه آن لغات و آنچه در آن دو شهر و ميان آنهاست مى دانم و بر آنها حجتى جز من و برادرم حسين نيست .
شـرح :
ايـن روايـت از جـمـله رواياتى ست كه اگر از لحاظ سند خدشه و اشكالى نداشته بـاشـد، بايد علم آن را به خود امام ارجاع داد و نسبت به آن سكوت كرد و تصديق اجمالى نـمـود. شـارح مـقـاصـد از قـول يـكـى از قـدمـاء ايـن دو شـهـر را در عـالم مثل و واسطه ميان عالم محسوس و معقول دانسته كه نه لطافت مجردات را دارند و نه كثافت مـاديـات را و مـوجـودات آن ، عـالم را بـه عـكس در آينه و صورت خيالى و نقش در آب و هوا تنظير و تشبيه كرده و معاد جسمانى را بر اين پايه مبتنى دانسته است . مرحوم مجلسى (ره ) پـس از آنـكـه كـلام او را بـه تـفـضـيـل بـيـان مـى كند مى گويد: ((و هذه الكمات شبيهة بـالخـرافـات و تـصـحيح النصوص و آلايات لايحتاج الى ارتكاب هذه التكلفات والله يعلم حقايق العوالم و الموجودات .))6- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عـَنْ صـَنـْدَلٍ عـَنْ أَبـِى أُسـَامـَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع إِلَى مَكَّةَ سـَنـَةً مـَاشـِيـاً فـَوَرِمـَتْ قـَدَمَاهُ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ لَوْ رَكِبْتَ لَسَكَنَ عَنْكَ هَذَا الْوَرَمُ فـَقـَالَ كـَلَّا إِذَا أَتـَيـْنـَا هـَذَا الْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُكَ أَسْوَدُ وَ مَعَهُ دُهْنٌ فَاشْتَرِ مِنْهُ وَ لَا تـُمـَاكـِسـْهُ فـَقـَالَ لَهُ مـَوْلَاهُ بـِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى مَا قَدِمْنَا مَنْزِلًا فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ هَذَا الدَّوَاءَ فـَقـَالَ لَهُ بـَلَى إِنَّهُ أَمـَامـَكَ دُونَ الْمـَنـْزِلِ فـَسـَارَا مِيلًا فَإِذَا هُوَ بِالْأَسْوَدِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع لِمـَوْلَاهُ دُونـَكَ الرَّجـُلَ فـَخـُذْ مـِنْهُ الدُّهْنَ وَ أَعْطِهِ الثَّمَنَ فَقَالَ الْأَسْوَدُ يَا غُلَامُ لِمَنْ أَرَدْتَ هَذَا الدُّهـْنَ فَقَالَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ انْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ فَانْطَلَقَ فَأَدْخَلَهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى لَمْ أَعْلَمْ أَنَّكَ تَحْتَاجُ إِلَى هَذَا أَ وَ تَرَى ذَلِكَ وَ لَسْتُ آخُذُ لَهُ ثَمَناً إِنَّمَا أَنَا مـَوْلَاكَ وَ لَكـِنِ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يـَرْزُقَنِى ذَكَراً سَوِيّاً يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنِّى خَلَّفْتُ أَهْلِى تَمْخَضُ فَقَالَ انْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَقَدْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 362 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: سالى حسن بن على عليهماالسلام پياده به مكه رفت و پـاهـايـش آمـاس كـرد، يـكـى از غـلامـانش عرضكرد: اگر سوار شوى اين آماس فرو نشيند، فرمود: نه ، وقتى به اين منزل رسيديم ، سياه پوستى پيش تو آيد و روغنى همراه دارد، تـو از او بخر و چانه نزن ، غلام عرضكرد: پدر و ماردم قربانت : ما به هيچ منزلى وارد نـشـديـم كـه كـسـى آنـجـا باشد و اين دوا را بفروشد، فرمود: چرا آن مرد در جلو تو است نزديك آن منزل ، پس يك ميل (2 كيلومتر) راه رفتند، آن سياه پوست پيدا شد.
امـام حـسـن عـليـه السـلام بـه غـلامـش فـرمود: نزد اين مرد برو و آن روغن را از او بگير و بـهـايـش را باو بده ، سياه پوست گفت : اى غلام اين روغن را براى كه مى خواهى ؟ گفت : براى حسن بن على عليهماالسلام گفت : مرا هم نزد او ببر، پس به راه افتاد و او را خدمتش آورد، او به حضرت عرضكرد: پدر و مادرم قربانت ، من نمى دانستم كه شما به اين روغن احـتـيـاج دارى ، اجـازه بـفـرمـائيـد بـهـايـش را نگيرم ، زيرا من غلام شما هستم ، ولى از خدا بـخـواهـيـد كـه بـمـن پـسـرى سـالم (بـدون نـقـص ) كـه دوسـت شـمـا اهـل بـيـت بـاشـد روزى كند. زيرا من وقتى از نزد همسرم آمدم كه درد زائيدن داشت ، حضرت فرمود: به منزلت برو كه خدا پسرى بتو عطا فرموده و او از شيعيان ماست .
* زندگى حسين بن على عليهماالسلام *
بَابُ مَوْلِدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع
وُلِدَ الْحـُسـَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ قُبِضَ ع فِى شَهْرِ الْمُحَرَّمِ مِنْ سَنَةِ إِحْدَى وَ سـِتِّيـنَ مـِنَ الْهـِجـْرَةِ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً وَ أَشْهُرٌ قَتَلَهُ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فـِى خـِلَافـَةِ يـَزِيـدَ بـْنِ مـُعـَاوِيـَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ هُوَ عَلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ عَلَى الْخَيْلِ الَّتـِى حـَارَبـَتـْهُ وَ قـَتـَلَتـْهُ عـُمـَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ بِكَرْبَلَاءَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ لِعَشْرٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص
1- سـَعـْدٌ وَ أَحـْمـَدُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحـُسـَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع يَوْمَ عَاشُورَاءَ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 363 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حـسـيـن بـن عـلى عـليـهـمـاالسـلام در سـال سـوم هـجـرى مـتـولد شـد و در مـاه مـحـرم سـال 61 هـجرى درگذشت و 57 سال و چند ماه داشت ، عبيداللّه بن زياد لعنه اللّه در زمان خـلافت يزيد بن معاويه لعنه اللّه وقتى كه حاكم كوفه بود آن حضرت را شهيد كرد، و فـرمانده لشكرى كه با او جنگيد و او را كشت عمر بن سعد لعنه اللّه بود و در كربلا در روز دوشـنبه دهم محرم اتفاق افتاد، مادر آن حضرت فاطمه دختر پيغمبر صلى للّه عليه و آله است :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـسـيـن بـن عـلى عليهماالسلام در روز عاشورا بدرود زندگى گفت و 57 سال داشت .
2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ كـَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع طُهْرٌ وَ كَانَ بَيْنَهُمَا فِى الْمِيلَادِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 364 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: مـيان حسن و حسين عليهماالسلام يك ظهر فاصله شد و فاصله ميان تولدشان 6 ماه و ده روز بود.
شـرح :
علامه مجلسى (ره ) راجع به تاريخ ولادت و وفات امام حسين عليه السلام و فاصله ميان آن حضرت با برادرش امام حسن عليه السلام اقوالى بدين ترتيب ذكر مى كند:
1 شـيـخ در تـهـذيـب : ولادتـش در آخـر ربـيـع الاول سال سوم بوده .
2 مـرحـوم طـبـرسـى در اعـلام الوردى : روز سـه شنبه يا پنجشنبه سوم شعبان و يا پنجم شعبان سال چهارم ده ماه و 20 روز بعد از تولد برادرش بوده .
3 شيخ مفيد در ارشاد: در پنجم شعبان سال چهارم .
4 شـيـخ در مـصـبـاح : روز پـنـجـشـنـبـه سـوم شـعـبـان سال چهارم .
5 كـشـف الغـمـه : پـنـجـم شـعـبان سال چهارم و حضرت فاطمه علهاالسلام 50 روز بعد از ولادت امام حسن به او آبستن شد.
6 ابن خشاب : فاصله ميان او و برادرش 7 ماه و ده روز بود.
7 شهيد اول در دروس : آخر ربيع الاول سال سوم هجرى و بعضى گفته اند: در روز پنجشنبه سيزدهم ماه رمضان .
8 شيخ بن نما: در پنجم جمادى الاولى و مدت حملش 6 ماه بوده سپس مجلسى (ره ) گويد: شـيـخ طـوسـى از آن جـهـت ولادت آنـحـضـرت را در آخـر ربـيـع الاول دانـسـته كه ولادت امام حسن در نيمه رمضان و فاصله ميان او و برادرش به شش ماه و ده روز نـزدش ثابت و مسلم بوده است ، ولى ولادت امام حسن عليه السلام در ماه رمضان به روايت معتبرى مستند نمى باشد.
-
10- عـَبـْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ وَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يَقُولُ وُلِدَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ بِخَمْسِ سِنِينَ وَ تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 355 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام مـى فـرمـود: فـاطـمـه دخـتـر مـحـمـد صلى للّه عليه و آله پنج سـال بـعـد از مـبـعـث مـتـولد شـد و چـون وفـات كـرد 18 سال و 75 روز داشت .
شرح :
گـويـا ايـن روايـت از جـمـله روايـات بـاب بـعـد كـه دربـاره زنـدگـانـى حضرت فاطمه عليهماالسلام است و كاتبين اشتباها آن را در اينجا درج كرده اند.11- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـُكـَيـْرٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ لَمَّا قـُبـِضَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع أَخْرَجَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ رَجُلَانِ آخَرَانِ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنَ الْكُوفَةِ تَرَكُوهَا عَنْ أَيْمَانِهِمْ ثُمَّ أَخَذُوا فِى الْجَبَّانَةِ حَتَّى مَرُّوا بِهِ إِلَى الْغَرِيِّ فَدَفَنُوهُ وَ سَوَّوْا قَبْرَهُ فَانْصَرَفُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 354 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، امام حسن و امـام حـسـيـن عـلهـمـاالسلام با دو مرد ديگر جنازه اش را بيرون بردند، چون از شهر كوفه خـارج شـدنـد، كـوفـه را بـدسـت راسـت خـود قـرار دادنـد و راه جـبانه (صحراء، عيدگاه ، گـورستان ) را پيش گرفتند تا آن را بغرى رسانيدند، و در آنجا دفنش كردند و قبرش را هموار نموده ، مراجعت كردند.
* زندگانى حضرت زهرا، فاطمه عليهما السلام *
بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ ع
وُلِدَتْ فـَاطـِمـَةُ عَلَيْهَا وَ عَلَى بَعْلِهَا السَّلَامُ بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِخَمْسِ سِنِينَ وَ تـُوُفِّيـَتْ ع وَ لَهـَا ثـَمـَانَ عـَشـْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً وَ بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً
ترجمه روايت شريفه :
فـاطـمه عليهما و على بعلهاالسلام پنج سال بعد از مبعث رسولخدا صلى للّه عليه و آله مـتـولد شـد و زمـانـى رفـات كـرد كـه 18 سـال و 75 روز داشت و بعد از پدرش 75 روز زندگى كرد.
1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِى عُبَيْدَةَ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ فـَاطِمَةَ ع مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ يَأْتِيهَا جَبْرَئِيلُ ع فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يـُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِى ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْتُبُ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 355 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: فاطمه عليهما السلام بعد از پيغمبر صلى للّه عليه و آله 75 روز زنـده بـود و از مـرگ پـدرش انـدوه سـخـتـى او را گـرفـتـه بـود، جـبرئيل نزدش مى آمد و او را در مرگ پدرش نيكو تعزيت مى گفت و خوش دلش مى ساخت و از حـال پـدرش و مـقـام او و آنچه بعد از وى براى ذريه اش پيش مى آيد گزارش مى داد و على عليه السلام آنها را مى نوشت .
2- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ وَ إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَطْمَثْنَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 356 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن جـعـفـر عليه السلام فرمود: فاطمه علهماالسلام صديقه (بسيار راست گو و معصوم ) و شهيده بود و دختران پيغمبران حائض نمى شوند.
3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ رَحـِمـَهُ اللَّهُ رَفـَعـَهُ وَ أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ الْجَبَّارِ الشَّيـْبَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهُرْمُزَانِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَةُ ع دَفَنَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ سـِرّاً وَ عـَفـَا عـَلَى مـَوْضـِعِ قـَبـْرِهَا ثُمَّ قَامَ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ السَّلَامُ عـَلَيـْكَ يـَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّى وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَنِ ابْنَتِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ الْبَائِتَةِ فـِى الثَّرَى بـِبـُقـْعـَتـِكَ وَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صـَفـِيَّتـِكَ صـَبـْرِى وَ عَفَا عَنْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ تَجَلُّدِى إِلَّا أَنَّ لِى فِى التَّأَسِّى بـِسـُنَّتـِكَ فـِى فـُرْقـَتـِكَ مـَوْضـِعَ تـَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِى مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ نـَفـْسـُكَ بـَيْنَ نَحْرِى وَ صَدْرِى بَلَى وَ فِى كِتَابِ اللَّهِ لِى أَنْعَمُ الْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ قـَدِ اسـْتـُرْجـِعـَتِ الْوَدِيـعـَةُ وَ أُخـِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِى فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِى فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا يَبْرَحُ مـِنْ قـَلْبِى أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِى دَارَكَ الَّتِى أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مـَا فـَرَّقَ بـَيـْنـَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سـَبـِيـلًا وَ سـَتـَقُولُ وَ يَحْكُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنـْصـَرِفْ فـَلَا عـَنْ مـَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقـِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ وَاهَ وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْكُوفاً وَ لَأَعـْوَلْتُ إِعـْوَالَ الثَّكـْلَى عـَلَى جـَلِيـلِ الرَّزِيَّةِ فـَبـِعـَيـْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُكَ سِرّاً وَ تـُهـْضـَمُ حـَقَّهَا وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا وَ لَمْ يَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلَقْ مِنْكَ الذِّكْرُ وَ إِلَى اللَّهِ يَا رَسـُولَ اللَّهِ الْمـُشْتَكَى وَ فِيكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 356 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حـسـين بن على عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهماالسلام وفات كرد، اميرالمؤ منين او را پـنـهـان بـخـاك سـپـرد و جـاى قـبـرش را نـاپديد كرد، سپس برخاست و رو بجانب قبر رسـولخدا صلى للّه عليه و آله كرد و گفت : سلام بر تو اى رسولخدا از جانب دخترت و ديدار كننده ات و آنكه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود رسيدن او را نزد تو برايش برگزيده .
اى رسـولخـدا! شـكـيـبـائيم از فراق محبوبه ات كم شده و خود داريم از سرور زنان جهان نـابود گشته ، جز اينكه براى من در پيروى از سنت تو كه در فراقت كشيدم جاى دلدارى باقى است ، زيرا من سر ترا در لحد آرامگاهت نهادم و جان مقدس تو از ميان گلو و سينه من خارج شد (يعنى هنگام جان دادن سرت به سينه من چسبيده بود) آرى ، در كتاب خدا براى من بهترين پذيرش (و صبر بر اين مصيبت ) است ، انالله و انا اليه راجعون ، همانا امانت پس گـرفـتـه شـود و گـروگـان دريـافـت گـشـت و زهـرا از دسـتـم ربـوده شـد. اى رسـول خـدا ديـگـر چـه انـدازه اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند، اندوهم هميشگى باشد و شبم در بى خوابى گذرد و غمم پيوسته در دلست ، تا خدا خانه اى را كـه تـو در آن اقامت دارى برايم برگزيند، (بميرم و بتو ملحق شوم ) غصه اى دارم دل خـون كن و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدائى افتاد، تنها بسوى خدا شكوه مى برم .
بـه هـمـيـن زودى دخـتـرت از هـمـدست شدن امتت بر ربودن حقش بتو گزارش خواهد داد، همه سـرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه ، زيرا چه بسا درد دلهائى داشت كه چون آتش در سينه اش مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت ، ولى اكنون مى گويد و خدا هم داورى مى فرمايد و او بهترين داورانست ،
سـلام بـر شـمـا سـلام وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، زيرا اگر از اينجا بـرگردم ، بواسطه دلتنگيم نيست و اگر بمانم بواسطه بدگمانى به آنچه خدا به صابران وعده فرموده نباشد.
واى ، واى بـاز هـم بـردبـارى مـباركتر و خوش نماتر است اگر چيرگى دشمنان زورگو نـبـود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشناسند و نبش كنند) اقامت و درنگ در اينجا را چون معتكفان ملازمت مى نموددم و مانند زن بچه مرده بر اين مصيبت بزرگ شيون مى كردم ، در بـرابـر نـظـر خـدا دخـتـرت پـنـهـان بـخـاك سـپـرده شـد و حـقـش پـايـمـال گـشـت و از ارثـش جـلوگيرى شد، با آنكه دير زمانى نگذشته و ياد تو كهنه نگشته بود، اى رسولخدا، شكايت من تنها بسوى خداست و بهترين دلدارى از جانب تو است اى رسـولخـدا! (چـون در مرگ تو صبر كردم يا براى گفتار تو درباره صبر)، درود خدا بر تو و سلام و رضوانش بر فاطمه باد.
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ عـَبـْدِ الرَّحـْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مـَنْ غـَسـَلَ فـَاطـِمـَةَ قـَالَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَأَنِّى اسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ كَأَنَّكَ ضـِقـْتَ بـِمـَا أَخـْبَرْتُكَ بِهِ قَالَ فَقُلْتُ قَدْ كَانَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لَا تَضِيقَنَّ فَإِنَّهَا صِدِّيقَةٌ وَ لَمْ يَكُنْ يَغْسِلُهَا إِلَّا صِدِّيقٌ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مَرْيَمَ لَمْ يَغْسِلْهَا إِلَّا عِيسَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 357 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل گـويـد: بـه امـام صـادق عـليـه السـلام عـرضـكـردم : كـى فـاطـمـه را غـسـل داد؟ فـرمـود: امـيـرالمؤ منين من اين مطلب را از گفته آن حضرت بزرگ شمردم و تعجب كـردم فـرمـود: گـويـا از آنـچـه بـه تـو خـبـر دادم دلتـنگ شدى ؟ عرضكردم : چنين است ، قربانت گردم . فرمود: دلتنگ مباش ، زيرا او صديقه (معصوم ) است و جز معصوم نبايد او را غـسـل دهـد، مـگـر نـمـى دانـى كـه مـريـم را جـز عـيـسـى غسل نداد.
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَا إِنَّ فَاطِمَةَ ع لَمَّا أَنْ كـَانَ مـِنْ أَمـْرِهـِمْ مـَا كـَانَ أَخـَذَتْ بِتَلَابِيبِ عُمَرَ فَجَذَبَتْهُ إِلَيْهَا ثُمَّ قَالَتْ أَمَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ لَوْ لَا أَنِّى أَكْرَهُ أَنْ يُصِيبَ الْبَلَاءُ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ لَعَلِمْتَ أَنِّى سَأُقْسِمُ عَلَى اللَّهِ ثُمَّ أَجِدُهُ سَرِيعَ الْإِجَابَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 358 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: چون آن مردم كردند آنچه كردند، (در خانه اش را آتـش زدنـد و على عليه السلام را بمسجد بردند) فاطمه عليها سلام گريبان عمر را گرفت و او را پيش كشيد، و فرمود: همانا بخدا اى پسر خطاب ! اگر من از رسيدن بلا بـه بـى گـناهان كراهت نداشتم ، مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم و او را زود اجابت كـنـنـده مـى يـافـتـى (يـعـنـى مـن نـفـريـن مـى كـردم و بـزودى بـلا نـازل مى شد و ترا و بى گناهان را شامل مى گشت ولى نمى خواهم بى گناهان به آتش تو بسوزند).
6- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ ع أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مَلَكٍ فَأَنْطَقَ بِهِ لِسَانَ مُحَمَّدٍ ص فَسَمَّاهَا فَاطِمَةَ ثُمَّ قَالَ إِنِّى فَطَمْتُكِ بِالْعِلْمِ وَ فَطَمْتُكِ مِنَ الطَّمْثِ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اللَّهُ بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ فِى الْمِيثَاقِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 358 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام متولد شد، خدا بفرشته اى وحى كرد تا به زبان محمد صلى للّه عليه و آله داد كه او را فاطمه نام گذارد، سپس فرمود: مـن تـرا (از جـهـل بـاز گـرفتم و) بعلم پيوستم (با علم از شير باز گرفتم ) و از خون حـيـض باز گرفتم ، آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا سوگند كه خدا او را با علم از شير و از خون حيض در عالم ميثاق باز گرفت .
7- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنَادِ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قـَالَ قـَالَ النَّبـِيُّ ص لِفـَاطـِمـَةَ ع يـَا فـَاطـِمـَةُ قـُومـِي فـَأَخْرِجِى تِلْكَ الصَّحْفَةَ فَقَامَتْ فـَأَخـْرَجـَتْ صـَحـْفـَةً فـِيـهـَا ثـَرِيدٌ وَ عُرَاقٌ يَفُورُ فَأَكَلَ النَّبِيُّ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحـَسـَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثَلَاثَةَ عَشَرَ يَوْماً ثُمَّ إِنَّ أُمَّ أَيْمَنَ رَأَتِ الْحُسَيْنَ مَعَهُ شَيْءٌ فَقَالَتْ لَهُ مـِنْ أَيـْنَ لَكَ هـَذَا قـَالَ إِنَّا لَنَأْكُلُهُ مُنْذُ أَيَّامٍ فَأَتَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَاطِمَةَ فَقَالَتْ يَا فَاطِمَةُ إِذَا كَانَ عـِنـْدَ أُمِّ أَيـْمَنَ شَيْءٌ فَإِنَّمَا هُوَ لِفَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا وَ إِذَا كَانَ عِنْدَ فَاطِمَةَ شَيْءٌ فَلَيْسَ لِأُمِّ أَيْمَنَ مِنْهُ شَيْءٌ فَأَخْرَجَتْ لَهَا مِنْهُ فَأَكَلَتْ مِنْهُ أُمُّ أَيْمَنَ وَ نَفِدَتِ الصَّحْفَةُ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص أَمـَا لَوْ لَا أَنَّكِ أَطـْعـَمـْتـِهـَا لَأَكـَلْتِ مِنْهَا أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ الصَّحْفَةُ عِنْدَنَا يَخْرُجُ بِهَا قَائِمُنَا ع فِى زَمَانِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 358 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
پـيـغـمـبـر صـلى للّه عـليـه و آله به فاطمه عليهماالسلام فرمود: برخيز و آن سينى را بـيـرون آر، او بـرخـاسـت و سـيـنـى ئى را آورد كه در آن نان روغن ماليده و گوشت پخته بـود، پـيـغـمـبـر صـلى للّه عـليـه و آله بـا على و فاطمه و حسن و حسين 13 روز از آن مى خـوردنـد، سـپس ام ايمن حسين عليه السلام را ديد چيزى (از آن نان و گوشت ) با خود دارد، بـاو گـفـت : ايـن از كجاست ؟ فرمود: چند روز است كه ما اين غذا را مى خوريم ، ام ايمن نزد فاطمه آمد و گفت : اى فاطمه ! هر چه ام ايمن دارد، به فاطمه و فرزندانش متعلق است ، اما فـاطمه هر چه دارد به ام ايمن از آن چيزى نمى رسد؟ فاطمه قدرى از آن را براى او آورد و ام ايـمـن از آن بـخورد و غذاى آن سينى تمام شد، پيغمبر به او فرمود. اگر به ام ايمن نمى خورانيدى تا روز قيامت تو و ذريه تو از آن مى خوردند،
8- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص جَالِسٌ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ لَهُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ وَجْهاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص حَبِيبِى جَبْرَئِيلُ لَمْ أَرَكَ فِى مِثْلِ هَذِهِ الصُّورَةِ قـَالَ الْمـَلَكُ لَسـْتُ بـِجـَبْرَئِيلَ يَا مُحَمَّدُ بَعَثَنِى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أُزَوِّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ قـَالَ مَنْ مِمَّنْ قَالَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ قَالَ فَلَمَّا وَلَّى الْمَلَكُ إِذَا بَيْنَ كَتِفَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عـَلِيٌّ وَصـِيُّهُ فـَقـَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُنْذُ كَمْ كُتِبَ هَذَا بَيْنَ كَتِفَيْكَ فَقَالَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ آدَمَ بِاثْنَيْنِ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ عَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 359 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليه السلام فرمود: رسولخدا صلى للّه عليه و آله نشسته بود كه فـرشـتـه اى كـه 24 چـهـره داشـت وارد شـد، پـيـغـمـبـر(ص ) فـرمـود: مـحـبـوبـم جـبـرئيـل ! مـن تـو را هـيـچـگـاه بـه ايـن صـورت نـديـده ام ، فـرشـتـه گـفـت : مـن جـبـرئيـل نـيستم ، اى محمد! مرا خداى عزوجل فرستاده تا نور را جفت نور گردانم ، فرمود: كه را با كه ؟ گفت : فاطمه را با على ، و چون فرشته پشت گردانيد، ميان دو شانه اش نـوشـتـه بود: محمد رسول خداست ، على وصى اوست . پيغمبر فرمود: از كى اين جمله ميان دو شـانـه تـو نـوشـتـه شـده ؟ عـرضـكـرد: بـيـسـت و دو هـزار سال پيش از خلقت آدم .
-
3- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِى خَدِيجَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ ع بـِالْحـُسـَيـْنِ جـَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع سَتَلِدُ غُلَاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتـُكَ مـِنْ بـَعـْدِكَ فـَلَمَّا حـَمـَلَتْ فـَاطـِمَةُ بِالْحُسَيْنِ ع كَرِهَتْ حَمْلَهُ وَ حِينَ وَضَعَتْهُ كَرِهَتْ وَضـْعَهُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمْ تُرَ فِى الدُّنْيَا أُمٌّ تَلِدُ غُلَاماً تَكْرَهُهُ وَ لَكِنَّهَا كَرِهَتْهُ لِمـَا عَلِمَتْ أَنَّهُ سَيُقْتَلُ قَالَ وَ فِيهِ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 364 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون فـاطـمـه عـليـهـاالسـلام بـه حـسـيـن آبستن شد، جـبـرئيـل نـزد پـيـغـمـبـر صلى للّه عليه و آله آمد و عرض كرد: همانا فاطمه عليهاالسلام پـسـرى خواهد زائيد كه امتت او را بعد از تو مى كشند، چون فاطمه به حسين عليه السلام آبـسـتـن شـد خـوشـحـال نـبـود، و چـون زائيـده از زائيـدنـش هـم خـوشـحـال نـبود سپس امام صادق عليه السلام فرمود: در دنيا مادرى ديده نشده كه پسرى بـه زايـد و خـوشـحـال نـباشد، ولى فاطمه خوشحال نبود، زيرا دانست كه او كشته خواهد شـد، و ايـن آيه درباره او نازل شد ((ما انسان را به نيكى نمودن نسبت به پدر و مادرش سـفارش نموده ايم ، مادرش او را به ناخوشى باردار شد و بناخوشى زائيد و بار داشتن و از شير گرفتنش سى ماه بود 15 سوره 46 ـ)).
4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ إِسـْمـَاعـِيـلَ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الزَّيَّاتِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع نَزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِمَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ عَلَى رَبِّيَ السَّلَامُ لَا حـَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتِى مِنْ بَعْدِى فَعَرَجَ ثُمَّ هـَبـَطَ ع فـَقـَالَ لَهُ مـِثـْلَ ذَلِكَ فـَقـَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ عَلَى رَبِّيَ السَّلَامُ لَا حَاجَةَ لِى فِى مَوْلُودٍ تَقْتُلُهُ أُمَّتِى مِنْ بَعْدِى فَعَرَجَ جَبْرَئِيلُ ع إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ هَبَطَ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يـُقـْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يـُبـَشِّرُكَ بـِأَنَّهُ جَاعِلٌ فِى ذُرِّيَّتِهِ الْإِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ فـَقـَالَ قـَدْ رَضـِيـتُ ثـُمَّ أَرْسـَلَ إِلَى فَاطِمَةَ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُنِى بِمَوْلُودٍ يُولَدُ لَكِ تَقْتُلُهُ أُمَّتـِى مـِنْ بـَعـْدِى فـَأَرْسـَلَتْ إِلَيـْهِ لَا حـَاجَةَ لِى فِى مَوْلُودٍ مِنِّى تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فـَأَرْسـَلَ إِلَيْهَا أَنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ فِى ذُرِّيَّتِهِ الْإِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ أَنِّى قَدْ رَضِيتُ فَ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عـَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعـْمـَلَ صـالِحـاً تـَرْضـاهُ وَ أَصـْلِحْ لِى فـِى ذُرِّيَّتـِى فَلَوْ لَا أَنَّهُ قَالَ أَصـْلِحْ لِى فـِى ذُرِّيَّتِى لَكَانَتْ ذُرِّيَّتُهُ كُلُّهُمْ أَئِمَّةً وَ لَمْ يَرْضَعِ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ ع وَ لَا مـِنْ أُنـْثـَى كَانَ يُؤْتَى بِهِ النَّبِيَّ فَيَضَعُ إِبْهَامَهُ فِي فِيهِ فَيَمُصُّ مِنْهَا مَا يَكْفِيهَا الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَاثَ فَنَبَتَ لَحْمُ الْحُسَيْنِ ع مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ وَ لَمْ يُولَدْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ إِلَّا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع
وَ فـِى رِوَايـَةٍ أُخـْرَى عـَنْ أَبـِى الْحـَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ يُؤْتَى بِهِ الْحُسَيْنُ فَيُلْقِمُهُ لِسَانَهُ فَيَمُصُّهُ فَيَجْتَزِئُ بِهِ وَ لَمْ يَرْتَضِعْ مِنْ أُنْثَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 365 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: جـبـرئيل عليه السلام بر محمد صلى للّه عليه و آله نازل شد و گفت : اى محمد! خدا ترا مژده مى دهد به مولودى كه از فاطمه متولد شود و امت تو او را بعد از تو مى كشند فرمود: اى جبرئيل ! سلام به پروردگارم ، مرا به مولودى كـه از فـاطـمـه مـتـولد شـود و امـتـم او را بـه كـشـنـد نـيـازى نـيـسـت ، جـبـرئيـل بـه آسـمـان بالا رفت و سپس فرود آمد و همان سخن را گفت ، پيغمبر فرمود: اى جـبـرئيـل ! سلام به پروردگارم مرا به مولودى كه از فاطمه متولد شود و امتم او را به كـشـنـد نـيـازى نـيـسـت ، جـبـرئيـل بـه آسـمـان بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت : اى محمد! پـروردگـارت بـه تـو سلام مى رساند و ترا مژده مى دهد كه امامت و ولايت و وصيت را در ذريه او قرار داده ، او هم پيغام داد كه من راضى گشتم .
((پـس بـه نـاخـوشـى او را آبـستن شد و به ناخوشى زائيد و از آبستن شدن تا از شير گـرفـتـنـش سـى مـاه بـود، و چـون بـه قـوت رسـيـد و چـهل ساله شد، گفت : پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمت ترا كه به من و به پدر و مادرم انـعـام كـرده ئى سـپـاس گـزارم و عـمـلى شـايـسـتـه كنم كه پسند تو باشد و بعضى از فـرزنـدانم را شايسته كن )) اگر او نمى فرمود: بعضى از فرزندانم را شايسته كن ، هـمـه فـرزنـدان آنـحـضرت امام مى شدند، و امام حسين از فاطمه عليهماالسلام و از هيچ زن ديـگـر شير نخورد، بلكه او را خدمت پيغمبر صلى للّه عليه و آله مى آوردند و آن حضرت انـگـشـت ابـهـامش را در دهان او مى گذارد و او باندازه اى كه دو روز و سه روزش را كفايت كـنـد، از آن مـى مكيد، پس گوشت حسين عليه السلام از گوشت و خون رسولخدا صلى للّه عليه و آله روئيد. و فرزندى شش ماهه متولد نشد، جز عيسى بن مريم عليه السلام و حسين بن على عليهماالسلام .
و در روايـت ديـگـر اسـت كه امام رضا عليه السلام فرمود: حسين را نزد پيغمبر صلى للّه عـليـه و آله مى آوردند و آن حضرت زبانش را در دهان او مى گذاشت تا مى مكيد و به همان اكتفا مى كرد و از هيچ زنى شير نخورد.
5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجـُومِ فـَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ قَالَ حَسَبَ فَرَأَى مَا يَحُلُّ بِالْحُسَيْنِ ع فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ لِمَا يَحُلُّ بِالْحُسَيْنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 366 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((ابراهيم نگاهى به ستارگان كرد و گـفـت مـن بـيـمـارم 88 سـوره 37 ـ)) فـرمـود: ابـراهـيم حساب كرد و آنچه به حسين عليه السـلام وارد مى شود (از اوضاع كواكب ) فهميد، سپس گفت : من بيمارم ، از آنچه به حسين عليه السلام وارد مى شود.
6- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عـَنْ سـَيـْفِ بـْنِ عـَمـِيـرَةَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ حـُمـْرَانَ قـَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحـُسـَيـْنِ ع مـَا كَانَ ضَجَّتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُكَاءِ وَ قَالَتْ يُفْعَلُ هَذَا بِالْحُسَيْنِ صَفِيِّكَ وَ ابْنِ نَبِيِّكَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ لَهُمْ ظِلَّ الْقَائِمِ ع وَ قَالَ بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 366 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون كار حسين چنان شد كه شد (اصحاب و جوانهايش كـشـتـه شـدنـد و خـودش تـنـها ماند) فرشتگان به سوى خدا شيون و گريه برداشتند و گـفـتـنـد: بـا حـسـيـن بـرگـزيده و پسر پيغمبرت چنين رفتار كنند؟ پس خدا شبح و سايه حضرت قائم عليه السلام را به آنها نمود و فرمود: با اين انتقام او را مى گيرم .
7- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عـَمـِيـرَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا نَزَلَ النَّصْرُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ حَتَّى كَانَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ خُيِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 367 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام فرمود، چون نصرت خدا براى حسين بن على عليه السلام فرود آمد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت ، او را در انتخاب نصرت يا ديدار خدا مخير ساختند، او ديدار خدا را انتخاب كرد.
8- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو كُرَيْبٍ وَ أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بـْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ إِدْرِيسَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَوْدِيِّ قَالَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَرَادَ الْقَوْمُ أَنْ يـُوطـِئُوهُ الْخـَيـْلَ فـَقَالَتْ فِضَّةُ لِزَيْنَبَ يَا سَيِّدَتِى إِنَّ سَفِينَةَ كُسِرَ بِهِ فِى الْبَحْرِ فـَخـَرَجَ إِلَى جَزِيرَةٍ فَإِذَا هُوَ بِأَسَدٍ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَارِثِ أَنَا مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَهَمْهَمَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتَّى وَقَفَهُ عَلَى الطَّرِيقِ وَ الْأَسَدُ رَابِضٌ فِى نَاحِيَةٍ فَدَعِينِى أَمْضِى إِلَيْهِ وَ أُعـْلِمـُهُ مـَا هـُمْ صـَانـِعـُونَ غـَداً قـَالَ فَمَضَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَارِثِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قـَالَتْ أَ تـَدْرِى مـَا يُرِيدُونَ أَنْ يَعْمَلُوا غَداً بِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع يُرِيدُونَ أَنْ يُوطِئُوا الْخَيْلَ ظَهْرَهُ قَالَ فَمَشَى حَتَّى وَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى جَسَدِ الْحُسَيْنِ ع فَأَقْبَلَتِ الْخَيْلُ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ قَالَ لَهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فِتْنَةٌ لَا تُثِيرُوهَا انْصَرِفُوا فَانْصَرَفُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 367 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
(ايـن روايـت از نـظـر ايـنـكـه جنبه تاريخى دارد و سندش بامام عليه السلام نمى رسد از ترجمه آن صرفنظر شد).9- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ يُونُسَ عَنْ مـَصـْقـَلَةَ الطَّحَّانِ قـَالَ سـَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَقَامَتِ امْرَأَتُهُ الْكـَلْبـِيَّةُ عـَلَيـْهِ مـَأْتـَمـاً وَ بَكَتْ وَ بَكَيْنَ النِّسَاءُ وَ الْخَدَمُ حَتَّى جَفَّتْ دُمُوعُهُنَّ وَ ذَهَبَتْ فـَبـَيـْنـَا هـِيَ كَذَلِكَ إِذَا رَأَتْ جَارِيَةً مِنْ جَوَارِيهَا تَبْكِى وَ دُمُوعُهَا تَسِيلُ فَدَعَتْهَا فَقَالَتْ لَهـَا مـَا لَكِ أَنـْتِ مِنْ بَيْنِنَا تَسِيلُ دُمُوعُكِ قَالَتْ إِنِّى لَمَّا أَصَابَنِى الْجَهْدُ شَرِبْتُ شَرْبَةَ سَوِيقٍ قَالَ فَأَمَرَتْ بِالطَّعَامِ وَ الْأَسْوِقَةِ فَأَكَلَتْ وَ شَرِبَتْ وَ أَطْعَمَتْ وَ سَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّمَا نـُرِيـدُ بـِذَلِكِ أَنْ نَتَقَوَّى عَلَى الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ ع قَالَ وَ أُهْدِيَ إِلَى الْكَلْبِيَّةِ جُوَناً لِتـَسـْتـَعـِيـنَ بِهَا عَلَى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ ع فَلَمَّا رَأَتِ الْجُوَنَ قَالَتْ مَا هَذِهِ قَالُوا هَدِيَّةٌ أَهْدَاهَا فـُلَانٌ لِتـَسْتَعِينِى عَلَى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ فَقَالَتْ لَسْنَا فِى عُرْسٍ فَمَا نَصْنَعُ بِهَا ثُمَّ أَمـَرَتْ بـِهـِنَّ فـَأُخـْرِجـْنَ مِنَ الدَّارِ فَلَمَّا أُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ لَمْ يُحَسَّ لَهَا حِسٌّ كَأَنَّمَا طِرْنَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يُرَ لَهُنَّ بِهَا بَعْدَ خُرُوجِهِنَّ مِنَ الدَّارِ أَثَرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 367 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
مصقله گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: چون حسين عليه السلام كشته شد، هـمـسـر كـلبـيه آن حضرت (يعنى دختر امرؤ القيس و مادر سكينه ) برايش سوگوارى بپا كـرد و خـود گريست و زنان و خدمتگزاران او هم گريستند تا اشك چشمشان خشك شد و تمام گـشـت ، آن هـنـگام يكى از كنيزانش را ديد مى گريد و اشك چشمش جاريست ، او را طلبيد و گـفـت : چـرا در مـيـان مـا تنها اشك چشم تو جاريست ؟ او گفت : من چون به سختى و مشقت مى افـتـم سـويـق (شـربـت مخصوصى ) مى آشامم ، او هم دستور داد غذا و سويق تهيه كنند، و خـودش از آن خـورد و نـوشـيـد و بـه ديـگـران هم خورانيد و نوشانيد و گفت مقصودم از اين عمل اين است كه براى گريستن بر حسين عليه السلام نيرو پيدا كنيم .
شـخـصـى بـراى زن كـلبـيـه چـنـد پرنده سياه رنگ هديه فرستاد تا به وسيله آنها بر سـوگـوارى حـسـيـن عليه السلام كمك شود، او چون آنها را ديد، گفت : اينها چيست ؟ گفتند: هديه ايست كه فلانى فرستاده است تا بر سوگوارى حسين عليه السلام كمك شوى . او گفت : ما كه عروسى نداريم ، اينها را براى چه مى خواهيم ؟! سپس دستور داد تا آنها را از خـانـه بـيـرون كـردنـد، چـون از خـانـه بـيـرون شـدنـد، اثـرى از آنـهـا احـسـاس نـشـد، مـثـل ايـنـكـه ميان آسمان و زمين پرواز كردند و بعد از رفتن آنها از خانه اثرى در خانه از آنها ديده نشد.
شرح :
ايـن روايـت چـنـانـكـه مـرحـوم مـجـلسـى (ره ) گـويد: از نظر لفظ و معنى داراى تشويش و اضطرابست .
* زندگانى على بن الحسين عليهماالسلام *
بَابُ مَوْلِدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع
وُلِدَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ قُبِضَ فِى سَنَةِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ وَ لَهُ سـَبـْعٌ وَ خـَمـْسـُونَ سـَنـَةً وَ أُمُّهُ سـَلَامَةُ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِيَارَ بْنِ شِيرَوَيْهِ بْنِ كِسْرَى أَبَرْوِيزَ وَ كَانَ يَزْدَجَرْدُ آخِرَ مُلُوكِ الْفُرْسِ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ الْحـَسَنِ الْحَسَنِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ جَمِيعاً عَنْ إِبـْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخُزَاعِيِّ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عـَنْ عـَمـْرِو بـْنِ شـِمـْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا أُقْدِمَتْ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ عَلَى عُمَرَ أَشـْرَفَ لَهـَا عـَذَارَى الْمـَدِيـنـَةِ وَ أَشْرَقَ الْمَسْجِدُ بِضَوْئِهَا لَمَّا دَخَلَتْهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا عُمَرُ غـَطَّتْ وَجـْهَهَا وَ قَالَتْ أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ فَقَالَ عُمَرُ أَ تَشْتِمُنِى هَذِهِ وَ هَمَّ بِهَا فَقَالَ لَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع لَيْسَ ذَلِكَ لَكَ خَيِّرْهَا رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ احْسُبْهَا بِفَيْئِهِ فَخَيَّرَهَا فـَجـَاءَتْ حـَتَّى وَضـَعـَتْ يـَدَهـَا عـَلَى رَأْسِ الْحـُسَيْنِ ع فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَا اسْمُكِ فَقَالَتْ جَهَانْ شَاهُ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَلْ شَهْرَبَانُوَيْهِ ثُمَّ قَالَ لِلْحُسَيْنِ يَا أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ لَتـَلِدَنَّ لَكَ مـِنـْهَا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ فَوَلَدَتْ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ كَانَ يُقَالُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع ابْنُ الْخِيَرَتَيْنِ فَخِيَرَةُ اللَّهِ مِنَ الْعَرَبِ هَاشِمٌ وَ مِنَ الْعَجَمِ فَارِسُ
وَ رُوِيَ أَنَّ أَبَا الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيَّ قَالَ فِيهِ
وَ إِنَّ غُلَاماً بَيْنَ كِسْرَى وَ هَاشِمٍ لَأَكْرَمُ مَنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمَائِمُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 369 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن الحـسـيـن عـليـهـمـاالسـلام در سـال 38 مـتـولد شـد و در سـال 95 در گـذشـت و 57 سـال داشـت و مادرش سلامه دختر يزدگرد پسر شهريار پسر شـيـرويـه پـسـر خـسـرو پـرويـز اسـت . و يـزدگـرد آخـريـن سـلطـان فـارس اسـت (قبل از اسلام ).
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فرمود: چون دختر يزدگرد نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه بـراى تـمـاشاى او سرمى كشيدند، و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت (كـنـايـه از ايـنـكـه اهـل مـسـجد از قيافه و جمال آن دختر شادمان و متعجب گشتند) عمر به او نـگـريـست ، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت : اق بيروج يادا هرمز (واى ، روزگار هرمز سياه شد) عمر گفت : اين دختر مرا ناسزا مى گويد؟! و بدو متوجه شد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى ، به او اختيار ده كه خودش مـردى از مـسـلمـيـن را انـتـخـاب كـنـد و در سـهـم غـنـيـمـتـش حـساب كن . (مهرش را از سهم بيت المال آن مرد حساب كن ) عمر به او اختيار داد، دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين عليه السـلام گـذاشـت امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام باو فرمود: نام تو چيست ؟ گفت : جهانشاه ، حضرت فرمود، بلكه شهربانويه باشد ((19)).
سـپـس بـه حـسـيـن فـرمود: اى اباعبداللّه ! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو مـتـولد شـود و عـلى بـن الحـسـيـن از او متولد گشت ، و على بن الحسين عليهماالسلام را ابن الخـيـرتين ((پسر دو برگزيده )) مى گفتند، زيرا برگزيده خدا از عرب هاشم بود و از عـجـم فـارس و روايت شده كه ابوالاسود دئلى درباره آن حضرت شعرى بدين مضمون سروده است :
پـسـرى كـه از يـك سـو به هاشم و يك سو به شاه كسرى مى رسد گراميترين فرزندى است كه بدو بازوبند بسته اند.
شرح :
در عرب رسم بود كه كودكانى را كه موجب شگفت مردم بودند و بر كودكان ديگر شرافت و فضيلت داشتند. براى دفع چشم زخم ، بازوبندى به آنها مى بستند.
-
2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يـَقـُولُ كـَانَ لِعـَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع نَاقَةٌ حَجَّ عَلَيْهَا اثْنَتَيْنِ وَ عـِشـْرِيـنَ حـَجَّةً مَا قَرَعَهَا قَرْعَةً قَطُّ قَالَ فَجَاءَتْ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ مَا شَعَرْنَا بِهَا إِلَّا وَ قَدْ جَاءَنِى بـَعـْضُ خـَدَمـِنـَا أَوْ بـَعـْضُ الْمـَوَالِى فـَقـَالَ إِنَّ النَّاقـَةَ قـَدْ خَرَجَتْ فَأَتَتْ قَبْرَ عَلِيِّ بْنِ الْحـُسـَيـْنِ فـَانـْبـَرَكـَتْ عـَلَيـْهِ فـَدَلَكـَتْ بـِجِرَانِهَا الْقَبْرَ وَ هِيَ تَرْغُو فَقُلْتُ أَدْرِكُوهَا أَدْرِكُوهَا وَ جِيئُونِى بِهَا قَبْلَ أَنْ يَعْلَمُوا بِهَا أَوْ يَرَوْهَا قَالَ وَ مَا كَانَتْ رَأَتِ الْقَبْرَ قَطُّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 369 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
2ـ زراره گـويـد: امـام بـاقـر عـليه السلام مى فرمود: على بن الحسين عليهما السلام ماده شـتـرى داشـت كـه 22 سـفر بر او حج رفته بود و يك تازيانه به او نزده بود، پس از وفـات آن حضرت ، ما بى خبر بوديم كه ناگاه يكى از خدمتكزاران يا غلامان آمد و گفت : مـاده شـتـر از خانه بيرون رفته و بر سر قبر على بن الحسين زانو زده ، گردنش را به قـبـر مـى مـالد و مـى نـالد، بـا وجـود آنـكـه هنوز قبر را نديده بود، من گفتم : خود را باو رسانيد، خود را باو رسانيد، و پيش از آنكه مردم او را ببينند و آگاه شوند نزد منش آريد.
شرح :
چـون ظـهـور ايـن گـونـه معجزات موجب شدت عداوت و تحريك دشمنان و مخالفين مى گشت حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام از نـظـر تـقـيـه دسـتـور داد بـزودى آن شـتر را به خانه برگردانند.3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عـَمَّنْ ذَكـَرَهُ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ لَمَّا مَاتَ أَبِى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع جَاءَتْ نَاقَةٌ لَهُ مِنَ الرَّعـْيِ حـَتَّى ضـَرَبـَتْ بـِجـِرَانِهَا عَلَى الْقَبْرِ وَ تَمَرَّغَتْ عَلَيْهِ فَأَمَرْتُ بِهَا فَرُدَّتْ إِلَى مَرْعَاهَا وَ إِنَّ أَبِى ع كَانَ يَحُجُّ عَلَيْهَا وَ يَعْتَمِرُ وَ لَمْ يَقْرَعْهَا قَرْعَةً قَطُّ
ابْنُ بَابَوَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 370 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
3ـ امـام بـاقـر عليه السلام فرمود: چون پدرم على بن الحسين عليهما السلام وفات كرد، مـاده شترش از چراگاه آمد و گردن خود را روى قبر گذاشت و در خاك غلطيد، من دستور دادم او را بـچـراگـاهـش بـرگـردانند، و پدرم بر آن شتر بحج و عمره مى رفت و هرگز باو تـازيـانـه اى نـزده بـود، كـجا چون پدر و مادر او يافت شود (يعنى كسى كه پدر و مادر شريف و اصيلى مانند امام حسين عليه السلام و شهر بانو داشته باشد بايد چنين باشد).
شرح :
بعضى از شارحين كافى كلمه آخر روايت را ابن بابويه قرائت كرده و گفته اند اين كلمه صـدر روايـت بـعد است و مقصود اين است كه : روايت آينده تنها در نسخه صدوق ، محمد بن بابويه مى باشد و در نسخ ديگر كافى نيست .4- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبـِى عُمَارَةَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا كَانَ فِى اللَّيْلَةِ الَّتِى وُعِدَ فِيهَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع قَالَ لِمُحَمَّدٍ ع يَا بُنَيَّ ابْغِنِي وَضُوءاً قَالَ فَقُمْتُ فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ قَالَ لَا أَبـْغـِى هَذَا فَإِنَّ فِيهِ شَيْئاً مَيِّتاً قَالَ فَخَرَجْتُ فَجِئْتُ بِالْمِصْبَاحِ فَإِذَا فِيهِ فَأْرَةٌ مـَيـْتـَةٌ فـَجـِئْتـُهُ بـِوَضـُوءٍ غـَيـْرِهِ فـَقـَالَ يـَا بُنَيَّ هَذِهِ اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُهَا فَأَوْصَى بـِنـَاقـَتـِهِ أَنْ يـُحـْظـَرَ لَهَا حِظَارٌ وَ أَنْ يُقَامَ لَهَا عَلَفٌ فَجُعِلَتْ فِيهِ قَالَ فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ خـَرَجـَتْ حـَتَّى أَتـَتِ الْقَبْرَ فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا وَ رَغَتْ وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا فَأُتِيَ مُحَمَّدُ بْنُ عـَلِيٍّ فـَقِيلَ لَهُ إِنَّ النَّاقَةَ قَدْ خَرَجَتْ فَأَتَاهَا فَقَالَ صَهْ الْآنَ قُومِى بَارَكَ اللَّهُ فِيكِ فَلَمْ تَفْعَلْ فَقَالَ وَ إِنْ كَانَ لَيَخْرُجُ عَلَيْهَا إِلَى مَكَّةَ فَيُعَلِّقُ السَّوْطَ عَلَى الرَّحْلِ فَمَا يَقْرَعُهَا حَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ قَالَ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَخْرُجُ فِى اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ فَيَحْمِلُ الْجِرَابَ فِيهِ الصُّرَرُ مِنَ الدَّنَانِيرِ وَ الدَّرَاهِمِ حَتَّى يَأْتِيَ بَاباً بَاباً فَيَقْرَعُهُ ثُمَّ يُنِيلُ مـَنْ يـَخـْرُجُ إِلَيـْهِ فـَلَمَّا مـَاتَ عـَلِيُّ بـْنُ الْحـُسـَيـْنِ ع فـَقَدُوا ذَاكَ فَعَلِمُوا أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَفْعَلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 370 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
4ـ امـام صادق عليه السلام فرمود: چون شبى رسيد كه على بن الحسين عليهما السلام در آن وعده (در گذشت دارفانى را) داشت ، به محمد عليه السلام فرمود: پسر جانم ! برايم آب وضـوئى بياور، من برخاستم و آب وضوئى برايش آوردم فرمود: اين را نمى خواهم ، زيـرا در آن مـرداريـسـت ، مـن رفتم و چراغ آوردم ، ديدم موش مرده ئى در آن افتاده است ، آب وضـوى ديگرى برايش آوردم ، فرمود: پسر جان ! اين همان شبى است كه مرا وعده داده اند و سفارش كرد كه براى شترش اصطبلى ساخته شود و علوفه اش آماده شود سپس خودم در آنـجـايـش بـردم ، چـيـزى نگذشت كه شتر بيرون آمد و بر سر قبر رفت و گردن روى آن نهاد و ناله كرد و ديدگانش پر از اشك شد.
نـزد مـحـمـد بـن عـلى (امـام بـاقـر عـليـه السـلام ) آمـدنـد و گـفـتـنـد: شـتـر از اصـطـبـل خـارج شده است ، حضرت نزدش آمد و فرمود: اكنون خاموش باش و برخيز بارك الله بـتـو، شـتر برنخاست ، و آن شترى بود كه على ابن الحسين عليهما السلام در سفر مـكـه بـر آن سـوار مـى شد و تازيانه را بر پالانش مى بست ولى او را نمى زد تا به مـديـنـه مـى رسـيـد، و نـيـز عـلى بن الحسين عليهما السلام در شبهاى تار بيرون مى آمد و انبارى را كه در آن كيسه هاى درهم و دينار بود بدوش مى گرفت و خانه به خانه در مى زد و هر كس بيرون مى آمد باو عطا مى كرد، چون آن حضرت وفات كرد و به مردم آن عطا نرسيد، دانستند كه على بن الحسين عليه السلام آن كار مى كرده است .
5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِنْتِ إِلْيَاسَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ أُغْمِيَ عـَلَيـْهِ ثُمَّ فَتَحَ عَيْنَيْهِ وَ قَرَأَ إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ وَ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى صـَدَقـَنـَا وَعـْدَهُ وَ أَوْرَثـَنـَا الْأَرْضَ نـَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ ثُمَّ قُبِضَ مِنْ سَاعَتِهِ وَ لَمْ يَقُلْ شَيْئاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 371 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
5ـ حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون وفات على بن الحسين عليهما السلام فرا رسـيـد، بـيهوش شد، و سپس ديده باز كرد و سوره اذا وقعت الواقعه و انا فتحنا را قرائت كـرد و فـرمـود: ((سپاس خدا را كه وعده خود را با ما وفا كرد و زمين را به ارث ما داد كه در بـهـشـت ، هـر جـا خـواهـيـم جـا گـيـريـم ، چـه نـيـك اسـت پـاداش اهل عمل 74 سوره 39 ـ)) و همان ساعت قبض روح شد و چيز ديگرى نفرمود.
6- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِى عَامِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ عَاشَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 371 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
6ـ امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: عـلى بـن الحـسـيـن عـليهما السلام در 57 سالگى بـسـال 95 هـجـرى وفـات يـافـت ، و بـعـد از حـسـيـن عـليـه السـلام 35 سال زندگى كرد.
* (زندگانى ابى جعفر محمد بن على عليه السلام ) *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع
وُلِدَ أَبُو جَعْفَرٍ ع سَنَةَ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ وَ قُبِضَ ع سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَةٍ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ خـَمـْسـُونَ سـَنـَةً وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ بِالْمَدِينَةِ فِى الْقَبْرِ الَّذِى دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ عَلِيُّ بْنُ الْحـُسـَيـْنِ ع وَ كـَانـَتْ أُمُّهُ أُمَّ عـَبـْدِ اللَّهِ بـِنـْتَ الْحـَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِمُ الْهَادِيَةِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ صَالِحِ بْنِ مَزْيَدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ الْمـُغـِيـرَةِ عـَنْ أَبـِى الصَّبَّاحِ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَتْ أُمِّى قَاعِدَةً عِنْدَ جِدَارٍ فَتَصَدَّعَ الْجِدَارُ وَ سَمِعْنَا هَدَّةً شَدِيدَةً فَقَالَتْ بِيَدِهَا لَا وَ حَقِّ الْمُصْطَفَى مَا أَذِنَ اللَّهُ لَكَ فـِى السُّقـُوطِ فـَبـَقـِيَ مُعَلَّقاً فِي الْجَوِّ حَتَّى جَازَتْهُ فَتَصَدَّقَ أَبِي عَنْهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ قـَالَ أَبـُو الصَّبَّاحِ وَ ذَكـَرَ أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع جَدَّتَهُ أُمَّ أَبِيهِ يَوْماً فَقَالَ كَانَتْ صِدِّيقَةً لَمْ تُدْرَكْ فِى آلِ الْحَسَنِ امْرَأَةٌ مِثْلُهَا
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 372 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـجـعـفـر (امـام بـاقـر) عـليـه السـلام در سـال 57 مـتـولد شـد و بـسـال 114 درگـذشـت و 57 سـال داشـت و در بـقـيـع مـدينه پهلوى قبر پدرش على بن الحـسـيـن علهماالسلام مدفون گشت و مادرش ام عبداللّه دختر حسن بن على بن ابيطالب است عليهماالسلام و على ذريتهم الهادية .
امـام بـاقـر عـليه السلام فرمود: مادرم زير ديوارى نشسته بود كه ناگاه شكاف خورد و صداى ريزش سختى بگوش رسيد، مادرم با دست اشاره كرد و گفت : نه ، بحق مصطفى ، خـدا بـتو اجازه فرود آمدن ندهد، ديوار در هوا معلق ، ايستاد تا مادرم از آنجا گذشت ، سپس پدرم صد دينار از جانب او صدقه داد.
ابـو الصـبـاح گـويـد: روزى امـام صادق عليه السلام از مادر پدرش ياد كرد و گفت : او صديقه (بسيار راستگو، بود و در خاندان امام حسن عليه السلام زنى چون او ديده نشد.
2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى عـَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ وَ كـَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ كَانَ يَقْعُدُ فِى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مـُعـْتـَجـِرٌ بـِعـِمـَامَةٍ سَوْدَاءَ وَ كَانَ يُنَادِى يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ فَكَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يـَقـُولُونَ جـَابـِرٌ يـَهـْجـُرُ فـَكَانَ يَقُولُ لَا وَ اللَّهِ مَا أَهْجُرُ وَ لَكِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنِّى اسْمُهُ اسْمِى وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِى يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً فَذَاكَ الَّذِى دَعـَانـِى إِلَى مـَا أَقُولُ قَالَ فَبَيْنَا جَابِرٌ يَتَرَدَّدُ ذَاتَ يَوْمٍ فِى بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ إِذْ مـَرَّ بـِطـَرِيـقٍ فـِى ذَاكَ الطَّرِيـقِ كـُتَّابٌ فـِيهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ قَالَ يَا غُلَامُ أَقـْبـِلْ فـَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ شَمَائِلُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ يَا غُلَامُ مَا اسْمُكَ قَالَ اسْمِى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ يُقَبِّلُ رَأْسَهُ وَ يـَقـُولُ بـِأَبـِى أَنـْتَ وَ أُمِّى أَبـُوكَ رَسـُولُ اللَّهِ ص يـُقـْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يـَقُولُ ذَلِكَ قَالَ فـَرَجـَعَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ عـَلِيِّ بـْنِ الْحُسَيْنِ إِلَى أَبِيهِ وَ هُوَ ذَعِرٌ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ وَ قَدْ فَعَلَهَا جَابِرٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ الْزَمْ بَيْتَكَ يَا بُنَيَّ فَكَانَ جَابِرٌ يَأْتِيهِ طَرَفَيِ النَّهـَارِ وَ كَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ وَا عَجَبَاهْ لِجَابِرٍ يَأْتِى هَذَا الْغُلَامَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ هُوَ آخـِرُ مـَنْ بـَقـِيَ مـِنْ أَصـْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ مَضَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَكَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يَأْتِيهِ عَلَى وَجْهِ الْكَرَامَةِ لِصُحْبَتِهِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَجَلَسَ ع يُحَدِّثُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ مَا رَأَيْنَا أَحَداً أَجْرَأَ مِنْ هَذَا فَلَمَّا رَأَى مـَا يـَقـُولُونَ حـَدَّثـَهـُمْ عـَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ مَا رَأَيْنَا أَحَداً قَطُّ أَكْذَبَ مِنْ هَذَا يُحَدِّثُنَا عَمَّنْ لَمْ يَرَهُ فَلَمَّا رَأَى مَا يَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَصَدَّقُوهُ وَ كَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَأْتِيهِ فَيَتَعَلَّمُ مِنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 373 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى آخرين كس از اصحاب پيغمبر صـلى للّه عـليـه و آله بـود كـه زنده مانده بود و او مردى بود كه تنها بما اهلبيت متوجه بود، در مسجد پيغمبر مى نشست و عمامه سياهى دور سر مى بست و فرياد مى زد: يا باقر العـلم ، يـا باقر العلم ! اهل مدينه مى گفتند جابر هذيان مى گويد، مى گفت : نه بخدا من هـذيـان نـمـى گـويـم ، بـلكـه مـن از پـيـغمبر صلى للّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: تو بمردى از خاندان من مى رسى كه همنام و هم شمائل من است و علم را مى شكافد و توضيح و تشريح مى كند، اين است سبب آنچه مى گويم .
راوى گـويـد: روزى جـابـر از يـكـى از كـوچه هاى مدينه كه در آن مكتب خانه ئى بود مى گـذشـت و مـحـمـد بـن عـلى عـليـه السـلام (بـراى كـارى ) آنجا بود (زيرا در هيچ روايت و تاريخى نرسيده كه امام براى دانش آموزى بمكتب رود) چون جابر نگاهش باو افتاد، گفت : اى پـسـر پيش بيا، آمد، سپس گفت : بر گرد، او برگشت ، جابر گفت : سوگند بآنكه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيغمبر است ، اى پسر اسم تو چيست ؟ گفت اسـمـم مـحـمد بن على بن الحسين است ، جابر بسويش رفت و سرش را بوسيد و مى گفت : پدر و مادرم بقربانت ، پدرت رسولخدا صلى للّه عليه و آله سلامت مى رساند و چنين مى گفت .
مـحـمـد بـن على بن الحسين هراسان بسوى پدر آمد و گزارش را بيان كرد، زين العابدين عـليـه السـلام فرمود: پسر جان ، راستى جابر چنين كارى كرد؟ گفت آرى ، فرمود: پسر جـان در خـانـه بـنـشـيـن (زيـرا او برخلاف تقيه رفتار كرد، چون دشمنان و مخالفين ترا خـواهـند شناخت و منزلت و كرامت ترا نزد خدا و پيغمبر خواهند دانست ، و بر تو حسد خواهند بـرد) سـپـس جـابـر در هـر بـامـداد و پـسـيـن خـدمـتـش مـى رفـت ، اءهـل مـديـنـه مـى گفتند، شگفتا از جابر كه در هر بامداد و پسين نزد اين كودك مى رود، در صورتى كه او آخرين كس از اصحاب رسولخدا صلى للّه عليه و آله است ! چيزى نگذشت كـه عـلى بـن الحـسين عليه السلام درگشت . آنگاه محمد بن على باحترام مجالست جابر با پيغمبر صلى للّه عليه و آله نزدش مى رفت و مى نشست و از خداى تبارك و تعالى براى آنها حديث مى كرد، اهل مدينه گفتند: ما جسورتر از اين را نديده ايم (زيرا با اين كودكى از جانب خدا حديث مى گويد) چون ديد چنين مى گويند، از پيغمبر صلى للّه عليه و آله حديث گفت ، اهل مدينه گفتند: ما دروغگوتر از اين مرد را هرگز نديده ايم ، از كسى بما حديث مى كـنـد كـه او را نـديـده اسـت ، چون ديد چنين مى گويند از جابر بن عبداللّه حديثشان گفت ، آنگاه تصديقش كردند، در صورتى كه جابر خدمت او مى آمد و از او دانش مى آموخت .
3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي بـَصـِيرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ لَهُ أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ قـُلْتُ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَارِثُ الْأَنـْبـِيـَاءِ عـَلِمَ كـُلَّ مـَا عـَلِمـُوا قـَالَ لِى نـَعـَمْ قُلْتُ فَأَنْتُمْ تـَقـْدِرُونَ عـَلَى أَنْ تـُحْيُوا الْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ قَالَ نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ ثُمَّ قـَالَ لِيَ ادْنُ مـِنِّي يـَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَمَسَحَ عَلَى وَجْهِى وَ عَلَى عَيْنَيَّ فَأَبْصَرْتُ الشَّمـْسَ وَ السَّمـَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبـُيـُوتَ وَ كـُلَّ شَيْءٍ فِي الْبَلَدِ ثُمَّ قَالَ لِي أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَوْ تَعُودَ كَمَا كُنْتَ وَ لَكَ الْجَنَّةُ خَالِصاً قُلْتُ أَعُودُ كَمَا كُنْتُ فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيَّ فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ قَالَ فَحَدَّثْتُ ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ بِهَذَا فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 374 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرضكردم : شما وارث انبياء بـود و هـر چـه آنها مى دانستند مى دانست ؟ فرمود: آرى ، عرضكردم شما مى توانيد مرده را زنـده كـنـيـد و كـور مادرزاد وپيس را معالجه كنيد؟ فرمود: آرى باذن خدا. سپس فرمود: ابا محمد! پيش بيا. من نزديكش رفتم ، آن حضرت دست بچهره و ديده من ماليد كه من خورشيد و آسـمـان و زمـيـن و خـانـه هـا و هـر چـه در شهر بود ديدم ، آنگاه بمن فرمود: مى خواهى كه ايـنـچـنـيـن بـاشـى و در روز قـيـامـت در سـود و زيـان بـا مـردم شـريـك بـاشـى ، يـا آنكه بـحال اول برگردى و يكسر به بهشت روى ؟ گفتم : مى خواهم چنانكه بودم بر گردم ، باز دست بچشم من كشيد و بحال اول برگشتم . سپس من اين حديث را بابن ابى عمير گفتم ، او گفت : من گواهى دهم كه اين موضوع درست است ، چنانكه روز روشن درست است .
-
4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَاصِمِ بـْنِ حـُمـَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كُنْتُ عِنْدَهُ يَوْماً إِذْ وَقَعَ زَوْجُ وَرَشَانَ عَلَى الْحَائِطِ وَ هَدَلَا هَدِيلَهُمَا فَرَدَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَلَيْهِمَا كَلَامَهُمَا سَاعَةً ثُمَّ نَهَضَا فَلَمَّا طَارَا عَلَى الْحَائِطِ هَدَلَ الذَّكَرُ عَلَى الْأُنْثَى سَاعَةً ثُمَّ نَهَضَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا هَذَا الطَّيْرُ قـَالَ يَا ابْنَ مُسْلِمٍ كُلُّ شَيْءٍ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طَيْرٍ أَوْ بَهِيمَةٍ أَوْ شَيْءٍ فِيهِ رُوحٌ فَهُوَ أَسْمَعُ لَنـَا وَ أَطـْوَعُ مـِنِ ابـْنِ آدَمَ إِنَّ هـَذَا الْوَرَشـَانَ ظـَنَّ بـِامـْرَأَتِهِ فَحَلَفَتْ لَهُ مَا فَعَلْتُ فَقَالَتْ تَرْضَى بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَرَضِيَا بِي فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّهُ لَهَا ظَالِمٌ فَصَدَّقَهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 375 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديـوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنـهـا پـاسـخ مـى گـفـت ، سـپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قـمـرى نـر يـكـساعت بر قمرى ماده بانگ مى كرد، سپس آماده پريدن شدند، من عرضكردم : قربانت گردم ، داستان اين پرندگان چه بود؟ فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چاپار و جـانـدارى را كـه خـدا آفـريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست ، اين قـمـرى بـمـاده خـود بـدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه نكرده است و گفته بود بـداورى مـحمد بن على راضى هستى ؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم : كه نسبت بماده خود ستم كرده ئى او تصديقش كرد.
5- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ لَمَّا حُمِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى الشَّامِ إِلَى هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمـَلِكِ وَ صـَارَ بـِبَابِهِ قَالَ لِأَصْحَابِهِ وَ مَنْ كَانَ بِحَضْرَتِهِ مِنْ بَنِى أُمَيَّةَ إِذَا رَأَيْتُمُونِى قـَدْ وَبَّخـْتُ مـُحـَمَّدَ بـْنَ عـَلِيٍّ ثـُمَّ رَأَيـْتـُمـُونـِي قَدْ سَكَتُّ فَلْيُقْبِلْ عَلَيْهِ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ فـَلْيـُوَبِّخـْهُ ثُمَّ أَمَرَ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع قَالَ بِيَدِهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فـَعـَمَّهـُمْ جـَمـِيـعـاً بـِالسَّلَامِ ثـُمَّ جـَلَسَ فـَازْدَادَ هـِشـَامٌ عـَلَيْهِ حَنَقاً بِتَرْكِهِ السَّلَامَ عَلَيْهِ بـِالْخـِلَافـَةِ وَ جـُلُوسـِهِ بـِغـَيْرِ إِذْنٍ فَأَقْبَلَ يُوَبِّخُهُ وَ يَقُولُ فِيمَا يَقُولُ لَهُ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عـَلِيٍّ لَا يـَزَالُ الرَّجـُلُ مـِنـْكـُمْ قـَدْ شـَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِينَ وَ دَعَا إِلَى نَفْسِهِ وَ زَعَمَ أَنَّهُ الْإِمَامُ سـَفـَهـاً وَ قِلَّةَ عِلْمٍ وَ وَبَّخَهُ بِمَا أَرَادَ أَنْ يُوَبِّخَهُ فَلَمَّا سَكَتَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الْقَوْمُ رَجُلٌ بَعْدَ رَجـُلٍ يـُوَبِّخُهُ حَتَّى انْقَضَى آخِرُهُمْ فَلَمَّا سَكَتَ الْقَوْمُ نَهَضَ ع قَائِماً ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَيـْنَ تـَذْهـَبـُونَ وَ أَيْنَ يُرَادُ بِكُمْ بِنَا هَدَى اللَّهُ أَوَّلَكُمْ وَ بِنَا يَخْتِمُ آخِرَكُمْ فَإِنْ يَكُنْ لَكُمْ مُلْكٌ مُعَجَّلٌ فَإِنَّ لَنَا مُلْكاً مُؤَجَّلًا وَ لَيْسَ بَعْدَ مُلْكِنَا مُلْكٌ لِأَنَّا أَهْلُ الْعَاقِبَةِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جـَلَّ وَ الْعـاقـِبـَةُ لِلْمُتَّقِينَ فَأَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ فَلَمَّا صَارَ إِلَى الْحَبْسِ تَكَلَّمَ فَلَمْ يـَبـْقَ فِى الْحَبْسِ رَجُلٌ إِلَّا تَرَشَّفَهُ وَ حَنَّ إِلَيْهِ فَجَاءَ صَاحِبُ الْحَبْسِ إِلَى هِشَامٍ فَقَالَ يـَا أَمـِيـرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّى خَائِفٌ عَلَيْكَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَنْ يَحُولُوا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَجْلِسِكَ هَذَا ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ فَأَمَرَ بِهِ فَحُمِلَ عَلَى الْبَرِيدِ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ لِيُرَدُّوا إِلَى الْمَدِينَةِ وَ أَمَرَ أَنْ لَا يـُخـْرَجَ لَهـُمُ الْأَسـْوَاقُ وَ حـَالَ بـَيـْنَهُمْ وَ بَيْنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَسَارُوا ثَلَاثاً لَا يـَجـِدُونَ طـَعـَامـاً وَ لَا شـَرَابـاً حـَتَّى انْتَهَوْا إِلَى مَدْيَنَ فَأُغْلِقَ بَابُ الْمَدِينَةِ دُونَهُمْ فَشَكَا أَصـْحـَابُهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ قَالَ فَصَعِدَ جَبَلًا لِيُشْرِفَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا أَهـْلَ الْمـَدِيـنـَةِ الظَّالِمِ أَهـْلُهـَا أَنـَا بـَقِيَّةُ اللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ قَالَ وَ كَانَ فِيهِمْ شَيْخٌ كَبِيرٌ فَأَتَاهُمْ فَقَالَ لَهُمْ يَا قَوْمِ هـَذِهِ وَ اللَّهِ دَعـْوَةُ شـُعـَيـْبٍ النَّبـِيِّ وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تـُخـْرِجـُوا إِلَى هـَذَا الرَّجـُلِ بـِالْأَسْوَاقِ لَتـُؤْخـَذُنَّ مـِنْ فـَوْقـِكـُمْ وَ مـِنْ تـَحـْتِ أَرْجـُلِكـُمْ فـَصـَدِّقـُونِى فِى هَذِهِ الْمَرَّةِ وَ أَطِيعُونِى وَ كـَذِّبـُونـِى فـِيمَا تَسْتَأْنِفُونَ فَإِنِّى لَكُمْ نَاصِحٌ قَالَ فَبَادَرُوا فَأَخْرَجُوا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عـَلِيٍّ وَ أَصـْحـَابـِهِ بـِالْأَسـْوَاقِ فـَبَلَغَ هِشَامَ بْنَ عَبْدِ الْمَلِكِ خَبَرُ الشَّيْخِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَحَمَلَهُ فَلَمْ يُدْرَ مَا صَنَعَ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 375 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـكـر حـضـرمـى گويد: چون امام باقر عليه السلام را بشام سوى هشام بن عبدالملك بردند، و بدربارش رسيد، هشام به اصحاب خود و حضار مجلس كه از بنى اميه بودند، گـفـت : چـون ديـديد من محمد ابن على را توبيخ كردم و ساكت شدم . شما يك به يك به او رو آوريد و توبيخش كنيد، سپس بحضرت اجازه ورود داد.
چـون امـام بـاقـر عـليـه السـلام وارد شد، با دست به همگان اشاره كرد و فرمود: السلام عليكم همگان را مشمول سلام خود ساخت و بنشست . چون بهشام بعنوان خلافت سلام نكرد، و بـى اجـازه نشست كينه و خشم او افزون گشت ، پس باو رو آورد و توبيخ مى كرد، از جمله سخنانش اين بود:
اى محمد بن على هميشه مردى از شما خاندان ميان مسلمين اختلاف انداخته و آنها را بسوى خود دعـوت كـرده و از روى بـيـخردى و كم دانشى گمان كرده كه او امامست . هر چه دلش خواست آنـحـضـرت را تـوبيخ كرد، چون او خاموش شد، حاضران يكى پس از ديگرى تا نفر آخر بـحـضـرت رو آوردنـد و تـوبـيـخ مى كردند. چون همگى ساكت شدند، حضرت برخاست و فرمود:
اى مـردم بـكـجا مى رويد و شيطان مى خواهد شما را بكجا اندازد؟!! (يعنى حقيقت كجا و شما كـجـا؟ خـدا بـراى سـعـادت خـود شـمـا، پـيـروى كردن از ما را از شما خواسته و شما با ما مـخـالفت و دشمنى مى كنيد!!) خدا بوسيله ما خانواده پيشينيان شما را هدايت كرد و پسينيان شـما هم از بركت ما (هدايتشان ) پايان يابد (يعنى در زمان ظهور امام قائم عليه السلام ) اگـر شـمـا سلطنتى شتابان و زودگذر داريد، ما سلطنتى ديررس و جاودان داريم كه بعد از سـلطـنـت مـا سـلطـنـتـى نـبـاشـد، زيـرا مـا اهـل پـايـان و انـجـامـيـم ، و خـداى عزوجل مى فرمايد: ((سرانجام از آن پرهيزگارانست 125 سوره 7 ـ)).
هشام دستور داد حضرت را بزندان برند، چون بزندان رفت ، با زندانيان سخن مى گفت ، هـمـه زنـدانـيـان از جـان و دل سـخـنـش را پـذيـرفـتـه ، بـاو دل دادنـد، زنـدانـبـان نـزد هـشـام آمـد و گـفـت : يـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن مـن از اهـل شـام بـر تـو هـراسـانـم و مـى تـرسـم كـه تـرا از ايـن مـقـام عزل كنند، سپس گزارش را باو گفت .
هـشام دستور داد آنحضرت و اصحابش را بر استر نشانده (توسط كاروان پست ) بمدينه بـر گـردانـنـد و فـرمـان داد كـه در بـيـن راه بـازارها را بروى آنها ببندند و از خوراك و آشـاميدنى جلوگيرشان باشند (مقصودش از اين دستورها توهين و توبيخ آنحضرت بود) پـس سـه روز راه رفـتـنـد و هـيچگونه خوراك و آشاميدنى بدست نياوردند، تا آنكه بشهر مدين (شهر شعيب پيغمبر) رسيدند، مردم در شهر را بروى آنها بستند، اصحاب حضرت از گرسنگى و تشنگى باو شكايت بردند.
امـام عليه السلام بر كوهى كه بآنها مشرف بود بالا رفت و با صداى بلند فرمود: اى اهـل شـهـرى كـه مردمش ستمكارند، من بقية اللهم و خدا مى فرمايد: ((بقيت اللّه براى شما بهتر است اگر ايمان داريد و من نگهبان شما نيستم . 86 سوره 11 ـ))
در مـيـان آن مـردم شـيخى سالخورده بود، نزد مردم شهر آمد و گفت : اى قوم ! بخدا كه اين ندا، مانند دعوت شعيب پيغمبر است ، اگر در بازارها را بروى اين مرد باز نكنيد، از بالاى سر و زير پا گرفتار شويد، اين بار مرا تصديق كنيد و فرمانبريد، و در آينده تكذيبم كـنـيـد. مـن خـيـر خـواه شـمـايم . مردم شتاب كردند و بازارها را بروى حضرت و اصحابش گـشـودنـد، خـبـر آن شـيخ بهشام بن عبدالملك رسيد، دنبالش فرستاد و او را برد و كسى ندانست كه كارش بكجا رسيد.
6- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ الْحـِمـْيـَرِيُّ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مـَهْزِيَارَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِى عَامِ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَةٍ عَاشَ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ شَهْرَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 377 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: مـحـمـد بـن عـلى بـاقـر در 57 سـالگـى بـسـال 114 در گـذشـت و بـعـد از عـلى بـن الحـسـيـن عـليـهـمـاالسـلام 19 سال و 2 ماه زندگى كرد،
* زندگانى ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَر بْنِ مُحَمَّدْ ع
وُلْدِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مَضَى فِى شَوَّالٍ مِنْ سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ وَ لَهُ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَةً وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ فِى الْقَبْرِ الَّذِى دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ وَ الْحـَسـَنُ بـْنُ عـَلِيٍّ ع وَ أُمُّهُ أُمُّ فـَرْوَةَ بِنْتُ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى بَكْرٍ وَ أُمُّهَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى بَكْرٍ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ حـَدَّثَنِى وَهْبُ بْنُ حَفْصٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ سَعِيدُ بْنُ الْمـُسـَيَّبِ وَ الْقـَاسـِمُ بـْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى بَكْرٍ وَ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ مِنْ ثِقَاتِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ وَ كَانَتْ أُمِّى مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ قَالَ وَ قـَالَتْ أُمِّى قـَالَ أَبِى يَا أُمَّ فَرْوَةَ إِنِّى لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِى شِيعَتِنَا فِى الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ مـَرَّةٍ لِأَنَّا نـَحـْنُ فـِيـمـَا يـَنـُوبُنَا مِنَ الرَّزَايَا نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ وَ هُمْ يَصْبِرُونَ عَلَى مَا لَا يَعْلَمُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 377 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام در سـال 83 مـتـولد شـد و در مـاه شوال سال 148 در گذشت و 65 سال داشت و در قبرستان بقيع كه پدرش و جدش و حسن بـن عـلى عـليـهـم السـلام مدفون بودند. بخاك سپرده شد، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است و مادر ام فروه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابى بكر است .
امـام صادق عليه السلام فرمود: سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابو خالد كـابلى از موثقين اصحاب على بن الحسين عليهماالسلام بودند، و مادر من (دختر همين قاسم ) با ايمان و تقوى و نيكوكار بود و خدا هم نيكوكاران را دوست دارد.
مـادرم گـفـت كـه پـدرم بـاو فـرمـود: اى ام فـروه ! مـن در هـر شـبانه روز هزار بار براى گـنـهـكـاران از شيعيانم خدا را مى خواهم (و آمرزش مى خواهم ) زيرا ما با دانائى بثواب و پـاداش بـر مـصـيباتى كه بما وارد مى شود صبر مى كنيم ولى آنها بر آنچه نمى دانند صبر مى كنند.
شرح :
يـعـنـى مـا مـى دانـيم و يقين داريم كه بلاها و مصيباتى كه بر ما وارد مى شود در برابر چشم خداست و او از همه آنها آگاه و مطلع است و دقيقا بحساب آنها رسيدگى مى كند و انتقام مـا را مـى گـيـرد و پـاداش بـزرگ مـا را عنايت مى كند، از اين رو سيدالشهدا حسين بن على عـليـه السـلام چـون در روز عـاشورا كودك شير خوارش را هدف تير ساختند، فرمود: هون مـانـزل بـى انـه بـعـين الله يعنى هر مصيبتى كه بر من مى رسد، چون خدا آن را مى بيند، تـحـمـلش بـرايـم سـبك و آسان است ، ولى شيعيان و دوستان ما كه اين بصيرت و دانش را نـدارنـد، صـبـر كـردن آنـهـا بـر شـدائد و بـلاهـا سـخـت و دشـوار اسـت ، چـنانكه حجامت و عـمـل جـراحـى بـراى مـرد عـاقـل و فـهـمـيـده آسـانـتـر و گـواراتـر اسـت تـا بـراى كـودك غافل و نادان .
از ايـن رو مـمـكـن اسـت شـيـعـيـان گاهى در مصيبات جزع و بيتابى كنند و سختى بر خلاف رضاى خدا گويند، و گناهى بر آنها نوشته شود، لذا امام باقر عليه السلام براى آنها از خـدا آمـرزش مـى طلبد و يا آمرزش آنحضرت تنها از نظر احترام بآنهاست ، بجهت مقام و درجـه اى كـه در ايـن شكيبائى نزد خدا پيدا مى كنند. و نظير اين مضمون روايت 1706 اين كتابست كه در جلد سوم در باب صبر انشاءالله تعالى بيان مى شود.2- بـَعـْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقـَاسِمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ وَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ وَ هُوَ وَالِيهِ عَلَى الْحَرَمَيْنِ أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ فَأَلْقَى النَّارَ فِى دَارِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ فـَأَخـَذَتِ النَّارُ فـِى الْبـَابِ وَ الدِّهـْلِيـزِ فـَخـَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَتَخَطَّى النَّارَ وَ يَمْشِى فِيهَا وَ يَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 378 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: ابو جعفر منصور (خليفه عباسى ) بحسن بن زيد كه از طرف او والى مكه و مدينه بود، پيغام داد كه : خانه جعفر بن محمد را بسوزان ، او بخانه امام آتش افكند و بـدر خـانه و راه رو سرايت كرد، امام صادق عليه السلام بيرون آمد و در ميان آتش گام بـرداشـتـه راه مـى رفـت و مـى فـرمـود: مـنـم پـسـر اءعـراق الثـرى مـنـم پـسـر ابـراهـيـم خليل اللّه (كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت گشت ).
شرح :
اءعـراق الثـرى بـمـعـنـى ريـشـه هـاى در زمـيـن اسـت و آن لقـب اسـمـاعـيـل پـيـغـمـبـر اسـت و شـايـد جـهـتـش ايـن اسـت كـه اولاد اسماعيل مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراكنده شدند و افتخار امام صادق عليه السلام باو از اين نظر است كه او فرزند شريف و گرامى جناب ابراهيم است .
-
3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ رُفَيْدٍ مـَوْلَى يـَزِيدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ هُبَيْرَةَ قَالَ سَخِطَ عَلَيَّ ابْنُ هُبَيْرَةَ وَ حَلَفَ عَلَيَّ لَيَقْتُلُنِي فـَهـَرَبـْتُ مـِنـْهُ وَ عُذْتُ بِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِى فَقَالَ لِيَ انْصَرِفْ وَ أَقْرِئْهُ مـِنِّى السَّلَامَ وَ قـُلْ لَهُ إِنِّى قـَدْ آجـَرْتُ عـَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقُلْتُ لَهُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ شـَامـِيٌّ خـَبِيثُ الرَّأْيِ فَقَالَ اذْهَبْ إِلَيْهِ كَمَا أَقُولُ لَكَ فَأَقْبَلْتُ فَلَمَّا كُنْتُ فـِى بـَعـْضِ الْبـَوَادِى اسْتَقْبَلَنِى أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ إِنِّى أَرَى وَجْهَ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَخْرِجْ يَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ يَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَبْرِزْ رِجْلَكَ فَأَبْرَزْتُ رِجْلِى فـَقـَالَ رِجـْلُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَبْرِزْ جَسَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ جَسَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَخـْرِجْ لِسـَانـَكَ فـَفَعَلْتُ فَقَالَ لِيَ امْضِ فَلَا بَأْسَ عَلَيْكَ فَإِنَّ فِي لِسَانِكَ رِسَالَةً لَوْ أَتـَيـْتَ بـِهـَا الْجـِبـَالَ الرَّوَاسِيَ لَانْقَادَتْ لَكَ قَالَ فَجِئْتُ حَتَّى وَقَفْتُ عَلَى بَابِ ابْنِ هـُبـَيـْرَةَ فـَاسـْتـَأْذَنـْتُ فـَلَمَّا دَخـَلْتُ عـَلَيـْهِ قَالَ أَتَتْكَ بِحَائِنٍ رِجْلَاهُ يَا غُلَامُ النَّطْعَ وَ السَّيـْفَ ثـُمَّ أَمـَرَ بـِى فـَكـُتِّفـْتُ وَ شـُدَّ رَأْسـِى وَ قـَامَ عـَلَيَّ السَّيَّافُ لِيَضْرِبَ عُنُقِى فـَقـُلْتُ أَيُّهَا الْأَمِيرُ لَمْ تَظْفَرْ بِى عَنْوَةً وَ إِنَّمَا جِئْتُكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِى وَ هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْكُرُهُ لَكَ ثُمَّ أَنْتَ وَ شَأْنَكَ فَقَالَ قُلْ فَقُلْتُ أَخْلِنِى فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ فَخَرَجُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعْفَرُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ قَدْ آجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فـَقـَالَ وَ اللَّهِ لَقـَدْ قـَالَ لَكَ جـَعـْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ أَقْرَأَنِى السَّلَامَ فَحَلَفْتُ لَهُ فـَرَدَّهـَا عـَلَيَّ ثـَلَاثـاً ثـُمَّ حـَلَّ أَكـْتـَافـِى ثُمَّ قَالَ لَا يُقْنِعُنِى مِنْكَ حَتَّى تَفْعَلَ بِى مَا فَعَلْتُ بِكَ قُلْتُ مَا تَنْطَلِقُ يَدِى بِذَاكَ وَ لَا تَطِيبُ بِهِ نَفْسِى فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يُقْنِعُنِى إِلَّا ذَاكَ فـَفـَعـَلْتُ بـِهِ كـَمـَا فَعَلَ بِى وَ أَطْلَقْتُهُ فَنَاوَلَنِى خَاتَمَهُ وَ قَالَ أُمُورِى فِى يَدِكَ فَدَبِّرْ فِيهَا مَا شِئْتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 379 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
رفـيـد غـلام يـزيـدبن عمروبن هبيره گويد: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بـكـشـد مـن از او گـريـختم و بامام صادق عليه السلام پناهنده شدم و گزارش خود را به حـضرت بيان كردم ، امام به من فرمود: برو او را از جانب من سلام برسان و به او بگو: مـن غـلامـت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، به حضرت عرض كردم : قربانت گردم او اهل شامست و عقيده پليد دارد، فرمود: چنانكه بتو مى گويم نزدش برو، مـن راه را در پـيـش گـرفتم : چون به بيابانى رسيدم ، مرد عربى به من رو آورد و گفت كـجـا مـى روى ؟ من چهره مردى كه كشته شود در تو مى بينم ، آنگاه گفت : دستت را بيرون كـن ، چـون بـيـرون كـردم ، گـفـت : دسـت مردى است كه كشته مى شود، سپس گفت : پايت را نشان ده ، چون نشان دادم ، گفت پاى مردى است كه كشته مى شود، باز گفت : تنت را ببينم ، چـون تـنـم را ديد، گفت : تن مردى است كه كشته شود آنگاه گفت : زبانت را بيرون كن ، چـون بـيرون آوردم ، گفت : برو كه باكى بر تو نيست ، زيرا در زبان تو پيغامى است كه اگر آن را بكوههاى استوار رسانى ، مطيع تو شوند.
پـس بـيـامدم تا در خانه ابن هبيره رسيدم ، اجازه خواستم ، چون وارد شدم : گفت : خيانتكار بـا پـاى خود نزد تو آمد. غلام ! زود سفره چرمى و شمشير را بياور، و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلاد بالاى سرم ايستاد تا گردنم بزند.
من گفتم : اى امير! تو كه با جبر و زور، بر من دست نيافتى ، بلكه با پاى خود پيش تو آمـدم ، مـن پـيـغـامى دارم كه مى خواهم بتو باز گويم ، سپس خود دانى ، گفت بگو: گفتم مـجـلس را خـلوت كـن ، او بـحـاضـرين دستور داد بيرون رفتند، گفتم : جعفر بن محمد بتو سلام مى رساند و مى گويد: من غلامت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، گـفـت : تـرا بخدا جعفر بن محمد بتو چنين گفت و به من سلام رسانيد؟!! من برايش قسم خوردم ، او تا سه بار سخنش را تكرار كرد.
سـپـس شانه هاى مرا باز كرد و گفت ، من باين قناعت نمى كنم و از تو خرسند نمى شوم ، جـز اينكه همان كار كه با تو كردم با من بكنى ، گفتم : دست من باين كار دراز نمى شود و بـخـود اجـازه نمى دهم ، گفت : بخدا كه من جز بآن قانع نشوم ، پس من هم چنانكه بسرم آورد، بسرش آوردم ، و بازش كردم ، او مهر خود را به من داد و گفت : تو اختياردار كارهاى من هستى ، هر گونه خواهى رفتار كن .
4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنِ الْخَيْبَرِيِّ عَنْ يُونُسَ بـْنِ ظـَبـْيـَانَ وَ مـُفـَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ أَبِى سَلَمَةَ السَّرَّاجِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِى فـَاخـِتـَةَ قـَالُوا كُنَّا عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ عِنْدَنَا خَزَائِنُ الْأَرْضِ وَ مَفَاتِيحُهَا وَ لَوْ شـِئْتُ أَنْ أَقـُولَ بـِإِحـْدَى رِجـْلَيَّ أَخـْرِجـِي مـَا فـِيكِ مِنَ الذَّهَبِ لَأَخْرَجَتْ قَالَ ثُمَّ قَالَ بِإِحْدَى رِجـْلَيـْهِ فـَخَطَّهَا فِى الْأَرْضِ خَطّاً فَانْفَرَجَتِ الْأَرْضُ ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ فَأَخْرَجَ سَبِيكَةَ ذَهَبٍ قـَدْرَ شـِبـْرٍ ثـُمَّ قَالَ انْظُرُوا حَسَناً فَنَظَرْنَا فَإِذَا سَبَائِكُ كَثِيرَةٌ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ يـَتـَلَأْلَأُ فـَقـَالَ لَهُ بـَعـْضـُنـَا جُعِلْتُ فِدَاكَ أُعْطِيتُمْ مَا أُعْطِيتُمْ وَ شِيعَتُكُمْ مُحْتَاجُونَ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ سَيَجْمَعُ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ وَ يُدْخِلُ عَدُوَّنَا الْجَحِيمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 380 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج و حسين بن ثوير بن ابى فاخته نزد امـام صـادق عـليـه السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه هاى زمين و كليدهايش نزد ماست ، اگـر مـن بـخـواهـم بـا يـك پـايم بزمين اشاره كنم و بگويم هر چه طلا دارى بيرون بيار بيرون آورد. آنگاه با يك پايش اشاره كرد و روى زمين خطى كشيد زمين شكافته شد، سپس بـا دسـت اشـاره كـرد و شـمـش طلائى باندازه يكوجب بيرون آورد و فرمود خوب بنگريد، چون نگاه كرديم ، شمشهاى بسيارى روى هم ديديم كه مى درخشيد، يكى از ما به حضرت عـرض كـرد: قـربـانـت ، بـشما چه چيزها عطا شده ؟ در صورتى كه شيعيانتان محتاجند؟!! فرمود: همانا خدا دنيا و آخرت را براى ما و شيعيان ما جمع كند و آنها را ببهشت پر نعمت در آورد، و دشمن ما را بدوزخ برد.
5- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ كَانَ لِى جـَارٌ يَتَّبِعُ السُّلْطَانَ فَأَصَابَ مَالًا فَأَعَدَّ قِيَاناً وَ كَانَ يَجْمَعُ الْجَمِيعَ إِلَيْهِ وَ يَشْرَبُ الْمـُسـْكـِرَ وَ يـُؤْذِيـنـِى فَشَكَوْتُهُ إِلَى نَفْسِهِ غَيْرَ مَرَّةٍ فَلَمْ يَنْتَهِ فَلَمَّا أَنْ أَلْحَحْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِى يَا هَذَا أَنَا رَجُلٌ مُبْتَلًى وَ أَنْتَ رَجُلٌ مُعَافًى فَلَوْ عَرَضْتَنِى لِصَاحِبِكَ رَجَوْتُ أَنْ يـُنـْقـِذَنـِيَ اللَّهُ بـِكَ فـَوَقـَعَ ذَلِكَ لَهُ فـِى قَلْبِى فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع ذَكَرْتُ لَهُ حَالَهُ فَقَالَ لِى إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَيَأْتِيكَ فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مـُحـَمَّدٍ دَعْ مـَا أَنـْتَ عـَلَيـْهِ وَ أَضـْمـَنَ لَكَ عـَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى الْكُوفَةِ أَتَانِى فِيمَنْ أَتَى فَاحْتَبَسْتُهُ عِنْدِى حَتَّى خَلَا مَنْزِلِى ثُمَّ قُلْتُ لَهُ يَا هَذَا إِنِّى ذَكَرْتُكَ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع فَقَالَ لِى إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَيَأْتِيكَ فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ دَعْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَضْمَنَ لَكَ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ قَالَ فَبَكَى ثُمَّ قـَالَ لِيَ اللَّهِ لَقـَدْ قـَالَ لَكَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ هَذَا قَالَ فَحَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ قَدْ قَالَ لِى مَا قُلْتُ فـَقـَالَ لِى حـَسـْبـُكَ وَ مـَضـَى فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ بَعَثَ إِلَيَّ فَدَعَانِي وَ إِذَا هُوَ خَلْفَ دَارِهِ عُرْيَانٌ فَقَالَ لِى يَا أَبَا بَصِيرٍ لَا وَ اللَّهِ مَا بَقِيَ فِى مَنْزِلِى شَيْءٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخْرَجْتُهُ وَ أَنَا كَمَا تَرَى قَالَ فَمَضَيْتُ إِلَى إِخْوَانِنَا فَجَمَعْتُ لَهُ مَا كَسَوْتُهُ بِهِ ثُمَّ لَمْ تَأْتِ عَلَيْهِ أَيَّامٌ يـَسـِيرَةٌ حَتَّى بَعَثَ إِلَيَّ أَنِّي عَلِيلٌ فَأْتِنِي فَجَعَلْتُ أَخْتَلِفُ إِلَيْهِ وَ أُعَالِجُهُ حَتَّى نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ فَكُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَغُشِيَ عَلَيْهِ غَشْيَةً ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ لِى يـَا أَبـَا بـَصـِيـرٍ قـَدْ وَفـَى صـَاحـِبـُكَ لَنَا ثُمَّ قُبِضَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَلَمَّا حَجَجْتُ أَتـَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ قَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْ دَاخِلِ الْبَيْتِ وَ إِحـْدَى رِجـْلَيَّ فـِي الصَّحـْنِ وَ الْأُخـْرَى فـِى دِهـْلِيـزِ دَارِهِ يـَا أَبـَا بـَصـِيـرٍ قـَدْ وَفَيْنَا لِصَاحِبِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 381 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصير گويد: من همسايه اى داشتم كه پير و سلطانى بود و (از راه رشوه و غصب و حرام ) مالى بدست آورده بود، مجلسى براى زنان آوازه خوان آماده مى ساخت و همگى نزدش انجمن مى كردند، خودش هم مى نوشيد. من بارها بخودش شكايت بردم و گله كردم ، ولى او دسـت بـرنـداشت ، چون پافشارى زياد كردم ، به من گفت : من مردى گرفتارم و تو مردى هستى بركنار و يا عافيت ، اگر حال مرا بصاحبت (امام صادق عليه السلام ) عرضه كنى ، امـيـدوارم خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد، گفتار او در دلم تاءثير كرد، چون خدمت امام صـادق عـليـه السـلام رسيدم ، حال او را بيان كردم ، حضرت به من فرمود: چون بكوفه باز گردى ، نزد تو آيد به او بگو جعفر بن محمد گويد: تو آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى او ضمانت مى كنم .
چـون بـكـوفـه بـاز گـشـتـم ، او و ديـگـران نزد من آمدند، من او را نزد خود نگاه داشتم تا مـنـزل خـلوت شـد آنـگـاه بـه او گـفـتـم : اى مـرد مـن حـال تـرا بـه حضرت ابى عبداللّه ، جعفر بن محمد، امام صادق عليه السلام عرض كردم به من فرمود: چون بكوفه باز گشتى نزد تو آيد، به او بگو جعفربن محمد مى گويد: آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى تو ضمانت مى كنم ، او گريست و گفت : ترا بخدا امام صادق عليه السلام بتو چنين گفت ؟ من سوگند ياد كردم كه او به مـن چنين گفت ، گفت ترا بس است (يعنى همين اندازه بر عهده تو بود و باقى بر عهده من ) سـپـس برفت و بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست ، چون برفتم ديدم پشت در خـانـه خـود بـرهـنـه نـشـسـتـه اسـت ، بـه مـن گـفـت : ابـا بـصـيـر! هـر چـه در منزل داشتم بيرون كردم (بصاحبانش رسانيدم و در راه خدا دادم حتى لباسهايم را) و اكنون چنانم كه مى بينى .
ابو بصير گويد: من نزد دوستانم رفتم و پوشاكى برايش گرد آوردم ، چند روز ديگر گذشت ، دنبالم فرستاد كه من بيمارم ، نزد من بيا، من نزدش رفتم و براى معالجه او در رفت و آمد بودم تا مرگش فرا رسيد، براى ما وفا كرد (امام صادق عليه السلام بضمانت خود وفا كرد) و سپس در گذشت رحمت خدا بر او باد.
چـون حج گزاردم نزد امام صادق عليه السلام رسيدم و اجازه خواستم ، چون خدمتش رفتم ، هـنـوز يـك پـايـم در صـحـن خـانـه و يـك پـايـم در راه رو بـود كـه از داخل اتاق بى آنكه چيزى بگويم ، فرمود: اى ابا بصير اما براى رفيقت وفا كرديم .
6- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ قَالَ لِى أَ تَدْرِى مَا كَانَ سَبَبُ دُخُولِنَا فِى هَذَا الْأَمْرِ وَ مَعْرِفَتِنَا بـِهِ وَ مـَا كـَانَ عـِنـْدَنَا مِنْهُ ذِكْرٌ وَ لَا مَعْرِفَةُ شَيْءٍ مِمَّا عِنْدَ النَّاسِ قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا ذَاكَ قَالَ إِنَّ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ يـَعْنِى أَبَا الدَّوَانِيقِ قَالَ لِأَبِى مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ يَا مُحَمَّدُ ابْغِ لِى رَجُلًا لَهُ عـَقـْلٌ يـُؤَدِّى عَنِّى فَقَالَ لَهُ أَبِى قَدْ أَصَبْتُهُ لَكَ هَذَا فُلَانُ بْنُ مُهَاجِرٍ خَالِى قَالَ فَأْتِنِى بـِهِ قَالَ فَأَتَيْتُهُ بِخَالِى فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ يَا ابْنَ مُهَاجِرٍ خُذْ هَذَا الْمَالَ وَ أْتِ الْمَدِينَةَ وَ أْتِ عـَبـْدَ اللَّهِ بـْنَ الْحـَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عِدَّةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ فِيهِمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقُلْ لَهـُمْ إِنِّى رَجـُلٌ غَرِيبٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ وَ بِهَا شِيعَةٌ مِنْ شِيعَتِكُمْ وَجَّهُوا إِلَيْكُمْ بِهَذَا الْمَالِ وَ ادْفَعْ إِلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى شَرْطِ كَذَا وَ كَذَا فَإِذَا قَبَضُوا الْمَالَ فَقُلْ إِنِّى رَسُولٌ وَ أُحِبُّ أَنْ يـَكـُونَ مـَعـِى خـُطُوطُكُمْ بِقَبْضِكُمْ مَا قَبَضْتُمْ فَأَخَذَ الْمَالَ وَ أَتَى الْمَدِينَةَ فَرَجَعَ إِلَى أَبـِى الدَّوَانـِيـقِ وَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْأَشـْعـَثِ عـِنْدَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الدَّوَانِيقِ مَا وَرَاءَكَ قَالَ أَتَيْتُ الْقـَوْمَ وَ هـَذِهِ خـُطـُوطُهُمْ بِقَبْضِهِمُ الْمَالَ خَلَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَإِنِّى أَتَيْتُهُ وَ هُوَ يُصَلِّى فـِى مـَسـْجـِدِ الرَّسـُولِ ص فـَجـَلَسْتُ خَلْفَهُ وَ قُلْتُ حَتَّى يَنْصَرِفَ فَأَذْكُرَ لَهُ مَا ذَكَرْتُ لِأَصْحَابِهِ فَعَجَّلَ وَ انْصَرَفَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا هَذَا اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَغُرَّ أَهْلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُمْ قَرِيبُو الْعَهْدِ بِدَوْلَةِ بَنِى مَرْوَانَ وَ كُلُّهُمْ مُحْتَاجٌ فَقُلْتُ وَ مَا ذَاكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قـَالَ فـَأَدْنـَى رَأْسـَهُ مـِنِّى وَ أَخـْبـَرَنـِى بـِجـَمـِيعِ مَا جَرَى بَيْنِى وَ بَيْنَكَ حَتَّى كَأَنَّهُ كَانَ ثـَالِثـَنَا قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ يَا ابْنَ مُهَاجِرٍ اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نُبُوَّةٍ إِلَّا وَ فـِيـهِ مـُحَدَّثٌ وَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مُحَدَّثُنَا الْيَوْمَ وَ كَانَتْ هَذِهِ الدَّلَالَةُ سَبَبَ قَوْلِنَا بِهَذِهِ الْمَقَالَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 381 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
صفوان بن يحيى گويد: جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت : مى دانى سبب وارد شدن ما در مذهب تشيع و شناسائى ما بآن چه بود، با آنكه نزد ما هيچ يادى از آن نبود و بآنچه مردم (شيعيان ) داشتند، ما معرفت نداشتيم ؟ گفتم : داستانش چيست ؟ گفت : ابو جعفر ابوالدوانيق (يـعنى منصور دوانيقى دومين خليفه عباسى ودانق يكدانگ درهم است كه تقريبا يك پشيز مى شـود و آن لقـب را مردم از نظر خست و بخلش به او دادند، زيرا براى كندن نهر كوفه از مـردم سـرى يكدانق گرفت ) بپدرم ابو محمد بن اشعث گفت : اى محمد! مردى خردمند برايم بجو كه بتواند از جانب من پرداخت كند. پدرم گفت : او رابرايت يافته ام او فلان شخص پـسـر مـهـاجـر اسـت كه دائى من است ، گفت : نزد منش بياور، من دائيم را نزد او بردم ، ابو جـعـفر به او گفت : اى پسر مهاجر! اين پول را بگير و بمدينه بر، نزد عبداللّه بن حسن بـن حـسـن و جـماعتى از خاندانش كه جعفر بن محمد همه ميان آنهاست ، و بآنها بگو: من مردى غـريـب و از اهـل خـراسـانـم كـه گـروهـى از شـيـعـيـان شـمـا در آنـجـايـنـد و ايـن پـول را بـراى شـمـا فـرسـتـاده انـد، و بـه هـر يـك از آنـهـا پول بده و چنين و چنان شرط كن (يعنى بگو بشرط اينكه بر خليفه بشوريد و قيام كنيد، مـا پـشـتـيـبان شما هستيم و نظير اين سخنان ) چون پولها را گرفتند، بگو من فرستاده و پيغام آورم ، دوست دارم رسيدى از دستخط شما داشته باشم .
پـسر مهاجر پولها را گرفت و بمدينه رفت ، سپس نزد ابوالدوانيق باز گشت ، محمد بن اشـعـث هـم نـزد او بـود خـليـفـه گـفـت : چـه خبر آوردى ؟ گفت : نزد آنها رفتم (و پولها را پـرداخـتـم ) اين رسيدهائى است كه بخط خودشان نوشته اند، غير از جعفر بن محمد كه من نزدش رفتم ، او در مسجد پيغمبر صلى للّه عليه و آله نماز مى گزارد پشت سرش نشستم و گفتم هستم تا نمازش را تمام كند، آنگاه آنچه باصحابش گفتم ، به او باز خواهم گفت ، او شـتـاب كرد و نمازش را بپايان رسانيد و متوجه من شد و فرمود: اى مرد! از خدا پروا كـن و اهـل بـيـت محمد را مفريب كه آنها بدولت بنى مروان سابقه نزديكى دارند و (چون از آنـهـا سـتـم بـسـيـار ديـده انـد) هـمـگـى مـحـتـاج و نـيـازمـنـدنـد (پـول تـرا قبول مى كنند و گرفتار مى شوند) من گفتم : موضوع چيست ؟ اءصلحك اللّه ؟ او سـرش را نـزديـك مـن آورد و آنـچـه مـيـان مـن و تـو رفـتـه بـود، بـاز گـفـت ، مثل اينكه سومى ما بوده .
ابـو جـعـفر دوانيقى گفت : اى پسر مهاجر! هيچ اهل بيت پيغمبرى نباشد، جز آنكه محدثى در ميان آنهاست ، محدث خاندان ما در اين زمان جعفر بن محمد است . اين بود دليلى كه سبب عقيده ما باين مذهب (تشيع ) گشت . (راجع بمعنى محدث بحديث 703 707 رجوع شود).
7- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بـَصِيرٍ قَالَ قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً فِى عَامِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ وَ عَاشَ بَعْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: ابـو عـبـداللّه جـعـفـر بـن مـحـمـد عليه السلام در 65 سالگى به سـال 148 در گـذشـت و بـعـد از امـام بـاقـر عـليـه السـلام 24 سال زندگى كرد.
8- سـَعـْدُ بـْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَنَا كَفَّنْتُ أَبِى فِى ثَوْبَيْنِ شَطَوِيَّيْنِ كَانَ يـُحـْرِمُ فـِيـهـِمـَا وَ فِى قَمِيصٍ مِنْ قُمُصِهِ وَ فِى عِمَامَةٍ كَانَتْ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ فِي بُرْدٍ اشْتَرَاهُ بِأَرْبَعِينَ دِينَاراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
يونس بن يعقوب گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمود: من پدرم را در دو جـامـه شـطـوى كـه لباس احرامش بود و نيز با يكى از پيراهنهاى خودش و عمامه على بن الحـسـيـن عـليـه السـلام و بـرده اى كـه آن را بـه چهل دينار خريده بود كفن كردم .
شرح :
شـطـا نـام قـريـه ايست نزديك مصر كه پارچه هائى را كه در آنجا مى بافند شطوى مى نـامـنـد و برد (بضم باء) پارچه راه راهى بود كه به دوش مى انداختند و نوع خويش را در يمن مى بافته اند.
-
* زندگانى ابوالحسن موسى بن جعفر عليهم السلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع
وُلِدَ أَبـُو الْحَسَنِ مُوسَى ع بِالْأَبْوَاءِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ وَ قُبِضَ ع لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ رَجَبٍ مِنْ سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ وَ هُوَ ابْنُ أَرْبـَعٍ أَوْ خـَمـْسٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً وَ قُبِضَ ع بِبَغْدَادَ فِى حَبْسِ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ وَ كَانَ هـَارُونُ حـَمـَلَهُ مـِنَ الْمـَدِينَةِ لِعَشْرِ لَيَالٍ بَقِينَ مِنْ شَوَّالٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَةٍ وَ قَدْ قَدِمَ هَارُونُ الْمَدِينَةَ مُنْصَرَفَهُ مِنْ عُمْرَةِ شَهْرِ رَمَضَانَ ثُمَّ شَخَصَ هَارُونُ إِلَى الْحَجِّ وَ حَمَلَهُ مَعَهُ ثـُمَّ انـْصـَرَفَ عـَلَى طـَرِيـقِ الْبـَصـْرَةِ فَحَبَسَهُ عِنْدَ عِيسَى بْنِ جَعْفَرٍ ثُمَّ أَشْخَصَهُ إِلَى بـَغـْدَادَ فـَحـَبـَسـَهُ عِنْدَ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ فَتُوُفِّيَ ع فِي حَبْسِهِ وَ دُفِنَ بِبَغْدَادَ فِى مَقْبَرَةِ قُرَيْشٍ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا حَمِيدَةُ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ الْقُمِّيِّ قَالَ حـَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ دَخَلَ ابْنُ عُكَّاشَةَ بْنِ مِحْصَنٍ الْأَسَدِيُّ عَلَى أَبـِي جـَعْفَرٍ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَائِماً عِنْدَهُ فَقَدَّمَ إِلَيْهِ عِنَباً فَقَالَ حَبَّةً حَبَّةً يَأْكُلُهُ الشَّيْخُ الْكَبِيرُ وَ الصَّبِيُّ الصَّغِيرُ وَ ثَلَاثَةً وَ أَرْبَعَةً يَأْكُلُهُ مَنْ يَظُنُّ أَنَّهُ لَا يَشْبَعُ وَ كـُلْهُ حـَبَّتـَيـْنِ حَبَّتَيْنِ فَإِنَّهُ يُسْتَحَبُّ فَقَالَ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع لِأَيِّ شَيْءٍ لَا تُزَوِّجُ أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ فـَقـَدْ أَدْرَكَ التَّزْوِيـجَ قـَالَ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ صُرَّةٌ مَخْتُومَةٌ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ سَيَجِى ءُ نـَخَّاسٌ مـِنْ أَهـْلِ بَرْبَرَ فَيَنْزِلُ دَارَ مَيْمُونٍ فَنَشْتَرِى لَهُ بِهَذِهِ الصُّرَّةِ جَارِيَةً قَالَ فَأَتَى لِذَلِكَ مـَا أَتـَى فـَدَخـَلْنـَا يـَوْمـاً عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ عَنِ النَّخَّاسِ الَّذِى ذَكـَرْتـُهُ لَكـُمْ قـَدْ قـَدِمَ فَاذْهَبُوا فَاشْتَرُوا بِهَذِهِ الصُّرَّةِ مِنْهُ جَارِيَةً قَالَ فَأَتَيْنَا النَّخَّاسَ فـَقـَالَ قـَدْ بـِعـْتُ مـَا كـَانَ عِنْدِى إِلَّا جَارِيَتَيْنِ مَرِيضَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا أَمْثَلُ مِنَ الْأُخْرَى قُلْنَا فـَأَخـْرِجـْهـُمـَا حـَتَّى نـَنـْظـُرَ إِلَيـْهـِمَا فَأَخْرَجَهُمَا فَقُلْنَا بِكَمْ تَبِيعُنَا هَذِهِ الْمُتَمَاثِلَةَ قَالَ بـِسـَبْعِينَ دِينَاراً قُلْنَا أَحْسِنْ قَالَ لَا أَنْقُصُ مِنْ سَبْعِينَ دِينَاراً قُلْنَا لَهُ نَشْتَرِيهَا مِنْكَ بِهَذِهِ الصُّرَّةِ مَا بَلَغَتْ وَ لَا نَدْرِى مَا فِيهَا وَ كَانَ عِنْدَهُ رَجُلٌ أَبْيَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ قَالَ فـُكُّوا وَ زِنـُوا فـَقـَالَ النَّخَّاسُ لَا تـَفـُكُّوا فَإِنَّهَا إِنْ نَقَصَتْ حَبَّةً مِنْ سَبْعِينَ دِينَاراً لَمْ أُبـَايـِعـْكـُمْ فـَقـَالَ الشَّيـْخُ ادْنـُوا فـَدَنـَوْنـَا وَ فَكَكْنَا الْخَاتَمَ وَ وَزَنَّا الدَّنَانِيرَ فَإِذَا هِيَ سـَبْعُونَ دِينَاراً لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ فَأَخَذْنَا الْجَارِيَةَ فَأَدْخَلْنَاهَا عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ جـَعـْفَرٌ قَائِمٌ عِنْدَهُ فَأَخْبَرْنَا أَبَا جَعْفَرٍ بِمَا كَانَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا اسْمُكِ قَالَتْ حَمِيدَةُ فَقَالَ حَمِيدَةٌ فِى الدُّنْيَا مَحْمُودَةٌ فِى الْآخِرَةِ أَخْبِرِينِى عَنْكِ أَ بِكْرٌ أَنْتِ أَمْ ثـَيِّبٌ قـَالَتْ بـِكـْرٌ قـَالَ وَ كـَيـْفَ وَ لَا يـَقـَعُ فِى أَيْدِى النَّخَّاسِينَ شَيْءٌ إِلَّا أَفْسَدُوهُ فـَقـَالَتْ قَدْ كَانَ يَجِيئُنِى فَيَقْعُدُ مِنِّى مَقْعَدَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ فَيُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَيْهِ رَجُلًا أَبـْيـَضَ الرَّأْسِ وَ اللِّحـْيـَةِ فَلَا يَزَالُ يَلْطِمُهُ حَتَّى يَقُومَ عَنِّى فَفَعَلَ بِى مِرَاراً وَ فَعَلَ الشَّيـْخُ بِهِ مِرَاراً فَقَالَ يَا جَعْفَرُ خُذْهَا إِلَيْكَ فَوَلَدَتْ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام به سال 128 و بقولى در 129 در ابواء (منزلى اسـت مـيـان مـكـه و مـديـنـه ) مـتـولد شـد و در شـشـم مـاه رجـب سـال 183 بـه سن 54 سالگى در گذشت ، وفاتش در بغداد. در زندان سندى بن شاهك بـوده و هـارون الرشـيـد آن حـضـرت را در بـيـسـتـم شـوال سـال 179 از مـديـنه بيرون كرد، و هارون در ماه رمضان زمانى كه از عمره باز مى گشت و امام نزد عيسى بن جعفر زندانى كرد، باز او را به بغداد فرستاد و نزد سندى بن شـاهـك زنـدانـى كرد، آن حضرت در زندان سندى در بغداد در گذشت و در قبرستان قريش به خاك سپرده شد. مادرش ام ولد و نامش حميده بود.
پـدر عـيسى بن عبدالرحمن گويد: ابن عكاشه خدمت امام باقر عليه السلام آمد و امام صادق عـليـه السـلام نـزدش ايـستاده بود، قدرى انگور برايش آوردند، حضرت فرمود: پيرمرد سالخورده و كودك خردسال انگور را دانه دانه مى خورد و كسى كه مى ترسد سير نشود، سه و چهار دانه مى خوردند و تو دو دانه دو دانه بخور كه مستحب است .
سـپـس ابـن عـكـاشـه بـه امـام بـاقر عليه السلام عرض كرد: چرا براى ابو عبداللّه (امام صادق عليه السلام ) زن نمى گيريد؟ او كه به سن ازدواج رسيده است .
امـام بـاقـر عـليـه السـلام كـه در بـرابـرش كـيـسـه پـول سـر بـه مـهـرى بـود، فـرمـود: بـه زودى بـرده فـروشـى از اهـل بـربـر مـى آيـد و در دار مـيـمـون مـنـزل مـى كـنـد بـا ايـن كـه كـيـسـه پـول ، دخـتـرى بـرده بـرايـش مـى خـريم ، مدتى گذشت تا آنكه ما روزى خدمت امام باقر عـليـه السـلام رسـيـديـم ، بـمـا فرمود: مى خواهيد بشما خبر دهم از آن برده فروشى كه بـشـمـا گـفـتـم ، آمـده اسـت ؟ بـرويـد و بـا ايـن كـيـسـه پول از او دخترى بخريد.
مـا نـزد بـرده فروش آمديم : او گفت : هر چه داشتم فروختم مگر دو دخترك بيمار كه يكى آنـهـا از ديـگـرى بهتر است (اميد بهبوديش بيشتر است ) گفتيم : آنها را بياور تا ببينيم ، چـون آورد، گـفـتـيـم : ايـن نيكوتر را (نزديك بهبودى را) چند مى فروشى ؟ گفت به هفتاد اشـرفـى ، گفتيم احسان كن (تخفيفى بده ) گفت : از 70 اشرفى كمتر نمى دهم . گفتيم : او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه بود، ما نمى دانيم در آن چقدر است مردى كه سر و ريـش سـفـيـدى داشـت نـزد او بود، گفت : باز كنيد و بشماريد، برده فروش گفت : باز نـكـنـيـد زيـرا اگـر از 70 اشرفى دوجو ((20)) كمتر باشد نمى فرشم ، پيرمرد گـفـت : نـزديـك بـيـائيـد، مـا نـزديـكـش رفـتـيم و مهر كسيه را باز كرديم و اشرفى ها را شـمـرديـم ، بـى كـم و زيـاد 70 اشـرفـى بـود، دخـتـر را تحويل گرفتيم و نزد امام باقر عليه السلام برديم ، جعفر عليه السلام نزدش ايستاده بود.
امام باقر عليه السلام سرگذشت ما را بخود ما خبر داد، سپس خدا را سپاس و ستايش كرد و بـه دخـتـر فـرمـود: نـامـت چـيـسـت ؟ گـفـت : حـميده ، فرمود: حميده باشى در دنيا و محموده ((21)) بـاشـى در آخـرت ، بـگـو بدانم دوشيزه هستى يا بيوه ؟ گفت : دوشيزه ام ، فرمود: چگونه تو دوشيزه ئى ، در صورتى كه هر دخترى كه دست برده فروشان افتد خـرابش مى كنند؟ دختر گفت : او نزد من مى آمد و در وضعى كه شوهر با زنش مى نشيند مى نشست ، ولى خدا مرد سر و ريش سفيدى را بر او مسلط مى كرد و او را چندان سيلى ميزد كه از نـزد مـن بر مى خاست ، او چند بار با من چنين كرد و پيرمرد هم چند بار با او چنان كرد، سـپـس فرمود: اى جعفر اين دختر را نزد خود بر و بهترين شخص روى زمين ، يعنى موسى بن جعفر عليهماالسلام از او متولد شد.
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابـْنِ سِنَانٍ عَنْ سَابِقِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَمِيدَةُ مـُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ كَسَبِيكَةِ الذَّهَبِ مَا زَالَتِ الْأَمْلَاكُ تَحْرُسُهَا حَتَّى أُدِّيَتْ إِلَيَّ كَرَامَةً مِنَ اللَّهِ لِي وَ الْحُجَّةِ مِنْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 387 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـميده از پليديها پاكست مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد بجهت كرامتى كه خدا نسبت به من و حجت پس از من فرمود.
3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ أَبِي قـَتـَادَةَ الْقُمِّيِّ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الزُّبَالِيِّ قَالَ لَمَّا أُقْدِمَ بِأَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع عَلَى الْمَهْدِيِّ الْقُدْمَةَ الْأُولَى نَزَلَ زُبَالَةَ فَكُنْتُ أُحَدِّثُهُ فَرَآنِى مَغْمُوماً فَقَالَ لِى يَا أَبَا خَالِدٍ مَا لِى أَرَاكَ مـَغـْمـُومـاً فـَقُلْتُ وَ كَيْفَ لَا أَغْتَمُّ وَ أَنْتَ تُحْمَلُ إِلَى هَذِهِ الطَّاغِيَةِ وَ لَا أَدْرِى مَا يُحْدِثُ فِيكَ فـَقـَالَ لَيـْسَ عـَلَيَّ بـَأْسٌ إِذَا كـَانَ شَهْرُ كَذَا وَ كَذَا وَ يَوْمُ كَذَا فَوَافِنِى فِى أَوَّلِ الْمِيلِ فَمَا كـَانَ لِى هـَمٌّ إِلَّا إِحْصَاءَ الشُّهُورِ وَ الْأَيَّامِ حَتَّى كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ فَوَافَيْتُ الْمِيلَ فَمَا زِلْتُ عـِنـْدَهُ حـَتَّى كَادَتِ الشَّمْسُ أَنْ تَغِيبَ وَ وَسْوَسَ الشَّيْطَانُ فِى صَدْرِى وَ تَخَوَّفْتُ أَنْ أَشُكَّ فـِيـمـَا قـَالَ فـَبـَيـْنـَا أَنـَا كـَذَلِكَ إِذَا نـَظـَرْتُ إِلَى سـَوَادٍ قـَدْ أَقـْبـَلَ مـِنْ نـَاحـِيـَةِ الْعـِرَاقِ فَاسْتَقْبَلْتُهُمْ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ ع أَمَامَ الْقِطَارِ عَلَى بَغْلَةٍ فَقَالَ إِيهٍ يَا أَبَا خَالِدٍ قُلْتُ لَبَّيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَا تَشُكَّنَّ وَدَّ الشَّيْطَانُ أَنَّكَ شَكَكْتَ فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَّصَكَ مِنْهُمْ فَقَالَ إِنَّ لِى إِلَيْهِمْ عَوْدَةً لَا أَتَخَلَّصُ مِنْهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 387 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو خـالد ربـالى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام را در نخستين بار نزد مهدى عـباسى مى بردند در زباله منزل كرد، من با او سخن مى گفتم . حضرت مرا اندوهگين ديد. اى ابـا خـالد چـرا ترا اندوهگين مى بينم ؟ گفتم : چگونه اندوهگين نباشم ، در صورتيكه شما را بسوى اين طغيانگر مى برند و نمى دانم چه بسرت مى آيد.
فـرمـود: مـرا بـاكى نيست ، چون فلان ماه و فلان روز رسد، در سر يك ميلى خود را به من بـرسان ، پس از آن ، من كارى جز شمردن ماهها و روزها نداشتم تا آنروز (كه امام فرموده بـود) فـرا رسـيـد. خـود را بـسـر يـك مـيلى رسانيدم و آنجا بودم تا نزديك بود خورشيد غـروب كـنـد، شـيـطـان در دلم وسـوسـه كرد و ترسيدم در آنچه امام فرموده شك كنم . كه نـاگـاه يـك سـيـاهـى را ديـدم از طـرف عـراق پيش مى آيد، من به پيشوازشان رفتم . ديدم حـضـرت ابـوالحـسن (موسى بن جعفر) عليه السلام در جلو قافله بر استرى سوار است . بـه مـن فـرمـود: آهـاى ابـا خـالد (بـاز هـم بـگـو اى ابا خالد!) عرض كردم : لبيك يا ابن رسـول اللّه فـرمـود: شك نكن ، زيرا شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ، من عرض كردم : خـدا را شـكـر كـه شـمـا را از چـنـگ آنـهـا خـلاص كـرد، فـرمـود: مـرا بار ديگر بسوى آنها بازگشتى است كه از چنگشان خلاص نشوم (و در زندان سندى بن شاهك جان سپارم ).
4- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ يـَعـْقـُوبَ بـْنِ جـَعـْفـَرِ بـْنِ إِبـْرَاهـِيـمَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ نـَصـْرَانِيٌّ وَ نَحْنُ مَعَهُ بِالْعُرَيْضِ فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ أَتَيْتُكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ وَ سَفَرٍ شَاقٍّ وَ سَأَلْتُ رَبِّى مُنْذُ ثَلَاثِينَ سَنَةً أَنْ يُرْشِدَنِى إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ وَ إِلَى خَيْرِ الْعِبَادِ وَ أَعـْلَمـِهـِمْ وَ أَتـَانـِى آتٍ فـِى النَّوْمِ فـَوَصـَفَ لِى رَجـُلًا بِعُلْيَا دِمَشْقَ فَانْطَلَقْتُ حَتَّى أَتَيْتُهُ فَكَلَّمْتُهُ فَقَالَ أَنَا أَعْلَمُ أَهْلِ دِينِى وَ غَيْرِى أَعْلَمُ مِنِّى فَقُلْتُ أَرْشِدْنِى إِلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ فَإِنِّى لَا أَسْتَعْظِمُ السَّفَرَ وَ لَا تَبْعُدُ عَلَيَّ الشُّقَّةُ وَ لَقَدْ قَرَأْتُ الْإِنْجِيلَ كُلَّهَا وَ مَزَامِيرَ دَاوُدَ وَ قَرَأْتُ أَرْبَعَةَ أَسْفَارٍ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ قَرَأْتُ ظَاهِرَ الْقُرْآنِ حَتَّى اسْتَوْعَبْتُهُ كـُلَّهُ فَقَالَ لِيَ الْعَالِمُ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ النَّصْرَانِيَّةِ فَأَنَا أَعْلَمُ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ بِهَا وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْيَهُودِ فَبَاطِى بْنُ شُرَحْبِيلَ السَّامِرِيُّ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهَا الْيَوْمَ وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْإِسْلَامِ وَ عِلْمَ التَّوْرَاةِ وَ عِلْمَ الْإِنْجِيلِ وَ عِلْمَ الزَّبُورِ وَ كِتَابَ هُودٍ وَ كُلَّ مـَا أُنـْزِلَ عـَلَى نـَبـِيٍّ مـِنَ الْأَنـْبِيَاءِ فِي دَهْرِكَ وَ دَهْرِ غَيْرِكَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ خَبَرٍ فـَعـَلِمـَهُ أَحـَدٌ أَوْ لَمْ يـَعـْلَمْ بـِهِ أَحَدٌ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ وَ شِفَاءٌ لِلْعَالَمِينَ وَ رَوْحٌ لِمَنِ اسـْتَرْوَحَ إِلَيْهِ وَ بَصِيرَةٌ لِمَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَيْراً وَ أَنِسَ إِلَى الْحَقِّ فَأُرْشِدُكَ إِلَيْهِ فَأْتِهِ وَ لَوْ مـَشْياً عَلَى رِجْلَيْكَ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَحَبْواً عَلَى رُكْبَتَيْكَ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَزَحْفاً عـَلَى اسـْتـِكَ فـَإِنْ لَمْ تـَقـْدِرْ فـَعـَلَى وَجـْهِكَ فَقُلْتُ لَا بَلْ أَنَا أَقْدِرُ عَلَى الْمَسِيرِ فِى الْبَدَنِ وَ الْمَالِ قَالَ فَانْطَلِقْ مِنْ فَوْرِكَ حَتَّى تَأْتِيَ يَثْرِبَ فَقُلْتُ لَا أَعْرِفُ يَثْرِبَ قَالَ فـَانـْطـَلِقْ حـَتَّى تَأْتِيَ مَدِينَةَ النَّبِيِّ ص الَّذِي بُعِثَ فِي الْعَرَبِ وَ هُوَ النَّبِيُّ الْعَرَبِيُّ الْهَاشِمِيُّ فَإِذَا دَخَلْتَهَا فَسَلْ عَنْ بَنِى غَنْمِ بْنِ مَالِكِ بْنِ النَّجَّارِ وَ هُوَ عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِهَا وَ أَظْهِرْ بِزَّةَ النَّصْرَانِيَّةِ وَ حِلْيَتَهَا فَإِنَّ وَالِيَهَا يَتَشَدَّدُ عَلَيْهِمْ وَ الْخَلِيفَةُ أَشَدُّ ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ بَنِى عَمْرِو بْنِ مَبْذُولٍ وَ هُوَ بِبَقِيعِ الزُّبَيْرِ ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ أَيْنَ مـَنـْزِلُهُ وَ أَيـْنَ هـُوَ مـُسـَافـِرٌ أَمْ حـَاضـِرٌ فـَإِنْ كـَانَ مُسَافِراً فَالْحَقْهُ فَإِنَّ سَفَرَهُ أَقْرَبُ مِمَّا ضَرَبْتَ إِلَيْهِ
ثُمَّ أَعْلِمْهُ أَنَّ مَطْرَانَ عُلْيَا الْغُوطَةِ غُوطَةِ دِمَشْقَ هُوَ الَّذِى أَرْشَدَنِى إِلَيْكَ وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ كـَثـِيـراً وَ يـَقـُولُ لَكَ إِنِّى لَأُكْثِرُ مُنَاجَاةَ رَبِّى أَنْ يَجْعَلَ إِسْلَامِى عَلَى يَدَيْكَ فَقَصَّ هَذِهِ الْقـِصَّةَ وَ هـُوَ قـَائِمٌ مـُعـْتـَمـِدٌ عـَلَى عـَصـَاهُ ثـُمَّ قـَالَ إِنْ أَذِنْتَ لِى يَا سَيِّدِى كَفَّرْتُ لَكَ وَ جـَلَسـْتُ فَقَالَ آذَنُ لَكَ أَنْ تَجْلِسَ وَ لَا آذَنُ لَكَ أَنْ تُكَفِّرَ فَجَلَسَ ثُمَّ أَلْقَى عَنْهُ بُرْنُسَهُ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ تَأْذَنُ لِى فِى الْكَلَامِ قَالَ نَعَمْ مَا جِئْتَ إِلَّا لَهُ فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ ارْدُدْ عَلَى صَاحِبِي السَّلَامَ أَ وَ مَا تَرُدُّ السَّلَامَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع عَلَى صَاحِبِكَ إِنْ هَدَاهُ اللَّهُ فـَأَمَّا التَّسـْلِيـمُ فـَذَاكَ إِذَا صَارَ فِى دِينِنَا فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قـَالَ سـَلْ قـَالَ أَخْبِرْنِى عَنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى الَّذِى أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ نَطَقَ بِهِ ثُمَّ وَصَفَهُ بِمَا وَصَفَهُ بِهِ فَقَالَ حم . وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ. إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كـُنـّا مـُنـْذِرِيـنَ. فـِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ مَا تَفْسِيرُهَا فِى الْبَاطِنِ فَقَالَ أَمَّا حم فَهُوَ مـُحـَمَّدٌ ص وَ هـُوَ فـِى كـِتـَابِ هـُودٍ الَّذِى أُنـْزِلَ عـَلَيـْهِ وَ هُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ وَ أَمَّا الْكِتابِ الْمـُبـِينِ فَهُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ ع وَ أَمَّا اللَّيْلَةُ فَفَاطِمَةُ ع وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمـْرٍ حَكِيمٍ يَقُولُ يَخْرُجُ مِنْهَا خَيْرٌ كَثِيرٌ فَرَجُلٌ حَكِيمٌ وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ فَقَالَ الرَّجـُلُ صـِفْ لِيَ الْأَوَّلَ وَ الْآخـِرَ مـِنْ هـَؤُلَاءِ الرِّجـَالِ فَقَالَ إِنَّ الصِّفَاتِ تَشْتَبِهُ وَ لَكِنَّ الثَّالِثَ مِنَ الْقَوْمِ أَصِفُ لَكَ مَا يَخْرُجُ مِنْ نَسْلِهِ وَ إِنَّهُ عِنْدَكُمْ لَفِى الْكُتُبِ الَّتِى نَزَلَتْ عَلَيْكُمْ إِنْ لَمْ تُغَيِّرُوا وَ تُحَرِّفُوا وَ تُكَفِّرُوا وَ قَدِيماً مَا فَعَلْتُمْ قَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ إِنِّي لَا أَسـْتـُرُ عـَنـْكَ مـَا عَلِمْتُ وَ لَا أُكَذِّبُكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ مَا أَقُولُ فِى صِدْقِ مَا أَقُولُ وَ كَذِبِهِ وَ اللَّهِ لَقـَدْ أَعـْطـَاكَ اللَّهُ مـِنْ فـَضـْلِهِ وَ قـَسـَمَ عـَلَيـْكَ مِنْ نِعَمِهِ مَا لَا يَخْطُرُهُ الْخَاطِرُونَ وَ لَا يـَسـْتـُرُهُ السَّاتـِرُونَ وَ لَا يـُكـَذِّبُ فِيهِ مَنْ كَذَّبَ فَقَوْلِى لَكَ فِى ذَلِكَ الْحَقُّ كَمَا ذَكَرْتُ فَهُوَ كَمَا ذَكَرْتُ فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع أُعَجِّلُكَ أَيْضاً خَبَراً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِمَّنْ قَرَأَ الْكُتُبَ أَخْبِرْنِى مَا اسْمُ أُمِّ مَرْيَمَ وَ أَيُّ يَوْمٍ نُفِخَتْ فِيهِ مَرْيَمُ وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ وَ أَيُّ يَوْمٍ وَضَعَتْ مَرْيَمُ فِيهِ عِيسَى ع وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ لَا أَدْرِي
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بـن جـعـفـر بن ابراهيم گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مردى نـصـرانى نزد آن حضرت آمد، مادر عريض (وادى مدينه ) بوديم ، نصرانى عرض كرد: من از شـهـرى دور و سـفـرى پـر مـشـقـت نـزد شـمـا آمـده ام ، و 30 سالست كه از پروردگارم درخـواسـت مـى كـنـم كـه مـرا به بهترين دينها و بسوى بهترين و داناترين بندگان خود هدايت كند، تا آنكه شخصى در خواب من آمد و مردى را كه در علياء دمشق است به من معرفى كرد.
مـن نـزدش رفـتـم و بـا او سخن گفتم ، او گفت : من از تمام همكيشان خود داناترم ولى از من دانـاتـر هـم هـست : من گفتم : مرا به كسى كه از او داناتر است رهبرى كن ، زيرا مسافرت بـراى مـن دشـوار و سـنـگين نيست من تمام انجيل و مزامير داود و چهار سفر از تورات و ظاهر تمام قرآن را خوانده ام .
دانـشـمـنـد بـه مـن گـفـت : اگـر عـلم نـصرانيت را مى خواهى ، من از تمام عرب و عجم به آن دانـاتـرم ، و اگـر عـلم يـهـوديـت خـواهـى بـاطـلى بـن شـرحـبـيـل سـامـرى در ايـن زمـان دانـاتـريـن مـردمـسـت . و اگـر عـلم اسـلام و تـورات و انـجـيـل و زبـور و كتاب هود و هر كتابى كه بر هر پيغمبرى در زمان تو و زمانهاى ديگر نـازل شده و هر خبرى كه از آسمان نازل شده كه كسى آن را دانسته يا ندانسته و در آنست بـيـان هـر چـيز و شفاء براى جهانيان و رحمت براى رحمت جو و مايه بصيرت كسى كه خدا خير او را خواهد و انس با حق است ، اگر چنين شخصى را مى خواهى ترا بسويش رهبرى كنم ، اگر توانى با پايت نزدش برو و اگر نتوانى با سر زانو و اگر نتوانى با كشيدن نشيمنگاه و اگر نتوانى با چهره به زمين كشيدن .
گـفـتـم : نـه ، بلكه من با تن و مال خود توانائى مسافرت دارم ، گفت : فورى برو به يـثـرب ، گـفـتم : يثرب ، گفتم : يثرب را نمى شناسم ، گفت برو تا برسى به مدينه پـيـغـمـبرى كه در عرب مبعوث شده و او همان پيغمبر عربى هاشمى است ، چون وارد مدينه شـدى قـبـيـله بنى غنم بن مالك بن حجار را بپرس كه نزديك در مسجد مدينه است و خود را بـه هـيـئت و زيـور نصرانيت درآور، زيرا والى مدينه بر آنها (موسى بن جعفر و شيعيانش كه ترا نزدشان مى فرستم ) سختگير است و خليفه سختگيرتر آنگاه نشانى بنى عمر و بن مبذول را كه در بقيع زبير ((22)) بگير، و سپس بپرس موسى بن جعفر كيست و مـنـزلش كـجاست و آيا بسفر رفته يا حاضر است اگر بسفر رفته بود، نزدش برو كه مـسـافـرت او از راهـى كه (اكنون ) به سويش مى روى نزديكتر است ، آنگاه به او خبر ده كـه مـطران ((23)) علياى غوطه دمشق مرا بسوى تو رهبرى كرده و او سلام بسيارت مـى رسـاند و مى گويد: من با پروردگار خود بسيار مناجات مى كنم و از او مى خواهم كه مرا بدست شما مسلمان كند.
مرد نصرانى ايستاده و به عصاى خود تكيه كرده ، اين داستان را (كه در خواب ديده بود) بـيان كرد سپس گفت : آقاى من اگر به من ! اجازه دهى تكفير ((24)) كنم و بنشينم . فـرمـود: اجـازه مـى دهم كه بنشينى ولى اجازه نمى دهم كه تكفير كنى ، پس بنشست و كلاه نـصـرانـيـت از سـر بـگرفت . آنگاه عرضكرد: قربانت . به من اجازه سخن ميدهى ؟ فرمود: آرى . تو فقط براى آن آمده ئى .
نـصـرانـى گـفـت : جواب سلام رفيقم (مطران ) را بده ، مگر شما جواب سلام نميدهى ؟ امام فرمود: جواب رفيقت اين است كه خدا هدايتش كند، و اما سلام زمانى است كه بدين ما در آيد.
نـصـرانـى گـفـت : اءصـلحـك اللّه مـن اكـنـون از شـمـا سـؤ ال مى كنم فرمود، بپرس .
گـفـت : بـه مـن خـبـر ده از كـتـاب خـداى تـعـالى كـه آن را بـر مـحـمـد نـازل كـرده و بـدان سـخـن گـفـتـه و آن را بـه آنچه بايد معرفى كرده و فرموده : ((حم سـوگـنـد بـكـتـاب روشـن كـه آن را در شـبـى مـبـارك نـازل كـرده ايـم كـه مـا بـيـم دهـنـده ايـم ، در آن شـب هـر امـر مـحـكـمـى را فيصل دهند 4 سوره 44 ـ)) تفسير باطنى اين آيات چيست ؟.
فـرمـود: امـا حـم مـحـمـد صـلى للّه عـليـه و آله اسـت و آن در كـتـابـى اسـت كـه بـر هـود نـازل گـشته و از حروفش كاسته شده (يعنى در كتاب هود از محمد به حم تعبير شده و دو حرف م د آن ، از نظر تخفيف يا جهت ديگرى افتاده است ) و اما كتاب روشن اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، و اما شب مبارك فاطمه عليها السلام است ، و اما اينكه فرمايد: ((در آن شـب هـر امـر مـحـكـمى را فيصل دهند)) يعنى آن فاطمه خير بسيارى زايد و بيرون دهد و آن مردى حكيم و مردى حكيم و مردى حكيم است (يعنى امام حسن و امام حسين و زين العابدين عليهم السلام اند و امامان ديگر هم باينها عطف مى شوند).
مرد نصرانى گفت : اولين و آخرين اين مردان را معرفى كن ، فرمود: اوصاف به يكديگر شباهت دارند (و ممكن نيست شخصى را با بيان اوصافش كاملا مشخص و ممتاز ساخت ) ولى من سومى آن قوم (يعنى امام حسين عليه السلام ) را براى تو معرفى مى كنم كه چه كسى از نسل او ظاهر مى شود. (مقصود حضرت قائم عليه السلام است ) و اوصاف او در كتابهائى كه بر شما نازل شده هست ، اگر تغييرش نداده و تحريفش نكنيد و كفر نورزيد ولى از قديم اين كار را كرده ايد.
نـصـرانـى گـفـت : مـن آنـچـه را مـى دانـم از شما پنهان نكنم و بشما دروغ نگويم (شما را تـكـذيـب نـكـنـم ) و شـمـا راسـت و دروغ گـفـتـار مـرا مـى دانـيـد، بـخـدا سـوگند كه خدا از فـضـل و نـعـمـت خـود بـشـمـا بخشى عطا كرده كه بخاطر هيچكس خطور نكند و كسى نتواند پنهانش كند، و كسى هر چند دروغگو هم باشد، نسبت به آن دروغ نتواند گفت ، هر چه من در ايـن باره گويم حق است و درست و چنانست كه بيان فرمودى . (آنچه فرمودى درست است و مطابق واقع ).
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام فـرمـود: هـم اكنون بتو خبرى هم كه آن را جز اندكى از خـوانـنـدگـان كـتب (آسمانى ) ندانند: به من بگو اسم مادر مريم چه بود.؟ و در چه روزى (روح عيسى ) در شكم او دميده شد؟ و در چه ساعت روزى مريم عيسى عليه السلام را زائيد؟ و در چه ساعت از روز بود؟ نصرانى گفت : نمى دانم .
-
فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع أَمَّا أُمُّ مَرْيَمَ فَاسْمُهَا مَرْثَا وَ هِيَ وَهِيبَةُ بِالْعَرَبِيَّةِ وَ أَمَّا الْيـَوْمُ الَّذِى حـَمـَلَتْ فـِيـهِ مـَرْيـَمُ فـَهـُوَ يـَوْمُ الْجُمُعَةِ لِلزَّوَالِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِى هَبَطَ فِيهِ الرُّوحُ الْأَمـِيـنُ وَ لَيْسَ لِلْمُسْلِمِينَ عِيدٌ كَانَ أَوْلَى مِنْهُ عَظَّمَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَظَّمَهُ مـُحـَمَّدٌ ص فـَأَمـَرَ أَنْ يَجْعَلَهُ عِيداً فَهُوَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْيَوْمُ الَّذِى وَلَدَتْ فِيهِ مَرْيَمُ فَهُوَ يَوْمُ الثَّلَاثَاءِ لِأَرْبَعِ سَاعَاتٍ وَ نِصْفٍ مِنَ النَّهَارِ وَ النَّهَرُ الَّذِى وَلَدَتْ عَلَيْهِ مَرْيَمُ عِيسَى ع هـَلْ تـَعـْرِفـُهُ قـَالَ لَا قـَالَ هـُوَ الْفـُرَاتُ وَ عـَلَيْهِ شَجَرُ النَّخْلِ وَ الْكَرْمِ وَ لَيْسَ يُسَاوَى بـِالْفـُرَاتِ شـَيْءٌ لِلْكـُرُومِ وَ النَّخـِيـلِ فـَأَمَّا الْيـَوْمُ الَّذِى حـَجـَبـَتْ فـِيهِ لِسَانَهَا وَ نَادَى قـَيـْدُوسُ وُلْدَهُ وَ أَشـْيـَاعـَهُ فـَأَعـَانُوهُ وَ أَخْرَجُوا آلَ عِمْرَانَ لِيَنْظُرُوا إِلَى مَرْيَمَ فَقَالُوا لَهَا مَا قَصَّ اللَّهُ عَلَيْكَ فِى كِتَابِهِ وَ عَلَيْنَا فِى كِتَابِهِ فَهَلْ فَهِمْتَهُ قَالَ نَعَمْ وَ قَرَأْتُهُ الْيَوْمَ الْأَحـْدَثَ قـَالَ إِذَنْ لَا تَقُومَ مِنْ مَجْلِسِكَ حَتَّى يَهْدِيَكَ اللَّهُ قَالَ النَّصْرَانِيُّ مَا كَانَ اسْمُ أُمِّى بـِالسُّرْيـَانـِيَّةِ وَ بِالْعَرَبِيَّةِ فَقَالَ كَانَ اسْمُ أُمِّكَ بِالسُّرْيَانِيَّةِ عَنْقَالِيَةَ وَ عُنْقُورَةَ كَانَ اسْمُ جَدَّتِكَ لِأَبِيكَ وَ أَمَّا اسْمُ أُمِّكَ بِالْعَرَبِيَّةِ فَهُوَ مَيَّةُ وَ أَمَّا اسْمُ أَبِيكَ فَعَبْدُ الْمَسِيحِ وَ هُوَ عـَبـْدُ اللَّهِ بـِالْعـَرَبـِيَّةِ وَ لَيْسَ لِلْمَسِيحِ عَبْدٌ قَالَ صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ فَمَا كَانَ اسْمُ جَدِّى قـَالَ كـَانَ اسـْمُ جـَدِّكَ جـَبْرَئِيلَ وَ هُوَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ سَمَّيْتُهُ فِى مَجْلِسِى هَذَا قَالَ أَمَا إِنَّهُ كَانَ مـُسـْلِمـاً قـَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع نَعَمْ وَ قُتِلَ شَهِيداً دَخَلَتْ عَلَيْهِ أَجْنَادٌ فَقَتَلُوهُ فِى مَنْزِلِهِ غـِيـلَةً وَ الْأَجـْنـَادُ مـِنْ أَهـْلِ الشَّامِ قـَالَ فـَمـَا كـَانَ اسْمِى قَبْلَ كُنْيَتِى قَالَ كَانَ اسْمُكَ عَبْدَ الصَّلِيـبِ قـَالَ فـَمـَا تـُسـَمِّيـنِى قَالَ أُسَمِّيكَ عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَإِنِّى آمَنْتُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ شـَهـِدْتُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحـْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ فَرْداً صَمَداً لَيْسَ كَمَا تَصِفُهُ النَّصَارَى وَ لَيـْسَ كـَمـَا تـَصِفُهُ الْيَهُودُ وَ لَا جِنْسٌ مِنْ أَجْنَاسِ الشِّرْكِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ فَأَبَانَ بِهِ لِأَهْلِهِ وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ وَ أَنَّهُ كَانَ رَسُولَ اللَّهِ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً إِلَى الْأَحـْمـَرِ وَ الْأَسـْوَدِ كـُلٌّ فِيهِ مُشْتَرِكٌ فَأَبْصَرَ مَنْ أَبْصَرَ وَ اهْتَدَى مَنِ اهْتَدَى وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَدْعُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ وَلِيَّهُ نَطَقَ بِحِكْمَتِهِ وَ أَنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مـِنَ الْأَنـْبِيَاءِ نَطَقُوا بِالْحِكْمَةِ الْبَالِغَةِ وَ تَوَازَرُوا عَلَى الطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ فَارَقُوا الْبَاطِلَ وَ أَهـْلَهُ وَ الرِّجـْسَ وَ أَهـْلَهُ وَ هَجَرُوا سَبِيلَ الضَّلَالَةِ وَ نَصَرَهُمُ اللَّهُ بِالطَّاعَةِ لَهُ وَ عَصَمَهُمْ مِنَ الْمـَعـْصـِيـَةِ فـَهـُمْ لِلَّهِ أَوْلِيـَاءُ وَ لِلدِّيـنِ أَنْصَارٌ يَحُثُّونَ عَلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِهِ آمَنْتُ بـِالصَّغـِيـرِ مـِنـْهـُمْ وَ الْكـَبـِيـرِ وَ مَنْ ذَكَرْتُ مِنْهُمْ وَ مَنْ لَمْ أَذْكُرْ وَ آمَنْتُ بِاللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ قَطَعَ زُنَّارَهُ وَ قَطَعَ صَلِيباً كَانَ فِى عُنُقِهِ مِنْ ذَهَبٍ ثُمَّ قَالَ مُرْنِى حَتَّى أَضَعَ صَدَقَتِى حَيْثُ تَأْمُرُنِى فَقَالَ هَاهُنَا أَخٌ لَكَ كَانَ عَلَى مِثْلِ دِينِكَ وَ هُوَ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِكَ مِنْ قَيْسِ بْنِ ثَعْلَبَةَ وَ هُوَ فِى نِعْمَةٍ كَنِعْمَتِكَ فَتَوَاسَيَا وَ تَجَاوَرَا وَ لَسْتُ أَدَعُ أَنْ أُورِدَ عـَلَيـْكـُمـَا حَقَّكُمَا فِى الْإِسْلَامِ فَقَالَ وَ اللَّهِ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنِّى لَغَنِيٌّ وَ لَقَدْ تَرَكْتُ ثَلَاثَمِائَةِ طَرُوقٍ بَيْنَ فَرَسٍ وَ فَرَسَةٍ وَ تَرَكْتُ أَلْفَ بَعِيرٍ فَحَقُّكَ فِيهَا أَوْفَرُ مِنْ حَقِّى فـَقـَالَ لَهُ أَنـْتَ مَوْلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْتَ فِى حَدِّ نَسَبِكَ عَلَى حَالِكَ فَحَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ تـَزَوَّجَ امـْرَأَةً مـِنْ بـَنِى فِهْرٍ وَ أَصْدَقَهَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع خَمْسِينَ دِينَاراً مِنْ صَدَقَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبـِي طَالِبٍ ع وَ أَخْدَمَهُ وَ بَوَّأَهُ وَ أَقَامَ حَتَّى أُخْرِجَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع فَمَاتَ بَعْدَ مَخْرَجِهِ بِثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ لَيْلَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 388 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اما مادر مريم نامش مرثا بود كه در لغت عربى وهيبة مـى باشد و اما روزى كه مريم باردار گشت روز جمعه هنگام ظهر بود و آن روزى بود كه روح الامين (جبرئيل ) از آسمان فرود آمد، و براى مسلمين عيدى مهمتر از آن نيست . خداى تبارك و تـعـالى و مـحـمـد صلى للّه عليه و آله آن روز را بزرگ دانسته و دستور داده كه عيدش قـرار دهـنـد و آن روز جمعه است و اما روزى كه مريم زائيد سه شنبه بود، در چهار ساعت و نيم از روز بر آمده .
سـپـس فـرمـود: نـهرى را كه مريم عيسى را در كنار آن زائيد مى دانى كدام نهر بود؟ نه ، فـرمـود: آن نـهـر فـراتـسـت كـه درخـتـان انگور و خرما در كنار آنست و هيچ نهرى از لحاظ درخـتـان انـگـور و خـرمـا بـا فرات برابر نيست . و اما روزى كه زبان مريم بسته شد و قـيـدوس (پـادشـاه يـهود آن زمان ) فرزندان و پيروان خود را طلبيد تا او را يارى كنند و آل عـمـران را بـيـرون بـرد تـا بـه مـريـم بـنـگـرنـد، و آنـهـا آنـچـه را خـدا در كتاب تو (انجيل ) و كتاب ما (قرآن ) بيان كرده ، گفتند، فهميده ئى ؟ گفت : آرى ، همين امروز خوانده ام فرمود: بنابراين از اين مجلس برنخيزى تا خدا ترا هدايت كند.
نـصـرانى گفت : اسم مادر من بلغت سريانى و عربى چيست ؟ حضرت فرمود: اسم مادر تو بـلغـت سـريـانـى عـنقالية است و اسم مادر پدرت عنقورة بوده است . و اما اسم مادرت بلغت عربى هومية است و نام پدرت عبدالمسيح است و بلغت عربى عبداللّه مى شود، زيرا مسيح را عـبدى نيست ، عرض كرد: راست گفتى و احسان كردى (كه آنچه را هم نپرسيدم جواب گفتى ).
اسم جدم چيست ؟ فرمود: اسم جدت جبرئيل بود و من او را در اين مجلس عبدالرحمن ناميدم .
نـصرانى گفت : ولى او مسلمان بود، موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: آرى و شهيد هم گرديد، زيرا لشكرى از اهل شام ناگهان به منزلش ريختند و او را كشتند.
نـصـرانـى گـفـت : نـام مـن پـيـش از آنـكـه كنيه خود را تعيين كنم چه بود؟ فرمود: نام تو عبدالصليب بود، عرض كرد: شما چه نامى به من مى دهى ؟ فرمود: من ترا عبداللّه نام مى گذارم .
نـصرانى گفت : من هم ايمان بخداى بزرگ آوردم و گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خـداى يـگـانـه بـى شريك نيست و او يكتا و مورد نياز مخلوقست ، او نه چنانست كه نصارى وصـفـش كـنـنـد (كـه مـسـيـح را پـسـر يـا شريك يا متحد با او دانند) و نه چنانست كه يهود مـعـرفـيـش نـمايند (تكه جسمش دانند و عزيز را پسرش خوانند) و هيچ گونه شركى نسبت بـه وى راه نـدارد و گـواهـى دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست ، كه او را بحق فرستاده اسـت و او حـق را بـراى اهـلش آشـكـار سـاخـت و اهـل بـاطـل در كـورى و گـمـراهـى بـماندند، و او فرستاده خدا بود بسوى تمام مردم از سرخ پوست و سياه پوست و همه نسبت به او يكسان بودند، گروهى بينا شدند و هدايت يافتند و اهل باطل در كورى بماندند و آنچه ادعا مى كردند، از دست بدادند و گواهى دهم كه ولى و جـانـشـيـن او حـكـمـت وى را بـيـان كـرد و پـيـغـمـبـران پـيـش از او بـحـكـمـت كـامـل و رسـا گـويـا بـودنـد و در فـرمـانـبـرى خـدا تـشـريـك مـسـاعـى كـردنـد و از باطل و اهل باطل و پليدى و اهل پليدى دورى گزيدند و گمراهى را كنار گذاشتند و خدا هم ايشان را بفرمانبردارى خود يارى كرد و از گناه بازشان داشت .
ايشان اولياء خدا و ياران دين بودند، مردم را بكار خير ترغيب نموده و امر مى فرمودند، من بـخـردسـال و بـزرگـسـالشان و بهر كس از آنها كه ياد كردم و ياد نكردم ايمان آوردم و بـخـداى تـبـارك و تـعـالى كـه پـروردگـار جـهانيانست ايمان آوردم . سپس زنار و صليب طـلائى را كـه بـگـردن داشـت بـريـد و بـشـكـست و گفت : بفرما زكوتم را بچه مصرفى رسـانـم ؟ فـرمود: در اينجا برادرى دارى كه هم كيش تو است و از قوم خودت از قبيله قيس بـن ثـعـلبـه مـى بـاشـد، و او هـم مـانند تو در نعمت (اسلام ) است ، با يكديگر مواسات و همسايگى كنيد و من از حق اسلامى شما دريغ نخواهم كرد.
او گـفـت : اصـلحـك الله بـخـدا كـه مـن ثـروتـمـنـدم و در مـحـل خـود 300 اسـب نـر و مـاده و هـزار شـتـر دارم و حـق شـمـا در مال من بيش از حق من است بگردن شما. امام فرمود: تو آزاده شده خدا و رسولش هستى و نسب و نژاد بحال خود باقيست .
سـپـس او مـسـلمـانى نيكو شد و از قبيله بنى فهر زنى گرفت و امام كاظم عليه السلام از صـدقـه عـلى بن ابيطالب 50 دينار مهرش داد و براى او نوكر گرفت و منزلش داد و در آنجا بود تا امام كاظم عليه السلام را از مدينه بيرون بردند و او 28 شب پس از بيرون بردن حضرت در گذشت .
5- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ يـَعـْقـُوبَ بـْنِ جَعْفَرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى إِبْرَاهِيمَ ع وَ أَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ الْيَمَنِ مِنَ الرُّهـْبَانِ وَ مَعَهُ رَاهِبَةٌ فَاسْتَأْذَنَ لَهُمَا الْفَضْلُ بْنُ سَوَّارٍ فَقَالَ لَهُ إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِ بِهِمَا عِنْدَ بِئْرِ أُمِّ خَيْرٍ قَالَ فَوَافَيْنَا مِنَ الْغَدِ فَوَجَدْنَا الْقَوْمَ قَدْ وَافَوْا فَأَمَرَ بِخَصَفَةِ بَوَارِيَّ ثـُمَّ جـَلَسَ وَ جـَلَسـُوا فـَبَدَأَتِ الرَّاهِبَةُ بِالْمَسَائِلِ فَسَأَلَتْ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ كُلُّ ذَلِكَ يـُجـِيـبـُهـَا وَ سـَأَلَهـَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهَا فِيهِ شَيْءٌ ثُمَّ أَسْلَمَتْ ثُمَّ أَقـْبَلَ الرَّاهِبُ يَسْأَلُهُ فَكَانَ يُجِيبُهُ فِى كُلِّ مَا يَسْأَلُهُ فَقَالَ الرَّاهِبُ قَدْ كُنْتُ قَوِيّاً عَلَى دِينِى وَ مَا خَلَّفْتُ أَحَداً مِنَ النَّصَارَى فِى الْأَرْضِ يَبْلُغُ مَبْلَغِى فِى الْعِلْمِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ بـِرَجـُلٍ فِى الْهِنْدِ إِذَا شَاءَ حَجَّ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ فِى يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى مَنْزِلِهِ بـِأَرْضِ الْهـِنـْدِ فـَسـَأَلْتُ عـَنـْهُ بـِأَيِّ أَرْضٍ هـُوَ فـَقـِيـلَ لِي إِنَّهُ بـِسـُبْذَانَ وَ سَأَلْتُ الَّذِى أَخـْبـَرَنـِى فـَقـَالَ هـُوَ عَلِمَ الِاسْمَ الَّذِى ظَفِرَ بِهِ آصَفُ صَاحِبُ سُلَيْمَانَ لَمَّا أَتَى بِعَرْشِ سَبَإٍ وَ هُوَ الَّذِى ذَكَرَهُ اللَّهُ لَكُمْ فِى كِتَابِكُمْ وَ لَنَا مَعْشَرَ الْأَدْيَانِ فِى كُتُبِنَا فَقَالَ لَهُ أَبـُو إِبـْرَاهـِيـمَ ع فـَكَمْ لِلَّهِ مِنِ اسْمٍ لَا يُرَدُّ فَقَالَ الرَّاهِبُ الْأَسْمَاءُ كَثِيرَةٌ فَأَمَّا الْمَحْتُومُ مـِنـْهـَا الَّذِى لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ فَسَبْعَةٌ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع فَأَخْبِرْنِى عَمَّا تَحْفَظُ مِنْهَا قـَالَ الرَّاهـِبُ لَا وَ اللَّهِ الَّذِى أَنـْزَلَ التَّوْرَاةَ عـَلَى مُوسَى وَ جَعَلَ عِيسَى عِبْرَةً لِلْعَالَمِينَ وَ فِتْنَةً لِشُكْرِ أُولِى الْأَلْبَابِ وَ جَعَلَ مُحَمَّداً بَرَكَةً وَ رَحْمَةً وَ جَعَلَ عَلِيّاً ع عِبْرَةً وَ بَصِيرَةً وَ جـَعَلَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ نَسْلِهِ وَ نَسْلِ مُحَمَّدٍ مَا أَدْرِى وَ لَوْ دَرَيْتُ مَا احْتَجْتُ فِيهِ إِلَى كَلَامِكَ وَ لَا جِئْتُكَ وَ لَا سَأَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع عُدْ إِلَى حَدِيثِ الْهِنْدِيِّ فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ سـَمِعْتُ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ لَا أَدْرِى مَا بِطَانَتُهَا وَ لَا شَرَائِحُهَا وَ لَا أَدْرِى مَا هِيَ وَ لَا كَيْفَ هِيَ وَ لَا بـِدُعـَائِهـَا فـَانْطَلَقْتُ حَتَّى قَدِمْتُ سُبْذَانَ الْهِنْدِ فَسَأَلْتُ عَنِ الرَّجُلِ فَقِيلَ لِى إِنَّهُ بَنَى دَيْراً فِى جَبَلٍ فَصَارَ لَا يَخْرُجُ وَ لَا يُرَى إِلَّا فِى كُلِّ سَنَةٍ مَرَّتَيْنِ وَ زَعَمَتِ الْهِنْدُ أَنَّ اللَّهَ فـَجَّرَ لَهُ عـَيـْنـاً فـِى دَيـْرِهِ وَ زَعـَمـَتِ الْهـِنـْدُ أَنَّهُ يُزْرَعُ لَهُ مِنْ غَيْرِ زَرْعٍ يُلْقِيهِ وَ يـُحـْرَثُ لَهُ مِنْ غَيْرِ حَرْثٍ يَعْمَلُهُ فَانْتَهَيْتُ إِلَى بَابِهِ فَأَقَمْتُ ثَلَاثاً لَا أَدُقُّ الْبَابَ وَ لَا أُعـَالِجُ الْبـَابَ فـَلَمَّا كـَانَ الْيـَوْمُ الرَّابـِعُ فَتَحَ اللَّهُ الْبَابَ وَ جَاءَتْ بَقَرَةٌ عَلَيْهَا حَطَبٌ تـَجـُرُّ ضـَرْعـَهـَا يـَكـَادُ يـَخـْرُجُ مـَا فـِى ضـَرْعـِهـَا مـِنَ اللَّبـَنِ فَدَفَعَتِ الْبَابَ فَانْفَتَحَ فـَتـَبـِعـْتـُهـَا وَ دَخـَلْتُ فَوَجَدْتُ الرَّجُلَ قَائِماً يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ فَيَبْكِى وَ يَنْظُرُ إِلَى الْأَرْضِ فـَيـَبـْكـِى وَ يَنْظُرُ إِلَى الْجِبَالِ فَيَبْكِى فَقُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَقَلَّ ضَرْبَكَ فـِى دَهـْرِنـَا هـَذَا فـَقـَالَ لِى وَ اللَّهِ مـَا أَنـَا إِلَّا حَسَنَةٌ مِنْ حَسَنَاتِ رَجُلٍ خَلَّفْتَهُ وَرَاءَ ظَهْرِكَ فـَقـُلْتُ لَهُ أُخـْبـِرْتُ أَنَّ عِنْدَكَ اسْماً مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَبْلُغُ بِهِ فِى كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ بَيْتَ الْمـَقـْدِسِ وَ تـَرْجـِعُ إِلَى بَيْتِكَ فَقَالَ لِى وَ هَلْ تَعْرِفُ بَيْتَ الْمَقْدِسِ قُلْتُ لَا أَعْرِفُ إِلَّا بـَيـْتَ الْمـَقـْدِسِ الَّذِى بـِالشَّامِ قـَالَ لَيـْسَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ وَ لَكِنَّهُ الْبَيْتُ الْمُقَدَّسُ وَ هُوَ بَيْتُ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَقُلْتُ لَهُ أَمَّا مَا سَمِعْتُ بِهِ إِلَى يَوْمِى هَذَا فَهُوَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ فَقَالَ لِى تِلْكَ مَحَارِيبُ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِنَّمَا كَانَ يُقَالُ لَهَا حَظِيرَةُ الْمَحَارِيبِ حَتَّى جَاءَتِ الْفَتْرَةُ الَّتِى كـَانـَتْ بـَيـْنَ مُحَمَّدٍ وَ عِيسَى ص وَ قَرُبَ الْبَلَاءُ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَ حَلَّتِ النَّقِمَاتُ فِى دُورِ الشَّيـَاطـِيـنِ فـَحـَوَّلُوا وَ بـَدَّلُوا وَ نَقَلُوا تِلْكَ الْأَسْمَاءَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْبَطْنُ لاِلِ مُحَمَّدٍ وَ الظَّهْرُ مَثَلٌ إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مـِنْ سـُلْطـانٍ فـَقـُلْتُ لَهُ إِنِّى قَدْ ضَرَبْتُ إِلَيْكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ تَعَرَّضْتُ إِلَيْكَ بِحَاراً وَ غـُمُوماً وَ هُمُوماً وَ خَوْفاً وَ أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ مُؤْيَساً أَلَّا أَكُونَ ظَفِرْتُ بِحَاجَتِى فَقَالَ لِى مـَا أَرَى أُمَّكَ حـَمـَلَتْ بـِكَ إِلَّا وَ قـَدْ حـَضـَرَهَا مَلَكٌ كَرِيمٌ وَ لَا أَعْلَمُ أَنَّ أَبَاكَ حِينَ أَرَادَ الْوُقُوعَ بـِأُمِّكَ إِلَّا وَ قـَدِ اغـْتَسَلَ وَ جَاءَهَا عَلَى طُهْرٍ وَ لَا أَزْعُمُ إِلَّا أَنَّهُ قَدْ كَانَ دَرَسَ السِّفْرَ الرَّابِعَ مِنْ سَهَرِهِ ذَلِكَ فَخُتِمَ لَهُ بِخَيْرٍ
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بـن جـعـفر گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مرد و زن راهبى از اهـل نـجران يمن ، خدمتش آمدند. فضل بن سوار براى آنها اجازه رسيدن خدمت امام را گرفت . امـام فـرمـود: فـردا آنـهـا را نـزد چـاه ام الخـيـر بـيـاور، فـضـل گـويـد: فـردا مـا آنـجـا حـاضـر شـديـم ، ديـديـم آن قـوم هم آمده اند امام دستور داد حصيرهاى ليف خرمائى انداختند، و خود نشست و مردم هم نشستند.
ابـتـدا زن راهـب مـسـائل بـسيارى پرسيد كه امام عليه السلام همگى را پاسخ داد، سپس آن حـضرت چيزهائى از او پرسيد كه پاسخ هيچ يك از آنها را نتوانست بگويد. آن زن اسلام آورد. آنگاه مرد راهب پيش آمد و سؤ ال مى كرد و امام همه را جواب مى فرمود.
مـرد راهـب گـفـت : مـن در ديـن خـود نيرومند و توانايم و هيچ يك از انصارى در روى زمين به درجه دانش من نرسد و شنيدم و شنيدم كه مردى در هند است كه هرگاه بخواهد در يك شبانه روز بـه حـج بـيـت المـقـدس مـى آيد و به منزلش در هند برمى گردد، من پرسيدم در كدام سـرزمـيـن اسـت ! بـه مـن گـفـتـنـد: در سـبـذان اسـت . مـن احـوال او را از كـسـى كـه بـه مـن خـبـر داده بود پرسيدم . گفت : او اسمى را كه آصف همدم سليمان مى دانست و بدان وسيله تخت (بلقيس ) را از شهر سبا آورد، مى داند، و خدا وصف او را در كـتـاب شـمـا (قـرآن ) و در كـتـابـهـائى كـه بـراى مـا ديـنـداران ديـگـر نازل كرده بيان كرده است .
مـوسـى بـن جعفر عليه السلام فرمود: خدا را چند نامست كه (دعا كردن به وسيله آنها) بر نمى گردد (و حتما مستجاب مى شود؟) گفت : آن نامها بسيار است و اما آنچه حتمى است و دعا كننده را رد نمى كند هفت نام است .
امـام عـليـه السـلام فـرمود: آنچه را از آنها يادت هست به من بگو. راهب گفت : نه ، به حق خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرد و عيسى را مايه پند گرفتن جهانيان (نسبت به كمال قدرت خود) و آزمايش سپاسگزارى خردمندان قرار داد و محمد را بركت و رحمت ساخت و عـلى عـليـه السـلام را مـايـه پـنـد و بـصـيـرت نـمـود و اوصـيـاء را از نـسـل مـحـمـد مـقرر داشت كه من نمى دانم و اگر مى دانستم به سخن شما محتاج نبودم و نزد شما نمى آمدم و از شما نمى پرسيدم .
امـام كـاظـم عليه السلام فرمود: به داستان مرد هندى باز گرد. راهب گفت : من اين نامها را شـنـيـده ام ولى حـقـيـقـت و تفسيرش را نمى دانم و نيز نمى دانم آنها كدام است و چگونه مى بـاشد و دعا كردن با آنها چگونه است پس براه افتادم تا به سبذان هند رسيدم و نشانى آن مـرد را پـرسـيـدم . بـه مـن گـفـتـنـد: او در كـوهـى صـومـعـه اى سـاخـتـه و در سال جز دو بار بيرون نيايد و ديده نشود و هنديان عقيده دارند كه خدا براى او در صومعه اش چـشـمـه اى شـكـافته و ايجاد كرده و بدون شخم و بذرافشانى براى او كاشته شود مـحصول دهد. من در خانه او رفتم و سه روز آنجا بودم ، نه در را كوبيدم و نه دستى به آن زدم ، روز چهارم خدا در را گشود، زيرا گاوى كه هيزم بار داشت و پستانش از بسيارى شير كشيده مى شد و نزديك بود جارى شود، بيامد و در را فشار داد، در باز شد و من پشت سـرش وارد شـدم ، آن مـرد را ديـدم ايـسـتـاده بـه آسمان مى نگرد و مى گريد به زمين مى نگرد و مى گريد، به كوهها مى نگرد و مى گريد.
گفتم : سبحان الله !! چه اندازه نظير تو در اين روزگار كميابست ؟! او گفت : به خدا كه مـن جـز يـكـى از حـسـنـات و نيكى هاى مردى كه او را پشت سرت گذاشتى (موسى بن جعفر عليه السلام ) نيستم .
گـفـتـم : بـه مـن خبر داده اند كه تو يكى از اسماء خدا را مى دانى كه به وسيله آن در يك شـبـانـه روز به بيت المقدس مى روى و به منزلت بر مى گردى ، گفت : بيت المقدس را مى شناسى ؟.
گفتم : من غير از بيت المقدس كه در شام است نمى شناسم گفت : مقصود آن بيت المقدس نيست بلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد است .
گـفـتـم : مـن تـا امـروز هـر چـه شـنـيـده ام همان بيت المقدس بوده ، گفت : آن جاى محرابهاى پـيـغـمـبـران اسـت و آن را حـظـيـرة المـحـاريب ((جايگاه محرابها)) مى گفتند تا آنكه زمان فاصله ميان محمد و عيسى صلى اللّه عليه و آله رسيد و بلا به مشركين نزديك شد و كيفر و سـخـتـى بـخـانـه هـاى شـيـاطـيـن در آمـد و آنـهـا آن نـامـهـا را تـغـيـيـر و تـبـديـل دادنـد و جـابـجـا كـردنـد و همين است معنى قول خداى تبارك و تعالى كه بطن آيه دربـاره آل مـحـمـد و ظـاهرش يك مثلى است ((25)) ((آنها جز نامهائى نيست كه شما و پـدرانـتـان نـام گـذارى كـرده ايـد و خـدا بـراى آن هـيـچ دليل و آيه ئى نازل نكرده است 23 سوره 53 ـ)).
گـفـتـم : مـن از شـهـرى دور نـزد تو آمده ام و درياها پيموده و متعرض غم و اندوه و ترسها گشته و در صبح و شام از همه چيز نوميد و تنها به رسيدن به اين حاجت ، اميدوار بوده ام ، گـفـت : مـن عـقـيده دارم زمانى كه مادرت به تو بار دار گشته ، فرشته ئى بزرگوار نـزدش حـاضـر شـده و فـكـر مـى كـنـم كـه پـدرت چـون خـواسـتـه با مادرت نزديكى كند غـسـل نـمـوده و بـا پـاكـى نـزدش رفته است و گمان دارم كه صفر چهارم تورات را (كه بهترين اسفار آن و مشتمل بر حالات خاتم الانبياست ) هنگام شب زنده دارى خود مطالعه كرده و عاقبت بخير گشته است .
-
ارْجِعْ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ فَانْطَلِقْ حَتَّى تَنْزِلَ مـَدِينَةَ مُحَمَّدٍ ص الَّتِى يُقَالُ لَهَا طَيْبَةُ وَ قَدْ كَانَ اسْمُهَا فِى الْجَاهِلِيَّةِ يَثْرِبَ ثُمَّ اعْمِدْ إِلَى مـَوْضِعٍ مِنْهَا يُقَالُ لَهُ الْبَقِيعُ ثُمَّ سَلْ عَنْ دَارٍ يُقَالُ لَهَا دَارُ مَرْوَانَ فَانْزِلْهَا وَ أَقِمْ ثَلَاثاً ثـُمَّ سـَلْ عـَنِ الشَّيـْخِ الْأَسـْوَدِ الَّذِى يَكُونُ عَلَى بَابِهَا يَعْمَلُ الْبَوَارِيَّ وَ هِيَ فِي بِلَادِهِمُ اسـْمـُهَا الْخَصَفُ فَالْطُفْ بِالشَّيْخِ وَ قُلْ لَهُ بَعَثَنِى إِلَيْكَ نَزِيلُكَ الَّذِى كَانَ يَنْزِلُ فِى الزَّاوِيـَةِ فـِى الْبـَيـْتِ الَّذِى فـِيـهِ الْخـُشـَيـْبَاتُ الْأَرْبَعُ ثُمَّ سَلْهُ عَنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ الْفـُلَانـِيِّ وَ سـَلْهُ أَيـْنَ نـَادِيـهِ وَ سـَلْهُ أَيُّ سـَاعـَةٍ يـَمـُرُّ فـِيـهَا فَلَيُرِيكَاهُ أَوْ يَصِفُهُ لَكَ فـَتَعْرِفُهُ بِالصِّفَةِ وَ سَأَصِفُهُ لَكَ قُلْتُ فَإِذَا لَقِيتُهُ فَأَصْنَعُ مَا ذَا قَالَ سَلْهُ عَمَّا كَانَ وَ عـَمَّا هـُوَ كـَائِنٌ وَ سـَلْهُ عـَنْ مـَعـَالِمِ دِيـنِ مـَنْ مـَضـَى وَ مَنْ بَقِيَ فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع قَدْ نـَصـَحـَكَ صـَاحـِبـُكَ الَّذِى لَقـِيـتَ فـَقـَالَ الرَّاهـِبُ مـَا اسْمُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ هُوَ مُتَمِّمُ بْنُ فَيْرُوزٍ وَ هُوَ مِنْ أَبْنَاءِ الْفُرْسِ وَ هُوَ مِمَّنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ عَبَدَهُ بِالْإِخْلَاصِ وَ الْإِيقَانِ وَ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ لَمَّا خَافَهُمْ فَوَهَبَ لَهُ رَبُّهُ حُكْماً وَ هَدَاهُ لِسَبِيلِ الرَّشَادِ وَ جَعَلَهُ مِنَ الْمـُتَّقـِيـنَ وَ عَرَّفَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عِبَادِهِ الْمُخْلَصِينَ وَ مَا مِنْ سَنَةٍ إِلَّا وَ هُوَ يَزُورُ فِيهَا مَكَّةَ حـَاجـّاً وَ يـَعْتَمِرُ فِى رَأْسِ كُلِّ شَهْرٍ مَرَّةً وَ يَجِى ءُ مِنْ مَوْضِعِهِ مِنَ الْهِنْدِ إِلَى مَكَّةَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ عَوْناً وَ كَذَلِكَ يَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِينَ ثُمَّ سَأَلَهُ الرَّاهِبُ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ كُلُّ ذَلِكَ يُجِيبُهُ فِيهَا وَ سَأَلَ الرَّاهِبَ عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَ الرَّاهِبِ فِيهَا شَيْءٌ فَأَخْبَرَهُ بِهَا ثُمَّ إِنَّ الرَّاهـِبَ قـَالَ أَخـْبـِرْنـِى عَنْ ثَمَانِيَةِ أَحْرُفٍ نَزَلَتْ فَتَبَيَّنَ فِى الْأَرْضِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ وَ بـَقـِيَ فـِي الْهـَوَاءِ مـِنـْهـَا أَرْبـَعـَةٌ عـَلَى مـَنْ نَزَلَتْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةُ الَّتِى فِى الْهَوَاءِ وَ مَنْ يـُفـَسِّرُهـَا قَالَ ذَاكَ قَائِمُنَا يُنْزِلُهُ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيُفَسِّرُهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّيـقـِيـنَ وَ الرُّسـُلِ وَ الْمـُهـْتـَدِيـنَ ثـُمَّ قَالَ الرَّاهِبُ فَأَخْبِرْنِى عَنِ الِاثْنَيْنِ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ الْأَحْرُفِ الَّتِى فِى الْأَرْضِ مَا هِيَ قَالَ أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحـْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ بـَاقِياً وَ الثَّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص مُخْلَصاً وَ الثَّالِثَةُ نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ الرَّابِعَةُ شِيعَتُنَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ بِسَبَبٍ فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّكُمْ صَفْوَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ أَنَّ شِيعَتَكُمُ الْمُطَهَّرُونَ الْمُسْتَبْدَلُونَ وَ لَهُمْ عـَاقـِبَةُ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَدَعَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع بِجُبَّةِ خَزٍّ وَ قَمِيصٍ قُوهِيٍّ وَ طـَيـْلَسـَانٍ وَ خـُفٍّ وَ قـَلَنـْسـُوَةٍ فـَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا وَ صَلَّى الظُّهْرَ وَ قَالَ لَهُ اخْتَتِنْ فَقَالَ قَدِ اخْتَتَنْتُ فِى سَابِعِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 394 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
از راهـى كـه آمـده ئى بـرگـرد و برو تا به مدينه محمد صلى الله عليه و آله كه آن را طـيـبه گويند برسى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده است ، سپس متوجه موضعى شـو كـه بـقيع نام دارد، آنگاه نشانى خانه اى را كه به دارمروان معروف است بگير و در آنجا منزل كن و سه روز بمان (تا مردم ندانند كار مهم و با شتابى دارى ) سپس بپرس آن پير مرد سياه پوستى كه در خانه اش بوريا مى بافند (بر در آن خانه مى بافد) و نام بـوريـا در شـهـر آن خـصـف اسـت كـجـاسـت ؟ (گـويـا مـقـصـود از ايـن پـيـرمـرد فضل بن سوار است ) با آن پير مرد مهربانى و ملاطفت كن و به او بگو: مرا آن همنشينت كه در گـوشـه خـانـه اى كـه در آن چـهـار چـوب كـوچك است مى نشيند، نزدت فرستاده ، از او بپرس فلان بن فلانى (موسى بن جعفر علوى عليه السلام ) كيست و پاتوغش كجاست ؟ و در چـه سـاعـتـى آنـجا مى رود؟ او وى را به تو نشان مى دهد و يا معرفى مى كند و تو از معرفيش او را خواهى شناخت من هم او را براى تو معرفى مى كنم .
گـفـتـم : چـون او را ديـدم چـه كـنـم ؟ گـفـت : از گـذشـتـه و آيـنـده و مسائل دينى گذشتگان و باقيماندگان از او بپرس .
مـوسـى بن جعفر عليه السلام به او فرمود: رفيقى كه ملاقاتش كردى ترا نصيحت كرده اسـت . رهـب گـفـت قـربـانـت گـردم ، اسـم او چـه بـود؟ فـرمـود: او مـتـمـم بـن فـيـروز و اهل فارس مى باشد و از كسانى است كه به خداى يكتاى بى شريك ايمان آورده و او را با پـاكـدلى و يـقـيـن پـرسـتـش نـمـوده و چـون از قـوم خـود تـرسـيـده از آنـهـا فـرار كرده و پـروردگـارش با او حكمت بخشيده و براه مستقيمش هدايت فرموده و از پرهيزگارانش قرار داده ؟ مـيـان او و بـنـدگـان يـا اخـلاصـش شـنـاسـائى بـرقـرار سـاخـتـه و او در هـمـه سـال مـكـه را بـه عـنـوان حـج زيـارت كـنـد و اول هـر مـاه عـمـره گـزارد و بـفـضل و يارى خدا از منزلش كه در هند است بمكه مى آيد، خدا سپاسگزاران را اين گونه پاداش مى دهد.
آنـگـاه راهـب مـسـائل بـسـيـارى از امـام پـرسـيد و حضرت همه را جواب فرمود، سپس از راهب مطالبى پرسيد و او هيچ پاسخى نمى دانست ، آنگاه راهب گفت : به من خبرده آن 8 حرفى كـه از آسمان فرود آمد و چهار حرف آن در زمين ظاهر گشت و چهار آن در هوا بماند، آن چهار حـرف كـه در هـوا بـمـانـد بـر كه نازل شد و چه شخصى تفسيرش كند؟ فرمود: او قائم مـاسـت كـه خـدا بر او نازل كند و او هم تفسيرش نمايد، و آنچه بر صديقين و پيغمبران و هدايت شدگان نازل نكرده بر او نازل كند.
راهب گفت : دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين است به من بفرما، فرمود: هر چهار حرف را بـتـو مـى گويم : اما اولش : هيچ شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى شريك باقى نيست ، دوم محمد رسول خدا است با اخلاص سوم : ما اهلبيت او هستيم چهارم : شيعيان ما از ما و مـا از رسـول خـدا و رسـول خـدا از خـداسـت بوسيله (يعنى بوسيله پيروى و فرمانبردارى شيعيان ما از دسته ما مى شوند و ما از پيغمبر و او از خدا).
راهـب گـفـت : گـواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و محمد صلى الله عليه وآله فـرستاده خدا است و هر چه از جانب خدا آورده حق است و شما بر گزيدگان مخلوق خدائيد و شـيـعـيـان شـمـا پاكيزه و جايگزين نافرمانانند و عاقبت نيك الهى از آن آنهاست و ستايش مخصوص پروردگار جهانيانست .
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام جـبـه خز و پيراهن قوهى (كه در قائن مى بافته اند) و روپـوش و كـفـش و كـلاهـى بـخـواسـت و بـه او عطا فرمود! و نماز ظهر را خواند و به او فرمود: ختنه كن ، گفت : در هفتمين روز ختنه كرده ام .
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ مـَرَّ الْعـَبـْدُ الصَّالِحُ بِامْرَأَةٍ بِمِنًى وَ هِيَ تَبْكِي وَ صِبْيَانُهَا حَوْلَهَا يَبْكُونَ وَ قَدْ مَاتَتْ لَهـَا بـَقـَرَةٌ فـَدَنـَا مـِنـْهـَا ثـُمَّ قـَالَ لَهـَا مـَا يـُبْكِيكِ يَا أَمَةَ اللَّهِ قَالَتْ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّ لَنَا صِبْيَاناً يَتَامَى وَ كَانَتْ لِى بَقَرَةٌ مَعِيشَتِى وَ مَعِيشَةُ صِبْيَانِى كَانَ مِنْهَا وَ قَدْ مَاتَتْ وَ بَقِيتُ مُنْقَطَعاً بِى وَ بِوُلْدِى لَا حِيلَةَ لَنَا فَقَالَ يَا أَمَةَ اللَّهِ هَلْ لَكِ أَنْ أُحْيِيَهَا لَكِ فَأُلْهِمَتْ أَنْ قـَالَتْ نـَعـَمْ يـَا عـَبـْدَ اللَّهِ فـَتـَنـَحَّى وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ هُنَيْئَةً وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ قَامَ فَصَوَّتَ بِالْبَقَرَةِ فَنَخَسَهَا نَخْسَةً أَوْ ضَرَبَهَا بِرِجْلِهِ فَاسْتَوَتْ عَلَى الْأَرْضِ قـَائِمـَةً فـَلَمَّا نـَظـَرْتِ الْمَرْأَةُ إِلَى الْبَقَرَةِ صَاحَتْ وَ قَالَتْ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ فَخَالَطَ النَّاسَ وَ صَارَ بَيْنَهُمْ وَ مَضَى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 399 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن مـغـيـره گـويد: موسى بن جعفر عليه السلام در منى به زنى گذشت كه مى گـريـست و فرزندانش هم گردش مى گريستند، زيرا گاو آنها مرده بود. حضرت نزديك آن زن رفـت و فـرمـود: چـرا گـريـه مـى كـنـى اى كـنـيـز خـدا؟ زن گـفـت : اى بـنـده خدا: من فرزندانى يتيم دارم و گاوى داشتم كه زندگى من و كودكانم از آن مى گذشت ، اكنون آن گاو مرده و من و فرزندانم از همه چيز دست كوتاه و بيچاره مانده ايم .
امـام فـرمـود: كـنيز خدا! مى خواهى آن را براى تو زنده كنم ؟ به او الهام شد كه بگويد: آرى اى بـنـده خـدا! حضرت بكنارى رفت و دو ركعت نماز گزارد و اندكى دست بلند كرد و لبهايش را تكان داد، سپس بر خاست و گاو او صدائى زد و نفهميدم با سر عصا يا پنجه پايش بود كه به آن گاو زد، گاو برخاست و راست به ايستاد. چون زن نگاهش به گاو افـتاد: فريادى كشيد و گفت : به پروردگار كعبه اين مرد عيسى ابن مريم است ، حضرت ميان مردم رفت و از آنجا بگذشت .
7- أَحـْمـَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قـَالَ سـَمـِعْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ يَنْعَى إِلَى رَجُلٍ نَفْسَهُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ مـَتـَى يـَمُوتُ الرَّجُلُ مِنْ شِيعَتِهِ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ شِبْهَ الْمُغْضَبِ فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ قَدْ كَانَ رُشـَيْدٌ الْهَجَرِيُّ يَعْلَمُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا وَ الْإِمَامُ أَوْلَى بِعِلْمِ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ يَا إِسْحَاقُ اصـْنـَعْ مـَا أَنـْتَ صـَانـِعٌ فـَإِنَّ عُمُرَكَ قَدْ فَنِيَ وَ إِنَّكَ تَمُوتُ إِلَى سَنَتَيْنِ وَ إِخْوَتَكَ وَ أَهْلَ بـَيـْتـِكَ لَا يـَلْبـَثـُونَ بـَعـْدَكَ إِلَّا يـَسـِيـراً حـَتَّى تَتَفَرَّقَ كَلِمَتُهُمْ وَ يَخُونُ بَعْضُهُمْ بـَعـْضـاً حـَتَّى يـَشْمَتَ بِهِمْ عَدُوُّهُمْ فَكَانَ هَذَا فِى نَفْسِكَ فَقُلْتُ فَإِنِّى أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ بـِمـَا عَرَضَ فِى صَدْرِى فَلَمْ يَلْبَثْ إِسْحَاقُ بَعْدَ هَذَا الْمَجْلِسِ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى مَاتَ فَمَا أَتَى عَلَيْهِمْ إِلَّا قَلِيلٌ حَتَّى قَامَ بَنُو عَمَّارٍ بِأَمْوَالِ النَّاسِ فَأَفْلَسُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 399 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن عـمـار گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام خبر مرگ مردى را بخود او گـفـت ، مـن بـا خـود گـفـتـم : مـگـر او مـى دانـد هـر يـك از شيعيانش كى مى ميرند؟! حضرت بـاقـيـافـه اى مـانـنـد خـشـمگين متوجه من شد و فرمود: اى اسحاق ! رشيد هجرى علم منايا و بلايا (مرگ و مصيبات مردم ) را مى دانست ، امام كه بدانستن آن سزاوارتر است .
سـپـس فـرمـود: اى اسـحـاق هـرچـه خـواهـى بـكـن كـه عـمـر تـو گـذشـتـه و تـا دو سـال (و بـدو سـال نـرسـيده ) مى ميرى و برادران و خانواده ات اندكى پس از تو اختلاف كلمه پيدا كنند و به يكديگر خيانت ورزند.
آنـجـا كـه دشمن شماتتشان كند، با آنكه درد تو چنان گذشت (كه من چگونه مرگ شيعيانم را مى دانم ).
مـن گفتم : من از آنچه در دلم گذشت از خدا آمرزش مى خواهم . سپس مدتى پس از اين مجلس نـگـذشـت كـه اسـحـاق مـرد و خـانـدان عـمـار دسـت نـيـاز بـه اموال مردم گشودند و مفلس شدند (يعنى قرض مى كردند و نمى توانستند بپردازند).
8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جـَعْفَرٍ قَالَ جَاءَنِى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ وَ قَدِ اعْتَمَرْنَا عُمْرَةَ رَجَبٍ وَ نَحْنُ يَوْمَئِذٍ بِمَكَّةَ فَقَالَ يـَا عَمِّ إِنِّى أُرِيدُ بَغْدَادَ وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أُوَدِّعَ عَمِّى أَبَا الْحَسَنِ يَعْنِى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع وَ أَحـْبـَبـْتُ أَنْ تـَذْهـَبَ مـَعِى إِلَيْهِ فَخَرَجْتُ مَعَهُ نَحْوَ أَخِى وَ هُوَ فِى دَارِهِ الَّتِى بِالْحَوْبَةِ وَ ذَلِكَ بـَعـْدَ الْمـَغْرِبِ بِقَلِيلٍ فَضَرَبْتُ الْبَابَ فَأَجَابَنِى أَخِى فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقُلْتُ عَلِيٌّ فَقَالَ هُوَ ذَا أَخْرُجُ وَ كَانَ بَطِى ءَ الْوُضُوءِ فَقُلْتُ الْعَجَلَ قَالَ وَ أَعْجَلُ فَخَرَجَ وَ عَلَيْهِ إِزَارٌ مـُمـَشَّقٌ قـَدْ عـَقـَدَهُ فـِى عـُنـُقـِهِ حـَتَّى قـَعـَدَ تـَحـْتَ عَتَبَةِ الْبَابِ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فـَانـْكـَبـَبـْتُ عـَلَيـْهِ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ قَدْ جِئْتُكَ فِى أَمْرٍ إِنْ تَرَهُ صَوَاباً فَاللَّهُ وَفَّقَ لَهُ وَ إِنْ يَكُنْ غَيْرَ ذَلِكَ فَمَا أَكْثَرَ مَا نُخْطِئُ قَالَ وَ مَا هُوَ قُلْتُ هَذَا ابْنُ أَخِيكَ يُرِيدُ أَنْ يـُوَدِّعـَكَ وَ يـَخـْرُجَ إِلَى بـَغـْدَادَ فـَقـَالَ لِيَ ادْعُهُ فَدَعَوْتُهُ وَ كَانَ مُتَنَحِّياً فَدَنَا مِنْهُ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَوْصِنِى فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَقَالَ مُجِيباً لَهُ مـَنْ أَرَادَكَ بـِسُوءٍ فَعَلَ اللَّهُ بِهِ وَ جَعَلَ يَدْعُو عَلَى مَنْ يُرِيدُهُ بِسُوءٍ ثُمَّ عَادَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ فـَقـَالَ يـَا عـَمِّ أَوْصـِنـِى فـَقـَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَقَالَ مَنْ أَرَادَكَ بِسُوءٍ فـَعـَلَ اللَّهُ بـِهِ وَ فـَعـَلَ ثـُمَّ عـَادَ فـَقـَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَمِّ أَوْصِنِى فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَدَعَا عَلَى مَنْ أَرَادَهُ بِسُوءٍ ثُمَّ تَنَحَّى عَنْهُ وَ مَضَيْتُ مَعَهُ فَقَالَ لِى أَخـِى يَا عَلِيُّ مَكَانَكَ فَقُمْتُ مَكَانِى فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ ثُمَّ دَعَانِى فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ فَتَنَاوَلَ صُرَّةً فـِيهَا مِائَةُ دِينَارٍ فَأَعْطَانِيهَا وَ قَالَ قُلْ لِابْنِ أَخِيكَ يَسْتَعِينُ بِهَا عَلَى سَفَرِهِ قَالَ عَلِيٌّ فـَأَخـَذْتـُهـَا فـَأَدْرَجـْتـُهـَا فِي حَاشِيَةِ رِدَائِي ثُمَّ نَاوَلَنِى مِائَةً أُخْرَى وَ قَالَ أَعْطِهِ أَيْضاً ثُمَّ نـَاوَلَنـِى صـُرَّةً أُخـْرَى وَ قـَالَ أَعـْطـِهِ أَيْضاً فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِذَا كُنْتَ تَخَافُ مِنْهُ مِثْلَ الَّذِى ذَكـَرْتَ فـَلِمَ تـُعِينُهُ عَلَى نَفْسِكَ فَقَالَ إِذَا وَصَلْتُهُ وَ قَطَعَنِى قَطَعَ اللَّهُ أَجَلَهُ ثُمَّ تـَنـَاوَلَ مـِخـَدَّةَ أَدَمٍ فِيهَا ثَلَاثَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَضَحٍ وَ قَالَ أَعْطِهِ هَذِهِ أَيْضاً قَالَ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ فـَأَعـْطـَيـْتـُهُ الْمِائَةَ الْأُولَى فَفَرِحَ بِهَا فَرَحاً شَدِيداً وَ دَعَا لِعَمِّهِ ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّانِيَةَ وَ الثَّالِثـَةَ فـَفـَرِحَ بِهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَرْجِعُ وَ لَا يَخْرُجُ ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّلَاثَةَ آلَافِ دِرْهـَمٍ فـَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ حَتَّى دَخَلَ عَلَى هَارُونَ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْخِلَافَةِ وَ قَالَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ فـِى الْأَرْضِ خـَلِيـفـَتَيْنِ حَتَّى رَأَيْتُ عَمِّى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِالْخِلَافَةِ فـَأَرْسـَلَ هـَارُونُ إِلَيْهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَرَمَاهُ اللَّهُ بِالذُّبَحَةِ فَمَا نَظَرَ مِنْهَا إِلَى دِرْهَمٍ وَ لَا مَسَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 400 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن جـعـفـر گـويـد: عـمـره رجـب را گـزارده و در مـكـه بـوديـم كـه مـحـمـد بـن اسماعيل (نوه امام صادق عليه السلام كه طايفه اسماعيليه به پدر او منتسبند) نزد من آمد و گفت : عمو جان ! من خيال رفتن بغداد دارم و دوست دارم كه با عمويم ابوالحسن يعنى موسى بـن جـعـفـر عـليه السلام خداحافظى كنم . دلم مى خواهد تو نيز همراه من باشى ، من با او بـطرف برادرم كه در منزل حوبه بود رهسپار شديم ، اندكى كه مغرب گذشته بود، من در زدم ، برادرم جواب داد و در را باز كرد، و فرمود: اين كيست ؟ گفتم : على است ، فرمود: اكـنـون مـى آيـم (و بـراى تـطـهـيـر بـانـدرون رفـت ) و او وضـو را طول مى داد، من گفتم : شتاب كنيد، فرمود: شتاب مى كنم ، سپس بيامد و پارچه رنگ كرده ئى بگردنش بسته بود و پائين آستانه در نشست .
عـلى بـن جعفر گويد: من به جانب او خم شدم و سرش را بوسيدم و گفتم : من براى كارى آمده ام كه اگر تصويب فرمائى از توفيق خداست و اگر غير از آن باشد، ما خطاى بسيار داريـم . فـرمـود: چـه كـار اسـت ؟ گـفـتـم : ايـن بـرادر زاده شـمـاسـت كه مى خواهد با شما خـداحافظى كند و به بغداد رود، فرمود: بگو بيايد، من او را در كنارى ايستاده بود صدا زدم . او نـزديـك آمـد و سـر حـضـرت را بـوسيد و گفت : قربانت . مرا سفارشى كن (پند و مـوعـظه بفرما) فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، او پاسخ داد: هر كه درباره تو بدى خواهد خدا بخودش رساند، و به بدخواه او نفرين مى كرد تا باز سـرش را بـوسـيـد و گـفـت : عـمـويم ! مرا سفارشى كن ، فرمود، ترا سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى گفت : هر كه بد شما را خواهد، خدا به خودش رساند، باز سـرش را بـوسيد و گفت : اى عمو! مرا سفارشى كن ، فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، باز او بر بدخواهش نفرين كرد و بكنارى رفت ، من سوى او رفتم .
برادرم به من فرمود: على اينجا باش ، من ايستادم ، حضرت باندرون رفت و مرا صدا زد، مـن نـزدش رفـتـم كـيـسـه اى كـه صـد ديـنار داشت برداشت ، به من داد و فرمود: به پسر بـرادرت بـگـو ايـن پول را در سفر كمك خرجش سازد، من آن را گرفتم و در حاشيه عبايم گذاشتم ، باز صد دينار ديگرم داد و فرمود: اين را هم به او بده ، سپس كيسه ديگرى داد و فرمود: اين را هم به او بده .
من گفتم : قربانت ، اگر بدانچه فرمودى ، از او مى ترسى ، چرا او را عليه خود كمك مى كـنـى ؟ فـرمـود هرگاه من به او بپيوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطع مى كند، سپس يك مخده چرمى كه سه هزار درهم خالص داشت برگرفت و فرمود: اين را هم به او بده .
مـن نـزد مـحـمـد رفـتـم ، صـد ديـنـار اول را بـه او دادم ، بـسـيـار خوشحال شد و عمويش را دعا كرد، سپس كيسه دوم و سوم را دادم ، چنان خوشحالى كرد كه مـن گـمان كردم باز مى گردد و به بغداد نمى رود، باز سيصد درهم را به او دادم ، ولى او راه خـود پـيـش گرفت و نزد هارون رفت و به عنوان خلافت به او سلام كرد و گفت : من گـمان نمى كردم كه در روزى زمين دو خليفه باشند، تا آنكه ديدم مردم به عمويم موسى بن جعفر، به عنوان خلافت سلام مى كنند، هارون صد هزار درهم برايش فرستاد، ولى خدا او را بـه بـيمارى ذبحه (خنازير و خناق ) مبتلا كرد كه نتوانست به يك درهمش نگاه كند و دست رساند.
-
9- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قُبِضَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِى عَامِ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ وَ عَاشَ بَعْدَ جَعْفَرٍ ع خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 402 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام در 54 سـالگـى بـسـال 183 در گـذشـت و پـس از امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام 35 سال زندگى كرد.
* زندگانى ابوالحسن الرضا عليه السلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع
وُلِدَ أَبـُو الْحـَسـَنِ الرِّضَا ع سَنَةَ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ وَ قُبِضَ ع فِى صَفَرٍ مِنْ سَنَةِ ثـَلَاثٍ وَ مـِائَتـَيـْنِ وَ هـُوَ ابـْنُ خـَمـْسٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً وَ قَدِ اخْتُلِفَ فِى تَارِيخِهِ إِلَّا أَنَّ هَذَا التَّارِيـخَ هـُوَ أَقـْصـَدُ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ وَ تـُوُفِّيَ ع بـِطُوسَ فِي قَرْيَةٍ يُقَالُ لَهَا سَنَابَادُ مِنْ نـُوقـَانَ عـَلَى دَعـْوَةٍ وَ دُفـِنَ بـِهـَا وَ كـَانَ الْمـَأْمـُونُ أَشْخَصَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَرْوَ عَلَى طَرِيقِ الْبَصْرَةِ وَ فَارِسَ فَلَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ وَ شَخَصَ إِلَى بَغْدَادَ أَشْخَصَهُ مَعَهُ فَتُوُفِّيَ فِي هَذِهِ الْقَرْيَةِ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا أُمُّ الْبَنِينَ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ قَالَ قَالَ لِى أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ هَلْ عَلِمْتَ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْمَغْرِبِ قَدِمَ قُلْتُ لَا قَالَ بَلَى قَدْ قَدِمَ رَجُلٌ فَانْطَلِقْ بـِنـَا فَرَكِبَ وَ رَكِبْتُ مَعَهُ حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الرَّجُلِ فَإِذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَعَهُ رَقِيقٌ فـَقـُلْتُ لَهُ اعـْرِضْ عـَلَيـْنَا فَعَرَضَ عَلَيْنَا سَبْعَ جَوَارٍ كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ أَبُو الْحَسَنِ ع لَا حَاجَةَ لِى فِيهَا ثُمَّ قَالَ اعْرِضْ عَلَيْنَا فَقَالَ مَا عِنْدِى إِلَّا جَارِيَةٌ مَرِيضَةٌ فَقَالَ لَهُ مَا عَلَيْكَ أَنْ تَعْرِضَهَا فَأَبَى عَلَيْهِ فَانْصَرَفَ ثُمَّ أَرْسَلَنِى مِنَ الْغَدِ فَقَالَ قُلْ لَهُ كَمْ كَانَ غَايَتُكَ فـِيـهـَا فـَإِذَا قَالَ كَذَا وَ كَذَا فَقُلْ قَدْ أَخَذْتُهَا فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ مَا كُنْتُ أُرِيدُ أَنْ أَنْقُصَهَا مِنْ كـَذَا وَ كـَذَا فـَقـُلْتُ قـَدْ أَخـَذْتـُهـَا فـَقَالَ هِيَ لَكَ وَ لَكِنْ أَخْبِرْنِى مَنِ الرَّجُلُ الَّذِى كَانَ مَعَكَ بـِالْأَمْسِ فَقُلْتُ رَجُلٌ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ قَالَ مِنْ أَيِّ بَنِى هَاشِمٍ فَقُلْتُ مَا عِنْدِى أَكْثَرُ مِنْ هَذَا فَقَالَ أُخْبِرُكَ عَنْ هَذِهِ الْوَصِيفَةِ إِنِّى اشْتَرَيْتُهَا مِنْ أَقْصَى الْمَغْرِبِ فَلَقِيَتْنِى امْرَأَةٌ مِنْ أَهـْلِ الْكـِتَابِ فَقَالَتْ مَا هَذِهِ الْوَصِيفَةُ مَعَكَ قُلْتُ اشْتَرَيْتُهَا لِنَفْسِى فَقَالَتْ مَا يَكُونُ يـَنْبَغِى أَنْ تَكُونَ هَذِهِ عِنْدَ مِثْلِكَ إِنَّ هَذِهِ الْجَارِيَةَ يَنْبَغِى أَنْ تَكُونَ عِنْدَ خَيْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ فـَلَا تـَلْبـَثُ عـِنـْدَهُ إِلَّا قـَلِيلًا حَتَّى تَلِدَ مِنْهُ غُلَاماً مَا يُولَدُ بِشَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مِثْلُهُ قَالَ فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَلَمْ تَلْبَثْ عِنْدَهُ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى وَلَدَتِ الرِّضَا ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 402 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام در سال 148 مـتـولد شـد و در مـاه صـفـر سـال 203 بـسن 55 سالگى در گذشت ، در تاريخ آن حـضـرت اختلافست ، ولى اين تاريخ درست تر است انشاءاللّه آن حضرت در قريه ئى از شهر طوس بنام سناباد كه تا نوقان يك جيغ راهست ، وفات يافت و در آنجا مدفون گشت . مـاءمـون آن حضرت را از راه بصره و شيراز (كه شيعيانش كمتر بودند) بمرو حركت داد، چون ماءمون از مرو بيرون آمد و رهسپار بغداد گشت ، آن حضرت را همراه خود برد، ولى امام در آن قريه وفات كرد، مادرش ام ولد و نامش ام البنين است .
هـشـام بـن احـمـر گـويـد: مـوسـى بـن جـعـفـر بـه مـن فـرمـود: مـى دانـى كـسـى از اهـل مـغـرب (بمدينه ) آمده است ؟ گفتم : نه ، فرمود: چرا، مردى آمده است بيا برويم ، پس سـوار شـد، مـن هـم سـوار شـدم و رفـتـيـم تـا نـزد آن مـرد رسـيـديـم ، مـردى بـود از اءهـل مـديـنـه كه برده همراه داشت . من گفتم : بردگانت را بما نشان ده او هفت كنيز آورد كه موسى بن جعفر درباره همه آنها فرمود: اين را نمى خواهم ، سپس فرمود: باز بياور، گفت : مـن جـز يـك دخـتر برده بيمار ندارم ، فرمود: ((به او بگو نظرت نسبت به آن دختر چند است ؟ بهر چند كه گفت ، تو بگو از آن من باشد)).
من نزد او آمدم ، گفت : آن دختر را از اين مقدار كمتر نمى دهم ، گفتم : از آن من باشد. گفت از تـو بـاشـد ولى بـه مـن بـگـو: مـردى كـه ديروز همراه تو بود كيست ؟ گفتم : مرديست از طـايـفـه بـنـى هـاشـم ، گـفـت از كـدام بنى هاشم ؟ گفتم : بيش از اين نمى دانم . گفت : من داستان اين دختر را برايت بگويم :
او را از دورتـريـن نـقـاط مـغـرب خـريـدم ، زنـى از اهـل كـتاب به من برخورد و گفت : اين دختر همراه تو چكار مى كند؟ گفتم : او را براى خود خـريـده ام ، گـفـت : سزاوار نيست كه او نزد مانند توئى باشد، اين دختر سزاوار است نزد بـهـترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى كه نزد او باشد، پسرى زايد كه در مـشـرق و مـغـرب زمـيـن مـانندش متولد نشده باشد. من آن دختر را نزد امام بردم ، دير زمانى نگذشت كه امام رضا عليه السلام از او متولد شد.
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ لَمَّا مَضَى أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع وَ تَكَلَّمَ أَبُو الْحَسَنِ ع خِفْنَا عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ فَقِيلَ لَهُ إِنَّكَ قَدْ أَظْهَرْتَ أَمْراً عَظِيماً وَ إِنَّا نَخَافُ عَلَيْكَ هَذِهِ الطَّاغِيَةَ قَالَ فَقَالَ لِيَجْهَدْ جَهْدَهُ فَلَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 404 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان بـن يحيى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام در گذشت و امام رضا عليه السـلام (از امـامـت خود) سخن گفت ما بر او بيمناك شديم ، به حضرت عرض شد: شما امر بزرگى را اظهار كرده ايد و از اين طغيانگر (هارون ) بر شما مى ترسيم ، فرمود: او هر چه خواهد تلاش كند، بر من راهى ندارد. (نتواند به من آسيبى رساند).
3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ رَحـِمـَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ أَخِيهِ قَالَ دَخـَلْتُ عـَلَى الرِّضـَا ع فـِى بَيْتٍ دَاخِلٍ فِى جَوْفِ بَيْتٍ لَيْلًا فَرَفَعَ يَدَهُ فَكَانَتْ كَأَنَّ فِى الْبَيْتِ عَشَرَةَ مَصَابِيحَ وَ اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَخَلَّى يَدَهُ ثُمَّ أَذِنَ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 404 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
پسر منصور گويد: شبى خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و او در پستو خانه بود، پس دسـتـش را بـلنـد كـرد، مـثـل ايـنـكـه در خانه ده چراغ باشد (روشن و منور گشت ) آنگاه مرد ديگرى اجازه تشريف گرفت ، حضرت دستش را بينداخت و به او اجازه داد.
4- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ ابـْنِ جُمْهُورٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْغـِفـَارِيِّ قـَالَ كـَانَ لِرَجـُلٍ مـِنْ آلِ أَبِي رَافِعٍ مَوْلَى النَّبِيِّ ص يُقَالُ لَهُ طَيْسٌ عَلَيَّ حَقٌّ فـَتـَقـَاضَانِي وَ أَلَحَّ عَلَيَّ وَ أَعَانَهُ النَّاسُ فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ صَلَّيْتُ الصُّبْحَ فِى مَسْجِدِ الرَّسـُولِ ع ثُمَّ تَوَجَّهْتُ نَحْوَ الرِّضَا ع وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ بِالْعُرَيْضِ فَلَمَّا قَرُبْتُ مِنْ بَابِهِ إِذَا هـُوَ قـَدْ طـَلَعَ عـَلَى حـِمـَارٍ وَ عـَلَيـْهِ قَمِيصٌ وَ رِدَاءٌ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ اسْتَحْيَيْتُ مِنْهُ فَلَمَّا لَحِقَنِى وَقَفَ وَ نَظَرَ إِلَيَّ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَ كَانَ شَهْرُ رَمَضَانَ فَقُلْتُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ إِنَّ لِمَوْلَاكَ طَيْسٍ عَلَيَّ حَقّاً وَ قَدْ وَ اللَّهِ شَهَرَنِى وَ أَنَا أَظُنُّ فِى نَفْسِى أَنَّهُ يَأْمُرُهُ بِالْكَفِّ عـَنِّى وَ وَ اللَّهِ مـَا قـُلْتُ لَهُ كـَمْ لَهُ عـَلَيَّ وَ لَا سـَمَّيـْتُ لَهُ شـَيْئاً فَأَمَرَنِي بِالْجُلُوسِ إِلَى رُجـُوعـِهِ فَلَمْ أَزَلْ حَتَّى صَلَّيْتُ الْمَغْرِبَ وَ أَنَا صَائِمٌ فَضَاقَ صَدْرِى وَ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَرِفَ فَإِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ عَلَيَّ وَ حَوْلَهُ النَّاسُ وَ قَدْ قَعَدَ لَهُ السُّؤَّالُ وَ هُوَ يَتَصَدَّقُ عَلَيْهِمْ فَمَضَى وَ دَخـَلَ بـَيـْتـَهُ ثـُمَّ خـَرَجَ وَ دَعـَانـِى فَقُمْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ مَعَهُ فَجَلَسَ وَ جَلَسْتُ فَجَعَلْتُ أُحَدِّثُهُ عَنِ ابْنِ الْمُسَيَّبِ وَ كَانَ أَمِيرَ الْمَدِينَةِ وَ كَانَ كَثِيراً مَا أُحَدِّثُهُ عَنْهُ فَلَمَّا فَرَغْتُ قَالَ لَا أَظـُنُّكَ أَفـْطـَرْتَ بـَعـْدُ فـَقُلْتُ لَا فَدَعَا لِى بِطَعَامٍ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيَّ وَ أَمَرَ الْغُلَامَ أَنْ يـَأْكـُلَ مـَعـِى فـَأَصـَبـْتُ وَ الْغُلَامَ مِنَ الطَّعَامِ فَلَمَّا فَرَغْنَا قَالَ لِيَ ارْفَعِ الْوِسَادَةَ وَ خُذْ مَا تَحْتَهَا فَرَفَعْتُهَا وَ إِذَا دَنَانِيرُ فَأَخَذْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا فِى كُمِّى وَ أَمَرَ أَرْبَعَةً مِنْ عَبِيدِهِ أَنْ يَكُونُوا مَعِى حَتَّى يُبْلِغُونِى مَنْزِلِى فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ طَائِفَ بْنَ الْمُسَيَّبِ يَدُورُ وَ أَكـْرَهُ أَنْ يـَلْقَانِى وَ مَعِى عَبِيدُكَ فَقَالَ لِى أَصَبْتَ أَصَابَ اللَّهُ بِكَ الرَّشَادَ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يـَنـْصَرِفُوا إِذَا رَدَدْتُهُمْ فَلَمَّا قَرُبْتُ مِنْ مَنْزِلِى وَ آنَسْتُ رَدَدْتُهُمْ فَصِرْتُ إِلَى مَنْزِلِى وَ دَعـَوْتُ بـِالسِّرَاجِ وَ نـَظـَرْتُ إِلَى الدَّنـَانـِيـرِ وَ إِذَا هِيَ ثَمَانِيَةٌ وَ أَرْبَعُونَ دِينَاراً وَ كَانَ حَقُّ الرَّجُلِ عَلَيَّ ثَمَانِيَةً وَ عِشْرِينَ دِينَاراً وَ كَانَ فِيهَا دِينَارٌ يَلُوحُ فَأَعْجَبَنِى حُسْنُهُ فَأَخَذْتُهُ وَ قـَرَّبـْتـُهُ مِنَ السِّرَاجِ فَإِذَا عَلَيْهِ نَقْشٌ وَاضِحٌ حَقُّ الرَّجُلِ ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ دِينَاراً وَ مَا بَقِيَ فَهُوَ لَكَ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا عَرَفْتُ مَا لَهُ عَلَيَّ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الَّذِى أَعَزَّ وَلِيَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 404 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
غفارى گويد: مردى از خاندان ابى رافع غلام پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه نامش طيس بـود و از مـن طـلبـى داشـت ، مـطـالبه مى كرد و پافشارى مى نمود. مردم هم او را كمك مى كـردنـد، چون چنين ديدم ، نماز صبح را در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گزاردم ، و به امام رضا عليه السلام كه در عريض بود، روى آوردم . چون نزديك خانه اش رسيدم ، آن حـضرت پيدا شد، بر الاغى سوار بود و پيراهن و ردائى در برداشت ، چون نگاهم به امام افتاد، از آن حضرت خجالت كشيدم . حضرت به من رسيد و ايستاد و نگاه كرد، من سلام كـردم مـاه رمـضان بود گفتم : خدا مرا قربانت كند. غلام شما طيس از من طلبى دارد، و بخدا كـه مـرا رسـوا كرده است . من با خود گمان مى كردم به او مى فرمايد: از من دست بدارد و بخدا كه من نگفتم او چقدر از من مى خواهد و نه نامى بردم .
بـه من فرمود: بنشين تا برگردم ، من بودم تا نماز مغرب را بگزاردم و روزه هم داشتم ، سـيـنه ام تنگى كرد و خواستم برگردم كه ديدم حضرت پيدا شد و مردم گردش بودند، گـدايـان بـر سـر راهـش نـشـسـتـه بـودند و او به آنها تصديق مى داد. از آنها گذشت تا داخـل خـانـه شـد، سـپـس بـيـرون آمـد و مـرا بـخـواسـت ، مـن نـزدش رفـتـم و داخـل مـنـزل شـديـم ، او بـنـشـسـت و مـن هـم نـشـسـتـم ، مـن شـروع كـردم و از احوال ابن مسيب كه امير مدينه بود و بسيارى از اوقات درباره او با حضرت سخن مى گفتم ، سـخـن گـفـتـم ، چـون فارغ شدم ، فرمود: گمان ندارم هنوز افطار كرده باشى ؟ عرض كردم : نه ، برايم غذائى طلبيد و پيشم گذاشت و بغلامش فرمود: تا همراه من بخورد. من و غـلام غـذا خـورديـم ، چـون فـارغ شـديـم ، فـرمـود: تـشـك را بردار و هر چه زيرش هست برگير، چون بلند كردم ، اشرفى هائى در آنجا بود، من برداشتم و در آستينم نهادم .
حـضـرت دسـتور داد چهارتن از غلامانش همراه من بيايند تا مرا به منزلم رسانند. من عرض كـردم : قربانت ، پاسبان و شبگرد ابن مسيب (امير مدينه ) گردش مى كند و من دوست ندارم كـه مـرا هـمـراه غـلامـان شما ببيند فرمود: راست گفتى ، خدا ترا براه هدايت برد. به آنها دستور داد هر وقت من گفتم برگردند. چون نزديك منزلم رسيدم و دلم آرام شد، آنها را بر گـردانـيـدم و بـه مـنـزلم رفـتـم و چـراغ طـلبـيـدم ، و بـه اشرفيها نگريستم ، ديدم 48 اشـرفـى اسـت و طـلب آن مـرد از من 28 اشرفى بود، در ميان آنها يك اشرفى جلب نظرم كـرد و مـرا از زيبائيش خوش آمد، او را برداشتم و نزديك چراغ بردم . ديدم آشكار و خوانا روى آن نوشته است : ((28 اشرفى طلب آنمرد است و بقيه از خودت )) بخدا كه من نمى دانـسـتم (به او نگفته بودم ) او چقدر از من مى خواهد، سپاس خداوند پروردگار جهانيان را كه ولى خود را عزت دهد،
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ خَرَجَ مـِنَ الْمَدِينَةِ فِى السَّنَةِ الَّتِى حَجَّ فِيهَا هَارُونُ يُرِيدُ الْحَجَّ فَانْتَهَى إِلَى جَبَلٍ عَنْ يَسَارِ الطَّرِيـقِ وَ أَنـْتَ ذَاهـِبٌ إِلَى مـَكَّةَ يـُقـَالُ لَهُ فـَارِعٌ فـَنَظَرَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ ثُمَّ قَالَ بَانِى فـَارِعٍ وَ هـَادِمـُهُ يـُقـَطَّعُ إِرْبـاً إِرْبـاً فـَلَمْ نَدْرِ مَا مَعْنَى ذَلِكَ فَلَمَّا وَلَّى وَافَى هَارُونُ وَ نَزَلَ بِذَلِكَ الْمَوْضِعِ صَعِدَ جَعْفَرُ بْنُ يَحْيَى ذَلِكَ الْجَبَلَ وَ أَمَرَ أَنْ يُبْنَى لَهُ ثَمَّ مَجْلِسٌ فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ مَكَّةَ صَعِدَ إِلَيْهِ فَأَمَرَ بِهَدْمِهِ فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى الْعِرَاقِ قُطِّعَ إِرْباً إِرْباً
اصول كافى جلد 2 صفحه 406 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب گـويـد: سـالى كه هارون حج گزارد، امام رضا عليه السلام از مدينه بـقـصد حج بيرون شد، تا بكوهى رسيد كه دست چپ راهست وقتى بجانب مكه روى ، و بآن كـوه فـارع مـى گفتند: حضرت رضا عليه السلام نگاهى بكوه كرد و فرمود: ((ساختمان كـنـنـده و خـراب كننده روى فارع قطعه قطعه شود))، ما معنى اين سخن را نفهميديم ، چون حـضـرت از آنجا پشت كرد، و هارون رسيد، در آنجا بار انداخت جعفر بن يحيى (برمكى كه در دربـار هـارون دولت و شوكت بزرگى داشت ) بالاى آن كوه رفت و دستور داد براى او در آنـجـا مـجـلسـى بـسـازند، چون از مكه بازگشت بالاى آن كوه رفت و دستور داد خرابش كنند، و چون بعراق بازگشت (بامر هارون ) قطعه قطعه شد.
-
شرح :
داستان جعفر برمكى كه مورد توجه و عنايت خاص هارون الرشيد بود تا آنجا كه خواهرش عـبـاسـه را بـازدواج او در آورد و سـپس بر او غضب كرد و بياسر دستور داد او را بكشد و طـايـفـه برامكه را ريشه كن كرد در كتب تواريخ مشهور است ، مجلسى (ره ) در كتاب مرآت العـقـول ص 409 ايـن تـاريـخ را از مـروج الذهـب مـسـعـودى بـاخـتـصـار نقل مى كند.6- أَحـْمـَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ الْقَاسِمِ عـَنْ إِبـْرَاهـِيـمَ بْنِ مُوسَى قَالَ أَلْحَحْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِى شَيْءٍ أَطْلُبُهُ مِنْهُ فـَكـَانَ يـَعـِدُنـِى فـَخَرَجَ ذَاتَ يَوْمٍ لِيَسْتَقْبِلَ وَالِيَ الْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ مَعَهُ فَجَاءَ إِلَى قُرْبِ قـَصـْرِ فـُلَانٍ فـَنَزَلَ تَحْتَ شَجَرَاتٍ وَ نَزَلْتُ مَعَهُ أَنَا وَ لَيْسَ مَعَنَا ثَالِثٌ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فـِدَاكَ هـَذَا الْعـِيدُ قَدْ أَظَلَّنَا وَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَمْلِكُ دِرْهَماً فَمَا سِوَاهُ فَحَكَّ بِسَوْطِهِ الْأَرْضَ حَكّاً شَدِيداً ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ فَتَنَاوَلَ مِنْهُ سَبِيكَةَ ذَهَبٍ ثُمَّ قَالَ انْتَفِعْ بِهَا وَ اكْتُمْ مَا رَأَيْتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 406 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـراهـيم بن موسى گويد: راجع بطلبى كه از امام رضا عليه السلام داشتم ، اصرار و پـافـشـارى مـى كـردم و او مـرا وعـده مـى داد، يـك روز كـه بـاسـتـقـبـال والى مـدينه مى رفت ، من همراهش بودم ، نزديك قصر فلان رسيد و در سايه درخـتـان فـرود آمـد: منهم فرود آمدم و شخص سومى با ما نبود. عرض كردم : قربانت ، عيد نزديك است و بخدا كه من در هم و غير درهمى ندارم ، حضرت با تازيانه اش بسختى زمين را خـراش داد، سـپـس دسـت بـرد و شمش طلائى از آنجا برداشت و فرمود اين را بهره خود ساز و آنچه ديدى پنهان دار.
7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ وَ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً قَالَ لَمَّا انْقَضَى أَمْرُ الْمـَخـْلُوعِ وَ اسْتَوَى الْأَمْرُ لِلْمَأْمُونِ كَتَبَ إِلَى الرِّضَا ع يَسْتَقْدِمُهُ إِلَى خُرَاسَانَ فَاعْتَلَّ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع بِعِلَلٍ فَلَمْ يَزَلِ الْمَأْمُونُ يُكَاتِبُهُ فِى ذَلِكَ حَتَّى عَلِمَ أَنَّهُ لَا مَحِيصَ لَهُ وَ أَنَّهُ لَا يـَكـُفُّ عـَنْهُ فَخَرَجَ ع وَ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع سَبْعُ سِنِينَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ لَا تـَأْخـُذْ عَلَى طَرِيقِ الْجَبَلِ وَ قُمْ وَ خُذْ عَلَى طَرِيقِ الْبَصْرَةِ وَ الْأَهْوَازِ وَ فَارِسَ حَتَّى وَافَى مـَرْوَ فـَعـَرَضَ عـَلَيـْهِ الْمـَأْمـُونُ أَنْ يـَتـَقـَلَّدَ الْأَمـْرَ وَ الْخـِلَافـَةَ فَأَبَى أَبُو الْحَسَنِ ع قَالَ فـَوِلَايَةَ الْعَهْدِ فَقَالَ عَلَى شُرُوطٍ أَسْأَلُكَهَا قَالَ الْمَأْمُونُ لَهُ سَلْ مَا شِئْتَ فَكَتَبَ الرِّضَا ع إِنِّى دَاخِلٌ فِى وِلَايَةِ الْعَهْدِ عَلَى أَنْ لَا آمُرَ وَ لَا أَنْهَى وَ لَا أُفْتِيَ وَ لَا أَقْضِيَ وَ لَا أُوَلِّيَ وَ لَا أَعـْزِلَ وَ لَا أُغـَيِّرَ شـَيـْئاً مـِمَّا هـُوَ قَائِمٌ وَ تُعْفِيَنِى مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ فَأَجَابَهُ الْمَأْمُونُ إِلَى ذَلِكَ كـُلِّهِ قـَالَ فـَحـَدَّثـَنـِى يـَاسـِرٌ قـَالَ فـَلَمَّا حَضَرَ الْعِيدُ بَعَثَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع يـَسـْأَلُهُ أَنْ يَرْكَبَ وَ يَحْضُرَ الْعِيدَ وَ يُصَلِّيَ وَ يَخْطُبَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الرِّضَا ع قَدْ عَلِمْتَ مـَا كـَانَ بـَيـْنـِى وَ بَيْنَكَ مِنَ الشُّرُوطِ فِى دُخُولِ هَذَا الْأَمْرِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ إِنَّمَا أُرِيدُ بـِذَلِكَ أَنْ تـَطْمَئِنَّ قُلُوبُ النَّاسِ وَ يَعْرِفُوا فَضْلَكَ فَلَمْ يَزَلْ ع يُرَادُّهُ الْكَلَامَ فِى ذَلِكَ فـَأَلَحَّ عـَلَيـْهِ فـَقـَالَ يـَا أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ إِنْ أَعْفَيْتَنِى مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ وَ إِنْ لَمْ تـُعـْفـِنـِى خَرَجْتُ كَمَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ الْمَأْمُونُ اخْرُجْ كَيْفَ شـِئْتَ وَ أَمـَرَ الْمـَأْمـُونُ الْقُوَّادَ وَ النَّاسَ أَنْ يُبَكِّرُوا إِلَى بَابِ أَبِى الْحَسَنِ قَالَ فَحَدَّثَنِى يَاسِرٌ الْخَادِمُ أَنَّهُ قَعَدَ النَّاسُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع فِى الطُّرُقَاتِ وَ السُّطُوحِ الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ وَ الصِّبـْيـَانُ وَ اجـْتـَمـَعَ الْقُوَّادُ وَ الْجُنْدُ عَلَى بَابِ أَبِى الْحَسَنِ ع فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قـَامَ ع فـَاغْتَسَلَ وَ تَعَمَّمَ بِعِمَامَةٍ بَيْضَاءَ مِنْ قُطْنٍ أَلْقَى طَرَفاً مِنْهَا عَلَى صَدْرِهِ وَ طَرَفاً بـَيـْنَ كـَتـِفـَيـْهِ وَ تـَشَمَّرَ ثُمَّ قَالَ لِجَمِيعِ مَوَالِيهِ افْعَلُوا مِثْلَ مَا فَعَلْتُ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ عُكَّازاً ثُمَّ خَرَجَ وَ نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ حَافٍ قَدْ شَمَّرَ سَرَاوِيلَهُ إِلَى نِصْفِ السَّاقِ وَ عَلَيْهِ ثـِيـَابٌ مـُشـَمَّرَةٌ فـَلَمَّا مـَشـَى وَ مـَشَيْنَا بَيْنَ يَدَيْهِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ كَبَّرَ أَرْبَعَ تـَكْبِيرَاتٍ فَخُيِّلَ إِلَيْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْحِيطَانَ تُجَاوِبُهُ وَ الْقُوَّادُ وَ النَّاسُ عَلَى الْبَابِ قـَدْ تـَهـَيَّئُوا وَ لَبـِسـُوا السِّلَاحَ وَ تـَزَيَّنـُوا بـِأَحْسَنِ الزِّينَةِ فَلَمَّا طَلَعْنَا عَلَيْهِمْ بِهَذِهِ الصُّورَةِ وَ طـَلَعَ الرِّضـَا ع وَقـَفَ عَلَى الْبَابِ وَقْفَةً ثُمَّ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكـْبـَرُ اللَّهُ أَكـْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا نَرْفَعُ بِهَا أَصْوَاتَنَا قَالَ يَاسِرٌ فَتَزَعْزَعَتْ مَرْوُ بِالْبُكَاءِ وَ الضَّجِيجِ وَ الصِّيـَاحِ لَمَّا نَظَرُوا إِلَى أَبِى الْحَسَنِ ع وَ سَقَطَ الْقُوَّادُ عَنْ دَوَابِّهِمْ وَ رَمَوْا بِخِفَافِهِمْ لَمَّا رَأَوْا أَبـَا الْحـَسـَنِ ع حـَافـِياً وَ كَانَ يَمْشِى وَ يَقِفُ فِى كُلِّ عَشْرِ خُطُوَاتٍ وَ يُكَبِّرُ ثَلَاثَ مـَرَّاتٍ قـَالَ يـَاسـِرٌ فـَتُخُيِّلَ إِلَيْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْجِبَالَ تُجَاوِبُهُ وَ صَارَتْ مَرْوُ ضَجَّةً وَاحِدَةً مِنَ الْبُكَاءِ وَ بَلَغَ الْمَأْمُونَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ يـَا أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ إِنْ بـَلَغَ الرِّضَا الْمُصَلَّى عَلَى هَذَا السَّبِيلِ افْتَتَنَ بِهِ النَّاسُ وَ الرَّأْيُ أَنْ تـَسـْأَلَهُ أَنْ يـَرْجـِعَ فـَبـَعـَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ فَسَأَلَهُ الرُّجُوعَ فَدَعَا أَبُو الْحَسَنِ ع بِخُفِّهِ فَلَبِسَهُ وَ رَكِبَ وَ رَجَعَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 407 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
يـاسـر خـادم وريـان بـن صـلت گـويـنـد: چـون كـار خـليـفـه مـعـزول (امـيـن پسر هارون ) در گذشت و امر خلافت براى ماءمون مستقر شد، نامه ئى بامام رضـا عـليـه السـلام نـوشت و آن حضرت را بخراسان طلبيد، امام رضا عليه السلام به عـللى تـمـسك مى فرمود و عذر مى خواست ، ماءمون پيوسته به آن حضرت نامه مى نوشت تـا آن حـضـرت دانست كه چاره ئى ندارد و او دست بردار نيست ، لذا از مدينه بيرون شد و ابوجعفر امام نهم عليه السلام هفت ساله بود. ماءمون به حضرت نوشت : راه كوهستان و قم را در پيش نگير، بلكه از راه بصره و اهواز و فارس بيا (شايد مقصودش اين بود كه آن حـضـرت از راهـى بيايد كه شيعيانش كمتر باشند و از ناراحتى امام آگاه نشوند) تا آنكه بمرو رسيد.
مـاءمـون بـه حـضـرت عـرضه داشت كه امر خلافت را به عهده گيرد، ولى امام رضا عليه السـلام خـوددارى فـرمـود: مـاءمون گفت : پس بايد ولايت عهدى را بپذيرد، امام فرمود: مى پـذيـرم بـا شـروطـى كه از تو مى خواهم ، ماءمون گفت : هر چه خواهى بخواه ، امام رضا عليه السلام نوشت :
((مـن در امـر ولايـت عـهـدى وارد مـى شوم ، بشرط آنكه امر و نهى نكنم و فتوى حكم ندهم و نصب و عزل ننمايم و هيچ امرى را كه پا برخاست دگرگونش نسازم و از همه اين امور مرا معاف دارى )) ماءمون همه آن شروط را پذيرفت .
ياسر خادم گويد: چون عيد (قربان ) فرا رسيد ماءمون بسوى امام رضا عليه السلام كس فـرسـتـاد و درخـواسـت كـرد، آن حـضـرت بـراى عـيـد حـاضـر شود و نماز گزارد و خطبه بـخـوانـد. امـام رضـا عليه السلام پيغام داد شروطى را كه ميان من و تو در پذيرفتن امر ولايـت عـهـدى بـود، خودت مى دانى ، (بنابراين بود كه من از اينگونه امور معاف باشم ) ماءمون پيغام داد كه من مى خواهم با اين عمل دل مردم آرامش يابد و فضيلت شما را بشناسد، سـپـس بـارهـا آن حـضـرت بـه او جـواب رد مى داد و او پافشارى مى كرد تا آنكه حضرت فـرمود: يا امير المومنين ! اگر مرا از اين امر معاف دارى ، خوشتر دارم و اگر معاف نكنى ، هـمـچنانكه پيغمبر و اميرالمومنين عليهما السلام (براى نماز عيد) بيرون مى شدند، بيرون مـى شـوم ، مـاءمـون گفت : هر گونه خواهى بيرون شو، و دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا عليه السلام حاضر باشند.
يـاسـر خـادم گويد: مردان و زنان و كودكان در ميان راه و پشت بامها بر سر راه امام رضا عـليـه السـلام نـشـسـتـنـد، و سـرداران و لشـكـريـان در خـانه آن حضرت گرد آمدند، چون خـورشـيـد طـلوع كـرد، امـام عـليـه السلام غسل نمود و عمامه سفيدى كه از پنبه بود، بسر گذارد، يكسرش را روى سينه و سر ديگر را ميانه دو شانه انداخت و دامن بكمر زد و بهمه پيروانش دستور داد چنان كنند.
آنـگـاه عـصاى پيكان دارى بدست گرفت و بيرون آمد، ما در جلوش بوديم و او پا برهنه بود و پيراهن خود را هم تا نصف ساق بكمر زده بود و لباسهاى ديگرش را هم بكمر زده بـود، چون حركت كرد و ما هم پيشاپيش حركت كرديم ، سر بسوى آسمان بلند كرد و چهار تكبير گفت ، كه ما پنداشتيم آسمان و ديوارها با او هم آواز بودند، سرداران و مردم آماده و سلاح پوشيده و بهترين زينت را نموده ، دم در ايستاده بودند، چون ما با آن صورت و هيئت بـر آنـهـا در آمـديـم و سـپـس امام رضا عليه السلام در آمد و نزد در ايستاد فرمود: ((الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، (الله اكبر) على ماهدانا، الله اكبر على مارزقنا من بهيمة الانعام ، و الحمدلله على ما ابلانا)) ما هم صدا مى كشيديم و مى گفتيم .
يـاسـر گويد: شهر مرو از گريه و ناله و فرياد بلرزه در آمد، سرداران چون امام رضا عـليـه السـلام را پـا بـرهـنـه ديدند، از مركبهاى خود فرود آمدند و كفشهاى خود را بكنار گذاشتند، حضرت پياده راه مى رفت و در سر هر ده قدم مى ايستاد و سه تكبير مى فرمود.
يـاسـر گـويـد: ما خيال مى كرديم كه آسمان و زمين و كوه با او هم آواز گشته و شهر مرو يـكـپـارچـه گـريـه و شـيـون بـود، خـبـر بـمـاءمـون رسـيـد، فـضـل بـن سـهـل ذوالريـاسـتين به او گفت : يا اميرالمومنين ؟ اگر امام رضا با اين وضع بـمـصـلى (مـحـل نـماز عيد) رسد، مردم فريفته او شوند، صلاح اين است كه از او بخواهى بـرگـردد مـاءمـون بـسوى حضرت كس فرستاد و درخواست برگشتن كرد، امام رضا عليه السلام كفش خود را طلبيد و سوار شد و مراجعت فرمود.
8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ يـَاسـِرٍ قَالَ لَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ مِنْ خُرَاسَانَ يُرِيدُ بَغْدَادَ وَ خَرَجَ الْفـَضـْلُ ذُو الرِّئَاسـَتـَيـْنِ وَ خَرَجْنَا مَعَ أَبِى الْحَسَنِ ع وَرَدَ عَلَى الْفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ ذِى الرِّئَاسـَتـَيـْنِ كـِتَابٌ مِنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ وَ نَحْنُ فِى بَعْضِ الْمَنَازِلِ إِنِّى نَظَرْتُ فِى تَحْوِيلِ السَّنَةِ فِى حِسَابِ النُّجُومِ فَوَجَدْتُ فِيهِ أَنَّكَ تَذُوقُ فِى شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا يَوْمَ الْأَرْبـِعـَاءِ حـَرَّ الْحـَدِيدِ وَ حَرَّ النَّارِ وَ أَرَى أَنْ تَدْخُلَ أَنْتَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الرِّضَا الْحَمَّامَ فِى هَذَا الْيَوْمِ وَ تَحْتَجِمَ فِيهِ وَ تَصُبَّ عَلَى يَدَيْكَ الدَّمَ لِيَزُولَ عَنْكَ نَحْسُهُ فَكَتَبَ ذُو الرِّئَاسـَتَيْنِ إِلَى الْمَأْمُونِ بِذَلِكَ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَسْأَلَ أَبَا الْحَسَنِ ذَلِكَ فَكَتَبَ الْمَأْمُونُ إِلَى أَبِى الْحَسَنِ يَسْأَلُهُ ذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ وَ لَا لِلْفـَضـْلِ أَنْ تـَدْخـُلَا الْحـَمَّامَ غـَداً فـَأَعـَادَ عـَلَيـْهِ الرُّقـْعـَةَ مَرَّتَيْنِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحـَسـَنِ يـَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَسْتُ بِدَاخِلٍ غَداً الْحَمَّامَ فَإِنِّى رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِى النَّوْمِ فَقَالَ لِى يَا عَلِيُّ لَا تَدْخُلِ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُلَا الْحَمَّامَ غَداً فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ صَدَقْتَ يَا سَيِّدِى وَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَسْتُ بـِدَاخـِلٍ الْحـَمَّامَ غَداً وَ الْفَضْلُ أَعْلَمُ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ فَلَمَّا أَمْسَيْنَا وَ غَابَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَنـَا الرِّضـَا ع قُولُوا نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَلَمْ نَزَلْ نَقُولُ ذَلِكَ فَلَمَّا صَلَّى الرِّضَا ع الصُّبْحَ قَالَ لِيَ اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ فَاسْتَمِعْ هَلْ تَسْمَعُ شَيْئاً فَلَمَّا صَعِدْتُ سَمِعْتُ الضَّجَّةَ وَ الْتَحَمَتْ وَ كَثُرَتْ فَإِذَا نَحْنُ بِالْمَأْمُونِ قَدْ دَخَلَ مِنَ الْبَابِ الَّذِى كـَانَ إِلَى دَارِهِ مـِنْ دَارِ أَبـِى الْحـَسَنِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا سَيِّدِى يَا أَبَا الْحَسَنِ آجَرَكَ اللَّهُ فـِى الْفـَضْلِ فَإِنَّهُ قَدْ أَبَى وَ كَانَ دَخَلَ الْحَمَّامَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ بِالسُّيُوفِ فَقَتَلُوهُ وَ أُخـِذَ مـِمَّنْ دَخـَلَ عـَلَيـْهِ ثـَلَاثُ نـَفـَرٍ كـَانَ أَحـَدُهُمْ ابْنَ خَالِهِ الْفَضْلَ ابْنَ ذِى الْقَلَمَيْنِ قَالَ فـَاجـْتـَمـَعَ الْجـُنـْدُ وَ الْقـُوَّادُ وَ مـَنْ كـَانَ مـِنْ رِجَالِ الْفَضْلِ عَلَى بَابِ الْمَأْمُونِ فَقَالُوا هَذَا اغـْتـَالَهُ وَ قـَتـَلَهُ يـَعْنُونَ الْمَأْمُونَ وَ لَنَطْلُبَنَّ بِدَمِهِ وَ جَاءُوا بِالنِّيرَانِ لِيُحْرِقُوا الْبَابَ فـَقـَالَ الْمـَأْمُونُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع يَا سَيِّدِى تَرَى أَنْ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ وَ تُفَرِّقَهُمْ قَالَ فَقَالَ يـَاسـِرٌ فـَرَكـِبَ أَبـُو الْحَسَنِ وَ قَالَ لِيَ ارْكَبْ فَرَكِبْتُ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ بَابِ الدَّارِ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ تَزَاحَمُوا فَقَالَ لَهُمْ بِيَدِهِ تَفَرَّقُوا تَفَرَّقُوا قَالَ يَاسِرٌ فَأَقْبَلَ النَّاسُ وَ اللَّهِ يَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ مَا أَشَارَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا رَكَضَ وَ مَرَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 409 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
يـاسـر خـادم گـويـد: چـون مـاءمـون از خـراسـان بـعـزم بـغـداد بـيـرون رفـت و فضل ذوالرياستين هم بيرون رفت ، ما نيز همراه امام رضا عليه السلام بيرون شديم ، در يـكـى از مـنـازل نـامـه ئى بـراى فـضـل بـن سـهـل از بـرادرش حـسـن بـن سـهـل آمـد كـه : مـن از روى حساب نجوم بتويل سال نگريستم و ديدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و آتش مى چشى ، عقيده دارم كه تو در آنروز با اميرالمومنين و امام رضا عليه السلام بحمام روى و حجامت كنى و روى دستت خون بريزى تا نحوست آن از تو دور گـردد. و در ايـن بـاره بـمـاءمـون هم نامه ئى نوشت و از او خواست كه از امام رضا هم اين تقاضا را بكند.
مـاءمـون به حضرت نامه ئى نوشت و درخواست كرد، حضرت در پاسخ او نوشت : من فردا بـحـمـام نـمـى روم و عـقـيـده نـدارم تو و فضل هم بحمام رويد، ماءمون دو مرتبه ديگر به حـضـرت نـامـه نـوشت ، امام رضا عليه السلام به او نوشت : يا اميرالمومنين من فردا حمام نـمـى روم ، زيـرا ديـشـب پيغمبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود: اى عـلى ؛ حـمـام نرو و من عقيده ندارم كه تو و فضل هم فردا بحمام رويد، ماءمون به حضرت نـوشت شما راست مى گوئى و پيغمبر صلى الله و عليه و آله هم راست فرموده : من فردا حمام نمى روم و فضل خود بهتر داند.
يـاسـر گـويـد: چـون خـورشـيد غروب كرد و داخل شب شديم ، امام رضا عليه السلام بما فـرمـود: بـگـوئيـد ((مـا از شـر آنچه در اين شب فرود مى آيد بخدا پناه مى بريم )) ما پيوسته اين سخن را مى گفتيم ، تا چون امام رضا عليه السلام نماز صبح را گزارد، به مـن فـرمـود: بـرو پشت بام گوش بده ببين چيزى ميشنوى ؟ چون بر بام بر آمدم ، صداى شـيـونـى شـنـيـدم كـه بـالا گـرفت و بسيار شد (شيون و فريادى شنيدم كه كم كم بالا گـرفـت ) نـاگـاه مـاءمـون را ديـدم از درى كـه مـيـان مـنـزل او و مـنـزل امـام رضـا عـليـه السـلام بـود، در آمـد و مـى گـفـت : خـدا تـرا دربـاره فـضـل اجـر دهد، او (پند شما را) نپذيرفته بحمام رفت و گروهى بر سر او ريخته ، با شـمـشـيـر او را كـشـتـه انـد و سـه تـن از آنـها دستگير شده اند كه يكى از آنها پسر خاله فضل ابن ذى القلمين است .
يـاسـر گـويـد: سـربـازان و افـسـران و هـواخـواهـان فضل در خانه ماءمون انجمن كردند و مى گفتند: اين مرد يعنى ماءمون او را غافلگير كرده و كـشـتـه اسـت و مـا بـايـد از او خـونـخـواهـى كـنـيـم ، و آتـش آورده بـودنـد تـا خـانـه او را بـسـوزانـنـدمـاءمـون بـامـام رضـا عليه السلام عرض كرد: آقاى من ! اگر صلاح مى دانيد بسوى اين مردم رويد و متفرقشان كنيد.
ياسر گويد: امام رضا عليه السلام سوار شد و به من فرمود سوار شو، من سوار شدم و چـون از در خـانـه بـيرون شديم حضرت مردم را ديد كه فشار مى آورند، پس با دست خود اشاره كرد: پراكنده شويد، پراكنده شويد.
يـاسـر گـويـد: بـخـدا آن مـردم چـنـان روى به بازگشت گذاشتند كه بالاى يكديگر مى افتادند، و بهر كس اشاره فرمود، دويد و برفت .