-
تأليفات پهلوى
در همان حال که عدهاى از ايرانيان کتابهاى پهلوى را، به قصد جلوگيرى از انهدام قطعى آنها، به زبان عربى نقل مىکردند، گروهى از علماء زرتشتى تأليف کتابهائى را به خط و زبان پهلوى ادامه مىدادند. اين کتابها که غالب آنها در دست است يا ترجمه و تفسير و تلخيص نسکهاى اوستا، و يا کتبى در مسائل مختلف اخلاقى و دينى و تاريخى و جغرافيائى و ادبي، و تاريخ تأليف آنها قرنهاى هفتم و هشتم و نهم ميلادى بود.
دين کرت
مهمترين و مفصلترين کتاب موجود پهلوى است. اين کتاب اصلاً در ۹ جلد بود که اکنون دو مجلد اول آن در دست نيست. اسم اصلى آن زندآکاسيه (آگاهى از کتاب زند - مقصود اوستا است -) و مؤلف آن آذرفرنبغ پسر فرحزاد معاصر مأمون خليفهٔ عباسى است. دينکرت مجموعهٔ بزرگى از اطلاعات دينى و عادات و عقايد و روايات و تاريخ و ادبيات مزديسنا و حاوى خلاصهٔ جامعى از بيست و يک نسک اوستاى عهد ساسانى است و بههمين جهات از حيث حفظ روايات تاريخى و دينى و ملى و علمى ايرانيان عهد ساسانى و اوايل دورهٔ اسلامى از بهترين مأخذ موجود است. اين کتاب را دانشمند پارسى دستور پشوتن سنجانا و پسرش داراب با حواشى و ملاحظات به انگليسى ترجمه و در بمبئى چاپ کردهاند.
بندهشن
بندهشن که نسخهٔ کامل آن را ”تهمورث دينشاجى انکلساريا“ در سال ۱۹۰۸ چاپ کرده و چند ترجمه از آن به زبانهاى اروپائى صورت گرفته است. اين کتاب از جملهٔ کتب بسيار معروف پهلوى و حاوى اطلاعات پربها دربارهٔ مسائل تاريخى و جغرافيائى و دينى ايران دورهٔ ساسانى و اوائل عهد اسلامى است.
ارداى ويرافنامک
که ظاهراً در اواسط قرن نهم ميلادى تأليف شده و متضمن روايت معراج ارداى ويراف از مقدسان آئين زرتشتى و ديدن بهشت و دوزخ و مشاهدهٔ ثوابهاى نيکوکاران و عقابهاى بدکاران است. اين کتاب به انگليسى و فرانسوى ترجمه شد.
ساير تأليفات پهلوى
از کتابهاى ديگر پهلوى در اين سه قرن شکندگمانيک ويژار در مسائل کلامى و فلسفي؛ شايست نشايست در ذکر وظايف و مراسم دينى و بعضى مسائل مذهبى ديگر؛ شترستانهاى ايران مهمترين کتاب پهلوى در جغرافياى تاريخى ايران؛ ماديگان چترنگ (شطرنجنامه) در باب پيدا شدن شطرنج و اختراع نرد بهدست بزرگمهر و چندين کتاب و رسالهٔ ديگر است
-
علوم ادبى در سه قرن اول هجری
علوم ادبى يکى از علوم ناظرند بر کيفيت بيان معانى بهصور مختلف آنها از قبيل کتابت و خطابت و انشاء و عشر که خود بهعلوم: خطيه، علوم متعلق به الفاظ (علم مخارج حروف، علم لغت، علم اشتقاق و علم صرف)، و علوم متعلق به مرکبات (نحو، معاني، بيان، بديع، عروض، قوافي، قرضالشعر، علم انشاء، علم محاضره، علم دواوين، علم تاريخ) تقسيم مىشوند.
در آغاز دورهٔ اسلامى ”ادب“ بدين وسعت نبود ولى بهتدريج بر اثر آشنائى مسلمانان با تمدنهاى گوناگون و دانشهاى مختلف و نيز توسعهٔ علوم و اسلوبهاى فکرى و همچنين حاجت ملتهاى غيرعرب به فرا گرفتن زبان تازى و قواعد آن، توسعهٔ فراوانى حاصل کرد و از جملهٔ فنون مهم رايج در ميان مسلمانان گرديد. از عواملى که در اين توسعه تأثير مستقيم داشته يکى نقل کتب ادب و تاريخ و قصص و داستانهاى ملى ايران و حکم و امثال و اخلاق و نظاير اينها از پهلوى بهعربي، ديگر ورود عدهٔ زيادى از مفردات و مرکبات الفاظ سريانى و يونانى و ايرانى به زبان عربى از راه ترجمهٔ کتب و تدوين علوم، و ديگر آشنائى مسلمانان با علوم ادبى يونانى و سريانى و پهلوى و کيفيت کار در آنها بود. اين علل و نظاير آنها مايهٔ آن شد که ادب عربى که در آغاز امر ساده و دور از صورت علمى بود، قدم در طريق ترقى و تکامل نهد و ادبيات مهم اسلامى پديد آيد.
مبداء علوم ادبى عربى ”علمالرواية“ است که موضوع آن همهٔ مطالب مربوط به فرهنگ عرب اعم از اشعار و امثال و حکايات و تواريخ و انساب و اخبار بود و کسى که به حفظ و روايت اين مطالب مىپرداخت ”راوي“ يا ”راويه“ ناميده مىشد. راويان به سبب اطلاعات وسيعى که از افکار و آثار عرب جاهلى و صدر اسلام داشتند منشاء هرگونه فايدهاى در مسائل متنوع مربوط به ادب عربى بودهاند و بههمين سبب در آغاز عهد عباسى که دورهٔ تدوين قواعد زبان و ادب عربى بود بذل توجه خاصى نسبت به اين گروه آغاز شد و خلفا اموال فراوان در راه تشويق و ترغيب آنان صرف کردند و همين امر باعث افزايش راويان و ظهور عدهٔ معتنابهى از افراد کثيرالاطلاع در ميان آنان شد که غالب آنان ايرانى و از موالى بودهاند مانند حمادبن شاپور ديلمى (م ۱۵۵ هـ.) گردآورندهٔ معلقات سبع، و خلف بن حيان فرغانى معروف به ”خلفالاحمر“ (م ۱۸۰ هـ.) و ابوعمروالشيبانى از موالى بنىشيبان (م ۲۰۶ هـ.) و جز آنان. تأليفات اين راويان در مسائل مختلف ادبى و گردآورىهاى آنان از اخبار و امثال و اشعار و انساب عربى سرمايهٔ اصلى علماى ادب در تحقيقات و تأليفات ادبى آنان گرديد.
در سه قرن اول هجرى مسلمانان ايراني، به سبب حاجتى که به آموختن زبان عربى داشتند، در کشف و تدوين قواعد آن کوشش بسيار کردند چنانکه بايد گفت نخستين تدوينکنندگان دستور زبان عربى آنان بودهاند. نخستين مراکز تحقيق در زبان عربى بصره و کوفه دو شهر قديم ايرانى بود که در آن زمان به دو شهر نيم عربى و نيم ايرانى تبديل شده و محل تلاقى باديهنشينان عرب و شهرنشينان و بهترين محل جمعآورى اطلاع از زبان اصيل عربى بوده است. در اين دو مرکز تحقيق در صرف و نحو عربى عدهاى از مشاهير علماى ايرانى سرگرم کار بودند مثل سيبويه فارسى (م ۱۸۳ هـ.) صاحب اولين کتاب بزرگ و جامع در علم نحو که به ”الکتاب“ موسوم است؛ و شاگرد او اخفش خوارزمى (هر دو منسوب به مرکز ادبى بصره)؛ و کسائى فارسى (م ۱۸۹ هـ.) و شاگرد او فرّاء (هر دو منسوب به مرکز ادبى کوفه) و عده قابل توجه ديگر است.
در علم لغت و علوم بلاغى نيز در اين سه قرن کوششهائى شده است و علماى بزرگى مثل خليل بن احمد (مؤلف کتابالعين در لغت) و ابوعبيده معمربن مثنى صاحب کتاب ”مجازالقرآن“ و ابوحاتم سيستانى صاحب ”کتابالفصاحة“ ظهور کردند.
-
سبك خراساني
سبك خراساني سبكي است كه از سرآغاز ادب فارسي تا قرن هاي پنجم و ششم ادامه داشته است و بزرگاني چون رودكي ، فردوسي ، عنصري و ناصر خسرو در محمل اين سبك پاي گذاردند
از خصوصيات مهم سبك خراساني, در مقايسه با سبك عراقي ودورانهاي ديگر, خردگرايي شاعران و سخنوران اين دوران است.
زبان فارسي در اين دوره زبان مادري گويندگان است يعني گويندگان اين دوره برخلاف دوره هاي زبان فارسي را از روي آثار ادبي پيش از خود نمي آموختند ،از اين رو زبان ايشان طبيعي و روان است و در آن تعقيد و ابهام نيست.
اما اگر امروزه براي ما برخي از لغات آن مهجور و دشوار مي نمايد ، به سبب آن است كه خراسان بزرگ منطقه ي بسيار وسيعي بود و لهجه هاي مختلفي چون سغدي و خوارزمي در آن رايج بود . همين امر باعث شده است كه در شعر اين دوره نام شهر هاي قديم خراسان بزرگ و نواحي همجوار آن آمده باشد: خلخ،چگل،نوشاد،قيروان ، ختا،ختن و...
شعر اين دوره مشتمل بر مجمو عه اي از لغات است كه بسامد آن در دوره هاي بعد كم مي شود و يا يكسره از بين مي روند : سعتري ، عرعر، فرخار ، ساتگين ، چرخشت و... كه احصاء آنها مشكل است و احتياج به مطالعات آماري و كامپيوتري است و بايد ديوان تك تك شاعران مورد مطالعه قرار گيرد.
برخي از لغات پر استعمال سبك خراساني از نظر فكري هم جالبند. يكي از آن ها واژه ي ( آز) به معني طمع و فزون خواهي است كه غالبا جاندار انگاشته شده است. دليل آن اين است كه آز در اساطير ايراني نام ديوي است ، ديوي كه همه چيز را فرو مي بلعد و اگر چيزي نصيبش نشود خود را بخورد.
فردوسي در مورد آز مي گويد:
سوي آز منگر كه او دشمن است دلش برده ي جان آهر من است
شعر اين دوره شعري شاد و پر نشاط است و روحيه تساهل و خوشباشي را تبليغ مي كند و از محيط هاي اشرافي و گردش و تفريح و بزم سخن مي گويد.
اشعار دوره ي سامانيان و غزنويان نمونه ي اين سبك است. در آغاز اين دوره تشبيه و استعاره و كنايه را در نظم و نثر راه نبود ولي بعد ها بخصوص منوچهري دامغاني اين نوع معاني را در اشعار خود آورده است. تعصب ديني در سبك خراساني به چشم نمي خورد و لغات و اصطلاحات عربي در اين دوره به كار نرفته است.
در شعر اين دوره معشوق مقام والايي ندارد و حتي گاهي مقام او پست است.
ناصر خسرو در اين مورد مي گويد:
گسستم ز دنياي جا في امل
ترا باد بند و گشاد و عمل
غزال و غزل هر دوان مر ترا
نجويم غزال و نگويم غزل
در اشعار سبك خراساني اشاره به معارف اسلامي و حديث و قرآن در آن كم است و آن چه هست عميق نيست.
به استفاده هايي كه فرخي از برخي از لغات اسلامي كرده است اوج كنيد:
ياد با آن شب كان شمسه ي خوبان طراز
داشت بيدار مرا تا به گه بانگ نماز
چنان كه ملاحظه مي شود شاعر از همه چيز به عنوان ماده خامي از جهت مدح معشوق سود مي برد.
قالب شعري مسلط در اين دوره قصيده است. قصايد كامل با تشبيب و مدح و شرطه و دعاي تابيد از زمان رودكي مرسوم شد.
غزل در اين دوره خيلي كم است اما رباعي و مثنوي رايج است. مسمط و ترجيح بند هم ديده مي شود.
بو شكور بلخي، كسايي مروزي، رودكي، عنصري، فردوسي ، امير معزي فرخي ، منوچهري و انوري از پيروان و سرايندگان اين سبك بوده اند.
-
ادبيات مشروطه
وطن دوستى، ايرانى گرى و ناسيوناليسم از درون مايه هاى خاص شعر فارسى است و مى توان آن را از خصوصيت هاى عمده شعر معاصر دانست، چرا كه گرايش به مفاهيمى از اين دست، از اقتضائات دوران معاصر است. در شعر كلاسيك فارسى مفهوم وطن تقريباً وجود ندارد.
چرا كه «وطن» پيامد شكل گيرى مفهوم ملت است و ملت مفهومى مدرن به شمار مى رود. در گذشته مفاهيمى مانند:قوم، قبيله و نظاير آن نقش اصلى را در روابط بين ملل و اقوام ايفا مى كرده اند. در شعر گذشته فارسى زمانى كه از كشور يا مملكتى سخنى به ميان مى آمد، براى مثال قلمرو اين شاه يا حدود آن قبيله، مورد نظر بود. كشورها را با نام حاكمان آن مى شناختند. از اين رو پديده وطن كه در شعر معاصر ظاهر شد، مفهومى متاخر است. در دنياى مدرن به دليل ظهور وسايل سريع ارتباطى و انتقالى، فرهنگ هاى مختلف به سرعت به يكديگر نزديك شدند و به اين ترتيب عرصه رقابت هاى ملى گرايانه در سايه رقابت هاى مشروع و غيرمشروع اقتصادى در عرصه بين الملل فراهم شد.
در شعر كلاسيك فارسى اگرچه اين هويت گرايى را در شاهنامه فردوسى مى توان ديد اما شاهنامه در اين باره يك استثنا به شمار مى رود. با اين حال، جنس مفاهيم ناظر بر ناسيوناليسم و وطن خواهى در شاهنامه به جهات تاريخى و جغرافيايى با آن چه كه در دوره مدرن معاصر وجود دارد، اندكى متفاوت است. حتى نوع نگرش و حافظه تاريخى امروز ايرانيان نسبت به زمان شاهنامه تفاوت هاى عمده اى كرده است. يكى از اين دگرگونى ها نگاه حداقلى به مسئله وطن است كه جاى خود را به نگاه حداكثرى موجود در شاهنامه داده است. اين نگاه به همراه خود انفعال از يك سو و «ديگر شيفتگى» از سوى ديگر به همراه داشته است كه ماهيت و شخصيت اجتماعى افراد و در نتيجه نگرش نهايى آنها نسبت به وطن را دچار دگرگونى هايى مى كند. براى درك اين مهم كافى است مفهوم وطن و رويكرد شاعران معاصر از دوره مشروطه به اين سو را با همان مفهوم و نشانه ها در شاهنامه مقايسه كنيم. در دوره بیداری جمع بندى نهايى اى كه از گذر مفهوم وطن روى خط شعر مدرن فارسى به دست مى آيد سوگ مويه بلندى است بر تمام چيزهايى كه از دست رفته است و تمام چيزهايى كه دست نيافتنى مى نمايد. بديهى است كه به رغم حضور معناى بلند وطن در هر يك از اين دو شعر و در هر كدام از اين ادوار، ماهيت اين حضور متفاوت است. غير از شاهنامه در شعر ديگر شاعران كلاسيك، مفهوم «وطن» به معناى احساسى و سياسى آن و نه در معناى «مقام» و «ماواى مالوف»، حضور چندانى ندارد. دل كندن ها و مهاجرت ها به سادگى صورت مى گيرد و معناى وطن در سازوكار سياسى _ اجتماعى شاعر، جاى ويژه اى را اشغال نمى كند.
در شعر معاصر، به ويژه در شعر مشروطه و سال هاى بعد و كمى قبل از آن و بعدها در قاموس پژوهش هاى ادبى _ آكادميك، «وطن» و «ملت» و به تبع آن، گذشته تاريخى و ملى ايرانيان جاى بلندى را به خود اختصاص داد. طى يك قرن گذشته اين مفهوم در ميان درون مايه هاى شعر معاصر هميشه يكى از نقش هاى اصلى را ايفا كرده است، اما در هر يك از دوره هاى خردتر تاريخى نوع نگاه و الگوى بهره بردارى از آن متفاوت بوده است.
زمانى ترويج ناسيوناليسم و ايرانى گرى دست مايه اى بوده است براى گريز از تهيدستى ملى در هنگامه اى كه اجماع جهانى به سوى يك جهش مدرنيته اى قرين استيلا بود. زمانى ديگر تبليغ ملى گرايى وسيله اى براى تبليغ يك دستگاه حكومتى و در مقطعى ديگر نفى و طرد مفاهيم مربوط به ايرانى گرى، دستاويزى براى عرب گرايى و عرب زدگى ايدئولوژيك شد.
اما آن قسمت از ناسيوناليسمى كه در شعر معاصر ريشه دوانيده بود و حتى به طريق اولى و با نگاهى عميق به ايران باستان، پايه هاى پژوهش هاى باستان شناسانه را برپا مى كرد و حتى ملى گرايى روشنفكرانه اى كه در چند دهه اول حكومت رضاشاه با انديشه هاى مدرنيزاسيون او كاملاً هم سو و هماهنگ پيش مى رفت و منجر به شكل گيرى مهمترين مقطع تاريخ پژوهش هاى ادبى و علمى _ تاريخى در ايران شد، همگى با عيار بالايى از صميميت همراه بوده است.
مفهوم وطن در شعر معاصر اما معمولاً مفهومى توصيفى بود كه پس از گذشت چندين دهه به دايره تقليد و تكرار نيز افتاد. اين در حالى است كه همين مسئله در بخش تحقيقات ادبى _ تاريخى دستاوردهاى بى نظيرى را رقم زد كه ستون هاى اصلى علم ايران شناسى و شناخت علمى تاريخ ايران باستان را ايجاد كرد. البته بعدها استثنا هايى هم به وجود آمد كه نمونه بارز آن (آرش كمانگير) است كه به رغم ديدگاه هاى ساده سازانه برخى از منتقدان معاصر، هنوز هم احساسى _ حماسى ترين شعرى است كه درباره وطن و آرمان هاى مبتنى بر وطن دوستى نوشته شده است• تفاوت عشقى، عارف و ايرج ميرزا در شعر ايرج ميرزا مسئله وطن در كنار ساير انديشه هاى اصلى او ارج و ارزش قابل ملاحظه اى دارد. اما با اين حال مسئله وطن در شعر او هم يك پديده توصيفى است. وطن به عنوان يك درون مايه، عبارت از چند توصيف ساده و كلى است كه از سطح مى گذرد و با بنيان هاى مسئله وطن و افتخارات ملى كارى ندارد و اگر هم به مسائل تاريخى اشاراتى مى شود در حد چند يادآورى ساده (كه به زودى تكرارى شد) باقى مى ماند. شاعر مى تواند در مدح و ستايش كسانى كه بزرگ ترين وطن فروشى هاى عمدى يا سهوى نتيجه كار آنان بوده است، شعر بسازد و در عين حال از وطن دوستى افراطى خود هم سخن به ميان بياورد. البته اين مسئله در كار برخى ديگر از شاعران متعادل تر بوده و يا به كلى تصحيح شده است. شاعرانى مانند عشقى و عارف در سطحى عاميانه تر و فرخى با تعمق بيشتر در اين باره ملاحظات دقيق ترى داشته اند و كنش هاى ادبى، اجتماعى و سياسى آنها به مفهوم واقعى وطن دوستى نزديك تر از ايرج است و يكى از وجوه اختلاف ايرج و عارف به تفاوت ديدگاه اين دو شاعر نسبت به همين مسئله بازمى گردد. از نظر عارف شاهزادگان و سلاطين قاجار وطن فروشانى هستند كه بر ويرانه هاى وطن چون جغدهاى شوم نشسته اند و مى خوانند اما از نظر ايرج اين شاهان نيستند كه چنين وضعيتى را به ايران تحميل كرده اند بلكه مديران كوچك ترى هستند كه به دليل بى لياقتى هايشان كار شاه را دشوار مى كنند. به هر حال نبايد فراموش كرد كه ايرج داراى انديشه هاى عميقى نبوده و در بسيارى از موارد و درباره مسائلى از اين دست به طور غريزى عمل مى كرده است. از اين رو در مواجهه با كار او نبايد با پيش فرض هايى وارد شد كه در مواجهه با يك روشنفكر و مصلح اجتماعى لازم است. البته اين معادله درباره بسيارى از شاعران دوره مشروطه مصداق دارد. قدر مسلم اين كه وطن دوستى در دوره قاجاريه به عنوان يك فرايند عميق اجتماعى بروز كرد و بارقه هاى مدرنيته و ترقى و اخبار و مواليد آن كه از خارج به ايران مى رسيد، بر اين عطش رو به تزايد افزود. در دوره ناصرالدين شاه رگه هايى از نارضايتى اجتماعى بر بستر همين حس ناسيوناليستى آميخته با بغض و مضيقه هاى معاش برمى آمد كه شاعرانى هم مسلك ايرج به كلى آن را ناديده مى گرفتند. اين نارضايتى از دوره ناصرالدين شاه نطفه بست و در دوره مظفرالدين شاه به اوج رسيد و انقلاب مشروطه نتيجه طبيعى، اما معوج اين روند اجتماعى بود و ايرج و تعدادى از شاعران مشروطه يا اين همه بى دانش بودند يا از سر آگاهى آن را ناديده مى انگاشتند. چرا كه او همواره به سياست هاى كلى كه مبتنى بر اين حكومت هاى ضعيف «فرد محور» بود مهر تاييد زده است.
در هر صورت، در تاريخ معاصر و متون و اشعاری كه از اين دوره باقى مانده است،
در شعر وطن دوستانى مانند بهار، مسئله وطن با مفاهيم اسلامى پيوند دارد. حتى براى تاكيد بر اين كه وطن دوستى لازمه يك ايرانى است از حديث حب الوطن من الايمان استفاده می کردند.
اما در سبک خراسانی واژه وطن در شعر فارسى به كلى از معناى مدرنى كه امروزه دارد خالى است. اين ويژگى محتوايى در كنار ساير درون مايه هاى اصلى شعر فارسى، در تعيين مرز مدرن و غيرمدرن بدون شعر يكى ديگر از موارد سبكى تعيين كننده است. براى مثال در شعر پروين اعتصامى كه كلاً شاعر معاصر محسوب نمى شود و در بهترين حالت شاعرى متعلق به دوران قبل از مشروطه است، مفهوم وطن دوست به سياق شاعران سبك عراقى و خراسانى و هندى به كار رفته است. ضمن اين كه اين كلمه در شعر پروين بسامد بسيار كمى دارد و بيش از چند بار استفاده نشده است. در بيتى مى گويد:
گرچه يونان وطن بس حكما بوده است
نيست آگاه ز حكمت همه يونانى
مانند بيت فوق در شعر سبک خراسانی «وطن» در اكثر موارد در مقابل «غربت» به كار رفته است. در موارد بسيارى هم در معناى اقامتگاهدائم يا موقت استفاده شده و يا در معنا هايى چون محل، موضع، مكان، اقامتگاه، استراحت جاى، گور، آشيانه، لانه، دنيا، آخرت، منزل، موطن، زادگاه و نظاير آن كاربرد داشته است. در شعر صائب كه بالاترين بسامد واژه وطن در ميان شاعران كلاسيك را دارد، مفاهيم وتركيب هايى چون جلاى وطن و مانند آن بيشتر استفاده شده است، چون كه اساساً در شعر صائب تركيب هاى اضافى تشبيهى و استعارى بسيار بيشتر از ديگران است.
در شعر شهريار كه ويژگى هاى معاصر بودن را بيشتر از پروين دارد و خواه ناخواه شعرش ريشه در جريان و فرهنگ مشروطه دارد، به خاطر نظر مثبتى كه به ميرزاده عشقى دارد، كلمه وطن (البته در موارد محدودى) در معناى معاصر آن به كار رفته است. شهريار در شعرى كه به ياد عشقى سروده است مى نويسد:
عشقى كه درد عشق وطن بود درد عشق او
او بود مرد عشق كه كس نيست مرد عشق او
هم او در شعر ديگرى به نام «مارش خون» كه با الگوپذيرى از عشقى نوشته است كاملاً به مفهوم وطن نزديك مى شود و مى نويسد:
نوجوانان وطن بستر به خاك و خون گرفتند
تا كه در بر شاهد آزادى و قانون گرفتند
به هر حال در دوره معاصر و از دوره مشروطه به اين سو به تبع حركت به سمت زمان حاضر مفهوم «وطن» از مفاهيم غالب شعر مى شود و اغلب شاعران كم و بيش سعى مى كنند معترض اين مضمون باشند.
به اعتقاد اديب الممالك فراهانى «شاعر بايد سخن از وطن بگويد و جز با وطن با هيچ كس ديگر عشق نورزد.او كه درباره جامعه و سياست ومردم و مسائل مربوط به ايران داراى نظريات انتقادى و بعضاً انقلابى است، مانند ايرج در شعر خود از مبارزات اجتماعى و مضافاً از مبارزات سياسى، حرف مى زند. بنابراين مفهوم وطن از درون مايه هاى عمده شعر او به شمار مى رود. اديب الممالك همچنين براى بيان ديدگاه هاى خود مانند ايرج از حكايت و تمثيل بهره مى برد. او هم مانند ايرج شاعرى است كه در برزخ نوگرايى و سنت پذيرى مانده است و در شعر اين گونه شاعران پند و اندرز و امثال و حكم هنوز جاى ويژه اى دارد.• دغدغه هاى دوران مشروطه
با همه اين اوصاف نظرى كه اديب الممالك درباره مسئله وطن مى دهد براى او به عنوان يك دغدغه اصلى به شمار مى رود. اديب الممالك بيشتر از ايرج ويژگى هاى يك شاعر را كه در دوره حاضر زندگى مى كند، دارد. به همين دليل از ايرج معاصرتر هم هست. او مبارزه اجتماعى مى كند. روزنامه نگار است و مشاغل سياسى دارد و ديدگاه هاى خاص خود را درباره مسائل كشور دقيق تر بيان مى كند. به همين دليل آن تفاوت ماهوى در نگرش وطن دوستانه كه پيش از اين ذكر شده در شعر او افزون تر از ايرج است. اديب مردى عادى است و ايرج شاهزاده است و اين دو به دو سلك مختلف اجتماعى تعلق دارند و «وطن دوستى» به مثابه يكى از رسن هايى است كه نه تنها اين دو شاعر را كه از طيف هاى گوناگون جامعه با آرمان هاى مختلفى هستند، به هم پيوند مى دهد بلكه اين موضوع به طور كلى از ويژگى هاى شعر دوره مشروطه و واسطه العقد اين ادبيات نيز هست. نكته قابل ملاحظه اين كه اين دو شاعر در دوره دوم زندگى شعرى شان به لحاظ طرز تلقى از دنياى پيرامون و مسائل اجتماعى و طرز نگرش به مسئله شعر از زاويه زبان و معانى به هم نزديك تر مى شوند و اين از ويژگى هاى اثر گذارى جريان مشروطه در شعر دوره ی بیداری است.
اديب الممالك مسئله وطن را به عنوان يكى از درون مايه هاى لازم براى شعر دوره بيدارى يا دوره جديد پيشنهاد مى كند. او درباره كل فحواى شعر كلاسيك يا شاعرانى كه به رغم ورود به دوره معاصر به شيوه قدما شعر مى گويند، نگاهى انتقادى دارد. اگرچه او به شيوه قدما خود كار شاعرى را با مدح شروع مى كند و از مظفر الدين شاه لقب رسمى «اديب الممالك» را دريافت مى كند و به رغم تلاش براى تحول در كار شاعرى مانند ديگر شاعران از جمله مانند ايرج ميرزا امكان بيرون رفتن از سنت هاى ادبى را به دست نمى آورد، اما به شاعران زمان خود خرده مى گيرد:
اى ادبا تا به كى معانى بى اصل
مى بطرازيد ابجد و كلمن را؟
ايرج به پيشنهاد اديب عمل مى كند. او در دوره دوم زندگى شعر ى اش آموخته هايش را درباره ابجد و كلمن و ساير تفنن هاى شاعرى دربارى را به كنارى مى گذارد و يك باره به زبان شعر ساده عاميانه روى مى آورد و زبان روزنامه اى او همراه با طنز جنسى اش به مهم ترين دستمايه هاى شاعرى اش بدل مى شود كه تقريباً هيچ كدام در دنياى ادب دربارى جايى ندارند.
زين العابدين مراغه اى هم (كه به قهرمان داستان كتاب سياحت نامه ابراهيم بيگ او اشاره شد) به حب الوطن در شعر شاعران دوره خود اشاره مى كند و يادآور مى شود كه براى شاعران و نويسندگان دوره ی بیداری ، اين معنا مى تواند آنها را از چرخه خسته كننده تكرار معانى برهاند. مراغه اى مى گويد كه شاعران دست از تكرار مقلدانه عشق در قصه هاى كهن بردارند و «تعشق به وطن» بگويند و بنويسند، «اين ايام نه آن زمان است كه ارباب قلم و افكار اوقات خود را صرف خوليا و افسانه هاى واهى و اراجيف بى معنى مثل گذشتگان صرف نمايند كه جز موهوم چيزى حاصل شان نخواهد بود، بلكه مانند فضلاى افرنج و ژاپن وظيفه نوع پرستى و آداب انسانيت را به عوام بفهمانند و حالى نمايند كه مصدر تمام نيك بختى ها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عينى است. هم وطنان ما بدانند كه سواى عشق ليلى و مجنون و... عشقى ديگر نيز هست .زين العابدين مراغه اى همان طور كه اشاره شد در داستانش هم ماجرا ى فردى را روايت مى كند كه مهمترين ويژگى اش وطن دوستى است و آرزو مندى براى ترقى و پيشرفت وطن است.
او در جايى ديگر هنگامى كه مى خواهد يك ديدگاه انتقادى درباره فرم و محتواى كار شعرا ارائه كند، مى نويسد: «مقتضيات زمان ما ساده نويسى است بايد ادباى ايران بعد از اين «حب وطن» را نظماً با كلمات واضحه و عبارات ساده بر خاص و عام تقديم نمايند و موسس و مهيج و مشوق ساده نويسى شوند.» اين اتفاقى است كه در شعر معاصر رخ داد. شاعرانى مانند بهار شروع به تبليغ و ترويج مفهوم وطن در شعر هايشان كردند. نام هاى ايرانى و باستانى و اسامى شاهان بزرگ تاريخى و افسانه اى ايران زمين در شعر فراوانى بيشترى يافت. اگرچه مايه هاى نوميدى و ياس از عقب افتادن از قافله تمدن هم در اين شعر ها كم نيست.
محمدعلى فروغى كه خود از اركان اصلى توجه به بنيان هاى اصلى فرهنگ و مدنيت ايرانى و از معماران انديشه بازگشت به باستان است، در مقاله اى به نام «ايران را چرا بايد دوست داشت» نگاه ويژه اى به مسئله حب وطن و ناسيوناليسم مى افكند و براى پاسخ به كسانى كه گويا مى خواهند در قبال علم كردن مسئله احساسات بين المللى (جهان وطنى) موضوع وطن دوستى را كم رنگ و بى اهميت جلوه دهند، ضمن اعلام اين مطلب كه احساسات بين الملل با وطن پرستى منافاتى ندارد، آن را براى قوام بنيان هاى ملى لازم مى داند. او در مقاله خود با بيان انگيزه ها و لوازمى كه براى وطن دوستى لازم است آن را براى هر فردى ضرورى مى شمارد و در ادامه همان مسئله فرموله شده را تكرار مى كند. مقاله فروغى در ادامه با ذكر افتخارات علمى ايرانيان و تاثيرات غيرقابل انكارى كه ايرانيان بر غرب گذاشته اند ادامه مى يابد.
اين اشاره مفصل به مقاله فروغى به اين دليل است كه در وهله اول فروغى خود يكى از دولتمردان بزرگ دوره رضاشاه بوده است. دوره اى كه مناسبات فكرى اش را از مشروطه مى گيرد و ريشه هاى يك نظام توتاليتر بر بنيان هاى فكر «دولت مقتدر» براى مقابله با چالش هاى اجتماعى و بين المللى در حال شكل گيرى است. فروغى در چنين زمانى يك چهره فرهنگى پيشرو و پژوهشگر ادبى توانايى است كه نقش بسيار مهمى را در شكل گيرى انقلاب پژوهشى در زمينه تاريخ نويسى، نقد، تصحيح انتقادى متون، كاوش در فرهنگ و تاريخ ايران باستان در دو دهه اول ۱۳۰۰ داشته است. او به عنوان نخست وزير، رئيس فرهنگستان و دارنده ساير مسئوليت هاى سياسى و فرهنگى به عنوان نماينده ميانه رو هر دو سوى فرايند ملى گرايى دولتى و روشنفكرى و ادبى توانست با همكارى تعداد ديگرى از دانشمندان و با بهره گيرى از اين همسويى منشاء خدمات ارزنده اى باشد. از سوى ديگر فروغى مثال خوبى از همگرايى سياست هاى حكومت وقت با جريان عمومى ملى گرايى است. مى دانيم كه شاهنامه سراسر داستان توفيق ايرانيان در دفاع از كيان وطن خود است پس بى سبب نيست كه پس از گذشت دوره خفت بار جنگ جهانى اول و دوره پرجنجال مشروطه شاهنامه يكى از متونى مى شود كه بيشترين توجه را به خود جلب مى كند و تجليل از اين اثر ملى و بنياد پژوهش هاى شاهنامه شناسى بنا مى شود. داستان رستم و سهراب نيز مايه هايى از روحيات و مناسبات پررنگ فردى به روند داستان اضافه مى كند و حماسه اى با مايه هاى قوى تر تراژيك رخ مى دهد. در داستان رستم و اسفنديار هم مسئله با يك واسطه همان است. در اينجا ماجرا بر سر تخريب نمادى است كه آن نماد خود يادآور دفاع از حدود و ثغور است. يعنى باز هم موضوع خاك است و وطن. در ستيزى كه در اين ميان بين دو ناساز رخ مى دهد باز هم به يك واسطه پاى وطن در ميان است با دخالت عنصر معنويت و دين ناسازها متكثر مى شوند و حماسه با مايه هاى قوى تراژيك و معنوى ايجاد مى شود. اين پروسه اى است كه مى توان آن را تا تاريخ اخير ايران ميان متون و شعرهاى حماسى ملاحظه كرد. البته از يك رويكرد ديگر بايد گفت حماسه معمولاً در زاويه انفعالى و در معرض بودن ايجاد مى شود. گو اينكه هنجارشناسى كلى بشر را اگر نگاه كنيم اساساً تجاوز و تعدى مفهوم و رفتارى نيست كه از ميان آن بتوان عناصرى چون حماسه استخراج كرد و اين تقريباً قياسى جهانشمول است اما سوگمويه سرودن هاى مدام براى وطن از دست رفته كه از ويژگى هاى شعر مشروطه به اين سو است مسئله ديگرى است و دفع يك شر موقتى از موضع اقتدار موضوعى ديگر.
نكته ديگر اينكه بخشى از اين سوگمويه ها درباره دشمنى است كه نه از خارج بلكه از درون وطن را دچار انواع بلا كرده است و شاعران نظارگان اندوه بار اين بلاياى داخلى هستند.
اينك چند نمونه براى بررسى بيشتر:
على اكبر دهخدا درباره وطن سروده است:
«هنوزم زخردى به خاطر در است
كه در لانه ماكيان برده دست
به منقارم آن سان به سختى گزيد
كه اشكم چو خون از رگ آن دم جهيد
پدر خنده بر گريه ام زد كه «هان»!
وطن دارى آموز از ماكيان»
اشرف الدين حسينى مى نويسد:
گرديده وطن غرقه اندوه و مهن واى
اى واى وطن واى
خيزيد و رويد از پى تابوت و كفن واى
اى واى وطن واى
كو همت و كو غيرت و كو جوش فتوت
كو جنبش ملت
مهدى اخوان در شعرى چنين گفته است:
زپوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
تو را از كهن بوم و بر دوست دارم
تو را اى كهن پير جاويد برنا
تو را دوست دارم اگر دوست دارم
تو را اين گرانمايه، ديرينه ايران زمين
تو را اى گرامى وطن دوست دارم....
-
شعر هاى وطنى
وقتى چند سال پيش از جنبش مشروطه، در دوره اى كه حالا به «دوره بيدارى» شهرت يافته، انديشه نوگرايى در ايران جان مى گيرد كمر شعر فارسى زير بار بحران هاى متعدد شكسته و هنر ملى ايرانيان به گندابى بدل شده كه غياب شعريت ركن اساسى و عدم مقبوليت بزرگترين خصوصيت آن بود. «زين العابدين مراغه اى در تصوير مجلسى از مجالس رسمى شعر خوانى مى نويسد: يكى نفر از مهمانان را كه در مجلس جاى داشت يكى از حضار خطاب داشته، به آواز بلند گفت: جناب شمس الشعرا به تازگى چيزى انشا فرموده ايد؟ گفت: بلى، ديشب چيزى به نواب والا ميرزاده نوشتم. فردا، جمعه، برده به حضور خواهم خواند.
دست كرد به بغل، كاغذى درآورد. بنا كرد به خواندن، و در اتمام هر بيتى از مستمعين صداى بارك الله احسنت احسنت است كه بذل مى شود... آفرين به خيال مبارك شما باد ... پس روى به من كرد كه چطور است مشهدى؟ گفتم بنده از اين چيزها نمى فهمم. گفت چطور نمى فهمى! كلامى است كه سراپا روح است. گفتم هيچ روحى ندارد. اين شيوه كهنه شده ... به بهاى سخنان دروغ در هيچ جاى دنيا يك دينار نمى دهند، مگر در اين ملك كه سبب آن هم به جز بى كارى و بيمارى و بى عملى و غفلت و دنائت نفس نيست، كه ظالمى را دانسته و فهميده به عدالت و جاهلى را به فضليت و لئيمى را به سخاوت ستايش كنى... امروز موى ميان در ميان نيست. كمان ابرو شكسته؛ چشمان آهو از بيم آن رسته است.
به جاى خال لب از زغال معدنى بايد سخن گفت...»۱ اين البته يك روى سكه است، در روى ديگر نخستين چاپخانه ها در همين سال ها راه اندازى مى شوند، به تدريج روزنامه هاى فارسى زبان جان مى گيرند و مدارسى به سبك نو در ايران راه مى افتد تا با سواد ها روز به روز بيشتر شوند.
آشنايى با فرهنگ و ادبيات ديگر كشور ها انگيزه نوجويى را در ايرانيان تشديد مى كند، اين آشنايى كه ابتدا از طريق دانشجويان اعزامى به فرنگ در دوره ناصرى پيش مى آيد در سال هاى بعد به خاطر استبداد حاكم بر ايران و از طريق مهاجرت آزاديخواهان به استانبول و ديگر شهر هاى دنيا تداوم مى يابد. ارمغان مهاجران در حوزه شعر ترجمه هايى است از شعر فرانسه و تركيه كه در روزنامه ها به چاپ مى رسد. «اين شعر هاى «آذربايجان» در تبريز شناخته گرديد و به زبان ها افتاد كه بچه ها در كوچه ها مى خواندند و شعر هاى ديگرى از اين گونه باز ساخته گرديد.»۲
وقتى جنبش مشروطه خواهى در ايران مظفر الدين شاه را وا مى دارد تا اعلان مشروطه را در نيمه هاى مرداد سال ۱۲۸۵ (ه.ش) امضا كند انتظار و تلقى ايرانيان از بسيارى مفاهيم دگرگون شده، از جمله اين مفاهيم آزادى، پيشرفت، حكومت، عدالت، قانون، وطن و البته شعر است. «در ميان آن كه با انديشه هاى اروپايى و چگونگى زندگانى اروپاييان آشنا مى گردند به عنوان «ميهن» و «ميهن دوستى» نيز آشنا مى شدند.
انقلاب نخست به شكل لحن وارد شعر دوره مشروطه مى شود. اگرچه تلقى از شعر ديگر شده اما انتظارى كه از شعر مى رود، به استثناى چند مورد، در تمام دوره مشروطه همان انتظار رسانه اى است. براى مثال «احمد كسروى» در گزارشى كه از موج راه اندازى روزنامه طى نه ماه پس از مشروطه مى دهد، نوشته است؛ «شعر كه كالاى ايران است اينان بارى با شعرهاى ساده و آسانى در جوش و سهش با مردم همراهى نمى كردند. گاهى اگر شعرهايى سروده مى شد جز همان قصيده هاى تركستانى و غزل هاى هندوستانى نمى بود، و بيش از همه، به درستى قافيه يا به فزونى «جناس» و «ترصيع» كوشيده مى شد...
-
شعر مشروطه؛ ويژگى ها
اگر بخواهيم براى شعر مشروطه نقطه آغازى تعيين كنيم به نظر مى رسد كه مرتكب يك اشتباه نه چندان كوچك تاريخى شده ايم چرا كه آنچه امروز با عنوان شعر مشروطه مى شناسيم يك پايش در شعر قدمايى است، و پاى ديگرش در آنچه حالا شعر نو خوانده مى شود. اشعار عاميانه و طنز هم پس زمينه شعر مشروطه را به خود اختصاص داده اند. وقتى استبداد ناصرى زير فشار مشروطه خواهى ايرانيان شكست، ويژگى هاى يك جامعه انقلابى در ايران پديدار شد.
از جمله به ناگهان ده ها روزنامه (كه اغلب شان هم روزانه منتشر نمى شدند) راه افتاده و هر يك به سخنگويى مردم و طرفدارى از مشروطه سازى كوك كردند. مشروطه خواهان طيف گسترده اى بودند كه بيشتر از آن كه بدانند چه مى خواهند، مى دانستند چه چيزى را نمى خواهند. همين اتفاق در شعر هم افتاد، شاعران مشروطه بيشتر از آن كه بدانند چه شعرى را مى خواهند بنا كنند، مى دانستند بايد سنت شعرى كه ميراث همان استبداد بود را ويران كنند و همين است كه رد پاى آثارش هم در شعر مشروطه به وضوح ديده مى شود.
شعر در آستانه مشروطه، شعر متكلف و مصنوع بود و همين است كه در شعر مشروطه فرار از تكلف و تصنع يك ارزش شمرده مى شود. مدح مستبدان و قدرت مداران ركن ركين شعر در آستانه مشروطه بود اما در شعر مشروطه سخن از آزادى و آزادگى است. زبان شعر در آستانه مشروطه زبان فاخرى بود كه با استفاده از كلمات قلمبه تلاش مى كرد خودش را سر پا نگه دارد اما زبان در شعر مشروطه ساده و بى تكلف است، و عاميانه شدن را در دستور كار خود دارد. با اين حساب مى توان ادعا كرد كه شعر هايى كه از نخستين سال هاى دهه ۱۲۸۰ (ه.ش) تا چند سال پس از كودتاى ۱۲۹۹ (ه.ش) سروده و نشر شده اند و نه خصوصيات شعر قدمايى پيش از مشروطه را دارند و نه مى توان خصوصيات شعر نو (به معناى آنچه پس از نيما يوشيج شعر نو خوانده مى شود) را در آنها سراغ گرفت، شعر مشروطه است.
على اكبر دهخدا، ابوالقاسم لاهوتى، تقى رفعت، ايرج ميرزا، نسيم شمال، ميرزا ،ملك الشعراى بهار، عارف قزوينى، فرخى يزدى و ميرزاده عشقى هم از جمله شاعران و نظريه پردازان شعر مشروطه اند كه اغلب شعر هاى به جا مانده از آنها تلاشى براى رخنه در سنت شعرى پيش از مشروطه است اما هيچ يك از ايشان فرصت آن را نيافت كه چه در نظريه و چه در عمل به آنچه امروز شعر نو ايران است، برسد. با اين همه آنها توانستند ميراثى از خود برجا بگذارند كه امروز شعر مشروطه خوانده مى شود.
طيفى از اشعارى كه مى توان در آنها خصوصيات مشتركى را يافت هر چند كه تفاوت هاى شان را هم نمى توان ناديده گرفت:
عامه فهم: برخلاف اشعار پيش از مشروطه، عامه فهم بودن و سادگى از ويژگى هاى شعر مشروطه است. شاعران مشروطه به خاطر سفارش اجتماعى و شور مشروطه خواهى گرايش عجيبى به ساده نويسى و عامه فهم بودن شعر داشته اند. اين ويژگى مى تواند دليل ديگرى هم داشته باشد چرا كه تا پيش از مشروطه شعر رابطه نزديكى با تجمل و تفاخر داشته و مخاطبانش افراد خاص بود و همين عاملى شد تا شاعران مشروطه كه مى خواستند همه چيز را دگرگون كنند مخاطب عام را برگزيدند، و ساده نويسى، عامه فهم بودن يكى از ويژگى هاى شعر مشروطه شد.
اين ويژگى حتى در شعر شاعرى چون محمدتقى بهار كه از جمله محافظه كاران شعرى بوده هم به چشم مى خورد؛ «پادشه ها چشم خرد بازكن/ فكر سرانجام زآغاز كن» يا «با سه ايران زآزادى سخن گفتن خطاست كار ايران با خداست.»
گزنده: يكى از خصوصيات اصلى شعر مشروطه گزنده بودن آن است. موقعيت انقلابى و احساسات عمومى شعر مشروطه را به ابزار انقلابيون در تهييج توده ها بدل كرد. وقتى نسيم شمال مى نويسد: «اى مشير السلطنه اى صدر والا مرحبا/ مى كنى در كشتن ملت تقلا مرحبا/ نه به سيد رحم كردى نه به ملا مرحبا/ نه معمم از تو راضى نه مكلا مرحبا» و آن را در روزنامه چاپ مى كند، معلوم است كه انقلابيون مشروطه در مقابل گلوله توپ از كلمه استفاده خواهند كرد تا پاى مردم را به كارزار مبارزه عليه استبداد باز كنند. عامل ديگر گزنده بودن شعر مشروطه نزديكى آن به زبان طبقات فرودست است. چرا كه در طبقات فرودست به خاطر حضور خشونت در اجزاى زندگى معمولاً زبان صريح و گزنده جزيى از زندگى است.
رسانه: انتظار رسانه اى از شعر در شعر مشروطه همچنان پابرجا است با اين تفاوت كه تا پيش از مشروطه شعر رسانه اى براى ترويج اقتدار قدرتمندان و ثروتمندان بود اما در عصر مشروطيت كاركردى ديگر يافته و به رسانه اى تبديل شد براى بى اعتبار كردن و در هم شكستن اقتدار شاه و قدرتمندان و صاحبان ثروت و هر چيزى كه در برابر عدالت خواهى و آزاديخواهى مقاومت مى كرد. بهار در قصيده «يا مرگ يا تجدد» چنين نوشته؛ «يا مرگ، يا تجدد و اصلاح / راهى جز اين دو پيش وطن نيست» پيامى كه مى توانست در مقاله يا نوشتارى براى مخاطبان ارسال شود. استفاده رسانه اى از شعر البته در غياب رسانه هاى امروزى و تيراژ محدود روزنامه ها و البته بى سوادى فراگير توده ها راه ناگزير انقلابيون هم بود.
نوجو: شعر مشروطه، شعر نوجويى است. پس از قرن ها در دوره مشروطه بود كه شاعران مشروطه براى رسيدن به افق هاى نو در شعر كوشيدند. آنها به اين اصل كه شعر بايد دگرگون شود اعتقاد داشتند، و اين همان نكته اى است كه سنت گرايان شعرى را بر مى آشفت. ايرج ميرزا و بهار هر دو از شاعرانى بودند كه مى توانستند مدح بنويسند و زندگى كنند ولى آنها هم از قدرت و سنت بريده و برعليه آن شوريدند. البته هر كس به فراخور ذهنيتش به نوجويى دست زد و از همين رو است كه مى توان در شعر مشروطه از نمونه هاى آوانگارد شعر نوجو تا نمونه هاى محافظه كار آن را سراغ گرفت.
شعر نوى ايران كه بعدها فراگير شد از شعر مشروطه بوجود آمد تقى رفعت، على اكبر دهخدا ، نسيم شمال، محمد تقى بهار و ميرزاده عشقى در نوجويى شعر مشروطه نقش داشته و نمونه هايى از شعر نو را تجربه كرده اند. شعر دوره مشروطه به دو جبهه كلى تقسيم مى شود؛ يكى شعر نوجو و ديگر شعر سنت گرا كه به نظرم شعر سنت گرا را نمى توان شعر مشروطه خواند و همين است كه در بخشى از اين نوشتار خود شعر مشروطه را به دو دسته نوگرا و محافظه كار تقسيم كرده و ماجراى مجادله قلمى رفعت و بهار را آورده ام.
نخستين شعر نوى ايران به اعتقاد برخى۵ «وفاى به عهد» ابوالقاسم لاهوتى است كه در سال ۱۲۸۸ (ه.ش) سروده شده و شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر» على اكبر دهخدا هم در همين سال سروده شده است. با اين حساب در سومين سال پس از اعلان مشروطيت نخستين شعر نوى ايران سروده شده و از اينجا به بعد است كه موجى از نوجويى شعر ايران را فرا گرفته است.
زبان ساز: شعر مشروطه زبان سازى را دوباره به شعر ايران بازگرداند. در آستانه مشروطه شعر بيشتر از زبان سازى به زبان بازى مشغول بود، اما شعر مشروطه به جاى زبان فاخر زبان ساده و صميمى را برگزيد و با ورود كلمات و اصطلاحاتى كه مدت ها پشت در مانده بودند تحولى در زبان شعر و البته زبان نثر به وجود آورد. آنچه از كلمات و اصطلاحات در شعر مشروطه وارد شدند بخشى مربوط مى شد به زبان زنده مردم، بخشى هم كلماتى بودند كه به فراخور زمانه كاربرد يافته بودند مثل قانون، تجدد، آزادى، عدالت و ... كه مفاهيم تازه اى را در افق زندگى انسان ايرانى وارد كردند.
در كنار اين برخى شاعران حتى به ساخت اصطلاحات تازه مشغول شدند براى مثال ميرزاده عشقى مثل «آتشكده تر» را ساخت و ده ها تركيب، كلمه و اصطلاح ديگر را وارد شعر كرد از جمله شب سفيد، افسانه گه، چراغانى بودن مغز، كبوترى كردن، بيل، كلنگ، لوس، هوچى، پتو، بى پير، ماست مالى كردن، بام زدن، پرچانگى، پكر بودن و ...»۶ شايد اين ادعا بيراه نباشد كه در هيچ زمان ديگرى زبان شعر به اندازه شعر مشروطه به زبان گفتار نزديك نبوده است، گيرم كه اين نزديكى حتى با پختگى صورت نگرفته باشد.
-
جدال سازنده
« برضد جريان آب شنا كنيد، زيرا ناچيز ترين شناوران نيز مى توانند در استقامت جريان قطع مراحل نمايند. شما براى فردا شعر بنويسيد، امروز مى بينيد كه شخصاً سعدى مانع از موجوديت شما است. تابوت سعدى گاهواره شما را خفه مى كند، عصر هفتم بر عصر چهار دهم مسلط است، ولى همان عصر كهن به شما خواهد گفت: «هر كه آمد عمارتى نو ساخت» شما در خيال مرمت كردن آثار ديگران هستيد؟!» اين سطرها كه به نظر مى رسد مانيفست نوجويى شعر مشروطه و حتى نخستين مبانى نظرى شعرنوى ايران هم هست نمى تواند از ذهن عليل يك شاعر صله بگير بر آمده باشد.
كسى مى تواند صد سال پيش اين حرف ها را گفته باشد كه براى خودش دستگاه فكرى داشته باشد، شعر فارسى را بشناسد و البته با شعر جهان آشنا باشد و در كنار همه اينها جسارت انقلابى هم داشته باشد. و او كسى نيست جز تقى رفعت. تا پيش از انتشار جلد اول «تاريخ تحليلى شعر نو» نوشته شمس لنگرودى اگر چه در كتاب «از صبا تا نيما» آرين پور هم درباره رفعت نوشته بود اما جايگاه تقى رفعت در تاريخ شعرى ايران ناديده گرفته شده بود و به نظرم هنوز هم آنگونه كه بايد حق رفعت در تئوريزه كردن شعر مشروطه و در انداختن طرح نويى كه بعدتر توسط نيما يوشيج پى گيرى و به ثمر رسيد، ادا نشده است. نگاهى به شعر مشروطه نشان مى دهد كه در شعر مشروطه دوگرايش وجود دارد، يكى گرايش محافظه كار كه معتقد بود بايد با حفظ قوالب شعر كلاسيك فارسى و بدون خدشه به آن، درونمايه شعر را با زمانه همخوان كرد.
بارز ترين چهره اين گرايش ملك الشعراى بهار بود. گرايش دوم گرايش انقلابى در شعر بود كه تلاش مى كرد «انقلاب ادبى» را به وجود آورده و شعر را سراسر دگرگون كند. تقى رفعت سرآمد شاعران اين گرايش بود و بعد از او هم ميرزاده عشقى رهبرى چنين جريانى را برعهده گرفت. در كنار اين دو گرايش البته شعر نسيم شمال، ايرج ميرزا و عارف قزوينى را مى توان پويش هاى ديگر خواند كه در عين گرايش به عاميانه نويسى طنز اجتماعى، طنز اخلاقى و احساسات ميهن پرستانه را به عنوان درونمايه شعر مشروطه بروز مى دهند. جدال قلمى بين دو گرايش اصلى شعر مشروطه نزديك به يك دهه پس از صدور فرمان مشروطيت در مى گيرد يعنى در سال ۱۲۹۴ (ه.ش)؛ دو سال پس از اين ماجرا على اصغر طالقانى مقاله اى با عنوان «مكتب سعدى» را در همان روزنامه زبان آزاد چاپ مى كند.
همين است كه تقى رفعت معاون شيخ محمد خيابانى پس از شكست دموكرات ها خودكشى مى كند، فرخى يزدى در زندان رضاشاه با آمپول هوا خاموش مى شود، و ميرزاده عشقى در خانه اش ترور. ابوالقاسم لاهوتى براى هميشه از ايران مى گريزد، بهار روزگار را در تبعيد براى هميشه از ايران مى گذراند، ايرج ميرزا و نسيم شمال «سيد اشرف الدين حسينى» دچار بيمارى روانى مى شوند و بقيه هم هيچ كدام سرانجام بهترى ندارند.
-
تاریخ ادبیات ایران: بخش یک
مراد از ادبیات فارسی چیست؟
روشن است که به تمام دستاوردهای ادبی ایرانیان در تاریخ دیرپایی که بر سرزمینشان گذشته و گسترهی مرزهای جغرافیایی که داشتهاند، نمیتوان ادبیات فارسی را اطلاق کرد. از طرف دیگر غیرایرانیانی بودهاند و هستند که ادبیات فارسی را تولید کردهاند و درمیان کارهای ایشان گاه به نمونههای بسیار درخشانی نیز برمیخوریم که سرمشق نویسندگان و سرایندگان ایرانی میباشد.
چنانچه خود را به آفرینشهای ادبی ایرانیان و غیرایرانیانی که در حوزهی زبان فارسی کار کردهاند محدود کنیم، هنوز به یک تقسیمبندی و محدودیت دیگری نیاز داریم. وگرنه میتوان ادبیات فارسی را تا سنگنوشتههای هخامنشیان زیر نام «فارسی باستان» و ادبیات پهلوی (فارسی میانه) تعمیم داد. فارسی همچنین مادر کهنسالی به نام اوستا دارد که در یک نگاه کلی میتواند نخستین آفرینشها در ادبیات فارسی تلقی شود.
اما مراد ما از ادبیات فارسی محدود است به «فارسی نو» که به آن «فارسی دری» هم گفتهاند. و آن مجموعهی آثار ادبی است که از قرن سوم هجری نخست در شمال شرقی ایران و با سرعت در سراسر سرزمینهای ایرانی شکل گرفت و در قرن هفتم درحالیکه خاستگاه این ادبیات لگدکوب سم اسبان اقوام مغول میشد در اوج شکوفایی خود بود و با وجود ویرانی سراسری سرزمینهای فارسیزبان همچنان تا بیش از صد سال در این اوج باقی ماند و آثاری که در همین اوان آفرید هنوز و همیشه در صدر انگشت شمار آثار طراز اول ادبیات جهان قرار دارد.
ادبیات فارسی دیگر به این اندازهها بازنگشت. اما تا این زمان باقی و همان است که اکثریت ایرانیان به آن میگویند و می نویسند. همچنین در تاجیکستان و افعانستان و بخشهایی از ترکمنستان نیز رواج دارد.
-
ادبیات فارسی چگونه آغاز شد؟
- ازقضا ادبیات فارسی آغازی تند و هیجانانگیز دارد. نخست چند نخ باریک را میبینیم که میسوزند و شعلهی کوچکی را به طرف مواد منفجره هدایت میکنند. این مواد گرداگرد یک انبار باروت قرار دارند.
قبل از رودکی از مجموع سرایندگان فارسیگو و نویسندگان فارسینویسی که میشناسیم آثار اندکی بجا مانده است و اصولاً کارهای انجامشده ناچیزند. از هر کسی در گوشهای چند بیت پراکنده یا نوشتههای مختصری سراغ داریم:
قطعه شعر محمدبنوصیف سگزی که در تاریخ سیستان به یادگار مانده و دور نیست که اولین شعر فارسی باشد.
چند دوبیتی زیبا از آن جمله آنچه در چهارمقالهی نظامی عروضی سمرقندی از قول حنظلهی بادغیسی (وفات 219) نقل شده است:
مهتری گر به کام شیر دراست
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
همچنین دو بیت از محمود وراق هروی (وفات 221) که به صدبار خواندن میارزد
نگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بها ارزانت ندهم
گرفتمستم به جان دامان وصلت
دهم جان از کف و دامانت ندهم
و یا طنز شیرینی که در این دو خط ابوسلیک گرگانی میبینیم (معاصر عمرین لیث صفاری بوده است که حدود سالهای زندگیش را معلوم میکند. مرگ او قبل از سال 300 هجری اتفاق افتاده است.)
بمژه دل ز من بدزدیدی
ای بلب قاضی و به مژگان دزد
مزد خواهی که دل ز من ببری
این شگفتی که دید دزد بمزد
امثال این نمونهها همان نخهای مشتعلی هستند که به مواد منفجرهای چون شاهنامهی منثور ابوالمؤید بلخی (اوایل قرن سوم) و دیوان اشعار رودکی سمرقندی (اواسط این قرن) رسیدند. کسانی در مورد حجم کار رودکی چنین می گویند
شعر او را برشمردم سیزده ره صدهزار
اما این انفجار نهایی نیست. انبار باروت هنوز منفجر نشده است [که در آینده در گفتگو از سبک خراسانی دربارهی آن سخن خواهیم گفت].
- ویژگی دوم پیدایش ادبیات دری آهنگین بودن آن بود. در تاریخ سیستان ضمن داستان دلکشی از پیدا شدن اولین شعر فارسی میگوید
تا پارسیان بودند سخن ایشان به رود باز گفتندی بر طریق خسروانی
در اینجا مراد از پارسیان، دربارهای کوچک و بزرگ روزگار ساسانیان است و لابد ایرانیان مرفهی که به قول حافظ تجملی داشتهاند ۱
اما این نکته خودبهخود سرشت آهنگین و وزنطلب ایرانیان را نشان میدهد. سرشتی که حتی بر داستاننویسی ما سایه انداخت و غول شعر را چنان به جان ادبیات فارسی افکند که گهگاه معنای شعر با ادبیات یکی شد.
ایرانیان با استفاده از عروض عربی و تقلید از شیوهی رکنبندی عرب در ساختن بیت، کلمههای فارسی را در قالبهای مرسوم و گاه بیسابقهای میریختند و در کمال شگفتی از سازگاری و زیبایی آن لذت میبردند.
دولتشاه سمرقندی در ضمن حکایتی خواندنی به وجود آمدن یکی از اوزان فارسی را چنین شرح میدهد
حکایت میکنند که یعقوبابنلیث صفار که در دیار عجم اول کسی که بر خلفای بنیعباس خروج کرد او بود، پسری داشت و لیث۲ او را دوست میداشت. روز عید آن کودک با کودکان دیگر جوز میباخت (تیلهبازی یا تُشلهبازی). امیر به سر کوی رسید و به تماشای فرزند ساعتی بایستاد، فرزندش جوز میباخت و هفت جوز به گو افتاد (یعنی نوبت فرزند بود و او هفت گوی را در سوراخها رانده بود) و یکی بیرون جَست، امیرزاده ناامید شد پس از لمحهای آن جوز بر سبیل رجعالقهقرا به جانب گو قلطان شد (بعد از مدتی در اثر شیب زمین به طرف سوراخ برگشت) امیرزاده مسرور گشت و از غایت ابتهاج بر زبانش گذشت
غلطان غلطان همی رود تا لب گو
یعقوب را این کلام به مذاق خوش آمد. ندما و وزرا را حاضر گردانید. گفتند از جنس شعرست و ابودلف عجلی و الکعب به اتفاق به تحقیق و تقطیع مشغول شدند (تقطیع اصطلاحی است در عروض و مراد از آن یافتن مجموعهای از هجاهاست که عیناً در کلام تکرار میشود) این مصراع را نوعی از هزج یافتند. (هزج مجموعهای از وزنهای شعر است که پایهی آن بر آهنگ لا لای لای لای نهاده شده است) مصرعی دیگر بهتقطیع موافق این مصرع افزودند و یک بیت دیگر موافق آن ساختند و دوبیتی نام کردند. چندگاهی دوبیتی میگفتند تا اینکه لفظ دوبیتی نیکو ندیدند. گفتند که این چهار مصراع است. رباعی میشاید گفتن و چندگاه اهالی فضایل به رباعی مشغول بودند .... ۱
پس به طور خلاصه میتوان گفت ادبیات فارسی با دو خصیصه زیر آغاز شد
1- رشد ناگهانی
2- غلبهی شعر و کلام آهنگین
-
حوزه ی جغرافیایی این ادبیات کجا بود؟
پاسخ: خراسان
اگر ایران را به صورت یک مربع تصور کنیم تصویر حملهی اعراب به ایران پیکانی است که یکی از گوشههای شکل را نشانه میرود
درست نقطهی مقابل این پیکان قرنها دروازهی یورشها و چپاولهایی بود که اقوام ترک و ترکمان به این مربع میگشودند. تمدنهایی که در این حوزه شکل میگرفت (مادها، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان) همواره چشمی به این زاویه داشتهاند و احیاناً امکانات نظامی خود را از سلاح و سربازخانه در این حدود مستقر میکردند. وقتی که اعراب از نقطهی مقابل حمله کردند و پایتخت ایران را که ظاهراً در امنترین نقطهها ساخته شده بود گشودند، طبیعی بود که دربار و وابستگان آن به سمت مقابل فرار کنند. همچنین طبیعی بود که پس از شکست قطعی ایرانیان، نیروهای مقاومت نظامی و غیرنظامی در همان حوزه متمرکز گردند.
یکی از نتیجههای این مقاومتها پیدایش اولین دولتهای مستقل از خلفا بود که حامیان و سرمایهگذاران ادبیات فارسی بودند.
-
چه عواملی به پاگرفتن و نیرومند شدن این ادبیات یاری میدادند؟
پاسخ: دو عامل مهم
الف) ترمیم احساسات مردم به دنبال شکسنهای دویست ساله
ب) نیاز دولتدهای محلی در شکل دادن به یک موجودیت سیاسی و اداری مستقل
پس از استقرار حکام عرب در استانهای ایرانی که یکی بعد از دیگری به دست مسلمین میافتاد تا شکلگیری اولین دولتهای مستقل در شرقیترین استانها، ایرانیان روشهای مختلفی را برای مرمت هویت ملی و فرهنگی و همچنین ارتقاء موقعیت اجتماعی خود آزمودند. سیاههی زیر برخی از این کوششها را نشان میدهد
1. تألیف متون پهلوی
2. نهضتهای سیاسی برعلیه اعراب
3. نفوذ در میان دولتهای محلی و مرکزی اعراب
4. ترجمهی متون پهلوی به عربی
5. سرودن شعر به زبان عربی و تألیف کتابهای تاریخ جهان
6. حمایت از خلیفهی چهارم علیابنابی طالب و خاندان او
7. حمایت از جریانات مذهبی مخالف خلفا (زیدیه، اسماعیلیه، امامیه ...)
8. اجرای آیینهای ایرانی
9. شبیه کردن بعضی از آیینهای مسلمانی به آداب ایرانی
و سرانجام:
10. نهضت عظیم زبان و ادبیات فارسی
با دقت در سیاههی بالا تفاوتهایی را می توان مورد دقت قرار داد. به نظر میرسد بعضی از این عوامل نتیجه ی طبیعی حضور لشکر و دولتمردان یک قوم اشغالگر در سرزمینهای اشغالشده باشد. مثلاً اجرای آیینها یا شبیه کردن سنتهای مسلمانی به آیینهای ایرانی و یا سرودن شعرهایی به زبان عربی از این قبیل است.
مخصوصاً وقتی که میدانیم شمار زیادی از ایرانیان به زور یا بااعتقاد به آیین جدید ایمان آورده بودند و نسل یا نسلهایی بر این گذشته بود.
برخی از این عوامل مبتنی بر پذیرش تغییرات بنیادی در باورهای اجتماعی ایرانیان است و تقویت احساس ملی را با انتقاد از گذشتهی خود و پذیرش بعضی از نقاط قوت مسلمانان می طلبد.
مثلاً نفوذ در میان دولتمردان عرب، ترجمهی متون پهلوی به عربی، سرودن شعر به زبان عربی و حمایت از علی از این جمله است.
برخی از عوامل اما بهروشنی سخن از مخالفت دارند و جنبهی ملیگرایانهی آن آشکار است. مثلاً نهضتهای سیاسی یا حمایت از جریانات مذهبی مخالف یا تألیف متون پهلوی از این جمله میباشند.
اما هر چه بود در طول بیش از 250 سال هیچ عاملی به آن اندازه مؤثر نبود و در عمل به آن اندازه پیروز نشد که عامل دهم یعنی زبان و ادبیات فارسی از عهدهی این مهم برآمد. هم مردم این رویداد را آخرین شانس خود در داشتن هویت ایرانی میدانستند و هم دولتهای صفاریان و مهمتر از آن سامانیان تقویت آن را تکیهگاه حکومت خود میدیدند. اینجا بود که همهچیز برای گشودن دروازهی ادب فارسی بر پاشنهی لهجهی دری یعنی لهجهی شرقی و زیر حمایت آن سامان فراهم شد.
ادامه دارد
پاورقیها:
۱ کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
۲ در اینجا مراد از لیث همان یعقوب است. اینکه پدر را بگویند و از آن ارادهی پسر کنند (مجاز به علاقهی بنوت) تداول داشته است. معروفترین مورد منصور حلاج بهجای حسینبنمنصور است.
-
تاریخ ادبیات ایران : بخش دو
- آن انفجار بزرگ در ادب فارسی چگونه رخ داد؟
آنچه ما به تشبیه «انفجار بزرگ» خواندهایم، حجم بالا و ناگهانی ادب فارسی است که در یک فاصلهی صدساله (حدود 320 تا 420 هجری) و پس از یک دورهی دویستسالهی بحران، تغییر و خاموشی پدید آمده است. نماد و نمایندهی این انفجار رودکی سمرقندی است که در پرسشهای دیگر بهتفصیل از او سخن خواهیم گفت. اینک برای ورود به بحث باید دو زمینهی مهم این انفجار را بشناسیم.
الف: عوامل فکری
اعراب در هنگام فتح قلمرو ساسانی بهواسطهی ایمان تازهیافتهی خود احساس برتری داشتند. اما با گذشت زمان همینکه عدهی زیادی از مردم غیرعرب دین ایشان را میپذیرفتند تکیه بر نژاد و قبیله جای باورها و اعتقادها را میگرفت و عامل احساس برتری میشد! چیزی که اقتدار ایشان به آن بستگی داشت موفقیت یا عدم موفقیت در پیشبرد این باور بود که «عرب بهواسطهی عرب بودنش مزیت دارد» و تازه در میان اعراب نیز برخی بر برخی مقدمند.
معروف است که حجاجابنیوسف سقفی از مسلمان شدن موالیان منع میکرد تا میزان مالیات کاهش پیدا نکند! اما قبولاندن این برتری کار دشواری بود. ازجمله در ایران سه واکنش مهم در مقابل آن ایجاد شد.
نخست استقلال در مذهب بود که موجبات شیعی شدن و مخصوصاً رشد اسماعیلیه را فراهم میآورد. بهطور طبیعی مخالفت با نژادگرایی که بر تعصب و غرور تکیه دارد به خودگرایی میانجامد. شیعه و اسماعیلیه در آن روزگار در تدارک این چنین نهضتی بودند و یک چنین نهضتی ادبیات مستقل خود را میطلبد که باید بهسرعت شکل بگیرد. گرایش رودکی، ابن سینا و ناصرخسرو به اسماعیلیه و کسایی و فردوسی به شیعه از این معنی حکایت میکند.
دوم بدیهی است که واکنش در مقابل تعصب، از جمله تساهل خواهد بود. این باور که «همهی ادیان دارای حقایقی هستند و هر یک به نسخهی حکیمی میماند که برای مریض خودش حاوی عالیترین دستور است» در آن سالها در مقابل عربگرایی خلفا در ایران شکل میگرفت. اخوانالصفا و رسایل معروف آنها از همین رهگذر بهوجود آمدند. یک تشکیلات سری، که مطالعات و تحقیقات خود را فارغ از هرگونه تعصبی نسبت به صاحبان دانشها و اندیشهها به پیش میبردند. نگاه به جهان فارغ از ایدئولوژی ادبیاتی میطلبد که به تبع آن نگاهی آزاد و طبیعی به دنیای پیرامون خود داشته باشد. کلمات باید از پیشزمینههایی که بوی تعصب دارند خالی باشد. شیوع تساهل باعث میشود که خردمندان بهسمت موضوعاتی کشیده شوند که امکان تعصب در آن وجود ندارد. ناتورالیسم مفرّطی که در بامداد ادبیات فارسی میبینیم از همینجاست. پیدا شدن دهریون، ظهور زکریای رازی و شعر گفتن دقیقی زرتشتی و اوج گرفتن توصیف طبیعت بر این معنی دلالت دارد.
و اما سومین واکنش را نهضت شعوبیه نمایندگی میکرد. اینکه خلفا برای قوم و قبیلهی خود، فضیلت ویژهای قائل بودند گروهی از ایرانیان را برآنمیداشت که نه تنها فضیلت را در اخلاص و تقوا و به زبان امروز «انسانیت» بدانند و نژاد و قبیله را در مقابل آن هیچ بیانگارند بلکه با یادآوری و بزرگ کردن مفاخر ملی و تاریخ باستانی خود را فاضلتر و اصیلتر نشان دهند.
نوشتن تاریخهای جهان و ترجمهی ادبیات پهلوی به عربی تاحدی این کار را میکرد. اما سرانجام میبایست در حوزهی یکی از زبانهای محلی ایرانیان این مهم صورت میگرفت. همینطور که میدانیم این قرعه به نام «فارسی دری» افتاد و با شکوفایی آن هنرمندان سایر حوزهها هم از آن تبعیت کردند.
ب: عامل سیاسی
هرگونه انقلاب اجتماعی موقوف دو رشته از عوامل است. ذهنی (خواستن) و عینی (توانستن). ما در این نوشته عامل ذهنی را همانطور که گذشت عامل فکری نامیدیم. هماکنون عنوان «عامل سیاسی» را بهجای عامل عینی انتخاب کردهایم. این تغییر در عناوین بهعلت محدود کردن بحث و کشیدن آن از حوزهی عمومی مباحث اجتماعی به موضوع خاص ادبیات است. باری در توضیح این عامل باید گفت: تبلور ناگهانی ادبیات فارسی بدون سرمایهگذاری دولتهای مستقل سیاسی که یکی پس از دیگری شکل میگرفتند ممکن نبود. سرانجام در خراسان این شکوفایی محقق شد که البته پشتوانهی سیاسی و مالی لازم را داشت. وقتی رودکی بهقصد اقامتی موقت قرار بود همراه شاه حرکت کند چهل شتر وسایل او را حمل میکردند!
هیچوقت در هیچ دورهای و در هیچ کجای دنیا شاعران آنقدر گرامی نبودند که در این دوره بودهاند. عبور ایشان از خیابانها با تشریفات خاصی صورت میگرفت. کسانی دورباش و کورباش میگفتند تا مبادا چشم نااهلی بر شاعر دربار بیافتد. امیر چغانی در اولین دیدار خود از سخنسرای مفلس سیستانی اجازه داد که او چهل اسب از داغگاه خارج کند. و این در مقام قیاس مثل آن است که امروز به کسی برای سرودن قطعهای شعر یا تصنیف قطعهای موسیقی بهعنوان اولین جایزه چهل دستگاه فورد موستنگ ۱ تقدیم کنند. این فضای عجیب نهتنها شرایط عینی انقلاب را محیا کرد بلکه آنطور شد که تا امروز دلانگیزترین خاطرههای شاعران ما را به خود اختصاص دهد. هیچ نویسنده و شاعری نیست که حکایتهای بازمانده از شاعران این عصر را بخواند و به ایشان حسادت نکند.
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصری
بلی شاعری بود صاحبسخن
ز ممدوح صاحبقران عنصری
(خاقانی)
-
سرنوشت زبان و خط پهلوی چه شد؟
با ورود اعراب به ایران زبان ایشان نیز جای خود را در بین ایرانیان باز کرد. از طرف دیگر زبانها و لهجههای محلی نواحی مختلف (از قبیل دری، رازی، طبری، ترکی، آذری و غیره) بهعلت از بین رفتن قدرت مرکزی قوت میگرفت. غیر از این دو زبان پهلوی بود که توسط موبدان زرتشتی پاسداری میشد. اگرچه از میان این سه رقیب سرانجام یکی از آن زبانهای محلی بر کرسی نشست. اما هم عربی و هم پهلوی هریک بهنوعی به حیات خود ادامه دادند. تا اینکه با حملهی مغول زبان پهلوی بهکلی از ایران رانده شد و بازندهی مطلق رقابت گردید. اما تا این اوان آثاری در این زبان آفریده میشد، ترجمههایی از آن صورت میگرفت و در بعضی نواحی به لهجههایی از آن تکلم میشد. مهمترین آثاری که در همین سالهای ناامنی زبان پهلوی و فرار موبدان به هندوستان نوشته شد به قرار زیر است:
الف: دین کرت که هماکنون 7 جلد از 9 جلد آن باقی است. در عادات و عقاید و تاریخ آیین زرتشت.
ب: بندهشن که فصل مهمی به نام «اندر گزند هزاره هزاره که به ایرانشهر رسید» دارد و برخی از داستانهای کهن ایرانی را در آن جمع کرده است.
ج: ارداویرافنامه که حدود 9000 کلمه است و قصهی مسافرت شخصی به آن جهان و تماشای بهشت و جهنم و شرح خاطرات اوست. این کتاب بهلحاظ موضوع بر شاهکار دانته (کمدی الهی) تقدم دارد.
البته کتب متعدد دیگری هم موجود است که در شرق ایران و بیشتر از آن در هندوستان تألیف شدهاند.
-
مشخصات ادبیات شکوفایی که از آن سخن گفتیم چه بود؟
خصوصیات زیادی را میتوان به این ادبیات نسبت داد. در این میان به نظر من عمدهی آنها به قرار چهارگانهی زیر است
1- ناتورالیسم
2- مثبتگرایی و شادی
3- سادگی (طبیعی بودن زبان)
4- گرایش به تاریخ و داستان
ناتورالیسم
مراد ما در اینجا ناتورالیسم فلسفی است. و آن باوریست که در آن هرگونه نظمی بالاتر از طبیعت یا نفی میشود یا نادیده انگاشته میشود. بهاینترتیب ناتورالیسم یکی از انواع ساده و ابتدایی ماترالیالیسم است که در آن دوره به آن مسلک دهریون میگفتند.
ای هفت مدبر ۲ که بر این پرده سرایید
تا چند چو رفتید دگرباره برآیید
خوب است به دیدار شما عالم، ازیرا
حوران نکو طلعت پیروزه قبایید
سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است
زیرا که به حکمت سبب بودش مایید
از ما به شما شادتر، از خلق که باشد
چون بودش ما را سبب و مایه شمایید
....
عیب است یکی آنکه نگردیم همی ما
باقی چو شما، گرچه شما اصل بقایید
آید به دل من که شما هیچ همانا
زان مینفزایید که تا هیچ نسایید
زیرا که نزادست شما را کس و هموار
بر خاک همی زادهی زاینده بزایید
آن را که نزادند مر او را و نزاید
زی مرد خردمند شما راستگوایید
(ناصرخسرو)
در نگاه ناتورالیستی خواهناخواه جلوهها و زیباییهای طبیعت بزرگ میشود. موج شورانگیز توصیف گلها، مرغان، کوه، دریا و برآمدن و فرورفتن ستارگان در شعر این دوره چنان مینماید که شاعر به قصاید و مثنویهای خود بهمثابهی یک حلقهی فیلم مینگرد که از دوربین ذهن او خارج میشود و هر بیت عکسی است دلانگیز که از صحنهای در پی صحنهی دیگر برداشته است
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خونآلوده دزدی سر ز مکمن
به کردار چراغ نیممرده
که هر ساعت فزون گرددش روغن
ز روی بادیه برخاست گردی
که گیتی کرد همچون خزّ ادکن
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن
برآمد زاغرنگ و ماغپیکر
یکی میغ از ستیغ کوه قارن
چنان چون صد هزاران خرمن تر
که عمداً درزنی آتش به خرمن
بجستی هرزمان زان میغ برقی
که کردی گیتی تاریک روشن
چنان آهنگری کز کورهی تنگ
بهشب بیرون کشد تفسیده آهن
الی آخر
(منوچهری)
شاید بتوان شعر خیام را شیرینترین میوهی این درخت دانست که روزی بهثمر خواهد نشست.
مثبتگرایی و شادی
ادبیات این دوره از جوانی، نیرو و ساختن سخن میگوید. فردوسی و رودکی که هر دو در پیری از ضعفهای متعددی رنج میبردهاند. نهتنها از فواید پیری سخنی نمیگویند بلکه در حسرت جوانی خویشاند.
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود و درّ و مرجان بود
ستارهی سحری بود و قطره باران بود
...
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
...
تو رودکی را ای ماهرو کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که اینچنینان بود
اگر قابوسنامه را یکی از نتایج ادبیات این دوره بدانیم (سال تألیف: 475 هجری) این مثبتگرایی و جواناندیشی را در آن بهخوبی میبینیم. گفتوگویی صمیمانه در چهل و چند باب که در آن پدری با فرزند خود اندر مزاج شطرنج و نرد و عشق ورزیدن و چوگانزدن و نجوم و هندسه و عفو و عقوبت و مهمانی دادن و شناختن حقوق دیگران و هر چیز کوچک و بزرگ دیگری سخن میگوید. در مقام مقایسه کتاب «نامههای پدری به دخترش» که در آن جواهرلعلنهرو با خانم گاندی 12 ساله سخن میگوید با تمام زیبایی و صمیمیتی که دارد از باب همسنگ و همآهنگ شدن دو نسل مختلف به گرد این اثر گرانسنگ نمیرسد.
در قابوسنامه میخوانیم:
اما با پیران ناپای برجای منشین که صحبت جوانان پایبرجایخویش بهتر است از پیر پاینابرجایخویش. تا جوانی جوان باش، چو پیر شوی پیری کن.
سادگی (طبیعی بودن زبان)
اگر به نوشتههای فارسی که نویسندگان و شاعران ترکزبان نوشتهاند توجه کنیم. سرشار از لطافت و عواطف عمیقی است که نمونهی درخشان آن را در جایجای خمسهی نظامی میبینیم. همچنین اگر به نوشتههای فارسی هندیان توجه کنیم به شکل چشمگیری پر رمز و راز است تو گویی از یک زبان درحد اعلای ظرفیت خود استفاده کردهاند.
اما در هر دوی این موارد گوینده زبان را نه از مادر که از مدرسه آموخته است و با قریحه و نبوغی که داشته بر آن چیره شده است. اگر توصیف بالا را یک سر طیف بگیریم، شعر و نثر در سر دیگر خواهد بود. زبان نویسندگان و شاعران خراسان آن روز زبان گفتوگوهای روزمره و گفتارهای ساده و غیرادبی ایشان بوده است لذا بههمان اندازه ناپرداختگی و خشونت دارد.
تمثیل آن چنان است که سنگی بزرگ را در قلهی کوهی تصور کنیم. این سنگ پر است از زوایای تیز و سطوح خشن. زلزلهای آن را به حرکت درآورده است. بعدها خواهیم دید که در بستر جویبارها این سنگ چگونه به قلوهسنگهای گرد و صیقلخوردهای بدل خواهد شد. اما اینک واژههای آن هنوز از زهر طنز و تمسخر انباشته نشدهاند کلمهی روز شنونده را به یاد شب نمیاندازد و واژهی شادی تداعیکنندهی غم نیست. اینک نمونهای از خشکی و ناپرداختگی در زبان رودکی
جهانا چه بینی تو از بچگان
که گه مادری گاه ماندر ۳ ا
نه پادیز ۴ باید تو را نه ستون
نه دیوار خشت و نه زآهن درا
گرایش به تاریخ و داستان
همچنین از دیگر مشخصات این دوره قوت گرفتن قالب مثنوی است که شعر ما را به داستانسرایی کشید و ترجمهی متون تاریخی که حکایتها و اسطورههای کهن را بازآفرینی میکرد. این معنی بر دو خصیصهي ادبای این عصر انطباق داشت:
نخست اینکه با روحیهی شعوبیگری و احیای افتخارات باستانی سازگار بود و دیگر اینکه با طبیعی بودن ادبیات و نزدیک بودن به سلیقهی مردم که ناقلان اصلی حکایتهای ریز و درشتاند منطبق بود.
ساختن توصیفها و تمثیلها با استفاده از تلمیح (یعنی یادآوری حکایتهای مختلف) در این دوره بسامد بالایی دارد.
پاورقیها:
۱ موستنگ را فقط به این دلیل انتخاب کردم که هممعنی با اسب است.
۲ هفت مدبر = خورشید، عطارد، زهره، مریخ، کیوان، ارانوس و قمر
۳ ماندر = مادراندر = مادرخوانده
۴ شمع ساختمانی، چوبی که زیر سقف و دیوار میزدهاند
-
تاریخ ادبیات ایران : بخش سه
اگر ادب فارسی - آنطور که گفته شد - شروعی انفجاری داشته است، ناچار باید با ظهور نوابغی در همان ابتدای کار مواجه باشیم. آیا چنین چهرههایی در بامداد ادبیات فارسی وجود دارند؟
اگر چهرههای شاخص قرن چهارم هجری را مسعود مروزی (ف ؟)، شهید بلخی (ف ۵۲۳)، رودکی (ف ۹۲۳)، ابوالمؤید بلخی (ف ؟)، دقیقی (ف ۹۶۳)، کسایی مروزی (ف ۴۹۳) و بلعمی (ف ۳۶۳) در نظر بگیریم، رودکی واجد چنین امتیازی است. پیش از بررسی شخصیت او بجاست بدانیم که چرا هیچیک از نثرنویسان ما در این مقام نیستند. مرحوم بهار در سبکشناسی میگوید: «بنابر آنچه تا امروز تحقیق کردهاند قدیمیترین نثر فارسی چهار کتاب است:
۱- مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری (۶۴۳)
۲- ترجمهی تفسیر طبری (۶۵۳)
۳- ترجمهی تاریخ طبری (۶۵۳)
۴- حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب (۲۷۳)»
اگر کتاب پنجمی را هم به این لیست اضافه کنیم، یعنی الابنیه فی حقایق الادویه که بهقول ملکالشعرا «در صحت انتساب آن به عهد منصوربننوح تردید است»، و به تمام این آثار توجه نماییم، هیچکدام کار ادبی طراز اولی نیستند!
مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری که شاید قدیمیترین نثر فارسی موجود باشد، درواقع ورقپارهای است که از یک کار بسیار بزرگ و باارزش خبر میدهد. ابومنصور معمری نویسندهی آن وزیری است که از طرف سپهسالار خراسان «ابومنصور عبدالرزاق» مأمور به جمعآوری کتابشناسان و تاریخدانان از هر گوشهوکناری شده است مگر حکایت گذشتگان را از «کی نخستین» تا «یزدگرد شهریار» آخر ملوک عجم گردآوری کند. ابومنصور پس از فراهم آمدن این مجموعه مقدمهای بر آن نوشت که قسمتهایی از آن در مقدمهی بعضی از شاهنامههای فردوسی آورده شده و به دست ما رسیده است.
متأسفانه آن کوششها امروز پشت پردههای غبارگرفتهی زمان پنهانند و دسترسی و قضاوت دربارهی آنها مشکل بلکه غیرممکن است.
اما ترجمهی تفسیر طبری که درواقع ترجمه و تفسیر قرآن در هفت جلد است، اگرچه از فارسی بسیار ساده و لطیفی برخوردار است و اگرچه از یک سلسله نزاعهای عقیدتی و بحرانهای معرفتی حکایت میکند ۱، نهایتا از سطح یک ترجمهی خوب تجاوز نمیکند و نمیتوان آنرا یک اثر ادبی نبوغآمیز بهشمار آورد.
تاریخ بلعمی (ترجمهی تاریخ طبری) اما از این حیث با تفسیر طبری فرق میکند. بلعمی در این ترجمه صرفا به یک مرجع نگاه نمیکرده است، دربارهی اخبار مربوط به ایران حساستر بوده و غیر از این بهدنبال خلاصه کردن کل مجلدات چهلگانه. بهمیزان زیادی موفق شده است یک کار مستقل انجام دهد. با اینحال چه در تاریخ بلعمی چه «حدودالعالم» و «الابنیه» هدف خلق یک اثر هنری با صورتهای خیال شاعرانه و نفوذ در پردههای تودرتوی معرفت بشری نبوده است. اگرچه هریک از این آثار برای زبان و ادبیات فارسی بهمثابهی یک گنجینهی بیبدیل هستند اما زبان و کلام آنها بهگونهای است که از یک تحقیق علمی توقع میرود. داستانپردازی، بهرهگیری از حکمتهای عالیه و حکمتهای عامیانه، استفاده از تشبیه و استعاره و سمبل و هرچه به کار خلق آثار ادبی درجهی اول میآید در این دوره به طرف کلام منظوم سوق داده شد و از آن میان رودکی برجستهتر از دیگران چه بهلحاظ تقدم و ابتکار و چه به لحاظ حجم و کمیت و چه به لحاظ کیفیت قد برافراشت.
-
اکنون که به رودکی برگشته ایم بهتر است بپرسیم که او با کدامیک از شاعران ما قابل مقایسه است؟
نسبت رودکی به کل ادب فارسی کمابیش شبیه است به نسبت نیما به شعر معاصر. اگر به شعر نیما نگاه کنیم، درحالیکه پشت سر او کسانی در اندازههای سعدی ایستادهاند کارهایش ممکن است ناساز، ساده و پیشپاافتاده جلوه کنند. مثلا این قطعهی معروف او را ببینید:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین
که میدانید
....
انصافا کل این قطعه بهلحاظ پختگی و فشردگی یکدهم این بیت حافظ هم نیست
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
بااینحال کار ناپختهی نیما برای مخاطبان روزگارش امتیازی دارد که جواهر تراشخوردهی حافظ ندارد. فرق این است که حافظ خود را در امواج میبیند و نیما خود را در ساحل، حافظ منقلب و پریشان در میان امواج ایستاده و تنهاست. فریاد میزند «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود». حافظ با آنهمه خون دلی که خورده و آنهمه نکتههای باریکتر از مویی که در «بیتالغزلهای معرفتش» گنجانده به شما میگوید: کلاهتان پس معرکه است و میگوید روزگار نامرد است. «معاشران ز حریف شبانه» یادی نمیکنند شیوهی چشم روزگار فریب جنگ دارد و در گردش خود تا نخواهد کسی را بهمیان ره نمیدهد.
حافظ نهتنها این حرفها را زده بلکه به غایت زیبایی هم گفته است. چندانکه بعد از او هرکس خواسته که بگوید زیر سایهی او مخفی مانده است. حالا نیما میخواهد زیر این سایه نباشد حرفهای تازهای دارد.
در ساحل ایستاده و به مردم نگاه میکند میگوید یک عدهای خوابیدهاند و خواب ایشان آرامش را از چشم من میبرد. من شبپایم و کارم هنوز تمام نشده و هیچوقت تمام نمیشود. باید همه را بپایم. باغچهی خودم را در کنار کشت همسایه و آن میان امواج را که کسی درحال غرق شدن است و با دستهای خستهی خود بر موج میکوبد و سایهها را از دور میبیند ...
این مواضع تازه، بدعت بلکه اختراع میخواهد و نیما در اندازهای بود که این اختراع را انجام دهد و داد. حالا این تسلط و اعتمادبهنفس را از طرفی و آن افکار تازه و ابتکارها را از طرف دیگر و سوم منطبق بودن بر خواست اهل زمانه را بگیرید ده برابر بلکه صدبرابر کنید تا به رودکی برسید. رودکی هم مثل نیما گاه اشعار سبک و بیمزهای دارد. وزنش روان نیست. چیزهایی میگوید که آدم از خواندن آن خندهاش میگیرد. مثلا ظاهرا در حوالی سرخس شانهبهسری دیده بوده، خیلی خوشخط و خال. آنگاه میگوید
پوپک دیدم بهحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین برو
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
وی همچنین مثل نیما طبیعتگراست و وصف جزئیات رنگارنگ طبیعت را فریضه میداند و مثل او به کاری که میکند ایمان دارد. همین ایمان باعث شده که در قالبهای مختلف و موضوعات مختلف وارد شود. قصیده در مدح و مرثیه بگوید. مثنوی بسراید، غزل بگوید. پند و حکمت بگوید و کلیله و دمنه را برایش بخوانند و او بهنظم درآورد.
بعضی معتقدند که این بیت حافظ اشاره به رودکی است
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی۲
و این غیر از آنکه منزلت رودکی را در چشم یکی از نوابغ شعر جهان میرساند یادآور آن قدرت سخنوری است که امیر را از جای خود میکند و سراسیمه رهسپار بخارا میکند۳ حجم کار رودکی بهتنهایی از مجموع کارهای مولوی، خیام و حافظ بیشتر است و اگر بعضی روایات را بتوان قبول کرد فردوسی و سعدی را هم میتوان به لیست افزود و اینهمه در حالی است که بهجز چند شاعر معاصرش و اندک ابیاتی از نسلهای قبل راهنما و الگویی دراختیار نداشته است. خود ساخته بود آنچه ساخته بود. اینکه گفتهاند در هفتسالگی قرآن را حفظ بوده و فنون شاعری (ادبیات عرب) میدانسته از چنان ذهنی بعید نیست اما در اشعارش نشانههای چنین دلبستگیهایی دیده نمیشود بلکه کاملا وابستگی به گفتگوهای مردم و آهنگ کلام ایشان آشکار است. مخصوصا در رباعیهای نغزی که به نام او باقی مانده و غایت لطافت و نرمی سخن در آنها آدمی را در صحت انتساب به شک میاندازد
تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت
وز قتل تو یک ذره دل نرم نداشت
اندر عجبم ز جانستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
بیروی تو خورشید جهانسوز مباد
هم بیتو چراغ عالمافروز مباد
با وصل تو کس چو من بدآموز مباد
روزی که تو را نبینم آن روز مباد
آمد بر من که؟ یار کی؟ وقت سحر
ترسنده ز که؟ ز خصم خصمش که؟ پدر
دادمش دو بوسه بر کجا؟ بر لب تر
لب بد؟ نه چه بد؟ عقیق چون بد؟ چو شکر
چون کشته ببینیام دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و میگوی به ناز
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
-
رودکی کیست و نمونه ی بارز شعر او کدام است؟
۴ «رودکی احتمال میرود در زمانی که بخارا بهسال ۴۲۲ تازه از صفاریان به سامانیان تعلق گرفته بود، بهدنیا آمده باشد. ولادتگاه او رودک در جایی میان بخارا و سمرقند واقع بود و چنان مینماید که مستقیما در حوالی سمرقند بوده است.
تذکرهنویسان رودکی را کور مادرزاد به ما معرفی میکنند. این گفتار تولید شک کرده است. مخصوصا اگر هنرمندی این شاعر را در وصف کامل تصاویر زندگی و شادی او را نسبت به زندگی و فراوانی شگفت و فوقالعادهی آثار وی را درنظر بگیریم بسیار کم احتمال میرود که کوری که نتواند چیز بنویسد فراهم کرده باشد. از نظر صنعتی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست. بلکه مغازلات اوست که کاملا مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادیپسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاطانگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است. چون رودکی با عقاید آزاد و هواخواهی قرمطیان که شاه زمان وی نصر دوم نیز داشت همراه بود در تغزلات او که پر از شادی زندگی و شادخواری است بیمیلی کاملی نسبت به اندیشههای محدود رایج زمان میبینیم. گذشته از مدایح و مضمونهای شادیپسند و نشاطانگیز در آثار رودکی، اندیشهها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده میشود. شاید این اندیشهها در نزدیکی پیری و هنگامیکه توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد. میتوان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید. با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود جز آنکه بهیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپریشده بنالد و مویه کند.»
اینک چند نمونهی کوتاه بهمقتضای سیاق این نوشته از دیوان او میآوریم
قسمتی از یک قصیده در وصف بهار
خورشید ز ابر تیره دهد روی گاهگاه
چو نان حصارئی که گذر دارد از رقیب۵
یک چند روزگار جهان دردمند بود
به شد که یافت بوی سمن باد را طبیب۶
باران مشکبوی ببارید نوبنو
وز برف برکشید یکی حلهی قصیب
کنجی که برف همی داشت گل گرفت
هرجو یکی که خشک همی بود شد رطیب
لاله میان کشت بخندد همی ز دور
چون پنجهی عروس بحنا شده خضیب
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده هجیب۷
صلصل به سرو بن بر با نغمهی کهن
بلبل بهشاخ گل بر با لحنک غریب
اکنون خورید باده و اکنون زئید شاد
کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب
دو قطعهی کوتاه
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که بروز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
کرا زبان نه بند است پای در بند است
***
نگارینا شنیدستم بهگاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده است۸ یوسف را بعمر اندر
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر۹
پاورقیها:
۱ برای نمونه در مقدمهی کتاب اشارهی جذابی است به داستان استفتاء از علمای ماوراءالنهر برای جواز ترجمهی قرآن که یادآور شیوهی نگاه مسلمین به اعجاز قرآن میباشد. همچنین اینکه آیا میتوان با ترجمهی سورهها نماز خواند؟ همچنین این کتاب قدیمیترین سندی است که از ماجرای غرانیق خبر میدهد.
۲ بعضی گمان میکنند اشارهاش به تیمور است. برای تفصیل رجوع شود به حافظنامه ذیل همین بیت
۳ چهارمقالهی نظامی عروضی سمرقندی
۴ کل این پاسخ بهاختصار از بخش رودکی از کتاب «تاریخ ایران و ادبیات و تصوف آن» بهقلم خاورشناس اتحاد شوروی آ - کریمسکی نقل شده است.
۵ خورشید هر از چندگاهی چهرهی خود را از پشت ابر آشکار میکند مثل زندانیای که حواسپرتی نگهبان را میپاید و از زندان به بیرون سر میکشد.
۶ تصحیح میکنم: به شد که یافت «باد سمنبوی» را طبیب
۷ از این بیت معلوم میشود سنت جواب گفتن سازها در موسیقی یا ساز و خواننده از روزگار رودکی معمول بوده است.
۸ سلب بوده است = تنپوش بوده است
۹ اشاره دارد به پیراهنی که برادران یوسف خونآلود برای یعقوب آوردند و پیراهنی که زلیخا پاره کرد و پیراهنی ک در پایان برای یعقوب آوردند و چشم او از بوی آن روشن شد.
-
تاریخ ادبیات ایران : بخش چهار
«در حلقه ی رودکی، که مرگ او را در ۹۵۴ میلادی نوشته اند در دربار سامانیان، شاعرانی وجود داشتند که یکی از جهاندیده ترین آنان ابوالعباس فضل بن عباس فاضلی ربنجنی بخاری بود ... »
روزگار بر رودکی و هم قطاران۱ او چگونه میگذشت؟ ادبیات فارسی پس از دوران گذار از رودکی چه شکل و شمایلی پیدا کرد؟
پاسخ: مقارن با ظهور رودکی در شرق خلافت اسلامی دولتهای ریز و درشتی شکل میگرفتند که خلفا خواه ناخواه مجبور به رسمیت شناختن ایشان بودند. آل زیار، آل بویه و مهمتر از همه سامانیان
نه تن بودند ز آل سامان مشهور
هریک به حکومت خراسان مسرور
اسماعیلی (۲۹۵) و احمدی (۳۰۱) و نصری (۳۳۱)
دو نوح (۳۴۳، ۳۸۷) و دو عبدالملک (۳۵۰، ۳۸۹) و دو منصور (۳۶۶، ۳۸۹)
این پادشاهان دانشمندان و ادیبان را از کرنش و زمینبوسی معاف کرده بودند. کتابخانهی نوحابنمنصور و داستان راهیافتن ابنسینا به آن و توصیفی که بوعلی از این کتابخانه میکند مشهور است. در دربار سامانیان بود که مقدمات کار شاهنامه فراهم شد و در همین دوره از نخستین زن فارسیگوی سراغ داریم و نامهایی چون دقیقی، کسایی و عبداللهبنمقفع را میشنویم.
در سایه ی این علم پروریها، آزادی و مسامحه در دین از سویی و توجه به ترجمه از سوی دیگر باعث شد که عصر شکوفای رودکی و بلعمی و پس از ایشان دقیقی و فردوسی بهوجود آید
رودکی معاصر با ۳ نفر اول بود. فرد شمارهی یک این لیست، اسماعیل، پس از برادرش نصر (و این نصر با فرد شمارهی ۳ لیست فوق فرق دارد) به قدرت رسید و دولت سامانیان را بهعنوان پادشاهان بخش بزرگی از ایران عملاً تثبیت کرد. بهغیراز دربار مرکزی دولتها و شبهدولتهایی را میبینیم که عملاً تابع آل سامانند: آل عراق و مأمونیه در خوارزم، شاران غرجستان در غرجستان، آل محتاج یا امرای چغانی و خاندان سیمجوری که هر گروه یا مناطق مستقلی دراختیار داشتند و یا سپهسالاران متنفذ و صاحبدولتی بودند. هرچه بود همهی این دولتها کمابیش پاسدار شاعران و دانشمندان و نویسندگانی چون ابوعلی سینا، ابوریحان، ابوسهل مسیحی، و ابوالفرج سگزی (استادِ عنصری) بودند. گاه خود در علم دست داشتند مثل ابونصر عراق از آل عراق که ریاضیدان و منجم بود و اغلب برسیاق پادشاهان سامانی شعرشناس و کتابدوست بودند. میتوان گفت: در این حوزه درکنار هر شمشیری کتابی قرار داشت. بهقول رضاقلیخان:
«امیر آغاجی علیابنالیاس از قدمای امرای آل سامان و از اکابر حکام کرمان میگوید:
«ای آنکه نداری خبری از هنر من
خواهی که بدانی که نیام نعمتپرورد
اسب آر و کمان آر و کمند آر و کتاب آر
شعر و قلم و بربط و شطرنج و می و نرد»»
در سایهی این علمپروریها، آزادی و مسامحه در دین از سویی و توجه به ترجمه از سوی دیگر باعث شد که عصر شکوفای رودکی و بلعمی و پس از ایشان دقیقی و فردوسی بهوجود آید. اینک دیگر ادبیات فارسی با جرقه و انفجار قابل توصیف نیست. اگر بهدیدهی تمثیلاندیشانهای بنگریم لکوموتیوی را میبینیم که پرفشار در مسیر سامان دادن به اولین حماسهی ادبی تاریخ خود درحرکت است. این است تصویر ادب فارسی در نخستین گامهای خود. باید توجه داشت که این لکوموتیو از ایستگاه بلعمی میگذرد.
بلعمی کیست؟ نسبت خاندان بلعمی به آل سامان همچون نسبت خاندان برمکی است به آل عباس. در دورهی سامانیان دو بلعمی بزرگ داریم: پدر یعنی ابوالفضل ممدوح رودکی و پسر (ابوعلی) همان کسی که تاریخ بلعمی به او منسوب میباشد.
به فرمان ابوالفضل کلیله و دمنه از عربی به فارسی ترجمه شد و باز به فرمان او رودکی طبع خویش را در نظم آن آزمود. فردوسی میگوید
بتازی همی بود تا گاه نصر
بدانگه که شد در جهان شاه نصر
(منظور ترجمهی عبداللهابنمقفع است از کلیله و دمنه)
گرانمایه بوالفضل دستور اوی
که اندر سخن بود گنجور اوی
(منظور بلعمی پدر میباشد که وزیر نصر اول تلقی شده است)
بفرمود تا پارسی دری
بگفتند و کوتاه شد داوری
(یعنی برای همگان قابل فهم شد، راه قضاوت برای همگان باز شد)
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
(معلوم میشود که رودکی کور بوده و خود نمیتوانسته بخواند)
بپیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درّ آکنده را
در چهار، پنج بیت پراکندهای که از این کار بزرگ باقی مانده است رودکی اشارهای به مردمان بخرد (خردمند) دارد که هیچ بعید نیست مرادش همین ابوالفضل بلعمی باشد
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانِ بخرد اندر هر زمان
راز دانش را بهرگونه زبان
گرد کردند۳ و گرامی داشتند
تا بسنگاندر همی بنگاشتند
حمایت شاهان و وزیران سامانی مخصوصاً ابوالفضل و ابوعلی بلعمی از زبان فارسی و توجه به تولید ادبیات در حوزهی این زبان باعث شد که این حرکت پرموجتر و تواناتر شود، طوری که در آغاز قرن پنجم مانند اهرم مؤثری در عرصهی تبلیغات سیاسی و نظامی ظاهر شد و دیگر راه نابودی نپیمود.
اما در زمان بلعمیِ دوم کار سترگ دیگری از همین دست بهوقوع پیوست که خوشبختانه در دست است. تاریخ بلعمی که ترجمهی آزادی است از تاریخ بزرگ طبری و در مقدمهی آن آمده است:
بدان که این تاریخنامهی بزرگ است که گرد آورد ابوجعفر محمدبنجریربنیزیدالطبری رحمتهاللهعلیه، که مَلِک خراسان ابوصالح منصوربننوح فرمان داد دستور خویش را، ابوعلی محمدبنعبداللهالبلعمی که این نامهی تاریخ تازی پسر جریر کرده است. پارسی گردان هرچه نیکوتر. چنانکه اندروی نقصانی نیوفتد.
امروز بر ما پوشیده است که آیا رشحهی قلم شخص بلعمی در این ترجمهی شیوا هیچکجا وجود دارد یا خیر. آنچه قطعی مینماید ناهمگونیهایی است که نشان میدهد کار به تفاریق و توسط گمنامان متعددی صورت گرفته است. اما همهجا سایهی بلعمی بر سر این کتاب نشسته است و نام خود را بهحق از او دارد. در همین اوان کار سترگ دیگری هم در شرف تکوین بود. ترجمهی تفسیر طبری که باز باید کمال سپاسگزاری را از صبر و حوصلهی روزگار داشت که آن را برای ما حفظ نموده است. این ترجمه اگرچه توسط جمعی از خبرگان و قرآنشناسان و به دستور منصوربننوح صورت گرفت، اما نمیتوان باور کرد که چنین کار مهم و بحثانگیزی از کنف حمایت ابوعلی بلعمی بهکلی بینیاز بوده باشد.
باری حمایت شاهان و وزیران سامانی مخصوصاً ابوالفضل و ابوعلی بلعمی از زبان فارسی و توجه به تولید ادبیات در حوزهی این زبان باعث شد که این حرکت پرموجتر و تواناتر شود، طوری که در آغاز قرن پنجم مانند اهرم مؤثری در عرصهی تبلیغات سیاسی و نظامی ظاهر شد و دیگر راه نابودی نپیمود.
نخستین جملههای ترجمهی تفسیر طبری چنین است:
و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمدبنجریر طبری رحمهاللهعلیه. ترجمه کرده بزبان پارسی و دری راه راست، و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مُصحف بود. این کتاب نبشته بزبان تازی و با سنادهای دراز بود، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصوربننوحبننصربناحمدبناس معیل رحمةاللهعلیهماجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مَرین را ترجمه کند بزبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را بزبان فارسی گردانیم
و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمدبنجریر طبری رحمهاللهعلیه. ترجمه کرده بزبان پارسی و دری راه راست، و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مُصحف بود. این کتاب نبشته بزبان تازی و با سنادهای دراز بود، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصوربننوحبننصربناحمدبناس معیل رحمةاللهعلیهماجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت۲ کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مَرین را ترجمه کند بزبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را بزبان فارسی گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن قرآن بپارسی مر آنکس را که او تازی نداند از قول خداوند عزّوجل که گفت: و ما ارسلنا من رسولٍ الا بلسان قومه گفت من هیچ پیغامبری را نفرستادم مگر بزبان قوم او و آن زبانی کایشان دانستند. و دیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم بازدانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر (ع)، همه پیغامبران و ملوکان زمین بپارسی سخن گفتندی، و اول کسی که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل پیغامبر (ع) بود، و پیغمبر ما صلیاللهعلیه از عرب بیرون آمد و این قرآن بزبان عرب بر او فرستادند، و اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجماند.
برای اراٰئهی نمونه از این متن دلکش جایجای هر هفت مجلد خواندنی است و مخصوصاً نثر آن ساده و دلپذیر است و شوق تعقیب داستانها را در دلها دامن میزند. در اینجا نمونهای از مجلد چهارم در تفسیر سورهی مریم ذکر میکنیم و باقی را به مطالعهی مستقیم علاقهمندان وامیگذاریم:
و به میان عبّاد اندر، مردی بود و نام آن مرد عمران بود. او را زنی بود. و بیرون بیتالمقدس همی باشیدند. و زن عمران بار برگرفت. پس عمران و زنش پذیرفتند که ما، مر این فرزند را محرّر کنیم به مزکت بیتالمقدس اندر.
اما نمونه را از تاریخ بلعمی به پارهای از حدیث سنباد مغ بسنده میکنیم
و به دهی از دیههای نشابور مغی بود سنباد نام بود. ابومسلم او را نیکو داشتی. و او را خواستهی بسیار بود. پس چون خبر کشتن بومسلم بدو رسید غمگین شد و گفت: حق بومسلم بر من واجب است که من این خواسته را همه به طلب خون بومسلم خرج کنم. و چون خواسته نماند، جان بدهم. (مجلد دوم صفحهی ۱۰۹۳)
پاورقیها:
۱ تعبیر همقطاران رودکی مأخوذ است از توضیح زیر از کتاب تاریخ ادبیات فارسی تألیف هرمان اته ترجمهی رضازادهی شفق:
«در حلقهی رودکی، که مرگ او را در ۹۵۴ میلادی نوشتهاند در دربار سامانیان، شاعرانی وجود داشتند که یکی از جهاندیدهترین آنان ابوالعباس فضلبنعباس فاضلی ربنجنی بخاری بود ... » اته در ادامه اسامی زیر را نیز بامختصر توضیحی ذکر میکند:
معروفی بلخی - نوایی مروزی (ولوالجی) - محمد هروی - ابو زراعه معمری و خسروانی که این اخیر را فردوسی یاد کرده است:
بهیاد جوانی کنون مویه دارم
بر این بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم
دریغا جوانی، دریغا جوانی
۲ در نسخهای عبارت آمده که دلنشینتر است.
۳ گرد کردن به هرگونه زبان صراحتاً بهمعنی ترجمه کردن است و همین امر نشان میدهد که این مختصر ابیات باقیمانده از کلیله و دمنهی رودکی ستایشی از بلعمی است.