-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
با سلام
آیا خداوند میتواند سنگی را بوجود بیاورد که خود قادر به بلند کردن آن نباشد ؟اگر بتواند که نقص است وار هم بتواند باز هم نقص است.
چگونه و به چه صورت توجیه میشود.
ضمنا این سوال از سوالاتی بوده که توسط بعضی از افراد بین جوانان پخش شده است.
با تشکر
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
یکی از صفات خداوند متعال، قدرت و توانایی نامحدود و بی کران اوست. این آموزه هم در فلسفه و کلام به اثبات رسیده و تبیین گردیده و هم در قرآن بارها بدان تصریح شده است.
اما باور به قدرت بی کران الهی از دیرباز با پرسش ها و اشکالاتی روبرو بوده است. یکی از آن پرسش ها، همین پرسش حاضر است. این سنخ پرسش ها، در قالب ها و اشکال مختلفی مطرح شده اند که البته همگی مبنای واحدی داشته و معمای قدرت مطلق را بیان می دارند.
برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید انواع محالات را بررسی نمود.
محالات و امور ممتنع از یک جهت، به دو دسته تقسیم می شوند:
1- محالات عقلی 2- محالات عادی
محالات عقلی، خود دو دسته اند:
الف)محالات ذاتی: اموری که ذاتاً محال و ناشدنی هستند، بدون اینکه امری در این بین دخالتی داشته باشد. مانند اجتماع نقیضین.
ب)محالات وقوعی: به لحاظ ذات خود محال نیستند، اما وقوع آنها مستلزم تحقق محال ذاتی است؛ مانند وجود معلول بدون علت.
اما محالات عادی اموری هستند که وقوع آنها، تنها با نظر به قوانین معمول و شناخته شده طبیعی، نا ممکن می نماید، اما تحقق آنها ممتنع و محال نیستند. مانند تبدیل عصا به اژدها و شفا.ی بیمار، بدون دارو و دیگر معجزات، که هیچ کدام غیرممکن و ناشدنی نیستند، بلکه جهل ما نسبت به علل خاص وقوع آنها موجب می گردد که آنها را از گروه محالات و ممتنعات به حساب آوریم.
قدرت خداوند و هر قدرتی از هر کسی و هر چیزی، به ممکنات تعلق می گیرد و محالات از دایره قدرت اساساً خارج اند و قدرت به آنها تعلق نمی گیرد. بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا خداوند می تواند چنین سنگی را خلق کند، باید گفت که قدرت چه کم و چه زیاد، چه متناهی و چه نامتناهی، به امور ممکن تعلق می گیرد و نه به محالات.
در اینجا، ممکن است گفته شود که پس قدرت خداوند محدود شده و نمی توان قدرت او را بی.کران دانست؛ اما باید توجه داشت که عدم تعلق قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی، هیچ گونه محدودیتی برای قدرت الهی محسوب نمی گردد، زیرا این گونه امور اصولاً قابلیت ایجاد ندارند و به اصطلاح در رتبه ای پائین تر از مرتبه ای قرار دارند که قدرت به آنها تعلق گیرد. به دیگر سخن، نقصان و کاستی در اینجا به قابل باز می گردد و نه فاعل.
حضرت علی(ع) نیز در پاسخ به این سوال که: «آیا پروردگار تو می تواند دنیا را در تخم مرغی داخل نماید، بدون اینکه دنیا کوچک و تخم مرغ بزرگ شود»، فرمود:
«همانا خداوند به عجز و ناتوانی متصف نمی گردد، اما آنچه تو درباره آن پرسش نمودی موجود نمی شود {و قابلیت وجود ندارد}.»
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
یکی از اوصاف خداوند، صفت «قدرت» و «توانایی» اوست، و منظور از آن توانایی بر انجام کارها و خلق اشیا و ... است. البته در مورد قدرت فاعل های عاقل و ذی شعور (در مقابل قدرت در فیزیک که معادل نیرو یا انرژی است)، باید به «اراده» و خواست فاعل نیز توجه نمائیم، بنابراین منظور از موجود قادر در بحث های خداشناسی، موجودی است که اگر بخواهد، فعلی را انجام می دهد و اگر بخواهد، آن را ترک می نماید.
قدرت خداوند، همچون ذات و دیگر صفات او، محدودیتی ندارد و بی کران و نامتناهی است.
این مطلب هم در علوم عقلی مانند فلسفه و کلام به اثبات رسیده است[1] و هم ادله نقلی بر آن گواهی می دهد.قرآن کریم بارها بر عمومیت قدرت خداوند تصریح نموده و می فرماید:«ان الله علی کل شیء قدیر.»[2]
باور به قدرت بی کران الهی، از دیرباز با پرسش ها و اشکالاتی روبرو بوده است،یکی از مهمترین این اشکالات، همین پرسشی است که در اینجا مطرح گردیده است.
«معمای قدرت مطلق» در قالب های گوناگونی مطرح شده است که البته همگی مبنای واحدی دارند. پیچیده ترین صورت این معما، طرح پرسشی است که در نگاه نخست، پاسخ مثبت یا منفی به آن، هر دو، به انکار مستقیم قدرت مطلق خداوند می انجامد؛ مثلاپرسیده می شود: آیا خداوند قادر است موجودی خلق کند که بر نابودکردن آن توانا نباشد؟ یا گفته می شود: آیا خداوند می تواند خدایی مانند خود خلق کند؟ یا مانند همین پرسشی که اینجا مطرح شده است: آیا خداوند قادر است سنگی بیافریند که خود نتواند آن را حرکت دهد؟
برای پاسخ به این پرسش و حل این مشکل،ابتدا باید انواع «محالات» را بررسی نمود. امور محال یا ممتنع،از یک جهت به دو دسته تقسیم می شوند:
1- محالات عقلی 2- محالات عادی
محالات عقلی،امور ممتنع و محالی اندکه به هیچ وجه امکان تحقق آنها وجود ندارد، و بر دو دسته هستند:
الف) محالات ذاتی: اموری هستند که فی حد نفسه و در ذات خود محال و ناشدنی هستند، بدون اینکه امر دیگری در این بین دخالتی داشته باشد.اجتماع نقیضین از روشن ترین مصادیق اینگونه محالات است[3].
ب) محالات وقوعی: اموری هستند که فی حد نفسه و با لحاظ ذات خود، ممتنع و محال نیستند، اما وقوع آنها مستلزم اجتماع نقیضین خواهد بود.
اما محالات عادی: اموری هستند که وقوع آنها، تنها با نظر به قوانین شناخته شده طبیعت ناممکن می نماید، اما تحقق آنها، نه ذاتاً ممتنع است، و نه مستلزم محل ذاتی است. تبدیل عصای چوبین به مار، شفای بیمار بدون دارو، و سخن گفتن جمادات، نمونه هایی از محالات عادی اند. این امور، در واقع، با جریان عادی طبیعت و نظام معمول علّی در عالم مخالفند؛ اما خود، بر اساس علل خاص ماورای طبیعی محقق می شوند که شاید برای ما نا شناخته باشند. از این رو می توان گفت که محال عادی، در حقیقت ناممکن و ناشدنی نیست، بلکه جهل ما نسبت به علل خاص وقوع آن، سبب می شود که آن را از گروه محالات و ممتنعات بدانیم.
با توجه به این توضیح، به پاسخ بر می گردیم:
باید توجه داشت که قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی (محالات عقلی) تعلق نمی گیرد، و آنها از دایره قدرت (به طور کلی و از جمله قدرت پروردگار) خارج اند، در حالی که تمام اموری که در ضمن معمای قدرت مطلق، از توانایی خداوند بر ایجاد آنها سؤال می شود، از جمله محالات وقوعی. اند.
برای مثال، اگر در معنای حقیقی آفرینش – که در فلسفه، از آن به «علّیت» تعبیر می شود – تامل ورزیم، درمی یابیم که آفریدگار (علت)، بر تمامی شئون آفریده (معلول) مسلط است، و به تعبیر دقیق تر، اصل وجود و تمامی اوصاف و خصوصیات مخلوق، وابسته به آفریدگار و خالق اوست. بنابراین فرض ،مخلوقی که خالق آن، نتواند آن را از بین ببرد یا در آن تغییری ایجاد کند، مستلزم فرض حالتی است که هم آفریدگار باشد و هم نباشد، و این چیزی جز تناقض و اجتماع نقیضین نیست.
با توجه به مثال فوق،پاسخ این سؤال هم روشن می شود:
آفریدن سنگی که خداوند – که آفریدگار آن است – بر حرکت دادن آن قادر نباشد، محال وقوعی است و ممتنع می باشد. و همانطور که گفتیم، سخن در آن است که قدرت خداوند بر محالات وقوعی تعلق نمی گیرد.
ممکن است که گفته شود نتیجه این تحصیل چیزی جز پذیرفتن محدودیت قدرت خداوند و عجز و نقض او نیست؛ اما باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که عدم تعلق قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی، در واقع هیچ گونه محدودیتی برای قدرت الهی به دنبال ندارد؛ زیرا این امور اصولاً قابلیت ایجاد ندارند، و از این رو، پائین تر از مرتبه ای قراردارند که قدرت به آن تعلق گیرد. بر این اساس، اصولاً مفهوم «شیء» بر محالات عقلی صدق نمی کند، تا اینکه مشمول تعابیر قرآنی، نظیر «ان الله علی کل شیء قدیر» گردند؛ به دیگر سخن، در اینجا نقصان و کاستی به «قابل» باز می گردد و نه «فاعل» و به تعبیر فلسفی،در این مورد فاعلیت خداوند تام است اما قابل (محالات عقلی) قابلیت پذیرش فعل (ایجاد و آفرینش) را ندارد.
برای روشن شدن مطلب، توجه به این مثال مفید است:
استاد کوزه گری را در نظر بگیرید که می تواند زیباترین کوزه ها را از گل بسازد. حال اگر به جای گل، مقداری آب در اختیار وی قرار دهیم و از او بخواهیم که کوزه ای درست کند، بدیهی است که در این فرض، کوچکترین توفیقی برای ساختن حتی یک کوزه ساده نخواهد یافت. اما این عدم توفیق را نمی توان به ناتوانی یا کم تجربگی او نسبت داد و در مقام استادی او تردید نمود؛ زیرا آنچه در اختیار او بوده، اصولاً قابلیت تبدیل شدن به کوزه را ندارد، و پدید آمدن کوزه از مقداری آب، محال و غیر ممکن است.[4]
پس به طور خلاصه، پاسخ «معمای قدرت مطلق» این است که موارد یاد شده در آن، و از جمله به وجود آوردن سنگ بزرگی که خود خداوند هم توان بلند کردن آن را نداشته باشد، از جمله محالات عقلی هستند و در نتیجه، قابلیت تحقق یافتن و قابلیت متعلق قدرت واقع شدن را ندارند، و این عدم تعلق، در حقیقت، نقصانی است که به ذات این امور باز می گردد، و نقص و عجزی متوجه قدرت خداوند نیست. گفتنی است که در برخی روایات، نمونه هایی از این پرسش ها مطرح گردیده و پاسخ آن داده شده است.؛ به طور مثال، در روایتی آمده است که شخصی از امام علی(ع) پرسید:
«آیا پروردگار تو می تواند دنیا را در تخم مرغی داخل نماید، بدون اینکه دنیا،کوچک و تخم مرغ، بزرگ شود؟
امام علی (ع) پاسخ دادند:
«همانا خداوند به عجز و ناتوانی متصف نمی گردد، اما آنچه تو از من درباره آن پرسش نمودی، موجود نمی شود {و قابلیت وجود ندارد}.»[5]
از پاسخ امام (ع) چنین بر می آید که مورد سؤال، «نشدنی» است، اما این امر به معنای عجز و ناتوانی خداوند نیست؛ بلکه از این حقیقت برمی.. خیزد که مورد سؤال محال عقلی است، و از این رو، اساساً قابلیت تحقق و موجودیت را ندارد.
[1]نک: شیرازی، صدرالدین محمد،الاسفار الاربعه،ج6، صص-320307؛ طوسی،نصیرالدین، شرح تجرید،ص 390-394،ترجمه و شرح علامه شعرانی؛ مصباح یزدی،محمدتقی،آموزش عقاید، ج1، صص -10099.
[2]سوره بقره، آیات 20، 106،و 109و، 148، 259 و چندین آیه دیگر.
[3]مقصود از «اجتماع نقیضین» آن است که وجود و عدم شیء واحد – با حفظ شرایطی که در مباحث منطقی و فلسفی مطرح می شود – با هم جمع شوند. به اعتقاد بسیاری از فلاسفه «امتناع اجتماع نقیضین» از بدیهی ترین اصول عقلی است که انکار آن به فرو پاشیدن بنای معرفت بشری می انجامد.
[4]البته این مثال یا مثال های مشابه با آن، با مسأله مورد بحث ما (قدرت و فاعلیت الهی)، تفاوت اساسی دارد. با این حال، برای نزدیک تر نمودن مطلب به ذهن، توجه به جنبه مشابهت آن با بحث حاضر، مفید است.
[5]«ان الله تبارک و تعالی لا ینسب الی العجز و الذی سألتنی لا یکون»، شیخ صدوق،التوحید،باب 9،ح5.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
آیا زمان نماز اوّل وقت عصر بلافاصله بعد از نماز ظهر است، یا چند ساعت بعد از آن است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
اوّل وقت نماز عصر، همان ابتدای وقت فضیلت نماز عصر است که پس از وقت مخصوص نماز ظهر است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
برای نمازهای یومیه (روزانه) سه وقت وجود دارد:
1. وقت مخصوص که نمی شود نماز دیگری را در آن زمان خواند.
2. وقت مشترک که بین دو نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشاء مشترک است و می شود هر دو نماز را با رعایت ترتیب، در آن زمان خواند.
3. وقت فضیلت که اگر نماز در آن زمان خوانده شود ثواب بیشتری دارد.
با عنایت به این مقدمه، دربارۀ نماز عصر و زمان اقامۀ آن گفته شده است:
به طور کلی وقت خواندن نماز ظهر و عصر، از اذان ظهر تا مغرب است که از اوّل آن به مقدار خواندن نماز ظهر، وقت مخصوص نماز ظهر است، اگر نماز عصر در این وقت خوانده شود، باطل است[1] و آخر وقت، به مقدار خواندن نماز عصر به مغرب مانده، وقت مخصوص نماز عصر است.[2] فاصلۀ بین این دو زمان وقت مشترک بین ظهر و عصر است که هر دو نماز را می توان خواند، ولی نماز ظهر باید قبل از نماز عصر خوانده شود.[3]
اما وقت فضیلت نماز عصر، بعد از وقت مخصوص نماز ظهر است[4] تا زمانی که سایۀ شاخص[5] دو برابر طول آن اضافه شود. پس منظور از اوّل وقت نماز عصر، همان اوّل وقت فضیلت آن است.
[1] البته اگر در بين نماز بفهمد که اشتباه كرده است، بايد نيت را به نماز ظهر بر گرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عصر را بخواند و احتياط آن است كه دوباره نماز عصر را هم بعد از آن بخواند و اين احتياط خيلى خوب است؛ توضيح المسائل (المحشى للإمام الخميني)، ج1، ص 405.
[2] لذا اگر کسی تا وقت مخصوص نماز عصر، نماز ظهر خود را نخوانده باشد، نماز ظهرش قضا شده و باید در آن وقت مخصوص، نماز عصرش را بخواند و بعداً نماز ظهرش را قضا نماید.(توضیح المسائل، امام خمینی، مسئلۀ 731).
[3] تحریرالوسیلة، ج 1، کتاب الصلاة، مقدمات الصلاة، المقدمة الاولی، مسائل 6 و 7 و 8، ص112؛ توضیح المسائل، امام خمینی، مسئلۀ 731.
[4] امام خمینی در تحریرالوسیلة، گرچه در ابتدا می گویند علی الاظهر اوّل فضیلت نماز عصر آن هنگام است که سایۀ شاخص به چهار هفتم شاخص برسد، اما در نهایت می فرمایند بعید نیست که اول آن بعد از مقدار و زمان ادای نماز ظهر باشد. (تحریر الوسیلة، ج 1، ص 112، مسئلۀ 6).
[5] به جسم میله مانندی که به طور قائم بر سطح افقی، نصب شده باشد شاخص گویند؛ مثل چوبی که عمود بر زمین باشد.
از شاخص برای تعیین و شناخت اوّل زوال خورشید که اوّل وقت نماز ظهر است، استفاده می شود. اگر چوبی را به صورت عمود روی زمین و سطح افقی بگذاریم، آن گاه که بعد از از بین رفتن سایه، در جهت دیگر سایه دار شود، هنگام زوال خورشید است و اوّل وقت نماز ظهر. همچنین برای تعیین وقت فضیلت نماز ظهر گفته اند: وقت فضیلت نماز ظهر، از اوّل ظهر است تا زمانی که سایه پدید آمده شاخص، به اندازۀ طول شاخص گردد.
(تحریرالوسیلة، ج 1، کتاب الصلاة، مقدمات الصلاة، المقدمة الاولی، مسئلۀ 6؛ عروة الوثقی مع تعالیق الامام الخمینی، ص272 و273؛ آموزش فقه، محمد حسین فلاح زاده، ص 125 و 126).
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
با توجه به آیۀ 30 سورۀ بقره: "و اذقالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون"، حضرت آدم (ع) خلیفۀ رب بود یا خلیفةالله؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
چون در آیۀ 31 سورۀ بقره، رمز و راز برگزیدن انسان به عنوان خلیفه را علم به همۀ اسمای الاهی بیان کرد و فرمود: "علّم آدم الاسماء کلّها" و اسمی که دربردارندۀ همۀ اسما بوده و همۀ اسما جلوۀ آن است، اسم "الله" است. انسان خلیفۀ. خداست نه خلیفۀ رب؛ زیرا ربّ یکی از اسمای الاهی و جلوه.ای از اسم "الله" است.
با توجه به این که اولاً: مراد از اسما، حقایق عالیه ای است که همۀ حقایق عالم از آن نشأت .گرفته و حقایق عالم، اعم از غیب و شهود را شامل می.شود. ثانیاً: تعلیم اسما به معنای اعطای آنها به انسان است. ثالثاً: حقیقت الاهی در کسوت آنها ظاهر و متجلی می.شود، پس در حقیقت، انسان جلوه گاه همۀ اوصاف الاهی و عهده.دار همۀ کارهای خدایی و خلیفۀ کامل الاهی بر ماسوی.الله است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
سؤال فوق را این گونه طرح می.کنیم:
حضرت آدم (ع)، خلیفۀ چه کسی بود و انسان خلیفۀ کیست؟ و با توجه به این که خلیفه از آن جهت که خلیفه و جانشین است باید عهده.دار وظایف و کارها.ی مستخلف.عنه (جانشین شده از طرف او ) و متصف به اوصاف او باشد، خداوند تا چه اندازه به انسان شایستگی اتصاف به صفات و عهده.داری افعال خود را داده و خدا نمایی انسان تا چه اندازه است؟
انسان،[1] خلیفۀ کیست؟
با توجه به آیات 30 و 31 سورۀ بقره، انسان خلیفۀ الله است.
توضیح: در آیۀ 30 از عبارت "انی جاعل فی الارض خلیفة..." و ضمیر متکلم وحده فهمیده می شود که متکلم، خداوند، برای خود جانشین جعل کرد نه برای غیر، و در آیۀ بعد[2] رمز و راز برگزیدن انسان به عنوان خلیفه را، علم به همۀ اسمای الاهی بیان کرد و فرمود: "علّم آدم الاسماء کلّها"؛ به تعبیر دیگر، در آیۀ اوّل خداوند انسان راخلیفۀ خود و در آیۀ دوم، میزان قدرت جانشین خود و وسعت خلافت عطا شده به او را بیان کرد و از آن جا که حقیقت خداوند در کسوت اسمای او جلوه.گر است، با توضیح دو مطلب؛ یعنی اسما و دیگری معنای تعلیم آن به انسان روشن می.شود، انسان خلیفۀ کیست و تا چه اندازه می.تواند کار خدایی بکند و اوصاف الاهی را دارا شده و در خود به ظهور برساند.
مراد از اسماء: اسم به معنای نشانه است. اسم لفظی، نشان و راهنمای مفاهیم ذهنی و مفاهیم ذهنی، اسم برای حقایق عینی و حقایق عینی اعم از غیب و شهود، اسم و نشان از آفرینندۀ خود دارند. حال باید دید اسمای خداوند که در این آیه به انسان تعلیم داده شد، کدام قسم از این اسم هاست، آیا الفاظ مراد است یا مفاهیم ذهنی و یا حقایق عینی؟
دانستن صرف الفاظ، یا صرف مفاهیم برای مسجود شدن آدم نزد فرشتگان کافی نیست؛ زیرا "کمال آگاهی از الفاظ، برای دست یابی به مقاصد قلوب است و فرشتگان برای پی.بردن به مقاصد قلب ها نیازی به الفاظ و لغات ندارند، بلکه بدون وساطت آن، مقاصد دلها را تلقی می.کنند".[3]
صرف فهم مفاهیم ذهنی و درک صورتی از حقایق نیز پایین.تر از مقام فرشتگان است؛ زیرا آنها با عین بعضی از حقایق عالم ارتباط دارند و نه با مفاهیم آنها و درک آنها حضوری است نه حصولی، گرچه همه حقایق عالم مشهود آنها نیست؛ لذا دلیل سجدۀ آنها بر انسان، فقط برای آگاهی او از مفاهیم حقایق نمی.تواند باشد. پس، مراد از اسما همان حقایق از سویی و همه حقایق عینی از سوی دیگر است که فرشتگان را تحمل حمل و بالی برای پرواز به قلّۀ رفیع آنها نبود و طبق آیات بعدی، اسما، همان حقایق غیبی عالم است؛ زیرا در آیۀ 33 فرمود: "الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض"،[4] بنابر تفسیر برخی مفسران، مقتضای سیاق آیات 30 تا 33 سورۀ بقره این است که این غیب، چیزی جز همان اسمای تعلیم داده شده و غیر از مسائل مورد نظر در "انّی اعلم ما لا تعلمون"[5] نیست؛ یعنی چیزی که شما نمی دانید و فقط در حیطۀ علم من است به انسان دادم. پس اسما، حقایق غیبی است فوق فهم وجود فرشتگانی که خود فوق عالم ماده و واجد بعضی از مراتب غیب.اند و همان حقایق عالیه است که همۀ حقایق عالم از آن نشأت می گیرد و همۀ حقایق عالم اعم از غیب و شهود را شامل می.شود.[6]
معنای تعلیم: با توجه به مطالب گفته شده و تلقی بدون واسطۀ اسما توسط حضرت آدم(ع)،[7] به دست می آید که مراد از تعلیم، اولاً: اعطای علم شهودی و حضوری به اسما است نه صرف آگاهی مفهومی به آنها. ثانیاً: علم لدنی و تلقی مستقیم از خدواند است، و چون علم، دارایی است، چه دارا بودن مفهوم و صورت شیء و چه دارا بودن خود شیء، این دو خصیصه که از معنای تعلیم الاهی (شهودی و لدنی بودن) ذکر گردید، حکایت از آن دارد که خداوند، آدم و انسان را دارای حقیقت عینی اسمای حسنا وـ بنابر معنای پیش گفته شده از اسما ـ آیه و نشانه تمام نمای اسمای خود گردانید.
پس، با توجه به مطالب فوق و نیز چون آیه دلالت بر تعلیم همه اسما دارد و اسمی که دربردارندۀ همۀ اسما بوده و همۀ اسما جلوۀ آن است، اسم "الله" است. انسان، خلیفة الله است نه خلیفۀ ربّ؛ زیرا ربّ یکی از اسمای الاهی و جلوه.ای از اسم "الله" است. در حقیقت، انسان مظهر تامّ الاهی و جلوه.گاه همه اوصاف الاهی و عهده.دار همه کارهای خدایی برای ماسوی.الله است.
برای مطالعۀ بیشتر مراجعه شود به:
1. تفسیر المیزان، ذیل آیات 30 تا 34 سوره بقره.
2. تفسیر تسنیم، جوادی آملی، ج3، ص17 - 321.
[1]از دلايل تفسيري ديگر مربوط به اين آيه فهميده مي.شود که خلافت اختصاصي به حضرت آدم ندارد و همه انسان ها شأنيت و استعداد خلافت الاهی را دارند، از این جهت ما بحث را به صورت کلی برای انسان مطرح کرده ایم نه حضرت آدم (ع). رک: تسنيم ،ج 3، ص 41 و293، و نمایه مرتبط: مصداق خلیفةالله از دیدگاه قرآن، سؤال 1984 (سایت: ۲۰۲۳).
[2] "وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ".
[3]الميزان، ج1، ص116- 117.
[4]آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان ها و زمین را می دانم.
[5] من آن می دانم که شما نمی دانید.
[6]رک: تسنيم, ج 3، ص 169.
[7]لفظ «علّم» در آيه 31 خبر از نفي وساطت فرشتگان مي.دهد.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
اثبات وحيانى بودن الفاظ و تراكيب قرآن يا وحيانى بودن ترتيب سورهها و آيات آن، به چه ميزان در تمسك به قرآن كريم براى بدست آوردن احكام شرعى نقش دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اصولاً ترتيب سورهها نقشى در اجتهاد ندارد و هيچ موردى نيست كه بتوان از روى ترتيب سورهها نكتهاى فقهى استنباط كرد. همچنين چينش آياتى كه ارتباط معنايى با هم ندارند، در اجتهاد فقيه مؤثر نیست. از اين رو، فقيه در مبناى كلامىاش نيازى به اثبات اين دو مطلب ندارد.[1]
آنچه براى فقيه ضرورت دارد، اثبات اين است كه محتواى قرآن، الفاظ مفرده، تركيب الفاظ كه آيات را مىسازند و مجموعههاى آيات مرتبط با هم، الاهى و وحيانىاند[2] و اين را مىتوان از طريق اعجاز بلاغى قرآن ثابت كرد، زيرا بلاغت فقط به لفظ نيست، بلكه لفظ و معنا ، هر دو در آن تأثير دارند. اصولاً فصاحت و بلاغت بدون محتواى صحيح و انتظام معانى و پيوستگى روح سخن بىمعناست.
از سوى ديگر، احتمال وجود موردى در قرآن كه تفكيك و جابجايى آيات آن، بخشى از معنا را از بين برده باشد - به عنوان مثال، يك قرينه سياقى كه به معناى خاصى دلالت داشته و در اثر جابجايى آيات از بين رفته باشد - از ديدگاه مجتهد منتفى است؛ زيرا بنابه دلايلى - كه در جاى خود آمده است - قرآن از هرگونه تحريفی مصون است.
به هر حال، اگر فقيه احتمال دهد آيهاى كم يا زياد شده، و يا پس و پيش گشته، و اين تغيير در معنا هم اثر داشته است، ديگر نمىتواند بگويد: من مأمور به ظاهر هستم، زيرا اين گونه احتمالات به طور كلى حجيت ظواهر قرآن را زير سؤال مىبرند. از اين رو، عقل اين احتمال را كه الفاظ قرآنى يا تراكيب آنها - كه آيات را تشكيل مىدهد - و يا مجموعههايى از آيات كه داراى سياق واحد و مرتبط به يك مطلب هستند، از ناحيه غير خداوند متعال باشد، امرى است که مستلزم تحريف در قرآن و در نتيجه مردود است. با اين وصف، مىتوان در اثبات نزول قرآن از سوى خدا به عقل استناد كرد ، هر چند اين امر باعث مىشود مبناى حاضر به صورت فرعى از فروع مبناى ديگرى مصونيت قرآن از تحريف درآيد.
بنابر اين پذيرش اين احتمال كه الفاظ يا تراكيب و حتى مجموعههاى هم سياق قرآنى از ناحيه غير خدا باشد، قرآن را از حجيت ساقط مىكند. شايد يكى از دلايلى كه اخبارىها ظواهر قرآن را حجت نمىشمردند، اعتقاد آنان به وقوع كاستى يا جابجايى در قرآن بود. البته كارى كه آنها كردند، نه تنها دفاع از دين نبود، بلكه نوعى عقب نشينى محسوب مىشد. اشتباه بزرگ آنان در اين بود كه فكر مىكردند اگر قرآن را كنار بگذارند دين را حفظ كردهاند؛ ولى آنها با اين كار بزرگترين سند دين و در واقع كل دين را زير سؤال بردند.[3]
منابع مطالعه بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسۀ فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] معناى سخن فوق اين نيست كه نمىتوان ثابت كرد قرآن در زمان حضرت رسول جمع آورى شده است. بلكه سخن در اين است كه اين مطلب، نقشى در كار فقيه ندارد و جزء مبانى كلامى اجتهاد نيست. همچنان كه گذشت بسيارى از علما شيعه برآنند كه ادلّۀتاريخى گواهى مىدهد قرآن در زمان حضرت رسول(ص) تنظيم گشته است. افزون بر آن، اگر بتوانيم نكاتى در ترتيب سورهها و آيهها پيدا كنيم اگر اين ترتيب به هم بخورد، آن نكته يا نكات از دست مىرود - مثل روابط عددى بين سورهها و آيهها، و يا در مجموعۀ قرآن موجود پيوستگى خاصى را بدست آوريم، براى اثبات اين مطلب به ادلّۀ تاريخ نيز نيازى نيست، بلكه به حكم عقل همه اين انتظامها و ترتيبها از جانب خداوند متعال حاصل شده است.
[2] تأثير وحيانى بودن مجموعۀ آيات مرتبط با هم كه از آن به «قرينۀ سياقيه» تعبير مىشود، محل اختلاف است.
[3] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 57 - 56.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
وقتى گفته مىشود قرآن از سوى خداست، مقصود چيست؟ آيا فقط مضمون قرآن از سوى خداست، يا الفاظ هم از طرف خداوند نازل شده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
در حقيقت اين سخن كه قرآن از سوى خدا است، در سطوح مختلف قابل طرح مىباشد و معانى عميق متعددى دارد، به طورى كه هر كدام از آنها عميقتر و دقيقتر و سخنى فراتر از سخن قبلى است. اين معانى عبارت اند از:
الف- مفاد و محتواى قرآن از سوى خداوند است.
ب - علاوه بر آن، تك تك الفاظ نيز از سوى خداوند است.
ج -تركيبات اين الفاظ كه در قالب آيات آمدهاند، نيز از سوى اوست.
د -مجموعهى اين آيات كه به صورت سورهها تجلى كرده است، هم از ناحيهى خدا مىباشد.
ه- چينش و ترتيب سورهها در كنار يكديگر و تشكيل قرآن موجود نيز از ناحيهى اوست.(دو مطلب اخير همان مسئلهى جمع قرآن است كه بايد به آن پرداخت.)[1] [2]
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
مبانى كلامى اجتهاد، مهدى، هادوى تهرانى.
[1] ر.ک نمايه: وحيانى بودن قرآن، س ۲۹۷.
[2] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 45.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
اين مسئله مسلم است كه وقتى حضرت رسول (ص) آيات قرآن را براى مردم مىخواندند، افرادى كه كاتب وحى بودند، اين آيات را مىنوشتند، اما در چه زمانى جمع آورى آيات قرآنى و تدوين كلى آن صورت گرفته است؟ اين مجموعهاى كه هم اكنون به نام "قرآن" در دست ماست، در چه زمانى پيدا شده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
در بارهى جمع قرآن سه نظر وجود دارد:
أ- قرآن در زمان خود پيامبر (ص) و با نظارت آن حضرت و در پرتو هدايت الاهى جمع آورى شده، هر چند خود حضرت رسول (ص) شخصاً قرآن را ننوشته، يا جمع آورى آيات را انجام نداده است.[1]
ب - قرآن موجود توسط حضرت على (ع) و بعد از رحلت پيامبر (ص) جمع آورى و تدوين شده است و اين كار در دورانى كه حضرت على(ع) خانه نشين بودند، انجام شده است.[2]
ج ) قرآن بعد از رحلت پيامبر (ص) توسط برخى صحابه، غير از امام على (ع)، جمع آورى و تدوين شده است.[3]
بسيارى از علماى شيعه، به ويژه متأخرين و محققان معاصر، معتقدند كه قرآن در زمان پيامبر (ص) و با نظارت ايشان جمع آورى شده است.[4]
برخى از شيعيان نيز نظر دوم را پذيرفته و اميرالمؤمنين (ع) را گردآورندهى آن دانستهاند.[5] اما بسيارى از اهل سنت رأى سوم را اختيار كردهاند و مستشرقين نيز معمولا همين نظر را پذيرفته و اضافه كردهاند: قرآنى كه حضرت على(ع) جمع آورى كرد، مورد اعتناى اصحاب واقع نشد.
چنان كه روشن است، بنابر نظر اوّل و دوم، جمع كل قرآن به خداوند مستند بوده و پيدايش سورهها و ترتيب آنها نيز در پرتو وحى الاهى بوده است؛ زيرا رسول اسلام (ص) طبق آيهى شريفهى: «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»[6] هر چه مىفرمود، به خصوص در امور دينى، با راهنمايى وحى بوده است، و امامان معصوم (ع) نيز اگر نبى نبودند، ولى ادامه دهندهى راه رسالت و داراى منصب الاهى عصمت، و علم لدنى بودند.
كسانى كه رأى سوم را پذيرفتهاند، نه تنها نخواهند توانست الاهى بودن اين دو؛ يعنى پيدايش سورهها و ترتيب آنها را اثبات كنند، بلكه در واقع آن را نفى كرده و ذوق و سليقهى شخصى اصحاب را در اين مسئله دخيل مىدانند.چ
در اين جا ذكر چند نكته ضرورى است:
1. علامه طباطبايى در ذيل آيهى شريفهى: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون»[7] مىفرمايند: ويژگىهايى كه براى قرآن ذكر شده است، مانند فصاحت و بلاغت ، عدم وجود اختلاف و عجز از آوردن مثل آن ، همگى در همين قرآن كه در دسترس ماست، وجود دارد. و نتيجه گرفتهاند كه اين قرآن، همان قرآن است كه در صدر اسلام و در زمان خود رسول اكرم (ص) شناخته شده بود.[8]
اين سخن اگر چه تحريف را از قرآن نفى مىكند، ولى نمىتواند ثابت كند كه اين مجموعه، با اين شكل و صورت، وحيانى است؛ زيرا ويژگىهاى مذكور به گونهاى نيست كه بتواند به اثبات رساند كه ترتيب مجموعهى آيات كه سورهها را به وجود آورده، و ترتيب مجموعهى سورهها كه قرآن موجود را تشكيل داده، همان طور است كه در زمان حضرت بوده است.
2. اگر كسى بتواند اعجاز عددى را افزون بر مورد مفردات و تراكيب قرآنى در حوزهى سورهها و ترتيب آنها، ثابت كند؛ يعنى بين آيات يك سوره و بين خود سورهها روابط عددى خاصى برقرار باشد كه ايجاد آن براى بشر مقدور نيست مىتواند وحيانى بودن سورهها و ترتيب آنها را نيز به اثبات رساند، ولى به هرحال باز وحيانى بودن ترتيب همهى آياتى كه در يك سوره گرد آمدهاست، اثبات نخواهد شد.[9]
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد.
[1] نك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص83.
[2] نك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص87.
[3] اين نظر را اكثريت اهل سنت پذيرفتهاند. همان، ص19 – 51.
[4] نك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص 83؛ سيد على ميلانى، التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن الشريف، ص41 - 42 و ص46 - محمد هادى معرفت، صيانة القرآن من التحريف، ص34.
[5] نك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص80.
[6] و از سر هوس سخن نمىگويد. اين سخن بجز وحيى كه وحى مىشود نيست. (نجم، 2 - 3)
[7] بى ترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كردهايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود. (حجر، 9)
[8] نك: علامه طباطبائى، الميزان، ج12، ص 104 و ص106 و ص138.
[9] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 54 - 55، مؤسسه ی فرهنگى خانه ی خرد، قم، چاپ اول، 1377.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
قرآن از سه جهت معجزه است: أ- لفظ. ب- محتوى. ج- آورندهى آن. هر يك از اين جهات تا چه مقدار بر الاهى بودن آن دلالت دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
به طور كلى، برخى از وجوه اعجاز نشان مىدهد كه قرآن نه در آن زمان و نه در هيچ زمان ديگرى، نمىتواند از طرف غير خدا آورده شود، همانند اعجاز بلاغى قرآن، كه مخصوص زمان يا مكان خاصى نيست و اين شيوهى بيانى براى هيچ كس مقدور نیست، نه در آن روزگار و نه در آينده. ولى برخى از وجوه اعجاز فقط به اين مقدار دلالت دارد كه در آن روزگار قرآن نمىتوانسته از طرف غير خدا باشد، مانند وجه سوم از وجوه اعجاز محتوايى قرآن (در صورتى كه فرض كنيم همهى علوم و معارف قرآن هم اكنون شناخته شده و در دسترس بشر است) از سوى ديگر برخى از اين وجوه ناظر به خصوصيت آورندهى آن است؛ به اين معنا كه چه در زمان گذشته و چه در حال يا آينده، هيچ درس ناخواندهاى قادر به آوردن چنين كتابى نيست، در حالى كه بقيهى وجوه اعجاز، قرآن را معجزه ی تاريخ براى هر عامى و عالم و هر زمان و مكان معرفى مىكند، به طورى كه تا ابد هيچ بشرى نخواهد توانست مانند آن را بيافريند.
حال بايد ديد هر يك از وجوه اعجاز، الاهى بودن قرآن را تا چه مقدار ثابت مىكند.
اعجاز از حيث آورندهى قرآن فقط ثابت مىكند كه مفاد قرآن از ناحيهى خداوند است، اما اين كه الفاظ هم از سوى اوست، اثبات نمىشود.[1]
حال اگر گفته شود: حضرت رسول (ص) نمىتوانسته از پيش خود چنين الفاظى را برگزيند، يا چنان تعبيراتى را به كار برد، پس الفاظ و عبارات و تراكيب نيز الاهى است، خواهيم گفت: اين سخن به فصاحت و بلاغت قرآن و در واقع به همان اعجاز بلاغى قرآن بر مىگردد، پس نتيجه اعجاز از حيث آورندهى قرآن محسوب نمىشود. مگر آن كه ادعا شود: هر چند نتوانيم ثابت كنيم چنان بلاغتى از غير خدا ميسور نيست، ولى لا اقل، براى رسول اكرم (ص) از پيش خود، چنين چيزى مقدور نبوده است. با چنين فرضى، با استناد به همين وجه مىتوان نتيجه گرفت كه الفاظ، عبارات و تراكيب قرآنى نيز از سوى خداوند متعال است.
وجوه چهارگانهاى كه در اعجاز محتوايى قرآن ذكر مى شود[2]، تنها مىتواند الاهى بودن مفاد آن را اثبات كند.
اما وجوه اعجاز لفظى قرآن - اعجاز بلاغى و عددى - ثابت مىكند كه الفاظ و تركيبات قرآن نيز الاهى است.[3] همچنين الاهى بودن آن مقدار از آيات را كه به يكديگر مرتبط هستند و در واقع يك سياق را مىسازند، ثابت مىكند. اما افزون بر اين امور، چگونه مىتوان ثابت كرد كه تجميع آيات در كنار يكديگر (اگر چه وحدت سياق نداشته باشند) و پيدايش سورهها، و نيز تجميع سورهها و پيدايش قرآنى كه امروز در دست ما است، الاهى مىباشد؟
پاسخ به اين پرسش معمولا در بحثى به نام "تاريخ قرآن" مطرح شده است.[4] برخى از اهل سنت، و بيشتر مستشرقين، به اين نكته دامن زدهاند كه جمع آيات و پيدايش سورهها، و جمع سورهها و ظهور قرآن موجود، بعد از رحلت پيامبر اسلام (ص) صورت پذيرفته است.[5] [6]
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد.
[1] برخى نيز همين حرف را مىپذيرند و مىگويند: اگر چه مفاد قرآن، الاهى است، ولى الفاظ آن از خود پيامبر (ص) است. در حالى كه علماى اسلام از گذشته تا حال معتقدند: فرق حديث قدسى با قرآن در همين نكته است كه در حديث قدسى، مفاد، الاهى است، ولى الفاظ، بشرى و از جانب خود پيامبر اكرم (ص) است، در حالى كه در قرآن، الفاظ نيز از جانب خدا است.
[2] ر نمايه: اعجاز قرآن، سؤال 69.
[3] شايد علت تاكيد علماى ما از گذشته تا حال بر اعجاز بلاغى قرآن، همين بوده كه شعاع دلالت آن را بيشتر مىديدند.
[4] براى نمونه به كتاب هاى زير مراجعه كنيد: ابو عبدالله زنجانى، تاريخ القرآن؛ محمود راميار، تاريخ قرآن؛ سيد محمد باقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن؛ سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم.
[5] ر نمايه: جمع قرآن سؤال 71.
[6] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 52 - 53، مؤسسه ی فرهنگى خانه ی خرد، قم، چاپ اول، 1377
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
قرآن يكى از منابع اجتهاد است. آيا فقيه يا عالم دينی بدون هيچ پيش فرضى مىتواند به قرآن تمسك كند؟ اگر جواب منفى است، چه پيش فرضهايى قبل از تمسك به قرآن لازم است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
آنچه اجمالاً در پاسخ به اين سؤال مى توان گفت، عبارت است از:
1 . قرآن مهمترين منبع شريعت و نخستين مرجع براى بهدست آوردن رأى دينى است.
2 . بهرهبردارى از قرآن اعتبارى نخواهد داشت، جز آن كه دو اصل: حجيت صدورى و حجيت دلالى قرآن اثبات گردد.
۳ . مبانى مورد پذيرش فقيه در برداشت از قرآن به دو دسته: صدورى و دلالى تقسيم مىشود.
4 . مبانى صدورى قرآن عبارت اند از:
أ- قرآن از سوى خدا نازل شده است.
ب - قرآن از هرگونه تحريف به زيادت يا نقصان، مصون است.
ج - وحى مصون از خطا است.
د - پيامبر اسلام هم در تلقى وحى، و هم در ابلاغ آن از هرگونه اشتباه عمدى، يا سهوى معصوم بوده است.
5 . مبانى دلالى قرآن عبارت اند از:
الف- خداوند از كلمات قرآن معانى خاصى را اراده فرموده است.
ب - در بيان مراد الاهى . لااقل در احكام فرعى . از شيوهى عمومى مفاهمه و طريقهى عقلا عدول نگشته و از بيان رمزى و تمثيلى استفاده نشده است.
ج - زمينهى فهم معانى اراده شده از آيات فقهى در زمان نزول آيات، براى عقلا وجود داشته است.
د - احكام الاهى جهان شمول است و اختصاص به مورد يا موقعيت خاص ندارد، جز آن كه منسوخ گشته، يا متغير بودن آن اثبات گردد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
از نگاه همه فرق و مذاهب اسلامى، قرآن به عنوان اوّلين و مهمترين منبع در اسلام شناخته شده است و همگان نسبت به اين امر اذعان و اعتراف دارند كه اوّلين منبع شريعت و نخستين جايى كه براى به دست آوردن رأى دين در زمينههاى مختلف به آن رجوع مى شود، قرآن؛ يعنى معجزهى باقى رسول اكرم (ص) و مهيمن بركتب آسمانى گذشته، مىباشد.
در واقع با اين نظر دو اصل در زمينهى برداشت از قرآن كريم پذيرفته شده است:
1 . قرآن سند الاهى و حجت خدا بر انسان است و هم اكنون آنچه به نام «قرآن» در دسترس همگان است، همان قرآنى است كه از سوى خداوند نازل گشته و هيچ عنصر غير خدايى . چه به عمد و چه به خطا . در آن راه نيافته است؛ يعنى قرآن موجود، حجيت صدورى دارد.
2 . پيام قرآن قابل دسترسى است و براى دستيابى به رأى دين مىتوان به آن مراجعه كرد؛ يعنى قرآن علاوه بر حجيت صدورى، حجيت دلالى نيز دارد.
بنابراين، وقتى فقيه براى استنباط احكام شرعى، قرآن را منبع اجتهاد خود قرار مىدهد و از آن براى رسيدن به حكم فقهى استفاده مىكند، پيش از آن كه به سراغ قرآن برود، مجموعهاى از مبانى را در جهت صدور قرآن و مجموعهاى ديگر را در جهت دلالت آن پذيرفته است؛ زيرا اگر كوچكترين شبههاى را در صدور يا دلالت قرآن موجود بپذيرد، هرگز نخواهد توانست آراى خود را به قرآن و وحى مستند سازد و احكام مستفاد از آن را به خدا و دين او نسبت دهد.
مبانى صدورى عبارت اند از:
1 . قبل از هر چيز فقيه مىپذيرد كه قرآن از سوى خداوند متعال نازل گشته است؛ زيرا اگر قرآن از سوى خدا نبود وجهى نداشت كه فقيه براى دستيابى به رأى دين به آن مراجعه كند. و وقتى گفته مىشود كه قرآن از سوى خدا است به اين معنا است كه:
أ- مفادى كه در قرآن آمده از سوى خداست.
ب- الفاظ مفرد و تركيبهايى كه در قرآن آمده، از سوى خداوند است؛ يعنى خود الفاظ تركيبات و آيات، وحيانى است.
ج - اين نحوه چينش آيات در كنار يكديگر كه سورهها را تشكيل داده، و نيز ترتيب سورهها در كنار يكديگر كه قرآن را به وجود آورده، وحيانى است.
2 . فقيه مىپذيرد كه قرآن امروز همان قرآنى است كه در صدر اسلام بوده و تمام آياتى كه در اين مجموعه به نام قرآن جمع آمده، وحى الاهى است؛ يعنى نه چيزى به اين مجموعه افزوده و نه از آن كاسته شده است. از اين رو، مبناى حاضر هم مىتواند در ضمن بحث تحريف بررسى شود و هم در زمرهى مسئلهى تواتر قرآن قرار گيرد.
3 . فقيه مىپذيرد كه وحى مصون از خطاست؛ يعنى اين علم الاهى كه به صورت وحى نازل شده، بدون تغيير و تحول به پيامبر اكرم (ص) رسيده است. در اين جا سخن از اين نيست كه پيامبر چيزى غير از آنچه بر او وحى شده، بر زبان نياورده، يا در تلقى وحى اشتباه نكرده است، بلكه مطلب اين است كه در خود انتقال وحى از علم الاهى به پيامبر (ص) خطايى رخ نداده است.
4 . فقيه مىپذيرد كه رسول گرامى اسلام (ص) از هر گونه اشتباه عمدى، يا سهوى معصوم بوده است؛ يعنى افزون بر آن كه در خود وحى خطايى رخ نداده، پيامبر نيز، چه در تلقى و دريافت قرآن، و چه در رساندن آن دچار سهو و نسيان نگشته است.
مبانى دلالى عبارت اند از:
1 . فقيه با اين مبنا كه خداوند از كلماتى كه در قرآن آمده معانى خاصى را اراده كرده است، به سراغ قرآن مىرود. اين مبنا اگر چه به ظاهر خيلى واضح است، ولى مىتواند مورد مناقشهى جدى برخى از مكاتب فكرى غربى قرار گيرد.
برخى از متفكران معتقد به هرمنوتيك[1] نسبى گرا مىگويند: هنگامى كه يك نقاش تابلويى را نقاشى مىكند، ممكن است شما با ديدن آن بگوييد كه غم خود را بيان كرده و شخص ديگرى بگويد خوشحالى خود را نشان داده است و سرانجام شخص سومى معتقد شود كه او عصبانيت خويش را بيان كرده است. حال اگر پرسيده شود كدام يك سخن درستى است؟ بايد گفت: همهى اين اظهار نظرها درست است و هر كسى هر معنايى از آن تابلو برداشت كند، فهمى صحيح و معنايى مقبول به دست آورده است.
چنين اعتقادى در واقع به اين معناست كه اين تابلو پيام خاصى ندارد تا فهم ديگران با آن سنجيده شود. او چيزى را به تصوير كشيده كه فاقد معناى نهايى است و هر كس هر معنايى كه مطابق با ذهنيت خويش و متناسب با سنت و فرهنگ خاص خود از آن به دست مىآورد، درست است.
بر اين اساس، هر تفسيرى كه از متون دينى به عمل آيد، در بند سنت[2] و فرهنگ خاص مفسر است و همواره فهم دينى فهمى عصرى و وابسته به ذهنيت مفسران است. گاهى در بين انديشمندان اسلامى اين نغمه به گوش مىرسد كه در پس آيات قرآنى معناى مشخصى وجود ندارد، تا جست و جو و كشف شود، بلكه گسترهاى گسترده و عرضى عريض براى فهم ها وجود دارد كه هر كس هر معنايى را كه بفهمد درست خواهد بود.
بنابراين، فقيه در برداشت از قرآن اين مبنا را كه خداوند از آيات قرآنى معانى خاصى را اراده فرموده يك اصل مسلّم گرفته است؛ زيرا معناى استنباط احكام از قرآن اين است كه فقيه نهايت سعى خود را به كار مىگيرد تا معانىاى را كه در وراى آيات الاهى است و خداوند با اين الفاظ و عبارات در صدد بيان آن بوده است به دست آورد. از اين رو صواب و خطا در فهم قرآن و اين كه: «للمصيب اجران و للمخطى اجرُ واحد»،[3] معنا پيدا مىكند.
2 . قرآن كريم در بيان مراد الاهى . لااقل در وادى احكام فرعى و مرتبط به عمل مكلّفان[4] . از بيان رمزى استفاده نكرده، بلكه همان شيوهى عمومى عقلا را در مفاهمه به كار گرفته است؛ يعنى خداوند در بيان مقاصد خود همان روش عقلا را انتخاب كرده است .
در علم اصول در بارهى حجيت ظواهر گفته مىشود: «ظواهر الفاظ حجت است»؛ يعنى آنچه از ظاهر سخن متكلم فهميده مىشود، عقلا همان معنا را بر عهدهى متكلم مىگذارند. ولى اين مطلب چه ارتباطى با شارع دارد؟ چگونه مىتوان اين قاعده و كبراى كلى را در مورد بيان شارع جارى دانست و با چه مبنايى مى توان ظهورات بيان شارع را بر عهدهى او گذاشت ؟ اين مطلب در صورتى به شارع مرتبط خواهد شد كه پذيرفته باشيم خداوند متعال در قرآن و رسول گرامى اسلام (ص) و امامان معصوم (ع) به همان شيوهى عقلا سخن گفتهاند و سبك بيانى جداگانهاى تأسيس ننمودهاند. به طور كلى، سرايت دادن احكام گفت و گوهاى عرفى به سخنان شارع مبتنى بر پذيرش اين مبناست كه شارع نيز به شيوهى عقلا سخن گفته است.
3 . زمينهى فهم معانى اراده شده از آيات الاهى . لااقل در حوزهى احكام فقهى . در زمان نزول آيات براى عقلا وجود داشته است؛ يعنى آيات احكام به گونهاى بوده كه مردمان آن روزگار با يك فهم صحيح عرفى مىتوانستند به مراد الاهى نايل آيند و تكليف مورد نظر را دريابند و اگر احياناً به آن مراد نرسيدهاند از آن جهت نبوده كه اصولاً زمينهى فهم وجود نداشته و فرهنگ آن روزگار اجازهى دسترسى به آن را نمىداد و به مرور ايام و تكامل دانشها و پديد آمدن فهمهاى نو آن مطالب مكشوف شده است، بلكه به دليل خطاى فكرى خودشان از آن مطلب غفلت كرده و يا آن را به اشتباه فهميدهاند. مثلاً گاهى اتفاق افتاده كه راوى در ذيل روايتى كه از امام (ع) نقل كرده، برداشت شخصى خود را نيز ذكر كرده است، ولى فقيه روزگار ما از آن روايت مطلب ديگرى مىفهمد و برداشتى مخالف فهم راوى دارد و در عين حال فهم خود را صائب و فهم راوى را تخطئه مىكند. حال اگر بر اين فقيه اعتراض شود كه چگونه دريافت راوى كه فهم روزگار صدور روايت از معصوم (ع) است، كنار گذاشته شده و فهمى نو . با اين همه فاصله ی زمانى . به جاى آن نشسته است، پاسخ مىگويد: اين معنا كه من از روايت فهميدهام، همان روزگار نيز قابل فهم بوده است و مراد امام (ع) از روايت در همان روزگار همين بوده، ولى راوى اشتباه كرده و معناى متفاوتى را فهميده است.
فقيه نمىگويد آنچه امروز فهميده مىشود مربوط به اين زمان است و در زمان صدور روايت فهمى ديگر در اذهان عقلا بوده است. او فهم خود را جانشين فهم پيشين نمىداند. او به فهم سيّال و متغيّر تن نمىدهد. آن جا كه فهم او مخالف برداشتهاى پيشينيان است، اصولاً فهم پيشينيان را تخطئه مىكند كه به اشتباه، فهم خود را مراد روايت خواندهاند. فقيه هرگز ملتزم به تحول فهم دينى نيست و هر فهمى را در جاى خود صحيح و مطابق مراد شارع نمىداند. او معتقد است مفاد دين، ثابت است و آنچه كه خدا، رسول و امام از آيه و حديث اراده فرمودهاند، يك معناى معينى است كه امكان دارد فقيه به آن برسد و يا نرسد .
اگر فقيه بگويد فهمى كه امروز به آن رسيده نتيجهى پيشرفت علم بوده و در زمان نزول قرآن براى كسى چنين فهمى ميسور نبوده است، يقيناً اين استنباط و اين فهم، اعتبارى و ارزشى نخواهد داشت. سرّ سخن آن است كه خداوند اين احكام را براى همهى آدميان فرستاد و همگان را به اين تكاليف مكلف نموده است. چنان نيست كه مخاطب حكمى در قرآن فقط مردمانى كه هزار سال بعد به دنيا مىآيند باشند، و يا مردمان هزار سال قبل، تكليفى ديگر داشته باشند و خداوند در يك بيان چند اراده تشريعى از يك عمل خاص[5] . آن هم ارادهاى كه زمامش به دست تاريخ و تحول سنتها و فرهنگها و تغيير فهمها سپرده شود . داشته باشد.
علت اين كه ما امروز بيش از گذشتگان به علم اصول نياز داريم، اين است كه ما از زمان نزول قرآن يا صدور حديث فاصله گرفتهايم. مردمان آن روزگار در فضاى فرهنگى زمان خود . كه زمان شارع نيز بود . آنچه را كه علىالقاعده مىبايست فهميده شود، مىفهميدند. ولى امروز با توجه به فاصلهى زمانى بسيار و تحول فضاى فرهنگى و تغيير زبان روزمره امكان مفاهمهى سريع و آسان بين شارع و امت . كه همان هم زمانى و هم زبانى و پيوند فرهنگى متكلم و مخاطب مىباشد . از ميان رفته است. از اين رو، وقتى بخواهيم آيات و رواياتى را كه هزار و اندى سال قبل بيان شده، بفهميم ناگزير بايد به كليدهاى عمومى فهم الفاظ . كه اختصاص به زمان خاصى ندارد . تمسك جوييم تا از اين طريق اثبات شود معنايى كه امروز فهميده مىشود، همان است كه آن روز نيز على القاعده فهميده مىشده است. و اين همان امرى است كه در بحث الفاظ علم اصول مطرح مى شود.[6]
4 . آيات قرآن اختصاص به موارد نزول ندارد. اگر چه بسيارى از آيات شأن نزول خاصى دارند و ناظر به موقعيت ويژهاى مىباشند، ولى فقيه از آنها براى پاسخ به سؤالات خود بهرهبردارى مىكند و آنها را آياتى كه تاريخ مصرفشان سپرى شده، نمىشمارد؛ زيرا او اين مبنا را پذيرفته كه اين آيات اختصاص به موقعيت خاصى ندارند و آنچه در ضمن آنها بيان گرديده، مادامى كه نسخ نشده باشند، مربوط به همهى زمانها و مكانهاست. به عبارت ديگر، آيات قرآنى و احكام وارد شده جهان شمول مىباشند. ژرف نگرى و دقت در اين مطلب باعث شده بحث «ثابت و متغير» مطرح شود كه در تعابير حضرت امام خمينى (ره) از آن به نقش زمان و مكان در اجتهاد ياد شده است.
امّا اين كه چگونه بحث از نظريهى ثابت و متغير به ميان مىآيد و در پارهاى موارد قاعدهى كلامى جهان شمول بودن و ثبات احكام، استثنا مىپذيرد و وجود احكامى كه صرفاً صبغهى موردى دارند، پذيرفته است، مطلبى است كه نياز به توضيح بيشترى دارد. اجمالاً پاسخ اين است كه احكام متغير و موقعيتى نيز به نوعى برخاسته از احكام ثابت و جهان شمولاند؛ زيرا آنها بر اساس ملاكهاى ثابت و با توجه به شرايط خاص و ويژگى مورد صادر گشتهاند.
بحث «ثابت و متغير» در انديشهى فقهى فقهاى قديم نيز وجود داشته و احكام متغير به صورت اجمالى پذيرفته شده بوده است، ولى چون غالب احكام دين را ثابت مىديدند، در برخورد با احكام و اين كه آيا ثابت است يا متغير درنگ نمىكردند و اين اصل را كه«احكام دينى ثابت است مگر آنچه كه خلافش ثابت شود»، ملاك عمل خويش قرار مىدادند.[7]
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد.
[1]Hermeneutics.
[2]Tradition.
[3] يعنى آن كه به معناى واقعى برسد دو پاداش و آن كه خطا كند يك پاداش خواهد داشت.
[4] تأكيد مىشود: «لااقل در وادى احكام شرعى»؛ چون برخى معتقدند در بحثهاى خارج از دايرهى فقه و احكام فرعى، فى المثل در بيان معارف بلند و معانى ژرف فلسفى عرفانى و اصولاً در حوزهى عقايد، خداوند داراى زبانى خاص بوده و با رمز و تمثيل با بندگان سخن گفته است.
[5] توجه شود كه اين بحث غير از مسئله ی بطون قرآن است؛ زيرا اوّلاً بطون قرآن عمدتاً در بيان معارف - غير از آيات فقهى – است. ثانياً: آن معانى متعددى كه در پس يكديگر قرار دارند - چه طولى و عمقى و چه عرضى و متباين با يكديگر به فرض تحقق - همگى مراد الاهى هستند و چنان نيست كه روزگارى يك معنا و روزگارى ديگر معناى ديگرى مراد باشد. به همين جهت است كه برداشتهاى شخصى برخى عارفان از پارهاى آيات را كه مستند به هيچ دليل شرعى نيست، نمىتوان بطن و مراد الاهى دانست .
[6] ن. ك: صدر، سيد محمد باقر، المعالم الجديده، ص 51 - 54.
[7] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 33 – 41، مؤسسه ی فرهنگی خانه ی خرد، قم، چاپ اوّل،
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
معناى إضلال خداوند در قرآن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
«ضلال» و «ضلالت» به معنى انحراف از حق است. و اضلال در مقابل هدايت، و از امور عدمى است و چون هدايت به معناى دلالت و ارشاد به مقصود است، إضلال، فقدان هدايت است و در اصطلاح منطق، رابطهى اين دو، ملكه و عدم است. يعنى اگر هدايت در جايى موجود باشد، هيچ گاه ضلالتى از آن جهت در آنجا نخواهد بود ولى اگر هدايت نباشد، نبودن هدايت، ضلالت است. لذا بر خلاف هدايت، ضلالت را نمىتوان به خداوند نسبت داد. زيرا عدم، قابل دادن و گرفتن نمىباشد.
اِضلال بر خلاف هدايت كه تكوينى و تشريعى است، فقط تكوينى است و تشريعى ندارد، زيرا خداوند تبارك و تعالى هادى با لذّات است، چون اگر غير از اين بود گمراهان و بدكاران در برابر خداوند عذر مىآوردند كه ما خواستار هدايت تو بوديم ولى تو ما را گمراه كردى. پس خداوند همگان را در وهلهى نخست با هدايت تشريعى و ابتدايى خود به راه راست و صلاح و فلاح و رستگارى دعوت مىكند و در اين مرحله هيچ اضلالى وجود ندارد. ولى اگر كسى اين هدايت تشريعى را نپذيرفت و به اختيار خويش، بيراهه گمراهى را پيش گرفت، و از مهلت توبه و تراخى إنابه و تأخير مجازات متنّبه نشد و استفاده نكرد و به فطرت الهى خويش برنگشت آنگاه به اضلال تكوينى خداوند مبتلا خواهد شد. بنابراين، اضلال و گمراه ساختن از ناحيهى خداوند، همان قطع هدايت و برگرفتن نعمت و توفيق، و رها ساختن انسان به حال خود است كه نتيجهاش گمراه شدن و سرگردان ماندن در طريق هدايت است. پس در حقيقت عمل انسان منحرف، علت براى عدم برخوردارى از هدايت الهى است و اين معناى إضلال تكوينى است. «اللَّه لايهدى القوم الظالمين».
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
1.معناى «ضلل»: ضلال و ضلالت به معناى انحراف از حق است.[1] در واقع ضلالت در برابر اهتدا و اضلال در مقابل هدايت است، و چون هدايت به معناى دلالت و ارشاد به مقصود است،[2] إضلال فقدان آن است. 2.نسبت بين هدايت و اضلال: »هدايت« امرى واقعى و موجود و «اضلال» امر عدمى و غير موجود است و لذا هدايت را مىشود به خداوند نسبت داد ولى ضلالت و گمراهى را نه؛ زيرا چيزى كه
ردّ شىء و عدم است قابل دادن و گرفتن نيست. ضلالت، نبودن هدايت است و به اصطلاح منطق، رابطه اين دو، رابطهى ملكه و عدم است. يعنى اگر هدايت در جايى موجود باشد، هيچ گاه ضلالتى از آن جهت در آنجا نخواهد بود ولى اگر هدايت نباشد، نبودن هدايت، ضلالت است.(3 ([3].مقصود از اضلال: با توجه به آيات شريفه، هدايت الهى به دو قسم تكوينى و تشريعى تقسيم مىگردد كه انسان از هر دوى آنها برخوردار مىباشد. به خلاف إضلال كه فقط تكوينى است و تشريعى ندارد. زيرا خداوند تبارك و تعالى هادى با لذّات است، چون محال است كه خداى سبحان رَبّ با لذّات و معبود با لذات و مستعان مطلق باشد ولى هادى با لذّات نباشد.[4] و اگر غير از اين بود گمراهان و بدكاران در برابر خداوند عذر مىآوردند كه ما خواستار هدايت تو بوديم ولى تو ما را گمراه كردى. بنابراين، خداوند اضلال تشريعى و ابتدايى ندارد و همگان را در وهلهى نخست با هدايت تشريعى و ابتدايى خود به راه راست و صلاح و فلاح و رستگارى دعوت مىكند و در اين مرحله هيچ اضلالى وجود ندارد ولى اگر كسى اين هدايت تشريعى را نپذيرفت و به اختيار خويش، بيراههى گمراهى را در پيش گرفت، و از مهلت توبه و تراخى انابه و تأخير مجازات متنّبه نشد و استفاده نكرد و به فطرت الهى خود برنگشت آنگاه به اضلال تكوينى خداوند مبتلا خواهد شد.(4 ([5].ضلالت ابتدايى و ضلالت مجازاتى و فرق آن دو: ضلالت ابتدايى آن است كه خداوند بخواهد در آغاز، كسى را گمراه سازد چنين امرى از خداوند محال است و با حكمت او سازگارى ندارد و از طرف ذات اقدس خداوند جز خير و رحمت چيزى نازل نمىشود. و او در آغاز كسى را گمراه نمىكند بلكه اِضلال او مجازاتى است يعنى تبهكاران با سوءاختيار خويش به بيراهه رفته و گرفتار ضلالت شدهاند. پس در حقيقت، ضلالت ابتدايى منسوب به بندگان خدا مىگردد و ضلالت مجازاتى منسوب به خداى تعالى است.[6]
نتيجه: معناى اضلال الهى: اضلال، و گمراه ساختن از ناحيهى خداوند همان قطع هدايت و برگرفتن نعمت و توفيق و رها ساختن انسان به حال خود مىباشد كه نتيجهاش گمراه و سرگردان ماندن در طريق هدايت است.[7] اگر كسى هدايت تشريعى إلهى را نپذيرفت خداوند نيز، بنا به خواست خود او، او را مشمول هدايت تكوينى خود نمىگرداند. در چنين وضعى شخص گمراه به حال خود رها مىشود. به عبارت ديگر، عمل و فعل انسان ظالم و كافر و منحرف، علت است بر آنكه او از هدايت الهى برخوردار نباشد، و اين بر اساس سنت نظام هستى، كه نظام علّى و معلولى است مىباشد و به همين جهت، خداوند فرموده است كه: قوم كافر[8] و ظالم[9] و فاسق[10] را هدايت نمىكند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 4، ص 192.
[2] قاموس قرآن، همان، ج 7، ص 145.
[3] جوادى آملى، تفسير موضوعى، قرآن در قرآن، ناشر: مركز نشر اسراء، چاپ اول بهار 1378 هش، ج 1، ص 197.
[4] همان، ص 186.
[5] همان، ص 197.
[6] علامه طباطبايى، الميزان، ترجمه موسوى همدانى، 20 جلدى، ناشر: انتشارات اسلامى، ج 12، ص 355.
[7] مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 8، ص 164.
[8] بقره، 264 - مائده، 67 - توبه، 37.
[9] بقره، 258 - مائده، 51 - آل عمران، 86.
[10] توبه، 80 - آل عمران، 86 - مائده، 108.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
معناى مكر خداوند در قرآن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
"مكر" به معناى تدبير و چاره انديشى در كارهاى خوب يا بد است و به همين جهت در قرآن نيز همراه با وصف "السَّيئ" به كار رفته است.
مكر الاهى: آيات متعددى كه "مكر" را به خدا نسبت مىدهند، منظورشان تدبير كلّى خداست. چون او مالك تدبير است، و هيچ تدبيرى از دايرهى تدبير او خارج نیست. لذا خداوند تبارك و تعالى فوق هر تدبير كنندهى است كه: «اللَّه خير الماكرين» و خداوند تبارك و تعالى مىفرمايند: «پيش از آنان نيز كسانى طرحها و نقشهها كشيدند، ولى تمام طرحها و نقشهها از آن خداست. او از كار هر كس آگاه است و به زودى كفّار مىدانند سرانجام نيك در سراى ديگر از آن كيست!» اين آيه صراحت دارد كه تدبير كلّى مال خداست و تدبير ديگران در مقابل تدبير خدا كارى از پيش نمىبرد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
معناى مكر: "مكر" در لغت به معناى تدبير است. اعمّ از آن كه اصل تدبير خوب باشد يا بد،[1] و يا اين تدبير در كار بد باشد و يا در كار خوب. گرچه بعضى مكر را به فريب دادن معنا كردهاند و چنانچه به خدا نسبت داده شود به معناى پاداش و كيفر نيرنگ و فريب است.[2]
"مكر الاهى": با ملاحظهى آياتى كه كلمهى "مكر" در آن به كار رفته[3] درخواهيم يافت كه مُراد از معناى "مكر" همان تدبير و چاره انديشى است منتها گاهى خوب و گاهى زيان آور است به عنوان مثال در آيه ی شريفهى «وَ يمكرون و يكمر اللَّه واللَّه خَير الماكِرين».[4] مُراد از "يَمكُرُون" حيله و تدبير مشركين است كه مىخواستند حضرت رسول (ص) را بكشند يا زندانى كنند و مراد از "يَمكُرُ اللَّهُ" همان تدبير خداوند است كه آن حضرت را مأمور به هجرت نمود. و همين كه مىبينيم كلمهى "مكر" همراه با وصف "السَّيِئّى" در قرآن به كار رفته[5] دليل بر آن است كه "مكر" گاهى بد و گاهى خوب است. بنابراين، آيات متعددى كه
"مكر" را به خدا نسبت مىدهند، منظور آن است كه مالك تدبير كلّى خداست و هيچ تدبيرى نمىتواند از دايرهى تدبير او خارج باشد. به همين جهت، خداوند تبارك و تعالى فوق هر تدبير كنندهاى است،[6] و آيهى شريفه ی سوره ی رعد[7] صريحاً دلالت دارد بر اين كه تدبير كلّى مال خداست و تدبير ديگران در مقابل تدبير خدا هيچ است و كارى از پيش نمىتواند ببرد.[8]
[1] قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 6، ص 265.
[2] المنجد، ترجمه، محمد بندر ريكى، ج 2، ص 1820.
[3] اعراف، 99 و 123؛ فاطر، 10 و 43؛ رعد، 33 و 42؛ سباء، 33؛ يونس، 21؛ آل عمران، 54 ؛ النحل، 26 و 45؛ النمل، 50 و 51؛ نوح، 22؛ ابراهيم، 46؛ يوسف، 13؛ غافر، 45.
[4] انفال، 30.
[5] فاطر، 43.
[6] آل عمران، 54.
[7] رعد، 42.
[8] طباطبايى، سید محمد حسین، الميزان، ترجمه، موسوى همدانى، ج 12، ص 355، 20 جلدى، ناشر انتشارات اسلامى.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
اينكه در بعضى از آيات آمده كه خداوند در دنيا و يا آخرت، عدهاى را فراموش مىكند، مگر خدا دچار فراموشى مىشود؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
خداوند متعال در قرآن مجید، چهار بار نسیان بندگان را به خود نسبت داده است چنانکه در آیه ای می فرماید: "امروز آنها را فراموش می کنیم همانگونه که آنها لقای چنین روزی را فراموش کردند. " این آیه و آیات مشابه آن مؤید این مطلب است که در آخرت (و حتی دنیا) عده ای مورد فراموشی خدا قرار می گیرند. اما منظور از این فراموشی چیست؟ استدلال های عقلی و کلامی موجود در منابع اسلام نسیان به مفهوم عدم احاطه بر احوال مخلوقات را از ساحت مقدس خداوند دور می داند. همچنین در خود کلام حق نیز آمده است ؛" پروردگارت فراموش کار نیست. "
از سخنان معصومین (ع) روشن می شود که مقصود از نسیان خداوند، غفلت و عدم علم و آگاهی نیست، که حق سبحان از تمام علوم پنهانی با خبر است. بلکه مقصود قطع نظر رحمت الهی است که اهلش شایسته ی آنند .حضرت علی (ع) فرمود : فراموش کردن خدا آنست که آنان را از خیر محروم کند. پس آنجا که در کلام حق از فراموشی پروردگار سخن به میان می آید واگذاردن بنده به حال خود و برچیده شدن دست عنایت ایزد تعالی از سر اوست که البته نتیجه ی فراموشی بنده و مشغولیت او به دنیا ست. به بیان دیگر نسیان پروردگار بازتاب و نتیجه ی تکوینی نسیان بنده و بی توجهی اوبه امر دین است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
در این مجال ، ابتدا به بیان آیاتی که بر اساس آنها سؤال مذکور طرح شده می پردازیم و سپس با ادله ی عقلی ، قرآنی و روایی به پاسخ سؤال می پردازیم. رویکرد ما بر اساس بسط و تشریح سوال و سپس رفع ابهام و تناقض خواهد بود .
در قرآن کریم با آیاتی چند روبرو می شویم که در بدو امر زمینه ی این سوال را ( که آیا خداوند عده ای را فراموش می کند؟) فراهم می کند این آیات عبارتند از:
1) "امروز آنها را فراموش می کنیم همانگونه که آنها لقای چنین روزی را فراموش کردند."[1]
2) "و گفته می شود امروز شما را فراموش می کنیم همانگونه که شما دیدار امروزتان را فراموش کردید."[2]
3) "همان گونه که نشانه های ما را نادیده می انگاشتی امروز تو نیز فراموش خواهی شد."[3]
4) "خداوند را فراموش کردند و خداهم آنها را فراموش کرد."[4]
می بینم که در این آیات خدای سبحان به وضوح بیان فرمودهاست که عده ای در پیشگاه او فراموش خواهند شد . سه آیه ی اول این نسیان را مربوط به روز محشر و آیه ی چهارم، آنرا مربوط به دنیا می داند .
حال این سوال مطرح می شود که اولا آیا خداوند دچار فراموشی می شود؟ و آیا می توان صفت نسیان (به معنی عدم حضور امری در نزد خداوند) را به او نسبت داد؟ ثانیا اگر این طور است در مورد چگونگی و کیفیت آن چه می توان گفت؟ و آیا می توان صفت نسیان (به معنی عدم حضور امری در نزد خداوند) را به او نسبت داد؟
عقاید اسلامی و باور های دینی که البته مبتنی بر استدلال است تمام صفات نقص( سلبیه) و از جمله نسیان به این معنی را از خداوند سلب می کند و او را که درجات کمال و علم را داراست، مبری از هرگونه نقص و فقدان می داند که مشروحا در منابع اعتقادی و کلامی معتبر و با براهین مستدل عقلی و فلسفی اثبات شده و بیان تفضیلی آنها خارج از حوصله بحث است.[5]
قرآن مجبد نیز به صراحت باریتعالی را از این نقیصه منزه دانسته ، می فرماید:" پروردگار تو فراموش کار نیست."[6]
در جایی دیگر می فرماید :" پروردگار من نه گمراه می شود و نه فراموش می کند."[7]
بنا بر این به گواهی این دسته از آیات قرآن نیز فراموش کاری در ذات مقدس پروردگار راه ندارد. حال سوال این است که پس آیاتی که فراموش کردن بندگان را به خداوند نسبت داده است به چه معنی است؟!
روایات معصومین (ع) همواره گره گشای مسائل و مبین ومفسر آیات الهی اند ، اینجا نیز به روشنی این ابهام را بر طرف می کنند. ،در حدیثی از امام رضا (ع) در تفسیر آیه ی " فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ.."آمده است که:« نَنْساهُمْ یعنی آنان را ترک می کنیم چون آنان قیامت و آمادگی برای آن روز ها را رها کرده بودند ، ما نیز در آن روز آنان را به حال خود رها می کنیم »[8] پس متوجه می شویم که مقصود از فراموشی برداشتن نظر لطف و مرحمت نسبت به آن بنده است.
چنانکه حضرت علی (ع) نیز در این باب فرموده اند ؛ " فراموش کردن خداوند آن است که آنان را از خیر محروم کند "[9] و این شیوه حکیمانه بر اساس عدالت و طبق مرام فراموش کاران است . مثل این بندگان نسبت به خدا ، مثل شاگردی است که در طول سال نسبت به درس خود بی اهمیتی و بی مبالاتی روا داشته ، آینده تحصیلی و درس و مدرس خود را به بازیچه و تمسخر گرفته باشد و استاد نیز وقتی احوال او را بدین ترتیب می بینید او را به حال خود را می گذارد و در روز امتحان نیز از حمایت و مساعدت او خودداری می ورزد .
در عین حال توجه به این نکته ضروری است که این قطع رحمت خداوند متعال از بندگانش مشروط است به اینکه خود بندگان خدا را فراموش کنند و دین و آیین خویش را به بازیچه گرفته ، مشغول و مغرور به دنیا شوند.[10] یعنی خداوند جزای نسیان را با نسیان می دهد. چنانکه که درباره ی یاد خدا که در مقابل نسیان است ،فرمود:" مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم."[11]
بنا بر آنچه بیان شد خداوند در قرآن نسیان را به خود نسبت داده و از طرفی به گواهی عقل و قرآن ثابت می شود که آن فراموشی که حاصل غفلت و نا آگاهی است در وجود خدایی که کمال مطلق است و"عالم الغیبی" که ذره ای از حیطه ی علمش بیرون نیست’[12] راه پیدا نمی کند . بنا بر این باید مقصود از فراموشی خداوند، همان بی توجهی و برچیده شدن نظر و عنایت باریتعالی و محروم ماندن از خیر و رحمت حضرت حق باشد .
امید است توفیق تدبر در آیات قرآن همواره و روز افزون شامل حال ما بندگان تهی دست گردد تا شاید مورد غفران و رحمت پروردگا ر قرار گیریم .
[1] اعراف،51:فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا.
[2] جاثیه،34:وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا.
[3] طه،126قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى -.
[4] نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُم - توبه 67.
[5] ر.ک. القول السدید فی شرح التجرید ، ص 274 به بعد و عقاید اسلامی فصول 22- 15.
[6]مریم، 64:و ما کان ربک نسّیا .
[7]طه،52: لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى .
[8]تفسیر نور به استناد نور الثقلین.
[9]تفسیر نور به استناد تفسیر برهان ،توبه 67.
[10] بر گرفته از سوره اعراف 51 و جاثیه 35 و 34.
[11] بقره، 52:فاذکرونی اذکرکم.
[12] سبا، 3: عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ ....
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
چرا در قرآن نامی از حیوانات عصر حجر مثل دایناسورها نیامده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
قرآن کتاب هدایت است و هر آنچه به این منظور کمک می رساند در این کتاب مقدس آمده است و روش آن در بیان مطالب، اشاره به اصل و کلیات آنهاست و کمتر به بیان فروع و جزئیات پرداخته است که شاید دلیل آن گستردگی بیش از حد تصور موضوعات و احکام جزئی باشد[1].
در قرآن مجید اگر چه در باره ی اصل حیات و انواع موجودات، تقسیم موجودات زنده به گیاهان[2] و جانوران، تقسیم جانوران خشکی به چهار پایان و پرندگان[3] و تقسیم چهارپایان به خزندگان و حیواناتی که با چهار پا و حیواناتی که با دو پا حرکت می کنند[4] اشارات زیادی شده است و از بعضی انواع حشرات و ماهی ها و دیگر موجودات نام برده شده و نکات ارزشمندی در باره ی آنها بیان گردیده است ولی در خصوص دایناسور و حیات طبیعی آن، در قرآن سخنی به میان نیامده و اسلام نیز نظر خاصی ابراز نداشته بلکه در این گونه مسائل، به نظرات دانشمندان و متخصصین هر علم احترام گذاشته و احکام و دستورات خود را بر پایه ی یافته ها و نظرات آنان استوار ساخته است.
مباحث مربوط به اقسام و انواع و جزئیات جانوران و گیاهان و جمادات مربوط به علوم طبیعی است و باید نظر علم را در مورد آنها جویا شد، اطلاعات مربوط به دایناسور را نیز باید در کتب مربوط به دیرینه شناسی و جانوران منقرض شده و یا در موزه های حیات وحش جستجو نمود.
همان طوری که بیان شد در قرآن و دیگر منابع اسلامی به طبیعت و مظاهر آن و موجودات مختلف توجه بسیاری شده و از آنها به عنوان نعمت ها و نشانه های خداوند یکتا و عظمت و قدرت او یاد شده است. زیرا یکی از راه های خداشناسی توجه به مخلوقات و آثار خداست، به همین دلیل بیشتر، از حیواناتی که در معرض دید مردم بوده، یاد شده تا در خلقت آنها دقت شود.
اگر علم بتواند سابقه و ویژگی های موجودات باستانی و منقرض شده ای همچون دایناسورها را اثبات کند در حقیقت نشانه ای از نشانه های بی شمار خداوند را اثبات کرده است که راه جدیدی برای شناخت عظمت پروردگار است، چنانکه قرآن می فرماید:
«]ای پیامبر[ بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز نموده است. سپس خداوند (به همین گونه) جهان آخرت را ایجاد می کند. خدا بر هر چیزی قادر است.»[5] در تفسیر نمونه در توضیح این آیه چنین آمده است: امروزه این گونه آیات برای دانشمندان معنی دقیق تر و عمیق تری می تواند ارائه دهد و آن این است که بروند و آثار موجودات زنده ی نخستین را که به صورت فسیل ها و غیر آن، در اعماق دریاها، در دل کوه ها و در لابلای طبقات زمین است، ببینند؛ و به گوشه ای از اسرار آغاز حیات در کره ی زمین و عظمت و قدرت خدا پی ببرند، و بدانند که او بر اعاده ی حیات قادر است.[6]
نکته ی دیگری که باید به آن توجه داشت این است که:
برخلاف برخی ادیان که گاهی آموزه های شان با مسایل علمی (و مخصوصاً علوم طبیعی و مطالب مربوط به آفرینش) تضاد و تعارض دارند، و به همین جهت مسائل جدا بودن زبان علم از زبان دین، جدا بودن نحوه ی معیشت علمی و دینی و یا بی معنایی زبان دینی و ... را مطرح نموده اند، آموزه های اسلام و قرآن، هیچ گونه تعارضی با مسائل علمی نداشته و از همان عصر بعثت به بسیاری از پیشرفت ها و اختراعات اکتشافات علمی اشاره داشته است و مقام علم و عالمان را ارج نهاده و برای نظریات آنان احترام و ارزش قائل است و در موارد بسیاری، از رهیافت های علمی و عجائب و غرائب خلقت به عنوان بر هان هایی برای اثبات مبدأ و معاد استفاده کرده است.
اما دستورات و احکام فقهی موجوداتی که علم وجود آنها را ثابت می کند از نظر طهارت و نجاست، و حلیت و حرمت، در فقه اسلام به صورت «قضایای حقیقیه» مطرح گردیده؛ یعنی،به صورت قوانین عمومی که بر فرض وجود موضوع، احکام و دستورات آنها بیان شده است. بنابراین اگر دایناسوری وجود داشته باشد، یا در آینده موجودی با خصوصیات ذکر شده برای دایناسور، پدید آید، هر چند فقه اسلام در مورد خصوص آن نظر نداده است اما فقها می توانند از روی قواعد فقه بدون هیچ ابهامی احکام آن را استخراج نمایند. چنانکه تا کنون حکم دهها مسأله ی مستحدثه (بدون سابقه) را استنباط و استخراج نموده اند.[7]
[1] برای آگاهی بیشتر؛ نک: ولايت و ديانت، جستارهايى در انديشهى سياسى اسلام؛ استاد مهدى هادوى تهرانى، صص 47-57.
[2] وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ...، انعام، 99.
[3] وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْه...، انعام، 38.
[4] وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَعٍ، نور، 45.
[5] عنکبوت، 20.
[6] تفسیر نمونه، ج 16، ص 238.
[7] بر گرفته از سؤال 430.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
حوض كوثر چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
"كوثر" به معناى خير كثير و فراوان مىباشد و مصاديق فراوانى را براى آن مىتوان ذكر نمود، مانند: حوض و نهر كوثر، شفاعت، نبوت، حكمت، علم، نسل كثير، ذريهى فراوان و ....
كوثر داراى دو مصداق یکی دنيايى (فاطمهى زهرا عليها السلام) و دیگری اُخروى (حوض كوثر) است.
حوض كوثر، منبع آبى گوارا در بهشت است كه بسيار وسيع بوده و بهشتيان پس از پشت سر نهادن سكرات حشر و مواقف قيامت و بلافاصله پس از ورود به بهشت بر آن وارد مىشوند و كام عطشان خويش را از آن سيراب نموده و لذت زايد الوصفى را مىبرند. از اين حوض، دو نهر جارى گشته و در بهشت جريان مىيابد و منبع آن پايهى عرش الاهى است.
حوض كوثر، حوض مخصوص نبى اكرم (ص) است و ساقى آن امام على و ديگر امامان معصوم عليهم السلام مىباشند و ساير انبيا نيز براى پيروان خود حوض مخصوصى دارند، ولى به وسعت و بركت حوض پيامبر اسلام (ص) نيستند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
"كوثر" بر وزن "فوعل" وصفى است كه از "كثرت" گرفته شده و به معناى "خير كثير و فراوان" مىباشد. گسترهى معنايى اين واژه چنان وسيع و جامع است كه مصاديق بىشمارى از جمله "خير بى نهايت" را نيز مىتواند شامل شود. براى واژهى "كوثر" كه در سورهى مباركه كوثر آمده است، در تفاسير شيعه و سنى معانى بسيارى براى "كوثر" ذكر شده است كه جملگى، از مصاديق همين خير كثير مىباشند؛ مصاديقى چون: 1. حوض و نهر كوثر...، 2. مقام شفاعت كبرى در روز قيامت، 3. نبوت، 4. حكمت و علم، 5. قرآن، 6. كثرت اصحاب و پيروان، 7. كثرت معجزات، 8. كثرت علم و عمل، 9. توحيد و ابعاد آن، 10. نعمتهاى خدا به پيامبر (ص) در دنيا و آخرت، 11. نسل كثير و ذريه فراوان كه در گذر زمان باقى بمانند. بىترديد اين فراوانى ذريه و باقى ماندن نسل پيامبر (ص) از وجود دختر والا گهر ايشان، فاطمه ی زهرا (س) نشأت گرفته است. پس بارزترين مصداق "كوثر" وجود مبارك حضرت زهرا (س) مىباشد. بيانگر اين حقيقت و شاهد اين واقعيت، شأن نزول و سياق آيات سوره ی كوثر مىباشد . آرى وجود فاطمه (س) منبع خير كثير است كه هم باعث ماندگارى رسالت پيامبر (ص) تا روز رستاخيز شده است و هم عامل جاودانگى نسل پاك او.[1]
از اين رو، با استناد به روايات مربوط به حوض كوثر و شأن نزول سورهى كوثر و متن و سياق آيات، مىتوان نتيجهگيرى نمود: "كوثر" داراى دو مصداق بارز، يكى در دنيا و يكى در آخرت است. مصداق دنيوى آن كه همان "كوثر محمدى" است، فاطمه ی زهرا (س) است كه منشأ اولاد و ذريه و نسل پاك پيامبر (ص) است، كه ايشان و ذريهى او مردم را در دنيا از معارف و اخلاق و احكام و آداب الاهى سيراب نمودهاند و مصداق ديگر آن كه "كوثر بهشتى" است، حوضى در بهشت است كه على (ع) و ديگر امامان معصومعليهم السلام ساقى آن مىشوند و كام تشنگان رهيده از صحراى محشر را سيراب مىنمايد.[2]
اوصاف حوض كوثر
توصيفات حوض كوثر از زبان رسول الله (ص): حوض كوثر نهرى است داراى خير كثير در بهشت كه از حوضى مىريزد و اطراف آن به عدد ستارگان آسمان، ظروفى چيده شده است و امت من پس از ورود به بهشت بر آن وارد مىشوند. در پيش من حوضى است به وسعت مدينه تا يمن يا وسعت مدينه تا عمان. كنارههاى آن از طلا است و شراب (نوشيدنى) آن از برف و شير، سفيدتر و از عسل شيرينتر و از مِشك خوشبوتر است و بر سنگهاى بزرگ لؤلؤ و مرجان جارى مىشود. هركس از آن بنوشد، هرگز تشنگى بر او عارض نشود و اولين كسانى كه بر آن وارد مىشوند، مهاجران (از مكه به مدينه) فقير مىباشند. والى و ساقى آن، مولا، اميرالمؤمنين، على (ع) است. مؤمنان پس از نوشيدن از آب كوثر اطراف پيامبر (ص) جمع شده و از ديدار يكديگر خشنود مىشوند. چشمهى كوثر از ساق عرش است كه آن جا منزلگاه اوصيا (ع) و شيعيان ايشان است و از آن جا با دو ناودان به حوض ريخته مىشود و سپس با دو نهر در بهشت جريان مىيابد. براى هر پيامبرى در بهشت نهرى است كه به خاطر كثرت وارد شوندگان بر حوضشان بر يكديگر مباهات مىكنند، لكن من اميدوارم كه واردشوندگان بر حوضم بيشتر از سايرين باشد.[3]
حوض كوثر در كلام امامان معصوم:
اميرمؤمنان، (ع) فرمودند: "حوض كوثر ما مملوّ است و در آن دو نهر مىريزد از بهشت، يكى از چشمهى تسنيم و ديگرى از چشمهى معين".[4]
و در حديث معتبر، امام صادق (ع) فرمودند: كسى كه به درد آيد دل او از براى مصيبت ما، فرحناك مىشود در وقتِ مردن، فرحى كه هرگز از دل او بيرون نمىرود تا در حوض كوثر بر ما وارد شود و كوثر خوشحالى مىكند؛ چون دوست ما بر او وارد مىشود. حتى آن كه به او مىچشاند از لذت انواع خوردنىها كه نمىخواهد از آن جا به جاى ديگر رود. هر كه از آن يك شربت بياشامد، هرگز تشنه نشده و بعد از آن هيچ گاه تعب نكشد. و آن به سردى كافور و بوى مشك و طعم زنجيل است و از عسل شيرينتر و از مسكه نرمتر و از آب ديده صافتر و از عنبر خوشبوتر مىباشد. واز چشمهى تسنيم بهشت بيرون مىآيد. بر نهرهاى بهشت همه مىگذرد و بر روى سنگ ريزهى مرواريد و ياقوت جارى مىشود و... . و هر ديدهاى كه در مصيبت ما بگريد، البته شاد و خوشحال گردد به نظر كردن به كوثر، و آب مىدهند از آن همهى دوستان ما را، اما به قدر محبت و متابعت ما، از آن لذت مىبرند و هر كه محبتش بيشتر است، لذتش بيشتر خواهد بود،... .[5]
شايان ذكر است كه بدون شك دوازده امام معصوم عليهم السلام، همگى در روز قيامت، ساقى حوض كوثرند. چنان كه از احاديث و براهين ظاهر است و سيدالشهداء (ع) فرمودند: "و نحن وُلاة الحوض نسقى وُلاتنا؛ ماييم صاحبان حوض كوثر، سيراب مىنماييم دوستان خود را".[6] و همان گونه كه پيامبر (ص) اميد آن داشتند كه وارد شوندگان بر حوضشان بيشتر از سايرين باشند، هر مسلمانى كه نام كوثر و توصيفات آن را مىشنود، آرزو مىكند كه از وارد شوندگان بر حوض و برنبى (ص) قرار گيرد، لكن روشن است كه اگر اين اميد و رجا واقعى باشد، بايد براى دست يابى به آن كوشيد، و پس از كسب زاد و توشه نيز بايد مراقبت نمود تا اين سرمايه توسط رهزنان و شياطين جنى وانسى، بيرونى و درونى به يغما نرود و يا دچار آفت نشود و إلاّ زحمتهاى بر باد رفته و حاصلى از آنان نخواهد چيد و ورود او بر حوض، تبديل به خواب و خيال مىشود و دلخوش كردن به خواب و خيال و آماده نشدن و تلاش ننمودن براى تحصيل مطلوب، كارى غافلانه و اميدى بيهوده است.
اميد آن كه خداوند در دنيا ما را از معارف اهل بيت (ع) و عشق ايشان بهرهمند و در آخرت در كنار حوض كوثر چشمان ما را از ديدار آنان روشن و جان تشنهى دست ايشان سيراب نمايد. از اين رو در دعاى ندبه مىخوانيم: "... واسقنا من حوض جده صلى الله عليه وآله بكاسه و بيده ريّا رويّا هنيئاً سائغاً لاظمأ بعده يا ارحم الراحمين" ]خدايا[ سيراب كن ما را از حوض جدّ امام عصر (عج) به كأس و جام و دست او (امام عصر عجل اللَّه فرجه)، سيراب كامل و گوارايى كه هرگز بعد از او تشنگى نباشد، يا ارحم الراحمين".
منابع و مآخذ:
1. خوارزمى، مقتل، ج 2، ص 33.
2. زمخشرى، محمود بن عمر، كشاف، ج، ص 808 - 806.
3. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ج20، ص 373 - 370.
4. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج5، ص 549 - 548.
5. علامهى مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 18.
6. علامهى مجلسى، حق اليقين، ص 453 و 455.
7. فيض كاشانى، ملا محسن، محجة البيضاء، ج8، ص 353 - 352.
8. محدث قمى، عباس، مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.
9. مصباح يزدى، محمد تقى، جامى از زلال كوثر، ص 22 - 19.
[1] ر.ك: مصباح يزدى، محمد تقى، جامى از زلال كوثر، ص 20 - 22 ؛ علامه ی طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج 20، ص 370، و تفاسير مختلف، ذيل سوره ی كوثر.
[2] البته اين كه چه رابطه و نسبتى بين "كوثر محمدى" و "كوثر بهشتى" وجود دارد، نياز به تعمّق و بررسى و مجال افزون ترى مىباشد. و شايد بتوان گفت عقل و انديشهى انسانهاى معمولى از فهم و تصور آن عاجز است.
[3] ر. ك: فيض كاشانى، محسن، محجة البيضاء، ج 8، ص 352 - 353 و ساير تفاسير ذيل سوره ی كوثر.
[4] علامه ی مجلسى، حق اليقين،ص 453 ؛ بحارالانوار، ج 8، ص 18.
[5] علامه ی مجلسى، حق اليقين،ص 455.
[6]بحارالأنوار، ج45، ص 49
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
اين كه در كتاب الاهى هر رطبى و يابسى وجود دارد، آيا مراد از كتاب همين قرآن موجود است؟ و مراد از رطب و يابس چيست؟ و چگونه موجوداتى هستند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
گرچه در برخى ديگر از آيات، "كتاب مبين" ذكر شده و مراد از آن همين "قرآن كريم" است، اما در اين آيه و آيات مشابه كه سند علم الاهى را بيان گرند، مراد از "كتاب مبين" مرحلهى علم الاهى به مخلوقات قبل از خلق است كه خود شامل كتب ديگر و الواحى ديگر مىشود، لكن كيفيت و كميت آن بر ما مجهول است.
"رطب و يابس" در اين كريمه كنايه از همه چيز است و خود اشاره به موجودى خاص نیست و از باب اجمال پس از تفصيل ذكر شدهاند؛ يعنى پس از اين كه مىفرمايد: مفاتح غيب تنها نزد او است (و كسى را بر آن اطلاعى نيست مگر آن كه خداوند خود آنها را بر آن مطلع نمايد)، و نيز به هر آنچه در دريا و خشكى مىباشد علم دارد و هيچ برگى نمىافتد مگر آن كه خدا به آن هم علم دارد،... از زدن مثالهاى ريز ديگر صرف نظر فرموده و می گويد (خلاصه) هر تر و خشكى در كتاب مبين مضبوط است و ما به آن علم داريم.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
آنچه از آيات قرآن، روايات، بيانات محققان فلاسفه و متكلمان و مفسران مستفاد است، اين است كه "علم الاهى" به سه گونه لحاظ مىشود:[1]
الف: علم خداوند به ذات و صفات خويش و علم خداوند به اقتضاءات ذاتيه خويش. از اين مرحله به "علم ذاتى" تعبير مىشود. اين علم به سان خود ذات و صفات ذاتيه، لايتغير مىباشد و در اين جا مراد آيه نمىباشد.
ب: علم الاهى به مخلوقات پس از خلق: علم به ريز جزئيات حوادث مخلوقات پس از خلق و آفرينش آنها. اين لحاظ يك لحاظ انتزاعى و نيازمند لحاظ طرفين اضافه؛ يعنى خداوند عالم و حوادث معلومه است و چون طرفينى است اين علم به تبع تغيير و تعدد مخلوقات متعدد و متغير و به تبع زمانمند بودن آنها زمانمند مىشود.
از اين علم به "علم فعلى" تعبير مىشود و جزء صفات فعليه محسوب مىگردد؛ لكن اين لحاظ نيز در اين جا مراد نمىباشد.
ج: علم به مخلوقات و ريز جزئيات آنها درازل و قبل از خلق؛ يعنى خداوند قبل از آفرينش آسمان و زمين و موجودات آنها و قبل از پيدايش حوادث و اتفاقات آنها، به تمامى مراحل آنها و چگونگى آفرينش و موجوديت و حوادث آنها علم دارد. و اين علم در موجودى فراتر از كل مخلوقات منعكس و متجلى است كه از آن به "كتاب مبين" يا ام الكتاب تعبير مىشود و شامل "لوح محفوظ" و لوح محو و اثبات مىباشد. پس اين علم داراى دو بخش مىشود. بخشى غيب و بخشى به مرور زمان مشهود همه واقع مىشوند و برخى ثابت و لايتغيرند و بخشى قابل محو و اثبات هستند.
پس مراد از كتاب مبين در اين دسته[2] از آيات، سعهى علم الاهى به كل مخلوقات است، قبل از خلقت آنها و فعاليت و تحركات آنها و مراد از رطب و يابس در آيه ی 59 سوره ی انعام (هر تر و خشكى) كل موجودات است كه به نحوى و به اعتبارى تحت يكى از ايندو واقع مىشوند.
رطب و يابس دو نقيضاند؛ يعنى هيچ موجود ممكنى نيست مگر اين كه تحت يكى از ايندو مندرج است و هيچ مصداقى يافت نمىشود كه تحت هر دو مندرج گردد يا تحت هيچ يك مندرج نباشد؛ پس ذكر ايندو با هم در آيه كنايه از كل موجودات عالم هستى است. از اين رو مصداقى خاص براى ايندو تعيين نمىشود، گرچه در برخى روايات[3] مثالهايى مانند جنين ساقط شده براى يابس و نوزاد براى رطب و زراعت برداشت شده براى يابس و آنچه هنوز برداشت نشدهاند براى رطب زده شدهاند، اما آنها از باب نمونه است.
لكن در دستهاى ديگر[4] از آيات كتاب مبين همان قرآن است، نه آن تجلى گاه خاص علم الاهى به مخلوقات قبل از خلق؛ و تشخيص معنا و مراد آيات نيازمند توجه به سياق آيه و آيات قبل و بعد از آن مىباشد. مثلاً در قسم اوّل اشاره به سعه ی علم الاهى دارد، لكن در دسته ی دوم با انزال و وحى و... همراه مىباشند.
لكن در هر دو مورد معناى لغوى كتاب مبين يكى است؛ يعنى كتابى آشكار و روشن كه در آن هيچ گونه خطا و ابهامى وجود ندارد.
منابع و مآخذ:
1. قرآن كريم.
2. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1 - 3، ص 182 - 194.
3. طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، ج 7، ص 176 - 184 - 211 - 212 - 119 - 150 - 417.
4. قمى مشهدى، محمد بن محمد رضا، كنز الدقايق، ج 4، ص 342 - 344.
5. طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 2، ص 311.
6. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 8 و 9 و 15 و 18.
7. طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان ، ص 91 - 92.
[1] ر.ك: معارف قرآن، ج 1 - 3، ص 186 - 194.
[2] انعام، 6 ؛ سبأ، 3 ؛ نمل، 75 ؛ هود، 6 ؛ يونس، 61.
[3] ر.ك: ترجمه ی الميزان، ج 7، ص 212 ؛ كنز الدقايق، ج 7، ص 342 - 344.
[4] قصص، 2 ؛ نمل، 1 ؛ شعرا، 2 ؛ حجر، 1 ؛ يوسف، 1 ؛ مائده، 15.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
آیا همانگونه که برادران یوسف علیه السلام بر او سجده نمودند، سجده ی تعظیم در شریعت حضرت محمد (ص) بر طبق مکتب اهل بیت علیهم السلام اجازه داده شده است ؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
از نظر اسلام و مکتب اهل بیت سجده کامل ترین و زیباترین شکل عبادت است که مخصوص پروردگار متعال است و برای غیر خدا ممنوع است.
اما سجده بر حضرت یوسف، سجده ی عبادت نبود، بلکه در واقع عبادت خدا بود. چنان که ما به طرف کعبه نماز می گذاریم و به سوی آن سجده می کنیم، ولی هیچ گاه این سجده و نماز برای خانه ی کعبه نیست، بلکه خانه ی کعبه تنها نشانه ای است که با توجه به آن خدا را عبادت می نماییم .
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
از نظر اسلام و مکتب اهل بیت (ع) توحید بالاترین و با ارزش ترین اصل و مرز بین کفر و ایمان است. نقطه ی مقابل توحید، شرک به خداست که قرآن مجید از آن به عنوان ظلم عظیم[1] و گناه نا بخشودنی[2] تعبیر کرده است.
توحید دارای چهار شاخه ی اصلی است که عبارت اند از :
1. توحید در ذات،
2. توحید در صفات ،
3. توحید در افعال،
4. توحید در عبادت،
توحید در عبادت؛ يعنى تنها بايد خدا را پرستش كرد و غير او شايسته ی عبوديت نيست؛ چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است. كسى كه از همگان بى نياز است و بخشنده ی تمام نعمت ها و آفريننده ی همه ی موجودات است و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمىشود.
هدف اصلى از عبادت، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق، و هستى بى پايان و انعكاس پرتوى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجهاش فاصله گرفتن از هوى و هوس ها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است.
اين هدف جز با عبادت" اللَّه" كه همان كمال مطلق است، امكان پذير نيست. [3]
عبادت دارای یک معنای وسیع و گسترده است. عبد از نظر لغت به انسانى مىگويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، ارادهاش تابع اراده او و خواستش تابع خواست اوست. در برابر او مالك چيزى نيست و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمىدهد.
و به تعبير ديگر،"عبوديت" اظهار آخرين درجه ی خضوع در برابر معبود است، به همين دليل تنها كسى مىتواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.
بنا براين، عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا و نهايت تسليم در برابر ذات پاك اوست.[4]
عبادت در قرآن مجید به عنوان عامل اساسی خلقت انسان و تمام موجودات عالم امکان شمرده شده است. قرآن در این مورد می فرماید: "تمام جن و انس را جز برای عبادت خلق نکردم".[5]
به همین دلیل عبادت مختص ذات اوست و خداوند به هیچ یک از موجودات اجازه نداده دیگری را پرستش نماید؛ زیرا پرستش و عبادت غیر خدا بزرگ ترین مصداق شرک است و شرک ظلمی بزرگ و گناهی نا بخشودنی است.
یکی از کامل ترین و زیباترین صورت ها و قالب های عبادت، سجده است؛[6] زیرا سجده اظهار نهایت درجه ی خضوع و خشوع در برابر معبود است.
از دیدگاه اسلام سجده برای خداوند مهم ترین عبادت، یا از مهم ترین عبادات است. همان گونه که در روایات آمده، انسان در حال سجده، از هر حال دیگر به خدا نزدیک تر است. پیشوایان بزرگ به خصوص رسول اکرم (ص) و اهل بیت (ع) سجده های طولانی داشتند.[7]
به همین دلیل از نظر مبانی اسلام سجده برای غیر خدا جایز نیست و در کتب روایی ما بابی با عنوان "عدم جواز السجود لغیر الله" منعقد شده و روایاتی از پیامبر اکرم و امامان معصوم شیعه (ع) در حرمت سجده بر غیر خدا نقل شده است. [8]
سجده بر حضرت یوسف (ع)
در قرآن از دو سجده بر غیر خدا یاد شده است. یکی سجده ی ملائکه بر حضرت آدم (ع)[9] و دیگری سجده ی برادران و پدر و مادر حضرت یوسف (ع) بر آن حضرت. از آن جا که هر دو سجده یک نوع است، بنابراین، در این جا فقط به اشکال از سجده ی بر حضرت یوسف (ع) پاسخ می دهیم و حکم سجده ی بر آدم هم روشن می شود.
قرآن می فرماید: "و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند و گفت: پدر، اين تعبير خوابى است كه قبلاً دیدم".[10]
در این باره احتمالاتی داده شده است:
1. بعضی از مفسران گفته اند: دو گونه سجده داريم؛ یکی سجده ی عبوديت و پرستش که مختص خداست در مقابل پرستش شمس و اصنام و كواكب و غير اين ها كه مشركان داشتند، دیگری سجده ی تعظيم و احترام كه نسبت به پادشاهان، سلاطين، انبيا، ساير اعاظم و بزرگان ابراز می شود و اين تابع امر و نهى الاهى است. در شريعت اسلام نهى اكيد شده است که این نوع سجده حرام است، ولی شرك نیست. خدای متعال این نوع سجده را در مورد حضرت آدم واجب کرده است و عين اطاعت خداست، لذا شيطان به جهت مخالفت مطرود شد، اما در شريعت ابراهيم و انبيای بنى اسرائيل جايز، بلكه ممدوح بوده است. شاهد بر اين ادعا فرمايش خود پیامبر اکرم (ص) است كه اگر سجده بر غير خدا جايز بود، مي گفتم زن ها به شوهرها سجده كنند. معناى اين جمله آن نيست كه زن ها شوهرهای خود را بپرستند، بلكه به اين نحو (با سجده) به همسران خود تعظيم و احترام کنند.[11]
2. مقصود آیه این است که به دستور حضرت يوسف (ع) آنان بسیار مورد تکریم قرار گرفتند و در كاخ اختصاصى و بر تخت سلطنتى نشانده شدند، چون يوسف (ع) وارد شد، نوری الاهى که از جمال بديع و دلآراى حضرتش متلألأ بود ايشان را خيره و از خود بىخود ساخته بود تا حدى كه عنان را از كف داده و بىاختيار به خاك افتادهاند.
اما این سجده برای عبادت نبوده، بدليل اين كه سجده به معناى پرستش و عبادت، مخصوص خداست و براى هيچ كس در هيچ مذهبى پرستش غیر خدا جايز نيست. توحيد عبادت كه بخش مهمى از مسئله ی توحيد است كه همه ی پيامبران به آن دعوت نمودند، مفهومش همين است.
بنا براين، نه يوسف كه پيامبر خدا بود، اجازه مىداد كه براى او سجده و عبادت كنند و نه پيامبر بزرگى همچون يعقوب اقدام به چنين كارى مىكرد و نه قرآن به عنوان يك عمل شايسته يا حداقل مجاز از آن ياد مىنمود.
بنا براين، سجده ی مزبور براى سجده ی شكر از خدا بود. همان خدايى كه اين همه موهبت و مقام عظيم به يوسف داد و مشكلات و گرفتاري هاى خاندان يعقوب را بر طرف نمود. در اين صورت سجده در عين اين كه براى خدا بود چون به خاطر عظمت موهبت يوسف انجام گرفته است، تجليل و احترام براى او نيز محسوب مىشد و از اين نظر ضمير در" له" كه مسلما به يوسف باز مىگردد، با اين معنا به خوبى سازگار خواهد بود.
صاحب تفسیر نمونه می گوید:این معنا نزديك تر به نظر مىرسد، بخصوص اين كه در روايات متعددى كه از ائمه (ع) نقل شده مىخوانيم : سجود آنها به عنوان عبادت براى پروردگار بود.
در بعضى از احاديث ديگر مىخوانيم: سجده ی برادران یوسف به عنوان اطاعت پروردگار و تحيت و احترام به يوسف بوده است.
همان گونه كه در داستان آدم نيز، سجده براى خداوند بزرگى بوده است كه چنين موجود بديعى را آفريد. این سجده در عين عبادت خدا بودن، دليلى است بر احترام و عظمت مقام آدم. اين درست به آن مي ماند كه شخصى كار بسيار مهم و شايستهاى انجام دهد و ما به خاطر آن براى خدايى كه چنين بندهاى را آفريده است، سجده كنيم كه هم سجده براى خداست و هم براى احترام اين شخص.[12]
3. منظور از سجده مفهوم وسيع آن؛ يعنى خضوع و تواضع است؛ زيرا سجده هميشه به معناى معروفش نمىآيد، بلكه به معناى هر نوع تواضع نيز گاهى آمده است، لذا بعضى از مفسران گفتهاند كه تحيت و تواضع متداول در آن روز خم شدن و تعظيم بوده است و منظور از سجود در آيه ی فوق همين است. ولى با توجه به جمله ی "خروا" كه مفهومش بر زمين افتادن است، چنين بر مىآيد كه سجود آنها به معناى انحنا و سر فرود آوردن نبود. [13]
4. بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفتهاند: عبادت، عبارت از آن است كه بنده، خود را در مقام عبوديت در آورد و عملا بندگى و عبادت خود را اثبات هم بكند و همواره بخواهد كه در بندگى ثابت بماند.
بنا براين، فعل عبادى بايد فعلى باشد كه صلاحيت براى اظهار مولويت مولى، يا عبديت عبد را داشته باشد. مانند سجده و ركوع كردن و يا جلو پاى مولا بر خواستن، يا پشت سر او راه رفتن، و ... هر چه اين صلاحيت بيشتر باشد، عبادت بيشتر و عبوديت متعينتر مي شود و از هر عملى در دلالت بر عزت مولويت و ذلت عبوديت، روشنتر و واضحتر، دلالت سجده است؛ زیرا كه در سجده بنده به خاك مىافتد و روى خود را به خاك مىگذارد، اما سجده ی عبادت ذاتى نيست، بلكه قصد عبادت لازم دارد، پس اگر در سجدهاى مانعى تصور شود، ناگزير از جهت نهى شرعى، يا عقلى خواهد بود و آنچه در شرع و يا عقل ممنوع است، اين است كه انسان با سجده ی خود براى غير خدا، بخواهد براى آن غير اثبات ربوبيت كند، اما اگر منظورش از سجده صرف تحيت و يا احترام او باشد، بدون اين كه ربوبيت براى او قائل باشد، بلكه صرفا منظورش انجام يك نحو تعارف و تحيت باشد و بس، در اين صورت نه دليل شرعى بر حرمت چنين سجدهاى هست و نه عقلى.
چيزى كه هست ذوق دينى، كه مردم متدين آن را از انس ذهن به ظواهر دين كسب كردهاند، اقتضاء مىكند كه به طور كلى اين عمل را به خدا اختصاص دهند و براى غير خدا هر چند از باب تعارف و تحيت باشد، به خاك نيفتند. اين ذوق قابل انكار نيست، لكن چنين هم نيست كه هر عملى را كه به منظور اظهار اخلاص در باره ی خدا مىآوريم، آوردن آن عمل در باره ی غير خدا ممنوع باشد.[14]
سجود يعقوب و برادران و مادرشان براى خدا بوده، اما يوسف همچون كعبه، قبله بوده است، لذا در تعبيرات عرب گاهى گفته مىشود: "فلان كس به سوى قبله نماز خواند".
هم چنان كه ما خدا را عبادت مىكنيم و كعبه را قبله خود مىگيريم و نماز و عبادت را بدان سو انجام می دهیم، پس با سجده در مقابل كعبه، خدا عبادت مىشود نه كعبه و معلوم است كه آیت خدا از آن نظر كه آيه و نشانه است، از خودش استقلالى ندارد و اگر سجده شود، جز صاحب نشانه؛ يعنى خدا عبادت نشده است.[15]
با توجه به مطالب گذشته روشن می شود که در اسلام به غیر از سجده ی معهود که بر خدا بیان شده، سجده ی دیگری حتی برای تعظیم و احترام وجود ندارد.
به طوری که در بعضی روایات آمده که بعضی از اصحاب پیامبر درخواست نمودند که ایشان را سجده نمایند، آن حضرت در پاسخ فرمود: لَا بَلِ اسْجُدُوا لِلهِ،[16] نه بلکه فقط برای خدا به سجده بیافتید.
در ذیل توجه شما را به فتاوای مراجع عظام تقلید جلب می کنیم:
دفتر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی):
سجده كردن برای غير خداوند متعال حرام می.باشد و بعضی از مردم عوام كه در مقابل قبر ائمه ی اطهار (ع) پيشانی را به زمين می.گذارند، اگر برای شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد و گرنه حرام است.
دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (ره):
تعظيم و سجده در مقابل غير خدا جايز نيست و سجده ی يعقوب و فرزندانش نيز سجده ی شکر براي خداوند تعالي بوده است. در همين مورد به عروة الوثقاي مرحوم سيد يزدي مراجعه کنيد.
دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مدظله العالی):
سجده براى غير خدا جايز نيست. در مورد خاص حضرت يوسف (ع) مي توانيد به تفاسير معتبرى مانند (الميزان) علامه طباطبائى (ره) رجوع كنيد.
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله العالی):
معروف در میان علما و مفسران این است که آنها به خاطر عظمتی که خدا به یوسف داده بود، برای خدا سجده کردند که نوعی سجده شکر است.
[1] لقمان ،13، "وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ".
[2]نساء ، 48، "إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ به وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ".
[3]تفسير نمونه، ج 27، ص 447.
[4] تفسير نمونه، ج 22، ص 387.
[5]ذاریات، 56 ، "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ".
[6] گرچه هر سجده ای عبادت نیست؛ یعنی این گونه نیست که سجده عبادت ذاتى باشد و به جز عبادت هيچ عنوانى ديگر بر آن منطبق نباشد. نک: ترجمه ی الميزان، ج1، ص190.
[7] مکارم شیرازی، شیعه پاسخ می گوید، چاپ سوم، 1385 ش، ص 143.
[8]وسائل الشيعة، مؤسسه ی آل البيت (ع)، قم، 1409 هجرى قمرى، ج 6، ص 385.
[9] نک: نجمى، هاشم زاده هريسى، بيان در مسائل قرآن، ص620.
[10]یوسف، 100، "وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ".
[11] طيب، سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 280.
[12] تفسير نمونه، ج 10، ص 82.
[13]تفسير نمونه، ج10، ص 82.
[14] ترجمه ی الميزان، ج 1، ص 189و 190.
[15]تفسير الميزان و تفسير فخر رازى ذيل آيه ی مورد بحث؛ ترجمه ی الميزان، ج 11، ص 33.
[16]مستدرك الوسائل، مؤسسه ی آل البيت (ع)، قم، 1408 هجرى قمرى، ج 4، ص 480.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
در مورد آیات مشهور به غرانیق توضیح دهید که در آنها این طور گفته می شود که پیغمبر گول شیطان را خورده و از بتها تعریف کرده است ؟ اگر سندیت ندارد از کجا این افسانه پیدا شده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان و مخالفان بي خبری است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (ص) چنين حديث بى اساسی را جعل كردهاند. آنها در این افسانه گفته اند: پيامبر خدا (ص) در مكه مشغول خواندن سوره" النجم" بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود یعنی: "أَ فَرَءَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى" رسيد، (نعوذ بالله) شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت که: «تلك الغرانيق العلى، و ان شفاعتهن لترتجى»! یعنی: «اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است»! ، در اين هنگام پيامبر (ص) سجده كرد و آنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص) اخطار كرد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بودم، اين از القائات شيطان بود.
قرائن و شواهد فراوانی نشان مىدهد كه اين يك حديث مجعول و ساختگى است. لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى و آنرا به جعل جاعلين نسبت دادهاند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
پیرامون افسانه ساختگى غرانيق در بعضى از كتب اهل سنت روايات عجيبى از ابن عباس نقل شده از جمله این كه: پيامبر خدا (ص) در مكه مشغول خواندن سوره" النجم" بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود رسيد که: "أَ فَرَءَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى" یعنی: به من خبر دهيد آيا بتهاى «لات» و «عزّى» و «منات» كه سوّمين آنهاست (دختران خدا هستند) ؟.[1] در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت: «تلك الغرانيق العلى، و ان شفاعتهن لترتجى»! یعنی: «اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است»![2].
در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند: « محمد (ص) تا كنون نام خدايان ما را به نيكى نبرده بود»، در اين هنگام پيامبر (ص) سجده كرد و آنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص) اخطار كرد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بودم، اين از القائات شيطان بود در اين موقع آيات مورد بحث (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ ...) نازل گرديد و به پيامبر(ص) و مؤمنان هشدار داد[3]!
گر چه جمعى از مخالفان اسلام براى تضعيف برنامههاى پيامبر (ص) به گمان اينكه دستاويز خوبى پيدا كردهاند اين قضيه را با آب و تاب فراوان نقل كرده و شاخ و برگهاى زيادى به آن دادهاند. ولى قرائن فراوان نشان مىدهد كه اين يك حديث مجعول و ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن و كلمات پيامبر اسلام (ص)، به وسيله شيطانصفتان جعل شده است زيرا:
اولا: به گفته ی محققان، راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند، و صدور آن از ابن عباس نيز به هيچ وجه معلوم نيست، و به گفته" محمد بن اسحاق" اين حديث از مجعولات زنادقه مىباشد و او كتابى در اين باره نگاشته است .[4]
ثانيا: احاديث متعددى در مورد نزول سوره نجم و سپس سجده كردن پيامبر و مسلمانان در كتب مختلف نقل شده، ولی در هيچ يك از اين احاديث سخنى از افسانه غرانيق نيست، و اين نشان مىدهد كه اين جمله بعدا به آن افزوده شده است.[5]
ثالثا: آيات آغاز سوره نجم صريحا اين خرافات را ابطال مىكند آنجا كه مىگويد:" پيامبر (ص) از روى هواى نفس سخن نمىگويد آنچه مىگويد تنها وحى الهى است" [6] اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است؟
رابعا: آياتى كه بعد از ذكر نام بتها در اين سوره آمده، همه در بيان مذمت بتها و زشتى و پستى آنها است و با صراحت مىگويد: اينها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساختهايد و هيچگونه كارى از آنها ساخته نيست. قرآن می فرماید:" اينها فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهايد (نامهايى بىمحتوا و اسمهايى بى مسمّى)، و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده آنان فقط از گمانهاى بىاساس و هواى نفس پيروى مىكنند در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است!. [7]
با اين مذمتهاى شديد چگونه ممكن است چند جمله قبل از آن، مدح بتها شده باشد بعلاوه قرآن صريحا يادآور شده كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف و انحراف و تضييع حفظ مىكند چنان كه در آيه شریفه مىخوانيم:" ما قرآن را نازل كرديم و ما بطور قطع نگهدار آنيم!".[8]
خامسا: مبارزه پيامبر (ص) با بت و بت پرستى يك مبارزه آشتى ناپذير و پىگير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر او بوده است، پيغمبر اکرم (ص) در عمل نشان دادند كه هيچگونه سازش و انعطافى در مقابل بت و بت پرستى- حتى در سخت ترين حالات- از خود نشان ندادند!!با این وصف چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركشان جارى شود؟
سادسا: حتى آنها كه پيامبر اسلام (ص) را از سوى خدا نمىدانند و مسلمان نيستند او را انسانى متفكر و آگاه و مدبر مىدانند كه در سايه تدبيرش به بزرگترين پيروزيها رسيد. آيا چنين كسى كه شعار اصليش لا اله الا اللَّه و مبارزه آشتى ناپذير با هر گونه شرك و بت پرستى بوده، و عملا نشان داده است كه در ارتباط با مساله بتها حاضر به هيچگونه سازشى نيست، چگونه ممكن است برنامه اصلى خود را رها كرده و از بتها اين چنين تجليل به عمل آورد؟!
از مجموع اين بحث بخوبى روشن مىشود كه افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشى و مخالفان بي خبر است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (ص) چنين حديث بى اساسی را جعل كردهاند. لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى و تضعيف كردهاند و به جعل جاعلين نسبت دادهاند.[9]
البته بعضى از مفسران توجيهى براى اين حديث ذكر كردهاند كه تنها بر فرض ثبوت اصل حديث، قابل ذکر است و آن اينكه پيامبر اسلام (ص) آيات قرآن را آهسته و با تانى مىخواند، و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مىكرد، تا دلهاى مردم آن را بخوبى جذب كند، هنگامى كه مشغول تلاوت آيات سوره نجم بود و به آيه" أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى" رسيد بعضى از شيطان صفتان (مشركان لجوج) از فرصت استفاده كرده و جمله" تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى" را در اين وسط با لحن مخصوصى سر دادند تا هم دهن كجى به سخنان پيامبر (ص) كنند و هم كار را بر مردم مشتبه سازند، ولى آيات بعد به خوبى از آنها پاسخ گفت و بت پرستى را شديدا محكوم كرد."[10]
از اينجا روشن مىشود اين كه بعضى خواستهاند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از ناحيه پيامبر (ص) نسبت به بت پرستان به خاطر سرسختى آنها و علاقه پيامبر(ص) به جذب آنان به سوى اسلام بدانند و از اين راه تفسير كنند، مرتكب اشتباه بزرگى شدهاند، و نشان مىدهد كه اين توجيهگران، موضع اسلام و پيامبر(ص) را در برابر بت و بت پرستى درك نكردهاند و مدارك تاريخى معتبری که مىگويد دشمنان هر بهايى را حاضر شدند به پيامبر (ص) در اين زمينه بپردازند و او قبول نكرد و ذرهاى از برنامه خود عدول ننمود را نديدهاند، و يا عمدا تجاهل مىكنند.[11]
[1]النجم،19و20.
[2] غرانيق جمع غرنوق (بر وزن مزدور) يك نوع پرنده آبى سفيد يا سياه رنگ است و به معانى ديگر نيز آمده است (قاموس اللغة).
[3]در الميزان ذيل آيات مورد بحث، اين حديث از جماعتى از حفاظ اهل سنت از جمله ابن حجر نقل شده است.
[4]تفسير كبير فخر رازى جلد 23 صفحه 50.
[5]همان مدرك.
[6]النجم،3و4، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى.
[7]النجم،23،إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.
[8]حجر،9،"إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ".
[9]مجمع البيان، تفسير فخر رازى، قرطبى، فى ظلال، تفسير صافى، روح المعانى و الميزان و تفسيرهاى ديگر ذيل آيات مورد بحث.
[10]تفسير" قرطبى" جلد 7 ص 4474" مرحوم طبرسى" در" مجمع البيان" نيز آن را به عنوان يك احتمال آورده است.
[11]به نقل از تفسير نمونه، ج14، ص 142- 145.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
دیدگاه قرآن کریم در مورد رفتار مسالمت آمیز مسلمانان با پیروان ادیان دیگر چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
«هم زیستی مسالمت آمیز مذهبی» یک فکر اصیل اسلامی است و آیات متعددی از قرآن کریم، به صورت های گوناگون، با صراحت کامل، بدان سفارش نموده اند. از نظر قرآن کریم، جنگ مذهبی و ستیز به خاطر اختلافات عقیده به صورتی که در برخی از مذاهب دیگر دیده می شود – مانند جنگ های صلیبی مسیحیت – معنا ندارد. کینه توزی و دشمنی نسبت به پیروان ادیان دیگر ممنوع، و در پیش گرفتن روش های اهانت آمیز نسبت به دیگران، یک روش غیر دینی است.
قرآن کریم برای تأمین هم زیستی مسالمت آمیز راه های گوناگونی را سفارش نموده است که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. آزادی عقیده و فکر
2. توجه به اصول مشترک
3. نفی نژاد پرستی
4. گفت و گوی مسالمت آمیز
5. استقبال از پیشنهاد صلح
6. پذیرش حقوق اقلیت ها
7. به رسمیت شناختن انبیا و كتب آسمانی
8. صلح بین المللی
9. مبارزه با توهمات برتری جویانۀ ادیان دیگر
10. تعاون در مسائل بین المللی
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
«هم زیستی مسالمت آمیز مذهبی» یک فکر اصیل اسلامی است و آیات متعددی از قرآن کریم، به صورت های گوناگون، با صراحت کامل، بدان سفارش نموده اند؛ در حالی که در چهارده قرن قبل، مفهوم «هم زیستی» مذهبی برای بشر کاملاً شناخته شده نبود.
از نظر قرآن کریم، جنگ مذهبی و ستیز به خاطر اختلافات عقیده به صورتی که در برخی از مذاهب دیگر دیده می شود – مانند جنگ های صلیبی مسیحیت – معنا ندارد. کینه توزی و دشمنی نسبت به پیروان ادیان دیگر ممنوع، و در پیش گرفتن روش های اهانت آمیز نسبت به دیگران، یک روش غیر دینی است.
قرآن کریم گروهی از مسیحیان و یهودیان را یاد می کند که راه تمسخر و تکفیر را نسبت به هم دیگر در پیش گرفته، با تحقیر، اهانت و پای مال نمودن حقوق انسانی یکدیگر، همواره آتش جنگ و اختلاف را شعله ور می سازند:
یهود گفتند: نصرانی ها بر حق نیستند و نصرانی ها گفتند: یهود بر حق نیستند؛ حال آن که اینان کتاب را تلاوت می کردند؛ کسانی هم که از حق چیزی نمی دانند، سخنی همانند سخن ایشان گفتند. سرانجام خداوند در روز قیامت در آنچه در اختلاف داشتند بین آنها داوری خواهد کرد. [1]
قرآن کریم برای تأمین هم زیستی مسالمت آمیز راه های گوناگونی را سفارش نموده است که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. آزادی عقیده و فکر
در بعضی از آیات قرآن کریم، بر اصل «آزادی عقیده» تأکید شده است؛ یعنی اساساً طبیعت اعتقادات قلبی و مسائل وجدانی به گونه ای است که در آنها اکراه و اجبار جایی ندارد.
«در کار دین اکراه روا نیست، چرا که راه از بی راهه به روشنی آشکار شده است.» [2]
«اگرچه پروردگارت می خواست، تمامی اهل زمین – بدون این که اختیاری داشته باشند – ایمان می آوردند، پس آیا تو مردم را به اکراه وا می داری که مؤمن شوند؟»[3]
پیامبر مأمور به ابلاغ دستورهای الهی است، خواه مخالفان ایمان بیاورند یا نه: «و بگو: این حق از سوی پروردگارتان است، پس هر کس می خواهد ایمان بیاورد و هر کس می خواهد کفر ورزد.» [4]
«و اگر خداوند می خواست، شرک نمی ورزیدند، ولی تو را نگهبان آنان نگماشته ایم و تو کارساز آنان نیستی.» [5]
ایمان به خدا و مبانی اسلام هیچ گاه نمی تواند تحمیلی باشد، بلکه تنها راه نفوذ آن در فکر و روح، منطق و استدلال است. مهم این است که حقایق و دستورهای الهی بیان شود تا مردم آن را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند.
بعد دیگر آزادی، «آزادی فکر و اندیشه» است. قرآن کریم در آیات متعددی انسان را به تعقل و تدبر و اندیشه در جهان هستی فرا می خواند و از او می خواهد که با نیروی عقل، منافع و مضار خویش را بشناسد و در جهت کمال و آزادی از هرگونه اسارت، پلیدی و گمراهی قدم بردارد.
«زود است که ما آیات خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هویدا گردانیم، تا آشکار شود که آن حق است؛ آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟»[6]
«و در زمین، نشانه هایی برای اهل یقین و نیز در وجود شما است؛ آیا به چشم بصیرت نمی نگرید؟»[7]
2. توجه به اصول مشترک
اسلام آیینی است که از زمان پیدایش خود با شعار هم زیستی مسالمت آمیز دعوت خویش را به جهانیان عرضه نموده است و این آیین خطاب به «اهل کتاب» چنین می گوید:
«بگو ای اهل کتاب بیایید تا بر سخنی که بین ما و شما یکسان است بایستیم که جز خداوند را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و هیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند به خدایی برنگیرد؛ و اگر رویگردان شدند، بگویید: شاهد باشید که ما فرمانبرداریم.» [8]
این آیه از آیات مهمی است که اهل کتاب را به سوی وحدت دعوت می نماید. استدلال این آیۀ شریفه با استدلال در آیات سابق تفاوت دارد. آیات سابق بر این آیه، به طور مستقیم به سوی اسلام دعوت کرده اند، ولی در این آیه به نقطه های مشترک بین «اسلام» و «اهل کتاب» توجه شده است.
قرآن به مسلمانان می آموزد که اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدستان با شما همکاری کنند، از پا ننشینید و بکوشید حداقل در قسمتی که با شما اهداف مشترک دارند همکاری آنها را جلب کنید و آن را پایۀ پیشبرد اهداف مقدستان قرار دهید.[9]
3. نفی نژاد پرستی
قرآن کریم، هرگونه تفکر نژادپرستانه را محکوم نموده است و همۀ انسان ها را فرزند یک پدر و مادر و قهراً فاقد برتری نژادی، قومی و مذهبی می داند.
«های ای مردم! همانا شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و به هیأت اقوام و قبایلی درآوردیم تا با یکدیگر انس و آشنایی یابید؛ بی گمان گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست؛ خداوند دانای آگاه است.» [10]
یکی از اصول مهم هم زیستی مسالمت آمیز، تساوی و برابری انسان ها است؛ زیرا نژادپرستی، خود برتربینی و تحقیر ملت ها و مذاهب دیگر، موجب مشکلات فراوانی برای جامعۀ بشری شده است. جنگ جهانی اول و دوم نمونۀ بارز این مشکلات است.
تفاوت در رنگ، نژاد و ملیت، مایۀ فضیلت کسی بر دیگری نیست. از نظر قرآن، اختلاف زبان ها و رنگ ها از آیات و نشانه های الهی و وسیله ای برای شناخت افراد و اشخاص از یکدیگر است؛ اگر همۀ انسان ها یک شکل، یک رنگ و دارای قد و قوارۀ یکسان باشند، زندگی دچار مشکل و هرج و مرج می گردد.
از نظر قرآن کریم، انسان ها نسبت به یکدیگر فضیلتی جز به تقوا و پرهیزگاری ندارند و مجموعۀ انسان ها، «خانوادۀ بشری» و «امت واحد» را تشکیل می دهند:
«در آغاز مردم امت یگانه ای بودند، آن گاه خداوند پیامبران را مژده آور و هشدار دهنده برانگیخت، و با آنان، به حق، كتاب آسمانی فرستاد، تا در میان مردم در آن چه اختلاف می ورزند داوری كند ...» [11]
بسیاری از آیات قرآن كریم خطاب به جمیع بشر است؛ مانند «یا بنی آدم»[12] و «یا ایها الانسان»[13]. این خطاب ها و تعبیرها به این اشاره دارد كه انسانیت یک معنای مشترک بین تمام ساکنین زمین است. افراد مناطق مختلف از حیث انسانیت هیچ فرقی با یك دیگر ندارند. بشر در طول تاریخ از حیث زبان، رنگ،. نژاد و ... مختلف بوده است، ولی از نظر اسلام، همه فرزندان یك پدر و مادر (آدم و حوا) هستند و این تفاوت ها در انسانیت انسان خدشه ای وارد نمی سازد.[14]
4. گفت و گوی مسالمت آمیز
قرآن كریم به مسلمانان دستور اكید می دهد كه با «جدل احسن» و «گفت و گوی مسالمت آمیز» با اهل كتاب سخن بگویند و روابط خود را بر اساس «اصول مشترك» قرار دهند.
«و با اهل كتاب، جز به شیوه ای كه نیكوتر است مجادله نكنید، مگر كسانی از آنها كه مركتب ظلم و ستم شده اند؛ و بگویید به آنچه بر ما و ـ به آن چه ـ بر شما نازل شده ایمان آورده ایم و خدای ما و شما یكی است و ما همه فرمان بردار اوییم.» [15]
در آیات پیش تر سخن از نحوۀ برخورد با «بت پرستان» لجوج و جاهل بود، كه به مقتضای حال با آنها سخن می گفت، ولی در این آیه سخن از مجادله و گفت و گوی ملایم تر با «اهل كتاب» است؛ زیرا آنها حداقل، بخشی از دستورهای انبیا و كتب آسمانی را شنیده بودند و آمادگی بیش تری برای شنیدن آیات الهی داشتند.
قرآن مجید به مسلمانان دستور می دهد كه از دشنام دادن به كافران و بت پرستان پرهیز نمایند؛ زیرا آنها هم در مقابل، به همین روش متوسل خواهند شد:
«شما مؤمنان، به كسانی كه غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید،.تا مبادا آنها نیز از روی ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، این چنین عمل هر امتی را زینت دادیم، پس بازگشت آنها به سوی پروردگارشان است و آنها را از آن چه عمل می كردند آگاه می سازد (و پاداش و كیفر می دهد).» [16]
از آن جا كه بیان دستورات اسلام، همراه با منطق، استدلال و شیوه های مسالمت آمیز است،. به برخی از مؤمنان كه از روی ناراحتی شدید نسبت به «مسئلۀ بت پرستی» به بت های مشركان دشنام می دادند، سفارش اكید می كند كه از ناسزا گفتن پرهیز نمایند؛ اسلام رعایت اصول ادب، عفت و نزاكت در بیان را، حتی در برابر خرافی ترین و بدترین ادیان، لازم می شمارد؛ زیرا هر گروه و ملتی، نسبت به عقاید و اعمال خویش تعصب دارد. ناسزا گفتن و برخورد خشن موجب می شود كه آنها در عقاید خود سخت تر شوند.
5. استقبال از پیشنهاد صلح
«... پس هر گاه از جنگ با شما كناره گرفتند و تسلم شدند، در این صورت،. خداوند راهی برای شما بر علیه آنها نگشوده است.» [17]
دو قبیله در میان قبایل عرب به نام «بنی ضمره» و «اشجع» وجود داشت؛ قبیلۀ بنی ضمره با مسلمانان پیمان ترك تعرض بسته بودند و طایفۀ اشجع نیز با بنی ضمره هم پیمان بودند...
پس از مدتی مسلمانان با خبر شدند كه طایفه اشجع كه هفتصد نفر بودند، به سركردگی مسعود بن رجیله به نزدیكی مدینه آمده اند. پیامبر اكرم (ص) نمایندگانی نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرت شان مطلع گردد، آنها اظهار داشتند: آمده ایم «قرار داد ترك مخاصمه» با محمد (ص) ببندیم. پیامبر اكرم (ص) وقتی چنین دید، دستور داد مقدار زیادی خرما به عنوان هدیه برای آنها ببرند؛ سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند كه ما نه توانایی مبارزه با دشمنان شما را داریم،. چون تعداد ما كم است؛ و نه قدرت و تمایل به مبارزه با شما را داریم، زیرا محل ما به شما نزدیك است؛ لذا آمده ایم با شما «پیمان ترك تعرض» ببندیم. در این هنگام، آیات فوق نازل شد و دستور لازم در این زمینه را به مسلمانان داد.[18]
6. پذیرش حقوق اقلیت ها
هیچ دینی همانند دین اسلام، ضامن آزادی و حافظ شرف و حقوق ملی اقلیت ها نیست. اسلام عدالت اجتماعی كامل را در كشور اسلامی، نه تنها برای مسلمانان، بلكه برای تمام ساكنان سرزمین خود ـ با وجود اختلاف مذهب،. نژاد، زبان و رنگ ـ تأمین می كند و این یكی از مزایای بزرگ عالم انسانیت است كه هیچ مذهب و قانونی، غیر از اسلام نمی تواند به این آرمان تحقق بخشد.
اقلیت های مذهبی با انعقاد «پیمان ذمه» و اكتساب تابعیت می توانند در كشور آزادانه زندگی كنند و همانند مسلمانان از حقوق اجتماعی و امنیت داخلی و خارجی بهره مند گردند.
قرآن كریم با صراحت، سیاست كلی اسلام را دربارۀ مراعات حقوق ملل و سایر مذاهب بیگانه چنین بیان می كند:
«خداوند شما را از كسانی كه با شما در كار دین كارزار نكرده اند، و شما را از خانه و كاشانه تان آواره نكرده اند، از این كه در حقشان نیكی كنید و با آنان دادگرانه رفتار كنید، نهی نمی كند؛ بی گمان خداوند دادگران را دوست دارد.» [19]
پس اسلام اجازه می دهد كه اقلیت های مذهبی و مخالفان اسلام در جامعۀ اسلامی زندگی كنند و از حقوق انسانی برخوردار گردند؛ مشروط به این كه مزاحمتی برای اسلام و مسلمانان نداشته باشند. و بر ضد آنها كاری صورت ندهند.
در آیۀ دیگر می فرماید:
«خداوند فقط شما را از دوست داشتن كسانی كه با شما در كار دین كارزار كرده اند، و از خانه و كاشانه تان آواره كرده اند و برای راندنتان ـ با دیگران ـ هم دستی كرده اند، نهی می كند و هر كس دوستشان بدارد از ستمكاران ـ مشركان ـ است.» [20]
با توجه به این دو آیه، سیاست كلی اسلام دربارۀ اقلیت مذهبی و مخالفان اسلام چنین است: مادامی كه اقلیت ها به حقوق مسلمانان تجاوز نكنند و بر ضد اسلام و مسلمانان توطئه ننمایند، در كشور اسلامی كاملاً آزادند و مسلمانان وظیفه دارند با آنها به عدالت و نیكی رفتار كنند؛ ولی اگر بر ضد اسلام و مسلمانان، با كشورهای دیگر هم كاری داشته باشند، مسلمانان موظف اند مانع فعالیت آنها شوند و هرگز آنها را دوست خود ندانند.
در اسلام، آزادی و احترام اقلیت های مذهبی به مقداری است كه اگر كسی از «اهل ذمّه» كاری كه در دین آنها جایز است ولی در شرع اسلام حرام است ـ مانند شراب خواری ـ انجام دهد، كسی متعرض آنها نمی شود؛ البته تا زمانی كه به آن عمل تظاهر ننماید. اگر به آن عمل تظاهر نماید، به عنوان نقض «قانون تحت الحمایه» مورد بازخواست قرار می گیرد و اگر عملی انجام دهد كه در دین آنها نیز حرام محسوب می شود، مانند: زنا، لواط و ... از نظر حقوق با مسلمانان هیچ تفاوتی ندارد و قاضی حق دارد كه «حدّ» را بر آنها جاری سازد؛ اگر چه می تواند آنها را به ملت خود تحویل دهد تا طبق قوانین مذهبی خودشان مجازات شوند.[21]
طبق فقه اسلامی اگر دو نفر از اهل ذمّه مرافعۀ خود را پیش قاضی مسلمانان ببرند، قاضی مخیر است كه طبق حكم اسلام قضاوت نماید و یا این كه از آنها اعراض نماید. قرآن كریم در این باره می فرماید:
«اگر از اهل كتاب برای رفع مرافعه به تو مراجعه كنند، پس میان آنان حكم كن، یا از آنان اعراض نما.» [22]
البته منظور این نیست كه پیامبر (ص) تمایلات شخصی را در انتخاب یكی از این دو راه دخالت دهد، بلكه منظور این است كه شرایط و اوضاع را در نظر بگیرد، چنانچه مصلحت بود دخالت و حكم كند و گرنه صرف نظر نماید.[23] در این میان می توان یكی از مصالح را رعایت تعاملات و روابط اهل كتاب با مسلمانان دانست. از این آیه استفاده می شود كه هم زیستی مسلمانان یا اهل كتاب، تا حدی بود كه آنان برای قضاوت نزد پیامبر اسلام (ع) می آمدند. عدالت همیشه و با هر گروه، یك ارزش است. اگر حاكم یا دولت اسلامی برای داوری و میانجی گری انتخاب شد، باید عدالت را رعایت كند و نباید مسائل نژادی منطقه ای، تعصب های گروهی، تمایلات شخصی و تهدید ها در قضاوت ها تأثیر بگذارد.
7. به رسمیت شناختن انبیا و كتب آسمانی
اساساً تمام كتاب های آسمانی در اصول مسائل با یك دیگر هماهنگی دارند و هدف واحدی را (تربیت و تكامل انسان) دنبال می كنند؛ اگر چه در مسائلی فرعی، به مقتضای قانون تكامل تدریجی با هم تفاوت هایی دارند و هر آیین تازه مرحلۀ بالاتری را می پیماید و برنامۀ جامع تری دارد. قرآن كریم ضمن تكریم و احترام به پیامبران و كتب آسمانی سابق، آنها را تصدیق می نماید.
«و كتاب آسمانی (قرآن) را به راستی و درستی بر تو نازل كردیم كه همخوان (مصدق) با كتاب های آسمانی پیشین و حاكم بر آنهاست، پس در میان آنان بر وفق آن چه خداوند نازل كرده است،. داوری كن ...» [24]
حدود بیست آیۀ دیگر نیز در تصدیق و تأیید تورات و انجیل آمده است. [25] اساساً این سنت الهی است كه هر پیامبری، پیامبر پیشین را تأیید، و هر كتاب آسمانی ای، كتاب آسمانی سابق را تصدیق می نماید. خداوند در تأیید موسی (ع) و تورات، به وسیلۀ پیامبر و كتاب آسمانی بعدی، یعنی حضرت مسیح (ع) و انجیل چنین می فرماید:
«و به دنبال ایشان، (تورات و موسی (ع) ) عیسی بن مریم را فرستادیم كه گواهی دهنده بر ـ حقانیت ـ تورات بوده، كه پیشاپیش او بود، و به او انجیل دادیم كه در آن نوری هست و همخوان ـ تصدیق كننده ـ با تورات است كه پیشاپیش آن ـ نازل شده ـ و راه نما و پند آموز پارسایان است.» [26]
8. صلح بین المللی
اسلام از ابتدا، اصول صلح را پی ریزی نموده و از این طریق،. راه را برای پیمودن صلح بین المللی و هم زیستی مسالمت آمیز همواره ساخته است. در این مورد كافی است كه بدانیم صلح، روح اسلام است. همان طور كه گفته شد، واژه.ی اسلام از مادۀ «سلم» گرفته شده است و بدین جهت، متضمن معنای سلامت و آرامش است؛ لذا قرآن دستور می دهد كه همگی در حوزۀ «سلم و صلح» وارد شوند:
«ای افراد با ایمان، همگی در حوزۀ مسالمت وارد شوید...» [27]
«سلم» خیلی عالی تر و با دوام تر از «صلح» است؛ زیرا به معنای سلامت و امنیت است و صورت یك صلح موقت ظاهری را ندارد.
خداوند به پیامبر (ص) دستور می دهد كه اگر دشمنان تو از در مسالمت وارد شدند و به آن میل كردند، .تو نیز از فرصت استفاده كن و با آنان موافقت نما:
«و اگر دشمنان به صلح تمایل داشتند تو نیز مایه به صلح باش.» [28]
علاقۀ اسلام به صلح میان انسان ها، به حدی است كه به افراد با ایمان نوید می دهد كه شاید بر اثر نحوۀ رفتار مسالمت آمیز مسلمانان، میان آنها و دشمنان پیوند دوستی پدید آید:
«چه امید است كه خداوند در میان شما و كسانی از آنان كه با هم دشمنی داشتید، مهربانی پدید آورد و خداوند بر هر كار قادر (به خلق) آمرزنده و مهربان است.» [29]
افراد غیر مسلمان به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی كه در مقابل مسلمین ایستادند، شمشیر به روی آنها كشیدند، آنها را از خانه و كاشانه شان به اجبار بیرون كردند و ، خلاصه عداوت و دشمنی را با اسلام و مسلمین در گفتار و عمل، آشكارا نشان دادند. تكلیف مسلمانان با این گروه این است كه از هر گونه مراوده و پیوند محبت و دوستی با این گروه خودداری نمایند. مصداق روشن آن،. مشركان مكه،. مخصوصاً سران قریش بودند؛ گروهی رسماً دست به این كار زدند و گروهی دیگر نیز آنها را یاری كردند.
اما گروه دوم، در عین كفر و شرك، كاری به مسلمانان نداشتند. نه عداوت می ورزیدند، نه با آنها پیكار می كردند و نه اقدام به بیرون راندنشان از شهر و دیارشان می نمودند؛ حتی گروهی از آنها پیمان ترك مخاصمه با مسلمانان بسته بودند. باید به این گروه وفا كنند و در اجرای عدالت بكوشند. مصداق این گروه طایفۀ خزاعه بودند كه با مسلمین پیمان ترك مخاصمه داشتند. [30]
خلاصه این كه، طرفداری از صلح و هم زیستی مسالمت آمیز در سیاست خارجی، از خردمندانه ترین و مترقی ترین برنامه هاست و اسلام نیز این برنامه را اتخاذ كرده و تقویت نیرو را برای دفاع در مواقع اضطراری خواسته است.
اسلام برای صلح و زندگی مسالمت آمیز چنان اهمیت قایل است كه حتی در اجتماعات كوچك و در اختلاف خانوادگی نیز دستور به صلح و سازش می دهد. «و الصلح خیر».
9. مبارزه با توهمات برتری جویانۀ ادیان دیگر
برخی از آیات قرآن كریم در مورد مبارزه با عقاید تند و تعصب آمیز دیگر ادیان است. عقاید ناصوابی كه منشأ بسیاری از كنیه ورزی ها و دشمنی ها نسبت به پیروان مذاهب دیگر شده است. كتاب آسمانی ما پس از آن كه پیروان خود را به هم زیستی مذهبی و مدارا با پیروان مذاهب دیگر دعوت می كند، پایۀ اوهام و افكار غلط ادیان دیگر را نیز در هم می كوبد.
یهودی ها و مسیحی ها معتقد بودند كه آنها ملت برگزیدۀ خداوندند؛ فقط آنان با مقام الهی روابط زوال ناپذیر بر قرار كرده اند؛ بهشت الهی مخصوص آنهاست و پیروان هیچ آیین دیگری لیاقت بهره مندی از آن را ندارند؛ فقط یهود و نصاری هستند كه به هر عنوان، برتر و بالاتر از همه و شایستۀ هر نوع تكریم و احترام اند و همه باید در برابر این دو ملت برگزیده، سر تعظیم و احترام فرود آوردند.[31]
«یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم، بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می كند؟ بلكه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی كه آفریده است. هر كس را بخواهد و شایسته بداند می بخشد و هر كس را بخواهد و مستحق بداند مجازات می كند و حكومت آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست از آن او و بازگشت همۀ موجودات به سوی اوست.» [32]
و در آیه دیگر می فرماید:
«آنها گفتند: هیچ كس، جز یهود و نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد؛ این آرزوی آنهاست. بگو: اگر راست می گویید دلیل خود را بیاورید؛ آری كسی كه روی خود را تسلیم خدا كند و نیكوكار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند؛»[33] بنابراین، بهشت خدا در انحصار هیچ گروهی نیست.
بدین ترتیب، قرآن كریم با افكار غرور آمیز و تعصبات غلط، خطرناك و جنگ آفرین این دو ملت مبارزه می كند، و با استدلال، پوچ و بی منطقی بودن آن را آشكار می سازد.
بدیهی است چنان چه این افكار غلط و خطرناك، بر ملت و جامعه ای حكم فرما باشد، صلح جهانی و هم زیستی مذهبی با دیگران نخواهند داشت. از بین بردن تعصبات غلط، و برتری جویی و نژاد پرستی، زمینه ساز هم زیستی مسالمت آمیز ادیان و ملل و مذاهب گوناگون می باشد.
از نظر قرآن كریم، هیچ ملتی برگزیده و نیز هیچ یك با خدا عقد اخوت نبسته است. برتری و عظمت، مخصوص افرادی است كه تنها در برابر حقیقت خضوع می كنند و هیچ تعصب غلطی آنها را از پذیرش آن باز نمی دارد.
10. تعاون در مسائل بین المللی
از ضروریات زندگی اجتماعی، همكاری و تعاون است. زندگی اجتماعی و نظام بین المللی، بدون هم كاری و تعاون در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ممكن نیست. برای حل مشكلات روز افزون جهانی، چاره ای جز مشاركت و تعاون وجود ندارد.
قرآن كریم، تعاون و مشاركت را، كه یك اصل عقلانی نیز می باشد، مورد تأیید و سفارش و مسیر آن را در جهت «برّ و تقوا» قرار داده و از تعاون برای ارتكاب گناه و ظلم نهی نموده است.
«بر نیكی و تقوا همكاری و تعاون نمایید و بر محور گناه و تجاوز، تعاون و مشاركت ننمایید.» [34]
در مقیاس جهانی،. تلاش برای ایجاد عدالت،. برابری، صلح، امنیت، و توسعه از مصادیق «برّ» می باشد و مبارزه با سلطه، استثمار، نژاد پرستی و هر نوع تلاش برای قطع ریشه های تجاوز در سطح جهانی، تلاش در جهت تقوا و نزدیك تر شدن ملت ها به اراده و خواست خدا محسوب می شود و در این راه، باید از هر نوع هم كاری و تعاون كه موجب فساد، تباهی و ظلم است خودداری نمایند.[35]
هر قدر توجه به اصول مشترك بیش تر باشد، تفاهم بین المللی بیش تر می شود؛ در نتیجه، صلح و امنیت جهانی تأمین می گردد. قرآن كریم علاوه بر توصیه به اخذ اصول مشترك: «قل یااهل الكتاب تعالوا ...» و سفارش به تعاون در جهت تقوا و برّ، به مسلمانان اجازه داده است تا با آنان تعامل اقتصادی و ... داشته باشند و از غذای آنان ـ غیر از شراب و گوشت خوك و ... ـ تناول نمایند:
بدیهی است كه تعامل اقتصادی و اجازۀ تناول غذای اهل كتاب و...، از اسباب تعاون زمینه ساز هم كاری و هم زیستی مسالمت آمیز خواهد بود. از نظر اسلام، تعاون قبل از این كه یك تكلیف دینی باشد یك ضرورت بشری محسوب می شود. بهره وری از زمینی كه خداوند خلق كرده و ثروت هایی كه در آن قرار داده است، بدون هم كاری و تعاون حاصل نمی شود.
نتیجه آن كه، هر چند در این آیه صریحاً از تعاون و همكاری نام نبرده است؛ لكن یك مصداق تعاون و تعامل با اهل كتاب را بیان داشته و آن، استفاده از غذای اهل كتاب ـ غیر از شراب،.گوشت خوك و غیره ـ است. در واقع اجازۀ تناول غذای اهل كتاب و ... یكی از اسباب تعاون و زمینه ساز هم زیستی مسالمت آمیز با اهل كتاب محسوب می شود.
[1]«و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون»بقره، 13.
[2]«لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»، بقره، 256.
[3]«ولو شاء ربک لامن من فی الارض کلهم جمیعاً أفانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین»، یونس، 99.
[4]«و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیفکر»، کهف، 29.
[5] «ولو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظاً و ما انت علیهم بوکیل»، انعام، 107.
[6]«سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق أو لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید»، فصلت، 53.
[7]«و فی الارض آیات للموقنین * و فی انفسکم أفلا تبصرون»، ذاریات، 20-21.
[8]«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئاً و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فإن تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون»، آل عمران، 64.
[9]ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 2، ص 450.
[10]«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إن اکرمکم عند الله أتقاکم إن الله علیم خبیر»، حجرات، 13.
[11]«کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الكتاب بالحق لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه ....»، بقره، 213.
[12]تعبیر «بنی آدم» در چند آیه، از جمله: آیات 26، 27، 35 و 171 سوره ی اعراف و آیه 70 سوره ی اسراء به كار رفته است.
[13]انفطار، 6؛ انشقاق، 6 و حدود 60 آیه ی دیگر.
[14]ر. ك: یاسر ابو شبانه، النظام الدولی الجدید بین الواقع الحالی و التصور الاسلامی، ص 542 – 543.
[15]«و لا تجادلوا أهل الكتاب إلا بالتی هی أحسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذی أنزل إلینا و أنزل إلیكم و إلهنا و إلهكم واحد و نحن له مسلمون»؛ عنكبوت، 46.
[16] «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم كذلك زینا لكل أمة عملهم ثم الی ربهم مرجعهم فینبئهم بما كانوا یعملون»؛ انعام، 108.
[17]«... فان اعتزلوكم فلم یقاتلوكم و ألقوا إلیكم السلم فما جعل الله لكم علیهم سبیلاً»؛ نساء، 90.
[18]ناصر مكارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 4، ص 54.
[19]«لا ینهاكم الله عن الدین لم یقاتلوكم فی الدین و لم یخرجوكم من دیاركم أن تبروهم و تقسطوا إلیهم إن الله یحب المقسطین»؛ ممتحنه، 8.
[20]«انما ینهاكم الله عن الذین قاتلوكم فی الدین و أخرجوكم من دیارك و ظاهروا علی إخراجکم أن تولوهم و من یقولهم فأولبك هم الظالمون»، ممتحنه، 9.
[21]جعفر سبحانی، مبانی حكومت اسلام،. ترجمه و نگارش داود الهامی، ص 526 ـ 530.
[22]«فان جاوك فاحكم بینهم أو أعرض عنهم»؛ مائده، 42.
[23]تفسر نمونه، ج 4، ص 386.
[24]«و أنزلنا إلیك الكتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه من الكتاب و مهیمنا علیه فاحكم بینهم بما أنزل الله»؛ مائده، 48.
[25]برخی آیات عبارتند از: آل عمران، 50 « و مصدقا ما بین یدی من التوراة ....». نساء، 47: «یا أیها الذین اوتوا الكتاب بما نزلنا مصدقا لما معكم». مائده، 46: «فیه هدی و نور و مصدقا لما بین یدیه من التوراة ...». صف، 6: «انی رسول الله الیكم مصداقا لما بین یدی من التوراة». بقره، 89: «و لما جاءهم كتاب من عندالله مصدق لما معهم». بقره، 101: «و لما جاءهم رسول من عند الله مصدق لما معهم».
[26]«و قفینا علی اثارهم بعیسی ابن مریم مصدقا لما بین یدیه من التوراة و آتیناه الانجیل فیه هدی و نور و مصدقا لما بین یدیه من التوراة و هدی و موضوعة للمتقین»؛ مائده، 46.
[27]«یا أیها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم كافة...»؛ بقره، 208.
[28]«و أن جنحوا للسلم فاجنح لها...»، انفال، 61.
[29]«عسی الله أن یجعل بینكم و بین الذین عادیتم منهم مودة و الله قدیر و الله غفور رحیم»؛. ممتحنه، 7.
[30]تفسیر نمونه، ج 22، ص 31 ـ 32.
[31]ر. ك: محمد مجتهد شبستری، «هم زیستی مذهبی»، مكتب اسلام، سال 7، ش 3، ص 37.
[32]«و قال الیهود و النصاری نحن أبناء الله و أحباوه قل فلم یعذبكم بذنوبكم بل أنتم بشر ممن خلق یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء و لله ملك السماوات و الأرض و ما بینهما و إلیه المصیر»؛ مائده، 81.
[33]«و قالوا لن یدخل الجنة الا من كان هودا او نصاری تلك أمانیهم قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقین بلی من أسلم وجهه لله و هو محسن فله آجره عند ربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»؛ بقره، 111 ـ 112.
[34]«تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان»؛ مائده، 2.
[35]ر. ك: عباس عمید زنجانی، فقه سیاسی، ج 3، ص 441 ـ 461.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
در چه زمانی کتابی به صورت قرآن جمع آوری شده؟ و در زمان حضرت محمد (ص) قرآن به صورت کتاب بوده یا نه؟ اگر در زمان حضرت محمد (ص) کتاب قرآن نبوده پس چرا خدا در قرآن گفته هذا الکتاب؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
در بارهى جمع قرآن سه نظر وجود دارد:
أ) قرآن در زمان خود پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و با نظارت آن حضرت و در پرتو هدايت الهى جمع آورى شده، هر چند خود حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم شخصاً قرآن را ننوشته، يا جمعآورى آيات را انجام نداده است.[1]
ب ) قرآن موجود توسط حضرت على عليه السلام و بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم جمع آورى و تدوين شده است و اين كار در دورانى كه حضرت علىعليه السلام خانه نشين بودند، انجام شده است.[2]
ج ) قرآن بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم توسط برخى صحابه، غير از امام علىعليه السلام، جمع آورى و تدوين شده است.[3]
بسيارى از علماى شيعه، به ويژه متأخرين و محققان معاصر، معتقدند كه قرآن در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و با نظارت ايشان جمع آورى شده است.[4]
برخى از شيعيان نيز نظر دوم را پذيرفته و اميرالمؤمنينعليه السلام را گردآورندهى آن دانستهاند.[5] اما بسيارى از اهل سنت رأى سوم را اختيار كردهاند و مستشرقين نيز معمولا همين نظر را پذيرفته و اضافه كردهاند: قرآنى كه حضرت علىعليه السلام جمع آورى كرد، مورد اعتناى اصحاب واقع نشد.
چنانكه روشن است، بنابر نظر اول و دوم، جمع كل قرآن به خداوند مستند بوده و پيدايش سورهها و ترتيب آنها نيز در پرتو وحى الهى بوده است، زيرا رسول اسلامصلى الله عليه وآله وسلم طبق آيهى شريفهى: ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى[6] هر چه مىفرمود، به خصوص در امور دينى، با راهنمايى وحى بوده است، و امامان معصومعليهم السلام نيز اگر نبى نبودند، ولى ادامه دهندهى راه رسالت و داراى منصب الهى عصمت، و علم لدنى بودند.
كسانى كه رأى سوم راپذيرفتهاند، نه تنها نخواهند توانست الهى بودن اين دو - يعنى پيدايش سورهها و ترتيب آنها - را اثبات كنند، بلكه در واقع آن را نفى كرده و ذوق و سليقهى شخصى اصحاب را در اين مسئله دخيل مىدانند.
در اينجا ذكر چند نكته ضرورى است:
1 - علامه طباطبايى در ذيل آيهى شريفهى: انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون[7] مىفرمايند: ويژگىهايى كه براى قرآن ذكر شده است؛ مانند فصاحت و بلاغت ، عدم وجود اختلاف و عجز از آوردن مثل آن ، همگى در همين قرآن كه در دسترس ما است، وجود دارد. و نتيجه گرفتهاند كه اين قرآن، همان قرآن است كه در صدر اسلام و در زمان خود رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم شناخته شده بود.[8]
اين سخن اگر چه تحريف رااز قرآن نفى مىكند، ولى نمىتواند ثابت كند كه اين مجموعه، با اين شكل و صورت، وحيانى است؛ زيرا ويژگىهاى مذكور به گونهاى نيست كه بتواند به اثبات رساند كه ترتيب مجموعهى آيات كه سورهها را به وجود آورده، و ترتيب مجموعهى سورهها كه قرآن موجود را تشكيل داده، همانطور است كه در زمان حضرت بوده است.
2 - اگر كسى بتواند اعجاز عددى را افزون بر مورد مفردات و تراكيب قرآنى در حوزهى سورهها و ترتيب آنها، ثابت كند - يعنى بين آيات يك سوره و بين خود سورهها روابط عددى خاصى برقرار باشد كه ايجاد آن براى بشر مقدور نيست - مىتواند وحيانى بودن سورهها و ترتيب آنها را نيز به اثبات رساند، ولى به هرحال باز وحيانى بودن ترتيب همهى آياتى كه در يك سوره گرد آمدهاست ، اثبات نخواهد شد.[9]،[10]
3- در مجمع و كشاف نقل شده است كه: چون آيه (واتقوا يوما...)نازل گرديد، جبرئيل گفت : مكان آن ، راءس آيه 280 از سورهبقره است . و حال آنكه سوره بقره، در اوايل هجرت نازل شده و اين آيه شريفه در دهمهجرت در حجة الوداع نازل گرديد. در مجمع البيان فرموده است: تمام سوره بقره مدنىاست، مگر آيه (واتقوا يوما...)كه در حجة الوداع نازل شده است .
اما برای اثبات قول اول دلایلی ذکر شده است که در ذیل به آن اشاره می کنیم:
1. در مقدمهمجمع البيان، فن خامس، از سيد مرتضى علم الهدى - رحمه الله - نقل مى كند كه:قرآن در زمان رسول خدا
- صلى الله عليه و آله - به صورتى كه امروز هست، تاءليف شدهبود . [11]به دليل اينكه : قرآن كريم در آن ايام ، تعليم مى شد وهمه اش را حفظ مى كردند. و آن را به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نشان مىدادند. و بر وى مى خواندند، و عده اى مانند عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران، آن را چندين بار بر پيغمبر اكرم خواندند.
2. حاكم در مستدرك[12]از زيد بن ثابت نقل مى كند كه مى گويد: (كنا عند رسول الله عليه و آله و سلم نولفالقرآن من الرقاع ؛يعنى : در نزد رسولخدا - صلى الله عليه و آله - بوديم و قرآن را از رقعه ها جمع مى كرديم)علامه خوئى نيز آن را در البيان[13]، از اتقان سيوطى و مستدرك نقل كرده است .
اينسخن ، صريح است در اينكه جمعى از كتاب وحى نزد آن حضرت گرد آمده و قرآن را - كه دررقعه ها و پارچه ها بود - جمع و مرتب مى كرده اند. عبدالله بن عمر مى گويد: قرآن راجمع كردم و هر شب آن را مى خواندم . اين خبر به آن حضرت رسيد، فرمود: قرآن را در يكماه بخوان...[14] اين حديث نيز دلالت به جمع شدن قرآن كريم در عصر آن حضرتدارد.
3. شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا - صلى الله عليه وآله - فرموده است : (لا صلوة الا بفاتحةالكتاب)مى دانيم كه سوره حمد، اولينسوره نازل شده از قرآن نيست . پس فاتحة الكتاب بودن(حمد)در زبان رسولخدا - صلى الله عليه و آله - نشان مى دهد كه قرآن كريم در عصر آن حضرت جمع شده و(حمد)در اول آن قرار داده شده بود.
4. در حديث متواتر ثقلين ،نقل شده است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود: (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ... ) پس مشكل است كه آن حضرت از(كتاب الله)يك چيز درهم و برهم و غير مرتب را در نظر گرفتهباشد. پس نظرش . به كتاب تاءليف يافته و مرتب شده بوده است .
5. در روايات آمدهاست : عده اى از صحابه، قرآن را در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله - جمعكردند كه از آن جمله آنها (على بنابيطالب - عليه السلام-سعد بن عبيد،ابوالدرداء، معاذ بن جبل ، ثابت بن زيد بن نعمان ، ابى بن كعب و زيد بن ثابت) بودهاند. در تاريخ قرآن (تاءليف ابوعبدالله زنجانى ) بعد از نقل اين سخن در اين زمينه ،چند روايت از بخارى و اتفان سيوطى و از بيهقى و مناقب خوارزمى، نقل كرده است. واينها در البيان، تاءليف آية الله خوئى، فصل(جمع القرآن)نيزمشروحا نقل شده است. ظهور اين روايات، در جمع ترتيب و تدوين قرآن كريم است كهقهرا زير نظر آن حضرت بوده است.
6. بالاتر از همه اينها اين است كه ائمه اهلبيت - عليهم السلام - به اين ترتيب ، اعتراضى نكرده و آن را پذيرفته اند. اگر اينتدوين و ترتيب در زمان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و تحت نظر آن حضرت انجامنگرفته بود، ائمه معصومين - عليهم السلام - آن را بازگو مى كردند. ولااقل مىفرمودند كه: اين قرآن همان است كه نازل شده و لكن اين ترتيب ، بعد از آن حضرت بودهاست .
وانگهى ، اهتمام بى حد رسول خدا- صلى الله عليه و آله - نسبت به قرآن ،مانع از اين بود كه اين كار را انجام ندهد و از دنيا برود.[15]
منابع مطالعه بيشتر:
مهدى هادوى تهرانى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] ن.ك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص83.
[2] ن.ك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص87.
[3] اين نظر را اكثريت اهل سنت پذيرفتهاند. [همان، صص51 - 19].
[4] ن.ك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص 83 - سيد على ميلانى، التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن الشريف، صص42 - 41 و ص46 - محمد هادى معرفت، صيانة القرآن من التحريف، ص34.
[5] ن.ك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص80.
[6] و از سر هوس سخن نمىگويد. اين سخن بجز وحيى كه وحى مىشود نيست. (نجم، 3 - 2).
[7] بى ترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كردهايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود. (حجر، 9).
[8] ن.ك: علامه طباطبائى، الميزان، ج12، ص 104 و ص106 و ص138.
[9] مهدى هادوى تهرانى، مبانى كلامى اجتهاد، صص 55 - 54.
[10]اقتباس از سؤال (۳۱۴ - سایت) (جمع قرآن).
[11] (ان القرآن كان على عهد رسول اللهصلى الله عليه و آله مجموعا مؤ لفا على ما هو عليه الآن).
[12] مستدرك ، ج 2، ص 229، كتابالتفسير.
[13] البيان ، ص 269 – 273.
[14]جمعت القرآن فقرات به كلليله فبلغ النبى (ص ) فقال اقراه فى شهر، البيان ، ص 269 به نقل از الاتقان.
[15]نک: نگاهى به قرآن، سيد علىاكبر قرشى، مبحث ترکیب و ترتیب سوره های قرآن.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
آیا از دیدگاه قرآن، انسان موجودی ظلوم و جهول است و یا این که خلیفة الله است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
1. قرآن از طرفی نسبت به مقام شامخ انسان، با تعابیر گوناگون تجلیل کرده و از طرفی دیگر در آیات فراوان، او را مورد نکوهش و سرزنش قرار داده است.
2. حرکت انسان در دو قوس صعود و سقوط بی نهایت است و حد و مرزی ندارد و این به خاطر استعدادهای فوق العاده ی اوست.
3. انسان موجودی دو بعدی است: بعد روحانی و ملکوتی و بعد حیوانی و نفسانی.
4. آدمی برخلاف موجودات دیگر از اراده و اختیار بهره مند است و مسیر زندگی را بر مبنای زمینه ها و بسترهایی که فراهم ساخته، خود انتخاب می نماید.
5. کسانی به مقام خلیفة اللهی نایل می شوند که به هدایت الاهی بگروند و غرائز سرکش و خصوصیات حیوانی را مهار و کنترل سازند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
با یک مرور اجمالی در قرآن کریم به این نتیجه خواهیم رسید که در ارتباط با انسان، به طور کلی با دو دسته از آیات مواجه هستیم: دسته ی اوّل آیاتی هستند که از انسان تجلیل به عمل آورده و از او به عظمت و بزرگی یاد کرده اند. نظیر این آیات:
1. «ما بنی آدم را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا (بر مرکب های راهوار) حمل کردیم و از انواع روزی های پاکیزه به آنها روزی دادیم و بر بسیاری از خلق خود برتری بخشیدیم».[1]
2. «هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد، فرشتگان می گفتند: پروردگارا آیا کسی را در زمین قرار می دهی که فساد و خونریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم پروردگار فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید».[2]
3. «ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش کشید».[3] و ....
اما دسته دیگر آیاتی می باشند که او را مذمت نموده، با تعابیری تند مورد نکوهش قرار داده اند تعابیری چون «انسان کم ظرفیت است»،[4] «او طغیانگر است»،[5] «او بسیار ظالم و کفران کننده است»،[6] «او ظلوم و جهول است»،[7] «او خصیم مبین است»،[8] «او در زیانکاری و خسران است».[9] و....
حال با ارائه ی آیات فوق؛ این سؤال مطرح می شود که معما چیست؟ معنا و مفهوم این دو طائفه از آیات به ظاهر متعارض که در غایت تباعد و دوری هستند چیست؟
برای پاسخ به این پرسش نیکوست که از خود قرآن مدد بجوئیم؛ چرا که بعضی از آیات این کتاب آسمانی بعضی دیگر از آن را تفسیر می نماید.
در سوره ی مبارکه ی بیّنه، می خوانیم:
«کافران از اهل کتاب و مشرکان در دوزخند و جاودانه در آن می مانند، آنها بدترین مخلوقات اند، اما کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام دادند بهترین مخلوقات خدا هستند».[10]
در این دو آیه ی متصل به هم از یک سوره، از انسان با عنوان بهترین و بدترین مخلوقات یاد شده است و این مطلب بیان کننده ی قوس صعودی و سقوطی بی نهایت اوست. به این معنا که اگر دارای ایمان و عمل صالح شد برترین خلق خدا می شود و اگر راه کفر و ضلالت و الحاد و لجاج را طی نمود، چنان سقوط می کند که بدترین خلق خدا می شود.
علی (ع) در روایتی فرمودند: «خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعه ای از شهوت و غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعه ای است از هر دو تا کدامین غالب آید، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد از حیوانات پست تر».[11]
از این روایت نورانی می توان نتیجه گرفت که همان گونه که انسان موجودی است دو بعدی (بعد روحانی و نفسانی)، کشش ها و تمایلات او نیز دوگانه است(کشش ها و جاذبه های معنوی و روحانی و تمایلات حیوانی و نفسانی) که می تواند با استفاده از نیروی اراده و اختیاری که از طرف خداوند متعال به او داده شده است، هر یک از آنها را انتخاب کند و به اوج اعتلای انسانی خویش دست یابد، یا تا جایی سقوط کند که به تعبیر قرآن از بدترین جنبندگان یا از حیوان پست تر[12] گردد.
پس آیات نورانی قرآن پرده از روی این واقعیت بر می دارند که همه ی انسان ها در مرحله ی قوه و استعداد این زمینه و شایستگی را دارند که گرامی ترین و بهترین و حتی برتر از فرشتگان الاهی باشند و در پرتو فعلیت بخشیدن به این استعدادهای بالقوه به مرتبه ی خلیفة اللهی نایل گردند، اما اگر از این موقعیت ممتاز و عنایت ویژه ی پروردگار استفاده ننمایند و آن را تباه سازند، در خور مذمت ها و سرزنش های الاهی اند که نمونه هایی از آنها را در این مختصر آوردیم.
برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به:
المیزان (ترجمه فارسی)، ج16، ص524-527؛ تفسیر نمونه، ج8، ص242، ج17، ص451-457.
[1]اسراء، 70.
[2]بقره، 30.
[3]احزاب، 72.
[4]فصلت، 49 – 50 – 51.
[5]شوری، 27.
[6]ابراهیم، 34.
[7]احزاب، 72.
[8]یس، 77.
[9]عصر، 2.
[10]آیات 6، 7
[11]تفسیر نورالثقلین، ج3، ص188.
[12] "اولئک کالانعام بل هم اضل"،اعراف، 179.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
كلمه ی حي القيوم در كدام یک از سوره هاي قرآن آمده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
الحي القيوم دو صفت از صفات ذات باری تعالی است که "الحي" به معنای" زنده" و "القيوم" به معنای "قائم به ذات خويش" است. این دو صفت به صورت با هم، در سه آیه از آیات قرآن آمده است:
1. بقره، آیه 255: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ....یعنی: هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند.
2. آل عمران، آیه 2: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ.... یعنی: معبودى جز خداوندِ يگانه زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست.
3. طه، آیه 111 : وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ ... یعنی: و (در آن روز) همه چهرهها در برابر خداوند حىّ قيوم، خاضع مىشود.
اما صفت "حی" برای خداوند متعال، به تنهایی نیز در دو آیه آمده است:
1. فرقان، 58: وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ وَ ... یعنی: و توكّل كن بر آن زندهاى كه هرگز نمىميرد و..
2. غافر، 65: هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ ... یعنی: زنده (واقعى) اوست معبودى جز او نيست پس او را بخوانيد در حالى كه دين خود را براى او خالص كردهايد!...
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
معنای آسمان های هفت گانه چیست؟ آیا یعنی لایه های هفت گانه ای از فضا و آسمان وجود دارد یا معنای آن این است که در جنت هفت سطح وجود دارد؟ یعنی بهشت دارای سطوح هفت گانه است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره ی معناي هفت آسمان در قرآن نظر قطعي داد و چند نظريه به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود. امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره ی قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه ی تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي.باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه.اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه ی قرآن نيست.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
برای آنكه مقصود از هفت آسمان روشن شود، لازم است چند نکته را بیان کنیم:
نکته ی اول. در قرآن كريم، هفت مورد به صراحت[1] و دو مورد به كنايه[2] سخن از آسمانهاي هفتگانه و در يك مورد نيز ظاهراً سخن از زمينهاي هفتگانه آمده است[3] .
نکته ی دوم. مقصود از سماء (آسمان) در لغت:
«سماء» در لغت از ريشه «سمو» به معناي بلندي است،[4] حتي برخي لغویين ادعا كردند هر بالاي نسبت به پايين آن آسمان و هر پايين نسبت به بالاي آن زمين است.[5]
نکته ی سوم. آسمان در قرآن
كلمه «سماء» و مشتقات آن در قرآن كريم سيصد و ده بار آمده که در دو مفهوم بكار رفته است:
الف. آسمان مادي
قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه ی سما (آسمان) را معنای مادی آن بکار برده است که مصادیق و معانی متعددی از آن اراده می شود از جمله:
1. آسمان به معناي جهت بالا «اصلها ثابت و فرعها في السماء» «مانند درخت پربركت و پاكيزه كه ريشه ی آن در زمين ثابت و محكم است و شاخههاي آن به آسمان كشيده شده است».[6]
2. آسمان به معناي جوّ اطراف زمين: «و نزلنا من السماء ماءً مباركاً» « و از آسمان آب مباركي را فرو فرستاديم»[7].
3. آسمان به معناي مكان سيارات و ستارگان: «بزرگوار آن خدايي كه در آسمان برجها مقرر داشته و در آن چراغ روشن خورشيد و ماه تابان را روشن ساخت».[8]
ب. آسمان به معناي معنوي:
قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه ی سما (آسمان) را به معنای معنوی آن بکار برده است که از آن نیز مصادیق و معانی متعددی اراده می شود از جمله:
1. آسمان به معناي مقام قرب و مقام حضور كه محل تدبير امور عالم است: «اوست كه امر عالم را از آسمان بسوی زمين تدبير ميكند».[9]
2. آسمان به معناي موجود عالي و حقيقي:[10] «روزيتان و آن چه به شما وعده داده ميشود (كه ظاهراً بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد».[11]
نکته ی چهارم. مقصود از سبع (هفت) چيست؟
كلمه سبع (هفت) در عربي به دو صورت به كار ميرود.
الف. هفت به معناي عدد مشخص و معين كه در رياضيات به كار ميرود.
ب. هفت به معناي نماد كثرت؛ چرا كه گاهي در عرب كلمه «هفت» به كار ميرود و معناي كنائي آن (تعداد زياد و كثير) مراد است.
نکته ی پنجم. مقصود قرآن از واژه ی «هفت آسمان»
مفسرين دربارة واژه ی «هفت آسمان» چندين احتمال دادهاند.
الف: هفت به معناي عدد حقيقي باشد كه در اين صورت اين احتمالات متصور است.
1. هفت آسمان پر از ستاره و سياره که هر یک مثل آسمان كره خاكي زمين می باشند.[12] احتمال وجود هفت جهان مشابه كه هنوز كشف نشده است، وجود دارد.
2. هفت مقام قرب و حضور و موجود عالي معنوي (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه ی پست وجودي طبيعت.[13]
ب. هفت، به معناي كثرت باشد که در اين صورت احتمالات زير متصور است:
1. آسمانهاي زيادي (مجموعه كرات و سيارات و...) خلق كرد. و زمينهاي زيادي (كرههاي خاكي مشابه زمين) خلق كرد. كه همه آنها در فضا شناور و معلق هستند.
2. تعداد زيادي از طبقات جوّ آسمان را خلق كرد و تعداد زيادي از طبقات داخلي زمين يا قطعات زمين و اقليمها را خلق كرد.
3. مراتب معنوي و مقامات قرب و حضور و موجودات عالي بسياري خلق كرد.
نتیجه این که با توجه به عدم شناخت و اطلاع کافی ما از معناي هفت آسمان در قرآن و با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره آن نظر قطعي داد و همه ی نظريات به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود.[14] امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي.باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه.اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه قرآن نيست.
براي مطالعه بيشتر به كتابهاي ذيل مراجعه نماييد:
1. پژوهش در اعجاز علمي قرآن، محمدعلي رضايي اصفهاني، ج 1، ص 134.
2. معارف قرآن، محمدتقی مصباح يزدي، ص 234.
3. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 165.[15]
[1] بقره، 29 ؛ اسراء، 44 ؛ مؤمنون، 86 ؛ فصلت، 12.
[2] ملك، 3 ؛ نوح، 15.
[3] طلاق، 12«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»[3] «خداوند همان كسي است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را، فرمان او پيوسته در ميان آنها فرود ميآيد».
[4] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، (انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ 1، تهران، 1371ش) ج 5، ص 254.
[5] مفردات، راغب اصفهاني، المكتبه الرضويه، تهران، 1332 ش، ماده سماء
[6] ابراهيم، 24.
[7] ق، 9.
[8] «تبارك الذي جعل في السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمرا منيراً» (فرقان، 61)
[9] «يدبّر الامر من السماء الي الارض» (سجده، 5)
[10] ر.ك: معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، (انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش)، ص 234؛ و ر.ك: پژوهش در اعجاز علمي قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، انتشارات مبين، رشت، چ 1، 1380، ج 1، ص 134.
[11] «و في السماء رزقكم و ما توعدون» (ذاريات، 22)
[12] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، همان، ج 1، ص 165؛ مفردات راغب، ماده ارض
[13] ر.ك:الميزان، علامه طباطبايي، نشر اسراء، قم، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327.
[14] ر.ك: تفسير الجواهر، طنطاوي جوهري، دار الفكر، بيتا، ج 1، ص 46؛ ر.ك: پژوهش در اعجاز قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، همان، ج 1، ص 126 ـ 142.
[15]نک: سایت پایگاه مرکز فرهنگ و معارف قرآن.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
مراد از حشر حيوانات در آیه ی: «و اذا اَلْوُحُوشُ حُشِرَتْ» چيست؟ آيا حيوانات نيز حشر و سؤال و جواب دارند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
حشر در لغت و اصطلاح:
حشر در لغت به معناى جمع كردن و در اصطلاح، به معناى جمع آورى نمودن خلايق در قيامت توسط خداوند متعال،- جهت محاسبه و سؤال و جواب از آنان- است.
رستاخيز حيوانات:
در اين مسئله به طور كلى دو نظر مطرح گرديده است. 1. آن كه رستاخيز براى حيوانات نیست و حشر هر حيوانى مرگ آن است؛ زيرا كه حيوانات مكلّف نيستند. در حالى كه حساب و سؤال و جواب مخصوص مكلّفان است. 2. در مقابل، عدهاى قايل اند براى حيوانات نيز همانند انسانها رستاخيز است و در قيامت محشور مىشوند، چون همهى حيوانات صاحب شعورند و نسبت به درك و شعورشان مورد بازخواست قرار مىگيرند.
شعور و علم حيوانات:
علاوه بر آيات و روايات زيادى كه دلالت بر شعور و علم حيوانات مىكنند، تجارب و علم روز انسانى نيز مؤيد اين ادعاست. از جملهى آيات مىتوان به داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان و داستان آمدن هُدهُد به منطقهى "سبا در يمن" و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان و شركت پرندگان در مانور حضرت سليمان و... كه دلالت بر شعورى بالاتر از غريزه براى حيوانات دارد. همچنين رواياتى كه براى بعضى حيوانات، مقاماتى را بيان مىكنند، دلالت بر شعور و درك حيوانات دارد و گرنه اعطاى مقام و منزلت، معنا و مفهومى نخواهد داشت. مانند روايتى از امام سجاد (ع) كه فرمود: «شترى كه هفت سال در صحراى عرفه باشد، از حيوانات بهشتى است». از حيث تجربى و علمى مشاهده مىكنيم كه عموم حيوانات به سود و زيان خود آگاهند، و دوست و دشمن خويش را مىشناسند و از خطر مىگريزند و به منافع خود رو مىآوردند و يا تعليم پذيرى و مستعد بودن براى انجام مأموريتهاى گوناگون، همه حكايت از شعور و دركى بالاتر از غريزه بر حيوانات مىكند. بنابراین، همان گونه كه درك و شعور، ملاك حشر و بازگشت انسان به سوى خداست، ملاك حشر و بازگشت حيوانات هم مىباشد. قايلين به حشر حيوانات به آيه ی شريفهى «وإذا الوُحوشُ حُشِرَتْ» تمسك كردهاند و گفتهاند: مراد از آن، جمع شدن حيوانات در روز قيامت است. اين قول تقويت مىگردد به آيه ی شريفهاى كه مىگويد: «هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نه هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند، مگر اين كه آنها هم اُمَّت هايى چون شمايند. ما در اين كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مىگردند». اين آيه حيوانات را به انسان تشبيه مىكند ، «اُمَمٌ أمْثالُكُمْ»، و با توجه به ادامه ی آيه: «ثمَّ الى ربهم يُحشَرون» كه دلالت دارد بر اين كه آنها (حيوانات) بسان انسانها مىميرند و پس از مرگ، دگر باره برانگيخته مىشوند و به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد. اين معنا مورد تأييد روايات اسلامى نيز قرار گرفته است. از جمله در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر اکرم (ص) نقل شده است كه در تفسير اين آيه فرمود: «خداوند تمام اين جنبندگان را در روز قيامت بر مىانگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مىگيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت».
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
معناى لغوى و اصطلاحى:
حشر در لغت به معناى جمع كردن[1] است و در آيهى «ذلك حشرٌ علينا يسيرٌ»،[2] آن، جمع كردنى است كه بر ما آسان است. به همان معنا به كار رفته است. و در اصطلاح شرع، عبارت است از: جمع آورى خداوند خلايق را در قيامت، جهت محاسبه و سؤال و جواب. «از خدا بترسيد و بدانيد كه (روزگارى) به حضور او گرد مىآييد».[3] و وُحُوش جمع "وحش" به معناى حيوانات وحشى در مقابل اهلى است.[4] و حيواناتى كه با انسان اُنس ندارند وحشى خوانده مىشوند.[5]
رستاخيز حيوانات:
اين موضوع از مسائل اختلافى متكلمان و مفسران است. بعضى معتقدند كه چون حساب و سؤال و جواب، خاص مكلّفان است و چون حيوانات مكلّف نيستند، پس رستاخيزى براى حيوانات نیست. و حشر هر حيوانى، مرگ آن است. غير از جن و انس كه به قيامت موكول مىگردد. و در مقابل، اكثر دانشمندان قايل اند كه همهى حيوانات داراى شعورند و در قيامت محشور مىشوند و به نسبت درك و شعورشان مورد بازخواست قرار مىگيرند.
شعور و علم حيوانات:
آيات و روايات زيادى وجود دارد كه دلالت بر شعور و علم حيوانات مىكند. ضمن آن كه تجارب و علم روز انسانى نيز مؤيد همين ادعاست. از ميان آيات قرآن كريم مىتوان به داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان،[6] داستان آمدن هدهد به منطقه "سبا در يمن" و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان،[7] شركت پرندگان در مانور حضرت سليمان[8] و حرف زدن پرندگان با يكديگر و افتخار سليمان به اين كه خداوند زبان پرندگان را به او آموخته است.[9] اشاره كرد كه همگى دلالت بر شعورى بالاتر از غريزه براى حيوانات دارند،. يا اين كه قرآن مىگويد: «همهى موجودات، تسبيح گوى خدايند ولى شما نمىفهميد».[10] از نظر علامه طباطبائى، اين آيه بهترين دليل است بر اين كه منظور از تسبيح موجودات، تسبيح ناشى از علم، و به زبان قال است، چون اگر مُراد زبان حال موجودات و دلالت آنها بر وجود صانع بود، ديگر معنا نداشت بفرمايد: شما تسبيح آنها را نمىفهميد.[11] در برخى روايات، براى بعضى حيوانات مقاماتى بيان شده، مثل شترى كه سه بار به مكه رفته باشد، اهل بهشت است.[12] و يا امام سجّاد (ع) فرمود: «شترى كه هفت سال در صحراى عرفه باشد، از حيوانات بهشتى است».[13] اين گونه روايات نيز دلالت بر شعور و درك حيوانات دارد و گرنه اعطاى مقام و منزلت براى آنان معنا و مفهومى نخواهد داشت و از حيث تجربى و علمى مشاهده مىكنيم كه عموم حيوانات به سود و زيان خود آگاهند، و دوست و دشمن خويش را مىشناسند، و از خطر مىگريزند و به منافع خود روى مىآورند و يا تعليمپذير و مستعد براى انجام مأموريتهاى گوناگون اند.
حشر حيوانات و شباهتش با حشر انسان:
از آيات و روايات به روشنى استفاده مىشود كه حيوانات نيز همانند انسان چون داراى درك و شعوراند، اگرچه در مرتبهى پايينتر و به اندازهى خود، پس به همين ملاك كه ملاك حشر و بازگشت انسان به سوى خداست، آنها نيز داراى حشر و بازگشتشان به سوى خداست. از جمله آياتى كه مورد تمسك واقع شده، همين آيهى شريفه ی «و اذا الوحوش حُشِرت»[14] است كه گفتهاند: مُراد از آن، جمع شدن حيوانات در روز قيامت است. اگرچه بعضى گفتهاند: اين آيه، راجع به مقدمات قيامت و ابتداى فناى عالم است،[15] ولى بسيارى از مفسران با توجه به آيهى شريفهاى كه مىگويد: «هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نه هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند، مگر اين كه آنها هم اُمّت هايى چون شمايند. ما در اين كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مىگردند».[16]، قول حشر حيوانات در قيامت را تقويت مىكنند. گرچه در همين آيه در مورد تشبيه حيوانات به انسان، (أُممٌ أمثالُكمُ)، برخى بر اين باورند كه منظور اين است كه آنان (حيوانات) بسان شما آفريدهى خداى يكتا هستند و هر كدامشان نشان و دليل بر قدرت و عظمت و علم و حكمت آفريدگار خويشاند.[17] به باور برخى ديگر، منظور اين است كه آنها نيز بسان شما انسانها در موضوع تغذيه، پوشش، خواب و بيدارى و راهيابى به چگونه زيستن، نيازمند تدبيرگرى فرزانهاند تا خطوط زندگى شايسته و بايسته را براى آنان ترسيم نمايد.[18] عدّهى بسيارى با توجه به ادامهى آيه، «ثم الى ربهم يُحشرون»، مىگويند: منظور اين است كه آنها (حيوانات) بسان شما مىميرند و پس از مرگ دگر باره برانگيخته مىشوند و به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد.[19] همين معنا مورد تأييد روايات اسلامى نيز قرار گرفته است. از جمله از ابوذر نقل شده كه مىگويد: "ما خدمت پيامبر اكرم (ص) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر (ص) فرمود: مىدانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه، پيامبر (ص) فرمود: "ولى خدا مىداند چرا، و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد".[20] و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر (ص) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: "خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت بر مىانگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مىگيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت.[21] و[22]
[1] قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 145.
[2] ق، 44.
[3] بقره، 203.
[4] قاموس قرآن، ج 7، ص 189.
[5] مفردات راغب، مادهى وحش.
[6] نحل، 18.
[7] نحل، 21.
[8] نحل، 17.
[9] نحل، 16.
[10] اسرى، 44.
[11] علامه طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه، موسوى همدانى، 2 جلدى، ج 17، ص 609، بنياد علمى و فكرى طباطبائى، 1363.
[12] العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 715، حديث 68، مؤسسه ی مطبوعاتى اسماعيليان، چ 1373 هش،.
[13] همان، حديث 70.
[14] تكوير، 5.
[15] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 26، ص 173 و 174.
[16] انعام، 38.
[17] طبرسى، تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، چاپ دوم، 1408 هق، ج 3 و 4، ص 461.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان؛ تفسير نورالثقلين، همان، ج 1، ص 715، حديث 69.
[21] محمد رشيد رضا، تفسير المنار، همان، ج 7، ص 326.
[22] برای آگاهی بیشتر به بحارالانوار، ج 7، ص 353 تا 377 مراجعه شود.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
قوامیت مردان بر زنان در خانواده از نگاه قرآن چه توجیحی دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
قوامیت مردان بر زنان در آیه ی 34 سوره ی بقره، "الرجال قوامون علی النساء" به معنای سلطه، زورگویی و اجحاف مردان نسبت به زنان نیست، بلکه همان گونه که لغت شناسان و به تبع آنان بیشتر مفسران گفته اند، واژه ی "قوام" به معنای سرپرستی، کارپردازی و نگهبانی است. از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد،- نظیر 1. غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات او، 2. داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده، 3. تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی -، به عهده ی مرد گذاشته شده است.
قرآن کریم، قوامیت را تنها در دایره ی عدالت و رضای خدا مجاز می داند و در پیشگاه خدای متعال، تنها ملاک و معیار برتری تقواست، نه جنسیت. در فرهنگ قرآن قوامیت مرد، کوچک ترین زمینه ای را برای تسلط، استبداد و تعدی باقی نمی گذارد. این توهم که آیه ی فوق زمینه ی تعدی و تسلط مردان بر زنان را باعث می شود، شاید به جهت عدم تبیین معنای قوام در تحقیقات و پژوهش های قرآنی باشد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
قبل از وارد شدن به اصل مسئله (معنای قوامیت)، بیان نکاتی چند برای روشن شدن جایگاه و منزلت زن در دین اسلام ضروری به نظر می رسد.
1. زن به عنوان نیمی از جمعیت دنیا و عضوی فعال در کانون بزرگ جامعه انسانی، همچنین یکی از دورکن پدید آورنده ی بنیان خانواده، در طول تاریخ داوری های گوناگونی را نسبت به خود دیده است. نگاهی گذرا به تاریخ نشان می دهد که زن در بیشتر جوامع از نوعی محرومیت رنج برده است. هرچند در فرهنگ ها و جوامع مختلف، در طول تاریخ این تمایز و اختلاف شدت و ضعف متفاوتی داشته است، ولی استمرار و فراگیری آن غیر قابل انکار است. زنده به گور کردن دختران در جاهلیت عرب، کشته شدن زنان به دست مردان در جامعه ی سومری و یا فروش آنان برای ادای دین،[1] نمونه ای از ظلم های بی حد و حصر به زنان است. جفاهایی که در طول قرون و اعصار تا به امروز نسبت به زنان رفته و می رود، چه از ناحیه ی آنانی که معتقد به مرد سالاری و خدا یگانی مرد در خانه بوده اند و چه از ناحیه، جریان های تند و رادیکال که به آزادی مطلق زن می اندیشند، بیان آنها در توان این مختصر نیست، بلکه این نوشته به طور خیلی خلاصه و تنها از باب نمونه در صدد تبیین جایگاه و تجدید حیات زن در اسلام و احقاق حقوق آنان توسط مکتب حیات بخش اسلام است.
2. با طلوع و ظهور مکتب اسلام در سرزمین جزیرة العرب، به مدد تعالیم اسلام و سنت نبوی و اهل بیت (ع) زن دارای جایگاه و منزلت در خور شأن خویش گشت و جایگاه حقیقی خود را باز یافت.
امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی در این باره می گوید: اسلام می خواهد که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زن ها را نجات داده است، از آن چیزهایی که در جاهلیت بود، آن قدری که اسلام به زن خدمت کرده است، خدا می داند به مرد خدمت نکرده است.[2] اسلام زن ها را در مقابل مردها قرار داده، نسبت به آنها تساوی دارند، البته یک احکام خاص به مرد است که متناسب با مرد است، یک احکام خاص به زن است، مناسب با زن است، این نه این است که اسلام نسبت به زن و مرد فرقی گذاشته است.[3]
3. همسانی در آفرینش: قرآن کریم زنان و مردان را دو گروه از انسان ها می شناسد که از گوهر و جان یگانه آفریده شده اند. در آموزه های قرآنی، انسانیت یک نوع است که مرد و زن هر دو به یک اندازه و به گونه ای برابر از آن برخوردارند. قرآن در این باره می فرماید: "خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها..."[4] شما را از یک نفس آفرید و همسرش را از همان نفس خلق کرد.
"هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها...".[5] اوست خدایی که شما را از یک نفس آفرید و از همان نفس همسر او را خلق کرد.
4. همچنین، در مهم ترین شاخصه ی انسانی؛ یعنی تعقل و خردورزی، زنان و مردان سهم و بهره ای یکسان و برابر دارند. "قل هو الذی أنشاکم و جعل لکم السمع و الابصار و الأفئده".[6] بگو! او کسی است که شما را آفرید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
مفسران و دانشمندان مسلمان "افئده" در آیه ی فوق را به معنای اندیشه که بشر را از دیگر جانوران متمایز می سازد، گرفته اند.[7]
5. تبعیض آمیز نبودن حقوق زن و مرد در زندگی زناشویی: در قرآن اقتدار، سلطه و امتیازی که به نفع زن اعتبار شده، همسنگ آن چیزی است که به نفع مرد لحاظ شده است، هرچند ممکن است در پاره ای از مصادیق تفاوت هایی دیده شود، مانند حق نفقه که مرد ملزم به رعایت آن است و حق تبعیت زن در سکونت و...؛ زیرا قرآن می فرماید: "و لهن مثل الذی علیهن...".[8] برای زنان حقوقی است، مانند آنچه برایشان است. مفسران از این آیه تساوی حقوق زن و مرد را استنباط کرده اند.[9]
واقعیت این است که در قرآن موردی وجود ندارد که در آن به صورت واضح از برتری حقوقی یا فضیلت موهبتی، خارج از دایره ی اراده و اختیار انسان به "درجه" تعبیر شده باشد، بلکه واژه ی "درجه" یا "درجات" به مقام و جایگاه دنیوی یا اخروی ای اشاره دارد که اراده و عمل انسان زاینده آن باشد.[10] "لکل درجات مما عملوا".[11] برای همه، منزلت هایی است که ناشی از کارهای آنان است.
6. قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازیو محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: "الرجال قوامون علی النساء"،[12] مردان قوام بر زنان هستند.[13] "قام الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها". قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت.[14]
مفسران قرآن کریم نیز اکثراً به نقل این دیدگاه مشترک لغت شناسان پرداخته اند و "قوام" در آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" را به معنای سرپرست، نگهبان و کارپرداز گرفته اند. از باب نمونه به دو مورد اشاره می شود. "قوام اسم است برای کسی که با جدیت به کاری می پردازد. وقتی گفته می شود، این قیم زن است، مراد کسی است که به کار او می پردازد و به نگه داری او اهتمام می ورزد".[15]
"کلمه ی قیم به معنای آن کسی است که مسئول قیام به امر شخص دیگر است و کلمه ی قوام و قیام مبالغه در همین معناست".[16]
7. بنابراین، با توجه به جایگاه و منزلت زن در دین اسلام و با توجه به معنایی که برای قوام بیان شد، از آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" می توان چنین برداشت کرد که آیه در بیان رهبری و سرپرستی واحد و منظم – در خانواده – با توجه به مشورت ها و مسئولیت های لازم است، نه در صدد تشریع و تجویز استبداد، سلطه و اجحاف نسبت به زنان.[17]
از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد، نظیر غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات وی، داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده و تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی، به عهده ی مرد گذاشته شده است.
البته ممکن است زنانی در زمینه های ذکر شده بر مردان امتیاز داشته باشند، ولی قوانین به موارد جزئی نظر ندارد، بلکه نوع و کلیت را در نظر می گیرد و بدون شک از نظر کلی مردان نسبت به زنان برای سرپرستی خانواده آمادگی بیشتری دارند.
از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره ی برتری مردان بر زنان سؤال شد، آن حضرت فرمود: "کفضل الماء علی الارض، فبالماء تحیی الارض و بالرجال تحیی النساء"، ثم تلاهذه الآیة "الرجال قوامون علی النساء".[18] فضیلت مرد بر زن مثل فضیلت آب نسبت به زمین است، با آب زمین زنده می شود و با مردان زندگی زنان به نشاط و شادابی و زایندگی می رسد. آن گاه پیامبر آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" را تلاوت فرمود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: "من سعادة الرجل ان یکون القیم علی عیاله"[19] و قوامیت بر خانواده نشانه سعادت مرد است.
طبق این دو روایت اگر مسئولیت قوامیت به دوستی در محیط خانواده انجام پذیرد، موجب نشاط، طراوت و سلامت زندگی است.
8. در مسئله ی قوامیت مردان بر زنان دو نگاه متفاوت وجود دارد:
الف- نگاهی که معتقد است قیومیت مردان بر زنان در حوزه و محدوده ی منزل به خاطر مزایایی است که در مردان از حیث جنسیت وجود دارد؛ یعنی برای این که زندگی به نحو احسن اداره شود لازم است که هر یک از زن و مرد به لحاظ استعدادی که دارند وظیفه ی خاصی را بر دوش بکشند و در واقع از این جهت شوهر بر همسر قیومیت داردو در نظام خانواده سرپرستى از آن مردان است.[20]
به هر حال خداوند مردم را با استعدادهای مختلف و شرایط گوناگون آفرید و اگر همه ی مردم در یک سطح از استعداد و قدرت می بودند نظام هستی متلاشی می شد؛ زیرا کارهای دنیا گوناگون است و کارهای گوناگون استعدادهای مختلف را طلب می کند، لذا تفاوت باید وجود داشته باشد. اختلاف بین زن و مرد به همین جهت است. البته این تفاوت معیار فضیلت و برتری هیچ قشری بر دیگری نیست. وقتی زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن به عنوان دو صنف مطرح است هرگز مرد قیم زن نیست و زن هم تحت سلطه ی مرد نیست. بنابراین، آنچه مورد تفاوت است مایه ی امتیاز نیست و آنچه که مورد امتیاز است، مایه ی تفاوت نیست. پس طبق این نگاه آیه ی 34 سوره ی نساء، در بیان یک وظیفه ای است که قرآن به عهده ی مردان گذاشته است نه در مقام بیان معیار و ملاک برتری و فضیلت.[21]
ب- نگاه دیگر در این موضوع آن است که صنف مردان بر صنف زنان قیومیت دارند، و این قیومیت منحصر به شوهر نسبت به همسر نیست، بلکه حکمی است که صادر شده برای نوع مردان بر نوع زنان، البته در جهات عمومی که عامه ی مردان در آن جهات بر نوع زنان قیومیت دارند، مانند حکومت و قضاوت که حیات جامعه بستگی به آنها دارد. قوام این دو مسئولیت بر نیروی تعقل است که در مردان بالطبع بیشتر و قوی تر است تا در زنان.[22] البته طبق این نگاه، قوام بودن مردان بر زنان به معنای سلب آزادی زن و سلب استقلال او در حفظ حقوق فردی و اجتماعی نیست.
9. نتیجه این که درباره ی قوامیت مردان باید گفت: این قوامیت ، گونه ای از گونه های سازماندهی زندگی زناشویی است که مرد را متصدی شؤون زن کرده است. از طریق مسئولیت مالی وی بر خانواده و از خلال پاره ای از ویژگی های درونی که مرد را از زن در سطحی متمایز می دارد که قدرت وی را در رویارویی با موقعیت ها بیشتر می کند. سپردن این وظیفه و مسئولیت به مردان نه دلیلی است بر برتری و فضیلت انسانی آنان و نه سبب امتیاز اخروی آنان است؛ چراکه اسلام در مسیر تکامل هیچ تفاوتی میان زن و مرد قایل نیست و پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به مقام قرب الاهی، با تعقل، تقوا و عمل صالح امکان پذیر است و تنها ملاک و معیار و برتری در پیش گاه خدای متعال تقواست نه جنسیت.
بنابراین، در فرهنگ قرآن قوامیت مرد کوچک ترین زمینه ای را برای تسلط، استبداد و تعدی باقی نمی گذارد. این توهم که آیه ی فوق زمینه تعدی و سلطه مردان بر زنان را باعث می شود، شاید به جهت عدم تبیین معنای قوام در تحقیقات و پژوهش های قرآنی باشد.
برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به نمایه های:
1. وظایف زنان در برابر مردان، سؤال 850 (سایت: ۹۲۵).
2. عدم برتری مرد بر زن، سؤال 531 (سایت: ۵۷۹).
3. محدودیت زنان، سؤال 416 (سایت: ۴۳۵).
[1] پژوهش های قرآنی، ش 25 – 26، بهار و تابستان 1380، به نقل از المرأة فی التاریخ و الشریعة، احمد حمرانی ، ص 20.
[2]صحیفه ی نور، ج 3، ص 82.
[3]همان، ج 4، ص 60.
[4]زمر، 6.
[5]اعراف، 189.
[6]ملک، 23.
[7]ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ی ابن خلدون، ج 2، ص 860.
[8]بقره، 228.
[9] علامه در تفسیر المیزان می فرماید: آنچه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسير مىكند اين است كه در اجتماع ، هر صاحب حقى به حق خود برسد ، و هر كس به قدر وسعش پيش برود، نه بيش از آن، پس تساوى بين افراد و بين طبقات تنها براى همين است كه هر صاحب حقى، به حق خاص خود برسد، بدون اين كه حقى مزاحم حق ديگرى شود، و يا به انگيزه ی دشمنى و يا تحكم و زورگوئى يا هر انگيزه ديگر به كلى مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و يا صريحا باطل شود، و اين همان است كه جمله ی: و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة ... ، به آن بيانى كه گذشت، به آن اشاره مىكند، چون جمله ی نامبرده در عين اين كه اختلاف طبيعى بين زنان و مردان را مىپذيرد، به تساوى حقوق آن دو نيز تصريح مىكند.(ترجمه ی الميزان، ج 2، ص 415 )؛ برای اطلاع از دیدگاه های مفسران اهل سنت نگاه کنید به: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 268 – 297.
[10]پژوهش های قرآنی، ش 25-26، سال 1380، ص 153.
[11]انعام، 132.
[12]نساء، 34.
[13]ابن منظور، لسان العرب، ج 11، واژه ی قوم.
[14]سعید الخواری، اقرب الموارد، واژه ی قوم.
[15]فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 10، ص 88.
[16]طباطبائی، محمد حسین، المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 4، ص 542.
[17]تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416.
[18]کاشانی، فیض، تفسیر صافی، ج 1، ص 448.
[19]وسائل الشیعة، ج 15، ص 251.
[20] تفسير نمونه، ج 3، ص 370- 371.
[21]جوادی آملی، عبدالله، زن در آئینه ی جلال و جمال، ص 364 – 369.
[22]طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 4، ذیل آیه ی 34 سوره ی نساء، ص 343 – 347.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
چرا آمار زنانی که در قرآن و احادیث از آنها به نیکی یاد شده بسیار کمتر از مردان است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
در نگاه اسلام، زن و مرد باید هدف مشترکی – که همان رسیدن به اوج قله ی کمال انسانی است- را دنبال کنند و به منظور دست یابی به این هدف، هر دو به یک میزان توانمند می باشند و تفاوت جنسیت ها که لازمه ی خلقت است، نه نقشی در ایجاد یا افزایش این استعداد و توانمندی دارد و نه نقشی در ارزش گذاری دینی پس نه کمال زن در این است که جایگاهی مثل جایگاه مرد داشته باشد و نه بر مردان رواست که بر جنسیت مردانه خود ببالند.
از نظر مکتب اسلام:
1. زن، مظهر و نماد جمال و ظرافت و سکونت است.
2. زن، مایه ی آرامش مرد و مرد، تکیه گاه و مسئول و سرپرست زن است.
3. تقرب به خدا، بهره مندی از نتیجه ی عمل صالح، پا نهادن در مسیر سلوک در گرو جنسیتی خاص نیست.
4. تفاوت های زن و مرد در احکام، نه از روی ظلم و مردسالاری که برخاسته از مسئولیت بیشتر مرد و وظیفه ی فزون تر او در قبال خانواده و جامعه است.
از این رو اگر بپذیریم که آمار زنان در قرآن و احادیث- کمتر است و کمتر از داستان و قصه ی زندگی آنان سخن رفته است این نه بدان جهت است که مردان نسبت به زنان برتری و فضیلت دارند بلکه بدان خاطر است که زن به جهت شرایط جسمی و مسئولیتی که در منزل و خانواده دارد کمتر در جامعه حضور فیزیکی دارد.
شاهد گفتار ما داستان مربوط به بلقیس، حاکم یمن بوده است که به صورت نسبتا مفصل در قرآن آمده است.[i]
علاوه بر این که توجه به تعبیرات متون دینی در باره ی زنان نمونه ضروری به نظر می رسد. تعبیراتی که در باره ی آسیه، مریم ، حضرت خدیجه و فاطمه (س) و... در روایات و قرآن آمده در شأن کدامیک از مردان غیر از معصوم آمده است!.
آسیه با این که معصوم نبود بعنوان الگوی بشریت (چه زن و چه مرد) معرفی شده است و...، یعنی، نباید فقط به کمیت بیانات و گفته ها توجه داشت و کیفیت و نوع گفتار را نادیده گرفت.
[i] نک: تفسير نمونه، ج15، ص: 444 به بعد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
اگر چشم ها را بر واقعیت نبندیم و پدیده ها را آن چنان که هست ببینیم و نه آن چنان که خود می پسندیم، آن گاه نظر کرده و نظر دهیم، می یابیم که نه کمال زن در این است که جایگاهی مثل جایگاه مرد داشته باشد و نه بر مردان رواست که بر جنسیت مردانه ی خود ببالند.
واقعیت آن است که پیکره ی خلقت انسانی از دو نیمه ی مستقل، اما هماهنگ آفریده شده است (مرد و زن).
آنچه به مردان و زنان برتری می دهد تکاپو در جهت تحقق انسانیت است؛ یعنی تبدیل استعداد به سرمایه در حال گردش. و از دریچه ی وحی و خرد اسلامی ـ قرآنی، تفاوتی بین جنسیت زن و مرد نیست، مگر آن مقداری که لازمه ی نظم و نظام به هم پیوسته آفرینش است.
لازم است از درون مایه های اندیشه دینی؛ یعنی قرآن و سنت اصیل پیامبر و اهل بیت (ع) بیشتر بهره گیریم.
گونه ها و ابعاد منزلت زن
منزلت و جایگاه زن در اسلام را می توان از سه بعد بررسی کرد:
الف- عنوان و شخصیت انسانی
1. زن، نماد و مظهر ظرافت، جمال و سکونت است. هر موجودی مظهر نامی از نام های الاهی است؛ زیرا خلقت که از اوصاف فعلی خداست (و نه از اوصاف ذاتی او) عبارت است از: تجلی خالق در چهره ی مخلوق های گوناگون. چنان که حضرت علی (ع) فرموده است: «همه حمدها مخصوص خدایی است که خود را از طریق آفریده ها به مخلوقاتش نمایاند»[1] و [2]
از نگاه قرآنی، راز آفرینش زن و تأسیس نهاد خانواده و پیوند زناشویی چیزی فراتر از گرایش های غریزی و کامیابی های موقت است.
«و از نشانه های خدا این است که از جنس خودتان، همسرانی برای شما آفرید تا به واسطه ی آنها آرام گیرید و میان شما دوستی و رحمت قرار داد. بی تردید در این خلقت و دوستی (مودت) نشانه ها و آیاتی است برای آنان که می اندیشند».[3]
2. تمامی امتیازهای نژادی، جنسیتی و ... پوچ است و «ارجمندترین موجودات نزد خدا، باتقواترین آنهاست».[4]
3. دعوت همه ی پیامبران (علیهم السلام)، و خطاب همه ی کتاب های آسمانی فقط به جنس بشر است و جملگی ندا می دهند که: « هر که از من تبعیت کند از من است».[5]
4. جایگاه زن در آفرینش آن جاست که مرزی برای پیروزی ها، داشتن ها و رسیدن ها ندارد. «ای انسان! تردیدی نداشته باش که تو هرچند با سختی به سوی پروردگارت در تلاشی و نهایت او را ملاقات خواهی کرد».[6] «هر کس در گرو کسب و کار خود است».[7] «برای هر آنچه که تلاش کنی، مالکش می شوی و انسان بهره مند، به زودی نتیجه سعی و تلاش خود را می بیند».[8]
5. هر که بنده ی خدا باشد به او نزدیک است، چه مرد باشد چه زن.
«هرگاه بندگانم از تو می پرسند که خدا کجاست؟ بگو نزدیک است. من نزدیکم و اجابت می کنم خواست دعا کنندگان را».[9]
6. رسیدن به زندگی و حیات طیب (پاک و دلپذیر) دو شرط دارد: عمل صالح و ایمان به خدا (خواه مرد خواه زن).
«هر کس کار شایسته کند ـ چه زن باشد چه مرد ـ ولی مؤمن باشد و قطعاً او را با بهره مندی از زندگانی پاکیزه ای حیات می بخشیم و جزایی فراتر از عملش به او می دهیم».[10]
7. هر آن که پا روی حقایق گذارد، به لعنت الاهی دچار می شود.
«کسانی که کافر شدند و در حالی از این جهان رفتند که در کفرشان باقی بودند، لعنت خدا و ملائکه و همه ی مردم شاملشان می شود».[11]
آنچه از این آیات به دست می آید؛ طرف خطاب خداوند انسان است. آدمی، در گرو ایمان و عقیده و عمل خود بوده و "هر چه بکارد همان بدرود" چه مرد باشد چه زن، و زن در نگاه وحی، در موضع شخصیت "انسان" است و جنسیت، تأثیری در خطوط اصلی تکالیف و شخصیت انسان ها ندارد.
اینک به تحلیل بعد دیگری از جایگاه و مکانت زن در مکتب اسلام می پردازیم:
ب- زن در نردبان عرفان و آسمان معرفت
1. نه خدا، ویژه مردان است و نه معرفت، گوهری است که دست زن را نامحرم دانسته و از عرضه شدن به اینان طفره می رود. ترقیات معنوی تابع این فرمول اند: معرفت، محبت، اطاعت، قرب.
حال، فرقی نمی کند که چه کسی و چه مقدار در طلب معرفت و علم و حکمت گام نهد، مهم آن است که هدایت را قدر بدانیم و آن گاه است که شامل این وعده ی الاهی می شویم:
«آنان که در راه ما جهاد نمایند، به شاهراه های قرب به خدا می رسند». در این وادی، بسیاری پا نهادند: مرد و زن. و قرآن کریم دو اسوه ی خوب و دو اسوه ی عبرت را یاد می نماید:
«خداوند برای کسانی که ایمان آوردند، نمونه ای را ـ به عنوان مثال ـ یاد می کند: "همسر فرعون" را. او که (از کفر و کردار فرعون ناراضی بود و) دعا کرد: پروردگارا برای من در نزد خودت خانه ای در بهشت قرار بده و مرا از فرعون و کردارش نجات بخش و مرا از دست مردم ستمگر برهان».[12]
و اسوه ی خوب دیگر حضرت مریم (ع) است که در سوره ی تحریم آیه ی 12 از ایشان توصیف فرموده است: "...و ما از روح خود در او دمیدیم و او کلمات پروردگار خود و کتابهایش را تصدیق کرد و او از فرمانبرداران بود".
همچنان که نمونه ی مردم بد را با نقل واقعیت دو زن بد (همسر حضرت نوح و حضرت لوط) بیان می نماید.[13] در این آیات، این زنان خوب و بد، برای همگان مثال آورده شده و نه فقط برای زن ها!
2. سرمایه ی مهم راه سلوک، "قلب" و "دل شکستگی" است و زنان سرمایه دارتر از مردان هستند: "راه های ترقی و تعالی انسان متفاوت است. یکی راه فکر و دیگری راه ذکر، زنان در راه ذکر و مناجات که راه دل است و راه عاطفه و شور و علاقه و محبت؛ اگر موفق تر از مردها نباشند یقیناً همتای مردها هستند".[14]
3. رسول اکرم (ص) فرمودند: «بهترین علم توحید و بهترین عبادت استغفار است».[15] واضح است که در دسترسی به این گونه علوم نیز بین زن و مرد امتیازی وجود ندارد.
4. اگر تقوا داشته باشیم به معنویت می رسیم و تقوا نیز در انحصار گروهی خاص نیست.
«کسی که تقوا و صبر را مراعات نماید ]به هدف می رسد[ و خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند».[16]
و اما هر کسی که از روزی که همگان در مقابل دادگاه محاسبه الاهی و از رو در رو شدن با خدا، هراس داشته باشد و نفس خود را از هوس بازدارد، پس ]بداند که بی تردید[ جایگاه او بهشت است».[17]
خلاصه: وجود نمونه ای متعدد از زنان عارفه در هر عصر و مکان، خود بهترین شاهد بر باز بودن راه سلوک و عرفان فرا روی زنان است.
ج- جایگاه زن در احکام و قوانین الاهی
به نظر می رسد آنچه موجب ایجاد سؤال و تردید در خصوص جایگاه زن در مکتب اسلام شده، وجود پاره ای احکام در مورد زنان است که با ملاحظه ی کلی ساختار احکام و نقش جنسیت در آنها، می توان اشکال را برطرف نمود.
احکام اسلامی ـ با نگاه جنسیتی ـ چند دسته اند:
1. احکام مشترک: مثل روزه، نماز، حج و ...
2. احکام ویژه ی زنان: مثل مسائل عادات ماهیانه
3. احکامی که به نظر تبعیض آمیزند: مثل ارث زن، دیه زن و ...
به طور کلی علت وجود احکام ویژه و احکام دوگانه (ظاهراً تبعیضی) چند چیز است:
1. مرد، مسئول مخارج خانواده است و بایستی امکانات مالی بیشتری در اختیار او قرار گیرد. (از اینرو حق ارث او ـ البته فقط در مواردی ـ بیش از زن است).[18]
2. آن جا که در برخی روایات، از زن مذمت شده، زن با عنوان زن پرستی است نه زن به عنوان نوعی از بشر. (به عنوان نمونه: «زن عقرب است، اما نیش آن شیرین است».[19]
3. و نیز در بخشی از احادیث (به ویژه در نهج البلاغه) آن جا که به نکوهش زن پرداخته شده، زنان زمان حضرت امیر (ع) که در جنگ جمل (به فرماندهی عایشه) شرکت داشته مورد نظر بوده اند (خاص آن زمان و مکان).[20]
4. در مواردی که برخی احکام مثل: جهاد ابتدائی، قضاوت و ... از زنان برداشته شده، نه آن که از حقی محروم شده اند که این لطفی است از خدا تا زیر بار مسئولیتی سنگین که منافات با روحیه ی آرام و لطیف شان دارد نباشند.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: «زن، چونان گلی خوشبو و لطیف است نه بسان قهرمانی خشن و ضمخت».[21]
5. برخی احکام مانند زودتر به سن بلوغ رسیدن دختران از پسران و ... از آن روست که زن زودتر در پوشش تربیت قرار گیرد و جهت پروراندن نسلی به گستره ی تاریخ، آماه تر باشد. به ویژه که سن ازدواج دختران زودتر از پسران است.
6. برخی محدودیت ها و ممنوعیت ها از آن روست که حریم و مرزی نهاده شود تا جلوی مفاسد و خطرات احتمالی ـ که در جای خود بسیار مهم و لازم به پیشگیری اند ـ گرفته شود. مثلاً: به زنان دستور داده شده: خوب حرف بزنید اما صدا را نازک نکنید، «تا آن که در قلبش مرض و شیطنت است به شما طمع نوزد».[22]
7. همچنان که نقص و شر، نسبی اند، ترجیح و تقدیم مرد و زن نیز نسبی است. از این رو هرگاه محدودیت یا مذمتی در مورد زن می بینید، آن را نسبی بدانید. در اسلام، موارد متعددی است که به زن امتیازاتی داده شده از جمله:
حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: «اگر مشغول نماز مستحبی هستی و پدرت تو را خواند، نماز را قطع نکن، ولی اگر مادرت تو را خواند نماز را قطع نما».[23]
دستور صریح و روشن قرآن این است که: «با زنان ـ به ویژه ـ با رفتاری نیکو معاشرت نمایید».[24]،[25]
با توجه به اصل خلقت انسانی که از این جهت فرقی بین این دو گوهر موجود-زن و مرد- نیست و با توجه به این که در منابع اسلامی از هر دو شخصیت سخن گفته شده و تمجید شده است و تفاوت های زن و مرد برخاسته از مسئولیت بیشتر مرد و وظیفه ی فزون تر او در قبال خانواده و جامعه است، اگر بپذیریم که آمار زنان در قرآن و احادیث- کمتر است و کمتر از داستان و قصه ی زندگی آنان سخن رفته است این نه بدان جهت است که مردان نسبت به زنان برتری و فضیلت دارند بلکه بدان خاطر است که زن به جهت شرایط جسمی و مسئولیتی که در منزل و خانواده دارد کمتر در جامعه حضور فیزیکی دارد.
شاهد گفتار ما داستان مربوط به بلقیس، حاکم یمن بوده است که به صورت نسبتا مفصل در قرآن آمده است.[26]
علاوه بر این که توجه به تعبیرات متون دینی در باره ی زنان نمونه ضروری به نظر می رسد. تعبیراتی که در باره ی آسیه، مریم ، حضرت خدیجه و فاطمه (س) و... در روایات و قرآن آمده در شأن کدامیک از مردان غیر از معصوم آمده است!.
آسیه با این که معصوم نبود بعنوان الگوی بشریت (چه زن و چه مرد) معرفی شده است و...، یعنی، نباید فقط به کمیت بیانات و گفته ها توجه داشت و کیفیت و نوع گفتار را نادیده گرفت.
جهت آگاهی بیشتر رجوع کنید به:
نظام حقوق زن در اسلام، مطهری، مرتضی.
زن در آیینه ی جمال و جلال، جوادی آملی، عبدالله.
[1] «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه»،نهج البلاغه، خطبه 108.
[2] جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه ی جمال و جلال، ص 21، نشر اسراء، چاپ اول.
[3] «و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون»، روم، 21.
[4] حجرات، 13.
[5] «فمن تبعنی فأنه منی»، ابراهیم، 26.
[6] انشقاق، 6
[7] طور، 21
[8] نجم، 39
[9] بقره، 186
[10] « من عمل صالحاً من ذکر و انثی و هو مؤمن فلنحیینه حياة طيبة...» نحل، 97.
[11] «ان الذین کفروا و ما توا و هم کفار اولئک علیهم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین»، بقره، 161.
[12] «وضرب الله مثلاً للذين آمنوا إمراة فرعون إذ قالت رب ابن لی عندک بيتاً فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمين»،تحریم، 11.
[13] «ضرب الله مثلاً للذین کفروا امراة نوح و امراة لوط...»تحریم، 10.
[14] جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه ی جمال و جلال، ص 197.
[15] «خير العلم التوحيد و خير العبادة الأستغفار»، اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 517.
[16]یوسف، 90
[17] نازعات، 40 و 41
[18] برای آگاهی بیشتر از این که چرا ارث یا دیه زن نصف ارث یا دیه مرد است، رجوع شود به نمایه های:تفاوت ارث زن و مرد در فقه اسلامى، سؤال 116 (سایت: )؛ تفاوت دیه زن و مرد در فقه اسلامی، سؤال 117 (سایت: )؛ موارد تساوی ارث زن و مرد، سؤال 536 (سایت: ۵۸۵)؛ عدم برتری مرد بر زن، سؤال 531 (سایت: ۵۷۹).
[19] نهج البلاغه، کلمات قصار، رقم 61.
[20] مثلاً: نهج البلاغه، خطبه 80، «ان النساء النواقص الایمان...».
[21] «فان المراة ريحانة و ليست بقهرمانة»، نهج البلاغه، نامه 31.
[22] احزاب، 32
[23] جامع احادیث الشیعه، ج 21، ص 429-428.
[24] «و عاشر و هن بالمعروف»، نساء، 19.
[25] اقتباس از جواب شماره 265.
[26] نک: تفسير نمونه، ج15، ص: 444 به بعد.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
در داستان حضرت موسى با حضرت خضر است كه حضرت خضر مسائلى را مىداند كه حضرت موسى از آنها مطلع نيست در صورتى كه موسى (ع) پيامبر اولوالعزم است و حضرت خضر نه!
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
گرچه حضرت موسى (ع) از پيامبران اولوالعزم و پيشگامان رسالت بود، ولى تعليم برخى نكات توسط خضر (ع) به ايشان و... نقصانِ مقام علمى آن پيامبر بزرگ محسوب نمی شو؛، زيرا:
1. در اوّلين لحظات ملاقات آنها با يكديگر، خضر (ع) در جوابِ سلام حضرت موسى (ع) مىگويد: "السلام عليك يا عالم بنى اسرائيل".[1] بدين گونه به مقام علمى ايشان اذعان و تصريح مىنمايد.
2. بر اساس برخى روايات، از جمله حديثى از حضرت امام صادق (ع): حضرت موسى (ع) چنين مىپنداشت كه تمامى علوم و دانستهها در الواحِ آسمانى كه بر وى نازل شده، وجود دارد و ايشان از همه داناتر است.[2] خداوند متعال، بنابر حكمت و مصلحت خويش اراده نمود، اين تصور را برطرف كند. از اين رو چنین مقدر ساخت که در قالب رویدادی معما گونه، وی را نسبت به صحیح نبودن این گمانه آگاه نماید.
3. حضرت خضر (ع) نسبت به برخى امور آگاهى داشت، اما مجموع علوم ايشان نسبت به علومِ حضرت موسى (ع) كمتر بوده و دانش اين نبى اولوالعزم از خضر (ع) بيشتر است. از اين روست كه حضرت امام صادق (ع)، موسى (ع) را از خضر (ع) اعلم و آگاهتر دانستند.[3]
به ديگر سخن، از مجموع آيات و روايات مربوط به داستان حضرت موسى و خضر (ع) استفاده مىگردد، علومى نزد خضر (ع) وجود داشت (معارف و حقايق مربوط به تكوين و زندگى انسانها و...) كه بر اساس ولايت و رحمت خاص و مطلقهى الاهى نصيب او گرديده بود و اين علوم، دخالتى در مسئله ی رسالت و نبوت حضرت موسى (ع) نداشتهاند و اعتراض موسى (ع) به خضر نيز بر اساس علوم مربوط به ظاهر و شريعت و فروعات دينى بود. از اين روى خداوند متعال بدين وسيله، پيامبر خويش را با برخى علوم غيبى و حقايق پشت پرده آشنا ساخت و به زبان بندهاى از بندگان خود (خضر ) بيان فرمود.[4]
4. منشأ علمِ خضر (ع) همان منشأ علمِ حضرت موسى (ع)؛ يعنى تعليماتِ الاهى و ابلاغ از سوى خداست. از اين رو اگر خضر در برخى مصاديق و امور چيزهايى مىداند كه حضرت موسى (ع) از آن مطلع نيست، فضيلتِ مستقلى براى خضر (ع) محسوب نمىشود چه اين كه تمام اين دانشها از سوى خداست.
5. توجه به نكات پيشين، روشنگر اين نكته خواهد بود كه آموزش بعضى اسرار از سوی خضر به موسى (ع) بيش از آن كه نشان فضيلت و برترى خضر (ع) باشد، بيانگر لياقت ذاتى و شايستگى روحى موسى (ع) است تا خداوند او را نسبت به آنچه نمىداند، آگاهى دهد. البته دريافت اين رحمت خاص و فيض ويژه ی إلاهى، نيازمند علل و عوامل (بيرونى و درونى) است، و در خصوص حضرت موسى (ع)، از راه عامل بيرونى، يعنى خضر (ع) تحقق يافت. بدين سبب است كه خضر (ع) تصريح مىدارد كه آنچه من گفتهام، از جانب خود نبوده و ارادهى خدا بوده كه به وسیلهى من، حقايقى را برايت تبيين نمايد.[5]
[1] فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 251؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286.
[2] تفسير صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286.
[3] تفسير صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 303 و 309.
[5] تفسير صافى، ج 3، ص 257.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
نظر علماي شيعه در رابطه با سحر چيست و چگونه مي توان آنرا باطل كرد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
سحر عملی خارق العاده است که گاهى يك نوع چشمبندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى و تلقينى دارد. و گاه با استفاده از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام و عناصر و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين انجام می گیرد. ساحران، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است و در اغلب موارد از توجه بیش از حد عده ای به خرافات و اوهام، سوء استفادۀ کرده و بساط خود را پهن می نمایند. بدیهی است که افزایش سطح آگاهی های مردم، بهترین راه برای مقابله با این گونه امور محسوب می گردد.
در احاديثى که از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است سحر به شدت مذمت و از آن نهی شده است.
فقهاى اسلام به اتفاق می فرمايند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام استمگر این که برای ابطال سحر ساحران چاره ای از یادگیری آن نباشد، حتی گاهى به عنوان واجب كفايى مىبايست عدهاى سحر را بياموزند تا اگر مدعى دروغگويى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال و دروغ او را فاش سازند.
خواندن آیات و دعاهایی برای از بین بردن سحر، در کتب و روایات توصیه شده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسيم مىشود:
1.آنجا كه مقصود از آن فريفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى است و حقيقتى ندارد چنان كه مىخوانيم:" فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى"[1]؛ ريسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خيال مىشد كه حركت مىكنند؛ و در آيه ديگر آمده است" فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ"[2] هنگامى كه ريسمانها را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ارعاب نمودند، از اين آيات روشن مىشود كه سحر داراى حقيقتى نيست كه بتوان در اشياء تصرفى كند و اثرى بگذارد بلكه اين تردستى و چشم بندى ساحران است كه آن چنان جلوه مىدهد.
2.از بعضى از آيات قرآن استفاده مىشود كه بعضى از انواع سحر به راستى اثر مىگذارد مانند آيه فوق كه مىگويد آنها سحرهايى را فرا مىگرفتند كه ميان مرد و همسرش جدايى مىافكند "فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ" يا تعبير ديگرى كه در آيات فوق بود كه آنها چيزهايى را فرا مىگرفتند كه مضر به حالشان بود و نافع نبود "وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ"[3]. ولى آيا تاثير سحر فقط جنبه روانى دارد و يا اين كه اثر جسمانى و خارجى هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشارهاى به آن نشده، لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبههاى روانى است[4] . [5]
به هر حال در یک جمع بندی می توان گفت: سحر عملی خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسان ها به جا مىگذارد و گاهى يك نوع چشمبندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى و تلقينى دارد، و گاه با استفاده از خواص ناشناختۀ فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام و عناصر و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين انجام می گیرد. البته ساحران، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است.
در عصر ما چون بسيارى از خواص اجسام و عناصر كه در گذشته بر تودۀ مردم، مخفى بود، آشكار شده است، و حتى كتاب هايى در زمينۀ آثار اعجابانگيز موجودات مختلف نوشته شده است، واقعیت قسمت زيادى از سحرهاى ساحران روشن شده و در موارد زیادی این حربه از دست ساحران گرفته شده است. (مثل روشن شدن خواص شمیایی عناصر و یا بعضی خواص نور) اما در هر حال، سحر چيزى نيست كه بتوان وجود آن را انكار كرد و همۀ صورت های آن را به خرافات نسبت داد، بعضی از صورت های آن هم اکنون رواج دارد و هنوز واقعیت آن شناخته نشده است مثل کارهایی که مرتاضان هندی انجام می دهند.[6]
از نظر اسلام در بسیاری از موارد،سحر باعث گمراه ساختن مردم و تحریف حقایق و متزلزل ساختن پایه های اعتقادات افراد ساده ذهن می شود. در احاديثى که از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است سحر به شدت مذمت و از آن نهی شده است، از جمله اين كه:
حضرت على )ع( مىفرمايد: " كسى كه سحر بياموزد، كم يا زياد، كافر شده است، و رابطه او با خداوند به كلى قطع مىشود...".[7]
پس از نظر اسلام، انجام، تعلیم ، تعلم و تکسب به سحر، ممنوع و حرام[8] و از گناهان کبیره است و در بعضی از روایات، تعلیم و تعلم سحر را موجب کفر شمرده اند.
فقهاى اسلام به اتفاق می فرمايند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است. اما چنانچه ابطال سحر در يادگیری آن منحصر گردد تعلم آن اشكالى ندارد، بلكه گاهى به عنوان واجب كفايى مىبايست عدهاى سحر را بياموزند تا اگر مدعى دروغگويى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال نمايند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
دلیل اين استثناء حديثى است كه از امام صادق (ع)نقل شده، در اين حديث مىخوانيم: "يكى از ساحران و جادوگران كه در برابر انجام عمل سحر مزد مىگرفت خدمت امام صادق (ع) رسيد و عرض كرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مىگرفتم، خرج زندگى من نيز از همين راه تامين مىشد، و با همان در آمد، حج خانۀ خدا را انجام دادهام، ولى اكنون آن را ترك و توبه كردهام، آيا براى من راه نجاتى هست؟
امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: "عقدۀ سحر را بگشا، ولى گره جادوگرى مزن".
از اين حديث استفاده مىشود كه براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشكال است[9]. همچنین در موارد دیگری اسلام یادگیری سحر را جایز دانسته است از جمله:
1. فرا گرفتن سحر برای از بین بردن آثار سحر از کسانی که از سحر آسیب دیده.اند .
2. برای باطل کردن ادعای مدعیان دروغین نبوت.
3. ياد گرفتن آن به منظور از بین سحر ساحران.
در بعضی از کتب[10] و روایات برای از بین بردن سحر خواندن آیات و دعاهایی توصیه شده است. ما از باب نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
1. محمد بن عيسى گويد از حضرت رضا (ع) در باره سحر پرسیدم حضرت فرمود: سحر واقعيت دارد و به اذن خدا اثر مىكند هر گاه ترا سحر كردند دستت را تا مقابل صورتت بالا ببر و این دعا را بخوان: "باسم الله العظيم باسم الله العظيم رب العرش العظيم الا ذهبت و انقرضت".
2. ابن عباس گويد: لبيد يهودى پيغمبر(ص) را سحر كرد، و سحر را در چاه بنى زريق انداخت حضرت بيمار شد، در حالى كه حضرت به خواب بود دو فرشته آمدند، يكى از آن دو كنار سر حضرت و ديگرى پهلوى پاى او نشست و به ایشان خبر دادند، كه شما را سحر كرده و سحر را در زير پوست نهاده و در زير سنگى در چاه زروان گذاردهاند پيغمبر (ص) على (ع) و زبير و عمار را فرستاد تا آب چاه را كشيدند و سنگ را برداشتند و جف را در آوردند و ديدند كه در آن مقداری مو است با دندانههائى از شانه كه 11 گره با سوزن بر آن زدهاند، در اين موقع معوّذتين آمد هر گرهى را كه مي گشودند آيهاى از آنها را مي خواندند، حضرت احساس سبكى كرد و برخاست گويا از قيد و زنجير آزاد شده است، و جبرئيل مي گفت: "بسم الله ارقيك من كل شيء يؤذيك من حاسد و عين و الله يشفيك".
3. فردی که سحر شده آیات: "قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ، وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ"[11] و "وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ، فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ".[12] را همیشه همراه خود داشته باشد.
4. این آیه را هفت بار بر سحر شده بخوانند: "سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ"[13].[14] پس به طور کلی باید از شر سحر ساحران به خدا پناه برد.
از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید که برای از بین بردن سحر می توان به یادگیری سحر پرداخت اما باید توجه داشت که اغلب مواردی که مردم آن را سحر می پندارند ناشی از توجه بیش از حد عده ای به خرافات و اوهام و سوء استفادۀ عدۀ سودجوی دیگر، از شرایط فراهم آمده است در حالی که از سحر اطلاعی ندارند علاوه لااقل بخشی از سحر، با تصرف در خیال انسان انجام می پذیرد و همان طوری که در جریان ساحران و حضرت موسی (ع) اتفاق افتاد، در این گونه موارد با بالا رفتن سطح اعتقادات و آگاهی های مردم، عملا این گونه سحرها کارائی نخواهند داشت. در هر صورت اگر واقعا سحری روی دهد، برای نجات از آن می توان از دعا و آنچه در روایات آمده است بهره برد و اگر راه رهایی به استفادۀ از سحر منحصر گردد، استفاده از سحر برای ابطال سحر هم جایز است. البته تعلم سحر برای افرادی جایز خواهد بود که اطمینانی به عدم انحراف آنان وجود داشته باشد یعنی یادگیری با قیود و شرایطی جایز است.
[1] طه، 66.
[2] اعراف، 116.
[3] بقره ، 102.
[4] علامه در المیزان می فرماید: سحر يك نوع تصرف در حاسه انسان است، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد. (ترجمه الميزان، ج8، ص: 275)؛ يكى از اقسام آن تصرف در خيال مردم است، كه آن را سحر ديدگان مي نامند، و اين فن از تمامى فنون سحر مسلمتر و صادقتر است. (ترجمه الميزان، ج1، ص: 368).
[5] تفسير نمونه، ج1، ص: 379
[6] تفسير نمونه، ج13، ص: 241.
[7] وسائل الشيعه باب 25 من ابواب ما يكتسب به حديث 7. " من تعلم شيئا من السحر قليلا او كثيرا فقد كفر و كان آخر عهده بربه ..." تفسير نمونه، ج1، ص: 380.
[8] نک: تحریر الوسیله، ج 1، ص 498 ، مسئلۀ 16.
[9] نک: كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط-الحديثة)، ج1، ص: 270- 274.
[10] و نیز در حواشی مفاتیح الجنان تحت عنوان تعویذ ابطال سحر بیان شده است .
[11] یونس،81و82.
[12] اعراف،117و118و119.
[13] قصص، 35 .
[14] رضی الدین، حسن بن فضل طبرسی، مكارم الأخلاق، ترجمه مير باقرى، ج2، ص: 326 و 327 و328 و 329.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
برای کدام فردا تلاش کنم فردای نان یا فردای حساب؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
خداوند متعال همه جهان را برای انسان و در خدمت انسان آفریده و انسان را برای رسیدن به کمال (مقام والای عبودیت) خلق نموده است. چنانکه در قرآن می فرماید: "ما جن و انس را برای عبادت خلق کردیم" به همین دلیل تلاش انسان از دیدگاه دین باید برای رسیدن به همین هدف باشد. اسلام می گوید:دنیا و آخرت از هم جدا نیستند بلکه دنیا مزرعه آخرت است. که باید آن را محلی برای کسب معنویت و تجارت خانه ای برای رسیدن به معرفت الهی بدانیم و از همه نعمتهای الهی برای رسیدن به هدف استفاده کنیم. بنا بر این برای یک انسان الهی هم فردای نان مهم است و هم فردای حساب اما فردای نان را مقدمه و مزرعه برای فردای قیامت و حساب می داند و با استفاده از آن برای سعادت روز حساب تلاش می کند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
برای روشن شدن پاسخ باید به چند نکته تو جه شود:
الف- خالقیت پروردگار متعال اقتضا می کرد که او خلق کند و دست به آفرینش بزند.
ب- نظام آفرینش نظامی حکیمانه و هدفمند است.
ج- علت غایی و هدف نهایی خلقت کائنات و پیدایش موجودات، انسان است؛ چرا که همه چیز برای او آفریده شده و او احسن المخلوقین است. چنانچه خدایش، احسن الخالقین می باشد.
هـ- هدف از خلقت انسان، هرچه که باشد نتیجه اش به خود او بر می گردد، نه به خداوند که او غنی مطلق است.
د- غایة الغایات و هدف اصلی آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت واقعی و دست یازیدن به مقام شامخ انسانی و راه یابی به عالم ملکوت است که این همه در پرتو شناخت و معرفت و عبودیت و بندگی آگاهانه به پیشگاه حضرت احدیت میسور و ممکن خواهد بود.
انسان از منظر قرآن كريم مرغ باغ ملكوت است و اين خاكدان آشيانهاى موقّت و پلى براى عبور وى از طبيعت به فرا طبيعت است. انسان در نهاد خويش طالب جاودانگى است و فطرتاً از زوال و محدوديت گريزان است.. خداى سبحان اصرار دارد به انسان بفهماند كه اى انسان تو يك موجود ابدى هستى وا بديّت در دنيا نمىگنجد و ابديت و جاودانگى به تحصيل ما عنداللَّه است و تبعيت صرف از دستورات الهى.
نتيجه اينكه دنيا چون دار گذر و خاكدان محدودى است (چون جسمانى است و از جمله خواص امور جسمانى محدوديت است) نمىتوان جاودانگى را در آن جستجو نمود و روح چون موجودى ملكوتى و فرا زمانى است هم طالب ابديّت است و هم مىتواند ابدیت را در عالم آخرت تجربه کند[1]لذا ما باید به گونه ای تلاش کنیم که بتوانیم زندگی ابدی را آباد کنیم در نتیجه تلاش ما باید برای فردای حساب باشد.
با مقدماتی که ذکر شد و با مراجعه به منبع وحی می توان فهمید که ما برای چه چیزی باید تلاش کنیم چنانکه قرآن هم می فرماید: "من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)".[2]
اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت"عبادت" چيست؟
آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است؟ يا عبادت حقيقتى است ماوراء اين ها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
براى يافتن پاسخ اين سؤال بايد روى واژه"عبد" و "عبوديت" تكيه كرد و به تحليل آنها پرداخت. "عبد" از نظر لغت عرب به انسانى مىگويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، ارادهاش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او است. در برابر او مالك چيزى نيست، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمىدهد. و به تعبير ديگر "عبوديت"- آن گونه كه در متون لغت آمده- اظهار آخرين درجۀ خضوع در برابر معبود است، و تنها كسى مىتواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.
در بیان معنی عبوديت باید گفت: عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است.
عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است.
عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينههاست.
و بالآخره عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را![3]
در آیه شریفه "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" لام ليعبدون لام غرض است يعنى حكمت خلقت جن و انس و غرض از خلقت آنها اينست كه خدا را به اختيار و نه به اجبار عبادت نمایند تا قابليت پيدا كنند براى سعادت و نيل به بهشت و حيات ابدى همانطور که امير المؤمنين (ع) فرمود: شما برای آخرت خلق شده اید نه برای دنیا و برای بقاء خلق شده اید نه برای فنا و نیستی.[4] زیرا اگر فقط براى دنيا خلق شده باشیم و حسابی در کار نباشد خلقت لغو مىشود و به همین دلیل در قرآن از قیامت به یوم الحساب تعبیر شده است[5] زیرا در آن روز به حساب افراد رسیدگی می شود.
از نظر اسلام دنیا و آخرت از هم جدا نیستند بلکه دنیا مزرعۀ آخرت است.[6] خداوند تمام وسايل و امکانات از قبیل عقل و قدرت و اختيار را در دسترس ما قرار داد و انبياء را فرستاد و كتابهای آسمانی را نازل فرمود و راه سعادت و شقاوت را نشان داد و احكام جعل فرمود پس اگر بعضى اجابت نكردند تقصير با آنهاست نقض غرض نشده مثل اينكه شخصى جماعتى را دعوت كند براى مهمانی و تمام وسائل پذيرايى را فراهم كند حال اگر جمعى اعتنا نكردند و نيامدند خود را بىبهره كردند.[7]
بنابر این ما برای برای رسیدن به هدف والای خود که همان کسب معرفت و عبادت خدا و بقاء (باقی ماندن) است باید از این جهان و نعمت هایی که در آن قرار دارد نهایت استفاده مشروع را ببریم تا به نتیجۀ مطلوب برسیم.
[1] استفاده از پاسخ 1768 (سایت: ۱۷۹۷).
[2] ذاریات، 56 "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ".
[3] تفسير نمونه، ج22، از ص 386.
[4] غررالحكم ص 140-_ 2478- إنكم إنما خلقتم للآخرة لا للدنيا و للبقاء لا للفناء.
[5] ص، 16"وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ".
[6]عوالياللآلي، ج 1، ص 26866، الدنيا مزرعة الآخرة.
[7]- طیب سیدعبد الحسین - اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج12، ص289 .
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
قرآن از دیدگاه نهج البلاغه و امام علی (ع) چه منزلتی دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
از نگاه امام علی (ع) قرآن دارای رتبه و مقامی بس والا است. بعضی از ویژگی هایی را که در نهج البلاغه جمع آوری شده است را می توان در محورهای زیر خلاصه کرد: 1- نصيحت دهندۀ خيرخواه،2- بهترین راهنما، 3- گويندۀ راستگو ،4- محکم ترین و مطمئن ترین پناه گاه و دست آویز، 5-شفا دهنده، 6- سرچشمۀ علوم و دانش ها، 7 - بالاترین ثروت ها، 8- موجب زندگی و نشاط دلها، 9- بالاترین شفاعت کننده،10-کتابی جامع و... .
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
امام علی (ع) به عنوان بزرگ ترین پرورش یافتۀ مکتب قرآن و پیامبر اعظم (ص) همواره در سراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده اند و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده اند. به طوری که حتی در واپسین لحظات زندگی دنیایی خویش فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند و می فرماید: "خدا را، خدا را دربارۀ قرآن (در نظر بگیرید) مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند".[1] همه این تأکیدات نشانۀ عظمت این کتاب آسمانی در نگاه امام علی (ع) است. این کلمات را می توان در محور های زیر ذکر نمود:
1. نصيحت دهندۀ خيرخواه: "بدانيد كه اين قرآن آن نصيحت دهندۀ خيرخواه است كه فريب نمىدهد".[2]
2. بهترین راهنما: "قرآن راهنمائی است كه گمراه نمىكند".[3]
3. گوينده راستگو: "گويندۀ حديث است كه دروغ نمىگويد".[4]
4. محکم ترین و مطمئن ترین پناه گاه و دست آویز: "بر شما باد عمل کردن به قرآن، که ریسمان محکم الاهی، و نور آشکار و درمان سودمند است، که تشنگی را فرو نشاند، نگه دارندۀ کسی است که به آن تمسک جوید و نجات دهندۀ آن کسی است که به آن چنگ آویزد، کجی ندارد تا راست شود و گرایش به باطل ندارد تا از آن برگردانده شود".[5]
5.شفا دهنده: "از قرآن براى بيماري هاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد، چه اين كه در قرآن شفاى بزرگ ترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است".[6]
6. سرچشمۀ علوم و دانش ها: "... سرچشمۀ علوم و دانش ها همه در قرآن است".[7]در جای دیگر در باره علوم بی شمار قرآن می فرماید: "خداوند قرآن را فرو نشانندۀ عطش علمی دانشمندان، و باران بهاری برای قلب فقیهان و راه گسترده و وسیع برای صالحان قرار داده است...".[8]
7. بالاترین ثروت هاست: "بدانيد هيچ كس از شما بعد از دارا بودن قرآن كمترين نياز و فقر ندارد و احدى قبل از دارا بودن قرآن بىنياز نخواهد بود". [9]
8. موجب زندگی و نشاط دل ها است: "بهار دل ها در آن است...".[10]
9. بالاترین شفاعت کننده: "بدانيد قرآن است شفاعت كنندۀ پذيرفته شده و گويندۀ تصديق شده و هر كس كه روز قيامت قرآن براى او شفاعت كند، شفاعت قرآن در مورد او پذيرفته شود".[11]
10. کتاب جاودانه:"قرآن نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که روندۀ آن گمراه نگردد، شعله ای است که نور آن تاریک نشود، جدا کنندۀ حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد...".[12]
11. جامعیت قرآن کریم: حضرت دربارۀ جامعیت قرآن می فرماید: "کتاب پروردگار میان شما است که بیان کنندۀ حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، مباح و ممنوع، خاص و عام، پندها و مثل ها، مطلق و مقید، محکم و متشابه است، عبارات مجمل خود را تفسیر و نکات پیچیدۀ خود را روشن می کند".[13]
همچنین می فرماید: "در قرآن اخبار گذشتگان و آیندگان و احکام مورد نیاز زندگی تان وجود دارد".[14]
در خطبۀ 198حضرت به طور مفصل دربارۀ ارزش قرآن صحبت می کند. این کلمات آن قدر شیوا و گویا است و به خوبی ویژگی های و ارزش قرآن را در کلام ناب امیر المؤمنین روشن می کند که جا برای هیچ توضیح و تفسیری باقی نمی گذارد.
اینها نمونه های کوچکی از توصیف قرآن و جایگاه آن در کلام امیر المؤمنین (ع) به عنوان دومین مفسر کلام وحی است. باشد که با تمسک به آن به صراط مستقیم هدایت یابیم!
برای آگاهی بیشتر به نهج البلاغه خطبه های: 110، 183، 169، 157، 158، 133، 176،133 و 198 مراجعه فرمایید.
[1]نهج البلاغة، ترجمه، دشتی، محمد، نامۀ 47، ص 559.
[2] خطبه 176، وَ اعْلَمُوا.أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ.
[3] خطبه 176،... وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ.
[4] خطبه 176،... وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِبُ.
[5]خطبه 156، ص 291.
[6] خطبه 176، فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ.
[7] خطبه 176، و ينابيع العلم.
[8]خطبه 198، ص 419.
[9] خطبه ،176و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى.
[10] خطبه 176، فيه ربيع القلب.
[11] خطبه 176، وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ.
[12]خطبه 198، ص 419.
[13]خطبه 1، ص 41.
[14]حکمت ها (کلمات قصار)، حکمت 313.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
اثبات وحيانى بودن الفاظ و تراكيب قرآن يا وحيانى بودن ترتيب سورهها و آيات آن، به چه ميزان در تمسك به قرآن كريم براى بدست آوردن احكام شرعى نقش دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اصولاً ترتيب سورهها نقشى در اجتهاد ندارد و هيچ موردى نيست كه بتوان از روى ترتيب سورهها نكتهاى فقهى استنباط كرد. همچنين چينش آياتى كه ارتباط معنايى با هم ندارند، در اجتهاد فقيه مؤثر نیست. از اين رو، فقيه در مبناى كلامىاش نيازى به اثبات اين دو مطلب ندارد.[1]
آنچه براى فقيه ضرورت دارد، اثبات اين است كه محتواى قرآن، الفاظ مفرده، تركيب الفاظ كه آيات را مىسازند و مجموعههاى آيات مرتبط با هم، الاهى و وحيانىاند[2] و اين را مىتوان از طريق اعجاز بلاغى قرآن ثابت كرد، زيرا بلاغت فقط به لفظ نيست، بلكه لفظ و معنا ، هر دو در آن تأثير دارند. اصولاً فصاحت و بلاغت بدون محتواى صحيح و انتظام معانى و پيوستگى روح سخن بىمعناست.
از سوى ديگر، احتمال وجود موردى در قرآن كه تفكيك و جابجايى آيات آن، بخشى از معنا را از بين برده باشد - به عنوان مثال، يك قرينه سياقى كه به معناى خاصى دلالت داشته و در اثر جابجايى آيات از بين رفته باشد - از ديدگاه مجتهد منتفى است؛ زيرا بنابه دلايلى - كه در جاى خود آمده است - قرآن از هرگونه تحريفی مصون است.
به هر حال، اگر فقيه احتمال دهد آيهاى كم يا زياد شده، و يا پس و پيش گشته، و اين تغيير در معنا هم اثر داشته است، ديگر نمىتواند بگويد: من مأمور به ظاهر هستم، زيرا اين گونه احتمالات به طور كلى حجيت ظواهر قرآن را زير سؤال مىبرند. از اين رو، عقل اين احتمال را كه الفاظ قرآنى يا تراكيب آنها - كه آيات را تشكيل مىدهد - و يا مجموعههايى از آيات كه داراى سياق واحد و مرتبط به يك مطلب هستند، از ناحيه غير خداوند متعال باشد، امرى است که مستلزم تحريف در قرآن و در نتيجه مردود است. با اين وصف، مىتوان در اثبات نزول قرآن از سوى خدا به عقل استناد كرد ، هر چند اين امر باعث مىشود مبناى حاضر به صورت فرعى از فروع مبناى ديگرى مصونيت قرآن از تحريف درآيد.
بنابر اين پذيرش اين احتمال كه الفاظ يا تراكيب و حتى مجموعههاى هم سياق قرآنى از ناحيه غير خدا باشد، قرآن را از حجيت ساقط مىكند. شايد يكى از دلايلى كه اخبارىها ظواهر قرآن را حجت نمىشمردند، اعتقاد آنان به وقوع كاستى يا جابجايى در قرآن بود. البته كارى كه آنها كردند، نه تنها دفاع از دين نبود، بلكه نوعى عقب نشينى محسوب مىشد. اشتباه بزرگ آنان در اين بود كه فكر مىكردند اگر قرآن را كنار بگذارند دين را حفظ كردهاند؛ ولى آنها با اين كار بزرگترين سند دين و در واقع كل دين را زير سؤال بردند.[3]
منابع مطالعه بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسۀ فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] معناى سخن فوق اين نيست كه نمىتوان ثابت كرد قرآن در زمان حضرت رسول جمع آورى شده است. بلكه سخن در اين است كه اين مطلب، نقشى در كار فقيه ندارد و جزء مبانى كلامى اجتهاد نيست. همچنان كه گذشت بسيارى از علما شيعه برآنند كه ادلّۀتاريخى گواهى مىدهد قرآن در زمان حضرت رسول(ص) تنظيم گشته است. افزون بر آن، اگر بتوانيم نكاتى در ترتيب سورهها و آيهها پيدا كنيم اگر اين ترتيب به هم بخورد، آن نكته يا نكات از دست مىرود - مثل روابط عددى بين سورهها و آيهها، و يا در مجموعۀ قرآن موجود پيوستگى خاصى را بدست آوريم، براى اثبات اين مطلب به ادلّۀ تاريخ نيز نيازى نيست، بلكه به حكم عقل همه اين انتظامها و ترتيبها از جانب خداوند متعال حاصل شده است.
[2] تأثير وحيانى بودن مجموعۀ آيات مرتبط با هم كه از آن به «قرينۀ سياقيه» تعبير مىشود، محل اختلاف است.
[3] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 57 - 56.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
قرآن، معجزۀ آخرين فرستادۀ خداست. وجوه اعجاز قرآن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
برای اعجاز قرآن سه وجه بیان شده است: اعجاز لفظی، محتوایی و اعجاز از نظر آورندۀ آن.
1. اعجاز لفظی قرآن در دو قسمت است:
الف. اعجاز بلاغی:
شیوه بیان قرآن به گونه ای است که کلام هیچ بشری حتی رسول اکرم (ص) با آن قابل مقایسه نیست و از این جهت دانشمندان گفته اند: عملکرد کسانی که به بهانه جلوگیری از اشتباه حدیث پیامبر (ص) با قرآن، از کتابت آن منع کرده اند، قابل قبول و توجیه نیست.
ب. اعجاز عددی:
امروزه با پیشرفت علوم و به کارگیری کامپیوتر سعی شده است ارتباطات عددى خاص ميان الفاظ و حروف قرآن نشان داده شود که امکان ندارد چنین روابطی در کلام بشری باشد.
2. اعجاز محتوایی قرآن که در چند قسمت مطرح می شود:
الف. عدم وجود اختلاف در قرآن.
ب. اخبار غیبی که نسبت به برخی افراد یا برخی وقایع دقیقاً به وقوع پیوسته است.
ج. علوم و معارف قرآنی. قرآن حاوی علوم و معارفی است که لا اقل در آن زمان هیچ بشری نمی توانسته به آنها دست یابد. این معارف شامل نکات عمیق عرفانی فلسفی عقلی و ... است.
د. عجز از ابطال علوم و معارفی که در قرآن است. درستی معارف قرآن پس از گذشت سال ها هنوز بر جای خود باقی است.
3. اعجاز از نظر آورندۀ آن:
حضرت رسول اکرم (ص) فردی امّی بوده پس چگونه می تواند در جزیر العرب که مردمش بی گانه از دانش و فرهنگ بوده اند چنین کتابی از پیش خود بیاورد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
وجوه مختلفى براى اعجاز قرآن گفته شده[1] كه مىتوان آنها را به سه بخش طبقهبندى نمود:
1. اعجاز لفظى قرآن
2. اعجاز محتوايى قرآن
3. اعجاز قرآن از جهت آورندۀ آن
1-1. اعجاز لفظى قرآن:
اعجاز لفظى قرآن به دوگونه مطرح شده است: اعجاز بلاغى و اعجاز عددى.
بحث اعجاز بلاغى قرآن، يا بلاغت قرآنى، از گذشتههاى دور شناخته شده بوده و تقريباً بين همۀ مذاهب اسلامى مورد التفات و توافق بوده است. البته برخى، اعجاز بلاغى قرآن را از امورى؛ مانند نظم،اسلوب و شيوۀ بيانى قرآن جدا كرده و گفتهاند: يكى از جهات اعجاز قرآن، اعجاز بلاغى آن است و جهت ديگر آن، نظم و اسلوب بيانى قرآن است. برخى ديگر نيز وجه اعجاز قرآن را مجموع مركب از بلاغت و نظم و اسلوب آن دانستهاند.[2] ولى در واقع اينها از باب تكثير مثال است و همۀ موارد مرتبط با شيوۀ بيانى قرآن به اعجاز بلاغى قرآن بر مىگردد.
شيوۀ بيانى قرآن، شيوهاى است كه هيچ بشرى، حتى ساحت بلند رسول اكرم (ص)، نمىتواند به اين روش سخن گويد.
توضيح آن كه: در باب "تاريخ حديث" اهل سنت مدعى هستند كه رسول اكرم (ص) از نوشتن احاديث و كلمات خودشان منع فرموده بودند و در اين باره روايتى از ايشان نقل مىكنند،[3] آن گاه با اين پرسش مواجه شدهاند كه چرا حضرت از كتابت حديث نهى كردهاند؟
يكى از پاسخهايى كه داده شده و در ميان اهل سنت خيلى معروف است، اين است كه سبب نهى، آن بوده كه مبادا قرآن با غير قرآن؛ يعنى احاديث نبوى، مخلوط شود. يكى از محققان اهل سنت، اين استدلال مشهور بين علما اهل سنت را ردّ كرده و گفته است: اعجاز بلاغى قرآن مانع از اين است كه غير قرآن با قرآن اشتباه شود.[4] آن گاه در باره اين اشكال كه شايد پيامبر اسلام (ص) در بلاغت به حدى بودند كه مى توانستند همانند قرآن سخن بليغ گويند، پاسخ داده است: لازمۀ اين سخن، انكار اعجاز بلاغى قرآن است.[5] به هر حال مسئلۀ منع حضرت (ص) از كتابت حديث - با اين كه احاديث ايشان، سخنان معمولى و از سوى خود نبوده، بلكه سخنانى نورانى و به هدايت الاهی و مكشوف از عالم غيب بوده است و مىتوانسته رهگشاى بسيارى از گرفتاري هاى امت اسلام باشد - يك اشكال اساسى بر اهل سنت محسوب مىشود، از اين رو در ميان علماى شيعه از گذشته تا حال اين ادعا كه حضرت رسول (ص) از نوشتن احاديث نهى فرمودهاند، نادرست شمرده شده است.
وجه ديگر اعجاز لفظى قرآن، اعجاز عددى آن است. اين وجه اخيراً مطرح شده و با به كارگيرى كامپيوتر در اين زمينه مورد توجه زيادى قرار گرفته است و با بيان ارتباطات عددى خاص ميان الفاظ و حروف قرآن سعى شده نشان داده شود كه اين روابط عددى نمىتواند در سخن بشرى تحقق يابد.[6]
1-2. اعجاز محتوايى قرآن:
جهات مختلفى را براى اعجاز محتوايى قرآن ذكر كردهاند كه ذيلاً اشاره مىشود:
أ. عدم وجود اختلاف در قرآن:
آيۀ شريفۀ: "أ فلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا"ً.[7] نيز ناظر به همين وجه اعجاز است.
ب. اخبار غيبى:
در قرآن مطالبى نسبت به برخى افراد، يا بعضى از وقايع كه در آينده؛ يعنى زمان بعد از نزول آيات قرار بوده واقع شود، پيش بينى شده كه به همان صورت به وقوع پيوسته است. از جمله آيۀ كريمۀ: "ا لم* غلبت الروم فى أدنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون"،[8] است.
ج. علوم و معارف قرآنى:
در قرآن مطالبى آمده كه لا اقل در آن زمان هيچ بشرى نمىتوانسته به آنها دسترسى پيدا كند. البته هم اكنون نيز علوم و معارف بلندى در قرآن وجود دارد كه هنوز براى بشر ناشناخته مانده و بيشتر آنچه معلوم گشته از طريق خود پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) و هدايتهاى مستمر آنان بوده است، به طورى كه امروز بخش قابل توجهى از احاديث را روايات اعتقادى، مباحث عقلى، نكتههاى فلسفى و كلامى و موضوعات عرفانى تشكيل مىدهد. به هرحال، حتى اگر كسى فرضاً همۀ علوم و معارف قرآنى را هم اكنون شناخته شده و در دسترس بشر بداند، هرچند به يقين در گذشته چنين نبوده است، اين امر از ارزش اعجازى قرآن در اين زمينه چيزى نمى كاهد. شايان توجه است كه اين اثبات اعجاز قرآن از طريق آورندۀ آن نيست، بلكه گفته مىشود اين علوم و معارف عميق و بلند آن قدر عظمت دارد كه از افق انديشۀ هر دانشمندى در آن روزگار بالاتر بوده است و به طور كلى انديشهاى بشرى نبوده و نشان وحى الاهی بر تارك آن ديده مىشود.
د. عجز از ابطال معارف و علومى كه در قرآن آمده است:
پس از گذشت ساليان دراز و بعد از اين همه پيشرفتهاى علمى بشر و تبادل دانشها و فرهنگها هيچ كدام از مطالبى كه در قرآن آمده، ابطال نشده است و همين حقانيت قرآن و آسمانى بودن آن را اثبات مىكند.
تذكر اين نكته مفيد است كه اگر چه شايد برخى از دانشهاى بشرى - همانند منطق و رياضى - كه در يك مجموعۀ مدوّن گردآورى شده و از دوران كهن به ما ارث رسيده است، ابطال نشده باشد، ولى بايد توجه نمود كه اولاً: اين دانشها در قالب بديهيات اولى، يا فطرى در انديشۀ هر خردمندى مكنون بوده است و كسانى كه به تدوين اين مسائل پرداختهاند، در واقع گردآورنده بودهاند، و نه آورنده. ثانياً: به طور كلى كتابهايى كه بشر تأليف مىكند، مربوط به يك دانش خاص و پيرامون موضوع ويژهاى است، در حالى كه يكى از مهمترين ويژگى هايى كه بر رخسار علوم و معارف قرآن مىدرخشد، گستردگى حوزۀ مباحث آن و اشاره به دهها مطلب در يك سخن است.
اساساً اين خود، يكى ديگر از وجوه اعجاز است كه چنين دانشهاى گوناگونى را در خود جاى داده است. كدام بشرى مىتواند علاوه بر دستيابى به علوم متفاوت و حوزههاى كاملا بي گانه از هم - با آن همه دقت نظر و استوارى بيان و گستردگى موضوعات - چنين دانشها را به هم آميزد و مسائل را چنان در كنار يكديگر قرار دهد كه در صدر و ذيل سخنان، ميوههاى متفاوتى از علوم گوناگون به دست آيد، به گونهاى كه نه مقصود، ضايع و نه پيوستگى زايل شود و نه خطايى صورت پذيرد و اين چنين در طول قرنها بدرخشد و از هرگونه ابطال پذيرى مصون باشد؟[9]
3 . اعجاز قرآن از جهت آورندۀ آن:
اين وجه كه از قديم الايام مورد بحث واقع شده، بر اين مطلب تكيه دارد كه رسول گرامى اسلام(ص) فردى امّى بوده، پس چگونه مىتوانسته است در ميان مردم جزيرةالعرب كه اصولاً با دانش و فرهنگ بي گانه بودند، چنين كتابى از پيش خود بياورد.[10]
شايان ذكر است كه بحث اعجاز، اگر چه معمولاً در مباحث علوم قرآنى مطرح مىشود، در واقع بحثى كلامى است. از اين رو در برخى كتب كلامى هم ذكر شده است.[11]
منابع مطالعه بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] ن.ك: ثامنى، سيد مصطفى، وجوه اعجاز قرآن ( مجموعه مقالات دومين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآنكريم، دارالقرآن قم) ص 178 - 168 .
[2] همان، ص 169.
[3] ن.ك: محمود ابوريه، اضواء على السنة المحمدية، ص 42 .
[4] همان، ص46.
[5] همان، ص47.
[6] در اين رابطه نرم افزارى با عنوان "قدر" توسط دكتر سيد على قادرى تهيه شده است.
[7] آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مىيافتند. (نساء،82).
[8] الف، لام، ميم. روميان شكست خوردند، در نزديك ترين سرزمين،[ ولى] بعد از شكستشان، در ظرف چند سالى، بزودى پيروز خواهند گرديد. (روم، 3 - 1).
[9] از علامه طباطبائى نقل گرديده است كه تمام معارف قرآن را مى توان از هر سورۀ قرآنى استخراج نمود. اگر چنين باشد بدين معناست كه هر مجموعهاى كه تحت يك سوره قرار دارد، حاوى تمام معارف قرآن است؛ يعنى تمام اين معارف، يك صد و چهارده بار به اشكال مختلف بيان گرديده است. اين از شگفتىهاى ديگر قرآن خواهد بود.
[10] برخى از مستشرقين در رد اين وجه گفتهاند: پيامبر با سواد بوده و بين علماى اديان گذشته رفت و آمد داشته و نزد آنها درس خوانده است. او - نعوذ بالله - قرآن را با توجه به اين اطلاعات نوشته است. و اگر در قرآن، مردم جزيرةالعرب، امّى خوانده شدهاند، به اين معناست كه با معارف الاهى آشنا نبودهاند، نه آن كه بىسواد باشند. در جزيرةالعرب، افراد با سواد، و حتى با معلومات و اطلاعات فراوان، زياد بودهاند و اگر از حضرت نيز به "امّى" تعبير شده است، بدين معنا نيست كه ايشان بىسواد يا با معارف الاهى بي گانه بوده و از كسى درس نگرفته، بلكه مقصود اين است كه ايشان پيامبر يك امت امى؛ يعنى بي گانه با معارف الاهى بوده است. در واقع وصف به حال متعلّق موصوف است. ولى تحقيقات منصفانۀ محققان بى طرف نشان داده كه اين سخنان بىاساس است و همۀ اين توجيهات براى آن است كه اعجاز قرآن را انكار كنند. (ن.ك: دكتر صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص 3 - 2 .
[11] هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 51 - 47.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
دلیل تقدم زن بر مرد در آیۀ: الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر... و تقدم مرد بر زن در آیۀ: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيم، چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
برخی از مفسران دربارۀ علت تقدم كلمۀ زانيه قبل از كلمۀ زانى در آیۀ شریفه 2 سورۀ نور، و کلمۀ السارق قبل از السارقة، در آیۀشریفه 38 سورۀ مائده، گفته اند: نقش زنان در ايجاد روابط نامشروع و فراهم آوردن مقدّمات زنا، از مردان بيشتر است، بر خلاف دزدى كه نقش مردان بيشتر است.[1]
و بعضى دیگر می گویند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده، براى اين است كه اين عمل از زنان شنيعتر و زشتتر است و نيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قويتر و بيشتر است.[2]
[1] قرائتی، محسن، تفسير نور، ج8، ص، 145؛ مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، ج4، ص375.
[2] طبرسی، مجمع البيان، ج 7، ص 124.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
چرا آیات 3 و 67 سوره مائده با این که مربوط به یک روز هستند ولی از هم فاصله دارند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
آیۀ سوم و آیۀ شصت و هفتم سوره مائده ارتباط ویژه ای با یکدیگر دارند که با توجه به مضمون آنها و جریان تاریخی حادثۀ غدیر خم و شأن نزول آن آیات، و حساس بودن ابلاغ این پیام مهم به مسلمانان، مطلب روشن است، اما این که چرا این دو آیه که مربوط به یکدیگرند، با فاصله در قرآن آمده است، نکاتی قابل ذکر است. یکی این که ترتیب آیات و سوره ها بر اساس تاریخ نازل شدن آنها نبوده است، بلکه به صلاح دید و دستور پیامبر بزرگوار اسلام بوده است، دیگر این که ممکن است برای جلوگیری از تحریف قرآن و حذف این آیات، آنها را در لابلای آیات دیگر آورده اند تا موضوع ولایت و امامت امام علی (ع) مانند این که یک شیی نفیس و بسیار گرانبها که در میان چیزهایی که بدان پایه نیستند گذاشته می شود تا جلب توجه ننماید، و اینجا نیز موضوع از این قبیل باشد.
سوم این که ممکن است آمدن آیه ای که با آیات قبل و بعدش مرتبط نیست به جهت تناسب استطرادی باشد؛ یعنی قرآن ضمن بیان کردن یک موضوع، بنا به مصالحی رشته کلام را تغییر داده و به مطلب جدیدی بپردازد و سپس به همان موضوع قبلی بازگردد!
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
برای رسیدن به پاسخی مناسب باید دو محور، مورد بررسی قرار گیرد:
1. ارتباط آیۀ سوم با آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده چگونه و به چه دلیل است؟
2. فاصلۀ میان دو آیۀ مذکور برای چیست؟
محور اول: خداوند در آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده می فرماید: «ای پیامبر: آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان، اگر نرسانی رسالت او را انجام نداده ای، خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند».
مفسران شیعه و سنی و سیره نویسان مسلمان نوشته اند که این آیه در مورد نصب علی بن ابیطالب (ع) پس از رسول خدا (ص) به امامت و رهبری مسلمانان، نازل شده است.[1]
از مضمون آیه به خوبی آشکار است که خداوند پیش از این آیه پیام بسیار مهمی را بر پیامبر نازل کرده بود و آن حضرت از ابلاغ آن به طور صریح، به مردم، نگران بود و بیم آن داشت که با واکنش منفی مردم مواجه شود و اساس آیین به جهت دو دستگی به خطر افتد، در این آیه تأکید بر آن شده است که اگر حضرت این پیام را ابلاغ ننماید، اصل رسالت را انجام نداده است، خداوند در ضمن این تأکید به رسولش، اطمینان داده که او را از گزند مردم نگه خواهد داشت.
با توجه به این که آیه یاد شده در آخرین سال نبوت پیامبر و در حجة الوداع نازل گردیده - یعنی پس از 22 سال از رسالت رسول اعظم (ص) – و در شرایطی که اسلام قدرت و شوکت زیادی داشت و جزیرة العرب در اختیار رهبر بزرگوار اسلام بود، باید دید این چه پیام مهمی بود که با این لحن تند و با تأکید از آن حضرت، خواسته شده که ابلاغ کند و چرا پیامبر از رساندن آن واهمه داشت؟
پاسخ آن است که تاریخ اسلام– بر اساس روایات اهل تسنن و شیعه – گواهی قطعی می دهد بر این که پیام این بود که رسول خدا (ص) با صراحت کامل، جانشین خود، علی بن ابی ابیطالب را به مردم معرفی کند و مردم را به اطاعت او وادارد.
چرا پیامبر از ابلاغ آن واهمه داشت؟ نظر به این که علی بن ابیطالب (ع) داماد و پسر عموی او بود، بدین جهت رسول خدا (ص) می ترسید که مردم سخن او را نپذیرند و بگویند که پیامبر نفع و سود خود را در نظر گرفته و خاندان خویش را بر مردم تحمیل می کند». افزون بر آن، برخی از آنان از علی (ع) دل خوشی نداشتند، زیرا در جنگ های گوناگون مشرکانی را به قتل رسانده بود که از بستگان آنها بودند.[2]
واقعۀ غدیر خم: پیامبر اکرم (ص) در سال دهم هجرت، برای انجام مناسک حج رهسپار مکه شد و چون از پیش به مسلمانان نقاط مختلف اعلام شده بود که در این سفر همراهی کنند، گروه بسیاری آمدند که تعداد آنان را از نود تا یکصد و بیست هزار نقل کرده اند.
به هر روی آن حضرت پس از انجام اعمال حج، در راه بازگشت به مدینه، روز پنج شنبه، هجدهم ذی حجة به نزدیکی سرزمین غدیر خم رسیدند، در این سرزمین راه ها از هم جدا می شد، راهی از طرف شمال به سوی مدینه، راهی از شرق به سوی عراق، راهی از غرب به سوی مصر و راهی از جنوب به سوی یمن. بنابراین در چنین مکانی باید حیاتی ترین وظیفه رسالت و ضمانت بقای اسلام، به طور رسمی ابلاغ شود، لذا از سوی پیامبر (ص) دستور توقف همراهان صادر شد، آنان که جلوتر رفته بودند بازگشتند و آن دسته که پشت سر بودند رسیدند و همگی در غدیر خم گرد آمدند، با مقدماتی که انجام شد، پیامبر (ص) سخنانی ایراد فرمود، در ادامه چنین گفت: اکنون بنگرید که با این دو چیز گرانقدر و گران سنگ که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟!
... اول ثقل اکبر، یعنی کتاب خدا قرآن است که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است. دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید، و دوم، عترت من است و خدا به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند... ناگهان دیدند پیامبر (ص) به پیرامون خود نگریست، وقتی که چشمش به علی افتاد او را فراخواند، دستش را گرفت و بلند کرد، آنچنان که همه مردم او را دیدند و شناختند... آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» هر کس من بر او ولایت دارم، علی نیز بر او ولایت و حکومت دارد، (این جمله را سه بار تکرار کرد)... تا اینکه فرمود: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب» ای مردم توجه کنید، حاضران به غایبان این پیام را برسانند، سخنان پیامبر (ص) به پایان رسید و ابلاغ ولایت علی (ع) انجام شد و هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل نازل شد و آیه سوم از سوره مائده را بر پیامبر (ص) خواند: «امروز آیین شما را کامل و نعمت را بر شما تمام کردم و خشنود گشتم که چنین اسلام کاملی آیین شما باشد» «الیوم اکملت لکم دینکم و ...»[3]
رسول خدا (ص) با نزول این آیه زبان به تکبیر گشود و خدا را بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت به رسالت محمد و ولایت و امامت علی (ع) سپاس گفت.
بنابراین ارتباط آیه 67 سوره مائده[4] با آیه 3 همان سوره[5] با این جریان مهم تاریخ اسلام که به صورت کوتاه و فشره آوردیم روشن شد.
اما محور دوم: چرا این دو آیه با فاصله در قرآن گنجانده شده است؟
نخست باید گفت، بر اساس آنچه مفسران گفته اند، آیات قرآن و نیز سوره های آن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری نشده است، بلکه بسیاری از سوره هایی که در مدینه نازل شده مشتمل بر آیاتی است که در مکه نازل شده است و به عکس، آیات مدنی را در لابلای سوره های مکی مشاهده می کنیم، با توجه به این حقیقت جدا شدن این دو آیه از یکدیگر در قرآن جای تعجب نخواهد بود. (البته طرز قرار گرفتن آیات هر سوره تنها به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است) آری، اگر آیات قرآن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری شده بود، جای این ایراد بود.
ثانیاً: ممکن است قرار گرفتن آیه مربوط به غدیر در لابلای احکام مربوط به غذاهای حلال و حرام برای محافظت از تحریف و حذف بوده باشد، زیرا بسیار می شود که برای محفوظ ماندن یک شیی نفیس آن را در بین چیزهای که بدان پایه از ارزش نیستند می گذارند تا کمتر جلب توجه کند![6]
بنابراین، اگر کسی بگوید: چون آیه تبلیغ در میان آیاتی است که درباره اهل کتاب، مطالبی را بیان می کند، پس به ناچار مرتبط با اهل کتاب است، این سخن ضرورتاً مطلب درستی نیست! زیرا نزول آیات قرآن و تکمیل شدن سوره ها اصطلاحاً امری توقیفی است که مطابق صلاح دید رسول خدا (ص) انجام گرفته است.
بر فرض عدم ارتباط، آمدن آیه ای به صورت مستقل، بین آیات ، ممکن است به جهت استطراد باشد؛ یعنی قرآن ضمن بیان یک مسئلۀ اصلی، بنا به مصالحی رشته کلام را قطع کرده و مطلب جدیدی را به ذهن مخاطب القاء می کند، سپس مجدداً به کلام قبلی بازگشته و آن را ادامه می دهد.[7]
[1] تفسیر عیاشی، ج 1، ص 331، مسند احمد، ص 118 و 321 و ... .
[2]مجمع البیان، ج 3، ص 223.
[3]همان، ج 3، ص 159؛ و المیزان، ج 5، ص 205.
[4] يَأَيهَُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهَْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِين.
[5] الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تخَْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَْمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِينًا.
[6]تفسیر نمونه، ج 4، ص 269.
[7]تفسیر کشاف، ج 2، ص 97.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
هابیل با چه کسی ازدواج کرد؟ نسل انسان چگونه بعد از آنها گسترش یافت؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
در بارۀ. ازدواجفرزندان حضرت آدم(ع)در ميان. دانشمندان. اسلامي. دو نظریۀ وجود دارد:
1.در آن. زمان. چون هنوز قانون. تحريم. ازدواج. خواهر و برادر از طرف. خداوند قرار داده. نشده. بود و چون. راهي. براي. بقاي. نسل. بشر غير از اين. راه. نبوده.، ازدواج. آنان. با يكديگر صورت. گرفته. است..
2. نظریۀ ديگر آن. است. كه. چون. ازدواج. با محارم. يك. عمل. قبيح. و زشت. است.، ازدواج فرزندان. آدم. با يكديگر ممكن. نبود و فرزندان. آدم. با دختراني. از نژاد و نسل. ديگر كه. در روي. زمين. بودند ازدواج. كردند. بعدهاً كه. فرزندان. آنها باهم. پسر عمو شدند، زناشويي. ميان. خود آنان. صورت. پذيرفت. و از این طریق نسل انسان گسترش یافت.
از بین این دو نظریه نظریۀ اول مورد تائید علامه طباطبائی (ره) صاحب تفسیر المیزان، است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
این سؤال از دیر باز مطرح بوده است که فرزندان حضرت آدم با چه کسانی ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با همسرانی از جنس ملک یا جن ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با انسان های دیگر ازدواج کرده اند؟ اگر با خواهران خود ازدواج کرده باشند با توجه به حرمت ازدواج برادر و خواهر در تمام ادیان و شرایع، چگونه این ازدواج قابل توجیه است؟
در اين. باره. در ميان. دانشمندان. اسلامي. دو نظریۀ وجود دارد و هر كدام .براي. خود دلايلي. از قرآن. و روايات. ذكر كرده.اند. اينك. ما هر دو نظریۀ را به. طور اجمال. نقل. مي.كنيم.:
1. آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند.از آن جا که در آن. زمان. (آغاز خلقت) هنوز قانون. تحريم. ازدواج. خواهر و برادر از طرف. خداوند قرار داده. نشده. بود و از طرف دیگر چون. راهي. براي. بقاي. نسل. بشر، غير از اين. راه. نبوده.، ازدواج. آنان. با يكديگر صورت. گرفته. است؛، زیرا حق قانون گذاری . از آن. خدا است. چنان که قرآن می فرماید: "ان. الحكم. الاّ لله"؛ حكم تنها از آن خدا است.[1]
علامه طباطبائی (ره) در این زمینه می فرماید: "ازدواج در طبقۀ اوّل بعد از خلقت آدم و حوا؛ یعنی در فرزندان بلافصل آدم و همسرش بین برادران و خواهران بوده است و دختران آدم با پسران او ازدواج کرده اند؛ چون در آن روز در تمام دنیا نسل بشر منحصر در همین فرزندان بوده ..... بنابراین، هیچ اشکالی ندارد (اگر چه در عصر ما خبری تعجب آور است و لیکن) از آن جایی که مسئله، یک مسئله تشریعی است و تشریع هم تنها و تنها کار خداوند تعالی است، لذا او می تواند یک روز عملی را حلال و روز دیگر حرام کند. [2]
به نظر صاحب تفسیر نمونه قائل شدن به این نظریه عجیب نیست : "اشكالی ندارد كه. به. طور موقت. و به. جهت. ضرورت.، براي. عده.اي. اين.گونه. ازدواج. در آن. زمان. بلا مانع. و مباح. باشد و براي. ديگران. عموماً تحريم .ابدي. شود".[3]
طرفداران. اين. نظريه. از آیات قرآن مجید نیز براي. خود دليل. مي.آورند كه. خداوند عالم. چنين. مي.فرمايد: "از آن. دو (آدم. و حوا) مردان. و زنان. فراواني. در روي. زمين. منتشر ساخت.".[4]
علاوه. بر اين. در روايتي. كه. مرحوم. طبرسي. در "احتجاج." از امام. سجاد (ع.) نقل. مي.كند اين. مطلب. تأييد شده. است..[5]
2. نظریۀ ديگر آن. است. كه. چون. ازدواج. فرزندان. آدم. با يكديگر ممكن. نبود؛ زيرا ازدواج. با محارم. يك. عمل. قبيح. و زشت. و شرعا حرام است.، فرزندان. آدم. با دختراني. از جنس بشر ولی از نژاد و نسل. ديگر كه. از نسل های قبل در روي. زمين. باقی مانده بودند ازدواج. كردند. بعدهاً كه. فرزندان. آنها با هم. پسر عمو شدند، زناشويي. ميان. خود آنان. صورت. پذيرفت.. اين. نظریۀ را نيز بعضي. از روايات. تأييد مي.كند؛ زيرا نسل. آدم. نخستين. انسان. روي. زمين. نبوده،. بلكه. پيش. از آن. نيز انسان هايي. در زمين. زندگي. داشته.اند، ولی این قول با ظاهر آیات قرآن نمی سازد؛ زیرا طبق آیۀ شریفه قرآن نسل. بشر فقط. به. وسيلۀ. اين. دو تن. به. وجود آمده .است.. پس در حقیقت این دسته از روایات معارض با قرآن هستند و ما نمی توانیم آنها را بپذیریم.
از این استدلالات می توان نتیجه گرفت که طبق آیات قرآن این نظریه که هابیل و قابیل با همسرانی از جنس ملائکه یا جن ازدواج کرده باشند نیز باطل است؛ زیرا ظاهر اين. آيه. مي.گويد كه. نسل. بشر فقط. به. وسيلهۀ اين. دو تن. (آدم و حوا) به. وجود آمده .است.[6]، و اگر غير از اين. دو در بقاي. نسل. او دخالت. داشتند، بايد بفرمايد: به. وسيلۀ. اين. دو و غير آنان. ... .
علامه طباطبائی (ره) در این زمینه می فرماید: "نسل موجود از انسان تنها منتهی به آدم و همسرش می شود و جز این دو نفر هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است".[7]
بنابراین، باید ما آن دسته از روایات را قبول کنیم که موافق با آیات قرآن است که حاصل آن قول اوّل است.
[1]يوسف.، 40.
[2]ترجمۀ المیزان، ج 4 ، ص 216.
[3] ر.ک: تفسیر نمونه، ج3، ص247.
[4]نساء ، 1 ، "وبث. منهما رجالاً كثيراً و نساءاً".
[5] الاحتجاج، ج 2 ، ص 314.
[6]نساء ، 1 ، "وبث. منهما رجالاً كثيراً و نساءاً".
[7]ترجمۀ المیزان، ج 4 ، ص 216.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
حروف مقطعۀ قرآن به چه معنا است؟ و آیا همان رمز نایافته ای برای بشر است بین پیامبر و خدا؟ ضمناً در بعضی از محافل می گویند که اینها را اگر در کنار همدیگر قرار دهیم این جمله به دست می آید: «صراط علی حق نمسکه» آیا صحت دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
حروف مقطعه حروفی اند که در اول بعضی از سوره ها می آیند و معنای مستقلی ندارند. در تفسیر این حروف آرای مختلفی گفته شده است که رأی درست تر این است که این حروف رمزند و پیامبر و اولیا از آن مطلع اند. جملۀ «صراط علی حق نمسکه» گفتۀ بعضی محققان است و منشأ روایی ندارد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
در ابتدای 29 سوره از سوره های قرآن، یک یا چند حرف از حروف الفبا وجود دارد، که مجموعاً 78 حرف است که با حذف مکررات 14 حرف می شود؛ یعنی نصف حروف هجاء که 28 حرف است. این حروف را «حروف مقطعه»، یا «حروف نورانی» گویند.
دربارۀ حروف مقطعه آرا و نظریات گوناگونی ارائه شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
1-این حروف اشاره است به این كه این كتاب آسمانی با آنعظمت و اهمیتی كه تمام سخنوران عرب و غیر عرب را متحیر ساخته، و دانشمندان را ازمعارضه با آن عاجز نموده است، از همان حروف "الفباء" و كلمات معمولی كه در اختیار همگان قراردارد، تركیب یافته است.
2. حروف مقطعه از متشابهات قرآن است که هرگز قابل حل نبوده و از جمله مجهولات مطلق است و راه علم به آن، کاملاً بر مردم بسته است.
3. این حروف، صرفاً حروف مجرده هستند و هیچ رمز و اشاره و معنایی جز خاصیت آوائی ندارند. حکمت آوردن این حروف در اوایل سوره ها از محدودۀ الفاظ و اصوات تجاوز نمی کند و آوای این حروف در آن روزگار هنگام تلاوت قرآن، موجب جلب توجه حاضرین بوده تا به قرآن گوش فرا دهند؛ زیرا معاندین پیوسته در این صدد بودند که سر و صدا ایجاد کنند تا نوای قرآن به گوش رهگذران عرب نرسد.
4. این حروف نشانۀ بیشتر به كار رفتن حروفمزبور در كلمات آن سوره است و یك معجزه است. بدرالدین رزکشی گوید: یکی از اسرار دقیق این حروف آن است که بیشترین کلمات هر سوره با همان حرفی که در ابتدای آن واقع شده ترکیب یافته اند؛ مثلاً حرف "ق " در هریك از سوره های "ق" و"حم عسق" 57بار تكرار شده است و نسبت به آن حروف دیگر این سوره بیشتر است به جز سوره "شمس"، "قیامت"، " فلق". یك دانشمند مصری بر اساس این نظر محاسبه های پیچیده ای راتوسط رایانه انجام داده و نتیجه گرفته است كه این حروف نشانۀ غلبه آن در كلمات آنسوره است و این خود یك معجزه است.
5. این حروف به منظور سوگند به کار رفته اند. سوگند خوردن به این حروف بدان سبب است که اصل کلام در تمامی زبان ها بر پایه این حروف است.
6. میان این حروف و محتوای سوره های مربوط، رابطه ای وجود دارد؛ زیرا با تدبر در سوره هایی که با حروف مقطعه مشابه افتتاح شده در می یابیم که این سوره ها از حیث محتوا متشابه به یکدیگرند.[1]
7.برخی از این حروف مقطعه علامت اختصاری واشاره به اسمی از اسمای حسنای الاهی و برخی نیز رمز اشاره به نام پیامبر اكرم (ص) است، هریك از نامهای الاهی مركب از چند حرف است و از هر نامیحرفی گزینش شده و به صورت ناپیوسته در ابتدای برخی سور قرآن قرائت می شود. جویریه ازسفیان الثوری روایت كرده است كه: به جعفر بن محمد بن علی بن الحسین (ع)عرض شد: ای پسر رسول خدا معنای این كلمات از كتاب خداوند متعال که می فرماید: "الم" و ... چیست؟
امام صادق (ع) فرمود: معنای "الم" كهدر اول سورۀ بقره است، "انا الله الملك" است و اما "الم" که در ابتدای سوره آل عمران است،معنایش "انا الله المجید" است و ...
8. این حروف اجزای اسم اعظم الاهی است.
9. این حروف به تعدادآیات سوره ها اشاره داشته باشد.
10. حروف مقطعه هر سوره، نام همان سوره است،چنان كه سوره های "یس"، "طه"، "ص"، و هركدامبه نام حروف مقطعه خود موسوم شده است.
11. این حروفاشاره به مدت بقای امت اسلامی دارد.
12. این حروف برای مرز بندی بین سوره هاو نشانه انقضای سوره قبلی و شروع سوره بعدی است.
13. این حروف به منزلۀ خلاصهو پیام اجمالی محتوای سوره است.
14. این حروف، ناظر به نام كسانی است كه نسخه هایی از قرآن را در اختیار داشتندمثلاً (س) ناظر به نام سعدبن ابی وقاص است.[2]
15. این حروف رموزی هستند میان خدا و رسول، که کسی از آن، آگاهی ندارد. رأی مختار محققان این است. [3]
امام صادق (ع) فرمود: "الم"، رمز و اشاره ای است میان خدا و حبیب او محمد (ص) خواسته تا کسی جز او بر آن آگاه نگردد آن را به صورت حروف درآورده تا آن رموز را از چشم اغیار دور نگاه دارد و تنها بر دوست روشن و ظاهر سازد.[4]
از ترتیب حروف مقطعه در کنار هم، کلمات و عبارت های متعددی به دست می آید که ا شخاص اهل فکر و نظر با توجه به اعتقادات و ذوق و سلیقه خود با استفاده از این حروف تفأل به مطالب مورد علاقه خود زده اند مثلا بدرالدین زرکشی گوید: از ترکیب این حروف می توان این جمله را ساخت. «نص حکیم قاطع له سر» و فیض کاشانی (ره) جمله «صراط علی حق نمسکه» (راه حضرت علی راه حق است به آن تمسک می کنیم) را استفاده کرده است[5] و ... ، اما هیچ کدام از این جملات منشأ روایتی ندارند.
[1]المیزان، ذیل آیه 6 سوره شوری.
[2] برای اطلاع بیشتر به مقاله حروف مقطه، سایت فرهنگ و معارف قرآنی مراجعه فرمائید.
[3]معرفت هادی ، علوم قرآنی، ص 138.
[4]ابن طاووس، سعد السعود، ص 217، چاپ نجف.
[5] تفسير الصافي، ج 1، ص 91.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
با توجه به اين كه قرآن كتابى مبين و تبيان لكل شیء است، شرايط فهم آيات آن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
قرآن معجزۀ جاودان پيامبر اسلام (ص) است كه از اين حيث نيز خارق العاده و غير طبيعى است و قابل مقايسه با كتب معمولى نيست؛ يعنى گر چه قرآن خود مبين و مُبَيِّن ساير امور است و در قالب الفاظ و عباراتى ساده، رسا، موزون، با فصاحت و بلاغت عالى است، اما بيانگر معارف و حقايقى است كه فراتر از درك عادى و حسى و طبيعى بشر است. گر چه الفاظ و عبارات آن ساده و قابل فهم و موسيقى آن جذاب و گيراست، اما ادراك كُنه معارف آن و استخراج احكام فقهى آن ثقيل و سنگین است. پس على رغم مبين و تبيان بودن، عالم و عامل شدن به آن نيازمند فهم و ادراك است.
ظاهر قرآن براى همگان قابل فهم است؛ زيرا - براى آشناى به فرهنگ و زبان عرب اين امر كاملاً محسوس و ملموس است كه - از كلمات و عبارات غامض و پيچيده و نامأنوس عرب استفاده نكرده است و از لهجهها و پيچ و خم آنها به دور است، بلكه با هر لهجهاى، مفهوم است و معنا دارد.
به علاوه از اصطلاحات و غموضات علوم نيز مبرا است، پس مراجعه به آن نيازمند تخصص در علم و فن خاصی نيست.
لكن کسی که به دنبال فهم ظاهر قرآن است، باید آيات مطلق و مقید، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن و ... آن را بشناسد و آن آيات را در كنار هم قرار دهد، تا مطلب كاملا روشن شود و هيچ ابهام و ترديدى در معناى آيات باقى نماند.
از اين رو است كه قرآن نيازمند مفسّر و مبيّنى چون رسول اللَّه (ص) و ائمۀ معصومين (ع) گرديده است. همين امر سبب شده تا در اثر فاصله از زمان معصوم (ع)، علمای متبحر به جمع آورى روايات تفسيرى و شرح و بسط و جمع بندى آنها در كنار آيات قرآن همّت گماردند، تا اين خوان گستردۀ الاهی هميشه براى همگان قابل بهره بردارى و عمل بماند.
قرآن علاوه بر معانی ظاهری، معانى متعدد باطنی نیز دارد، ولى باید به این نكته نيز توجه داشته باشيم كه پى بردن به جمیع بطون آيات جز براى پيامبر و امام معصوم ممكن نيست.
بر این اساس می توان گفت که فهم قرآن دوگونه شرايط را طالب است:
أ:ابزار ظاهرى: مثل آشنايى به زبان عرب و ظرافتها و معانى آن؛ و تاريخ اسلام و گردآورى شأن نزولها و احاديث تفسيرى؛ و شناخت عام و خاص، مطبق و مقيد، ناسخ و منسوخ آن.
ب: ابزار معنوى: خلوص و طهارت روح و بصيرت باطن كه با تقواى الهى حاصل مىشوند؛ پس نبود موانع جهالت و غفلت از يك سو؛ و نبود خبث درون و زنگار قلب و كوردلى از سويى دگر؛ و زدودن عوامل اينها يعنى استكبار و غرور و خودمحورى، نيز شرط تحقق فهم و ادراك قرآن مىباشند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
يكى از ضروريات دين اسلام، خاتميت پيامبر اكرم (ص) و جهانى و جاودانى بودن شريعت ايشان است، بالتبع قرآن كريم نيز معجزۀ جاويدان رسول اللَّه (ص) است كه تا روز قيامت با انسانها همراه است و آنها را با معارف و احكام خود، بشارت و انذار داده و حجت را بر همه تمام مىكند.[1]
از اين رو پس از بعثت رسول اللَّه و نزول قرآن، راه بهانه جويى و فرار از تكليف بر همه بسته شد و كسى نمىتواند ادعا كند كه من هيچ راهى به هاديان الهی نداشتهام، پس هيچ كس بر عدم پذیرش اسلام معذور نخواهد بود.
اين معجزۀ الاهى از يك سو خود را "نور"[2]، "مبين"[3]، "تبيان"[4]، "برهان" معرفى مي نمايد و تأكيد مىنمايد كه ميسور و قابل فهم و پندگيرى و تأثيرگذارى[5] است و از سوى ديگر مكرر مخاطبان خود را به تدبّر و تعمق در قرآن دعوت و ترك آن را مذمت مىنمايد.[6] و آيات قرآن را به محكم و متشابه تقسم مي كند. پس بايد ديد چگونه مىتوان بين اين دو دسته از آيات جمع نمود.
قرآن كريم "نور" است چون از جانب نور آسمانها و زمين[7] نازل شده است. پس روشن و روشنگر غير خود است، پس مبين؛ يعنى آشكار است و در مرا و منظر همگان است و تبيان؛ يعنى آشكار و ظاهركننده غير خود است. دقيقاً به همين جهت برهان است؛ زيرا علاوه بر روشنى و روشنگرى، هرگونه شك و شبهه را زدوده و بهانه و حجت را از دست هر بهانهجویی مىستاند؛ زيرا به مُراجِع خود علم يقينى با براهين قاطع و بيانى رسا و قانع كننده كه مطابق فطرت او است،[8] ارايه مىكند.
فهم عمومي قرآن
ظاهر قرآن براى همگان قابل فهم است؛ زيرا - براى آشنايى به فرهنگ و زبان عرب اين امر كاملاً محسوس و ملموس است كه - از كلمات و عبارات غامض و پيچيده و نامأنوس عرب استفاده نكرده و از لهجهها و پيچ و خم آنها به دور است، بلكه با هر لهجهاى، مفهوم است و معنا دارد.
به علاوه از اصطلاحات و غموضات علوم نيز مبراست، پس مراجعه به آن نيازمند تخصص در علم و فن خاصی نيست.
قرآن هدايتگر انسانِ عصر بعثت تا كنون و از حال تا قيامت است. به سوى قلۀ انسانيت و نهايت سعادت او. هدايت به سوى معارف حقه و اعمال صالحهاى كه روح او را تعالى و تكامل بخشد و از حضيضِ ذلتِ تن و دنياى پست برهاند و به ملكوت آسمانها سير دهد. معارف و اعمال صالحهاى كه براى انسانِ غرقِ در شهوات و اميال حيوانى و زندگى محدود دنيا، عجيب و غريب و نا مأنوس مىنمايد. معارفى كه او را به تعديل غرايز و اميال كشانيده و به رياضتهايى مناسب با روحش او را دعوت مىكند. امرى كه لازمۀ آن دست كشيدن از بسيارى از تعصبات كور و ترك افراط در شهوت رانىهاست.
اما اين امر دقيقاً همان تلاشى است كه عنوان "جهاد اكبر" به خود گرفته و كثيرى از انسانها را به شكست در مصاف هوى و هوس كشانيده و اين سبب رويگردانى آنها از نور و تبيان شده است!
فهم خاص از قرآن
اگر چه قرآن از اصطلاحات پيچيدۀ علمى و كلامى عرب مبراست، همين امر آن را جاودانه و قابل فهم براى همگان در تمامى اعصار و امصار كرده است. اما محتوايى فرا حسى و فرا طبيعى دارد و اين محتوا را در قالب لفظى كه براى محسوسات جعل شدهاند، به انحای مختلف مانند؛ تمثيل، قطعات تاريخ، محاوره و جدال احسن يا موعظه و پند و اندرز، انذار و تبشير و يا برهان و محاجّه علمى و به صورت پراكنده در كل آياتش بيان نموده است.
به تعبیر دیگر، قرآن به زبان عربی، به طور جامع و کامل برای هدایت انسان ها نازل شده است. برای دستیابی به این هدف چاره ای از شمول قرآن نسبت به آیات عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن ...نیست؛ مثلا براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چارهاى جز برنامههاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامۀ نهايى و ثابت مىدهد نيست.
بر این اساس؛ براي فهم قرآن، علاوه بر آشنايى به زبان عرب (لغت، صرف، نحو، معانی و بیان و ظرافتها و معانى آن)، تاريخ اسلام و گردآورى شأن نزولها و احاديث تفسيرى و شناخت عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ... نیز لازم است.
بنابراین، براي فهم قرآن باید آيات مطلق و مقید، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن[9] ... را نیز شناخت و آن آيات را در كنار هم قرار داد تا مطلب كاملا روشن شود و هيچ ابهام و ترديدى در معناى آيات باقى نماند.
از اين رو است كه قرآن نيازمند مفسّر و مبيّنى چون رسول اللَّه (ص) و ائمۀ معصومين (ع) گرديده است. همين امر سبب شده تا در اثر فاصله از زمان معصوم (ع)، علمای متبحر به جمع آورى روايات تفسيرى و شرح و بسط و جمع بندى آنها در كنار آيات قرآن همّت گماردند، تا اين خوان گستردۀ الاهی هميشه براى همگان قابل بهره بردارى و عمل بماند.
مفسّران و مبيّنان اوليۀ قرآن، خود آيات قرآن[10] و بعد - به تصريح آيات قرآن - نبى اكرم (ص) و به تبع ايشان ائمه (ع) هستند.
امام على (ع) مىفرمايد: "اين كتاب خداست كه به واسطۀ آن بصيرت مىيابيد، به زبان مىآييد و شنوا مىگرديد. بعضى از آن بعضى ديگر را معنا مىكند و گويا مىنمايد و برخى از آن بر برخى ديگر شهادت مىدهند".[11] سيرۀ خود ائمه (ع) نيز چنين بود كه با كنار هم چيدن آيات، حكمى را استفاده كرده و براى مخاطبان خود توضيح مىدادند.[12]
از سوى ديگر، قرآن مىفرمايد: "به جايگاههاى نجوم قسم نمىخورم كه اين اگر بدانيد قسمى بزرگ است كه همانا اين قرآنى كريم است در كتابى پنهان كه آن را جز مطهران مس نمىكنند؛ زيرا اين از جانب پروردگار جهانيان نازل شده را از شما بردار و شما را پاك نمايد، پاك كردنى".[13]
پس آنان كه مطهرند و بر علم قرآن احاطۀ كامل دارند كسانى جز اهل بيت عصمت و طهارت (ع) نيستند.
قرآن در مواضعى ديگر نيز پيامبر (ص) را مبيّن آيات معرفى نموده و مردم را به اطاعت و انقياد از ايشان، امر نموده است.[14]
آیات محكم و متشابه
قرآن مىفرمايد: "او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن آيات محكم (صريح و روشن) است كه اساس و شالودۀ اين كتاب است، (و آيات پيچيدۀ ديگر را تفسير مىكند) و بخشى از آن متشابه است".[15]
آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا جهات ديگر، در آغاز پيچيده به نظر مىرسد، اين آيات متشابه محكى است براى آزمايش افراد كه عالمان راستين و فتنهگران لجوج را از هم جدا مىسازد. لذا به دنبال آن مىفرمايد: "اما كسانى كه در قلوبشان انحراف است پيروى از متشابهات مىكنند، تا فتنهانگيزى كنند و تفسير (نادرستى بر طبق اميال خود) براى آن مىطلبند (تا مردم را گمراه سازند) در حالى كه تفسير آن را جز خدا و راسخان در علم نمىدانند".[16]
سپس مىافزايد: "آنها هستند كه بر اثر درك صحيح معناى محكمات و متشابهات مىگويند ما به همۀ آنها ايمان آوردهايم (چرا كه) همه از سوى پروردگار ما است".[17] (آرى) جز صاحبان فكر و خردمندان متذكر نمىشوند".[18]
توضیح این که، آيات قرآن بر دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آيات آن چنان روشن است كه جاى هيچ گونه انكار و توجيه و سوء استفاده در آن نيست، و آنها را " محكمات" گويند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا گفت و گو در بارۀ عوالمى كه از دسترس ما بيرون است؛ مانند عالم غيب، و جهان رستاخيز و صفات خدا، چنان هستند كه معناى نهايى و اسرار و كنه حقيقت آنها نياز به سرمايۀ خاص علمى دارد كه آنها را متشابهات گويند.
همۀ آیات اعم از محكم و متشابه در پرتو علم و دانش راسخان در علم قابل فهم اند.
نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بيت (ع) آن را تاييد مىكند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن، نياز شديد مردم را به پيشوايان الاهى و پيامبر (ص) و اوصياى او روشن مىسازد و سبب مىشود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمايي هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند. اين درست به آن مىماند كه در پارهاى از كتب درسى، شرح بعضى از مسائل به عهدۀ معلم و استاد گذارده مىشود، تا شاگردان، رابطۀ خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند. در واقع قرآن، مصداق وصيت معروف پيامبر (ص) است كه فرمود: "دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مىگذارم: كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در قيامت در كنار كوثر به من برسند".[19]
"راسخون در علم" چه كسانى هستند؟
در قرآن مجيد در دو مورد، اين تعبير به كار رفته است. يكى در آل عمران آیۀ 7 و ديگرى در سورۀ نساء آيۀ 162 آن جا كه مىفرمايد:
"دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است ايمان مىآورند".[20]
همان طور كه از معناى لغوى اين كلمه استفاده مىشود، منظور از آن، كسانى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و صاحبنظرند.
البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه همۀ دانشمندان و متفكران را در بر مىگيرد، ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجۀ اوّل، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفتهاند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مىشود، قبل از همه نظرها متوجه آنان مىشود.
اگر مشاهده مىكنيم در روايات متعددى "راسخون فى العلم" به پيامبر گرامى اسلام (ص) و ائمۀ هدى (ع) تفسير شده، روى همين نظر است كه می گوییم آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن افراد نمونه و فوق العادهاى ديده مىشود كه گاهى در تفسير آنها تنها از آنان نام مىبرند.
در اصول كافى از امام باقر يا امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: "پيامبر خدا بزرگترين راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل كرده بود از تاويل و تنزيل قرآن مىدانست، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تاويل آن را به او تعليم نكند و او و اوصياى وى همه اينها را مىدانستند".[21]
روايات فراوان ديگرى در كتاب اصول كافى و ساير كتب حديث در اين زمينه آمده است كه نويسندگان تفسير "نور الثقلين" و تفسير "برهان" در ذيل اين آيه آنها را جمعآورى نمودهاند و همان طور كه اشاره شد تفسير "راسخون فى العلم" به پيامبر (ص) و ائمۀ هدى (ع) منافاتى با وسعت مفهوم اين تعبير ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده كه مىگفت: من هم از راسخان در علم هستم.
هر كس به اندازۀ وسعت دانشش از اسرار و تاويل آيات قرآن، آگاه مىگردد و آنان كه علمشان از علم بىپايان پروردگار سرچشمه مىگيرد، طبعا به همۀ اسرار و تاويل قرآن آشنا هستند، در حالى كه ديگران تنها قسمتى از اين اسرار را مىدانند. از این جهت است که خود پيامبر صلى الله عليه وآله نيز تا روز قيامت "عترت" و "قرآن" را "عدل" يكديگر قرار دادند كه هيچيك از هم جدا نمىشوند و تمسك به يكى، ما را از تمسك به ديگرى بى نياز نمىكند.[22] پس ما علاوه بر مراجعه و فهم قرآن، نيازمند مراجعه و فهم سنت نيز مىباشيم.
از اين رو بايد ديد لوازم و وسايل مورد نياز در اين راستا و بر عكس موانع اين راه كدامند. بر اساس آنچه گفته شد در یک جمع بندی می توان گفت که مراجعه به قرآن و روايات به دو گونه ابزار و توشه نيازمند است:
أ: صفاى روح و طهارت باطن و داشتن روحيه حقيقت جويى و حقيقتطلبى، تا بتوان با تطهير نسبى به مطهران رسيد و آنها را مس نمود؛ زيرا تنها خاشعاناند كه با آيات قرآن متذكر مىشوند.[23]
در مقابل بايد روحيه استكبار و ستيزه جويى و غرور و خودمحورى و تعصبات كور را كنار نهاد و متواضعانه و با خوف و خشيت، در مقابل منبع وحى و مفسّر اصيل آن زانو زد. زيرا ستيزه جويى و استكبار همانگونه كه انسان را از خدا محجوب مىكند،[24] دل را ميرانده[25] و از فهم قرآن نيز مانع مىشود و چشم بصيرت را سلب مىنمايد.[26]
ب: لوازم ظاهرى مراجعه به قرآن و فهم آن:
1. آشنايى به زبان عربى و صحيح خوانى آن، و نيز آشنايى با ترجمه مفردات و تركيبات آن از طريق تحصيل ادبيات عرب (صرف، نحو، معانى، بيان، بديع و لغت).
2. آشنايى با تاريخ اسلام و شأن نزولها و نيز آشنايى با علوم قرآن مثل آيات عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، آيات مكى و مدنى و... .
3. استعاذه به خداوند از شر شيطان و وساوس آن و نيز دسايس نفس اماره.[27]
4. شروع با نام خدا و استمداد از رحمت واسعۀ او و رحمانيت خاصۀ آن ذات اقدس.
5. چينش آيات مربوط به يك موضوع كنار هم و نيز مراجعه به روايات تفسيرى مرتبط با آن آيات. زيرا قرآن داراى تأويل و بطونى است كه جز معصومينعليهم السلام از آن آگاه نيستند و بعضى از آياتش بعضى ديگر را تفسير مىكنند.[28]
6. كنار نهادن عقايد شخصى و آراء قبلى، براى يافتن مراد خود قرآن، در پرتو قرآن و سنت قطعى، تا اين كه به تحميل بر قرآن و تفسير به رأى كشيده نشود. پس اگر نظر قرآن را خلاف عقيده خلاف واقع سابق خود يافت، به قرآن روى آورده و دست از رأى خود بكشد، مبادا آيات را بر طبق آراء خود و فرقۀ خود توجيه كند! كه در اين صورت پيرو هوى و هوس خويش است نه پيرو قرآن!
7. فراحسى و فراطبيعى به معارف قرآن بنگرد، تا دچار تجسيم و تشبيه نشود؛ پس بايد متشابهات قرآن در پرتو محكمات آن و روايات قطعيه تفسير شوند و از آراء باطله اجتناب نمود.
8. اطلاع از شبهات و نيازهاى زمان و مكان از يك سو و پيشرفتهاى علوم و توجه به تحقق برخى وعدههاى قرآن از سوى ديگر، تا بتوان پاسخگوى نياز نسل نو بر طبق خود قرآن كريم گرديد، بدون اينكه نظرى به قرآن تحميل شود. زيرا به فرموده امام صادق عليه السلام: "خداوند تعالى آن را براى زمانى نه ازمان دگر و براى گروهى نه ديگران قرار نداده، بلكه اين قرآن در هر زمانى تازه است و براى هر گروهى تازگى و جذبه دارد."[29]
اما بايد مراقب بود تا رأيى به قرآن تحميل نشود، چراكه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: "قرآن را فراگيريد و آن را قرائت كنيد، بدانيد كه قرآن شما را بلند آوازه مىنمايد و وسيلهاى براى ياد خدا است. قرآن براى شما هم ذخيره (توشه) است و هم وزر (بار گران). پس از قرآن تبعيت كنيد و آن را تابع خود قرار ندهيد، زيرا اگر كسى تابع قرآن شد، قرآن او را به سوى بهشت مىفرستد، اما اگر كسى قرآن را تابع خود قرار داد، قرآن از پشت او مىرود تا او را به جهنم افكند!"[30]
9. قصد او از قرائت و تحصيل معارف و احكام قرآن، صِرف بهرهگيرى از ثواب قرائت يا استفاده از آن در سخنرانىها و مقالات و مسابقات و... بالاخره كسب مال و شهرت و مقام نباشد؛ بلكه قرآن را به جاى آنكه سرمايه دنيا كند، سرمايه آخرت خود سازد، يعنى به قصد كسب بصيرت و معرفت از معارف آن و قصد عمل به احكام آن به قرآن مراجعه كند و به معارف آن پايبند شود و به احكام آن عمل كند، مبادا با اين مراجعه حجت بر او تمام شود و به عذاب عالمان بى عمل گرفتار آيد، چنانچه بدون مراجعه، به عذاب جاهلان مقصّر گرفتار مىشد!
10. با رسيدن به آيات رحمت و وعده بهشت و نصرت خدا، اميدوار گردد و نفس را به طاعت و ترك معصيت ترغيب كند و با رسيدن به آيات قهر و وعيد جهنم و توصيفات دركات آن، نفس را از ترك طاعت و انجام معصيت بترساند، تا زنگار دل بريزد و دلش مصفا گشته و بيش از پيش از انوار قدسى قرآن مستقيض گردد و بيش از پيش به سعادت خود نزديك شود.
11. با رسيدن به آيات توصيفگر مؤمنان و متقيان و صالحان و... و نيز آيات توصيفگر كفار و مشركان و معاندان و منافقان و... خود را به قرآن عرضه كند و با قرآن محاسبه نفس كشد، قبل از اين كه در قيامت به حسابش برسند، پس نفس را از آلايش كفر و شرك و نفاق و لجاجت، پيرايش و به فضايل مؤمنان و متقيان و صالحان آرايش دهد تا خداگونه شود و لايق خطاب "خلافت الهى" از راه بندگى؛ زيرا: "وماخلقت الجن والانس إلا ليعبدون" باشد كه در سايۀ الطاف رحمانيه خداوند و كرامتهاى كريمانه قرآن و احسانهاى فياض معصومينعليهم السلام خصوصاً نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله انسان شويم از راه علم و عمل به قرآن و عترت.
منابع و مآخذ:
1. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، چاپ 2. اسراء، قم، ص 254 - 15.
2. جوادى آملى، عبداللَّه، قرآن در قرآن، ج 1، اسراء، چاپ 1378، چ 2، قم، ص 458 - 353.
3. مطهرى، مرتضى، خاتميت، صدرا، چاپ 1378، چ 12، تهران، ص 186 - 147.
4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ذیل آیۀ 7 سورۀ آل عمران و آيۀ 162 نساء.
[1]. مدثر، 31 و 36؛ قلم، 52؛ سبأ، 28؛ فرقان، 1.
[2]. مائده، 15؛ نساء، 174؛ تغابن، 8؛ يس، 69.
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. قمر، 17 و 22 و 32 و 40؛ مريم، 97؛ دخان، 58.
[6]. محمد، 24؛ ص، 29؛ مؤمنون، 68.
[7]. نور، 35.
[8]. روم، 30.
[9]. این نكته را نيز باید توجه داشته باشيم كه پى بردن به بطون آيات جز براى پيامبر(ص) و امام معصوم (ع) ممكن نيست و هيچ كس حق ندارد چيزى به عنوان باطن آيه از پيش خود مطرح كند، آنچه ما مىفهميم مربوط به ظواهر آيات است و آنچه مربوط به بطون آيات است، فقط بايد از معصوم(ع) بشنويم.
[10]. آل عمران، 7.
[11]. نهج البلاغه، خ 133، بند 7.
[12]. ر.ك: تفسير تسنيم، ج 1، ص 73 - 69.
[13]. واقعه، 75- 79.
[14]. حشر، 7؛ نساء، 59.
[15]. "هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ"، نساء، 171.
[16]. "فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ"، آل عمران، 7.
[17]. "يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا"، آل عمران، 7.
[18]. "وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ"، آل عمران، 7.
[19] "انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض"، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 2، ص 100.
[20]. "لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ".
[21]. کلینی، اصول كافى، جلد 1 صفحه 213.
[22]. حديث معروف ثقلين، بحارالانوار، ج 33، ص 108. نک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ذیل آیه 7 سورۀ آل عمران و آيه 162 نساء.
[23]. بقره، 282؛ انفال، 29.
[24]. مطففين، 15.
[25]. روم، 53 - 52؛ نمل، 81 - 80.
[26]. فصلت، 5؛ اسراء، 45. [27]. نحل، 98.
[28]. بحارالانوار، ج 89، ص 84 و 91.
[29]. بحارالانوار، ج 89، ص 15، تفسیر تسنيم، ج 1، ص 234.
[30]. جامع احاديث الشيعه، ج 15، ص 9، نقل از: تسنيم، ج 1، ص 243.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
معنای لغوی کلمه "الله" چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
لفظ جلاله "الله" که آن را در فارسی به "خدا" ترجمه می کنند، اسم خاص و جامع ترين نام هاى خدا است.حضرت على (ع) در بیان معنای "الله"فرموده اند:" اللَّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مىورزند، اللَّه همان كسى است كه از درك چشمها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب."
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
لفظ جلاله "الله" که آن را در فارسی به "خدا" ترجمه می کنند، اسم خاص و جامع ترين نام هاى خدا است. اين نام جز بر خدا اطلاق نمىشود، زيرا هر یک از اسامی پروردگار يك بخش خاص از صفات خدا را منعكس مىسازد، تنها نامى كه در بردارنده تمام صفات و كمالات الاهى، يا به تعبير ديگر جامع صفات جلال و جمال است همان" اللَّه" مىباشد.[1]
"الله " مشتق از" وله" به معنى" تحير" است، چرا كه عقل ها در ذات پاك او حيران است، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان على (ع) آمده است:
" اللَّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مىورزند، اللَّه همان كسى است كه از درك چشم ها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب." [2]
گاه نيز آن را از ريشۀ "أله" (به معنى عبادت) دانستهاند، و در اصل" اَلاِله" است، به معنى" تنها معبود به حق".
اسماء ديگر خداوند غالبا به عنوان صفت براى كلمه" اللَّه" گفته مىشود به عنوان نمونه:
" غفور" و" رحيم" كه به جنبه آمرزش خداوند اشاره مىكند "فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ".[3]
" سميع" اشاره به آگاهى او از مسموعات، و" عليم" اشاره به آگاهى او از همه چيز است "فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ".[4]
" بصير"، علم او را به همۀ ديدني ها بازگو مىكند "وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ".[5]
" رزاق"، به جنبۀ روزى دادن او به همه موجودات اشاره مىكند و" ذو القوه" به قدرت او، و" متين" به استوارى افعال و برنامههاى او "إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ".[6]
و بالاخره" خالق" و" بارء" اشاره به آفرينش او و" مصور" حاكى از صورتگريش مىباشد "هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى".[7]
آرى تنها" اللَّه" است كه جامعترين نام خدا مىباشد، لذا ملاحظه مىكنيم در يك آيه بسيارى از اين اسماء، وصف" اللَّه" قرار مىگيرند هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ:" او است اللَّه كه معبودى جز وى نيست، او است حاكم مطلق، منزه از ناپاكي ها، از هر گونه ظلم و بيدادگرى، ايمنى بخش، نگاهبان همه چيز، توانا و شكست ناپذير، قاهر بر همه موجودات و با عظمت".
يكى از شواهد روشن بر جامعيت اين نام آن است كه ابراز ايمان و توحيد تنها با جمله لا اله الا اللَّه مىتوان كرد، و جمله" لا اله الا العليم، الا الخالق، الا الرازق" و مانند آن به تنهايى دليل بر توحيد و اسلام نيست، و نيز به همين جهت است كه در مذاهب ديگر هنگامى كه مىخواهند به معبود مسلمين اشاره كنند" اللَّه" را ذكر مىكنند، زيرا توصيف خداوند به اللَّه مخصوص مسلمانان است.
[1]تفسير نمونه، ج 1، ص 21 و 22.
[2]بحار الانوار" ج3، ص222. اللَّه معناه المعبود الذى ياله فيهالخلق، و يؤله اليه، و اللَّه هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات:
[3]بقره، 226.
[4]بقره، 227.
[5]حجرات، 18. [6]ذاريات، 58.
[7]حشر، 24.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
اگر ممکن است درباره یاجوج و ماجوج اطلاعاتی بدهید؟ اینها چه کسانی بودند؟ آیا ذوالقرنین آنها را هلاک کرد؟ آیا در آینده مجددا خواهند آمد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
از مجموع آیات قرآن و مطالب تورات در این زمینه و از شواهد تاریخی چنین بر می آید که این گروه در مناطق شمال آسیا زندگی می کردند و با هجوم وحشیانه خود به مناطق جنوب و غرب فاجعه می آفریدند. با بسته شدن سد ذو القرنین تهاجم آنها برای مدت زیادی خاتمه پیدا کرد اما در آخر الزمان دوباره باز خواهند گشت. بعضی بازگشت آنها را همان حملۀ مغول می دانند که اتفاق افتاد. و بعضی دیگر بازگشت آنها را به صورت زنده شدن دوباره آنها در آخر الزمان می دانند که هنوز اتفاق نیفتاده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
اصلی ترین منبع اطلاعات در مورد یأجوج و مأجوج قرآن است و در کتب عهد عتیق نیز به این قوم اشاره ای شده است. مفسران و تاریخ دانان با استفاده از این دو منبع و بررسی شواهد تاریخی به حدس هایی در مورد این قوم یا اقوام رسیده اند
قرآن در دو جا از یأجوج و مأجوج یاد می کند و می فرماید: "ذو القرنین به میان دو کوه رسید و در آنجا قومی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند گفتند ای ذو القرنین یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد می کنند آیا ممکن است ما هزینه ای برای تو قرار دهیم که میان ما و آنها سدی ایجاد کنی..." بعد از این که قرآن چگونگی ساخت این سد را شرح می دهد در ادامه می فرماید: "[پس] آنها (طایفه یأجوج و مأجوج) قادر نبودند از آن بالا روند و نمی توانستند نقبی [سوراخی] در آن ایجاد کنند".[1]
از این آیات استفاده می شود که یأجوج و مأجوج گروهی ظالم بودند که با تأسیس سدی که ذوالقرنین آن را بین دو کوه نصب کرد، ظلم آنان پایان یافت.
قرآن در آیه دیگری می فرماید: "تا آن زمان که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنها از هر محل مرتفعی به سرعت عبور کنند و وعده حق[قیامت] نزدیک می شود..."[2]. اين آيه پيشبينى كرده است كه در آخرالزمان، ياجوج و ماجوج دوباره از كوهها سرازير شوند. آنچه از قرآن در مورد این قوم فهمیده می شود به همین دو آیه محدود است.
اما در کتابهای عهد عتیق نیز در این مورد مطالبی وجود دارد؛ در سِفر تکوين. و کتاب. حَزقيّال. و در رؤياي. يوحنّا مطالبي. آمده. است. که. دلالت. دارد بر آنکه. (مأجوج). يا (جوج. و مأجوج). امّت. يا امّت.هائي. بوده.اند که. در شمال. آسيا در اراضي. آباد،. ساکن. بوده .و به. جنگ. و فتنه. و غارت. اشتغال. داشته.اند[3].غیر از آیات قطعی قرآن و متن تورات که از این قوم یاد کرده است مطالب دیگری که تاریخدانان و مفسرین بیان کرده اند همه از شواهد تاریخی به دست آمده و مستند به سند قطعی نیست.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می فرماید: "مفسران و مورخان در بحث پیرامون این داستان دقت و کنکاش زیادی کرده اند و سخن در اطراف آن به تمام گفته اند و بیشترشان بر آنند که يأجوج. و مأجوج. امّتي. بسیار بزرگ بوده اند كه. در شمال آسيا زندگی می کرده اند".[4]
بعضي. نیز گفته.اند: يأجوج. و مأجوج. امّتي. هستند كه. در جزء شمالي. از آسيا ساكن. بوده.اند، و شهرهاي. آنان. از تبّت. و چين. تا اقيانوس. منجمد شمالي. ادامه. داشته. و از غرب تا سرزمین تركستان. مي رسيده.است. و اين. قول. از «فاكهة. الخُلفآء» و «تهذيب. الاخلاق.» ابن. مِسكويه. و «رسائل. إخوان. الصّفا» نقل. شده. است.[5]علامه حسینی طهرانی در کتاب معاد شناسی خود از تطبیق اصل کلمه یأجوج و مأ جوج با نقل های موجود درباره آنها به این نتیجه رسیده که.: (اصل. چيني. آن. دو کلمه، "مُنگوک". يا "مُنچوگ." بوده. است. و سپس. در زبان عبراني. و عربي. به. "يأجوج". و "مأجوج." تبدیل شده. و در زبان يوناني. به. "گوک." و "ماگوگ". تبدیل شده. است. و از مشابهت. کامل. بين. ماگوگ. و منگوگ. مي.توان. حکم. کرد که. اين. کلمه. از لفظ. چيني. منگوگ. تطور يافته. است.، همچنانکه. "منغول". و "مغول." از تطوّرات. آنست.. پس. يأجوج. و مأجوج. همان طایفه مغول. هستند كه. از روزگاران. قديم. در شمال. شرقي. آسيا سكونت. داشته اند. و اين. امّت. بزرگ. گاهي. بر چين. هجوم. مي بردند و گاهي. از طريق. داريال. قفقاز به. ارمنستان. و شمال. ايران. حمله. مي.آوردند، و گاهي. بعد از بناي. سدّ به. شمال. اروپا حمله .ور مي شدند و در نزد آنها به. "سِيت." معروفند. و گروهی. از آنها به. روم. حمله. مي بردند و در اين. مرتبه. دولت. رومان. ساقط. شد و يونانيان. آنها را "سِي. تِهين". مي گويند و همين. نام. در كتيبه داريوش. در اصطخر فارس. ذكر شده. است..)[6]
در قرآن با صراحت به هلاکت آنها اشاره ای نشده است بلکه آنچه از قرآن استفاده می شود این است که با بسته شدن سد، مسیر غارت گری آنها بسته شد. اما اینکه هم اكنون زنده باشند،از آیات و روایات استفاده نمىشود، بلکه بنا بر قرائت ابن عباس از آیۀ سورۀ انبیاء به خوبى استفاده می شود كه آنان مردهاند. زيرا ابن عباس، كلمه (حَدَبٍ) را كه به معنى مكان مرتفع مي باشد (جدث) قرائت كرده، كه به معنى قبر است. در این صورت معنی آیه چنین می شود: تا اينكه قوم يأجوج و مأجوج به سرعت از قبرهاشان خارج شوند[7]. در بعضی روایات نیز در تفسیر این آیه گفته است که در آخر الزمان یأجوج و مأ جوج دوباره به دنیا وارد می شوند[8] که این خود نشان می دهد که اکنون در دنیا نیستند و در آینده باز خواهند گشت.
اما هجوم دوباره آنها نیز مورد اختلاف دانشمندان است. جمعى از محققان، خبر قرآن كريم را كه فرموده: در آخر الزمان یأجوج و مأ جوج خروج مىكنند و در زمين فساد مىكنند، بر هجوم تاتار (مغول) در نیمۀ اول قرن هفتم هجرى بر مغرب آسيا تطبيق كردهاند، زيرا آنان در آن زمان خروج نموده در خون ريزى و ويرانگرى، از بین بردن آبادی ها و قتل عام مردم، خراب کردن شهرها و غارت اموال جنایاتی کردند كه تاريخ بشريت نظير آن را سراغ ندارد. آنان چين و تركستان و ايران و عراق و شام و قفقاز را تا آسياى صغير تاختند و هر شهر و ديارى كه در مقابل ايشان مقاومت كرد، ويران نمودند و اهالى آن را از دم تيغ گذراندند[9].
در مقابل این دسته از محققان می توان گفت که اگر یأجوج و مأجوج بعد از بسته شدن سد و در زمانهای بسیار گذشته مرده باشند و در آینده دو باره به دنیا باز گردند نمی توان آنها همان مغولان دانست چون خروج از قبر در مورد آنها صادق نیست.
در نهایت باید گفت تمام آنچه در باره آنها گفته شده احتمالاتی است که نمی توان به آنها یقین پیدا کرد و باید به همان قطعیاتی که قرآن از آنها به وضوح سخن گفته اکتفا نمود.
.[1] کهف، 93- 97، ترجمه، مکارم شیرازی، ناصر.
.[2] انبیاء، 96-97.
.[3] حسینی طهرانی سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص 85، سایت موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلامی.
.[4] طباطبائی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 542، دفتر انتشارات اسلامی، 1374.
.[5] حسینی طهرانی، سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص86.
.[6] حسینی طهرانی، سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص87.
[7].ر.ک به: نجفی خمینی، محمد جواد، تفسير آسان، ج12، ص: 366، انتشارات اسلامیه،1398 ق
[8]. مجلسی ، بحار الانوار ، ج 12 ، ص179، الوفاء ، 1404 ه.ق
[9]. طباطبائی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 542.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
نام حضرت محمد (ص) چند بار در قرآن آمده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
نام رسول گرامی اسلام حضرت محمد (ص) چهار بار در قرآن و در سوره های زیر آمده است:
1. آل عمران، آیه 144: "وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ".
2. احزاب، آیه 40: "ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً.
3. محمد، آیه 2: "وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ".
4. فتح، آیه 29: "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيل...".
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
کدام آیه قرآن دربردارنده اقسام توحید است؟ و اقسام توحید کدام اند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
مسئله توحید یکی از مسائل عمیق و گسترده در مفاهیم دینی و قرآنی است، لذا توحید دارای انواع و مراتب است. از این رو است که در قرآن کریم بحث توحید به صورت مفصل و عمیق در سوره ها و آیات متعدد به بحث گذاشته شده است. این روش و اسلوب قرآن در مفاهیم اساسی است. امروزه از این روش به عنوان تفسیر موضوعی قرآن تعبیر می شود.
در آموزه های دینی هر جا که بحث از خداشناسی می شود، بحث از ذات الاهی، با تمام صفات و مراتب آن، از جمله مراتب توحید است. بنابراین، هرجا که لفظ جلاله (الله) آمده، بر مراتب توحید دلالت دارد و این همان چیزی است که برخی از مفسران در تفسیر آیه 136 سوره بقره به آن قائل اند. البته بدیهی است که این مطلب به دلالت لفظیه و صریح قابل استفاده نیست. بلکه به دلالت التزامی با توجه به قراین خارجی و ادلۀ لفظی دیگری که از آیات و روایات استفاده می شود، قابل برداشت است.
بلی در قرآن برخی از سوره ها وجود دارد که در عین کوچک و مختصر بودن حاوی مباحث اساسی توحید و اصول دین هستند، مانند سوره حمد.
دربارۀ مراتب توحید و انواع آن باید گفت: متکلمان مسلمان آن را چنین تقسیم کرده اند:
1. توحید در ذات، 2. توحید در صفات، 3. توحید در فعل، که در تحت این اقسام، اقسام دیگر توحید داخل می شوند؛ مانند توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت، توحید در حاکمیت، توحید در طاعت و بندگی، توحید در تشریع و توحید در عبادت.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
قرآن کریم در بیان مقاصد مفاهیم و رسالت خود، روش و اسلوب واضحی دارد و آن این است که بعضی از آیاتش، بعضی دیگر را تفسیر می کند. به این معنا که آیه ای در جایی معین و ضمن سیاق خاصی آمده، پس از آن آیه ای دیگر در جایی دیگر آمده و منظور و مراد از آیه ای پیشین را بیان کرده است.
بدین جهت عالمان و مفسران برای برداشت روشن و واضح از توحید،[1] شناخت مفاهیم، اقسام و مراتب آن، تلاش نمودند، تا تمام آیات قرآن را در این زمینه استخراج نموده و نام این روش را تفسیر موضوعی قرآن نام نهادند. به این سبک که آیات در ارتباط با توحید را دسته بندی نموده و به صورت منظم و منسجم آن را بحث کرده و مطالب و مباحث پیرامون توحید را به صورت کامل و مستوفی از آنها استخراج نمودند.[2]
بنابراین، باید گفت: توحید اقسام و مراتب فراوانی دارد. به همین جهت است که یافتن آن در یک آیه بسی دشوار است. اما آنچه را که ممکن است، این است که آیاتی که در آنها اسم جلالۀ خداوند آمده و راجع به ایمان است، خود اسم جلاله (الله) حاوی مراتب توحید است. مانند قول خدای متعال:
"بگویید: ما به خدا ایمان آورده ایم و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید (و همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر از طرف پروردگارشان داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمی شویم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم، (و تعصبات نژادی و اغراض شخصی، سبب نمی شود که بعضی را بپذیریم و بعضی را رها کنیم".[3]
در این جا که می فرماید: «ما به خدا ایمان آورده ایم»؛ یعنی به خدای واجب الوجود، یکتا، متصف به تمام صفات کمال، پاک منزه از هر عیب و نقص، یگانه مستحق عبادت بندگان ...، ایمان آورده ایم. و این جمله از آیه: "و آنچه بر ما نازل شده"، حاوی تمام مطالب کتاب و سنت است به دلیل: "و خداوند بر تو کتاب و حکمت نازل کرد". پس در آن (توحید) ایمان و آنچه که متضمن آن است از کتاب و سنت رسول خدا، از صفات خدا و صفات پیامبران، ایمان به آخرت و ایمان به غیب از گذشته و آینده، و ایمان به احکام و اوامر شرعی و حدود و ... داخل است.
اما فراز سوم آیه تا آخر: «و آنچه بر ابراهیم و ... نازل گردید". در این قسمت ایمان به تمام کتاب های آسمانی نازل شده بر انبیا و ایمان به پیامبران به طور عموم، به ویژه آنان که در این آیه به آنها تصریح شده است، - به جهت برتری و رسالت عمومی آنان - بیان شده است.
بنابراین، این آیه در عین اختصار و کوتاهی، مشتمل بر تمام انواع توحید است: توحید ربوبی، توحید در الوهیت و توحید در اسما و صفات، همچنین بیانگر ایمان به تمام پیامبران الاهی و تمام کتب آسمانی است.[4]
شایان توجه است، این آیه زمانی بر مباحث و مطالب ذکر شده دلالت دارد که قبلاً از راه عقل و از خلال آیات دیگر و احادیث، انواع توحید و صفات خدای متعال را شناخته باشیم، پس از آن شناخت پیدا کنیم، این ذاتی که در بردارنده صفات این چنینی است، در اسم جلاله جمع شده است؛ یعنی تمام ذات با تمام صفات در اسم جلاله آمده است. البته این بدان صورت نیست که به دلالت لفظی صریح اسم جلاله حاوی تمام انواع توحید و صفات باشد، بلکه این دلالت با ضمیمه نمودن قرائن و شواهد خارجی است.
با پیروی از این شیوه و روش، آیات دال بر توحید در قرآن فراوان یافت می شود.
از جمله آن آیات است، قول خدای متعال: آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم".[5] ثبات زمین بدون هیچ تکیه گاه بزرگ ترین دلالت بر توحید و قدرت خداوند است و بر توانایی او بر هر کاری دلالت دارد".[6]
در قرآن کریم آیاتی است که اشاره به برخی از انواع توحید دارد، مانند آیۀ: "آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان) از آن او (به فرمان او) است. پر برکت (و زوال ناپذیر) است خداوندی که پروردگار جهانیان است".[7]
در این آیه واژۀ "له الخلق" اشاره به توحید در خالقیت دارد، و کلمه "امر" بیانگر توحید در تدبیر و اداره است که نوعی از حاکمیت بر جهان است.[8]
البته برخی از سوره های کوتاه و کوچک قرآن حاوی بعضی از مراتب اصلی توحیدند مانند سوره حمد، با این که از سوره های کوچک قرآن است، در عین اختصار، در آن مطالبی است که در سوره های دیگر نیامده است.
در این سوره انوع و مراتب سه گانه توحید بیان شده است. "رب العالمین" بیانگر توحید ربوبی است.
توحید در الوهیت و عبودیت و این که عبادت مخصوص خدای تعالی است، از کلمه «الله» و آیۀ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» استفاده می شود.[9]
مراتب توحید:
اما درباره مراتب توحید، عالمان و متکلمان فراوان بحث کرده اند، تا جایی که مورد نزاع و جدال میان فرقه های سه گانه معروف کلامی،[10] واقع شده است.
در این جا ابتدا عناوین آن را بیان کرده، سپس به صورت خیلی خلاصه و فشرده به اقتضای مقام به بیان آنها می پردازیم:
عالمان و متکلمان مسلمان توحید را این گونه تقسیم کرده اند:
1. توحید ذاتی، 2. توحید صفات، 3. توحید در خالقیت، 4. توحید ربوبی، 5. توحید در حاکمیت، 6. توحید در طاعت، 7. توحید در تشریع، 8. توحید در عبادت.
1. توحید ذاتی:
توحید ذاتی یعنی خدای متعال یکی است و برای او نظیر و مانندی نیست. از بارزترین صفات خدای تعالی این است که، یکی است و دومی برایش قابل فرض نیست. این همان چیزی است که در اصطلاح متکلمان به آن توحید ذاتی می گویند و با توحید ذاتی هرگونه مثل و نظیری را از خداوند نفی می کنند.
گاهی نیز از توحید ذاتی این معنا اراده می شود که خدای سبحان یکی است؛ یعنی بسیط است و برای او جزء فرض نمی شود. برای جدایی و فرق گذاشتن بین این دو نوع توحید ذاتی، از توحید اول به توحید احدی تعبیر می کنند که اشاره به این دارد که برای خداوند دومی قابل تصور نیست و از توحید به معنای دوم، اراده می کنند که خداوند دارای اجزاء نیست و بسیط است.
خدای متعال در سورۀ توحید (اخلاص) به این دو نوع توحید اشاره کرده است. در ابتدای این سوره می فرماید: "قل هو الله احد"؛ بگو: خداوند، یکتا و یگانه است. این همان توحید ذاتی به معنای آن است که خداوند دارای اجزا نیست. و در آخر سوره می فرماید: "و لم یکن له کفواً احد"؛ و برای او هیچ گاه شبیه و مانندی نبوده است؛ یعنی دومی برای خداوند وجود ندارد.
این دو آیه به این معنایی که ذکر کردیم تفسیر شده است، با هدف پیشگیری از لزوم تکرار در آیه.[11]
2. توحید در صفات:
الاهیون در این مسئله اتفاق و اجماع دارند که خداوند متصف به تمام صفات کمال و جمال است؛ مانند علم، قدرت، حیات و ... از صفات ذاتی. اما در چگونگی اتصاف خداوند به این صفات اختلاف دارند.
امامیه معتقدند که صفات خداوند عین ذات اویند. معتزله برآنند که ذات نایب از صفات است، بدون این که صفاتی در خداوند باشد.[12] اما اشاعره می گویند: صفات کمالیه خداوند زاید بر ذات هستند هم از جهت مفهوم و هم از لحاظ مصداق.[13]
این بحث از مباحث عمیق و گسترده کلامی است که این جا فرصت آن نیست و به همین مقدار اکتفا می کنیم.
3. توحید در خالقیت:
دلایل و براهین عقلی به ما می گوید که در جهان هستی هیچ خالقی جز خدای سبحان وجود ندارد. موجودات امکانی، آثار و افعال آنان، حتی انسان و تمام اختراعات و اکتشافاتش حقیقتاً و بدون گزاف گویی مخلوق خداوند هستند. آنچه را که در عالم هستی است تمام مخلوق اویند، منتها برخی بدون واسطه و برخی با واسطه.
این چیزی است که با دلایل و براهین عقلی و نقلی ثابت شده است. از جمله آن ادله است، آیات زیر:
"... بگو: خدا خالق همه چیز است، و اوست یکتا و پیروز".[14]
"خداوند آفریدگار همه چیز است و حافظ و ناظر بر همۀ اشیا است".[15]
"آری، این است خداوند، پروردگار شما! هیچ معبودی جز او نیست، او را بپرستید...".[16]
در این مسئله (توحید در خالقیت) نیز گروه های کلامی سه گانه (امامیه، اشاعره، معتزله) اختلاف نظر دارند. در این جا اشاعره دیدگاهی در مقابل امامیه و معتزله دارد.
دیدگاه اشاعره در مسئله توحید در خالقیت:
اشاعره می گویند توحید در خالقیت منحصر در خداوند متعال است؛ یعنی در تحقق وجود یک چیز، هیچ چیزی جز خداوند نقش و تأثیری ندارد. غیر خداوند، نه تأثیری در خلقت موجودات دارند و نه خالق اند، نه به طور مستقل و نه به صورت معدات (آماده کننده). بنابراین، اشاعره منکر علیت و معلولیت و تأثیر و تأثر میان موجودات شده اند. آنان گمان کردند، آثار و ظواهر طبیعی تماماً از طرف خداوند افاضه شده اند، بدون این که هیچ گونه رابطه ای بین مظاهر مادی و آثارشان باشد. طبق دیدگاه اشاعره، حرارت آتش از آن جهت است که سنت الاهی بر این است که، حرارت و گرما با وجود آتش ایجاد شود. بدون این که رابطه ای بین آتش و حرارت باشد. همچنین است رابطۀ میان خورشید و نور. آنان معتقدند که سنت خداوند بر آن قرار گرفته، به دنبال وجود خورشید و ماه نور و روشنایی ایجاد شود، بدون این که در این جا نظام و قانونی به نام علت و معلول حاکم باشد.[17]
در مقابل دیدگاه اشاعره، امامیه و معتزله توحید در خالقیت را به گونه ای دیگر تبیین کرده اند. آنان معتقدند انحصار خالقیت در خدای سبحان معنای دیگری دارد که آن را از غیر خدا نفی می کند، معنایی که متناسب با شأن خداوند است و عقل آن را تأیید و موافق قرآن است، و مباحث علمی در گفت و گوهای انسانی نیز آن را تقویت می کند و آن این است:
خالقیت مستقل که از ذات خدا سرچشمه می گیرد، و تکیه بر چیزی ندارد، منحصر در خداوند است و در این مرحله هیچ چیزی با او شریک نیست. اما غیر از خداوند به اذن او و به امر او و به عنوان جنود الاهی عمل می کنند و تمکین امر الاهی می کنند و عمل اینها از باب علاقه سبب و مسبب و علت و معلول است، مثل آتش و حرارت.[18]
4. توحید در ربوبیت:
توحید در ربوبیت به این معنا است که تدبیر امور عالم تنها منحصراً از آن خداوند است و ربوبیت خداوند عبارت از مدبریت او است نسبت به عالم نه به معنای خالقیت. توحید در ربوبیت اعتقاد به این است که خیر و شر و تدبیر زندگی تماماً از آن خدا است و لو این که در عالم هستی اسباب و مدبراتی است. اما تمام اینها از جنود و عوامل الاهی اند به امر و مشیت او کار می کنند. در مقابل توحید ربوبی، شرک در ربوبیت است. شرک در ربوبیت آن است که انسان تصور کند که در عالم هستی مخلوقاتی هستند که اگرچه مخلوق خدا هستند، اما خداوند تدبیر امور و مسیر انسان در حیات تکوینی و تشریعی اش را به آنها سپرده و بعد از خلقت آنها خود را کنار کشیده و امور عالم را به آنها تفویض نموده است.[19]
5. توحید در حاکمیت:
به معنای انحصار حاکمیت در خداوند است. توحید در حاکمیت از شؤون توحید ربوبی است؛ یعنی ربّ (پروردگار) صاحب و مالک مربوب است. به عبارت دیگر رب خالق و ایجاد کننده همه موجودات از عدم و نیستی است. برای او حق تصرف و تسلط بر نفوس و اموال آنها است و حق ایجاد محدودیت در تصرفات او را دارد، و در جای خود ثابت است که تصرف در اموال و نفوس، احتیاج به ولایت نسبت به مسلط علیه دارد و اگر این ولایت نباشد، تصرف، تصرف عدوانی است.
از آن جا که تمام موجودات در پیشگاه خداوند مساوی و یکسانند و همه مخلوق و محتاج به سوی او هستند، و مالک چیزی حتی وجود خود و افعال و افکار خود نیستند، پس کسی بر کسی دیگر ولایت بالذات و بالاصالت ندارد. بلکه ولایت فقط برای خداوند است که مالک حقیقی انسان و عالم است که وجود و حیات به او ارزانی داشته است.
چنان که خود می فرماید: "در آن جا ثابت شد که ولایت (و قدرت) از آن خداوند بر حق است، او است که برترین ثواب و بهترین عاقبت را (برای مطیعان) دارد".[20]
بنابراین، حاکمیت مخصوص خدای سبحان و منحصر در او است و از مراتب توحید شمرده می شود. به این نوع از توحید (توحید در حاکمیت) ظاهر بسیاری از آیات دلالت دارد:
"... حکم و فرمان، تنها از آن خدا است، حق را از باطل جدا می کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است".[21]
"... بدانید که حکم و داوری مخصوص او است، و او سریع ترین حسابگران است".[22]،[23]
6. توحید در تشریع:
توحید در تشریع به این معنا است که، حق تشریع و قانون گذاری تنها از آن خداوند است و هیچ کس بدون مراجعه به قرآن و سنت حق آن ندارد که قانون وضع کند.
7. توحید در طاعت:
به معنای انحصار حق طاعت و بندگی در خداوند است؛ یعنی انحصار حق طاعت از شؤون انحصار در ربوبیت است. پروردگار از آن جهت که صاحب انسان، مدبر حیات و ترسیم کننده راه و رسم زندگی او است، برای او حق طاعت و بندگی است، همان گونه که برایش حق حاکمیت است.
پس در عالم هستی مطاع (اطاعت شونده) بالذات، غیر از خداوند، یا کسی که خداوند اطاعت او را واجب کرده باشد، نیست.
به عبارت دیگر، چون تنها خداوند مالک وجود انسان و پروردگار او است، پس اطاعت و بندگی مخصوص او است. منظور از اطاعت این است که انسان وجود خود و آنچه را از نعمت ها که خداوند به او عنایت کرده در مسیری به کار گیرد که مورد رضایت او است. و سرپیچی از این اطاعت دشمنی و ظلم به پروردگار است که عقل آن را تقبیح می کند.[24]
8. توحید در عبادت:
توحید در عبادت یعنی هیچ معبودی غیر از خداوند نیست، این از مسائلی است که مورد اتفاق و اجماع مسلمانان است. خداوند در این باره می فرماید: "ما در هر امتی رسول برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید...".[25]
[1] و غیر آن از مفاهیم؛ مثل مفهوم عدل، حکومت، معاد، حق و... .
[2] نک: منشور جاوید قرآن، سبحانی، جعفر، ج 1.
[3] بقره، 136.
[4] تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، عبدالرحمن بن ناصر السعدی، ص 70 – 71.
[5] انبیاء، 32.
[6] احکام القرآن، جصاص، ج 1، ص 33.
[7] اعراف، 54.
[8] سبحانی، جعفر، الالهیات، ج 1، ص 409.
[9] تیسیر الکریم الرحمن، ص 37.
[10] امامیه، معتزله و اشاعره.
[11] الالهیات، ج 1، ص 355.
[12] مقالات الاسلامین، ج 1، ص 225؛ نک: سبحانی، جعفر، محاضراته فی الملل و النحل، ج 2، فصل 6.
[13] اشعری، اللمع، ص 30.
[14] رعد، 16.
[15] زمر، 62.
[16] انعام، 102.
[17] این خلاصه دیدگاه اشاعره است. برای اطلاع بیشتر، نک: ملل و نحل، ج 2.
[18] این نظریه محتاج بیان مفصل است، به کتاب های مختص این موضوع مراجعه کنید.
[19] الالهیات، ج 1، ص 403 – 415.
[20] کهف، 44.
[21] انعام، 57.
[22] انعام، 62.
[23] الالهیات، ج 1، ص 417 – 421.
[24] همان، ص 425 – 428.
[25] نحل، 36.
-
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg
آیا همیشه وحی ها به تمامی پیامبران به زبان عربی نازل می شد ولی آن ها وحی را به زبان خودشان می شنیدند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg
مفاد برخی از روایات تایید کنندۀ مطلبی است که در سؤال آمده استو فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. با این توضیح که: وحی غالبا از سنخ علم و ادراک و فراتر از زبان است؛ یعنی نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است و الفاظ تنها قالبی است که بر آن حقیقت پوشانده می شود تا اولا: برای دریافت کنندۀ این پیام یعنی پیامبران به جهت ارتباط تنگاتنگ لفظ و معنا، دریافت همۀ پیام الهی به سهولت انجام پذیرد و ثانیا: برای مخاطبان پیامبران یعنی آنانی که این حقیقت و علم حضوری را تجربه نکرده اند، پیام و مفاهیم دریافت شده توسط پیامبران، قابل فهم گردد بر این اساس اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبريمبعوث مي.شد، بي.شك قرآن به زبان انگليسي به آنان عرضه مي.گشت. اما این که چرا این حقیقت در قالب الفاظ عربی در می آید و همین الفاظ در وحی دریافت می شود باید گفت که این به ویژگی های خاص، و توانمندی زبان عربی در انتقال مفاهیم و معانی برمی گردد. پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عواملی بستگی دارد که ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg
این مطلب در کتب حدیثی آمده است که:هيچ كتابى و هيچ وحيى از جانب خداوند تبارك و تعالى نازل نشد، مگر آن كه به زبان عربى بوده است، اما وحى در گوش انبياء عليهم السّلام به زبان قومشان واقع مىشد... .[1]
فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. در توضیح این روایات سه مطلب باید مورد بررسی قرار گیرد: 1. در القای وحی از جانب خداوند چه نیازی به الفاظ است؟ 2. اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ 3 . لفظ که به زبان عربی نازل شده بود چرا پیامبران به زبان قوم خودشان می شنیدند؟
مطلب اول
در مورد وجه نیازمندی وحی به الفاظ باید بگوییم الفاظ جزء ذات و حقیقت وحی نیست؛ زیرا وحی غالباً از سنخ علم و ادراک است، و علم و ادراک نحوۀ خاص وجود است که منزه از ماهیت است.
به عبارت دیگر، وحی مفهومی برگرفته از "هستی" است. از این رو، ماهیت ندارد و نمی توان آن را از طریق جنس و فصل و حد و رسم تعریف کرد. پس وحی منزه از آن است که تحت مقولات معروف ماهوی قرار گیرد. مفهوم وحی – مانند معنای هستی – دارای مصداقی است که آن مصداق، مراتب گوناگون و متفاوتی دارد.[2] لذا تعریف هایی که برای وحی شده، تعریف شرح الاسمی است نه حقیقی. علاوه وحی یک ارتباط عادی نیست، تا درک آن برای همه امکان پذیر باشد.
علامه طباطبایی در تعریف وحی می فرماید: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران که درک آن جز برای آحادی از انسان ها که مشمول عنایات الاهی قرار گرفته اند میسور نیست.[3] وی در جای دیگر می نویسد: وحی عبارت است از امری خارق العاده از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.[4]
عالىترين درجۀ وحى، همان است كه تنها به سلسلۀ پيامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى به قلب پيامبر صلى الله عليه وآله از سوى خدا و سخن گفتن خدا با اوست.[5] وحى، دريافت هدايت الهى است از راه اتصال ضمير پيامبر صلى الله عليه وآله به غيب و ملكوت، و پيامبر واسطهاى ميان جهان انسانها و جهان غيب است.
از كلمات پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هم مىتوان فهميد كه اساساً وحى با ساير القائاتى كه به بشر مىشود، از نظر ماهيت، متفاوت نيست، بلكه از نظر درجه فرق مىكند. مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ضمن حديثى مىفرمايند: رؤياى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوت است.[6]
وحى از اقسام علم حصولى نيست،[7] بلكه نوعى علم شهودى و حضورى و نوعى كشف تام از خارج و عالم غيب است. اين كشف به دليل حضور حقايق هستى در محضر كاشف، ذاتاً قابليت صدق و كذب را ندارد و تصور كوچكترين خطا در آن به معناى نفى اصول وحى يا نداشتن حقيقت آن است. از اين رو، با استناد به ادلۀ فلسفى و مراتب جهان هستى و درجات علم و ميدان باز تكامل انسان، مىتوان به اين نتيجه - كه با آيات قرآن نيز سازگار است - رسيد كه انسان مىتواند با سير صعودى و تكاملىاش به جايى برسد كه به حضور حضرت حق رسيده و بى واسطه علم الهى را دريافت نمايد و خدا با او سخن گويد، بى آن كه نيازى به الفاظ صوتى محسوس باشد، يا حاجتى به وساطت صور علمى بيفتد، و در اين رتبه وجودى و عظمت روحى است كه از كثرات، دور و از تعلق به هر چه غير اوست، آزاد مىشود و از هرگونه وسوسه و گمراهى و خطا مصون مىگردد كه اين همان مقام عصمت انبيا است.[8]
از آنچه بیان شد روشن گردید که وحی فراتر از زبان[9] و نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است؛ ولی القاء وحی بدون الفاظ ممکن نیست.
در بارۀ این نکته که چه نیازی است تا در این ارتباط حضوری مفاهیم با الفاظ دریافت گردند باید توجه داشت چرایی دریافت پیام الهی در وحی از طریق لفظ، در ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا نهفته شده است. توضیح این که:گرچه زبان چيزى غير از شناخت و معرفت است؛ زیرا شناخت و معرفت و فهم به مفاهيم ذهنى ارتباط دارد، و زبان مجموعۀ خاصى از الفاظ است كه به نحوى با معانى ارتباط دارند، اما این ارتباط لفظ و معنا مىتواند آنقدر زياد شود كه ما حتى در خالصترين برخوردهاى معنايى، با لفظ سر و كار داشته باشيم. يعنى وقتى كه با درون خود سر و كار داريم و در ذهن خويش به امورى مىانديشيم - كه فضاى انديشه، صرفاً فضاى بهره بردارى و استفاده از معانى ذهنى است - باز در پرتو الفاظ مىانديشيم. اين امر - كه در تعبير شيخالرئيس در منطق اشارات «نجواى درونى» نام گرفته است[10] - نه از آن رو است كه انديشيدن در گرو زبان است ) اصولاً انديشيدن، سر و كار داشتن با معانى است و معانى امورى جدا از الفاظ هستند. ما مىتوانيم بدون الفاظ بينديشيم و صرفاً با خود معانى سر و كار داشته باشيم(، بلكه از آن رو است كه در ذهن بين الفاظ و معانى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد، به گونهاى كه وقتى ما معنا را در ذهن خويش حاضر مىكنيم، لفظ نيز به صورت غير ارادى به همراه آن مىآيد، و ما در واقع در پرتو لفظ، معنا را مىبينيم. به عبارت ديگر؛ ارتباط لفظ و معنا آنقدر زياد مىشود كه معنا در ذهن كسى كه در فضاى يك زبان زندگى مىكند، در پوستۀ الفاظ قرار مىگيرد. از طريق همين ارتباط تنگاتنگ ميان لفظ و معنا است كه شما مىتوانيد به راحتى گفت وگو كنيد، سخن ديگران را بفهميد و در هنگام سخن گفتن به سرعت معانى را در ذهن حاضر كنيد و چون اين معانى در پوستۀ الفاظ هستند، به سرعت، صورت، ذهنى الفاظ هم در ذهن شما پديد مىآيد. در غيراين صورت، شما نمىتوانستيد به راحتى سخن بگوييد و در هنگام تكلم گرفتار لكنت و توقف مىشديد. اين ارتباط تنگاتنگ بين لفظ و معنا، مفاهمه را آسان كرده و گفتن و فهميدن را سرعت بخشيده است. در يك گفت و شنود عادى و همزبانى، هر لفظى كه به گوش شما مىخورد، گويى خود معنا در ذهن نقش مىبندد. حال نيز كه اين متن را مىخوانيد، با همين فرايند رو به رو هستيد. از يك سو، در درون خود نجوا مىكنيد و از سوى ديگر، گويا با معانى ارتباطى بدون واسطه داريد.[11]
مطلب دوم
در مورد این مطلب که اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ باید بگوییم انتخاب زبان عربی به عنوان زبان وحی شاید از آن رو باشد که این زبان توان انتقال مفاهیم وحیانی را بیش از زبان های دیگر دارا است.
مطلب سوم
اما این که چرا این وحیی که به زبان عربی القا شده است در گوش پیامبران به لسان قوم آنها ترجمه می شود می توان گفت که چنین کاری بر اساس این سنت الهی است که پیام پیامبر باید توسط قومش مورد فهم قرار گیرد. و این گرچه ضرورتی اجتناب ناپذیر بوده اما طبیعی است که به جهت نارسایی زبان ترجمه شده، بعضی از مفاهیم و معانی منتقل نگردد و اتفاقا شاید یکی از اسرار خاتم نبودن آن ادیان نیز در همین نکته نهفته باشد و از این جاست که می توان گفت رابطۀ زبان عربي و قرآن یک رابطۀ عرضی نیست.
توضیح این که: یکی از سنّت های خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسان ها. پیامبران نیز در برخورد با انسان ها به زبان مردم آن منطقه ای که برای آنها مبعوث شده اند، صحبت می کردند؛ زیرا زبان، تنها راه ارتباط انسان هاست و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند. تکلّم پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنّت های حتمی الاهی است. خداوند می فرماید: «ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به لسان قومش صحبت می کرد...»[12]. این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهان شمول داشتند نیز صادق است، اگر چه برای هدایت تمام خلق مبعوث شده باشند، مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت می کنند که در ابتدای بعثت در آن جا مبعوث شده اند که اگر غیر از این بود شریعت آن پیامبر حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمی شد[13]، بر این اساس اگر پيغمبري در بين مردمي كهبه زبان عبري صحبت مي.كنند، به پيامبري مبعوث شود بايد با آنها عبري سخنبگويد تا سخن او را بفهمند. از سوي ديگر، بايد براي تمثيل و توضيح پيامخود از مفاهيمي بهره بگيرد كه آنها مي.توانند درك كنند. پس حقيقت تاريخيزمانه.اي كه در آن به پيامبري برگزيده شده است، در زبان قالب و محتوايپيام او تأثير مي.گذارد و به اين ترتيب عناصر موقعيتي در كنار عناصر ثابتدر دين ظهور پيدا مي.كنند. با این وصف، اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبريمبعوث مي.شد، بي.شك قرآن به زبان انگليسي نازل مي.گشت و اگر در آن سرزمينبه جاي شتر، مردم با پنگوئن سر و كار داشتند، به جاي اشاره به شگفتي.هايخلقت شتر، به عجايب آفرينش پنگوئن اشاره مي.شد.
اما اين امر باعث نمي.شود كه مطالب قرآن قداست و ارزش خود را از كف بدهد؛زيرا اولاً اين تفاوت.ها اگر پيدا مي.شد، فقط به حوزه ی عناصر موقعيتي كه باپوسته زندگي انساني ارتباط دارند، مربوط مي.شد و به ساحت عناصر ثابت كهناظر به هويت آدمي هستند، سرايت پيدا نمي.كرد. به ديگر سخن، پيام جاوداندين خاتم در هر زمان و مكان يكسان است، هر چند ممكن است اگر در زمان ومكان ديگري ظهور پيدا مي.كرد، زبان و قالب و محتواي آن در بخش موقعيتيدستخوش تغيير مي.شد.
ثانياً. انتخاب زمان و مكان پيامبري يك پيامبر با علم و حكمت الهي صورتمي.گيرد و امري اتفاقي نيست. اينكه پيامبر اكرم(ص) در جزيره. العرب در آنبرهه خاص تاريخي به پيامبري مبعوث مي.شود، يك حادثه بي.دليل و حكمت نيست. اين كه چنين فضايي اقتضا مي.كرده است، قرآن به زبان عربي باشد، نشان مي.دهدكه در حكمت الهي اين زبان مناسب.ترين زبان براي عرضه مفاهيم دين خاتم بودهاست و اينكه اسلام در فضاي فرهنگي عرب جاهلي ظهور مي.كند بيانگر اين حقيقتاست، كه براي تبيين مفاهيم ماندگار اسلام بهترين شرايط در همين فضا وجودداشته است. پس اگر در قرآن به شتر مثال زده مي.شود، اين به دليل آشناييمخاطبان با اين حيوان است. اما برگزيدن اين مخاطبان با اين نوع معرفت برايبيان يك حقيقت قرآني، نشان مي.دهد بهترين مثال براي آن مطلب همان «شتر»بوده است.[14]
علامه طباطبایی ره در باره سرّ نزول الفاظ عربی در وحی می گوید:در قرآن هم الفاظ آن و هم عربی بودن آن در وحى دریافت شده است و این دو توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد، يكى اينكه وحى از مقوله لفظ است، و اگر معانى الفاظ وحى مىشد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خدا (ص) مىبود- مثلا مانند احاديث قدسى- آن اسرار محفوظ نمىماند. دوم اينكه اگر به زبان عربى نازل نمىشد و يا اگر مىشد ولى رسول خدا آن را به لغت ديگرى ترجمه مىكرد پارهاى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مىماند، و دست تعقل و فهم بشر به آنها نمىرسيد[15].
پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عوامل دیگری بستگی دارد و این عوامل ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.
[1]الوحي ينزل من عند الله عزوجل بالعربيه فاذا أتي نبيا من الانبيا إتاه بلسان قومه «بحار الانوار، ج11، ص 42»؛ «ما أنزل الله تبارك و تعالي كتاباً و لا وحياً إلا بالعربيه؛ فكان يقع في مسامع ألانبيا بألسنه قومهم و كان يقع في مسامع نبينا (ص) بالعربيه» ( همان، ج 16، ص 134، و ج 18، ص 263؛ علل الشرائع-ترجمه ذهنى تهرانى، ج1، ص: 435).
[2]جهت آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به: کتاب های وحی و نبوت در قرآن، جوادی آملی؛ مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، هادوی تهرانی، ص 77-78.
[3]طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمه فارسی)، ج 2، ص 159.
[4] همان، ص 160؛ همچنین برای آگاهی بیشتر رجوع شود به استاد هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 76- 78؛ خسرو پناه، عبدالحسین، قلمرو دین، ص 117- 130 و نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت: 887). اقتباس از نمایه: کلمات پیامبر (ص) و وحی، سؤال 253 (سایت: 1959).
[5] هرچند ادراك حقيقت وحى و كيفيت تنزل آن، امرى آسان و حتى ممكن نخواهد بود.
[6] مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، ج 4، ص 411.
[7] در علم حصولى فقط صورتى از معلوم در دسترس ما قرار دارد و خود معلوم بالعرض از دسترس ما خارج است. يعنى نمىتوانيم خود را از چنگ واسطه نجات دهيم و ارتباط با واقعيت اشياء از راه همين صورت علمى است. و اگر اشتباهى صورت گيرد، ما خطا كردهايم و به واقعيت خارجى نخواهيم رسيد و اين به دليل وساطت صورت علمى و تفسير اشتباه ما در تطبيق آن بر خارج است.
[8] اقتباس از نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت: 887).
[9]از این روست که گفته می شود: قرآن، حقیقتی فراتر از زبان است و قبل از آن که به زبان عربی درآید، در مرحله ای از هستی وجود داشته که در آن مرحله، عقول بشر به آن دسترسی نداشت. خداوند آن را از موطن اصلی اش پایین آورده و در خور فهم بشر کرده و به لباس واژۀ عربیت در آورد به این امید که عقول بشر با آن انس بگیرد و حقایقش را بفهمد. نک: المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 18، ص 122 – 123.
[10]ر.ك: ابن سينا، الاشارات والتنبيهات، ج1، ص22 - مهدى هادوى تهرانى، گنجينهى خرد، ج 2،ص 21-16.
[11]نک: هادوی تهرانی ، مهدی ، مبانی کلامی اجتهاد، صص100- 102.
[12]ابراهیم، 4.
[13] اقتباس از نمایه: نزول قرآن به زبان عربی، سؤال 426 (سایت: 446). برای آگاهی بیشتر ، نک: نمایه های مشابه:
1. سؤال شماره 2251 (سایت: 2375)، اهمیت زبان عربی.
2. سؤال شماره 2480 (سایت: 2621)، کامل بودن زبان عربی.
3. سؤال شماره 2660 (سایت: 3067)، بعثت پیامبر به زبان قوم.
[14] اقتباس از نمایه: آخرین آیه ی قرآن و امکان اضافه شدن وحی، سؤال 1636 (سایت: 1638).
[15] نک: ترجمه الميزان، ج11، ص: 102.