-امکانات بیشتری برایت فراهم شد پول تو جیبی بیشتر همه کاره خانه شدی . گرفتن ماشین از عمو
بعد در حالی که هر دو می خندیدند بردیا هم حرفهای او را تایید کرد
-الان یه مشکل تازه دارم که امیدوارم بتونی اونم برام حلش کنی
بعد وقتی سانتین را اماده شنیدن دید خواست شروع به حرف زدن کند نتوانست
سانتین بدون منظور گفت
-نکنه مشکلت راجع به این جاست
بعد دستش را روی قلبش گذاشت بردیا هم بلافاصله جواب داد
-بله درست حدس زدی
سانتین با خنده گفت
-وای یعنی عاشق شدی ؟
بردیا فقط سرش را تکان داد گفت
-لطفاً نمی خواد بگی که همه این چیزها اقتضای سنم است و هنوز بچه ای یا فراموش کن یا هر حرف دیگه خواهشا یه راه حل برام پیدا کن
سانتین با جدیت گفت
-یعنی این قدر برایت مهمه مطمئنی ؟ تصمیم قطعی ات رو گرفتی ؟
-بله مطمئنم
-فکر می کنم بهتر باشه در این مورد با عمو جان صحبت کنی
-اخه نمی دونم اون منو دوست داره یا نه ؟
-ای بابا این که دیگه کاری نداره برو ازش سوال کن و خلاص شو
بردیا با بیچارگی به سانتین خیره شد سانتین باور نمی کرد که حرفهای چند دقیقه پیش بردیا مربوط به او باشد یعنی باورش نمی شد که به او دل بسته است ولی وقتی چشم های نگران بردیا به چشمهای او خیره شد یقین پیدا کرد که منظور او فقط خود اوست فقط توانست با اعتراض بگوید بردیا ؟ بعد نمی دانست چه کند
-تو قول دادی که از هر حرفی که می زنم و می شنوی ناراحت نشی
سانتین با کمی عصبانیت گفت
-ولی نگفته بودی که قرار چه بشنوم و چی بگی
بعد از لحظات سخت سانتین گفت
-چطور تونستی هیچ می دونی که من و تو ..نتوانست جمله اش را کامل کند
-چطور تونستم بهت دل ببندم با این که می دونم که چند سال تفاوت سنی داریم یا می دونم که من پسر عموت هستم و تو هم دختر عمومی یا خیلی چیزهایی دیگه
ساین نمی خواست چیزی از زبان بردیا بشنود
-ببین بردیا من به احساسی که در تو بوجود امده کاری ندارم و دوست ندارم وارد برنامه تو بشم فقط این و بدون که من
-تو که گفتی من پسر سر براه و خوبی شدم دیگه چه مشکلی داری ؟ یا دارم ؟
-چون تو پسر مودبی شدی دلیل می شه که عاشق همدیگه بشیم ؟
-یعنی برای تو فرقی نمی کنه که من دوباره همون بردیای احمق بی شعور قبلی بشم ؟
سانتین نمی دانست چه بگوید بردیا دوباره همان لات بی سرو پای قبلی می شد عین چشم بر هم زدنی حالا می فهمید که چه اسان بردیا رام شده بود و در عرض یک ماه فرشته مهربانی تبدیل شده بود و همه جادوی عشق بود و بس
-تو گفتی برات مهمه که من نظرم چیه بردیا ؟
-اره
-اول بیا این جا بنشینیم با هم صحبت کنیم
وقتی نشستند بعد از این که چند ورزشکار از کنار انها دویدند
-تو چند سالته بردیا ؟
-18 سال خوب که چی ؟
بعد خودش را به بی حوصلگی زد
-صبر کن تا حرفم تموم بشه بعد تو شروع کن حتما می دونی که منم 21 سالمه درسته ؟
بردیا سری تکان داد و طوری نشان داد که حوصله این پند و اندرز ها رو نداره
-اولا این که من هیچ وقت راضی نمی شم با ذهن و زندگی تو بی خود و بی جهت برای دل خوش کردن تو بازی کنم دوم این که تو رو هم سطح خودم نمی دونم که بخوام از این جور فکر ها بکنم منظورم سن و سال مونه و سطح ذهنیت هامون باید بدونی که اگه وارد این قضایا بشی اونم الان بعدها که وارد اجتماع شدی منظورم به عنوان مرد پخته است چه موقعیت های خوب و بهتری برات فراهم می شه و اون وقت غبطه این روزها رو می خوری من پیشنهاد می کنم ذهنت را از این مسائل آزاد کنی و به درسهایت متمرکز کن و از صمیم قلب برات ارزو می کنم که تو زندگی چه توی درسهات چه توی ازدواجی که بعدا خواهی داشت موفق بشی